تصور خداوند در عرفان اسلامی

34
ﻋـﻼﻣﻪ ﺗﺨﺼﺼﻲ ـ ﻋﻠﻤﻲ ﻓﺼﻠﻨﺎﻣﻪ دو ﺳﺎل د ﭘﻴﺎﭘﻲ ﺷﻤﺎره ـ ﻫﻢ26 ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن و ﺑﻬﺎر89 اﺳﻼﻣﻲ ﻋﺮﻓﺎن در ﺧﺪاوﻧﺪر ﺗﺼﻮ* ﺷﺠﺎري ﻣﺮﺗﻀﻲ * ﭼﻜﻴﺪه ﺗـﺼﻮر از ﻣﺘﻔـﺎوتً ﻛـﺎﻣﻼ دارد، وﺟﻮد ﺧﺪاوﻧﺪ از اﺳﻼﻣﻲ ﻋﺮﻓﺎن در ﻛﻪ ﺗﺼﻮري اﺳﺖ ﻓﻠﺴﻔﻪ و ﻛﻼم اﻫﻞ. ﺣﻘﻴﻘـﻲ ﻣﻌﺸﻮق ﺗﻨﻬﺎ ﻋﺎرﻓﺎن، ﺧﺪاي ﺗﻨﻬـﺎ زﻳـﺮا اﺳـﺖ؛ اوﺳﺖ ﻫﺴﺘﻲ در ﺣﻘﻴﻘﻲ ﻣﻮﺟﻮد. ﻣـﻲ وﺻﺎل ﺑﻪ ﻛﻪ اﺳﺖ ﻋﺸﻖ ﺑﺎ آدﻣﻲ ﺑـﺎ و رﺳـﺪ ﻣﻲ ﻧﺎﻳﻞ ﻣﻌﺸﻮق درك و ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺑﻪ ﻛﻪ اﺳﺖ وﺻﺎل ﮔـﺮدد. ﻧﺘﻴﺠـﺔ ﺷـﻨﺎﺧﺖ، اﻳـﻦ اﺳﺖ ﻣﻌﺸﻮق و ﻋﺎﺷﻖ وﺣﺪت ﻳﻌﻨﻲ ﻋﺸﻖ؛. ﺗـﺎ ﺷـﺪ ﻗﻴﺎﻣـﺖ ﺑﺎﻳـﺪ ﻣﻮﻟﻮي ﺗﻌﺒﻴﺮ ﺑﻪ ﻧﻴﺴﺖ اﻳﻦ ﺟﺰ ﺗﻌﺎﻟﻲ، ﺣﻖ ﺷﻬﻮد ﺷﺮط و دﻳﺪ را ﻗﻴﺎﻣﺖ. اﺳﺖ ﻣﻄﻠﻖ وﺟﻮد ﺧﺪاوﻧﺪ،. و واﺑـﺴﺘﻪ وﺟـﻮد ﺻـﻮرت ﺑﻪ ﺣﺘﻲ ﻏﻴﺮ، ﺑﺮاي ﺟﺎﻳﻲ ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ ﻣﻌﻨﺎي ﺑﻪ ﻣﻄﻠﻖ وﺟﻮد ر ا ﻧﻤﻲ ﺑﺎﻗﻲ ﺑﻂ، ﮔﺬارد. از اﻳﻦ ﺧﺪا ﻏﻴﺮ ﻣﻨﻈﺮ، ـ ﻫﺮﭼﻪ ـ ﺑﺎﺷﺪ ﻛﻪً ﺻﺮﻓﺎ ﺳﺎﻳﻪ و ﻧﻤﻮد اﺳﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺗﺠﻠﻲ و. ﻋﻠﻴ وﺟـﻮد ﺗﻄﻮر ﻣﻌﻨﺎي ﺑﻪ ﻛﻪ ﻣﻤﻜﻨﺎت، اﻳﺠﺎد ﻣﻌﻨﺎي ﺑﻪ ﻧﻪ اﻃﻮار در ﻣﻄﻠﻖ ﺗﺸ و ﺧﻮد اﺳـﺖ ﺧـﻮد ﻣﻈﺎﻫﺮ در او ﻇﻬﻮر و ﺧﻮد ﺷﺌﻮن در او ن. از اﻳﻦ ﻣﻲ ﺗﻮﺻﻴﻒ ﻋﺒﺎراﺗﻲ ﭼﻨﻴﻦ ﺑﺎ را ﺧﺪاوﻧﺪ ﻋﺎرﻓﺎن رو ﻛﻨﻨـﺪ: ﻛﺎﺋﻨـﺎتـﺖّ ﻋﻠ ﺧـﺪا، و اﺳـﺖ ﭼﻴـﺰي ﻫﺮ ﺑﺎﻃﻦ و ﻇﺎﻫﺮ ﺧﺪاوﻧﺪ اﺳﺖ؛ ﭼﻴﺰي ﻫﺮ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ، ﻧﻴﺴﺖ؛ اﺳﺖ اﺿﺪاد ﺟﺎﻣﻊ ﺧﺪاوﻧﺪ. واژ ﮔﺎن ﻛﻠﻴﺪي: ﺧﺪاوﻧﺪ، اﺳﻼﻣﻲ، ﻋﺮﻓﺎن وﺣـﺪت ﻣﻄﻠـﻖ، وﺟﻮد ﺣﻘﻴﻘﻲ، ﻌﺸﻮق وﺟﻮد* درﻳﺎﻓﺖ ﺗﺎرﻳﺦ: 24 / 2 / 89 ﭘﺬﻳﺮش ﺗﺎرﻳﺦ: 30 / 5 / 89 * * داﻧﺸﻴﺎر ادﺑﻴﺎت داﻧﺸﻜﺪه ﺗﺒﺮﻳﺰ داﻧﺸﮕﺎه[email protected]

Transcript of تصور خداوند در عرفان اسلامی

دو فصلنامه علمي ـ تخصصي عـالمه 26هم ـ شماره پياپي دسال

89 بهار و تابستان

*تصور خداوند در عرفان اسالمي

*مرتضي شجاري چكيده

تصوري كه در عرفان اسالمي از خداوند وجود دارد، كـامال متفـاوت از تـصور اسـت؛ زيـرا تنهـا خداي عارفان، تنها معشوق حقيقـي . اهل كالم و فلسفه است

رسـد و بـا آدمي با عشق است كه به وصال مـي . موجود حقيقي در هستي اوست ايـن شـناخت، نتيجـة . گـردد وصال است كه به شناخت و درك معشوق نايل مي

به تعبير مولوي بايـد قيامـت شـد تـا . عشق؛ يعني وحدت عاشق و معشوق است . خداوند، وجود مطلق است .قيامت را ديد و شرط شهود حق تعالي، جز اين نيست

وجود مطلق به معناي عرفاني جايي براي غير، حتي به صـورت وجـود وابـسته و ـ منظر، غير خدا ايناز. گذارد بط، باقي نميار ـ هرچه نمود و سايه صرفاكه باشد

ت نه به معناي ايجاد ممكنات، كه به معناي تطور وجـود علي. و تجلي خداوند است از . ن او در شئون خود و ظهور او در مظاهر خـود اسـت أخود و تش مطلق در اطوار

خـدا، علـت كائنـات : كننـد رو عارفان خداوند را با چنين عباراتي توصيف مي ايننيست؛ خداوند، حقيقت هر چيزي است؛ خداوند ظاهر و باطن هر چيـزي اسـت و

. خداوند جامع اضداد استعشوق حقيقي، وجود مطلـق، وحـدت عرفان اسالمي، خداوند، م : كليدي گانواژ

وجود

30/5/89: تاريخ پذيرش 24/2/89: تاريخ دريافت *

[email protected] دانشگاه تبريزدانشكده ادبياتدانشيار **

40 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

مقدمهترين مفاهيمي است كه همواره در طول تـاريخ بـا آدمـي بـوده مفهوم خدا از مهم

اند، همواره مفهومي از خدا در ذهـن است و حتي كساني كه وجود خداوند را نپذيرفته نـساني بـر هر ا . انداند؛ اما به وجود خارجي خدا شك داشته يا آن را انكار كرده داشته

بيني خاص خود، مفهومي از خداوند در ذهن دارد كه بعـضا بـا اساس نگرش و جهان تـوان گفـت كـه بـسياري از مفاهيمي كه ديگران در ذهن دارند، متفاوت است و مـي

اختالفات دينداران در اصول اعتقادي، مبتني بر اختالفي اسـت كـه در ايـن زمينـه بـا .يكديگر دارند

ـ در ميان مسلمانان ه ـ از صدر اسالم تاكنون ـ تصورات گونـاگوني از خداونـد بك به ظاهر آياتي از قرآن معتقد شـدند كـه خداونـد اي با تمس عده. وجود آمده است

اي ديگر چنـان در داراي جسم و دست و پاست كه بر تختي در آسمان تكيه زده؛ عده داي از جهـان و انـسان تنزيه مطلق خداوند اغراق كردند كه او را موجودي بريده و ج

گروهي ديگر خداوند . تواند داشت وجه درك درستي از او نمي دانسته كه آدمي به هيچ قابل انكار نيـست، وجـود او را بـديهي » همه چيز «دانسته و از آنجا كه » همه چيز «را »عال في دنوه و دان في علـوه «: اما خداوند عارفان داراي علو و دنو است . دانستندمي

رو آدمي نماست؛ از اين و اين، امري متناقض ). 33: 1375دعاي جوشن كبير؛ قيصري، (خداي عارفان را . تواند تصوري را كه عارفان از خداوند دارند، دريابدبا عقل خود نمي

كه نام پاك ذوالجالل چون مشكي است كه تنها بر توان شناخت، همچنان تنها با دل مي : تن زده شود، روز مردن گند او پيدا شوددل بايد ماليد و اگر بر

ودـدا شـد او پيـردن گنـ گر ميان مشك تن را جا شود روز م مشك را بر تن مزن بر دل بمال مشك چه بود؟ نام پاك ذوالجالل

