تا بانک مرکزی نصوری از حمام م

332
1 مام از حم نصوری مرکزی تا بانک تفرشی طاهری مجتبی

Transcript of تا بانک مرکزی نصوری از حمام م

1

تا بانک مرکزینصوری از حمام م

مجتبی طاهری تفرشی

2

عنوان : از حمام منصوری تا بانک مرکزی

نویسنده و صفحه آرا و ویراستار : مجتبی طاهری تفرشی

طراح جلد : مجتبی طاهری تفرشی

332 تعداد صفحه :

1398سال نشر :

05525843850 :نفلت

3

خاتمه ایبه شادیم تا قد قدب * ای نابغه زاده حقا که تو

ای با سابقه منصوری حمامدر از تو ندیدم به جهان ترکونی

پشتک رمت زدهحیران ز ک نابغه زده جفتک حمام منصوریای که در

ده چرتکداری حمایت قاریان ز چه بسیار کشتی و شکنجه کردی اما

این نوزاد فرزند دعا کردند کهاستر شده بودند را زایید پنج نفر از جمله ابوسفیان که با وی همب« عمرو»بود که وقتی « نابغه»و لقبش « عمروعاص»مادر بدنام « لیلی»*

! و نسبت داد!!را به ا پول بیشتری برایش خرج می کرد این بچه« عاص»نابغه چون که د پسر در آن زمان خیلی ارزش داشت؛ اماچون که فرزن ؛آنان است

4

تحت تعقیب

10/000/000 $ یرانو ابردزد دارایی مردم اروسپی مادرجنده و محور شرارت

ن حشی زنجیری نامرد وکشنده چندین ملیون انساابرتروریست و

س ا رککشنده آتش نشانان فداکار در ساختمان پالسکو و تماشاگران سینم

ر جهانپرونده تروریستی در ایران و سراس 100متهم شماره یک در بیش از

5

(117 /ساءن)یطانا مریدا إال ش وندعإن یدعون من دونه إال إناثا و إن ی

ار نیمتعال نمی پرستند مگر مونثا مردم کسی را به جای خداوند

ی راسرکش شیطان و کسی را جز خداوند بندگی نمی کنند مگر

*******

پیشکش به پیامبر بزرگ الهی

حضرت جرجیس

6

7 ............................................................................................ گفتارپیش

8 ............................................................................... کودکی فصل اول/

19 ......................................فصل دوم/ نوجوانی .......................................

55 .......................................فصل سوم/ جوانی .........................................

95 .......................... و اخراج از آن بانک مرکزیاستخدام در فصل چهارم/

140 .................................................................. حمام منصوری /پنجمفصل

186 .................................................................... دستگیر شدن فصل ششم/

236 .... ..........................فصل هفتم/ دعای علقمة .........................................

270 . ................................فصل هشتم/ زندان اوین ......................................

297 .............................................« ت اهللرفیق آف»کتاب نقدی برفصل نهم/

7

ر دفاع را د سوره یوسف آیه نخست 50 تفسیر ،وقتی پس از یک سال تالش فراوان

ران پاسدا پاهس یا به عبارت بهتر اسالمی لی وزارت ارشاداز مکتب اهل بیت نوشتم و

ظامنبدون هیچ گونه دلیل و توضیحی و بر خالف قانون خود انقالب آخوندی

ستم و د نیمی دانستند کاری جز نویسندگی بل با این که ؛به آن مجوز نداد حاکم

ال سماه در آذر نداشت و حتی به جرم اعتراض آرام اعتراض هایم هم سودی

فصل ششم که شرح آن را در کردند در جلوی بانک مرکزی دستگیرم 1394

ا کنم.را رسوابرکونی تا پادشاه این کتاب را نوشتم همین کتاب خواهید دید

د دی اهیداین کتاب زندگی نامه کوتاهی از خودم است و در سراسر این کتاب خو

بر بنیم احمدی نژاد و سخن دکتر حقیقت است که همجنس بازی عده ای از افراد

است. نادرستاین که در ایران همجنس باز وجود ندارد

ن مبه آخوندیی شاهد ستم های فراوان بانک مرکز این کتاب چهارمدر فصل

مه کمکه حتی به قانون خودش و قانون نظام حا ستمگری دستگاه ؛خواهید بود

؛ه اندکردشکایت ن از من مسووالن بانک مرکزی هم تا به حال !گذارد احترام نمی

د.آبروی خودشان با این کار می رو و چون می دانند مطالب کتاب حق است

مید ا ت کهاس« حمام منصوری»فصل پنجم هم داستانی خیالی اما خنده دار به نام

است با خواندن آن شاد شوید.

از ده از رپر و ی کنمرا نقد م« ت اهللرفیق آف» و عالی، کتاب ارزنده در فصل پایانی

.ی پردازمو حادثه پالسکو مهاشمی تلقبر می دارم و به «ندا آقا سلطان»قتل

22/11/1395مجتبی طاهری تفرشی

8

ر سوار اسپ های چوبکیب بازگرد ای خاطرات کودکی

ادگاران کهن ماناترندی خاطرات کودکی زیباترند

فصل اول:

کودکی

9

روزم مصادف با شبی برفی به دنیا آمدم. چون زاد در 1358 سال دی ماه 27در

و مادرم به خیال بود نامم را مجتبی گذاشتند. پدر شهادت امام حسن مجتبی

دو شاهد بردند که من در فروردین خودشان از سر لطف هنگام شناسنامه گرفتن

در تر شوم غافل از این که همین به دنیا آمده ام تا یک سال کوچک 1359ماه

!به زیانم تمام شد آینده

انکودکهمه کودکی بودم مانندسه برادر و دو خواهر هستیم. من چهارمی هستم.

رم و رادببا گوشی های خاص خودش. پنچ یا شش ساله بودم که با شیطنت ها و بازی

ور از گام عبهن ودیگر بچه ها برای بازی بیرون رفته بودیم. از خانه دور شده بودیم

به ماشین تصادف کردم. با ماشینی خیابان نزدیک دبستانی که بعدها به آن رفتم

اشتند پند و مردم که می پرت شدم جلوتر ه بود که چند متربه من کوبیدگونه ای

!ویم پول ریخته بودندر مرده ام از روی کفاره

و اهرا دظ د.که به شدت ترسیده بود گریخت و ردی هم از وی پیدا نش نامرد راننده

م مدوش آه هبمرا که بی هوش بودم به بیمارستان رسانده بودند. ناگهان جوان نفر

!ندیدندو اطرافیان با صدای بلند خپزشکان «؟!دمپایی هایم کجاست»و گفتم:

یب زم آسده بودند که مغفهمی مبا این حرف !یادم نمی رود از آنانصدای خنده

.ندیده است

ون می گرفت و شی می کردم مادرم ران پایم را وشگوقتی بازیگو در کودکی

در زندگی به پدر و !ه خدا چه خون دلی از ما می خوردبند !جیغم به هوا می رفت

مادرم خیلی مدیون هستم.

10

هن کاراه آچون پدرم در ر به مسافرت رفته بودیم. ماه اول مهرچند روز پیش از

تیم گش می کرد معموال با قطار مسافرت می کردیم. روزی که از مسافرت بر می

ار ر قطبود. چون از مدرسه می ترسیدم د تحصیل در مدرسهمصادف با روز آغاز

را م مبرای مادرم بهانه می آوردم که هنوز مدرسه شروع نشده است ولی مادر

!غیب به مدرسه رفتن می کردتر

رفتنم را به روز مدرسهاولین بود. «حر» ،اسم دبستان آمد. 1365سال مهر ماه اول

ود. ضرتی بحخانم ،لآموزگار کالس او .یادم نیست؟ !می گریستم یا نه .یاد ندارم

م هست به یادم نمی رود. یاد از سال داشت و چشم های سبزش 30تر از کم پندارم

ه کگفتم می تو االن پزشک اس تازه در دانشگاه پذیرفته شده بوددختر خاله ام که

ما شبیه اوست. آموزگار مدرسه

درماز همان سال ورود به مدرسه نبوغ خاصم مشخص شد و خانم حضرتی به ما

ز ه اکست روزی از ما خوا !که به سختی مطالب را یاد می گیرمشکایت می کرد

نیز تم! وینوش هم به عدد و هم به حروف بنویسیم. من تنها با عدد یک تا پنجاه را

یگر د !دزپنجاه تا خط کش به من دانش آموزان دیگر جلوی در پاسخ به کار من،

تا !دده بوشدست هایم کباب !می زد دانش آموزان با صدای بلند می شمردند و او

!نگریستم استمانده یادم به آن جا که

وارد کالس شد. ناگهان مدیر مدرسه .کالس را روی سرمان گذاشته بودیمروزی

حدود کم رحم و خشن بود. ناگهان !بود ولی آشیانه می گفتیم «آشینه» فامیلیش

.و روی سکوی جلوی تخته سیاه گذاشتپنج نفر از دانش آموزان را از جا کند

11

ی آن سکو گذاشت خودم را خیس من بودم. تا مرا بلند کرد و رو انیکی از آن

سپس ما را به دفتر برد و به خانمی که مسوول کارهای دفتری بود گفت: !کردم

! شان سریعا پرونده این بچه ها را زیر بغلشان بگذارید و بفرستیدشان خانه !خانم

؛نمی شود !آشینه گفت: نه !اشتباه کرده اند ؛ینه! ببخشیدشانخانم گفت: آقای آش

«!ترا به خدا ببخشیدشان»وباره گفت: آن خانم د !پرونده هایشان را بدهید تا بروند

تعهد ازشان باشد!» دو سه بار این فیلم را بازی کردند و سرانجام آشینه گفت:

تعهد کتبی گرفت که دیگر شلوغ نکنیم! وی نیز «!بگیرید که دیگر شلوغ نکنند

«ادهمن زا» خانم ،ما آموزگار رفتم. دبستان به کالس دومکالس اول تمام شد و

د. دن بوش بازنشستدر حال ومشغول ،به آموختن به بچه هابود. سال های زیادی

رای ه بمهربان و بی آزار بود. خانم حضرتی از آن مدرسه رفته ولی یک روز ک

مرا بیساگرفت و ح مکاری به مدرسه آمده بود مرا در بین بچه ها دید. در آغوش

!عذاب وجدان گرفته بود از آن کارش پندارم !بوسید

رایبموزان . روز معلم دانش آمهربان بود وخانم بدری ،آموزگار کالس سوم

الیلیددانش آموزان که به از می آوردند. بعضیرنگارنگ هدایای انآموزگار

ه کی گفت بدری به ما م !نمی آوردند خجالت می کشیدند هدیه فقر یا ... چون

ا ب .مهدیه بیاوریدرس خواندن ما برایش مهم است نه هدیه و نیازی نیست که

ین حرف اه. را جبران کنیم نه با هدی انمعلمدرس خواندمان می توانیم زحمت های

درستش از یادم نمی رود.

12

به دست خانم دانشمند ،دبستان چهارم سال آموزگار کالس ،بدری خانم بر عکس

می گیرد و سختی روزی گفت که چند روز بعد امتحان !ملس بود کششخط

کش خطحسابی اگر نمره هایمان خوب نشود گفت که . سپسآماده شویم

بهردش برای امتحان د می توانیم خواهیمبکه اگر گفت ! همچنینخواهیم خورد

ت و رف ی امتحان به جلویکی از بچه ها برا !جلوی کالس برویم و یکی بخوریم

!هنوز سوختنش یادم مانده است !سوختوی چنان به دستش زد که دانشمند

ار آن روزگار برای تشویق ما کارت های صد آفرین و هزار آفرین و صد هز

اندن س خودانش آموزان به درآفرین و ... می دادند که تاثیر زیادی در ترغیب

و من هم از آن کارت ها می گرفتم. داشت

.د بودمر نلمی بود. اولین سالی بود که آموزگارماآقای دی ،آموزگار کالس پنجم

ه ودم ک. حتی شنیده ببودنوبته کمبود مدرسه و مدارس معموال دو ،روزگارآن

ز سالدو سال اول بعد از ظهری بودم ولی ا !وجود داشت همنوبته مدارس سه

بعد از ظهرها ناظم مدرسه بود. صبحی شدم. دیلمی ،سوم

بستان دنجم با منزل ما فاصله داشت. پ کمی آقای کاکاوند بود که منزلش ما ناظم

ز وی نی و مکه درباره کم ریش بودن اکبر کوسه و علتش چیزی از معلم پرسید مبود

ا اهرا بظد. یایاز من خواست که پدرم به مدرسه ب کاکاوند !به کاکاوند اطالع داد

وارد اتاشد ب به پدرم هشدار داده بود که مواظبوی !بازی بودهم پدرم در کودکی

مسایل خطرناک نشوم!

13

ی اقه مدرسه از سه کالس درسی تشکیل می شد و بین هر دو کالس نیز چند دقی

یاندبستان بودم که روزی به جای این که در پا می کردیم. پنجماستراحت

. ایستیمبام استراحت در حیاط مدرسه به کالس برویم از ما خواستند که از جلو نظ

.مدپیش آ دانش آموزیبین من و یفتن بود که شیطنتکاکاوند در حال سخن گ

رده کمن که هول !ا صدا زد و خواست که پیش وی برومکاکاوند مر همان موقع

دا من ه خب! آقا اجازه»بودم تقصیر را به گردن آن دانش آموز انداختم و گفتم:

سم ه نترککه خنده اش گرفته بود خواست وی «فالنی بود! تقصیر؛ تقصیری ندارم

آن گاه هستم وی از من تعریف کرد که پسر درس خوانو پیشش بروم. سپس

!بود یدهمداد رنگی بود. بعدها فهمیدم مادرم آن را خر جایزه ای به من داد.

رانته در شمال کاخ سعد آباد بهمدرسه ما را مسووالن که مپنجم دبستان بود

وش خ لیخی. زمستان بود و هوا سرد. وقتی آن جا رسیدیم یخ بندان بود. ندبرد

ها روی یخ !شگفت زده شده بودیم از دیدن بزرگی کاخ و دیوارهایش !گذشت

سرسره بازی می کردیم. نیز

ا آیکه یناو ندبعضی مواقع صبح ها ناظم یا مدیر مدرسه ناخن هایمان را می دید

حکم بهم بود که آشینه مشغول دیدن ناخن هاکوتاه کرده ایم یا نه. یک بار آن را

فتیم! گمی «« زنگ زدهمو » زد که موهایش زرد بود و به وی انش آموزید صورت

؟ !سیدنمی دانم از خدا نمی تر !بود آن دانش آموز بلند ناخن علت این کار

در ماه مبارک رمضان گاهی من چونبه نام حسین داشتم. او نیز دوستی دبستان در

!را می دیدیم دانش آموزانآب خوردن با حسرت گرفت و زنگ تفریحروزه می

14

بتداا هکعکس بازی این گونه بود !تیله باز و عکس باز ماهری بودم در کودکی

کس عهر تعداد می زدیم. آنبه گوشه سپسعکس ها را روی هم می گذاشتیم و

س را بهعکا تپنجاه به آن طرف بر می گشت متعلق به کننده این کار بود. گاهی که

بب آنبه سچه درگیری هایی عالمی داشت. تیله بازی آن طرف بر می گرداندم!

دعوا می کردیم!ی می کردم و گاهی با حسین نیز عکس باز !پیش می آمد

راب خکه بود و بعضی مواقع قدیمی و به درد نخور ،خانه مان در بچگی کنگرمآب

یم که با می رفت تهران شهر 10در منطقه می شد به حمام عمومی نزدیک خانه مان

اسمش یادم نیست ولی گمان نکنم نام آن حمام. فاصله کمی داشت دبستان حر

و ا پدرمب اربیا دو معموال هفته ای یک نمی دانم شاید هم بود! !حمام منصوری بود

حمام هب یانمدر یا دو روز یک روز معموالاالن ه آن حمام می رفتیم.برادرهایم ب

سیار ر بکا هر روز حمام رفتن. آب مصرف البته با رعایت صرفه جویی در می روم

لطغ ارولی چون مجردم گاهی مجبور به این ک و به بدن آسیب می زند بدی است

رفتیم! که یک هفته حمام نمیگاهی پیش می آمد زمان آن ! می شوم

خیلی از مردم در آن روزگار به .بود ای گرم و صمیمیخیلی محیط حمام عمومی

رو به حمام عمومی می رفتند بر عکس االن که تقریبا نسل حمام های عمومی

کیسه می کشیدیم و تمیز می شدیم. منقرض شدن است. حسابی همدیگر را

روی از آن رامقداری .بود کشیدن کیسه جدایی ناپذیر جزو ی )سپیدآب(روشو

ها ی دلم برای آن روشوکیسه می مالیدیم تا بهتر چرک بدن در بیاید و تمیز شویم.

.جزو حمام من هست کشیدناالن هم کیسه !تنگ شده است

15

رفته ا گر دوستشخاطره هایی از آن حمام یادم هست. مثال یک بار شخصی معامله

ایش ک پآن شخص که یک پایش در هوا و ی !می کرد به چیزی بود و او را تهدید

ا ول رله اش می خواست که معام وی با التماس از و و لی لی می کرد بود در زمین

از د.راز بوت و دکلف شبیه بود تا معامله انسان! معامله اش بیشتر به گرز رستم !کند

ردد!به دنبالش می گ در به در آقای )؟( اوباما آن معامله هایی بود که

! بودند * دندر آن حمام نیز همانند حمام منصوری بعضی ها مشغول فتوا دا پندارم

به جامعه بشری معرفی شده بود! احتماال مفتیان بزرگی از آن حمام کند.ی معصوم فرق مهارده چیژه این فتوا با فتوای و .دومین کتابم را بخوانید این موضوع، برای فهم یعنی لواط دادن.*فتوا دادن

ی چاره می بطرف مقابل که !؟سانتی متر 18دازه دور آلت تا افزایش ان

؟!این دستگاه را بگیرد تولیدشود! کسی نیست جلوی

16

و لیف شیدکه پول می پرداختند کیسه می ک ی رادر آن حمام بود که افراد یدالک

یم بودزوآر !حسابی پف و کف می کرد !می زد. هیچ وقت لیفش را از یاد نمی برم

، محما ز امدن هنگام بیرون آ !آرزو به دلم ماندیک بار آن لیف را تجربه کنم ولی

ن را ماپای ،و پوشیدن لباس پیش از رفتن به رختکن کوچکی بود که بایستی حوض

آب می کشیدیم. این کار برای نظافت خیلی خوب بود. در آن

لی ما ند وقرمزی به تن می کردبعضی ها نیز هنگام رفتن به داخل حمام لنگ های

شتری بی حمام های نمره هم داشت که هزینه ،چنین عادتی نداشتیم. حمام عمومی

کنیم. ادهنسبت به حمام عمومی می طلبید و خیلی کم پیش می آمد که از آن استف

فرادا هیبه قدری رونق داشت که گا در آن روزگار کار و بار حمام های عمومی

!نددر صف های طوالنی منتظر می ماند آن بایستی زبرای استفاده ا

ستفادهاای در آن روزگار تعداد کمی از مردم تلفن داشتند و گاهی همسایه ها بر

لفن خریده ت خورشیدی 1350سال حوالی پدرم ما می آمدند. پدر به خانه از تلفن

مدن من آ یادن پیش از به پدر بزرگم .کار بزرگی به شمار می آمد آن زمان کهبود

ا در طبقه مپیش 1370 زنده بود و تا سال 1378تا سال پدرمبود ولی مادر مرده

ست یش شکلگن پا پس از آن که براثر حادثه ای زندگی می کرد و باالی آن خانه

روحش بود. «رقیه حاج حسینی»نامش مهربان و پیش عمه ام رفت. برای زندگی

ادش میه یبگاهی که . ه با بچه های کوچه دعوا نکنمشاد! گاهی مرا پند می داد ک

افتم می گریم!

17

نهدر خا میرانبود که در فرمانیه ش «گلزار»به اسم زن مهربانیپیر مادر مادرم هم

ب و خوش آخیلی زندگی می کرد و گاهی به دیدنش می رفتیم. منطقه ای ساده

ود آن ب سکه های پنج تومانی یا کمی بیشتر از وی هوایی است. در نوروز عیدی

مرد. 1376سال در باز نبود. او نیز دست و بالش زیرا

می خواند و ای گاهی شخصی را به خانه اش دعوت می کرد و آن شخص روضه

ر جنگ ز دابراهیم نی مقداری پول به عنوان دستمزد به وی می داد. پسرش وی نیز

را شیتکه هایی از استخوان ها 1373سال در و ایران و عراق کشته شده بود

د.ه شردبه خاک سپ در گورستان چیذر یبا شکوه آوردند و پس از تشییع جنازه

از بچگی ساعت استراحت. 48 ، ساعت کار 24شیفتی بود. کار پدرم در راه آهن

لواییب ار می شد چهکه به خانه می آمد می خوابید. اگر شلوغ می کردیم و بید

دکی ر کود روزی «ا مامور بودید تا مرا بیدار کنید!شم»می گفت: درست می کرد!

ختی زیر ت م وبه زیر زمین خانه رفت ده بودیم و بیدار شده بود از ترسکه شلوغ کر

فتند! ا یاو پس از کلی گشتن مر شدم و همان جا خوابم برد پنهانکه آن جا بود

وبوس ار اتسو برای رفتن به مهمانی داشتند و اتومبیل شخصیزمان افراد کمی آن

ا ی یز دوشابه ندو تومان بود. نو زمان بچگیمدر بلیت بهای می شدیم که بلیتی بود.

زی در چی تومان بود و خیلی به خوردنش عالقه داشتیم عالقه ای که جز زیان شش

ازی سبه البته کارخانه های نوشا و از مصرف آن باید به شدت کاست. پی ندارد

عکس این عقیده را دارند و نوشابه را سودمند می دانند!

18

زه م اجاحتی مادر .به مدرسه نرفتم هفته ای سهآبله مرغان گرفتم و کودکیدر

ان ریحمترین تف بزرگ نمی داد که به برای بازی به کوچه بروم. بازی در کوچه

م.می شدیو هنگام بازی آلوده کثیفی از وسط کوچه می گذشت بود. جوی آب

ده تنه نشی خشش هفت ساله بودم که دوباره ختنه ام کردند زیرا در نوزادی به خوب

یده دارخن لباس ویژه و ختنه بایستیپس از بود! یای چه لحظه دلهره آوربودم. و

!و از پوشیدنش خجالت می کشیدم می پوشیدیم که شبیه دامن بود را

.تیمرف تهران یکی از نقاط شمال شهر ساله بودم که به عروسی با شکوهی درشش

مام ا را تهنی یم و شیریاز این میز به آن میز می رفت م!یخورد و میوه شیرینی خیلی

برادرم هشدار می داد که جوری نکنم که تابلو شود! می کردیم!

لی . خیخرید قرص جوشان از داروخانه بود ،یکی از تفریح هایمان در دبستان

!ختندمی فرونرا فهمیدند دیگر ما سوء استفاده خوشمزه بود. وقتی داروخانه ها

19

انیفر این دنیای ای اندم پاگر یک بار دیگر من زمانی نه

ر آن ایام پاک نوجوانید بجویم راه علم و عشق و تقوا

فصل دوم:

نوجوانی

20

ن وچه ماکرفتم که سر «بیات»دبستان تمام شد به مدرسه راهنمایی دوران وقتی

خوب گرامی بود که خیلی ،یزدان پناه و ناظمش ،بود. نام خانوادگی مدیرش

امه وزنفوتبال بازی می کرد و حتی به تیم ملی فوتسال هم دعوت و عکسش در ر

ه ک وددعوت شده ب آن تیم ملی به پندارمنرفت. یولی به دالیل ه بودچاپ شد

حت اثر جرا چهارم جهان شد. جزو جانبازان جنگ هشت ساله بود و در صورتش

ز مدیرلی اان بود و رابطه خوبی با وی داشتم وکمی مشکل داشت. مهرب بود. پایش

!می ترسیدم خیلی مدرسه

،درسهمن و دوستم پس از پایان م یک بار که وارد آن مدرسه شده بودم تازه

دیک نز دوست دیگرمان را تعقیب کردیم و با حرف های آزار دهنده گریه اش را

یب ال تخرحآرام آرام در در نواب در آوردیم. آن موقع خانه های نواب اش خانه

را شدن بود تا مهیای آن طرح بزرگ ساختمان سازی شود. پدرش که گریه اش

فتیم ردرسه مفردا که به چیزی نگفت. آن موقع دید از وی علتش را پرسید ولی او

ی کردمماس التم به وی پیوسته مرا تهدید به اخراج می کرد و هر چه مدیر مدرسه

کرد!خراج نا مراسودی نداشت تا با پا در میانی سوری یکی از کارکنان مدرسه مثال

.دشکایت کرده بو به مدیر مدرسه از دستم پدر آن دانش آموز احتماال

در امتحان های نهایی دوم راهنمایی بود که دیر رسیدم و یزدان پناه یک بار هم

ترسیده بودم ولی گرامی پا در میانی کرد و امتحان دادم. گرامی .اجازه نداد بنشینم

از آب زمزم به من داد و نوشیدم. رفتم و شبه خانه اش برای دیدن و رفتبه حج نیز

!زیبایی داشت بلند موهای وقتی وارد خانه اش شدم نشناختمش زیرا پیشتر

21

م و ناظ کالس شدم. مدیرتمام شد شاگرد سوم سال اول راهنمایی وقتی ثلث اول

، میراگبودیم که زنگ تفریح در حیاط مدرسه در روزی !ن نمی شدمدرسه باورشا

رم س «ای! طاهری! شاگرد سوم شده»کوبید و گفت: به سرم محکم با قاشقناگهان

؟ !آخر این دیگر چه روش تبریک گفتنی است !چه دردی کشید

که واهرمساله بود. خ 25یم که حدودا اسماعیل داشتمعلم انشای جوانی به اسم

اریکن به نام شیرین داشت که در کوچه دوستیتر است هفت سال از من بزرگ

روزی ما زندگی می کرد و اسماعیل هم در خانه ای روبروی آن ها ساکن بود.

اعیلاسمهمراه شیرین در حالی که غش غش می خندیدند از من درباره خواهرم

گاهی عاشق دوست خواهرم شده بود و ظاهرا اسماعیل یدند.هایی می پرسسوال

!با بچه ها خودمانی نمی شد لیمعلم خوبی بود و د می زد!او را دی

عربی معلم در امتحان عربی نمره بدی گرفتم. ،سال اول راهنمایی اوایل ثلث اول

ویم بگ رمدمابه تاکه وسط سبیلش را خالی می کرد تا دو تکه شود از من خواست

ا بیرفت. م پذهخواستم که بی خیال شود و او وی با التماس از تا به مدرسه بیاید.

شهعد همیببه تنها دو نفر بیست شده بودند. از آن !بیست شد مشگفتی نمره ثلث اول

!بیست می شدم معموال می آوردم و نمره های خوبی در عربی

دیگری به نام صابری داشتیم که در سال اول قرآن درس می داد. مهربان جوان معلم

و ناهار بخورم زیرا بعد از ظهر بود و گاهی اجازه می داد که از مدرسه به خانه بروم

لدر او کالس تقویتی داشتیم. مدرسه نمونه مردمی بود و مقداری پول از والدین

.ندقسط بندی می کرد برای بعضییا ندسال می گرفت

22

. یدمی پرساز آنان انش آموزان را نام پدر د صابری روزی تحصیلی اوایل سال

بانک و برنامه ریزی که االن در اداره آماربه نام مجید یدانش آموزاز وقتی

ناگهان «!زین العابدین»گفت: وی شاغل است نام پدرش را پرسید ایران مرکزی

خنده ما هم احمقانه بود !دانی خندیدند. مجید جا خورده بودبچه ها از روی نا همه

خندیدید؟ هصابری با خشم گفت: برای چ است. امام چهارم زیبای زیرا لقب

؟ !اگر اسمش داریوش بود باز هم می خندیدید

ز دیگر است ا هترالبته اسم زین العابدین بار معنوی سنگینی دارد و ب !حق با او بود

ود سودکان کری ... برای نامگذا کاظم و القاب امامان مانند سجاد و باقر و صادق و

نی راوافسرهای دچار درد رستم باشد احتماال آن بچهکودکی برده شود. اگر اسم

ن ون است بچه های هم سمی شود زیرا اگر خیلی قوی و نیرومند نباشد ممک

ر سپندیااند مان ی که درباره اسامی دیگر پهلوانانکنند در حال مسخره وی را سالش

و ... چنین حالتی وجود ندارد. و گودرز و رهام و سهراب و گیو

که اگر درس می داد و می گفتبه ما هم کریم را م که قرآن یمعلم علومی داشت

وزیررا بیست می دهد. این درس یس را حفظ کنیم نمره پایانی مبارک سوره

ز ارد و حل المسائل دا به مدیر مدرسه شکایت کرد که وی دانش آموزی از وی

!می دهدبه ما روی آن درس علوم را

نمونه مردمی بود سال اول راهنمایی زبان انگلیسی نداشتیم ولی چون مدرسه

مرد قد کوتاه نیمه معلمش .برایمان در نظر گرفتند کتاب کوچکی را برای آموزش

این درس را او به ما می آموخت. دو سال بعد نیز چاقی بود.

23

س از پاست از ما می خووی را کار می کردیم و ی درسدر آغاز درس ابتدا واژه ها

هکرا «رپنی»وقتی واژه آن که او واژه را تلفظ کرد ما هم با صدای بلند بگوییم.

مین و زروی می شود می خواند ما با صدای بلند و زدن پاها «چیز» تلفظ انگلیسیش

ا روی رکالس «!... ،چیز ،چیز ،چیز»دست ها روی میز و با حرارت می گفتیم:

هب ناظم ر ویک بار این معلم از کارهایمان عصبانی شد و مدی سرمان می گذاشتیم!

توبیخ کردند! راکالس آمدند و چند نفر از جمله م داخل

ر و ا مدیشکوهی برگزار می شد زیرمراسم بسیج با در مدرسه ماه هفته اول آذر

ا رسوره صف 4 -2انقالبی بودند. از اوایل سال خواندن آیه های مدرسه کارکنان

بخش ون ابا نظم خاصی تمرین می کردیم. بخشی از آیه را تعدادی از دانش آموز

ر را د گونه هماهنگ و جذابی می خواندند. سپس آنبه دیگری را تعداد دیگری

و کیک یرش ،وز پایانی نیز پس از پایان مراسمهفته بسیج اجرا می کردیم و در ر

و فیلمی از من هم موجود است. داده می شد و فیلم هم می گرفتند

ود!بذاب جکردند تا به مدرسه بیایند و از فوتبالیست های بزرگ دعوت می گاهی

به وی !ترتیبش را بدهدتا از دانش آموز دیگری خواسته بود دانش آموزی روزی

گفته بود که با دانش آموز دیگری به راحتی در توالت کارشان را می کنند و او نیز

آن دانش آموز به مدیر مدرسه ماجرا را لو داده! همان کار را بکند می تواند با وی

از هم جدا کرده بود تا دیگر بال را در کالسو مدیر نیز آن دو دانش آموز شیطان

ا به یاد دارم. مدرسه نام هر سه دانش آموز ر د و شیطنت نکنند!نکنار هم ننشین

شده بود! تبدیلبه حمام منصوری راهنمایی

24

ت ودانش آموز دیگری را یادم هست که پدرش شیرینی فروش بود و سبیل کلف

ون چند نماز می خوا ماه مبارک رمضان بزرگی داشت. می گفت که پدرش تنها در

نمی خواند! نماز روزه هایش را می گیرد و در بقیه سال

ت: می گف بود. شیوه اش این بود که به ماهم خطاط معلم درس تاریخ و جغرافیا

نوز ه «رید!گی مینیز نمره منفی ااگر در درس تاریخ نمره منفی بگیرید در جغرافی»

یر نام تغی «سعبابندر»و این که به چه علت به به یاد دارم را «بندر گمبرون»نام

س تاب درک لآن سا در بیاموزد ولی به ما یافت. قرار بود درس اجتماعی را نیز وی

به عهده گرفت. آموزش آن را به کلی عوض شد و معلم دیگری اجتماعی

ر ه دکرد کدر جنگ کشته شده بودند. یک بار مرا تهدید سه برادر معلم اجتماعی

کار ! خوداآق دببخشی» گفتم: . به ویقرار بود امتحان بگیرد روزی !کالس مزه نپرانم

رون به بی مرا وبلند شد ناکخشم ناگهان «؟!سیاه و سپید هم می توانیم استفاده کنیم

!گشتیمبر برد و پس از کشتن گربه دم حجله و تهدید کردنکالس

د.ما بو رستسرپ اموزه ایران باستان رفتیم. معلم جغرافی به یک بار برای بازدید

نانآضی از . بعنیز برای بازدید آمده بودند اروپاییوقتی به موزه رسیدیم چند نفر

ان ذوقنشاز دید موهای بور و طالیی داشتند. ما نیز همانند همه بچه های کوچک

اغرافیجلم و دست تکان دادیم. آنان نیز با مهربانی دست تکان دادند. مع یمکرد

؟!گفت: چرا با دیدن چند خارجی ندید بدید بازی در می آورید

روزی از من به مدیر مدرسه !به سرش می گذاشتمسر دانش آموزی بود که

!به خیر گذشت شکایت کرد و پس از پوزش خواستن و کلی جلوی دفتر ایستادن

25

! ودبعال فدر امور جنسی دوست دیگری به نام علی رضا داشتم که از همان بچگی

رد. ک تعریف می م. خاطره های زیادی از کارهایشصمیمی بودی دیگرخیلی با هم

در ا نیسته جروزی یکی از بستگانشان به خانه شان آمده بود و وی به بهانه این ک

ار به ند بچ نصف شب! که دختر آن خانواده خوابیده بود همان اتاقی خوابیده بود

ن آوار به آرامی دستش را در شلوقتی واکنشی ندیده بود !دست زده بود پایش

!ه بوددردانرویش را برگ بود نخست چیزی نگفته که آن دختر !فرو برده بود دختر

بود و رفتهگ دوباره کارش را از سرسپس !ه بودزد علی رضا نیز خودش را به خواب

لذت می برد!حسابی آن دختر نیز

رای ب بنصف ش !ن ها را تعریف می کردبا چه آب و تابی ای علی رضا نمی دانید

د: یده بوی پرسوبیدار شده بود از که پدرش نیز داشتن کیسه فریزر بلند شده بود!بر

ه که بود تشر زد به وی و پدرش جواب سر باال دادهاو نیز «؟می کنی!چه کار »

ن آسوار دوچرخه شده و خانه فردای آن روز در حیاط !حواسش را جمع کند

ار ش فشچیزسنگینی آن دختر به دختر نیز جلویش سوار شده بود و هر چه بیشتر

می آورد بیشتر لذت می برد!

26

داد که چند روز جلوی های سکس خفن خارجی به من نشان یک بار عکس

انع ز مچهل رو دیدن این عکس ها» :هنگامی که نشانم می داد گفت !چشمانم بود

و دم رفتجل شیطان به نمی دانم این فتوا را کی داده بود!؟ «قبولی نماز می شود!

!آن ها را نشانم دهددوباره تا چند روز بعد از وی خواستم

وزی ر رد.دو دایی داشت. یکی از دایی هایش در خانه آنان زندگی می ک علی رضا

نده بها خبسوار وانت شده بودند. داییش که او را می شناخت شهمراه دایی و زن

ودم. با دیده داییش ر «دست درازی کنی! به زن من علی رضا! مبادا»گفته بود: وی

م بود.نماییبهترین دوست دوران راه خیلی علی رضا را دوست داشتم و !بود خندان

ی ادگآم ان نیرومندی داشت و به مسابقهورزیده و بازو زیبا و بدن علی رضا

شت پ ستیپرش طول بود. بای ،از مواد آزمونرفته بود. یکی هم جسمانی استانی

از بیست تا متر می پرید. بیش 2.4 علی رضا می ایستادیم و سپس می پریدیم. خطی

م ه دویدنش هم می رفت که رکوردهای فوق العاده ای بود.قدرتی بارفیکس

هیچ لیم ورفیکس رومن هم تمرین می کردم تا مثل او بتوانم بپرم و با خوب بود.

می توانستم بروم. شش بارفیکستنها مثال به پایش نمی رسیدم وقت

و گاهی با هم به مسجد نزدیک مدرسه می رفتیم ولی بود علی رضا نمازخوان هم

دلم قیلی بیلی می رفت. ایشخدا وکیلی من شیطان بال نبودم و تنها با شنیدن کاره

!به منزلشان بیاورد دختر شریفی را برای کاری روزی دوست علی رضا قرار بود

وجدان باشد دچار عذاب شیطان بال وقتی آن دختر آمده بود از این که با دو پسر

که چرا آنان را منتظر گذاشته است!سیلی زده بود به ویسپس دوستش بود.شده

27

ز به نی نمی دانید با تعریف کردن این حرف ها مرا چقدر تحریک می کرد! گاهی

ند که اشتدداخل خانه شان می رفتم و با هم حرف می زدیم. خانه بزرگ و زیبایی

حیاط بزرگی در وسطش بود.

ا اینب !ودبکه او نیز در امور جنسی فعال علی رضا همسایه ای به نام آرش داشت

درشما کارش به جایی رسیده بود که در حضور پدر و که تقریبا هم سن ما بود

رش از ادمپدر و !ی کردندخانم به خانه می آورد و در طبقه پایین کارشان را م

ارهایشکی مکانی برا را اجاره داده بودند بلکه خانه طبقه پایین یشانترس آبرو

!تبود و چاقو به همراه داش اهل نزاع آرش با آن سن کمش !نداشته باشد

ا ی رضعل بود و گاهی می دیدمش. مهربانشناس بود. روان دیگر دایی علی رضا

ها کار که زنان از جلوه گری لذت می برند و اینمی گفت که داییش گفته است

!زه بودن به آن معنای خفنش نیستدلیل بر هر

و فر، ساروپایی و ...به کشورهای بود و حشریپدر بزرگ علی رضا هم خیلی

عاشق کارهای خفنی می کرد که گاهی علی رضا از آن ها تعریف می کرد.

!جگرهای ایتالیایی بود

خانمی را سوار ماجرا را درباره پدرش تعریف کرد که روزی این علی رضا پندارم

ماشین کرده و به مقصد رسانده بود. آن خانم هم بدون این که کرایه را بدهد

آن « شد؟ هخانم! پس کرایه چ»پدرش فریاد زده بود: !را ترک کرده بودماشین

دوباره برگشته و در ماشین را باز کرده و زیر شکمش را نشان داده و به محترم خانم

پدرش گفته بود: بیا کرایه ات را از این جا بردار!

28

گیالس یازده در همان سنین ده عریف می کرد که روزی دختر عمه اشعلی رضا ت

ود: ب گفته به وی شرتت چه رنگی است؟ علی رضا از وی پرسیده بود: علی رضا!

س پس «!تاس آبی»نیز گفته بود: عمه اش چه رنگی است؟ دخترمال تو !است قرمز

دند کر می که فهمیده بودند تالش انشانمادر کار به جاهای باریک کشیده بود!

!در جای خلوتی باشند آن دو نگذارند

ر ر دیواکنا عکسش با افتخار به چین رفته بود و مدرسه دیگر از دانش آموزان یکی

آورد را وقتی عکسشابتدا حرفش را باور نمی کردیم ولی چین را نشان می داد.

!شگفت زده شدیم

دم. ا زسبیلم ر سوم راهنمایی بودم که روزی وسوسه شدم و با ماشین ریش تراش

سه مدراط ه حیم زنگ خورده بود. وقتی به بودراه افتادچون دیر از خانه به مدرسه

« ی؟ا دهزطاهری! سبیلت را »رسیدم گرامی مرا دید. در صورتم دقت کرد و گفت:

!محروم کردند سه روز مرا از رفتن به کالس درس

زمستان ها در روستای زادگاه مادرم در اطراف قزوین گاهی عروسی اقوامش بود.

برای رفتن به عروسی مرخصی گرفتیم و یکی دو روز راهنماییدوم یک بار سال

در همان جاعروسی رفتن به دیر آمدیم. مدیر ناراحت شد. سال بعد دوباره برای

تا اگر بگیرمرخصی هم را به پدرم گفتم: شنبه و یک شنبه مرخصی گرفتیم.

دوباره دو روز «!بر می گردیم نه!»پدرم گفت: توانستیم بیاییم مشکلی پیش نیاید!ن

اراحتیم را دید گفت: هنگام برگشتن پسر خاله ام که ن !دیر به مدرسه برگشتم

!لکی استهمه اش ا !نمره انضباطت را بیست هم می دهند !ناراحت نباش

29

: ودفته بگبا ناراحتی ! به پدرماخراجم کرد یکراستوقتی برگشتیم مدیر مدرسه

ردیدچون بدقولی کاگر چند روز دیگر هم مرخصی می خواستید می دادم ولی »

و موزشپدرم به آ !در حالی بود که شاگرد ممتاز بودم این «!دباید اخراج شو

!دوباره به مدرسه برگشتم پرورش شهر رفت و با پا در میانی آنان

شتیم. ت داخر سواری را خیلی دوس !لذت می بردیم خیلیوقتی به روستا می رفتیم

و وی ردمخر را اذیت ک یک بار !ایی های مادرم را در آورده بودیمپدر خرهای د

ا سیخ ر اهیبرای این که راه بروند گ !نخورد ه منحم کرد که بی زد و خدا رجفتک

حق وحرام است می دانید آزار رساندن به حیوان !می کردیم فرو در بدنشان

،شوان شالق یا سیخ بزنیم. زندگی در روستا با همه سادگینداریم به حی

. . .. ،نر فراواانگو ،هوای عالی ،نان محلی ،سر شیر تازهخامه و خیلی صفا دارد.

رفتم!بار به خزینه ینحمام روستا نیز در آن زمان خزینه بود و چند

داشت و پیرمرد مهربانی نیز وظیفه کارهای ساده ای میان سالی سرایدار مدرسه

ظهرها در !سید می گفتیم . بهش آقاگرفته بودرا بر عهده ند چای دادن و ... مان

سوسیس غذاهایی مانند همبرگر و اولویه و سیلوی مخصوصی در حیاط مدرسه

حسرت بچه ها را با چون بعضی مواقع پول نداشتم غذا خوردن ... داده می شد.و

شمی دادم و از سرایدارچون خیار شور دوست داشتم پول کمی به !نگاه می کردم

،با لهجه شیرین خاصی آقا سید !وسط نان بگذارد تا بخورم آن رامی خواستم که

جنازه اش شرکت سوم راهنمایی بودم که مرد و در تشییع !می گفت« اولویه»

!کردیم. روحش شاد

30

دیم ی دیداشتیم. روز «خوش آمدی»سال اول راهنمایی معلم ریاضی ای به فامیلی

ه درسممدتی نگذشت که دیدیم مدیر !ه شده است که وی در حمام خفه شدهشایع

هیچ بی وهمراه یکی دو نفر دیگر با پارچه نوشته بزرگی به داخل کالس آمدند

زدی مت ایبه رح« خوش آمدی» حرفی و گریه کنان آن را نشان ما می دادند. آقای

تل قا وروشن کرده را برای گرم کردن خودش بخاری نفتی گویا در حمام !پیوست

مقهران و و بین تبود قمیپندارم سن زیادی هم نداشت. !او را کشته بود خاموش

در رفت و آمد بود.

. آمد معلم ریاضی دیگری به فامیلی کالنتری به جایش ،«خوش آمدی»با مردن

وشتیم نی مرا مانمهربان و دوست داشتنی بود. شیوه اش این بود که وقتی تکالیف

وب یا لی خواژه های خوب یا خی ،پایین دفتر دانش آموزان در بسته به سلیقه اش

ژه واقتی و !تدر من می گذاش انید چه اثر خارق العاده ایمی نوشت. نمی د را عالی

!م بیشتر می شدمی نوشت ذوق می کردم و تالشرا «عالی»

چه !ردکاله را کمی پاره و مچ مپدرم از دستمان عصبانی شد و دفتر روزی در خانه

الی س باوقتی وی در کالفردای آن روز را ننوشتم و کلیفمت !گریه ای می کردم

!ادد اریمدلد نیز ویماجرا را گفتم و تکلیفم را ببیند با گریه سرم آمد تا

ی ر! وت: کالنتوی را صدا زد و گف معلمی. می گذشتدر راهرو کالنتری روزی

نیز گفت: به گوشم!

خیلی بازی کرده بود و ما «بچه های وشان»در سریال مدرسه یکی از دانش آموزان

!را در تلوزیون می دیدیم همکالسمانذوق زده شده بودیم از این که

31

م سالن ایارفتن به هیات در ماه محرم و صفر بود. بهتری مااصلی از تفریح های

ز. ادیمل بومصادف با تابستان بود و تعطیکه آن زمان همین دو ماه بود مانبرای

هکیم با دو سه نفر از بچه های محل دنبال هیات هایی می گشت محرم شب اول

!دیمبو ندبگو بخ وپی مردم آزاری از اول شب تا آخر شب معموال شام می دادند.

ا یکی رشدیم و الست مخفی سر کوچه در خیابان پارک شده یک بار پشت ماشینی

ا به رستیک ن الرد شد ناگها از جلوی ما آماده نگه داشتیم. وقتی ماشینی از خیابان

ر یز ه ایپنداشته بود بچ !وحشت کرده بودترمز محکمی کرد و جلویش انداختیم.

شمان ن گووگرنه تکه بزرگما گریختیمما نیز چه فحش هایی می داد! .گرفته است

!بگذرد گناهانماناز ی مهربانبود. خدا

م: بگویی اناردوقتی از جلوی مغازه ها رد می شویم به مغازه گرفتیمیک بار تصمیم

یک ود!لوم نب؟ معافتاد هحاال چ !ختیممی گری جمله نیزپس از گفتن این «افتاد! !آقا»

ی این م. برارا می گفتی «رحیم»اسم فرضی پیله کردیم و به وی بار به مغازه داری

اش مغازه جلوی گاهی نیز از «!مرحی !رحیم»که ما را نگیرد از دور فریاد می زدیم:

نبال ا را دمیک بار !سپس می گریختیم «سالم آقا رحیم!»می گفتیم: م ورد می شدی

کرد تا بگیرد ولی نتوانست!

هیاتدو در می شد که گاهیشام می دادند. تنها بعضی هیات ها از اول ماه محرم

! درست یادم نیست ولی احتماال در سه هیات هم شام خورده می خوردیم شام

و می رفتیم دیگر هیات ها شام می خوردیم می دویدیم و به یتا در هیاتبودیم!

!بعضی هیات ها هنگام شام دادن در را می بستند !می چپاندیم خودمان را داخل

32

فتن ریات هاصال حوصله تقریبا االن سال هاست که !چه دورانی بود !یادش به خیر

نما در کوچه صفر ماه دهه آخر و به ندرت شاید پیش بیاید که بروم. ندارم

ا به ار مربمی داد. یک و شام هم بر پا می کردشخصی در پارکینگ خانه اش هیات

!از هیات بیرون انداخت و شام ندادعلت شلوغ کردن

ر یک با باشک بازی بود.قایم ورفتن به فروشگاه کوروش تفریح دیگرمان

زاد آعهد و گرفتن ت شین و پاشونما را گرفتند وپس از کلی ب مسووالن فروشگاه

برای بازی کردن نرویم! دیگر به آن جا کردند به شرطی که

که بود «یاثر» پیر زن مهربانی به نام همسایه های خوبی داشتیم. همسایه کناری ما

ه پاییندر طبق «ناهید»ش به نام انیکی از دختر داشت. چند دختر و پسر بزرگ

یک سال دو دختر داشت که یکی از من ناهید خانم .پیشش زندگی می کرد

گی از بچ بود و گاهی با هم حرف می زدیم. تر کوچک کمی دیگریتر و بزرگ

!عاشق دختران خوشگل بودم و دوست داشتم همگیشان را حسابی ماچ کنم

او .به خانه اش سر می زد که گاهی داشت «مرضیه»ثریا خانم دختر دیگری به نام

تر یک سال از من بزرگ .مدصمیمی بو ویداشت که با «مرتضی»پسری به نام

بیرون آمد. با مادر بزرگش وی را دیدم که از خانه که شبی دوازده ساله بودم بود.

با هم به اغذیه فروشی رفتیم و !بودصد تومان از پدرش کش رفته وی همراه شدم.

بیست تومان ماند. ا نوشابه خوردیم. چه لذتی بردیم!دو تا ساندویچ سوسیس ب

ود با این پول ساندویچ گفتیم: می ش دار تومان بود. به مغازه 25ساندویچ اولویه

!کردیم و خوردیم پاسخ مثبت داد و ساندویچ اولویه را نصف اولویه هم بخوریم؟

33

یم ن. حدود یک و ی را که بهش ارث رسیده بود فروختزمین پدرم در بچگی

مد ا در کا رهل پو !پول خیلی زیادی برای ما بود آن زمانملیون تومان پولش شد که

ش رفته و کتومان از آن ها را 200 یواشکی ترم کوچک . خواهرخانه گذاشته بود

!دودنببود و خودش و دوستش خورده به مغازه محل رفته و کلی خوردنی خریده

ش رفتهک مدکپول از !پدر و مادرم فهمیده بودند که بله ه بودوقتی گندش در آمد

بودم! کاشکی من هم کش رفته !باز هم دمش گرم! است

از شیر خوراکی دو تومان بود که در شیشه هایی می آوردند و پس آن موقع

تا دادیم ل میمغازه دار تحوی بایستی شیشه ها را می شستیم و دوباره به آن خوردن

د.بو یانمر در یک روز د دو شیشه شیر سهم هر خانواده بار دیگر به ما شیر بدهد.

ان و توموقتی یک لیتر شیر د ببینید ند!خسارت می گرفتاگر شیشه ها می شکست

بخریم! توانستیمتومان چقدر خوراکی می 200باشد با

«حمید»م همسایه دیگری به نام نرگس خانم داشتیم که سه دختر و یک پسر به نا

که «شهال»و «شهناز»دختر بزرگش شوهر کرده بود ولی دو دختر دیگرش اشت.د

واهر خمن و مجرد و مهربان و با تر بودند هشت و شش سال از من بزرگحدودا

.می کردیمرفت و آمد به خانه های هم معموال !صمیمی بودند متر بزرگ

از روزی .اسراییل بردندی ایرانی را ربودند و به یهواپیما سال پیش و اندی بیست

فتمی گ در اخبارگوینده وقتی تلوزیون را روشن کردم دیدم شدم.خواب بیدار

هواپیمای ایرانی را ربوده اند و به اسراییل برده اند. عده ای از که هواپیمارباها

مسافران را نیز نشان می داد که در حال نماز خواندن بودند.

34

شد به ش نمیوقتی به مادرم گفتم وی که باور دیدم.را در بین آنان ناگهان حمید

اشتند پند میاحتماال دیده بود. س خانم رفت و آنان را در حال گریستنخانه نرگ

!ندندشد در حالی که هیچ آسیبی نرسابکاسراییل همه مسافران را ممکن است

یک بار به .ندطبقه پایین خانه نرگس خانم خالی بود و معموال آن را اجاره می داد

و ختردکه شوهرش او را ترک کرده بود و با نده بودخانم مجردی اجاره داد

ی رم برام مادساله بود پانزدهدر آن خانه مستاجر بودند. یک بار که حدودا مادرش

. بودند وردنشدم در حال غذا خ خانه مرا به خانه شان فرستاد. وقتی وارد ،کاری

!ودت ولی سینه هایش کامال معلوم بانداخ برای حفظ ظاهر چادری روی سرش

از وقتی گرفتم! آخ آخ آخ آخ! چه کشیدم! دیدم آتشچاک سینه اش را وقتی

ر ذهنمدته فکر صیغه کردنش پیوس یرون آمدم بی تاب و بی قرار بودم!خانه شان ب

ضا نیزرلی عارهای ک !آشنا شده بودم تازه در رساله ها با خطبه صیغه !می چرخید

!تحریکم می کردخیلی

35

رای ی بمسجد محمدی و بنی هاشم و حجتیه. گاه سه مسجد نزدیک خانه مان بود.

،وردنم خنماز خواندن به اولی می رفتم و گاهی به دومی. محرم و صفر برای شا

خوندی مسجد محمدی آدر بود! ن بدگاهی به سومی نیز می رفتم زیرا پذیراییش

که استم. گاهی اذان می گفتم. روزی از وی خویمصمیمی بود هم کمیکه با بود

یغه صنهاد جرات دادن پیش خوب آمد ولی متاسفانه هیچ وقت پندارماستخاره کند.

به دلم ماند! م و حسرت سینه هایشنکردپیدا به آن خانم را

ه ت !دی داشت که موهایش را فکلی می کرهمسایه دیگری داشتیم که دختر جوان

در دو جوان داالن باریکی بود که به کوچه بعدی وصل می شد. روزی ،کوچه

ا ز آن جاور حال نزدیک شدن به آن داالن بودند. دیدند این دختر خانم هم قصد عب

که از ر خانمدختآن داخل شد و سپس جوان دیگر ایستاد تا را دارد. یکی از آن ها

دش خو سپس !وارد داالن شود به لبانش افتاده بود یلبخند اننیت شوم آن پسر

!وارد شد و دیگر چه پیش آمد خدا می داند

ساله بود به دیدارش می آمد. 15همسایه دیگری داشتیم که گاهی نوه اش که

ر حیاط را باز می کرد و سینه های د ،و نشان دادن خودش گاهی برای دیدن کوچه

! که چه می کشیدم وای وایوای وای رق می زد. از لباس های چسبانش ب بزرگش

است حسابش را بکنید برای نوجوانی که تازه بالغ شده و زنده می شدم! می مردم

حضرت و وحشیانه تر از این هم هست؟ آخر من که شکنجه ای دردناک تر

بودم!ن یوسف

36

ه ت که خانه شان سر کوچه بود بر عکس ما و که پلیس همسایه دیگری داشتیم

من ردمکمی دستگاه میکرو جنیوس داشتند. آرزو پلیس آنکوچه بودیم. دو پسر

ی آن برا نگداشته باشم. بازی قارچ خور یا دیگر بازی های قشرا این دستگاههم

ادرمبر روزی آن را خرید. پدرم سن و سال عالمی داشت. دوم راهنمایی بودم که

خانه آورد. را که از دوستش گرفته بود به« 1بت من »بازی بسیار زیبایی به نام

!ایم ردهدوستش گفته بود که بازی بسیار سختی است و تا نصفش هم برویم هنر ک

پنج مرحله داشت و هر مرحله نیز شامل دو یا سه بخش می شد.

ره در بایستی «بت من» لذت بخش و در عین حال سخت بود! چقدر این بازی

ت. بابعد می رف به مرحله شو شکست دادن دشمنان با طی کردن موانع ،مرحله

ود آن را تش نیز نتوانسته برسیدیم مرحله ای که دوس 5 -1به مرحله تالش فراوان

هی را «بت من»برای تقویت جان بود ولی ییسخت و طاقت فرسا مرحله !تمام کند

ز تالشاه پس افزوده می شد تا این ک «بت من»جان ها به شکل قلب بر .پیدا کردیم

!ین مرحله را بپیماییمفراوان توانستیم ا

وانستیمت نیز خیلی سخت بود و پس از چندین بار شکست خوردن 5 -2 مرحله

هدر مرحلم. که آخرین مرحله و مبارزه با غول نهایی بود برسی 5 -3 به مرحله

حله بازی ول آن مربا غ 5 -1 با همان جان های باقی مانده از مرحله بایستی 5 -2

به داده شده لب از دستقبا کمترین 5 -1در مرحله می کردیم. بنابراین بایستی

خیلی سخت بود. 5 -2 می رسیدیم و بنابراین از این لحاظ مرحله 5 -2 مرحله

37

این لحاظ مشکل از این بود که جان ها پر می شد و دیگر 5 -3خوبی مرحله

پایان ی بهباز ،سرانجام با شکست دادن این غول !نیرومند بودنداشتیم ولی غولش

. ساندیمران را به پای زیبا این بازی رسید. شاید باورتان نشود در طی چهار روز

ن میاشتند و سر ههمسایه دیگری داشتیم که چند دختر و پسر داشت. ویدئو د

دمان خو خانوادهویدئو گاهی با هم دعوایشان می شد بالیی که چند سال بعد سر

رای یز بنگاهی ما را !آغاز اختالف ها شد «دی وی دی»دستگاه نهم آمد و خرید

یخترهاز دادیدن فیلم دعوت می کردند زیرا افراد خیلی کمی ویدئو داشتند. یکی

ی ود براروزی قرار بتر بود. ده سالی از من بزرگ و «سوسن»اسمش آن خانواده

اهرخو !ممی گفت «سوسی» ا به مسخرهرش اسم دیدن فیلمی به خانه شان برویم. من

! مجتبی خانمسوسن »به وی گفت: با خنده نآنا هنگام ورود به خانه متر کوچک

گیم راد بچوی که دختر مهربانی بو !من از خجالت مردم «سوسی! :به شما می گوید

و گفت: بدوید بروید داخل خانه! ندید گرفت

اولویت با دانش آموزان در دوران راهنمایی هر سال به اردوی مشهد می رفتیم.

با قطار می رفتیم و یادم !ا نصف مدرسه به آن اردو می رفتندتقریب لیممتاز بود و

تعدادی بلیت نیز پدرم برای مدرسه خرید. در مشهد حسینیه بزرگی یک بار هست

تعدادی از معلمان نیز با ما به .ند و دانش آموزان کنار هم بودندرا اجاره می کرد

اردو می آمدند. خیلی خوش می گذشت. حسابش را بکنید االن من حاضر نیستم

در و ز و چند ستارهبه چنین اردوهایی بروم و دوست دارم در مهمانسراهای تمی

!به راحتی کنار همدیگر در حسینیه بودیم اتاق راحت باشم ولی آن موقع

38

یرموز ش همغازه ای ک از جلوی .از جلوی مغازه های بازار رضا رد می شدیمروزی

ر موز شی گذشتیم. یکی از دوستانمان را نیز دیدیم که در حال خوردن می فروخت

ز ازما نی «!صلواتی است ؛بفرمایید شیرموز بخورید». مغازه دار گفت: بود

پس سیم. گذاشته شده بود خورد شیرموزهایی که در لیوان ها آماده جلوی مغازه

ا ویام «؟!صلواتی است که گفتین مگر» مغازه دار گفت: پولش را بدهید! گفتیم:

پول را ندادیم! پندارم همه گرفت! به زور پولش را

ما ولیو فلک داشت به محله ما می آمد و با گرفتن پ در کودکی شخصی که چرخ

رای ب !ردیمب لذت می د.را سوار می کرد و چند دور مثال ده دور یا بیشتر می چرخان

را به کار می برد!« شامبولی»خنداندن ما الفاظی چون

آموزش شنا در استخر شیرودی ثبت نام کردم که برای در دوران راهنمایی در دوره

من و روزیم. دوره خوبی بود و شنا را یاد گرفتآن سن و سال مسافت دوری بود.

یک و نیم ساعته بود. سانس ها ستخر روبازی رفته بودیم.یکی از بچه های محل به ا

!حواسشان بودآمدیم وسوسه شدیم دوباره برگردیم ولی ماموران وقتی به رختکن

لحظه ای از غفلتشان سود بردیم و دوباره به استخر برگشتیم. وقتی سانس بعدی

که دو تمام شد یکی از منجیان غریق به سویمان آمد و سوال هایی کرد. فهمیده بود

وی از ما .روغ سرهم کرد که پول این سانس را هم داده ایمد سانس بوده ایم. رفیقم

ولی ما از راه بلیت فروشی برویم بهبایستیم و لباس ها خواست تا پس از پوشیدن

م و چند وقتی کناری که پر از درخت بود گریختیم و از روی نرده ها بیرون پریدی

!آن جا آفتابی نشدیم

39

ودم شاگرد اول ش، شاگرد دوم شدم ولی ثلث سوم ،دو ثلث اول سوم راهنمایی

. ت رفتمداش مان تقریبا طوالنی با خانهثبت نام به دبیرستانی که فاصله ای برای

شده و مامتوقتی با مادرم وارد شدیم ناظم مدرسه بهانه آورد که دیگر ثبت نام

د خص شفهمید شاگرد اول شده ام ناگهان مش وقتی ولی جایی باقی نمانده است

ام نی به مدرسه دیگر ،! کمی باالتر از آن مدرسهجا هست ثبت نام برایکه هنوز

ود. افتتاح شده و قرار بود این مدرسه به آن مدرسه منتقل ش« رورعدل پ»

ا آن ت خانه یم. ازبعد از ظهر بود نوبتبود و سال اول دبیرستان را در نوبته دو مدرسه

رستاندبی ام می پایین تر از مدرسهکسر باالیی حدودا بیست دقیقه راه بود. جا

این گفت: هنگامی که از جلویمجید به من دخترانه ای وجود داشت. یک بار

!کنندنگشتمان ان انشویم باید مواظب باشیم تا دختر دخترانه رد می مدرسه

له فاص استان مد متر با دبیررفت که چنمی نمونه مردمی آل آقا علی رضا به مدرسه

حسین هم در دبیرستان ما بود. داشت و دیگر خیلی کم می دیدمش.

. دخترشدم روزی از کوچه شیرین و اسماعیل رد میپندارم اول دبیرستان بودم که

دستش لیمه بزرگی پر از همرا دیدم که قابل ساله 17حدودا محبتیخوشگل و با

ود فته بدر حالی که خنده اش گروی ؟ !بود. گفتم: ببخشید خانم! کجا می دهند

شاید آن جا بدهند! ؛برو ته کوچه !؟گفت: کجا می دهند

وصف ه ای طوالنی دردر درس پارسی مقال .افت تحصیلی کردم در دبیرستان

دیگری را جایش می گذاشتیم و هم وزن دو حرفی واژه ،بود. ما به جای گل« لگ»

!زیرا توصیفی دقیقی از آن می شد غش غش می خندیدیم

40

!یماذیتش می کردداشتیم که خیلی «ریحانی»در درس پارسی معلمی به نام

بود؟ هک می پرسید: وی دانش آموزان شلوغ می کردندوقتی !ما را ببخشد وندخدا

ودند!ها ب صبحی! نشود می گفت: آقا گونه ای که شناخته یکی از دانش آموزان به

قتی وروزی معلم می خواست قانون گیلو ساک را توضیح دهد. 1در درس شیمی

شسته س ناسم این قانون را گفت یکی از دانش آموزان گردن کلفت که در ته کال

ه آر ؟ک!! گفتید: ساآقا بار گفت: ببخشیدچند کلفتش صدایبا لبخند زنانبود

با لبخند گفت: بله! ساک!معلم ساک!؟ !آقا

با همین زرا نی 3و 2بود و فیزیک «خویینی ها»با آقای مهندس 1درس فیزیک

بان و جذاب بود. خیلی مهر 10زیر داشتیم. شنیده بودم رتبه اش در کنکور معلم

نیز با معلمی را 4فیزیک !نبرده ام بود و هنوز قانون دست راست فلمینگ را از یاد

داشتیم که وی نیز خوب بود.« زارع» به فامیلی

لباس آخوندی که بیشتر وقت ها به ما می آموخت آخوندی کریم، در درس قرآن

هر روز این کالس که نمی پوشید. هفته ای یک ساعت بود ولی آرزو می کردیم

می زد از خنده و خفن داشتیم. از بس برای ارشاد ما حرف های جنسی خنده دار را

به مغازه می رود. پرتقال می گفت: خانم خانه برای خرید مثال !دیمروده بر می ش

بر می دارد کیسهرا که بیش از وزن تعیین شده است از پرتقالی وقتی مغازه دار

را هم بگذارد داخلش بماند. پرتقال اعتراض می کند که این خانم خانه به آرامی

حرف هایش را با حرکت های «می ذارم توش! اینمباشه! »مغازه دار هم می گوید:

!مراه می کرد و غش غش می خندیدیمخاصی ه

41

این است: شخصی برای پسرش معلم خصوصی ،یکی دیگرش که یادم مانده

را ه درکواسشان پرت نشود خواسته بود حگرفت. معلم به بهانه این که آشنایی

علم ماین آرامآرام !داخل نیاید و کسی به بهانه چای آوردن یا ... قفل کنند

ام ا به حمآن پسر را رام کرده و آن اتاق ر ،در جلسه های فراوان خصوصی

ن ه آسال ها بعد ک منصوری تبدیل کرده و چندین سال نیز معلم خصوصیش بود!

ر آن برایش زن گرفتند. چند وقت بعد همس بزرگ شده بود پدر و مادرش پسر

جی آب لمثم بود: آقای قاضی! شوهرادگاه گفته پسر درخواست طالق کرده و در د

زودتر طالقم را بدهید تا از دستش راحت شوم!من است!

رکت شکارزار یکی دیگرش درباره سربازی بود که در زمان جنگ می ترسید در

یی بالپس س !داو هم پذیرفته بو و به جایش بدهدکه باید ته بودندگف به وی کند و

ه بود!وردیده شده و چند تا بخیه خکه کارش به بیمارستان کش ه بودندسرش آورد

اند! ردهبعد پزشک بیمارستان فریاد زده بود: ببینید با جوان مردم چه کار ک

!و مروت ندارند رحم ان خدانشناس

ادرشبه خانه خالی دوستش می رود که پدر و م یکی دیگرش این بود: دوستی

د:ویی گم نیستند. سپس پیشنهاد آن کار را به وی می دهد و برای ترغیب کردنش

ز کامالهنو به محض این که کمی فرو می کند و «!تو اول این کار را با من بکن»

آن را سپس تا دسته «!حاال نوبت من است! بس است»نرفته است می گوید: فرو

رید! ا نخورباشد که گول این افراد جمع شما دانش آموزان حواستان !فرو می کند

42

کنیم نار را کین وی بود که استبراء را به ما یاد داد و می گفت که اگر ا اولین بار

هم!دمی بود که این عمل واجب و مفید را انجام پسشلوار نجس می شود. از آن

ویشوض که ممکن است در میان نمازروزی درباره پیشنماز جماعت گفت و این

وی شخص عادلی باشد تا اگر وضد. بنابراین باید فرد پشت سر وی باطل شو

ن د. همیده نماز را ادامه پیشنماز باطل شد وی را به جای خودش بیاورد تا بقیه

که انیسال های فراوچیستی واقعی آخوندها را نشان می دهد زیرا من در حرفش

نین ا چببرای خواندن نماز جماعت به مساجد فراوانی می رفتم حتی یک بار هم

ضویم وآمده است که برای خود من پیش بارهاکه حال آنمواجه نشدم! موردی

ید.آچنین چیزی پیش می و برای هر کسی نیزباطل شده است در هنگام نماز

نیریه مسپس به باشگاهی در میدان کردم.کار می کونگ فو سال اول دبیرستان

ماال االن دان می کردم. احت کیوکوشین کاربرجسته ای 4رفتم و زیر نظر مربی دان

نظر بعد زیر تا کمربند زرد کار کردم و رها کردم. دوباره چند سال است. 7یا 6

تا رفتم وکیوکوشین را از سر گ «صدرالدینی»دیگری به نام شیهان مربی برجسته

ی اگر خطرناک است ول کیوکوشین !سبز پیش رفتم. خیلی قوی شده بودمکمربند

رشته این سفت و خشن می کند. روش کار در ،اصولی کار شود بدن را مانند پوالد

مند ا نیروران استخوان ها و ران هایم ،این است که آرام آرام باید با زدن همدیگر

کاراته 4که به دان کسی می خورد دردش شیرین باشد. به ما تی ضربهکنیم تا وق

سخت است. 4می دهند. رسیدن به دان * «شیهان»برسد بهش لقب داشته باشد کانچو می گویند. به باال 8به باال داشته باشد شیهان است و معموال به کسی که دان 5کسی که دان * از نظر عده دیگری

43

رش آقای که بنیانگذا «شین ذن»را هم داشت. « شین ذن» 3دان صدرالدینیشیهان

«مااویا»است شبیه کیوکوشین است زیرا خود شیرزاد شاگرد «یوسف شیرزاد»

ا نوعیاهرکه ظ است استاد تایچی هم شیهان صدرالدینیبنیانگذار کیوکوشین بود.

ت و اس ورزش روحی ریاضتی است و یکی از بازیگران مشهور زن هم در آن استاد

هرشت کیوکوشین کار کردم و سپس بهپس از خدمت هم مدتی تدریس می کند.

کیک بوکس روی آوردم و کمربند قهوه ای گرفتم و سپس رها کردم.

زد و حرف می درباره نظام آخوندیکنایه نیش و معلمی داشتیم که با اول دبیرستان

!تیمبه وی طاغوتی می گف !از نظام پیشین تعریف می کرد البته با احتیاط

سال 35 که در درس زیست شناسی معلمی داشتیم که می گفت سال دوم دبیرستان

این کی از همکالسی ها به من گفت:ی نیمسال دارد. در اوایل تدریس سابقه

پس از آن !است« مردم عوام» هم بوده و خوراکش متر بزرگ معلم برادر شخص

ود س ینشیر پیوسته از این اصطالح آن معلم و ویدمی گدیدیم راست دقت کردیم

«عوام مردم»به دنیا می آید مالجش نرم است. نوزاد مثال می گفت: وقتی! می برد

گر ایرا محکم شود ززمانی که مالجش را می بندند تا شچند وقتی با دستمال سر

آسیب های بدی در انتظار کودک است. ضربه به مالجش بخورد در آینده

!دیممی کردم و می خندی رو به آن همکالسی هر وقت این اصطالح را می گفت

لق ا معتمی کردیم این معلم می گفت: من خودم پشت این میزها هفت وقتی شلوغ

نمی خواهد مرا دست بیندازید! شما ؛ام زده

44

ابقه سسال 42دیگری در مدرسه بود که با او نیز درس داشتیم و معلم زیست

ی وخدمت داشت. معلم زیست اولی می گفت که با وی همکالس بوده است. به

ارد؟ گفت: سال سابقه د 42دارید و او تدریس سال سابقه 35گفتیم: پس چرا شما

رفتم. ازیربرفت و من پس از دانشگاه و ساو از دوران دانشجویی به تربیت معلم

اد. ی دسال دوم دبیرستان بود که در درس هندسه معلمی داشتیم که خوب درس م

ا رر ی پویتتا کو استیممنتظر آمدنش بودیم از یکی از دانش آموزان خو که یک بار

«است؟کج عمه بابایم»می خواند: با حرارت وقتی بخواند. چه محشری به پا کرد!

!مثل طبل هیات شده بود ؛کوبیدنددانش آموزان پایشان را به زمین می

ه ودند کباسته بچه ها از وی خوتعدادی از قرار بود امتحان بگیرد. این معلم روزی

بدهد متحاننمی خواهد ا هر کس»ظاهرا وی به آنان گفته بود: امتحان نگیرد ولی

هد. حان ندگرفتیم که هیچ کس امترسید تصمیم مان وقتی خبر به گوش «باید بدهد!

به شمخبا وقتی !هیچ کس امتحان نداد وقتی سر کالس آمد به جز سه چهار نفر

که ستمن سال ها»انکار کرد و گفت: زده استچرا چنین حرفی وی گفتیم که

ان انی که امتحسپس برای کس «!این وصله ها به من نمی چسبد ؛درس می دهم

ندادند صفر گذاشت!

نخست معلمی سر کالس آمد ولی خیلی ،در درس پارسی سوم دبیرستانسال

به !آن را رها کرد زیرا ظاهرا از مدارس غیر انتفاعی پیشنهادهای بهتری داشت زود

سیاه و شبیه هندی ها جایش معلم دیگری سر کالس آمد. وقتی وارد شد دیدیم

!یشی کاپور استردیگری گفت: !گفت: راچ کاپور است ش آموزیداناست.

45

!از دست ما کشید هچ !ما را ببخشد خدا !مردم آزاری های ما شروع شد از آن به بعد

زوزه ماهرانه ای به گونهکه ته کالس می نشست شرور یکی از دانش آموزان

!ردتالش می کرد بفهمد کیست شکست می خو وی همی کشید که هر چ گرگ

به سمت تخته سیاه در حال روهنگامی که معلم انآموزدانش یک بار یکی از

که ترسیده بود بلند فریاد زد و سپس سرش را پایین انداخت. آن معلم حرکت بود

سودی نداشت!بود هتالش کرد بفهمد ک ههر چ

ردن کدا از اول سال تا آخر سال وقتی به کالس می آمد کارش گارد گرفتن و پی

یرازی آید مدم باز خودم واقعا که یاد آن دوران می افتم االن دانش آموزان شر بود.

