سیر تحول نثر پارسی و عکس ی نقاش داستان و خارجی داستان ...

168
شماره شصت و هفتم، سفندماه ا49 ، سالشم ش اول ی ن نشریه الکترون ی ک( PDF ) ادب ی اتستان دا ایران ی پارسی سیر تحول نثرستان دا نقاش ی و عکسرانین ایستا دا و خارجی کتاب که فیلم شدندی هایستیدبیات فمینیرسی ا بر رمان نقدی بر« وارونگی» دی از مجله یا« عصر پنجشنب ه» بر سریالدداشتی یا« شهرزاد» بر فیلمدداشتی یا« علومر مدت م د» رمان نقدی بر« خبری بی» کوندرا بر فیلمدداشتی یا« ین سیاه سقوط شاه» برفیلمدداشتی یا« فع شیطان وکیل مدا» رمان نقدی بر« نگوکه سبک و عاشقی ب» منظره نگار ی های ی از« لکده پرم ده» تاریخچهدبیات ی ان و جهان ایراستانی دا عربیی مغربستعمارولیدات ای به ت نگاهدبیا مهجوری ا مشتاقی و ت ایران آلمانی دررسیش جلسه نقد و بر گزار تئاتر« آبلوموف» ستانستی بر داقد فمینی ن« آبجی خانم» هدایتستانجموعه دارسی م نقد و بر« ز گوسفندها آوا» رسی بر عناصری روایجموعه در م شعر« چکامه ها» مصاحبه با« ل گارسیا مارکز گابری» برنده جایزه نوبلی آشنای بادگان برن جایزه نوبلدبیات ا« ل گارسیا مارکز گابری» تاه و بزرگستان کونی دارش روز جها گزاینشت قباد آذرآی دا این شمارهمراه ه با: ، مرضیه معظگیاد، ابراهیم حسن بی عطیه رمعلیب، نگار غ، ایرج عر، مصطفی مستورن جعفری، رامی گودرزی میری، دکتر پور، امین فقیز شبانی عزی، ، شجاع نیضا شرفی خبوشانحمدر مب گلستانی، فرنوش، زینرخانی، وحید امینا خسروی، زاده ابرآویز، سپیسن فتحی نوا، حی درجی، رز فضلی رضای، دوان فرج ارد، می دهنوی پور، معصومهکی، فرزانه ولییر، پانا ملالم مر، صدیقه روغنگی، لی سعادتیه، حامد زادمدرضا حسین جعفریان، محریم مجابی، م پور، مهتاب، سیدهیت ذکریایدالسا الی سیدجزپور، بدریرو، مسعود نودیان سمیه سیقلو، ادزه او ساعدی، قهرمان تامحسینی، صادق چوبک، غیوش مهرجویدری، دارمیرنا ا کوندرا،نند کارور، میک، ریموارد مونی و پاپلوورد، میلوش فورمن، تیلور هاکفسکاتدلی اه، ری کولی، مارسل نرودا

Transcript of سیر تحول نثر پارسی و عکس ی نقاش داستان و خارجی داستان ...

ششم سال ،49 اسفندماه ،هفتمو شصت شماره

ی ایرانداستان اتیادب (PDF) کیالکتروننشریه نیاول

سیر تحول نثر پارسی

و عکس ینقاش داستان

و خارجی داستان ایرانی

هایی که فیلم شدند‌کتاب

بررسی ادبیات فمینیستی

«وارونگی» نقدی بر رمان

«هعصر پنجشنب»یادی از مجله

«شهرزاد»یادداشتی بر سریال

«در مدت معلوم» یادداشتی بر فیلم

کوندرا« بی خبری»نقدی بر رمان

«سقوط شاهین سیاه»یادداشتی بر فیلم

«وکیل مدافع شیطان»یادداشتی برفیلم

«عاشقی به سبک ونگوک»نقدی بر رمان

«دهکده پرمالل»از ییها ینگارمنظره

داستانی ایران و جهانی ادبیات تاریخچه

نگاهی به تولیدات استعماری مغرب عربی

آلمانی در ایران تمشتاقی و مهجوری ادبیا

«آبلوموف» تئاترگزارش جلسه نقد و بررسی

هدایت« آبجی خانم»نقد فمینیستی بر داستان

«آواز گوسفندها»نقد و بررسی مجموعه داستان

«ها‌چکامه» شعر در مجموعه روایی عناصر بررسی

برنده جایزه نوبل« گابریل گارسیا مارکز» با مصاحبه

«گابریل گارسیا مارکز» ادبیات نوبل جایزه برندگان با آشنایی

داشت قباد آذرآیین‌گزارش روز جهانی داستان کوتاه و بزرگ

:با همراه شماره این

پور، امین فقیری، دکتر ‌می گودرزی، رامین جعفری، مصطفی مستور، ایرج عرب، نگار غالمعلیعطیه راد، ابراهیم حسن بیگی، مرضیه معظ