)266-7:ب/2مثنوي، (

41 تصور خداوند در عرفان اسالمي

اي گونـه و از آنجا كه دل، جايگاه عشق است، خداي عارفان معشوقي زيباست به ). 32: 1379، ةعين القضا(»ترين زشتهاستزيباترين زيباها در برابر او زشت«كه

هدف نگارنده از اين پژوهش، تبيين و تحليل توصيفاتي است كـه عارفـاني ماننـد اي از متـشرعه، عربي از خداوند دارند؛ توصيفاتي كه موجـب شـده عـده مولوي و ابن

بـه بـاور نگارنـده . را خارج از دايرة مسلماني بدانندحكم به تكفير آنان كرده و ايشان اكثر اين تكفيرها، ناشي از عدم درك مقصود عارفان و تصور صحيح نداشتن از سخنان

بـر صـوفيان كـه از خداوند اليابوحامد غز تصور اي به اين بحث را با اشاره . آنهاست .كنيم از خود، تأثير زيادي گذاشته است، آغاز ميپس

ر ابوحامد غزالي از خداوندتصو

توان شخصيتي دانست كـه بـه واسـطة او تفكـر را مي ) ق505: ف(ابوحامد غزالي اي با تـصوف نيز وي بود كه كالم را به طور گسترده . مكتب اشعري به حد كمال رسيد

.عربي و مولوي تأثير زيادي داشتهمراه و هماهنگ كرد و بر عارفاني نظير ابنتوان در مسائل ديني به يقين رسيد بلكه تنهـا بـا ادلة اهل نظر نمي از نظر غزالي با

توان روح را از آلودگيهاي شك و مي ،ايمان قلبي كه مبتني بر وحي و الهام نبوت است اين امر ماوراي عقل كه غزالي، «كوب به تعبير مرحوم دكتر زرين . شبهه دور نگه داشت

كوشيد تا كيمياي سعادت واقعـي را از آن ميبا تركيب و تلفيق بين معامله و مكاشفه، داد تا يقين دينـي را كـه فلـسفه و اي بود كه به او فرصت ميبسازد، در حقيقت وسيله

... توانند از آن در مقابل عقل شكاك دفاع كنند از سقوط و انهدام نجات دهد كالم نمي اي بايد مقدمه شك نيست كه معامله، يعني آنچه به عمل و ذكر ورياضت مربوط است،

چنانكه اگر علم معامله به علم مكاشـفه منتهـي . مشاهدة حق -تلقي شود براي مكاشفه آرايـد شود و فقط مكاشفه است كه قلب را به نوري مي يقين واقعي حاصل نمي ،نشود

42 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

ه ب - حقيقت تمام چيزهايي كه به قلمرو دين مربوط است –كه در آن حقيقت همه چيز ). 121: 1364كوب، زرين(»يابدپذير بر انسان تجلي ميطور واضح و ترديد نا

بعـد از المنقذ من الضالل وي در . انداز نظر غزالي تنها صوفيان، سالك طريق حق ه أن الـصوفي متلاني ع«: گويدبررسي و نقادي روش و نيز آراي اهل كالم و فلسفه مي

ـ خـا تعالي اهللا م السالكون بطريق ه رو وي هماننـد از ايـن ). 106: 1967غزالـي، ( »ةصگويم و مي«: داند كه نام نور بر غير او مجاز محض است صوفيان خدا را نور حقيقي مي

مجاز محض اسـت؛ زيـرا ) خداوند(باكي از گفتن آن ندارم كه اسم نور بر غير نور اول نـور در ذات و از جهت ذاتش داراي ] هر چه كه باشد [اگر ذات غير خدا را لحاظ كنيم

نـسبت ] دانـيم كـه و مي . [ اي است و به خود، قوامي ندارد نيست و نورانيت آن عاريه ). 46: 1363، همو(»عاريه به اصل، مجاز محض است

وي به عنـوان يـك صـوفي، در عـالم . داندمي» معشوق حقيقي «غزالي خداوند را دانـسته و آن را بيند و لذا نجات آدمـي را تنهـا در لقـاء اهللا هستي به جز خداوند نمي

تر از خداوند در نظـر اگر چيزي محبوب ). 5: 4تا، ، بي همو(داندمختص محبان خدا مي كسي جلوه كند، آن شخص، جاهل و داراي قلبي بيمار است؛ زيرا از آنجا كـه هـستي حقيقي مختص به خداست، هست پنداشتن ماسوي اهللا جهل است و محبت ورزيدن به

كه اگر معدة يك انسان، گل و خـاك را بيـشتر از يست، همچنان آنها جز بيماري قلبي ن ).114: 8همان، (اي بيمار استآب و نان بپسندد، بدون شك آن انسان داراي معده

لذت نوعي از ادراك است و هر . شوداز لذت بردن ناشي مي » حب«به باور غزالي راك كـاملي نباشـد، كـسي كـه داراي قـوة اد . ادراكي، مدرك و قوة ادراكي نياز دارد

ها و فاقد شـنوايي، لـذت كه فاقد ذوق، لذت طعم تصوري از لذت نيز ندارد، همچنان غزالي، بي (كند، فاقد عقل نيز لذت معقوالت را ادراك نخواهد كرد الحان را درك نمي

).156: 6تا،

43 تصور خداوند در عرفان اسالمي

دهد كه خداوند، محبـوب حقيقـي غزالي در بياني عرفاني و بسيار زيبا توضيح مي يعني هر كسي هرچه را كه دوست داشته باشد، در حقيقت خدا را دوست داشته است؛مقـصود ). 52: 14همـان، (» غير اهللا تعالى أحدا أن التحقيق يقتضي أن ال تحب ...«: است

توان چنين توضيح داد كه اسباب محبت پنج است و هر كه معرفت به اين غزالي را مي قيقت اين پـنج سـبب در خداسـت و لـذا جـز كند كه ح اسباب داشته باشد، درك مي

:توان دوست داشتخداوند را نميايـن خـود . حب نفس، و حب بقا و كمال و دوام وجـود آن اسـت : سبب اول . 1

اي وجود دارد و انفكاك آن از انـسان قابـل تـصور دوستي در فطرت هر موجود زنده ن كه خـود را و پروردگـار اين امر اقتضاي غايت محبت به خدا را دارد؛ زيرا آ . نيست

داند كه از خـود وجـودي نـدارد و وجـود و دوام و كمـال خود را بشناسد، قطعا مي يعني انسان در ذات خود، . گرددوجودش از خدا و به واسطة خداست و به خدا باز مي

شد اگر كرد؛ و بعد از وجود هالك ميعدم محض است اگر فضل الهي او را ايجاد نميماند اگر فضل خداونـد او را بـه كرد؛ و نيز ناقص مي م به بقاي او نمي فضل الهي حك

. رساندكمال نميحب نيكوكار به خاطر احسانش به ما، كه اگر معرفت يابيم به اينكـه : سبب دوم . 2

احسان غير خدا مجازي است و محسن حقيقي فقط خداوند است، احسان آدميان به ما، .كند تقويت ميدر واقع حب خداوند را در ما

حب خود نيكوكار گرچه احسانش به ما نرسيده باشد، مانند دوست : سبب سوم . 3 بلكـه ،اين قسم نيز اقتضاي حب خداوند را دارد . داشتن افراد عادل و نفرت از ظالمان

اقتضا دارد كه غير خدا را به هيچ وجه دوست نداشته باشيم مگر از جهتي كه تعلق بـه .را محسن حقيقي در اين قسم فقط خداست زي،خداوند دارد

44 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

شان و نه حب زيبايي، مانند دوست داشتن زيبايان به خاطر زيبايي : سبب چهارم . 4زيبايي . زيبايي دوستي نيز در فطرت انسان وجود دارد . اي كه به ما برسد به خاطر بهره

كـان و كود. داراي اقسامي است و هر قسمي نزد درك كنندة آن زيبايي محبوب اسـت با ) ارباب قلوب (بينند اما اهل دل چهارپايان با چشم سر فقط جمال صورت ظاهر را مي

هـا خـدا و از آنجا كه تمام زيبـايي . كنندچشم دل، جمال صورت باطن را مشاهده مي راست و غير خدا داراي نقص يا نواقصي مانند عاجز بودن، مخلـوق بـودن، مـسخر و

.توان دوست داشت نيز فقط خداوند را ميمضطر بودن است، پس به اين سببمانند دوستي . حب بدليل مناسبت؛ زيرا دو شبيه، به هم تمايل دارند : سبب پنجم . 5

ماننـد ،مناسبت گاهي در معناي ظـاهري اسـت . دو نجار با يكديگر يا دوستي دو عالم و دوستي دو كودك در معناي كودكي، و گاهي در معنايي مخفي است ماننـد اتحـاد د

اين سبب نيز اقتـضاي . روح با يكديگر بدون لحاظ چيزي مانند زيبايي يا طمع در مال دوستي خدا را دارد زيرا مناسبت باطني بين انسان و خدا وجود دارد، مناسـبت هـايي

به عالوه اينكـه . گفته شده است » بأخالق اهللا تخلقوا «به همين خاطر . مانند صفات نيك امر پروردگار است، خداوند از روح خود در انسان دميـد، و بنا بر آيات قرآن روح از

).61-52: همان(انسان را خليفة خود بر روي زمين قرار دادـ بنابراين اگر معرفت به خدا داشته باشيم ـ كه لذت و سعادت آدمي جز آن نيست

آيـد؛ زيـرا او ، دوست داشتن خدا به صورت يك ضرورت در مـي )9: 1386غزالي، (ما وجـود خـود را از او دريافـت . ن عواملي را كه در دوستي مؤثرند، داراست تمام اي كنيم، دهنـدة واقعـي گر واقعي اوست، اگر از كسي چيزي دريافت مي ايم، احسان كرده

اوست، زيباي مطلق اوست و ما انسانها به او كشش داريم زيرا انـسان را بـه صـورت .خويش آفريد

45 تصور خداوند در عرفان اسالمي

بت مفـرط دانـسته و حقيقـت آن را تنهـا در حـق را مح» عشق« ابوحامد غزالي از نظر وي كسي كه معرفت به خدا داشته باشد، بدون شـك او . خداوند جايز مي داند