د!بخشما را ب وندخدادلیل دیگری ندارد. آزار رساندن به دیگران جز حماقت

ندیدم ی خممن تالش می کردم خودم آزار نرسانم و تنها از کارهای دانش آموزان

صدای و کشیدمروی میز چوبی می و با مداد نوکیولی چند بار شیطان گولم زد

کرد بفهمد کیست سودیمی تالش ههر چ و اره کردن بلندی تولید می شد

فت وگر نشسته بودم از کارهای بچه ها خنده ام حسین یک بار که کنار !نداشت

!به من به شدت حساس شد از آن به بعد

وی راچ کاپور به روزیمی کرد. را کنترل زرنگ بود و خنده هایش حسین

حسین که از خنده روده بر شده بود برای این که تابلو نشود .بود هحساس شد

قرمز سرش را پایین انداخته و با فشار آوردن به خودش برای نگه داشتن خنده اش

وی را زیر نظر داشت تا بلکه یکی از اشرار را شناسایی کند مدتی طوالنی !شده بود

!دستش ندادبه ولی حسین بهانه

46

!خنده مان می گرفت و را با لحن خاصی می خواند زیر بیت راچ کاپور

غوغاست در فغان و او درکه من خموشم و ستکی مدر اندرون من خسته دل ندان

سرش که تمام شد از آن مدرسه گریخت و پشت نیمسالاز بس آزارش دادیم آن

وحش ماست راامیدوارم اگر زنده است ما را ببخشد و اگر مرده هم نکرد!را نگاه

!ودا بهتیجه همین مردم آزاری را ببخشد. این همه بال که در زندگی دیدیم ن

د نت آباج همنطق وقتی دوم دبیرستان تمام شد از آن خانه به خانه ای که االن در

ایستیب وارثی بود قبلی لت آن که خانههستیم آمدیم. نیمه کاره بود ولی به ع

دهنوابه اصرار خا !نقل مکان کنیم همان وضعیتبا تقسیم می شد مجبور شدیم

ی کنم.طوز رمدرسه ام را عوض نکردم و مجبور بودم از جنت آباد تا مدرسه را هر

د باری یم یدیباران شدبه مدرسه رفتم. مخریده بودکه تازه کتانی زیبایی روزی با

ناری ک نآب شد. من که در حال رد شدن از خیابا از و خیابان نزدیک مدرسه پر

م جویبه علت پر شدن جوی ها نتوانستم بفهمبودم مسجد مشهور نزدیک مدرسه

و ا سرب !دناجور ش آب کجاست و ناگهان تا زانو در آب فرو رفتم و کتانی زیبایم

.شدم و خودم را به خانه رساندم سوار اتوبوس ناجوری وضع

جنت آباد هنوز نیمه بیابانی بود و بزرگراه ایرانپارس که بعدها به منطقه آن زمان

آمدیم اوایل به آن محله آبشناسان تغییر نام یافت تازه ساخته شده بود. موقعی که

به تیروع شده بود. حمام نداشتیم و بایسشتازه اروپا لمل جام و 1375 سال تابستان

هم هایم خالهیک از حمامی که دو کیلومتر با خانه فاصله داشت می رفتیم. خانه

گمان نکنم حمام منصوری بود! هم نزدیک همان حمام است. اسم این حمام

47

زیرا ردمکچون تابستان بود گاهی در همان زیر زمین خانه با دوش سرد حمام می

نه ال خاساوایل زمستان آن طوالنی سخت بود. خدا را شکر طی کردن آن فاصله

!نبود آن حمامبه یرا تکمیل کردیم و حمامش هم آماده شد و دیگر نیاز

بق ط .به حمام منصوری تبدیل کرده بود در محله جدید پسری بود که کوچه را

نفر ندچحال !ز بچه های کوچک محله را داده بودترتیب چند تا ا اخبار مستند

زن تجاوآنا البته کسانی که به زور به خودش را داده بودند خدا می داند! ترتیب

بهحله ای میکی از بچه ه. تندمی شود گناهی بر آنان نیست زیرا قربانی هس جنسی

دم دیود. از ببخانه شان نیمه می گفت: روزی از کنار خانه شان می گذشتم و درمن

!ن آورده بود و حسابی ماچش می کردشاطداخل حیادختر همسایه را به

بودم یرستانسوم دب بازی می کردیم. فوتبالزمین آسفالتی بود که دبیرستانکنار

رد. ی کمرا نگاه دانش آموزانکه پیرمردی کنار زمین فوتبال می نشست و بازی

نوبت تاند کنار زمین صبر می کرد زیاد بود گاهی بازنده هاگروه ها چون تعداد

مثال ؛فتگف می زدم و از خاطره هایش می بازیشان شود. گاهی با این پیرمرد حر

وا فت حمام های عمومی بچه های بزهکاری بودند که در می گفت که در جوانیش

وجیه ر توده شده است و سپس دمی گفت که خودش نیز به این گناه آل !می دادند

می گفت: جوان بودیم دیگر! کارش

ده است که در زمان شاه یکی از خارجیان آم در سفرنامهکه در اینترنت هم خواندم

ظاهرا های بزهکاری بودند که مانند زنان روسپی عمل می کردند و حتیپسر عباس

!بچه ها داشت غالم د و عالقه شدیدی بههم بچه باز بو ملعون خود شاه عباس

48

اهرا هم ظ «معمای شاه»در سریال !داردی در همه زمان ها وجود حمام منصور

ته گفاشت. رابطه جنسی د شاه با وی احتماالو * همجنس باز بود «ارنست پرون»

هم « ریامهآر ارنست پرون، شوهر شاهنشاه»! کتاب بود هم بچه باز شاه کهمی شود

بطه به را یسنده در آن بدون نشان دادن سندیکه نو چاپ شد 1357در مرداد

ود!می شمجوز داده ن مستند من ولی به کتاب !جنسی شاه با پرون پرداخته بود رفت!ز وی طالق گا با شاه با دیدن رابطه جنسی پرون و به گفته بعضی کرده بود*ثریا، ارنست پرون را همجنس باز و ماکیاول صفت و ... معرفی

در تیبایس برای رفتن به پیش دانشگاهی دبیرستان سه ساله بود ودوران آن زمان

فتهآن را جدی گر لیاین کنکور الکی بود و آزمون سراسری شرکت می کردیم.

ود.بی راهش طوالن دانشگاهی مطهری در خیابان فلسطین را برگزیدم که !بودیم

!ودبرست پآخوند معلم تربیتی .به اردوی قم و جمکران رفتیم تحصیلی اوایل سال

زاری وریه گوی در آن جا با حالت عالمی برای زیارت رفتیم. آرامگاه سر بر شبی

کتبی ن ماز آن عالم تعریف می کرد و این که هنوز زنده است و باید پیرو چنی

الم! س»تم: گف بی اختیار با صدای بلند ناگهان زد وقتی حرف از زنده بودنش .باشیم

!یدندخند بلند غمگین بودندناگهان دانش آموزان که مثال «؟!حالت خوب است

رم!بمی نرا از این کارم از یاد مدرسه دیگر معلم پرورشی طوالنی هنوز خنده

. با دندوقتی در جمکران بودیم نصف شب بود. هوا سرد بود و چای توزیع می کر

ای ساله 14حدودا یکی از بچه های مدرسه در حال بگو بخند بودم. ناگهان دختر

ورد و آتر چای را به طرف آن دخ که چادر پوشیده بود از کنارمان رد شد. دوستم

یم!ندیدخ و و رفت عشوه ای نشان داد و اخمی کرد آن دختر «بفرما آبجی!»گفت:

49

هر اول ریاضی گسسته داشتیم که به نیمسالدروس پیش دانشگاهی سخت بود.

را ه آنکدوم هندسه تحلیلی و جبر خطی داشتیم نیمسال !بدبختی بود قبول شدم

!شد رو ساده ت این دو کتاب تعدیل در سال های بعد !قبول شدم با سختینیز

را جهت زندگیم استعداد ریاضی ندارم و بایستی که مشخص شداز همان موقع

ل خیا به کار دستم داد. عوض می کردم ولی پافشاری احمقانه و رویایی بودن

مکن مهمه کارها با تالش ترین ریاضی دان دنیا شوم! می خواستم بزرگخودم

البته ست.... و از این چرت و پرت های رویایی که در مغز هر نوجوانی ه ؟!است

وزی این است که رخیلی جذاب است و االن هم آرزویم رشته های ریاضی محور

ناست.واتهر کاری که خداوند بر این علوم را به من بیاموزد خداوند با معجزه

قت در وشد. در همه دوازده سال تحصیلی هیچ 12تقریبا معدلم نیمسال هر دو

رفتم.گ 9 در درس شیمی دوم پیش دانشگاهی نیمسالدرسی مردود نشدم. تنها در

ده م شدفتردار مدرسه گفت: وقت اعتراض تما !وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم

فایده ای :گفتم تا ببینم چه کار می شود کرد! نویساست ولی حاال اعتراضت را ب

یدمدنوشتم و با کمال تعجب «!حاال بنویس»گفت: معلمش خشن است! ؛ندارد

! ست بودرا داده است و قضاوتم نادر 10 نمره

یک کنکور ،آموزشی کنکور آن سال هم دو تکه بود. دانش آموزان نظام جدید

کنکور دیگری. بیشتر دانش آموزان ،آموزشی داشتند و دانش آموزان نظام قدیم

شد که 3300 حدودا در کنکور نظام جدید رتبه ام می آموختند.نظام قدیم در

بین همه دانش آموزان کنکوری دو نظام آموزشی بود! 10000و معادل رتبه بدی

50

و در پشت کنکور ماندمرا و بر خالف میلم یک سال عذاب آور رضا به اصرار

ی آمد.مشد که پسرفت شدیدی به شمار 10000حدودا رتبه ام سال بعد آزمون

رق بی های دانهنگام تعیین رشته نیز اشتباه بزرگی کردم و به خیال این که در کار

یبدم زاری چند تا کاردانی معم شهرستان ها قبول می شوم در انتخاب های پایانی

ری عماهنگامی که نتایج آمد دیدم در کاردانی م !آن که بدانم معماری چیست

!ودد می شالم بآن دوران می افتم حیاد دانشگاه رازی کرمانشاه قبول شده ام. وقتی

ان باورت ایدپس از دادن کنکور در باشگاه بدنسازی روبروی خانه ثبت نام کردم. ش

میله مثال !ودبده دار شپس از دو ماه پیشرفت خارق العاده ای در کارم نمو ولی نشود

وزنه های بیست بود در هر طرفشگرم بیست کیلو حدودا که را سنگینی

پس ر سه دست ده تایی می زدم. سمی گذاشتم و سرشانه جلو را د گرمیکیلو

نستمتوا یعنی پس از دو ماه کار کردن می ؛شانه عقب را در سه دست ده تاییسر

کیلوگرم را به راحتی در شش دست ده تایی بزنم. 60 بیش از

نظم کارم به هم خورد. ای کاش اصال دانشگاه ،متاسفانه با قبول شدن در دانشگاه

نمی رفتم و همین بدنسازی قدرتی را ادامه می دادم. اگر با نظم و ترتیب کارم را

کیلوگرم می شدم. 75ادامه می دادم احتماال قهرمان وزنه برداری المپیک در وزن

به سبب و سال پشت کنکور سال پیش دانشگاهی زیبا شده بود! خیلی مبدن

و به سبب ده بودم شکمم کامال از بین رفتهکشی عمدا گرسنگی های فراوانی که

به شکل عدد هفت شده بود به گونه ای که وقتی بدنسازی بدنم به نحو عجیبی

!نگاه می کردندبا تعجب لباسم را در می آوردم همه

51

ن مشخصی از .زیرپوشی با نشان کیوکوشین در بدنم بود در باشگاهیک بار

خصش این»گفت: به دیگران !کیوکوشین کار می کنی؟ گفتم: بله پرسید: شما

ند مربک علت گفتن حرفش بدن بسیار زیبایم بود در حالی که حتی «!شیهان است

!هم نداشتم کاراته سیاه

آیانمی دانم المپیک می شدم غلو نبود. وزنه برداری که گفتم قهرمانرا حرف باال

تی حن و را می شناسید؟ بهترین وزنه بردار جها * قزاق مشهور وزنه بردارآن

دار فالن وزنه برهمین شخص است. کسانی که تاریخ بهترین وزنه بردار کل

ید علتشچرت می گویند. می دانمی دانند جهان بهترین وزنه برداررا ایرانی

وج ا به ار داین استعدا دارد و با تمرین های منظم نیز خوبیچیست؟ استعداد ذاتی

ن نظم ایای مهو باید با تمرین نیز تقریبا چنین استعدادی داشتمرسانده است. من

استعداد را شکوفا می کردم. است! ی گرفته شدهیز از ومحروم شده و مدال المپیک ن به اتهام دوپینگ یک سال پس از نوشتن این کتاب متوجه شدم که این وزنه بردار*

ان مبه خانه در سال پشت کنکور برای زندگی کردن ترین خاله ام هم کوچک

کرد. می آمد زیرا مادر بزرگم مرده و وی که هنوز مجرد بود پیش اقوام زندگی

مجتبی! »ت: مثال می گف؛ مسخره می کرد قیافه ام راکارمند آزمایشگاه است. خیلی

« د!نزننن نداقندان بگذاریم تا بچه ها از ترسش دست به ق در باید عکس تو را روی

ی انمیک بار به بیمارستانی که کار می کرد رفتم و سپس برگشتیم. همکار خ

ا ارم بروز بعدش گفت: مجتبی! همکخاله ام !داشت که با تعجب نگاهم می کرد

گفتم: مگر من لولوخورخوره ام!؟ دیدنت به شدت ترسیده بود!

52

ن مشغول خواند یمشغول دیدن تلوزیون بودم دختر خوشگل و تپلیک بار که

«یریمش!ا بگگوشتی است! برای رض عجب خاله! ببین»اخبار بود. به خاله ام گفتم:

!در گوشش زناگهان جا خورد و وای بلندی گفت و پیش مادرم رفت و حرفی د

شین ی بناگوشه مجتبی! گم شو برو »مادرم با خشم گفت: !حرفم را بهش گفته بود

ادم ه یک سر ماجرایی بر با مادرم روزی« !حواست را جمع کن ؛ی نزنو حرف زیاد

«؟!زه پیاتسر پیازم یا من»گفتم: چه بود بحث می کردم و در بخشی از آن نیست

کون پیازی! به من گفت: فراوان ام که شاهد ماجرا بود با حرارت خاله

ش ه سنببی است. خیلی هم در کشورهای غرخاله ام عشق امریکا و شیفته زندگی

بود گرفته نظرزیر خویشاوندشرا برای خاله ام خانمی که روزی !حساس است

«!ستم االسبیست »؟ گفته بود: اید خانم! شما چند سالهبخشید بازش پرسیده بود:

ع ن موقآ «؟ بیست سال!!چی» :ه بودگفت آن خانم که از تعجب شاخ درآورده بود

ند ا بخوار کتاب یاین جاخاله ام البته اگر !و االن پنجاه ساله است ساله بود 38وی

خودش زیرا له استسا 18می نوشتم که االن روزگارم را سیاه می کند زیرا بایستی

!یم و جوان تر می شوممن هر روز که می گذرد رو می آمی گفت:

که تماشاگران مسابقه فوتبالی در آن سوار شده بودند یک بار سوار اتوبوسی شدم

از زبان ا صدای بلند و با حرارتاز ورزشگاه آزادی می آمدند. شخصی ب و

سپس مسافران اتوبوس با «من زن بقال نمی شوم؟»دختری این شعر را می خواند:

را چرا نمی شوی؟ چ»حرارت و با صدای بلند از زبان دوست آن دختر می گفتند:

سپس آن شخص دلیلش را از زبان آن دختر می گفت! «نمی شوی؟

53

نان ن سخو ... نیز مشابه ای یو سمسار یسپس درباره شغل های دیگری چون خیاط

ادم یها دالیلی را که می گفت یادم نیست ولی درباره یکی از شغل را می گفت!

ند: مسافران گفت «من زن مال نمی شوم!»گفت: می گفت! وقتی می هست که چه

ی که کار»گفت: فراوان می وی نیز با حرارت «چرا نمی شوی؟ چرا نمی شوی؟»

«دوال می کند!را مال می کند آدم

امیلی ه فبمعلمی در درس برنامه نویسی آمد!خاطره ای از دوران دبیرستان یادم

بعضی بگوییم ولی «فستق چی»خودش از ما می خواست که داشتیم. «فستق چی»

االن دند!صدا می ز «فستق چی»وی را با تلفظ های دیگر مثال کارمندان مدرسه

!«پسته» یعنی «فستق»زیرا درست است «فستق چی»فهمیده ام که

ا؟ می گفتند! چر« عروسک»پسری بود که در سنین نوجوانی به وی در کوچه

گفتند می «عروس»ده سالگی رسید بهش همید! وقتی به هژدلیلش را خودتان باید بف

از دیگر بود! لقب یکی« کمر»زیرا بزرگ شده بود! لقب یکی از پسرهای محل هم

ه از یادم هست که سوسکبود زیرا خیلی سبزه بود! « سوسکه»پسرهای محل هم

ت ا حراربیش روابط زیر لحافیش با دختر عمه ها و دختر خاله ها و ... در نوجوان

ست.اکرد و همین دلیل بر عاقالنه بودن ازدواج در سنین پایین تعریف می

توا ف دی به در کوچه بود که می گفتند عالقه شدی ساله نیز 25حدودا دیگری جوان

الن از اه خدا را شکر کدادن دارد و کوچه را به حمام منصوری تبدیل کرده بود!

محله رفته است.

54

آموزشگاه بود و« سوسکه»انه که مستاجر خ همسایه ای داشتیم در کوچه

ال سرانندگی داشت و گاهی ماشینش را جلوی خانه می گذاشت. البته چندین

ابلوییا تهاست که از این محله رفته اند. اگر دقت کرده باشید پشت این ماشین

هست که روی آن نوشته شده است:

احتیاط! تحت آموزش! ذاشت وا گاین تابلو را برداشت و پشت یکی دیگر از بچه ه ی محلیکی از بچه ها

!از خنده روده بر شدیم «احتیاط! تحت آموزش!»گفت:

55

تط و شادمانی بگذشهنگام نشا افسوس که ایام جوانی بگذشت

شتل زندگانی بگذهفتاد و دو سا چو گل چشم گشودیم در این باغتا

فصل سوم:

جوانی

56

تر زرگبمن ترم رضا که پنج سال از ن به دانشگاه شدم. با برادر بزرگآماده رفت

مینهداشت و یک سال از زندگیم به ماست و نقش مهمی در پشت کنکور ماندن

ه وانی کفرا حرام شد به کرمانشاه رفتیم و پس از ثبت نام و دنگ و فنگ های دلیل

نامهر شناسداگر زادروزم اقدام کردیم.خوابگاه برای گرفتن این کار در پی دارد

وم شثبت شده بود سال پیش مجبور بودم تعیین رشته کنم و قبول 1358 سال

وگرنه بایستی به سربازی می رفتم.

ده بودش آمتر که او نیز با برادر بزرگ بلند قدیی نام با دانشجو در هنگام ثبت

دش ی خوپنداشتم دو متر هست ولبلندی داشت. می خیلی آشنا شدیم. برادرش قد

ری با همپس از ثبت نام غذای حاضری گرفتیم و چهار نف .استمتر 1.94 که گفت

برای که خوردیم و سپس برای تعدادی از کارها از جمله گرفتن تعهدنامه محضری

گرفتن خوابگاه الزم بود به تهران برگشتیم.

به .ا پدرمبار بر را بستم البته این پس از انجام دادن کارهای الزم دوباره رخت سف

هشتدا حدو به خوابگاه رسیدیم. اتاقی و پس از طی مراحل الزم کرمانشاه آمدیم

در شجوچهار نفری در آن زندگی می کردیم. من و آن دان متری بود که بایستی

بول قحض مریاضی یک اتاق بودیم و دو نفر دیگر نیز وارد شدند که یکی از آنان

د!بو چندش آوریشده بود و دیگری مثل من کاردانی معماری. خوابگاه کثیف و

نخستین روز رفتن به دانشگاه فرا رسید و من لخت شدم تا شلوار و لباس های نویی

را که برای پوشیدن در دانشگاه خریده بودم بپوشم. تا لخت شدم دیدم آن سه نفر

!به شدت جا خورده بودند از هیکل بسیار زیبایم !نگاه می کردند به من خیره خیره

57

بر عکس االن !م بود ولی کامال مثل عدد هفت بودنبود زیرا وزنم کخیلی عضالنی

کمتر از که شکم بزرگی دارم آن موقع انگار بدنم را تراش داده بودند. دور کمرم

است! سانتی متر 100سانتی متر بود و االن باالی 80

ستاسیه انشگادسالی بود که در آن اولین رشته معماریبه دانشکده فنی رفتیم زیرا

و در ل قبلشسا در این رشته قرار بود !شده بود و جایی برایش در نظر نگرفته بودند

ی برایقتولی و حتی عده ای نیز در آن قبول شده سال دوم راه اندازی شود ونیم

م همسال نیکه این ندگفته بودبه آنان دانشگاه مسووالن ثبت نام آمده بودند

ف شد!! یک سال از عمرشان این گونه تلبیایندنمی شود و سال آینده تشکیل

،لیدرس های اص به دو گروه تقسیم شدیم.دختر بودیم که 6پسر و 30 حدود

درس یادم نیست. چند رسم فنی و هندسه تصویری و درس دیگری بود که اسمش

عمومی هم مانند ریاضی دو واحدی و زبان سه واحدی و ... داشتیم.

یادتان هست درباره !روانی به اسم مهندس فالحیان داشتاستادی ،درس رسم فنی

خیلی خوب و عالی و ... آن معلم به اسم کالنتری می گفتم که زیر دفترمان

این بی شعور دقیقا عکس آن را ؟!ت و خیلی هم اثر خوبی در ما داشتمی نوش

که ما را هشیار کند تهدید بهکرد و از روز اول به خیال خودش برای این می اجرا

تعدادی وسایل معماری خریده به دانشگاه هنگام آمدن !اخراج شدن و... می کرد

بخریم نیز را بودیم ولی وی می گفت که باید سریعا راپید و بعضی چیزهای دیگر

سوم به بعد نیمسالبرای این وسایلاتحه مان خوانده است در حالی که وگرنه ف

!نیازی به این ها نداشتند اولی ها نیمسالبود و

58

ه در ین رشتاضربه روحی شدیدی به من زد. از وقتی با مایوس کننده اش سخنانبا

سی یا هنددانشگاه آشنا شدم احساس کردم عالقه ای بهش ندارم زیرا رشته های م

م ا دهشحتی ریاضی محض را دوست داشتم ولی دیدم حاال که در این رشته قبول

ا بیخت و رستر بنزین بر آتش زیر خاکباید با آن کنار بیایم ولی این مهندس نادان

رت نف مباور کرده بود حرف های تهدید کننده اش که متاسفانه از روی سادگی

دهم و بف عجیبی از این رشته در دلم کاشت و پس از یک ماه تصمیم گرفتم انصرا

!به تهران برگشتم

. را هم .. واپید خانواده و دوستان پشیمان شدم و وسایلی چون ربا اصرار فراوان

رس ددر متاسفانه !کار دستم داده بود اما نفرت از این رشته خریدم و برگشتم

ابیهندسه تصویری نیز چیزی نمی فهمیدم و وقتی از استادش خواستم که کت

اییزهچی معرفی کند گفت که کتابی درباره این درس موجود نیست و باید همین

!میدمچیزی از این درس نفه نیمسالتا آخر !را که در کالس می گوید بفهمم

کارشناس ارشد مهندس معماری از دانشگاه درس چهار واحدی دیگر،استاد

تهران بود. خودش می گفت که ده سال کارگاه داری کرده و سپس در سنین

بود البته در 10زیر کنکورش. رتبه استسالگی در دانشگاه قبول شده 30حدودا

گاهی تعریف می کرد. از من ناراضی بود و . از خاطره های تحصیلش3یا 2منطقه

از چیزی روزی از ما خواست که نمونکی !همنمی د رشتهمی گفت که دل به این

ترسید نمره ای به من نداد زیرا ،بسازیم. وقتی ساختم از بس بد بود هنگام نمره دادن

!بعدها فهمیدم صفر داده است !بکنمبرخورد بدی

59

در و پ ود.تهرانی و یکی از دانشجویان کرمانشاهی عاشقش شده ب ،یکی از دختران

روزی .کندمادر آن دختر هم به کرمانشاه آمده بودند تا دخترشان تنها زندگی ن

د دیمد. ان آتکلیفی داد و جلسه بعد برای دیدن آن به باالی سر دانشجوی فالحیان

کسان یجو درباره این دو دانش چیزهایی را که دانشجویان بایستی رسم می کردند

سپس «!کار آن یکی را هم انجام داده اید ،یکی از شما دو نفر»گفت: !است

اده بود! آن دختر را نیز انجام د مشخص شد آن دانشجوی پسر تکلیف

ا ا رترسیم ه ساعت ها روی میز معماری ی سنگین بود و بایستیتکالیف معمار

خ رد پاس خواستگاری کرد ولی پس از مدتی آن پسر از آن دختر !انجام می دادیم

!داز غصه داشت دق می کر دانید بنده خدا چه حالی شده بود! شنید! نمی

ی هی برا. گاشهر کوچک اما زیبایی بود. طاق بستان نزدیک دانشگاه بود کرمانشاه

اخته س ستانق بتفریح به آن جا می رفتم. گاهی نیز به پارک زیبایی که در باالی طا

یی که روم جان بکه به بیستو توفیق پیدا نکردم متاسفانه هیچ گاه شده بود می رفتم.

است.جا کنده کاری های فرهاد از عشق شیرین در آن

روزی که برای گرفتن مدرک پیش دانشگاهی به دبیرستان مطهری رفته بودم بر اثر

از یک نوع سیگار خارجی می کرد فراوانی که یکی از بچه های محل های تعریف

برای یک 1377خریدم. سال روزنامه فروشی همان حوزه در دکهیک نخ از آن را

دم و از آن به بعد سیگاری ش گرانی بود!دادم! ببینید چه سیگار تومان 55 نخش

مصرف در کرمانشاه برای فراموش کردن غمم !تفریحی گاهی سیگار می کشیدم

!سیگارم کمی باال رفت

60

دسیمهن کهبود «شیفیار» به نامروبروی اتاقم در خوابگاه دانشجوی کردی

یه سوم هم به توص نیمسالو مشروط شده نیمسالمی خواند. دو الکترونیک

وپیوسته به فکر عشق خیلی سرخوش بود! !حذف اضطراری کرده بود شدوست

دس پدرش مهن !کاری اجباری و عذاب آور بود و درس خواندن برایش بود حال

با د ولیاگر نجسی نخورم پدرم ناراحت می شو»می گفت: شیفیار خود بود و

نش گاهی که پدرش به دیدنش می آمد به دوستا «!سیگار به شدت مخالف است

!شیدکخیلی سیگار می در حالی که کرد تا بگویند سیگار نمی کشد سفارش می

سیگار وتیم می نشس کنار هم گاهی !برقرار کرده بود ایرابطه و اوسیگار بین من

: ی گفتدرباره سیگاری امریکایی که قیمت باالیی هم نداشت موی می کشیدیم.

!ادی دمبوی الکل !می گفت هم راست «!ببین بوی الکل می دهد !بی! بو کنمجت»

لیوانی ودم دربته انواع و اقسام سیگارها را امتحان می کردم. یک بار که به اتاقش رف

ی ی بینکه مهم گفت: این را !یخت. من به تمیزیش حساس شده بودمچای برایم ر

وان در لی یم ونداراین جا این حرف ها را با هم شسته ام به احترامت بود وگرنه ما

هم می خوریم و شستنی در کار نیست!

بودم.ن نمی گرفتند و عشق و حال می کردند ولی من کنارشا گاهی نیز شب نشینی

!م خورده هباقیش را بوسید و حالم لب هم ات که در اتاقشان بودم شیفیار یک بار

.تالش می کردم ازش دوری کنم به سبب همین کارهایش

آن سه دانشجو از این که نماز صبح را با صدای نیمه بلند می خواندم در اتاق

!ست حالیشان نمی شدا وند مهربانو وقتی می گفتم که حکم خدا بودندناراحت

61

آنان نماز می خواندند ولی نماز صبحشان را عمدا نمی خواندند و به جایش در

،با آن سه دانشجو پس از حدود دو ماه قضایش را می خواندند! ،کنار نماز ظهر

آرام آرام دچار اختالف شدم و با یکی از آنان دعوایم شد و فحش خیلی زشتی داد

در آن جا آن دانشجو از !و پس از درگیری فیزیکی کار به مسوول خوابگاه کشید

م و به اتاقی فحش زشتش معذرت خواست و آشتی کردیم ولی اتاقم را عوض کرد

شیمی می خواند و مهربان و دانشجویی آمد که پندارم ایالمی بود.دو نفره رفتم.

این رابطه دوستانه ادامه نیمسالصمیمی بود و خیلی با هم گرم بودیم و تا آخر

داشت. امیدوارم هر جا هست موفق باشد.

زانیقیمت ارهای دست سازی می ساختند که کائوکا در میدان مرکزی کرمانشاه

شداشت. خیلی خوشمزه بود و گاهی می خریدم ولی یک بار پس از خوردن

ی با شنایآیکی از دانشجویان سال باالیی که شد. مسموم شدم و حالم به شدت بد

یح وی نداشتم خواست که مرا پیش پزشک ببرد ولی استراحت و تحمل را ترج

ا اکائوهکز آن نفرت عجیبی ا بعد از آن بهدادم و پس از دو روز تقریبا خوب شدم.

!در من پدید آمد و دیگر نخوردم

وقتی به خوابگاه آمدم دنبال باشگاه بدنسازی می گشتم تا تمرین هایم را که مدتی

وضع نزدیک خوابگاه بود که یکی از آن ها رها کرده بودم از سر بگیرم. دو باشگاه

بدی داشت ولی دیگری که در طاق بستان بود خوب بود و ثبت نام کردم ولی

آن روند ،اعصاب خرد از یک طرف و مدتی تعطیلی در تمرین ها از طرف دیگر

کنار گذاشتم.بدنسازی را پس از مدتی نیز خارق العاده را ازبین برد و

62

وان پهل انآن از این که بهه مند هستند و خیلی به کارهای قدرتی عالق انکرمانشاهی

د.ردنکدر آن باشگاه نیز جوانان نیرومندی کار می !گفته شود لذت می برند

از ود پسبدر باشگاه بود. پیرمردی که صاحب باشگاه نیز «رونی کلمن»عکسی از

!؟ بازن این شخص چه می کشد»با حالت لبخند و تعجب به من گفت: دیدن عکس

ردم!ده ام گرفت و حرفش را تایید کمن خن «ساخته است!این هیکل کار زنش

ن پلیساشیمیک بار در حال رد شدن از طاق بستان برای رفتن به باشگاه بودم که

ا ه جکایستاد و گفت: ببخشید! می توانم ببینم داخل ساکت چیست؟ من مجلوی

بند ه کمرکساک را باز کردم و دید «!بفرما»بودم با حالت عجیبی گفتم: خورده

!ستمچی هسپس رفت. گویا می پنداشتند قاچاق و بدنسازی و مقداری لباس است

اوایل ار کهیک ب د.طول می کشساعت 9تقریبا با اتوبوس مسیر کرمانشاه تا تهران

ال آمدی باسرباز ،در یکی از گشت های آغازین راه می آمدماول به تهران نیمسال

بیا »ت: اه خشمناکی کرد و گفمن که رسید نگ و مسافران را نگاه می کرد و به

ه در نشدی صاهنوز کارت دانشجوی به خالفکارها می خورد! من ا قیافهظاهر «!پایین

ا م ربود و وقتی گفتم که دانشجو هستم ولی هنوز کارت صادر نشده است ساک

.همراهم نیست اجازه داد سوار شوم حسابی گشت و وقتی دید چیز بدی

ماه بود که به تهران برگشتم و به استخر نزدیک خانه رفتم. در رختکناواخر آذر

چند نفر نشسته و مشغول خوردن و حرف زدن بودند. وقتی لباس هایم را در آوردم

حواسشان را به سوی من جلب کرد. ناگهان یکی از آنان با صدای یکی از آنان

!خجالت کشیده بودم به استخر رفتم من که «ایول هیکل! ایول!»بلند گفت:

63

ا مدنم رر آبود که روزی دیر آمدم و فالحیان با حالت بدی دی نیمسال اول اواخر

ر د سرزنش کرد ولی چیزی نگفتم. دو سه روز بعد خودش گفت که فالن ساعت

م فالن محل حاضر باشیم زیرا کالس در آن جا تشکیل می شود. وقتی آمدی

د سر ار بوآقای مهندس! قر»وقتی آمد گفتم: !دیر کرد ترخودش نیم ساعت یا بیش

عور که ش «!ردبه تو ربطی ندا»حالت زشتی گفت: با «دیر کردید! !این ساعت بیایید

نتیجه اش همین می شود!نباشد

رس ددر هر سه همان گونه که انتظار می رفت تمام شد واول خالصه نیمسال

ه من از آن دسته البت !داد 4قبولی داد جز من که ه نمره فالحیان به هم !اصلی افتادم

در زبان بدهد. 9.5توانست نیستم که گناهم را به گردن استاد بیندازم ولی می

یلی خ ،دانگلیسی باالترین نمره کالس را آوردم در حالی که به علت اعصاب خر

خیلی دردناکیر روزگام. در ریاضی نیز افتادم. ه بودشد 18 .زیاد هم نخوانده بودم

رت صو فهمیدم و در مین گیر کرده بودم. چیزی از معماری بدی بود. در برزخ

به سربازی می رفتم. انصراف هم بایستی

بود پیش نیازها رعایت رشتهنیمسال دوم شروع شد و چون سال اول شروع این

از غم نشد و مانند دیگر دانشجویان واحد گرفتم. حالم بدتر شده بود و برای رهایی

کشیدم و گاهی در اتاق. چه گاهی در محوطه خوابگاه می نشستم و سیگار می

سر جنگ با انسان ! وقتی زندگیگردانی و بی تکلیفیسر دردناکی بود! دوران

گونه که در همان یرد دیگر جز مبارزه و صبر و تحمل کاری نمی شود کرد.بگ

است و گریزی از آن نیست.ریده شده در رنج و سختی آف قرآن آمده است انسان

64

ه اتاقبار ببا این حال گاهی با دانشجویان خوابگاه بگو بخند هم می کردیم. یک

!ی آیدماال بطبقه یکی از همکالسی هایم رفته بودم. دیدیم صدای تاالپ تاالپ از

ه ببوط فعلی مر ،گشنی کردن «!شنی می کننددارند گ»یکی از دانشجویان گفت:

!ندکرد دهد که در حمام منصوری می کاری را می همانپارسی قدیم است و معنی

!ودبه حمام منصوری تبدیل شده ب خوابگاه دانشگاه !مان گرفته بودخنده

از دورتر چند متر خوابگاه از چند بلوک تشکیل شده بود. خوابگاه دختران

کاخ ،خترانه دنزدیکی داشت. شیفیار به خوابگا تقریبا خوابگاه پسران بود و فاصله

ود. بوب خ هم رابطه شیفیار با دختران !سپید بود می گفت چون رنگ نمایش سپید

وزیر .تعارف می کردم و با هم می کشیدیمگاهی که سیگار نداشت بهش سیگار

!ند کشیدم و در پایان سرم گیج رفتیک بسته سیگار را تند ت

م غاز !یادش که می افتم خنده ام می گیردخیلی سرخوش و مشتی بود و شیفیار

ا آسانرنیا دحرص نخورم و به دور بود و مرا هم دلداری می داد که این قدر دنیا

زافی گبود و آلبوم کاست همه نوارهایش را به بهای «داریوش» عاشق !بگیرم

آن زمان سی دی نبود و نوار کاست هم حجم محدودی داشت. !خریده بود

«کت جادویی»اتاق تلوزیون قرار داشت. سریال ،در طبقه همکف بلوک خوابگاه

فوتبالی که بین خیلی طرفدار داشت. گاهی نیز فوتبال پخش می کردند. در مسابقه

د. هر وقت که تافتینگ بو ،دانمارک و یکی از کشورها بود نام یکی از بازیکنان

با بود شیفیار که دوست صمیمی زگارر اسم تافتینگ را می برد سیما گزارشگر

می گفت: شافتینگ!حرارت زیادی

65

لندگو ببا نگهبان بلوک نیز کنار اتاق تلوزیون بود و گاهی دانشجویان رااتاق

نگامی که هرا «داریوش اقبالی»و «سیاوش قمیشی»اسم یکی دو بارصدا می زد.

می توانی گفتم:شنیده بودم. روزی پیش نگهبان رفتم و از بلندگودر اتاق بودم

«!ا کنلطفا سیاوش قمیشی را صد»فتم: گ !کسی را برایم صدا بزنی؟ گفت: چشم

نیامد! قمیشی چند بار گفت ولی

چند «!ا کنلطفا داریوش اقبالی را صد»بعد دوباره پیشش رفتم و گفتم: چند وقت

دیدم ثانیه پس از چند «به نگهبانی! ،بالیداریوش اقآقای »بار پشت بلندگو گفت:

!مقم رفتتااسریعا به !به سویمان می آید به جای داریوش اقبالی دانشجوی خندانی

،یقبالآقای نگهبان! سیاوش قمیشی و داریوش ا»آن دانشجو به وی گفته بود:

بعد ند روزشیفتی بود. چ اننگهبانکار «!اندننده هستند و سر کارت گذاشته خوا

!گفتنبه من نگاه می کرد ولی چیزی وقتی آن نگهبان را دیدم با حالت بدی

ار ه کدو هفته پیش از آن که نوروز شود دانشجویان کالس را تعطیل کردند ک

از ل باشد. پسروز هم زیاد است و نباید بیشتر از این تعطی 15نادرستی است. همان

!میودبیک ماه تعطیل هم دانشجویان نیامدند و در حقیقت عید یک هفته دیگر

یک بار برای این که شهر کرمانشاه را برانداز بکنم پیاده از میدان آزادی به سوی

بر عکس تهران که محله اعیان نشین در این محلهرفتم. «کسری» اعیان نشین محله

در !دیدم خیلی اعیانی نیست !استدر جنوب شهر شمال است در کرمانشاه

کرمانشاه را با شهر وی گفت: نباید و گفتم به راننده ماجرا را ی تعجبم از ایناتوبوس

!ایسه کنیمق تهرانشهر

66

ای س همتاسفانه در !و نمی دانستم چه کار کنم مهنوز در برزخ دردناکی بود

وزی باریان بیشتر عملی است تا خواندنی. اوایل اردی بهشت بود که فالح معماری

عضی بم. بازی کرد. ناگهان خشمگین شدم و با خشم فراوان به سویش رفت اعصابم

پارش ولت احتماالدانشجویان رویم ریختند و مرا گرفتند. اگر نگرفته بودند از

شانرف هایا حدانشجویان مرا بیرون بردند و ب !فالحیان رنگش پریده بود !می کردم

نی که اواهای فرو فریاد دادآرامم می کردند. دوباره به کالس برگشتم و پس از

!ودذف شباید این درس ح !از بین رفته است گفت: احترام استاد وی سرش کشیدم

ی و ر من،رابا اص سپس !ز وی خواستند که این کار را نکنددانشجویان با التماس ا

ه بنها تبه حراست رفتم و حراست هم پس از مصاحبه با من از من شکایت کرد.

بود یادم هست دانشجویی که پدرش در جنگ کشته شده! کرد بسنده تذکر کتبی

ا ب !بود م شدهاز تحصیل محرونیمسال دو ،به سبب رابطه با یکی از دانشجویان دختر

د که ده بوتنها تذکر دادن نشان از این بود که حراست فهمی ،خشن من آن برخورد

فالحیان بیشتر از من مقصر است.

اگر هم مشروط می شدم !م و دیدم چاره ای جز انصراف نیستتصمیمم را گرفت

که صد در صد می شدم اخراجم حتمی بود. بنابراین پیش از اخراج تصمیمم را

آموزش دانشگاه به من گفت که با و انصراف دادم. یکی از مسووالن گرفتم

دیگر نمی توانم در کنکور سال بعد شرکت کنم زیرا مرخصی دادن انصراف

یک بار برای دانشجویان صادر می شود. از این حرفش خیلی ناراحت تنها تحصیلی

!خواستم دوباره در کنکور شرکت کنممی شدم زیرا

67

مان هتم اگر عرضه داش دهد! جوانی چه کاری دست انسان می ببینید رویاپردازی

که ینبه جای ا انده بودم رشته خوبی قبول می شدم!یک سالی که پشت کنکور م

اصرار باز کنم و دست کم به علوم انسانی روی بیاورمبفکری اساسی برای زندگیم

ه کشجاعتی است پذیرفتن حقیقت !ندارم بر چیزی می کردم که استعدادش را

.آن را دارند کمی عده

ان یا گروهب که به تهران برگشتم و به نظام وظیفه رفتم. وقتی دو مامور ساده آن جا

ر فت: آخگنه به طع استوار بودند فهمیدند در کرمانشاه دانشجو بودم یکی از آنان

رضهعتو ؛عرضه من این قدر بود»کرمانشاه هم جا بود که قبول شدی؟ گفتم:

!کرد وع به دادن فحش های زشتشر همکارشناگهان «!جای بهتر قبول شوداری

ا امور رو ممن پیش سرهنگی که مسوول آن جا بود رفتم و ماجرا را گفتم. وی آن د

به ؛ستراست گفته ا (طاهری)خشم گفت: صدا زد و ماجرا را پرسید. ناگهان با

!نموشن کبروید تا تکلیفتان را رقبول شده است؟ شما چه مربوط که کرمانشاه

که کنار سرهنگ بود هشدار می داد که از شکایتم دست بردارم دیگری سرهنگ

خدا وکیلی آن سرهنگ هم به !ولی نپذیرفتم برای خودم هم بد می شود وگرنه

برخورد و در پرونده شان هم توبیخ کتبی وارد کرد و هیچ برخورد ،شدت با آنان

دوباره برای پیگیری دو سه روز بعد که !م با من نشد. از آن سرهنگ ممنونمبدی ه

و با احترام با من و اندبه آن جا رفتم دیدم آن دو نفر مثل موش شده کارهایم

بیشتر ! ای کاش چنین سرهنگ هایی در نیروی انتظامیکردندرفتار می دیگران

د و البته کم هم نیستند.نشو

68

!ربیاوا می گفت: سابقه تحصیلیت ربه من نظام وظیفه پیوسته نمسووالیکی از

یج شدهگ !پاسخ سر باال می داد «سابقه تحصیلی چیست؟»می گفتم: وقتی به وی

ز نظامام و شد که فهمیدم دوباره باید به کرمانشاه برو هنمی دانم آخر چ !بودم

ی ارکر مددپس از کلی گشتن قه تحصیلیم را بیاورم. آن جا نیزسابوظیفه آن جا

ر مسیر د !نمکتوانستم سابقه تحصیلیم را پیدا چیده شده بودطرز آشفته ای که به

ه با سربازی آشنا شدم که در مناطق مرزی کار می کرد. می گفت ک برگشت

روم. ا بمی کرد که من هم به آن ج مخدمت در آن جا سه ماه کمتر است و تشویق

ه سر کد تالش می کر سربازآن ساله بودند. 15 دو دختر در صندلی جلویی ما

ا رفت غذ اتوبوس در جایی ایستاد و وی برای خوردن !صحبت را با آنان باز کند

داد! انه آنبتا بستنی گرفت و دو تایش را وی چهار سپسولی من برای نماز رفتم.

به م تیرماهدوباره به نظام وظیفه رفتم و پس از تکمیل مدارک قرار شد هژده

در می شدم.هژده خرداد ماه اعزام نبودشوم. اگر مشکل های باال خدمت اعزام

کاری نزدیک خانه پیدا روزی در روزنامه م.این مدت نیز دنبال کار می گشت طول

بود. چهار پنج روز در آن جا و نصابی در زمینه تزیین خانه ها و اداره ها .کار کردم

که شناسنامه ام را برای صاحب کار ازم خواست کار می کردم. ابتدای ورودم

می ترسیدم شناسنامه ام را به !پیشش بیاورم ولی نیاوردم تضمین در جلسه بعد

هگم شود گرفتن المثنی سخت است. متاسفانه امروز کسی بدهم زیرا اگر شناسنامه

صاحب کاران ایرانی سوء ،شغلی های به دلیل کارکردن دختران و کمبود فرصت

گاهی بهتر بود! و وضع برده های قدیم کارگران می کنند استفاده های فراوانی از

69

دو ویست بود. روزی زنگ کارگاه زده شد و جوان چاقی حدودا ب آلوده ایمحیط

دتی رفت. م با صاحب کار حرف زدنساله وارد شد. پولی گرفت و پس از کمی

خود جوان الغر اندام دیگری آمد و او نیز طلبش را گرفت و رفت. سپس بعد

ودم بفته رروزی بیرون .کار می کردند این دو در این جا :صاحب کار به من گفت

جوان اندنتپوقتی در را باز کردم دیدم جوان الغر در حال و مدتی بعد برگشتم.

«؟!ای را مرد گذاشته ت؟ اسم!خجالت نمی کشی»به جوان چاق گفتم: !چاق است

اره و دوب بخشمکرده است و این که او را بوی که االن به کارگاه آمد گفت که توبه

!در این جا کار کند ولی نپذیرفتم اجازه بدهم

ردهکآری خوانندگان عزیز! آن دو جوان کارگاه را به حمام منصوری تبدیل

ز اهرا اار ظکبه سر کاری در شاه عبدالعظیم رفتیم. صاحب پس از پنج روز !بودند

حتی خواندم ولی خودش نماز نمی خواند ومن خوشش آمده بود زیرا نماز می

ضرر بی وبی ایراد روزی که از مشروب انتقاد کردم وی تلویحا خوردن نجسی را

!دانست می مواد مخدر را بدولی دانست

اگر بحث مذهبی الکل و شراب را کنار بگذاریم خود پژوهش های غربیان نشان

ه دارد که آن سود هم به سبب در کنار سود کمی ک داده است که الکل و شراب

وجود کمی سرکه در آن است زیان های فراوانی برای معده و مغز و دستگاه

گوارش دارد. همچنین الکل سبب پدید آمدن رفتارهای نابخردانه می شود و

بعضی از غربیان که هیچ دین و ایمانی هم ندارند به سبب موارد باال از خوردن الکل

رم است.خوردن الکل ج هنگام رانندگیی خودداری می کنند و حت

70

است خو چهار روزی در شاه عبدالعظیم کار می کردیم و وی یک بار دیگر از من

فتیم ربح می ص !گرفتم شنیدهآن را ن که شناسنامه ام را بیاورم ولی باز هم با سکوت

ره به وباعصر بر می گشتیم و پول کرایه ماشین هم به عهده او بود. د هنگام و

ر دن کارگاه برگشتیم و با پسرش آشنا شدم. از خدمتش می گفت و این که چو

ن پادگا ود بهزنمی دادند هر روز مجبور بود به خانه بیاید و صبح خوابگاهپادگان

ن ر ماندی بت و اگر سربازبرود. البته در ادامه خواهید دید که حرفش نادرست اس

پافشاری کند مجبور می شوند به وی تخت بدهند. در پادگان

ه فت کگبا حالت ناراحتی شدیدی یازده روز از کارم گذشته بود که صاحب کار

احتماال به دالیلی نمی توانم دیگر در این جا کار کنم و تصفیه حساب کردیم.

دم.شم می اعزاند روز بعد هم بایستی چ !دن شناسنامه بودبه دلیل نیاور اخراجم

فرا رسید. می خواستم صبح خیلی زود به پادگان بروم تا شاید 1394تیرماه مهژده

ولی باشد زیرا دوست داشتم سپاه بیفتمدست خودم در اختیار برگزیدن رسته نیرو

پس از !آن جا رسیدم حدودا ساعت هشت بود مجبور شدم به حمام بروم و وقتی

در جاده کرج «بالل»گفتند که به سپاه افتاده ایم و باید خودمان را به پادگان مدتی

معرفی کنیم. به پادگان بالل رفتم و کمی آموزش دیدیم. دوباره گفتند که فالن

اه به ر ساک و لوازم بدونروز بیاییم. من به خیال این که امروز هم عازم نمی شویم

به پادگان رسیدم. سربازان !ولی جوابم را ندادخداحافظی کردم از مادرم !افتادم

چرا دیر آمدی؟ جمع بودند. سربازی که مسوول فرستادن ما بود با ناراحتی گفت:

!وی که جا خورده بود چیزی نگفت !دسربازان خندیدن «ببخشید!»گفتم:

71

ن پس از مقداری صحبت و آموزش گفتند که سوار اتوبوس شویم و به پادگا

وس توبسوار ا !شدن را نداشتم اعزامدم زیرا توقع . من جا خورآموزشی برویم

ی با پس ساکت کو؟ هیچ چیز»یکی از سربازان به من گفت: در اتوبوسشدیم.

!دمزخند لبنگاهی به وی کردم و «؟!ی؟ با کون انداختنت بیرونه اخودت نیاورد

ر د ماشین وارسهنگامی که اتوبوس راه افتاد خانواده یکی از سربازان را دیدیم که

هاریببر مثل ا رش را نگاه می کرد وپس سرباز حال تعقیب اتوبوس بودند و مادر

رفتند. پس از مدتی تعقیب !اشک می ریخت

ول راهط. در کرمانشاه برویماستان در روانسر یبه پادگان آموزش دفهمیدم که بای

رب ر و مغو عص هم وسط راه ایستادیم تا نماز ظهر دو بارو می خندیدیم. می گفتیم

دیم. ان رسیپادگ نیم بامداد بهسیگار نیز می کشیدم. و عشا را بخوانیم. در طول راه

اقی ب بمنصف شب بود و خنک. در حال ورود به پادگان سیگارهایی را که در جی

زانز سربادی ام و نشستیم و تعدابه داخل پادگان رسیدی. بود بیرون انداختم مانده

ی که الفخسپس از ما خواستند که سیگار و بنگ و هر چیز !امر و نهی می کردند

ز ما انیم و نک داریم تحویل دهیم و هیچ کاری هم با ما ندارند ولی اگر این کار را

!خواهند کرد برخورد سختی با ما پیدا کنند آن گاه

ی با سپس سرباز .خالفی را که داشتند تحویل دادند عده ای سیگار و چیزهای

شروع به گشتن «!بازرسی از سربازان را شروع کنید ؛وقت تمام شد»قدرت گفت:

روش معمولی اما نه با شروع شد خوابگاهسوی رفتن به بعد، مدتی سربازان کردند.

!ساعت به این روش رفتیم سهمسیر یک ربعی را حدودا !بلکه با حالت کالغ پر

72

لی یدند ووابخهنگامی که به خوابگاه رسیدیم نیم ساعت به اذان صبح بود. عده ای

که به نگامیه پیش از نمازنماز صبح را خواندیم و خوابیدیم. من و عده ای دیگر

مستراح رفتم دیدم این شعر بر دیوار نوشته شده است:

!گارچایی پشت سی ،سیگار پشت چایی : تفسیر این دو حرف است ،گیتی آسایش دو

ط و بسا می داد چای پر رنگ چه صفایی «!که راست گفتیاحسنت! انصافا »گفتم:

فتم: گوی سربازی را هم دیدم که در حال کشیدن سیگار است. با تعجب به !سیگار

رد!وی گفت: راه دا «؟این همه گشتند! ؛مخفی کنی آن را چگونه توانستی»

ناکخشمصبح بود که ناگهان سربازی محکم به در خوابگاه کوبید و 10ساعت

نچشمشا کالهشان را تا نزدیکمعموال سربازان ارشد دستور به بلند شدن داد.

به نانیمدتی ایستادیم و پس از شنیدن سخ !پایین می آوردند تا ترسناک شوند

رفته گار غدسوی مسجد رفتیم تا نماز بخوانیم. اشک می ریختم و دلم از روزگار

!کار دستم داد آن معلم آزاری ها !بود

حوله و لباس و مسواک و خمیر دندان و که شامل سپس جیره سربازان را دادند

به ردان هایی تقسیم شدیم و هر گردانپس از چند روز به گ .بود... پوتین و

بلند می شدیم و نماز 5.30یا 5خوابگاه های ویژه خودش رفت. صبح ها ساعت

می خواندیم و پس از نرمش و دوی صبحگاهی صبحانه می خوردیم و سپس به

ایی چون تمرین رژه و کالس عقیدتی می رفتیم. دوباره بعد از ظهر نیز به کاره

د که شبی خبری از شام نشد. مشغول بودیم. هنوز چند روز نگذشته بو دویدن و ...

!به من نرسید یا اصال شام ندادند نمی دانم

73

ب راه ش !مبه اولین راهپیمایی بروی که از قضای روزگار همان شب هم قرار بود

نید چه می آمد نمی دا خوابم هم خیلی افتادیم و من که حسابی گرسنه بودم و

آن شب از دردناک ترین !یک نصف شب طول کشیدتا پندارم ضجری کشیدم!

ر طول د !دتمام ش عمرم بود زیرا مردم و زنده شدم تا این که راهپیمایی شب های

دو سه بار دیگر هم به راهپیمایی رفتیم. ،دو ماه آموزشی

یز چ و داشتیکی دو بار هم به تمرین تیراندازی رفتیم که بیشتر حالت لطیفه

مخفی از یادم هست افسر مسوول این کار هشدار می داد که !زیادی یاد نگرفتیم

ی ربازانز سکردن تیرها خودداری کنیم وگرنه برخورد شدیدی با ما می شود. یکی ا

!زدکرده بود پنهانرا هم که تیری در لباسش

ز ایکی روزیعصرها در اختیار خودمان بودیم و می گفتیم و می خندیدیم.

وچککی ابچه ه از لواط با بود با حالت چندش آوری و کثیف قمیسربازان که

کی یند سپس گفت که اگر مایل باشم می توا !می گفت و این که خیلی لذت دارد

ش نگاه !دهمکند تا ترتیبش را ب از سربازان را بیاورد و آسایشگاه را نیز خلوت

کهدند بو ترتیب خودش را فراوان داده !به هم خورد کردم و حالم از خودم و او

!ندمی خواست پادگان را به حمام منصوری تبدیل ک !پلید و وقیح شده بود

ولی اسمش را نمی دانم حمام منصوری بود یا حمام بودحمام هم اتفاقا در پادگان

نوبت حمام هفته ای یک روز !خدا می داند شاید هم حمام چنگیزی بود! !تیموری

من یاد ندارم صبح روز برویم. می توانستیم هر خیلی زود بود ولی صبح هر گردان

زود به آن حمام رفته باشم چون صبح زود باید تمرین رژه می کردیم!

74

ز ه ها ابچ از سربازان قهرمان بدنسازی بود و بدن خیلی زیبایی داشت. روزی یکی

. بدنشبود ا قهرمانلخت شود و فیگور بگیرد. او هم پذیرفت. واقع تاخواستند وی

حتماالاو عضالنی و تکه تکه و معلوم بود سال ها بدنسازی کار کرده و از مکمل

خواستند که ز من هما سانتی متر بود. 170دش حدودا ق بود.آمپول استفاده کرده

کی ر المن که فیگور گرفتن بلد نبودم لخت شدم و یکی دو فیگو! فیگور بگیرم

!عی استطاهری زیباتر است زیرا طبیگفت: بدن «سعید» به نام سربازی !گرفتم

آقای»سربازی رامهرمزی روزی با حسرت به من نگاه می کرد و سپس گفت:

شی آموز آخرین روزهای در این سرباز «!بدن شما را داشتم طاهری! ای کاش من

نه؟ا رگشت ی. نمی دانم برد نکردمدتی غیبتش را و سرباز ارشد از پادگان گریخت

شتباه اته در کنکور رتبه خیلی خوبی آورده ولی هنگام تعیین رش یک از سربازان

اکو و می م از شهرهاچند سرباز ه اخالق خوبی هم داشت. !ده و قبول نشده بودکر

می که با بی شر ندبود در آسایشگاه چند سرباز هوسران هم. اطرافش بودند

و درمی گفت که جلوی ما از آنان کارهای زشتشان را تعریف می کردند. یکی

نمخا تدرگفتم: جلوی ما با تعجب !می آورد به خانه خانم همراه دوستانش شپدر

!را با هم نداریماین حرف ها ؛آوری!؟ گفت: مادرم خیلی مشتی استمی

یکی زخاطره ای هم ا !وث هستند نه مشتیدی جا داشت که بگویم که مادر و پدرش

چون خیلی ولی هستتعریف کرد که یادم خانم بازی هایش همراه با دوستانش از

درباره دوستش گفت که همین قدر بگویم که !زشت است تعریف نمی کنم

بود!!! سانتی متر( 33)حدود طولش یک وجب و چهار انگشت

75

لیدی از ککه ای ت ان. مثال یکی دو تا از آنندچند سرباز نخاله هم در بین سربازان بود

م زیراد بکنو چند روز ناراحت بودم که چه کار بای ندکرده بود پنهان مرااسلحه

و نداشته دیدم قطعه را سر جایش گذا در پی داشت. پس از چند روز تعقیب قضایی

شوخی بود! انهدفش

درم ه مابشهر روانسر رفتیم و داخل به گرفتیم و ساعتی مرخصی پس از چند روز

اید!بی گفت که می خواهد به دیدنم زنگ زدم. مادرم که خیلی خوشحال شده بود

نج پ ،اهمپس از یک «!بیایید الزم نیست ؛ظاهرا قرار است مرخصی بدهند»گفتم:

احت سترو مادرم کلی مرا تحویل گرفت! ا ز مرخصی دادند و به تهران آمدیمرو

دوباره به پادگان برگشتم.روی مضاعف خوبی بود و با نی

اگهان ند. در میدان پادگان ایستاده بودیم و سرباز ارشدی سخنرانی می کر یروز

«!داریه هایت برپسر! دستت را از خا»گفت: با خشم سکوت کرد و پس از مدتی

ید!پیچدر پادگان ی سرباز ارشدصدا هم پشت بلندگو !زیر خنده زدیم گیهم

ت! خته اسخایه هایش پ این هوای گرم در ؛حق دارد بابا! آرامی گفت:سربازی به

د. شیی به وی . سروانی مسوول خوش آمد گوسرتیپ دومی به پادگان آمد روزی

سخنان از ،ارسرد در برابر با چه حرارتی و با چه صدای بلندی نمی دانید در میدان

!بودبه پادگان آمده پیش تعیین شده را می گفت گویی سرلشکر صفوی

آموزشی تمام شد و کارت سبز را دوره م تا این کهییک ماه دیگر در آن جا بود

همه سربازان تقسیم شدند و در پایان در آن جا به پادگان بالل برگشتیم. دادند و

چند نفری باقی ماندند که یکی از آنان من بودم.

76

ند نفرچو مرا ویی خواسته بودند. سرباز دیپلم سپس تلفنی به سرگرد شد. از وی

. من بود در نظر گرفته دیگر را که دانشجوی انصرافی بودیم برای کارهای خاصی

ی ود ولی بو دوست داشتم در همان پادگان بالل بیفتم زیرا به خانه تا حدی نزدیک

د و سعی دنسازبسرباز به آن جا رفتیم. !پادگان صفوی در شرق تهران انداختمرا به

ر د ک هفتهید. آن پادگان افتاده بودن در نیز ی از بچه های آسایشگاهدیگر تعدادو

بودند شده متوجهمانند سعید آشپزخانه کار می کردیم. ظاهرا تعدادی از سربازان

غیبت کردند!که حضور و غیاب آن چنانی در کار نیست و یکی دو روز

ی تقلولی برای خودش قسمت مس تیک بالل رفتیم که در آن پادگانسپس به لجس

نگ . سرهبود ممسوول «مینایی» دوم به مرکز آمار و رایانه رفتم و سرهنگ بود.

ده شکیل شخش تباین اداره از چند بود. مسوول اداره آمار و برنامه ریزی «کی نیا»

ظر نیر ز ،هر بخش را سرهنگی اداره می کرد. مثال بخش کتابخانه و تایپ بود و

«یقانده»سرهنگ ،بود. جانشین سرهنگ کی نیا «مینایی اهللسعید» سرهنگ دوم

و به می کردندر امور سربازان دخالت کی نیا می گفتیم. «دهقان» بود ولی به وی

دهقان این وظیفه را سپرده بود.

مینایی مرا به آقای احمدی معرفی کرد که خودش پیشتر در آن جا سرباز بود و

چون از کارش راضی بودند در همان جا مشغول به کار شده بود. وی به من روش

تایپ کردن را یاد داد و خواست که چند روز با رایانه تمرین کنم تا دستم تند شود.

یادم اتاق بود که دو ماه پیش آمده و به تایپ مسلط شده بود. سربازی نیز در آن

ش نیز تعریف کرد که بی خیالش می شوم!هست خاطره ای از یک بار زیرابی رفتن

77

کی از ال یمث ؛آن جا بودند که کارهای دیگری می کردنددر چند سرباز قدیمی نیز

دیگر کییبود. آبدارچی یچی بود. دیگربود تلفن کرده آنان که یازده ماه خدمت

ودورده بیر ختمی کرد پایش در هنگام پست دادن که در دفتر اداره کار از سربازان

لنگ د وو یک ماه به استعالجی رفته بو ی خودش اشتباهی به خودش تیر زدهیعن

ند. آمد به آن اداره پس از من نیز در ماه های بعدی چند سرباز دیگرمی زد.

ین حرفاا با می گفتند و آنان ر «چس ماه»سربازان قدیمی به سربازان تازه آمده

فتن بهرخانواده قصد اعضای که تازه به پادگان آمده بودم !می کردند مسخره

رخصی یی موقتی از مینا با آنان بروم.مشهد را کردند و از من هم خواستند که

وش سفر خوبی بود و خداد چون تازه وارد بودم. مرخصی خواستم با اکراه

تند یلیخه گرفتم و دستم گذشت. وقتی برگشتم تایپ نامه های اداره را بر عهد

ولی چشم هایم آرام آرام ضعیف شد. شده بود

در س از مدتی مینایی مرا به کتابخانه فرستاد که بیرون از ساختمان بود. اداره آمارپ

،کوتاه شده لجستیک است. مسوول کتابخانه ،بود. لج «لج»طبقه سوم ساختمان

هنگامی که قرار بود به سروان شد. بود و چند ماه بعد «ادمهری نژ»ستوان یکم

مهری نژاد»کتابخانه بروم سرباز هم اتاقیم که دو ماه زودتر از من آمده بود گفت:

یک سرباز ستوان دوم که لیسانس داشت و «باشد! حواست !از آن زیرابزن هاست

یک سرباز ستوان یکم که کارشناس ارشد زبان بود به همراه شخصی که لباس

را بر عهده داشت و همچنین سرگردی که کپی ی شخصی می پوشید و کارها

کتابخانه بودند.ظاهرا وظیفه ترجمه مقاله های نظامی را بر عهده داشت در

78

ا رش کار که پیش از مهری نژاد شخص دیگری مسوول کتابخانه و چند ماهی بود

ت نشدهوافقمولی ظاهرا با درخواستش ضای بیرون آمدن از سپاه را کرده رها و تقا

پاه ر از سآخ و در اواخر خدمتم چند وقتی در کتابخانه کار می کرد. نمی دانم بود

ی کردمیپ مدر کتابخانه زمین را تمیز می کردم و چای می دادم و تا رفت یا نه؟

فرد د هرگاهی زخم زبان می زد و دلم را می شکست. من هم مانن ولی مهری نژاد

ونه چگ ازنمی دانم آن سرب !ی بودولی وی نیز آدم عجیب می کردم اشتباهدیگری

ی شد وم فمحربا مهری نژاد وقت ها ظرف دو ماه مهری نژاد را شناخته بود؟ گاهی

ود خوب ب یگردجوابش را می دادم و او نیز زیرابم را می زد. رفتارش با دو سرباز

زیرا سرباز صفر شمرده می شدم! من نوکرش بودم ولی گویی

ان ه آنباضافه کاری نمی ماندند و سرهنگ هم چیزی باالترسربازان لیسانس و

. از استربس ،نمی گفت و تنها به سربازان عادی زور می گفتند در حالی که سرباز

ارین اجبا ینبود بایست اجباری ،اگر اضافه کاری اجباری بود که ظاهرا طبق قانون

کم یشه حابون شامل همه سربازان می شد. اما در نظام ارتش و سپاه ایران گاهی قان

ش ثباتاهی و رعایت می شود قانون قیاسی است نه قانون الکه است و آن قانونی هم

مامانو ا برپیام و وند متعالکجا خداکی و اصال را می توانید در دومین کتابم ببینید.

نیم؟ ک تعمرمان را صرف پاسداری از حکومت طاغو گفته اند که باید دو سال از

پاسگاه در پادگان بود.هفته ای یک شب هم نوبت پست دادن بود. چندین پاسگاه

آرزو داشتند آن جا بیفتند ولی سربازانگان بود و پاد از که بیرون امام رضا

آن جا افتادم. بار در طول خدمتم سه من دو !گاهی پارتی بازی می شداحتماال

79

با ماشین به آن جا نزدیک کوه بود و بایستی یک پاسگاه هم به نام امام سجاد

می رفتیم. مستراحش برق و لوله کشی آب نداشت و خیلی کثیف بود. هیچ کس

سه باری به آن جا افتادم. پاسگاه دیگری نیز نزدیک دوست نداشت آن جا بیفتد.

بود. در آن پادگان اه های دیگری همپاسگ و دور بود.پادگان بهداری

پیش به کالس سخنرانی 15ساعت که تعطیل می شدیم بایستی 14پس از ساعت

از طه بدر محو ساعت بایستی یک حدودآزار می دادند. از پست می رفتیم وگرنه

فتندگمی شنیدیم و سپس می سرباز ارشد را حرف های تکراری کنار آسایشگاه

جیم ک ربعییک بار که هوا سرد بود به مدت حدودا !باید برویم که کدام پاسگاه

همید ت فزدم و برای گرم شدن کنار بخاری ایستادم ولی وقتی سرباز سرپرست پس

در ایستیاین کار یعنی به جایش ب «!برو خانه» :دفترچه خدمتم را گرفت و گفت

ا دم تزمی دادم. کلی با مسوول آن جا حرف نگهبانی دو بار پست بعدروزهای

!راضی شد. روانی بودند

دو ساعت استراحت. ولی در ،شروع می شد. دو ساعت پست 17پست از ساعت

عت و نیم هم کمتر می شد زیرا بایستیعمل دو ساعت استراحت گاهی از یک سا

به جایگاه پست دادن می رفتیم و هنگام برگشتن به پاسگاه مورد نظر زودتر از موعد

کارهای جانبی مانند دستشویی رفتن و دست ها را کنار هم مدتی در راه بودیم و

آور بود ضجرخیلی پست دادن گرم کردن هم وقت می گرفت. شب هایبخاری

تا خوابمان می برد بیدارمان می کردند که به سوی محل پست زور می گفتند. چون

آلوده بود و ضجر آور.دادن برویم. پاسگاه ها

80

و در اشتمدر پادگان می ماندم. مدتی جا ند بعضی روزها دور بود چون راه خانه

ن د که آادندنمازخانه می خوابیدم. گاهی سربازان مسوول نمازخانه به حق گیر می

افورکها را ممکن بود فرش ها نجس شود. خوشبختانه از بس در غذاجا نخوابم زی

ای هفرش برای این که یخ نزنمپیش می آمد. کم ن مشکلیمی ریختند چنی و لیمو

مسجد را رویم می انداختم زیرا پتو نداشتم.

دم زیربو س از مدتی در آسایشگاه توانستم جایی پیدا کنم. شب ها از بس خستهپ

رفت.جلوی نور المپ را تا حدی می گ خوابیدم و تخت باالیی تخت زیرین می

رت گفتن که وقت خاموشی بود به دیدن تلوزیون و چرت و پ 22سربازان تا ساعت

هی انشاکه کرم فرمانده گروهان روزی ازپتوها خیلی کثیف بود. مشغول بودند.

جدا نربازاسز اتاق فرماندهان گروهان ها ا خواستم.پتویی و دو متر قدش بود بود

ی پتو وی از وقتی از فوق دیپلم تا فوق لیسانس بودند. گروهان ها بود. فرماندهان

!خندیدم «؟!نم! خانم مانم نمی خواهیببی»گفت: تمیزتری خواستم

ود.ببر می خواستم محیط پادگان جذاب صبح ها که گاهی پیش از نماز صبح

بود یزمین فرمانده نیروی که سرتیپ جعفریظهرها نیز به مسجد می رفتم. یک بار

الن ا * بود!مهربان م.هنگام نماز آمد و کنارم نشست و پس از نماز دست دادی

ار بک ی !رتیپ اسدی نیز مهربان و خاکی بودفرمانده کل سپاه است. جانشینش س

نده در آی بتهال نیز پس از نماز با او دست دادم. از اخالق خوبش تعریف می کردند.

!اویالوخوب هستند ولی وقتی باطنشان را بفهمی ظاهرا سرداران ارشدفهمیدم ی خورند!ه وی غبطه مرشتگان بمهربان و پاک نهاد و انسان دوست و کار راه انداز است که ف چنان*در آخرین صفحه این کتاب متوجه می شوید که وی

81

که در دندا به سربازانی می داکارت می گرفتیم که تنه برای گرفتن غذا بایستی

!ادندنمی د ر هممی رفتند حتی ناهاآسایشگاه بودند. به سربازان تهرانی که به خانه

غذا یان کهدو تخم مرغ بود. در پا یک یا ،سهمیه هر فردبود. تخم مرغ شام شبی

ذاهای ر غظهرها بیشت !بیشتر تخم مرغ خوردم اضافه آمد نمی دانم ده تا یا حتی

!برنجی می دادند و شب ها بیشتر غذای حاضری. گاهی هم آش می دادند

و ام کنما حمت به خانه می رفتم و پنج شنبه ها معموال دوشنبه ها بار دوهفته ای

روم. بار ب سه برای حمام کردن و شستن لباس هایم هفته ای بودمگاهی نیز مجبور

یلیخجمعه می افتاد روز به ولی گاهی که دادن پستها تعطیل بودیم جمعه

سافت مو آن کندم میدر روز تعطیل از خانه دل زیرا بایستی می کشیدمعذاب

شدم. میبه کار عذاب آور پست دادن مشغول و می آمدمطوالنی را به پادگان

م!گشتبه پادگان رفتم پنج شنبه بر یک بار با خانواده حرفم شد و شنبه که

ه گفتمکور روزهایی که در پادگان بودم تا شب اضافه کاری می ماندم ولی همان ط

ه تشبی «ردهگاو نه من شی»به مرا روزی !گویی نوکر استخدام کرده است مهری نژاد

ش پای طولی نکشید که در بازی فوتبال !جلوی همه نفرینش کردمو من هم کرد

نمی روند! آدم های عوضی معموال از یاد انسان ها !شکست

سرهنگ دومی روزی !اضافه بی کاری بود بعد از ظهرها اضافه کاری در حقیقت

که در اداره دیگری کار می کرد برای تماشای تلوزیون به «روحی»به فامیلی

برای از اداره های دیگر کتابخانه آمده بود. سرهنگ ها و درجه داران فراوانی

به کتابخانه می آمدند. تلوزیونخواندن کتاب و مجله و تماشای

82

د. با بو زیاد می آمد زیرا محل کارش نزدیک کتابخانه معموال سرهنگ روحی نیز

اضافه آقای روحی! کیف می کنی تلوزیون تماشا می کنی و»گفتم: به وی خنده

یز اد نمهری نژ !احت شد و سریعا آن جا را ترک کردنار خیلی «می گیری! یکار

وز د رچنسپس !زیرابم را پیش سرهنگ زد احتماال طبق معمول کفری شده بود و

!که چرا چنین حرفی زده امبا ناراحتی از من انتقاد می کرد بعد

م هبا آمد و چند وقت بعد که دوباره سرهنگ روحی !نادرستی نزدم من حرفاما

اریکاضافه گرفتن گفت که بسیار برای این نظام خدمت کرده و حرف می زدیم

دم ا آمن هم با سکوت تالش می کردم ناراحتیش بر طرف شود. انصاف !حقش است

انهابخنزدیک کتمهربان و بی آزاری بود و من خاطره خوبی ازش به یاد دارم.

.خوبی داشت خیلی اخالقاو نیز بود که «اسدی»نگ دیگری به فامیلی سره

برم. د نمیبود که مهربانی و خوبیش را از یا« مشرفی»سرهنگ دیگری به فامیلی

ه بایدد کزمستان با همه ضجرها و یخ زدن هایش تمام شد و عید فرا رسید. گفتن

سیمت تقسه شیف برگزار و پست عید به ،برای پست عید بیاییم. سخنرانی توجیهی

ر دد. شده در پست عید حاضر شو شد و قرار بود هر کس طبق زمان بندی تعیین

بازی سر می گفتند که اگر !ی سخت بودروزهای تعطیل عید از خانه دل کندن خیل

ین رس اتاضافه خدمت می خورد و ما هم از زبه ازای هر روز، نه روغیبت کند

!حاضر شدیمبر سر پست موضوع

مینایی مرا پس از عید زیرابزنی های مهری نژاد کار دستم داد و روزی سرهنگ

بروم. «تفتی»پیش آقای ده روز به مدت خواست و گفت که باید برای بیگاری

83

ذاشت. می گچه بود زیرا وقتی لباس نظامی می پوشید درجه ن تفتینمی دانم درجه

ال حود که تی بلج بالل بود. چند وق ... انبار و مسوول کارهای نظافت و باغبانی و

یش پ !م سینوس هایم به شدت عفونت کرده استخیلی بدی داشتم ولی نمی دانست

کشید. میر هر بیلی که می زدم سرم تییی را برای بیل زدن داد. تفتی رفتم و جا

لی بد م خیجناب سرهنگ! حال»م: پندارم روز دوم بود که پیش مینایی رفتم و گفت

ن روز در پایانمی دانم چه شد که !ولی نپذیرفت «!بی خیال شویدلطفا ؛است

ته رضاینام حالی که خود وی نبود با سربازان تفتی زد و بندی کردم و در چهارم

ود باده خود مینایی شش روز را تخفیف د احتماالگرفتم و پیش مینایی آوردم.

ندهد! تی تفتگرگ بیابان را در تابه تفوندخداممکن نبود. از آن جیم زدنوگرنه

دم. کشی ساختمان نشسته بودم و درد میروز چهارم که تمام شد در زمین بیرون

م عکس رایبی تصمیم گرفتم به بهداری نیروی زمینی در خیابان ابوذر بروم. پزشک

اراحتیا نرادیولوژی نوشت. وقتی دختر خانم جوانی که آن جا بود عکس را دید ب

؟ گفتم: بله!!و دلسوزی شدیدی گفت: آقای طاهری! حالتان خیلی بد است

بردم. بود یش پزشک مردی که متخصص گوش و حلق و بینیسپس عکس را پ

ود!برطرف می ش قرص و آمپولوی آن را سینوزیتی تشخیص داد که با چند تا

!درست بود اشتباه کرده است و تشخیص آن دختر یبدجور مشخص شد وی ابعد

قرص ها را می خوردم. شبی در هنگام پست دادن باد نیمه سردی حدودا یک ماه

گذاشت و حالم به شدت بد شد. چشم هایم به در من وزید و بی خوابی هم اثر بدی

.لیسانس کتابخانه مرا به بهداری رساند شدت درد گرفته بود و سرباز

84

که تشخیص داد پزشک عمومی آن جا که احتماال سرباز بود پس از عکس گرفتن

!کنم می زیرا می پنداشت فیلم بازیبا وی دعوایم شد سینوزیت معمولی است.

خودش گفت که می خواست سه روز هم مرخصی استعالجی بدهد ولی به سبب

!از دادنش منصرف شده است تندیم

ری ه بهدابره به کتابخانه برگشتیم و روی زمین دراز کشیدم و درد می کشیدم. دوبا

ی نیز د. وخواستم که برایم سیتی اسکن بنویس درماندگی متخصص بارفتم و از آن

معرفی کرد. وی عکس دلش سوخت و مرا به پزشک متخصص مغز و اعصاب

. بهسیتی اسکن نوشت مبرای رادیولوژی را دید و پس از شنیدن توصیف حالم

یگر ه دگفت ک کتابخانه برگشتم و سربازی که با هم رفیق بودیم با دیدن حالم

!یان ؛گور پدر غیبت! حالت بد است نیایم. گفتم: آخر غیبت می خورم! گفت:

کن که یتی اسس نشیبردیم و م «بقیة اهلل االعظم»برگه دکتر را با مادرم به بیمارستان

با ود.شدختر جوانی بود گفت که چند روز طول می کشد تا نوبت سیتی اسکن من

ه دوگفت ک که دلش سوخته بودوی .ناراحتی شدیدی وضع بدم را توضیح دادیم

می در این مدت یک بار دیگر هم پیش پزشک عمو !وقتی خالی هست روز دیگر

ینوزیتس ارآن ،رادیولوژی در بیمارستان بقیة اهلل رفتم و او نیز با دیدن عکس

!یص داد و می پنداشت دروغ می گویممعمولی تشخ

آن دو روز را با مسکن های قوی سر کردم. روز آخر مسکن نخوردم و درد

و در حالی که فریاد می زدم !ا گرفت. چشم هایم داشت کور می شدشدیدی مرا فر

. رساند مادرم مرا به بیمارستاننمی توانستم جایی را ببینم

85

را مسپس شدم.سیتی اسکن پس از مدتی !از درد به خودم می پیچیدمبدجوری

ه بحلق و بینی بردند و خارج از نوبت پیش متخصص گوش و سوار بر ویلچر

فونت عن! سینوس هایت که موم»دید و گفت: داخل اتاق رفتم. سیتی اسکن را

ول به برای زدن آمپوسیله ای ضطراری بستری شدم. اسپس به طور «کرده است!

