شرحی دوباره از دیوان خاقانی

24
52 1391 ﻣﺎﻩ ﺗﻴﺮ ـ(177 ﭘﻴﺎﭘﻰ) 63 ﺷﻤﺎﺭﻩ ﺩﺭﺁﻣﺪ ﭼﻨﺪ ﺍﺯ ﻳﻜﯽ ﺑﺮﺯﮔﺮﺧﺎﻟﻘﯽ، ﺪﺭﺿــﺎّ ﻣﺤﻤ ﻛﻮﺷــﺶ ﺑﻪ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺷــﺮﺡ ﺷﺮﺡ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﺍﺑﻴﺎﺕﻛﺮﺩﻥ ﺭﻭﺷﻦ ﺟﻬﺖ ﺑﻪ ﺍﺧﻴﺮﻫﺎی ﺳﺎﻝ ﺩﺭ ﻛﻪ ﺍﺳﺖ ﻛﺎﺭی ﮔﺰﺍﺭﺵ ﺷﻤﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﻧﺨﺴــﺘﻴﻦ. ﺍﺳﺖﺷﺪﻩ ﻧﮕﺎﺷﺘﻪ ﺷﺮﻭﺍﻥﺳﺎﻻﺭ ﺳﺨﻦ ﺍﺷــﻌﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ ﮔﺮﭼﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﺯیّ ﻛﺰ ﻳﻦّ ﺍﻟﺪ ﻣﻴﺮﺟﻼﻝ ﻧﻮﺷﺘﮥ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥﻫﺎی ﺩﺷﻮﺍﺭی ﺑﻼﻏﯽ ﺗﺠﺰﻳﮥ ﺩﻟﻴﻞ ﺑﻪّ ﺍﻣ ﻧﺸﺪﻩ، ﺷﺎﻋﺮ ﻓﺮﻫﻨﮕﯽ ﭘﺸﺘﻮﺍﻧﮥ ﺑﺮ ﭼﻨﺪﺍﻧﯽ ﺩﺭﻧﮓ ﺍﺛﺮ ﺷﺮﺡ ﻣﺎﻫﻴﺎﺭ ﺎﺱّ ﻋﺒ. ﺍﺳﺖﭘﮋﻭﻫﯽ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺣﻮﺯۀ ﺩﺭ ﺷﺪﻩ ﺷــﻨﺎﺧﺘﻪ ﺍﺛﺮی ﺍﺑﻴﺎﺕ، ﺷﺮﺡ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺗﺄﻟﻴﻒ ﺩﻓﺘﺮ ﭼﻨﺪ ﺩﺭ ﻣﺴﺘﻘﻞ ﻃﻮﺭ ﺑﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﻣﺸﻜﻼﺕﻫﺎ ﺩﺭﻳﺎﻓﺖ ﺍﺯ ﺍی ﻣﺠﻤﻮﻋﻪ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺩﺭ ﺍﺛﺮ ﺍﻳﻦ. ﺍﺳﺖ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﻣﻮﺿﻮﻋﯽ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺷﻌﺮ ﺗﺪﺭﻳﺲ ﺗﺤﻘﻴﻖ ﺩﺭﺍﺯﻫﺎی ﺳﺎﻝ ﻃﯽ ﺩﺭ ﻧﻮﻳﺴﻨﺪﻩﻫﺎی ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﻛﺎﺭ ﺑﻪ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﻪ ﺍﺳﺖ ﺳﺎﺧﺘﺎﺭی ﺩﺍﺭﺍی ﺍﺛﺮ ﺍﻳﻦ، ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻓﻮﺍﻳﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﺎ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﺳﺘﻌﻼﻣﯽّ ﻣﺤﻤ ﺍﺯ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﻗﺼﺎﻳﺪ ﺷﺮﺡ ﻧﻘﺪ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻮﺭﺩ. ﺁﻳﺪ ﻣﯽ ﭘﮋﻭﻫﺸﮕﺮﺍﻥ ﻧﻬﺎﺩﻩ ﻓﺮﻭﺍﺯﺍﻧﻔﺮ ﻣﺎﻥّ ﺍﻟﺰ ﺑﺪﻳﻊ ﺩﺭﺱ ﻛﻼﺱﻫﺎی ﻳﺎﺩﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮ ﻛﺘﺎﺏ ﺑﻨﻴﺎﻥ. ﺍﺳﺖ ﻧﻈﺮ ﺯﻳﺮ ﺍﺯ ﺍﮔﺮ ﻧﺪﺍﺭﺩّ ﺧﺎﺻ ﺗﺤﻘﻴﻘﯽ ﺍﺭﺯﺵ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻳﻦ ﺁﻧﻜﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ؛ ﺷﺪﻩﺳﺎﺯی ﻛﺘﺎﺏ ﮔﻤﺎﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ، ﺷﺄﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﻪ ﺁﻣﺪ، ﻣﯽ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺟﺰ ﻛﺴﯽ ﻗﻠﻢ. ﻛﺮﺩ ﻣﯽ ﺗﺪﺍﻋﯽ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺫﻫﻦ ﺩﺭ ﺭﺍ ﻧﻴﺰ ﺁﻥّ ﺍﻭ ﺟﻠﺪ ﺩﻭﻡ ﭼﺎپ ﻛﻪﺭﺳﻴﻢ ﻣﯽ ﺑﺮﺯﮔﺮﺧﺎﻟﻘﯽ ﺩﻛﺘﺮ ﺷﺮﺡ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭﺱﻫﺎی ﻛﻼﺱ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﺗﺤﺖ ﻛﻪ ﻛﺘﺎﺏ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ. ﺍﺳﺖ ﺑﺎﺯﺍﺭﺷﺪﻩ ﻭﺍﺭﺩﯽ،ّ ﻓﻨ ﻋﻠﻤﯽﻫﺎی ﻛﺎﺳﺘﯽ ﺑﺮﺧﯽ ﺍﺯ ﺑﺮﻛﻨﺎﺭ ﺍﺳﺖ، ﺷﺪﻩ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﻬﻴﺪی ﺪﺟﻌﻔﺮّ ﺳﻴﻫﺎی ﮔﺰﻳﺪﻩ ﺍﺯ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﺷﺮﺡ ﺍﻳﻦ ﺩﺭ: ﺷﻮﺩ ﻣﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺩﻳﮕﺮی ﻓﺮﻭﺩﺍﺷــﺖ ﻧﻘﺺ ﺎﺩی،ّ ﺳﺠ ﻳﻦّ ﺿﻴﺎءﺍﻟﺪ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺷﺎﻋﺮ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺍﺷﻌﺎﺭ ﮔﺰﻳﺪۀ ﻳﻌﻨﻲ ﺩﻳﻮﺍﻥ؛ ﻣﺸﻬﻮﺭ ﺑﺰﻡ ﻣﺎﻫﻴﺎﺭ، ﺎﺱّ ﻋﺒ ﺍﺯ ﺧﺎﻗﺎﻧــﯽ ﺍﺷــﻌﺎﺭ ﮔﺰﻳﺪۀ ﺍﻣﺎﻣﯽ، ﻧﺼﺮﺍﷲ ﺍﺯ ﺻﺒﺢ ﺍﺭﻣﻐــﺎﻥ ﺗﻌﺒﻴﺮﺍﺕ ﻟﻐﺎﺕ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﻤﭽﻨﻴﻦﻛــﻦ ﻣﻌﺪﻥ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﺍﺯ ﻋﺮﻭﺱ ﺩﻳﺮﻳﻨــﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﻣﺴــﺘﻘﻴﻢ ﺻﻮﺭﺕ ﺑﻪ ﭼﻪ ﺎﺩی،ّ ﺳــﺠ ﻳﻦّ ﺿﻴﺎءﺍﻟﺪ ﺗﺄﻟﻴﻒ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺷﺮﺡ ﺍﺑﻴﺎﺕ، ﻟﻐﺎﺕ ﻣﻌﺎﻧﯽ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺍﻳﻦ ﺍﺳﺖ؛ ﺷﺪﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺗﻐﻴﻴﺮی، ﺍﻧﺪک ﺍﺳﺘﻨﺎﺩی ﻳﺎ ﺍﺭﺟﺎﻉّ ﺍﻣ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻼﻏﯽ ﻧﻜﺎﺕ ﺍﺷﺎﺭﺍﺕ ﻋﺒﺎﺭﺍﺕ، ﺗﻌﺒﻴﺮﺍﺕ، ﺗﻮﺿﻴﺢ ﻧﻈﺮی ﺟﺴﺘﺎﺭ ﺍﻳﻦ ﻧﺨﺴﺖ ﭘﺎﺭۀ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﺭﻧﺪﻩ. ﺷﻮﺩ ﻧﻤﯽ ﺩﻳﺪﻩ ﺁﻭﺭﺩﻩِ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﺍﻳﻦ ﺑﻪ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺍﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺷﺮﺣﯽ* ﻓﺮ ﻣﻬﺪﻭﻯ ﺳﻌﻴﺪ ﺧﺎﻗﺎﻧﯽ ﺩﻳﻮﺍﻥ ﺷﺮﺡ* ﺑﺮﺯﮔﺮﺧﺎﻟﻘﯽ ﺪﺭﺿﺎّ ﻣﺤﻤ ﻛﻮﺷﺶ ﺑﻪ* ﺍﺭّ ﺯﻭ: ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺍﻭﻝ، ﭼﺎپ. ﻳﻜﻢ ﺟﻠﺪ* ﺘﺎب ر ﻘﺪ و ﺘﺎب ر ﻘﺪ و

Transcript of شرحی دوباره از دیوان خاقانی

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 521391

درآمدــا برزگرخالقی، يكی از چند ــش محمدرض ــرح ديوان خاقانی به كوش شكاری است كه در سال های اخير به جهت روشن كردن ابيات دشوار و شرح ــتين از اين شمار گزارش ــعار سخن ساالر شروان نگاشته شده است. نخس اشدشواری های ديوان خاقانی نوشتۀ ميرجالل الدين كزازی است؛ گرچه در اين اثر درنگ چندانی بر پشتوانۀ فرهنگی شاعر نشده، اما به دليل تجزيۀ بالغی ــناخته شده در حوزۀ خاقانی پژوهی است. عباس ماهيار شرح ابيات، اثری شمشكالت خاقانی را به طور مستقل و در چند دفتر تأليف كرده كه بيشتر شرح موضوعی ديوان خاقانی است. اين اثر در حقيقت مجموعه ای از دريافت ها و يادداشت های نويسنده در طی سال های دراز تحقيق و تدريس شعر خاقانی است؛ با وجود فوايد گسترده ، اين اثر دارای ساختاری است كه بيشتر به كار پژوهشگران می آيد. مورد ديگر نقد و شرح قصايد خاقانی از محمد استعالمی است. بنيان كتاب بر يادداشت های كالس درس بديع الزمان فروازانفر نهاده شده است؛ حال آنكه اين كتاب ارزش تحقيقی خاصی ندارد و اگر از زير نظر و قلم كسی جز ايشان بيرون می آمد، به دور از شأن ايشان، گمان كتاب سازی

را در ذهن خواننده تداعی می كرد.سرانجام به شرح دكتر برزگرخالقی می رسيم كه چاپ دوم جلد اول آن نيز وارد بازارشده است. در اين كتاب كه تحت تأثير مستقيم كالس های درس سيدجعفر شهيدی نوشته شده است، بركنار از برخی كاستی های علمی و فنی، ــت ديگری ديده می شود: در اين شرح مطالبی از گزيده های نقص و فروداشمشهور ديوان؛ يعني گزيدۀ اشعار خاقانی و شاعر صبح از ضياءالدين سجادی، ــی از عباس ماهيار، بزم ــعار خاقان ــان صبح از نصراهللا امامی، گزيدۀ اش ارمغــن و همچنين فرهنگ لغات و تعبيرات ــه عروس از معصومه معدن ك ديرينــتقيم و چه با ــجادی، چه به صورت مس ديوان خاقانی تأليف ضياءالدين ساندک تغييری، وارد شده است؛ اين مطالب شامل معانی لغات و ابيات، شرح و توضيح تعبيرات، عبارات، اشارات و نكات بالغی است؛ اما ارجاع يا استنادی به اين منابع آورده ديده نمی شود. نگارنده در پارۀ نخست اين جستار نظری

شرحی دوباره از ديوان خاقانیسعيد مهدوى فر*

* شرح ديوان خاقانی* به كوشش محمدرضا برزگرخالقی* جلد يكم. چاپ اول، تهران: زوار

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

53 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

ــتی های علمی شرح داشته و آن را در مباحثی چند اجمالی به برخی از كاسمدون ساخته است. در پارۀ دوم نيز به مواردی از نقل قول های بی مأخذ كتاب اشاره كرده است. اميد است اين نوشته -كه نخستين مقالۀ نگارنده در گسترۀ خاقانی پژوهی بوده و به داليلی، بعد از سه سال چاپ می شود - خاقانی پژوهان

را سودمند آيد.

مباحث پارۀ نخست به شرح زير طبقه بندی شده است: 1) ضبط های فاسد:

■ قصيدۀ 4، بيت 48، ص 86:پی ثنای محمد بر آر تيغ ضمير

كه خاص بر قد او بافتند درع سناــولی (خاقانی، 1316: 10) و سجادی (همو، 1374: 13)، در چاپ عبدالرس«درع ثنا» آمده و ضبط صحيح همان است؛ زيرا هم در تناسب با «تيغ ضمير» است و هم با «ثنا» در مصراع اول صنعت تصدير يا ردالصدر الی العجز می سازد. « اما شارح اين ضبط نادرست را از كجا به عاريت گرفته است؟ در «پيش سخنــرح آمده است كه: «اين شرح بر مبنای ديوان خاقانی به تصحيح مرحوم شــجادی شكل يافته و در پاره ای از موارد نيز از چاپ ديوان دكتر ضياءالدين ســولی استفاده شده است» (برزگرخالقی، 1387: 8)؛ حال آنكه مرحوم عبدالرس

اين ضبط از چاپ كزازی است ( خاقانی، 1375: 26).■ قصيدۀ 4، بيت 72، ص 87:از اين گره كه چو پرگار دزد بد راهنددلم چو نقطۀ نون است در خط دنيا

ضبط شارح محترم براساس چاپ عبدالرسولی (خاقانی،1316: 11) است، در چاپ سجادی «نقطۀ خون» (همو، 1374: 14) ضبط شده كه البته ضبط

اصيل است، شواهد به دست آمده از ديوان اين سخن را تأييد می كند:نقطۀ خون شد از سفر دل من

خود سفر هم به نقطه ای سقر است (همان: 67)

اين بند كه بر دلم كنون افكندندنقبی است كه بر خانۀ خون افكندند

(همان: 713)گفتی كه تو را شوم مدار انديشه

دل خوش كن و بر صبر گمار انديشهكو صبر؟ كدام دل؟ چه می گويی تو؟يك قطرۀ خون است و هزار انديشه

(همان: 734 و 735) در حوزۀ مشبه به، نقطۀ خون مشبه به سنجيده تری از نقطۀ نون است؛ زيرا شاعر عالوه به تنگ و خرد بودن دل خويش به خون بودن آن نيز توجه دارد؛ ــواهد دانسته می شود- مضمونی آشنا و مورد خون بودن دل – چنانكه از ش

تعمد در ديوان خاقانی است و نبايد «خط دنيا» ما را بفريبد.■ قصيدۀ 6، بيت 23، ص 118:

مغزشان در سر بياشوبم كه پيلند از صفت

پوستشان از سر برون آرم كه مارند از لقاــت (خاقانی، 1316: 11). در متن ــولی اس ــاس چاپ عبدالرس ضبط براسسجادی «پيسند» آمده و در نسخه بدل آن، نسخۀ مجلس «تيسند» ثبت كرده كه به سه دليل ضبط اصيل است؛ اول اينكه شاعر در مصراع اول خصمان و حاسدانش را از جهت صفت به پيل مانند كرده است ، كه اشاره به باطن و نهان آن ها دارد، در مصراع دوم نيز بايد ايشان به حيوانی ديگر تشبيه كند تا هرچه بيشتر اينان را تحقير كند؛ از اين رو خصمان را به تيس تشبيه می كند كه ظاهر و لقايی به ظاهر نكو دارند، و در حقيقت ذم موجهی به كار می برد. ــان از سر برون آرم»، دقيقا در تناسب با تيس است، زيرا دوم اينكه «پوستشــرش بيرون می آورند و ــتش را از راه س ــر می برند، پوس آنگاه كه بزی را ســته است. دليل سوم بيت شاهدی است كه خاقانی اين حركت را مدنظر داشاز ديوان به دست می دهيم كه شاعر خصمان خويش را از جهت ظاهر نكو و

رنگ رنگشان به تيس مانند كرده است:چون ارقم از درون همه زهرند و از برونجز تيس رنگ رنگ و شكال شكن نيند

(همو، 1374: 174) متأسفانه سجادی در اين بيت نيز، كه نسخه های مجلس و پاريس «تيس» ــاهد نشان می دهد كه در نسخۀ ــت. اين ش آورده اند، «پيس» ضبط كرده اس

اساس ايشان تبديل «تيس» به «پيس» يك تصحيف روشن است.■ قصيدۀ 14، بيت 3، ص 255:

صبح چو پشت پلنگ كرد هوا را دو رنگماه چو شاخ گوزن روی نمود از حجاب

ــت (همو، 1316: 46). ــاس چاپ عبدالرسولی اس ضبط مصراع اول براســت: «ميغ چو پشت پلنگ كرد هوا را به ــجادی چنين اس مصراع در چاپ ســت؛ زيرا متن عبدالرسولی صبح» (همو، 1374: 45) و همين ضبط مرجح اسدارای غنای تصويری كمتری است، ذكر وجه شبه (=دو رنگ) از غنای تصوير می كاهد. از سوی ديگر «به صبح» چونان قيدی برای هوا (=آسمان) الزم و بايسته است؛ از آن روی كه بی آن، تصوير ناقص و ناتمام است. نكتۀ مهم ديگر بستر معنايی مصراع است، تشبيه هوا به پشت پلنگ از جهت خال های تيره گون متعدد بر زمينه ای روشن است، و اين دقيقا با تكه های ابر و فضای ــت نه با گرگ و ميش صبح. شاهد زير از ــمان متناسب اس صبحگاهی آس

ختم الغرايب مؤيد اين سخن خواهد بود:ميغ از تو بر اسب آبگون تاخت ميدان هوا پلنگ فش ساخت

(همو، 1386: 74)ــن تصوير را بی ذكر ــه بدانيم منوچهری دامغانی نيز همي ــت ك جالب اس

وجه شبه آورده است:از سبزه زمين بساط بوقلمون شد

وز ميغ هوا به صورت پشت پلنگ (منوچهری، 1363: 182)

■ قصيدۀ 15، بيت 71، ص 275:بمانده ام ز نوا چون كمان حاجب راست

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 541391

نخورده حاجبی خوان حاجب الحجاب«ز نوا» چاپ عبدالرسولی است (خاقانی، 1316: 54). در چاپ سجادی «به نوا» آمده است (همو، 1374: 53) و همين ضبط اخير درست است؛ زيرا «نوا» در اينجا به معنای گروگان است و بيت اشاره ای تاريخی در خود دارد كه در

مطالب آينده بازخواهيم گفت. ■ قصيدۀ 16، بيت 8، ص 303:

سوزنده و دل مرده تر از شمع به مجلسلرزنده و نالنده تر از تير به پرتاب

«به مجلس» ضبط عبدالرسولی است (همو، 1316: 58). در چاپ سجادی ــبگير» آمده (همو، 1374: 56) كه ضبط اصيل است؛ زيرا «به شبگير» «به ش

قيدی است برای مشبه به كه تصوير بی آن از لطافت و صحت خود می افتد.■ قصيدۀ 23، بيت 7، ص 371:مگذار كآتشی شده بر جان ما زنـد

اين هجر كافر تو كه آفت رسان ماستــجادی (همان: 78)، كزازی (خاقانی، 1375: 94) و ضبط همساز متن سعبدالرسولی (همو، 1316: 80) است. در نسخۀ مجلس «آتش سده» آمده كه براساس اصالت تصويری ضبط مرجح است، هجر و غم و درد آن مضمرا به ــده مانند شده كه خود نماد عظمت و سوز فراوان است. پيداست كه آتش س«شده» تصحيف «سده» است. شاهد به دست آمده از ديوان نيز آشكارا اصالت

اين ضبط را می نماياند، شاعر ضمن مرثيه ای خطاب به چرخ می گويد:گيرم كه آتش سده در جان ما زدی

ز آن مشك ريز شاخ چليپا چه خواستی(همو، 1374: 535)

■ قصيدۀ 30، بيت 14، ص 437:صبح و شام آن ردی روز بشويند به شير

كآن ردا جامۀ احرام مسيحا بينندضبط صحيح «چو شير» است و معلوم نيست شارح ضبط فاسد «به شير» را از كجا آورده است، زيرا ضبط عبدالرسولی، سجادی و حتی كزازی «چو شير»

است و اين صورت در نسخه بدل ها نيز وجود ندارد.■ قصيدۀ 30، بيت 26، ص 432:

باديه بحر و بر آن بحر ز باران چو حبابقبۀ سيم زده حلـه و احيـا بيننـد

ضبط مصراع اول نه براساس چاپ عبدالرسولی است، نه براساس سجادی و نه حتی كزازی. در متن عبدالرسولی چنين است: «باديه بحر و بر آن بحر چو باران و حباب» (همو، 1316: 90)، و در متن سجادی چنين: «باديه بحر و بر آن بحر چو باران ز حباب» (همو، 1374: 96)، كزازی نيز متن عبدالرسولی ــت (همو، 1375: 202). وقتی به منابع ديگر مراجعه می كنيم، را برگزيده اســاس پی می بريم كه اين ضبط مصراع و حتی توضيح آن بی ذكر مأخذ براسكتاب ارمغان صبح است: «ز باران چو حباب: مانند حبابی كه از باران حاصل ــود» (امامی، 1379: 134)، كه عينا در اين شرح نيز آمده است: «ز باران می شــود» (برزگرخالقی، 1387: ــو حباب: مانند حبابی كه از باران حاصل می ش چ

.(440

■ قصيدۀ 33، بيت30 ، ص 460:گوييی كز عشق او يك شهر جان افشانده اند

زر و سر بر عشوۀ آن عشقدان افشانده اندــی، 1374: 107). در چاپ ــت (خاقان ــجادی اس ــاس چاپ س متن براســت: «كو بتی كز عشق او يك شهر جان ــولی مصراع اول چنين اس عبدالرســت، زيرا خاقانی ــو، 1316: 115) و همين ضبط مرجح اس ــانده اند» (هم افش

سخت تصويرگراست.■ قصيدۀ 37، بيت 56، ص 537:

چون كشد قوس جوزهر بينیكه به جوزای ازهر اندازد

ــت (همان : 139). در چاپ ــولی اس ــاس چاپ عبدالرس مصراع دوم براســجادی «كه ز جوزای ازهر اندازد» آمده است (خاقانی، 1374: 125)، كه بر سضبط عبدالرسولی ارجحيت دارد؛ زيرا در اين حالت جوزای ازهر استعاره است.