را دوست خواهد داشت، و آن كه معرفتش به خداوند، بسيار باشد، محبتش بـه او نيـز حبةما ل إ شقلععنى ل ال م ف«. شودناميده مي » عشق«شديد خواهد شد و اين محبت مفرط

م دانـستند؛ مـي را عاشق پروردگـار ) ص( محمد ،هاو به همين دليل عرب » فرطةؤكدة م، همـو (كندديدند كه براي عبادت به كوه حرا رفته و با خداي خود خلوت مي چون مي

).156: 6تا، بيآن كه به معرفت . محبت و عشق نسبت به غير خداوند تعالي از روي جهالت است

: داند كه چيزي غير از خداوند و افعال او، وجود حقيقـي نـدارد دست يابد، مي حقيقي »إ العبد ذا عن كل ما يري ك و أ ال هللا يس إ الحقيقي ل ن الكمال م أ ل ن ن ماال م ـ ا فـسه ن و م ).29: 1387، همو(»ال هللا و في اهللابه إن حم يكهللا لن اهللا و باو مه فيرهغ

دــاشـــال بـــــا جمـــاو را ز كج ودـود نبـود وجــه خـــه بــ كآن را )70: 1363عراقي، (

وي اسـت، ايـن 1»كـسب «غزالي با تمثيلي زيبا كه بسيار نزديك به نظرية كالمـي گاه از معرفت فاعل آن كه به افعال، معرفت داشته باشد، هيچ : دهدمطلب را توضيح مي

كند، مثال كسي كه شافعي رحمة اهللا عليـه را بـشناسد و ل نمي آن افعال، به غير او عدو جهـت كـه هاي اوست و نه از آن جهت كه نوشته هاي اوـ از آن آشنا به علم و نگارش

كاغذ و مركب و كالم منظوم و الفاظ عربي است ـ باشد، از معرفت شافعي و محبت او بـه همـين معنـي . هد ورزيد عدول نكرده، به كاغذ و مركب و الفاظ عربي، عشق نخوا

نع خداونـد همة عالم نگارش و فعل خداوند است، و هر كه به عالم از آن جهت كه صبيند و لذا معرفـت و است، معرفت داشته باشد، در مصنوعات، صفات صانع آنها را مي عـشق بـه خـدا . كندعشق او منحصر در خداوند خواهد بود و به غير خدا عدول نمي

46 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

هاي ديگر؛ زيرا هر محبوبي غير از خدا يا در عالم خالف عشق ريست، ب قابل مشاركت ن هستي و يا در عالم امكان، نظيري دارد اما جمال الهي نه در عالم امكان و نه در عـالم

.بر دوستي غير خدا، مجاز محض است» عشق«بنابر اين اسم . هستي قابل تصور نيستن هستند، از لفظ عـشق جـز طلـب كساني كه در نقصان معرفت همانند چهارپايا

ــت، درك ــي اس ــهوت همĤغوش ــسماني و ش ــاس ج ــارت از تم ــه عب ــال ك وصكنند و لذا نبايد در برابر اين چهارپايان، الفاظ عشق، شوق، وصال و انس را به كار نمي ).158-157: ابن عربي، بي تا( برد

امكان شناخت خداوند در تصوفثار منظوم و منثور خويش از خداونـد ارائـه پيش از بيان تصويري كه صوفيان در آ

اند، الزم است اين بحث مطرح گردد كـه آيـا از نظـر ايـشان شـناخت خداونـد كرده پذير است يا نه؟ امكانگردد، عنقـايي اسـت كـه در تصوف اسالمي ذات خداوند، ناشناختني تلقي مي . 1

: كـان پـذير نيـست گنجـد و تفكـر در ذات او ام شكار كس نشود؛ زيرا در تصور نمي جمال احديتش از وصمت مالحظة افكار، مبرا و جالل صمديتش از رحمـت مالبـسة «

مبارزان ميدان فصاحت را در وصف او، مجـال عبـارت تنـگ و سـابقان . اذكار، معرا پاية رفعت ادراكش، از مناولة حواس . عرصة معرفت را در تعريف او، پاي اشارت لنگ

» ساحت عزت معرفتش، از تردد اوهام و تعرض افهام، خالي و مجاولة قياس، متعالي و ).13: 1385كاشاني، (

به تعبير مولوي، خداوند، شمس جان و خارج از اثير است كه در ذهـن و خـارج :نظير ندارد يرــارج نظــن و در خـودش در ذهـنب يرـد از اثـارج آمـو خـان كـشمس ج

47 تصور خداوند در عرفان اسالمي

ـل اوــور مثــد در تصــا در آيـــت وــج كــور ذات او را گنـــدر تص )121- 122 :1مثنوي، (

خداوندي كه نامحدود است و زمان و مكان و كيفيت و كميـت در او راه نـدارد، نهايت عقول را در بدايات معرفت او، جز تحير و تالشي، «چگونه قابل شناخت باشد؟ تعامي و تعاشي، سبيلي نظران را در اشعة انوار عظمت او، جز دليلي نه؛ بصيرت صاحب

اگر گويي كجا، مكان، پيدا كردة او و اگر گويي كي، زمان، پديـد آوردة او و اگـر . نهگويي چگونه، مشابهت و كيفيت، مفعول او و اگر گويي چند، مقدار و كميت، مجعـول

ازل و ابد، منـدرج . ذات نامحدود او را بدايت نه و صفات نامحدود او را نهايت نه . اوت . حت احاطت او و كون و مكان، منطوي در طي بساطت او در ت ليـجملة اوايل در او

ظواهر اشيا در ظاهريت او، بـاطن و بـواطن . او، آخر و همة اواخر در آخريت او، اول جميع آزال در ازليت او، حادث و جملة آباد در ابديت او، . اكوان در باطنيت او، ظاهر

عقل و فهم و وهم و حواس و قياس گنجد، ذات خداوند ـ الجمله هرچه در في .وارثانـد و محـدث، جـز ادراك سبحانه ـ از آن منزه و مقدس است؛ چه اين همه محدثات

).13-14: 1385كاشاني، (»محدث نتواند كردتعريف شود، ايـن تعريـف در » گونه كه هست درك آن به همان «اگر علم به شيئي

ا اگـر درك مواردي صادق خواهد بود كه امكان درك شيء وجـود داشـته باشـد؛ امـ ـ العجـز «: چيزي، محال باشد، علم به آن، همان عدم درك آن است نع درك اإلدراك

ـ «گيري از آية كريمة بر همين اساس و با بهره . 2»إدراك ـ م ك يسل ثل عارفـان »ه شـيء ،چنانكـه مولـوي در . كننـد اي سلبي و تنزيهي توصيف مي معموال ذات الهي را به گونه گوينـد و از شـركي كـه خداوند از آنچه كافران مي «: گويدمقدمة دفتر سوم مثنوي مي

دهند و از تشبيهي كه اصحاب مشركان قائلند و از نقصاني كه ناقصان به وي نسبت مي

48 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

كنند و از توهمات متفكران و كيفياتي كه متوهمان در ذهن دارند، منزه و تشبيه بيان مي .»متعالي است

تصويراتي كـه عقـل .اين عدم امكان درك خداوند، به حسب درك عقلي است . 2جان در آغوش طفلي است كه آن را چون آدمي براي خداوند ساخته، مانند عروسك بي

از نـه را اگر كسي از حالت طفلي خارج گشته و بالغ شود، خداوند . جان دوست دارد . كرد خواهد درك فتنيا طريق از كه دانستن طريق عقل و

زا لــزرگي طفـب در ت اوـ نگش اـت را لعبـت مــرده بـود جــان طفــل است اجتـح بدانت پس طفلي وـت اـت اين تصـور ويـن تخيـل لعبـت است

الـخي و ويرـتص و است حس از ارغـف وصال در شد جان رست زطفلي چون )1689-1687 :5 مثنوي،(

عقـل «. داراي محدوديت، و طبيعتا نامحدود در آن نگنجـد عقل، قيد و بندي است قرار باشد از فكر و جهد و اجتهاد كردن آن است كه همواره شب و روز مضطرب و بي

امـا ). 61: 1362مولوي، (»اگرچه او مدرك نشود و قابل ادراك نيست . در ادراك باري : ايي خداوند را داردرو تنها دل است كه گنجدل آدمي حد و حدودي ندارد و از اين

وسي ز جيبـر مـافت بـه دل تــز آين بـد غيـحصورت بيورت بيـص ا و سمكـرش و دريـرش و فـه عـنه ب د در فلكـورت نگنجـه آن صـگرچ

دانــد بــح اشدـــدل را نب هــــآين دودست آنـدودست و معـزآنك مح ود اوست دلـا خـاوست يزآنك دل با ا مضلـد يـا ساكت آمـل اينجــعق

) 3492-95 :1مثنوي، ( :شناسنداند، خداوند را ميبنابراين كامالن كه محرمان درگاه الهي

وــلق مگـود مطـــه بـــت عامـحال وـــعم تــز از ادراك ماهيــعج انـــد عيــالن باشــم كامـپيش چش ر آنــر ســات و ســـزانك ماهي

49 تصور خداوند در عرفان اسالمي

وــك ارـــم و استبصــر از فهــدورت ق و ذات اوـحر ـود از ســدر وج انـاند نهـان مـذات و وصفي چيست ك د از محرمان ـي نمانـچونك آن مخف

)3650-53: 3مثنوي، (رسد و با وصال اسـت كـه بـه شـناخت و آدمي با عشق است كه به وصال مي . 3

شق و معـشوق اين شناخت، نتيجة عشق؛ يعني وحدت عا . گردددرك معشوق نايل مي به تعبير مولوي بايد قيامت شد تا قيامت را ديد و شرط شهود حق تعـالي، جـز . است

:اين نيست نـست اي ارطــز را شـر چيـدن هـدي نـامت را ببيـو قيــامت شـپس قي

المــا ظــد يـر باشاوـــناواه آن ـخ امـــاش تمدانيــردي او نـا نگـت الــي ذبـق را دانـردي عشـق گـعش الــل را داني كمــل گردي عقـعق