مل را عکردند. آن پزشک بایستی م می تزریقدستم چسباندند و آمپول های قوی

کرد؟ مدرمان می کرد. نمی دانم چرا با آمپول های قوی

سه روز در بیمارستان بودم و سپس پزشک فوق باالی سرم آمد و تعدادی قرص

برایم نوشت تا هر روز یک عدد از آن ها را بخورم. ده روز هم مرخصی قوی

روز به 17پس از حدود ه بستری شدم. اوایل خرداد بود ک پندارم استعالجی داد.

پادگان برگشتم و پیش مینایی رفتم و سپس کارم را در کتابخانه شروع کردم ولی

مینایی مرا خواست و تا آمدم ،زیرابزنی های مهری نژاد طولی نکشید که بر اثر

« ؟!رم داریک !ببینم»توضیح بدهم که چرا با مهری نژاد حرفم شده است گفت:

و امامان وندکسی دارد که حرف از خداآن کرم جا داشت بگویم: !نگفتمچیزی

دارد که مانند کسیکرم پیامبران و امامان اهانت می کند! می زند بعد آشکارا به

گاو می خورد تا شکمش پروار شود سپس بر عکس گاو که سراسر سود است با

کسی دارد که با وجود کرم آنان را شکنجه می دهد! عمدی فقیر نگه داشتن مردم

داشتن بهترین مهندسان جهان، بدترین ماشین های کشنده را تولید می کند تا مبادا

کسی لودگی هوا هم به شدت کم شود! کرمانسان های کمتری کشته شوند و آ

لد کتاب من مجوز بگیرد و چاپ شود! دارد که تا به االن نگذاشته است نه ج

86

ه حقپیش احمدی آورد و به وی گفت ک ی خودشسپس دوباره مرا به اتاق کنار

کردن ا تایپن جآ! را ندارم ولی احمدی اجازه رفتن به خانه را می داد رفتن به خانه

!بی سرباز ماند را ادامه دادم و مهری نژاد

ی از عضبکه پس از بستری شدن در بیمارستان توانستم برگ مو بگیرم. دژبان ها

ن بود ی شد ممکمذره ای بلند تا !می دادندگیر موهایمان هبخیلی آنان روانی بودند

یم.بود رر گرفتن دفترچه عبور و مرومدتی درگیدر نتیجه دفترچه را بگیرند و

ه یان زدظامن همه سر سربازان و در کل ردر قانون ارتش آمده است که باید موی دو

ده زیشان وهاشود و سپید باشد. شما اگر ارتشبدهای امریکایی را هم ببینید دور م

ی ژباند نخستاست. روزی من هم همین کار را کردم. وقتی به پادگان آمدم شده

ه ا از تیم راد که باید موهابه محل خدمت رفتم احمدی گیر د سپس وقتی !گیر داد

اهایم رمو ن بودم. باز احمدی با تندی گفت که بایددو سه روزی در پادگا !بزنم

!آن جا را ترک کردم وابش را دادم و با ناراحتیجبزنم.

برگشتم دوباره با احمدی به پادگان وقتی خانه آمدم موهایم را از ته زدم. به وقتی

سر رسید و علت کل کل کردم و صدایمان در راهرو پیچید. همان لحظه مینایی

احمدی زور !ناراحتی به مینایی گفتم: جناب سرهنگ! ببینید را پرسید. باماجرا

مینایی گفت: چرا موهایت را آن گونه زده بودی؟ با مظلومیت خاصی !می گوید

: جناب سرهنگ! شما که دستور دادید موهایم را بزنم من هم زدم! ناگهان گفتم

ی؟ مگر مسلمان ه بودگونه موهایت را زد آناصال چرا »ینایی با ناراحتی گفت: م

.حالی که سرم پایین بود سکوت کردمدر «؟!نیستی

87

پیش احمدی رفت وسرش داد کشید که از این سکوت خوشش آمد و جلوی من

را منایی فردا وقتی به سر کار برگشتم می د!جنجال به پا می کن چرا این گونه

س ه پچه وردی در گوشش خوانده بودند ک ،خواست. نمی دانم احمدی و دیگران

شینم وبن از کمی گفتگوی آرام از من خواست که به نیروی انسانی بروم و آن جا

ب و ا ادبمن هم نیروی انسانی بیرون ساختمان بود. منتظر تعیین تکلیفم باشم.

م. احترام اتاقش را ترک کردم. سه چهار روزی در آن جا بی کار می نشست

لی احتی واربا ن و به جلدم آمد و باال آمدم و به اتاق سرهنگ رسیدم روزی شیطان

یستم ان نمگر مسلم جناب سرهنگ! ببخشید! شما که گفتید که من»مودبانه گفتم:

هار چ ل بدمن حاآببینم شما مسلمان هستید که مرا با که آن گونه موهایم را زده ام

و ق بودحرفم هم ح چه حالی شد!سرهنگ نمی دانید «؟!روز به بیگاری فرستادید

اه مرهی نگاهی و !زد داشت ولی هر حرف حقی را که نبایستیچیزی برای گفتن ن

!با سکوت به من کرد

!سر سبز را دهد بر باد ،زبان سرخ

ر برگهیم دبرادهقانی تا نه روز در نیروی انسانی بی کار نشسته بودم و فهمیدم

دو اختیار سرهنگ «!ده شب بازداشت دست کم» :تشویقی/ تنبیهی نوشته است

ت را اشبرگه بازد خواسته بود تا او یکمتر از این بود و وی از سرهنگ دهقان

هم یشترب ندبود یعنی اگر می توانست« دست کم»نکته جالب نوشتن واژه !بنویسد

!ندبازداشت می نوشت برایم

88

وزش پ هنگ!جناب سر» گفتم:به مینایی وقتی فهمیدم که باید به بازداشتگاه بروم

ید ی کشمیادم نمی رود در حالی که سیگار هیچ وقت «می خواهم. لطفا ببخشید!

ی ااز خد شت!و درخواستم را ناکام گذا ا به رویم بستدر ر با نامردی تمام چگونه

از ما برنگرداند!بخواهیم که در صحرای محشر رویش را مهربان

خانه اهی بهه گدر آن نه روز ک !فهمیدم باید حقیقت را بپذیرم !صحنه دردناکی بود

ی شوم.ماشت بازد جریان را گفتم و این که احتماال دو سه روز می رفتم به مادرم

تخته ن راباید در آن پادگا آن سرهنگ اگر جلوی تو کم بیاورد که»مادرم گفت:

بازی سر !من خیلی زبان دراز بودم و هستم !دیدم انصافا راست می گوید« !کنند

انی ی انسعاجز شده بود! نیرو سرهنگی گفتند! سرهنگ مینایی از دست من ؛گفتند

جواب حق دادن بود! تنها چهار روز را تصویب کرد زیرا خالفم

ه راننده ک ن هاز آاوقتی به بازداشتگاه رفتم دیدم چهار پنج نفر آن جا بودند. سه نفر

تند گف دشان میخوبه اتهام دزدی حدود سی روز در آن جا بودند. دندقسمتی بو

گفت و می یشوهردار از رابطه با زن ای خاطره انیکی از آن !که دزدی نکرده اند

شیش ه حاز خاطر دیگری !نتیجه آن کارها است ،بالیی که سرش آمده که این این

!را به کار می برد «کره خوری»صطالح می گفت و ا کشیدنش

کشیده بود دراز د روی زمینمی کر دار رابطه برقراررسربازی که با زنان شوه شبی

را جمع کرد و رویش پرید و با شو به سقف نگاه می کرد. ناگهان رفیقش پای

می پریدم ؟!اگر تو دختر خوشگلی بودی چه می شد که وای گفت: حرارت

!... آه آه آه آه !بش می کردم و تلمبه می زدمالارویش و ق

89

داد ه ز اجازجالب این بود که آن سربا روده بر شدیم!از خنده صحنه ای بود! عجب

دم رد شاولین شبی که وا !و اعتراضی هم نکرد دوستش به راحتی کارش را بکند

مین شبا سوبا تیمم نماز بخوانم. دومین ی جنب شدم و مجبور شدم تا روز چهارم

وند مام برحبه واجازه دادند که از بازداشتگاه خارج شوند بود که به آن سه سرباز

که با ادنددپیشنهاد نرفته بودند. آن سه سرباززیرا مدت زیادی بود که به حمام

بروم ولی چون لباس تمیز نداشتم نرفتم. انآن

ند چردند. بدی را آوردند و به انفرا دیگر ه چهار پنج سربازپندارم روز سوم بود ک

حمام ایستگاه پست بازرسی را به انآن سرباز ،هنگام پست شب از آن شب پیش

ه طور برا ظاهآن سرباز هم !ده و ترتیب آن یکی را داده بودندمنصوری تبدیل کر

ضوع لی مونفرستد وجا از مسوول گروهان خواسته بود که دیگر او را آن پوشیده

ده عرض کرت ینفهمیدم خودش راضی به این کار بود یا به اجبار به و !لو رفته بود

آدم مظلومی به نظر می رسید! !بودند

د ی آمدنه مبه سر سفر بیرون و ،هنگامی که برای خوردن ناهار یا شام از انفرادی

فر غذاننج پنه تنها من بلکه دیگر سربازان نیز با دیدن این !حالمان بد می شد

د امه قیندر وآن سرباز را به پادگان بالل فرستادند پس از مدتی !فتشان می شدکو

چه دمهمیولی نف از وی برای نگهبانی استفاده نشودکرده بودند که به هیچ وجه

!بالیی بر سر آن چهار نفر آمد

ازداشتگاه شد که جرمش حمل حشیش بود. به جای سرباز دیگری هم وارد ب

!نیر از وی گرفته بودندمقدار زیادی پ !سود می برد «پنیر»از اسم حشیش

90

ی که امد. هنگودنبهنگامی که از بازداشتگاه بیرون آمدم پدر و مادرم به دنبالم آمده

بود: گفتهی ه وبازداشت بودم مادرم نگران شده و به پادگان زنگ زده بود. دهقانی ب

ثرا برز ن نید هفته پیش از بازداشت شدچن« !انم! پسر شما خیلی بد حرف می زندخ»

وی ادموقتی به وی علت را توضیح د !دهقانی از من ناراحت شده بود ماجرایی

!حق با تو است اما تند حرف می زنیگفت:

ی انسان یروینفردا که به پادگان برگشتم مسوول سوار ماشین شدم و به خانه رفتم.

یدم حق د «فتی؟به خانه می ر پیش ما نیامدی؟ نبایستی چرا پس از بازداشت»گفت:

که ی بودمنسانچند روز دیگر در نیروی ا !و او هم پا پی نشد چیزی نگفتم ؛با اوست

مدم آا تد. کر روزی مینایی به آن جا آمد و در حضور مسوول آن جا از من انتقاد می

سکوت «!حرف نزن !ساکت شو»کمی با توضیح آرامش کنم با خشم گفت:

دادم! ب میاره مرا به همان اداره فرستادند ولی کمتر جوادوب پس از آن !کردم

متوجه شدم وقتی برگه معرفی نامه بقیه اهلل بستری شدن در بیمارستانپس از

بهداری نیروی زمینی سپاه را به حسابداری بیمارستان نشان می دهم بی هیچ حرفی

یک ماه بود. به انواع و اقسام دکترها ،اعتبار آن معرفی نامه !دنفیش را صادر می کن

ادگان می ماندم چون هوا خوب در پ کمتر از گذشته دیگر بعد از ظهرها رفتم! می

راه می از خواب بلند می شدم و پس از خواندن نماز صبح 4.5صبح ها ساعت .بود

در بودمگاهی اذان صبح به سمت ساعت شش حرکت می کرد و مجبور افتادم.

میدان صادقیه یا جاهای دیگر نماز بخوانم. در خانه وضو می گرفتم و وسط راه

کردم و نماز می خواندم. ه پهن میروزنام

91

!بپیچانم ددار ه را فهمیده بودم وقتی آنان با نامردی رفتار می کنند باید تا آن جا که

به خانه ،رفتن کتربه جایش به بیمارستان بقیة اهلل می رفتم و پس از این دکتر و آن د

ش یپبار پندارم هفت هشت !حوصله ای داشتم! یادش به خیر وچه نیرو !می رفتم

رفتم زیرا از دیدنش لذت می بردم! «خاکی»دکتر

م ده بوده شسه چهار بار آن معرفی نامه را تمدید کردم تا آن که وقتی خودم خست

ی نشی هاه ممسووالن بیمارستان تازه متوجه سوء استفاده من شدند و سفارشم را ب

؟ !همیدیدفزه گفتم: خسته نباشید! تا !ن کردند که دیگر وقت به من ندهندبیمارستا

بینی ولق حمهرماه بود که دوباره درد سینوزیت آزارم می داد. پیش رییس گوش و

نحراف او پس از معاینه گفت که مزمن شده است وی بقیة اهلل رفتم و بیمارستان

مینیحراف بان بینی هم دارم و می توانم معاف شوم. متاسفانه وی به من نگفت که تا

نیم رابی وی به جای این که انحراف !نکنم مشکل سینوزیتم خوب نمی شود را عمل

!ی خودش می خواست پول عمل را بدهدعمل کند حکم به معاف شدن کرد گوی

د را سو معاف شدن را نپذیرفتم زیرا چیزی از خدمتم نمانده بود. حکم وی این

مسوول و فرمانده گروهانجر و بحث و درگیری با کمی داشت که توانستم پس از

ادی ر زیمهر پزشک بیمارستان بقیة اهلل اعتبا .از پست دادن معاف شوم قضایی

!اما نتوانستند تالش می کردند آن را قبول نکنند . ابتداداشت

یادم هست برای رفتن به پادگان چشمم هم ضعیف شده بود و عینک گرفتم.

ندادند و مجبور شدم یکی دو روز بهداری که کنار پادگان بود مرخصی ساعتی

!را برای رفتن به بهداری بپیمایم مرخصی بگیرم و از خانه تا آن جا

92

فه ه اضادر پایان هم در حالی که به سربازانی ک آن همه خدمت این بود!پاسخ

کردمیک ماه مرخصی تشویقی می دادند من تقاضایی ن معموال کردندکاری می

شتگاهازدارفتن به باز چنین افرادی مرخصی تشویقی بگیرم. با زیرا نمی خواستم

انی آن نه روزی که در نیروی انس حتی مینایی م!ه بودتشویق شد خیلی خوب

ا ه آن جکود دش به من گفته بنشسته بودم برایم غیبت رد کرده بود در حالی که خو

کرده یدتای قضایی نیروی انسانی هم این غیبت ها را که جالب این جاست بروم!

م!ه بودوالی آذر ماه فهمیدم چه حالی شدبود!!! وقتی این را ح

متوجه اه بعدم سه رفتم و حدود گاهپندارم شهریور یا اوایل مهر بود که به بازداشت

همان به قضایی کل نیروی زمینی که در غم شدیدیاین نه روز غیبت شدم. با

شک ا .فتمکه درجه روی لباسش نبود گبود رفتم و ماجرا را برای شخصی پادگان

!ی کشیدماضافه خدمت م روز 36 بایستی ؛شوخی نبود !کمی هم بر دیدگانم بود

وشت:وقتی ماجرا را شنید در برگه ای برای رییس قضایی لج بالل ن آن شخص

ه ودب سانیان و در اختیار نیروی آقای فالنی! روزهایی که آقای طاهری در پادگان»

دست خطش را پیش «!ستا شمرده نمی شود و جزو خدمتش یا خأل است غیبت

!آن ها را حاضری زدوی نیز زحمت کشید و قضایی بردم ومسوول

حدیث چون خودم را برای دادن کنکور آماده می کردم تالش کردم با حفظ کردن

هر چهل حدیث را که حفظ می کردیم سه روز تشویقی از عقیدتی تشویقی بگیرم.

البته سپاهیان تنها احادیثی را قبول دوازده روز تشویقی گرفتم. پندارممی گرفتیم.

دارند که هوای دلشان بپسندد!!!

93

ا رایم همه مرخصی ه طلب داشتم. مینایی هم بیش از سی روز مرخصی استحقاقی

خرین ه آبمی توانست آزارم دهد و به بهانه این که به راحتی داد در حالی که

مه ه هنرا بدهد مرخصی هاا را موکول کرده ام بخشی از آن روزهای خدمت آن ه

سه نانی از آمی کردند و بعضهم سربازان دیگر البته این کاری بود که !آن ها را

!ره می رفتندماه به مرخصی پایان دو

ار این ک با آخر هفته ها معموال به سینما نیز می رفتم و غمم را در دوران خدمت

را« تیپار»تسکین می دادم! یک بار به سینما قدس میدان ولی عصر رفتم تا فیلم

در ...« هدیه تهرانی، علی مصفا، سروش گودرزی،»ببینم. بازیگران مطرحی چون

: یدپرس ازم سوول بلیت فروشی کله کچلم را دیدآن بازی می کردند. وقتی م

ود بفتاده اوی که گویا به یاد دوران خدمت خودش « بله!»گفتم: « ؟!سرباز هستی»

بلیت جایگاه لژ سینما را به من داد! دمش گرم!

رای ب خانه شان را ی چند جوان بود که در بخشی از آنقصه فیلم درباره زندگ

دیه هشوهر ثالعلی مصفا که م ،دادند. در نیمه فیلم زا اجاره میمراسم عروسی یا ع

اچیان ز تماشان یکی گفتند. ناگها می« ال اله اال اهلل» هنگام تشییعشتهرانی بود مرد.

فتند: رتبه گدین مبا صدای بلند و چن ناگهان همه تماشاچیان« !ال اله اال اهلل»گفت:

هست! ن خاطره به یادمهمیشه ایاز خنده مرده بودم و « !ال اله اال اهلل»

روزی در اتاق نشسته و در را نیز بسته بودم و با رایانه کار می کردم. ناگهان

تا یک سال پیش از آن که و دیدم داییم به دیدنم آمده است! احمدی در را باز کرد

به خدمت اعزام شوم در همان پادگان پیش سردار جعفری کار می کرد.

94

راه ا همبه پایان دوره بروم مینایی از من خواست تدر روزهایی که قرار بود

به وریتبود. به مام مهربانیو حجوببه بیرون پادگان بروم. سرگرد م گردیسر

ود.بجاهای مختلفی رفتیم. به گورستان ارمنی ها هم رفتیم. جاده خاوران

نج پآن خألفروردین فرا رسید و برای تصفیه حساب آمدم. مینایی مهژدهخالصه

دو ک یای ،که به پادگان نیایم. به جز آن چهار روز گفت ا شش روز بازداشت رای

م آمد نینسااروز نیز به واسطه گیردادن دژبان ها بازداشت بودم. وقتی به نیروی

ان دگبه پا چه کسی گفت: این شش روز را با اجازه با ناراحتی مسوول آن جا

ی ی گرفتمه از من اجاز گفت: تو بایستی !گ مینایی اجازه دادنیامدی؟ گفتم: سرهن

!پوزش می خواهم ؛مینایی! گفتم: بله! حق با شماست نه سرهنگ

می توانست وی جا خورد و چیزی نگفت وگرنه !گویی آب را بر آتش ریختم

بت ایم غیا بره روز رآن ن خود همین نامرد !مبول تازه ای راه بیندازدآخر خدمت با

گیر الکی می داد!به جای این که گناه خودش را ببیند !رد کرده بود

کت حر وقتی برگه تصفیه را جلوی سرهنگ دهقانی گذاشتم پس از امضا کردن با

دین افراز چنیواقعا باید ا« !خیلی ممنون»گفتم: !ناشایستی آن را جلویم پرت کرد

!و درست رفتار کردن را یاد بگیریمدرست حرف زدن

بخشی را نیز چند کیلو شیرینی خریدم و بخشی از آن را به قضایی وروز پایانی

آن روز خوشبختانه پیش کارکنان اداره بردم تا با خاطره خوش از آن جا رفته باشم.

سربازی تمام شد و تنها خدمت !ینمدهقانی نبود تا آخرین بار قیافه نحسش را نب

!خاطره های خوب و بدش باقی ماند

95

ما را اده ایدیابان تو برعنا را که سر به کوه و غزال آنصبا به لطف بگو

ند طوطی شکرخا راتفقدی نک شکر فروش که عمرش دراز باد چرا

فصل چهارم:

بانک مرکزی

96

دن شروع به گرفتن مرخصی هایم کردم درس خوان که 1380از اواخر دی ماه

ن و هما ادمدبرای کنکور سال بعد را با قدرت بیشتری شروع کرده بودم. کنکور را

د ولی زرا یمأر مادرم پندارمموقع بود که آگهی استخدام در پتروشیمی را دیدم.

ا دم زیری کربعد به شدت پشیمان شدم و خیلی ناراحت بودم. اشتباه بزرگ چند ماه

از لتیدستگاه های دو قبول می شدم زیرا آزمون استخدام احتماال در آزمونش

شد. 7600خیلی راحت تر است. رتبه ام در کنکور حدودا کنکور

داشتم دیخاطره ب دوست داشتم تهران باشم زیرا از خوابگاه های کثیف کرمانشاه

اسم به والیتمداری دوستعدن شاهرود را هم زده بودم. ولی یادم هست مهندسی م

بادهرآمدر در دوران دبیرستان داشتم که در دانشگاه صنعت هواپیمایی «سعید»

دست را به تا بورس آن جاآن جا را برگزینم تاکرد درس می خواند. مرا تشویق

،مورد های آن جا را که به جز یکدر دفترچه کنکور نیز رشته پندارمآورم.

. ندبورسیه اعالم کرده بودهمگی فوق دیپلم بود

دم تا پس از پایان درسکاردانی الکترونیک را برگزی ،من هم به شوق استخدام

بشوم. ولی وقتی آن جا را برگزیدیم مسووالن دانشگاه گفتند که در استخدام

کسانی که ه شد کهگفت !اشتباهی بورسیه نوشته شده است دفترچه کنکور

! و سازمان سنجش هم همراهی می کند دانشگاه بروندمی توانند از آن معترضند

یمن که مهندسی معدن شاهرود قبول شده بودم عزم کردم که بروم ولی دانشجوی

وصله راستش را بخواهید خودم هم ح .آن دانشگاه مرا منصرف کرد در شاهرودی

م!ید پس از پایان تحصیل استخدام شوشاکه مگفت !رفتن به شهرستان را نداشتم

97

النیمس .بود %50اول پیش خوردم زیرا درصدهای ریاضی و فیزیکم زیر مسالنی

ادم. را افت 1 را که هم زمان گرفته بودم قبول شدم ولی ریاضی 2و 1دوم هم فیزیک

با را بانز، اول نیمسالدر آن دانشگاه به زبان انگلیسی خیلی اهمیت می دادند.

!داشتم که بذله گو و شاد بود مردیاستاد

یلی خت بود و گرفتم. فمینیس «لطفیغزال »زبان را با خانم ،و سوم دوم نیمسال

ن آ هکحال آن ه دانشجویی گفت که بیست سالش استب یروز انتقاد پذیر نبود!

زنان گفتم: استاد! یادتان هست یک بار گفتم که !سال داشت 27موقع حدودا

گونه چ هکمثال زدم هم که سنشان را کمتر بگویند و خاله ام را کرده اندعادت

* حاال شما هم همین کار را کردید! سنش را کمتر اعالم می کند؟ 1396ل ل مهرماه سار اوای*موقعی که این کتاب را می نوشتم برایم سخت بود که اعتراف کنم بدجوری عاشق غزال شده بودم ولی حاال که د

.را بخوانید «ش شدم!عاشق»بازنگری این کتاب هستم دیگر وقت اعتراف فرا رسیده است! برای آگاهی بیشتر، کتاب در شهر وان مشغول

ا بدل و ته از و از دستم ناراحت شد روزی در نیمسال سوم م جا خورد!از این حرف

رسیدم تخیلی !این حرفش یادتان نرود «ان شاء اهلل که استاد شوی!»گفت: ناراحتی

بب سبه و تنها گاهی می کردمولی باور کنید رفتار بدی ن !که آهش مرا بگیرد

وزی راش البته دعای بدی هم نکرد و ای ک مسائل فمینیستی جوابش را می دادم!

استاد دانشگاه شوم!

خصیبود که روزی از میدان انقالب می گذشتم. دیدم ش 1382پندارم خرداد

فتم: ی گانک مرکزی ایران را تبلیغ می کند. با تعجب به وب در آگهی استخدام

. وی تایید کرد «انک مرکزی است؟آقا! مطمئن هستی که آگهی استخدام ب»

98

ویکه بعدها فهمیدم «؟!پس چرا رضا به من چیزی نگفته است»گفتم: با خودم

ه دردمب نایرا دوباره برایم تعیین تکلیف کرده است که استخدام در بانک مرکزی

ه در زینگ. سه را پر کردم استخدام هبرگ !نمی خورد و همان هواپیمایی خوب است

رین تخت پول شماری. س ، کارمندآمارگیری ، کارمندکارمند اداری :برابرم بود

ی که و راحت است بر عکس آمارگیرسطح باال گزینه کارمند اداری بود زیرا

ر یز کانطاقت فرسایی است. پول شماری بانک و کاراز کارش در بیرون معموال

ای هول از صبح تا شب پ واحد سخت و آلوده ای به شمار می رود. کارمندان آن

ه آنانوزانند. به همین سبب شیر جزو تغذیه ربشمر بایداز رده خارج را و کثیف

پول شب تا گرد و خاک آنان را در گذر زمان کمتر رنجور کند. از صبح تا است

خسته کننده است.خیلی نشمرد کهنه

کار با ویشتر به شعبه میرداماد رفته من سخت ترین گزینه را برگزیدم زیرا پ

ادم یس ها دن گذشته و دریک سال از کنکور دا کارمندان اداری آشنا شده بودم.

زمون ز آستم جزو نفرهای ممتابا کمی تالش توان وندولی به لطف خدا رفته بود

!دبی اثر نبو در سال پیش همین بود. آن زحمت ها شوم. خوبی کنکور دادن

مثل مسابقه و حتی آزاد، دانشگاه های سراسری رقابت دیپلم معمولی با دانشجوی

هر چقدر تالش کند تا !کیلوگرمی است 80کیلو گرمی با مشت زن 60مشت زن

دانشجوی دانشگاه سختی به پای آماده کند به استخدامخودش را برای آزمون

بیشتر ! احتماالپذیرفته می شد نیز ی داشت در دانشگاهتوانای وی می رسد زیرا اگر

.دانشجو بودندنیز پذیرفته شدگان

99

ون چدند. مرا به مصاحبه دعوت کرنفر چهارم آزمون استخدام شده بودم. پندارم

ه شدم س تاقبرادرم پنج سال پیش استخدام شده بود مرا می شناختند. وقتی وارد ا

رایم ب ناننفر در اتاق بودند. یک خانم و دو آقا. احساس کردم چهره یکی از آ

ی ن مجتمعی تجاردر حال ساخت چند نفر با شراکت ما خانه جلوی !آشناست

یش در بود که پا «هادی دخت»دیگری و «طباطبایی»آقای انبودند. یکی از آن

جنگ آسیب دیده و معاون کارگزینی بود.

ند. ... کردهوش و ریاضی و پرسش در زمینه های عمومی و جغرافی وتعدادی

ناسی؟شهادی دخت به من گفت: مرا می پرسش هایشان میان نمی دانم چه شد که

حت نارا ظاهرا از این حرف من «!ه! شما شریک آقای طباطبایی هستیدبل»گفتم:

ن حلماجزو هیات امنای مسجد م که بگویم که وی متوقع بود احتماال شد زیرا

در ود.بفر ولی من این را نمی دانستم و شناختم درباره هادی دخت در حد ص ؛است

.ی واقعا زمانی شریک طباطبایی بودضمن حرف بدی نزدم زیرا و

پاسخ دادم. پس از آن سوالی ریاضی کرد که پس از مقداری محاسبه روی کاغذ

برداشتم ولی وی گفت که قلمی سپس سوال دیگری کرد. دوباره قلم و کاغذ را

بیست و نفر ،از هر دو طرف پرسید: شخصی در صفی .قلم را زمین گذاشتم !نیست

ناگهان «!نفر 45می شود 22و 22» د؟ گفتم:چند نفر هستن است. در این صف سوم

آقای طاهری! شما بهتر »و با خشم گفت: هادی دخت گویی که بمبی باشد ترکید

مشخص بود که در « همان دانشکده هواپیمایی را ادامه دهید!تحصیل در است

!تالش می کرد که استخدام نشوم نمره خوبی آورده ام و وی مصاحبه

100

«!تکار برایم واجب تر اس ؛ف می دهمخوب انصرا»با مظلومیت خاصی گفتم:

نک منتظر پاسخ با! نگران و مضطرب تمام شدزی نتوانست بگوید و جلسه چی

ته پذیرف فتندگآذر ماه بود که مرکزی بودم و دیگر حوصله دانشگاه را نیز نداشتم!

ق تحقی ،حبهشده ام و باید برای مصاحبه به گزینش بانک مرکزی بروم. پیش از مصا

انجام داده .سوء پیشینه می دهد و .. نداشتن ه گواهیمحلی و استعالم از مرکزی ک

انزممین ر هشده بود و وقتی تایید کامل شده بودم مرا به مصاحبه دعوت کردند. د

!هم شد مانه که کرد و می ترسیدم بالیی سرم بیایدآن گونه نفرینم غزال بود که

بود با من مرکزی بانک آقای شیخ االسالمی که رییس گزینش در مصاحبه

!دم پرسیهمعه باره رفتن به نماز جدرسوال هایی درباره دین و ... کرد. مصاحبه و

وسترا د گفت: چه خوانندگانی: نوار هم گوش می دهی؟ گفتم: بله! سپس گفت

* !ارمم و آهنگ های غمگین را دوست دگوش می ده ...داریوش و داری؟ گفتم: آهنگیان را االن همه کردم و آهنگ بودم و بعدها حادثه ای پیش آمد که توبه*البته این حرف ها برای آن زمان است که متاسفانه اهل

!دایشکرمش ببخ وه لطف ب آشکارا لعنت می کنم و از همگیشان بیزار هستم و امیدوارم خدای مهربان مرا به سبب گناهان آن زمان

ره داریوش دربا «جادوگر»گویی که جا خورده و علتش هم این بود که آهنگ

ا ن بشاه پیشین مشهور است و داریوش هم شعرهای سیاسی می خواند ناگهاپاد

،دهشپرسش های گفته «نظرت درباره والیت فقیه چیست؟»لحن عجیبی پرسید:

ه د کهم خالف شرع است و هم خالف قانون نظام حاکم زیرا اگر سوالی بپرسن

حرام آنسبب پیروزی شود پرسیدن ،سبب شکست و پاسخ دروغ ،پاسخ راست

و سبب ترویج فرهنگ دروغ گویی و ریاکاری می شود. است

101

نونش قا دقیقا عکس این نظام نیز تفتیش عقاید جرم است ولی خوددر نظام حاکم

انیرا عمل می کند و این خالف قانون عمل کردن تنها مربوط به بانک مرکزی

انونکه قنظامی !های همه سازمان ها این گونه است نیست بلکه در استخدام

!خودش را زیر پا می گذارد نوبر است

م ظر ندهنگر ادو یا سه بار گفتم که نظری ندارم ولی شیخ االسالمی تهدید کرد که

ظر هم ن ه اگرزندگی می کنیم ک پلیدی ببینید در چه نظام !ی می گیرمنمره منف

ا بیشینم پ ابدر سه کت گفتم.می کنند که نظر بدهیم! نظرم را نداشته باشیم مجبور

ت ولی اس استدالل های دقیق قرآنی و حدیثی ثابت کرده ام که والیت فقیه دروغ

دی د که تنو نظری هم که دادم نظری بو نداشتم آناستدالل علمی در رد زمانآن

!ندکرد مردودم آن نسبت به نظرهای امروزم هیچ است ولی به سبب همین نظر

ر صورت خدا شیخ االسالمی را د را گذراندم!سختی خیلی دوران پس از مصاحبه

ر د بسیاعداتتقریبا که آمین! هر چند ؛با امامش محشورش کند لعنت و ،توبه نکردن

اید عق کمی از چنین افرادی توفیق توبه پیدا می کنند زیرا کسی که عمری با

ه به ککسی نیست !انحرافی زندگی کرده است نمی تواند خودش را تغییر دهد

؟ !یستچله فالن مسا درباره افراد مریضی؟ به تو چه که نظر بی شعور! وی بگوید:

کردند ولی در بانک شروع به کارشان جدید دی ماه یا بهمن ماه بود که کارمندان

هم با نمره های بسیار بدی به پایان رساندم. را سوم نیمسال !من سرگردان بودم

راستش را بخواهید چیزی !شدم زیرا امتحان ندادمرا صفر 1و مدار 1الکترونیک

مرا در درس خواندن سرد کرده بود. هم نمی فهمیدم و قبول شدن در بانک هم

102

بخورم. آب فقط که ده روز به سبب ماجرایی سوگند خوردمبود که 1382تابستان

نده نویسنده ای را که مخفف چهل روز آب روزه است خوا «چار»پیشتر کتاب

د شادی ولی پس از روز چهارم یا پنجم ع خیلی سخت گذشت. چهار روز اول بودم

90ند ل کروز اول را بتواند تحم به آن وضعیت عادت کرد. اگر کسی پنج مو بدن

د قادرداوننشانه ای از وجود خن ند با آب خالی زندگی کند که ایروز هم می توا

است.

به 1383سال تابستان درآرام آرام مصرف سیگارم هم باال رفته بود. روزی

سوگند خوردم که دیگر سیگار نکشم و تا به امروز به لطف آن امیرالمومنین

هم نزده ام. و قلیان و ... لب به سیگار ،امام همام

ذف دن حاز ترس افتا نیمسالنیمسال سوم برنامه نویسی پاسکال داشتم که وسط

ا هم بتم که داش «مصطفی»بود. رفیقی به نام «ندییار»کردم. استادش خانم مهندس

ه از ک دهدانشک و احتماال تعداد دیگری از دانشجویان پندارم ویصمیمی بودیم.

این وفتند بد می گاز وی نمره بدی گرفته بودند نیمسال های گذشتهاین خانم در

!که سختگیر است و بد نمره می دهد

ین خانم را در راهرو نشانم داد.اواخر نیمسال دوم بود که روزی مصطفی اپندارم

غش غش سپس« ؟!یار اندی این است»ساله بود. با خنده گفتم: 35 حدودا

کوچکش بچه !اشت ما از آن دانشجوهای شر هستیممتوجه شد و پند !خندیدیم

بچه اش را در آغوش حالی که چادر سرش بود با زحمت هم کنارش بود. در

دلم سوخت از این که سبب زحمت برایش شدیم. !گرفت و گریخت

103

ودب و انم مبرنامه نویسی را گرفتم دیدم بنده خدا چه خ سوم با وی نیمسالوقتی

راقمهربانی است و خوب هم درس می داد. درباره سختگیریش هم احتماال اغ

20زش کرده بودند زیرا یادم هست دانشجویی که برنامه نویس حرفه ای بود ا

.سختگیر است و به حق نمره می دهد ،تازه استاد خوب .بودگرفته

!دگیریبدون تحقیق قرار ن عزیز! هیچ وقت تحت تاثیر حرف دیگرانخوانندگان

نام زماام چه بسا از فردی خوب می گویند و او را بهترین انسان زمین و جانشین

ین وثابت می کند که وی بدتر می دانند ولی نویسنده ای با قرآن و حدیث

خص مش پلیدترین انسان روی زمین است و گاهی از شخصی بد می گویند و بعدها

!خوب استمی شود

شدم می هنگام برگشتن از دانشکده هواپیمایی سوار سرویس کارکنان هواپیمایی

باد بهآنت مسیر ج دوم اواخر نیمسال و با بعضی کارمندان هم دوست شده بودم. از

ا یبود «ناهیپ»نفهمیدم فامیلیش سرانجامفرودگاه را راننده ای بر عهده گرفت که

م با ی هگاهی مصطف !می زدیم و او هم چیزی نمی گفت یشما بنایی صدا !«بنایی»

واره سکین من سوار سرویس می شد. از آن راننده های با حال و مشتی بود و از ا

دیم:پرسی از وی با خنده من و مصطفی روزی .ماشینش می شدیم لذت می بردیم

ت! سمویم اعنسبتی دارید؟ گفت: دختر «پوری بنایی»آقای بنایی! شما با ببخشید

!نفهمیدیم شوخی کرد یا جدی گفت

تر دختری به نام مریم بود که حدودا دو سال از من بزرگ در سرویس آقای پناهی

اتوبوس داشت و دوست بنایی بود. راننده بود و و کارمند فرودگاه بود. پدرش هم

104

عشق شدیدی به این نیمسال سوم اوایل از آرام آراممریم به او پناهی می گفت.

خانه هایمان نزدیک هم هم عاشق غزال بودم و هم عاشق مریم!!! !دختر پیدا کردم

سوار سرویس می شدیم می ایستادم ود و وقتی صبح ها در محلی که بایستیب

!و اگر نمی آمد خیلی حالم گرفته می شد آمدنش بودمپیوسته منتظر

ه کنم خف ابتدا می پنداشتم متاهل است و تالش می کردم این احساس را در خودم

ان گم !نه» :موضوع را در میان گذاشتم و وی با تعجب گفت این ولی روزی با بنایی

س الکا از آن پس بعد از ظهره !خوشحال شدم خیلی «!ازدواج نکرده است ؛نکنم

ی لی بعضو م!تا به سرویس برسم و او را ببین الکترونیک را نصف کاره جیم می زدم

نمی آمد و خیلی حالم گرفته می شد! به سرویس از روزها

و ایدیم با مصطفی هم در میان گذاشتم. روزی سوار سرویس شدیم و دموضوع را

وی نگامی که خواستیم در صندلی پشته هم نشسته است. نمی دانم چه شد که

!ع کنجم به مصطفی گفتم: حواست را !بگو و بخندی با مریم کرد بنشینیم مصطفی

ار!ه به بنست مصطفی گفت: خوب بابا! هنوز نه به دار ا !دیگر از این کارها نبینم

زد که نزدیک بود کار دستمان حرف هایی می پر شور بود و در سرویس مصطفی

خانم متاهلی حدودا سی ساله !هم استاد بوددیگران گذاشتن در سر به سر !بدهد

منشی رییس دانشکده بود. روزی مصطفی پیش وی رفته و خواسته بود تا نامه یا

آن خانم که تحویل مصطفی دهد. بگیرد و درخواستی را پیش رییس ببرد و امضا

مصطفی اصرار کرده بیاید.گاهی سوار سرویس ما می شد به وی گفته بود که فردا

گفته بود که بعد از ظهر بیاید. نیز . ویب بگیردبود که زودتر جوا

105

که ده بوسرانجام کاری کرد که آن خانم به وی گفت ا اصرارهای فراوانمصطفی ب

یک ساعت دیگر برای گرفتن پاسخ بیاید. سپس مصطفی گفت: سه روز دیگر

برای گرفتن نامه پیشش رفتم!

ان ه میب برای خرید خوردنی به مغازه ای رفتیم و سخن از بدی روزگاریک بار

ه خیلی گران شد چندین بار گفت که گوشت با حرارت خاصی مصطفیوردیم. آ

م از وستبه وی گفتم: جناب! منظور د !مغازه دار هم حرفش را تایید کرد است!

گفت: بله! فهمیدم! آن گوشت است! ،گوشت

ته شن گذار میامن و مریم لذت می برد و احتماال با پدرش دآقای بنایی هم از عشق

شدن یادهپاوایل نیمسال چهارم بود که روزی دل را به دریا زدم و پس از !بود

«؟گویمبرا ببخشید! ممکن است به پارک باال برویم و مطلبی»پیشش رفتم و گفتم:

!گوییدب همین جا !م منتظر استاول پذیرفت ولی بعد گفت: ببخشید! مادر

ی واز ریگاد برای خواستودرست ش مماجرا را گفتم و این که ان شاء اهلل اگر کار

مریمن ای دیدبر می آیم. از آن به بعد دنبال کار بانک بودم و رفتن به دانشگاه فقط

نیک در الکترو حوصله درس خواندن نداشتم! می دانستمدیگر در سرویس بود!

!.. .م و سر راه مریم قرار گرفت دو بار دیگر هم .سخت بود چیزی نمی شوم چون

دوباره مراسال بعد بود که گزینش بانک مرکزی ماه پندارم در اردی بهشت

به گزینش عالی !رد کرد بدون هیچ گونه مصاحبه ای در درخواست تجدید نظر

بانک ها که زیر نظر بانک مرکزی و اتاقش روبروی همان گزینش بانک مرکزی

!را مجبور به اظهار نظر کرده اندبود اعتراض کردم و این که م

106

تم و وی گف به در اواخر نیمسال چهارم بود که روزی خانم لطفی را دیدم و ماجرا را

شود. رستحاللم کند و از نفرین آن روزش بگذرد بلکه کارم د تا از وی خواستم

ر داج من اخر ربط اخراج شدنم با نفرین آن روزش را انکار کرد و این که وی ابتدا

! رضایتش را اعالم کرد سپسگزینش ربطی به او ندارد ولی

ز احلی ابتدا دوباره با دیدگاه منفی شروع به تحقیق م بانک ها عالی گزینش

رف بد حیا که آیا من به نظام و رهبر فحش می دهم و پرسیده بود هدهمسایگان کر

!کامال پرونده ام سالم بود می زنم؟ دوباره به گفته شیخ االسالمی

د ش عقایفتیت !نظر کردید ما مرا مجبور به اظهارگفتم: ش شیخ االسالمی روزی به

د؟ ردیکگفتم: پس چه کار !گفت: من تفتیش عقاید نکردم !طبق قانون جرم است

ید ی گومدر حالی که سرش را پایین انداخته بود و خودش می دانست چرت نامرد

دم کهبعدها فهمی« که نظرت درباره والیت فقیه چیست!من فقط پرسیدم »گفت:

رف حدان کارمن ما در این جا ای طاهری!شیخ االسالمی به برادرم گفته بود: آق

ه ب دلیل مینگوش کن می خواهیم. برادر تو اگر این جا بیاید جواب می دهد و به ه

!درد بانک نمی خورد

کسی را که از هر جهت تایید شده است به می بینید عزیزان! در نظام اسالمی

هیچ مشکلی ندارمخودشان می گفتند که !نین دالیلی از کار محروم می کنندچ

ف شیخ االسالمی از جهتی درست البته حر !ولی قصاص قبل از جنایت می کردند

اه هر غلطی بکند او پادش !را ببینید و دیگر مسووالن نمایندگان مجلس و وزرا !است

کنند!پادشاه افرادی را دوست دارد که او را بستایند نه این که انتقاد !را می ستایند

107

ار این ب و دنوبت به مصاحبه رسید. مصاحبه کننده سوال هایی کر پس از تایید شدن

قعا به وا !وده برم درباره والیت فقیه اشتباگفتم که نظ هشیارتر جواب دادم. پندارم

یه یت فقوال می هم برای ردکار احتیاج داشتم و همان طور که پیشتر گفتم دلیل عل

گر اکرد. یدماین بار گزینش بانک مرکزی در اقدامی تقریبا بی سابقه تای !نداشتم

ین اودم که ب دومین نفری انکداری ایران از صد سال پیشاشتباه نکنم در کل تاریخ ب

ل رداو مرحلهدو وقتی کسی در !دلیلش هم مشخص است !هیات تایید کرده بود

ا ود زیری بن هم بسیار استثنایمی شود قطعا کارنامه سیاهی داشته است و مورد م

یه ت فقکه والیکسانی که در مصاحبه شرکت می کردند به دروغ می گفتند بیشتر

!را قبول دارند

ه بی را تالش کردم تا آزمایش های پزشک اسریع خوشحال بودم. پس از آن خیلی

د که شروع به بو 1393پایان برسانم. خدا را شکر که ایدز نداشتم! از ده شهریور

را هرشز کردم. هادی دخت نامرد در همین آغاز کار ایران کار در بانک مرکزی

قتی به ود! فرستا «دایره شهرستان ها»یعنی ریخت و مرا به تبعیدگاه بانک مرکزی

ند. ب بردآقای تقوی طل ،مسافرت بود. مرا پیش مدیرکل آن جا رفتم مدیر اداره

. ا بدهدر مربیاید و دستور به شروع کا پس از احوال پرسی وی گفت که باید مدیر

ت: ونه اسن گاز پایین به باال به ترتیب ای ایران، نظام مدیریتی در بانک مرکزی

-مدیر کل اداره -مدیر اداره -معاون اداره –کارشناس اداره -رییس دایره

قائم مقام رییس کل –دبیر کل بانک مرکزی -معاون رییس کل بانک مرکزی

رییس کل بانک مرکزی –بانک مرکزی

108

قرار اونهر اداره از چند دایره تشکیل می شد و هر چند دایره زیر نظر یک مع

ک ه هم یدارا یا سه دویر اداره بودند. هر داشت. معاون های اداره هم زیر نظر مد

ه سو یا هر داز وی دستور می گرفتند. چند اداره کل داشت و مدیران این مدیر

هم زیر نظر یک معاون رییس کل بانک مرکزی قرار داشت. مدیر کل

فی کرد. ری معرتخاآقای اف ،ه آمد و مرا به معاون دفتر ادارهدو سه روز بعد مدیر ادار

اج ای آنا برمر دنیز مرا به دایره شهرستان ها فرستاد جایی که هادی دخت نامروی

معروف کزیدگاه بانک مربه تبعی بعدها فهمیدم که این دایره در نظر گرفته بود.

!دندیرند به این دایره می فرستامی خواستند حالش را بگ را است. هر کسی

فتم. ری بود وشهرستان ها زیر نظر دایرهو معاون اداره که« امیری فر»پیش آقای

ارباید بسته های سنگین وی رک گفت که کار این دایره سخت است و گاهی

ا رفکرهایم کهگفت سپس . و ... را بکنمو آن کار این کار را بکنمو بلند کنم

به ا تندیبم و پندارم فردای آن روز بود که پیش رییس دایره شهرستان ها رفت بکنم.

فته ر گفقای امیری کارهایی را که آ تم: آقای دریاباری! نمی شود که منوی گف

!زحمت کشیدم تا کارمند اداری شوم من کلی !است انجام دهم

کارگزینی هم رسید. اداره کارکنان پیچید و به گوش آمار بر رفتار تندم در ادارهخ

جواهری داشت که رییس دایره استخدام بود. آقای زیر دستی به نام هادی دخت

به افتخاری و دریاباری با ناراحتی وی !بودو پست فطرت نامرد جواهری خیلی

یکی نیست به وی بگوید: !مشکل داشته است هم در گزینش طاهریگفته بود که

مشکل تو داری از بس که پست و نامردی!

109

کرده غلو داد و گفت که امیری فر مفریب افتخاری مرا خواست و با نامردی تمام

م که میدرفتم ولی بعدها فه !بروم ها است و ترغیب کرد که به دایره شهرستان

د بده هادی دخت را پاسخ وندخدا بود.امیری فر که آدم خوبی بود راست گفته

.زیرا می توانست مرا به بهترین اداره های ساختمان میرداماد بفرستد

اال بسطح ،لمللابعضی از آن ها مانند اداره بین :چند نوعنداداره های بانک مرکزی

اره ت و اددماخسطح متوسط و بعضی نیز مانند اداره ،مانند اداره آمار و بعضی نیز

یوضعیت ماراما دایره شهرستان ها در اداره آ سطح پایین شمرده می شوند. ،رفاه

ندارمپ .استو همان گونه که پیشتر گفتم تبعیدگاه بانک مرکزی رداستثنایی دا

وم.ها بر دارهبود که به بهترین احقم آزمون بانک را آورده بودم و در رتبه چهار

مل هی کاوقتی اخراج شدم مجبور شد که بگوید که با آگا خود هادی دختبعدها

م ه ما یهمساه این نامرد !تستاده اسمرا به آن جا فر از وضعیت دایره شهرستان ها

تم. ناخو مرا که به مسجد می رفتم می شناخت بر عکس من که او را نمی ش هست

ی امام عده هاوتی وق ؛دقیقه راه نیست. اما عیبی ندارد پیاده پنج خانه اش با خانه ما

!ودشثبت می محقق و این کتاب مشهور شود تا قیامت اسمش به نامردی ، صادق

آغازین که در دفتر اداره می نشستم تا مدیر بیاید و تکلیفم را مشخص آن روزهای

مرا دید و به طرفم آمد. پس از کمی دقت روزی مجید ند در نماز خانه بانکک

یکی از شناختم. روبوسی کردیم و گفت که وی هم در اداره آمار است و

است. به دایره شهرستان ها «عباس»هم در دایره شهرستان ها و اسمش دوستانش

دادند. منشان یکثیف میز کاری را در اتاق جان آن رفتم و پس از آشنایی با کارمندا

110

داماد میر من به عشق ساختمان! م و گاهی می گریستمنمی دانید چه حال بدی داشت

مینهدم و چه نصیبم شد! دنیا و اداره های تمیزش در آزمون بانک شرکت کر

!سیمرر می از سال ها انتظا به آن چه دوست داریم نمی رسیم یا پسال معمو ؛است

ه نام شخص دیگری نیز ب»رفیق شدم و وی گفت: «نصیری عباس»هنگام ورود با

است و و سرخوش در این جا کار می کند که خیلی شاد «علینیمحمد حسن »

د تا ه آمدو سه روز بعد ک «!االن مرخصی است ؛حتما از وجودش استقبال می کنی

تقبال ن اسمزد و خیلی گرم از با هم آشنا شدیم و سالم و علیک کردیم زیر خنده

تر بود. از من دو سالی کوچک عباسبود. لهسا 31حدودا !کرد

ه سر کم ده بودقصد کر من که سابقه بدی در گزینش داشتم هنگام ورود به دایره

وادند خیلی سرخوش و ش علینی و نصیریاما طولی نکشید که دیدم سنگین باشم

ا م ایرهن دآ کننده از صبح تا شب برای این که محیط کسل !به راه آوردند مرا هم

مثال مدتی واژه می ساختیم. می خندیدیم و را آزار ندهد چرت و پرت می گفتیم و

تعجب با !یمرمندان هم می گفتبه دیگر کا «!قبول باشد»به هم می گفتیم: طوالنی

ست!عبادت ا د؟ می گفتیم: همین کاری که می کنی!قبول باشد همی گفتند: چ

ما هم در دهانمان بود. پیوسته می گفت و« درخدمت باشیم»تکه کالمش امیری فر

«!در رکاب باشیم»مثال ؛یا واژه های شبیه به آن را می گفتیم می گفتیم! افتاده بود و

می دید که هم صمیمی بودیم و مرا بادر آن دایره بود که «ناصر»همکاری به نام

یکی از چرت و پرت های ما این بیش از بیست سال سابقه کار داشت. شاد می شد.

!گرگ به میش رحم نمی کند ؛شده استبدی خیلی بود: دنیای

111

رگ به گ یامیم االاز قد»گفته بود: نیز وی ورا به امیری فر رسانده ا ناصر نیز حرف م

ر یری فناصر نیز حرف ام «این دیگر چه حرفی است!؟ ؛میش رحم نمی کرده است

سبد به هم «مقدیم االیا»واژه از آن پس غش غش خندیدیم وهم را به ما رساند. ما

!واژه های ما اضافه شد

ه کبود انآن با بگو و بخند با !ر در آن دایره نبودند دق می کردماگر این سه نف

. اد بودگفتن نیز استدر چرت و پرت علینیعذاب آن دایره را تحمل می کردم.

جرا ما ویدر اداره بود که در دست چپش دو انگشتر می گذاشت. به یخانم مطلق

دیگر تا دو تا شوهر دارد که را گفتم. وی گفت: می خواهد با این کارش بگوید

نکند!ش نگاه چپ به کسی

شان راه حالکواقعا تبعیدگاه بود و خودم دو نفر را دیدم که برای این دایرهآن

ال س 29 قریباشخصی بود که ت انیکی از آنبگیرند به آن جا تعبیدشان کرده بودند.

با سابقه خدمت داشت و ظاهرا رییس آمارگیران یکی از شهرهای شمال بود.

و بودند کرده او را از آن جا احضارو هخانم بازی کرده بود و فهمید ماشین اداره

به او را د وتخفیف دادن چند ماهی در آن دایره بود تا این که چند ماه آخر خدمتش

فرستادند. «بودجه خانوار»دایره تخصصی

بود. او و کارشناس ارشد و استاد دانشگاه آمارگیر یکی از شهرهای شمال دیگری

پایان حضورم در بانک و پس از تانفهمیدم احضار کردند و آن را را نیز به دلیلی که

دچار مشکل شده درست در همین ایام بنده خدا با خانمش همدر آن دایره بود. آن

و طالق گرفته بود.

112

ر حدود و دبود. جانباز ب من و علینی و نصیریمسوول ،«فالح» فامیلی شخصی به

یم.بیای مازسریعا پس از ن هراهنمایی سواد داشت. به نماز حساس بود و می گفت ک

دنم ر کریا وضو گرفتن در مدت کا او را در حال نماز خواندن حتی یک بار هم

!ادمدا می رافتادیم. گاهی جوابش شروع شد و چپ گیر دادن وی آرام آرام ندیدم!

ن تماردن سر رسیدهای بانک به ساخدر بهمن ماه برای بسته بندی و انبار ک

ارهای ه بچضرابخانه برای ماموریت رفتیم همان جا که اسکناس را چاپ می کنند.

ی رف هاو ح کار می کردیمدر آن جا روز چند جا به جا می کردیم!سنگینی را

ن تر ح پاییر سطددر خود اداره هم مشابه آن کارها را البته امیری فر راست در آمد.

انجام می دادیم.

را .. . تر ودف وخودکار و کاغذ بایستی !کارهای قرون وسطایی بود کارمان در اداره،

!ادیمفرست شهرستان های مختلف میدر انآمارگیر برایاز انبار در می آوردیم و

ر ی شد دد ماحمقانه ترین کار را می کردیم زیرا هزینه پست کردن این وسایل زیا

ودشان را خ چیزهااین بعضی از می توانستند دایره ها حالی که کارمندان آن

ال خودکارمث ؛بود 3و 2بخرند. وسایلی هم که می فرستادیم معموال وسایل درجه

. یا پاک کنی که می فرستادیم جنس خوبی نداشت

اداره خدمات تنها خرید وسایل برای اداره آمار نبود بلکه برای همه اداره های کار

می شنیدیم که با زد و گاهی و در این خریدها و ... می خریدمیز و صندلی ،انکب

. این موضوع تنها به جیب می زدندسودهای کالنی ،و خرید اجناس کم کیفیت بند

را شامل می شود! کل دستگاه های اداریمربوط به بانک مرکزی نیست بلکه

113

هایزد و بند با که بعضی مسووالن حتی درباره فروش نفت هم شنیده می شود

دیریت ین مه همنتیج! سودهای کالن می کنند ،معامله های نفتی و گازی در فراوان

خص ش عمدی خیانت هایآن، این همه فقر و بدبختی در جامعه و مسوول ،فاسد

دش او خوجرات دزدی نداشت. کسیپادشاه است زیرا اگر خواهان اصالح بود

مکشو ابر آد او بیماری روانی !زیرا دزد حق امامان است رییس دزدان است

بات اث واست که از شکنجه دادن و فقیر نگه داشتن مردم لذت می برد خونخوری

این حرفم را می توانید در اولین کتابم ببینید.

و به . هر دمیتوز یک ماه از شروع به کارم نگذشته بود که به خواستگاری مریم رفهن

ال سدو هن کشدت عاشق هم بودیم. با مادرم به خواستگاری رفتیم ولی مادرم از ای

ریم م !زهرش را در مجلس خواستگاری ریخت ناراحت بود و بودتر از من بزرگ

جا ریبدجو !ه ای شربت آوردهم که با چادر به محل کار می رفت با وضع زنند

نه ن گومی خواست گربه را دم حجله بکشد و این که عقیده اش ای !مه بودخورد

!ی هستم باید این موضوع را بپذیرماست و اگر خواهان ازدواج با و

لند شویم. خواستند که ب تلویحا مشاجره کرد و کمی مادرم هنگام صحبت با آنان

گل را همریم دست ،به زور بلند شدم و هنگام خارج شدن !نمی دانستم چه کار کنم

وقتی به خانه .با ناراحتی اشاره کرد که بگیرم «؟!چرا»گفتم: .پس داد من به

بتوان برگشتیم تا چند روز حالم بد بود. عشق چیزی نبود که به این راحتی ها

مریم با سوز شدیدی ،رویادر چند ماه بعدنابودش کرد ولی دیگر سراغش نرفتم.

هست! هنوز یادم که پس از یازده سال دلخراش بود چنان فریادش «بیا!»فریاد زد:

114

اره اد ت و پرت های حین خدمت ادامه یافت. با آبدارچی ها و نظافتچی هایچر

ز ایکی «شد!قبول با»هم خیلی رفیق شده بودیم و آنان نیز گاهی به ما می گفتند:

چی روزی آبدار «این روزها کم رکاب می زنیم!»گفت: آنان گاهی به من می

نده ز خا «قبول باشد!»: جدیدی وارد دایره شد و چای آورد. پس از سالم گفتیم

!سرخ شده بود

ه متروی با هم بگاهی آمد. علینیبود که امیری فر به دنبال 19.30ساعت شبی

در «باشیم دمتخدر »توپخانه می رفتند و کمی از مسیر را با هم بودند. امیری فر که

ن آ «!شیمبا در خدمت»تن با وی بود گفت: در حال رف علینی دهانش افتاده بود وقتی

باال رم راسلحظه ای !مل کردم تا خنده ام را کنترل کنمرا تح شدیدی فشار لحظه

!بودسرش پایین بود سرخ شده در حالی که را دیدم. عباس آوردم و

بکنیم. پس از ماندیم تا کارهای باقی مانده را 20.20تا ساعت عباس من و یک بار

!دن را داما را بیرون کرد و گزارشما ماندن جرم است. نگهبان بانک 20ساعت

جواب م وادامه یافت و آرام آرام به مشکل برخوردی نامرد فالح گیر دادن های

ی حرف با و دیگرتقریبا ماه هشتافزود به گونه ای که پس از شبر شدت مدادن های

کارهایم را انجام می دادم. و تنها نمی زدم

را دیدم که از چیزی شبیه نامرد ماه خدمت بودم که در عالم رویا شیخ االسالمیدو

التماس می کردم که این کار .م می کردکردن کندو بیرون آمد و تهدید به اخراج

را (یا اداره ات) دایره ات باشد!»سرانجام گفت: !فتنمی پذیر ابتدا را نکند ولی

.سپس به داخل کندو رفت «!وض کنع

115

الح بها فبدرگیری !تعبیر شود و اخراج شوماین خواب یادم بود و می ترسیدم که

ج ازدوا با تالش کردم شدت در روح و روانم اثر گذاشته بود به طوری که در آغاز

ح شر فال از کردن با یکی از کارکنان آن اداره از آن اداره بروم و این گونه هم

که شود. نخست به دختر خانمیراحت شوم و همین که آن خواب تعبیر ن

رد داره بادر ندارم وی آبرویم راولی پ پیشنهاد دادمدانشجوی کارشناسی ارشد بود

!و به خواستگاری من آمدهدیپلم است مجتبی کهو این

دم ولی ویبود پیشنهاد ازدواج داساله که رییس دایره دیگری 38سپس به خانمی

تحت وقتی انسان دیپلم هستم پیشنهادم را رد کرد.به بهانه این که خدا را شکر

ن مر چنان فشار ب !یرد چه کارهای احمقانه ای می کندقرار می گ روحی فشار

ل خوشگ هتاز م!از کابوسم نجات یاب پیر دخترازدواج با ا شدید بود که می خواستم ب

!یمگرفتی م چند ماهه از هم طالق ممی کردی ازدواج هم هم نبود و اگرو جذاب

رییس که به من گفت که جواهری شسخن امیری فر بود. خودکابوس دیگرم

چندین بار به وی زنگ زده و از او خواسته است تا بود دایره استخدام کارگزینی

رگزینی می داند با کااداره نوشته ای بنویسد که طاهری را نمی خواهد و با این کار

روزی به هادی دخت بودند! نامردخیلی جواهری و هادی دخت !من چه کار کند

د کند ولی حاضر به با جواهری برخور تا را گفتم و از وی خواستم موضوعاین

ی کارمخیلی خوب فیلم بازی می کرد و من ابتدا هادی دخت !چنین کاری نشد

دست او و جواهری در احتماال می پنداشتم آدم خوبی است ولی بعدها فهمیدم که

!بودندهر دو دشمنم بود ویک کاسه

116

زندگی می گفتم: مگر من مریضم که با جواهریبه »امیری فر به من گفت: سپس

دهد ام میارش را منظم و مرتب انجکمن خودم فرزند دارم. بچه مردم بازی کنم؟

. بی بودم خوهمان طور که پیشتر گفتم امیری فر آد «و دلیلی برای این کار نیست.

ر هود و خوب رفتار کرد به سود خودش ب می نویسم. هر کهمن این جا حقیقت را

که بد رفتار کرد به خودش بدی کرد.

قرار زد. ماه خدمت بودم که روزی فالح زیرابم را پیش رییس دایره هشتپندارم

!ه امفالح به وی گفت که از کار زدبود تعدادی وسایل را بسته بندی کنم.

ا رمانش سپس ز ؛خواست تا یک بسته را درست کنممن پیشم آمد و از «دریاباری»

آقای الح!فآقای »بعد زمان را در تعداد بسته ها ضرب کرد و ناگهان گفت: گرفت.

م کیدم ترناگهان گویی که بمبی باش «!طاهری که کارش را درست انجام داده است

فت: گری ابارید !من دیگر در این جا کار نمی کنم !و فریاد زدم: این گونه نمی شود

؟ اتفاقی که نیفتاده است! !چرا

رفتم و در دفتر اداره اتفاقی نیفتاده است! که د و می گفتندهمت به من زده بودنت

می خواستند اخراجمبه گوش مدیر اداره و همچنین کارگزینی رسید. نشستم. خبر

است مخالفت کرده بود. پندارم هیری فر که فهمیده بود تقصیر از ککنند ولی ام

روزی معلق بودم ولی از من خواستند تا در دایره شهرستان ها کارهای بیست

را انجام دهم تا تکلیفم روشن و دیگر کارهای خدماتی بسته بندی ای چونساده

ر حوالی شود. در همین حین اداره آمار در نوشهر مراسمی داشت که هر سال د

برگزار می شد. ماه بهشتاردی

117

دبو ن هاشهرستا دایرهکارکنان عهده بر وظیفه پذیرایی از مهمانان و کارکنان اداره

،آن جا به برای رفتن پیش از سوار شدن به اتوبوس ولی من چون معلق بودم نرفتم.

ی ی جدمی خورد و درد می گیرد ول داخل اداره نشانی به کپسول آتش فالح سر

ن ه تهراب و راا می گیرد وفرا لرزش شدیدی او را نمی گیرد. در میانه سفر به نوشهر

فته یدنش ره دبمی برند. همکارانی که ی نزدیک بانکبر می گردانند و به بیمارستان

وم. بهبر بودند می گفتند که حالش خیلی بد است و از من خواستند که به دیدنش

د.رعشه عجیبی گرفتار شده بود و پندارم حدود یک ماه در بیمارستان بو

ر دفر به من گفت که امیری محمدکارکنان به نوشهر رفتند و برگشتند. روزی

ست م نییاد «ی طاهری فالح را نفرین کرده است!گویا آقا»حضور او گفته است:

ماه ههشت ندانید آن نمی جای حق نشسته است. وندنفرین کرده باشم ولی خدا

تا ی آمدمماه در برابر آزارش کوت البته خودم هم تقصیر داشتم. بایستی چه کشیدم!

ان مهرب جواب دادن را برگزیدم. حاال خداوندیعنی رسمی شوم ولی بدترین کار

ره ه دوباد کدوستش داشته که این بال را سرش آورده است تا شاید توبه کند هر چن

!اددیر می گیز ن علینیبعضی رفتارهایش را از سر گرفته بود و به نپس از بهبود یافت

خانم زیبا و تو دل برویی بود ،ساله 38بپردازم. در اتاق آن خانم شادیاما به موضوع

تالش آمدم با دیدنش تنم می لرزید و ادارهساله و متاهل. در آغاز که به 40تقریبا

پناه وند مهرباننمی کردم و از شر شیطان به خدا هم سالم نگاهش نکنم و می کردم

کرد بلکه از رو کردنم ناراحت می شد خودش سالم مینمی بردم. وی که از سالم

!م تابع شیطان شدم و سالم می کردممن ه !بروم و سالم کنم

118

!ش بودروییبتو دل ،باالتر از زیباییش بود! هلوی شیرینی عجب !وای وایوای وای

ز ااشتند پند زیبا بودند ولی از همگیشان نفرت داشتم زیرا می بعضی دختران اداره

ده زلهزل چون صدای زیبایش !اند اما این خانم چیز دیگری بود آسمان افتاده

اسخ یدم پد مدتی پس از سالم کردن هایم تنم را می لرزاند!چهار ستون ریشتری

!ی زندمنیت شیطانی در ذهنم موج ی دهد زیرا می پنداشت م لبخندسالم را با

لم ش ددموقتی می دی !نمی دانید چقدر جذاب و شیرین بود !البته حق هم داشت

نهادباور کنید اگر مجرد بود حتما به وی پیش می خواست حسابی ماچش کنم!

یحت تم!رفاال می پذیتمازدواج می دادم. اگر ده هزار تا سکه طال هم می گفت اح

!خآ آخ آخ آخ م می گذاشت احتماال امضا می کردم!اگر حکم بردگی را جلوی

لبوت قتازه می شد و ق و روانم یدمش روحوقتی می د !ناقالامان از این دل

ه ب یمرج گاهی که در اتاق تنها بود شیطانعجب جگری بود! عجیبی می گرفتم!

! .و بپارم رویش و قالبش کنم و .. بشکنمذهنم می آمد که در اتاق را

تالش کرده ام بیزاری از در زندگی اصال نیازی به کار باال نبود. از اغراق بگذریم

هیچ وقت از یادم نمی رود: زنا را در دلم بکارم زیرا سخن امیرالمومنین

.هرگز زنا نمی کند غیرت: انسان بسیار با ی غیور قطانما ز

زنا نمی کند. : انسان عفیف ما زنی عفیف

شقيإالا ىنما ز ى عن المتعةهعمر ن ال أنا: لو قال امیرالمومنین

ی کرد.نم جز شقی کسی زنا هی نمی کردعمر از صیغه ن امیرالمومنین فرمود: اگر

119

ری یزاب خوب در عین حال البته من هم مانند هر مردی عاشق کشیدنش هستم ولی

،بانم با زنستی می تواباور کنید به راحتاز زنا را تالش می کنم در دلم جای دهم.

ی سالگ 29دار و دختران را خام کنم که یک بار چنین قصدی را در سن زنان شوهر

!خواهید دیددر همین فصل کردم که ماجرایش را

فتادن رام اححرام است به موارد اضطرارییکی از دالیلی که کارکردن زنان جز در

سبت بهنختی پس از مدتی دچار یکنوا زنان و مردان است. همه زنان و مردان متاهل

وشوند می متنفر ،دلسرد یا بدتر از آن ،شریک زندگیشان می شوند یا بدتر از آن

ا شخصد باگر ترس از خدای مهربان یا ترس از آبرویشان نبود خیلی دوست داشتن

باشد. و زیبا رابطه جنسی برقرار کنند به ویژه اگر جوان دیگری

لذت اله س 25کدام زن متاهل چهل ساله ای هست که از رابطه جنسی با یک جوان

ودش خلرزیدن دل ،هنگام پاسخ سالم دادن نمی برد؟ علت لبخند زدن آن خانم

سیر مدر و زیادبا رفتارهای محبت آمیز و زیاد سالم کردن به وی بود. اگر من

را م اوروی مخش کار می کردم به راحتی می توانست حرکتش قرار گرفتن و ...

نبود. خشن باالبکنم و نیازی به کار تسلیم خودم

بارها می توانستم با دخترانی که دوست داشتند با من رابطه برقرار کنند پیوند

می توانستم را کاری دار چنینبار با زنان شوهربخورم و گولشان بزنم. چندین

خدای مهربان به کرمش مرا از بودبکنم ولی یا خودم بیزار بودم یا اگر هم تمایلی

در سخنان امامان، گناهان بزرگ هشت تا است و زنا در داد. می نجات بد این گناه

آن ها نیست ولی طبق متن قرآن، زناکار اگر توبه نکند در جهنم جاودان می شود.

120

ام كه زنانتان با مردان در فرمود: اى اهل عراق! باخبر شده امیرالمؤمنین»

حضرت فرمود: سپسكنید؟ نمىروند! آیا حیا راه در كنار یكدیگر راه مى

كسی را كه غیرت ندارد. خداوند لعنت كند هر

حرف باال را می زند سخن باالی من است. زنی یکی از عللی که امیرالمومنین

راه می رود زیرا کارش خیلی بدتر از زنی است که در کنار مردان که کار می کند

با مردان نامحرم در تماس است. ، چندین ساعت در ساختمان اداره یا شرکت یا ...

درصد نه چندان کمی از کارمندان زن با کارمندان مرد در ارتباط جنسی از حالت

!عالقه مند می شوند به هم پس از مدتی کارکردن زیرا سبک تا پیشرفته هستند

بعضی االن مردان پیش می آید. برایبی کاری شدیدی هم ،تازه از کار کردن زنان

ن زنا و رانپسران از بی کاری در خانه نشسته اند و افسردگی گرفته اند بعد دخت

فتن رحرام بودن مدرسه چرا؟ چون زنان به مدرسه می روند. !شاغل شده اند

ا جز رنان زمی شود زیرا این حدیث بیرون رفتن فهمیده دختران هم از حدیث باال

!دیوثی است ازیگر شدن زنان کهب در موارد اضطراری حرام می داند.

جاودان جهنم آتش دریا لعنت کند این را هم بدانید کسی را که امیرالمومنین

گول نماز جهنم آب خنک بخورد. آتش یا دست کم چند صد سالی باید در است

!ان را در بهشت ذخیره نکنیدو روزه هایتان را نخورید. بی خود از االن جایت

البته می دانم بهشت با عمل به سخنان امامان به دست می آید نه با پندارهای ما.

نهد و من هم تنها حق را می گویم. کسی در این روزگار به این احادیث ارج نمی

121

؛بيحالثالث و سبعین كلها تنتحل مودتي و ثالث عشرة فرقة من

في الجنة و اثنتا عشرة في النار. واحدة منها

لم استسو رسول اکرم صلی اهلل علیه و آله از طوالنی یبخشی از حدیث سخن باال

را بهشتی فرقه خبر می دهد و تنها یک فرقه 73که از متفرق شدن مسلمانان به

13ید که گو می آن یگانه بی همتا جالب، جمله باال است!د. اما نکته اعالم می کن

فرقه 13ی از این می زنند ولی تنها یک اماماندم از دوستی به دروغ فرقه 73فرقه از

ند.را بک چیزی ادعای منسوب بودن به یعنی انسان به دروغ «لح نت»در بهشت است.

ولی نامند می اربزرگو امامان شیعهظاهر خودشان را به االن دجالیان را می بینید که

ین همهاکه این قدر دجالیان احمق هستند پلید ترین آفریده خداوند هستند!پیرو

ند! می داربر ن آنان با دوستیدست از هم دیده اند اما باز دو دجالستم و جنایت از

هر كس با ما فرمود: است كه رسول خدا شدهنقل از امام صادق

او را یهودى بر خواهد انگیخت. مهربان دشمنى كند خداوندخاندان

زیرا او !؟ فرمود: آرى!هر چند شهادتین را گفته باشد !اى پیامبر خدا پرسیدند:

ه با ذلت و با گفتن شهادتین فقط خون خود را حفظ كرده یا از دادن جزی

سپس تكرار فرمود: هر كس با ما خاندان دشمنى ! خوارى مصون مانده است

این !سؤال كردند: اى رسول خدا !انگیزدمى كند خداوند او را یهودى بر

!گروددرك كند به او مى كه اگر دجال را چگونه است؟ فرمود: براى این

122

ده شدجال فعلی یا دجال گور به گور کسانی که ازاز سخن باال مشخص است

مازها نه ک دشمن اهل بیت هستند و از دو سخن زیر نیز می فهمیم پیروی می کنند

ست. انم آتش جه ارزشی ندارد و سرانجام این افرادهیچ و روزه های این افراد

اى صد سالاگر بنده !به من فرمود: اى معلى م صادقگوید: اماسمعلى بن خنی

ها خدا را عبادت در میان ركن و مقام با روزه گرفتن روزها و شب زنده دارى شب

هاى كه از شدت پیرى ابروهایش روى چشمانش را فرا گیرد و استخوان كند تا آن

!خواهد بودثوابى براى او ن اما حق ما را نشناسد هیچ اش فرو رودگردنش در سینه

كدام سرزمین از ما پرسید: الحسینگوید: حضرت على بن ابو حمزه ثمالى مى

امام !انندداز همه برتر است؟ من گفتم: خدا و پیامبر و فرزند پیامبرش بهتر مى

و اگر مردى به است )در مسجد الحرام( ها میان ركن و مقامن سرزمینفرمود: بهتری

بگیرد سال عمر كند و روزها را روزه 950 قوم خود بود كه در میان اندازه نوح

ها را در آن مكان به عبادت بپردازد و در حالى خدا را مالقات كند كه به و شب

!نخواهد برد ت هایشاى از عبادهیچ بهره اشته باشدوالیت ما اعتقاد ند مق -رجمه انصارى ابن بابویه، محمد بن على، ثواب األعمال و عقاب األعمال / ت

«روشنی»فرستادند که رییسش آقای تخصصی های دایرهیکی از سرانجام مرا به

نس یسابود. بعضی کارکنان آن دایره بیش از بیست سال سابقه کار با مدرک ل

دایره س آنرییکار با پارتی بازی و حدود ده سال سابقه احتماال داشتند ولی وی

بانک درها ازیشده بود و پیش از رییس شدن نیز در آن دایره نبود. از این پارتی ب

مثال مدیر اداره دیگری، مدیرکل اداره دیگر می شد! می شدن کم

123

ه ثبت دارابه قرار شد برای کار آمارگیری !روشنی خیلی پست فطرت و نامرد بود

و سخت یبروم. کار نزدیک ساختمان میرداماد بانک مرکزی شرکت ها

ون از یربزیرا تخصصی بود که دیگر کارکنان آن دایره حاضر نبودند انجام دهند

د زیرابودننآمارگیران بانک نیز حاضر به انجام دادن این کار . ظاهرا بانک بود

کاری تخصصی مربوط به آن دایره بود.

و ا حفظآن ها ر بایستی کهمربوط به مشاغل گوناگونی بود تعداد فراوانی کد

فتری درد وارا ها کد آن ،های ثبت شرکت ها را باز و با دیدن مشاغلسپس دفتر

را د زیفهمیدن این که چه کدی مربوط به چه شغلی است کار سختی بو می کردم.

سب کو ممکن بود شغلی مربوط به دو یا سه کد پنداشته شود و نیاز به مهارت

در نرباتجربه در طول زمان برای وارد کردن کدها بود که من به لطف خدای مه

. تالشدندیدا کنم و از کارم راضی بومدت کوتاهی توانستم مهارت نسبتا خوبی پ

دقیقی مارآمی کردم تا با دقت کدها را وارد کنم تا متخصصان با پاالیش آن ها

تهیه کنند. برای کشور

روزی که وارد دایره شدم روشنی با خوشحالی از من استقبال کرد و گفت که تنها

بروم زیرا خسته می شوم ت شرکت هاباید برای این کار به اداره ثب هفته ای سه روز

می توانستم با و همچنین کارهای دیگری نیز در دایره هست که باید انجام دهم.