■ قصيدۀ 39، بيت 40، ص 566:ساقی تذرورنگ به طوق و غبب چو كبك

طوقی دگر ز عنبر سارا برافكندــان: 134)؛ در چاپ ــت (هم ــجادی اس ــاس چاپ س ــراع اول براس مصــت (خاقانی، 1316: 142) كه هم ديگر ــولی «طوق غبب» آمده اس عبدالرســبيه بليغ ــزای بيت و هم تئوری تصويری آن را صحيح می داند، زيرا تش اجاضافی می سازد. شواهد به دست آمده از ديوان نيز اين رای را تأييد می كنند:

دستارچه بين ز برگ شمشادطوق غبب سمن بران را

(همو، 1374: 31)جان خاک نعل مركبت، وز آب طوق غبغبت

در آتش موسی لبت، باد مسيحا داشته(همان: 383)

■ قصيدۀ 44، بيت 3، ص 633:گنج درها نتوان برد به بازار عراقگر به بازار خراسان شدنم نگذارند

ــت (خاقانی، 1316: 148)؛ حال آنكه «بازار عراق» ضبط عبدالرسولی اسضبط سجادی صحيح است: «دريای عراق». خاقانی در بيتی ديگر گفته است:

گرچه درياست عراق از سفرشنه اميد گهری خواهم داشت

(همو، 1374: 84) ■ قصيدۀ 46، بيت 66، ص 653:شد شكسته كمرم دست برآريد ز جيبسرزنان ندبه كنان جيب و كمر بگشاييد

ــت (همو، 1316: 162). اين ضبط ــاس چاپ عبدالرسولی اس متن براسوجهی دارد، اما فراموش نكنيم كه ضبط سجادی بهتر و زيباتر است:

شد شكسته گهرم، دست برآريد ز جيبسرزنان ندبه كنان جيب گهر بگشاييد

(همو، 1374: 161)

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

55 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

«گهر» استعاره از فرزند شاعر، يعنی «رشيدالدين» است.

2) بدخوانی ها■ قصيدۀ 10، بيت 25، ص 212:

دريا ز كفش غريق گوهراو گوهر تاج گوهران را

ــانی كه تاجی از گوهر دارند، پادشاهان ــته اند: «تاج گوهران: كس نوشــد: «او گوهر تاج، ــراع دوم را چنين خوان ــاج دار»، در حالی كه بايد مص تــت. ــاهان) اس ــان های اصيل (و يا ش گوهران را»؛ يعنی او گوهر تاج انســر و ــت و بس بيش بها بر ميان افس چنانكه می دانيم عموما گوهری درش

تاج می نشانده اند:ای گوهر تاج سران، ذات تو تاج گوهران

آب نژاد ديگران، يا برده ای يا ريخته (همان: 380)

گوهر افسر اسالم كه از خاک درشافسر گوهر سامان به خراسان يابم

(همان: 299)■ قصيدۀ 15، بيت 1، ص 278:

مرا ز هاتف همت رسد به گوش خطابكزين رواق طنينی كه می رود درياب

نوشته اند: «گوش خطاب: استعارۀ مكنيه»!■ قصيدۀ 39، بيت 94، ص 589:

آقسنقری است روز و قراسنقری است شببر هر دو نام بنده و موال برافكند

نوشته اند: «آقسنقری: منسوب به آقسنقر/ قراسنقری: منسوب به قراسنقر»؛ در حالی يای هر دو واژه، يای وحدت يا نكره است.

■ قصيدۀ 48، بيت 2، ص 679و680:بلكه مزدوردار خانۀ نحلصفت عدل شاه می گويد

ــته شده، شارح «مزدوردار» خوانده و تفسير كرده كه نادرست چنانكه نوشــت. بيت بعد اين خوانش را تأييد ــت؛ صحيح «مزدور دارخانۀ نحل » اس اس

می كند:بيدقی مدح شاه می گويد

كوكبی وصف ماه می گويدــبب بدخوانی شده چنان می نمايد كه تازگی و نوآيينی واژۀ «دارخانه» ســاخته است؛ معنای آن خانه ای با ــد. ظاهرا خاقانی، خود اين واژه را س باشــت كه مراد از آن، همان كندوی پر چشمۀ ــراها يا اتاق های فراوان اس ســری از خاقانی نيز ــزدور در بيت ديگ ــت. 1 پيوند نحل با م ــل اس زنبورعس

آمده است:مزدور نحل و كرم قزند از نياز و آز

رنج و وبال حاصل تاب و شتابشان (همان: 329)

3) كاستی ها و اغالط بالغی:■ قصيدۀ 4، بيت 5، ص 88:

نگر كه نام سری بر چنين سری ننهیكه گنبد هوس است اين و دخمۀ سودا

نوشته اند: «گنبد هوس: اضافۀ تشبيهی، گنبد هوا و خواهش های نفسانی/ ــتان پندار و خيال»؛ در حالی كه «گنبد ــودا: : اضافۀ تشبيهی، گورس دخمۀ ســتند و بين دو جزء آن ها ــبه به برای سر هس ــودا» دو مش هوس» و «دخمۀ سهيچ گونه پيوند شباهتی وجود ندارد. سودا چون مرده ای است كه در سر دخمه ــت كه در سر مانند قرار دارد و نيز خيال های باطل مانند جيفه و مرده ای اســان قرار دارد. شاعر گنبد را در معنای بنايی كه بر قبر مردگان ساخته گنبدســت، و دخمه نيز اين معنا را تأييد ــتان به كار برده اس ــود و مجازا گورس می ش

می كند. در جايی ديگر نيز چنين آمده است:رخت از اين گنبد برون بر، گر حياتی بايدت

زانكه تا در گنبدی با مردگانی هم وطا(همان: 1)

■ قصيدۀ 13، بيت 4، ص 242:صبح برآمد ز كوه چون مه نخشب ز چاهماه برآمد به صبح چون دم ماهی ز آب

ــاعر در اين بيت صبح را به ماه نخشب تشبيه كرده است. ــته اند: «ش نوشمعنی: سپيدۀ صبح چون ماه نخشب از پشت كوه بردميد و ماه چون دم ماهی در آسمان پديدار شد». حال آنكه قراين بيت روشن می سازد كه مراد از صبح، مجازا خورشيد است، اين قراين عبارتند از: تشبيه آن به مه نخشب، برآمدن از پشت كوه و ذكر چاه در بعد ايهامی و دور، زيرا باور بر اين است كه خورشيد

در چاه مغرب فرومی رود.■ قصيدۀ20، بيت25، ص345:

جمشيد فلك نظير بلقيسجز بانوی كمران نديدست

ــته اند: «جمشيد فلك: استعاره از آسمان». معلوم نيست اين سخن بر نوشچه اساسی استوار است؛ «جمشيد فلك» استعارۀ مصرحه و نام تصويری بديع ــيد است. در پس اين نام تصوير، پشتوانۀ اساطيری قابل توجهی برای خورشوجود دارد، زيرا جمشيد رب النوع خورشيد بوده است و محل ظهور دوبارۀ او را خاور (محل طلوع خورشيد) می دانند (ياحقی، 1386: ذيل جمشيد). مهرداد بهار تأكيد ويژه ای به يكسانی جمشيد و مهر دارد، اين محقق می نويسند: «با ــانه های ودايی، اوستايی، پهلوی و فارسی می توان جمشيد را با بررسی افســت. در اوستا جم و خور هر دو Xšaēta هستند، كه آن خورشيد برابر دانســان معنا كرده اند و اين همان است كه امروزه در فارسی ــاهوار و درخش را شــيد و خورشيد باقی مانده است. جم صفت ديگری دارد در تركيب های جمشكه Hvarə- darəsa به معنای خورشيدديدار است و جم پسر ويوهونت Vivahvant است كه خود با خورشيد برابر است». از سوی ديگر هرچند در روايات اوستايی از مهر به عنوان روشنايی پيش از خورشيد ياد شده است، اما از مجموعۀ ادبيات ايرانی برمی آيد كه مهر در نزد ايرانيان ايزد خورشيد نيز بوده است؛ زيرا از سويی در ادبيات ميانه و ادبيات فارسی مهر معنای خورشيد

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 561391

دارد و از سوی ديگر، از متن های ودايی اندكی كه دربارۀ مهر در دست است نيز می توان ارتباط مهر و خورشيد را دريافت. بدين روی می توان گمان برد كه مهر و جمشيد نيز در اصل با يكديگر يكی بوده اند. دربارۀ اين تصور داليلی

نيز در دست است:الف) در وداها از ميتره Mitra به عنوان يار و ياور مردم ياد شده است: «او ــاورزان را با چشمانی با بلند كردن بانگش مردم را به گرد هم می آورد و كشــۀ مردمان فرمانبرداری او را ــود می پايد» و «پنج قبيل كه بر هم نهاده نمی شــكل ــيد طبقات چهارگانۀ مردم را ش ــاطير ايرانی نيز جمش می كنند». در اســداری می كند. در ادبيات ودايی نيز می دهد و گرد هم می آورد و مردم را پاس

او گردآورندۀ مردم است.ب) بنا بر روايت مهريشت، مهر كاخی بر فراز كوه هرا Harā يا البرز دارد؛ جايی كه نه در آن شب است و نه تاريكی، نه سرماست و نه گرما، نه بيماری هست و نه مرگ. جمشيد نيز «ور»ی می سازد و در پادشاهی او نيز تاريكی،

سرما، گرما، بيماری و مرگ نيست.ج) از مهريشت برمی آيد كه مهر نه تنها ايزدی است جنگاور، بلكه پيمان ها را نيز می پايد و به قضاوت می نشيند، و اين دومين وظيفه از آن موبدان است. بدين گونه او وظيفۀ خدايی، جنگاوری و موبدی را بر عهده دارد. در وداها نيز Surya كه ايزد خورشيد است، موبد خدايان است. همچنين در شاهنامه در

باب جمشيد چنين آمده است:منم گفت با فرۀ ايزدی

همم شهرياری و هم موبدیجمشيد همچنين دارای سه فره، يا بهتر بگوييم دارای فره ای با سه جلوه است: يكی از آن ها كه فرۀ خدايی-موبدی است، به مهر می رسد، فرۀ شاهی

به فريدون می پيوندد و فرۀ پهلوانی را گرشاسب به دست می آورد.د) در مراسم مهرپرستی، مهم ترين عامل قربانی كردن گاو به دست مهر بوده است. از افسانۀ مشی و مشيانه كه جانشين داستان جم و خواهرش جمگ شده است، و از يسنۀ سی و دوم، بند هشت برمی آيد كه جمشيد به قربانی كردن گاو می پرداخته است. همچنين، مهر دارندۀ چراگاه های فراخ بوده است و جمشيد

دارندۀ رمۀ خوب، كه ارتباط هر دو ايشان را با گلۀ گاوها می رساند.ــيد يا مهر به برج بره وارد می شود و در واقع تجديد ه) در آغاز بهار خورشسلطنت و حيات می كند. در برابر، جشن نوروز جشن پيروزی و فرمان روايی

كامل جمشيد است كه در آغاز بهار قرار دارد.ــايد بتوان اساطير هند و ايرانی را بازسازی كرد و معتقد بود بدين گونه شكه در دوران كهن خورشيد ايزد بزرگ هند و ايرانی بوده است. اين ايزد بزرگ صفات و جلوه های بسياری داشته كه بعدها هر يك از آن ها مستقال ايزدی جداگانه شده است، كه از آن جمله می توان مهر و جم را ياد كرد. واژۀ ييمه yima در اوستا و يمه yama در سانسكريت كه همان جم امروزی است، ــيم كه در ادبيات ودايی ميتره ــته باش ــت. اگر توجه داش به معنای همزاد اسMitra غالبا با ورونه varuna همراه می آيد و در ايران اين جفت ظاهرا به صورت Ahura-miθra می آمده است، شايد بتوان نام ديرين جمشيد

را صفتی از مهر دانست به معنای همزاد.با در نظر گرفتن اين نكته كه ميان وظايف و اعمال جمشيد و مهر يكسانی

و همانندی بسياری موجود است، بايد گمان برد كه در واقع وظايف و اعمال مهر به دو بخش شده است، بخش سماوی و خدايی آن برای مهر بازمانده و بخش زمينی آن به جمشيد تعلق يافته است. روشن تر اينكه جمشيد مهری است كه بر زمين و بر مردمان نازل شده است. اين نكته را به ياری اساطير ــاطيری مهر مانوی و مهری بهتر می توان دريافت، زيرا در اين دو مكتب اسيا ميشی ايزدی است كه بر زمين می آيد تا به كشتن گاو اساطيری بپردازد يا

مردمان را رهبری كند (بهار، 1352: 131-134؛ همو، 1375: 227-225).جمشيد در بيت مورد بحث، به قرينۀ بلقيس اشاره ای نيز به سليمان نبی دارد. چنانكه می دانيم شخصيت جمشيد در باور قدما با سليمان اختالط پيدا ــخصا چند دليل دارد: 1) جمشيد نيز مانند سليمان ــت. اين امر مش كرده استختی روان داشته است؛ 2) جمشيد نيز مانند سليمان صاحب نگين و خاتم بوده است؛ 3) جمشيد چون سليمان ديوان را مقهور كرده و آنان را به ساخت و ساز واداشته است؛ 4) تختگاه جمشيد و سليمان فارس بوده است. (شميسا، 1386: ذيل جم؛ ياحقی، 1386: ذيل جم). خاقانی در ختم الغرايب نيز خورشيد

را به جمشيد تشبيه كرده است:خورشيد نسيج پوش بنگرجمشيد سخای عدل پرور

(خاقانی،1386: 207)جالب اينكه گوييا حافظ «جمشيد فلك» را از خاقانی گرفته و گفته است:

در زوايای طربخانۀ جمشيد فلكارغنون ساز كند زهره به آهنگ سماع

(حافظ، 1375: 592) در اين بيت حافظ نيز خورشيد را جمشيد فلك دانسته اند. (مصفی، 1369: ــد: ــينعلی هروی می نويس ــيد فلك؛ هروی، 1381: 1217). حس ذيل جمشــاه آسمان است. در تاريخ طبرستان ــيد فلك"، كنايه از آفتاب كه ش «"جمشــاهرخ از جمشيد فلك كه خورشيد آمده: "و فرزين چرخ كه ماه خوانند به شگويند كاله برد"» (همان جا؛ نيز رک. مهدوی فر، 1390، ««جمشيد فلك»...»:

.(60-56■ قصيدۀ 18، بيت 22، ص 320:

همه شب سرخ روی چون شفقمكز سرشك آب ناردان برخاست

ــك خونين». در حالی كه «آب ناردان» ــتعاره از اش ــته اند: «ناردان: اس نوشمشبه به است برای سرشك و تصوير را بايد تشبيه مضمر گرفت.

■ قصيدۀ 21، بيت 2، ص 352:اين ابر بين كه معتكف اوست آفتابو اين آفتاب كابر كرم سايبان اوست

نوشته اند: «ابر: استعاره از صفوة الدين»؛ اما ابر استعاره از سراپردۀ صفوة الدين است و از سوی ديگر آفتاب در مصراع دوم استعاره از اوست؛ قياس كنيم با بيت اول قصيده كه در مقام تشبيه، سراپردۀ صفوة الدين را به ابر مانند كرده

است:اين پرده كآسمان جالل آستان اوست

ابری است كآفتاب شرف در عنان اوست

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

57 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

■ قصيدۀ 21، بيت 8، ص 352:برجيس موسوی كف و كيوان طور حلم

هارون آستانۀ گردون مكان اوستــان همچون كف ــتری درخش ــوی كف: مش ــته اند: «برجيس موس نوشموسی(ع)»؛ در حالی كه برجيس به موسی(ع) تشبيه شده و وجه شبه نيز همان ــندگی برجيس). در فرهنگ لغات و ــت (اشاره به درخش كف يا يد بيضا استعبيرات ديوان نيز آمده است: «برجيس دارای كف مانند موسی، درخشان و با

يد بيضا» (سجادی، 1382: ذيل برجيس موسوی كف).■ قصيدۀ 21، بيت 8، ص 352:خورشيد روم پرور و ماه حبش نگار

سايه نشين ساحت طوبی نشان اوستنوشته اند: «خورشيد روم پرور و ماه حبش نگار: قدما خورشيد را به روم و ماه را به حبش منسوب می كرده اند؛ يعنی خورشيد پروردۀ روم و ماه نگاشته شدۀ حبشه است». تفسير شارح خشك و ضعيف است: «روم» استعاره از روز است، از اين رو خورشيد روم پرور يعنی خورشيد كه پرورش دهنده و روشنايی ساز روز است؛ «حبش» (حبشه) نيز استعاره از شب است و ماه حبش نگار يعنی ماه كه

آراينده و زيور شب است.■ قصيدۀ 24، بيت 9، ص 381:

ساقی آن عنبرين كمند امروزدر كمرگاه ساغر افشانده ست

ــتعاره از خورشيد». روشن است كه عنبرين نوشته اند: «عنبرين كمند: اسكمند استعاره از موی و گيسوی ساقی است و معلوم نيست سخن شارح چه

پايه و توجيهی دارد!■ قصيدۀ 30 ، بيت 17، ص 438:

صبح صادق پس كاذب چه كند بر تن دهرچادر سبز درد تا زن رسوا بينند

نوشته اند: «چادر سبز: استعاره از آسمان»؛ حال آن كه استعاره از شب است، زيرا صبح صادق چادر و پردۀ شب را می درد، نه چادر و پردۀ آسمان را. گفتنی ــت كه در مصاديق قدما از رنگ، تعبير سبز را برای سياه و تيره نيز به كار اس

می برده اندكه برای اجتناب از تفصيل، شواهد را نمی آوريم.■ قصيدۀ 33، بيت 9، ص 477:

خورده يك دريای بصره تا خط بغداد جامپس پياپی دجله ای در جرعه دان افشانده اند

ــط العرب، كنايه از پيالۀ بزرگ پر ــته اند: «دريای بصره: بحر بصره، ش نوشــت. اما خطای شارح از ــراب»؛ در حالی كه كنايه نيست، بلكه استعاره اس شــای بصره» از فرهنگ ــود و آن اينكه توضيح «دري ــی می ش جايی ديگر ناشــت: «دريای بصره: بحر بصره، لغات و تعبيرات ديوان خاقانی گرفته شده اســراب (برهان، لغت نامه، ــط العرب و دريای بصره كنايه از پيالۀ بزرگ پر ش شآنندراج)» (سجادی،1382: ذيل دريای بصره)؛ و جالب تر اين است كه شارح

«دجله» را استعاره گرفته است.■ قصيدۀ 34، بيت 7، ص 499:

هم صبوح عيد به كز بهر سنگ انداز عمر

روزۀ جاويد را روزی مقدر ساختندــنگ انداز عمر: كنايه از پايان عمر، سختی ها و تلخی های ــته اند: «س نوشــته امساک كردن و كف ــگی و دايمی، پيوس عمر/ روزۀ جاويد: روزۀ هميشنفس نمودن. معنی: كسانی كه پيوسته روزه می گيرند و از همه چيز امساک می كنند برای رهايی از سختی ها و تلخی های زندگی روز عيد فطر بهترين ــيدن شراب است؛ زيرا روزه گرفتن در اين روز حرام است»؛ فرصت برای نوشحال آنكه در اين بيت عمر و زندگی به جهت اينكه می توان آن را به خوشی و عيش و نوش گذراند به «سنگ انداز» مانند شده است. «سنگ انداز» جشن و عشرتی است كه می خواران در اواخر ماه شعبان می كنند. (رامپوری، 1363:

ذيل سنگ انداز). «روزۀ جاويد» نيز استعاره از مرگ است. شاعر با ظرافت خاصی به كمی عمر و طوالنی بودن روزۀ جاويد يا مرگ ــت: مرگ به ناچار روزی فرا می رسد و هم از اين روی امری ــاره كرده اس اشاست مقدر، بايد در اين چند روزۀ عمر كام راند و داد عيش و شادی را ستاند؛ ــه روز ــد؛ همچنان كه از پس دو س زيرا روزۀ جاويد مرگ به زودی فرامی رســت و بر آدمی روزه واجب ــنگ انداز، روزۀ يك ماهۀ ماه رمضان در راه اس ســاهد زير از قصيده ای در مرثيۀ فرزند شاعر، رشيدالدين، اين سخن گردد. ش

را تأييد می كند:من كنون روزۀ جاويد گرفتم ز جهان

گر شما در هوس عيد بقاييد همه (خاقانی، 1374: 409)

■ قصيدۀ 34، بيت 12، ص 501:آن می و ميدان زرين بين كه پنداری به هم

آتش موسی و گاو سامری در ساختندنوشته اند: «آتش موسی: استعاره از شراب/ گاو سامری: استعاره از جام زرين شراب»؛ در حالی كه اين دو تركيب تشبيه هستند نه استعاره؛ زيرا مشبه ها در مصراع اول ذكرشده اند. می مشبه برای آتش موسی و ميدان مشبه برای گاو

سامری است. تصوير بيت تشبيه مجمل و مرسل و يا تشبيه مركب است.■ قصيدۀ 34، بيت 9، ص500:

كف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازيانكز بلور لوريانش طوق و چنبر ساختند

نوشته اند: «بلور: استعاره از دست سيمين ساق/ دست بلورين ساقی به طوق و چنبر مانند شده كه به گردن ساغر قرار گرفته است». بايد توجه داشت كه ضمير «ش» در «لوريانش» به ساغر برنمی گردد، بلكه به «كف» برمی گردد؛ از سوی ديگر «بلور لوريان» همچنان كه صاحب آنندراج نيز ذكر كرده پيالۀ بلور و ساغر است. ضمنا شايستۀ يادآوری است كه لوريان مردمانی سفيدپوست نبوده اند، بلكه سبزه و سيه چرده بوده اند؛ شاعر می گويد: كف روی شراب مثل ــت؛ زيرا ساغر و پيالۀ باده به سان طوق و طفل غازيان درحال معلق زدن اس

چنبری آن را فرا گرفته است.■ قصيدۀ 34، بيت 78، ص 509:

در ميان آب و آتش كاين سالح است، آن سمندشيرمردان چون سلحفات و سمندر ساختند

ــالح آبدار و اسب تيزرو»؛ حال آنكه ــته اند: «آب و آتش استعاره از س نوش

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 581391

تشبيه است و شاعر مشبه ها را ذكر كرده است.■ قصيدۀ 35، بيت 8، ص 520:پس يك ماه كلوخ اندازان سنگدالندر بلورين قدحی لعل تر آميخته اند

ــنگدل»؛ اما در ــوقان س ــنگدالن: كنايه از زيبارويان و معش نوشته اند:«ســاقيان است كه شاعر در دو بيت قبل ايشان را چنين وصف اينجا كنايه از س

كرده است:ساقيان ترک فنك عارض قندزمژگانكز رخ و زلف حبش با خزر آميخته اندخال مسمار زره كرده و خط مار سپرزلف و رخساره زره با سپر آميخته اند■ قصيدۀ 35، بيت 8، ص 521:طاس سيمابی مه تافته از پرچم شبطاس زر با می آتش گهر آميخته اند

ــته اند: «طاس زر: استعاره از هالل ماه نو»؛ روشن است كه طاس زر نوشاستعاره از جام زرين شراب است كه می آتش گهر را در آن می ريزند؛ قياس

كنيم با شواهد به دست آمده از ديوان:بربط كشيده رگ برون، رگ هاش را پالوده خون

ساقی به طاس زر درون خون مصفا داشته (همان: 383)

خورده می چندان به طاس زر كه بر قرطاس سيمخور طلسم نو به آب زعفران انگيخته

(همان: 393)طاس زرين كش آفتاب آسا

كآفتاب است طاس پرچم صبح (همان: 465)

می را به سالم آيد خورشيد چو طاس زركو طاس می و ساقی تا كار پديد آيد

(همان: 499)■ قصيدۀ 37، بيت16، ص540:

عاشقان را كه نوش نوش كنند لعلش از پسته شكر اندازد

ــكر انداختن: كنايه از بی رونق و اعتباركردن لب و ــته اند: «از پسته ش نوشدهان ديگران»؛ در حالی كه پسته استعاره از دهان و لب محبوب است و شكر

استعاره از بوسه های شيرين او.■ قصيدۀ 39، بيت94، ص589:

آقسنقری است روز و قراسنقری است شببر هر دو نام بنده و موال برافكند

ــتعاره از شب»؛ در ــتعاره از روز/ قراسنقری: اس ــته اند: «آقسنقری: اس نوشحالی كه هر دو تشبيه بليغ اسنادی است؛ زيرا مشبه ها در كالم ذكر شده است.

■ قصيدۀ 42، بيت 13، ص 621:در تتق آفتاب چون مه نو ديد

صبحدم از اختران نثار زر آوردــاه»؛ حال آنكه آفتاب استعاره از ــته اند: «آفتاب استعاره از اخستان ش نوشهمسر اخستان، صفوه الدين است. چند بيت قبل نيز اين تصوير ذكرشده است:

آن مه نو بين كه آفتاب برآوردغنچۀ نو بين كه نوبهار برآورد

(خاقانی، 1374: 148)■ قصيدۀ 42، بيت 24، ص 622:شاه سليمان نگين به مژده نگين داد

يعنی بلقيس مملكت پسر آوردــاه دارای خاتم و نگين چون سليمان، ــاه سليمان نگين: ش نوشته اند: «شــتعاره از اخستان كه دارای قدرت سليمان است»؛ در حالی كه تركيب يك اســبيه مؤكد و مفصل است: شاه مشبه ــت، كنايه ای كه خود يك تش كنايه اساست، سليمان مشبه به، وجه شبه نيز داشتن نگين و مجازا قدرت فراوان است.

■ قصيدۀ 44، بيت 13، ص 637:گردن من به طناب است كه چون گاو خراس

سوی روغنكده مهمان شدنم نگذارندــته اند: «روغنكده: استعاره از شهر پر نعمت ری»؛ در حالی كه استعاره نوشاز خراسان است، خاقانی در چند بيت بعد ری را «فيد بی فايده» خوانده است:

فيد بی فايده بينم ری و من فيدنشينكه سوی كعبۀ ايمان شدنم نگذارند

شاعر كه به عزم سفر خراسان در ری مريض می شود و بدين سان از سفر بازمی ماند، از ری و آب و هوايش در قصيده ای كوتاه شكوه كرده ، مذمت آن

را گفته و ری را «دوزخ سرا» خوانده است:در خون نشسته ام كه چرا خوش نشسته اند

اين خواندگان ری در دوزخ سرای ری (همان: 444)

■ قصيدۀ 46، بيت 27، ص 658:دستخون است در اين قمرۀ خاكی كه منم

آه كه اگر ششدرۀ دور قمر بگشاييدــبيهی، قمارخانۀ روزگار»؛ در حالی كه ــته اند: «قمرۀ خاكی: اضافۀ تش نوشاستعارۀ مصرحه است؛ زيرا خاكی صفت نسبی است برای قمره و از ديدگاه

علم بيان از لوازم مشبه محذوف، يعنی دنيا است.■ قصيدۀ 49، بيت 11، ص 684:

ديورايی است كاو به دست بشر هيچ حرز امان نخواهد داد

ــته اند: «ديورای: كج انديش و بدنهاد، استعاره از دنيا»؛ اما صحيح اين نوشاست كه بگوييم كنايه از زمانه يا دنيا است؛ زيرا «ديورای» صفتی است برای ــان اين گونه موارد را كنايه از موصوف ــم. در علم بي زمانه يا دنيا نه يك اســت آن را كنايه از ــوی ديگر بهتر اس ــا، 1381: 266). از س می نامند (شميس

«زمانه» بدانيم، زيرا شاعر در بيت پيشين چنين گفته است:از زمانه بترس خاقانی

كه زمانه زمان نخواهد داد

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

59 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

4) عدم تحقيق در باب برخی از اشارات:■ قصيدۀ 1، بيت 12، ص 39:

با قطار خوک، در بيت المقدس پا منهبا سپاه پيل بر درگاه بيت اهللا ميا

ــاره به جنگ های صليبی ــه پيروی از نصراهللا امامی اش ــراع اول را ب مصــپازيان، ــاره را متوجه تازش تيتوس، پور وس ــته اند؛ كزازی نيز اين اش دانســت. (كزازی، 1386: 3). اگرچه هيچ يك از اين دو پژوهشگر، سند دانسته اسمستحكمی برای اثبات سخن خود ارائه نمی كنند، اما بايد با امامی هم داستان ــجد اقصی را تبديل به محل نگهداری خوک ها و ــيم، زيرا روميان مس باشاصطبل كرده بودند. در اين باب ياقوت حموی چنين می نويسد: «و اتفق أن األفرنج في هذه األيام [=سنه 491] خرجوا من وراء البحر إلى الساحل فملكوا جميع الساحل أو أكثره و امتدوا حتى نزلوا على البيت المقدس فأقاموا عليها ــماليها من ناحيۀ باب األسباط عنوه في نيفا و أربعين يوما ثم ملكوها من شاليوم الثالث و العشرين من شعبان سنۀ 492 و وضعوا السيف في المسلمين أسبوعا و التجأ الناس إلى الجامع األقصى فقتلوا فيه ما يزيد على سبعين ألفا من المسلمين و أخذوا من عند الصخره نيفا و أربعين قنديال فضة كل واحد وزنه ثالثه آالف و ستمائة درهم فضة و تنور فضه وزنه أربعون رطال بالشامي ــجد األقصى مأوى لخنازيرهم و و أمواال التحصى و جعلوا الصخره و المسلم يزل في أيديهم حتى استنفذه منهم الملك الناصر صالح الدين يوسف بن أيوب في سنة 583 بعد إحدى و تسعين سنة أقامها في يد األفرنج (حموی، 1397: ذيل مقدس؛ غازی، 1998: 52). در تحفة الملوک نيز چنين آمده است: ــت عليهم السالم از كافر بازستانی و تربۀ خليل بيت المقدس كه قبلۀ انبياسكه خوک خانۀ كافران كرده اند، از دست ايشان بيرون آوری (فروزانفر، 1389:

.(258ــاره به ــت خاقانی از اين تلميح، اش با اين وجود دور نمی نمايد كه خواســامان باشد. توضيحا ــاختن آن س حملۀ بختنصر به بيت المقدس و ويران سبايد افزود كه بيت المقدس و مسجداالقصی سه بار مورد ويرانی قرار گرفته است: نخست بر اثر حملۀ بختنصر بابلی، دوم به دست تيتوس و سوم توسط روميان كه سبب ساز آغاز جنگ های مشهور صليبی گشته است. در اين ميان ويرانگری بختنصر چنان سخت بوده است كه بيرونی در آثارالباقيه می گويد: ــد، بختنصر می گويند» ــس كه بيت را خراب كن ــاكنان آنجا هر ك «گويا ســارف، بی تا: 21و22). همچنين برخی معتقدند كه (بيرونی، 1363: 466؛ الع أن يذكر فيها اسمه وسعى في نع مساجد اهللا آيۀ كريمۀ «و من أظلم ممن مــی ــت (القرش خرابها» (بقره، 2: 114) در باب بختنصر و ويرانگری های اوســارۀ ــقی، 1420: 390/1-387؛ الحنبلی، بی تا: 136). بركنار از اين، اش الدمشــآت می تواند مهر تأييدی بر اين باور باشد: «مملكت، صريح خاقانی در منشمصرآسا از خيل فرعونيان بی فر و عون خالی شد؛ حضرت، بيت المقدس وار از سايۀ بختنصريان بی بخت و نصر مجرد ماند؛ كعبه، از پای پيل ابرهه برست،

هم به دست ابراهيم افتاد» (خاقانی ، 1384: 8).■ قصيدۀ 3، بيت 22و23، ص 75:دو چشمه اند يكی قير و ديگری سيماب

شب بنفشه فش و روز ياسمين سيماتو غرق چشمۀ سيماب و قير و پنداریكه گرد چشمۀ حيوان و كوثری به چرا

ــيار ــت و معادن آن بس ــيماب گفته اند: «و آن جوهر معدنی اس در باب سجای ها است و بيشتر در حدود ماوراءالنهر است و در شهرهای روم و فرنگ نيز معادن بسيار است. و جماعتی گفته اند كه تولد آن از چشمه هاست؛ چنانكه آب از چشمه بيرون می آيد، سيماب از آن چشمه ها بيرون می آيد و آن نوع در

زمين عرب است» (جوهری نيشابوری، 1383: 297).■ قصيدۀ 7، بيت 20، ص 140:

هندی او همچو زنگی آدمی خور در مصافمصری او چون عرابی تيز منطق در سخا

درک تشبيه شمشير هندی به زنگيان از جهت آدم خواری در گرو آگاهی از اشاره ای است كه صاحب آثار البالد و اخبار العباد در باب اهل زنگ گفته است: «و بعض آن ها بخورند بعض ديگر را در كارزار. و اكثر آن ها برهنه و بی لباس باشند. و هيچ زنجی مغموم نباشد و هركه به آن بالد درآيد دوست دارد جنگ

و قتال را» (قزوينی، 1371: 22 و 23). در ختم الغرايب نيز آمده است:تا هنــدی او ز جمـع اشرار

گشته ا ست چون زنگی، آدمی خوار(خاقانی، 1387: 91؛ مهدوی فر، 1390، فرهنگنامۀ تحليلی...: ذيل زنگی)

■ قصيدۀ 13، بيت16، ص245:دردی مطبوخ بين بر سر سبزه ز سيل شيشۀ نارنج بين بر سر آب از حباب

ــۀ نارنج نوشته اند: «يكی از بازی های رايج كودكان در قديم در باب شيشــت كه درون پوست نارنج را خالی كرده تا شفاف و شيشه ای گردد؛ بوده اسسپس شمعی در ميان آن روشن می كردند و بر روی آب روان می ساختند». ــۀ نارنج در اين بيت كه ظاهرا بر پايۀ گزارش ــده در باب شيش توضيح ياد شلغت نامه است، (دهخدا، 1373: ذيل شيشه) نادرست خواهد بود. شيشۀ نارنج گزارش و اشاره ای ديگر دارد، رضاقلی خان هدايت در شرحش بر اشعار خاقانی ــت: «وقتی كه نارنج بر بار با عنوان مفتاح الكنوز در اين باب چنين آورده اســرد را در آن ــه می آوردند و آن نارنج خ ــت و هنوز بزرگ نگرديده، شيش اســت و رنگين شد، از درخت آن را می كنند می كنند، بعد از اينكه به مرور درشــت و چون نظر می نمايند به نظر غريب می آيد كه ــه هس و در همان شيشــه ای كه گلويش بدان تنگی است، نارنجی بدان بزرگی چگونه در آن شيشــت» (هدايت، 1370: 3440). محمد معين اشاره می كنند كه اين كار رفته اســوم معمول باده خواران است (معين، 1358: 41)؛ سيروس شميسا نيز از رســد: «وقتی نارنج كوچك بود آن را بر شاخۀ درخت در شيشه ای قرار می نويسمی دادند و داخل شيشه بزرگ می شد، سپس آن را می كندند و در شيشه باده می ريختند تا طعم نارنج گيرد» (شميسا، 1387: ذيل نارنج). شواهد به دست

آمده از ديوان اين رای را تأييد می كنند:آن می و نارنج را گر كس نديدبا شفق صبح آنچنان آميخته

(خاقانی، 1374: 491)

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 601391

در او قرصۀ خور ز چرخ ترنجیچو نارنج در شيشه بينی مصور

(همان: 883)■ قصيدۀ 13، بيت 52، ص 252:عطسۀ او آدم است، عطسۀ آدم مسيحاينت خلف كز شرف عطسۀ او بود باب

ــاره ای در ميان است؛ در قصص ــۀ آدم است، اش ــيح، عطس در اينكه مساالنبيای جويری آمده كه: «و فرمان به جبرئيل آمد كه آن امانت كه پيش تو است، به مريم تسليم كن و آن امانت عطسۀ آدم بود، در وقتی روح به قالب رفت، وی را عطسه آمد، گفت: «الحمد هللا». خدا او را به جبرئيل سپرد تا در اين وقت كه فرمان آمد كه به مريم ده ...» (جويری، بی تا: 237). شادی آبادی می نويسد: «و قصۀ آدم(ع) چنان است كه چون جان در كالبد آدم درآوردند از حرارت عطسه زد، بخاری لطيف را كه از عطسه بيرون آمد، جبرئيل بر حكم ــت و چون وقت رسيد بخار را مهتر جبرئيل در گريبان و به فرمان نگاهداشقولی در آستين مريم دميد و از آن بخار مريم حامله شد و مهتر عيسی بزاد».رضاقلی خان هدايت در مفتاح الكنوز می گويد: «بدانكه چون آدم را روح در ــه ای بزد، بخار عطسه را جبرئيل به فرمان رب قالب دميدند از حرارت عطسجليل نگاه داشته در وقت كار، آن را در گريبان مريم دميد. از آن بخار مريم ــد و عيسی(ع) را بزاد» (هدايت، 1370: 3506). محمد معين نيز در حامله شاين باب نوشته اند: «آورده اند كه چون آدم را از ماء و طين ساختند، عطسه زد و جبرئيل آن عطسه را در شيشه كرده نگاه داشت و همان باد در آستين مريم دميده شد و ازو مسيح به وجود آمد» (معين، 1358: 46و47). خاقانی در ابيات

ديگری نيز به اين امر اشاره كرده است:می عطسۀ آدم شده، يعنی كه عيسی دم شده

داروی جان جم شده، در دير دارا داشته(خاقانی،1374: 382)

عيسی اگر عطسه بود از دم آدم كنون آدم از الهام او عطسۀ جاهش سزد

(همان: 520)■ قصيدۀ14، بيت63، ص 270:صبح ستاره نمای خنجر توست اندر اوگاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب

ــرزمين افغانستان كه ــته اند: «بدخش (بدخشان) واليتی است در س نوشــان ابوريحان ــت»؛ حال آنكه در باب لعل و بدخش لعل آنجا معروف بوده اســان، و ليس بدخشان منه بشیء ــد: «و نسب نصر معدنه إلی بدخش می نويســب اليه الن ممر حامله عليه و فيه يجلی و يسوی. فبدخشان له ولكنه ينسباب ينتشر منه فی البالد. و معادن اللعل فی بقاع بها قرية تسمی ورزقنج علی مسيره ثالثة أيام من بدخشان» (بيرونی، 1374: 157-159). محمدبن منصور ــتان است: «بدانكه نسبت لعل به بدخشان به واسطۀ نيز با ابوريحان همداســطۀ آن است كه از معادن به ــت كه از آنجا برمی خيزد، بلكه به واس آن نيسبدخشان می آورند و می فروشند» (محمدبن منصور، 1335: 224). ابن األكفانی ــد: «و معدنه بالمشرق، على مسيره ثلثة أيام من بذخشان، و هي له می نويس

ــرق است كالباب» (ابن األكفانی، 1939: 16). «و معادن لعل كه در طرف مشدر كوه هايی كه در حدود بدخشان است، در موضعی كه آن را ورزقنج گويند. از قصبۀ بدخشان تا بدين موضع سه روزه راه است. و چنين گفته اند كه ابتدا ــت سببش آن بود كه زلزله ای عظيم بيامد، چنانكه كه اين جوهر ظاهر گشكوه را بازشكافت و سنگ هايی عظيم از قعر آن كوه بيفتاد و پاره پاره شد و ــنگ ها برون آمد» (جوهری نشابوری، 1383: 116و117؛ لعل از ميان آن س«جواهرنامه»، 1345: 280). بعيد نيست هنرور كتابخوانی چون خاقانی در بيت