)756- 58 : 6مثنوي، (ايـن نزديكـي . به تعبيري ديگر نزديك شدن به خداوند موجـب شـناخت اوسـت

:موجب فنا و از حبس هستي رستن است ست اق از حبس هستي رستنـرب حـق ست ااال نه پستي رفتنـه بـرب نـق

)4513: 3مثنوي، (اي كـه خداوند است، بايد فاني گردد؛ ماننـد سـايه و لذا كسي كه طالب شناخت

:گرددجوياي نور است و با وصال با نور، فاني مي ود جوينده الــد شـدا آمــون خــچ داــــاه خـوياي درگــنين جـهمچ

استـــدر فنــا انــليك ز اول آن بق در بقاستــا انـرچه آن وصلت بقـگ ورـورش ظهـون كند نـنيست گردد چ روــوياي نـود جــه بـهايي كايهـس

)4657-59 :3مثنوي، (

50 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

كه محب حق تعالي و غيـور در ) ق334:ف(بر همين اساس است كه ابوبكر شبلي هجـويري، ( بينـد ، در هستي، جز خدا نمـي )358: 2تا، عربي، بي ابن(محبت الهي است

ه هر چه در دل بود محبت را نام از آن محبت كردند ك «: ؛ زيرا از نظر وي )330: 1371اشتقاق آن از حب است كه «؛ چرا كه )560: 1989قشيري، (»جز محبوب همه محو كند

و جنيـد ). 559: همـان (»آب درو كنند و چون پر شود هـيچ ديگـر را در او راه نبـود ـ كـان اهللا و «از او دربارة . بيندنيز در هستي، چيزي جز خدا نمي ) 297: ف(بغدادي م ل

كين معه پرسيدند، جواب داد » يءش»50: 1960سراج، (»ما كان ك اآلنو.(

تصور صوفيان از خداوند هاي متعددي استفاده شده اسـت تـا تـصويري در تصوف اسالمي، غالبا از مثال

نسبتا صحيح از خداوند و اسما و صفات و افعال او ارائه شود و صـوفيان ايـن امـر را 35در آية . اوند خود، در آيات قرآن از مثال استفاده كرده است دانند؛ زيرا خد جايز مي

شكو نوره مثل الأرض و السماوات نور الله« :فرمايدسورة نور مي ا ةكمـ يهـف احبص مـ احبصا فى المجةزا جةالزجا جكأنه كبكو ىرد وقدن ير مةشج اربتو كةميةشر لا نةزيق

ةغر لا وبي كادا يتهيضى زي ء و لو لم هسستم نار نور لىى نور عديه ه ن لنـوره اللـ مـ شاءي و ضربي ثال اللهلناس الأمل و بكل الله شى ء لحـق «در اين آيـة كريمـه، . » يمع

تعالي نور خويش را به مصباح تشبيه كرده اسـت جهـت مثـال و وجـود اوليـا را بـه نور او در كون و مكان نگنجد، در زجاجه و مصباح كي . زجاجه؛ اين جهت مثال است

). 243: 1362مولوي، (»گنجد؟يان بـر ايـن صـوف . هاي رايج در تصوف براي خداوند، خورشيد است يكي از مثال

خداوند همچو خورشيد، روشن است و هر كه چـشم خـود بگـشايد آن را «باورند كه اهل نظر در تصور از خداوند و اثبـات . 3)58: 2004بسطامي، (»رسدديده و به يقين مي

51 تصور خداوند در عرفان اسالمي

كوشند با عقل خويش خورشـيد را اند و مي او مانند كساني هستند كه چشم خود بسته حيحي از خورشيد واقعي ندارند، بـه عـالوه اينكـه داليـل اينان تصور ص . اثبات كنند

به تعبير مولوي پاي استدالل ايـشان در . ايشان نيز توان اثبات خورشيد حقيقي را ندارد :تمكين استاين راه چوبين و لذا سخت بي

ودــن بـتمكيت بيـن سخـاي چوبيــپ ودـــن بــان چوبيــدالليـاي استـــپ )1/2128مثنوي، (

صـاحب كـه در ايـن اسـت تجلـي اهـل و نظر اهل اختالف عربيو به تعبير ابن هـر در تجلي صاحب و بيندمي خداوند توحيد بر اينشانه شيء هر در) نظر اهل(عقل :نيست خداوند جز شيء آن كه بيندمي را نشان اين شيء :ينشد العقل فصاحب«

يــش لـــك يــف و ــــل ءآ هدلــــت ةــــي هــــنا ىـــلع ـــــواحد :ذلك في قولنا ينشد التجلي صاحب و

»هـــنــيع هـــأنـ ىـــلع دلـــــت ةـــآي هـــل ء يـــش لـــك يــف و بـر كنـد مـي داللـت كه اوست براي اينشانه چيز هر در: سرايدمي عقل صاحب« براي است اينشانه چيز هر در: سرايدمي را ام قول اين تجلي صاحب و او بودن واحد

. )272: 1 تا،بي عربي،ابن(»اوست عين چيز آن كندمي داللت كه او. كند، درياسـت حدي خداوند و ضد و مثل نداشتن او را تبيين مي مثال ديگر كه بي

هاي گوناگون به كف روي دريـا تـشبيه حقيقت واحد يعني خداوند به دريا و صورت بينند كه كثير است و به اشكال گونـاگون ظاهربينان تنها كف را روي دريا مي . دشومي

: موجود !ا ني، عجبــي و دريــي بينـكف هم بـا روز و شـا ز دريــش كفهـجنب

)1271: 3مثنوي، (

52 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

:كنندحق را در وراي آن مشاهده مياما اهل صفا از كف گذشته و اييــل صفــر اهــذر اگــز كف بگ مــورتهاي عالـــاست صــكف دري

)28722 :5، ديوان(: بيندبيناي واقعي با ديدن جنبش كف، دريا را؛ و با ديدن غباري در اوج، باد را مي

ر اوجـد بــجا آيـادي كــخاك بي ب كي بجنبد بي ز موجون كفـنقش چ اد بين ــم ايجزــلدي قــو ديـكف چ اد بينـنقـش ديـدي بـار ـون غبـچ

)1459-60 :6مثنوي، (كه حقيقت غبار، بادي است كه قابل رؤيت نيست، حقيقت هستي نيز حـق همچنان

:چشم دل بايد او را ديدتعالي است كه با چشم ظاهر قابل رؤيت نيست بلكه با ادي در غباري ـو بـد چـان شــكه پنه اري او برانگيختـون غبــاني چـجه

) 28600 : 5، ديوان(دريا داراي كف و خس و خاشاك بسياري است كه هر يك از آنها در مقايـسه بـا

دريـاي . كننـد يكديگر داراي حكمي هستند اما همة آنها به بركت دريا خودنمايي مـي :ها و خس و خاشاك قابل مقايسه نيستيكران، واحد است و با هيچ يك از آن كفب

دــطپون ميــچاي بيـر دريــر سـب ون زبدـونه چـون و چگــه چـاين همو نـض ش نيست در ذات و عمــدلـــها خليــد هستـدنــوشيـزآن بپ لـد

)1617-8 :6مثنوي، ( ندست و ضدر بيـر بحــون كفي بـچ دـد و نـان ضـترگ بسـار بــدر شم... رـدر ذات بحــد انـون چگونه گنجـچ رـات بحـرد و مـو بـن تــچگونه بيبي

) 1620-3 :6مثنوي، (

53 تصور خداوند در عرفان اسالمي

تصور خداوند بر اساس وحدت وجودگونه توضيح داد كه در عـالم، توان اين تصور خدا در تفكر وحدت وجودي را مي

ماسـوي اهللا داراي وجـود حقيقـي . ود حقيقي بيش نيست و آن خداوند اسـت يك وج .نداهاي متعدد وجود خداوند بلكه جلوه،نيستند

قـــاهي حــ آگترآـــالن مـاضــف قــاهي حـــر شــاهان مظهـادشــپ وبي اوــس مطلــان عكـــر ايشـــمه وبي اوــــة خــــان آينـوبرويـــخ

) 1062-3 :6مثنوي، (و لـذا . بنابراين تصوري نسبتا صحيح از وجود، در واقع تصوري از خداوند اسـت

شك در وجود به تعبيري ديگر، . باشدمفهوم خداوند بديهي و كنه او در غايت خفا مي زيرا اگر خـدا وجـود مطلـق البـشرط اسـت، ؛خداست خدا ناشي از تصور نادرست

ود او عين شك در اصل وجـود اسـت و شـك در شك در وج ؛اند چنانكه عرفا مدعي رو از ايـن . وجود شكي است نامعقول و غيرممكن كه فرض آن مشتمل بر تناقض است

ـ در وجود خداتوان گرچه مي ـ به خاطر تصور نادرست او برطـرف امـا ،شك كـرد تنها از رهگذر تصحيح تصور خداوند ممكن اسـت، نـه از رهگـذر چنين شكي كردن

. وجود اواستدالل بر

خداوند وجود مطلق است. الفوجود مطلق به معناي عرفاني جايي براي غير، حتي به . خداوند، وجود مطلق است

از منظر عرفاني، غير خدا هرچـه هـست . گذارد صورت وجود وابسته و ربط، باقي نمي ت نه به معناي ايجاد ممكنـات، كـه بـه يعل. نمود و سايه و تجلي خداوند است صرفا

ن او در شئون خود و ظهور او در مظاهر أمعناي تطور وجود مطلق در اطوار خود و تش . الت خود تباين ندارد و از آنها دور و منفـصل نيـست چنين وجودي با تنز . خود است

54 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

د و شـو كه براساس تعريف عرفاني از خدا، كثرت حقيقي در وجود محال مي نتيجه اين . به عنوان كثرت در مظاهر، قابل تبيين و پذيرش استكثرت حسي مشهود صرفا

ا ــاني نمــي فــود مطلقـــو وجـــت اــاي مـــدمهاييم و هستيهـــا عــم ) 602 :1مثنوي، (

در واقـع ـ و بـه تعبيـر . اندها در مقابل هستي حق تعالي در حكم عدمتمام هستي : در ناسوت هستند) الهوت(هاي حق تعالي موجودات جلوهـ همة ) ق309: ف(حالج