نوا، حسن فتحی، سپیده ابرآویز، زانا خسروی، وحید امیرخانی، زینب گلستانی، فرنوش ‌محمدرضا شرفی خبوشان، شجاع نی، عزیز شبانی

زاده، حامد سعادتی، لیال روغنگیر، صدیقه ‌مالمیر، پانا ملکی، فرزانه ولی پور، معصومه دهنوی، میالد‌اردوان فرج، رضایی درجی، رز فضلی

سمیه سیدیان، مسعود نوروزپور، بدری سیدجاللی‌السادات ذکریایی، سیده‌پور، مهتاب مجابی، مریم‌جعفریان، محمدرضا حسین

پاپلو وارد مونیک، ریموند کارور، میالن کوندرا،امیرنادری، داریوش مهرجویی، صادق چوبک، غالمحسین ساعدی، قهرمان تازه اوقلو، اد

نرودا، مارسل کولیه، ریدلی اسکات، تیلور هاکفورد، میلوش فورمن

سخن رسدبیر شود. میماهناهم ادبیات داستانی چوک هب شما تقدیم هفتمینشصت و با افتخار

همراه با این همایش همایش روزجهانی داستان کواته را ربزگار کنیم. رد بهمن ماه امسال هم توانستیم رخسندی است هک ی‌ماهیرد همایش قبلی روز زبرگداشت استاد قباد آرذآیین بود و خوشحالیم هک توانستیم ادای دینی هب این نویسنده پیشکسوت بکنیم.

یاه شبستاد جمال میرصادقی تقدری شد هک با حمایت علی دهباشی رسدبیر مجله بخارا رد اقلب یکی از جهانی داستان نیز از ا بخارا صورت رگفت.

اه و ‌، خوشبختاهن ات هب ارموز کانونههک کانون رفهنگی چوک اقدام هب ربزگاری این همایش رد اریان رکد 0931از سال باید ربای این . اماکنند یم نین روزی مطلع شده و این رگدهمایی را ربزگار اهی بسیاری رد شهراهی دیگر نسبت هب چ انجمن

دوستان زعزی اینکه شما با تیتر روزجهانی داستان، هی رگدهمایی داشته باشید و داستان بخوانید، دوستان زعزی رعضی داشته باشم. هب ارجا کنید و رزیی خودش ا با فلسفه و ربانهمخوانی معمولی رفقی ندارد. حداقل روز جهانی ر ‌این جلسه با جلسات داستان

تبدیل نکنید. خوانی ساده یا داستان خوانی یک جمعگاهش رد چنین روزی است. امیدواریم هک دیگر بدون کش زبرگداشت و تقدری از پیشکسواتن ادبیات داستانی، جای

رب اساس تفکر و فلسفه خوبی بنا کواته شند. روز جهانی داستانتقدری پیشکواتن شهر و دیار خود داشته با اه سعی رد اه و انجمن کانونما هستیم هک باید رفهنگ و همدلی همه نویسندگان رسارس جهان است. و جدای از این فلسفه کلی، ایپم آن هک نهاده شده

با اه‌ و دیگر کانوناه‌دیگر انجمنپس امیدواریم رد سالیان پیش رو ربای چنین روزی بسازیم و هب کار ببریم. دیگر آدابیباشد. با آرزوی موفقیت ربای کواته روز جهانی داستانعنوان ات مصداق آن هب ارجای آن بپردازندخاص ی‌ربانهم

فعاالن رعهص ادبیات. همه

چوکادبیات‌داستانی‌ماهنامه

ای است شبیه جغد که از نام پرنده «چوک»