رفتن به اداره ثبت شرکت ها مخالفت کنم زیرا کارمند اداری بودم و کار کارمند

اما احمقانه ترین و رسته آمارگیران جداست است مرکزی اداری در داخل بانک

!پنج روز در هفته می روم ؛عقب استگفتم: نه! کار خیلی کار ممکن را کردم و

124

ودم بمایشی آز اگر می گفتم که اصال نمی روم قطعا فاتحه ام خوانده بود زیرا هنوز

ولی است حاکم در کشور« آزمایشی - رسمی»و قانون بیشه درباره کارمند

ه بر فوق ه آماتهیچندین ماه بود که می گفتم که پنج روز در هفته می روم.نبایستی

. ندبده کانتعقب افتاده بود زیرا کارکنان دایره حاضر نبودند آن جای مبارک را

ز دند نیبو که تازه استخدام شده و کارمند رسمی آزمایشی حتی کارمندان لیسانسی

ده نان نشا آبدند که حاضر به چنین کاری نیستند اما هیچ برخوردی آشکارا گفته بو

سال 15که گاهی یکی از کارکنان دایره گفت.وشنی به من این را خود ر !بود

دین چن پیش می آمد که هم دو روز می رفت ولی گاهی یهفته ای یک سابقه داشت

.هفته نمی رفت و کسی هم نمی توانست او را مجبور به رفتن کند

ار کا و با اداره ثبت شرکت ه مبرای آشنا کردن آن کارمند در روزهای نخستین

وق وا شبمعموال تنها می رفتم. می آمد ولی پس از آن مهمراه جا کردن در آن

ا در ه ام ررانذوق کارم را ادامه می دادم و خیلی از من راضی بودند ولی روشنی کا

ود و بلویی یه کشیوه دادن کاران !ن درصد در بین کارکنان دایره دادکمتری ،بار اول

چیزی نگفتم و کارم را با قدرت ادامه دادم. !ب کتاب خاصی نداشتحسا

،کارمندان دیگر !کمترین درصد کارانه را به من داد نامرد بار دوم هم روشنی

بودند و چون حقوقشان باالتر بود اگر کمترین درصد هم یا فوق لیسانس لیسانس

به آنان تعلق می گرفت باز رقمش بیشتر از من می شد اگر باالترین درصد کارانه را

می گرفتم. باز چیزی نگفتم ولی وقتی بار سوم کارانه ام را کمترین درصد داد با

ناراحتیم را نشان دادم. رفتارم

125

هممرد ی ناروشن بلکه نمک نشناسی روشنی برایم مهم بود.تنها بحث مالی آن نبود

م هاول زیرا از کاستمکار آمارگیری روزهای از سرسنگینی من شده بود. متوجه

ر شتر کابی خود روشنی این را گفته بود. از دوران سربازی پند نگرفتم که هر چه

!با نامردی بیشتری رفتار می کنند کنم

یم براود وی ب زیر نظر که دایره ما «مقصود لو»پندارم اواخر آذرماه بود که خانم

فته نی رزیگکاراداره درخواست حکم رسمی کرده بود ولی خبر نداشتم. تقاضا به

استو مراحل آن در حال طی شدن بود. حدودا یک ماهی طول می کشد تا درخو

ود شده ب حل طیروزی از این مرا نزدهپااحتماال تایید شود و به دست کارمند برسد.

ا به ریعسکه روشنی زیرابم را زده و از من بدگویی کرده بود. مدیر اداره هم

!کارگزینی زنگ زده و خواسته بود تا روند رسمی شدن را تعلیق کنند

بود «وی طلبتقمهدی »و مدیرکل اداره هم «مهدی زاده اشرفی» ،اداره فامیلی مدیر

شد میباورشان ن در اخراج کردنم دست به یکی شده بودند ولی نامرد و هر دو

ان جاود اریخنامردیشان را برای همیشه در تروزی خداوند مرا نویسنده می کند تا

ن سگدور از جا چه آدم نمای پست و نامردی بود! نمی دانید تقوی طلب !کنم

!گیردباز کارمندان اداره بود تا حالشان را گاهی منتظر دیدن خطاییهار،

سپس روشنی روزی پیش من آمد و گفت: مدیر اداره از من خواسته است که به تو

برای کار آمارگیری به اداره بگویم: باید تعهد دهی که هفته ای پنج روز در هفته

ثبت شرکت ها بروی و دست کم دو روز در هفته هم برای اضافه کاری بمانی.

!. فکرهایت را بکن و نتیجه را بگواگر نپذیری به دایره دیگری منتقل می شوی

126

. از باالی بلندی در حال پرت شدن هستم پندارم آبان ماه بود که در عالم رویا دیدم

را با فریاد صدا می زدم که نجاتم تورهایی می گرفتم و امام زمان به دستم را

به تورهای پایینی چنگ می زدم ولی آن ها آرام آرام پاره می شد و دهد ولی تورها

استغاثه هایم هم تاثیری نداشت و سرانجام به پایین پرت شدم ولی نیز پاره می شد و

وقتی از خواب بلند شدم ! ندم و بلند شدم و به راه افتادمزنده ما بر عکس تصورم

ر انتظارم هست و هنوز هم خیلی ناراحت بودم. نمی دانستم چه تعبیر بدی د

!ولی خیلی زود خوابم تعبیر شد ودماجرای باال پیش نیامده ب

ر اگ ولی نمی ماندم زیرا در حقیقت اضافه بی کاری بود یاضافه کارمعموال

ام با بطهچون را مقصود لو رفتم و دو روز بعد پیش می کردند می ماندم. مجبورم

ته نین گفمدیر اداره این چ !خانم مقصود لووی گفتم: مودبانه به وی خوب بود

داست. جران شما می دانید من کارمند اداریم و رسته اداری از رسته آمارگیاست.

پیروی تاد مجبور به دادن چنین تعهدی می کند نشان دهی شما قانونی را که مرا

!انمسرمی هادار گفت: پیامت را به مدیروی !وگرنه به دایره دیگری می روم کنم

نامه نارضایی از کار من به کارگزینی فرستاده ،چند روز بعد فهمیدم که مدیر اداره

وقتی فهمیدم پیش مقصود لو رفتم و ! ه دوران آزمایشیاست و این یعنی خاتم

گفتم: چرا چنین کاری کردید؟ من تنها از شما خواستم که قانون را به من نشان

چنین تصمیمی او گفتم ومقصود لو با ناراحتی گفت: من پیامت را به مدیر دهید!

ولی تاثیری نداشت. «!با زندگیم بازی نکنید ؛هد می دهمباشد تع»گفتم: .گرفت

تقوی طلب بدجوری بر اخراج من اصرار می کرد!

127

ت در پش ظاهرا مقصود لو خودش را مخالف اخراجم نشان می داد ولی حقیقت

حق ابه ن ورییس کل ننوشت اگر مخالف بود چرا نامه به !پرده چه بود نمی دانم

وی حتماالا !دا خواستم که قانون را نشانم دهناخراج شدنم را گزارش نداد؟ من تنه

بود اداره اونکل و مدیر بود. او از کارم راضی و چون معنامرد و هم دست مدیر نیز

ه است ن ارهمعاون اد ،زیرا نظر دهنده درباره کارمند قدرت دفاع از حقم را داشت

کل و ا مدیربیری البته این کار یعنی درگ با مدیر اداره کاری نداشتیم. مدیر اداره.

!شتماحتماال جرات این کار را ندا مدیر اداره و من هم اگر جای او بودم

میان می آید تقریبا همه انسان ها حق را دوست دارند ولی وقتی پای دفاع از حق به

گاهی پست ،گاهی مالی هیچ کس حاضر نیست هزینه این کار را بدهد. این هزینه

گاهی هم جانی است که آخری از همه سخت تر است.، گاهی آبرویی ،و مقامی

کربال می اندیشم حیرت می کنم زیرا بودن دشت گاهی که درباره شهدای کوفی

به گروگان گرفته شدن زن و شدن خودشان ویعنی کشته در کنار امام حسین

«رحمه اهلل» ثقفی همان گونه که مختار !و خراب شدن خانه هایشان فرزندانشان

خانه های بعضی از کشندگان آن امام همام را با خاک یکسان کرد.

قانون !. نبایستی گول روشنی را می خوردممن احمقانه ترین کار ممکن را کردم

های بی گناه را کرور کرور آدم بیشه است. االن ببینید امریکا چه راحتقانون دنیا

یا حال اگر در پاریس ی حقوق بشر هم خفه خون گرفته اند!می کشد و دستگاه ها

یتیا پادشاه که آوازه مدیرته شود چه داد و بی دادی می کنند! یک نفر کش امریکا

اس رهبری بر تن وی برازنده است!داهیانه اش دنیا را پر کرده است ولی همچنان لب

128

کردنم راجتعهد می دادم تا دو سال آزمایشی تمام شود. آن وقت برای اخ بایستی

ومنظم که خیلی مشکل داشتند زیرا هم کارم را به خوبی انجام می دادم وهم این

ما خیراد. مجبور می شدند حکم رسمی برایم رد کنن هم مرتب بودم. پس از دو سال

!هد و با تقدیر نمی شود در افتاددر آن چیزی است که روی می د

ه ه دایرم بنپذیر حرف مدیر اداره را نگفتی که اگرپیش روشنی رفتم و گفتم: مگر

گاهش با خشم ن «؟!من گفتم»دیگری منتقل می شوم؟ روشنی با بی شرمی گفت:

!ه استخجالت کشید که بگوید نگفت نگاهی کرد و «؟!تو نگفتی»فتم: گ کردم و

سبیل هم می گذاشت!

نتظاراخالصه پس از چند روز دردناک بانک هم هیچ کاری نکرد. نامردحراست

ج را خراهادی دخت نامرد که از روز اول ناراحت از ورودم به بانک بود حکم ا

ها ی تنپاسخ سالمم را نداد و گاه یادم هست چندین بار هادی دختصادر کرد.

!است وبیخاشتم آدم بگو که می پندرا ان می داد. مسرش را به جای دادن سالم تک

و آن موقع معاون است مرکزی نامرد که االن قائم مقام بانک «کمیجانی»به دکتر

اقتصادی رییس کل بود نامه نوشتم و تقاضای وقت مالقات کردم ولی وقت نداد و

نامرد هم نامه نوشتم ولی وی «شیبانی»حکم اخراج را نیز صادر کرد. به دکتر

پادشاه پیشین بود.درخواستم را به بازرس ویژه رییس کل ارجاع داد که برادر زن

! یادم هست این ام شددادن وقت مالقات نشد و کار تماین نامرد نیز حاضر به

یاد تمام ملعون در نمازخانه بانک، از امامش که شوهر خواهرش هم بود به نیکی

در بانک بود! یراحت رد و نتیجه این تعریف ها نیز شغلمی ک

129

نی به یجامی گفت که دکتر شیبانی و دکتر کم شهرستان ها یادم هست رییس دایره

اسیارشنکاحتماال از همان دوره ،برای گذراندن دروس دانشگاهی پاسدار رضایی

ه ن نداین دو دانشگاهی بود !ودند که به چنین سمت هایی رسیدندکمک کرده ب

این حرف زیاد است. بودن و احتمال درست بانکی

که فتمرفتم و با ناراحتی به وی گ نامرد پس از اخراجم روزی پیش هادی دخت

مل عون تو بر خالف قان بر خالف قانون بانک بود. وی با قلدری گفت: ماخراج

. یاورندبون را دستور داد تا کتاب قان «!قانون را برایم بخوانید»گفتم: !ایکرده

تراض اع خودش از رو تقریبا این گونه خواند: وقتی کارمندی به دستور مافوقش

از اطاعت به داشته باشد باید اعتراضش را کتبی بنویسد. اگر مافوق دوباره دستور

!نش را داد زیردست باید اطاعت کندفرما

وشحالیخا ب من که از قانون اطالع نداشتم وقتی دیدم مطابق قانون عمل کرده ام

م را تراضمن تنها شفاهی اع ؛ادی دخت! من که همین کار را کردمآقای ه»گفتم:

دند و شان دانند گفتم و آنان نیز نه قانونی را که مرا مجبور به دادن چنین تعهدی ک

ل شده ه هوک وی «!از فرمان خالف قانونشان پیروی کنم تا این که دستور دادندنه

!دداشت تالش کرد جلسه را تعطیل کنو کنف شده بود در حالی که پاسخی ن

آقای هادی دخت! اول که به بانک کردم و سپس گفتم: ببینم مدتی نگاهش

و آن جا آن گونه سخت آمدم می دانستی که کار دایره شهرستان ها مرکزی

وی که از خجالت مرده بود با حرکت سر مختصری تبعیدگاه بانک مرکزی است؟

با چه نامردی طرف هستم! فهمیدم ! تازهبدون این که چیزی بگوید پاسخ مثبت داد

130

یوان برو د»نامرد حراست هنگامی که اعتراضم را دید گفت: معاون یادم هست

گویم: بانک مرکزی می مسووالن حال من هم به «!اداری شکایت کن عدالت

ر را دکالوبهترین ؛یداز من به سبب این کتاب شکایت کن یدبرو داگر جرات داری»

زی و ک مرکهر چند که بان «!بی صبرانه منتظر این کار هستم من و داختیار داری

!اه استی گنبو تنها کاری که بلدند کشتن افراد ارندجرات این کار را ند پادشاه

ه ندود حه جواب می دهد پس از ههم که می پنداشتم دو ما اداری دیوان عدالت

ن قانو رد یرازاستدالل هایم گوش نداد حرف ها و اصال به !شکایتم را رد کرد ماه

ره شد پایان دوناراضی با «آزمایشی - رسمی» اگر مافوق از کارمند آمده است که

ه ن چآزمایشی صادر می شود و دیگر دیوان عدالت کاری ندارد که در این بی

!یدولی هیچ وقت پاسخش به دستم نرسگذشته است. تقاضای تجدید نظر کردم

شده بودم که روزی مادرم را دیدم که با خواهرم در حال گفتگو است و تازه اخراج

ا در خواب دیده و با ر از خواب دیشبش تعریف می کرد که حضرت عیسی

که روی منبر نشسته بود خواسته بود که مرا به کارم بازگرداند. ویالتماس از

ه چنین درخواستی کرد سپس تعجب کرده بود که چرا از حضرت عیسی

من که حساس شده بوده و نزدیک رفته بودم تا حرف های مادرم را یواشکی !است

به دقت بشنوم به سراغ کتاب تعبیر خواب رفتم.

تعبیر سپس پیامبر را اسم برده و 25حدود امام صادق تعبیر خواب، اول کتاب

آن پیامبر دیدن تعبیر صادق با تعجب دیدم امام است.را گفته ایشاندیدن

وجیه و آبرومند نزد خدای مهربان را این گونه گفته است:

131

داره پیرونق دوبا ،ببیند کار از دست رفتهدر خواب اگر حضرت عیسی را

می کند و به خیر و عبادت موفق می شود.

فهمیدم صد در صد این خواب تعبیر می شود ولی هر چه منتظر ماندم خبری نشد.

می دانید روی دادن تعبیر بعضی از خواب ها حتی بیست سال طول می کشد همان

پس از بیست سال تعبیر شد. این بود که گونه که خواب حضرت یوسف

!ال حاالها بایستی در خماری بمانماحتمال می دادم حا

کور شرکت آذرماه در کن 16کارمند با دیپلم در بانک به جایی نمی رسد در چون

با ج شدم ه اخراما کرده بودم تا ان شاء اهلل در رشته اقتصاد قبول شوم. وقتی در بهمن

م در داشت اما من اگر عرضهگفتم دست کم بنشینم و در دانشگاه قبول شوم. خودم

کورم کرده بود و مهندس شدنعشق !لکترونیک چیزی می شدمهمان رشته ا

ر د یاصال نبایست !یچ پندی سودش نمی دهدکسی را که عشق کورش کرده باشد ه

و رآنقبه سراغ رشته رشته ریاضی شرکت می کردم بلکه کار درست این بود که

ته هایرش حدیث یا دست کم زبان انگلیسی یا زبان عربی می رفتم. اصال استعداد

یرا زست اریاضی محور را ندارم. حتی خواندن اقتصاد هم کار نادرستی برای من

ریاضی محور است. این رشته نیز تا حدی

ک تست ی !ه بودمزد %18 !طبق معمول در درس ریاضی گند زدم کنکور را دادم و

ودم؛به دزفیزیک و شیمی را عالی دروس ولی می زدم ده تا تست را نمی زدم! را

. %66 معارف ، %74عربی ، %50 نیز . پارسی %60 هرکدام

132

درس هین کدر درس انگلیسی بود. هنگامی که کنکور می دادم برای ا اما اوج کار

م ود و وقتنیز خیلی سخت ببزنم وقت زیادی را تلف کردم. پارسی %100عربی را

ین ا ایبر وقتی به آخرین درس یعنی انگلیسی رسیدم اگر وقت قانونی .را گرفت

ود. شتابان بدقیقه وقت برایم مانده 15دقیقه بود من تنها حدود 20یا 18 ،درس

ورده آ زیاد هم تچند ثانیه وقگزینه ها را زدم به گونه ای که وقتی تمام شد پندارم

!است %84زبان انگلیسی با هنگامی که نتایج آمد دیدم باالترین درصدم !بودم

م هنگام انتخاب رشته دقت کردم و چون شیمی را خوب زده بودم تالش کرد

ه معدن یا دست کم شیمی محض یا کاربردی قبول شوم. انتخاب رشتمهندسی

به ی شوم.قبول م %99 احتمال آزمایشی هم گفت که مهندسی معدن امیرکبیر را با

چون . ردمانتخاب نک ها هیچ رشته ای را در شهرستان ،جز دانشگاه صنعتی اسپهان

ای انتخاب ه درست از کار در نیاید در امکان داشت انتخاب رشته آزمایشی

ا تند می توا نزدیک صدم تعدادی رشته ریاضی کاربردی هم زدم چون هر داوطلب

یاضی فانه راسمت !ره تقدیر با من سر سازگاری نداشتصد رشته را برگزیند. اما دوبا

د ا شایدست کم شیمی محض قبول نشدم ت !بهشتی پذیرفته شدمدانشگاه کاربردی

امیدی به مدرک گرفتنم باشد.

درنگ پس از کنکور در آزمون استخدامی بانک سپه شرکت کردم. یک ربع بی

دیر به آزمون رسیدم و زودتر از موعد از سالن خارج شدم ولی احتمال می دادم

م. همان هم شد و ه اداد پاسخ جزو ده نفر اول شوم زیرا احساس کردم خیلی خوب

برای مصاحبه بروم. را دادند و این که چند روز دیگر مخبر قبولی در مهرماه

133

دند می کرتالش با زیرکی هنگام مصاحبه دو نفری که مسوول این کار بودند

ای هگفتم: شغل !لحن سوال پرسیدنشان عجیب بود !درباره گذشته ام بپرسند

؛مر بودکا گاهی نیز بی ؛نقاشی ساختمان را انجام داده ام آزادی چون نصابی یا

!بزنم باره گذشته ام حرفدر خیلی روزگار سختی داشتم و دوست ندارم

راین ناببمی دانستم اگر درباره بانک مرکزی چیزی بگویم استخدامم نمی کنند.

حبهتالش کردم بدون این که دروغ بگویم گذشته را مخفی کنم. بر عکس مصا

.. . وهیچ سوال ریاضی و هوش و جغرافی بانک مرکزی تا آن جا که یادم هست

!خواستند درباره گذشته ام بدانند می نپرسیدند و تنها

بول قتی گویا رضا وق !رد شده امپس از آن نیز خبری نشد و فهمیدم در مصاحبه

ل شده قبو هادی دخت گفته بود که در آزمون بانک سپه شده بودم به همکارانش و

ون چد و شمرکزی اخراج شدم سر و صدای زیادی به پا هنگامی که از بانک بودم.

و خبرش پیچیده در مدت کوتاهی پس از اخراجم بود در بانک این قبول شدن

ونددات را خقیقحالبته احتماال نامردی به بانک سپه زنگ زده و ماجرا را گفته بود.

حبه صاولی خوب م به علت دیگری داشته باشدمی داند و شاید رد شدنم در مصاح

. هم بودمون خاصی نبود و پرسش خاصی هم ازم نشد و برایشان تنها رتبه ام در آزم

.ویژه ای داشت که استخدامم نکردندبنابراین صد در صد علت

همچنین اگر هم استخدام می شدم هنگامی که می خواستند برایم بیمه رد کنند

سابقه دارم و موضوع بانک مرکزیاحتماال سازمان بیمه می گفت که هژده ماه در

!پایان دوره آزمایشی صادر می شد لو می رفت و کار کردنم در بانک مرکزی

134

نیادالبته خیلی خوشحالم که استخدام نشدم زیرا بانک مرکز رباست و ضجر

ا تند ربانسدبسیار بهتر از استخدام شدن در چنین مرکز پلیدی است. اگر مردم می

در جاودانیچه عذاب ،اصرار بر آن جزو هشت گناه بزرگ است و چیست و

جهنم برایشان در پی دارد هرگز به آن نزدیک نمی شدند.

لی سختدرس ها خی دوم نیمسالولی از مشروط نشدماول را نیمسالدر دانشگاه

د چه میدم استارا افتادم و مشروط شدم. باور کنید اصال نمی فه 2شد. جبر و ریاضی

النیمس !می گرفتم دسر در است و پیچیده بس که ریاضی سختاز !ی گویدم

ی صفر شدم ولی بر اثر ماجرای 17حدودا را 2واحد داشتم ریاضی 14سوم که

!افتادم. در عمل شش واحد گذراندم تحقیق در عملیات را هم !دادند

یرا تم زچهارم را اشتباه کردم و مرخصی گرف نیمسالچه روزگار دردناکی بود.

اه دانشگ انهپنجم هم گند زدم و مشروط شدم ولی متاسف نیمسال خیلی حالم بد بود.

م پشت سر هنیمسال اخراجم نکرد در حالی که اخراج حقم بود. کسی که سه

د! فتانمی امشروط می شود باید اخراج شود چون اگر عرضه داشت چنین اتفاقی

دم و شمشروط و اخراج ،هفتم نیمسالششم را مرخصی گرفتم و دوباره نیمسال

!م نبودتا ه 40 ، حتی نتوانستم فوق دیپلم بگیرم زیرا واحدهای گذرانده شده

باور کنید یاد آن روزگار می افتم حالم خیلی بد می شود و به همین دلیل خیلی

االن از هرچه دانشگاه بیزارم و اگر التماسم کنند خالصه ماجرا را تعریف کردم.

کارم یعنی حاضر نیستم رشته های اینترنتی را حتی قرآن و حدیث را بخوانم.

نویسندگی را خیلی دوست دارم ولی اجازه خیر دیدن از آن را هم نمی دهند!

135

م ختی ریم یکاش همی دیدم دانشگاه قبول شده ام و نمی دانید چ گاهی در عالم رویا

یگر ولی د نمپلم بماحاضرم تا آخر عمر دی !رتم را از دانشگاه اعالم می کردمو نف

ندنش خوا واحدهای کمی دارد که چون البته دوره کارشناسی ارشد !دانشگاه نروم

ت اس را حفظ کند به سودش آسان تر است و روی همین دلیل اگر کسی کل قرآن

ان راوفمی رود و از شر واحدهای قرآن راست به دوره کارشناسی ارشدزیرا یک

دوره کارشناسی راحت می شود.

که ودماز یک طرف به شدت ناراحت ب !وقتی اخراج شدم چه حال متضادی داشتم

ه از کودم ل ببه شدت خوشحا یو از طرف ه بودبی ثمر تمام شد چهار سال از عمرم

پذیرفتن شکست خیلی شجاعت می خواهد و م!ه بوددست ریاضی خالص شد

وند خدا خواهید دید که البته در ادامه سرانجام مجبور شدم شکست را بپذیرم.

. ی کندبی پاداش در همین دنیا نمی گذارد و جبران م اجر صابران را ،جبار

آبان دختر دانشجویی برای حل تمرین آمد. ، 3در درس ریاضی هفتمدر نیمسال

در حال تمام شدن بود. تقریبا و درسش ساله 24و دانشجوی ممتاز ارشد بود. 1388

االن دکترایش را هم تمام کرده و در حال تدریس است. استادش هم خانم احتماال

تر و شهرتش حتی در جامعه آنالیز است که تقریبا یک سال از من بزرگنابغه ای

گر هم به حل تمرین نرفتم من همان یک جلسه را رفتم و دی ایران پیچیده است.

همچنین با خودم قم بود. و اهلچادری !لی تا آن دختر را دیدم عاشقش شدمو

شاید از او ؛فهمم در کالس که چیزی نمی ؛ستگفتم: وی معلم خصوصی خوبی ا

چیزی یاد بگیرم!

136

ست به اده همان نیمسال با آشنایی به نام ایرج که در خرید رایانه نیز کمک کر

ر ت دچهار نفری مجردی رفتیم. نمی دانید ایرج چقدر چرت و پر ،قم مسافرت

راه در تازه راننده هم بود! !رد گرفتیمطول سفر گفت و از بس خندیدیم دل د

ت سا ای که چون آن دختر دانشجوی نابغه موضوع عاشق شدنم را گفتم و این

و که خودش کارشناس ارشد ایرج !خواستگاریش خیلی برایم سخت است

که ستانببخشید خانم! شما در دبیر»گفت: برو بهش بگو: شهرداری است کارمند

ر کدامه «؟!بودید قانون گیلوساک را بیشتر دوست داشتید یا قانون کیرشهوف را

!است دوستت دارد و پاسخش مثبت استرا گفت معلوم

روزی دل را به دریا که به خواستگاریش بروم. تشویقم می کردایرج امید می داد و

در راهرو دیدمش. در حال یاد دادن اشکال ها و در زنگ تفریح بین دو کالسزدم

گوشه ای برویم و مطلبی را می شود»به دانشجویان بود. پیش وی رفتم و گفتم:

ببخشید! شما قصد »در آن جا گفتم: !خودش مرا به انتهای راهرو برد «؟بگویم

مشروط شده ام و این نیمسالسه » با حرکت سر گفت: بله! گفتم: «ید؟ازدواج دار

از مال دنیا هم چیزی ندارم. حاضری مشروط و اخراج می شوم!هم احتماال نیمسال

چرا »گفت: !وی بدجوری جا خورد «با من ازدواج کنی؟ خیلی به شما عالقه مندم!

نواده ات برای خا»سپس گفت: !جواب سر باال دادم «ف نمی دهی؟پس انصرا

به چندانی تقریبا به وی فهماندم که امید «پیشبرد مراحل ازدواج کمک می کنند؟

خانواده ام نیست. سپس از وی خواستم که دو روز دیگر پاسخ دهد. وی که کفری

.شده بود با ناراحتی رفت

137

یزی م ولی چشد ناراحتپاسخش منفی بود و من هم که پیشش رفتم دو روز بعد

لی وی اند وپندارم به وی گفتم که ماجرا بین خودمان بم !بی خیالش شدمنگفتم و

ا رآنان وجهبه دوستانش ماجرا را گفت و حتی یک بار دیدم که در میان دوستانش ت

!دانشجو از من خواستگاری کرده استبه من برگرداند و گفت که این

!ترفرار می گابتدا جلوی راهم ق !هفته نگذشت که به شدت پشیمان شد دو سه

ا درههنگامی که در بین کالس پیشتر خیلی کم پیش می آمد که ببینمش اما

!همدنهاد د بلکه دوباره به وی پیشمی ایستا بار جلویم ینچندراهرو می نشستم

و نمی دانم چرا عاشق من شده بود!؟خوشگل هم بود

د. یامناستخاره کردم و خوب !ز وی را در این کار کمک می کردنددوستانش نی

یرا کرد ز مدنمآاصرار بر دوباره این بود که دیگر جلو نرفتم. وی خیلی با رفتارش

ن شیماپچون دختر بود حاضر نبود خودش پیشنهاد بدهد و !کرده بود شکور عشق

هیم ی توجبوی از .شدم شاین که دوستش داشتم بی خیال با ا ابراز کند.شدنش ر

.و ناراحتیش را نیز آشکارا نشان داد ولی دیگر جلو نرفتمناراحت شد

:بگویم می که پیشتر وعده داداما ماجرای

استاد بزرگی در دانشگاه بود که به وی سالم می کردم و چون سمت در دانشکده

داشت گاهی کارم بهش می خورد. البته درسی با وی نداشتم. وی که متاهل ریاضی

کمی هم نداشت یک بار چنان در راهروبود آرام آرام عاشقم شد و با این که سن

مدتی پیش وی !نزدیک بود رویم بپرد و ماچم کند تابلو عشقش را نشان داد که

!گرنه کار به جاهای باریک می کشیدنرفتم و

138

بب پدید من با رفتارم که دوست ندارم درباره اش توضیح دهم س !ن بودتقصیر م

ست وعشق هم که دست خود آدم نی !چنین عشقی شدم. خداوند مرا ببخشدآمدن

در نیفکری شیطا ناگهان گذشت و ای ورود به دل اجازه نمی گیرد. دو سالیبر

رفتم دوباره با رفتارم حشریش کنم!تصمیم گ !ذهنم جای گرفت

واهر صمیمی گرفتم. همان شب خبود که شبی چنین ت 1388نیمسال آخر در سال

م. ی گردمن دارم بیرون می روم و خیلی زود بر م»ترم صدایم زد و گفت: کوچک

و مخواهر ن وجز م ،و فردایش آن شب «!آمد در را باز کن تا باال بیاید اگر دوستم

ن که یو ا در خانه نبود. دوستش را مدت ها بود می شناختم کسی ،مهربانوند خدا

!ازش حذر کرد که بایستیاز آن دخترهای شیطان بال است

تا «!مآی زود می»به خواهرم گفتم: می خواهی مرا با شیطان تنها بگذاری؟ گفت:

تاق ه در اکین در را باز کردم و ماجرا را گفتم و ا !خواهرم بیرون رفت دوستش آمد

لتی ا حاشیطانی در سر دارم ب یوی که پنداشت من طرح !اشد تا خواهرم بیایدب

عجیب و صدایی شیطانی و با کمی دلهره گفت: باشد!

بدجوری به اتاق خواهرم رفت و من هم به اتاق خودم رفتم ولی شیطان روی مخم

دیدم رفتم گوشی را بردارم وقتی پس از چند دقیقه تلفن زنگ زد. !راه می رفت

تا وارد اتاق شدم دیدم دوستش که بی حجاب شده در اتاق خواهرم است. گوشی

در حال آراستن خودش اتاقن ریخته و جلوی آینه بود لوازم آرایشش را روی زمی

نمی دانم چه شد که !ی الهی گوشی را برداشتم و گریختممن ناگهان با نیرو !است

!حم کردر من رویش نپریدم و قالبش نکردم و .... ؟ خداوند مهربان به

139

یاد ربازهم از آن اصطالح های خفن خنده داری است که از آن س« قالابش کنم»

ایشهبدی دوران سربازی با همه !می افتم خنده ام می گیردفتم و وقتی یادش گر

ه ام.وردت که بخشی از آن را در این کتاب آخاطره های شیرینی نیز در پی داش

خدا را ! در داخل اتاق شیطان بدجوری تشویقم می کرد که به اتاقش بروم و ...

صفن !آمد و کار به جاهای باریک نرسید خواهرم پس از مدت کوتاهی که شکر

دا فر !دوباره خوابیدم و باز جنب شدم پس از خواندن نماز صبح !شب جنب شدم

حمام به بعد از ظهر !ه بودمناهار هم ماند و نمی دانید من چه حالی شددوستش

های ین فکرز اادیگر !ردمگفتم: خدایا! غلط ک !به چه کنم چه کنم افتاده بودمرفت!

!نمی کنم شیطانی

به وحمام بود جلوی در حمام رفتم درقتی و است.کنار اتاق خواهرم حمام

اخل دبروم )دوستش بود گفتم: دیگر خواهرم که در حال حرف زدن با تلفن با

ا تعجبناراحت شده بود باز حرفم ؟ خواهرم که !بکشم (کیسه)پشتش را (حمام

با رمواهدوستش که از پشت تلفن ماجرا را فهمیده بود به خ «!وووگم شو»گفت:

برای ورفتم نمن داخل حمام متاسفانه «ثواب دارد! !بگذار برود»خنده گفته بود:

بزرگ محروم شدم! همیشه از این ثواب

140

جنیفر نگویم از هیالری و اوباما و سخت است که از حمام منصوری نگویم

نگویم زنم ولی ز آنجلینا فریاد بگذار کنون که گمرهان بر کارند

فصل پنجم:

نصوریمحمام

141

7هنگامی که در نیمسال پایانی درس می خواندم به فکرم رسید تا با گرفتن نمره

دست کم تدریس کنم. هنگامی که در بانک ؛بتوانم کاری دست و پا کنم آیلتس

و جزوه هایش را داشتم. آن ها را کار دوره آمادگی تافل رفته بودم به کار می کردم

ولی آیتلس سه بخش دیگر هم دارد که هر سه به می کردم و پیشرفتم خوب بود

ه استاد ماهر و تمرین فراوان نیاز ب ،ویژه دو بخش آن یعنی مکالمه و گوش دادن

کمی خوب شده بودم. و من تنها در بخش خواندن متن رددا

وار ز سدر روزنامه با آگهی موسسه ای آشنا شدم که مسافت کمی با خانه پس ا

دودا آیتلس را با پرداخت مبلغی ح 7داخل اتوبوس داشت و تضمین نمره شدن

تر که دک یرشچهارصد هزار تومان می داد. به آن جا رفتم و پس از آشنا شدن با مد

د زیراوینگزبان بود گفتم: استاد! می دانید کسانی که تضمین می دهند دروغ می

!موثر است 7ره استعداد دانشجو و بعضی چیزهای دیگر در گرفتن نم

ابتدا از وی !ه هر کسی تضمین نمره هفت نمی دهمب !راست می گویی»وی گفت:

7اگر در سطح خوبی بود تضمین نمره ؛آزمون می گیرم و سطحش را می سنجم

سپس درباره «!شرکت کند دوره پیش از آیتلسرا می دهم وگرنه باید ابتدا در

9فتم: آیا کسی هم توانسته است نمره است. گ گرفته 8.5گفت که نمره خودش

را 9هم نمی توانند نمره حتی انگلیسی ها و امریکایی »را بگیرد؟ یادم هست گفت:

انگلیسی را رها متاسفانه پولش را نتوانستم جور کنم و دیگر از آن پس« !بگیرند

شرکت می کردم موسسه کردم. اگر در دوره آمادگی و سپس دوره اصلی آن

ممکن بود. 7نمره گرفتناحتماال کمی تالش را می آوردم و با 6 احتماال نمره

142

کاری بلد ی طرف در کاریابی ثبت نام کردم ولی از !دیگر نمی دانستم چه کار کنم

نبودم و از طرف دیگر سنم باال رفته بود و سابقه کار می خواستند و از طرف دیگر

پندارم فروردین !ار نمی دادکسی بهم ک و قیافه مذهبی داشتن به سبب ریش داشتن

شنیدم که «شبکه سالم»را در صادق جعفر بود که سخن امام 1387ماه سال

.درباره بنی اسراییل بود

آنانرا به گروگان گرفته بود و بنی اسراییل )همانند فرعون این زمان(، فرعون

را برایشان موسی حضرت چهل روز دعا و گریه زاری کردند تا خداوند

پس از سپس امام صادق فرستاد و سرانجام پس از چهل سال فرعون نابود شد.

کاری بکنند فرج گفتن این ماجرا تقریبا فرموده است که اگر شیعیان هم چنین

می رسد. مهربان خداوند

دگی در زن التیدانستم چه کار باید بکنم. چنین حواقعا زندگیم قفل شده بود و نمی

ندخداو این که دعا کردن برای پس ؛با شدت کم یا زیاد پیش می آید هر کسی

ی برا را نصیب هیچ کس نکند احمقانه است. تنها آرزو می کنم روزگاری چنین

ن همای هر کسی چنین حالتی پیش آمد دین و ایمانش را از دست ندهد که البته

وقتی .وندکافر می ش آرزوی احمقانه ای است زیرا بسیاری افراد در چنین مواقعی

قفل ینا !لکه نجات یابدزندگی قفل می شود فرد به هر ریسمانی چنگ می زند ب

ت.م هسهداشتن یا ... شدن تنها مالی نیست بلکه مریضی بی عالج یا همسر بد

گره خداوند مهربانو شود بلکه فرجی عمل کنم به دستور امامتصمیم گرفتم

!س از چهل روز خبری نشداما پ و دوباره به بانک برگردم کنداز کارم باز

143

فرموده است که متن عربی این حدیث را پیدا نکردم ولی احتماال امام صادق

واژه برسد. مهربان اگر شیعیان چهل روز استغاثه کنند امید است که فرج خداوند

باشد آن صادق خیلی مهم است زیرا اگر این حرف در سخن امام« استامید »

هر تقریبا فرموده است که اگر کسی مثال امام صادق وقت قضیه فرق می کند.

ممکن یعنیرا بخواند امید است که در پایان آن سال به حج برود. « نبا»سوره روز

.است تقدیر خداوند رفتنش به حج نباشد

و رفتیم روان پزشک نادانیافسردگی نیمه شدیدی گرفتم و پیش 1387 پاییز سال

وی پس از کمی حرف زدن و شنیدن سخنان من، بیماریم را افسردگی خفیف

ن ی ایمتاسفانه به جای این که حقیقت زندگی را بپذیرم قرص هاتشخیص داد.

بپزشک نفهم را خوردم تا مثال خوب شوم قرص هایی که جز نکبت و اضطرا

برایم کار و درآمد درست کرد!؟ نتیجه ای ندارد! آیا قرص های وی

ه آرزوهایم در حال نابود شدن حالم بد بود. برای بار سوم مشروط شده بودم و هم

پندارم پاییز همین سال بود ولی در عین حال پذیرش حقیقت نیز سخت است! بود

چهل روز بهار سال بعدبود. دوباره زیاد شدن علم که خوابی دیدم که تعبیرش

در پاییز نیز هنگامی که در نیمسال آخر ! ر گریه و زاری کردم ولی فرجی نشددیگ

روزی صد صلوات با توجه کامل بفرستم ،نشگاه بودم نذر کردم که چهل روزدا

چهل روز ،بود که برای بار سوم 1390ولی باز هم خبری نشد. یک بار هم در بهار

این گونه خداوندسنت !فرج خداوند نشدباز هم خبری از گریه و زاری کردم ولی

با بهترین بندگانش عمل کرد! ، این گونهاست همان گونه در شعب ابی طالب

144

بود. در برزخ بی کاری و سرگردانی عذاب آورسخت و خیلی 1389سال

بود 1390ین سال یا اولین روزهای سال غوطه ور بودم. آخرین روزهای ا دردناکی

آل عمران را به حالت اذان گونه چندین بار 18که در عالم رویا جمله اول آیه

دیدم حالم خواندم. وقتی تعبیر خواندن این آیه در خواب را از امام صادق

خیلی بد شد زیرا فهمیدم اگر همه عمرم را با آزمایش های دردناک خداوند و

باز هم ناممکن موفق بیرون در آمدن از آن ها سپری کنم رسیدن به چنین مقامی

ز گریه و این بود که دیدم باید از خداوند تخفیف بگیرم و دوباره چهل رو !است

!خبری نشدباز زاری کردم ولی

بطی روی کارا می گفت که بهچه به پدرم می گفتم که کاری راه بیندازیم آشهر

ودمان خود حتی حاضر نبود در زیر زمین خانه که برای کار اجاره داده ب !ندارد

ما ازیم انده بیکاری راه بیندازیم. پول داشت که دست کم در جاهای دیگر کاری را

ت نش هم که جرااز ماشی .بی کاریم به وی ربطی ندارد آشکارا می گفت که

حمت زلی خیدر بزرگ کردن ما پدرم البتهکشی استفاده کنم. نداشتم برای مسافر

ا هن بو شاید من توقع زیادی دارم. خودش سی سال تمام در شرکت راه آکشید

سرما و گرمای روزگار جنگیده بود. سختی فراوان کار کرده و با

پخش کنم یا فالن کار را بکنیم ولی من هم به مادرم می گفتم: بیا آشپزی کنیم و

سخن گفتن قدمی بردارند. آوردند و حاضر نبودند ای میمی گفتم بهانه ههر چ

اید بی عرضگی خودم را به پای نب لیو خیلی آزار دهنده است درباره این سال ها

و دیگر اعضای خانواده ام بنویسم. پدر و مادرم

145

چیستی انسان های دیگر را این است که انسان و گرفتارییکی از خوبی های فقر

به خوبی می فهمد. االن به خوبی فهمیده ام که هیچ دوستی در این دنیا وجود ندارد

دوست ،که سه نور مقدس طورمگر کسی که در اوج ایمان باشد همان

او را رها نکردند. بودند و هرگز و در هیچ شرایطی امیرالمومنین

ی دیدنبرا پس از دیدن فیلمی تصمیم گرفتم مترجم عربی بشوم و 1391سال در

یلی م خدوره ترجمه عربی به سفارت سوریه رفتم. کتب روزنامه های عربی را ه

م هخوبی رفتکار می کردم بلکه بتوانم در روزنامه های عربی تهران کار کنم. پیش

حتما شدن ماهر مترجماین که برای یکی :کردم ولی دو مشکل وجود داشت

ه این ک . دومزبان دوم آشنا شد در کشور مقصد زندگی کرد تا با زیر و بم بایستی

ند کمر چه سطح خیلی باالیی داشته باشد احتمال دیپلم بودم. البته اگر دیپلم

!سطح باال هم نبودممن استخدامش هست ولی

به ا رو آن ها نوشتن مقاله هایی را شروع کردم بود که آرام آرام 1391از زمستان

ن پس ازمبه و سپاه بیت رهبری 1389ایمیل می کردم. از زمستان نشانی ینچند

ه ای خانهد تلفن شنو و از همان موقع ندمشکوک شد کردم آن جاتلفنی به این که

! تلفن خانه تحت شنود استحس کردم که 1392از من ولی ندرا آغاز کرد

ولی را شروع کردم آرام آرام بر تندی آن افزودم ی گفته شدهوقتی نوشتن مقاله ها

آن مقاله ها را به تصمیم گرفتمبود که 1392پاییز . ندهیچ برخوردی نمی کرد

پنچ مقاله بود. ناگهان خداوند به ذهنم آورد که آن ها را به حدودکتاب تبدیل کنم.

.قطوری شود اله تبدیل کنم تا کتابچهارده مق

146

ای بر اشتمگذ« اندیشه ها بر موج روزگار»و اسمش را را تمام کردمآن ها وقتی

اش را قراضه یانهاجازه استفاده از را شوهر خواهرمنیاز به رایانه داشتم ولی تایپش

پسس د!خوان هم مرا گربه کوره لی که لپ تاپ هم داشتند و حتی ویحا نداد در

دوستش از مادرم کار بزرگی کرد و پانصد هزار تومان از خاله ام و همین مقدار

اد.د قرض ایرج هفتصد هزار تومان را نیز قرض گرفت تا رایانه ای بخریم.

ان انس معموال»: ناسد. به مادرم گفتمگفت که آشنایی را می ش ترم خواهر کوچک

و ذیرفتم نپمادر ولی« !یبه بخریماز غر ؛ترین ضربه ها را از آشنا می خورد بزرگ

،آن شخص حرفم درست از کار درآمد و آدم خوبی است! آن آشنا گفت که

،راضهق را حساب کرد و گفت که رایانه 3و درجه 2قیمت تعدادی قطعه درجه

مان تو یک ملیون و ششصد هزار حدود ،معمولی حدود یک ملیون تومان و رایانه

می شد! باالی دو ملیون تومانمی گرفتم درجه یکاگر قطعه های در می آید.

نخریده بودیم که فهمیدم لپ تاپ نسبتا خوبی قیمتش حدود یک رایانه را هنوز

تا ملیون بین یک و نیم حدودا «آی فایو»تومان است و لپ تاپ و صد هزار ملیون

این موضوع را نمی دانید وقتی !هزار تومان در می آید هشتصد یک ملیون و

وقتی آن شخص زنگ زد و گفت که قطعه ها را خریده !فهمیدم چه حالی شدم

یک ملیون و ششصد هزار ،می دانستی چنین لپ تاپی ببینم!گفتم: است با خشم

گفتم: رایانه بهتر از لپ تاپ است! ؟ گفت: رایانه معمولی!تومان است و نگفتی

چرا چنین ؛است و راحت ؟ لپ تاپ جمع و جور!معمولی بهتر از لپ تاپ است

سال پیش است؟ ده پانزدهآن رایانه برای «سی پی یو»؟ تازه !حرفی می زنی

147

از وبیخ «آی فایو»خالصه آن شخص احتماال کالهبردار را رها کردیم و لپ تاپ

ار د هزمیدان ولی عصر به بهای یک ملیون و هفتصد و هفتا مغازه هاییکی از

سپس . یرمتومان خریدیم که دوربین هم داشت و می توانستم فیلم هم از خودم بگ

ه اد گفتافر پول آن را از اجاره ای که از مستاجر می گرفتیم به در سه چهار قسط

پدرم نیز در خرید رایانه سهیم است. شده بازگرداندیم. از این نظر

و ورج و هم جمع و ته تریانه معمولی است. هم پیشرفلپ تاپ خیلی بهتر از را

تی ه راحمی گیرد و هم این که می توان آن را بهم است و جای خیلی کمی راحت

ز ا مانیتو حتی لپ تاپ یک ملیون !رد. هیچ وقت رایانه معمولی نخریدجا به جا ک

ع ر مواقدد و ندوربین دار ها لپ تاپمعموال بهتر است. همچنین رایانه معمولی

.می توان از خود فیلم گرفت ضروری

را در سطح خیلی «ردو»را شروع کردم ولی مبلد بودم کار کردن را چون تایپ

گاهی از دیگران تلفنی اشکالم را می پرسیدم و بعضی وقت ها با !بلد بودم کمی

در بیستم بهمن ماه مور رفتن روی آن چیزهایی را یاد می گرفتم. پندارم کتاب زیاد

ها فرستادم. به سخن و بعضی رایانامه رایانامه پادشاهتمام شد و آن را به

!م و عمدا خودم را در خطر انداختمگوش داد امیرالمومنین

کتابم را خوانده و فهمیده بود که مطالب هیچ واکنشی نشان نداد زیرا به دقتسپاه

ممکن نیست و برخورد غیر قانونی نیز سبب با من آن حق است و برخورد قانونی

به کتاب تنها با حک کردن رایانامه جلوی رسیدن مشهور شدن کتابم می شود.

ولی من این موضوع را نمی دانستم! نشانی های مقصد را می گرفت

148

مکن مالبته !شخصی در زندان های ایران کشته شدپیش یادتان هست چهار سال

شد و ماموران قصد کشتنش رادق کرده با است آن شخص پس از شکنجه شدن

در آن شخص چند خط حرف های ساده !می داند وندحقیقت را خدا نداشتند!

کنید ا بحال حسابش ر !آن ها مثل بمب در دنیا مشهور شد وبالگش نوشته بود و

ده ابت کرثرا ادیث بود و آشکاکتابی که من نوشته بودم کامال مستدل به قرآن و اح

!هستند منکوح *بودم که صاحبان پرچم ی دهد!مرد لواط م به آن *منکوح که اسم مفعول است یعنی شخصی که به نکاح مردی در می آید. اگر مردی به نکاح مرد دیگری درآید یعنی

ن آ از !داریمزرنگ تر از آن است که می پن سپاهبرخورد با من یعنی مرگ پادشاه و

یس پل ،بانک مرکزی ،دستگاه قضایی رفتم. سپاه امنیت به شدت زیر نظر پس

وانست تفر می ن یکو تنها همگی از برخورد با من منع شدند و تنها ، ... ،سایبری

!برخورد کنند دستور بدهد که چگونه و کی با من

ب کت تدریس خصوصی موسسه ای ثبت نام کردم که مرا برای در 1381در سال

ه از جا ک یادم نمی رود که مسوول آنبه خانه های مردم می فرستاد. دبیرستانی

ه ست و به امبارزان دوران شاه بود به خودش فحش می داد که چرا این کار را کرد

شدت از آخوندها شاکی بود!

ود.از باریخ دانشگاه شیرو پیشتر دانشجوی ممتاز ت هجوانی سی سال همکار وی

و انردم ایرمراه آهن را برای رفاه که رضا شاهدرباره این نوشته بود ایمقاله

ق یش دقیل هاانگلیسی ها. از بس استدال رفاه ساخته بود نه برای پیشبرد کارهایش

بود جایزه دانشگاه شیراز را برده و از او تجلیل فراوان شده بود.

149

ا رپس او سو کرده ندی توقتی خبر به حراست دانشگاه رسید ابتدا با وی برخورد

زرای ین وفالحیان در ب شنیده باشید که ند. شایده بودفالحیان برد آخوند پیش

با فالحیان می گفت که !ترینشان است کم رحمسفاک ترین و احتماال امنیت

ه کش زدکت جلوی فالحیان سپس ماموران امنیتینگاه می کرد! اوخشم عجیبی به

«م!وشته انلمی یک مقاله ع ؛اممن که به آقا فحش نداده »گفته بود: نیز بودند و او

لی ودند او را آزاد کر ،سپس چون مشکل خاصی نداشت پس از گرفتن تعهد و ...

!کارشناسی ارشد را گرفتند جلوی ادامه تحصیلش در

های رفح ،حال حسابش را بکنید آن حرف هایی که در اولین کتابم گفته ام کجا

ب القارین ت با زشت به پادشاه پیشین و پادشاه فعلیکجا؟ من ن ی پیشیاین دانشجو

وبی خ به زیرا ولی بیت رهبری هیچ برخوردی نمی کرد ؛حمله کرده بودم مستند

. مرا و کتاب های مرا می شناسند خارجیرسانه های که فهمیده بود

ستگیرمو د ماه ماموران حراست دانشگاه امیرکبیر فایل کتاب را دیدند در اسپند

لی مص نداشت. سپس به پلیس امنیت سپاهکردند. این دستگیری هیچ ربطی به

دانزن در اندنوقتی پس از دو روز م برده شدم.فرستاده و پس از آن به زندان اوین

را « ناوی ه سوی زندانب موج روزگار»تعهد آزاد شدم دومین کتابم دادناوین با

که شرح ماجرای دستگیر شدنم بود. شروع کردم

در 1393در ایام نوروز که روزی کتاب در ذهنم افتاده بود آن نوشتن تازه فکر

!دکتر کاندولیزا رایس به ذهنم آمدبیتی درباره عشق سرهنگ قذافی به ،حمام

!از زبان سرهنگ قذافی استاشعار سپس آن بیت را به اشعار فراوانی تبدیل کردم.

150

ی چرخم دور و برت صمیمانهم کاندولیزا دوستت دارم چو پروانه

مع هستم چون تویی پروانهش ای که از عشقت شدم رسوا

که مخلصت هستم جانانه من آخر ز چه روی بشکستی شاخ مرا

ز عشقت مویه کنم ناالنها لیلی هستی مر من مجنون را

ی کرد شیرین را قاطعانهسه طالقه م فرهاد گر می دید رخ ماهت را

اهیم در رکابت شاهانهم کاندولیزا تو مرا دریایی

ی که هستی همه دنیایم با کارانها دنیا بی تو چه ارزشی دارد

مه مال و منال دنیا با یارانهه آن را که تو هست چه سود

از آی سوی من با رایانهب آفتابی ز چه روی نمی تابی بر من

لوتم شود با تو شنگوالنهخ کشم پیمانه در فراقت سر

ریاب مرا ای غرور مستانهد تا به کی گریم بر دوری تو

ا شوم در کار تو مخلصانهت شکن ابرو راز بگشا ای دلبر

ی منجی دل عاشقانهابرگرد عشوه هایت همه نازست و شکوه

تو رنگ گیرد ناشیانه زگوهر قصرها تنگست بی گوهر تو

ا شوی در کنارم شاهدانهت چند بار خواستم که نازت بکشم

وی همرنگ من همدالنهشتا رد گخواهی نشوی رسوا بر

ی شود زیبا کنارم جاودانهم چهره ات رخشان همچو ماه

از آی من چاکرم حقیرانهب ی تو پاییز است ز دور بهار

می شود حال من و تو غریبانه بیژن در چاه و منیژه ناالن

151

ندوانههکی شود بنوشم در کنارت آب ها فکر من این است و همه شب سخنمروز

ها شمس است آشیانگویا که کاندولیز امشب صدای تیشه از بیستون نیاید

اشعانهتو رام گردد دریا خ تا از کشتی شکستگانیم ای کاندولیزا برخیز

انهینم هر دم کاندولیزا در رسچو ب جانان چه امن عیش مرا در منزل

زمانه ند پریشان در گلشنکگیسو همه عمر در فغانم ز ناز کاندولیزا

یابانهاب ز عشقت کامتا شوم سیر سر فرود آی در برم ای آهوی عشق

ا شود راز جنیفر افسانهت کرده بیمه اوباما آن جا را

هش ساالنعرض اندام کند با شکل و رخ } ای کاندولیزا {آرزوی جنیفر این است در بر تو

اندولیزا سرورته پایانهک جنیفر عشق منی جان منی می دانی

ده قذافی ز عشقت دیوانهش کاندولیزا کاندولیزا کاندولیزا

***

کارااهد شد آشعشقا که کاندولیزا خو غم می رود ز دستم صاحب دالن خدا را

یارا ا فرصت شمارنیکی به کاندولیز ده روز مهر گردون افسانه است و افسون

فا راصه باز بینیم تو یار با باشد ک کشتی نشستگانیم ای کاندولیزا بنشین

کاراها الساباوا یا ایاهات الص بوح ه خوش خواند کاندولیزا لگل و م در حلقه

بی نوا را ذافیقروزی تفقدی کن ای صاحب کرامت از عشق کاندولیزا

ارابا دشمنان مد با عشق او صفا کن آسایش دو گیتی همراه کاندولیزاست

ارسندی تغییر کن قضا گر تو نمی پ ما را گذر ندادند در کوی کاندولیزا

کند نمایان احوال حس ما رااو تا سکندر در دست کاندولیزاست آیینه

152

ردکری تمنا می چه خود داشت ز هیال وآن زا از ما می کردلیسال ها دل طلب کاندو

ی کرددریا مطلب از کاندولیزای لب و مکان بیرون است گوهری کز صدف کون

ردکها می ور چه کارداو نمی دیدش و از بی دلی در همه احوال خدا با او بود

دحل معما می کر د نظرکو به تایی مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

دماشا می کرتواندر عکس کاندولیزا دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

د؟می کر بد میناآن حکیم که این گن : عشق کاندولیزا ز چه روی داد به من گفتم

ردکد بیضا می قذافی پیش عصا و ی عشق که می کرد آن جا آن همه شعبده ها

دمی کر تمنا جرمش این بود که کاندولیزا را : آن یار کزو گشت سر دار بلندگفت

کرد ابت مییفر رقگفت : از آن روی که با جن آن جا را؟گفتم: ز چه روی بیمه کرد اوباما

ردند آن چه اوباما می کدیگران هم بکن فیض هیالری ار باز مدد فرماید

***

فظاسم کاندولیزا خوش وزن است و اگر می خواستم احتماال با شعرهای حا

د ش می شا پخبرنامه ای در سیم زمانآن چندین شعر دیگر نیز می توانستم بسرایم.

ودم!بل شده مایکه شاعران طنزپرداز با هم مسابقه می دادند و من هم کمی به طنز مت

را تمام کردم فکر «موج روزگار به سوی زندان اوین»وقتی ویرایش اول کتاب

به آنفکر به ذهنم رسید. مدت ها پیش« تفسیر سوره یوسف» نوشتن سومین کتابم

ذهنم آمده بود ولی جراتش را نداشتم اما خداوند مهربان شجاعت عجیبی در من

آغاز ش رانوشتن ،پدید آورد و از اوایل ماه مبارک رمضان یا کمی پیش از آن

کار می کردم. روی ویرایش های بعدی دومین کتابمکردم. همزمان

153

ده الی شفهمید چه حمین کتابم وقتی تصمیمم را برای نوشتن سو سپاهنمی دانید

نان آست. افرق می کند و اثرش خیلی بیشتر با دیگر کتب کریم تفسیر قرآن بود!

یم ون عربچلی در من توانایی عجیبی قرار داده است و مهربان فهمیده بودند خداوند

قتی وشاید باورتان نشود باورشان نمی شد چنین تفسیری بنویسم. استضعیف

نی عمو به خواندن کردم همان صفحه اول گیر کردم مجمع البیان عربی را شروع

ست ابهتر ؛مگیر کرده ا دیدم همین اول بسم اهلل !بعضی جمله هایش را نمی فهمیدم

. اندربا معجزه مرا به سوی نوشتن تفسیر مهربان اما خداوند بی خیال شوم

از بس سخت ود.بخواندن اعراب القرآن به زبان عربی از روی نرم افزار ،بدتر از آن

رد موار کا هسختی آن ر بود گاهی سر درد می گرفتم اما خداوند مهربان آرام آرام

کنم. ی بهتره او توانستم چیستی کتاب را با همین اعراب القرآن به نحو خارق العاد

اقتی بلذت می برم و و از آن خوب شده است که خودم «نسح»تفسیر به قدری

شود. شتر میت بیمقایسه می کنم این لذ ...مجمع البیان و نمونه و المیزان و تفاسیر

بود که فکر نوشتن هجری خورشیدی 1393یعنی پندارم در مهرماه همین سال

به ذهنم آمد. حتی بعضی واژه های کلیدی را نیز «حمام منصوری»داستان خیالی

پشیمان شدم زیرا دیدم کار کردن روی تفسیر اندکی بعد یادداشت کردم ولی

متاسفانه ولی چرت و پرت کنمنوشتن بهتر است و وقتم را نباید صرف قرآن خیلی

کتاب این خالصه ای از بور کرد که چرت و پرت هم بنویسم.مرا مج بیت رهبری

بین و مشابهت های احتمالی خیالی هستند را می آورم. شخصیت های این کتاب

کامال اتفاقی است!!! ،شخصیت های واقعی اسامی و

154

در قم مقدس در شهر «عفاف»بین المللی دانشجوی فلسفه در دانشگاه ،«عظمی»

و د وب قم نظر حوزه آخوندی این دانشگاه زیربود. هجری خورشیدی 1350سال

ا ب روارداه هاو دانشگمی شد اول ههر سال ،جهان معتبر در رتبه بندی دانشگاه های

زیادی جویاندلیل دانش به همین !در رتبه دوم قرار می گرفت فاصله امتیازی زیادی

!بیاموزنددر این دانشگاه می کردند از سراسر جهان آرزو

مههالل نوع مدیریت و ح بهترین ،مردم دنیا فهمیده بودند که مدیریت آخوندی

در همه اسالمی مشکل های مردم جهان است و به همین دلیل جنبش بیداری

ای امه هپیوسته ن کشورهاهمه پدید آمده بود و نمایندگان مردم نکشورهای جها

،نانا بر آتستد آخوندی قم می فرستادند تا ولی فقیهی برایشان بفر فراوانی به حوزه

تر ، دکبرای کشور امریکا !حل کند به طور کامل حکومت و مشکل های آنان را

ا داشت!امریک« کارت سبز»در نظر گرفته شده بود زیرا « خانم تهرانی»آخوند

دالتیعو ه چنان رفا ولی فقیه بر ایران حاکم شد.نیز حوزه آخوندی چند سال بعد

در «خ پلنگشی»در عربستان نیز ! شدآورد که هیچ فقیری یافت نمی در ایران پدید

شد! عداماولی سرانجام می جنگید عربستان با پادشاه راه برقراری والیت فقیه

اران ا ببه دنیا آمد پدرش از خدای مهربان خواست تا پسرش ر عظمی هنگامی که

زاران اب !گذاشت «باران»اسم پسرش را دلیل همینبه رحمت بر سر مردم بکند.

هان جچون آرزویش این بود که روزی مفتی عظمی ونوجوانی عاشق دادن فتوا

!می گفتند «عظمی»ی دانشجویان به او اسالم شود بعض

155

،نر باراپد بخوانید که سال ها بعد آرزوی این کتاب بعدی قرار بود در فصل های

و بود ستدو و انسان بسیار عادل و مهربان باران محقق و باران پادشاه ایران شد.

رف ا صر! به جای این که بودجه کشور می تپید و مستضعفان دلش برای محرومان

ی بیمارستان ها و پناهگاه ها ساخت سالح کند صرف مردم محروم می کرد!

ه کنه ای به آنان خدمت می کرد به گو بسیارساخت و می فراوانی برای محرومان

!نداشتدبی شد بلکه همه وضع مالی تقریبا خو نه تنها فقیری در جامعه یافت نمی

صیعظمی نیز بیمارستان شخ !ارجی و داخلی محرومان به راه بودسفرهای خ

از ردممین نداشت و مانند همه مردم به بیمارستان می رفت و با رفت و آمد در ب

ر سگزاو از خدای مهربان سپا و خرم خوش ،مردم. مشکل هایشان با خبر می شد

!فرستاده استآنان ایبر بودند که باران رحمتش را

ز اکی ی !داشت که هیچ امتیاز خاصی نداشتندباران چندین فرزند پسر و دختر

بتدا ای شد بود که سال ها بعد ازدواج کرد و چون بچه دار نم «مجتبی» فرزندانش

رق عد و و آب می دا بیل می زد !کردمی سال در مزرعه ای کشاورزی پنجبه مدت

ای ورهکش سپس در بین همه !انست یک ملیون پوند پس انداز کندمی ریخت تا تو

را درمان کند! به انگلیس رفت تا ناباروری همسرش دنیا

می گفتند در رشته های «خانه عفاف»دانشگاه عفاف که دانشجویان به خنده به آن

دانشجو می گرفت. باراک و هیالری و کاندولیزا و جنیفر مختلف از سراسر جهان

بودند که در این دانشگاه خارجی دانشجویان ، ... کاترین و و آنگال و فدریکا و

می آموختند. همراه عظمی

156

ه آنب معموال ولی دانشجویان داشت «منصوری شهید»استخری به نام دانشگاه

د!یه بوعهد صفوزیرا معماریش شبیه حمام های ایران می گفتند « حمام منصوری»

ربار بودداز خدمتگزاران ،«چنگیز منصوری»شهید فرزند ،«تیمور منصوری»شهید

،ککشور و آمپول زدن به مجرمان خطرناامنیت که پس از سال ها خدمت به

!رساند ادتبه درجه رفیع شه کرد و او را اعدام انقالبی ای خودفروخته خرابکار

مه عپسر ،شهید منصوری !نیز آمپول زن رضا شاه بود «منصوریچنگیز » شهید

ود. ب «مامیشهید ا» و «شهید الجوردی» ،و دایی دو شهید واال مقام «پزشک احمدی»

یان انشجودبا تعدادی از و در حمام منصوریعاشق دادن فتوا ،عظمی از نوجوانی

در ارانب! طبق گزارش های مستند، به مبادله فتوا مشغول بود و صمیمیش همفکر

«بابی با راکبا» برابر فتوا دادن، پول هم می گرفت تا خرج زندگیش را در بیاورد!

ین بکا فتوا عالقه داشت و در امری دادن نیز که دانشجوی حقوق بود خیلی به

سید و ایران می تر اسالمیاز جو باراک !دوستانش به مفتی عظمی مشهور بود

شت و دا عظمی را زیر نظر ،چند وقتی بود که در حمام منصوری .احتیاط می کرد

.گذارندی بسرانجام به رازش پی برد و از او خواست که در حیاط دانشگاه جلسه ا

باراک به عظمی گفت که خبر از کارهایش دارد و خودش نیز خیلی فتوا دادن را

پافشاریتا او را نیز به جمعشان راه دهد. عظمی پس از کرداصرار دوست دارد و

، «کونی همدانی» پذیرفت و باراک را به دوستانشدرخواستش را سرانجام باراک

معرفی کرد و از آن پس دوستی ،...«زنازاده آملی»، «جانی آملی»، «مفاسد شیرازی»

هم نامه نگاری می کردند! و با یافت ادامه پر از خیر و برکتشان عمر پایان تااین دو

157

ود.ب ابابی ب باراک و همکالساما شیطان بال و عفیف دانشجوی مودب ،«هیالری»

ای هو در فصل شده و شاگرد اول بود 19.75 اول هیالری نیمسالمعدل چهار

ساله . ربعدی می دیدید که دکترایش را از دانشگاه عفاف با درجه ممتاز گرفت

نیمسالولی باراک دو !عفاف در حقوق اسالمی بود نقشبررسی ،دکترایش

ا بچهارم نیز نیمسالو اضطراری کرده سوم نیز حذف نیمسالمشروط شده و

ببسبه باراک دو استاد !رسته بود نقبول شده و از اخراج شد 12.01معدل

برسد! 12به وی چند نمره کمک کردند تا معدلش به های فراوانشالتماس

ر و پیوسته دنه یک دل بلکه صد دل عاشق هیالری شد ،مدتی باراک پس از

یهیالر با عالقه اش را ... ! روزی باراک خالصه یش هیالری را می دید وهارویا

.مدآدر میان گذاشت ولی هیالری پاسخ منفی داد زیرا از باراک خوشش نمی

* !خیلی خوشش می آمد و از دلقک بازی خیلی جلف بودباراک

خواب ازدواج با هیالری را می بیند! باراک

روزمره لی در زندگیی کنند ودر مکان های خاصی برای خنداندن کودکان می کوشند و از این راه امرار معاش من انسان های شریفی هستند که دلقکا*

گذارم. حترام هم میاه آنان بانسان های محترم و با آبرویی هستند. قصدم از این حرف بی احترامی به این قشر زحمتکش نیست بلکه بر عکس اوباما

158

هچ را گفت و این که ی عاشق شدنشباراک روزی به مادرش تلفن زد و ماجرا

: ش گفتمادر زیرا از خواب و خوراک افتاده بود! نرم شودکند تا قلب هیالری

نری ه گشتشزیر سر گرفته ام که از هر ان برایت دختری !هیالری را ول کن پسرم!

.است است. خوشگل و زیبا ولی مثل خودت سیاه سوخته «میشل»اسمش !می بارد

می پوشد و چند تا عجیب و غریبلباس های گاهی و جلف استمثل خودت

رجو مالکا نجنستا عیبی ندارد زیرا با ازدواج با تو اصال ولی پسر هم دارد دوست

خر شب آصبح تا 4.5شنیده ام خیلی به ورزش عالقه دارد و از ساعت می شود!

ر اگ .وقتی تابستان به امریکا آمدی به خواستگاریش می رویمورزش می کند!

!دست دست کنی دوست پسرهایش او را می قاپند و همین هم گیرت نمی آید

شان ن لیحراه ترا به خدا خیلی هیالری را دوست دارم! آخرباراک گفت: مامان!

کنی؟ امشرحرف بزنی و او هم تا بامی خواهی تلفن خوابگاه دختران را بد !بده

رخواسته ددختر خوب و مهربانی است و حتما احترام سن شما را نگه می دارد و ب

هیالری را فراموش کنم! نمی توانمبا من پاسخ مثبت می دهد. ازدواج

159

ن ! ماماکاری مامان و کوفتمامان و درد بی درمان! گفت: مامان و زهر مار! شمادر

یف برایم توص تو این دختری که !می زنم گوش کن بهت که حرفو دیفتیری!

ند کزدواج ا یبا کس دیگر ی مطمئنم نه تنها با تو ازدواج نمی کند بلکه اگره اکرد

ردهمغز خر خومگر هم تو را دعوت نمی کند! فرزندشسی شود عرو دار و بچه

؟ازدواج کند! سیاه سوخته تنبل خل و چل تواست که با

س از ی پفتوا دادن را هم ترک کن زیرا دوست ندارم وقتی با میشل ازدواج کرد

؛ن استی ممثل آبج آقای قاضی! شوهرم باراک»برود و بگوید: چند ماه به دادگاه

من !نکباراک! حواست را جمع «را بدهید تا از شرش راحت شوم!م زودتر طالق

دیگر فتوا ندهی! باراک! آبروی مرا نبری! !فامیل آبرو دارم پیش فک

م آن توان نمی عاشق فتوا دادن هستم! من باراک گفت: مامان! آخر خودت می دانی

؟د است!بادن د!؟ مگر فتوا چرا زور می گویی اگر فتوا ندهم می میرم! را ترک کنم!

ود!یامان! اسمت روی سنگ کنده ش مادر باراک گفت:فتوا در خون من است!

ه قلبمت بایکبیریت بخورد! داغ به چشم های گور به گور شوی ان شاء اهلل! تیر

ت: اک گفبگو چشم! بار می کنی؟حرف زیادی نزن و یکی به دوچرا با من بماند!

اد!دمی مه فتوا دادن را ادا یواشکیپس از ازدواج با میشل، ولی باراک « چشم!»

پیش بینی مادر باراک به حقیقت پیوست ومیشل که برای زندگی با باراک به ایران

رفت و گفت: « صلواتی»پیش قاضی بود شش ماه نگذشت که اشک ریزانآمده

قم را بدهید طال زودبه خدا مثل آبجی من است! شما را آقای قاضی! شوهرم باراک

دیگر طاقت ادامه زندگی با چنین لکه ننگی را ندارم! تا از شرش راحت شوم!

160

بابا! با توجه به به این شرح بود: آقای )؟( باراک بی قاضی صلواتیمتن حکم

و ی بجی وو نظر به این که شما مثل آ «، فرزند آدولفخانم میشل پیشلی»شکایت

خانم از همیشگی طالقشما را به اشد مجازات، هستید دادگاه همچنین شاسکول

ناپذیر است! ظرن تجدید حکماین میشل محکوم می نماید.

فریاد میشل بر سر باراک که چرا مثل آبجی وی است!

ماس با التو ریخت می «اشک تمساح»جلوی میشل بود خیلی قرمساقباراک که

ده شابسته به میشل و خیلی زیراگذارد خواست تا این حکم را به اجرا نمی از وی

به پای یعمر صلواتی منصرف شد وو از اجرای حکم دلش سوختمیشل بود.

باراک سوخت و ساخت ولی کمبودش را با دوست پسرهایش جبران می کرد!

ه هزاردو سال ها بعد رییس جمهور امریکا شد و تا توانست خرابکاری کرد باراک

ن سوز نماجنگ های خا در زمان حکومتش افزوده شد!ریکا ملیارد دالر به بدهی ام

اوانی کشته شدند.مردم بی گناه فرفراوانی به دستور وی برپا شد و

161

ه ر دوردبود که به تازگی «بیل کلنگتون»هیالری سال ها عاشق پسر عمه اش

بود رزیدکتری حقوق دانشگاه هاروارد قبول شده بود. بیل از بچگی عاشق کشاو

و بیل مزرعه کوچکی که بهش ارث رسیده بود گاهی کشاورزی می کرد و ازو در

ی حیفنبدن ضعیف و ،د کارش سود می برد. بیل در کودکیکلنگ هم برای پیشبر

!ندمی گفتند و مسخره اش می کرد «بیلچه» داشت و بچه های مدرسه به او

ول بود و شاگرد ادر دوران دبیرستان و دانشگاه !جاه طلب و خانم باز بود بیل

د!بو داشت اما در عین حال عاشق زیرابی رفتن هم خیلی زیادی ضریب هوشی

ایدر فصل ه !هیالری از کارهایش خبر نداشت وگرنه دیگر عاشقش نمی ماند

ده بودشریکا ام با این که بیل رییس جمهور قرار بود بگویم که سال ها بعد پایانی

ه ب وهرشش فراوان زیرا از زیرابی رفتن های هیالری تصمیم به جدایی از او گرفت

!پا در میانی اطرافیان منصرف شدستوه آمده بود ولی با

ی باختا به ورقافیه «دونالد»با و دیدنی تنگاتنگ ر رقابتیدهیالری پس از باراک

ته وانسبازرگان موفقی بود که ت به دلش ماند! دونالدو حسرت ریاست جمهوری

. ملیارد دالر تبدیل کند ینبود ارث چند ملیون دالری پدرش را به چند

!دونالد هیالری از شکست در برابر حسرت

162

اب هم مارانجبه زنان جنده )شوهردار و بی شوهر( عالقه فراوانی داشت و سدونالد

صاحب. دگوزی یم دزیا و ودب تشخصی یب کرد!ج اازدو نزنا نهمی زا ییک

ن های ورا، از جمله رستدر کشورهای گوناگون کازینوها و مراکز تجاری فراوانی

در شهای فن تجارت برای عالقه مندانبود و کالس «مش دونالد»زنجیره ای

ورد.نیز پول کالنی به دست می آراه کرد و از این سراسر دنیا برگزار می

ود باز بس ژرف و گسترده در دوران ریاست جمهوریش ندکاری های باراکگ

رشکا تا مدت ها به شدت درمانده شده و به ریاست جمهوری رسید دونالدوقتی

اما کند تدبیری نمی توانست آن را پاکماله کشیدن روی آن بود زیرا هیچ آب

د.ا بدهرونق خوبی به اقتصاد امریکتوانست با تالش فراوان دونالدسرانجام

«الآرسن»صاحب دختری شدند که اسمش را بیل و هیالری پس از ازدواجشان

ر دینی مایش بپ .انگلیس عالقه زیادی داشتند «رسنالآ»گذاشتند زیرا به تیم فوتبال

رد!باراک را به عروسی آرسنال دعوت نک باراک به حقیقت پیوست و هیالری

163

ل آرسنا پنج ملیون دالری از دعوت نشدن به عروسی «باراک بی بابا»ناراحتی شدید

هه سوختسیا ولی چون ماه زیباعلوم سیاسی بود. ممتاز دانشجوی «نایس کاندولیزا»

هاد دربود. روزی فرعاشق شعر و شاعری ودانشجوی زبان پارسی «فرهاد». بود

ادش رخو امریکا کارت سبزکاندولیزا را دید و به عشق گرفتن حیاط دانشکده

!ه بودور کردبا آن را این عشق حقیقی نبود اما کاندولیزا نشان داد.عاشق کاندولیزا

و واندخدر رسای چشم و ابروی کاندولیزا می سرود و برایش می اشعاریفرهاد

کاندولیزا هم دلش قیلی بیلی می رفت.

ه بازه تافتاد که «شیرین»پس از چند ماه روزی فرهاد چشمش به دختری به نام

د اد فروفره صاعقه ای بر قلب نمی دانید چه ای!وای وای وای ومحلشان آمده بود.

د زی یزا حرف مدیگر وقتی با کاندول !فرهاد دیگر خواب وخوراک نداشت آمد!