انـــبحسن اـــ مـــظههـوتــر ناس رـــســـه الثــــا الهوتــــن سباق بارــ و الشلــ اآلكةورـــي صـــف راــــ ظاههـــلقدا لخــــم بــــث

)241: 1379حالج، (گـاه در آن. روشنايي نافذ الهوتش را هويدا كرد منزه است كسي كه ناسوتش راز «

.»ميان بندگانش در چهرة موجودي خورنده و آشامنده آشكار گرديدتنها خداوند است كه موجود حقيقي است و هيچ يك از ممكنات در مقابل خداوند

:داراي وجود نيستند. خداوند موصوف به وجود است و هيچ ممكني با او موصوف بـه وجـود نيـست «

اسـت كـه ) ص(اين همان قول رسـول اهللا . گويم كه خداوند عين وجود است بلكه مي يعني خدا موجـود » خدا هست و چيزي جز او نيست «؛ »معه ء شي ال و اهللا كان «:فرمود

).429: 3تا، عربي، بيابن(»است و چيزي از عالم موجود نيستكه بر اين باور است كـه داند بل ، فعل نمي )ص(را در حديث پيامبر » كان«عربي ابن

حرف وجودي است و زمان در آن اخذ نشده است و لذا عبارت مشهوري كه از » كان«هم اكنون نيـز چنـين (»ما كان ك واآلن«: جنيد بغدادي در توضيح اين حديث نقل است

است كه حضرت ) ص(تواند صحيح باشد و نوعي سوء ادب نسبت به پيامبر نمي) است ).56: 2همو، (كه نياز به تكميل داردچيزي فرموده باشد

55 تصور خداوند در عرفان اسالمي

خداوند، وجود مطلق و خير محض است و اطالق وجود تنها براي اوست و نه غير خداوند وجـود » «ةالحقيق الهو علي و، ه ر ال آخ و هول ل مطلق ال ا الباري وجود نإف«: او

: ، كتـاب االزل 1997، همو(»است» هو«مطلق است كه اول و آخر ندارد، او در حقيقت 157.( تعريف بيان كرده است، ضمير نيست بلكـه اسـمي » ال«عربي آن را با كه ابن » هو«

براي ذات مطلق الهي است؛ زيرا كنايه از احديتي است كـه اشـاره بـه ذات الهـي در دليل ايـن كنايـه . حقيقت خود؛ يعني بدون اضافة به صفتي خارج از اين حقيقت دارد

هو كنايه از احديت است و لـذا «. باطن هر موجودي است » هو«شد كه تواند اين با مي ذات مطلـق اسـت كـه » هـو «پـس . شودگفته مي » قل هو اهللا احد «هاي الهي در نسبت

دليل ايـن ). همان(»ها با افكار خود قادر به درك او نيستند ها با بينائي خود و عقل ديدهاطالق آن است و لذا ذات مطلق، حقيقتي امر، اسقاط هر نسبت و اضافه از ذات الهي و

مقامي وجود ندارد كه يك تجلي از تجليـات «شود؛ زيرا از آن ياد مي » هو«است كه با به اين دليل ،)همان(»در باطن آن تجلي موجود است » هو«الهي در آن نباشد مگر اينكه

.احديت الهي در تمام موجودات جاري است: كهآن است كه واجب الوجود بنفسه است چون قائم بالنفس و ديگر » هو«حقيقت اين

موجودات قائم به او هستند؛ زيرا او در وجود، اول است و نيازمند به موجودي نيـست عقل منكر اين حقيقـت . كه او را ايجاد كند؛ تمام اشيا قائم به او و محتاج به او هستند

: كندنيست و شرع نيز آن را تأييد ميخداوند تعالي اولي است كه قبل از او چيزي اول نيست و چيزي همراه او ـ قائم «

خداوند سبحان در اوليـت خـود، واحـد . به او يا غير قائم به او ـ داراي اوليت نيست او با داليل عقلـي و شـرعي، ذاتـا و . چيزي جز او واجب الوجود بنفسه نيست . است

ــان ــدخــود مــي. اســتعلــي االطــالق غنــي از عالمي ــن «: فرماي ع ــي ــإن اهللا غن ف

56 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

ايـن مطلـب اقتـضا دارد كـه وجـود عـالم از آن جهـت كـه ) 6 /عنكبوت(»العالمينكه عين ممكن، محل تاثير موجود بغيره است با واجب الوجود بنفسه مرتبط باشد و اين

. عقالنـي نيـست ) مكه بيان كردي (گونه الوجود بنفسه در ايجاد است و جز بدين واجبمشيت و اراده و قدرت خداوند همان ذاتش است و او بسيار متعالي است از اينكـه در

).291: 1تا، عربي، بيابن(»ذات خود متكثر باشد بلكه داراي وحدت مطلق استما سوي (هايي است كه به واسطة آنها از وجودهاي مقيد وجود مطلق داراي ويژگي

د در -1: شودمتمايز مي ) اهللا ا وجـود مقيـ وجود مطلق به ذات خود موجود اسـت امـ تعالي موجود بذاته، لذاته و مطلق الوجـود و حق«. هستي خود، تابع وجود مطلق است

غير مقيد به غير است، نه معلول چيزي و نه علت براي چيـزي اسـت بلكـه او خـالق جود به واسـطة معلوالت و علل است، او ملك قدوسي است كه ازلي است و عالم، مو

وجود عـالم در ذاتـش مقيـد بـه . كه بنفسه يا لنفسه موجود باشد خداوند است، نه اين تعـالي پس وجود عالم به هيچ وجه ديگري جز به واسطة وجود حـق . وجود حق است

وجود مطلق داراي ماهيت نيست و به هيچ يك از صفات -2). 90 :همان(»امكان ندارد ـ وجود مطلق ال يعقل «: ا مانندي ندارد شود و لذ مخلوقات متصف نمي و ال يجوز ةماهيت

وجود مطلـق، خيـر -3). 20: ق 1366عربي،ابن(الكيفية كما ال يجوز عليه هيةعليه الما در وجـود مطلـق . تعالي از مخلوقات اسـت محض است، اين تمايز در واقع تمايز حق

. باشدطلق، خير محض مي هيچ عدمي راه ندارد و چون عدم، شر است بنابراين وجود م تـصور -4. 4باشدالوجود و مطلق وجود است، خير محض ميتعالي كه واجب فقط حق

چنانكه مقيد ،كندزمان در مورد وجود مطلق، منتفي است يعني زمان او را محدود نمي نه چيزي شبيه اوسـت . علم به ذات وجود مطلق محال است -5. 5باشدبه مكان نيز نمي

عقول قادر به درك او نيـستند و اذهـان بـه او احاطـه پيـدا . ه چيزي است و نه او شبي .6نخواهند كرد

57 تصور خداوند در عرفان اسالمي

اين است كه فيلسوفان عموما مطلق را به ،جا الزم است اي كه تنبيه آن در اين نكتهآيـد كـه عربي به دست مي اما با دقت در عبارات ابن ،برندكار مي معناي مفهوم كلي به

. ، مفهوم كلي نيست كه در خـارج وجـودي نداشـته باشـد مقصود وي از وجود مطلق خداوند تعالي موجود در خارج است، واحد حقيقي است كه هيچ نـوع كثرتـي در او

هاست و نـه تكثـر وجـود؛ زيـرا تكثر در موجودات عالم به واسطة تكثر نسبت . نيستابد، اسب شود و اگر به اسب نسبت ي وجود اگر به انسان اضافه گردد انسان موجود مي

توان بيـان بنابراين براي لفظ مطلق دو معني مي . گونه بقية اشيا گردد و همين موجود مي دانـد و ديگـر وجـود الوجود نمـي يكي مفهوم كلي عقلي كه كسي آن را واجب : كرد

اند؛ اين وجود، وجودي خارجي است كه تمام موجودات، مطلقي كه عارفان بيان كرده .7اندفت كردهوجود خود را از او دريا

خداوند، علت كائنات نيست. ب

توان علت يا علت اولي ـ به معناي كالمـي با مبناي وحدت وجود، خداوند را نمييا فلسفي علت ـ دانست؛ زيرا ميان علت و معلول، سنخيت الزم است، در حـالي كـه

و نـه معلـول ها و مظاهر خداوندند همة كائنات جلوه . سنخ خداوند نيست هيچ چيز هم :او اميــن باقـا مـرف دايمـدر تص اميـي نـت اولـع و علـار طبـچ مـت، اي سقيـه علـديرم نـهست تق مـت است و مستقيـعلن بيـار مـك

)1625-26 :2مثنوي، (علت و معلول در عوالم مختلف كه تجليات خداوندند، وجود دارد؛ امـا خداونـد

:وراي عوالم است

58 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

و حق تعالي در اين عالم تصورات نگنجد و در هـيچ عـالمي كـه اگـر در عـالم «تصورات بگنجد الزم شود كه مصور بر او محيط شود، پس او خالق تصورات نباشـد،

).153: 1362مولوي، (»هاستپس معلوم شد كه او وراي همة عالم خداوند حقيقت هر چيزي است. ج

شمار از يـك حقيقـت و هاي بي اي از صورت عهبه باور عارفان، عالم هستي مجمو هر . ها در مقابل او زبون و خوارند آن حقيقت خداوند است و اين صورت . معني است

حركت و جنبشي در عالم حقيقتا مستند به آن حقيقت اسـت؛ زيـرا چيـزي غيـر از او : موجود نيست

ونـدارد نگش ميـرخ را معنيــچ پيش معني چيست صورت؟ بس زبون همچو چرخي كو اسير آب جوست ن بــاد از معنـي اوسـتردش ايـگ

)3330 :1مثنوي، (عربي ظهـور خداونـد را در ابن. بنابر آية قرآن، خداوند هم ظاهر است و هم باطن

در تعريـف هـر چيـزي . ها مخفي است داند ظهوري كه از فهم اكثر انسان همة اشيا مي » حيـوان نـاطق «كه فيلسوفان در تعريف انسان چنانبايد ظاهر و باطن آن را بيان كرد،