کشد.می درپی فریادشود و پیدرخت آویزان می

سردبیر: مهدی رضایی

مشاور: حسین برکتی

هیئت تحریریه

تحریریه بخش داستان

دبیر نقد، مقاله، گفتگو( ریتا ) بهاره ارشدریاحی

اکمل، ندا محمدی، غزال مرادی، شهناز عرش

امین، مرضیه اسدی، مائده مرتضوی، امیر کالگر،

اهلل سیف، علی پاینده، محمود خلیلی، مهدی روح

آرای، مصطفی سلیمی، مصطفی میرابی، علی رزم

ایلخان، ناهید گرامیان، ابوذر آهنگر بیان، مریم

تحریریه بخش ترجمه

شادی شریفیان )دبیر بخش ترجمه(، نگین کارگر،

اسماعیل پورکاظم، حسین کارگر زهرا تدین،

پور، بهبهانی، فاطمه همدانیان، محدثه محمدعلی

زاده سینا عباسی هوالسو، کاترین موسوی

تحریریه بخش سینما و تئاتر

حامد دبیر بخش سینما و تئاتر(،) مسعود ریاحی

مختاری، زینت رحیمی، نیما رمضانی، مولود

سلیمانی، مرضیه فروزنده، مصطفی زمانی،

مرتضی غیاثی

www.chouk.ir [email protected]

[email protected]

http://telegram.me/chookasosiation .com/kanonefarhangiechookinstagramhttp://

09352156692:‌آگهی

های پیشین ماهنامه ادبیات داستانی چوک تمامی شماره

فرهنگی چوک و فصلنامه شعر چوک، در سایت کانون

دسترسی است. نشر این ماهنامه از سوی شما، قابل

کاغذی و... دی، پرینتهرطریقی اعم از ایمیل، سیبه

شود. همیشه نیت شما نسبت به این کانون تلقی میحسن

های شما بزرگواران منتظر آثار، نقد، نظرات و راهنمایی

هستیم.

هنرمندان همه تریبون «کچو»

های‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌فعالیت‌آشنایی‌با

در‌بخش‌مقاله‌نقد‌.‌«مقاله، نقد، گفتگو»و‌انتشار‌یک‌یا‌چند‌پست‌در‌بخش‌«‌خبرگزاری چوک»خبر‌در‌بخش‌‌ها‌دهانتشار‌:‌فعالیت روزانه

همزمان‌با‌دهمین‌سال‌فعالیت‌کانون‌فرهنگی‌چوک،‌بانک‌‌49شهریورماه‌سال‌.‌یا‌چند‌مطلب‌جدید‌بخوانید‌کتوانید‌ی‌و‌گفتگوی‌این‌سایت‌هرروز‌می

‌ه‌است‌و‌در‌اختیار‌همه‌عالقمندان‌قرار‌دارد.مقاالت‌ادبی،‌فرهنگی‌و‌هنری‌هم‌راه‌اندازی‌شد

‌آثاری‌از‌شما‌عزیزان‌در‌بخش:‌فعالیت هفتگی ‌و‌همچنین‌جلسات‌شود‌میروز‌‌های‌مختلف‌و‌متنوع‌به‌هر‌هفته‌روزهای‌شنبه‌سایت‌با ؛

‌باشدمی‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌میورود‌به‌این‌جلسات‌فقط‌و‌فقط‌مخصوص‌اعضای‌کانون‌و‌آکاد‌شود‌که‌میهفتگی‌برگزار‌‌صورت‌بهکارگاهی‌نیز‌ این‌.

زمان‌با‌دهمین‌سال‌فعالیت‌کانون‌فرهنگی‌چوک،‌فعالیت‌نمایش‌‌هم‌49از‌شهریورماه‌سال‌‌امروز‌بیش‌از‌صد‌جلسه‌کارگاهی‌برگزار‌کرده‌است.‌بهکانون‌تا‌

‌گیرد.‌ان‌نمایشی‌روی‌سایت‌قرار‌میرادیویی‌داستان‌هم‌آغاز‌شد‌و‌هر‌هفته‌یک‌داست

‌011این‌ماهنامه‌به‌بیش‌از‌کند.‌‌میادبی‌ایران‌تقدیم‌‌به‌جامعهاف‌دیصورت‌پی‌به‌یا‌ماهنامهکانون‌فرهنگی‌چوک‌هر‌ماه،‌هیانه: فعالیت ما

‌ارسال‌ ‌نفر‌در‌سراسر‌دنیا ‌نیز‌می‌شود‌میهزار ‌بفرمایید‌توانید‌ماهنامهو‌همچنین‌شما ‌سایت‌دانلود ‌از ‌های‌قبلی‌را ‌طول‌سال‌. در‌ضمن‌این‌کانون‌در

‌،‌شرکت‌در‌این‌جلسات‌آزاد‌استمندان‌عالقهو‌برای‌همه‌‌شود‌میرسانی‌‌و‌از‌طریق‌سایت‌اطالع‌کند‌میتفریحی‌برگزار‌‌صورت‌بهجلساتی‌ این‌کانون‌.