!نبود و کاندولیزا این را حس کرده بود سخنانش آن گرمای پیشین در

!ستده اگفت که از ازدواج با وی منصرف شسرانجام روزی فرهاد به کاندولیزا

کرد سودیمی هر چه به فرهاد التماس روحی بدی خورد! کاندولیزا ضربه

.نکرد واجو تا آخر عمرش ازد کاندولیزا از ایرانیان به شدت متنفر شد !نداشت

164

ک وزامبیماه پادش و وزیر فرامرز امریکا شد کردرا رد سال وقتی کاندولیزا پنجاه

ابش تاق خور اد را کاندولیزا عاشقش شد و عکس های فراوانی از «نداافی عمرم»

رد.پذیبنگه می داشت و پیوسته نامه به وی می نوشت تا درخواست ازدواجش را

در ییخیلی زیبا کاخ بیست ملیون دالری ی به کاندولیزا گفت که حاضر استحت

لکه نیز م و راپانزده ملیون دالری در پاریس برایش بخرد و ا یو کاخ «بورلی هیلز»

!شوه می آمد تا نرخش را باال ببردع موزامبیک کند ولی کاندولیزا

دالر 212000معمر به وعده و وعید اکتفا نکرد و هدایای ارزشمندی به ارزش

یک وبرای کاندولیزا فرستاد از جمله یک حلقه الماس نشان درجه یک چوبی

رد ولیآو که عکس خود معمر روی آن بود تا دل کاندولیزا را به دست گردن آویز

کاندولیزا آن قدر دست دست کرد تا این که معمر سرنگون شد!

،ینشیر پسر عموی به این زودی به وصال شیرین رسید! مپندارید که اما فرهاد

اه شد آگ ه شیریننیز به شدت عاشق شیرین بود و وقتی از عالقه فرهاد ب «خسرو»

!وی فرهاد پایین رودو نگذاشت آب خوش از گلتوطئه هایی پی ریزی کرد

165

ریازیگب در رشته بود که و کلکیدانشجوی زیبا اما بسیار شیطان بال «جنیفر»

های السبه ک در کنار دانشگاه !و خوانندگی بود گریو عشق بازی پذیرفته شده

ین عضومهم تر دلش هوس رطب می کرد! می رفت. بعضی شب ها نیز آواز

های ردانبین کارگ شآوازه چهره و بدن و صدای زیبای بیمه کرده بود! بدنش را

ردگری پیشنهادهای فراوان بازی یی،ایرانی پیچیده و از همان دوران دانشجو

.می شد داده به وی فیلم ها انواع

ه بود ک «دونفری کامران»مهمترینشان !ندعاشق جنیفر بود دانشجویان ایرانی زیادی

در شود در کنار دانشگاه آخوند می خواند ولی چون پدرش دوست داشت حقوق

لکه اد بد تغییر «روحانی»حوزه نیز درس می خواند و حتی نام خانوادگیش را به

بودند! کلیدساز ،کامرانپدر و پدر بزرگ !پدرش آرزو به دل نماند

«فری چاخان»و بین دوستانش به حقه بازو خودشیفته ریاست طلب و کامران

زیرا مدبر دستگاه آفرینش می دانستخودش را ابردر توهم هایش بود و معروف

پوکشو سودای ریاست جمهوری در کله نداشت اناعتقادی به وجود امام زم

در حمام وی نیز کامران که خودش را منجی می دانست! نبود دو زار بارش بود.

،دانشگاه نشان و در کافی شاپ ،روزی عالقه اش را به جنیفر منصوری فتوا می داد

به جنیفر گفت که شبانه روز خوابش را می بیند و از پیشنهاد ازدواج به وی داد.

ولی جنیفر نمی تواند نفس بکشد! او دونواب و خوراک افتاده است و دیگر بخ

زیرا می دانست کامران می آمد اشت و ناز می کرد و عشوهگذمی طاقچه باال

.بدجوری گرفتارش شده است

166

کهس ر تااهز گفت: ده کامران هزار تا سکه طال مهرم کنی!گفت: باید ده کامرانبه

کنیم. زندگی ن جاآبا من به انگلیس بیایی تا جنیفر گفت: باید که قابل تو را ندارد!

رجه دشگاه اندبا اصال شاید آن جا بتوانم !تو بگویی هگفت: چه بهتر! هر چ کامران

کنم و مدرک دکتری هم بگیرم! ب یندزد و ب یپنجم

راها آنمه ه هم با کله کامرانانواع و اقسام شروط را می گذاشت و خالصه جنیفر

مثال د؛فتاادو در فصل های بعدی کتاب اتفاق ینمی پذیرفت و داستان هایی بین ا

فتالق گرطفر این که از جنی پس از کامران یکی از آن ها این بود که سال ها بعد

ه کشور بو تا توانست به ایران بازگشت و رییس جمهور شد با مدرک دکتری

تا تی نوشمجنیفر بود و پیوسته نامه به وی سینه چاک ولی همچنان عاشق گند زد

جنیفر . ... د وبیاید و صیغه ای هم بینشان خوانده شو اسالمی برای زندگی به ایران

.ردک می زندگی مخفیانه مدتی با فری چاخاندوباره و سفری به ایران کرد

167

مر کبود. آوازه «نیکی کمری»جنیفر دو همکالس و دوست صمیمی داشت. اولی

تیس حکو چهره زیبایش در سراسر ایران پیچیده بود. نرخ کالنی داشت که هر

شجویاندان همه !را بهش می داد او نیز بهش می داداگر پیرمرد نود ساله بود آن

* دند!ه بوشد «نیکی کردن»عاشق دانشگاه عفاف و بلکه همه مردم ایران با دیدنش

!هور بودمش «یامریال پاره »بود که بین دانشجویان دانشگاه به «مریال قارعی»دومی

اهالی ن واز بس او و دو دوستش برای گرفتن نقش به کارگردانان و تهیه کنندگا

مهدند بیبونحاضر دیگر سینما داده بودند پاره پوره شده بودند و شرکت های بیمه

ند ودب شده استادان دانشگاه که حسابی کیفور !آن عضو حساس را تمدید کنند

!ه بودن شده بیستشان تضمینمر می دادند و در عوض رایگان زیرا این سه به آنان

پخته بودند که در کشورهای شرقی ی عاشق خوراک مخصوص ،جگرطالاین سه

در تا هم ایندامریکا بیبه امریکا برگشت از این دو خواست وقتی جنیفر بهمی شود!

.رنددو بب ینفیضی از ا نیز بازی کنند و هم این که اهالی سینمای آن جا چند فیلم

یا ... « مریال زارعی»خانم یا « نیکی کریمی»*این شخصیت ها خیالی هستند و من هیچ تهمتی به خانم

.نمی زنم و هیچ مدرکی نیز مبنی بر فساد جنسی آنان ندارم و همین برای پاک بودنشان کافی است

168

د و را دی او یمشهورنیز همکالسی این سه نفر بود. روزی تهیه کننده «پدرام رادان»

ر دیز نکارش شد. بهش پیشنهاد داد که اگر مدتی در خدمتش باشد او شتعاشق پ

اشق عچگی پدرام که از ب !خواهد کردپدرام را ستاره مشهوری در سینما برابرش

پدرام وکرد با خوشحالی پذیرفت و آن تهیه کننده هم به عهدش وفا بودفتوا دادن

!بعدها مدافع حقوق مفتیان شدستاره مشهوری در سینما شد. پدرام

جام با خواند و سرانمی ریاضیبود که «مجتبی طاهری» نام به دیگریدانشجوی

به نام ای هگاهنامدانشگاه عفاف !گرفتترایش را از این دانشگاه دک ،درجه ممتاز

رای و شوجز ،و ... هیالری و باراک و باران داشت که مجتبی و «عفاف ماهنامه»

باره در نویسندگان آن بودند. هیالری در زمینه عفاف مقاله می نوشت و مجتبی

های و سود فتوا درباره باران باراک و !و وجوب وجود آن در جامعه «خانه عفاف»

!می نوشتندراوان فتوا دادن مقاله ف

این د ومجتبی و هیالری در نوشتن مقاله ها خیلی خوب با هم همکاری می کردن

ین د و ابرانگیخت و موضوع را با باران مطرح کر به شدت باراک راخشم موضوع

مجتبی پایه ریزی کردند که قرار بود ببینید. ضدتوطئه هایی را دو

169

ین اود و ویژه درباره خانه عفاف بمدافع سرسخت اندیشه های مجتبی به هیالری

خانه اولینتوانستند سرانجام پس از تالش های فراوان و در کاری مشترک دو

د نند. به علت هجوم شدیدانشگاه عفاف پایه گذاری ک عفاف ایران را در

!ساختند های عفاف فراوانی در سراسر ایرانخانه این دو ،دانشجویان

ده شیران اکه پادشاه و کتاب هایی علیه باران شدمفسر قرآن سال ها بعد مجتبی

رور پجانی و به دانشگاههم دانشگاهی مجتبی بود باران که زمانی .می نوشت بود

ورنگی های کردن انقالب تا فنون برپا نیز رفته بود در شوروی «پاتریس لومومبا»

کرد.دستگیر سر به نیست کردن مخالفانش را یاد بگیرد مجتبی را

مدی که نسبتی با پزشک اح خدمتگزار نور چشمی باران ،«پزشک احمری»سپس

که گفتند ه هاسپس در رسان آمپولی به او زد و او را به دیار باقی فرستاد.نداشت

ان و مهربخیلی ،منصور دوانیقی چونباران !داروی نظافت خورده است یمجتب

!ودمین به کشت به ناحقکه ناحق خون ریختن بیزار بود و تنها موردی عادل و از

170

یش کترادانشجوی مهندسی عمران بود و سرانجام توانست د «محمود احمری نژاد»

ید.رس را از این دانشگاه بگیرد و سال ها بعد نیز به ریاست جمهوری ایران

با بود و آنجلینای زیعاشق بدجوری محمود. بود «ولیژآنجلینا » ،محمود همکالس

«ناییجرحیم اسپندیار » ،با او ازدواج کند ولی دوست محمود تا کرد می تالش

تا به ل راصد بیوه خوشگ ،شیطان بال زد و گفت که محمودزیرابش را پیش آنجلینا

!صیغه کرده است لحا

ن جاآپس از گرفتن مدرک کارشناسی عمران به امریکا بازگشت و در آنجلینا

مود . محبه بازیگر مشهور و پول سازی تبدیل شدپس از گذراندن دوره بازیگری

عشق لگی سا 50در نیز به اجبار ازدواج کرد و صاحب چند فرزند شد ولی همچنان

!بودباقی مانده آنجلینا در دلش

یاید وان ببه ایر تانوشت می نامه هایی به آنجلینا رییس جمهور شد محمود وقتی

نجام می کرد سرا مخالفتآنجلینا که در آغاز ای بینشان خوانده شود. صیغه

ت و سینه هایش را بریده اس آشکار کرد و گفت که از ترس سرطانحقیقت را

!ودمحمود را کور کرده ب ،ولی عشق گر آن آنجلینای زیبای گذشته نیستدی

171

لینا نیزد. آنجیایبه ایران ب تابا اصرار فراوان آنجلینا را راضی کرد سرانجام محمود

مانی که زفت تا ا گنمی دانید از وقتی آنجلینا بله ر !رو در بایستی گیر کرد و آمد در

صیغه شش ساله اش کرد. زن محمودسپس به ایران رسید محمود چه کشید!

مسرانجا در جراید پیچید و زن محمود نیزماجرا !قشقرقی به پا کردچه محمود

هیچ ینهیک هفته نکشید که محمود پشیمان شد زیرا آنجلینای بی س طالق گرفت.

ودمحم هپس از دو هفت .ه بودآن حرارت صد درجه به یخ تبدیل شد !لطفی نداشت

!به امریکا دیپورت کرد آنجلینا را

ازیگر بفشار بهناز ا راه حلی رسید. ناگهان به ذهنش .تنها مانده بود حاال محمود

هنازب !ار نداشت و کسی حاضر نبود بگیردشترشیده ای بود که دیگر نازش خرید

یون دالرپنج ملیویالیی با پول دولت بود. محمود« فاسقه آتشین» شهمکار شبیه

.صاحب پسری شدند کمی بعدمهرش کرد و او را به عقد خودش درآورد و

خیانت های ری رسید و در دوران ننگین حکومتشمحمود بعدها به ریاست جمهو

تولید چون باند بازی و رفیق بازی و حیف و میل بیت المال و ؛فراوانی مرتکب شد

دادن ماشین های کشنده و خطرناک و ساختمان سازی های بی کیفیت و همچنین

رحم و بیبسیار خطرناک ساح،دور از جان تم ان به شیاطینی کهبودجه های فراو

با این که ! در دوران هشت ساله حکومت محمودو مایه ننگ دین اسالم بودند

هزار شغل 14 حدودبودجه های فراوانی به اسم اشتغال زایی خرج شد هر سال تنها

ع نبود! محمود با پول بیت ایجاد شد ولی خود محمود حاضر به پذیرش این موضو

سفرهای تفریحی به امریکا می برد! بیش از صد نفر را برای المال

172

شی ال دل و جانش و نابغه بود. محض دانشجوی ریاضی ،«جانیالشیق آملی فاس»

بود وه شهر مادر فاسق نیز به هرزگی و بی عفتی شده و در نهایت پدرسوختگی بود.

هلل افت آمدعی بودند که پدر فاسق هستند! پدرخوانده قرمساق فاسق، سیصد نفر

دن مادر بود از راه کرایه دااز مفتیان عظمی خود که« جانیجاکش آملی الشی»

درآمد سرشاری داشت. فاسق

اینابربن! به آرزوهایش با ریاضی ممکن نیست خیلی زود فهمید که رسیدن فاسق

سقفا رد.م کثبت نا و همزمان در حوزه آخوندی نیز به فقه و اصول تغییر رشته داد

مو مقا پست و می توان به دنیا راحت ترسوء استفاده از دین خیلی ه بود با فهمید

ضی بعه بو کرد ستم سال ها بعد نیز رییس نیروی قضایی شد و تا توانست .رسید

اریانقو چون خودش کونی بود نه تنها رسیدگی نمی کردنیز شکایت های مردم

اشت!ی دمقرآن لواط کار را از مجازات معاف می کرد بلکه آنان را گرامی نیز

173

ی ارکه قلمی و ت بود. فدریکا زیبا و باهوش و «رینیفدریکا جگ» همکالس فاسق

ر د، بررسی نقش فتوا پایان نامه دکتری فدریکا .ری بودجگ و برای خودش

د!سته ای و میکروبی و شیمیایی بوسالح های هانواع ساختجلوگیری از

ش بار قمی و به شدت عاشق جگر بود و در عمر پر ،پدر بزرگ فدریکا ،«بیژن»

!ودندارش براست ک فقط هم زیبا رویان !زیبا را صیغه کرده بود بیوهحدود پانصد

!دش «یجگرین» معروف و نام فامیلیش نیز ،به همین دلیل بین مردم به جگرینی

« گرینج»فت ص ،«ین»با « جگر»از ترکیب اسم !فامیلی زرینی را شنیده اید الحتماا

یلی فام مثال ؛ضرورتی ندارد می افزایند که« ی»سپس به آخر آن ؛درست می شود

است. «زرینی»زیباتر از ،«زرین»

لیا ایتا خانواده پیشنهاد کرد که بهپسر بزرگ بیژن روزی به اعضای ، «شاپور»

ترای ت دکخوب بود و شاپور نیز می توانس خیلی مهاجرت کنند زیرا وضع مالیشان

ر اپور دشیا معماریش را از آن جا بگیرد. همگی پذیرفتند. به محض ورود به ایتال

زدواج اود و خیلی زافتاد عشقش آشنا شد و در قالب شگاه با جگری ایتالیاییدان

فدریکا به دنیا آمد.پس از مدتی کردند و

عاشق فرهنگ و سنت ایرانی اسالمی و آرزویش بود که روزی در فدریکا

و خپل ،وقتی فدریکا به ایران آمد فاسق که همانند معاویه !دانشگاه عفاف بیاموزد

!راه نمی داد فدریکا شد اما او به فاسق هیکل قلمی گرفتاربدجوری بود بدقواره

فدریکا را راضی به تا فاسق دست به دامن هیالری شد و از او خواستاین بود که

معتمد دانشجویان و محترم بود. ،هیالری وصلت کند.این

174

اما اج کردزدواهیالری را رد کند و سرانجام با فاسق پا در میانی فدریکا نتوانست

،جورفق و به انواع فس زیرابی می رود وخیلی آملی دیری نپایید که فهمید فاسق

نجمن ا و دبیر با همفکرانش به مبادله فتوا مشغول و در دانشگاه عفاف معتاد

رف زد حاسق هیالری را خبر کرد. هیالری با ففدریکا است! دگرباشان ایرانی نیز

اغ کنمددستم را پشت فاسق! کاری نکن »هیالری گفت: !کرد می انکارولی فاسق

ا خیلی زیرکرد زیرابی رفتن را کم چند وقتی فاسق «خیر نشوم! واسطهو دیگر

د!اما تنها مشکل این نبو .فدریکا را دوست داشت

ونه فت و روب خااز او می خواستند که در رشوهرهای فدریکا پیوسته خواهر

به فت ومی ر کمکشان کند ولی او که درگیر پژوهش هایش بود طفره و ... آشپزی

ا رضع هر جوری بود این و !وسته در حال گیس کشی با آنان بودهمین دلیل پی

و اشتتحمل کرد تا این که پس از گرفتن دکترایش روزی نامه ای در اتاق گذ

به ایتالیا گریخت و آن جا نیز طالق غیابی گرفت. مخفیانه

نمی دانید فاسق چه حالی شد! آرام آرام حالش بد شد و او را به تیمارستان بردند.

دکترها از او قطع امید !و اسم فدریکا را بر زبان می آوردپیوسته اشک می ریخت

هر چه خانواده فاسق تالش کردند با فدریکا ارتباط برقرار کنند میسر نشد .کردند

خانواده اش به شهر دیگری در ایتالیا رفته و هیچ اثر و شماره تلفنی بر جای زیرا او و

دعا و تمام فاسق در تیمارستان بود و مادرش پس از کلی شش ماه. نگذاشته بودند

هبود یافت. سپس مادرش دختر ترشیده یکی کمی ب پاسخ گرفت و فاسق نذر و نیاز

.تا بلکه گذشته اش را از یاد ببرد از مفتیان را برایش گرفت

175

ا در دریکپیوسته آتشفشان عشق ف !نمی توانست فدریکا را فراموش کندولی فاسق

رزندفاسق صاحب چند فزن کنونیش کجا!؟ ،فدریکا کجا !فوران می کرد قلبش

وی رییس نیر چندین سال بعد فاسق! که یکی از آنان جاسوس انگلیس بود شد

قتی انید ودمی قضایی آخوندی شد. همزمان فدریکا نیز نماینده اتحادیه اروپا شد. ن

ر ندین باچد! گویی بال در آورده بو !ه حالی شدفاسق فدریکا را در تلوزیون دید چ

ه ی گفت کحت .دوباره با او ازدواج کند تا نامه نوشت و از او خواست برای فدریکا

ست بی حاضر است زنش را طالق دهد و نصف زمین های ورامین به اضافه ویالیی

لیارد تومانی م 20و نصف سود ماهانه به نامش کند را در شمال ایران ملیون دالری

ود!د بفاسق دز اما فدریکا نپذیرفت زیرا حساب بانکی را نیز به وی بدهد 63

بود. قلی «جانیالشی آملی قلی»یکی از آنان . داشت بی شرف چهار برادر فاسق

رییس زنی سال ها بعد. و سفاک بودناقال ذات وبد خیلی ولیهم نابغه ریاضی

را است آنبود که باران ری« انجمن دگرباشان ایرانی»قلی نایب رییس مجلس شد.

ر فقیمدا عرا مردم محروم کشوربر عهده داشت. فاسق نیز دبیر این انجمن بود. قلی

.ندکهدفمندی یارانه ها را اجرا نگه می داشت و نگذاشت احمری نژاد طرح

176

بادا م ؛ودبپلوسی از وی و چابلد بود ستایش باران خیلی خوب تنها کاری که قلی

اولرا در چپالشیش برادراناز بعضی دست قلی پست و مقامش به خطر افتد.

!ه کردسیا بیت المال باز می گذاشت و تا توانست کارنامه اعمالش را گسترده از

انست ام توبود و سرانج و باهوشی بود. آنگال دانشجوی ممتاز «آنگال»قلی عاشق

آنگال. یرددکترایش را از همین دانشگاه در رشته شیمی فیزیک با درجه ممتاز بگ

همیشه به یادش بود: وش و با وقار و این جمله اینشتینساده پ

رید س بگذاما از لباس های شلخته و لوازم خانه بنجل خجالت می کشیم پ بیشتراگر

ی اننده کشرایط ناراحت بکشیم! شلخته و فلسفه های بنجل خجالت افکاربیشتر از

!داست اگر کاغذی که گوشت را در آن می پیچند از خود گوشت مرغوب تر باش

قلی سرانجام توانست با آنگال ازدواج کند ولی آنگال خیلی زود متوجه فتوا دادن

و طالق گرفت و به آلمان برگشت سریعا به ذات پلیدش نیز پی برد و قلی شد و

و با هوش سرشار خود توانست خدمت های فراوانی به اعظم آلمان شدبعدها صدر

مردم آلمان بکند.

177

نیز در دانشگاه بود که قرآن و « ابوموسی ابلیس یاری»دانشجوی دیگری به اسم

حدیث می خواند و همزمان در حوزه آخوندی قم نیز مشغول به تحصیل بود.

تلوزیونی در امریکا تاسیس کرد تا به خیال خودش ای ابوموسی بعدها شبکه

معارف اهل بیت را ترویج کند ولی گمراهیش تابلو بود و کارهای حرامی چون

آشکارا لعنت کردن اولی و دومی و سومی به اسم را انجام می داد و خودش را نیز

!!!کرد در خواب معرفی می تایید شده به وسیله امام زمان

با این آخوندی دست نمی کشید زیرا می دانست می تواند پلید از پوشیدن لباس

از وی خواست تا طاهری وقتی مجتبی ه زیر عبایش حقه ای پنهان کند!همیش لباس

به مردم معرفی کند تا نوشته استکتاب هایش را که در دفاع از مکتب اهل بیت

به وی نشد و همین حقه باز بودن کمکفراهم شود حاضر به شزمینه مشهور شدن

علی یاری گر امیرالمومنینابوموسی را نشان می داد زیرا وی خودش را

در همین زمینه می کوشید یاری کند!معرفی می کرد ولی حاضر نشد مجتبی را که

178

د. بو «کاترین» ،سعید . همکالسدانشجوی تاریخ اسالم بود ،«سعید خلیلی»

ود بده کاترین به عفاف و حجاب اعتقادی نداشت. سعید بدجوری عاشق کاترین ش

وافقت م ودخانواده اش با ازدواج این ،ولی می دانست با این وضع حجاب و عفاف

ه کا این رد تکار ک کاترین را ارشاد و روی مخش بنابراین آرام آرام !نخواهند کرد

ا ی شد تمتر ماه به ماه غلیظ حجاب کاترین کاترین آرام آرام حجابش تغییر کرد.

!این که سرانجام چادری شد

کاترین سابق کجا و کاترین حاال !همه از این تحول تدریجی جا خورده بودند

ولی مادر سعید بگیردپس سعید از مادرش خواست که کاترین را برایش س؟ !کجا

دروغین و او برای پسرش کیسه دوخته ،نپذیرفت زیرا می پنداشت حجاب کاترین

است زیرا سعید از خانواده خیلی پولداری بود.

179

د که بو این دو به هم نرسیدند و کاترین به انگلیس برگشت و چنان متحول شده

ییشدا سعید با اصرار خانواده اش و بر خالف میلش با دختر !برقع هم می زد

ت.نان در عشق کاترین می سوخازدواج کرد و صاحب چند فرزند شد ولی همچ

یدسع زمانی که به سیاست روی آورد و به پست های مهمی رسید. حقه باز سعید

ش برایداریادر البالی کارهای دبیر شورای امنیت ملی بود سفری به انگلیس کرد.

ان آن اگهبه دیدن مغازه های لندن رفت. ن برای فرزندانش خریدن تعدادی وسایل

رین!بود. فریاد زد: کاترین! کات زدهانمی را دید که برقع طرف خیابان خ

با سعید به طرفش دوید و !را برگرداند و سعید را نگاه کرد رویش آن زن

ت م برایدلمنم سعید خلیلی! الهی قربانت بروم! سالم کاترین! »خوشحالی گفت:

گونهچ؟ !توییکاترین نگاهش کرد و شناختش و گفت: سعید! «یک ذره شده بود!

گفت: یالبا خوشح مرا پس از این همه سال و از پشت چادر و برقع شناختی؟ سعید

باالیت شناختمت! از قد و

ایی کهناهکرد و با آش سالهسپس سعید کاترین را به محضر برد و او را صیغه شش

ند. ک دست و پا در آن جا در وزارت فرامرز انگلیس داشت توانست کاری برایش

دیه تحااهای مهمی در ین خیلی زود پله های پیشرفت را طی کرد و به سمتاترک

بود! عیدسبرو و بیایی داشت و همه این ها را مدیون و برای خودش اروپا رسید

دوست داشتند و تا آخر عمرشان همدیگر را چون لیلی و مجنون سعید و کاترین

حتی سعید می خواست زنش را نیز طالق دهد اما وقتی !صیغه را تمدید کردند

!به عاق کردنش را دید پشیمان شد تهدید مادرش

180

***

یدشاد شو امکان چاپش هم فراهم می آری عزیزان! اگر این کتاب را می نوشتم

وشتنمن از چرت و پرت نوشتن خوشم نمی آید. در ضمن ن پرفروش می شد ولی

تازه تنها دارم. آن را کم خالقیت ذاتی می خواهد که من خیلیکتاب ها گونه این

زمالخالقیت کافی نیست بلکه سال ها تمرین برای شکوفا کردن این خالقیت

د؟ نه!یدنین سطح بزرگی رسنچند ماهه به چ ،است. می پندارید هدایت یا افغانی

پروردند. های فراوان هرا با سیاه کردن برگ سال ها استعدادشان

ردسر دبنویس که برایت کتابی ؛داستان بنویس گفت:روزی مادرم با ناراحتی

به را هبیکتب مذ نوشتن خداوند استعداد ؛استعدادش را ندارم گفتم: نکند!درست

یا نهدر ضمن بایستی کتاب را به گومن داده است. هر کسی استعدادی دارد.

وگرنه به فروش نمی رود. خط شکن باشد ،نوشت که در عین منطقی بودن

181

ات ی جرعربقرآن و تفسیر قرآن نوشتن به قدری سخت است که تقریبا هیچ استاد

کتری ک دنوشتنش را ندارد. این همه استاد عربی و قرآن و حدیث داریم که مدر

گر هم اتازه ند؟دارند و سال ها در دانشگاه آموخته اند اما کدامشان تفسیر نوشته ا

د از انتقا و قیا نوشتن دیگر حقای جرات انتقاد مستند از طباطبایی تفسیر بنویسند

و م دارمیپلاما من د !تفسیرشان به درد عمه هایشان می خورد را ندارند. ستمگران

.یر استنظ تفسیری نوشته ام که وقتی آن را با دیگر تفسیرها مقایسه می کنم بی

سخن یوسف درباره تفسیر سورهبگویم که من تنها الزم است پیش از ادامه توضیح

تفسیر ادی اززی می گویم زیرا نه تفسیر دیگر سوره ها را نوشته ام و نه تقریبا چیز

نمونه و بیان وال دیگر سوره ها را خوانده ام. بنابراین وقتی درباره المیزان و مجمع

ست و اره ... سخن می گویم منظورم تنها تفسیر این سو قمی و نور و البرهان و

چه با ه وتفسیر دیگر سوره ها را چگون ،درباره این که نویسندگان این تفاسیر

هر چند که مشت نمونه خروار است! کیفیتی نوشته اند نظری ندارم

اعرابی است شروع کرده ام اولین جلد آن را از سوره یوسفه ک تفسیر حسن

توجه فراوان شده است و هم به شرح واژگان. شیعه به احادیث امامان هم در آنو

اگر در ؛ مثال ت که در تفسیرهای دیگر نمی یابیدنکته هایی در این تفسیر هس

نید هیچ کدامشان نگفته اند که پادشاهن و نمونه و نور و ... ببیالمیزان و مجمع البیا

آمده فرستاده بود بلکه آن دو زندانی را برای آزار دادن حضرت یوسف مصر

39آیه یا در هیچ تفسیری ؛یر نظر گرفتن حضرت فرستاده بودشکه برای ز است

.در رد والیت فقیه و والیت هر کسی جز پیامبران و امامان به کار نرفته است 40و

182

چند سال زندان بوده است یا چرا خداوند در یوسف یا درباره این که حضرت

دو نفرند یا « عزیز»و « ملک»یا آیا است که ساقی نجات یافت گفته سوره یوسف

یا اشتباه های چیزی نیامده است یا از جمله المیزان، تفاسیر باال بیشتر دریک نفر،

تابلویی در آن ها است مثال طباطبایی، عزیز و ملک را دو نفر می داند یا حدیث

در معتبری که به نجات ساقی اشاره می کند با بی عقلی تمام رد می کند! یا مثال

سال زندان بود در حالی هفت یوسف حضرت آمده است که تفسیر نمونه

.بود در زندان کرده ام که هژده سال ثابت با حدیث امام صادق که

تنها در تفسیر البرهان نساء را نمی بینید. 117تفسیر من درباره آیه ،در هیچ تفسیری

و قمی که در حقیقت تفسیر نیستند بلکه احادیث امامان درباره آیه های قرآن را

بدون هیچ گونه توضیحی آمده است. حدیث امام صادق جمع آوری کرده اند

که هر کس مردم را به عبادت خودش دعوت کند می گوید خداوند در این آیه

دست کم در بخشی نثی بگویند یعنیاگر به مردی ا است. و شیطان سرکشی «یانث»

نشده باشد باز کونی دچار حتی اگر به این درد هم بوده است!کونی از زندگیش

بگیرد را متعال یقه خداوند ل دارداگر کسی با این حرف مشک شمرده می شود!

!امرا زده او حرف من زیرا

صاحبان پرچم و مفتیان دینی و هر کسی که مردم را به عبادت خودش دعوت کند

د. ند باز کونی شمرده می شونحتی اگر به این درد دچار نشده باشهستند. کونی

صادق دقت کنید حتی سخن امام و ... اگر در المیزان و مجمع و نمونه و نور

مشتی چرت و پرت به عنوان تفسیر نوشته اند! درباره این آیه را نیاورده اند و

183

یسم می نو الیدو سه بار به مادرم توضیح دادم که چرا این گونه کتاب هایم را جنج

ی زد مرف حتلفنی دیدم در حالی که با خواهرم یروز !بپذیردولی باز حاضر نبود

سرانجام پس از کمی سمج شدن «؟است چه شده»گفتم: !ی ریختاشک م

وی ت کهبه وی گفته اس توضیح داد که از دست من اشک می ریزد و این که رضا

نه وامجتبی دی :رضا گفته است !که نگذاشته است مجتبی بستری شود مقصر است

!تقاد کرده و او را لعنت کرده استاست که از طباطبایی ان

د؟ی شنونا مری ها آن این حرف ها را پشت تلفنی می زنی که امنیت»گفتم: به مادرم

یزشکی پول برای این که مرا از رده خارج کنند انگ دیوانگی به من زدند انآن

ن با م؟ !یمرا دیوانه می خوان بعد برای حرف رضا ؛قانونی مرا سالم اعالم کرد

ونه کتاباین گ گرا ؛انتقاد کرده ام ، و پادشاه و ... از طباطبایی های دقیق استدالل

خر آید؟ آبدم می من از درد سر می پنداری !ننویسم که کسی کتابم را نمی خرد

تا ی کندمرا رها ...نور و نمونه و تفسیر المیزان و ،در حالت عادی چه کسی

وبارهد ممادر «!ان استحکومت پشت آن ؛اسم و رسم دارند انآن را بخرد؟تفسیر م

چون دید حق می گویم! سکوت کرد

وقتی دو سال پیش سروان روانی پلیس امنیت مصلی نسبت روانی بودن به من زد و

آشکارا تهدیدم کرد که مرا به امین آباد می فرستد مرا به پزشکی قانونی فرستادند.

آنان نه تنها سالمت عقل مرا تایید کردند بلکه حرف هایی در نامه نوشته بودند که

و بعد هم که به شدت خشمگین شده بود آن سروان بی دین و ایمان و روانی

مجبور شدند مرا به سرعت از زندان آزاد کنند زیرا کتاب هایم حق است!

184

طل ز ساچند سال پیش در اخبار شنیدم که شخصی یهودی که در خیابان زندگی و

ه درک را آشغال غذایش را پیدا می کرد وقتی مرده بود وصیت کرده بود که پولی

ر دال با تعجب دیدند در حسابش چندین ملیون !اییل بدهندحسابش هست به اسر

ه ا زبالندگی بز بی دین و ایمان دستور بگیرد و ازافراد انسان وقتی از پول هست!

.دبیزار می شو لذت ببرد آرام آرام از زندگی با گل و عطر و پاکیزگی

رد والیت فقیه چنان استدالل های من دراگر کتاب های مرا خوانده باشید می بینید

د. حتی در نو بی شعور بودن طباطبایی دقیق است که چاره ای جز سکوت ندار

که لعنت کردن طباطبایی واجب ثابت کرده ام حسن ویرایش جدید تفسیر

دشمنی می کنند! ولی به جای پذیرش حق است

م وی پایریی سه روز پس از این که نوشتن این کتاب را شروع کردم در رویا طباطبا

خون زخمی کرد همان جایی که مسح پا در وضو را می کشند.با وسیله ای را

فتم: با خشم گ !نگاهم می کرد بدیپوزخند با زیادی روی پایم جمع شد. سپس

کند! ورتبا ابوبکر و عمر محش وندخدا لعنتت کند! چرا این کار را کردی؟ خدا

می توان استناد کرد که تعبیری از امام ان عزیز! می دانید تنها به خوابیخوانندگ

تعبیری درباره چنین خوابی وجود ،داشته باشد. در کتب تعبیر خواب صادق

ندارد اما خودتان قضاوت کنید وقتی در عالم رویا که اراده انسان نقشی ندارد وی

را وندآسیب می زند و من هم با خشم لعنت خدا از محبان امیرالمومنین به یکی

خیلی بدی برای طباطبایی ندارد؟ وی همان کسی است که بر او می فرستم آیا تعبیر

را رد می کرد! معتبر و احادیث بر خالف دستور امامان به فلسفه روی آورد

185

ا ویند یی گالبته هیچ وقت به خواب افراد استناد نکنید زیرا نمی دانید راست م

ایمرف همی بینید برای روشن شدن ح کنیددروغ. اگر در کتاب های پیشینم دقت

! ا دروغم یانید که من راست گفته ااما شما نمی د خواب هایی را تعریف کرده ام

ن ویاگروغد. ماامامان گفته ه از قرآن و پس تنها آن حرف هایی را از من بپذیرید ک

!نندخواب های جعلی فروگذار نمی ک برای پیشبرد اهدافشان از تعریف کردن

نهرباشبیه چیست؟ شبیه همان نهری است که خداوند م می دانید حکایت فلسفه

ن رای ایبلی نهی کرد. آنان بسیار تشنه بودند و شسپاهیان طالوت را از خوردن آب

داد. رارقچنین آزمایش سختی را علیم که مومنان از منافقان جدا شوند خداوند

ماناما شاید علتی که فلسفه قطعا چیز شیرینی است که این قدر طرفدار دارد.

ند زن می یتخواندن فلسفه را حرام کردند آزمایشی برای کسانی باشد که دم از وال

ه ن فلسفاواولی بر خالف دستور چهارده معصوم عمل می کنند. البته به احتمال فر

.ندی داداده اند. حقیقت را خدا م چنین حکمی امامان که داردزیان هایی هم

ای به به نیماشی مرا دیوانه می خواند سه سال پیش خوانندگان عزیز! همین رضا که

ی ندگحدودا دویست ملیون تومان خرید و اصال ککش هم نمی گزید که من از ز

امیترین گ سختی که دارم در حال نابود شدن هستم! برادر یعنی این! کوچک

یمان ین و اد !بعد مرا دیوانه می خواند حاضر نیست و نبود تا برای برادرش بردارد

ل!عاق بر خداوند احمق می داند و خودش راهم که ندارد و مرا به سبب سجده

را به شما می سپارم. قضاوت

186

یر پالستیکی به قلب عظمی نزنیدت خنده و طعنه به اشعارم نزنید

ارم نزنیددلی به ر وشوم میثم تمابا تالش برای نابودی عظمی خامنه ای می

ششم:فصل

دستگیر شدن

187

به ن سبلد نیستم امیدوار بودم با فروش تفسیر ح چون کاری جز نویسندگی

کتاب نویسندگان کردن نوایی برسم. متاسفانه ناشران معموال حاضر به چاپ

است زیرا از از این تازه کار نیستند و تفسیر قرآن که خیلی وضعش بدتر گمنام و

از راه اینترنت فهمیدم که !توانند تفسیر قرآن بنویسند ها مینظر ناشران تنها آخوند

است. «مولف -ناشر » راه ،بهترین راه چاپ کتابم

پس از نخست شابک را درست کردم. کار پیچیده ای بود و مسوول کافی نت

،تابکبرای گرفتن شماره شابک کمی ور رفتن آن را درست کرد. چند روز بعد

فن تل به تارنمای شابک و به قسمت ویژه خودم رفتم و پس از کمی گیج زدن و

نت کافی مسوولاما وقتی زدن به مسوول شابک توانستیم شابک کتاب را بگیریم.

ه به کفت گ به من از بس پیچیده بود پشیمان شد و مرا بسازدخواست فیپای ویژه

!بروم زیرا کار بلد است ستاز آن جا کافی نتی که کمی باالتر

رفتم گیج شده بود و پس از کلی ور رفتن سرانجام توانست فیپای که پیش وی نیز

چون خیلی کم پیش می آید که نویسنده ای خودش از برایم درست کند. ویژه ای

کتابش را چاپ کند کافی نتی ها هم با نحوه ساخت شابک و «مولف -ناشر » راه

بایستی ژه من ساخته شد برای گرفتن فیپای کتابموقتی فیپای ویفیپا آشنا نیستند.

کارشناسان سر در می آوردم و نه فرم آن را پر می کردم. پیچیده بود و نه من چیزی

ولی آنان نیز برومبه مرکز فیپا در کتابخانه ملی دو سه بار مجبور شدم! کافی نت

نمی کردند و سرانجام پس از کلی دنگ و فنگ و حرص خوردن زیادیراهنمایی

توانستم فیپای ویژه کتابم را بگیرم. چندین روز معطل شدن و

188

د و کر در این باره بانک مرکزی کمک خوبی به من کتابخانه نیکی از کارمندا

ودم کمی با روش پر کردن فرم آشنا شدم ولی باز پس از مدتی دچار مشکل ش

کی از یفتم. ا رکارمند کافی نت هم نتوانست امضای نهایی را بگیرد و دوباره به فیپ

ید را د بر عکس دیگر همکارانش وقتی به مشکل برخوردنم خانم های مرکز فیپا

.از وی ممنونم را یاد داد. فوت آخر کوزه گری کرد و راهنماییکمی

و و شابکعض حدود سه ماه طول کشید تا شابک و فیپا را گرفتم. اما االن که دیگر

ایم راهاب فیپا هستم و وارد هم شده ام در یک هفته می توانم شابک و فیپای کت

کدام برای !مجوز نمی دهند دلیل بدون ؟ به کتاب هایم!ولی چه سود ؛بگیرمخودم

کتابم مجوز بگیرم وقتی اصال اجازه چاپ نمی دهند!؟

مبتم کتاانستو دوندگی های فراوان سپس به وزارت ارشاد رفتم و آن جا نیز پس از

ت اگر بسیار عذاب آور اس «ولفم -ناشر »روش ماندم.را ثبت کنم و منتظر پاسخ

نده ه نویست کباشد بسیار بهتر از این اس اما اگر راهنما ی نداشته باشیمراهنمای

تی باشد گر دولا یا وبا پول این کار را می کند یا کتابش را به ناشر بسپارد زیرا ناشر

می پردازد! به نویسنده از بهای کتاب را %10تنها

صفحه آرایی را بلد باشد. تایپ و باالتر از آن ،به شرطی است که نویسنده البته این

بلد نبودم و پس از چندین بار سعی و تالش دردناکرا ا صفحه آراییمن ابتد

صفحه آرایی کردم و صفحه ای را 500بگیرم. چندین بار کتاب های توانستم یاد

بلد نیستید بهتر بنابراین اگر راهنما ندارید یا صفحه آرایی و تایپ !شکست خوردم

. بسپارید است کتاب را به ناشرانی که خوشنام هستند

189

رم به نداپمی دانستم مجوز کتابم در دست بیت رهبری است نه وزارت ارشاد. حتی

تزارمسووالن ومحض این که کتاب را به وزارت ارشاد تحویل دادم آن را از

تا به نامهرایا جن پنخودم و اینترنتم را زیر نظر داشتند. م زیرا به شدت ندگرفت ارشاد

زیرا پس از مدتی لو می رفت! حال درست کرده ام

از امیرالمومنین خونی زیرا دشمن مجوز دهند به تفسیرم احتمال کمی می دادم

اگر می بینید چنین کتبی مجوز مدح آن امام همام باشد بیزار است!کتابی که در

چیزی درباره پلیدی پادشاه ای این است که نویسندگان این کتبچاپ می گیرد بر

کسی که به طاغوت کافر نشود قطعا به خداوند ایمان نیاورده است. نگفته اند و

امامان انکتاب نوشته است که از دشمن تواند ادعا کند که در مدح امامانکسی می

ی!بد گفته باشد وگرنه آن شخص دروغ می گوید. اول تبری بعد تول

انه ه به خک مامجوز می دادند پول چاپش را نداشتم. روزی خاله به تفسیرم اگر هم

اپ ی چمتوجه این موضوع شد و خودش پیشنهاد سرمایه گذاری برا ما آمده بود

بارک ماه مکتاب را داد. پیش از این که پاسخ وزارت ارشاد بیاید در نیمه اول

. پ کردمچا سیر راپانصد هزار تومان از خاله ام گرفتم و پنجاه جلد از تف رمضان

سپس منتظر پاسخ وزارت ارشاد شدم.

کتابم به که زنگ زدم خانم مسوول گفت به وزارت ارشاد که فردای عید فطر

تم: توضیحی هم داده اند؟ گفت: گف .است. خیلی حالم گرفته شد داده نشدهمجوز

دارم؟ گفت: نه! تنها می توانی به وزارت را گفتم: حق شکایت به نیروی قضایی !نه

ارشاد درخواست تجدید نظر بدهی!

190

حق ی حت می بیینید عزیزان! بی هیچ دلیلی مجوز به کتاب نمی دهند و نویسنده

نداده جوزمتنها می تواند به همان کسی که بی دلیل به کتاب !رداعتراض هم ندا

قوق ز روشن می گوید که حدر رو رییس نیروی قضاییاست اعتراض کند! بعد

ر آخ! جو سازی می کنند بشر اسالمی در ایران اجرا می شود و کشورهای غربی

خود وی بگوید که این کار، حق و عادالنه است؟

ا تادم دچند جلدی را به استادان دانشگاه ،پس از نومید شدن از گرفتن مجوز

ب ری کتاستاحاضر به ویرا نظرشان را بدهند ولی آنان نیز بخیل هستند و بدون پول

لی و رفتم شپیش بعد کمیدادم و استادی از دانشگاه تهرانمثال کتابی را به نیستند.

رجپول خ وی گفت که وقت خواندنش را ندارد و باید برای ویراستاری کتاب

ار یمکر خرده فرمایش کرد که حق نوشتن تفسیر قرآن !حال این خوب است !کنم

ورد ا رمان گفتم: طباطبایی نفهم که علنی احادیث اما! ندارم زیرا متخصص نیستم

ه!بل فت:گ؟ !تفسیرهای نادرست بیان می کند می تواند تفسیر بنویسد من نمی توانم

ی زیراواناو می تواند سخنان امامان را رد کند زیرا متخصص است ولی تو نمی ت

متخصص نیستی!

فالتصو فة ومیلون الی الفسلخلق اهلل علی وجه االرض النهم ی رار هم ش علماء

را بگو که در کتاب های م !بی دین و ایمانی روبرو هستم همتازه فهمیدم با چه نف

آرام آرام تالش کردم تا آن جا که راه از آن پس !پیشینم از وی تعریف کرده بودم

را بهم یاد داد که چه ممشکل دارد دیگر از کسی سوال نپرسم. اگر خداوند خودش

خوب وگرنه ندانستن بهتر از پرسیدن از دیگران است.

191

نز آا بردم و وی که با خواندن بخشی از کتاب استاد دیگرییک جلد هم پیش

اد آز دانشگاه برای دیدنش به مرکز قرآن و حدیث تلفن زد تاخوشش آمده بود

رد. ا بختست که سه جلد هم ببرم رییس آن مرکز است. در ضمن ازم خوا بروم. وی

آن جا قتیو !پنجاه هزار تومان هم غنیمت است خوشحال شدم زیرا در این بی پولی

ازم چهار جلد همجلوی من به ناشری زنگ زد و رفتم از کتابم تعریف کرد و

دهته شگف ناشر خودش یا منتظر ماندم تا هسپس هر چ !ولی پولش را نداد گرفت

!شد پولی هم نرسیدم. خیلی حالم گرفتهبه بزند خبری نشد! زنگ

! مال پای لنگه ، هر چه سنگه

خی اسپهیچ او نیز احمدی نژاد بردم ولی محمود یک جلد هم به در خانه دکتر

ز این که دانسته محل نمی گذارد یا ا ویآیا می خواستم مطمئن شوم که نداد.

تم گرف دیگر بی خیال محمود شدم. تصمیم !نداردماجرای من و کتاب هایم خبر

روشمبف کتابم را چاپ و در سطح شهر پخش کنم تا از راه تلفن ،اعالمیه خودم

:بینیدبکه پخش کردم را یدو آگهی آخر !گاهی تلفن را قطع می کرد سپاهولی

اندیشه ها بر موج روزگار

ایران(نوشته مجتبی طاهری تفرشی )کارمند بانک مرکزی

نوشته است و 1392این کتاب از چهارده نوشتار تشکیل شده که نویسنده در سال

اثبات دروغ بودن والیت ، علی لی و نقلی والیت امیرالمومنیندر آن اثبات عق

،صاحبان پرچم از زیادی تعدادیاثبات منکوح و بیمار جنسی روانی بودن ،فقیه

192

،اوباما نشان دادن شخصیت سفاک و ابنه ای ،دینینشان دادن چیستی پلید مفتیان

احمدی نژاد در یک جا برداشتن یارانه ها با محمود دفاع از خدمت بی نظیر دکتر

استدالل های ریاضی و عقلی در این باره و خیانت بزرگ نمایندگان مجلس در

در فقیر مجلس خیانت های عمدی ولی فقیه و نمایندگان ،ناکام گذاشتن طرح وی

آمده است.... ،نگه داشتن مردم

ییس کل ر ،یفزشمند و خیالی دکتر ولی ا... سار ستایش نامهآراسته به ،این کتاب

بخش میدابانک مرکزی ایران است که نویسنده کتاب را با واژه هایی دلپذیر و

نشان راوافبه سبب محبت های ایران از وی و بانک مرکزی نویسنده !شرمنده کرده

ین ا که سپاسگزار و امیدوار است ،در سال های پر از درد و رنجش به نویسنده

!بخشی از محبتشان را جبران کند کتاب

موج روزگار به سوی زندان اوین

دفاع از نابخشودنی شرح حال دستگیر شدن نویسنده ای ناکام و گمنام که به جرم

در دانشگاه امیرکبیر دستگیر شد و سپس به زندان افتاد. علی امیرالمومنین

193

علل گرایش بعضی افراد به شاهد مباحثی چون همچنین در این کتاب

و اثبات قطعی و بی چون و چرای دروغ بودن والیت فقیه و بیمار همجنس بازی

صاحبان پرچم و نامزدهای ریاست جمهوری از زیادی تعدادیجنسی روانی بودن

و اثبات ماجرای حمام قضایی و نمایندگان مجالس کشورها و روسای نیروی

و حرام بودن سفاک و ابنه ای آقای )؟( اوبامامنصوری و نشان دادن شخصیت

مدرسه رفتن دختران و حرام بودن دختران و بی کاری مردان ناشی از مدرسه رفتن

و ... پادشاه پیشین و فعلیضمن عقد و اشعاری در رسای امضا کردن شروط

خواهید بود.

تر ب و دکنقالآراسته به تقریظ ارزشمند و گهربار و خیالی رهبر عظمی ا این کتاب

یر چترز یزکتاب را با جمله هایی روح انگ هیالری کلینتون است که نویسنده این

*مهر و محبتشان قرار داده اند.

ین کتاب ین سومدوکتاب باال و همچن ،و پلیس سایبری و بانک مرکزیمسووالن بیت رهبری و وزارت امنیت *

تقلید و مراجع فقیه پلید ولیرا که آن نیز در رد والیت فقیه و نشان دادن چیستی تفسیر سوره یوسف ،نویسنده

ق است. حکتاب گیرند زیرا مطالبآن ها به وسیله نویسنده را نمی و جلوی فروش است به دقت خوانده اند

سته است او خوا لتماس ازاتلفن زده و با دو بار به نویسندهتا به حال همچنین وزارت ارشاد نظام سفااک آخوندی

مجوز ین کاراابر ر بردد تا که آیه ها و احادیث کلیدی درباره رد والیت فقیه و انثی بودن مفتیان دینی را حذف کن

شدن در ن شریکنویسنده حاضر به پذیرش این کار نشده است. شیعیانی که خواهاکتابش را دریافت کند اما

ی کلمه د و اعالتقلی ثواب کار نویسنده یعنی رسوا کردن ولی فقیه و مسووالن نظام پلید آخوندی و مراجع محقر

ا شماره شبای ی (6104 - 3379 – 6781 - 6826)نقدی خود را به شماره کارت بانک ملت حق هستند نذور

* واریز کنند. ( IR 84012001000000 3306682059)مجتبی طاهری تفرشی به نام بانک ملت

ردم.بم سود می ب هایکتا *قصدم از دادن شماره حساب، گرفتن حال سپاه بود و اگر هم کسی پولی به آن واریز می کرد برای چاپ

194

جذاب ترین سوره قرآن ،سوره یوسف تفسیر

نوشته مجتبی طاهری تفرشی )کارمند بانک مرکزی ایران(

آیه یرتفس : اثبات قطعی دروغ بودن والیت فقیه } به ویژه در ویژگی های تفسیر

و انثی اثبات منکوح ،بودن ولی فقیه «ولی وقیح»{ و 46و 44و 40و 39های

دها وآخون لیدنشان دادن چیستی پلید مراجع تق ،بودن صاحبان پرچم و مفتیان دینی

ز ند و ادازامامان می پر و احادیث کریم و این که عمدا به تحریف و اخفاء قرآن

ه بیوی و دشمنان امامان شیعه حمایت می کنند و امتیازهای ویژه دن ستمگران

ان راوفهند تا کیفشان کوک باشد. نشان دادن ایرادهای خودشان اختصاص می د

( ؟؟؟!!!)مه اثبات بی عقل و بی شعور و نفهم بودن عال ،تفسیر بسیار بد المیزان

شرح ،معصواثبات حرام بودن مدرسه رفتن دختران از دیدگاه چهارده م ،طباطبایی

.شیعهاستفاده فراوان از احادیث امامان بزرگوار ،و اعراب واژه ها

***

د ت ارشازاروپندارم مرداد ماه بود که خانمی به خانه زنگ زد و خودش را کارمند

یست د نمعرفی کرد. همان گونه که گفتم اصال مجوز کتابم در دست وزارت ارشا

ا بدونه چرکابتدا دلیل این را پرسید !بود سپاهسرگرد نور چشمی و وی احتماال

ه شده نوشت همان گونه که در تارنمای شابک»کتابم را چاپ کرده ام؟ گفتم: مجوز

«.ستابک نیاز ندارد و چاپش قانونی است زیر پانصد جلد اصال به گرفتن شا

* !چیزی نتوانست بگوید مجوز حتی یک جلد از کتابی را هم چاپ کند!!!*پس از این تلفن، سپاه مطلب فوق را از روی تارنمای شابک برداشت یعنی دیگر کسی قانونا نمی تواند بدون

195

؟!سپس گفت: چرا خودت را در کتابت کارمند بانک مرکزی معرفی کرده ای

ن و م بانک مرکزی مرا بدون دلیل و بر خالف قانون اخراج کرده است»گفتم:

ا صال چرا ببینم! .نوز هم کارمند بانک محسوب می شوماخراجم را قبول ندارم و ه

!جا خورد و سکوت کرد «؟!ایت نمی کنداز این کار من شک بانک مرکزی

رد وککاری نخواهد چنین اول این که بدون هماهنگی بیت رهبری ،بانک مرکزی

رامی رود زی شکایت کند محکوم می شود و آبروی خودش دوم این که اگر هم

م در اسم اخراج کرده است. کاری که کردم یعنی آوردن مرا بر خالف قانون بانک

د می شو ردهوء استفاده از عنوان دولتی شمس ،کتاب با عنوان کارمند بانک مرکزی

!ندجرات شکایت کردن هم ندارو احتماال دو سالی زندان در پی دارد ولی

مبر کتاگفت که می توانم با کمی اصالح دنرمش زنانه خاصی سپس این خانم با

سوول ما تت ارشاد بیا مجوز بگیرم. سپس گفت: اگر می توانی همین االن به وزار

با شما حرف بزند! * دادن مجوز !کارمند وزارت ارشاد معرفی می کندیعنی مسوول امنیتی که خودش را به عنوان *

اه را رهمه این الکی و کار بیهوده بکنم هبرای چ ؛آنان که مجوز نمی دهندگفتم:

م: تف؟ گ!او بیاید گفت: سرگرد خانم !؟ به آن مسوول بگو تا او به خانه ما بیاید!بیایم

!منتظرش هستم !بگو او بیاید ؛او با من کار داردبله!

!ندکن است که آنان می خواهند حذف تمام ارزش کتاب های من به همان مطالبی

ست اده اگر قرار است همان مطالبی که در کتاب ها و تفسیرهای دیگر نوشته ش

!نندخوابر یا کتاب های دیگران را بنویسم مگر مریضم که نویسنده شوم؟ تفاسی

196

علمی یلاگر با دال !اشد خریدار نخواهد داشتتازه اگر کتاب تازه و جذاب نب

لی ورم با خوشحالی می پذی بگویند که بعضی قسمت های کتاب هایم ایراد دارد

!بخواهند زور بگویند نمی پذیرم اگر

ورفتم تروپس از آن یک جلد از کتاب را برای مجید در بانک مرکزی بردم و به م

هک «یدسی »به یکی از کارمندان آن جا نیز یک جلد کتاب تفسیر همراه با یک

شدنم نیوط به زندافایل کتاب هایم همراه با فایل تصویری خفنی که مرب محتوی

.و بدهدمتر آن را به مسوول فرهنگیاوین بود دادم و از او خواستم تا زندان در

.بعضی جاهای دیگر نیز انجام دادمهمین کار را در

ارد ودار یک هفته نشد که آن خانم به موبایل مادرم زنگ زد و گفت که با من ک

نگ ر زدستم بند بود و مادرم گفت که چند دقیقه دیگ * !می خواهد کمکم کند

نج پوباره دد. بزند. پنج دقیقه بعد دوباره زنگ زد ولی به مادرم گفتم که بر ندار

!و بر نداشتیم و او دیگر زنگ نزد دقیقه بعد زنگ زد من بزنند! نگی بهدند تا انگ دیوا*در فصل های پایانی می فهمید که وی دروغ می گفت که می خواهدکمکم کند و به جایش تالش کر

چنینن ای ببینید خداوند با یک دیپلم چه کار کرده است که دستگاه امنیت کشور

دبختی ل بمی خواهد به من کمک کند! این همه سا !به التماس به وی افتاده است

ه اند؟تادمسووالن بیت رهبری هم خبر داشتند! االن یاد کمک به من اف کشیدم و

دت ا به شزیر بی رحمانه با من برخورد می کرد سپاهاگر تفسیرم ایراد داشت مسلما

م.ااخته بر طباطبایی و ولی فقیه ت ی مستندحرف هاو زشت ترین و با تندترین

.ن اصالح های آنان در کتابم نیستمرگز حاضر به پذیرفته

197

شصتادامه دادم. «سی دی»ش آگهی ها و پخش کتاب و پخ به از آن پس

ستم می خوا ولی اثری که آن ها را پخش کردمارزان قیمت خریدم و «سی دی»

نیز تارنما تابستان بود کهپایان پندارم در !نداشتیعنی شهرت جهانی را در پی

وسف یره سو ساختم و فایل کتاب هایم همراه با فایل تصویری تبلیغ کتاب تفسیر

!دبه سرعت آن را حذف کردن سپاهمهندسان کردم ولی بارگذاری را در آن

و خسته شده بودم. روزی پس از پخش آگهی شخصی زنگ زد خیلی از بی پولی

رین ت تسپس زش .هستم خودما مطمئن شود که بدون سالم ابتدا اسمم را پرسید ت

ایی اطبطبده ام که از فحش ها را شروع به دادن کرد و این که چگونه جرات کر

با ه االنرد ککنوار فحش دادنش به کار افتاده بود و در خاللش تهدید !انتقاد کنم

انه خای نمی دانست تلفن بر !چندین نفر می آید و دفتر کارم را خراب می کند

پاهس ،دصقطع کردم ولی به احتمال تقریبا صد در تلفن را وسط حرف زدنش !است

!اردند را ترین برخوردی با من د که حق کوچکبه وی زنگ زده و هشدار داده بو

وترین برخورد با من یعنی مشهور شدن خودم بیت رهبری می دانست کوچک

در ق بشربهترین فرصت برای کوبیدن حقو رسانه هامی دیدم و اگر آسیبی مکتاب

!پیدا می کردند را این نظام

در قسمت جستجوی .نگذاشت مطلبی را در اینترنت ببینم سپاه روزی مهندس

به امیرالمومنین !تم و چند روز نکشید که عملی کردمگوگل تهدیدی برایش نوش

سوگند خوردم که جلوی بانک مرکزی بروم و بر فامیلی پادشاه و بر علی

!مرگ بفرستم مفتیان دینی

198

لت پیادهم تانبوس افتادم و جلویزود از خانه راه صبح شنبه 11/07/1394در تاریخ

ویس ده بهپیا بیش از نیم ساعت طول می کشد تا راه افتادم. شدم و از آن جا پیاده

رای ا ببانک مرکزی برویم و من چون پیاده روی در مکان های خوش آب و هوا ر

ری که ز کاانگرانی خیلی دوست دارم این کار را کردم. در راه پیوسته الغر شدن

ه جلویا بستم بکنم در ذهنم می آمد ولی با قدرت به راهم ادامه دادم تمی خوا

فتم و کو رساز این سکو به آن !وقتی آن جا رسیدم مثل یخ وا رفتمبانک رسیدم.

ا بلندت مرناگهان خداوند با قدر نشستم ولی خجالت می کشیدم این کار را بکنم.

قلید!راجع تمبر پادشاه فرستادم و دو بار هم دو بار مرگ را بر کرد و با صدای بلند

ذابع نمی کردمسوگند خورده بودم و اگر این کار را !چه نفس راحتی کشیدم

کردند می سپس چند اعالمیه را بین کسانی که مرا تماشا !وجدان سختی می گرفتم

ل که مشک نگهبان بانک به دستور رییس حراست پیشم آمد و گفت !پخش کردم

!جلوی وزارت ارشاد بکنمباید نک ربطی ندارد و این کار را من به با

زندان کس دیگری این کار را کرده بود سریعا او را دستگیر می کردند و به هر

نیم !بیت رهبری خیلی زرنگ است !نکردندمی بردند ولی با من هیچ کاری اوین

تنها آن جا بودم و برگشتم. دوباره شنبه هفته بعد هم رفتم ولی این بار در ساعتی

نگهبان نزدم و چند آگهی نیز پخش کردم.اعالمیه کوچکی را نشان دادم و حرفی

و آن طرف از من خواست که جلوی بانک نباشم بار پیش و هم این بار ،بانک

تعدادی چون حوصله جر و بحث و درگیری را نداشتم. بایستم و من هم پذیرفتم

اعالمیه نیز پخش کردم.

199

ه کساند هشدار آنان را ر ،بدون اسم بردن از بیت رهبری نگهبان بانکهمچنین

؛نندبگذار هر کاری دوست دارند بک»گفتم: !ممکن است بالیی سرم بیاورند

ه نیز ب بودم نامه تایپ شده ای را که امضا کرده «!برای از دست دادن ندارمچیزی

:برساند دکتر سیف ،رییس کل بانک مرکزی ایران وی دادم تا به دست

رییس کل بانک مرکزی ایران

آقای دکتر ولی ا... سیف

!تمگرانی که نمی خواهند توبه کنندلعنت ابدی آفریدگار مهربان بر س

ای ممتاز پس از این که جزو نفره 1382در سال این جانب مجتبی طاهری تفرشی

ه احبآزمون بانک مرکزی شدم و مراحل گوناگون را با توفیق طی کردم در مص

که ر گفتمبا عقیدتی مرا مجبور به نظر دادن درباره والیت فقیه کردند. دو یا سه

م دهاگر نظر ن مرا تهدید کرد که مرکزی نظری ندارم ولی رییس گزینش بانک

که فتندمی گبه من وقتی نظرم را گفتم با آن که خودشان !ه منفی می گیرمنمر

ست! امنوع می دانید که تفتیش عقاید مضمنا !مشکل اخالقی ندارم مردودم کردند

مرا تایید کرد. در کل تاریخ هیات عالی گزینش بانک ها ،پس از نه ماه دوندگی

تایید کرده بود. اما مسووالن دومین نفری بودم که این هیات بانکداری ایران

در اداره آمار مرکزی به تبعیدگاه بانک مرا کارگزینی از من کینه گرفتند و

و به مسووالن آن جا گفته بودند که نوشته ای در نارضایی از من بنویسند فرستادند

یکسره کند. پس از هژده ماه مسووالن اداره آمار از م راتا اداره کارگزینی کار

اظهار رضایت و برایم حکم رسمی درخواست کردند. ،کارم

200

ن رشادر فاصله یک ماهی که تایید حکم طول می کشد با سخن چینی نامردی نظ

هم عهد بده تکتغییر کرد و جلوی ادامه کار را گرفتند و مدیر اداره از من خواست

زدیکبرای کار آمارگیری به اداره ثبت شرکت ها که ن که پنج روز در هفته

* ختمان میرداماد است بروم.سایرند. به دلیل گکارشان می رای سختیببیرون می روند و مزایای فراوانی نیز هفته ای سه یا چهار روز برای کار آمارگیری تازه آمارگیران نیز*

شدم. متاز نیزنفرهای میدم و جزو سخت تر یعنی کارمند اداری را برای آزمون دادن برگز گزینهمن عمدا سختی کار آمارگیری

داست.یران جمن کارمند اداریم و رسته آمارگ»گفتم: به مدیر اداره آمار گفتم:

ز ااه گآن شما قانونی که مرا مجبور به دادن چنین تعهدی می کند نشان دهید

خواست از من نه چنین قانونی را نشان داد و نهوی اما « !دستورتان پیروی می کنم

ضایی نار ارگزینی نامه اظهارقانونش را پیروی کنم. یکراست به ککه کار خالف

ا یبی بکه دشمنی عج هم آقای هادی دختآن زمان یعنی معاون کارگزینی !نوشت

!کرد خراجآزمایشی را صادر و مرا امن داشت از خدا خواسته سریعا پایان دوره

الت ن عدی به دیواسودی نداشت و وقتنیز به رییس کل و معاونانش ماعتراض های

د و نااست ،یاداری نظام سفاک آخوندی هم شکایت کردم به قانون رسمی آزمایش

پیش آقای هادی دخت رفتم و وقتی روزی !اصال به حرف من توجهی نکرد

گفت: وی اعتراض کردم که کار خالف قانونی نکرده ام و به ناحق اخراج شده ام

نون رااز وی خواستم تا قا «!کرده ایعمل اخراج حقت بود چون خالف قانون»

ادم ییی که ن جاآبرایم خواند تا برایم بخواند. وقتی قانون را از روی دفتر قانون

هست تقریبا این گونه بود:

201

تبی ورت کاعتراض داشته باشد باید به ص نسبت به دستور مافوقش اگر کارمندی

د اد بایا دیروی از دستورش راعتراضش را بنویسد. اگر مافوق دوباره دستور به پ

!اطاعت کند کارمند

دخت ادیمن که قانون را نمی دانستم وقتی دیدم طبق قانون عمل کرده ام به ه

فتم. گرا من که همین کار را کرده بودم. تنها به صورت شفاهی اعتراضم»گفتم:

ون را الف قانخار این کنه قانون را به من نشان دادند و نه دستور دادند تا آنان نیز

ه جلس هادی دخت که دستپاچه شده و خودش محکوم شده بود پایان «!اطاعت کنم

.حاضر نشد حق را به حقدار برساند را اعالم کرد و به سبب دشمنیش

قیق و دای با استدالل ه من سه کتاب نوشته ام و با قرآن و حدیث !آقای رییس کل

ح لی وقیو ،هدروغ و ولی فقی ،ثابت کرده ام که نظریه والیت فقیه بی چون و چرا

ارت وز واست به گونه ای که بیت رهبری چاره ای جز سکوت در برابر من ندارد

!هدی دتوضیحی نم ارشاد نظام پلید آخوندی هم در مجوز ندادن به کتاب هایم

شود. حتما بارها از سوی دیگر حق را به حقدار رساندن مشمول گذشت زمان نمی

گناه شناخته و از بی ، سال 30یا 20پس از شنیده ای که فالن زندانی در امریکا

خودت شخصا تحقیق کن. اگر دیدی راست گفته ام حقم را زندان آزاد شده است.

( 116+ 18+ 21حقم را می خواهم. با ) هیچ احتیاجی هم به ترحمت ندارم.بده.

بازنشست کن زیرا همان گونه که در کتاب هایم گفته ام مرا ( ماه 155یعنی )

دوباره کار کنم مگر این حتی یک لحظه هم حاضر نیستم در چنین دستگاه نامردی

!رییس باشند که از حالت ربوی در بیاید و جوان مردان در آن جا

202

ی حرادر گذشته کسی به دادم نرسید. اگر شرف داری حقم را بده وگرنه در ص

و هرچند که اگر دین یش آفریدگار مهربان شکایت می کنماز دستت پمحشر

یمی کردنار ایمان و اعتقاد به وجود خدا و روز جزا داشتی در دستگاه ستمگران ک

و جلوی انسان های بی شرف و سفاک و دروغگویی چون آخوند روحانی و

و ی دارمخوررد بالبته خودم هم نه دین و ایمان به د !نمی شدی دوال راست پادشاه

* !یقین به وجود آفریدگار و روز جزانه

18/07/1394 مجتبی طاهری تفرشی نانش و دیگر نی و معاوو بهم نامه را نوشته ام؟ بارها با زبان ادب و فروتنی به شیبانی ست بگویید که چرا با این لحن تند*ممکن ا

لم نسوزد!دی نداشت این گونه نامه نوشتم تا اگر طبق معمول سود بارجوابم را اصال ندادند! این نامه نوشتم اما مسووالن

د که کر هر چه منتظر ماندم سیف پاسخی نداد. او نیز خودش با دست خودش ثابت

؛اردیبی ندع اما !ن قدر ادب ندارد که پاسخ نه بدهدنامرد و بی شرف است و حتی ای

اشدبسش آبروی او را نیز در این کتاب برای همیشه می برم تا از این پس حوا

!پاسخ نامه ها را بدهدکه

با تا واستیکی از کسانی که آن جا بود از من خبار دوم که جلوی بانک ایستادم

ر را بکنم. این کا A3 خط درشت تر پیامم را نشان دهم. به ذهنم آمد تا در کاغذ

وزهای پیش از به راه افتادم. در ر 23/08/1394و در تاریخ کارد را درست کردم پال

ه سوز دو ر رهعشق خواندن نهج البالغه در ذهنم افتاده بود و تقریبا ،این تاریخ

اره رها رسیدم و مثل بارهای پیش دوب 52خطبه را مطالعه می کردم و تا خطبه

نید:ا ببیاین جمله ها رگاهی نیز دیگر خطبه ها را نیز نگاه می کردم. کردم.

203

فی موتکم قاهرین قهورین و الحیاة فی حیاتکم م فالموت

ن مرگ در زندگیتان است وقتی شکست خورده هستید و زندگی در مرگتا

است وقتی پیروز و چیره هستید.

بة لف ضرأل طالب بیدهإن أكرم الموت القتل و الذي نفس ابن أبي

اعة اهللطعلى الفراش في غیر من میتة بالسایف أهون علي

ان جکشته شدن }در راه خدا{ است. قسم به آن كه ،ترین مرگ هاگرامى

ا تاست هزار ضربه شمشیر بر من آسان تر فرزند ابوطالب در اختیار اوست

در غیر طاعت خدا. مرگ در بستر

عونمن ت قا و الال تأخذون ح .بابالض یش شون ك ش ك إلیكم ت و كأني أنظر

متلو م لكة للاله م و. قد خل یتم و الطریق. فالن جاة للمقتح یما ض

ت وق بینم به وقت فرار مانند صدایى كه از پوست بدن سوسماران بهگویا مى

ا منع مى رگیرید و نه ستنه حقى را مى !نماییدشود همهمه مىظاهر مى ازدحامشان

ارخود از براى كسى است كه برایتان باز شده است. نجات پس راه حق !كنیدمى

!براى شخصى است كه درنگ نماید در راه آن اندازد و هالكت

***

204

گرفتم تا به دستور چه شوری در من بر انگیخت! تصمیم نمی دانید این خطبه ها

است. چون در حال دستور دادن گوش کنم. فهمیدم امام به من امیرالمومنین

بر خودم را در دل خطر پرت کنم و این که چه باکانه تصمیم گرفتم بی گذشته

در ضمن سرم خواهد آمد برایم مهم نبود و تالش می کردم درباره اش فکر نکنم.

نوشتن این کتاب هم به ذهنم آمده بود ولی منتظر بهانه یعنی دستگیر شدنم بودم.

حتی به ذهنم آمد که فصل های ابتدایی این کتاب را بنویسم ولی چون در حال

.بی خیال و منتظر دستگیر شدنم شدمآماده کردن ویرایش دوم تفسیر حسن بودم

را امام صادق شریف افتادم. ذکرهایپیاده راه ملت بوستانمثل بارهای پیش از

گفتنش خیلی راحت است به راهم ادامه می دادم. این حرف ها می گفتم و با قدرت

کاری که من زیرا ی فهمیدید چه آشوبی در دل من استولی اگر جای من بودید م

هیچ کس جرات کاری را که من .ستم بکنم یعنی محاربه علیه حکومتمی خوا

یعنی اعالن جنگ به مرکزی خش کردن آن آگهی ها جلوی بانککردم ندارد. پ

کند و از حکومتی که پیشینه اش نشان می دهد به مخالفانش رحم نمی .حکومت

کشتنشان هم خودداری نمی کند.

عاقالنه عمل می کند و احتمال بیت رهبریمعموال مشکل تنها حکومت نبود زیرا

ترس من از بسیجیانی بود که کتاب هایم را .می دادم در برابر کارم سکوت کند

اما عمدا خودم را در ؛کنندو لت و پارم بریزندرویم ممکن بود نخوانده بودند و

در بهشت برزخی «رحمه اهلل»کاری کردم که احتماال ابوذر خطر پرتاب کردم.

؟!دهانش باز ماند و به خدای مهربان گفت: خدایا! من زبان درازترم یا مجتبی

205

جلوی بانک مرکزی رسیدم و این پالکارد را به دستم گرفتم:

!صلی ا... علیک یا امیرالمومنین

مشان کدا تا به حال سه کتاب در دفاع از مکتب اهل بیت نوشته ام ولی هیچ

جز اریک !مه امجوز نگرفته اند و حتی به این جرم به زندان اوین هم رفت

ن که ز ایادزدی هم بلد نیستم. بانک مرکزی ایران هم پس ؛ویسندگی ندارمن

.ردراجم کاخ مرا مجبور به نظر دادن درباره والیت فقیه کرد بر خالف قوانین

!ول نفت هم که چیزی به ما نمی رسدپ

ا رنظام خودت ،رییس نیروی قضایی! به جای انتقاد از امریکا

؟!می دهیدرست کن! چرا بی دلیل به تفسیر قرآن مجوز ن

***

دهر شآگهی و چند سی دی پ یسپس چند جلد از تفسیر حسن را همراه با تعداد

ادم هست ر که یقد آنجلویم قرار دادم تا همه بیایند و ببینند و آگهی ها را بردارند.

و یم آمده سودوباره نگهبان بانک ب آرام بودم و این آرامش از خدای مهربان است.

را رد رفشاز من خواست که آن گوشه بایستم نه جلوی در بانک ولی با ناراحتی ح

ری جا دجووی که ب به پلیس زنگ بزند تا دستگیرم کند!کردم و از وی خواستم تا

جمع مردم نیز «!!!نمی خواهم برایت دردسر درست شود نه!» خورده بود گفت:

شدند و کارم را می ستودند.

206

گهی هاآدن تنها یک نفر که چهره مذهبی داشت و کارمند اداره قوامین بود با دی

ا ایم رهبه وی گفتم: کتاب درگیر شود!نزدیک بود با من خیلی خشمگین شده و

چه نروم اگر»وی گفت: !برو مزاحم نشو ؛حق است و بیت رهبری خوانده است

نادان بود چون کتاب هایم را نخوانده !چیزی نگفتم نگاهی کردم و «کار می کنی؟

ق حعمدا که درگیر شد بود و نبایستی با وی درگیر می شدم. تنها بایستی با کسانی

ی، وابر در ضمن اصال حوصله نزاع ندارم و با سکوت در برانکار می کنند. را

بهترین کار را کردم.

وی د.کن ک سی دی نیز به وی دادم تا مطالعههمراه با ی یک جلد از تفسیر حسن

ا ب «!یخواندن کتاب هایت مجلس مناظره برگزار می کنم تا بیای پس از»گفت:

ده های نماین یا کمال میل پذیرفتم ولی گفتم که باید کله گنده ها یعنی مفتیان دینی

چون که چرا؟ !زنگ نزده است ولی تا به امروز او نیز پذیرفت !ن بیایندرسمی آنا

! فهمیده که حق با من است یمبا خواندن کتاب ها

نیز که از بانک مرکزی بیرون آمده بود با من کمی سخن گفت و چادری خانمی

؟ !؟ چرا به کتاب هایم مجوز نمی دهند!این که مگر در کشور آزادی بیان نیست

نیز به وی دادم و او نیز تشکر کرد و همراه با سی دی سپس یک جلد از کتاب

اوضاع را مدیریت کند. نزاع شودرفت. بیت رهبری نیز یک مامور فرستاد تا اگر

ابتدا پالکارد را با گوشی برای رییسش خواند و به وی گفت که اگر دستور دهد

مرا ایستاد و مرا بازداشت خواهد کرد ولی رییسش اجازه نداد و او نیز در گوشه ای

و مواظب بود اگر نزاع شد مدیریت کند. گاه می کردن

207

سد ران می جه می دانستم دوربین گوگل نیز آن جا را زیر نظر دارد و پیامم به همه

ست که خوا نگهبان بانک نیز به همین دلیل از من میو آبروی بانک نیز می رود.