عربي بـاطن انـسان را از اما ابن . گويند كه حيوان، ظاهر انسان و ناطق باطن اوست ميبنابراين تعريف انسان، مثالي . دانداسم باطن، و ظاهر انسان را از اسم ظاهر خداوند مي

ابن . شودخداوند داخل مي كه چگونه در تعريف اشيا صفات ظاهر و باطن است بر اين : گويدميالحكم فصوصعربي در

او ظاهر در هر مفهومي است و مخفي از هر : خداوند در هر مخلوق، ظهوري دارد «او اسـم ظـاهر . دانـد فهمي است مگر از فهم كسي كه عالم را صورت و هويت او مي

بـاطن هـم ] اسـم [باشد؛ پـس او كه در معني، روح آنچه ظاهر شده، مي است همچنان

59 تصور خداوند در عرفان اسالمي

اند مانند نسبت روح مـدبر بـه هاي عالم كه ظهور يافته هست كه نسبت آن به صورت شود و همچنين در حـد هـر مثال در حد انسان، ظاهر و باطن او اخذ مي . صورت است

هاي عالم تحت خداوند محدود به هر حدي است، و صورت . چه كه قابل تعريف است ها دانسته نيست مگر به اندازة د هر يك از آن صورتآيد و حدوضبط و احاطه در نمي

تعالي مجهول است و به همين جهت حد حق . صورتي كه هر داننده را دست داده است ها معلوم شود و اين محال زيرا كه حد او را نتوان دريافت مگر آن كه حد همة صورت

).68: 1400عربي، ابن(»تعالي نيز محال باشدپس حد حق. استزيرا در حد هر چيزي ظاهر و . هاي همة اشيا است راين حد خداوند مجموع حد بناب

است و ظاهر او، عالم بـا تمـام » ذات احدي «باطن خداوند . باطن آن را بايد بيان كرد گيـرد؛ آنچه كه در آن است پس تعريف خداوند، تمام تعريفات موجودات را دربر مـي

ي و غير قابل احاطه هستند، تعريـف خداونـد جا كه موجودات عالم غير متناه اما از آن .محال است

بنابراين وجود يك حقيقت است كه از جهتي حق، و از جهتي ديگر خلـق ناميـده يعني اگر به ذات آن نظر كنيم، واحد و حق است اما اگـر از جهـت اسـما و . شودمي

او . طن است خداوند، اول و آخر و ظاهر و با . صفات بدان نظر كنيم، كثير و خلق است بـه تعبيـر . از جهت ذات، اول و باطن؛ و از جهت اسما و صفات، آخر و ظاهر اسـت

.ديگر خداوند از جهت وحدتش، اول و باطن؛ و از جهت كثرتش، آخر و ظاهر است شناسدخداست كه خود را مي. د

كه هر فعلي فعل بر اساس وحدت وجود اگر تنها يك وجود، حقيقت دارد، همچنانعربي به زيبايي اين ابن. ، هر شناختي هم در واقع شناخت اوست )توحيد افعالي (اوست

60 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

: از نظر وي معرفت چهار مرحله دارد . بيان كرده است كشف الغطاء مطلب را در رسالة .معرفت آفاقي، معرفت انفسي، معرفت بالتجلي و معرفت حقاني

ست و هر كمالي كـه است يعني عالم آينة حق تعالي ا » معرفت آفاقي «مرحلة اول همـة ممكنـات و صـورتهاي «: در عالم موجود است در واقع كمـال خداونـد اسـت

كه كماالت حق تعالي (محسوس و معنوي كه در آنها مشاهده مي شود، آينه هايي بدان عربـي، ابـن ( »بلكه همة آنها را يك آينه بدان تا از اهل مشاهده باشـي ) را مي نمايانند

مشاهده، عالم و هر آنچه كه در آن هست، زيباست چون خداوند براي اهل ). 91: 198 .زيباست

است كه نفس آينة حق تعالي مي شـود يعنـي انـسان » معرفت انفسي «مرحلة دوم اين مرحله باالتر از مرحلة قبل است زيرا يـك عـارف در . خداوند را در خود مي بيند

و اينك در ذات خود شـهود مرحلة قبل موجود حقيقي را در آينة غير مشاهده مي كرد ).92:همان(مي كند

عارف در اين . است كه باالتر از مراحل پيشين است » معرفت بالتجلي «مرحلة سوم برد كه ذات و نفس خودش غيـر موجـود اسـت و در واقـع مرحله به اين نكته پي مي

در عين حال ذات عارف بـه منزلـه محلـي «چيزي جز تجليات حق تعالي وجود ندارد ي رؤيت اشيا و معلومات و تقوم آنها به مطلوب حقيقي مي باشد يعنـي هـم عـالم برا

).98: همان(»مطرح است و هم علمشهود و علمي كه در مرحلة قبل بـود، خـود . است» معرفت حقاني «مرحله چهارم

اگر در هـستي جـز خـدا وجـود نـدارد، . شود حجابي است كه در اين مرحله نفي مي از او نمي تواند وجود داشته باشد؛ پس محال است كـه نفـس مدرك و عالمي هم غير

انسان به چيزي عالم شود يا آن را شهود نمايد بلكه مظهري از خداسـت كـه خـدا را

61 تصور خداوند در عرفان اسالمي

فيظهـر لـك ان المـدرك ...«: كنـد شهود مي كند يعني خداست كه خود را درك مـي ). 92: همان(»بالحقيقه هو اهللا تعالي و تقدس

استـي خطـي و هستـل هستـن دليـكي رك ثناستـن تـن ز مـا گفتــس ثنـپ )517 :1مثنوي، (

وييــر تــويي آخـايم؟ اول تهـا كــم م آن نيكوييـوست هـب از تـم طلـه راشــدين تــا چنـم بـه الشيـا همــم م تو بشنو هم توباشـو هـو تـم بگـه

)1439-40: 6مثنوي، ( ظ حق اطالق كردتوان لفبه هيچ يك از وجودات نمي. هـ

امـا ،از ديدگاه عارفان هر موجودي در عالم، مظهري از مظاهر حـق تعـالي اسـت توان به هيچ يك از موجودات، لفظ حق را اطالق كرد بلكه بايد گفت حق تعـالي نمي

حـق تعـالي در ظهـور عـين تمـام «: نهايت تجلي كرده اسـت در صورتي از صور بي ت و منزه است از آن، بلكه حق حق است و اشياء اشياست، عين اشيا در ذات خود نيس

اهـل اهللا تجلـي در «: گويد مي فصوص الحكم عربي در ابن). 484: 2تا، ، بي همو(»اشياءمقصود اين است كـه حـق تعـالي بـا ). 91: 1400عربي، ابن( »انداحديت را منع كرده

كند كه احديت تواند ادعا شود و لذا كسي نمي احديت خويش در هيچ شيئي ظاهر نمي يكـي : حق تعالي را مشاهده كرده است؛ زيرا مـشاهده، نـسبتي بـين دو طـرف اسـت

. مشاهده كننده و ديگر مشاهده شده، و اين نسبت، با احديت منافات دارد خداوند ظاهر و باطن هر چيزي است. و

او در هر شيئي ظـاهر اسـت و . خداوند در هر مخلوقي داراي ظهور و بطون است :اطن هر شيئي استنيز ب طلع ملــ في كقــود الحـجدي وـحو وطن ملـ في كون الحقـطوري بـهظ

عـن اتســ ماقـظهر و ضم ين كان لو إ نم يكودي لـي وجـن كان عيني فإـف

62 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

عـلا طـينه في عانـن كدها إــا سعـ يو اـم يكن بهـن لوان إـة األكـا خيبـفي )567: 3تا، ، بيعربيابن(

در هر موطني ظهور من همان بطون حق است، و در هر مطلعـي حـد مـن همـان « .وجود حق است

تحقق نخواهد يافـت و ) اين عين هرگز (پس اگر عين من در وجود خود من باشد، بدا به حال عوالم اگـر متحقـق .ها، ضيق خواهد گشت تمام وسعت ،اگر او ظاهر نشود

و خوش به سعادتشان اگر حق در عـين آنهـا طـالع ) ا ظهور نكند و حق در آنه (نباشند .»شود

خداست كـه بـاطن هـر . ابيات فوق اشاره به قيام تمام موجودات به خداوند دارد كـرد، موجـودات اگر خداوند تجلي نمـي . كه ظاهر هر شيئي است شيئي است همچنان

.شدند و راهي براي شناخت تعينات الهي نبودظاهر نمي داوند داخل و خارج چيزي نيستخ. ز

خداوند نه داخل چيزي است و نه خارج از چيزي، در عين اينكـه چيـزي جـز او در عين اينكه خـارج از اشياسـت و ايـن مطلـب از ،نيست يعني داخل در اشيا است از . ايـن سـخنان در عرفـان سـابقه اي طـوالني دارد . خصوصيات مطلق وجود اسـت

داخل في االشياء ال كشيء في شـيء داخـل و «: رمودنقل است كه ف ) ع(حضرت علي ). 27: 3، 1403مجلسي، (»خارج من االشياء ال كشيء من شيء خارج

: باش تا بداني كه جان را به قالب چه نسبت اسـت «: گويد همداني مي ةعين القضا دريغا روح هم داخل است و هم خارج، او نيز هم داخل باشد بـا . درون است يا بيرون

و هم خارج؛ وروح هم داخل نيست و نه خارج، او نيز با عالم نه داخل باشد و نه عالم دريغا فهم كن كه چه گفته مي شود؛ روح با قالب متصل نيست و منفـصل هـم . خارج

:اين بيتها گوش دار. نيست، خداي تعالي با عالم، متصل نيست و منفصل نيز نيست

63 تصور خداوند در عرفان اسالمي

در نهانـان انـدر نهـان انـدر نهـان انـاي نه اندل اندر نهه جان اندر نهان و جان به حق ب »در جهان اندر جهان اندر جهانـان انـاي جه بيان زي عيان كو با نشانست وـاين چنين رم

) 157- 8: 1386، ةالقضاعين (خداوند نه داخل چيزي است و نه خارج از چيزي؛ زيرا دخول و خروج از صفات