‌تفریحی‌برگزار‌کرده‌است.‌-بیش‌از‌هفتاد‌جلسه‌ادبی‌حال‌تابه

آنالین‌و‌)‌یرحضوریغحضوری‌و‌»طریق‌‌دوویسی‌به‌نکانون‌فرهنگی‌چوک‌در‌سال‌سه‌دوره‌آموزشی‌تخصصی‌داستانفعالیت فصلی:

‌«نامه شعر چوک فصل».‌در‌ضمن‌نیدکتوانید‌به‌سایت‌مراجعه‌‌می« آکادمی کانون فرهنگی چوک»که‌جهت‌آشنایی‌با‌دوره‌‌کند‌میبرگزار‌«‌ای(‌مکاتبه

‌نیز‌آخر‌هر‌فصل‌منتشر‌شده‌و‌در‌سایت‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌قابل‌دسترسی‌است.

هایی‌هم‌سالیانه‌‌باشد،‌همایشمیمخصوص اعضای کانون کانون‌فرهنگی‌چوک‌عالوه‌بر‌برگزاری‌جلسات‌هفتگی‌که‌فقط‌انه: فعالیت سالی

؛‌و‌در‌مواردی‌دیگر‌اگر‌اعضا‌اثری‌منتشر‌کنند،‌مراسم‌رونمایی‌نیز‌شود‌میدر‌شهریور‌ماه‌هرساله‌همایشی‌با‌نام‌جشن‌سال‌چوک‌برگزار‌کند.‌‌میبرگزار‌

های‌این‌مراسم‌را‌در‌سایت‌توانید‌عکسکه‌می‌برگزار‌کردکوتاه‌را‌در‌ایران‌‌داستاننیز‌همایش‌روز‌جهانی‌‌49و‌‌‌41در‌سالچوک‌.‌د‌شدبرگزار‌خواه

‌مالحظه‌بفرمایید.

‌است.‌شدهاندازی‌هت‌معرفی‌هرچه‌بهتر‌و‌بیشتر‌شما‌هنرمندان‌عزیز‌راهج«‌کچوهنرمندان کبان»

جوایز‌ادبی‌و‌همه‌هنرمندانها،‌‌ها،‌جشنواره‌انونکها،‌‌حامی‌انجمن‌کانون‌فرهنگی‌چوک

ویی داستان چوک را از سایت دانلود کنید. یهای نمایش راد برنامه

علی پایندهیادی از عصر پنجشنبه:

علی رزم آرایادبیات مخاطب محور:

میر کالگرا ؛ادوارد مونک :نقاشی، داستان

ندا امین، پایانیگفتار سیر تحول نثر پارسی:

؛ بهاره ارشدریاحی:8991معرفی برنده جایزه نوبل

مریم ایلخانایران و جهان: داستانی ی ادبیات ریخچهتا

مصطفی سلیمی وارونگی؛ عطیه راد؛ نقدی بر رمان:

ابوذر آهنگرمشتاقی و مهجوری ادبیات آلمانی در ایران:

ها؛ ریموند کارور؛ ریتا محمدی‌تپه :ستان کوتاهبررسی دا

بیگی‌خبری، میالن کوندرا؛ ابراهیم حسن بیبر رمان: ینقد

سمفونی؛ مرضیه معظمی گودرزی؛ رامین جعفرینقد داستان:

مرضیه اسدی ؛نواختن ویولون در مراسم تشییع :عکس، داستان

ال مرادیغز ؛پاپلو نرودا ؛«ها‌چکامه»مجموعه شعر :شعر، داستان

روی ماه خداوند را ببوس؛ مصطفی مستور؛ مصطفی بیاننقدی بر رمان:

آواز گوسفندها؛ مهدی رضایی؛ ایرج عربیادداشتی بر مجموعه داستان:

پور‌آبجی خانم؛ صادق هدایت؛ نگار غالمعلینقد فمینیستی داستان کوتاه:

ر عزیز شبانیامین فقیری؛ دکت«: دهکده پرمالل»چند از ییها ینگارمنظره

محمود خلیلی عاشقی به سبک ونگوگ؛ محمدرضا شرفی خبوشان؛ :رمانیادداشتی بر

ن

ستادا

ه ار

رب د

ون

ستادا

گزارش همایش روزجهانی داستان کوتاه‌‌

به‌گزارش‌روابط‌عمومی‌کانون‌فرهنگی‌چوک:‌همایش‌روز‌

بهمن‌ماه‌‌62جهانی‌داستان‌کوتاه‌و‌بزرگداشت‌قباد‌آذرآیین‌

‌مهدی‌‌در ‌شد. ‌برگزار ‌ایران ‌ادبیات ‌کانون ‌اجتماعات سالن

رضایی،‌دبیر‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌و‌دبیر‌این‌همایش،‌برنامه‌

را‌چنین‌آغاز‌کرد:

‌به‌نام‌خداوند‌جان‌و‌خرد

‌سبز‌ ‌دانه ‌این ‌هست ‌داستان ‌تا ‌است، ‌انسان ‌دانه داستان

‌به‌سوی‌تو‌سر‌برخواهد‌ ‌خواهد‌شکافت‌و خواهد‌و‌سنگ‌را

‌سالم‌خدمت‌شما‌فرهیختگان‌گرامی.‌شد.‌با‌عرض

توانیم‌در‌‌خرسندیم‌که‌برای‌سومین‌سال‌به‌یاری‌شما‌می

نویسی‌‌روز‌جهانی‌داستان‌گردهم‌آییم‌و‌از‌داستان‌و‌داستان

‌نیز‌ ‌خاکی ‌کره ‌این ‌جای ‌جای ‌در ‌که ‌حالی ‌در بگوییم

‌در‌چنین‌مراسمی‌مشغول‌به‌ادای‌ عالقمندان‌دیگر‌کشورها

‌داس ‌ادبیات ‌به ‌خود ‌هستند.دین ‌کتاب‌‌تانی ‌در ناباکوف

‌:دیگو‌یماز‌ادبیات‌‌ییها‌درس

زد‌گرگ‌‌ادبیات‌در‌آن‌روز‌زاده‌نشد‌که‌پسرکی‌فریاد‌می»

گرگ،‌از‌دره‌نئاندرتالی‌بیرون‌دوید‌و‌گرگ‌بزرگ‌خاکستری‌

‌بود ‌دنبالش‌گذاشته ‌به ادبیات‌آن‌روزی‌زاده‌‌؛رنگی‌هم‌سر

ت‌سرش‌شد‌که‌پسرکی‌فریاد‌زد‌گرگ‌آمد‌و‌هیچ‌گرگی‌پش

‌غنبود.‌این‌امر‌که‌باالخره‌پسرک‌بیچاره‌چون‌خیلی‌درو

‌تصادفی‌‌،گفت‌خوراک‌حیوان‌وحشی‌واقعی‌شد‌می کامال

‌گرگ‌ ‌با ‌میان‌آن‌گرگ‌علفزار ‌نکته‌مهم‌اینجاست. ‌اما است.

‌آن‌منشور‌‌ای‌کم‌آن‌داستان‌رابطه ‌آن‌خط‌رابط، رنگ‌هست.

رنگ،‌هنر‌ادبیات‌است.