ارد. دظر نجلوی در بانک نایستم زیرا دوربین گوگل تنها جلوی در بانک را زیر

ها خارجی به بهانه دنباینیز به سبب همین دوربین بود که مرا دستگیر نکرد. سپاه

ر آمد د ماموچنهمراه با ماشین پلیسدو ساعت پس از آن که آن جا ایستادم بدهند!

فت که رد و گه کو یکی از آنان که سروان بود مرا به گوشه ای برد و پالکارد را پار

!کارم تا آن سوی تهران رفته است که خبر و ایندیگر آن جا نایستم

من مخلص امیرالمومنین »می کنی؟ گفت: را پاره گفتم: اسم امیرالمومنین

دشمن ه دروغ می گوید و ماموران امنیتیبه زودی به شما نشان می دهم ک «هستم!

ناگهان حرفم «!ناب سروان! شما مثل پدر من هستیدج»به وی گفتم: امامان هستند.

حتی هنوز دخول ؛ مهست ساله 42فت: مگر من چند سال دارم؟ را قطع کرد و گ

شما جای »سیدم و گفتم: بوباورم نشد اما رویش را « سال!؟ 42» نکرده ام! گفتم:

بلد نیستم. بانک مرکزی ایران هم من کاری جز نویسندگی !تر من برادر بزرگ

درد بزرگی است؟ بگو من بی کاری می کنیمرا به ناحق اخراج کرده است. قبول

و حرفم را تایید می کرد در حالی که سرش را پایین انداخته بود «چه کار کنم؟

!و وی و همکارانش چیزی نگفتند سکوت کرد

چون دستگیرم سپس خداحافظی کردیم و دوباره پیاده تا بوستان ملت به راه افتادم.

: الکاردپین االبته با نکردند تصمیم گرفتم دوباره شنبه هفته بعد به آن جا بروم

208

!صلی ا... علیک یا امیرالمومنین

شان کدام نوشته ام ولی هیچتا به حال سه کتاب در دفاع از مکتب اهل بیت

جز اریک !مه ابه زندان اوین هم رفت مجوز نگرفته اند و حتی به این جرم

ن که ز ایابانک مرکزی ایران هم پس !یسندگی ندارم. دزدی هم بلد نیستمنو

!ردراجم کاخ مرا مجبور به نظر دادن درباره والیت فقیه کرد بر خالف قوانین

!نمی رسد ول نفت هم که چیزی به ماپ

ت و ا امنیباید برای نویسنده هآخوند روحانی! چرا به دروغ گفتی:

؟!چرا به تفسیر قرآن مجوز نمی دهی آزادی را تضمین کنیم؟!

ضارد و فر کو در همان روزها نیز پوتین به ایران سف اما هر روز مشکلی پیش آمد

انک مرکزی ببه جلوی 04/09/1394تا این که در روز چهارشنبه امنیتی بود.خیلی

پخش کردم: همراه با این آگهی آگهی های پیشین را رفتم و

!زدهد با (به تو رازیباترش ) ه ایزد در بیابانتک در دجله انداز (ثوابش را) نیکی کن و ( با قدرت تمام و با همه توان ساله ای 90اگر پیرمرد ) تو

209

آمد جلو دشکه از آن جا رد می نیروی انتظامی انماموریکی از پس از مدت کمی

فت. ریست نعلیک پالکارد را خواند و وقتی دید چیز بدی در آن و پس از سالم و

چای دند وبیرون آمدند و مرا به داخل بانک دعوت کر نگهبانان بانک مدتی بعد

عطل ا مدادند و کمی درباره کتاب هایم حرف زدند. گفتم: گویا می خواهید مر

ساعت عک ربپس از ی «نه! بنیشین و استراحت کن!»گفتند: کنید تا دستگیرم کنند!

.دوباره جلوی بانک ایستادم و بر خالف اصرار آنان برخاستم

ا براه هم از ایستادنم جلوی بانک گذشته بود که ماشین پلیس ساعت بیش از یک

وار س داصاز من خواست که بی سر و چند مامور به سویم آمدند و یکی از آنان

د شجبور متسلیم و ،سرانجام بیت رهبری !ماهی به قالب افتاد .شومپلیس ماشین

ن ل ماشیداخ بی سر و صدا به داخل ماشین رفتم و نیم ساعتی در !مرا دستگیر کند

ه طور ور بمام در راه منتظر شدم تا مامور آمد و به کالنتری گاندی ونک رفتیم.

شر میشههبرای حرف می زد و گویا منظورش من بودم که این بار رمزی با راننده

!پزمان باست برایش قرارچه آشی نمی دانستند ان شاء اهلل !مرا دفع می کنند

210

ود. بدبانه مو این بار دیگر دستبندی در کار نبود. در داخل کالنتری نیز برخوردها

شت. د و موهای طالیی داکالنتری بو سالنچشمم به شخصی افتاد که آن سوی

جاب ی حباگر زن بود چرا !بزرگی حایل بود نفهمیدم زن بود یا مرد چون شیشه

در داوندخسروان بود. دیدم که یکی سرگرد و دیگری؟ دو زن را نیز !نشسته بود

ام استخد را پلیس زنان سازمان قواام هستند ولی قرآن می گوید که مردان بر زنان

موارد ز درج !قوام می کند می کند و به آنان درجه می دهد و آنان را بر مردان

ن زر کمی یابس بسیار ضروری اصال زنان نباید در پلیس استخدام شوند. تنها تعداد

نیاز است و درجه هم نباید بگیرند. برای استخدام شدن در پلیس

ستور ا به داهرظاز استواری خواستم که برای نماز بروم ولی اجازه نداد. مدتی بعد

ری ها کالنت یشتر. ابتدا به دستشویی رفتم ولی مانند توالت باجازه داد * بیت رهبری

ش که ر پیبر عکس با ؛نمازم را خواندم حتی کاملبا راآلوده بود. وضو گرفتم و

!خیلی در نماز خواندن سخت می گرفت پلیس امنیت مصلیتوجه شدم مدان اوین از زن *زمانی که این کتاب را می نوشتم نمی دانستم پرونده من در دست سازمان امنیت سپاه است. پس از آزادی

. سپاه است م امنیتبدانید منظور دیدیدپرونده ام در دست امنیت سپاه است نه وزارت امنیت. پس هر جا واژه بیت رهبری را

م حرف ا هارشناس ارشد برق بود آشنا شدم و کمی بدر نمازخانه با سربازی که ک

زدیم. سپس حدیثی را دیدم و یادداشت کردم:

باعماله ال یقتدی م وة امامن یقتدی بسنا اال و ان ابغض الناس الی اهلل

امی کسی است که به سنت ام اشید مبغوض ترین مردم نزد خداوندآگاه ب

آن امام اقتدا نمی کند. کارهایاقتدا می کند ولی به

211

نند ی کمحکایت دجالیان است که مثال به سنت چهارده معصوم اقتدا حدیث باال

ود را خغ به درو ولی به کارهای ایشان اقتدا نمی کنند! حکایت خود من هم هست!

به دستورهایشان عمل نمی کنیم.محب امامان معرفی می کنیم ولی

ویش آمد په هفت تظر ماندم تا این که سروانمدتی منسپس به داخل سالن برگشتم و

م و اال رفتب «!بیا باال تا تکلیفت را روشن کنم ؟!تویی»با دیدن من با تعجب گفت:

ا سابت رحم تا ه ای می نویساالن نوشت»به شکمم زد و گفت: ابتدا در اتاقش با خشم

نشان ه زودیندارد ولی ب مداد که خبر از دستگیر شدنمی او ظاهرا نشان « !برسند

ل فتن طورتا به اتاق وی ساعتی که از ایستادنم در بانکسه می دهم که در دو

ود.بمن بیت رهبری برای نوع برخورد با کشید وی در حال آموزش دیدن زیر نظر

ه که بود گفتنابتدا به دستور آنان شروع به تهدید من کرد و این که مگر بار پیش

ه باشمته گفکگفتم: شما به من گفتید ولی یادم نمی آید ! نایستملوی بانک دیگر ج

ا به ضم ربا نشان دادن پالکاردی اعترا خیلی آرام !چشم! کار خالفی نکرده ام

د هم رشااتازه وزارت !به من کرده است نشان دادم ایران مرکزی ستمی که بانک

دزدی کنم!؟؛ نداده است. کارم نویسندگی استبی دلیل به کتابم مجوز

کتک خواهد زد. گفتم: تهدید کرد که یک بار دیگر جلوی بانک مرکزی بروم مرا

برو ؛می زنم تکتک می زنی؟ گفت: بله! جلوی دوربین کتک جلوی دوربین

حسابم ؛کنم؟ کاری جز نویسندگی بلد نیستمگفتم: پس من چه کار شکایت کن!

گدا هستم و نه به کمکت نیاز هم خالی است. گفت: پول قرض بدهم؟ گفتم: نه

دهند!ببگو مجوز به کتاب هایم ؛دارم

212

نظامی و رسته هایببینید عزیزان! علتی که در کتاب هایم گفته ام که کار کردن در

خواست یکی از امنیتی حرام است همین است. این مامور به دستور بیت رهبری می

تنها به جرم این که ،را کتک بزند آن هم جلوی دوربین محبان امیرالمومنین

به اسالمی و وزارت ارشاد ایران بانک مرکزیمسووالن مثل انسان به ستمی که

خواسته یا ،همه ماموران نظامی و امنیتی اعتراض کرده است.اند وی کرده

باشدین کار نهستند. حتی اگر ماموری مایل به ا دشمن امیرالمومنین ناخواسته

می کنند. اخراج یا تعلیق او را

ا اه رادشگذشته اگر ماموری حرف پ زمان های تازه این برای این زمان است. در

ن در گیدیعنی جن مامور نظامی و امنیتی شدن !گوش نمی داد ممکن بود کشته شود

نواع وات، ماموران امنیتی برای رسیدن به هدفشان و برقراری امنی رکاب طاغوت.

ی ااجراقسام کارهای حرام را انجام می دهند. درباره یکی از کشته شدگان م

خلی دا باتوم را فشار داده بودند خونریزی کهریزک شنیدم که از بس در کونش

از رسیدن به بیمارستان مرده بود! کرده و پیش

213

پادشاه و اطرافیانش تالش می کنند خودشان را انسان دوست و اگر می بینید

اوین بودم زندان خود مرا هنگامی که دراست. برای حفظ ظاهر مهربان نشان دهند

در خواهند کرد تهدید کردند که اگر به بلبل زبانی ادامه دهم چوب توی آستینم

نع رسیدن آسیب ما صادق جعفر حالی که توانش را ندارند زیرا حرزهای امام

آنان می شود.

آرزو دشاه رامن نه تنها مرگ پا»گفت: تقریبا دیدم که چند سال پیش سخنرانی را

الی ر حدسپس «نمی کنم بلکه از خداوند می خواهم تا عمر طوالنی به وی بدهد!

مرشعکه حضار از سخنش تعجب کرده بودند ادامه داد: از خدا می خواهم تا

!وردحالش از خودش به هم بخ طوالنی شود تا بیشتر بکشد تا جایی که خودش

آری! پادشاه این قدر بکشد و از فقیر نگه داشتن مردم لذت ببرد تا جایی که روزی

انند ابوبکر در آخرین لحظه عمرشخودش حالش از خودش به هم بخورد و م

ای کاش اصال خداوند او را نیافریده زو کند که ای کاش سنگ یا چوب بود؛آر

ی یک موحد در آنان به کسانی که با داعش می جنگند نگاه کنید حت شما اگربود!

معادل قرار می دهند. وند گی مشرک و کافر هستند و برای خداهم و پیدا نمی کنید

اسد را خدا می داند و یکی حیدر علی عبادی را و یکی هم پادشاه ایران کی بشار ی

هم کامال مشخص است که کسانی که برای خداوند شریک یونس 66از آیه را.

نان را پیروی نمی کنند و نتیجه کارهایشان بهشت نیست. سخ اوقرار می دهند

ردم و دوباره آن ها تایید می کند در فصل چهارم آورا یونس 66امامان را که آیه

را بخوانید و تالش کنید عمل به آن ها بکنید.

214

تلوا سبیل الطاغوت فقا اتلون فيوا یقرسبیل اهلل و الذین كف الذین آمنوا یقاتلون في

لحمد هلل الذي خلق ا (76/ءنساأولیاء الشیطان إن كید الشیطان كان ضعیفا )

رب هم یعدلون كفروا بلذینا السماوات و األرض و جعل الظ لمات و الن ور ثم

لذین یدعون من یتبع ا و ما ألرضاأال إن هلل من في السماوات و من في (1م/انعا)

اهلل ال یحب (یونس/66ون )ال یخرصم إهن اهلل شركاء إن یتبعون إال الظن و إ دون

نساء(/148ا )میعا علیمس اهلل الجهر بالس وء من القول إال من ظلم و كان

حق دارم به بدی درباره پاشاه و بانک مرکزی و وزارت نساء 148 تازه من طبق آیه

مجوز ندادن به بی دلیل حرف بزنم زیرا آنان با اخراج به ناحق من و اسالمی ارشاد

چه می گوید: ببینید امیرالمومنین به من ستم کرده اند. کتاب هایم

،آن وقت در از جانب خود وقتى را براى آنان كه به شخص تو نیازمندند قرار ده و

راى ب ی(نشستنت )در چنین وقتوجود خود را براى آنان از هر كارى فارغ كن و

و نكع تواض است آنان در مجلس عمومى باشد و براى خداوندى كه تو را آفریده

ار تا ار دپاسبانان و محافظان خود را از این مجلس بر كن لشگریان و یاران از

كه ویدى و لكنت و تردید با تو سخن بگسخنگوى نیازمندان بدون ترس و نگران

فرمود: مىکه شنیدم و سلم من بارها از رسول خدا صلى اهلل علیه و آله

ع عتت تم یرقوي غ ن الم هفیها حق عیفللض ذ ؤخال ی ة أم س دقت نل

حت و ا صرابكه حق ناتوان از قدرتمند امتى به پاكى و قداست نرسد مگر این

گرفته شود. روانى كالم

215

و تنگ خویى و غرور ؛و صحیح حرف نزدن آنان را تحمل كنآن گاه خشونت

تو ا برجوانب رحمتش ر خودپسندى نسبت به آنان را از خود دور كن تا خداوند

عطا كنى به خوشرویىچه عطا مى بگشاید و ثواب طاعتش را بر تو واجب كند. آن

مهربانى و عذر همراه نما.كن و خوددارى از عطا را با شریف الرضي، محمد بن حسین، نهج البالغة / ترجمه انصاریان

ا را د آن هخونآخوانندگان عزیز! این احادیث تنها و تنها برای این است که عده ای

! گول وردبیاموزند و درجه اجتهاد بگیرند! اصال برای عمل کردن به درد نمی خ

مل به لی عآنان تنها سواد فراوانی دارند وسواد آخوندها و مراجع را نخورید؛

ق مطل بنابراین جاهل د بلکه عکسش را عمل می کنند!دانسته هایشان نمی کنن

طرنج شمی خواندم که مطلبی مصاحب حسینغالماستاد درباره هستند نه عالم!

ی زدمهم ریشش را اد؛را برای تحصیل به خارج می فرستدخترش بازی می کرد؛

دی هم شهی که ریاضیدان بزرگی بود درجه اجتهاد هم داشت! دکتر اما در عین این

ه نشگاهم دخترش را به دا داشت اما هم صورتش را صاف می کرد؛درجه اجتهاد

ردازند ث می پدیحن و این افراد مانند من برای رسیدن به دنیا به کار قرآ اد!می فرست

نه برای خدا!

ا هم ین رستم کرده است ولی ا به من ایران رهبری می داند که بانک مرکزی یتب

رویشانآب می داند که اگر پول دستم بیاید کتاب هایم را چاپ می کنم و آن گاه

لی ونند کحکومتشان را حفظ می می رود. بنابراین عمدا با فقیر نگه داشتن من

است.ر ک تخداوند ذره ای عقل و علم به من داده که ملیون ها برابر پول خطرنا

216

ن ما دشما محمد است ،مثال اسم پادشاه نیجریه !گول اسم پادشاهان را هم نخورید

!تلیل کشی دید حدود هزار نفر را بخونی پیامبر و اهل بیتش است و تازگی ها دید

م همن یاسم پادشاه سفاک پیشین !و ارتش مانش را اجرا کرد؟ پلیسچه کسی فر

اسم پادشاه بود. اسم پادشاه جانی امریکا هم حسین است و علی عبداهلل صالح

به درتشانا قند تا مبادمرا فقیر نگه می دار ایران هم علی! مانند هارون و منصور

ردم آن م رد ودا عمدا مردم را فقیر نگه می !را ببینید پادشاه کره شمالی !خطر افتد

او را هم خیلی دوست دارند! کشور

!ستکتابت هم کپی ا !نمی توانی آبروی بانک را ببریتو گفت: سپس سروان

!تاس المیزان هم کپی تازه بخشی از ؛تم: نه این گونه نیست که می گوییگف

و ده شده بخشی که از دیگر کتب استفا :دو بخش دارد بلکه هر کتابی هر تفسیری

تهپذیرف اثیردرباره مجمع البیان آمده که تبخشی که مربوط به خود نویسنده است.

از تفسیرهای هم آمده که خالصه ای از تفسیر تبیان است. درباره تفسیر نمونه

دان ه چنناگر تفسیر المیزان بخش سوره یوسف را نیز ببینید درصد معتبر است.

ایی اطبی از آن، کپی از دیگر تفسیرها است و آن مطالبی هم که از خود طبکم

یه اول آ 50ز در تفسیر هست معموال چرت و پرت های فلسفی بی ارزش است. با

ست!افتضاح ا در آیه های بعدی آننکته مثبت دارد ولی وضع چند این سوره

یوسف کار می کنم. بیش از یک سال و نیم است که روی پنجاه آیه اول سوره

تازهبعضی از مطالب این تفسیر را در هیچ کتابی نمی بینید! ؟ !چگونه کپی است

می خواهد.همان هم کار بسیار سختی است و زحمت فراوانی کپی باشد. گیریم

217

ریرهب بیتبه !که کتاب خوبی است یا نه خوانندگان باید تشخیص دهنددر ضمن

بدون و دلیل بی م.اگر ایراد دارد بگویند تا اصالح کن؟ است چه مربوطیا سپاه یا ...

لیل دلین او تازه این حرف وی نیزچرا مجوز نمی دهند؟ دادن هیچ گونه توضیحی

کپی یرمبر آموزش دیدن زیر نظر بیت رهبری است. وی از کجا می دانست که تفس

شد و با است؟ کسی می تواند این حرف را بزند که هم کتاب مرا به دقت خوانده

.سه کندقایم آن ها را با هم و... را و سپس به دقت ن و مجمع و نمونههم المیزا

ت لی احمقانه اسخی قت حرف بیت رهبریسروان یا در حقیدر ضمن حرف این

پی د کهیچ مترجمی حق فعالیت ندارد زیرا کتابش صد در ص زیرا در این صورت

ا برایرتابی ککه است درباره مترجمانیباالتر از آن از کار نویسندگان دیگر است!

جوز م ن هاه آب به هیچ روی نباید می کنند که طبق حرف باال ترجمه بار دوم به بعد

رند! ن می بوابهره فرا ن مترجمانی از ترجمه های نخستینداده شود زیرا معموال چنی

ازار وجود بترجمه از آن در 40حدود که درباره بعضی رمان های خارجی شنیده ام

وز ن مجم های د اما به کتابنچهل ترجمه از یک کتاب مجوز می دهبه دارد! چرا

د!نرا نبر انآبروی خودش اسراییلی با ایرادهای بنی پس ؟!دننمی ده

اگر تفسیر مرا بخوانید می بینید سبک منحصر به فردی دارد و هیچ تفسیری به این

دیگر مفسران بهانه می آورند که چون نوشته نشده است. یعنی اعرابی سبک

اعراب قرآن برای مردم عادی سنگین است نبایستی آن را در تفسیر آورد در حالی

نه چیز زیادی از اعراب اعرابی ننوشتن تفسیرشان این است که خودشانکه دلیل

و پیچیده اعراب القرآن را دارند! قرآن بلدند و نه حوصله خواندن کتب سنگین

218

ر درش اعراب القرآن را خواند مرحله سخت کار یعنی به نگا ازه وقتی مفسرت

و ماه دود ر کنید حدباو تفسیر به زبان پارسی شروع می شود!آوردن آن مطالب در

وانم تفسیر بت سوره یوسف بودم. بسیار تحقیق کردم تا 43درگیر نوشتن تفسیر آیه

ست.ادم این آیه را بنویسم و تازه استدالل نهایی نیز به لطف خداوند از خو

نه! من »اجازه بگیری؟ گفتم: برای نوشتن تفسیر گفت: باید از علماسروان سپس

که بگویمبه وی یادم رفت «.رای نوشتن تفسیر قرآن ندارمب نیاز به اجازه هیچ کس

و امیرالمومنین اصال من به دستور علما کتاب می نویسم. خود رسول اکرم

آخوندها .بسیار فحش بدهم به من دستور داده اند تا آبروی طاغوت را ببرم و به او

نه عالمان شیعیان. هستندعالمان مردم نفهم آنان !«علما»هستند نه « علماءهم»

چهارده معصوم هستند. و تنها تنها «علما»

بدعة آمنه اهلل یوم الفزع األكبر من أهان صاحب

که او را در آن روز مهربان اهانت کند خداوند هر کسی که به صاحب بدعت

ترسناک ترین روز است ایمن می کند.

عنة اهلللیه لعل فعالعالم علمه فمن لم یففي أمتي فلیظهر إذا ظهرت البدع

تاواجب است شد بر عالم آشکار : هنگامی که بدعت ها در امتم رسول اکرم

علمش را آشکار کند. هر عالمی که این کار را نکند پس لعنت خدا بر او باد.

بدعة مأل اهلل قلبه أمنا و ایمانا من انتهر صاحب

ند. ی کمهرکه صاحب بدعت را سرزنش کند خداوند قلبش را از امن و ایمان پر

219

الى تعیل اهللبدعة بدعته فهو في سب : من ردا على صاحب المومنین قال امیر

ند پس می فرماید: هر کس بدعت صاحب بدعت را به او برگردا امیرالمومنین

گام برداشته است. او در راه خداوند مهربان

من بعدي فأظهروا البراءة إذا رأیتم أهل الریب و البدع : قال رسول اهلل

سب هم و القول فیهم و الوقیعة و باهتوهم كي ال یطمعوا في منهم و أكثروا من

یكتب اهلل لكم یتعلموا من بدعهمو ال الفساد في اإلسالم و یحذ رهم الناس

لكم به الدرجات في اآلخرةالحسنات و یرفع بذلك

: هنگامی که بدعت گذاران و بدعت گزاران و فرمود گرامی اسالمرسول

سبا را آنان بسیاربرائت از آنان را آشکار کنید و ددیدیپس از من شکاکان را

بسیار با آنان بجنگید و بگویید و )مستدل( زیاد سخن (در انتقاد از آنان)و کنید

که در اسالم (جرات نکنند)متحیر و غافلگیر کنید تا (استدالل های دقیقبا ) آنان را

را یاد نگیرید تا شانهایبدعتفساد پدید آورند و مردم را از ایشان بترسانید و

بنویسد (ی فراوان در کارنامه اعمالتان)ها حسنه ،به سبب این کارها برایتان خداوند

باال ببرد. و با این کارها درجه هایتان را در آخرت

این قدر احمق نیستم تا !وی پادشاه را نبرم آرام نمی گیرمتا آبر به خدا سوگند

دچار کنم. خداوند به من علم اثبات دروغ خودم را به لعنت ابدی خدای مهربان

بودن والیت فقیه را داده است و من هم طبق دستور رسول اکرم صلی اهلل علیه و آله

بر من می شود. وندنتقال دهم وگرنه لعنت ابدی خداوظیفه دارم که آن را به مردم ا

220

دانند دچار می شوند زیرا می وند مهربانتقلید به لعنت ابدی خدا کونی مراجع

البته !سودشان در آن است چیزی نمی گویندوالیت فقیه دروغ است اما چون

سازشکار می شدم!سرزنش نمی کنم زیرا اگر خداوند به خودم رحم نکرده بود

(39باهلل حسیبا ) اهلل و كفى حدا إالن أشوالذین یبل غون رساالت اهلل و یخشونه و ال یخ

آقای آخوند روحانی نوشته ای؟ می نوشتی ،چرا در پالکارد»سپس گفت:

می کنم که به وی بی احترامی خوب کاری»گفتم: «احترامی است!روحانی! بی

مدبر اعالم می کند حقش همین خودش را کسی که در حضور امام زمان !کنم

دلیل که وی زیر نظر بیت رهبری دومیناین هم !جا خورد و سکوت کرد« !است

داده های طبق آموزش را کرد زیرا بایستی ممکن او بهترین کار آموزش دیده بود.

.ممکن بود مواخذه شود زد اشتباهی می حرفاگر . حرف می زد شده

ودم سپس به وی گفتم که دو سال پیش نیز به جرم اهانت به رهبر دستگیر ش

را عقلم مرا به پزشکی قانونی بردند و آنان سالمت مصلیماموران پلیس امنیت

الب یرا مطزردند اوین رفتم و پس از دو روز آزادم کزندان تایید کردند و آن گاه به

ین اباورش نمی شد باز هم سکوت کرد و جا خورد و وی کتاب هایم حق است.

!سیدی پرمسوال معلوم بود خبر دارد وگرنه درباره آن وقایع !حرف ها را بزنم

ست سپس گفت که باید تعهد بدهم که دیگر جلوی بانک مرکزی پالکارد به د

!اد یا هر جای دیگری که دلم خواستبروم جلوی وزارت ارش ؛نگیرم

221

وزه در ح ؛ردندا گفت: به من ربطی ا نیز ماموران جلویم را می گیرند!گفتم: آن ج

دالتعیوان دمرا اخراج کرد گفتند که به گفتم: آن روز که بانک مرکزی من نیا!

یت ن شکابگو تا از م ؛ای دارد وکالی کارکشته شکایت کنم. بانک مرکزی اداری

یمرکز نمی توانم به بانکاعتراض به حق مرا می گیری؟ گفت: چرا جلوی !دکن

!را بگویم چنین چیزی

نین جرات چ نمی توانی یا می دانی بانک مرکزی»دیگر رویم نشد که بگویم:

و ف زدحر تلفنی جلوی من نیز مرکزی با رییس حراست بانک «!؟کاری را ندارد

دارم نق حم ولی او نیز گفت که بروم و از دست بانک مرکزی به دادگاه شکایت کن

سیدگی تم راول این که این کار را کردم ولی به شکای! بایستم مرکزی جلوی بانک

که ی کنممز پادشاه شکایت شکایت باشد اول ادوم این که اگر قرار بر !نکردند

کردم هم این کار را !می بندد و همه بدبختی ما از اوست ی مهربانخدا ردروغ ب

وی رد جلسوم این که با نشان دادن پالکا !پاسخی نداد رییس نیروی قضاییولی

ایی ی قضبه مردم شکایتم را کردم. مگر شکایت حتما باید به نیرو مرکزی بانک

وی برآردن خیلی بیشتری در ب ین شکایت خیلی بهتر است زیرا اثرباشد؟ اتفاقا ا

!بانک مرکزی و نظام حاکم دارد

شکایت کرد و آن امام یهودی از امیرالمومنین یکدر تاریخ آمده است که

از پادشاه نمی توانیم شکایت کنیم و او هر جنایتی بکند اه حاضر شد!همام در دادگ

مردم مثال انقالب ؟!به مردم هم نمی توانیم شکایت کنیمبه کسی پاسخگو نیست.

کردند تا وضعشان بهتر شود ولی آزادی های زمان شاه را نیز از دست دادند!

222

وشرعی رزشا ،به اجبار تعهد کتبی گرفت در حالی که تعهد یا اقرار انسان دربند

تی چایحد و با محبت رفتار می کر !سپس روی دوم سکه را نشان دادقانونی ندارد.

امالهم آورد و دو دانه خیلی کوچک از قند رژیمی را داخل آن انداخت و ک

شیرین شد. از وی تشکر کردم و چای را خوردم و تعجب کردم که چه خوب

آن شیرین شده است. گفت: قندهای رژیمی خارجی خیلی بهتر از نوع ایرانی

نیز گران تر است.و البته بهایش شیرین می کند

واست جر و بحث کرد. همکارش از من خکه گروهبان بود مدتی نیز با همکارش

سر رب من نداد و جلویاین کار را بیرون از اتاق بروم ولی سروان اجازه به که

تاقل ابیت رهبری نیز از دوربین داخ .جر و بحث نیمه شدیدی کردند ،موضوعی

گ نخصی زبه شبا موبایل سپس جلوی من !در حال دیدن ماجرا بود به طور مستقیم

!زد و اجازه آزاد کردن مرا گرفت

آموزش دیده است. دست کم برای برای نوع رفتار با من این هم دلیل سوم که وی

!که نیستم نفهم ؛من مهندس نشدم .فت تا متوجه نشومتلفن زدن بیرون از اتاق نر

ترین اشتباه ها برای ضربه زدن است ولی دشمن از کوچک مامور بزرگاشتباه این

دشمنتانمگر چند شهریاری داریم؟ گیریم به تالفیش چند دیپلمات سود می برد.

؟ چیزی که مانند نقل و !دانشمند نابغه فیزیک کجا ،اما دیپلمات کجا را کشتید

این انقالب،ان نمی دانم چرا دشمن !است و آخوند دیپلمات ،نبات در دنیا ریخته

آخوندها را نمی کشد و تنها به دانشمندان گیر داده است!؟ این همه می گویند که

آخوندها سرمایه های اصلی این مملکت هستند!

223

در بین سخنانم به سروان گفتم: آن بار راست گفتی که هنوز ازدواج نکرده ای؟

دست کم »گفتم: م.را سرپرستی می کردم و نتوانستم ازدواج کن گفت: بله! مادرم

زیرا کسی که از ازدواج روی بگرداند از رسول اکرم ازدواج موقت بکن

من آن بار !گفتم: جناب سروان !ساله است 46وی گفت که در ضمن «نیست.

ساله هستید! 42کردم که گفتید که خیلی تعجب

با ه ن کبا هم گرم گرفته بودیم. همچنین گفت که به زودی سرگرد می شود و ای

گرفته یپلمدوارد نظام پلیس شده و آرام آرام درس خوانده و فوق * سوم ابتدایی

به است. خیلی تعجب کردم زیرا کار بسیار سختی است که در حال کار کردن

.خوانددرس مدرسه هم رفت و پلیس نیرو بگیرد! ! در ضمن بعید است با چنین مدرکیگفت. درست یادم نیست *شاید هم سوم راهنمایی

و سپس روی هم را بوسیدیم و وی گفت که اگر پلیس نباشد کشور دچار هرج

م ن کتابومیرا تایید کردم و گفتم: اتفاقا در د درستش مرج و آشوب می شود. سخن

وب ه آشبکه کشور را لعنت کند موسوی و کروبی را مهربان، وندگفته ام که خدا

کشاندند. حرف شما درست است.

م را به ها مردتن خوانندگان عزیز! اگر در کتاب هایم دقت کرده باشید می بینید که نه

ه اززیرا اولین کسی ک عکس آن را انجام می دهمآشوب دعوت نمی کنم بلکه

به برم و ا میآسیب می بیند خود من است. تنها با قلم آبروی پادشاه ر هرج و مرج

،اهیی برای رساندن دیگران به پادشهم کاری ندارم زیرا هیچ عاقلحکومتش

ست. آگاه کردن مردم ا تنها وظیفه شرعیم نمی اندازد.خودش را به دردسر

224

طیلدر هر کشوری هستید به پلیس احترام بگذارید. یک ساعت کارشان را تع

ی ها پلیس آرزوی مرگ بکنید. هخواهند آورد ک بالیی بر سر شما کنند اشرار

نیز اخالق هایشان برای امنیت کشور نعمتند. حتی بد مهربان و خوش اخالق

چار اگر د ود من. خمی ترسند مهربانپلیس های ازاز آنان بیشتر نعمتند زیرا اشرار

هم ر تشک بیندازند از آنانمشکل شوم پیش پلیس خواهم رفت و اگر کارم را راه

.خواهم کرد

ا ت. شمبه سود خودش هس خوش رفتارتر باشد با مردم پلیس هم بداند هر چقدر

انه حشیدر پلیس امریکا هم دقت کنید افراد مهربان و شریف هست ولی رفتار و

آن لیسپان عده ای از آنان آبروی کل پلیس امریکا را برده است. حتی بعضی افسر

.اخوب ر نند تابد را می بی بیشتر بیزاری جستند ولی مردم ین افراداز کار ا جا

یکتاپرست پیدا نمی کنید 313اما درباره واژه موحد! اگر در سراسر دنیا بگردید

قیام می کرد. تقریبا همه کسانی که به ظاهر زیرا اگر پیدا می شد امام زمان

!معادل قرار می دهند خداوند را عبادت می کنند در کنارش برای خدای مهربان

کسی !ببینیدعصوم نامیده می شوند مثال کسانی را که شیعه و محب چهارده م

انکاراجرا نمی کنند علنی آن ها را نه تنها !نمی پذیرد به طور کامل سخنان امامان را

با زمان پیش رفت! بایستی ؛: این سخنان برای گذشته استمی گویند !می کنند نیز

،پرست نبودنیکتا ! بنابراین نه امامان مراجع تقلید هستند و فقیهمردم، ولی علمای

خود من هم اگر یکتاپرست .مشکل همه انسان ها است نه تنها نیروهای نظامی

.است وگرنه آدم خوبی نیستم و لطف چهارده معصوم تعالی به عنایت حق باشم

225

غارسها و حارسها و عاصرها و ؛ في الخمر عشرة لعن رسول اهلل : قال الباقر

و بائعها و مشتریها و آكل ثمنها المحمولة إلیهشاربها و ساقیها و حاملها و

نفر ده رسول اکرم صلی اهلل علیه و آله و سلم، ، باقر محمد در سخن باال از امام

کشت که انگور را برای شراب ساختن را درباره شراب لعنت کرده است: کسی

و پاسداری می کند ز شراب و کارخانه آنمی کند و کسی که از چنین باغی یا ا

و ساقی شراب و نوشنده شرابکسی که انگور را برای شراب ساختن می فشرد و

و فروشنده کسی که شراب را جابجا می کند و کسی که وسیله این جابجایی است

به دست شراب و خریدارش و همچنین کسی که از پولی که از فروش شراب

آورده می شود می خورد.

ی برا کسی که شراب نمی خورد ولی شراب رااگر در سخن باال دقت کنید مثال

ا ر ای دهاننررساندن به مغازه ها جابجا می کند ملعون است. حتی اگر حامل شراب،

و اشدبنمازخوان ا برایش جابجا کند اگر آن رانندهبطری ر چنداجیر کند تا

یک رشمساف همراه یا بداند شراب است ارششرابخور هم نباشد ولی بداند که ب

ست!ام العنت خداوند دچار می شود و پولی هم که می گیرد حر به شرابست بطری

احتماال ماجرای صفوان را شنیده اید که شترهایش را به هارون الرشید برای حج

کرد اعتراف کرد که آرزو می کند که وی را سرزنش کرایه می داد ولی وقتی امام

را دریافت کند.شترها ل اجاره زنده برگردد تا هم شترهایش و هم پو الرشید هارون

226

، قال: قلت له: إناي رأیت في المنام أناي قلت لك : ن بشیر الدهان عن أبي عبداهلل ع

مع غیر اإلمام المفروض طاعته حرام مثل المیتة و الدم و لحم الخنزیر. القتال إنا

!هو كذلك !: هو كذلك فقال أبوعبداهلل !: هو كذلك لت ليفق

حال ند.یر چهارده معصوم را حرام می داآشکارا جنگیدن در رکاب غ حدیث باال

وی ران برای حفظ حکومت پلیدترین انس تیماموران امنی وقتی حسابش را بکنید

کارشان به حق است؟زمین پیکار می کنند آیا

چیست كه «مائده 32آیه »معناى گفتم: امام باقر ه حمران بن أعین گوید: ب

ن قتل نفسا بغیر نفس كتبنا على بني إسرائیل أنه م ن أجل ذلك م »فرماید: ميخداوند

از این جهت بر بنى اسرائیل نوشتیم كه : أو فساد في األرض فكأنما قتل الناس جمیعا

ست ا فساد در زمین بكشد چنانبه سب و یا «نفس بدون قصاص»هر كس دیگرى را

نفر را كه یك چگونه همه مردم را كشته باشد با این «.باشدهمه مردم را كشته كه

فرمود: او را در مكانى از جهنم اندازند كه آخرین حد امام ؟ !نكشته است تربیش

.همان مكان خواهد رفته شدت عذاب دوزخیان است كه اگر همه مردم را بكشد ب

دو برابراگر شخص دیگرى را نیز بكشد؟ فرمود: عذابش پرسیدم: گوید:حمران

خواهد شد.

داشته باشد آیا حاضر است در اعتقاد )نه یقین(اگر کسی واقعا به حدیث باال

کسی را بکشد؟ رکاب غیر معصوم بجنگد و در راهش

227

ده بودا کرراجازه کار کردن در دستگاه خلیفه امامانشنیده ام شخصی از یکی از

هرا لکه ظاود بامام نه تنها اجازه نداده ب پول خیلی خوبی دستمزد می دادند!ا زیر

عده مهالن ا دانسته بود.* را حرام به خلیفه )و دیگر طاغوت ها( حتی نگاه کردن

به ند.مشغول شانری شدید جامعه به کاراز سر نیاز و بی کا زیادی از ماموران امنیتی

کنمم جایهمین دلیل تالش کنند بیزاری از طاغوت را در دلشان بکارند و تا

د. دستورهای حرام را اجرا نکنند و خدمت به مردم را کفاره کارشان کنن

ن تماال ایاح یث زیرطبق حد اگر درست شنیده باشم دیدن طاغوت ها را گناه بزرگ دانسته بود که از گوینده شنیدم که امام *پندارم

ود.ها نر ار می گیرد. در هر صورت مومن خوب است احتیاط کند و اصال به دیدار طاغوتکار در ردیف شرک به خدا قر

انچرا درباره مخالف !: قربانت شومگفتم امام صادق ه محمد بن مسلم گوید: ب

كیشان ولى درباره خود و هم هستند و اهل آتش دهیم كه آنان كافر خود گواهى مي

اگر شما !دهیم كه اهل بهشتیم؟ فرمود: از ضعف ایمان شما است گواهى نميخود

!را مرتكب نشده باشید گواهى بدهید كه اهل بهشتید بزرگاز گناهان هیچ یك

رك تر ش ها بزرگ از همه آن :گناهان بزرگ كدامند؟ فرمود! قربانت شوم گفتم:

، )و محیط اسالمی( مدینةه و پس از هجرت ب است و ناراضى كردن پدر و مادر

و گریختنزن پاكدامن نسبت زنا دادن و از جبهه جنگ ه و ب * عرب بیابانى شدن

گفتم:حضرت ه ب .ستم خوردن و دانسته ربا خوردن و مؤمن را كشتنه مال یتیم را ب

زنا و دزدى چطور؟ فرمود: از این گروه گناهان نیستند.ن است که ر ایواحتماال منظ )التعر ب بعد الهجرة( است بین مترجمان محل اختالف است. سخن امام که عربیش،از *ترجمه این قسمت

ند. مهاجرت ک ن کفربه سرزمی لیل و بدون این که تحت فشار باشدسپس بدون د یا در آن باشد کسی به محیط اسالمی مهاجرت کند

228

ه خانهبدم و شماشین و تا بوستان ملت پیاده رفتم و سوار از کالنتری بیرون آمدم

نی یع تلوزیون مشغول شدم و از فردای آن روز دیدن آمدم. شب طبق معمول به

رایی آحال صفحه نوشتن این کتاب را شروع کردم و االن که در ، 05/09/1394

*ساندم. کتاب را به پایان ر ، این06/10/1394 شنبهیکهستم یعنی نهایی کتاب

اعت سد سه اصال کار نکردم و بقیه روزها نیز به طور میانگین حدو شش روزپنج

ای بر اغذکرگ کار کردم. کل کار را نیز با رایانه انجام دادم و تنها از دو سه ب

یادداشت کردن واژه های کلیدی سود بردم. ، به حجم کتاب افزودم.و ویرایش نهایی *در ویرایش دوم

ی را ماموری احضاریه ا* 24/09/1394پیش یعنی سه شنبه روز دوازدهحدود

،وضیحی تبرای اداتحویل داد که در آن آمده است که تا پنج روز مهلت دارم تا

ه بازپرس ب ،مقدس اوین تهران 33شعبه سوم بازپرسی دادسرای ناحیه خودم را به

ه ن. ام تا به امروز نرفته !خواهم شد سید احمد حسینی معرفی کنم وگرنه جلب

انوکرش. نخالفی کرده ام که بترسم و نه دلیلی می بینم که به حرفشان گوش دهم

مروز ابه تا !هیچ جرمی ذکر نشده است در برگه !نیستم که به من دستور می دهند

نیامده اند. کردنم هم برای دستگیر خواهم شد! روم بازداشترسی نه بازپدوباره ماموری احضاریه ای عین احضاریه پیشین برایم آورد و تهدید کرد که اگر ب *در اوایل بهمن ماه

نم وکیل اشد تا بتوابخص شده وارد است مش که بر منباید شاکی و همچنین اتهامی یز جلبم نکردند! در برگه احضاریهمن هم نرفتم و آنان ن

ر دادگاه علنی ، باید داط(سبت لون)یعنی دادن آشکارا بنویسند که به سبب اهانت به پادشاه و نسبت دروغ به وی دادن در برگه احضاریه بگیرم.

همین وز شود دریراه علنی پر دادگداین به سود پادشاه است زیرا اگر !حاضر شوم تا هم من از خودم دفاع کنم و هم پادشاه از حیثیتش دفاع کند

مدند که شرح دستگیریم آ اه برایم در اسپند وران پادشاهمتاسفانه مام به همین دلیل خیلی مهم است.علنی بودن دادگاه ود!دنیا رو سپید می ش

وشته نشده اریه چیزی نه احضرگماجرا را در فصل بعد خواهید دید در حالی که همان گونه که پیشتر گفتم من جرمم را نمی دانستم زیرا در ب

ورد! آخالف قانون و احساسی روی می قضایی که باید مظهر حاکمیت قانون باشد خود به کارهای متاسفانه نیروی بود.

229

زه نویسنده شده از تهدیدهایش بترسم آن زمان که تا پادشاه هم بداند اگر قرار بود

من می گویم: «!ایرانی را تهدید نکنید»ظریف گفت: دکتر اگر !می زدمبودم جا

را تهدید نکنید زیرا مرگ برایش بهترین هدیه خداوند محب امیرالمومنین»

به زیان بر نمی دارم. این تهدیدها من هرگز دست از گفتن سخنان امامان «است.

شما را بهتر خواهند خودتان است زیرا آن ها را در کتاب هایم می آورم و مردم دنیا

.پادشاه را ببرم سوگند خورده ام که آبرویوند من به خداشناخت.

م من و منه نحبه قضى نهم من فم یه من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا اهلل عل

(23 /و ما بدلوا تبدیال )احزابینتظر

حذف کردم. اگر را به احترام امیرالمومنین این کتاب بعضی مطالب خنده دار

همین قدر هم که مطالب خنده دار !روده بر می شدید ها را می آوردم از خندهآن

مجبور به آوردنشان بودم وگرنه کتاب جذاب نمی شد. مجبور به در کتاب هست

نوشتن این کتاب شدم و امیدوارم دیگر چنین اجباری پیش نیاید.

ذاب عنه بزنم وگر آخوند روحانیاما در پایان این کتاب باید حرفی را درباره

ر ولی ب نیم است که حکومتش را شروع کردهوی دو سال و !وجدان می گیرم

ی بی کار گرانی وخائن است.مشخص شده است که وی نیز عکس آن همه ادعا

ی دلیلبم ایبدتر هم شده است و به کتاب هآزادی بیان که ؛و فقر بی داد می کند

کم! یهای خیلتعطیل کرد با دستاوردهم برنامه هسته ای را .مجوز نمی دهند

230

از وگو خیانت وی به جایی رسیده است که آشکارا با افزایش بهای آب و برق و

کند فت میمصرف می کنند مخال برای کسانی که خارج از الگو دیگر فراورده ها

مال هم کا لشدلی !ان درباره همه مردم اعمال می کندو افزایش قیمت را به طور یکس

مدافع دارایان است و اصال هاشمی همانند رییس آدمکششوی ؛شخص استم

ه کست ا ببینید چقدر این شخص فهمیدهمحرومان جامعه برایش اهمیتی ندارند.

لودگی آ دلیل بلندی ساختمان ها نسبت می دهد! مشکل آلودگی هوای تهران را به

های انهکارخ بعدیتاندارد و دودزا و در مرتبه ماشین های غیر اس هوای تهران

آالینده اطراف تهران است.

ت ردن صنعتوانایی پیشرفته کوی احمدی نژاد را لعنت کند! محمود وند دکترخدا

ود د که خیدیداال در اخبار احتمخیانت کرد. عمدا خودرو سازی را داشت اما او نیز

ی روهادرصد از خود %10به سبب آلودگی هوا %50گفت که «قالی باف»دکتر

د؟ خیلی ندارنرا %10توان برچیدن این آیا پادشاه یا رییس جمهور آالینده است!

نند.نمی ک را ت ولی عمدا این کارپول برای این کار نیاز باشد یک ملیارد دالر اس

ببینید گیر چه حکومتی افتاده ایم که مسووالنش آشکارا اعالم می کنند که از بس

ارتقای موشک تولید کرده اند جا ندارند تا آن را انبار کنند و حتی یکی لحظه در

به جای این که یک لحظه نظامی این حکومت کوتاهی نمی کنند!توان موشکی و

سطح زندگی مردم و ... از دست را در ارتقای صنعت خودرو سازی و ارتقای

مامان آمده است که سخنان ا درندهند پیوسته فکر دشمنی با دیگران هستند!

نصف عقل است. بعد به فکر نابود کردن اسراییل هستند! دوستی با مردم

231

های عدهوجز کومت برسند بدانید اگر هزار نفر دیگر هم در این نظام پلید به ح

ای حکومت ه ،بدترین و ستمگرترین حکومت ها !نیستندکاری بلد دادن دروغ

دنیوی ردنکدینی است زیرا امام بر سر آن نیست. حاکم حکومت دینی برای اداره

از ر بهترسیاد زیرا آنان بجامعه ناچار است از کشورهای پیشرفته غربی الگو بگیر

ست ها هم ج در آن البته ایرادهای بزرگ به مردم خدمت می کنند. کشورها دیگر

پلید به سال پیش که این نظام 37ما خدمت می کنند. اما بسیار بهتر از دولت

!بعد اسمش را اسالمی گذاشتحکومت رسید همه چیزش را از غربیان گرفت

ابربدترین حکومت است پاسخگو نبودنش در بر اما علت این که حکومت دینی

و هندمردم است. حکومت های غربی خودشان را پاسخگو به مردمشان نشان می د

نده ایخودش را نم حکومت دینی حتی گاهی مجبور به استعفا می شوند اما رییس

و نزهممی داند و هر عیب و ایرادی هم در حکومتش پدید آید چون او وندخدا

ی شود و او به مردم پاسخگو نیست!به دیگران چسبانده م معصوم است

رسیم. می اما جنبه دنیوی حکومت های دینی را کنار بگذاریم به جنبه مذهبی آن

و قضایی انیناز غربیان الگو می گیرند. االن قو در این جنبه نیز این حکومت ها

غییر کمی ت ا بایه است الگو گرفته شد یا دقیقا از حقوق غربی این نظام پلید،کیفری

یند کها بگوتچپانده شده است چند قانون اسالمی نیز در آن !مال می شوداع در آن

ر برا اجرای قوانین حقوقی غربی نیز حرام است زی !اسالمی است ،این حکومت

است. ساخته شده اساس قیاس

232

آشکارا گفته است که هر کس بر اساس حکم کریم در قرآن متعال خداوند

حکم خداوند هم یا در قرآن است. کافر و فاسق و ظالمخداوند حکم نکند

اجمعین ارده معصومناطق یعنی چهقرآن مکتوب آمده است یا از دهان مبارک

بیرون می آید. اما چون ما دروغ می گوییم که محب امامان هستیم امام زمان

حکومت ها چاره ای جز قیاس خودش را معرفی نمی کند. بنابراین در دنیای امروز

مت اسالمی دروغ محض است و هر کسیحکو ندارند. پس خودشانبرای اداره

!پا کند کذاب است می تواند بدون حضور امام حکومت اسالمی بر ادعا کند

اوندا احکام خداین است که هر ج توجه درباره حکومت های دینی نکته جالب

م سس حراتج مثال شکنجه یا !دافشان باشد آن را تعطیل می کنندمانع رسیدن به اه

اند تو نمی تفاده می کند چون بدون آناز آن اس پلید آخوندی است اما حکومت

!داره کندکشور را ا

ه از ک؟ چون مجوز نمی دهند در حکومت اسالمی االن چرا به کتاب های من

د بلکه ی دادنمجوز اگر از دشمن امامان دفاع می کردم نه تنها م !دفاع کرده امامامان

!می رسیدم نیز نوای فراوانی مقرب حکومت می شدم و به نان و

به اهارانه ندی یاجرای قانون هدفم از فقر و بی کاری و ... ، تنها راه نجات کشور

ن را آکه حتما است «زندان اوین» کتابصفحه های پایانی شیوه گفته شده در

ه صل ریشاه و تنها با هدفمندی یارانه ها و برچیده شدن نظام والیت فقی بخوانید.

و دوستی با دیگر کشورها به آرامش می رسیم. آخوندها

233

د. سپسه شوبی کار و همه زنان بیوه گرفت انآمار همه پسر گام بعدی این است که

ا اینتود شاستخرها و جگرکده های سه ستاره فراوانی در مراکز استان ها ساخته

سرپ ند.در این مراکز مشغول شوبه عیش و نوش رایگان تا درست شدن اوضاع که

کرد. راماو را آ بی کار مثل بمب خطرناک است و بایستی با عیش و نوش مجرد و

به ا ن کارهای درآمد کالنی که از فروش بنزین و گازوییل و دالر به دست می آید با

راحتی میسر است اگر بخور بخور مسووالن نباشد!

س از ا پهپیش از استخدام شدن در بانک مرکزی با مصطفی و یکی دو نفر از بچه

ارمولکمچون میدان انقالب می رفتیم و فیلم هایی های واقع در به سینما دانشگاه

ی فروش به بستنی ... را می دیدیم و پس از کلی بگو و بخندکما و و بوتیک و

ی کردر مکا در آن جا هم کارگر جوانی !می رفتیم و صفا می کردیم نزدیک سینما

ستنیبروزی در طبقه دوم . ی بودیم و با دیدن ما شاد می شدکه با وی صمیم

ه بقطدر آن ی جوانفروشی در حال خوردن بستنی بودیم. تنها یک خانم و آقا

اگهان . ننشسته بودیم و من پشتم به آن خانم و آقا بود گردی بودند. دور میز

ن خانمینه آآن آقا دستش را در س ؛برویم بچه ها بلند شویم »ا گفت: مصطفی به م

جا سریعا آن «!مزاحمشان نشویم !کارهای خطرناک هستندکرده است و مشغول

!را ترک کردیم

اگر مردم به قوانین خداوند ؛اگر ازدواج موقت رواج داشت ؛اگر خانه عفاف بود

؛ اگر بخور بخور مسووالن دزد نبود؛ اگر حکومت ما واقعا پایبند بودند مهربان

.به وجود نمی آمد در جامعه این همه بی عفتی اسالمی بود؛

234

نوشته شده است: که در دیوار خانه ای دیدم چند سال پیش

!بگیر ازش ، باند بده بهشبرای جالیمگسترده می شد دیگر اگر ازدواج موقت !واقعا چنین باندی وجود دارد

!دعانفحشا و همجنس بازی برای کسی پدید نمی آمد مگر برای افراد شقی و م

ومریکا اله یا از جمروابط خوب با همه کشورهای دن مهم برای رسیدن به رفاه،گام

دن نگیجوقتی و تالش برای برقراری دو کشور اسراییل و فلسطین است.اسراییل

و شورهاخوب با همه ک داشتن رابطه ر رکاب غیر معصوم حرام است بهترین کارد

.ی باج ندهیم اما دشمنی هم نکنیمپرهیز از درگیری است. به هیچ کشور

شتار ک ،ودم از هر نوع سالحی بیزارم زیرا تقریبا همه سالح های امروزیمن خ

مولیمع جمعی هستند. اگر با بمب اتمی می توان یک ملیون نفر را کشت با بمب

دد ولی ع استکشتار جمعی سالح بمب می توان هزار نفر را کشت. پس هر دو

رای بنیا دآشکارا بگوییم که به همان حقوقی که .با هم فرق می کند این کشتار

ا بابه رسمیت شناخته است راضی هستیم. پژوهش های هسته ای ر همه کشورها

بیزار باشیم. قدرت ادامه دهیم ولی از بمب اتم

یست. دا نبرای رضای خ آخوندی از فلسطینپلید همه دنیا می دانند دفاع حکومت

ست و اهم خیلی نف و نمی خواهد بفهمد را نمی فهمداگر کسی در داخل ایران این

حکومت ایران کم شود. مرگش را بخواهد تا بلکه یک نفهم از این دنیا باید از خدا

؟ !به مردم خودش رحم نمی کند بعد نگران مردم فلسطین است

235

و دقت کنید پیوسته دم از کاهش درصد تورم آخوند روحانیاگر در سخنان

یچ افزایش درصد رشد اقتصادی و ... می گوید در حالی که این شاخص ها ه

ان یابخاین که هیچ فقیری در کشور نباشد؛ هیچ محرومی در ارزشی ندارد مگر

ا ییرد معتادی از درد نمهیچ یچ شخصی گرسنه سر بر زمین نگذارد؛ه نخوابد؛

... ماشین استانداردی تولید نشود؛ هیچ ضجر نکشد؛

تولباید د یعنی در حکومت مطلوب کیفیت است؛ می دانید استاندارد، کمینه

ترین ککوچ باالتر از استاندارد و بدونماشین ها و موتورهایی با کیفیت بسیار

ا را ان دنیندسبا وجود این که بهترین مه در حالی که در ایران .ایرادی تولید کند

ردهای نداداریم همه ماشین ها و موتورهایی که در کشور تولید می شود با استا

تازه ر است.پذیکه اصال قیاس نا ییخود ایران فاصله دارد و با استانداردهای اروپا

ود.ی شد متولی ییای اروپابا کیفیتی باالتر از استانداردهشین های اروپایی ما

گرنه واشد بارزش دارد که نکته های باال رعایت شده ویبنابراین وقتی آمارهای

که نشان نه تنها ارزشی ندارد بل %1 و بی کاری و درصد تورم %80درصد رشد

دهنده بی لیاقتی رییس حکومت است.

هر میرد؛چون عقل ندارد نمی فهمد هر معتادی که ب آخوند روحانیمتاسفانه

هر شخصی که نگرفتن حق بی کاری دچار مشکل شود؛ از بی کاری و جوانی که

خصی که از هر ش بمیرد یا آسیب ببیند؛تولید داخل بی کیفیتی ماشین های از

نی و پول بمیرد یا هر کسی که به سبب نداشتن بیمه درما آلودگی هوا آسیب ببیند؛

خواهد کرد.او را بازخواست بی رحمی تمام، خداوند با ... دچار آسیب شود؛

236

گر او خواهد از ما سر نبازیما اگر فرمان دهد عظمی نتازیم

م ولی حمام منصوری نسازیمبمیری اگر آن کار را از ما بخواهد

فصل هفتم:

دعای علقمة

237

جام را ان اییاولین صفحه آر ماه را نوشتم و در اواخر آذر پس از آن که این کتاب

ر دین که ا ادادم از چیستی آن راضی نبودم و دوباره کتاب را صفحه آرایی کردم ت

ین م اتمام شد. خودم باورم نمی شد در چنین مدت کوتاهی بتوان ششم دی ماه

صال ینید ابی مکه کتاب را بنویسم و آماده کنم. آن چیزی که در ذهنم بود با کتابی

تاب ن کای سه چهار روز بعد سپس برای چاپ آن اقدام کردم و یست!قیاس پذیر ن

را در ده جلد چاپ کردم.

پس م ولیبرگزید «1»و فاصله بین دو خط را «12»فونت متن را برای صرفه جویی

بکنم تا «1.15» و فاصله بین دو خط را «13» از چاپ تصمیم گرفتم فونت متن را

ش دوم رایوی اواخر دی ماهچیستی کتاب بهتر شود. کمی هم به حجم کار افزودم و

کتاب را به پایان رساندم.

ه سه کود ب ماه دوازدهم دی را چاپ کردم پندارم شنبه پس از آن که ویرایش اول

انک سه ب ریخته بودم به «سی دی»جلد از کتاب را به همراه فایل کتاب که روی

د خش کننم پهخصوصی بردم و به کارمندان آن جا دادم تا بخوانند و فایل کتاب را

ی ماهم ددو روز بعد یعنی دوشنبه چهارده صبح تا برای کتابم تبلیغ شود. سپس

یی انه هات خملت به سمت سفار یرون آمدم و پس از پیاده شدن در بوستاناز خانه ب

رفتم. پیاده االابان اسپندیار بود راه افتادم ولی پشیمان شدم و به سمت بکه در خی

فایل این کتاب در کاغذ «سی دی»را که همراه با یک جلد از تفسیر سوره یوسف

آگهی این کتاب هم در داخل کتاب کادو بود به یکی از کارمندان بانک ملت دادم.

.م و بفروشمبود. قصد کرده بودم که این کتاب را چاپ کن

238

ز رد و اکاپ را چ از آن این کتاب را دید با ناراحتی ده جلد مسوول چاپخانهوقتی

دار بو همیده بود که این کتابمن خواست که دیگر برای چاپ آن نیایم زیرا ف

ایلفو تصمیم گرفتم با پخش به همین سبب از فروش کتاب پشیمان شدم است!

ک یا نیز جر آن رفتم و د «پارک وی»سپس پیاده تا ضربه ام را به پادشاه بزنم. کتاب

ارمندانفایل این کتاب را به یکی از ک «سی دی»همراه با حسن جلد از تفسیر

فارت سا روزنامه همشهری دادم تا به مسووالن آن روزنامه بدهد. سپس پیاده ت

یز ن هسفارت نیجریبا نگهبانان تم. پیش از رسیدن به سفارت سوییسسوییس رف

.حرف زدمکمی

ه سال 60پس از مدتی انتظار مردی حدودا وقتی زنگ سفارت سوییس را زدم

امه راک نیکتاب همراه با این بیرون آمد و وقتی گفتم که می خواهم یک جلد از

در که به سفیر سوییس بدهم با سردی برخورد کرد و از من خواست تا کتاب را

. یندازمد ببو انداختن نامهیوار سفارت که برای کاغذ کادو بود در آن جایی از د

ی را و ردمپیرآن هم آمد و با وی حرف زد و یسانتی مانتال همزمان با من دختر

برد!خانه خیلی تحویل گرفت و با خودش به داخل سفارت

کتاب را به داخل جایگاه پست انداختم و نامه ای در داخل کتاب بود که در آن از

سفیر سوییس خواسته بودم که با اقامتم در آن کشور موافقت کند تا بتوانم کتابم را

پس از کمی پرس و جو به سمت باال رفتم تا به سفارت آلمان آن گاهچاپ کنم.

آن جا حرف زدم. وی مهربان می با سربازبرسم. به باغ سفارت ترکیه که رسیدم ک

گفت!می از برخورد خشن پلیس دیپلماتیک با مزاحمان به سفارت ها

239

ن جا آارمند کلی دوباره پیاده باال رفتم تا به خانه سفیر آلمان رسیدم و زنگ زدم و

راه اردر چه خانه حاضر به پذیرش کتاب نشد و از من خواست تا به محل سفارت

رگشتم.بانه به خ طی خیابان های پیچ در پیچ آن جا پس از آن گاهروم. استانبول ب

از خانه بیرون آمدم. روز پیش از آن 28/10/1394هفته بعد یعنی دوشنبه دو

و آرایی جدید بود به پایان رساندهویرایش دوم این کتاب را که همراه با صفحه

ریخته بودم. دوباره چند جلد از همین کتاب «سی دی»روی چند سپس آن را

در کاغذ کادو کردم و یک جلد از آن را به را فایل همین کتاب «سی دی»همراه با

یکی از دانشجویان دانشگاه طباطبایی و یک جلد را نیز به یکی از دانشجویان

دادم. سپس به چهار راه استانبول رفتم تا قهوه بخرم. امام صادق دانشگاه

دهم درن بپس از خریدن قهوه ناگهان به ذهنم آمد که یک جلد هم به سفارت آلما

مه م و نارفتحالی که پیشتر چنین چیزی در ذهنم نبود. از نگهبان سفارت خودکار گ

اپ چ برای در آن کشور کوتاه بدخطی نوشتم و از سفیر آلمان درخواست اقامت

ند.ده م مجوز نمیبه کتاب های دلیلکتاب هایم کردم و در آن نوشتم که بدون

های خفنی عکس ایل این کتاب را که در ابتدای آنهدفم از این کار این بود که ف

بدهم تا بلکه این کتاب در دنیا مشهور شود وگرنه امیدی برای در آن بود به آنان

روابط خوبی با آخوند روحانی به تازگی کشورهای غربیگرفتن اقامت نداشتم.

به نمی کنند تا روابطشان شکراب شود. برقرار کرده اند و به همین دلیل کاری

رفتن به کشور ترکیه و معرفی کردن رسیده بود که بهترین کار برای منفکرم ن

خودم به سفارت خانه های کشورهای اروپایی در آن جا است.

240

هم. دیه آلمان هدابی می خواهم به سفیر را زدم و گفتم که کت خانه زنگ سفارت

من یافهدر حالی که از قدر را باز کرد. یبی حجاب پس از مدتی دختر ایرانی

روی را نامه سالم کرد و سپسبدجوری جا خورده بود زیرا ریش بلندی داشتم

ازبوی روی نیز با کاغذ کادو چسباندم و از وی خواستم به سفیر آلمان بدهد.

سپس به خانه برگشتم. درخواستم را پذیرفت و کتاب را تحویل گرفت.

رمی درم نه جر هآمد. این با احضاریه دوم به در خانه ما ماه دوباره در اوایل بهمن

رس اوین درتاریخ امضای بازپ وشته شده و نه شاکی مشخص شده بود!آن ن

ایل حاوی ف« سی دی»چهار 16/11/1394پنج شنبه بود. 25/10/1394 احضاریه

ی و صوصبه سه بانک خ را ویرایش دوم این کتاب همراه با یک فیلم تبلیغی خفن

یک دانشگاه خصوصی دادم.

جوز سیرم متف به پس از این که را اولین بار در مرداد یا شهریوراین فیلم تبلیغی

نمخا پخش کردم آن آن را پندارم پس از آن که اولین بارندادند پخش کردم.

د! مک کنبار به موبایل مادرم زنگ زد و گفت که می خواهد به من کچند سرگرد

ی ه جاآن از پخش این فیلم خودداری کردم ولی متاسفانه بیت رهبری ب پس از

ت ه سفارا برپاسخ دادن به حسن نیت من با نامردی برخورد کرد. اگر من این فیلم

!کردمرا ن اال نتیجه بهتری می گرفتم ولی این کارمی دادم احتمو سوییس آلمان

بی پولی آزارم می داد. دیگر کتاب نوشتن را نیز رها کرده بودم و صبح تا شب را با

در حال تایپ 09/12/1394رساندم و االن که در تاریخ اعصاب خرد به پایان می

این صفحه ها هستم خدا می داند چه حال بدی دارم!

241

:نرودآری یادمان

! آزاد هستند حتی مارکسیست ها همه در بیان عقیده

وند آخ دیدم که بخش کوتاهی از مصاحبه 14بهمن در اخبار ساعت 22پیش از

اسم د.با مجری یکی از برنامه های آخر شب پخش ش «محسنی اژه ای حسینغالم»

ر فضای که د رخورد با کسانیبود. مجری از وی درباره ب «نگاه یک»برنامه پندارم

ه هدید بم تاتهام هایی را به مسووالن ایرانی می زنند پرسید و اژه ای ه مجازی

م.ستهمن برخورد با چنین افرادی کرد. فهمیدم منظور مجری و محسنی اژه ای

تهدیدش را عملی کند ولی خبری نشد!منتظر شدم تا اژه ای

ادن دشان بود که فیلمی هشت دقیقه ای ساختم و در آن پس از ن ماه بهمن 27در

کند و کایتخواسته بودم تا اگر جرات دارد از من ش از پادشاه احضاریه بازپرسی

روغ دسبت نجرم من یعنی اهانت به رهبر و یم احضاریه بفرستد و در احضاریه برا

ت یا خودش اسا یمشخص کند که در آن و شاکی را همرا ذکر کند دادن به وی

.مبات کنا اثدر فیلم گفته بودم که در دادگاهی علنی حاضرم حرفم ری العموم. مدع

بایلمو خریده بودم و با را کارت تلفن خارج از کشور در روزهای پیش از آن،

ینت پر سپاهپدرم با تعدادی وکیل در خارج از کشور حرف می زدم. حواسم نبود

ه دوبار یندمکالمه ها را هر چند وقت یک بار نگاه می کند و اگر چیز مشکوکی بب

ود که شب هنگام ب 02/12/1394یک شنبه شنود موبایل ها را از سر می گیرد.

.تمیخرچهار پاکت در ویرایش دوم این کتاب را همراه با فیلم هشت دقیقه ای

242

چون مفارت نروژ و سوئد را گرفتزنگ زدم و تلفن س 118 با موبایل پدرم به

118 ندارمکاز تصمیم گرفته بودم بسته ها را به سفارت نروژ و سوئد تحویل دهم.

سیهوی گفت که در اقد ارت خانه این کشورها حوالی کجاست وپرسیدم که سف

می د و کبروم. صبح حالم مساعد نبوبه آن جا است. تصمیم گرفتم که فردا صبح

وبایل منت ان خداوند به ذهنم آورد که احتماال بیت رهبری پریمعطل کردم. ناگه

به خواهم می پدرم را می بیند و احتماال آنان با شنیدن حرف هایم فهمیده اند که

ه شده بروم و آن جا منتظرم هستند!کشورهای گفتخانه سفارت

زدم وگ با موبایل پدرم به سفارت نروژ زن دوشنبه صبح 8.30ساعت بنابراین

شت دایاد من مه سفارت را می خواهم. او نیز رایانامه را گفت ولیناگفتم که رایا

ار ر اختیددی رد گم کردن بود زیرا نه رایانامه جدی نکردم زیرا هدفم از این کار

دهم. انجام را فیلم هشت دقیقه ای داشتم و نه اینترنت تا بارگذاری سخت و زمان بر

بودم. ناگهان چشمم به کتاب های دعای کوچکی که دراز کشیده بود 9.30ساعت

چند هم نبود و مادرمبرای برده می شود.از آن ها سود های زنانه جلسه درافتاد که

باز کردم و نگاهی کردم و یکی از آن ها را آن ها را تحویل صاحبش داد. روز بعد

خواسته است که این دعا دیدم امام صادق ناگهان چشمم به دعای علقمه افتاد.

را بخوانیم. شروع به خواندن کردم و می پنداشتم دعای کوتاهی است ولی پس از

دعای بسیار متوجه شدم که دعایی طوالنی است. حضور قلبمدتی خواندن با

آن ،ا آن را بخوانید. پیش از خواندنخوبی است و اگر از کسی هراس دارید حتم

تر باشد.خواندن شما اثر بخشرا با دقت مطالعه کنید تا

243

ام پنجمق ق جایگاه وخواسته است که به ح امام از خدای مهربان شی از دعادر بخ

ش و کوش رطرف سازد و به حق این بزرگوارانو غم و رنجش را ب هماتن آل عبا،

امام از آن نندشر و بال و مکر کسانی را که می خواهند به آن امام همام آسیب برسا

دعا اصیخبا سوز و حال برگرداند. و شرشان را به خودشان دور سازد و کید حق

را خواندم و کمی هم گریستم و از خداوند نجات خواستم.

رم. مادمگذشته بود که ناگهان زنگ خانه زده شد. دراز کشیده بود 11ساعت از

!تممرا گرفت. مادرم هم گفت که هس آیفون را برداشت و شخصی از وی سراغ

انه الکن خه بب «آمده اند! برای دستگیر کردنم» بلند شدم و ناگهان به مادرم گفتم:

فتم: گی؟ رفتم و با صدای سرماخورده گفتم: بله! مامور گفت: مجتبی طاهری هست

ا یقه بیک دقگفت: ی با لحن خاصیگفتم: کارت را بگو! بله! گفت: لطفا بیا پایین!

م گر حکاکنی؟ با حرکت سر گفت: بله! گفتم: گفتم: می خواهی دستگیرم پایین!

انه را داری بیا باال دستگیرم کن!ورود به خ

. دوباره زنگ زد ولی پاسخ آنان را دیدم سپس در بالکن را بستم و از دوربین آیفون

آن دن از دیوار را به ظاهرا وی اجازه پری لیبا موبایل به کسی زنگ زد و ندادیم.

خشن الغر اندام که در فصل بعد دوباره با وی همراه مامورسپس نداده بود. مامور

گفته اند که اگر مرا دیدند با تیر آنانگفته بود که به ها به همسایه خواهیم شد

آمده بودند و نفر دیگر نیز همراه ویسه رفتند.سوار ماشین شدند و سپس بزنند!

خدا مادرم خیلی بنده در دست سربازی که همراهشان بود باتوم نیز دیدم!

هراسناک شده بود!

244

:كیفر هراسناك كردن مؤمن از گزند صاحبان قدرت

روایت كرده است: كسى كه مؤمنى را از گزند اسحاق خفاف از امام صادق

و خواهد بود (دوزخ)او در آتش (گاهجای)ولى گزندى به او نرسد حاكمى بترساند

با آسیب ببیند (از حاكمآن مومن )كند و را از گزند حاكمى هراسناكاگر مؤمنى

خواهد بود. (همنشینجهنم، در آتش)فرعون و فرعونیان

وند داکه خ ه بودو همچنین خواندن دعای علقمه نگذشت م! دو ساعت از حدسآری

ی اتفاق دنشاین دعا و خوان تازه فهمیدم آشنایی ناگهانی با شرشان را دفع کرد!

ون سببچ نندزبرای ترساندنم بود زیرا به من تیر نمی البته حرف آن مامور . نبود

*د!بزنن حسابی کتکمرا می بردند ممکن بود ولی اگر م مشهور شدنم می شودلوغ شوین به شدت ندان ا*در فصل بعد خواهید دید که خداوند خیلی مرا دوست داشت که آن زمان نگذاشت دستگیر شوم زیرا پیش از عید ز

یک ماه بعد که ذراندم. اماا می گره زندان اوین می رفتم خیلی ضجر می کشیدم. تازه در ایام عید نیز باید در زندان عید بود و اگر آن موقع ب

نجام هم از نویسم و سرابشدنم دستگیر شدم خیلی به سودم تمام شد زیرا از محاصره در آمدم و پس از آن توانستم چند کتاب مرتبط با دستگیر

هستم. ورهای مختلفدر کش ن در شهر وان مشغول بازنگری نهایی کتاب هایم برای دادن فایل آن ها به ناشران ایرانیایران گریختم و اال

چند سال پیش با سروانی از نیروی انتظامی حرف می زدم. وی گفت که اگر قاضی

کار با قاضی است به وی بگوید که کسی را بکشد می کشد زیرا مسوولیت و گناه

آن گاه را بکش بگوید که امام حسین به تو اگر قاضی شریح»گفتم: نه با وی!

پاچه شده بود مرا مشکل دار خواند!در حالی که دست« ؟!می کشی

زند تیر ب من واقعا اگر به وی دستور دهند که به حکایت مامور باال هم همین است!

: ی گویدم یباین چه زتشاین نفهم شد دیگر کار تمام است. می زند زیرا انسان که

!ها سانو حماقت ان هستی تنها دو چیز هستند که نهایت ندارند: جهان

245

ین اادشاه پد شما ببینی مردم فکر می کنم حالم بد می شود! گاهی که درباره نادانی

هه ضجر د در پرستند!می کند اما باز هم او را دوست دارند و او را می جنایتهمه

نفر 80 ، 1382ه شد که در سال خود پادشاه گفتدر صدای و سیمای همین امسال

ند!چقدر در سال های پیش مردند بماحال اثر سرما مردند. بی خانمان بر

ه در یی کهمه ماشین هاتقریبا وجود داشتن بهترین مهندسان جهان می دانید با

یادی زنفی یا نمره های ممی شود یا صد در صد از رده خارجند داخل کشور تولید

ا یران رل امثال یادم هست چند سال پیش که ماشین های تولید شده در داخ دارند.

نفی مای همی شد نمره رتبه بندی می کردند بهترین ماشینی که در ایران تولید

ود.نمونه خارجی ماشین درجه یکی ب مونتاژ تازه این ماشین زیادی داشت!

زارم هیک هام تنایران وجود داشته باشد و ما پنداری کشور در اتومبیلاگر ده ملیون

نفر هزار دهشوند سالی از هر ماشین تنها یک نفر کشته حادثه ساز است وها آن

وینند بمی دن ماشین ها آسیباز ایمن نبو فراوانی چه تعدادحال د!نکشته می شو

بماند!قطع نخاع می شوند و خانواده هایشان نابود می شوند

اگر دقت کنید اشخاص باید هر سه ماه یک بار و سوئد کشورهایی مانند نروژدر

حال در ایران بسیاری از گرنه بیمه درمانیشان باطل می شود!به اجبار معاینه شوند و

افراد از افراد یا بیمه ندارند یا بیمه مقدار کمی از پول درمان را می پردازد و بسیاری

همه کسانی که می میرند یا شکنجه می شوند و !ندیا شکنجه می شوند یا می میر

م آن است زیرا او رییس کشور است و در آسیب می بینند پادشاه مسوول مستقی

اولین کتابم ثابت کرده ام که او عمدا مردم را فقیر نگه می دارد.

246

شاه ادپ، کشته شدند و پادشاه ایران امسال حدود هفت هزار نفر در ماجرای حج

ه بیند ک دانست اما خودش را نمی جنایتمسوول این به درستی عربستان را سفاک

آدم وند!و زخمی می شاثر خیانت های عمدی او کشته هر سال چندین برابر آن بر

ه در د کنکنیکشتن، آدم کشتن است چه با چاقو چه با تولید ماشین کشنده و شک

د.دار را قتل عمد گناهتولید چنین ماشین های کشنده ای پیشگاه خداوند

کند. ی نگناه بزرگ نکند و بر گناهان دیگر پافشار می دانید عدالت یعنی شخص

ز هیچ یک ا اگر کسی دیدید هشت تا است. گناهان بزرگ هم که در فصل پیش

غ و رودو گناهان مانند زنا و دزدی دیگر این هشت گناه را نکرده باشد ولی به

ا ام ود.شاعت ولی توبه کرده باشد می تواند امام جم هدچار شد شراب خوردن و ....