عربي خداوند از نظر ابن ). 62: 1تا، عربي، بي ابن(حدوث است و خداوند حادث نيست همـة كند در حـالي كـه بـا وجود مطلق است و لذا همة تقييدات و حدود را قبول مي

:مقيدها و محدودها متفاوت استبدان كه چون خداوند تعالي مطلق وجود است و هيچ تقييدي براي او مانع تقييدي «

ديگر نيست، بلكه همة تقييدات از اوست، پس او مطلق تقييـد اسـت و هـيچ تقييـدي . پس معناي انتساب اطالق به او را درياب. جداي از ساير تقييدات بر او حكم نمي راند

آن كه وجودش چنين باشد مطلق نسبتها از آن اوست، هيچ نسبتي بـه او سـزاوارتر از ).162: 3همان، (»نسبت ديگر نيست

خداوند جامع اضداد است. ح

:براي تبيين اين مطلب بيان دو مقدمه الزم استبه تعبير . از ديدگاه عارفان، جهان بر مبناي اضداد آفريده شده و قائم به آنهاست . 1

لوي ـ و بنابر طبيعيات قديم ـ چهار عنصر خاك و بـاد و آب و آتـش ـ سـتونهاي مو :اندمحكمي هستند كه سقف دنيا را بر پا نگاه داشته

ودـل شـا حـر تــاصر در نگـدر عن ودــبائم ميــگ، قـاين جهان، زين جن توي استف دنيا مسـديشان سقـوي است كه بــون قـر، چار استـار عنصـچ ررـــدة آن شـــن آب، اشكننــر استـــدة آن دگــوني اشكننـــر ستــه

ودـر و ســا جنگييم از ضـرم مـالج ود ــداد بــر اضــق، بـاي خلـپس بن )47-50 :6مثنوي، (

64 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

باشـدكه آن حكمت، عزيز اي«: اين معني را به زيبايي بيان كرده است ةعين القضا هرگـز سفيدي، بودي؛ آن بخالف كه نشايستي و نشايد بود، شايد و بود و تهس هرچه

نـشدي؛ متـصور عـرض بي جوهر نبودي؛ اليق زمين بي آسمان، نشايستي؛ سياهي بي و نبـستي؛ صـورت ايمـان، بـي كفـر و عصيان بي طاعت نشايستي؛ ابليس بي محمد، ابلـيس كفـر بـي محمد، ايمان. بود اين »األشياء تتبين وبضدها«. اضداد جملة همچنين باشـد ممكن نباشد، »المصور الباري الخالق هوالله «كه باشد ممكن اگر. بودن نتوانست

نباشـد، كـه بندد صورت »القهار المتكبر الجبار «اگر و نباشد؛ محمد ايمان و محمد كه بـي محمـد، سـعادت كه آمد پديد پس. نباشد او كفر و ابليس كه بست توان صورت ولـه إلـا نبي مامن«. نباشد ابولهب و ابوجهل بي عمر، و ابوبكر و نبود؛ ابليس شقاوت

نبـي و نبـود؛ او روزگـار مالزم فاسقي كه اال نباشد ولي هيچ. باشد اين »أمته في نظير سـبب -مالـسال عليـه -مصطفي. نباشد فاسق بي هرگز صادق و نباشد؛ غافل بي هرگز

از او گوهر شقاوت كمال تا كه بود آن سبب ابوجهل، حق در اما بود؛ عالميان رحمت چه احمد نور با قدم تا سر از ابوجهل و ابليس سياه نور كه اي شنيده هرگز. شد پيدا او :دار گوش بيتها اين: گويد مي

نـم رـب ذابيـع رانـديگ تـرحم وي من بر ابيـن رـزه هـچ انـلب وشـن اي

نـم رــب ابيــنت و انيـجه ورشيدـخ نـم رـب ابيـت تـدس و دهيـن مـدست )187-8: 1386، ةالقضاعين(

عارفان با تأمل و تفكر در اسـماي . كاينات چيزي جز تجلي صفات الهي نيستند . 2ــ كـه هجـويري جـالل را . الهي، صفات خداوند را به جمال و جالل تقسيم كردنـد

و جمال را ـ كه پديد آورندة رجاسـت ـ بـا » اضطرار«جربة موجب خوف است ـ با ت تعلق رجا به مشاهدتي صرف بود كـه انـدر او جملـه «: كندمرتبط مي » مشاهده«تجربة

65 تصور خداوند در عرفان اسالمي

اعتمــاد اســت و تعلــق خــوف بــه مجاهــدتي صــرف كــه انــدر او جملــه اضــطرار ).140: 1371هجويري، (استتـوان نتيجـه گرفـت كـه د، مـي از دو مقدمة فوق كه در نهايت اختصار بيان ش . 3

هو االول و اآلخر «: فرمايدخداوند جامع صفات اضداد است؛ چنانكه در آية كريمه مي عين آنچه پديـدار «خداوند را ) ق28: ف(ابوسعيد خراز ). 4/الحديد(»و الظاهر و الباطن

ز نظر ا) 77: 1400ابن عربي، (عربيبنا به گزارش ابن . 8داندمي» و عين آنچه نهان است ابوسعيد خراز، كه وجهي از وجوه حق است، خداوند تنها با جمع بين اضداد شـناخته

. شودمي نــن اصبعيــت بيـا هســت از مـنيس نـور عيـا در نــح مـا و صلــجنگ م

)45: 6مثنوي، (البته، براي به خطا نرفتن و نقص و شري را در خداوند نپنداشتن، توجه به اين نكته

است كه صفات اضداد نسبت به آدميان، اضدادند؛ يعني يكي متصف به خـوبي و الزم. شود؛ اما براي خداوند، همة صفات ضد هم، كمـال هـستند ديگري متصف به بدي مي

كننـد و نمايد، نسبت به حكيم همه يك كار مـي پس جمله اضداد نسبت به ما ضد مي « ). 213: 1362مولوي، (»ضد نيستند

گيرينتيجه

هايي است كه آن را از تـصور تصوري كه عارفان از خداوند دارند، داراي ويژگي :ها عبارتند ازترين اين ويژگيمهم: كندديگران از خدا متمايز مي

در وجود او عين شك در اصـل شك رواز اين خدا وجود مطلق البشرط است، . 1 كه فرض آن مشتمل بر شكي است نامعقول و غيرممكن ،وجود است و شك در وجود

ـ در وجود خداتوان و لذا گرچه مي. تناقض است ـ به خاطر تصور نادرست او شـك

66 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

تصحيح تصور خداوند ممكن است، نه طريق تنها از چنين شكي برطرف كردن اما،كرد . استدالل بر وجود اواهاز ر

توان علت مياز آنجا كه خداوند، وجود مطلق و حقيقت هر چيزي است، او را ن . 2يا علت اولي دانست؛ زيرا ميان علت و معلول، سنخيت الزم است، در حالي كـه هـيچ

. ها و مظاهر خداوندند و نه معلول اوهمة كائنات جلوه. سنخ خداوند نيستچيز همهـاي جهان بر مبناي اضداد آفريده شده است و از آنجا كه كائنـات جـز جلـوه . 3

مجمع اضداد بودن، نه نشانة نقص بلكـه . لي جامع اضداد است خداوند نيستند، حق تعا عين كمال مطلق است و لذا انسان كامل كه خليفة الهي، جلـوة كامـل حـق و عبـداهللا

. است، نيز همانند حق تعالي، جامع اضداد است

67 تصور خداوند در عرفان اسالمي

هانوشتپيان مطرح گشته كسب از سوي اشاعره به انگيزة جمع ميان قدرت مطلق الهي و اختيار انس نظرية. 1

اي كه قدرت خداوند محدود نشود يعني بتوان خدا را خـالق افعـال انـسان دانـست و از است به گونه كند، بر اين بـاور غزالي كه از اين نظريه به شدت دفاع مي. طرفي فعل انسان به انسان نيز منسوب گردد

.كندنسان را نفي مياست كه درك صحيح توحيد، فاعل بودن اجسام و نيز فاعليت و اختيار ادر تعليقه بـر ايـن ) ره(امام خميني . اندعبارتي است مشهور كه عارفان از قول ابوبكر نقل كرده . 2

ـ العجـز : قال ابوبكر رضـي اهللا عنـه «: الحكمشرح فصوص قول قيصري در ن ع درك اإلدراك ادراك « ، غايـة يقـال، كمـا إدراك، الكـذائى لعجـز ا إدراك بل إدراكا، اإلدراك درك عن العجز ليس«: گويدمي

: 1375قيـصري، (»قـال مـا فقـال يحفظه لم و شيئا سمع لعله و. عنها العجز إدراك المعرفة أهل عرفانعربي بر اين باور است كه عدم درك خداوند از جهت كسب عقلي است و منافاتي با شـهود ابن). 346

).92: 1تا، عربي، بيابن(شش الهي استعارفان ندارد؛ شهودي كه به سبب جود و كرم و بخالحق مثل الشمس مضيء إذا نظر الناظر إليه أيقن بـه، فمـن طلـب «: عبارت بايزيد چنين است . 3

).58: 2004بسطامي، (»البيان بعد البيان فهو في الخسرانود مطلـق اي از خير داشته باشند؛ زيرا ممكنات بين وج توانند بهره با وجود اين، ممكنات هم مي . 4

كه عدم مطلق، شر محض اسـت و ممكنـات وجود مطلق، خير محض است چنان «: و عدم مطلق هستند انـد اند نصيبي از خير و آن مقدار كه قبول عدم كـرده بين اين دو هستند، آن مقدار كه قبول وجود كرده

. خير خالي نيـست شكي نيست كه خير در عالم متفرق است و لذا هيچ ممكني از ... نصيبي از شر دارند ممكن كامل كه به صورت الهي خلق شده و به صورت امام اختصاص يافته است قطعا جـامع تمـامي

).556 :3تا، عربي، بيابن(»خير است و به اين دليل استحقاق امامت و نيابت در عالم را داراستاين است كـه وجـود ها واقف است ـ بيانگر حقايق ـ براي كسي كه بر آن «: گويدعربي ميابن. 5 زيرا تقدم زمـاني و مكـاني در ،تعالي نسبت به وجود عالم مقيد به قبل و بعد و معيت زماني نيست حق