زير به همين زلزلۀ مذكور اشاره داشته باشد:زلزلۀ غم فتاد در دل ويران

سوی مژه گنج شاهوار برافكند (خاقانی، 1374: 764)

در نفايس الفنون نيز آمده است: «لعل را به بدخشان نه از اين جهت خوانند ــان است و آنجا كه از آنجا خيزد، بلكه از آن جهت كه راه معدن او به بدخشــت و لعل به واليت وخنان2 ــيار فروشند و بدخشان از واليت ختالن اس بســت كه آن را ــت، و معدن آن در دامن كوهی اس كه هم از واليت ختالن اس

«بسهگان» خوانند» (ثروتيان، 1352: ذيل لعل).گرچه هست اول بدخشان بدبه نتيجه نكوترين گهر است

(همان: 68)می احمر از جام تا خط ازرقز پيروزه لعل بدخشان نمايد

(همان: 128)■ قصيدۀ 15، بيت 95، ص 295:به طبل نافۀ مستسقيان، به خورد جرادبه نای رودۀ قولنجيان، به پشك ذباب

اشاره است به «استسقای طبلی» كه اطبا در باب عالمت آن گفته اند: «ناف بيرون آيد و اگر دست بر شكم زنند آواز طبل برآيد» (جرجانی، 1385: 692؛

باقری خليلی، 1382: ذيل استسقا).■ قصيدۀ20، بيت61، ص 348:

اين مدحت تازه بر در تو مشكی است كه پرنيان نديدست

ــك را كه از نافه بيرون آورند، بر حرير می گذاشتند تا كه ــته اند: «مش نوشــك ناب را در حرير می گذاشتند تا محفوظ خوش بوتر گردد». اول اينكه مشبماند، بوی آن از بين نرود و بدينسان بويايی خود را حفظ كند؛ اساسا مشك ــته بزرگان مركب را با ــدن ندارد. دوم اينكه در گذش نيازی به خوش بوتر شگالب و مشك می آميختند و بر روی حرير و پرنيان نامه و رساله می نوشتند ــعر من ــا، 1387: ذيل «حرير»). خاقانی می خواهد زيركانه بگويد ش (شميس

نوآيين و بی سابقه است.■ قصيدۀ29، بيت2، ص 410:

از لباس نفس عريان مانده چون ايمان و صبحهم به صبح از كعبۀ جان روی ايمان ديده اند

برهنگی ايمان اشاره است به حديث «االيمان عريان و لباسه التقوی»، يا

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

61 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

«االيمان عريان و لباسه التقوی و زينته الحياء و ثمرته العلم» (ماهيار، 1385: 199). خاقانی در ابيات ديگری نيز به اين امر اشاره دارد:

پوشندگان خلعت ايمان گه الستايمان صفت برهنه سران در معسكرش

(خاقانی، 13874: 218)چو خورشيد و چو ايمان شو كه ويران ها كنی روشن

برهنه جامه ها می بخش اگر خورشيد و ايمانی(همان: 413)

تيغش لباس معجز و ز ايمان برهنه ترای دهر بد كنی كه بدان تيغ نگروی

(همان: 935)■ قصيدۀ39، بيت19، ص 574:

می لعل ده چو ناخنۀ ديدۀ شفقتـا رنـگ صبح نـاخن ما را بـرافكنـد

اشاراتی بس شگفت در بيت است، اول اينكه در پس تشبيه می به «ناخنۀ ــت. شيخ الرئيس در مفردات قانون ذيل شراب ديدۀ شفق» اشارتی طبی اسمی نويسد: «داروهای عالج ناخنه را با شراب كهنه بياميزند و ميله های مشهور به ميلۀ قيصر از آن سازند و در چشم كشند و بر پلك ها مالند ناخنه را عالج كند» (ابن سينا، 1385: 320/2).3 ديگر اينكه قسمی از ناخنۀ چشم سرخ رنگ ــرخی را مد نظر ــفق نهايت س ــت و خاقانی در اين بيت از ناخنۀ ديدۀ ش اس

داشته است.ــارات ديگر به پيوند لعل و برافكندن رنگ ناخن برمی گردد، چرا و اما اشخاقانی اين خاصيت را به می و لعل نسبت داده است؟ اين معنی روشن است كه می به جهت افزايش خون، سبب سرخی روی و ناخن می گردد؛ اما لعل ــد: «و از خواص آن آورده اند و از معتمدان به طريق ــه؟ در باب لعل گفته ان چتسامع معلوم شده است كه در معادن آن چون كوه كاری را پاره ای لعل بزرگ به دست آيد و خواهد كه آن را از شريك پنهان كند يا خواهد از مشرفی كه معدن لعل را باشد واقف نشود، آن را به گلو فرو برد. و چون لحظه ای در معده ــود صرخ به غايت؛ و اين جماعت اين قرار می گيرد لون روی او صرخ می شــابوری، 1383: 118). و نيز معنی را به تجربه معلوم كرده اند» (جوهری نيشگفته اند: «و اگر لعل را مصول كنند و نبات و گالب به كسی دهند تا بخورد ــرخ گرداند و زردی از روی ببرد و فرح آرد» (همان: 118). رنگ و روی او ســت: «و اگر لعل صاليه كرده را با نبات و گالب ــالۀ گوهرنامه آمده اس در رســار نيكو كند، و اين خاصيت را از آن معلوم كرده اند كه ــامند رنگ رخس بياشــرفان التقام ــالن معادن گاه گاه قطعه ای لعل پر طراوت را پنهان از مش عامــان قرار می كنند و چون لحظه ای اضافه برين می گذرد و لعل در معدۀ ايشمی گيرد، رنگ رخسار ايشان سرخ می شود» (محمدبن منصور، 1335: 227؛

جمالی يزدی، 1386: 167؛ «جواهرنامه»، 1343: 281)

5) اغالط و كاستی های معنايی:■ قصيدۀ 15، بيت 13، ص 280:

ملك صفات وزيرا! ملك نشان صدرا!

به توست قلب من ابريز و سلب من ايجابــاه گماشته و منصوب ــی كه از طرف پادش ــته اند: «ملك نشان: كس نوشــير هيچ بعد ستايشی ای وجود ندارد؛ زيرا «ملك نشان می شود». در اين تفســاهی در وجود تو ديده ــانه ها و عاليم پادش صدرا» يعنی ای صدری كه نشــود و به تفسيری ديگر يعنی ای آنكه پادشاهان را بر سر كار می آورد؛ می شــت: «و دايۀ ــر آنچه در تاريخ بيهقی از زبان حاجب بزرگ، علی آمده اس نظيمهربان تر از مادر بودم و جان بر ميان بستم، و امروز همگنان از ميان بجستند و هركس خويش را دور كردند و مرا علی اميرنشان نام كردند و قضا كار خود

بكرد» (بيهقی،1350: 59و60).■ قصيدۀ 15، بيت 16، ص 280:

ميان تهی و سر و بن يكی است از همه رویچو شكل خاتم و چون حرف ميم در همه باب

معنی بيت را چنين دانسته اند: «اين ها پوک و توخالی اند مانند انگشتری و حلقۀ سر حرف ميم ميا ن تهی و بی سروپايند». اول بايد ذكركنيم كه مسنداليه ــبه «خاقانی» است نه «اين ها»؛ زيرا اين بيت سخن ناقالن و در حقيقت مش

است. شاعر در دو بيت پيش چنين گفته است:به صدر شاه رسانند ناقالن كه فالنگذاشت طاعت اين پادشاه رق رقاب

خالص بود و كنون قلب شد ز سكه بگشتمزور آمد و خائن چو سكۀ قالب

دوم اينكه در بيت دو تشبيه مفصل و مرسل داريم، كه شارح آن ها را از هم تفكيك نكرده است: يكی تشبيه «خاقانی» به «خاتم» از جهت تو خالی بودن، ــروبن يكی ــبيه او به حرف ميم (و صحيح تر موم) از جهت س و ديگری تشــبيه جمع داريم و وجوه شبه به شيوۀ صنعت استخدام بودن.4 در حقيقت تش

درک می شود .■ قصيدۀ 15، بيت 71، ص 291:بمانده ام ز نوا چون كمان حاجب راستنخورده چاشنی خوان حاجب الحجاب

ــدن: خاموش ماندن و ــامان/ ازنوا مان ــته اند: «نوا: نغمه و آهنگ، س نوشــدن/ كمان حاجب: كمان ابرو». روشن است كه انتخاب ضبط بی سامان شفاسد موجب اخالل در كار شارح شده است؛ چنانكه گفتيم ضبط صحيح «به نوا» است و «به نوا ماندن» يعنی در گروگان ماندن. مراد از كمان حاجب نيز اشاره ای تاريخی است: «حاجب بن عدی بن زيدبن عبداهللا دارمی التميمی، از رؤسای پانزده گانه در دورۀ جاهليت است. او رئيس قبيلۀ تميم بود و در زمان انوشيروان به حضور او رسيد، و چون او را از ورود به ريف عراق منع كردند، او از قبيلۀ خود در نزد انوشيروان ضمانت كرد و برای تضمين كمان (قوس) خود را به گروگان گذاشت. چون وفات يافت پسر وی، عطارد، نزد انوشيروان رفت ــول آن را نپذيرفتند، ــول اكرمص برد؛ حضرت رس و كمان بازگرفت و نزد رســالم آورد و در پس آن را به مردی به چهار هزار درهم بفروخت. حاجب اســال سوم هجرت درگذشت» (سجادی، 1382: ذيل حاجب). كمان حاجب سدر ميان عرب و ادبيات ايشان مشهور بوده است. ثعالبی در ثمارالقلوب بدان

اشاره می كند و برای نمونه بيت زير را نقل كرده است:

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 621391

تزهی علينا بقوس حاجبهازهو تميم بقوس حاجبها

(چنان بالند به كمان حاجب خويش كه پنداری بنی تميم به كمان حاجب ــی، 1376: 436و437؛5 همو، 1414: 891و892؛ همو، بی تا: می بالند.) (ثعالب

625و626).به نظر می رسد كه خاقانی از تشبيه خود به كمان حاجب، به طور ضمنی ــت، و آن اينكه حاجب در ميان ــته اس به نكتۀ ظريف ديگری نيز توجه داشــليمان بن عبدالملك ــت: «گويند روزی فرزدق بر س اعراب نماد وفاداری اســليمان چنان نمود كه او را نمی شناسد و روی درهم كشيد و گفت: درآمد، سنام تو چيست؟ فرزدق گفت: يا اميرالمؤمنين مرا نمی شناسی؟ سليمان گفت: نی. فرزدق گفت: أنا من قوم منهم اوفی العرب و اسود العرب، و اجود العرب، و احلم العرب، و افرس العرب، و اشعر العرب! سليمان گفت: و اهللا لتبينن ما قلت او الوجعن ظهرک و الهدمن دارک! فرزدق گفت: نعم يا اميرالمؤمنين؛ ــه عن الجميع العرب فوفی به، اما اوفی العرب فحاجب ابن زراره، رهن قوســيروان و آنگاه كه نعمان بن منذر گروهی از بزرگان عرب را به خدمت انوشــتاد كه هر يك در مفاخر عرب چيزی گويند حاجب در زمرۀ آنان بود» فرس

(دهخدا، 1373: ذيل حاجب بن زراره).■ قصيدۀ 20، بيت 48، ص 348:

با قطب جز آن دو قرة العينكس مرقد فرقدان نديده ست

ــته اند: «قرة العين: آنچه سبب خنكی چشم گردد، كنايه از نور چشم و نوشــتارۀ نزديك قطب است، كنايه از ــاره به فرقدان دو س فرزند. در اين بيت اشــر شاه. شاعر می خواهد بگويد كه شاه فلك است و دو پسر او همچو دو پسفرقدان هستند». اما بايد بدانيم كه اين قصيده در مدح اخستان و همسرش صفوة الدين است و سخنی از دو پسر شاه در ميان نيست؛ به چند بيت قبل

بنگريم:ذات ملكه است جـنت عــدنكس جنت بی گمان نديده ست

شاه ادريس است و خود جز ادريساز مردان كس جنان نديده ست

بر نه فلك او ستارۀ قطبكس قطب سبك عنان نديده ست

با قطب جز آن دو قرة العينكس مرقد فرقدان نديده ست (خاقانی، 1374: 71)

از سوی ديگر از دو پسر شاه نيز آگاهی ای نداريم. خاقانی قصيده ای دارد در تهنيت مولود فرزند اخستان با مطلع:

صبح چو كام قنينه خنده برآوردكام قنينه چو صبح لعل ترآورد

(همان: 147)در اين قصيده می گويد كه صفوة الدين پس از چهار دختر پسری به دنيا

آورده است:ز آن فلكی كو بنات نعش همی زاد

سعدسعودش سماک نيزه ور آورد (همان: 149)

■ قصيدۀ 23، بيت 1، ص 373:شهری به فتنه شد كه فالنی از آن ماست

ما عشق باز صادق و او عشقدان ماستــت». درست است ــته اند: «فالنی: مراد خواجه همام الدين حاجب اس نوشــت، اما نبايد فراموش كنيم كه كه اين قصيده در مدح همام الدين حاجب اسخاقانی بسياری از قصيده هايش را با تغزلی آغاز می كند و روی سخن او در

آن با محبوب فرضی يا مثالی خود است. ■ قصيدۀ 23، بيت 37و38، ص 376:

كيخسرو است شاه و همام است زال زرمهالن او تهمتن توران ستان ماستما امتيم و شاه رسول است و او عمر

فرزند او فرخ علی كامران ماستــته اند: «مهالن، فرخ و علی: فرزندان خواجه همام الدين». اين سخن نوشــاس شارح است و حتی مراد از «علی»، حضرت علیع است كه حدس بی اســبيه شده است؛ چنانكه شاه به ــان تش فرزند خواجه همام الدين، فرخ، به ايش

پيامبرص و همام الدين به عمربن خطاب مانند شده است.■ قصيدۀ24، بيت34، ص 383:

دولت بانوان نثار ظفربر سر بوالمظفر افشانده ست

ــته اند: «بوالمظفر: نام يكی از پسران صفوة الدين است». پيداست كه نوشاين سخن نيز بی اساس و غير مستند است؛ زيرا ابوالمظفر كنيه است نه اسم

و اين كنيه متعلق به اخستان بن منوچهرشاه است.6■ قصيدۀ 26، بيت 1، ص 389و390:

طبع كافی كه عسكر هنر استچون نی عسكری همه شكر است

نوشته اند: «كافی: كنايه از كافی الدين عمربن عثمان، عموی خاقانی» و نيز: «عسكر هنر: لشكر و سپاه هنر و فضيلت». در باب مورد اول بايد گفت كه مراد ــاعر نيست، بلكه مراد يكی از شاعران هم روزگار از كافی در اينجا عموی شخاقانی است. در منشآت به دو نامه برمی خوريم كه به فردی كافی الدين نام ــته شده و از او با القابی چون ملك الشعرا، مؤيدالحكماء، مرشد االفاضل نوشو ... ياد شده است (خاقانی، 1384: 255-261) كه به احتمال فراوان همين

كافی مورد بحث باشد.ــۀ درخور توجهی ــن فرد دارد، اما به نتيج ــار كندلی بحثی در باب اي غفــته ها چنين بر می آيد كه كافی الدين شاعری ــاير نوش ــت: «از س نرسيده اسمشهور بوده، محبوس و آزاد شده و هم چنين در دربار به ملك الشعرايی رسيده ــادی برای آن ها قائل ــروی می كرده و ارزش زي ــت. او از آثار خاقانی پي اســت» (غفار كندلی، 1374: 172). در باب عبارت دوم نيز روشن است بوده اســكر» در معنای شهر معروف يعنی عسكر مكرم شكرخيز از واليات كه «عسخوزستان آمده است، نه به معنای لشكر و سپاه؛ شاعر طبع «كافی الدين» را به سرزمين عسكر و دانش و فضايل و سخنان او را به شكر مانند كرده است.

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

63 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

■ قصيدۀ30، بيت5، ص 435:صبح را در ردی سادۀ احرام كشندتا فلك را سلب كعبه مهيا بينند

نوشته اند: «سلب كعبه: لباس و پوشش كعبه كه به هنگام ديدار خاقانی از كعبه سفيد بود، چنانكه در سفرنامۀ ناصرخسرو چنين آمده است: "و جامه ای ــيده بود، سپيد بود و به دو موضعه طراز داشت، طرازی را كه خانه بدان پوشــراز ده گز به تقريب. و زير و باال به همين ــك گز عرض و ميان هر دو ط يقياس ده گز و بر چهار جانب جامه رنگين بافته اند و نقش كرده، به زر رشته پرداخته"». اگرچه در زمان ناصرخسرو پوشش كعبه سفيدرنگ بوده ، اما اين ــخن به هيچ وجه نمی تواند دليلی بر سفيد بودن پوشش بيت اهللا در زمان سخاقانی باشد؛ زيرا جامۀ كعبه در طول تاريخ بارها و بارها تعويض و رنگ به

رنگ گشته است.ابن جبير (539-614ه.ق) كه خود معاصر خاقانی است و در جمادی األول ــی، به زيارت بيت اهللا ــال بعد از حج دوم خاقان ــال 579ه.ق، يعنی چند س ســده است، در سفرنامه اش صريحا می گويد كه جامۀ كعبه از حرير كامياب شــبز است: «و سقف البيت مجلل بكساء من الحرير الملون. و ظاهر الكعبة ســو بستور من الحرير األخضر [...]» (ابن جبير، كلها من األربعة الجوانب مكسبی تا: 60و61؛ حالق، 1996: 38و39). قراين متعددی كه خود خاقانی نيز به دست می دهد، دليل محكمی در سبز بودن پوشش كعبه است؛ همين مصراع ــت و حال ذكر چند شاهد ديگر ــاهد اس دوم بيت مورد بحث يك قرينه و ش

از همين قصيده:محرمان چون ردی صبح درآرند به كتف

كعبه را سبز لباسی فلك آسا بينندخود فلك شقۀ ديبای تن كعبه شودهم ز صبحش علم شقۀ ديبا بينند

شقه ای كز بر كعبه فلكش می خوانندسايۀ جامۀ كعبه ا ست كه باال بينند

حبشی زلف و يمانی رخ و زنگی خال استكه چو تركانش تتق رومی خضرا بينند

جان فشانند بر آن خال و بر آن حلقۀ زلفعاشقان كآن رخ زيتونی زيبا بينند

چند شاهد از ديگر قصايد:رود كعبه در جامۀ سبز عيدیمگر بزم خاقان ايران نمايد

(همان: 129)كعبه ز جای خويش بجنبيد روز عيددر من فشاند شقۀ ديبای اخضرش

(همان: 226)كعبه مرا رشوه داد شقۀ سبزش تا ننهم مكه را ورای صفاهان

(همان: 356)خاقانيا به كعبه قسم ياد كن كه من

زآنگه كه كعبه وار در اين سبز پرده ام... (همان: 899؛ نظامی تالشی، 1364: 58و59)

نكته ای كه در اينجا قابل ذكر است آن است كه شاعر می گويد: بر صبح ــده است تا جامۀ احرام فلك برای زيارت كعبه ــادۀ احرام كشانده ش ردای س

مهيا شود.■ قصيدۀ30، بيت14، ص 437:

صبح و شام آن ردی روز بشويند به شيركآن ردا جامۀ احرام مسيحا بينند

نوشته اند: «صبح و شام جامۀ روز را با شير می شويند و آن ردای روز را مانند لباس احرام مسيح سفيد و پاک می بينند». پيشتر گفتيم كه ضبط صحيح «چو ــير» است، ضبط فاسد معنا را ضايع كرده و از سوی ديگر به نظر می رسد ش

نهاد جمله اختران باشد كه در دو بيت قبل از آن ها سخن رانده است:اختران از پی تسبيح همه زير آيند

كآتش دل ها قبه زده باال بينندنيك لرزانند از مؤذن تسبيح فلكاخترانی كه چو تسبيح مجزا بينند

نكتۀ ديگر اينكه ردی روز همان جامۀ احرام مسيح است نه مانند آن.■ قصيدۀ 30، بيت 55، ص 444:

روز و شب را كه به اصل از حبش و روم آرندپيش خاتون عرب جوهر و الال بينند

ــی و زنگی می دادند/ الال : ــته اند: «جوهر: نامی كه به غالمان حبش نوشنامی كه به غالمان سپيد رومی می دادند». شارح در هر دو مورد اشتباه كرده است، «جوهر» نامی است برای غالمان سپيدپوست و «الال» نامی است برای

غالمان سياه. گاه به جای الال، عنبر می گويند؛ قياس كنيم با اين ابيات:روز جوهر نام و شب عنبر لقبپيش صفه اش خادم آسا ديده ام

(خاقانی، 1374: 272)صبح و شام او را دو خادم جوهر و عنبر به نام

اين ز روم آن از حبش ساالر كيهان آمده(همان: 370)

در شب و روزش دو خادم روز و شبجوهر اين و عنبر آن در شرق و غرب

(همان: 478)■ قصيدۀ 30، بيت 63، ص 445:

عشق بازان كه به دست آرند آن حلقۀ زلفدست در سلسلۀ مسجد اقصا بينند

ــاره دارد به معراج پيامبرص كه در آن از مسجدالحرام ــته اند: «بيت اش نوشبه مسجداالقصا رفتند كه در سورۀ اسرا (17) بدان اشاره شده است: سبحان ــری بعبده ليال من المسجد الحرام الی المسجد االقصا باركنا حوله الذی اســميع البصير. و شاعر در اين بيت برای حجگزاران لنريه من آياتنا انه هو السمعراج گونه ای تصور كرده است». معلوم نيست كه شارح از كدام قرينه چنين ــجد االقصا و حلقۀ كعبه ــارتی را دريافته اند! آيا اين قرينه صرفا ذكر مس اش

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 641391

ــت كه برای زيارت و انجام اعمالی چون نماز در ــت؟! شايان ذكر اس بوده اسسرزمين بيت المقدس و اماكن مقدس آن، فضايل قابل توجهی برشمرده اند، از پيامبرص نقل كرده اند كه فرمودند: «من زار بيت المقدس تحسبا أعطاه اهللا أجر الف شهيد» (الموسوی الزنجانی، 1405: 53؛ السيوطی، 1982: ج1: 138؛ ــجد اللقيمی، 1420: 69)؛ و نيز فرمودند: «من أهل بحجة أو عمرة من المســدم من ذنبه و ما تأخر، أو وجبت ــجد الحرام غفر له ما تق األقصی إلی المسله الجنة» (المقدسی حنبلی، 1405: 87و88؛ الحنبلی، بی تا: 205). همچنين ــان روايت كرده اند كه: «التشد الرحال إال إلی ثالثة مساجد: المسجد از ايشالحرام و مسجدی و مسجد بيت المقدس» (ابن الجوزی، 1400: 96؛ 85-90؛ الحنبلی، بی تا: 205؛ اللقيمی، 1420: 60؛ ابراهيم، 1406: 47؛ ابن فقيه، 1302:

95؛ حموی، 1397: ذيل مقدس؛ غازی، 1998: 127)7.در حقيقت برای زيارت مسجد االقصی منزلتی قريب به زيارت خانۀ كعبه ــجد اقصا بعد از بيت الحرام و مسجد ــجدالنبیص قائل بوده اند، چه مس و مسالنبیص، سومين مسجد مبارک و معتبر در نزد مسلمين است، كه آن را اول القبلتين، ثانی المسجدين و ثالث الحرمين گفته اند (اللقيمی، 1420: 114). از ابوذر نقل كرده اند كه گفت: سألت رسول اهللاص عن األول مسجد وضع علی ــجد الحرام. قلت ثم أی؟ قال: المسجد األقصی، قلت: و األرض، فقال: المسكم بينهما؟ قال: أربعون عاما (راشد، 1406: 34؛ اللقيمی، 1420: 60؛ الخليلی، 1407: 1/ 67و66). در سفرنامۀ ناصرخسرو نيز آمده است: «از اهل آن واليات ــام و اطراف آن] كسی كه به حج نتواند رفتن، در همان موسم به قدس [شحاضر شود، به موقف بايستد و قربانی عيد كند، چنانكه عادت است. و سال باشد كه زيادت از بيست هزار خلق در اوايل ماه ذی الحجه آنجا حاضر شوند و فرزند آنجا برند و سنت كنند» (قباديانی، 1384: 35و34؛ امامی، 1379: 139).

ــره، قبة المعراج و قبة النبی، چهار قبۀ ــله نيز به همراه قبة الصخ قبةالسلســرو در باب آن می نويسد: «و آن، آن ــجد اقصی است. ناصر خس مبارک مساست كه سلسلۀ داود عليه السالم آنجا آويخته بودند كه غير از خداوند حق را ــيدی و ظالم و غاصب را دست بدان نرسيدی. و اين معنی ــت بدان نرس دســهور است. و آن قبه بر سر هشت عمود رخام است و شش نزديك علما مشستون سنگين. و همه جوانب قبه گشاده است، اال جانب قبله كه تا سر بسته ــت و محرابی نيكو آنجا ساخته» (قباديانی، 1384: 53و52؛ غازی، 1998: اس

139و138).■ قصيدۀ33، بيت5، ص476:

تا به دست آورده اند از جام و می صبح و شفقزير پای ساقيان گنج روان افشانده اند

بی آنكه تصاوير بيت را مشخص كنند نوشته ا ند: «سحرخيزان به خاطر به دست آوردن روز و شب به وسيلۀ جام شراب زير پای ساقيان گنج فراوان نثار كرده اند»؛ در حالی كه شاعر جام بلورين را در درخشانی و سپيدی به صبح و

شراب را در سرخی به شفق مانند كرده است (تشبيه مضمر).■ قصيدۀ39، بيت51، ص580:

چنگ است پای بسته، سرافكنده، خشك تن چون زرقی كه گوشت ز احشا برافكند

نوشته اند: «چنگ به مرغ خشك شكار شده می ماند كه توسط باز گوشت

و احشا آن خورده شده است». معنی اشتباه و تا حدی هم برعكس است، زيرا چنگ به باز يا زرقی مانند شده كه شكاركننده است نه به مرغی شكار شده.

قياس كنيم با ابيات زير:چنگ جره همچو باز زرق و كبكان بزمدل برآن زرق فش بلبل فغان افشانده اند

(خاقانی، 1374: 106)آن چنگ زرق سار بين، زر رشته در منقار بين

در قيد گيسودار بين پايش گرفتار آمده (همان: 389)

ــكاری كه سرش را به زير افكنده و مشغول ــود به حالت مرغ ش توجه شبركندن احشای شكار است.

■ قصيدۀ 47، بيت57، ص677:ماه من چرخ سپر بود، روا كی داريدكه به دست زمی ماه سپر بازدهيد

ــته اند: «زمی ماه سپر: زمينی كه سپر و پوشانندۀ روی زيبارويان است نوشــوف داشته باشد كه در آن حال زمين مانند سپر و ــايد اشاره به حالت خس شحايلی بين ماه و خورسشيد قرار می گيرد». در واژۀ ماه سپر به معنی سپری كه ابزار معروف است نسيت، بلكه بن مضارع از مصدر سپردن به معنای پايمال ــی افراد ماه گون را نيز در ــت؛ زمينی كه حت كردن و در زير پای افكندن اسپايمال آسيب خويش می گرداند و در ميان گور پنهان می سازد. از سوی ديگر ــی ام از اين قصيده سپر در معنای ابزار جنگی در محل قافيه آمده در بيت س

و تكرار قافيه نارواست:سيزده روز مه چارده شب تب زده بودتب خدنگ اجل انداخت سپر بازدهيد■ قصيدۀ48، بيت10، ص681:

آفتابش به صد هزار زبانسايۀ پادشاه می گويـد

ــيد با صد هزار زبان خود را سايۀ پادشاه می گويد»؛ در ــته اند: «خورش نوشــعد را سايۀ پادشاه می خواند؛ ــيد با صد هزار زبان ابوعمرو اس حالی كه خورشگفتنی است كه اين بيت از مرثيه ای در سوگ ابوعمرو اسعد آورده شده است.

6) نقل قول های بی مأخذ: 8 الف) ارمغان صبح (نوشتۀ نصراهللا امامی، چاپ دوم، تهران: جامی،

(13791- قصيدۀ 1، بيت 6، ص 37:

الف يكرنگی مزن تا از صفت چون آينهاز درون سو تيرگی داری و بيرون سو صفا

ــاره به آن دارد كه در گذشته آينه را از آهن و فلزات ــت: «بيت اش آمده اسديگر می ساختند كه يك روی آن صيقلی و روی ديگر آن تيره و كدر بود؛ به

همين دليل آينه در تعابير شاعران مظهر نفاق و دورنگی بوده است».قياس كنيم با توضيح ارمغان صبح (ص 125): «مصراع دوم بيت توجه به آن دارد كه در گذشته، آينه را از آهن و يا فلزات ديگر می ساختند و يك روی

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

65 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

ــبب گاه در تعابير آن مصقل و روی ديگرش تيره و كدر بود، و به همين سشاعران، آينه مظهر دورنگی و نفاق دانسته شده است».

2- قصيدۀ 1، بيت 7، ص38:آتشين داری زبان ز آن دل سياهی چون چراغ

گرد خود گردی از آن تر دامنی چون آسياآمده است: «چون چراغ زبان آتشين و دل سياه داشتن: اشاره دارد به شعله

و فتيلۀ چراغ و درون تيرۀ آن كه محل چراغ است». در ارمغان صبح (ص 125) چنين می خوانيم: «زبان آتشين و دل سياه در ــت به فتيله و شعلۀ چراغ و درون تيرۀ آن كه محل ــاره اس پيوند با چراغ، اش

روغن چراغ است».3- قصيدۀ 1، بيت 24، ص 41:

در همه شروان مرا حاصل نيامد نيم دوستدوست خود ناممكن است، ای كاش بودی آشنا

ــی كه با او سابقۀ شناختی موجود باشد، مرتبه ای ــت: «آشنا: كس آمده اسپايين تر از دوستی».

ارمغان صبح (ص 128): «آشنا: كسی كه با او سابقۀ شناختی موجود باشد، مرتبه ای پايين تر از دوستی».

4- قصيدۀ 6، بيت 7، ص 121:عقد نظامان سحر از من ستاند واسطهقلب ضرابان شعر از من پذيرد كيميا

ــعر: آنان كه سكۀ شعر می زنند، كنايه از شاعران، ــت: «ضرابان ش آمده اسسكه استعاره از شعر. در آثار ديگران نيز كاربرد داشته است:

گر چه در آن سكه سخن چون زر استسكۀ زر من از آن بهتر است».

ــعر ــكۀ ش ــعر: آنان كه س بنگريم به ارمغان صبح (ص120): «ضرابان شمی زنند، كنايه از شاعران. سكه در استعاره از شعر، در آثار ديگران نيز كاربرد

داشته است:گر چه در آن سكه، سخن چون زر است

سكه و زر من از آن بهتر است».5- قصيدۀ 39، بيت 21، ص575:

آبستنانه عدۀ توبه مدار بيشكآسيب توبه قفل به دل ها برافكند

آمده است: «قفل به دل ها افكندن: كنايه از دل ها را از شادی و شكفتگی ــتنان عدۀ توبه را بيش از اين نگاه مدار و پرهيز ــتن. معنی: مانند آبس بازداش

مكن».ــت: «قفل بر دل ها برافكند: دل ها را از در ارمغان صبح (ص162) آمده اســتن، عدۀ توبه را بيش از اين نگاه ــگفتی باز می دارد . . . همانند زنان آبس ش

مدار».6- قصيدۀ 39، بيت23، ص575:هر هفت كرده پردگی رز به مجلس آر

تا هفت پردۀ خرد ما برافكندــت: «هفت پردۀ خرد: تمام خرد، ذكر پرده برای خرد و عقل شايد آمده اس

ــان را از امور ــد كه عقل نوعی ستر و حجاب است كه انس ــبب باش بدان سبيهوده باز می دارد».

قياس كنيم با ارمغان صبح (ص162): «هفت پردۀ خرد: تمام خرد، خرد را به تمامی. ذكر پرده برای خرد و عقل بدان سبب است كه عقل نوعی ستر و

حجاب است كه انسان را از امور بيهوده باز می دارد».7- قصيدۀ 39، بيت 64، ص 581:چشمه به ماهی آيد و چون پشت ماهيان

زيور به روی مركز غبرا بر افكندــت: «چشمه: استعاره از خورشيد، از ديرباز خورشيد به چشمۀ نور آمده استشبيه شده است و تعابيری چون عين الشمس و چشمۀ آفتاب در ادب فارسی

و عربی بسيار ديده می شود. ــمه: استعاره از خورشيد زيرا در ارمغان صبح (ص 171) می خوانيم: «چشخورشيد از ديرباز به چشمۀ نور تشبيه شده است و تعابيری چون عين الشمس

و چشمۀ آفتاب در ادب عربی و فارسی ديده می شود».8- قصيدۀ 39، بيت 65، ص 582:

آن آتشين صليب در آن خانۀ مسيحبر خاک مرده باد مسيحا برافكند

ــمان چهارم؛ زيرا بر طبق روايات ــيح: كنايه از آس ــت: «خانۀ مس آمده اساسالمی عيسیع مصلوب نشد، بلكه عروج كرد، ولی چون از تعلقات دنيايی سوزنی با او بود، در آسمان چهارم، كه خانۀ خورشيد نيز می باشد، متوقف شد ــيح را همسايه و هم خانه خوانده اند./ خاک و به همين سبب خورشيد و مس

مرده: خاک افسرده و يخ زده از سرمای زمستان».حال به ارمغان صبح (ص 171) بنگريم: «خانۀ مسيح: آسمان چهارم؛ زيرا ــیع مصلوب نشد بلكه عروج كرد. ولی چون ــالمی عيس بر طبق روايات اســمان چهارم كه خانۀ خورشيد نيز ــوزنی با او بود در آس از تعلقات دنيايی، سمی باشد، متوقف شد و به همين سبب، خورشيد و مسيح را همسايه و همخانه

خوانده اند. خاک مرده؛ خاک افسرده و يخ زده از سرمای زمستان». 9- قصيدۀ 39، بيت 66، ص 582:

آن مطبخی باغ نهد چشم بر برههمچون بره كه چشم به مرعی برافكند

ــت: «مطبخی باغ: استعاره از خورشيد است؛ زيرا گرمای خورشيد آمده اسموجب رسيدن شكوفه ها و گل ها و دميدن سبزه های باغ می گردد».

بنگريم به ارمغان صبح (ص 171): «مطبخی باغ: استعاره از خورشيد است ــيد موجب رسيدن شكوفه ها و گل ها و دميدن سبزه های زيرا گرمای خورش

باغ می گردد».10- قصيدۀ 39، بيت 67، ص583:

از پشت كوه چادر احرام بر كشدبر كتف ابر چادر ترسا برا فكند

ــت: «چادر ترسا: اشاره است به جامۀ سياه كشيشان و ترسايان و آمده اساستعاره از سياهی يا كبودی رنگ ابر. معنی: خورشيد با تابش و گرمای خود ــت كوه بر می دارد و چادر سياهی چون جامۀ ترسايان بر چادر برف را از پش

پشت و كتف ابر می اندازد».

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 661391

ــا: اشاره است به جامۀ در ارمغان صبح (ص 171) می خوانيم: «چادر ترسسياه كشيشان و ترسايان و استعاره است از سياهی يا كبودی رنگ ابر. معنای بيت: خورشيد با تابش و گرمای خود، چادر برف را از پشت كوه بر می دارد و

چادر سياهی چون جامۀ ترسايان بر پشت و كتف ابر می اندازد». 11- قصيدۀ 44، بيت 18، ص 638:منم آن صبح نخستين كه چو بگشايم لبخوش فروخندم و خندان شدنم نگذارند

ــت: «معنی: خوش می خندم، اما نمی گذارند كه خندۀ من دوام و آمده اسپيوستگی داشته باشد».

در ارمغان صبح (ص 202) نيز آمده است: «خوش می خندم اما نمی گذارند كه خندۀ من دوام و پيوستگی داشته باشد».

12- قصيدۀ 44، بيت 24، ص 638:باز گردم چو ستاره كه شود راجع، از آنك

مستقيم ره امكان شدنم نگذارندــدنم نگذارند: نمی گذارند به سوی راه ــت: «مستقيم ره امكان ش آمده اس

مستقيمی كه برايم ممكن است بروم». در ارمغان صبح (ص 203) می خوانيم: «مستقيم ره امكان شدنم نگذارند:

نمی گذارند به سوی راه مستقيمی كه برايم ممكن است بروم».13- قصيدۀ 46، بيت 6، ص 655:

از زبر سيل به زير آيد و سيالب شماگر چه زير است رهش سوی زبر بگشاييد

ــاييد: راه آن را به طرف باال باز كنيد. ــت: «رهش سوی زبر بگش آمده اسمقصود شاعر آن است كه جگر و دل پايين تر از ديده است و برای گريستن

بايد راه اشك را به طرف باال باز كرد». ارمغان صبح (ص 175) را بنگريم: «رهش سوی زبر بگشاييد: راه آن را به طرف باال بازكنيد، مقصود شاعر آن است كه جگر و دل، پايين تر از ديده

است برای گريستن بايد راه اشك به طرف باال را بازكرد».14- قصيدۀ 46، بيت 26، ص 658:نه كميد از شجر رز كه گشايد رگ آب

رگ خون همچو رگ آب شجر بگشاييدآمده است: «رگ آب: اشاره است به قطرات آبی كه از قطع كردن ساقه های

درخت انگور جاری می شود و اصطالحا گريه يا اشك تاک می گويند». ــت: «رگ آب: اشاره است به ــده اس از ارمغان صبح (ص 178) گرفته شقطرات آبی كه از قطع كردن ساقه های درخت تاک جاری می شود و اصطالحا

گريه يا اشك تاک می گويند».

ب) گزيدۀ اشـعار خاقانـی (نوشـتۀ ضياءالدين سـجادی، چاپ دوازدهم، تهران: كتاب های جيبی، 1381).

15- قصيدۀ 5 ، بيت 40، ص 116: بر خوان اين جهان زده انگشت در نمكناخورده دست شسته از اين بی نمك ابا

آمده است: « انگشت در نمك زد ن: اشاره به سنتی ا ست برای آغاز كردن

به غذا خوردن كه غذا را با نمك آغازكنند و با نمك پايان برند. در خبر است كه پيامبرص به علیع فرمودند: إفتتح بالملح واختم به فانه من إفتتح بالملح و ختم به عوفی من اثنين و سبعين نوعا من انواع البالد، با نمك آغازكن و به پايان بر كه همانا هركه با نمك آغازكند و به پايان برد، از بسی بالها سالم

ماند (سفينه البحار، ذيل ملح)».قياس كنيم با گزيدۀ سجادی (ص122): «"زده انگشت در نمك"، اشاره است به اين سنت كه غذاخوردن را با نمك آغازكنند و با نمك به پايان برند. در خبر است كه پيامبرص به علیع گفت: افتح بالملح و اختم به فانه من افتتح بالملح و ختم به عوفی من اثنين و سبعين نوعا من انواع البالء. (سفينه البحار، ذيل ملح )، (با نمك آغاز كن و به پايان بر كه همانا هركه با نمك آغازكند و

به پايان برد، از بسی بالها سالم ماند)». 16- قصيدۀ 6، بيت 15، ص 123و 124:

من قرين گنج و اينان خاک بيزان هوسمن چراغ عقل و اينان روز كوران هوا

ــان به سبب هوا و خوا هش نفس ــت: «من چراغ عقلم و اين كس آمده اسروزكور و از فيض نور بی بهره اند».

حال بنگريم به گزيدۀ سجادی (ص126): «من چراغ عقلم و اين كسان به سبب هوی و خوا هش نفس روزكور و از فيض نور بی بهره اند».

17- قصيدۀ 8، بيت 12، ص165: گر آن كيخسرو ايران و تو راست

چرا بيژن شد اين در چاه يلداآمده است: «كيخسرو: از پادشاهان كيانی و در اينجا به معنی مطلق پادشاه گرفته شده است./ تور: مقصود سرزمينی است بر آن سوی آمودريا (جيحون) ــتان، پيوسته به خوارزم و از جانب مشرق كشيده تا يعنی ماوراءالنهر و تركســاطيری ايرانی، پسر گيو كه به روايت درياچۀ آران، توران/ بيژن: پهلوان اسشاهنامه به فرمان كيخسرو همراه گرگين به جنگ گرا زها رفت، ولی گرگين او را فريب داد و به دشتی كه منيژه (دختر افراسياب، شاه توران) در آن خيمه زده بود، برد و سرانجام بيژن به فرمان افراسياب در چاهی زندا نی شد و پس ــت رستم نجات يافت (فرهنگ تلميحات [!])/ يلدا: سريانی از چندی به دسبه معنی والدت، شب 25 دسامبر كه شب والدت مسيح است؛ به شب اول

زمستان – كه درازترين شب سال است– شب يلدا گفته می شود».توضيح تمامی موارد از گزيدۀ سجادی (ص132و133) گرفته شده است: «كيخسرو، از پادشاهان كيانی و در اينجا به معنی مطلق پادشاه گرفته شده است. "تور"، مقصود توران و آن سرزمينی است بر آن سوی آمودريا (جيحون) يعنی ماوراءالنهر، پيوسته به خوارزم و از جانب مشرق كشيده تا درياچۀ آرال. ــاطيری ايرانی، پسرگيو كه به روايت شا هنامه، به فرمان "بيژن"، پهلوان اسكيخسرو همراه گرگين به جنگ گرازها رفت، ولی گرگين او را فريب داد و به دشتی كه منيژه (دختر افراسياب، شاه توران) در آن خيمه افراشته بود، برد و سرانجام بيژن به فرمان افراسياب در چاهی زندا نی شد و پس از چندی به دست رستم نجات يافت. "يلدا" (سريانی) به معنی والدت و آن شب ميالد مسيح (25دسامبر) است؛ شب اول زمستان نيز كه درازترين شب سال ا ست،

يلدا گفته می شود».