است! داده اهان بزرگ را انجامتقریبا بیشتر گنکونی که پادشاه جالب این جاست

آن را نخواهد بخشید.شرک است و بزرگ نزد خداوند ترین گناه بزرگ

فقد اء و من یشرك باهلللمن یش ذلك ونإن اهلل ال یغفر أن یشرك به و یغفر ما د

(48نساء إثما عظیما ) افترى

امام المسلمین خودش را پادشاه نه تنها مشرک است بلکه در حضور امام زمان

بودن وی منکوح ترین دلیل بر معرفی می کند و همین بزرگ و واجب االطاعة

امامان را واجب بداند مشرک پیامبران و است. هر کسی که اطاعت از کسی جز

!باقی می مانندتقریبا همه آخوندها مشرک هستند ولی امام جماعت است. پس

247

رن دپادشاه آشکارا اطاعت از خودش را واجب می داند و مردم را به جنگید

کوت س انه تنه هم در برابرش دعوت می کند و مراجع بی دین و ایمان هم رکابش

ستند!ه چه که و ،می داند مراجع تقلید ی علیمخدامی کنند بلکه تعظیم می کنند!

ات جر پادشاه اصال در جنگی حاضر نشده است و حتی این قدر بی وجود است که

ک های بان پادشاه آشکارا رباخوری را ترویج می کند و ن را ندارد!ا ممناظره ب

ا ر مردم یگرو مال دمال یتیمان ستمگر ایرانی مظهر کامل این کار هستند. پادشاه

.می خورد و آنان را فقیر نگه می دارد یا سهوا عمدا

را ونه اشنم وپادشاه افراد بسیاری از جمله مومنان را عمدا و به ناحق کشته است

رای بنش را ورادر باال دیدید که وقتی جرات برخورد قانونی با من را ندارد جیره خ

ردم اشتن مده یر نگون هیچ گونه دلیلی صادر می کند. پادشاه با فقبد مدستگیر کردن

را ی زنانپا دستور امامانپادشاه بر خالف .بعضی زنان پاکدامن را به فحشا کشاند

باز کرد. و اجتماع به مدارس

آشکارا این ملعون می بینید هر گناه بزرگ و کوچکی می کند از عدالت نمی افتد!

در روز روشن می گوید که حیفا و تل آویو را با خاک یکسان می کند و دجالیان

آخر نفهمی چقدر؟ اگر نتانیاهو یا اوباما می گویند! «اهلل اکبر»فهم هم برایش ن

می شناسند و نه وند متعال راچنین حرفی بزنند تعجبی ندارد زیرا آنان نه خدا

می کنند و همه می دانند بیمار جنسی روانی معرفی وندان را نماینده خداخودش

س بازان پشتیبانی می کنند. در کتاب دوم هم می توانید از همجنهستند و آشکارا

ببینید که اوباما زنازاده است و مادرش فساد اخالقی داشت.

248

را و ه گآشکارا خودش را ماد ن خدانشناس که ظاهرا در زمان شاهاما این ملعو

رفی مع ش را امام المسلمینخود با بی شرمی مارکسیست می شناسانده است االن

م های آد یکی نیست به وی بگوید: تو چه امامی هستی که به این راحتی می کند!

شود ه میکآخر کجا خدا و امامان گفته اند غیر نظامی و بی گناه را می کشی!؟

کشت؟ حتی مردان بی گناه را کشتن حرام است. زنان و کودکان را

که امیهنگحتی چون جنگیدن در رکاب غیر امام حرام است اگر مردان نظامی را

در بارج دبکشیم باید منتظر محاسبه دردناک خداون در رکاب غیر امام می جنگیم

ونیک از پادشاه بزرگ و کوچک ر باشیم. این همه جنایت و گناهانصحرای محش

د می زن گینشهر جفتکی در طول زندگی ننمی بینند اما باز هم او را دوست دارند!

م پررو هن قدر ای باز از عدالت نه تنها نمی افتد بلکه روز به روز عادل تر می شود و

می آورد!« مد ظله العالی»است که پس از اسمش لقب

ل تمام شدن یه در حاوقتی مالک اشتر به چند قدمی خیمه معاویه رسیده و کار معاو

قرآن ها را بر سر نیزه کردند. تعداد زیادی از قاریان قرآن بود با حیله عمروعاص

از تا را مجبور کردند که از مالک بخواهد که در سپاه امام بودند امیرالمومنین

وقتی پافشاری قاریان را ظاهرا در تاریخ آمده است که امامجنگیدن دست بکشد.

با خودم که درباره انداخته بود به فکر فرو رفته بود. که سرش را پایین دید در حالی

می اندیشم می گویم احتماال امام با خودش می گفت: و تلخ دردناکاین موضوع

ظاهرا باید ایا! با اراده تو نمی توان جنگید.خدایا! چقدر این مردم نفهم هستند! خد

باشد.پا بساط حکومت پادشاهان تا آخر قیامت بر

249

امام زمان این کهمی داند دیگر امامان هم از نفهمی مردم چه کشیدند! وند خدا

یا چیز عجیبی نیست زیرا خود امام صادق خودش را به مردم نمی شناساند

مفتی چند ده که شاید باورتان نشود ان هم در زمان خودشان غایب بودند.دیگر امام

اگر االن در بین عمریان !جود داشتو و امام صادق در زمان امام باقر

با پول فراوانی که فرقچهار فرقه وجود دارد برای این است که صاحبان این

هر بود!خیلی مفتی مانپرداختند توانستند خودشان را رسمی کنند وگرنه در آن ز

با مادرش دعوایش می شد مفتی می شد! االن هم همین گونه است. هر کسی کس

ید و واجب االطاعه معرفی خودش را مرجع تقل کندببا دستگاه حاکم زد و بندی که

!و مردم نادان هم بدون دلیل می پذیرند می کند

جمع یزه چکونی بی هم دور پادشاه قرآن بسیاریقاریان در این روزگار می بینید

را قیهفمی پنداریم دروغ بودن والیت شوند و در حضورش قرآن می خوانند! می

؟ ی روندش منمی فهمند؛ اما آیا ستم های فراوان او را نمی بینند؟ چرا به حضور

وادشاه ا پچون به قیامت ایمان ندارند و درباره سود دنیوی ناشی از همنشینی ب

می اندیشند! دستگاهش

دور این پادشاه ملعون جمع می شوند با م هم وقتی می بینند قاریان قرآنمرد

انسان خوبی است که قاریان قرآن به حتما پادشاهخودشان می گویند که

قرآن به سبب گمراه کردن این یعنی قاریان !حضورش می روند و او را می ستایند

و حتی جامعه بشری هر چه اسالم باید منتظر عذاب دردناکی در جهنم باشند! مردم

است! قاریان قرآند از نمی کشا و انسان ه

250

حافظ ورد آخوندی را دیده اید که مدرک دکتری دا احتماال در ماه مبارک رمضان

دقیقه 15به مدت 3ز از شبکه کل قرآن است و پیش از جزء خوانی قرآن در هر رو

ه کند خودش حدیثی خوا این ملعون آن یک جزء را می گوید! تفسیر کوتاهی از

ن ن قرآامالامت اسالم از قاریان و ح مضمونش تقریبا این بود که بیشتر منافقان

رده اند.نکار کا ارد اما عمدا آن می دانید چرا؟ چون این افراد حق را دیده ان هستند!

ز اادشاه ، پمگر همین قاریان قرآن ندیدند که با وجود بودن بهترین قاریان قرآن

ه ن بی خواندن قرآن در مجلس دعوت کرد که تا به حال نوزده نوجواکسی برا

ر ه ب باشقرو م سبب تجاوز به آنان از وی شکایت کرده اند! چرا؟ زیرا با ما باش

که می خواهی باش!

زیرا اورزان عربی یعنی کش، کافر می گویند؟ کافر در زبکافربه می دانید چرا

محصول ی بهمی کند و می کارد تا پس از مدتدانه را در زیر زمین پنهان کشاورز

یکافر هم وقت کفااره گناهان هم یعنی چیزی که گناهان را می پوشاند. تبدیل شود.

ممکن است فتد.تا مبادا سود دنیویش به خطر احق را دید عمدا آن را انکار می کند

طان!شی کافر در ظاهر از فراوانی سجده بر پیشانیش جای سجده هم باشد همچون

باره زنان و غالمان و كنیزانتان در نظر بگیرید. در راه خدا از مالمت خدا را خدا را در

بگوئید سخن نیك و با مردم شما را كفایت كند ونداى نترسید تا خداكنندهسرزنش

عروف و نهى از منكر امر به م به شما دستور داده است. متعال وندهمان طور كه خدا

را به دست اشرارتان ها خداوند امور در نتیجه ترك آن مبادا() تا را ترك نكنید

.نكندشما را اجابت ونددعا كنید ولى خدا)در این صورت( و بسپارد

251

اط وع ارتبقط ز نفاق ودیگر. ابه یك ارتباط و بخشش و نیكىبر شما باد بر !پسرانم

اه بر گن ونید ك كمك دیگر رارقه بپرهیزید. در نیكى و تقوى یكدیگر و تفقهر با یك

است. دیدش شدیگر را یارى ندهید. تقواى خدا را پیشه كنید كه عذابیك و دشمنى هاللى، سلیم بن قیس، أسرار آل محمد علیهم السالم / ترجمه كتاب سلیم

رترین روشن و امر به معروف و نهی از منکر را ترک کنند بدتری آری! وقتی مردم

ی ف و نهعروامر به م د. در زمان شاه هم مردمحاکم می شوانسان آن مردم بر آنان

نانآر ب شاه گور به گور شده بسیار بی رحماز منکر را ترک کردند که آن پاد

رود به قم بهد حاکم شد. آشکارا گفته بود که عالقه ای به پادشاهی ندارد و می خوا

ت یچ سمه در جمهوری اسالمی ای بنشیند و خداوند را عبادت کند!و گوشه

!نندهمه سمت ها را به طور مستقیم بر می گزی همیشگی وجود ندارد و مردم

به قدری !به قدری بی شرم بود که حتی می گفت که می تواند اسالم را تعطیل کند

«عدالت می افتد!گناه کوچک کند از اگر ولی فقیه»ناپاک بود که می گفت:

آن همه دوازدهم معرفی می کرد! صوم و امامخودش را مع یعنی با این حرفش

مه وعده دروغ داد؛ آن همه ستم آن ه های بی گناه را کشت و شکنجه کرد؛ انسان

حاضر نیز پادشاه بست ولی باز هم از عدالت نیفتاد! وندآن همه دروغ به خدا کرد؛

بلکه بسیار بدتر از پادشاه پیشین است ولی تالش می کند مثل وی تابلو شبیه اوست

عالقه شدیدی به فلسفه دارند و این جا ! جالب این جاست که هر دورفتار نکند

ه خوبی فهمیده می شود:ب عسکری حسن حرف امام

تصوف ال وعلماءهم شرار خلق اهلل علی وجه االرض النهم یمیلون الی الفلسفة

252

ایل بهمر، مراجع تقلید و آخوندهای مشهو بیشتر اگر دقت کنید می بینید تقریبا

علی دشاه فپا فلسفه هستند و به همین دلیل است که در برابر جنایت ها و دروغ های

ی کنندمدر برابرشان تعظیم سکوت می کنند و حتی به گور شده پادشاه گور و

را رآنوقتی ق !ای روی زمین هستندچون خودشان شرورترین و پلیدترین انسان ه

ازه است! مطالعه می کنم تازه می فهمم چرا قرآن همیشه زنده و ت

و عصینا و اسمعوا قالوا سمعنا بقوة و ناكم آتی و إذ أخذنا میثاقكم و رفعنا فوقكم الط ور خذوا ما

(93ه/بقرن كنتم مؤمنین )إیمانكم إ به ركم العجل بكفرهم قل بئسما یأم قلوبهم أشربوا في

شکارا لی آسخنان امامان را می شنویم و ست!در آیه باال حکایت دجالیان و خودم

وده می گوییم که سرپیچی می کنیم و محبت عجل یعنی پادشاه گور به گور ش

است. شده هایمان نوشانده در دل و طاغوت ها یگر صاحبان پرچمپادشاه فعلی و د

إلها أ جعل اآللهة (4 كذاب )ساحر هذا و عجبوا أن جاءهم منذر منهم و قال الكافرون

آلهتكم إن ا علىصبروامشوا و اهم أن و انطلق المأل من (5ء عجاب )واحدا إن هذا لشي

(7/تالق )صال اخإن هذا إ ة( ما سمعنا بهذا في الملة اآلخر6ء یراد )هذا لشي

ن وزگارار رزنده و تازه و حکایت همه انسان های این روزگار و دیگ چه آیه باال

یه آمانند هردم مو فرماندهان سپاه و ... به سران آخوندی است! مثال در همین ایران

ر کنید و نان صباه آر)یعنی دو پادشاه اخیر( بروید و بر خدایانتان راه باال گفتند: بر

ر دست که ازی نگذارید صدام یا امریکا یا ... بر آنان دست یابند که این همان چی

! ...وم استظلآقا م قرآن و احادیث از شما خواسته شده است! آقا را تنها نگذارید!

253

خدا یکی » :مردم را اندرز می دهم ر کتاب هایم همانند آیه های باال،وقتی من د

طاغوت و شیطان هستند و است و همه صاحبان پرچم طبق سخن امام صادق

اطاعت از آنان حرام است و تنها چهارده معصوم می توانند فتوا دهند و جنگیدن در

آن گاه برای دستگیر کردن من می آیند و ...« رکاب غیر معصوم حرام است و

نسبت جنون و دیوانگی به من می زنند! هشت سال بلکه سی و هشت سال در راه

قربانی کردند تا این دو کرور کرور بی رحم فرزندانشان را دو پادشاه خونریز و این

مردم را فقیر و بدبخت نگه دارند. ملعون بیشتر بتوانند ستم کنند و

هادوا و الربانی ون ن أسلموا للذینون الذینبی ا الإنا أنزلنا التوراة فیها هدى و نور یحكم به

خشون و اتخشوا الناس و هداء فالشیه عل و األحبار بما استحفظوا من كتاب اهلل و كانوا

(44مائده )هم الكافرون لئك هلل فأوازل أن ثمنا قلیال و من لم یحكم بما ال تشتروا بآیاتي

و ی آوردمخنش شاهد س آیه باال را بی شرم را دیدم کهای آخوند قرائتی در برنامه

د زیرامی شو والیت فقیه ثابت در آیه باال «الربانیون»این که با توجه به واژه

!است بانیرعالم در آیه باال به معنای حکومت کردن است و ولی فقیه، «محکی»

کردند و حرفش را گوسپند به وی نگاه میمردم نادانی هم که جلویش بودند مثل

و یکتاپرست و تسبیح گوی خداوند البته با این فرق که گوسپند تایید می کردند!

ستاینده پادشاه ولی آنان و به اندازه عقلش می فهمد ستا موجود بسیار سودمندی

که عقلشان را تعطیل کرده اند. هستندی صر بی خاصیتاعن و

254

یه و آ پایان همین که خودش می داند دروغ می گوید به نجس این ملعون ناپاک

ه چآن اشاره نکرد که کسانی که طبق مبارک همین سوره آیه های بعدی همچنین

تند! می کنند کافر و فاسق و ظالم هسننازل کرده است حکم مهربان خداوند

یه همچنین حکم به دو معناست: حکومت کردن و قضاوت کردن. اگر حکم در آ

سوره 155 و احبار طبق آیه انمائده به معنای حکومت کردن باشد باید ربانی 44

اعراف، منصوب خداوند باشند.

ه از لی فقیمی گیریم که و ربانی است پس نتیجه ولی فقیه ویاگر طبق استدالل

جه وحی خداوند است و در نتی هوی و هوس حرف نمی زند بلکه حرفشروی

ود و ش اه مینه گمر است نه منصوب خبرگان! ولی فقیه دمنصوب خداون ولی فقیه

را آموخته است!!! او «شدید القوی»زیرا نه گناه کوچک می کند

(4) وحي یوحى (إن هو إال3) (و ما ینطق عن الهوى2) ما ضل صاحبكم و ما غوى

(5/نجم) علمه شدید القوى

.ه ایماشتد در طول تاریخ گو همانصافا آخوندهای حق این را هم بگویم که البته

ی به اامه ترین حدیث شناسان قرن بود با نوشتن ن مثال آخوند خویی که از بزرگ

و حقیرکه برای ت به وی «حجت االسالم»با دادن لقب پادشاه گور به گور شده

اهراظ لبتها .آشکارا والیت فقیه را دروغ دانسته بود نشان دادن نادان بودنش بود

برای حرفش استداللی نیاورده بود!

255

ه پادشا یجهمداری نیز والیت فقیه را دروغ دانسته بود که در نتیا آخوند شریعت

انه ر خنوعی د او را مجبور کرد که حرفش را پس بگیرد و سپس ظاهرا به سفاک

قریبا ته شنیده ام ک بود بیماریش درمان شود!م نگذاشته حبسش کرد و حتی پندار

بماند تا بپوسد! اش آن قدر در خانه گفته بود: بگذارید شریعتمداری

اف های ه اعتروجه بتمی دانم که با ولی این رانم این ماجرا واقعیت دارد یا نه نمی دا

با هانبی رحم بودند وی پادشاه پیشیندر زندان های 60اشخاصی که در دهه

عترافامروز به ا می کرده است. پندارم حدود صد نفر تا رفتاربرخی از زندانیان

به آنان تجاوز جنسی شده است! آخوندیکرده اند که در زندان های

یچ سند و مدرکی وجود ندارد ه شریح یادم رفت بگویم!نکته ای هم درباره قاضی

ماجرای کشته شدن در عکسبر را داده باشد. فتوای کشتن امام حسین که وی

را به پرهیزکاری و ایمان حجرقاضی شریح حجر بن عدی ظاهرا آمده است که

تازه یزید هم نیازی به فتوای قاضی تود و حاضر نشد در خونش شریک شود.س

شریح نداشت و خودش مفتی عظمی بود. درباره یزید آشکارا در تاریخ آمده است:

هرجابون فی ف المویژگی های یزید کونی بود! همچنین قاضی شریحترجمه رک عبارت باال یعنی

ضی القضات کرده بود. به همین سببو را قاا که امیرالمومنین ممتازی داشت

حکم درباره قاضی شریح را به خداوند علیم می سپارم و از قاضی شریح برای

ش می خواهم.تهمتی که به وی زده بودم پوز

256

قضاوت کردن زیر نظر غیر امام حرام است زیرا م درباره قضات بگویم!مطلبی را ه

قاضی مجبور است بر اساس قیاس حکم کند و تازه قاضی طاغوت است. قطعا کار

ارتباط ت زیرا آنان نیز با قاضیان حکومتکردن در قسمت های امنیتی نیز حرام اس

تنگاتنگی دارند. تازه نیروهای امنیتی خودشان را فدایی رهبر اعالم می کنند. من

گفت: بدین مضمون به غالمش تازه می فهمم که چرا امام صادق

دا از کسب روزی حالل آسان تر است!شمشیر زدن در راه خ

م قوقی هحو تکارشان حرام اس به احتمال فراوان مثال مجریان تلوزیون را ببینید!

رامی حارهای ک مردم را به زیرا باید ستاینده پادشاه باشند؛ که می گیرند حرام است

؛ ...چون شرکت در گزینش ها و راهپیمایی های حکومتی تشویق کنند

251ه تی آیاین سوره را مرور می کردم وق روزی که بودم.حافظ سوره بقره زمانی

ن می تواشد ننبا فهمیدم تا اراده مستقیم خداوند مرا دیدم با همه وجود این سوره

معلی همان گونه که در تفسیر قمی آمده است خود خداوندجالوت را کشت.

ندکه به تابوت مقدس و دستورهای خداو چونجالوت را بر مردم مسلط کرد

ی رهاکشو جالوت های این زمان را بر مردم شدند. خود خداوندبی اعتنا مهربان

هزیرا مردم ب مسلط کرده است تا بی رحمانه بکشند و شکنجه کنند جهان

است. ردممدستورهای خداوند بی اعتنا هستند و این کار خدا نتیجه کارهای خود

ء و لو ال ا یشاحكمة و علمه ممو ال ملك الهللفهزموهم بإذن اهلل و قتل داود جالوت و آتاه ا

(251ضل على العالمین )هلل ذو فن ا لكدفع اهلل الناس بعضهم ببعض لفسدت األرض و

257

اش زندهجلسه پیش سا ینچند وقتی برای ساختن تارنما در تابستان همین امسال

روزی بود «ریوشدا»رفتم وی که اسمش صر در خانه ای باالتر از میدان ولی ع

این جا 20ا ت 8 هستم! گفت: بیا همین جا از ساعت کن نیستی! گفتم: گفت: تو کار

رآن قفسر مل میل! نویسنده و با کما :مگفت را نظافت کن و تلفن را جواب بده!

نیایش گراهفقط چون بزر من آماده ام! م!با شرایط بسازباید !عیبی ندارد هستم؛

می کنم رم را شروعکا 10خیلی شلوغ است از ساعت زمستان در صبح ها به ویژه

کاسته می شود.کمی از حجم ترافیک 9زیرا ساعت

ی کرد.کارش را شروع م 12پذیرفت زیرا خودش نیز از ساعت با اکراه وی نیز

ی! سابسپس گفتم: چقدر حقوق می دهی! گفت: دویست هزار تومان! گفتم: مرد ح

رارگحقوق کپول کرایه ماشین بدهم. کمینه ار تومانمن فقط باید دویست هز

ی خواهی ماین قدر تو بعد ،ساعت کار 8و هزار تومان است تازه با بیمه هفتصد

؟ )آن هم بدون بیمه(! بدهیحقوق به من

این در حالی است که ه آورد!وی که جا خورده بود کرایه باالی دفتر کارش را بهان

دارد زیرا قیمت بعضی از تارنماهایی خالص پندارم ده ملیون تومان در ماه درآمد

به دست آورد که می سازد چندین ملیون تومان است. بخیل نیستم و امیدوارم بیشتر

و پول آب و برق و گاز و کوفت اجاره بابت ملیون تومان هم ولی پنداریم ماهی پنج

چرا حق کارگر را می خورد؟ چون انسان می پردازد؛رد بی درمان و زهر مار و د

من هم اگر می شود! و از خدا بی خبر وقتی پولدار می شود معموال نامرد و بی رحم

پولدار شوم دور نیست که نامرد شوم!

258

یک د روز روستایی را نشان می داد که حتی آب نداشتند و هر چن 20.30 خبردر

فته ه گبآوردند تا فقط بتوانند بخورند و حتی یک تانکر آب برایشان می بار

یا به گاو و که باید خودشان آن آب را بخورند نمی دانستندخودشان

ن خودشا فتهوانستند بروند و به گحمام هم که مسلما نمی ت گوسپندهایشان بدهند!

لودهآآب خوردنبه سبب ماهی یک بار برای حمام کردن به شهر می روند. حتی

نوزادان آن جا مرده بود! یکی از

یی شجوندوازده سال پیش وقتی در دانشکده هواپیمایی بودم یادم هست داحدود

ه اند یا آنان انقالب کرد هنوز نفهمیده اند که سال 25مردم پس از »می گفت:

نوم شرا می وقتی سخنان پادشاهواقعا راست می گفت! «کرده است!آنان را انقالب

امدی تممی زند ولی این گونه با نامرکریم و قرآن وندکه چگونه حرف از خدا

می افتم: از سوره بقره رفتار می کند یاد آیه های زیر

الخصام لد قلبه و هو أ ما في ىاهلل عل شهدو ی قوله في الحیاة الد نیا و من الناس من یعجبك

و اهلل ال یحب و النسل لحرثا ك في األرض لیفسد فیها و یهل و إذا تولى سعى (204)

(206هاد )هنم و لبئس المحسبه جثم فة باإلو إذا قیل له اتق اهلل أخذته العز (205الفساد )

با م!ه ااعتراف می کنم که شکست خورد کونی بی همه چیز من آشکارا به پادشاه

تی ح رد!بی توان نفهمی مردم را از بین چهار کتاب و پخش چند سی دی نمنوشتن

دخداون جزهاگر خواب هایی که دیده ام تعبیر شود و بر پادشاه پیروز شوم با مع

ودو جر دادن خ د ملیون سی دیاست زیرا با نوشتن صد کتاب و پخش ص حکیم

می توان نفهمی مردم را درمان کرد!نیز ن

259

ن آمی از ار کمقد آن دیده اید؟ گاهی بعضی از روزهارا در شبکه قر« بینات»برنامه

از سیاریببرنامه های مذهبی را هم ندارم. دیدن را می بینم زیرا دیگر حوصله

س د. سپدرباره خمس حرف می زروزی آخوند بی دینی روزها هم اصال نمی بینم.

ی گفت:ه ومجری نفهم برنامه که احتماال دکترایش مرتبط با قرآن و حدیث است ب

ت خمسدریاف کارمندرا به %30درصدی از خمس دریافتی مثال آیا اگر مجتهد »

که هم د نفآخون «؟!ندارد زیرا وی حق اجتهاد دارد اشکالیبدهد بابت مزد زحمتش

ود به طور تلویحی حرفش را رد کرد!جا خورده ب

ردممال این قدر نفهم باشد وای به ح ودم گفتم: وقتی دکتر قرآن و حدیثبا خ

اشد کهین بااگر اجتهاد به معنی دانداین قدر آن دکتر نفهم است که نمی !عادی

ی که اردمواد کند و در کم و زی رجه اجتهاد گرفت می تواند در دینهر کس که د

د کند و ن را راماحدیثی در دست نیست نظر بدهد یا باالتر از آن، سخنان ام از امامان

رت در این صودر این صورت که فاتحه دین خوانده است! نظر خودش را بدهد

ر ه رتدر این صوهم پایه امام معصوم است و این حرف یعنی شرک! یعنی مجتهد

واند ی تمند و درجه اجتهاد می گیرد و تا منافقی می رود در حوزه درس می خوا

نند!ی کمدین را زیر و رو می کند همان گونه که پادشاه و دیگر مراجع منافق

پادشاه سخنرانی می کرد. پندارم در حرم امام گور به گور شده اش بود. روزی

را به خودش نسبت می داد و این که او تواناییاز سوره نساء آشکارا آیه زیر

تنها درباره چهارده معصوم رزی شریف در حالی که آیه !استنباط در دین را دارد

وظیفه چهارده معصوم است. استنباط احکام دیناست.

260

أولي األمر منهم لرسول و إلىوه إلى او رد لو و إذا جاءهم أمر من األمن أو الخوف أذاعوا به

(83یطان إال قلیال )مته التبعتم الشكم و رحعلی لعلمه الذین یستنبطونه منهم و لو ال فضل اهلل

اژه از و روابزرگ چیزی به نام اجتهاد نیست بلکه آشکارا امامان در سخنان امامان

یث در اوی حدرسود برده اند یعنی « راویان احادیث امامان»یعنی « رواة احادیثنا»

رس ستوضوع در دمواردی می تواند نظر بدهد که سخنی از امامان درباره آن م

ید بینب است! منکوحمردم را به عبادت خودش دعوت کرده و است وگرنه آن راوی

؟!ی کنندود متعظیم می کنند و اسالم را نابمراجع تقلید چگونه در برابر پادشاه

رآن یا ق حکم مساله ای را با توجه به سخنان اماماندیث امامان احااگر راوی

اگر د.ان استنباط کرد دیگر او استنباط نکرده است بلکه امامان استنباط کرده

مامان ز ادر مواردی که ا عی به معنی این است که راوی حدیثاستنباط احکام شر

لیدپس مراجع تق می تواند نظر دهد حدیثی درباره مساله ای در دست نیست

بگویند که حکم خداوند درباره جعل امضای دیگران چیست؟ حکم خداوند

خفه این جاست که آخوندهادرباره مقدار جریمه عبور از چراغ قرمز چیست؟

خون می گیرند زیرا نمی توانند پاسخ این سوال ها را بدهند!

هستند ز امامن نینیز می توانند احکام دین را استنباط کنند پس آنا مراجع تقلیداگر

و اطاعت از آنان واجب است!

من قال: هلل، كان كن اإمامته م إماما لیست د إماما من اهلل أو زادمن جح

ا. ر أولن أماحد آخرنا ج. إن الجاحد أمر إن اهلل ثالث ثالثة

261

. از هر یک از امام حسن عسکری از سخن باال از یکی از امامان است پندارم

باشد فرقی نمی کند زیرا همگیشان نور واحد هستند. در سخن باال «آل اهلل»

ی را که منصوب خداوند است می گوید: هر کسی که امامقریبا ت آشکارا امام

ده معصوم بیفزاید مانند امامی را که منصوب خداوند نیست به چهارانکار کند یا

سه می گوید: خداوند متعال، سومین کسی است )که مانند مسیحیان این روزگار(

، منکر امر اولین خدای حاکم بر جهان است! همانا منکر امر آخرین امام حق

است! امام حق

همان همین است. برای خودشان ین عصر همحکایت مجری نفهم و دیگر مردم ا

در قرآن گفته است بت هایی به نام مرجع تقلید و گونه که حضرت ابراهیم

تالش ا را همچون خداوند دوست دارند و تراشیده اند و این بت ه و ... ولی فقیه

این بت ها فقط مذهبی به خداوند مهربان نزدیک شوند! هامی کنند با این بت

مثال خوانندگان مشهور نیز بت طرفدارانشان هستند!نیستند بلکه

نوا أشد حبا اهلل و الذین آم هم كحب ب ون ح و من الناس من یتخذ من دون اهلل أندادا ی

هلل شدید العذاب ا جمیعا و أن لقوة هللن ا أهلل و لو یرى الذین ظلموا إذ یرون العذاب

(96/صافات)لقكم و ما تعملون و اهلل خ (95قال أ تعبدون ما تنحتون ) (165/بقره)

هللن ابوالیة إمام جائر لیس م دان لمن ال دین

اهللو ال عتب على من دان بوالیة إمام عدل من

262

،هیچ دینی ندارند. بر عکس چنین افرادی هم از امام صادق طبق سخن باال

و حاضر نیستند کسی می کنندقبول و عمل کسانی که چهارده معصوم را در حرف

نهکار باشند سرزنشی بر آنان نیست!را هم ردیف آنان قرار دهند هر چند اگر گ

برای شخص شرابخوری که از دنیا رفته ولی محب امام صادقحتی پندارم

. وقتی آن امام همام بود طلب رحمت کرده بود و مداحو شاعر امیرالمومنین

مرده، شرابخور بود باز امام گفته بود که آن شخص شخص مقابل امام با تعجب به

کرده بود!و مغفرت هم امام برایش طلب رحمت

برای شاعر شرابخور ستاینده کیست که امام صادق ببینید امیرالمومنین

چند صد سالی را کند! البته احتماال باید آن شخص آن امام همام طلب رحمت می

در جهنم آب خنک بخورد ولی سرانجام کارش بهشت است زیرا امیرالمومنین

.دارد مهربان آبروی بی کرانی نزد خداوند علی

داجویان نیز پاسخ اشکالی است که خدا ناباوران بر خ سخن باال از امام صادق

س چرا کشورهایی سبب پیشرفت سرزمین ها می شود پ وارد می کنند که اگر دین

بسیار پیشرفته اند ولی کشورهایی چون ایران و عربستان و ... چون ژاپن و آلمان

!؟که خداپرست هستند عقب مانده اند

اصال دین ندارند و اصال رهای اسالمی مردم ایران و عربستان و دیگر کشو

و برایشان پادشاهان و مفتیانشان را می پرستندخداوند یکتا را نمی پرستند بلکه

در همین دنیا و از سوره بقره می دهند. به همین دلیل طبق آیه زیر کثیفشان را جان

سپس آخرت بدبخت می شوند.

263

تاده فرس پیامبران و چهارده معصوم بر ما به وسیله دین چیزی است که خداوند

د ی گوینمدانه غربیان را ببینید که مر برای خودمان تراشیده ایم! چیزی کهاست نه

هنم!ر جدهم وضعشان در این دنیا بهتر است و هم احتماال لیکه دین ندارند و

علیهم دیارهم تظاهرون نكم منم ریقاف ثم أنتم هؤالء تقتلون أنفسكم و تخرجون

فتؤمنون أعلیكم إخراجهم مو محرو ه تفادوهم باإلثم و العدوان و إن یأتوكم أسارى

یاة إال خزي في الحمنكم كل ذلفعببعض الكتاب و تكفرون ببعض فما جزاء من ی

(85ن )غافل عما تعملوا اهلل بو م ابأشد العذ الد نیا و یوم القیامة یرد ون إلى

ی ضار ایاین افرادی که شهدای حرم نامیده می شوند بر همه شما می پندارید

ند. گیر ملیون تومان دستمزد می چندی خداوند به جنگ می روند؟ شنیده ام ماه

ده ام ر خورگفتم: مگر مغز خ من پیشنهاد می کرد که من هم بروم!مادرم به روزی

در آتش جهنم جاودان کنم؟ برای پول که خودم را

به من دهند حاضر نیستم در هم شاید باورتان نشود اگر ماهی پنجاه ملیارد دالر

قل داده است که چنین حماقتی کمی ع خداوند به منیر امام بجنگم زیرا رکاب غ

اگر از همین کسانی که مثال برای حالی است که هیچ پولی هم ندارم! این در نکنم.

درباره بپرسید که نظرش دفاع از حرم اهل بیت می روند مثال از سرلشکر سلیمانی

داند!می مان ترین دشمن اهل بیت یعنی پادشاه چیست او را جانشین امام ز بزرگ

؟ ساده نباشید!!را نمی شناسد بعد در راه دفاع از اهل بیت می جنگد و امامان خداوند

264

س ز هر کتر اپادشاه جرات مناظره با من درباره حقانیتش را ندارد زیرا بهمسلما

ت هش قصد کرده بودم که آن فیلم چقدر ناپاک است! خودش دیگری می داند که

ن آای دقیقه ای را پخش کنم و سپس برای همیشه خودم را کنار بکشم ولی فرد

ا پخش آی تخاره کردم کهروزی که جیره خوران پادشاه به در خانه مان آمدند اس

طرف هکهمد با بفه می خواستم دوباره خودم را در پرتگاه بیندازم تا پادشاکنم یا نه؟

طه به خط عثمان کریم قرآن 465صفحه خوب نیامد!کردم ولی تخاره اس است!

آمد که استخاره اش این گونه است:

معموالدیگران ربطى ندارد. به .خودت کار را خراب کردى .بد است - 465

اش.بخداوند مقید هایبیشتر به دستور !دهىهاى مناسب را از دست مى فرصت

بگویم: اژه ای محسنیسخنی به اما در پایان

دقت همه باش. تو که با سین به جای این که غالم عظمی باشی غالم امام ح

کتاب هایم را خوانده ای. می دانی انتقادهایم به حق است. چرا به جای پذیرفتن

؟ به جای این که مرا تهدید کنی به حرف !عمل می کنیخودت حق، خالف قانون

من اگر به پادشاه و دیگر که دستور به حاکمیت قانون می دهد! پادشاه گوش کن

!؟چرا از من شکایت نمی کنند اتهامی وارد می کنم مقدس مثال این نظام مسووالن

چگونه با متهمان رفتار می کنند؛ چگونه به مردم ددر کشورهایی چون نروژ ببینی

من خداوند نمی چسبانند!را به این در حالی است که خودشان خدمت می کنند!

سیلی بهش نزدند و مثل ولی حتی یک که جرمم از آن کسی که صد نفر را کشت

بیشتر نیست! انسان محاکمه اش کردند

265

لش من سووم! مگر این همه جنایت و فقر و بدبختی در کشور را نمی بینی؟ اژه ای

گر ارودک کآدم خوب و کار بلدی است پس این همه ک هستم یا پادشاه؟ اگر وی

.. چه معنی و . و این همه فقر و بدبختیو این همه مسکین و این همه معتاد خیابانی

افراد های کشنده تولید می کند؟ چه کسی عمدا ماشین چه کسی؟ می دهد

مسکین و بی خانمان را عمدا می کشد؟

در صحرای محشر چه پاسخی به یا شکنجه کردی!گیریم که مرا هم کشتی

ین تر گآقای بابک زنجانی را اعدام کنی بزر که به جای این دهی؟ میخداوند

ا را؟ ا مخودت را مسخره کرده ای ی ین زمان یعنی پادشاه را اعدام کن!مفسد ا

بران و ه پیامبرش تو اگر به اهانت های فراوانی که پادشاه از راه دستگاه های زیر نظ

اصال ! تونیدی ناپاک و بی ،تقلید امامان می کند بی اعتنایی پس تو هم مانند مراجع

یت یر امنوز می کنی بدون اجازه امام قضاوت می کنی! تو اگر سالم بودی که بی جا

ریبرای برقرا که پلیدترین انسان روی زمین نمی شدی زیرا خودت می دانی

باید به انواع کارهای حرام روی آوری! امنیت

دکتر آخوند علویمثال یک جور هستند! امنیتی هانظورم این نیست که همه البته م

نیستم وند علیممن خدا مهربان تر است! کمی و قذافی نسبت به فالحیانظاهرا

در سه سال گذشته که با نامردی تمام با من رفتار شد و از درونش خبری ندارم ولی

و با این که می دانستند کاری جز نویسندگی بلد نیستم با بی رحمی تمام نگذاشتند

تنها یک بار هم مرا شکنجه کردند که شرحش را در فصل کتاب هایم چاپ شود!

بعد خواهید دید.

266

و «د جاد المولی و همکارانشاحم» ، نوشتهتازگی ها که کمی از کتاب تاریخ انبیا

مصطفی زمانی را خوانده ام نمی دانید چه چرت و پرت هایی ترجمه شده به وسیله

است که دعوای قابیل و هابیل بر سر آمدهمثال است! آمده در آن درباره پیامبران

را قصد کشتن حضرت داوود ا خواهرانشان بود! یا حضرت طالوتازدواج ب

نه تنها به این معلوم نیست منظور وزارت ارشاد از دادن مجوز چیست؟ داشت!

کتاب سال قصه های دارنده رتبه تقدیر در اولین جشنواره داده اندکتاب مجوز

قرآنی شده است!!!

اهرا ظ یزنوی سرتیپ اسکندر مومنی هم اشاره کنم کهباید به در بین امنیتی ها

ا ب دشای است و اگر توان داشت کم آزارترنسبت به حجاج و چنگیز و تیمور،

مدافع کونی شرکت های خودروسازی برخورد می کرد ولی چون پادشاه

بی کیفیت و عمدا به تولید ماشین های سرسخت شرکت های خودروسازی است

که دارد می پندارید برای پادشاه کاری ورش به آنان نمی رسد!زادامه می دهد

ای ه هترین خودروها به وسیله دانشجویان دانشگادستور دهد برنامه ساخت به

!چون که بیمار روانی استداخلی شروع شود؟ چرا این کار را نمی کند؟

گران در کیفرهای که نمی دانی در نظام اسالمی، امام با دی نفهمیتو این قدر ! اژه ای

حاکم کل کشورهای روی زمین ن مثال اگر وقتی امام زما قضایی یکسان است!

همان گونه مجازات می شود که آن شخص باشد و کسی امضایش را جعل کند

امضای فردی عادی را جعل کرده باشد!

267

ن مرای بحاال حکم خداوند درباره جعل امضا چیست؛تو اصال نمی دانی اژه ای!

ی هی! وای دمی دانی قیاس حرام است اما باز هم به شغلت ادامه م ؟!قاضی شده ای

جز کاری ساله 36این قدر نامردی که می دانی من به حالت از عذاب جهنم!

ز جملهابم کتا نهنویسندگی بلد نیستم ولی بدون دلیل و بر خالف قانون نظام به

ال هایشکرف شدن اا پس از بر ط! حتی مرا نخواستید تدتفسیرم اجازه چاپ ندادی

ما ری مسلی گیحقوق و مزایا م ماهی ده ملیون تومان یا بیشتراجازه چاپ دهید! آن

نمی فهمی که چه می کشیم!

شم! برمی ک شمشیر را از رو شما جنگ را آغاز کردید و حاال از این بعد! اژه ای

دشاه پا به کتابم مجوز ندادید پنداشتید تمام شد و رفت! خودتان خالف قانون

روز ردیم؟ آامامان کوتاه می پیامبران وپنداشته است در برابر اهانت هایش به

ی؟ کن روشن خودش را امام المسلمین معرفی می کند بعد مرا می خواهی شکنجه

می اندیشم حیرت می کنم که خانه اش هیچ گاهی که درباره امیرالمومنین

محافظی نداشت و در خانه اش به روی همه باز بود و این یعنی هر لحظه امکان

داشت حضرت را ترور کنند. وقتی در جلوی سپاه می جنگید اگر ده نفر همه زمان

حساب شهید شدنش بود و می دانید نیزه پرتاب می کردند امکان شبه سوی

می شد شهیدآن حضرت با همه فرماندهان فرق می کرد و اگر امیرالمومنین

از هم می پاشید! شلشکر

:امیر المؤمنین علیه السالم نقشه قتل

268

تا بیاید. فرستادند «اهلللعنه» سراغ خالد بن ولیدکسی را شب كه شد ابو بكر و عمر

و آن را یمذارخواهیم موضوعى را پنهانى با تو در میان بگگفتند: ما مى سپس به وی

ى كار خالد گفت: هر !اطمینانى كه به تو داریم به سبببه تو واگذار كنیم

!خواهید به من واگذار كنید كه من مطیع فرمان شما هستممى

امیرالمومنین طالببن ابی علىزمانی که تا و سلطنت گفتند: این پادشاهى

گفت و چگونه با ما روبرو شد؟ نشنیدى به ما چه !ندارد سودیزنده است براى ما

اى به او به سوى خود دعوت كند و عده مردم را پنهانى ویما در امان نیستیم كه

ترین عرب است و ما هم چرا كه او شجاع خ مثبت دهند و او بر ما قیام كندپاس

پسر عمویش ایم و در حكومتشده ى مرتكبه اكارهائى كه دیدنسبت به او این

را هم در حالى كه حقى در آن نداشتیم و فدك شدیم چیرهبر او ( )رسول اکرم

!بیرون آوردیم شاز دست همسر

و یستبا شگفت: وقتى نماز صبح را با مردم خواندم كنار به وی ابوبكرسپس

زن!را ب شهمراهت باشد. وقتى نماز را خواندم و سالم دادم گردن شمشیرت

ه بود فرماید: خالد بن ولید در حالى كه شمشیرش را به كمر بستعلى علیه السالم مى

ابو بكر هم به نماز ایستاد و در تصمیم خود پشیمان شده و !در كنار من به نماز ایستاد

چه به تو دستور داده آنخالد! » دهد گفت: كه سالم لذا قبل از آن .متحیر مانده بود

.و سپس سالم نماز را داد« !بودم انجام مده

269

را م نمازسال گفتم: موضوع چه بود؟! گفت: به من دستور داده بود كه وقتى به خالد

دا قسمخ هب !؟ گفت: آرى!كردىگفتم: آیا چنین كارى را مى !را بزنم تداد گردن

دادم!داد انجام مىاگر سالم مى که

را گرفت و جوری فشار داد که با دو انگشت گردن خالد سپس امیرالمومنین

شلوارش را نجس کرد و در حالی که به غلط کردن افتاده بود با پا فریاد زد و خالد

از مرگ حتمی نجات یافت!ی دیگران در میان

270

خاک قدمند سروران بر در سودای تو پیش وجودت همه خوبان عدمند ! دلبرا

تو کمند ن کمندیراهر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست تا نگویی که اس

:فصل هشتم

زندان اوین

271

در ذهنم رسید. بود که فکر نوشتن کتابی درباره پیامبران به 1394اواسط ماه اسپند

ودم در حالی که حدود هفتاد صفحه از آن را نوشته ب 1395هژدهم فروردین

ای هربه ضشتم و زدن به خانه ریختند و با ضرب و در فصل پیش نامبردهماموران

یلم ن فپخش هما علت دستگیر شدنم کردند! مدستگیر و چشم و ... فراوان به سر

پشت ا ازرزده بودند دست سپس در حالی که دستبند به دستم هشت دقیقه ای بود!

به من مر انداغال به سمت باال فشردند و در حالی که جیغم به هوا برخاسته بود مامور

کستن ز شاکتفم گفت: خامنه ای کیست؟ گفتم: رهبر ایران است! این گونه بود که

تا دو ماه سرم و کتفم درد می کرد از بس به سرم مشت زدند! گریخت!

أخذوه و مة برسولهم لیت كل أ همم وقبلهم قوم نوح و األحزاب من بعدهكذبت

(5) كان عقاب كیفف جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم

تلفن امه وبه هم ریختند و تعدادی کتاب و شناسنحسابی خانه را سپس چهار نفری

ش ت و پاریخ همه اتاق ها وهمراه و گذرنامه و .... را ضبط کردند و پس از گشتن

ه به این ک ونبد به بازپرسی اوین بردند و بازپرس مرا سوار ماشین کردند و فراوان

هبر و ه رب به اتهام اهانتحرف های من گوش دهد مرا بدون دلیل و ارائه سند و

د به ستنمی به زندان انداخت در حالی که کارهای من اهانت به مقدس های اسالم

ای ی بربه پزشکی قانون برده شدن به همچنین حکم قرآن و سخنان امامان بود!

داد! معاینه شدن به وسیله روان پزشکان

272

میانیرپاد کردم ولی با اعتصاب غذا ر زندان اوین بودم. چهار روز اولروز د 53

بار رفتم. ونیدو بار با دستبند به پزشکی قان آن را شکستم. در این مدت زندانیان

از اییاول که یک هفته پس از ورودم به زندان بود روان پزشک خانمی پرسش ه

؟ند!کسم که برایم دردسر درست می من کرد و این که چرا کتاب هایی می نوی

یچ هر م که دهمچنین به این مطلب اشاره کرد که در تفسیرم چیزهایی نوشته ا

!استشستشوی مغزی داده شده که کامال مشخص بود تفسیری یافت نمی شود!

ودن بسالم قتیوعالیم بیماری افسردگی و شیزو فرنی و پارانویید را از من پرسید و

ستان بیمار ه بهمگر بیمارم ک»فتم: حرف از رفتن به بیمارستان روزبه زد! گ مرا دید

پایان جلسه را اعالم کرد. وی سکوت کرد! سپس «بروم!؟

ا ایی مرآق دوباره یک ماه بعد به پزشکی قانونی برده شدم و این بار روان پزشک

ش مشخصپی یزی نپرسید زیرا بارمعاینه کرد. درباره عالئم بیماری های روانی چ

ن که علت اخراجم از بانک مرکزی پرسید و ایکه سالم هستم ولی درباره شد

مید کهی فهاین قدر بی شعور بود که نمچگونه با مدرک دیپلم نویسنده شده ام!؟

وزشفر الهی است و ربطی به مدرک دانشگاهی ندارد و کسی با آم نویسندگی

مگر این که استعدادش را داشته باشد! نویسنده نمی شودهم دیدن

وی به مادرم که به پزشکی قانونی آمده بود گفت که باید تحت پس از پایان جلسه

درمان قرار بگیرم ولی دلیلی برای حرفش بیان نکرده بود چون خوب می دانست

که سالم هستم! به زندان برگشتم و دو هفته بعد به بیمارستان روزبه برده شدم و

آزاد شدم. 21/05/1395روز در آن جا بودم تا این که در تاریخ 65حدود

273

274

در و و ما در دو زندان اوین و روزبه، قدر پدردردناک در طول چهار ماه اسارت

واهر خو د به ویژه پدر و مادرم و برادرم محمو خواهرانم را دانستمبرادران و

از ه نیک که هر چند وقت یک بار به دیدارم می آمدند و چیزهایی راترم کوچک

ی:ند! آریامدترم اصال به دیدنم ن می آوردند اما رضا و خواهر بزرگ داشتم برایم

ه برادر نه خویش بودن برادر که در بند خویش بود

به آمدنم از چند روزکمی از خاطره های دوران زندان و بیمارستان برایتان بگویم!

زدم. ماشین با طبق معمول سرم را از ته به پیرایشگاه رفتم و بود که زندان نگذشته

«ده ای!ش« نریول بری»مجتبی! مثل »وقتی به اتاق آمدم یکی از هم اتاقی ها گفت:

مد!بود و گاهی به دیدار پسرش می آپدر این شخص نیز در همان اندرزگاه

ای داشت ولی دکتر ه بود که توت های خوشمزهدرخت توتی در حیاط اندرزگا

آن نهی می کرد زیرا به عقیده است از خوردن مشهور رفیعی که از زندانیان سیاسی

ممکن بود توت ها به سل آلوده باشد. وی همچنین توصیه می کرد که پس از وی

مستراح، دو بار دست هایمان را با صابون بشوییم نه یک بار ولی من به همان یک

از زندانیان را می دیدم که پندارم سه بار دست هایش را با بار اکتفا می کردم! یکی

را به مدت ده دقیقه برای این کارش یکسره به آن با ارزشی مایع می شست و آب

باز می گذاشت! بعضی از زندانیان واقعا بیمار روانی بودند!

275

دقیقه دهت پانزبه مد که برای درست کردن موهایش با آب زندانی دیگری را دیدم

ی و تی بهدر حمام نیز آب را یکسره باز می گذاشت و وق ب را باز گذاشت!آ

ه شدهوی گفت که عمرش تبااسراف و حرام است اعتراض کردم که این کار

ی وجوب نصب شیرهای چشمهمین شفا دهد!است؛ آب اشکالی ندارد! خداوند

ا چنینبید دی ندارد و بارا نشان می دهد زیرا پند دادن به چنین دیوانگانی سو

مصرف آب را بهینه کرد. شیرهایی

ی هداربهنگام دستگیر شدن آسیب دیده بود پس از مدتی به ساختمان چون چشمم

یکی از آنان ند زندانی آشنا شدم.مرا معاینه کند. در آن جا با چ یرفتم تا پزشک

جه هایکناز ش ا علیه نظام دستگیر شده بود.سرگردی ارتشی بود که به جرم کودت

ردند وی کبی رحمانه بر وی می گفت و این که وی را کله معلق از سقف آویزان م

صد ه قبرای این که اعتراف کند ک این که بی هوش می شد آن قدر می زدند تا

ودش خو هرگز چنین اعترافی نکرده بود خودش دتا کرده بود ولی وی به گفتهکو

و خودش می گفت سه مدرک دکتری داشت! آن گونه که را بی گناه می دانست

در اندرزگاه هفت، زبان انگلیسی به زندانیان آموزش می داد.

23حدودا .کارمند بانک مرکزی بود که آشنا شدم در بهداری زندانی دیگریبا

به جرم جاسوسی و لو دادن مطالب محرمانه به پنج سال سابقه کار داشت و وی نیز

وقتی گفتم که من نیز پیشتر در آن جا کار می کردم و سال زندان محکوم شده بود.

سپس از وی سوال هایی کردم مشخص بود که با اداره های بانک مرکزی آشنا

است و راست می گوید و حتی مدتی در اداره آمار نیز کار کرده بود.

276

فتهیت در فیسبوک بود و به گفعال ، جرم زندانی دیگریدر اندرزگاه هشت

ول طیا در وی پرسیدم که آوقتی از روز در زندان انفرادی بود! 110ود حد خودش

در ا منباما شکنجه را تایید کرد! با تلخی عجیبیشکنجه هم شده است این مدت

من د بهوقتی به وی گفتم که می خواهنداخل زندان هیچ گونه رفتار بدی نشد.

ند تا زنبچنین انگی انگ روانی بودن بزنند وی گفت که از خدایش بود که به وی

ن بر ملی واین گونه نشد! رهایی یابد ولی ز دوران عذاب آور انفرادی و بعدشا

هرگز حاضر نشدم چنین انگی به من بزنند ولی متاسفانه زدند! عکس وی

ز اودیم. بمیمی صدر اتاق ما بود که با هم «یزدانی»به فامیلی زندانی سیاسی دیگری

ی مانهز فالکس وی استفاده کنم. وی من خواسته بود که فالکس چای نخرم و ا

کرده تشررا من و نامه محرمانه سردار کپلیکه در وزارت دفاع کار می کرد است

ود. ویده بسال زندان محکوم ش چنداخراج و به ،از کارش پس از این ماجرا بود.

ی کرد و مدر کتابخانه مطالعه ناس ارشد مکانیک بود ساله و کارش 43حدودا که

می خواست در امتحان دکتری شرکت کند.

زندان سیاسی دیگری و گمراه کننده آموزه های نادرست متاسفانه وی تحت تاثیر

به تنهایی را برای هدایت انسان ها کریم که قرآنبود « رویین عطوفت»به اسم

رویین مهربان بود ولی متاسفانه انست و به احادیث اعتمادی نداشت!می د کافی

117منکر حدیث بود و صورتش را هم صاف می کرد! حدیثی را که درباره آیه

برایش خواندم منکر شد و گفت که و منکوح بودن صاحبان پرچم است وقتی نساء

این را می گوید! چنین برداشتی نمی شود حال آن که امام صادق این آیه از

277

با د!سبت دانلم ساهلل علیه و آله و آیه های زیر را به رسول اکرم صلی روزی یزدانی

ن ه عثماباره آیه های زیر دربه وی نشان دادم ک بسیار معتبر از تفسیر قمی سند

ایمان ود وبموذن رسول اکرم صلی اهلل علیه و آله و سلم ،«ابن ام مکتوم»است!

همین د وون بر حضرت وارد شد پیامبر او را مقدم بر عثمان نشانکامل داشت. چ

!اندرگردبچهره اش درهم رفته شود و رویش را سبب شد که به عثمان بر بخورد و

(4/عبس) الذ كرىتنفعه أو یذكر ف (3یزكى ) لعله و ما یدریك (2) أن جاءه األعمى (1عبس و تولى )

العهی مطببپذیرد و ناآگاهانه و عصمت چهارده معصوم رااز یزدانی خواستم تا

است و راممطلب دروغی را به آنان نسبت ندهد. به وی گفتم که قیاس در اسالم ح

و به دت کننکومبه همین دلیل تنها چهارده معصوم می توانند فتوا دهند و بر مردم ح

ست.اگمراه کننده ا هدایت کننده نیستنه تنه بدون حدیثهمین دلیل قرآن

یکی از هم اتاقی هایم زیاد سیگار می کشید. خودش دیپلم بود ولی گفت سلولدر

10و االن در سالن دکتر و سپاهی و استاد دانشگاه امام حسین ،که برادرش

همین اندرزگاه است و محفل قرآن در نمازخانه اندرزگاه برقرار می کند. مرا به

بعد با هم معرفی کرد. دکتر مهربانی بود و از آن به ساله بود 53که حدودا برادرش

چند جزء از قرآن را در هر هفته محول می کرد تا در صمیمی شدیم. به هر کسی

هفته ای یک جزء می گرفتم ابتدا تالوت شود.هفته هر ن درمجموع چند ختم قرآ

ولی به سه جزء هم رسید. خود دکتر هفته ای یک ختم قرآن می کرد.

278

مثال ؛بود قرآن را خیلی خوب تالوت می کرد ولی متاسفانه در عقیده گمراه دکتر

شطرنج هم بازی می کرد!را نمی پذیرفت و حدیث حرام بودن شطرنج

اال بادشاه ظر پکه دستگاه های زیر ن ر به دلیل درگیری بر سر زمین بزرگیدکتظاهرا

همین به کشیده بودند حدود پنج سال بود که در زندان بود و برادرش هم ظاهرا

ند چیاد و ر زدو سالی می شد که زندانی بود. ظاهرا وی زمینی به مساحت بسیا دلیل

اوایل های از سفیر سوییس در سالهکتاری در تپه های عباس آباد و حوالی آن را

انقالب خریده بود و سند هم داشت ولی آن را مصادره کرده بودند.

ه بوقتی ده وآشکارا با آوردن اسم پادشاه می گفت که وی زمینش را باال کشیدکتر

دن زکارش اعتراض کرده است او را به زندان افکنده اند ولی با کمی حرف

ودش راخاه دستگاه های زیر نظر پادشاه این کار را کرده اند زیرا پادش فهمیدم

رد وپسرش نیز در سوییس زندگی می ک رگیر چنین مسایلی معموال نمی کند!د

.ظاهرا در حال پیگیری قضایی این کار در آن جا و رفع مشکل پدرش بود

لوم ی عدکترادکتر که دکترای علوم سیاسی داشت آشکارا می گفت که با این که

ظام ر ندسیاسی دارد حاضر به بحث سیاسی در ایران نیست زیرا چنین بحث هایی

آخوندی معنی ندارد و بی سود است!

مراسم زیارت عاشورا و دعای کمیل و ... در نمازخانه سه چهار روز در هفته

در کتابخانه کار می کرد که با هم « زهرایی»برگزار می شد. شخصی به فامیلی

و می شدیم. کارشناس ارشد مهندسی شیمی بود. خیلی می خندید و شادصمی

بود. در نمازخانه پس از نماز هنگام خواندن دعاها کنار هم می نشستیم. خندان

279

مداحی در اندرزگاه بود که صدای خیلی زیبا و سوزناکی داشت و در میان دعاها

گام ن در خاموشی هنم زد و اشک زندانیان را در می آورد!گریزی به مداحی می

از از آن تعجب می کردم!بلند دو نفر را می شنیدم و گریه های صدای مداحی

که یکی از آنان الغر و زهرایی درباره این موضوع پرسیدم و به من آن دو نفر را

این دو است! نشان داد و گفت کار دیگری چاق بود

و ما ی کردمگریه مثال ند خود زهرایی هم گاهی در خاموشی هنگام مداحی، بلند بل

دیم تاکر به جای گریه از خنده روده بر می شدیم ولی با زحمت فراوان تالش می

!بودند اریزا همگی در حال گریه و کنار دستی هایمان متوجه خنده مان نشوند زیر

!یک بار دکتر که با زهرایی دوست بود از کارهایش خنده اش گرفته بود

ن بود.انیاچیزهایی که پس از نماز و دعا پخش می شد کار زندبیسکوییت و چای و

ن ه زنداکفت گمن ابتدا می پنداشتم این ها از بودجه زندان است ولی یکی از آنان

ون و تلوزی ایدو زندانیان ب تقریبا هیچ خرجی برای زندانیان جز دادن غذا نمی کند

و ذاشتندی گبلندگو کار م در روزهای عید در حیاط اندرزگاه یخچال و ... بخرند!

بود. در جریان مداحی با صدای بلند همراه با پخش بیسکوییت و ...

ان دو تن از مادر 8م نیز برگزار می شد. در سالن مجلس خت در نمازخانه اندرزگاه

اری کسپزندانیان مردند ولی به علت بدهی کالنی که داشتند نتوانستند در خا

اسم مر رفتند و پذیرایی خوبی نیز می کردند. درحاضر شوند و به جایش ختم گ

ریستم!ی گ، یاد پدر و مادرم افتادم و حسابختم یکی از آنان با مداحی سوزناک

280

ع شد ان شایاگهشخصی چاق در زندان بود که ظاهرا معتاد به کوکایین یا ... بود و ن

مرده است و ظاهرا خبر واقعی بود.که بر اثر نرسیدن مواد

د. ی کرمشخصی کالس های توجیهی برای معتادان برگزار انه اندرزگاه در نمازخ

معروف است. NAپندارم این کالس ها به اسم

بود. ادهروزی چشمم به همان وکیلی افتاد که به جرم فروش دالر به زندان افت

ید. بخوان ابمماجرای آشنایی با وی در سه سال پیش در زندان اوین را در دومین کت

ده بودشیع روزی از آمدنم به زندان نگذشته بود که جوانی را آوردند که شا چند

ت برای گروگانگیری به سفارت انگلیس حمله کرده است. خودش تمایل نداش

گهان تان ناارسحرفی درباره آن بزند و سه چهار روز بعد از زندان برده شد. در بیم

پس یدم خودش است و سشخصی کنارم آمد و گفت که مرا می شناسد. ناگهان د

ز اماجرایش را برایم توضیح داد. وی که دانشجوی انصرافی ساکن در یکی

و نستشهرهای غربی کشور بود عامل اصلی بدبختی مردم را انگلیسی ها می دا

نگلیس را به حمله تهدید کرده بود!بار تلفنی سفارت این چند

د مامور با تجربه ای را مامور ظاهرا پلیس امنیت که این تهدیدها را جدی گرفته بو

ن است که وی با یک ایکرده بود. اما نکته خنده دار ماجرا محافظت از سفارت

گیرد سفارت را به گروگان بگیرد! وقتی خواسته بود با تصمیم می اسلحه قراضه

آن مامور کارکشته را خلع سالح کند سالحش عمل نمی کند و اسلحه قراضه اش

مامور وی را نکشته بود زیرا در چنین مواقعی از نظر نظام، خوش بخت بود که آن

آنان حق تیر دارند!

281

د ین آباام سپس وی را دستگیر کردند و به اوین آوردند و پس از سه چهار روز به

سه د د. حدول شس به بیمارستان روزبه منتقبردند. چهار پنج روز در آن جا بود و سپ

اضر بهند حکه در جریان کار احمقانه اش بودماه آن جا بود زیرا پزشکان آن جا

ی قو ترخیصش نبودند و آشکارا به وی گفته بودند که باید آن قدر قرص های

قرص می خورد!!! 40هر روز حدود بخورد تا افکارش اصالح شود!

ی؟ به وی گفتم: گروگانگیری مگر شوخی است که چنین کار احمقانه ای کرد

ا ی بکم ده نفری از افراد کارکشته و حرفه ا گروگانگیری به یک گروه دست

اشته دا نیز ت روسایل و اسلحه های پیشرفته نیاز دارد و تازه باید نقشه داخل سفار

ع را خل مورپنداریم که می توانستی آن ما شند تا وقتی وارد شدند گیج نزنند.با

یسالح کنی و وارد سفارت شوی؛ وقتی وارد شدی می دانستی سفیر در کجا

!؟یریساختمان است و اصال سفیر انگلیس را می شناختی تا وی را گروگان بگ

: حاالفتموی که با سخنانم متوجه کار نابخردانه اش شده بود سکوت کرد! سپس گ

وی ؟ د!می ش حاصل ای نتیجه چه ؛گروگان بگیری سفیر را گیریم که می توانستی

های خبرنگاران حرف هایم را بزنم و پرده از جنایتجلوی می خواستم :گفت

!!انگلیس بردارم!دولت خبیث

محکوم به ژده ساله بود که به جرم زدن پدرشپسر جوانی حدودا ه ارستاندر بیم

به دستور ه چندان کمی از بیماران مانند منآمدن به بیمارستان شده بود. درصد ن

یز وی را دوست داشت و معموال هر هفته به قاضیان به آن جا آمده بودند. پدرش ن

.بود و خودش نیز پیشتر بوکسور شبیه تایسونقیافه اش دیدنش می آمد.

282

س د و سپزدن نیز وی را می پیوسته در بیمارستان دعوا می کرد و دیگر بیمارانوی

ه به کی کرد ممی خورد تا آرام شود! التماس هم «هالو پریدول»آمپول پس از نزاع

ا هایش رعواوی آمپول نزنند ولی سودی نداشت! جالب این جا بود که باز دوباره د

با می زدند! دوباره او را می بستند و آمپول «100کد »از سر می گرفت و ماموران

.داشتنزاع خودداری کند ولی سودی نوی حرف می زدم و پندش می دادم که از

داد می این گونه که از حرف زدن با وی متوجه شدم خاطره های دردناکی آزارش

و به همین دلیل با درگیری می خواست خودش را آرام کند!

ان یمارستبه ب به دستور قاضی «فشاپویه» بیمار الغر اندام دیگری بود که از زندان

روانی عاواق که منتقل شده بود. با کمی حرف زدن با وی به خوبی فهمیده می شد

ی داصو است! پیوسته پاچه بیماران کوچک اندام را می گرفت و دعوا می کرد

ی کار نداشتدولی با بیمارانی که پیکر بزرگی پرستاران بخش را هم در آورده بود

ستور ده ب دعوایش شد که به دلیل زدن پدرش زیبارویی یک بار با بیمار نداشت!

که آن جا روزی 53. آن بیمار که رفتارش در طول بود قاضی به آن جا آورده شده

ا وی ب وانیرر این بیما زد و از آن پس دیگر بیعی بود و اهل نزاع نبود وی رابود ط

!رفتاش میوی دوست شود و قربان صدقه با تالش می کردکاری نداشت و حتی

مشخص بود که خاطره های دردناکی آزارش می دهد و با نزاع می خواست کامال

من به جای گلویم را گرفت و دو سه بار نیز با من درگیر شد وخودش را آرام کند!

اگر دعوا می کردم دعوا کردن تالش می کردم آرامش کنم و کوتاه می آمدم!

نیز بیزارم. از نزاع تهالب ؛برایم بد می شد و انگ دیگری به من چسبانده می شد

283

د پنج روز بد شد به گونه ای که حدو ساله به شدت 23مدتی حال این جوان حدودا

ونه گین روی تخت افتاده بود. گاهی لخت مادرزاد روی تخت می خوابید و حتی ا

رد!ع کد دوباره پاچه گرفتن را شرودر راهرو راه می رفت! وقتی حالش خوب ش

ثل مری پرستاری از کارش ناراحت شد و به وی گفت: تو چرا تا کمی جان می گی

خروس جنگی به همه می پری!؟

ی یا ردگتقریبا طبیعی و کم آزار بودند و مشکل هایی چون افس بیشتر بیماران

حیط، میا کثیف بیمار شرور چند یا پارانویید داشتند ولی وجود شیزوفرنی

اصال وکامال منگل بود مثال شخصی ب آور می کرد؛جوری عذاستان را بدبیمار

ن پزشکا وانبیمار روانی به شمار نمی رفت و جایش در بهزیستی بود و نمی دانم ر

ا میانی شوی پیوسته در شلوار ؟بیمارستان چرا وی را پذیرفته بودند! بی شعور

یان ارچبیمار و چه آبد چه پرستار و چه کثافت کاری می کرد و همگی راهروها

بود. ذیریو واقعا شرایط تحمل ناپ دستش به شدت کالفه می شدیم از بیمارستان

. ده بودی شبستر به علت افسردگی ناشی از نبود کارکارشناس تئاتر بود و بیماری

به ودشبا وی که حرف می زدم سالم بود و تعجب می کردم که چرا به اختیار خ

دچند روز بع آن جا آمده است! پس از مدتی مرخص شد ولی طولی نکشید که

د!لت آورا عدوباره برگشت و وقتی دلیلش را پرسیدم کم آوردن در برابر روزگار ر

ختی را به من نشان دادند که در آن جا وقتی در اورژانس بیمارستان بودم ت

آرام آرام تخت ها پر شد و با بیماران جدید و مهربانی آشنا شدم و استراحت کنم.

با همدیگر می گفتیم و می خندیدیم و خوردنی هایمان را به هم تعارف می کردیم.

284

ت که ی گفم که پیوسته لبانش را تکان می داد.کنار من بود بیماری در اورژانس

ا مراه بهری نگذشته بود که پرستا به بیمارستان مطرب است. زمان اندکی از آمدنم

نند!سی نمی زآمدند تا به وی آمپول بزنند! آمپول بی دلیل به ک 100 سه مامور کد

د و ر بستنزو داد و آنان نیز دست و پایش را به می وی ابتدا خودش را ترسان نشان

د: ز ریادف چند بار یبه وی زدند! و را آمپول بالش را روی دهانش گذاشتند و سپس

شیده از کوقتی کارشان تمام شد و رفتند وی که بی حال در« دارم خفه می شوم!»

و چی؟ م! تمن عالمه طباطبایی را خیلی دوست دار»به من گفت: با سوز خاصی بود

سپس آمپول اثر کرد و خوابید!« ؟!دوستش داری

انس ر اورژدوز رتعجب کردم! معموال بیماران بیشتر از دو هامن ابتدا از این رفتار

مه ر هدنمی مانند و سپس به بخش های بیمارستان منتقل می شوند ولی وی نیز

ا که رری هشت نه روزی که آن جا بودم کنار من بود! روزی از من خواست تا دفت

ودش خته فبه گخاطره های زندان و بیمارستان را در آن می نوشتم بخواند زیرا

حوصله اش سر رفته بود!

به وی گفتم: و قرار است مرا زیر نظر بگیرد. فهمیدم که وی احتماال مامور است

معموال آمپول «من خودم زغال فروشم! تو نمی خواهد مرا رنگ کنی!»

را به بیمارانی می زنند که شلوغ کرده اند و دلیل آن آمپولی که روز هالوپریدول

ترساندن من و همه این ها وی نیز خودش را ترسان نشان می داد اول به وی زدند و

این همه کتاب هست می خواهد !و انصافا خوب نقش بازی کردند نقشه و فیلم بود

تازه کتاب هایم با دست نوشته هایم متفاوت است!دست نوشته مرا بخواند!

285

ز اا حمام بخش ر به بخش یک منتقل شدم متوجه شدم که در از اورژانس وقتی

واخر در ا دو بیمار که چند روز پیشقفل می کنند! یکی از بیماران گفت 20ساعت

ر د شب ها موضوع این شب روی هم ریخته بودند و پرستاران پس از فهمیدن

ه ن روزبستاحمام بخش یک بیمار ی کنند! آری عزیزان! آن دو بیمارحمام را قفل م

می کاربودند! کسانی که حمام منصوری را ان را به حمام منصوری تبدیل کرده

ختیار ار د بیماری که خودش را ؟کنند این هم شاهد ماجرا! دیگر چه می خواهند!

زی می وضویی می گرفت و نما ساله بود گاهی 21و حدودا بیمار دیگر گذاشته

خواند!

هلمتا ساله و دو خانم جوان 45 حدودا یخانم در بخش کار درمانی بیمارستان

ز اد و کلی آرایش غلیظی می کر ساله بودند. یکی از آن دو خانم جوان 27حدودا

ند! ی کماین قدر آرایش رون می ریخت و معلوم نبود برای کهموهایش را هم بی

ی آمد و پس مبه در اتاق بیماران 7.30دیگری که مهربان بود بیشتر روزها ساعت

م. به داخل حیاط بیمارستان بروی کردن از سالم می خواست که برای ورزش

اشت!ند وسایل رفاهی و ورزشی بیمارستان ضعیف بود و حتی نمازخانه و مهر هم

اواخر بودنم در بیمارستان در بخش کاردرمانی با شخصی آشنا شدم که آخوند بود

یعنی تبلیغ شو مدرک مهندسی نیز داشت. به آخوند بودنش افتخار می کرد و کار

وی که از طرفداران آخوندی را الهی و ارزشمند می دانست! دین زیر لباس

ظاهرا بر پیگیری موضوعی در بیت رهبری اصرار می کند و آتشین پادشاه بود

!!!مسووالن بیت وی را با همان لباس آخوندی یکراست به بیمارستان می آورند

286

و زشکقرص نمی خوردم زیرا روان پ ز در بیمارستان بودم. سی روز اولرو 65

حدود تم.اوان فهمیده بودند که سالم هسروان شناس آن جا پس از بررسی های فر

ظر نم زیر ودمن ب ن بودند و نه نفر که یکی از آنانسی بیمار در بخش یک بیمارستا

مک کبودیم. وی دانشجویان زیادی داشت که به وی خانم روان پزشک نامردی

یشتر آنان دختر بودند.می کردند و ب

ش دیگری ساله بود که پس از ده روز به بخ 28دختری حدودا نایب وی در ابتدا

ول اساله به جایش آمد که دانشجوی سال 35رفت. سپس خانم متاهلی حدودا

روم. بقش به اتا تااز من خواست که روزی آمده بود به آن بخش تخصص بود. تازه

بودند. بودند نیز آن جا ساله 27ترهایی حدودا وقتی رفتم دو همکالسش که دخ

انم چهی دنم مانکمی با هم حرف زدیم و در میان حرفیکی از آنان زیباروی بود.

واهیمخنه! ما تازه می »ناگهان وی گفت: شد که حرف از پیر شدن خودم زدم.

اری نا دمن همراه با نگاه مع سپس سرش را پایین انداخت. «برایت زن بگیریم!

!سرشان را پایین انداختند دم! دو دختر جوان نیز با نگاه منسکوت کر

ای کاش پرسیده بودم چه کسی را برایم می خواهد بگیرد؟ احتماال یکی از دو

انهمکالسش را برایم در نظر گرفته بود ولی من که حاضر نیستم با روان پزشک

از آن دو دختر جوان که از رفتارش مشخص اجرا یکین مپس از ایازدواج کنم.

مرامثال دعوت کرد تا بود عاشق من شده است دو بار مرا به اتاق روان پزشکان

یک بار آن وسط نماز بودم که دیدم صدایم می زنند و مجبور شدم معاینه کند!

!دیدار حق تعالی در نماز عصر را به بعد موکول کنم و به دیدار دکتر بروم

287

یز یادچو در حضورش می نشینند نیز معاینه تنها وظیفه استاد است و دانشجویان

رای بند می گیرند. گاهی نیز نایب وی که دانشجوی مورد تایید وی است می توا

گر را معاینه کند ولی دی انبیمار ،کمک به استاد و پرسیدن بعضی مطالب

ن حضوردوبینه کردن دانشجویان نه تنها چنین وظیفه ای ندارند بلکه پندارم معا

.است ممنوع استاد برای آنان

رفت! می ور هر دو بار از میزش بلند می شد و با دستم و چشمم این دانشجو سپس

وست داز دستم را می گرفت اگر ترمزخوب شد اختیارم دستم بود وگرنه وقتی

ودن، بجرد ! ظاهرا م... می رفت کمرش را می گرفتم و قالبش می کردم و جانم در

نان بدهم.آاج به زدوکه پیشنهاد ا آنان را نیز مانند من آزار می داد و از خدایشان بود

آخر یکی نیست به وی بگوید که اگر عاشق من شده است رک و پوست کنده

ر رفتنا وبنمی گوید .عیبی نداردختر از پسر که حرف دلش را بزند. خواستگاری د

؟مرا تحریک می کند و این کار اخالقی و درست نیست! با من

عادت کرده بهترین ایام سال یعنی ماه مبارک رمضان را در بیمارستان بودم. من که

مروزها بخوابم و شب ها تا اذان صبح بیدار باشم مجبور بود بودم در این ماه مبارک

افطار کنم و سپس بخوابم. معموال از چای خبری 21در خاموشی پس از ساعت

البته یکی دو تا از کمبود آبم را جبران کنم. ب جو یخنبود و مجبور بودم با آ

گاهی که هنگام افطار ساالد درست حتی به من لطف می کردند و مهربان پرستاران

گاهی نیز بستنی می خریدم و از می کردند با اصرار کمی نیز به من می دادند.

آبدارچی می خواستم تا آن را در فریزر بگذارد تا پس از افطار بخورم.

288

از الماران بدحکمک بهیار چاق و هیکل درشتی بود که صدای کلفتی داشت و بی

ز ای وزه گیر بود به من محبت می کرد. یکوی نیز که ر وی حساب می بردند!

گفت!می « جان کوچولو» به ویپرستاران

رادرمببه با روزه گرفتنم مخالف بودند ولی وقتی پشت تلفنکارکنان بیمارستان

ان اگهگفتم که تنها با بستن دست و پایم می توانند به من قرص بخورانند ن

لفن تنود ظاهرا به علت شرفتارشان عوض شد و اجازه روزه گرفتن به من دادند!

ا من تنه .دکننبه آنان دستور داده شده بود که با روزه گرفتنم مخالفت ن خانه مان

ضی ازبع حتیروزه می گرفتم و دیگر بیماران معموال اهل روزه و نماز نبودند.