‌یعنی ‌ابداع، ‌داستان‌‌،داستان‌ادبیات‌یعنی ‌را ‌داستانی اگر

ایم‌و‌هم‌به‌واقعیت.‌هر‌‌هم‌به‌هنر‌توهین‌کرده‌،واقعی‌بنامیم

نویسنده‌بزرگی‌یک‌فریب‌دهنده‌بزرگ‌است،‌ولی‌آن‌متقلب‌

‌فریب‌ ‌طبیعت‌همیشه ‌یعنی‌طبیعت‌هم‌چنین‌است. اعظم،

تولید‌مثل‌گرفته‌تا‌توهم‌عظیم‌و‌‌،از‌آن‌فریب‌ساده‌دهد.‌می

‌در‌‌پروانه‌پر‌محافظ‌ یها‌رنگ‌ی‌دهیچیپ ‌پرندگان، ‌پر ‌یا ها

‌خارق ‌نظام ‌دارد.‌‌العاده‌طبیعت ‌وجود ‌فریب ‌و ‌افسون ‌از ای

‌گذارد.‌نویسنده‌داستان‌فقط‌پا‌جای‌پای‌طبیعت‌می

‌که‌ ‌برویم ‌جنگلی ‌سرزمین ‌جوانک‌پشمالوی ‌سراغ ‌به باز

‌می ‌بر ‌گرگ ‌گرگ، ‌‌فریاد ‌جادوی‌‌میتوان‌یمآورد، ‌که بگوییم

‌گر ‌سایه ‌در ‌بیهنر ‌که ‌بود ‌بود،‌‌گی ‌خلقش‌کرده ‌او تردید

داستان‌خوبی‌از‌کار‌‌،های‌او‌رویای‌گرگ‌او،‌بعد‌داستان‌حقه

‌درباره ‌که ‌داستانی ‌رفت ‌دنیا ‌از ‌که ‌هم ‌وقتی اش‌‌درآمد.

گفتند‌در‌تاریکی‌دورادور‌آتش‌به‌درس‌خوبی‌تبدیل‌شد.‌‌می

‌«اما‌او‌جادوگر‌کوچک‌بود.‌خالق‌بود.

‌کو ‌فیلم ‌این‌مقدمه، ‌در‌پس‌از ‌و ‌آمد ‌نمایش‌در تاهی‌به

نویسنده‌و‌بنیانگذار‌«‌اوزجان‌قره‌بولوت»ادامه‌پیام‌اختصاصی‌

پخش‌شد.«‌روز‌جهانی‌داستان‌کوتاه»