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

67 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

18- قصيدۀ 8، بيت 16، ص 166: چو من ناورد پانصد سال هجرتدروغی نيست ها برهان من ها

آمده است: «سال تولد خاقانی520 ه.ق است اما وی در اشعارش عقد كامل (بی خرده) در نظر دارد و به500 ه.ق اشاره می كند».

ــال تولد خاقانی 520 ــجادی (ص 134) نقل شده است: «س از گزيدۀ سه.ق است. اما وی در اشعارش عقد كامل (بی خرده) را در نظر دارد و به 500

هجری اشاره می كند».19- قصيدۀ 8، بيت 17، ص 167:

برآرم زاين دل چون خان زنبورچون زنبوران خون آلود ه غوغا

آمده است: «شاعر دل خود را از جهت سوراخ سوراخ بودن به النۀ زنبور و فرياد و غوغای خود را به زنبورا ن سرخ رنگ مانندكرده ا ست».

بنگريم به گزيدۀ سجادی (ص134): «دل خود را از جهت سوراخ سوراخ بودن به النۀ زنبور و فرياد و غوغای خود را به زنبوران خون آلود تشبيه كرده

است».20- قصيدۀ 8، بيت 35، ص171:

در ابخازيان اينك گشادهحريم روميان آنك مهيا

ــت: «ابخازيان: قوم سرزمين ابخاز در شمال غربی گرجستان، به آمده اسقول مينورسكی در اينجا مقصود گرجيانند».

ــت: «"ابخازيان"، قوم سرزمين ابخازيا در ــجادی (ص137) نوشته اس سشمال غربی گرجستان، در اينجا به قول مينورسكی مقصود گرجيانند».

21- قصيدۀ9، بيت17، ص197و198:درست گويی صدرالزمان سليمان بود

صبا چو هد هد و محنت سرای من چو سباآمده است: «سبا نام قوم و كشوری در جنوب غربی جزيره ا لعرب، در هزارۀ اول پيش از ميالد در عهد عتيق سفر پيدايش به نام "سبا" از ايشان ياد شد ه ــت. كشور سبای عهد عتيق احتماال مشتمل بر يمن و حضرموت كنونی اســت. ثروت آن در شرق زمين شهرت داشت. در كتاب اول پادشا هان بوده ا ستورات، قصۀ رفتن ملكۀ سبا به دربار سليمان نبی آمده و در روايات اسالمی

ا سم بلقيس به ملكه سبا داد ه شده ا ست».از گزيدۀ سجادی (ص150) گرفته شده است: «"سبا" نام قوم و كشوری در جنوب غربی جزيره العرب (عربستان) در هزارۀ اول پيش از ميالد، در عهد عتيق (تورات)، سفر پيدايش، به نام شبا از ايشان ياد شده است. كشور سبای عهد عتيق احتماال مشتمل بر يمن و حضرموت كنونی بوده است. ثروت آن ــرق زمين شهرت داشت، در كتاب اول پادشا هان (تورات) قصۀ رفتن در مشملكۀ سبا به دربار سليمان نبی آمده است. در روايات اسالمی ا سم بلقيس به

ملكۀ سبا داده شده است».22- قصيدۀ 13، بيت 12، ص244: خانه خدايش خداست، الجرمش نام هست

شاه مربع نشين، تازی رومی خطاب

ــه زده و ــاهی كه بر چهار بالش تكي ــين: ش ــاه مربع نش ــت: «ش آمده اسنشسته است، اشاره به اينكه قاعدۀ كعبه چهارگوش است».

ــاه مربع نشين"، شا هی كه بر چهار ــجادی (ص160): «"ش حال گزيدۀ سبالش تكيه زده و نشسته است؛ با اشاره به اينكه قاعدۀ كعبه چهارگوش است».

23- قصيدۀ 13، بيت 10، ص 244: كعبه كه قطب هدی است معتكف است از سكون

خود نبود هيچ قطب منقلب از اضطرابــت، ــالم اس ــت: «معنی: كعبه كه محور و مدار هدايت و دين اس آمده اســر آرامش بر جای مانده است و هيچ محور و قطبی از بی تابی و جنبش از س

دگرگون نمی شود». ــت ــجادی (160) را بنگريم: «كعبه كه محور و مدار هدايت اس گزيدۀ ســت و البته هيچ محوری از بی تابی و جنبش ــر آرا مش بر جای مانده اس از س

دگرگون نمی شود».24- قصيدۀ 13، بيت33، ص 248:

هدهد گفت: از سمن نرگس بهتر، كه هستكرسی جم ملك او و افسر افراسياب

آمده است: «كرسی جم شايد مراد شيراز باشد؛ از اين جهت كه جم در ادب فارسی گاهی به جای سليمان نشسته و شيراز پايتخت ملك سليمان– يعنی

فارس– خوانده شده است». سخن سجادی (ص165) است: «"كرسی جم"، اينجا مقصود شيراز است از اين جهت كه جم در ا دب فارسی گاهی به جای سليمان نشسته و شيراز

پايتخت ملك سليمان، يعنی فارس خوانده شده است». 25- قصيدۀ 13 ، بيت 62، ص 254:

حامل وحی آمد ه: كآمد يوم الظفرای ملكان ا لغزاه! ای ثقلين النهاب!

ــيده ــت: «معنی: جبرئيل آمد و وحی آورد كه روز پيروزی فرا رس آمده اس است؛ هان ا ی فرشتگان بشتابيد و ای جن و انس حمله آوريد».

ــجادی (ص172): «جبرئيل آمد و وحی آورد كه: قيا س كنيم با سخن سروز پيروزی فرا رسيد، هان ای فرشتگان به جنگ با كفار بشتابيد و هان ای

جن و انس حمله آوريد». 26- قصيدۀ 20، بيت 48، ص 332 :

قابل گل منم، كه گل همه تنرگ خون ا ست و خار نيشتر است

آمده است: «قابل گل: در خور و شايستۀ گل/ گل همه تن رگ خون است: ــت از جهت سرخی و قرمزی گل/ خار نيشتر ــر تن گل رگ خون اس سراساست: از جهت اينكه خار چون نيشتر در تن گل می خلد. شاعر خود را درخور ــر وجودش رگ خون است و نيشتر غم ــمرده؛ از آن جهت كه سراس گل ش

چون خار آن را می خلد».حال به توضيح سجادی (178) بنگريم: «"قابل گل" درخور و شايسته گل. "همه تن رگ خون است"، سراسر تن گل رگ خون است از جهت سرخی ــتر است"، از جهت اينكه خار چون نيشتر در تن گل می خلد. گل. "خار نيشــاعر خود را درخور گل شمرده از آن جهت كه سراسر وجودش رگ خون ش

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 681391

ا ست و نيشتر غم چون خار آن را می خلد».27- قصيدۀ 30، بيت20، ص 439:كی كند خاک در اين كاسۀ مينای فلك

كه در ا و آتش و زهر آبخور ما بينندــت: «كاسۀ مينای فلك: اضافۀ تشبيهی، فلك از جهت گوژی و آمده اسرنگ سبز مينايی به كاسۀ مينا تشبيه شده است (خاک در كا سه كردن: كنايه از خوار و ذليل كردن. / معنی: اين فلك را كه روزی و قسمت ما در آن آتش و

زهر است، كی روزگار خوار و ذليل می كند؟»سجادی (ص 189) نوشته است: «كا سۀ مينای فلك (اضافۀ تشبيهی) فلك از جهت گوژی و رنگ سبز مينايی به كاسۀ مينا تشبيه شده است. "خاک در كاسه كردن"، كنايه ا ست از خوار و ذليل كردن. معنی: اين فلك را كه روزی و قسمت ما در آن آتش و زهر ا ست چه وقت (روزگار ) خوار و ذليل می كند؟»

28- قصيدۀ 39، بيت 59، ص 581:نوروز برقع از رخ زيبا برافكند

برگستوا ن به دلدل شهبا برافكندآمده است: «معنی: نوروز نقاب از رخ زيبا برمی افكند و بر پشت اسب شب و روز برگستوان می اندازد؛ يعنی برای جنگ با سرمای زمستان آماده می شود». ــخن سجادی (ص 209): «نوروز نقاب از رخ زيبا برمی افكند و بر حال ســب روز برگستوان می ا ندازد و برای جنگ با سرمای زمستان آماده پشت اس

می شود». 29- قصيدۀ 40، بيت51، ص604 و 605:

بر سه تشريفش كه خواندم يك به يكهر دو ساعت چار كان خواهم فشاند

آمده است: «دو ساعت: شايد مراد دو وقت شب و روز باشد/ چار كان: شايد منظور چهار عنصر باشد و يا: 1- كان آتشی كه گوگرد و نوشادر كانی از آن برآيد و نيز لعل و ياقوت را هم گفته اند. 2- كان آبی كه مرواريد و مرجان از اوست. 3- كان بادی كه نباتات قيمتی از آن خيزد 4- كان خاكی كه الماس

و زر و نقره از آن پيداشود/ بيت دارای صنعت سياقة ا العداد است».ــجادی (ص233) نوشته است: «"هر دو ساعت" ظاهرا دو وقت شب و ســادر كانی از آن برآيد و بعضی ــی (كه گوگرد و نوش روز. "چار كان" كان آتشــت از كان لعل و ياقوت)، كان آبی ( كه مرواريد و ــت كه كنايه اس آمده اسمرجان از اوست)، كان بادی (كه نباتات قيمتی از آن خيزد) و كان خاكی كه الماس و زر و نقره از آن پيدا شود. بين "يك" و "دو" و "چهار" سياقة االعدا د

است».30- قصيدۀ 46، بيت 86، ص 666:

از پی ديدن اين داغ كه خاقانی راستچشم بند امل از چشم بشر بگشاييد

ــم بند امل: اضافۀ تشبيهی، از جهت اينكه آرزو چشم را آمده است: «چشچون چشم بند از ديدن حقيقت بازمی دارد».

ــم بند امل" (اضافۀ تشبيهی)، از ــخن سجادی (ص223) است: «"چش سجهت اينكه آرزو چشم را چون چشم بند از ديدن حقيقت بازمی دارد».

ج) بزم ديرينه عروس (نوشـتۀ معصومه معدن كن، چاپ چهارم، تهران: مركز نشر دانشگاهی، 1382).

31- قصيدۀ 1، بيت 7، ص 38:آتشين داری زبان ز آن دل سياهی چون چراغ

گرد خود گردی از آن تردا منی چون آسياآمده است: «تردامنی آسيا: اشاره است به آسياب های آبی كه گردش آب

در دا من آسياب موجب چرخش آن می شود». ــاره به ــيا" اش ــه بزم ديرينه عروس (ص 149): «"تردامنی آس بنگريم بــت كه گردش آب در دا من آسياب موجب چرخش آن ــياب های آبی اس آس

می شود». 32- قصيدۀ 2، بيت 15، ص 51:

دل تابخانه ای است، كه هر ساعتی در ا وشمع خزاين ملكوت افكند ضيا

آمده است: «تابخانه: خانه ای كه در آن شيشه بندی بود تا هر چه از بيرون باشد، ديده شود و روشنايی خورشيد در آن افتد».

در بزم ديرينه عروس (ص155) می خوانيم: «"تابخانه"، خانه ای كه در آن شيشه و آينه كاری بود تا هرچه از بيرون باشد، ديده شود و روشنايی خورشيد

در آن افتد». 33- قصيدۀ 4، بيت 10، ص 88 و 89 :

دلی طلب كن بيمار كردۀ وحدتچو چشم دوست كه بيماری است عين شفا

ــعار خاقانی به معنی توحيد ــت: «وحدت: در اين بيت و غالب اش آمده اساست».

ــت: «وحدت: در اين بيت و از بزم ديرينه عروس (ص174) گرفته شده اسغالب اشعار خاقانی به معنی توحيد است».34- قصيدۀ 5، بيت 26،ص 113:

اندر جزيره ای و محيط است گرد توزين سوت موج محنت و ز آن سو شط بال

ــده و محنت و بال به ــت: «در اين بيت زمين به جزيره ای مانندش آمده اساقيانوسی كه اين جزيره را احاطه كرده است».

ــت: «در اين بيت زمين به از بزم ديرينه عروس (ص191) گرفته شده اســی كه اين جزيره را احا طه ــبيه شده و محنت و بال به اقيانوس جزيره ای تش

كرده است».35- قصيدۀ 13، بيت40، ص 249: قمری كردش ندا كای شده از عدل تو

دانۀ انجير رز دام گلوی غرابآمده است: «در اين بيت جيفه خواری و دزدی غراب در اعتقاد عامه مورد

توجه شاعر بوده است». در بزم ديرينه عروس (ص207) می خوانيم: «جيفه خواری و دزدی غراب

در اعتقاد عامه مورد توجه شاعر بوده است».36- قصيدۀ 29، بيت 26،ص 414:

طاق ايوان جهانگير و وثاق پيرزن

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

69 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

از نكونامی طراز فرش ديوان ديده اندــری، مشهورترين بنايی كه ــت: «طاق ايوان جهانگير: طاق كس آمده اســاخته اند». ونيز: «فرش ايوان: قالی بزرگی كه در يكی از ــاهان ساسانی س شــلطنتی تيسفون مفروش بود و به قول بلعمی آن را فرش تاالرهای قصر سزمستانی می گفتند و آن از جنس زربفت و شصت در صد وشصت ارش بود ه ــاه می گسترده است. در ــتان منظرۀ بهار را در برابر شا هنش كه در فصل زمسمتن آن خيابان ها و جدول های آب ساخته بودند و شهرها از ميان باغی خرم ــت كه كشتزارها و با غچه های پرميوه و سبزی آن را فراگرفته بود. می گذش

شاخ و برگ درختان آن از زر و سيم و گوهرهای رنگارنگ بود».ــت: «"طاق ايوان جهانگير": از بزم ديرينه عروس (241و242) گرفته شده اســهورترين بنايی كه شاهان ساسانی ساخته اند. و نيز: "فرش طاق كسری، مشــلطنتی ــتان. قالی بزرگی كه در تاالر باريكی از قصور س ايوان"، فرش بهارســتانی می گفتند. و آن ــفون مفروش بود و به قول بلعمی آن را فرش زمس تيســت و در فصل ــود و 600 ارش طول و 60 ارش عرض داش ــس زربفت ب از جنزمستانی منظرۀ بهار را در برابر شاه می گسترد. در متن آن خيابان ها و جدول های آب ساخته بودند. شاخ و برگ درختان آن از زر و سيم و گوهرهای رنگارنگ بود».

37- قصيدۀ 29، بيت 59، ص 420: از پی حج در چنين روزی ز پانصد سال باز

بر در فيد آسمان را منقطع سان ديده اندــت در نيمۀ راه كوفه به مكه. در ميانش ــهركی اس ــت: «فيد: ش آمده اسحصاری با دروازه های آهنين است، و مردم امتعه و وسايل خود را به هنگام سفر حج در آن امانت می نهادند و ا هالی حصار تمام سال را صرف جمع آوری

علوفه برای موا كب حجاج می كردند».از بزم ديرينه عروس (ص252) نقل شده است: «فيد شهركی در نيمه را ه كوفه به مكه، در ميانش حصاری با دروازه های آهنين است، و مردم امتعه و وسايل خود را هنگام سفر حج در آن امانت می نهاده اند، و اهالی حصار تمام

سال را صرف جمع آوری علوفه برای مرا كب حجاج می كردند».38- قصيدۀ 29، بيت 63، ص 420:

كوه محروق آنك و چون زر به شفشا هنگ درديو را زو در شكنجۀ حبس خذالن ديده اند

ــت: «كوه محروق: نام كوهی در راه مكه، گويند چون شيطان در آمده اســا هنگ: آهن يا فوالد ــد، چهل روز در حبس می ماند./ شفش آن كوه می رسسوراخ دار زرگران كه بد ان طال و نقره را می كشند تا به صورت سيم باريكی

درآيد».ــه بزم ديرينه عروس (ص 253) بنگريم: «"كوه محروق" نام كوهی در بمكه كه گويند چون شيطان در آن كوه می رسد چهل روز در حبس می ماند. "شفشاهنگ" آهن يا فوالد سوراخ دار زرگران كه بدان طال و نقره را می كشند

تا به صورت سيمی باريك درآيد».39- قصيدۀ 29، بيت 117، ص 429:

در طواف كعبه چون شوريدگان از وجد و حالعقل را پيرانه سر در ام صبيان ديده اند

آمده است: «ام صبيان: مادركودكان، صرعی كه عارض اطفال می شود از

والدت تا چهار پنج سالگی و از اين رو آن را چنين ناميده اند». از بزم ديرينه عروس (ص269) گرفته شده است: «ام صبيان (مادر كودكان)، صرعی كه عارض ا طفال می شود از والدت تا چهار پنج سالگی و از اين رو

آن را چنين ناميده اند».40- قصيدۀ 31، بيت 4، ص 452:

همه سگ جان و چو سگ ناله كنانند به صبحصبحدم نالۀ سگ بين كه چه پيدا شنوند

آمده است: «سگ جان: سخت جان و مقاوم، سختی كش. شاعر قوی بودن ــگ جان" و نياز سحرگاهی آنان را به وضعيت روحی عارفان را به تعبير "س

نالۀ زار سگان در صبح تشبيه كرده است». با اندک مايه تغيير از بزم ديرينه عروس (ص271) گرفته شده است: «"سگ جان": جان سخت، مقاوم، سختی كش. شاعر مقاومت جسمی و روحی اين عارفان مشتاق را با تعبير "سگ جانی" توصيف كرده و نياز سحرگاهی آنان

را به نالۀ زار سگ تشبيه نموده است».41- قصيدۀ 31، بيت 11، ص 453:صبح شد هد هد جاسوس كز او واپرسندكوس شد طوطی غماز كز او واشنوند

ــازی و نمامی و دورويی و ــت: «در ديوان خاقانی طوطی به غم ــده اس آمبوالهوسی وصف شده است».

ــی در ديوان خاقانی به ــم به بزم ديرينه عروس (ص237): «طوط بنگريغمازی و نمامی و دورويی و بوالهوسی وصف شده است».

د) شـاعر صبح (نوشـتۀ دكتـر ضياءالدين سـجادی، چاپ نهم، تهران: سخن، 1386).

42- قصيدۀ 2، بيت 27، ص 55:از عافيت مپرس، كه كس را نداده انددر عاريت سرای جهان عافيت عطا

آمده است: «عافيت: سالمت و تندرستی، در اصطالح صوفيه، سالم ماندن و دوربودن از خطا و گناه، پارسايی و زهدداشتن».

حال شاعر صبح (ص250): «عافيت: تندرستی، در اصطالح صوفيه، سالم ماندن و دورماندن از خطا و گناه، پارسايی و زهد داشتن».

43- قصيدۀ 6، بيت 28، ص 127: گويد: اين خاقانی دريا مثابت خود منم خوانمش خاقانی، اما از ميان افتاده قا

آمده است: «دريامثابت: مانند دريا، مواج و پهناور و بخشنده/ چون از خاقانی "قا" بيفتد "خانی" می شود كه به معنی چشمه و درياچه و مرداب است».

ــاعر صبح (ص256و257) گرفته شده است: «دريامثابت: مانند دريا، از شــود كه به ــنده./ چون از خاقانی "قا" بيفتد خانی می ش مواج و پهناور و بخش

معنی چشمه و درياچه و مرداب است». 44- قصيدۀ 8، بيت 9، ص 164:

به من نامشفقند آبادی علویچو عيسی ز آن ابا كردم ز آبا

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 701391

ــت: «نكتۀ لطيفی هم در اين بيت است و آن اينكه خاقانی چون آمده اسفرزند درودگر است، مانند ابراهيم خليل از پدران آسمانی بيزاری می جويد كه آنان را رب بشمارد، به اين مطلب در آيات 78-76 سورۀ ا نعام (6) اشاره شده

است. خاقانی در جای ديگر صريح تر می گويد:آبای علويند مرا خصم چون خليل

بانگ ابا ز نسبت آبا برآورم».ــاعر صبح (ص 258): «نكتۀ لطيفی هم در اين بيت هست بنگريم به شــت، مانند ابراهيم خليل از پدران ــه خاقانی چون فرزند درودگر اس و آن اينكــمانی بيزاری می جويد كه آنان را رب بشمارد و در سورۀ 6 [االنعام] آيات آس

76-78 اين مطلب آمده و خاقانی در جای ديگر صريح تر می گويد:آبای علوی اند مرا خصم چون خليل

بانگ ابا ز نسبت آبا برآورم».45- قصيدۀ 8، بيت 28، ص 169:

پس از تحصيل دين از هفت مردانپس از تأويل وحی از هفت قرا

آمده است: «هفت مردان: مردان خداوند كه هفت دسته اند: اقطاب، ابدال، ــار، اوتاد، غوث، نقبا، نجبا و گاهی از هفت مردان اصحاب كهف را اراده اخي

می كند، چنانكه خاقانی می گويد :من آن هشتم هفت مردان كهفمكه بر سر نوشت جفا می گريزم».