یک بار ری می کردند.دانشجویان و پرستاران و آبدارچیان نیز آشکارا روزه خو

ه ت کمت کردم ولی وی گفکه لکنت زبان هم داشت مال را پرستاری روزه خوری

عذر شرعی دارد!

ر دیوسته پی بیمار ا از داخل نمی توانستیم قفل کنیم.حمام بودم. در حمام ر روزی

دم و کر را باز می کرد و از من می خواست تا بیرون بیایم! کمی داد و فریاد

فتم و رشش وقتی از حمام بیرون آمدم پی رستار آمد و وی را سر جایش نشاند.سرپ

ی وی ول ت کارش را با آرامی پرسیدم و این که آیا به حمام می خواهد برودعل

حمام هم نرفت!

حدود سه هفته از بودنم در بیمارستان گذشته بود که نماینده دادستان به بیمارستان

چندین آمد و نخست پرسش هایی کرد تا ببینم عقلم سر جایش هست یا نه!

ویم چه هستند! اسکناس به من نشان داد و این که بگ

289

: گفتاسکناس را نمی شناسم! سپس من به جایی رسیده است که کار روزگار

د بل نمی خواهی نویسندگی را کنار بگذاری!؟ گفتم: نه! کاری جز نویسندگی

که با این یمی پذیرنداری؟ آیا پولیعاقالنه است که سال سن 36گفت: با نیستم!

سن و سال باید زن و بچه و خانه و زندگی مستقلی داشته باشی؟

ا مرا ه ابتدم کبگوید من مقصرم یا نظا جیره خور محترم مثال یکی نیست به این آقای

چ هی بدون دلیل از بانک مرکزی اخراج کرد و االن هم سه سال است که بدون

جوز میم ند!؟ اگر به کتاب هاگونه توضیح و دلیلی به کتاب هایم مجوز نمی ده

ملیاردر می شوم.دهند ان شاء اهلل کتاب هایم پرفروش می شوند و

کمندح م و زین امیران مالحت که تو بینی بر خلق به شکایت نتوان رفت که خص

المت برمنددت ز مارا سعدیا! عاشق صادق ز بال نگریزد سست عهدان

شدید و کشنده، سنت قطعی و تخلف ناپذیر حق تعالی درباره همه در ضمن فقر

و هر کس که به فقر شدید دچار نشود شک نکند که است ن محبان امیرالمومنی

به من شاه می پندارد با فقیر نگه داشتنم جایگاهش در آتش جهنم است. االن پاد

را برم خدا فقر شدید رنج فراوان میضربه می زند در صورتی که من اگرچه از

برای این فقر شکر هم می کنم و ان شاء اهلل روزی مرا دارا خواهد کرد.

از والیت 40و 39سپس از تفسیرم پرسید و گفتم که در آن به ویژه در تفسیر آیه

همه طاغوت ها )نه فقط طاغوت ایران( بیزاری جسته ام و به والیت چهارده معصوم

بی درنگ حرفم « هستم! یعه امیرالمومنین من ش»دعوت کرده ام. سپس گفتم:

« هستم! نه! من محب امیرالمومنین »را تصحیح کردم و گفتم:

290

دروغ می گویی! اگر محب امیرالمومنین »وی گفت: من هم هستم! گفتم:

وی جا خورد و در حالی که رنگش «هستی آیا حاضری از پادشاه بیزاری بجویی!؟

احتماال ضبط صوتی نیز همراه جلسه را ترک کرد.د سکوت کرد! سپس پریده بو

کند و سپس آن را پیش رییسش ببرد. وی بود تا گفتگویمان را ضبط

وسم روزی در حیاط بیمارستان نشسته بودم. ناگهان شخصی به سویم آمد و ا

است عیدسی ناگهان متوجه شدم و پرسید و این که کجا خدمت کرده ام.را مفامیل

وی دم.که پیشتر از وی در همین کتاب نام بر ی خدمت سربازیهمان هم دوره ا

ر دورهید الغسع چاق شده بود و با آن بود ولی من ابتدا او را نشناختم. مرا شناخته

ش فاررییس کارکنان خدماتی بیمارستان بود و س رده بود.خدمت حسابی فرق ک

به وی ت.ه هم داشازدواج کرده بود و بچ ا به آبدارچی های بخش یک نیز کرد.مر

ای ها جرم بن مشابه م افرادی وی گفت که ه در این کتاب از وی نام برده ام.گفتم ک

ند.زیاد به این بیمارستان آورده می شو دیگر جرم ها،سیاسی و

تصمیم نهایی را در کارگروهی آقا روان پزشک چهارپس از سی روز قرار شد

پس از مدتی پرسش و پاسخ، یکی از پزشکی در آن کارگروه درباره من بگیرند.

اعتراف کرد و سپس گفت که اگر مرا مروان پزشکان آقا آشکارا به سالم بودن

سالم اعالم کنند ممکن است دوباره به زندان برگردم! گفتم: اول این که من از

ید زندان آزاد شده ام وگرنه االن با پابند و دستبند پیش شما بودم. دوم این که شما با

اضر نیستم بیمار روانی من سالم هستم و هرگز ح یفه پزشکیتان را انجام دهید.وظ

شمرده شوم.

291

که ود. ویک برفردا به دیدار خانم روان پزش تاجلسه تمام شد و از مادرم خواستند

چهار آن نظربه مادرم گفته بود که طبق دکتری به غایت نامرد و پست فطرت بود

پول آمز هفته قرص بخورم و هر دو هفته یک بار نیباید به مدت دو روان پزشک

فلوآنسول به من تزریق شود.

؟ ده ایدرم زرفتم و گفتم: چرا چنین حرف هایی به مادخانم دکتر با ناراحتی پیش

نیستم ماراگر بیمارم بگویید بیماریم چیست تا با شما همکاری کنم ولی اگر بی

فت: د گا خورده و رنگش پریده بوبرای چه باید قرص و آمپول بخورم؟ وی که ج

گویم بنم ممکن است برای کتاب هایی که نوشته ای اعدام شوی! االن هم نمی توا

ی؟ به راحتمرا می خواهند اعدام کنند؛ تو چرا نا»بیماریت چیست! به وی گفتم:

سپس با ناراحتی از اتاق بیرون آمدم. «خدا واگذارت می کنم!

دیگر آن جا ماندم و هرگز هم به من نگفتند که روز 35سپس به جای دو هفته،

قرص هایی که می خوردم حالم را به شدت بد کرد و دوری از ! بیماریم چیست

ی از آن قرص ها گاهیافزود. می خانه و دلتنگی برای نویسندگی نیز بر بدحالیم

مثال روزی پیوسته از تخت بلند می شدم و ؛بی قراری شدیدی می گرفتم لعنتی

ه دراز می کشیدم و اصال نمی توانستم آرام بگیرم و خدا می داند چه ضجری دوبار

باور کنید شبیه آیه زیر روی من پیاده شد به گونه ای که برای آن روز کشیدم.

پرت کنم تا دست خالصی از بیمارستان پیوسته به ذهنم می آمد تا خودم را از پله ها

از آن بیمارستان ستان عادی، منتقل وبلکه برای چند روز به بیمارو پایم بشکند

روانی و جو خیلی بدش راحت شوم!

292

(49غافر ب )ا یوما من العذاخف ف عنم یكو قال الذین في النار لخزنة جهنم ادعوا رب

ن که رای این بببینید آن روان پزشکان از این نظام چه دیده اند که به خیال خودشا

ظامنن د که اینشوم این ظلم را در حق من کردند ولی به زودی می فهمی اعدام

دن ش داماعکاری کرد که هزار برابر بدتر از کردن اعدامبه جای کثیف و وحشی

نی وانوحق روان پزشکان پزشکی ق انتقام هستم تا است! بی صبرانه منتظر روز

ه در د؛ چروزبه را کف دستشان بگذارم؛ چه انتقام در این دنیا باشبیمارستان

اده ز دمن مظلوم هستم؛ یعنی نه تنها به کتاب های من بدون دلیل مجو آخرت!

ای این د به جبع نشده است بلکه مرا به ناحق به زندان و بیمارستان روانی انداختند؛

د!ادندرا رسوا کنند به من که دیدند سالم هستم قرص های زهرماری که ظالم

ال ببینید حروز در بیمارستان روانی بودم کم آورده بودم؛ 65باور کنید من که

ثالمکسانی که پیوسته با بیماران روانی در تماس هستند چگونه می شوند!

شن ی خو رفتارهاسرپرستار که نماز خوان و روزه بگیر بودگاهی قاطی می کرد

شک نکنید که همه روان پزشکان خودشان روانی هستند! نشان می داد!

ن شد اعدامدروغ می گفت که از ترس پست فطرت این را هم بگویم که دکتر

ی کرد ممه بیماری خفیفی به من نسبت دادند زیرا پس از آن پیوسته در گوشم زمز

یوه ش روم!بناس دیدن وی و خانم روانش بهکه بیمارم و باید هر دو هفته یک بار نیز

ا با تدهند هلوکار روان پزشکان و روان شناسان این است که افراد سالم را روانی ج

نانشان در روغن باشد! معاینه همیشگی آنان

293

را ص هایمقر وی چندین بار از من اقرار گرفت که پس از آزادی از بیمارستان باید

« شم!چ: »ن هم پیوسته می گفتمم به دیدنش بروم!دو هفته یک بار نیز بخورم و

وزی ظر رنمی داند اعتراف انسان دربند ارزشی ندارد! وی بداند منتزنک احمق

وریه خداوند قدرت انتقام به من بدهد. مختار هم ابتدا چشمش بدجهستم ک

زخمی شد ولی پنج سال طول نکشید که پا روی سر پسر مرجانه گذاشت!

احق بهنبه در بیمارستان پیچیده بود و فهمیده بودند که مرا مشدنصدای دستگیر

دن شان دانی را برا تی یک جلد از تفسیر سوره یوسفآن جا فرستاده اند به ویژه وق

جا آن یدنستاران و روان پزشکان از دآوردم پر پزشکی به روان پزشکان کارگروه

فته ان راصلی بیمارستخورده بودند! وقتی پدرم برای تصفیه حساب به ساختمان

!؟ بودکارمند آن جا با تعجب پرسیده بود: شما پدر همان نویسنده هستید

، هنگامی که می خواستم برای ششمین کتابم از بیمارستان دو ماه پس از آزادی

در حالی که آن را با ممیزی کامل نوشته بودم وقتی برای مجوز بگیرم زندان اوین

طولی نکشید که نامه ای از به علت کنترل شدن اینترنتم گرفتن شابک اقدام کردم

اداره محجوران آمد و در آن خواسته شده بود که پزشکی قانونی تایید کند که من

که صورتش را طبق روان پزشک آقای دیوانه ام یا نه! به پزشکی قانونی رفتیم و

پرونده از ما خواست که تصویر کاملی از معمول مانند زنان صاف کرده بود

بدون گفتن هیچ دلیلی به ریم. سپس وی پس از مطالعه پروندهبیمارستان برایش بیاو

پزشکی قانونی با این حکم به محجور بودن من داد یعنی من دیوانه و سفیه هستم! ما

سازمانی بی اعتبار و آلت دست است.کارش ثابت کرد که

294

ز ند و ای که معصوم اقرار مآیا کسی که به یکتا بودن خداوند و به والیت چهارد

ن را شکازیر که روان پز شریف همه طاغوت ها بیزاری می جوید سفیه است؟ آیه

!یوح نه بهو ایمان دارند کسانی که نه به وجود خداوند ؛سفیه می شناساند

إنه في وفیناه في الد نیا اصط لقد ه وفسو من یرغب عن ملة إبراهیم إال من سفه ن

(130/بقرهاآلخرة لمن الصالحین )

و دیگر هر کس حرف حق بزند دیوانه است همان گونه که به حضرت نوح

را پیامبران نیز نسبت دیوانگی می دادند! در زندان گاهی دعای حضرت نوح

.که انتقامم را بگیردمی کردم و از خدای مهربان می خواستم

فدعا ربه أن ي مغلوب فانتصر (9زدجر )ن و انوكذبت قبلهم قوم نوح فكذبوا عبدنا و قالوا مج

برون یستكال اهللإله إم كانوا إذا قیل لهم ال إنه (11/قمرففتحنا أبواب السماء بماء منهمر ) (10)

ل جاء بالحق و صدق المرسلین ب (36)إنا لتاركوا آلهتنا لشاعر مجنون و یقولون أ (35)

(52/ذاریاتنون )مجر أو وا ساحال قالما أتى الذین من قبلهم من رسول إ كذلك (37/صافات)

یرم! جوز بگم اهاب نوشته ام ولی نتوانسته ام حتی برای یکی از آن تا به حال نه کت

ی د نیروخو وانکار ناپذیر است باز که اسناد لواط وی با بچه ها فالن قاری بچه

دفته انگده آن گونه که شاکیان پرون قضایی نیز وی را به زندان محکوم کرده است

ن که به اما م یردگنه تنها با دستور مستقیم پادشاه تبرئه می شود بلکه جایزه نیز می

شغل شریف نویسندگی مشغول هستم دیوانه شمرده می شوم!

295

ای جگر م»را زدم گفت: حرف از آزاد شدن از بیمارستان وقتی جلوی روان پزشک

ه روزیست کآرزویم این ا «که می گویی که آزاد شده ای!؟ بدی ترا فرستاده بودم

عجیبی ینهکبداند که قدرت انتقام دهد و حرفش را به یادش بیاورم! جبار خداوند

را ن کتابی ایاحتماال وقت و بی صبرانه منتظر روز انتقام هستم! نسبت به وی دارم

چنین نمابی دین و ای و از روان پزشکان احمق بخواند مرا خیال زده می پندارد

ه ختار بمنند من هم امید دارم روزی خداوند ماولی بداند تظار می رودچیزهایی ان

دیده اریختخداوند همان گونه که در طول من قدرت انتقام در همین دنیا بدهد و

شده است گاهی خیال ها را به واقعیت تبدیل می کند.

ه ت نداشت که فهمیدم مسوول پرونده من سپاه اس دستگیر شدنم این خوبی را

م ازا هیدیعنی همه این نامردی هایی که در چهار پنج سال اخیر د رت امنیتوزا

!رده امک آنان تعریف بعضی از از خوبی سپاهیان است همان هایی که در این کتاب

نسان د اعیبی ندارد! اتفاقا خوبی این ماجرا این است که خوانندگان می فهمن

ه کمعموال از جایی ضربه می خورد که باورش نمی شود! می فهمند اشخاصی

!شندخودشان را مهربان نشان می دهند ممکن است بی رحم ترین انسان ها با

ی ویسندگز ند تا اد کنمی خواست مرا تهدی با محجور اعالم کردن من ظاهرا سپاه

قل ی عازیرا وقتی محجور اعالم شوم دیگر از همه حقوق انسان هادست بردارم

مثال دیگر نمی توانم برای کتاب هایم مجوز بگیرم! ؛محروم می شوم

296

فتخاریر ابدانند خوشحال هستم که پزشکی قانونی مرا محجور نامید زیرا این مه

ن مورده است. در ضمن حرف های پیشین است که به پیامبران و حق گویان خ

تر باال د.مرآددرباره نادان ترین انسان های زمین یعنی روان پزشکان درست از کار

برای ند!از آن فهمیدم که روان پزشکان نامردترین و فضول ترین انسان ها هست

یز نشناخت شخصیت ناپاک و خطرناک روان پزشکان حتما دیگر کتاب هایم را

ا هیچ وقت هوس رفتن پیش چنین درندگانی به سرتان نزند!بخوانید ت

ستمانتو این خوبی را هم داشت که از محاصره درآمدم و همچنین دستگیر شدنم

زدن ضربه ام به پادشاه بنویسم. * برایکتاب های فراوانی

ب های جدیدم با کتااء اهللان ش*سپاه با دستگیر کردنم خدمت بزرگی به من کرد زیرا االن در شهر وان پناهنده شده ام و

باش که ی! منتظراامنه خضربه ای به آنان خواهم زد که نتوانند کمرشان را راست کنند. دوران بزن و در رو تمام شد!

آن ها د و تو ازق دارمی پنداری سرنوشت ضحاک و پسر مرجانه و صدام و قذافی به افسانه ها تعل من بدجوری منتظرم!

ذلیل به وار وبه زودی رسوا می شوی و همانند قذافی مثل موش از سوراخ بیرون می کشندت و خ ؟!به دور هستی

ودم را با خورم و خ ان میخامنه ای! در شهر وان ن جایگاه ابدیت جهنم می روی! منتظر باش که ما بدجوری منتظر هستیم!

ری ه من بدجوکر باش امید روز انتقام! منتظآب سرد می شویم به گونه ای که از درد کلیه بی چاره شده ام فقط به

ر بلرزد! ه ر گورمنتظرم! آرزویم این است که خداوند روزی به من قدرت دهد تا جوری بکشمت که تن پاک مختار د

کسی آرزویی دارد و آرزوی من هم این است. شاید خداوند این آرزو را به حقیقت تبدیل کند.

297

ر عقربیاجرا یخ را زد نیشش شبی آن شنیدستم که در کاشان

ی میگو خورده بودشیخ آن را جا صبح روز بعد عقرب مرده بود

فصل نهم:

ت اهللرفیق آف

298

طاغوتند. طاغوت سه معنی دارد: خدای صاحبان پرچم ادقطبق سخن امام ص

شیطان است و ه ایران همانند دیگر صاحبان پرچمپس پادشا .دروغین، شیطان، بت

از آوردن پیش پادشاه ایران همین سپاهیان هستند. انشیطان هم یارانی دارد و یاور

به مطلب زیر از اینترنت بنگرید: سخن مهمی درباره پادشاه

باس لساله و با 70مردی 1992آپریل سال 5بر اساس شواهد موجود در روز

ر نادی دد اسبدقواره به سفارت انگلیس در لتونی مراجعه نمود و مدعی شنامرتب و

اسر جهان در سر KGBاختیار دارد که می تواند هزاران جاسوس و منبع اطالعاتی

ته شد د خواسمر را افشا نماید. اگرچه این ادعا ابتدا با تردید نگریسته شد از این

ین اسناد را ه از اموننار دهد. وقتی او چند نمونه ای از این اسناد را در اختیار آنان قر

در اختیار سفارت انگلستان قرار داد درستی ادعاهای او اثبات شد.

ش به اده او درخواست نموده بود در مقابل این اسناد و اطالعات، خود و خانوا

ان ن همچنستاانگلستان نقل مکان نمایند. جزئیات چگونگی انتقال این مرد به انگل

دوق بزرگ از صن 6همسرش نینا و و ابهام قرار دارد ولی ما می دانیم او در پرده

طی عملیاتی از روسیه خارج گردید. 1992نوامبر سال 7اسنادش در

نام «واسیلی میتروخین»او از انتشار اسناد ذکر شده مشخص شد.پس هویت وی

بایگانی مسوول نظارت بر انتقال کل 1983تا 1973داشت. او بین سال های

از ساختمان لوبیانکا به ساختمان یاسه نوو بود. KGBاطالعات خارجی

299

ود جیب خ در او در این سمت و تقریبا هر روز با کپی برداری از اسناد، آن ها را

س از ی پپنهان می کرد و در زیر کف زمین خانه ویالی خود پنهان می کرد و حت

ه داد. پس از زنشست شد به این کار ادامکه با 1985پایان انتقال اسناد و تا سال

عه ی مراجتونسقوط شوروی، وی برای ارائه اسناد خود ابتدا به سفارت امریکا در ل

فت. به سفارت انگلستان ر کردنمود اما وقتی با واکنش سرد آنان برخورد

ست. اونده اامته دیپلماتی که او را به حضور پذیرفت زنی بود که تا به امروز ناشناخ

ی طالعاتع ابی درنگ به اهمیت آن پی برد و او را به مناب پس از رویت اسناد وی

، آندرو وفرارجاع داد. پس از ورود میتروخین به انگلستان، او به همراهی کریست

ار نتشکارشناس برجسته تاریخ عملیات سرویس های جاسوسی، به همکاری برای ا

ه کند ک فشا میاگرفت. او در این کتاب نام « اسناد میتروخین»کتابی اقدام نمود که

بر رو، رهاستسالوادور آلنده و صدام حسین و وادی حداد، مبارز فلسطینی و فیدل ک

.داشتند KGBکوبا و خیلی از شخصیت های مشهور، پیوندهای تنگاتنگ با

سترو یدل کافو همچنین او در این اسناد به افشای زن بارگی سالوادور آلنده و مائو

هان ه در جروز. می پردازد. این اسناد همچنین افشا می کند افرادی که حتی امو ..

خته شان سارایبدارای وجهه بین المللی می باشند نیز فاقد آن شخصیتی بوده اند که

و KGBبا در این کتاب به افشای رابطه خانم ایندرا گاندی میتروخینشده است!

او می پردازد. کمک های مالی و حمایتی این سازمان از

300

او به چاپلوسی سران کشور شوروی از شخص دبیرکل حزب کمونیست، هر که

فشای ه اباو انجام می دهد اشاره دقیقی می کند.می خواهد باشد و هر کاری که

در و سرویس های اطالعاتی ایران و پاکستان KGB و CIAجنگ حقیقی بین

شرق ب وسرویس های اطالعاتی غر که ش می گویدافغانستان می پردازد. در کتاب

ند! بهه ادر پشت پرده بیشتر تحول های سیاسی و اجتماعی جهان نقش فعالی داشت

وبودند «سی آی ای»فراوانی معشوق های فیدل کاسترو که معموال جاسوس

اشاره های دقیقی می کند.« چه گوارا»ناپختگی افرادی مانند

***

یختران گرکه پیشتر زندانی بود و از ای «فخرآورامیرعباس »آقای ند ماه پیشچ

ومنتشر کرده ،«ت اهللرفیق آف»کتابی به نام پس از سال ها بررسی اسناد متروخین،

س از پم ولی اده من این کتاب را متاسفانه نخوان پرده از اسرار زیادی برداشته است.

مطالب آن را می دهم. دیدن گفتگوهای نویسنده، احتمال درستی

301

تی مونیسکه ساکن است اصطالحی ک« رفیق»دقت کنید که ابتدا در نام این کتاب

در «چه»مثال می گویند!« رفیق» نیست به همدیگراست و کوشندگان حزب کمو

ت بی و دوسانقالبی اهل امریکای جنو «گوارا»است. « رفیق»به معنی «چه گوارا»

بود که کشته شد.« فیدل کاسترو»ی صمیم

حزب ضوع این است که پادشاه ایران ور آقای فخر آور از اسم این کتابپس منظ

ب در این کتا به درستی نویسندهونیست و جاسوس شوروی و روسیه است. کم

اک نظام سفاز مسووالن زیادی ایران و تعدادیکنونی می گوید که پادشاه

وی در شور« کامران دانشجو»و «هاموسوی خویینی» و« شهریری»چون آخوندی

اسوس رش جمرکز پرو دوره دیده اند. این دانشگاه «پاتریس لومومبا»در دانشگاه

سترو ل کافید خامنه ای و مشهور چون افرادو بسیاری از و روسیه استدر شوروی

شوروی سو بابتوانند انقالب های کمونیستی هم تا در آن دیده اند دوره های ویژه

ورد.نیا رابر امریکا و حامیانش کموروی در بش تادر سراسر جهان پدید آورند

302

ست اده آدم کش بزرگ از اشرف انتقاد کر اگر در عکس باال دقت کنید خلخالی،

اشرف ماا ؟روسی خوانده است! یی وکه چرا وی انقالب ایران را انقالبی امریکا

زند.بعید است که حرف بی سند بکه به اسناد سری ساواک دسترسی داشت چون

ه بی کند مفی پس وقتی پادشاه کنونی ایران را شاگرد دانشگاه پاتریس لومومبا معر

یران اونی کنپادشاه اسناد ساواک است. می دانید ساواکاحتمال فراوان بر اساس

ر صد د دتبعید کرده است و ص به شهرهای دوردست دستگیر و حتی ،را چندین بار

داشته است. کامل و رفت و آمدهای وی اشرافبه سفرها

ند القه من عآبه زبان روسی و اشعار ت پالوده خواندم که پادشاه ایراندر اینترن

ن آگر ماست! یادگیری زبان روسی سخت است و نیازی نیز به یادگیری آن نیست

ادشاه پدن درست بودن دانشجو بو به یادگیری آن داشته باشد و این که شخص نیاز

ادشاه ب پروابط خیلی خو می کند. ایران در دانشگاه پاتریس لومومبا را تقویت

پوتین ابربرایران با روسیه نیز این موضوع را خیلی تقویت می کند زیرا وی در

د!کن دیدار می با او با گرمی بلکه ا موضع سختی نمی گیردنه تنه ابرآدمکش

نظام پادشاه کنونی ایران با حذف سران بزرگ می گوید که ابشنویسنده در کت

ام با کشتن پادشاه پیشین که مرگشآخوندی چون بهشتی و رجایی و .... و سرانج

دو ماه پیش از به پایان رسیدن ریاست جمهوری پادشاه فعلی روی داد راه را برای

است که ترور همچنین نویسنده مدعی د.سیدن به پادشاهی خودش استوار کرر

نیز بر اثر طب سوزنی فلج شد نه ترور! کاری ساختگی بود و دستش ه کنونیپادشا

303

وایلکنونی در ا زیرا پادشاه خیلی نزدیک استواقعیت بهحرف های نویسنده

ران ر سهشتی و مطهری و دیگشخص گمنامی بود و با وجود افرادی چون ب انقالب

د به برای وی نبود چه برسنیز ریاست جمهوری رسیدن به حتی امکان سرشناس

تا نیدکوجه ابتدا به مطلب زیر از اینترنت درباره ترور پادشاه کنونی ت رهبری!

متوجه ساختگی بودن این ترور بشوید:

از بعد انمنافق گذشت. جنگ با عراق و شورشصدر میچهار پنج روز از عزل بنی

از ای کهاعالم جنگ مسلحانه با جمهوری اسالمی، بحث داغ محافل بود. خامنه

هاشنبه امهق برن، طببا وی رسیده بود بعد از دیدار خمینی برگشته و خدمت ،هاجبهه

ای کهنهحامل خام یخودرو .ر برای سخنرانی بودشه عازم یکی از مساجد جنوب

که ای داشت؛ خلبان عباس باباییمهمان ویژه آن روز کرداز جماران حرکت می

. بگذارد عالی دفاع در میان در شورای خمینی هایش را با نمایندهواست درددلخمی

را هایشان و ادامه حرف دساعت زودتر از اذان ظهر به مسجد ابوذر رسیدن نیم انآن

در مسجد زدند.

طور منظم در نمازگزاران همان. رفت پشت تریبون خامنه اینماز ظهر تمام شد.

؛دادندمردم را به سخنران می شده های نوشتهاز نشسته بودند. پرسشصفوف نم

در سخنرانی خامنه ای ربط بود.تند و حتی گاهی بی ،ها اگرچه بعضی از پرسش

فراوانی بین مردم پخش شده ه هایامروز شایعرسید که: جا به این ید تاچای مقدمه

ها پاسخ بدهم.اهم به بخشی از آنخومی و مناست

304

وبین جمعیت ضبط صوتی دست به دست شد تا رسید به جوانی با قد متوسط

ها ریش مختصر که آن روزتهموهای فری و کت و پیراهن چهارخانه و صورتی با

را . ضبطرساند ا به تریبونبود. خودش ر نانو تیپ خیلی از جوا هچهر کلیشه

. Play دستش را گذاشت روی دکمه !مقابل قلب سخنران ون؛ی تریبگذاشت رو

اما او رفت. ؛مثل حالت پایان نوار و روشن نشدشاسی تق تق صدا کرد

ور طهمین خامنه ایدقیقه نگذشت که بلندگو شروع کرد به سوت کشیدن. یك

بعد خودش را به سمت « !این بلندگو را تنظیم کنید !آقا»: گفت دکرکه صحبت می

ر زمان دچپ کشید و از پشت تریبون کمی عقب آمد و به صحبت ادامه داد:

م بود. نه مظلو هانه فقط در میان عرب، جوامع بشری زن در همه امیرالمؤمنین

و در مسائل گذاشتند در اجتماع وارد بشود نه می ؛گذاشتند درس بخواندمی

انفجار! ...* هایکن بود در میداننه مم ؛سیاسی تبحر پیدا بکند

الف است!آن ها مخ لکه باببا این حرف هایش آشکارا می گوید که نه تنها به سخنان امامان ایمان ندارد *دقت کنید پادشاه کنونی

45با یک چرخش رو به جمعیت و پشت به قبله بودهنگام سخنرانی خامنه ای که

. سر آقا رساند خودش را باالی . اولین محافظبه طرف چپ جایگاه افتاد ایدرجه

به تنهایی تالش كرد كه آقا را بیاورد بیرون. محافظ مسجد کوچک بود و همان یك

افتاد كه ضبط صوت چشمش به یك !متحیر وسط مسجد مانده بود جماعتامام

با ماژیک قرمز داخلی ضبط شكسته رهمثل یک کتاب، دو تکه شده بود. روی جدا

«!دی گروه فرقان به جمهوری اسالمیعی» :نوشته بودند

305

باال ابه هوش آمد. سرش ر ه ایلحظ آغوش محافظدر ن از مسجدبیروخامنه ای

ی ا سرعتب اشتید را انگار كه ترمز ندپبلیزر س ظانزود سرش افتاد. محاف آورد اما

زیر لب دآمهر وقت به هوش می مارستاندر مسیر بیتصورناپذیر می راندند!

خیلی کم؛ خوردها تکان میها و چشملب !گفتشهادتین می و کردای میزمزمه

افهبا قی آدم وچک رسید. پنج نفرخودرو به یک درمانگاه ک در خیابان قزوین !البته

این طرف و ،وی دستآقا را ر ووارد درمانگاه شدند آلود و اسلحه به دستخون

شهر را نشناخت. کسی امام جمعه آلودن صورت خونبا آ بردند.آن طرف

با سرعت به سمت نامحافظ« !شود کاری کردنمی»دکتری ضربان قلب را گرفت:

دارد ت؟سکی وی»پرسید: رستاری که تازه از راه رسیده بوددر خروجی رفتند. پ

پسول اما یک ک ای را که شنید گفت: ببریدش بیمارستاناسم خامنه« !دکنم میتما

!اکسیژن هم با خودتان ببرید

اشین م ا بهکپسول را برداشت و خودش ر !گار کسی صدای آن پرستار را نشنیدان

آهنی چرخدار را ایهپ کپسول اكسیژن و «ت!آقا این کپسول الزمتان اس» :اندرس

رستار پ ؛رکاب ماشین ول را تکیه دادند رویهای کپسپایه .د برد توی ماشینشنمی

ه ایخامناکسیژن را روی صورت ماسك . در راهخامنه ایهم نشست باالی سر

« ؟کجا برویم! حاال»پرسید: انیکی از محافظ داد.نگه داشت و به همه دلداری

!شتمز ندار ترگاماشین ان «!بیمارستان بهارلو، پل جوادیه»گفت: بیمارستان پرستار

306

؛ این رمز «50 - 50مرکز »بود. « حافظ هفت»سیم را برداشت. کدشان بی محافظ

گفت: سیم یمحافظ توی ب است! مجروح شده ،یعنی حافظ هفت ؛باش بودآماده

س مجل کانشبخش و چند نفر دیگر از پزاسم دكتر فیاض« !با مجلس تماس بگیر»

عقب از در ن راماشی «!منافی، زرگر، ... بگو بیایند بیمارستان بهارلو» :را هم گفت

ق شت در اتارا رساندند پخامنه ای و. برانکارد آورند بیمارستان بردند توی محوطه

را تمام بهارلو. تازه جراحیش مده بود بیمارستاندکتر محجوبی از همدان آ !عمل

را که با خامنه ایرج شود. ل خاشست که از اتاق عمود. داشت دستش را میب كرده

ید!دوباره اتاق عمل را آماده کن خیلی سریع :گفت آن وضع دید

ال قسمتی از سینه کام !پر از ترکش بود و قطعات ضبط صوت سمت راست بدن

ف و های کتاستخوان !و ورم کرده بود دست راست از کار افتاده * !سوخته بود

مه خون این ه !زدند خامنه ایبه واحد خون 37 !شدی دیده میسینه به راحت

دند شچند بار مجبور !دو سه بار نبض افتاد !کردهای انعقادی را مختل واکنش

دو ی خون را از هرهاکیسه !ندها را مسدود کنپانسمان را باز کنند و دوباره رگ

!ونریزی ادامه داشتخاما باز هم كردندمیدست و هر دو پا به بدن تزریق

ی گروه فرقان!شده بود: عید ی آن نوشتهچگونه دیواره ضبط صوت سالم مانده و رو پر از ترکش است ولی صورتش آسیب ندیده است!؟از یاد نبرید! چگونه بدن پادشاه *این حرف های دروغ را

دستکشش را درآورد و گفت: !دست از کار کشید اندفعه یکی از دکتر یک

به انیکی دیگر از دکتر !گفت؛ فشار تقریبا صفر بوده نمیرابی« !!!دیگر تمام شد»

!کم باال آمد و دوباره شروع کردندفشار کم ؟نار کشیده است!او تشر زد که چرا ک

307

و یبانیشهراب سن زده بود كه دکتر تلفمی آمد بهارلو بیمارستان که از دکتر منافی

ی که بحجوم دکتر ایرج فاضل هم بیایند. بهشتی هم دکتر زرگر را خبر کرده بود.

عمل تا آخر «!امریزی را بند آوردهخون !نگران نباش»حال زرگر را دید گفت:

ان بیمارستمنیتی ا ترلکن !جا ادامه دادشد درمان را آننمیاما دیگر طول کشیدشب

ا به های الزم رمراقبت شد بعد از عملتنها بیمارستانی هم که می !بهارلو مشکل بود

نیا بود. نیالکتر مید ،بیمارستان قلب بود. آن موقع رئیس بیمارستان قلب عمل آورد

!یجایرستان را گذاشتند بیمارستان قلب شهید رنام همین بیما چند ماه بعد

ن بیرونن ازدحام مردم نگراتوانستند بیمار را از میانمیکوپتر خبر کردند. هلی

مین رادیو هم ه؛ است دمه دیدهص ویسیم گفته بود كه قلب محافظ پشت بی !ببرند

!اشدده بتااف از کار خامنه ایمردم نگران بودند که نكند قلب !را اعالم کرده بود

* «!یدبده ویما را بردارید و به قلب» :گفتندآمده بودند و می

ید! اد نبر*پس از پایان مطلب، شرح مرا خواهید دید ولی تا آن موقع، این حرف های غلو آمیز و خنده دار را از ی

لبقرستان به بیما کوپتر را وسط میدان بیمارستان نشاندند. تاهلی با هزار ترفند

یاخامنه که گفتندمی اندکتر! دو بار ممتد شد نیتور وضعیت نبضخط موبرسند

یك ؛ودببار همان انفجار بمب یک است! و برگشته چند مرتبه تا مرز شهادت رفته

ها در ئینتبار هم جمع شدن پرو كی ؛بود کنترل ناپذیرریزی بسیار وسیع و بار خون

!ها گذشت اما بیمار تب و لرز شدیدی داشتاین همه !ریه و حالت خفگی

308

کردند تا لرز را غلش میب انگاهی حتی دکتر ای.خامنه رویانداختند چند پتو می

ه دیده کوچکی هم در ری یعهها کجاست؟ ضاود منشأ این تبمعلوم نب !کمتر كنند

خودش کامال حس !ندتوانست حرف بزتنفس داشت و نمی لوله خامنه ای بودند.

تا نوشت دو اولین چیزی که با دست چپ کند.کار نمی کرده بود که دست راستش

«؟!نه مغز و زبان من کار خواهد کرد یا« »همراهان من چطورند؟» :ؤال بودس

ه کرد كه برای ترمیم و پیوند بدکتر باقی روی سطحی از پوست بدن کار می

ها خیلی زیاد بوددرد زخم !ها زیاد بودبرداشته بودند. زخمدیده های آسیبقسمت

ها کانصال مسا: گفتندمی !است دهااز این در آقا زیادتر تحمل :گفتندمی اناما دکتر

!آیندبه حساب نمی

شود؟ شکستگیش رو به بهبودمیبحث دکترها این بود که تکلیف این دست چه

بحث انراحان و ارتوپدچند نفر از ج !عالمت حرکتی نداشت بود ولی هیچ

!کردند که دست قطع شود یا بماندیم

309

بیه شرف ها ن حخوانندگان عزیز! شرح ماجرا را از زبان چاپلوسان پادشاه دیدید! ای

ایش زام همان حرف هایی است که آخوند سعیدی درباره یا علی گفتن پادشاه هنگ

ی رور وت دلیلی برای و اصال گمنامی بودفرد نیگفت! در آن زمان پادشاه کنو

و وسیله خوبی برای مشهور شدن است وجود نداشت. می دانید ترور ساختگی

باشد ر آندکمی زخم و خون هم باید این ترور ساختگی تابلو نباشدبرای این که

! غلو آمیز باال با عکس های موجود از آن حادثه نمی خواندسخنان ولی

ب آسیاصال طبق عکس باال پر از ترکش شده ولی صورتشپادشاه چگونه بدن

اال ازبکس عچندین بار تا دم مرگ رفته بود ولی طبق ندیده بود!؟ چگونه پادشاه

یز نال وی حو کیهان، فردای آن روز به راحتی غذا خورد و خوابید انقالبی روزنامه

مردم یا آیا ترکش های بمب تنها به پادشاه برخورد کرد ؟؟!؟!!رضایت بخش بود

ه ددی حاضر در مسجد نیز آسیب دیدند؟ ظاهرا تنها کسی که از این بمب آسیب

بق ست که طمدعی ا« رفیق آیت اهلل»همچنین نویسنده کتاب پادشاه بود!خود بود

رور!ت ینگفته های هاشمی رفسنجانی، دست پادشاه براثر طب سوزنی فلج شد نه ا

ن ردای آه فچگونه این بمب کامال عمل نکرد و تنها پادشاه آسیب دید ولی بمبی ک

وب ی خروز در هفت تیر و بمبی که دو ماه بعد در هشت شهریور منفجر شد خیل

اشمی ه هک؟ نکته عجیب این جاست !ندو همه را به دیار باقی فرستاد ندعمل کرد

!!!ندودببیرون رفته از ساختمان رهاپیش از این انفجا مهدوی کنی رفسنجانی و

310

ه ر نشدماجرا این است که خامنه ای در طول این سال ها هرگز حاضدیگر نکته

این یرازس اینترپل دستگیر کند را از طریق پلی و قدیری است کشمیری و کالهی

.کردند را زیردستان خودش بودند و به دستور او این کارها ،به ویژه کشمیری سه

اهرا ظکه ، دادستان کل کشور«قدوسیآفت اهلل »دیگر این است که عجیب نکته

بر اثر 6013 سال شهریور همان سال یعنی 14مامور پیگیری این انفجارها بود در

ری ور پیگیمامه کنیز «ربانی املشیآفت اهلل » !!!بمبی قوی به دیار باقی فرستاده شد

!!د!بر اثر سمی قوی درگذرانده ش 1364 ماه تیر 17این انفجارها بود در

ی و ذارگروش های بمب بادانشجویان دانشگاه پاتریس لوموم ،به گفته نویسنده

که این تعلیم می دیدند نهرا حذف مخالفان سم دادن و دیگر فنون مورد نیاز

ادشاه پ ،ندهویسبخوانند! به گفته ن کاربردی یا پزشکی یا ... ریاضی فیزیک اتمی یا

رام آام آر ،کودتای نوژه بود با همین گروه کنونی که سرپرست گروه خنثی سازی

رد.را برای به قدرت رسیدن خودش فراهم ک زمینه ترور شخصیت های سرشناس

به دیار باقی فرستاد. دشاه پیشین را نیز با خوراندن سمپا خامنه ای به گفته نویسنده،

که درست دو ماه پیش از به پایان رسیدن ته جالب مرگ پادشاه پیشین این استنک

ریاست جمهوری پادشاه کنونی بود و بدین ترتیب زمینه پادشاهی وی با همکاری

سم معرفی می کند فراهم شد.« درد بخوراحمق به »وی را که نویسنده رفسنجانی

دارد. نمونه های فراوانی در تاریخنیز زیر دستانشان از خوردن پادشاهان

311

می گوید برای همین است! همین ترور طاغوت به کسی ام صادق وقتی ام

بیش از پیش ساختگی سبب شد که پادشاه که چهره مظلوم و مردم فریبی داشت

کار ایی و باهنر که طبق گفته نویسندهی بعد با کشته شدن رجمشهور شود و کم

ریاست راه برای رسیدن وی به نداشت خلق خود پادشاه بود و ربطی به مجاهدان

البته اگر اولین کتابم را بخوانید اراده خداوند برای رساندن جمهوری هموار شود.

حکیمش برد زیرا اگر اراده ذات شیاطین مورد نظرش به پادشاهی را نباید از یاد

.نمی رسدتالش این شیاطین به جایی نباشد

بز انقالش اه پادشاه کنونی در پیک اگر دومین کتابم را بخوانید متوجه می شوید

ش آشکارا حرف از ماتریالیسم می زد و مدتی نیز روابطش با دوست صمیمی

ودش م خرا به نا مطالب وی که آشوری شکراب شده بود زیرا معتقد بود« آشوری»

با بچاپ کرده است! آشوری پس از انقالب برای همین کتا «توحید»در کتاب

سید!ا بورهمان کسی که پای پادشاه ؛ارتداد معدوم شد به جرم حکم مصباح یزدی

ازک استن شتا به حال صدای پادشاه کنونی را در اوایل انقالب شنیده اید؟ صدای

ین با یشپادشاه پ کند! چرا؟ وقتی در اوایل انقالب و با صدای کنونیش فرق می

ر خواهشوهرتهران منصوب کرد شهر پادشاه کنونی را به امامت جمعه حکمی

ظاهرا ورده کاعتراض ،به این کار پادشاه پیشین ،با نوشتن نامه ای کنونیپادشاه

ای برداشته بود.خامنه جنسی پرده از ماجرای حمام منصوری و فساد ،همین شخص

312

در کردنکته جالب توجه ماجرا این است که پادشاه کنونی از دست وی شکایت ن

فشن حرو شوهرخواهرش نیز برای ایحالی که شکایت از وی به راحتی میسر بود

ود خامنه ای به کمیته مشترک هم که رفته بمی خورد! « حد قذف»به سرعت

د.ودنبخیالش شده داده بود که بی شکنجه نشده بود!!! ظاهرا آن جا نیز کون

م ن اتهاچنی نیز در برابرنکته جالب توجه دیگر ماجرا این است که پادشاه پیشین

! ر نکردرکنابظاهرا واکنشی نشان نداد و پادشاه کنونی را از امامت جمعه سنگینی

اه ادشاگر در تاریخ دقت کنید حدود صد نفر از پ چون خودش کونی بود! چرا؟

تجاوز نانپیشین و پادشاه کنونی شکایت کرده اند که در زندان های ایران به آ

ت!اس جنسی شده و حتی خلخالی نیز به دادن فرمان تجاوز به زندانیان متهم

نسی ججاوز ا تبه بچه هآشکارا از آن قاری که ن نیز می بینید که پادشاه کنونیاال

ین ز احمایت می کند و نمی گذارد حکمی درباره او صادر شود! حتی ا می کرد

وجود میز نقاری که رسما در نیروی قضایی به زندان محکوم شده و توبه نامه وی

قرآن بخواند! است دعوت می کند تا در آغاز مجلس شورای اسالمی

نیز شبیه به ماجرای ترور ساختگی پادشاه کنونی «ندا آقا سلطان»اما ماجرای قتل

با این تفاوت که ندا باور نمی کرد فیلمی که بازی می کند قرار است واقعا به ؛است

شنگن کارت سبز یا روادیدمشهور شود و احتماال بینجامد! ندا برای این که شمرگ

واقعی شود!اما نمی دانست قرار است بگیرد فیلم مرگش را استادانه بازی کرد

313

روز ارسی که دوپ «سی بی بی»معروف خود با آرش حجازی در بخشی از مصاحبه

:شد چنین گفت داده ندا در انگلستان انجام مرگ پس از حادثه

ده بودتاسدر همان لحظه برگشتم و دیدم خون از سینه ندا که در یک متری من ای

داشتممی پنکه یرفتم و به کمک فرد وی من به طرف* د!زنفواره می ددار

یم اندروی زمین خواب است وی را شنیدم که معلم موسیقیش هاو بعد است پدرش

ورتآئ متوقف کنم ولی گلوله به اردم که با فشار دستم جریان خون رو سعی ک

!پاره کرده بود ار اشخورده و ریه وی

یدمی پاشتش وی صوررکه خود ندا مصنوعی بود ید بود و آن خون هم خون*به زودی ثابت می کنم که اصال گلوله ای به وی نخور

برای این کار ماموریت داشت! سازمانیحجازی از ،می کند که به احتمال بسیار زیاد و همین موضوع ثابت

کنم. بش یمتأسفانه نتوانستم کاری برا !شده بود ویگلوله از جلو وارد سینه

ون در خ ودبپاره شده وی آوردم وقتی که آئورت اشمتأسفانه هر چه فشار به سینه

!خالی شد وی ثانیه از بدن 40مدت

314

تل قنگی یقه ای از چگوفیلمی سیزده دقحرف های دروغین حجازی را دیدید!؟ در

ه ک نی راخو کیسه اویر آهسته نشان داده اند که ندابا تص، کارشناسان دروغین ندا

با مهارت روی صورتش می پاشد ومشخص است در دست چپش در عکس باال

ر دنند و ک را مخفی آن چند نفری که دورش بودند نیز ماموریت داشتند تا این کار

وید.ر می شکا زیرا تنها با دیدن تصاویر آهسته متوجه این موفق بودند کارشان نیز

دا ه نزی به جای این که حواسش باگر در عکس باال دقت کنید ابتدا آرش حجا

ل لیدولین باشد چشمش به دوربینی است که قرار است وی را پوشش دهد! این ا

ید شو متوجه می دیدن فیلم آهسته دلیل دیگر که با ساختگی بودن ماجرا است.

بانند خوابخونی است که پیش از آن که حجازی و معلم موسیقی، ندا را روی زمین

د ود بایدا بریخته شده است در حالی که اگر آن خون متعلق به نروی زمین از پیش

ه به خون می شد! این هم دلیل دوم.شلوار و کفش و پیراهنش نیز آلود

. ی شویدن ما آهسته ببینید متوجه آدلیل سوم هم کیسه خونی است که وقتی فیلم ر

ست! ا وردهگویی تیر خ مهارت به روی صورتش می پاشد خون آن کیسه را با ندا

315

ینه س ی ببینید رویدلیل چهارم هم دست حجازی است که اگر فیلم را به آهستگ

ولی خونی نشده بود زیرا اصال ندا تیری نخورده بود! ندا، گذاشته

نتشر ی مودلیل پنجم هم خون روی پیشانی ندا است که در تصاویری که بعدها از

شد آن را با فتوشاپ پاک کرده بودند!

مطلب زیر از اینترنت را نیز بخوانید:

روی زمین )کمتر از یک لیتر( پیش پای ندا مقداری خون ،در لحظه شروع فیلم

گرفتن دست آرش بر حتی قبل از قرار از این لحظه تا پایان این فیلم !وجود دارد

که ن ادعایی آقای حجازی وجود نداردنه تنها اثری از فوران خو ا،قفسه سینه ند

!بر زمین یا لباس ندا نمی بینید چشمگیرخونریزی یا حتی اثری از خون محل

316

ان ز زمانظر از فاصله زمانی لحظه برخورد گلوله تا شروع فیلم برداری، صرف

!ستاثانیه پس از آن هم حرکاتی در دست های ندا مشهود 20شروع فیلم تا

ره ه حفب)هموپنوموتوراکس( ترومای نافذ به قفسه سینه باعث ورود خون و هوا

ر فرد ضا د)فضای بالقوه بین ریه ها و دیواره قفسه سینه( می شود. این ف پلور

بینی و از سوی دیگر خروج مستمر خون از لیتر گنجایش دارد. 4حدود معمولی

ری و مجا ها دهان پس از اصابت گلوله زمانی توجیه پیدا می کند که خون وارد ریه

مری کها ؛ندز راه بینی و یا دهان بیرون بزا و پس از مملو کردن آن بشودتنفسی

!ار استنتظباتوجه به فاصله زمانی کوتاه برخورد گلوله تا خروج خون، دور از ا

اع ن اشبکه از اکسیژ طور که ذکر شد خون شریانی به علت این که همان ضمن این

ن و زمی خون ریخته شده براست رنگ قرمز روشن دارد در حالی که خون ندا، چه

ی ن تیرگای تیره به نظر می رسد که ه از بینی و دهان او خارج می شودچه خونی ک

!ف منتشر شده از او نیز مشهود استدر تصویر معرو

بق ط ،در تالش برای بند آوردن خون نداحجازی نکته عجیب این است کهاما

مال ک اما در مستقیم روی موضع خونریزی می کند اقدام به فشار ،قاعده علمی

ا یای او هست اثری از خون بر د ،تا پایان فیلم حجازی حیرت از ابتدای اقدام آرش

وران ف یا ولی خروج پاره شودآئورت چگونه ممکن است نمی بینیم! گردن ندا

؟شود!دیده ن بر موضع خونریزی قرار گرفته اندکه از البالی انگشت ها خون

317

ر فراوان دیگری د های ابهام ت که جدای از منظر پزشکیاین در حالی اس

مثل ؛ خصوص این ماجرا و مخصوصا نحوه روایت آرش حجازی وجود دارد

و نارضطان پس از این حادثه توسط معتماجرای عجیب دستگیری قاتل ندا آقاسل

ین ا! شودعنوان می VOA خلع سالح او و سپس رهاکردن او که در مصاحبه با

در نیز مریکا(امقیم مخالف) داریوش سجادی حتی ماجراسازی ها در حدی بود که

حجازی گفت: و خطاب به اعتراض کردبه آن «نیوز گویا»با گوگفت

سر CBBاز ساعت بعد از حادثه با ویزای آماده در جیب 48 !می پرسمتو از

«!دیجی بورا درآوردیم و بسکارتش ندا را گرفتیم و کشنده» ی:و گفت یدرآورد

د یکبعد هم توانستی !است یجنبش مالطفت طلب ،جنبش سبزکه شما می گویید

ت کار وخلع سالح کنید است یک نفر را در مقابل چشم همه کشتهبسیجی را که

نگاه ما راو ش ایستادههم تمام مدت مثل ماست و وی بیاوریدش را هم در ییشناسا

را یسلحمقاتل که است قدر دالور شده از کی تا حاال جنبش سبز این بود! کرده

!؟ابله است:نوشته شده ماآیا روی پیشانی ؟!کندمی بعد هم ولش وخلع سالح

***

این ری چهار پنج نفر در خیابان خلوتیآری عزیزان! ابتدا ندا آقا سلطان با همکا

بازی کرد و سپس فراوان با مهارت فیلم را به دالیلی چون گرفتن پناهندگی یا ...

یمارستان برسانند! مثال پیکر بی جان وی را سوار ماشین کردند تا به ب

318

بش سبز را واقعی جن وقتی اسلحه را در می آورند تا یک شهید در داخل ماشین

ازند اه انده ربآشوب بزرگی در کشور و صحنه بین المللی تا با این کار پدید آورند

بزرگی یبفر چه تازه ندا متوجه می شود که که در کارشان نیز کامال موفق شدند

با ر تی خورده است و برای گریز از مرگ تقال می کند و همین باعث می شود تا

زاویه به وی بخورد.

ه سازمانی شلیک شداسلحه غیر تیر از ،در ضمن طبق گزارش پزشکی قانونی

مین ا هالبته برای خود من که گزارش پزشکی قانونی اعتباری ندارد زیر است.

رستی به د میلآهسته آن ف ولی با دیدن ونی بود که مرا دیوانه اعالم کردپزشکی قان

ماال یز احتا نمطالب گفته شده در باال پی می برید. جالب این جاست که خانواده ند

کنند! ایتده ام از حجازی و ... شکاین فیلم را دیده اند ولی تا به حال نشنی

د انندر صدا و سیما گزارشی پخش شد از کسانی که عمدا به خود آسیب می رس

ه ویند کی گمثال دست یا پایشان را با چوب می شکنند؛ سپس به بیمه می روند و م

ا ه هم بیماست! شرکت ب شده شکسته یا ... در تصادف با اتومبیل، دست یا پایشان

فرق بین شکستگی عمدی و شکستگی ،دقیق عکس های رادیولوژیررسی های ب

ن روانه ه زنداب هبه جای دریافت دی هم در تصادف با اتومبیل را می فهمد و این افراد

وقتی طرف برای پول حاضر است به خودش !و آب خنک می خورند می شوند

کند!؟ا برآسیب بزند حاضر نیست برای رسیدن به پادشاهی یا کارت سبز این کار

319

یر تهفتم دثهدر قضیه ترور پادشاه کنونی نیز فراموش نکنید که یک روز پیش از حا

کم دست ونی،ذهن مسووالن پیگیری این انفجارها را از پادشاه کن بود و این ترور

ربانی یز قخود پادشاه ن دیگری منحرف می کرد زیرا در ظاهربه مسیر برای مدتی

کار خود وی باشد! بود و ممکن نبود انفجارهای بعدی ترور

به هر یطان بیفتد برای به دست آوردن آنبدانید وقتی عشق پادشاهی در دل ش

فراوان است نه که نمونه های آن در صدر اسالمکاری متوسل می شود همان گو

ناموفق به طور را در باالی گردنه مثال بعضی از آن پانزده نفری که رسول اکرم

به پادشاهی رسیدند! با دادن زهر به آن حضرت ترور کردند بعدها

تا داند را کار شوروی می 1357که انقالب سال را البته من این حرف نویسنده

انستندی دمحصول نفهمی مردم بود که نم در اصل زیرا این انقالب حدی می پذیرم

ست. و قیاس در اسالم حرام ا ممکن نیست ،بدون حضور امام «حاکمیت اهلل»

اما در قضیه مرگ رفسنجانی نیز نکات مبهمی هست! مثال گفته می شود که با

کالبد شکافی جسدش مخالفت شده است! همچنین در روز قتل امیرکبیر کشته

آن هم در استخر! همچنین گفته می شود که پیش از آن که وی به ؛شده است

هایی بین آنان سپاه به دیدار وی آمده اند و حرف استخر برود دو تن از فرماندهان

سپس وقتی وی به استخر رفته بود از محافظانش خواسته بود رد و بدل شده است!

که داخل استخر نیایند و دوربین های استخر نیز خاموش شده بود!

320

ن آی در وکه ه استنیز پخش شد« منتظر القائم» به فامیلینواری صوتی از شخصی

خر ی تا آهاشم گفته بود که احمدی نژاد پادشاه به دکتر که چند ماه پیشد گفته بو

ظامامسال احتماال می میرد و وی به جایش به ریاست مجمع تشخیص مصلحت ن

آدمکش بزرگی را خداوند می داند ولی خود هاشمیمنصوب می شود! حقیقت

ی ایراد و ندمی رس ننگین خود بود و معموال آدمکشان در همین دنیا به سزای اعمال

ست نیست. هاشمی همان کسی اپادشاه برای کشتن چنین میکروب خطرناکی بر

ورد کشاخدار را برای رساندن خامنه ای به پادشاهی درست های که آن دروغ

د!نباید در بیایصدایش هم در جهنم را خورده استچوب حماقتش کهحاال

321

ارت وز اینترنت از زبان مسووالن نکته عجیب دیگر این ماجرا این است که در

19.30بهداشت و درمان و آموزش پزشکی نوشته شده است که هاشمی در ساعت

ش می پخ از سیما که هر روز سریال خنده داری 19به جهنم رفت ولی در ساعت

ی درنگد! ب! ظاهرا از پیش می دانستند که قرار است هاشمی بمیرنشان ندادند شد

لیل وی تج البیو سیما به حالت عزا در آمد و کلی از سابقه انقهم برنامه های صدا

ن گ اینکته تاسف بار این ماجرا هم اعالم سه روز عزای عمومی برای مر شد!

ان را انشسفاک منافق بود اما آخوند روحانی برای آتش نشان های فداکاری که ج

د!نها یک روز عزای عمومی اعالم کربرای حفظ جان مردم فدا کردند ت

را نیز ببینید: «گوناز تی وی»مطلب زیر از تارنمای

یران می اویدئویی از علی خامنه ای رهبر جمهوری اسال «گوناز تی وی»به گزارش

ل زدهر باطمه ه هاتماعی منتشر شده است بر همه شبهدر شبکه های اجتازگی به که

ی در ه اخامن العظمی ت اهللفآ را نشان می دهد. علت مرگ هاشمی او آشکار است

تده اسشرفسنجانی ایراد هاشمی ل از مرگ این سخنرانی ویدئویی که ساعاتی قب

شمن د ؛نیمکاگر تنبلی ؛ه وقت عمل نکنیماگر ب ؛هم اگر بد عمل کنیم ما گوید:می

ابابی، رادر نک باگر شیطان اکبر ما به جای شیطان اکبر واقعی، ی ؛را اشتباه بگیریم

ضربه ما ؛براک در ناراهی... ولو برادر ماست ولی ناباب و ناراهه... این شد شیطان

* !پس این هم دشمن ماست ؛خواهیم خورد ت.*من خودم این فیلم را دیدم و تارنمای باال راست می گوید که خامنه ای چنین حرفی زده اس

322

قبل از روز 20حدود !رفسنجانی تاکید می کند در ادامه سخنانش بر دشمن بودن

اکبر !ودبتغییر قانون اساسی سخن گفته رفسنجانی از ،خامنه ای این سخنرانی

نی در رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام ایران در سخنا، هاشمی رفسنجانی

لی دبیت اهلل العظمی سید عبدالکریم موسوی ارفمراسم چهلمین روز درگذشت آ

ورهاگفت: پس از مدتی قانون اساسی تمامی کش جماران در تهراندر حسینیه

تغییر می کند و ما هم باید این کار را انجام دهیم.

اشمی رفسنجانی با نقل خاطره ای از زمان تدوین نخستین قانون اساسیه

ی اساس گفت: کار تدوین قانون تغییر آندرباره ضرورت ی ایرانجمهوری اسالم

قالب رای انشو البته حقوقدانان متنی را آماده کرده بودند و اعضای ؛خیلی مهم بود

را د و آنتننگرف با دقت آن را بررسی و اصالح کردند که مراجع هیچ ایرادی از آن

ون قانتا قیقحت اهلل موسوی اردبیلی در این کار نقش مهمی داشت. فتأیید کردند. آ

ودهند می خوبی است اما بعد از مدتی تمامی کشورها قانون اساسی خود را تغییر

ما هم باید قانون اساسی خود را تغییر دهیم.

اختالفش با هاشمی رفسنجانی تاکید بر ،منظور خامنه ای از به موقع عمل نکردن

وزیر ! ی را از سر راه قدرتش بر می داشتتر و است که بایستی هرچه سریع

پزشکی در نزد رفسنجانی موقع مرگ گروهبهداشت دولت روحانی هم از نبود

سخن گفته بود که یک روز بعد با فشار عوامل علی خامنه ای حرفش را پس

وی !است مرده اثر حمله قلبی ربمعلوم و وی ،علت مرگ که ت و گفتگرف

!نداشته استپزشکی عالقه ای گروه ن به داشت هاشمیهمچنین افزوده بود که

323

ود بت گفته حمد مازني، نماینده تهران طی گفتگویی با روزنامه اعتماد با قاطعیا

كته سهاشمي رفسنجانی در استخري در مجموعه سعدآباد بوده و در حین شنا كه

كند رونهنگام شنا همه را از استخر بی ده است؛ اما چون هاشمي عادت داشتكر

دهد. انجام الزم را های تر اقدامتخر نبود تا سریعروز این اتفاق كسي در اسموقع ب

،ای رائن و شواهد موجود نشان می دهد که به احتمال زیاد عوامل خامنهق

کشته و کشته اند. اند رفسنجانی را در داخل استخر مجموعه کوشک خفه کرده

ه وقت عصر ب 19:30ساعت بعد از سخنرانی علی خامنه ای در ساعت 11شدن وی

ن به وقوع پیوسته است.ایرا

***

اختماناحب س، ص«حبیب اهلل القانیان»با ماجرای ثه آتش سوزی پالسکودر حاداما

یشها داراییپالسکو روبرو شدم که خلخالی او را ظاهرا بی گناه کشت و سپس

غصب کردند! به مطلب زیر از اینترنت توجه کنید:نیز را

ارتباط وی و بسیاری دیگر از دربارهدر دادگاه به اسنادی اشاره شد که ساواک

به این که برادران القانیان و اسرائیل داشت کشور یهودیان ایران با نسرا

جا پرداخته بودند. در یکی از اسناد ساواک های گسترده در آنگذاریسرمایه

شاهنشاهی 2535وی در اسرائیل به تاریخ هفتم اردیبهشت گذاری درباره سرمایه

آمده است:« برادران القانیان»ن تحت عنوا( خورشیدی 1355)

324

در ودیدار معروف یهرئیس انجمن کلیمیان تهران و سرمایه، آقای حبیب القانیان

و هرتزلیا حال حاضر مشغول احداث ساختمان بزرگ چندین طبقه در بین راه

وم لومینیآندی ساختمان سه برابر بل ،سرائیل است. بلندی این ساختمانآویو در اتل

. پالسکو استساختمان یا

کنم کلیمیافتخار می جانب حبیب القانیان این :خود گفت ه هایوی در دفاعی

و ام دادهنتا به حال هیچ گونه کمک و یا اعانه به نفع اسرائیل … ایرانی هستم

همی ازکنم دارای سر میافتخا… نخواهم داد. من موافق کشتار مردم فلسطین نیستم

الکارخانه یخچ ،المین، پالستیک شمال، لوله شمالپالسکو م ه هایکارخان

هستم.ینیوم پروفیل آلوم جنرال الکتریک،

ر د. او اسراییل وجود ندارد کشور به نام او در خاصی هیچ دارایی کهگفت وی

هایش رسیدگی کنند و حساب اش از وراثش درخواست کرد که بهنامهوصیت

ندانش هایش را به افراد مربوط پرداخت کنند و حقوق عقب افتاده کارمبدهکاری

سال یک تاخواست اناش از آناز خانوادهرا به آنان بدهند. او ضمن خداحافظی

. برایش دعا کنند

شنبه شب اهلل القانیان و هفت نفر دیگر را سهمحاکمه حبیب ،صادق خلخالید آخون

طول به دقیقه 20در زندان قصر در دادگاهی که تنها ( 1358اردیبهشت 19)

، اجرا و وی تیرباران اردیبهشت 20انجامید برگزار کرد و حکم در بامداد چهارشنبه

!محروم بود نیز وی در دادگاه از داشتن وکیل شد!

325

، «اسوسی به نفع دولت غاصب اسرائیلج»جرایم به وی را صادق خلخالی

دوستی با دشمنان »، «روزه مردم مبارز فلسطینی رحمانه هرمعاونت در کشتار بی»

محاربه با خدا و رسول خدا و »، «فساد در زمین»، «خدا و دشمنی با دوست خدا

سد راه خدا و سد راه بهروزی تمام »، «و تمام مردم محروم ئب امام زماننا

به اعدام محکوم کرد! اموال وی نیز محاکمه و ،«های مستضعف جهانخلق

مصادره شد و در اختیار بنیاد مستضعفان انقالب اسالمی قرار گرفت!

***

را سراییلا ادیدید عزیزان! برای این که دارایی هایش را غصب کنند انگ ارتباط ب

ه دقیق 20وی را کشتند! حال خوب است وی را به مدت به وی زدند و سپس

رستان یمابمحاکمه کردند؛ مرا که بدون محاکمه، نخست به زندان اوین و سپس به

است! حق در حالی که می دانستند سالم هستم و حرف هایم نیز ؛روانی فرستادند

ه به ک این را هم بدانید سندسازی کاری ندارد! خود حبیب القانیان می گفت

ل هم راییسسرمایه گذاری در ابود. و با کشتار مردم مخالف اسراییل کمک نکرده

ر دانشان رزنداز مسووالن ایرانی یا فدلیل بر محاربه نمی شود زیرا االن بسیاری

سرمایه گذار هستند! امریکا یا جاهای دیگر

از ک بعضیغصب اموال تنها به این گونه افراد مربوط نمی شود بلکه اموال شی

در خیابان یبزرگ و شیک ویالی« فروزان» برای مثالبازیگران را نیز غصب کردند!

ردند و به بنیاد مستضعفان دادند.ک هاپولیایتالیا داشت که آن را نیز

326

ی جرم ازیگربگذارند! اگر ب« بنیاد غاصبان»اسم این بنیاد را درست این است که

وش فخری خورو نصیریان و و خیال بازیگران هرزه ای چون مشایاست چرا امو

رای بود بانتظامی و ... را غصب نکردند!؟ پس معلوم است این کارها بهانه ای

چشم نواز عده ای از پولداران! قیمتی و رسیدن به اموال

است: لودهیر از اینترنت پامطالب زخوب است کمی درباره صادق خلخالی بدانید!

و از روزهای انقالب را داشت های قبل از سالوی که سابقه دستگیری و زندان در

های به عنوان حاکم شرع دادگاه با حکم وی در کنار خمینی بود نخست انقالب

در این دوره صدها نفر به حکم خلخالی اعدام شدند که شد.انقالب منصوب

در شب پیروزی انقالب ویبسیاری از آنان وابستگان به حکومت پهلوی بودند.

،خمینی امامش نفر را اعدام کند که در نهایت پس از موافقت 24 می خواست

دستور مهدی عراقی خمینی بهشدند. اعدام« رحیمی، نصیری، خسروداد، ناجی»

یرند و اگر هایشان تماس بگو نظارت کند تا آن چهار نفر با خانوادهداد که برود

رفت و مدرسه رفاه به مدرسه علوی اما خلخالی به سرعت از مطالبی دارند بنویسند

شده بودند! اعدامحاج مهدی عراقی زمانی رسید که آن چهار نفر

وزیر حکومت پهلوی نخست ،امیرعباس هویدا ،هااین دادگاه اناز دیگر محکوم

خلخالی با سیزده مأمور فدائی خود وارد 1358ده فروردین سال ژبود. در روز ه

را قطع کرد تا از اعمال نفوذها جلوگیری جا های آنزندان قصر تهران شد و تلفن

د! وی را اعدام کر ،ای کوتاهکند و به دنبال محاکمه

327

اعتراض عنوان حاکم شرع راهی کردستان شد که باه ب 1358خلخالی در تابستان

ای منجر به دخالت هیئت حسن نیت گردید. وی سپس بر نهایتدر دولت موقت

!در کردجا صا نفر را در آن 94ها راهی گنبد شد و حکم اعدام سرکوب ناآرامی

سال طی یک 1358 ماه سال ندپنفر تا اس 438 ،المللسازمان عفو بین بنا به گزارش

را تجاوز جنسی به زندانیان زن و مرد طی بازجویی خلخالی .در ایران اعدام شدند

همچنین برای زنان محکوم پیش از !بود کردهمجاز عنوان به منظور گرفتن اعتراف

به منظور تجاوز بدون گناه در نظر انوقت( اجباری با پاسدارصیغه )ازدواج م ،اعدام

!شدبودن زن زندانی نیز مانع نمی باردارگرفته بود و در این مورد گاهی حتی

اسپند در قضایی نیرویدر آغاز ریاستش به عنوان رئیس بهشتی های از اولین اقدام

او با عملکرد خلخالی مخالف بود و درباره !برکناری خلخالی بود 1358 سال ماه

!ها را جمع خواهم کردگونه دادگاه گفت: من بساط اینوی می

مخدر شد و سرپرست کمیته مبارزه با مواد 1360 سال ماه سپندخلخالی سپس در ا

به محاکمه و اعدام کسانی که در قاچاق و توزیع مواد مخدر دست داشتند مبادرت

نویسد: بش به عنوان حاکم شرع میدر مورد نحوه انتخا ه هایشدر خاطر. ورزید

ترین تالشی نکردیم و شاهد است که ما برای تصدی این مقام کوچک وندخدا

تی که با شناخ خمینی یمطالعی نداشتم. آقاحتی تا زمانی که به من ابالغ شد از آن ا

را به نام : این حکمفرمود 1357بهمن 24عصر روز از روحیه انقالبی من داشت

!این حکم سنگین است !: آقاگفتمحقیر پس از دیدن حکم !امشما نوشته

328

یاناغوتطو وابستگان به انمخالف :گفتم !فرمود: برای شما سنگین نیستخمینی

ه ب باید ن حکم راآقا فرمود: من پشتیبان شما هستم و ای !کنندعلیه من تبلیغ می

کنم! می کسی بدهم که به او اطمینان

ت: که می گف دادرا به خمینی ارجاع می انآن هاالی در پاسخ مخالفان به اعدامخلخ

« !اندازیگیری و کنارش میاش را میطور یقههرکس در مقابل شما ایستاد همین»

اندادم و به آنمی خودم را ادامه های جدی کارمن با اتکاء به همین حمایت

دادنم از انجا حکم را به چه کسی بدهد و من یک قدم است امام فهمیده :گفتممی

!کنمنشینی نمیام عقبوظیفه

د نفر از سران ارتش را معتقد است که خمینی گرچه اعدام چن ابراهیم یزدی اما

در !تایید نمی کردبرخی دیگر از رفتارهای خلخالی را شکل اعدام و تأیید کرد

!؟توبیخ نکرد یا عزل گاه خلخالی را چرا هیچ پسکند که عین حال روشن نمی

از گذشته خویش «سیبیبی» ارسیپخبرنگار بخش ای بادر مصاحبه خلخالی

به دست وی گانچه هر یک از اعدام شد اظهار رضایت کرده و گفته بود چنان

!کردمی اعدام راان اره آنزنده بودند دوب امروز

***

یبرنامه مستندچند کالمی بگویم! اما درباره حادثه دلخراش ساختمان پالسکو نیز

این حادثه عمدی بود که ان شاء اهلل دالیل آن را نشان می داد دیدم کهدر این باره

بیان خواهم کرد.

329

ه بودند آتش نشانان موفق شد 9.30که در حوالی ساعت دلیل این استمهمترین

نیاییپتقریبا آتش را خاموش کنند ولی یک دفعه چندین انفجار در طبقه های

رج هایب ریب عمدیتقریبا شبیه همان انفجارهایی که برای تخ ؛روی داد ساختمان

کند و بش همین انفجارها سبب شد ستون های طبقه های پایینی * قدیمی می کنند!

یزش رین ساختمان به شکل عمودی بریزد که این هم دلیل دیگری بر عمدی بودن ا

کل ش ختمان را بهاست زیرا تنها با روش های تخریب مهندسی شده می توان سا

عمودی نابود کرد.

ا ببینید.د آن رموجود است و می توانی در اینترنت جارها که افراد شاهد در حادثه با موبایل گرفته اند*فیلم این انف

گفته می شود که آتش سبب ذوب شدن آهن ساختمان و همین سبب فروریزی

بیه شاسپانیا که روش ساخت آن مادرید در «ویندسور»برج ساختمان شد ولی

آتش ساعت در 24ساختمان پالسکو است و دو برابر پالسکو نیز ارتفاع دارد

ل لیداین هم ببینید. بعدی عکس این برج را در صفحه سوخت ولی فرو نریخت!

دیگری بر عمدی بودن این حادثه است.

یختن ربب باالیی سهمچنین گفته می شود که انفجار منابع گازوییل در طبقه های

ر ا ددر صورتی که طبق گزارش های مستند، منابع گازوییل تنه ؛ساختمان شد

در از نیزی گزیرزمین ساختمان بود و تازه گازوییل نیز منفجر نمی شود! کپسول ها

ند دقیقا رفته اگان آوار برداری نشان داده شد که سالم مانده اند! فیلم هایی که کاربر

ر طبقه های پایینی را نشان می دهد!انفجارهای عمدی د

330

ساعت در آتش سوخت ولی فرو نریخت! 24در مادرید که « ویندسور»برج

که حادثه پالسکو برای تحت تاثیر قرار دادن قتل هاشمی و فراموش گفته می شود

زیرا از شیطان هرکاری شان درست است حرفبه احتمال فراوان شدن مرگش بود!

به آخرت ایمان نداشته باشد وقتی یک نفر را کشت دیگر برمی آید! کسی که

اثر خیانت مگر همین پادشاه نیست که بر تن بقیه افراد برایش آسان می شود.کش

؟ر ساله تعداد زیادی کشته می شوندعمدی وی در تولید ماشین های کشنده، ه

331

ا بمی کمختصری از کارکرد پادشاه پیشین و کنونی را در این کتاب آوردم تا

ری از کا بدون داشتن یار و فرمانبر که قت آشنا شوید! اما این دو پادشاهحقی

آنان عضی ازب و متاسفانه دستشان بر نمی آمد! یاران این دو پادشاه سپاهیان هستند

ان محکوم لفنتمثال نه تنها شنود والیشان فرمان دهد انجام می دهند؛هرکاری که م

د اعتما وردمکه در خصوصی ترین مکان های افراد امنیتی از نظر آنان مجاز است بل

ودشان نیز دستگاه شنود می گذارند!خ

د کهشنشان داده در سیمای نظام آخوندی «تعبیر وارونه یک رویا»در سریال

ار ی کدوربینی به اندازه عدس در اتاق محل کار زن و شوهر ماموران امنیتی

ا نیز ر رمجوز این کامی کردند! گذاشتند و خصوصی ترین کارهای آنان را تماشا

دفاع ی برایار، هرکو کنونی ! از نظر پادشاه پیشینه بودیکی از قاضیان پادشاه داد

! و تعطیل کردن اسالم حتی شراب خوردن ؛واجب است اناز نظامش

نوشته شده است: اینترنت پالوده در

که در حال پس از معارفه رحمانی فضلی در وزارت کشور، خانواده رحمانی

ای از تعویض منزلشان بودند در جریان اسباب کشی متوجه وجود مجموعه

های بسیار خصوصی نظیر های شنود و استراق سمع در منزل و حتی قسمتدستگاه

نماینده مجلس ،مطهری علی پیش از این در دفتر کار !شونداتاق خواب خانه می

!های شنود کشف شده بودنیز دستگاهآخوندی

332

همان ؛علی جعفری استسرلشکر محمد در حال حاضر رییس این سپاهیان

ا مر انهحشیو م ولی اوه بودکه من او را در این کتاب، مهربان معرفی کردنامردی

مدی دیوانه اعالم کرد و نگذاشت از راه نویسندگی درآمرا پس کتک زد و س

کسب کنم تا در فقر مطلق بمانم!

در دمکه در خواب بو صبحگاهان 1395من ماه همین امسال یعنی سال به 12در

شد که چه عالم رویا دیدم در ساختمانی هستم که پر از سپاهیان است. نمی دانم

راب خمه سرلشکر جعفری که در بین آنان بود بر اثر ماجرایی گفت: آب از سرچش

! آب ازدراست می گویی»به وی گفتم: طعنه آمیزی است! من هم با خنده

ست و شما هم و سرچشمه همه بدبختی ها ولی فقیه ا است خرابسرچشمه

نند!کشتم وی از حرفم ناراحت شد و دستور داد بازدا« !دفرمانده سپاه وی هستی