پـس تنهـا ... انجامـد حق خداوند ـ براي كسي كه قائل به آن است ـ به محدود گشتن خداونـد مـي قيد به غير است، نه معلول چيزي الوجود و غير م تعالي موجود بذاته و لذاته، مطلق توان گفت كه حق مي

عـالم، . ها است، ملك قدوسي است كه ازلي اسـت ها و علت و نه علت چيزي است بلكه خالق معلول واسطة خداند تعالي است نه موجود بنفسه است و نه لنفسه، وجودش در ذات، مقيد به وجود موجود به

تعالي حال كه زمان از وجود حق . ندارد تعالي است و لذا موجود بودن عالم بدون وجود حق امكان حق

68 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

تـوان گفـت كـه كه مبدأ عالم است منتفي است پس عالم در غير زمان موجود شده است بنابراين نمي و . هاي زمان است و قبل از عالم، زمان نبـود خداوند قبل از عالم موجود بوده است؛ زيرا قبل از صيغه

معنـي جا بـي تعالي موجود شده است؛ زيرا بعديت در اين توان گفت كه عالم بعد از وجود حق نيز نمي را ايجـاد كـرده و تعـالي آن توان گفت كه عالم با وجود حق موجود شده است؛ زيرا حـق است و نمي

تعالي موجود بذاته توان گفت كه حق تنها مي . كه چيزي وجود نداشت فاعل و مخترع آن است در حالي تعـالي ي كه اسير وهم است، سؤال كند چه زماني عـالم از حـق اگر شخص . و عالم موجود بالحق است

. هـا و مخلـوق خداونـد تعـالي اسـت ايجاد شد گوئيم اين سؤال از زمان است و زمان از عالم نـسبت ).90: 1تا، عربي، بيابن(»ها داراي خلق تقديرند نه خلق ايجاد پس اين سؤال، سؤالي باطل استنسبتشود؛ زيرا خداوند سبحان معلول چيزي و علـت چيـزي ق توصيف مي تعالي به وجود مطل حق«. 6

علم به او عبارت از علم به وجودش است و وجـودش چيـزي غيـر از . نيست بلكه موجود بذاته است شـود ذات او معلوم نيست ولي صفات معاني يعني صفات كمال كه به او نسبت داده مـي . ذاتش نيست توان به او علـم يافـت، يرممكن است، با دليل و برهان عقلي نمي علم به حقيقت ذات او غ . معلوم است

تواند مي) انسان(چگونه آن كه شبيه اشياست . حدي ندارد، چيزي شبيه او نيست و او شبيه چيزي نيست كه چيزي شبيه او نيست و او شبيه اشيا نيست علم يابد؟ پس معرفت انـسان بـه او فقـط در حـد به آن

يحـذركم اهللا «خداوند شـما را از خـود برحـذر داشـته اسـت . است) 11 /شوري(»ء يليس كمثله ش «ه119: 1تا، عربي، بيابن(»و در شريعت تفكر در ذات خداوند ممنوع شده است) 28 /آل عمران(»نفس.(

بـه . مقصود فيلسوفان از وجود مطلق، معناي عامي است كه در ضمن افـرادش موجـود اسـت . 7در » مطلق«دانند اما ير ديگر، فيلسوفان مسلمان كلي طبيعي را موجود در خارج با وجود افرادش مي تعب

عرفان، موجودي است كه هيچ قيدي زائد بر ذاتش ندارد يعني داراي تعين ذاتي اسـت و لـذا غنـي از .هر مقيدي محتاج به اوست و او قيوم است. اغيار است

اگر واجـب، وجـود مطلـق باشـد، در «: اين اشكال را كه » طلقوجود م «دانستن تفاوت دو معناي -دفـع مـي » خارج موجود نخواهد بود و آنگاه همة موجودات حتي كثافات نيز واجـب خواهنـد بـود

، وجـود »واجب تعالي وجـود مطلـق اسـت «كه زيرا مقصود عارفان از اين ). 153: 2003نابلسي، (كند .باشد ـ موجود است نميمطلق كلي كه تنها در عقل ـ و نه در خارج

حـق عبـارت اسـت از عـين آنچـه «: كند ابن خلدون سخن ابوسعيد خراز را اين گونه بيان مي . 8 ). 985: 2، ج1362ابن خلدون، (»پديدار و عين آنچه نهان است

69 تصور خداوند در عرفان اسالمي

فهرست منابع .، بيروت، دارصادر المكيةالفتوحات، )تابي( ؛الدينعربي، محيابن -عربي، ضبط محمد در رسائل ابن الصوفيةاصطالح ، )1997( ؛ ـــــــــــــــ -

.الدين العربي، بيروت، دارصادرشهابهمـراه بـا تعليقـات ابـو العـالء ، فصوص الحكم ،)1400( ؛ ـــــــــــــــ -

. عفيفي، بيروت، دار الكتب العربي، بـه كوشـش عبـدالرحمان حـسن كشف الغطـا ، )1988(؛ ـــــــــــــــ -

.نا ، قاهره، بيمحمودعربـي، ضـبط محمـد در رسائل ابـن كتاب االزل ، )1997( ؛ ـــــــــــــــ -

.الدين العربي، بيروت، دارصادرشهابعربي، ضـبط محمـد در رسائل ابن كتاب التراجم ، )1997( ؛ ـــــــــــــــ -

.شهاب الدين العربي، بيروت، دارصادر الهية التدبيرات: الدوائر، همراه با دو كتاب ، انشاء )ق1366 (؛ـــــــــــــــ -

. المستوفز، ليدنعقلةو ، شرح المواقـف، بـه كوشـش )1419( ؛االيجي، القاضي عضدالدين عبدالرحمن -

.محمود عمر الرسياطي، بيروت، درالكتب العلميه، تحقيق محمد محيي الدين الفرق بين الفرق ، )1995( ؛ بغدادي، عبدالقاهربن طاهر -

.االنصاريشريفلحميد، بيروت، شركة ابناءعبداالـدين، به كوشش ابـراهيم شـمس شرح المقاصد ، )1422( ؛التفتازاني، سعدالدين -

.بيروت، دارالكتب العلميه، تحقيق قاسم محمد عباس، المجموعة الصوفية الكاملة ،)2004( ؛بسطامي، ابو يزيد -

.دمشق، دارالمهدي للثقافة و النشر

70 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو

، مجموعـه آثـار حـالج، بـه كوشـش قاسـم )1379( ؛ن بن منصور حالج، حسي - .ميرآخوري، تهران، نشر يادآوران

.،تهران، انتشارات اميركبيرفرار از مدرسه، )1364( ؛زرين كوب، عبدالحسين -، تحقيق عبدالحليم محمود و طه عبدالباقي سـرور، اللمع، )1960( ؛سراج، ابونصر -

. قاهره، دارالكتب الحديثه، تحقيق ابراهيم ، الملل و النحل )1427( ؛هرستاني، ابوالفتح محمد بن عبدالكريم ش -

. شمس الدين، بيروت، مؤسسه االعلمي للمطبوعات، به كوشـش تمهيدات، )1386( ؛ همداني، ابوالمعالي عبداهللا بن محمد ةالقضاعين -

.عفيف عسيران، چاپ هفتم، تهران، منوچهري، به تصحيح عفيف عسيران همـراه بـا الحقايق زبدة، )1379( ؛ ــــــــــــــ -

.ترجمه مهدي تدين، تهران، مركز نشر دانشگاهي .، بيروت، دار الكتاب العربي إحياء علوم الدين،)بي تا( ؛غزالي، ابوحامد محمد -، به كوشش حسين خـديو جـم، كيمياي سعادت ، )1380(؛ ــــــــــــــــ -

.هنگيتهران، انتشارات علمي و فرج، چــاپ 7، رســائل االمــام الغزالــيمجموعــة، )2006( ؛ ــــــــــــــــــ -

.چهارم، بيروت، دارالكتب العلمية، تصحيح عفيفي، همراه با ترجمـه، االنوار مشكاة، )1363( ؛ ــــــــــــــــ -

. شركت سهامي انتشاره جميل صـليبا ، حققه و قدم ل المنقذ من الضالل ، )1967( ؛ ــــــــــــــــ -

. و كامل عياد، الطبعه السابعه، بيروت، داراالندلس، تحقيق عبدالحليم محمود و محمـود الرسالة القشيرية ،)1989( ؛قشيري، ابوالقاسم -

. دار الشعبمؤسسةبن الشريف، قاهره،

71 تصور خداوند در عرفان اسالمي

الدين آشتياني، ، تصحيح سيد جالل شرح فصوص الحكم ، )1375( ؛قيصري، داود - .فرهنگيتهران، علمي و

، تصحيح عفت و مفتاح الكفاية الهداية مصباح، )1385( ؛كاشاني، عزالدين محمود - .كرباسي و محمدرضا برزگر خالقي، تهران، زوار

، تـصحيح كليـات شـمس يـا ديـوان كبيـر ، )1353( ؛الدين محمد مولوي، جالل - . امير كبير ،نالزمان فروزانفر، چاپ دوم، تهرا بديع

ـ - الزمـان فروزانفـر، ، به كوشش بديع فيه مافيه ،)1362( ؛ ـــــ ـــــــــــــ .چاپ پنجم، تهران، اميركبير

، به كوشش نيكلسون، تهـران، مثنوي معنوي ، )1363( ؛ ـــــــــــــــــــ - . امير كبير

، تحقيـق الـسيد يوسـف كتاب الوجـود ، )2003( ؛نابلسي، عبدالغني بن اسماعيل - .ب العلميةاحمد، بيروت، دارالكت

، تصحيح كشف المحجوب ، )1371( ؛هجويري، ابوالحسن علي بن عثمان الجالبي - .ژوكوفسكي با مقدمه قاسم انصاري، چاپ دوم، تهران، طهوري

72 89بهار و تابستان / 26شماره پياپي / سال دهم / نامة پژوهشي ادبيات و عرفان/ فصلنامه عالمه دو