ــاعر صبح (ص260) گرفته شده است: «هفت مردان: مردان خدا كه از شهفت دسته اند: اقطاب، ا بدال، اخيار، اوتاد، غوث، نقباء، نجباء و گاهی از هفت

مردان اصحاب كهف را اراده می كنند، چنانكه خاقانی گويد:من آن هشتم هفت مردان كهفمكه بر سر نوشت جفا می گريزم».

46- قصيدۀ 8، بيت 49، ص 175و 176:مرا اسقف محقق تر شنا سد

ز يعقوب و ز نسطور و ز ملكاــطور، ملكا: رئيس فرقۀ يعقوبيه، او را يعقوب ــت: «يعقوب، نس آمده اســه فرقۀ معروف ــم ميالدی بود و يكی از س براديا خوانند كه در قرن ششمسيحی و آنها معتقد به طبيعت واحدۀ الغير در حضرت عيسیع می باشند. ــالدی ظهور كرد، از فرق ــطوريه كه در قرن پنجم مي – رئيس فرقۀ نســر از پدر به وجود آمد بر سبيل نور از آفتاب، نه بر ــيحيان كه گويند پس مسسبيل توالد و تناسل. بنابر نوشتۀ بيان االديان و بعضی كتب ديگر، ملكا را رييس فرقۀ ملكائيه می دانند كه عقيده دارند: مسيح جوهری است پاک و در گوش مريم شد و از پهلوی راست ا و بيرون آمد و حقيقت آن است كه ملكايی؛ يعنی شاهی و ملكا نام شخص معينی نيست، بلكه پيروان مذ هب

ملك روم را ملكايی گفته اند».ــوب: رئيس فرقۀ يعقوبيه، ــاعر صبح (ص261) می خوانيم: «يعق در شــيحی و آنها معتقد به ــه فرقۀ مس او را يعقوب براديا می نامند. يكی از سطبيعت واحدۀ الغير، در حضرت عيسی. نسطور: نسطورس، رئيس فرقۀ ــبيل نور از ــر از پدر به وجود آيد بر س ــيحيان كه گويند پس ديگر از مس

آفتاب، نه بر سبيل توالد و تناسل. ملكا: بنابر نوشتۀ بيان االديان و بعضی ــيح كتب ديگر، ملكا را رئيس فرقۀ ملكائيه می دانند كه عقيده دارند مسجوهری است پاک و در گوش مريم شد و از پهلوی راست او بيرون آمد. ــخص معينی ــاهی و ملكا نام ش ــت كه ملكائی يعنی ش و حقيقت آن اس

نيست، بلكه پيروان مذهب ملك روم را ملكائی گفته اند».47- قصيدۀ13، بيت30، ص248:

صلصل گفتا: به اصل الله د و رنگ است از اوسوسن يك رنگ به چون خط اهل الثواب

آمده است: «خط اهل ا لثواب: خط ثوابكاران و درستكاران و افراد با تقوا كه خط و نوشتۀ سپيد دارند، در برابر بدكاران كه نامۀ سياه دارند».

ــط ثوابكاران و ــح (ص276): «خط ا هل الثواب: خ ــاعر صب بنگريم به شدرستكاران و افراد با تقوی كه خط و نوشتۀ سپيد دارند، در برابر بدكاران كه

نامۀ سياه دارند». 48- قصيدۀ29،بيت27، ص414:

از تحير گشته چون زنجير پيچان كآن زمانبر در ايوان نه زنجير و نه دربان ديده اند

ــت: «زنجير: اشاره به زنجير عدلی است كه گفته اند از طاق ايوان آمده اســيلۀ آن اعالم ــان دادخواهی خود را به وس ــن آويخته بود كه دادخوا ه مداي

می كردند». ــاعر صبح (ص285) نقل شده است: «زنجير و دربان اشاره به زنجير از شــه دادخواهان، ــاق ايوان مدائن آويخته بود ك ــت كه گفته ا ند از ط عد لی ا س

دادخواهی خود را به وسيلۀ آن اعالم می كردند».49- قصيدۀ 29، بيت 33، ص 415:

رانده از رحبه دو اسبه تا مناره يكسرهاز سم گوران سر شيران هراسان ديده اند

ــنگ و خشت به ــانی كه در راه از س ــت: «مناره: در اصل نش آمده اسپاكنند و در لغت به معنی چراغ پايه است و چراغی يا آتشی كه بر بلندی ــن بيت مراد همان ــبانه می افروختند. در اي ــافران ش برای راهنمايی مسمنارة القرون است كه ياقوت شرحی دربارۀ آن نوشته ا ست و آن مناره ای ــلطان جالل الدين ملكشاه بن ــت در طريق مكه نزديك واقصه كه س اس

الب ارسالن آن را بناكرد».ــه در را ه از ــانی ك ــاعر صبح (ص286): «مناره در اصل نش بنگريم به شــنگ و خشت بپاكنند و می افروختند. در لغت نامۀ د هخدا نوشته كه مناره سدر اين بيت خاقانی "منارةالقرون" است در راه مكه، نزديك واقصه، سلطان جالل الدين ملكشاه سلجوق بناكرد ه و ياقوت در معجم البلدان شرحی دربارۀ

آن داده است».50- قصيدۀ 29، بيت60، ص420:من به دور مقتفی ديدم به دی مه باديه

كاندر او ز آب و گيا قحط فراوان ديده اند آمده است: «مقتفی: المقتفی خليفۀ عباسی، ابوعبداهللا محمدبن مستظهر ــال 555 ه.ق. وفات ــدۀ 530 ه. ق. با ا و بيعت كردند و در س – در ذی العقيافت و روز اول ذی العقده در سال 551 ه.ق برابر بوده با يكشنبه دوم دی

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

71 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

ــال 551 ه.ق خاقانی نخستين حج خود را انجام ــيد و در س ماه 535 خورشداده است».

از شاعر صبح (ص288) گرفته شده است: «مقتفی: المقتفی، خليفۀ عباسی، ابوعبدا هللا محمدبن مستظهر در ذی قعدۀ 530 ه.ق با ا و بيعت كردند و در سال 555 ه.ق وفات يافت (تجارب السلف) و روز اول ذی قعده در سال 551 ه.ق ــنبه دوم دی ماه 535 خورشيدی (سخن و سخنوران نقل برابر بوده با يكشاز تقويم مشكان طبسی) و در سال 551 ه.ق خاقانی نخستين حج را انجام

داد ه است».51- قصيدۀ 29 ، بيت60، ص420:

پس به عهد مستضی امسال ديدم در تموزكز تيمم گاه صد نيلوفرستان ديده اند

ــت: «مستضی: المستضی ابومحمد حسن بن المستنجد. در سال آمده اس566 ه.ق با او بيعت كردند و در سال 575 ه.ق وفات يافت و حج دوم خاقانی

به عهد او در سال 571 ه.ق. اتفاق ا فتاد».بنگريم به شاعر صبح (ص288): «مستضی: المستضئ، ابومحمد حسن بن ا لمستنجد، در 566 ه.ق با او بيعت كردند و در 575 ه.ق وفات يافت، و سفر

خاقانی به عهد او در سال 569 ه.ق اتفاق افتاد». 52- قصيدۀ 41، بيت17، ص612:

بيست وچهارش زمام ناقه وليكنناله نه از ناقه از زمام برآمد

ــاعر چون در بيت قبل چنگ را به نالۀ ليلی مانند كرده، ــت: «ش آمده اسسيم ها و تارهای آن را نيز به زمام ناقه تشبيه كرده كه بيست و چهار ا ست». ــون در بيت قبل، چنگ را به ناقۀ ــاعر صبح (ص299): «چ بنگريم به شــبيه نموده كه بيست و ــيم ها و تارهای آن را به زمام تش ليلی مانند كرده، س

چهار است».53- قصيدۀ 41، بيت27، ص614:

دام به دريا فكنده بود سليمانخازن انگشتری به دام بر آمد

آمده است: «بيت اشاره به آن دارد كه چون سليمان انگشتری خود را ــلطنت بيفتاد و در خد مت ماهيگيران ــت داد و ديو آن را ربود، از س از دســتری او را درآمد و روزی نيم درم و يك ماهی می گرفت. چون ديو انگشــكافت و ــكمش را ش به دريا انداخت، ماهی ای كه آن روز به ا و دادند، شانگشتری خود را بيرون آورد و به انگشت كرد و سلطنت بازيافت و خازن ــت كه به فرمان خداوند انگشتری سليمان ــتری كنايه از ماهی اس انگش

را فروبرده بود».ــاره به آنست كه چون ــت: «اش ــاعر صبح (ص299) گرفته شده اس از شــتری خود را از دست داد و ديو آن را ربود، از سلطنت بيفتا د و ــليمان انگش سدر خدمت ماهی گيران در آمد و روزی نيم درم و يك ماهی می گرفت، چون ديو انگشتری او را به دريا انداخت، ماهيی كه آن روز به او دادند، شكمش را ــكافت وانگشتری خود را بيرون آورد. و به انگشت كرد و سلطت بازيافت ش(قصص االنبياء نيشابوری) و «خازن انگشتری» همان ماهی است كه به فرمان

خداوند انگشتری سليمان را فروبرد ه بود».

ه) گزيدۀ اشـعار خاقانی (دكتر عبـاس ماهيار، چاپ دهم، تهران: قطره، 1386)

54- قصيدۀ 8، بيت 1، ص 160و 161:فلك كژروتر است از خط ترسا

مرا دارد مسلسل راهب آساآمده است: «فلك: چرخ، سپهر، از نظر قدما جسمی است كروی و دارای ــيحيان، خطی است كه كتاب ــا: خط مس حركت دورانی و ذاتی./ خط ترسمقدس نصارا به آن نوشته شده است و قديم ترين انجيل های موجود به خط التينی است كه در مقايسه با خط عربی كه از سمت راست نوشته می شود، ــاعر به همين دليل آن را كج رو ــته می شده است و ش ــت نوش از چپ به راســيحی؛ راهبان مسيحی و تاركان دنيا ــت. / راهب آسا: مانند عابد مس گفته اسبرای رياضت و كشتن نفس به گردن يا دست و پای خود زنجير می بستند.

ــپهر، از نظر ــار (ص 58): «فلك: چرخ، س ــدۀ ماهي ــاس كنيم با گزي قيــت كروی و دارای حركت دورانی و ذاتی./ خط ترسا: خط ــمی اس قدما جســت كه كتاب مقدس نصاری بدان نوشته شده است و ــيحيان، خطی اس مسقديم ترين انجيل های موجود به خط التينی است كه در مقايسه با خط عربی، كه از سمت راست نوشته می شود، خطی است كج رو./ راهب آسا: مانند عابد مسيحی؛ راهبان مسيحی و تاركان دنيا برای رياضت و كشتن نفس به گردن

يا دست و پای خود زنجير می بستند».حال معنی بيت در شرح ديوان: «سپهر كج روتر ار خط ترساست (بر وفق ــيحی به بند و زنجير می كشد». و مراد من نمی گردد) و مرا مانند راهبان مسدر گزيدۀ ماهيار (ص58): «سپهر بی راه تر و كج روتر از خط ترساست (بر وفق

مراد من نمی گردد) و مرا مانند راهبان مسيحی به بند و زنجير می كشد».55- قصيدۀ 8، بيت 3، ص162:

تنم چون رشتۀ مريم دوتا است دلم چون سوزن عيسی است يكتا

آمده است: «سوزن عيسی: در روايات آمده است كه هنگام صعود حضرت عيسی ع به آسمان ها چون در زه دلق او از تعلقات دنيايی سوزنی مانده بود، او را در آسمان چهارم متو قف ساختند. معنی: تنم مانند رشتۀ مريم خميده و

دوتاست، اما دلم مانند سوزن عيسی راست و استوار است».ــوزن عيسی: در روايات ــت: «س از گزيدۀ ماهيار (ص58) گرفته شده اســت كه به هنگام صعود حضرت عيسی به آسمان ها چون در زه دلق آمده اساو از تعلقات دنيايی سوزنی مانده بود، او را در آسمان چهارم متوقف ساختند. تنم مانند رشتۀ مريم خميده و دوتاست، اما دلم همانند سوزن عيسی راست و استوار است». حتی توضيح «يكتا» نيز گرفته شده است: «يكتا: مقابل دوتا و

خميده، راست»؛ گزيدۀ ماهيار (ص58): «يكتا: راست، مقابل دوتا و خميده».56- قصيدۀ 8، بيت 24، ص 168:

نه از عباسيان خواهم معونتنه بر سلجوقيان دارم توال

ــت: «سلجوقيان: مراد سلجوقيان عراق است كه فرزندان محمد آمده اسملكشاه سلجوقی هستند و تا سال 590 ه .ق در عراق عجم حكومت كردند». ــت كه ــلجوقيان عراق اس ــلجوقيان: مراد س گزيدۀ ماهيار (ص60): «س

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 721391

ــتند و تا سال 590 در عراق عجم ــاه سلجوقی هس فرزندان محمدبن ملكشحكومت كرده اند».

57- قصيدۀ 8، بيت 39، ص 158:كنم تفسير سريانی ز انجيلبخوانم از خط عبری معما

آمده است: «سريانی: يكی از زبان های سامی كه در حقيقت يكی از اشكال ــمال غرب بين النهرين در شهر ادسا رواج داشته ــت كه در ش زبان آرامی اســت. از قرن دوم ميالدی به بعد زبان سريانی برای تحرير مسايل دينی و اســفی و علمی، زبان رسا و بليغی به شمار می رفته است و آثار باقی مانده فلســروده های مذهبی به همين زبان است. / خط عبری: ــير انجيل و س از تفســت و در شمار زبان های ــعبه های زبان كنعانی اس خط زبان عبری كه از شسامی محسوب است. كتاب عهد عتيق و ادبيات قوم يهود به آن خط نوشته

شده است. نبودن حركات در خط عبری از دشوارهای آن است».ــريانی: يكی از زبان های سامی قياس كنيم با گزيدۀ ماهيار (ص 61): «سكه در حقيقت يكی از اشكال آرامی است و در شمال غرب بين النهرين رواج ــت. از قرن دوم ميالدی به بعد زبان سريانی برای تحرير مسائل ــته اس داشــفی و علمی زبان رسا و بليغی به شمار می رفته است و آثار باقی دينی و فلسمانده از تفسير انجيل و سروده های مذهبی به همين زبان است./ خط عبری: خط زبان عبری كه از شعبه های زبانه ای كنعانی است و در شمار زبان های سامی محسوب است، كتاب عهد عتيق و ادبيات قوم يهود بدان خط نوشته

شده است. نبودن حركات در خط عبری از دشواری های آن است».58- قصيدۀ 8، بيت 45، ص 174:

دبيرستان نهم در هيكل رومكنم آيين مطران را مطرا

نوشته شده است: «دبيرستان: مكتب خانه/ هيكل: عبادتگاه ترسايان كه در ــجد اياصوفيای امروزی در ــد./ هيكل روم: مراد مس آن صور و تماثيل باشاستانبول است كه سابقا كليسا بوده و در سدۀ چهارم ميالدی بنا شد و بعدها توسط امپراطوران روم مرمت شده است./ مطران: يكی از مناصب شش گانۀ مسيحيان شرق/ آيين مطران: در اينجا مراد آيين مسيحيت است./ مطرا: تر ــت مكتب خانه داير ــيحيان اس و تازه، با طراوت/ معنی: در روم كه مركز مس

می كنم و آيين مسيحيت را رونق و طراوت می بخشم».حال بنگريم به گزيدۀ ماهيار (ص 62): «دبيرستان: مكتب، مكتب خانه/ ــد. "هيكل روم" ــايان كه در آن صور و تماثيل باش هيكل: عبادت خانۀ ترســتانبول است كه ــجد اياصوفيای امروزی در اس ظاهرا مراد از هيكل روم مسسابقا كليسا بوده و در سدۀ چهارم ميالدی بناشده و بعدها توسط امپراطوران روم مرمت شده است./ مطران: يكی از مناصب شش گانۀ مسيحيان مشرق./ آيين مطران: مراد از آيين مطران در اينجا آيين مسيحيت است./ مطرا: تر و تازه. [معنی:] در پرستش گاه روم مكتب خانه ای دايركنم و آيين مسيحيت را

رونق و طراواتی تازه می بخشم».59- قصيدۀ 8، بيت 54، ص 177:

به قسطنطين برند از نوک كلكمحنوط و غاليه موتی و احيا

آمده است: «حنوط: چند مادۀ خوشبو كه پس از غسل ميت بر هفت اندام سجدۀ او می زنند./ معنی: در شهر قسطنطنيه از نوک قلم من زندگان غاليه و مردگان حنوط می برند؛ يعنی اشعار من موجب خوشی دماغ زندگان و سبب

آرامش ارواح مردگان می شود».ــت: «حنوط: چند مادۀ خوشبو كه از گزيدۀ ماهيار (ص62) گرفته شده اسپس از غسل دادن ميت بر هفت اندام او می زنند. [معنی:] در شهر قسطنطنيه ــعار من موجب از نوک قلم من زندگان خضاب و مردگان حنوط می برند، اش

خوشی دماغ زندگان و سبب آرامش ارواح مردگان می گردد».60- قصيدۀ 8، بيت 55، ص 177:

به دست آرم عصای دست موسیبسازم آن عصا شكل چليپا

ــت: «چليپا: از سريانی سليبا، از آرامی صليبا، و آن چوب چهار پره آمده اسباشد كه مسيحيان به نشانۀ دار اعدام حضرت عيسیع بر گردن می آويزند و ــیع بر روی يا با خود دارند. برخی از نصاری معتقدند كه چون عصای عيسعصای موسیع قرار گرفت، شكل چليپا حاصل شد و اين شكل نشان دهندۀ

اكمال آيين يهود است».در گزيدۀ ماهيار (ص62 و63) نيز چنين آمده است: «چلپيا: چوب چهار پره ــانۀ دار اعدام حضرت عيسی بر گردن می آويزند و يا با كه مسيحيان به نشخود دارند (برخی از نصاری معتقدند كه چون عصای عيسی بر روی عصای ــكل چليپا حاصل شد و اين شكل نمايش اكمال آيين موسی قرار گرفت ش

توحيدی است) ...».61- قصيدۀ 8، بيت 59، ص180:

سه اقنوم و سه فرقت را به برهانبگويم مختصر شرح موفا

ــت: «سه اقنوم: سه اصل و بنياد كه در اينجا منظور اقنوم وجود، آمده اســن و روح القدس تعبير ــت كه از آن به اب و اب ــوم علم و اقنوم حيات اس اقنــیع ــود. معتقدان به تثليت می گويند: الهيت ميان خدا و مريم و عيس می شــتراک را به انحای مختلف تبين می كنند و غالبا از ــترک است و اين اش مش

همين راه به فرقه های مختلف تقسيم می شوند. / موفا: كامل و تمام».حال بنگريم به گزيدۀ ماهيار (ص 63): «اقنوم: اصل چيز، سبب اشيا. "سه اقنوم"، مراد از سه اقنوم، اقنوم وجود، اقنوم علم و اقنوم حيات است كه از آن به اب و ابن و روح القدس تعبير می شود. معتقدان به تثليث می گويند : الهيت ميان خدا و مريم وعيسی مشترک است و اين اشتراک را به انحای مختلف تبيين می كنند و غالبا از همين راه به فر قه های مختلف تقسيم می شوند./

موفا: كامل و تمام».62- قصيدۀ 8، بيت60، ص 181:

چه بود آن نفخ روح و غسل و روزهكه مريم عور بود و روح، تنها

ــت: «نفخ روح: دميدن روح القدس، مراد دميدن جبرئيل است كه آمده اســد./ غسل: غسل مريم است كه در روايات آمده است مريم از آن دم باردار شكه مريم برای شستشوی تن خويش جايگاه دوردستی را برای غسل برگزيده ــت./ روزه: روزۀ مريم است و آن روزۀ سكوت بود كه جبرئيل بر او نازل گش

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

73 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

بود كه به او فرمان داده شده بود./ معنی: راز بارداری مريم و دميدن روح القدس در آستين او و دليل روزۀ سكوتش را و چگونگی نزول جبرئيل بر او در هنگام

غسل را توضيح می دهم».در گزيدۀ ماهيار (ص 63) چنين آمده است: «نفح روح: دميدن روح القدس. مراد دميدن جبرئيل است كه مريم از آن دم باردار گشت./ غسل: شست وشوی ــوی تن خويش جايگاه تمام بدن، در روايات آمده كه مريم برای شست وشدوردستی را برگزيده بود كه جبرئيل بر او نازل گشت./ روزه: مراد روزۀ مريم است و آن روزۀ سكوت بوده است [كه] به او فرمان داده شده بود./ [معنی:] راز ــر غسل او و دليل روزۀ ــتين او، س بارداری مريم و دميدن روح القدس در آس

سكوتش و چگونگی نزول جبرئيل بر او [را ] توضيح می دهم».63- قصيدۀ 8، بيت 70، ص 184:

به نام قيصران سازم تصانيفبه از ارتنگ چين و تنگلوشا

آمده است: «تنگلوشا: كتابی است در صورت های نجومی و داللت آنها بر حوادث زندگی و نوزادان نوشتۀ تئوكروس يونانی، متقدمان آن را به كتابی پر از تصوير و صورت تعبير كرده اند. ظاهرا تئوكروس يونانی به تنگلوشای بابلی

تصحيف شده است».ــت در ــا: كتابی اس ــت: «تنگلوش ــدۀ ماهيار (ص64) نقل شده اس از گزيــتۀ توكروس صورتهای نجومی و داللت آنها بر حوادث زندگی نوزادان نوشــی، متقدمان آن را به كتابی پر از تصوير و صورت تعبيركرده اند. ظاهرا يونان

توكروس يونانی به تنگلوشای بابلی تصحيف شده است».64- قصيدۀ 8 ، بيت 76، ص 185:

يمين عيسی و فخر الحواریامين مريم و كهف النصاری

ــی: ــت، كنايه از يار و ياور/ يمين عيس ــت راس ــت: «يمين: دس آمده اســیع. / نصاری: جمع نصرانی، منسوب ياری دهندۀ آيين و دين حضرت عيســت به ده نصرانه كه آن را ناصره و نصوريه نيز گفته اند. حضرت عيسیع اســت و او را عيسای ناصری نيز گفته اند و هر يك از ــوب بوده اس بدان ده منسپيروان او را نصرانی ناميده اند. شاعر ممدوح را با اين القاب مورد خطاب قرار

داده است».ــت و كنايه از ــت راس حال بنگريم به گزيدۀ ماهيار (ص65 ): «يمين: دسيار و ياور. "يمين عيسی" ياری دهندۀ آيين و دين حضرت عيسی./ نصاری: جمع نصرانی و نصرانی منسوب است به ده نصرانه كه آن را ناصره و نصوريه ــی بدان منسوب بوده است و او را عيسای ناصری نيز گفته اند. حضرت عيسنيز گفته اند و هر يك از پيروان او را نصرانی ناميده اند. ممدوح را با اين القاب

مورد خطاب قرار داده است». 65- قصيدۀ 8 ، بيت 82، ص 187 :

به خمسين و به دنح و ليلة الفطربه عيد هيكل و صوم العذارا

آمده است: «ليلة الفطر: شب فطر، روزۀ مسيحيان هفت هفته است. آخرين يكشنبه هفتۀ هفتم را كه برای روزه گشادن به معبد می روند و به دعا وذكر می پردازند، عيد فطر می گويند و شب آن يكشنبه را شب فطر می نامند./ عيد

هيكل: نخستين يكشنبه پس از تولد حضرت مسيح را عيد هيكل می گويند./ صوم العذاری: روزۀ سه روزه ای كه از روز دوشنبه بعد از عيد دنح آغاز می شود

و تا روز پنج شنبه ادامه دارد».در گزيدۀ ماهيار (ص66) می خوانيم: «ليلة الفطر: شب فطر (روزۀ مسيحيان هفت هفته است، آخرين يكشنبۀ هفتۀ هفتم را كه برای روزه گشادن به معبد می روند و به دعا و ذكر می پردازند عيد فطر می گويند و شب آن يكشنبه را شب فطر نامند)./ عيد هيكل: نخستين يكشنبه پس از تولد حضرت مسيح را عيد هيكل گويند./ صوم العذارا: روزۀ سه روزه ای كه از روز دوشنبه بعد از عيد

دنح آغاز می شود و تا روز پنجشنبه ادامه می يابد».

پی نوشت

* كارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسی، دانشگاه شهيد چمران اهواز [email protected]

1) در فرهنگ لغات و تعبيرات ديوان نيز اين سهو ديده می شود: «مزدوردار: ــجادی، 1382: (صفت فاعلی مركب) مزدوردارنده، اجير و مزدورگيرنده». (س

ذيل مزدوردار)؛ محتمل است كه شارح تحت تأثير همين لغزش بوده باشد.2) در متن به نادرست «وجنان» آمده است كه دور نيست اشتباه چاپی باشد. «وخنان»، شهری واقع در خاور بدخشان در كنار جيحون عليا بوده، ابن حوقل می گويد: اين شهر بر سر راه تبت واقع شده است و از آن جا مشك به دست ــقينه و كران (كرام) مجاور است. در ــت و با شهر س می آيد، از بالد كفار اســمال شرقی ــت در ش حقيقت وخان درۀ مرتفع و باريكی در فالت پامير اسافغانستان. از طرف شرق تا ميان تاجيكستان و شمال غربی هندوستان ممتد ــت. و نيز نام رودخانه ای است كه در اين دره به طرف غرب جاری است. اســهر و لعل بنگريد به: (دزفوليان، 1387: ذيل «وخنان»)؛ در باب پيوند اين ش

بيرونی، 1374: 158و159.3) اين قيصر به نظر می رسد كه همان شياف قيصر باشد كه در مداوای ــيخ الرئيس از به چشم كشيدنی های ــم از آن بهره می گيرند و به قول ش چشخوب برای عالج ناخنه است. در باب داروهای مجرب ديگر نيز آورده اند: زاج سفيد، مك اندرانی، هريك يك جزء، صمغ عربی نيم جزء كه با شراب رقيق گردد. همچنين اعتقاد دارند كه بيمار بايستی قبل از استعمال دارو، سر به بخار شراب در حال جوشيدن گيرد و يا كمی شراب با آب آميخته بنوشد، بعدا به

حك كردن ناخنه بپردازد (ابن سينا، 1385: 3/ 232)4) در چاپ سجادی «حرف موم» آمده كه ضبط مرجح است و با خاتم نيز

تناسب دارد (خاقانی، 1374: 50).5) در ترجمۀ فارسی ثمارالقلوب كسری به خسرو پرويز ترجمه شده، كه صحيح نيست، زيرا مراد از كسری در اينجا انوشيروان است. قدما و از جمله

خاقانی بسيار اين لفظ را برای انوشيروان استعمال كرده اند.6) برای آگاهی بيشتر بنگريد به: كندلی هريسچی، 1374: 458.

7) اين حديث را به گونه های ديگری نيز نقل كرده اند (السيوطی، 1982: ج1: 98و97).

ــی روی داد، ــت در گفتگويی كه با آقای برزگر خالق ــايان ذكر اس 8) ش

شرحى دوباره از ديوان خاقانى

شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 741391

ايشان در باب اين شرح و اين نقل قول های بی مأخذ ابراز داشتند كه: يكی از عناياتی كه خداوند به من داشت، اين بود كه در سال 1369، استاد فقيد، دكتر سيدجعفر شهيدی شروع به تدريس ديوان خاقانی در دورۀ دكتری نمودند. من ــته از ابتدای اين كالس حاضر بودم و تا زمانی فارغ التحصيلی (1372) پيوســتاد چنان برای من جذاب بود كه تا سال به اين كالس می رفتم. كالس اس1380 هر چهارشنبه از قزوين خود را به تهران می رساندم. از آنجاكه يادداشت ــتاد برای من ممكن نبود، با اجازۀ استاد نوارهايی از اين كالس ها بيانات اسفراهم ساختم. چون لزوم نوشتن شرحی بر اشعار خاقانی را به خوبی احساس می كردم، بر آن شدم كه از نوارهای كالس استاد برای اين كار بهره بگيريم،

استاد شهيدی نيز اين كار را بالمانع دانستند.ــرح ابتدا الزم بود كه سخنان استاد را به صورت ــروع به نوشتن ش برای شــرای بنده فراهم نبود، ــتاری دربياورم، چون امكان اين كار نيز ب ــوم نوش مرسبرخی از دانشجويانم را مأمور انجام دادن اين كار قرار دادم. به دليل مشكالتی ــتاد بر روی نوارها پيش می آمد، مطالب بسياری كه در حين ضبط صدای اســت. متأسفانه برخی ناگفته مانده بود، ذكر برخی از مطالب نيز ضرورتی نداشــرط انصاف و امانت را رعايت نكرده بودند و بی آنكه از من ــجويان ش از دانشاجازه بگيرند، شماری از مطالب ناگفته را از گزيده های مشهور ديوان گرفته و ــرح گنجانيده بودند. اگرچه ذكر تمامی آثاری كه در اين تحقيق از آن ها در شاستفاده كرده ام، مذكور است. البته يك مطلب را فراموش كردم كه در مقدمۀ كتاب بازگو نمايم و آن اينكه معنی لغات و تعبيرات مشكل را از فرهنگ لغات ــرات ديوان و لغت نامۀ دهخدا آورده ام. برای اين مورد بهتر آن ديدم كه و تعبيآدرس ذكر نشود، بلكه در مقدمه توضيح آورده شود، زيرا كثرت تكرار را موجب مالل مخاطب می دانستم. اين سهو در چاپ های بعدی حتما جبران خواهد شد. ــرح قصد داشتم آن را نزد استاد ببرم پس از پايان گرفتن جلد اول اين شــند نام ايشان زينت بخش كتاب باشد. اما صد حيف و دريغ تا اگر موافق باشــت روزگار آن مرد بزرگ را از ما گرفت. پس از اين واقعۀ تلخ در پی كه دسمشورت با تنی چند از شاگردان استاد - همكالسی های آن ايام و همكاران ــتيم كه در مقدمه از تأثير مستقيم كالس های امروز- صالح را در آن دانس

استاد در تأليف اين كتاب ياد كنيم.

كتابنامهقرآن كريم.- ابراهيم، محمود، 1406، فضائل بيت المقدس فی مخطوطات عربية -

ــات العربيه (المنظمه العربيه ــه. الطبعه األولی، كويت: معهد مخطوط قديمالتربيه و الثقافه و العلوم).

ــنجاری، 1939، - ــاعد انصاری س ابن األكفانی، محمدبن ابراهيم بن ســتاس ماری الكرملی البغدادی. نخب الذخائر فى احوال الجواهر. تحقيق انس

بيروت: دارصادر. ــه ابن جبير. بيروت: - ــين محمدبن احمد، بی تا، رحل ابن جبير، أبوالحس

دارصادر.ــرج عبدالرحمن ابن علی، 1400، فضائل القدس. - ابن الجوزی، أبی الف

تحقيق و تقديم جبرائيل سليمان جبور. بيروت: منشورات داراآلفاق الجديده.

ــۀ عبدالرحمن - ــداهللا، 1385، قانون. ترجم ــين بن عب ــينا، حس ابن سشرفكندی (هه ژار). چاپ ششم، تهران: سروش.

ــی، 1302، مختصر كتاب - ــر احمدبن محمد الهمدان ابن فقيه، ابی بكالبلدان. ليدن: بريل.

امامی، نصراهللا، 1379، ارمغان صبح. چاپ دوم، تهران: جامی.- ــگ اصطالحات طبی در ادب - ــری خليلی، علی اكبر، 1382، فرهن باق

فارسی. چاپ اول، مازندران: دانشگاه مازندران.برزگرخالقی، محمدرضا، 1387، شرح ديوان خاقانی. جلد يكم. تهران: -

زوار.بهار، مهرداد، 1352، اساطير ايران. تهران: بنياد فرهنگ ايران.- -------، 1375، پژوهشی در اساطير ايران. چاپ اول، تهران: آگه.- ــد، 1363، آثارالباقيه. ترجمۀ اكبر - ــن احم ــی، ابوريحان محمدب بيرون

داناسرشت. چاپ سوم، تهران: اميركبير.ــر. - ــی الجواه ــر ف --------------------، 1374، الجماه

تحقيق يوسف الهادی. چاپ اول، تهران: ميراث مكتوب/ علمی و فرهنگی.ــی. تصحيح علی اكبر - ــد، 1350، تاريخ بيهق بيهقی، ابوالفضل محم

فياض. مشهد: دانشگاه مشهد.ثروتيان، بهروز، 1352، فرهنگ اصطالحات و تعريفات نفائس الفنون. -

چاپ اول، تهران: مؤسسۀ تاريخ و فرهنگ ايران.ــار القلوب فی - ــن محمد، 1376، ثم ــی، ابی منصور عبدالملك ب ثعالب

ــهد: ــی برگردان رضا انزابی نژاد. چاپ اول، مش ــوب. پارس المضاف و المنسدانشگاه فردوسی مشهد.

ــی - ــوب ف ــار القل ------------------------، 1414، ثمــوب. تحقيق و شرح ابراهيم صالح. الطبعه األولی، دمشق: المضاف و المنس

دارالبشائر.ــوب فی - ــار القل ــا، ثم ------------------------، بی ت

المضاف و المنسوب. تحقيق محمد ابوالفضل إبراهيم. بيروت: دارالمعارف.جرجانی، سيد اسماعيل، 1384، االغراض الطبيه و المباحث العالئيه. -

ــن تاج بخش. چاپ اول، تهران: دانشگاه تهران/ فرهنگستان تصحيح حسعلوم.جمالی يزدی، ابوبكر مطهر، 1386، فرخ نامه. تصحيح ايرج افشار. چاپ -

دوم، تهران: امير كبير.«جواهرنامه»، 1343. به كوشش تقی بينش. فرهنگ ايران زمين، جلد -

دوازدهم: 297-273.جوهری نيشابوری، محمدبن ابی البركات، 1383، جواهرنامۀ نظامی. -

تصحيح ايرج افشار (با همكاری محمدرسول درياگشت). چاپ اول، تهران: ميراث مكتوب.

ــم، تهران: - ــا، قصص األنبياء. چاپ ده ــا محمد، بی ت جويری، موالناسالميه.

حافظ شيرازی، شمس الدين محمد، 1375، ديوان. تصحيح پرويز ناتل - خانلری. چاپ سوم، تهران: خوارزمی.

ــالل رحلتی ابن جبير و - ــان، 1996، مكه المكرمه من خ حالق، حسابن بطوطه. الطبعه األولی، بيروت: دارالنهضه العربيه.

تاب ی ر تابقد و ی ر قد و

75 شماره 63 (پياپى 177) ـ تير ماه 1391

حموى، شهاب الدين ياقوت بن عبداهللا، 1397، معجم البلدان. بيروت: - دار صادر.

ــس الجليل بتاريخ القدس و - ــی، قاضی مجيرالدين، بی تا، األن الحنبلالخليل. بی جا: بی نا.

خاقانی، افضل الدين ابراهيم، 1316، ديوان. تصحيح علی عبدالرسولی. - تهران: خيام.

ــن - ــح ضياءالدي ــوان. تصحي -----------------، 1374، ديسجادی. چاپ پنجم، تهران: زوار.

ــتۀ ميرجالل الدين - -----------------، 1375، ديوان. ويراسكزازی. چاپ اول، تهران: نشرمركز.

-----------------، 1384، منشأت خاقانی. تصحيح محمد - روشن. چاپ دوم، تهران: دانشگاه تهران.

ــن). - ــب (تحفه العراقي -----------------، 1386، ختم الغرايتصحيح يوسف عالی عباس آباد. چاپ اول، تهران: سخن.

الخليلی، جعفر، 1407، موسوعه العتبات المقدسه: قسم القدس. الطبعه - الثانيه، بيروت: منشورات مؤسسه األعلمی للمطبوعات.

دزفوليان، كاظم، 1387، اعالم جغرافيايی در متون ادب فارسی تا پايان - قرن هشتم. چاپ اول، تهران: دانشگاه شهيد بهشتی.

دهخدا، علی اكبر، 1373، لغت نامه. تهران: دانشگاه تهران.- ــالميه. الرياض: دارالمريخ - ــد، سيدفرج، 1406، القدس عربيه إس راشللنشر.سجادی، ضياءالدين، 1386، شاعر صبح. چاپ نهم، تهران: سخن.- ــگ لغات و تعبيرات ديوان خاقانی. - ------------، 1382، فرهن

چاپ دوم، تهران: زوار.اول، - ــاپ چ ــی. خاقان ــعار اش ــدۀ گزي ،1351 ،------------

تهران:كتابهای جيبی.ــيوطی، أبی عبداهللا محمدبن شهاب الدين، 1982، اتحاف األخصا - الس

بفضائل المسجد األقصی. تحقيق أحمد رمضان أحمد. القسم األول. قاهره: الهيئه المصريه العامه للكتاب.

ــادی آبادی، محمدبن داودبن محمود، شرح ديوان خاقانی. نسخۀ - شخطی كتابخانۀ مجلس شورای اسالمی، شمارۀ 14204.

شميسا، سيروس، 1381، بيان. چاپ ششم، تهران: فردوس.- ----------، 1387، فرهنگ اشارات. تهران:ميترا.- ــن، 1363، تنسوخ نامۀ ايلخانی. تصحيح سيد - طوسی، محمدبن حس

محمدتقی مدرس رضوی. چاپ دوم، تهران: اطالعات.العارف، عارف باشا، بی تا، تاريخ القدس. الطبعه الثانيه، قاهره: دارالمعارف.- غازی، خالد محمد، 1998، القدس (سير مدينه). الطبعه األولی، بی جا: -

دارالهدی للنشر و التوزيع. ــيخ - ــرح احوال و نقد و تحليل آثار ش فروزانفر، بديع الزمان، 1389، ش

فريدالدين عطار نيشابوری. چاپ اول، تهران: زوار.ــرو، 1384، سفرنامه. تصحيح محمد دبيرسياقی. - قباديانی، ناصر خس

چاپ هشتم، تهران: زوار.القرشی الدمشقی، أبی الفداء اسماعيل بن عمربن كثير، 1420، تفسير -

ــالمه. الطبعه الثانيه، الرياض: ــامی بن محمد الس القرآن العظيم. تحقيق سدارطيبه.

قزوينی، زكرياء بن محمد، 1371، آثار البالد و اخبار العباد. ترجمۀ محمد - ــيد محمد شاهمرادی. جلد اول، چاپ اول، مرادبن عبدالرحمان. تصحيح س

تهران: دانشگاه تهران.ــات، زمان و محيط او. - ــچی، غفار، 1374، خاقانی: حي كندلی هريس

تهران: مركز نشر دانشگاهی.اللقيمی، مصطفی أسعد، 1420، لطائف أنس الجليل فی تحائف القدس -

و الخليل. تحقيق خالد عبدالكريم الهمشری. إشراف هشام أبوارميله، نابلس: جامعه النجاح الوطنيه.

ماهيار، عباس، 1386، گزيدۀ اشعار خاقانی. چاپ دهم، تهران: قطره.- ــكالت - ــرح مش ــرار (دفتر پنجم ش --------، 1385، گنجينۀ اس

خاقانی). چاپ اول، كرج: جام گل.ــتوده. - ــش منوچهر س محمدبن منصور، 1335، «گوهرنامه». به كوش

فرهنگ ايران زمين، جلد چهارم: 302-185.مصفی، ابوالفضل، 1369، فرهنگ ده هزار واژه از ديوان حافظ. چاپ -

اول، تهران: پاژنگ.معدن كن، معصومه، 1382، بزم ديرينه عروس. چاپ چهارم، تهران: -

مركز نشر دانشگاهی.ــی دكتر محمد معين بر اشعار خاقانی. به - معين، محمد، 1358، حواش

ــش سيدضياء الدين سجادی. چاپ اول، تهران: انجمن استادان زبان و كوشادبيات فارسی.

ــن احمد، 1405، - ــی حنبلی، ضياء الدين محمدبن عبدالواحدب المقدسفضائل بيت المقدس. تحقيق محمد مطيع الحافظ. دمشق: دارالفكر.

ــوص، 1363، ديوان. تصحيح محمد - ــری دامغانی، احمدبن ق منوچهدبيرسياقی. تهران، زوار.

الموسوی الزنجانی، سيد ابراهيم، 1405، جوله فی األماكن المقدسه. - الطبعه األولی، بيروت: منشورات مؤسسه األعلمی للمطبوعات.

ــعيد، 1390، ««جمشيد فلك» در شعر خاقانی و حافظ». - مهدوی فر، سحافظ. شمارۀ هشتاد و سوم، تير: 60-56.

----------، 1390، فرهنگنامۀ تحليلی تصاوير برجسته و بديع - ــی ارشد، رشتۀ زبان و ادبيات در قصايد خاقانی. پايان نامه ی دورۀ كارشناس

فارسی، دانشگاه شهيد چمران اهواز.ــال چهارم، - ــعد، 1364، «جامۀ كعبه». ايران نامه. س نظامی تالش، اس

شمارۀ سيزدهم، پاييز: 86-48.ــرح غزل های حافظ. به كوشش زهرا - ــينعلی، 1381، ش هروی، حس

شادمان. چاپ ششم، تهران: نشر نو.ــرح اشعار خاقانی». - هدايت، رضاقلی خان، 1370، «مفتاح الكنوز در ش

ــجادی. ناموارۀ دكتر محمود افشار. به كوشش ايرج تحصيح ضياءالدين سافشار. جلد ششم، 3560-3422.

ياحقی، محمدجعفر، 1386، فرهنگ اساطير و داستان وارها در ادبيات - فارسی. چاپ اول، تهران: فرهنگ معاصر.

شرحى دوباره از ديوان خاقانى