به «اوزجان قره بولوت»پیام اختصاصی آقای

فوریه 49ادبیات دوستان ایرانی به مناسبت فرارسیدن

ترجمه: صابر مقدمی ،روز جهانی داستان‌قان‌خوب‌ادبیات‌در‌ایراندوستان‌و‌مشتا

‌می خواهم‌از‌فرصت‌استفاده‌کرده‌و‌‌قبل‌از‌هر‌چیز‌اجازه

‌تبریک‌و‌ ‌به‌همه‌شما چهاردهم‌فوریه‌روز‌جهانی‌داستان‌را

‌عالقه‌ ‌و ‌قلبی ‌احترام ‌آنکارا ‌شهر ‌از ‌و ‌کنم ‌عرض شادباش

‌ام‌را‌نثار‌شما‌کنم.‌صمیمانه

‌نام ‌جهانی‌‌حکایت ‌روز ‌عنوان ‌به ‌فوریه ‌چهارده گذاری

‌:کنم‌یمداستان‌را‌به‌صورت‌خالصه‌خدمت‌شما‌عرض‌

اکثر‌نویسندگان‌معاصر‌اعتقاد‌داشتیم‌که‌‌08از‌اوایل‌دهه‌

‌ ‌سال ‌در ‌داریم. ‌ادبی ‌یک‌مجله ‌به ‌ادبیات‌‌6992نیاز مجله

‌پروژه ‌یکی‌از ‌در ‌کردیم. ‌منتشر ‌را های‌مجله‌‌داستانی‌رویاها

‌م ‌آنکارا ‌داستان ‌روزهای ‌مراسم ‌برگزاری ‌موضوع طرح‌رویاها

‌ شد ‌سال ‌در ‌برگزار‌‌6991که ‌بار ‌اولین ‌برای ‌را این‌مراسم

‌و ‌چانکایا،‌‌کردیم ‌آنتالیا، ‌ازمیت، ‌ازمیر، ‌شهرهای ‌در بعدها

‌روتردام ‌الهه، ‌قبرس، ‌ماهالوسو ‌قاضی ‌ترکیه، ‌شهیر ‌،اسکی

‌آخن،‌ ‌فرانکفورت، ‌مانهایم، ‌وپرتال، ‌کلن، ‌هلند، آمستردام

‌رگزار‌شد.دویسبورگ،‌وولفسبورگ‌و‌دارمشتاد‌آلمان‌ب

‌مجله ‌پی ‌در ‌پی ‌انتشار ‌بیستم ‌قرن ‌پایانی ‌نیمه های‌‌در

ادبیات‌داستانی‌موجب‌شد‌که‌جنب‌و‌جوش‌عجیبی‌در‌چاپ‌

مجله‌داستان‌به‌وجود‌آید.‌عالوه‌بر‌این‌درکنار‌عالقه‌ناشران‌

داستان،‌فضا‌و‌زمینه‌مناسبی‌برای‌انتشار‌‌یها‌کتاببه‌چاپ‌

ادبیات‌داستانی‌رویاها،‌ادبیات‌داستانی‌فراهم‌گردید.‌مجالت‌

‌ ‌دنیا، ‌داستانی ‌ادبیات ‌ایمگه، ‌سال‌برای ‌از ‌فوریه چهاردهم

‌ب‌6992 ‌شکل‌گیری‌ادبیات‌‌هتاکنون‌سهم ‌نضج‌و سزایی‌در

‌مراسم‌روزهای‌داستان‌به‌همراه‌ داستانی‌ترکیه‌داشته‌است.

ادبیات‌داستانی‌دنیا‌که‌از‌دل‌یکدیگر‌متولد‌شدند‌بتدریج‌با‌

‌‌یها‌تیفعال ‌ژانر‌‌یافتهسازمان ‌یک ‌عنوان ‌به ‌را ‌داستان شان

ادبی‌از‌جغرافیای‌محلی‌به‌ملی‌و‌از‌ملی‌به‌جهانی‌تبدیل‌کرد‌

و‌آن‌را‌به‌عنوان‌یکی‌از‌موضوعات‌مهم‌افکار‌عمومی‌ادبیات‌

‌محیط ‌پویایی ‌باعث ‌و ‌کرده ‌ادبی‌‌تبدیل ‌و ‌هنری های

‌شهرهایمان‌شده‌است.

‌دوستان‌و‌مشتاقان‌گرامی‌ادبیات‌داستانی

‌ ‌یک‌فرم‌ادبیات‌داستانی‌خلق‌‌6886در‌سال‌ما ‌آنکارا در

‌ادبیات‌ ‌جهانی ‌روز ‌عنوان ‌به ‌را ‌فوریه ‌چهاردهم ‌و کردیم

داستانی‌نزد‌افکار‌عمومی‌ادبی‌و‌هنری‌روز‌معرفی‌کردیم‌و‌

‌‌خواهان ‌شدیم. ‌آن ‌بزرگداشت ‌مراسم ‌و‌برگزاری پیشنهاد

‌ ‌و‌کانون‌نویسندگاننامگذاری‌این‌روز‌از‌سوی‌من‌ارائه‌شد،

‌از‌ ‌فوریه ‌چهارده ‌و ‌داد. ‌مثبت ‌پاسخ ‌من ‌پیشنهاد ‌به ترکیه

‌به‌ ‌داستانی ‌ادبیات ‌مجالت ‌از ‌بسیاری طرف‌هیئت‌تحریریه

عنوان‌روز‌جهانی‌داستان‌مورد‌شناسایی‌قرار‌گرفته‌و‌از‌سال‌

6886‌‌ ‌از ‌بسیاری ‌و ‌آدانا ‌شهر ‌در کشور‌‌یها‌استانتاکنون

‌شود.‌مراسم‌بزرگداشت‌آن‌برگزار‌می

این‌پروژه‌چهارده‌فوریه‌روز‌جهانی‌ادبیات‌داستانی‌عالوه‌بر‌

‌ترکیه‌ ‌نویسندگان ‌کانون ‌قبول ‌مورد ‌پروژه ‌عنوان‌یکی‌از به

‌یها‌کانونانتخاب‌گردید‌و‌در‌شصت‌و‌نهمین‌کنگره‌جهانی‌

در‌‌6882نوامبر‌سال‌‌61تا‌‌66نویسندگان‌سراسر‌دنیا‌که‌از‌

‌تصمیم ‌از ‌یکی ‌عنوان ‌به ‌شده ‌برگزار ‌مکزیکوسیتی ات‌شهر

‌مورد‌ ‌و ‌شده ‌معرفی ‌شناختی ‌زبان ‌حقوق ‌و ‌ترجمه کمیته

‌گرفت.‌‌تصویب‌هیئت ‌قرار ‌محتلف ‌کشورهای ‌نمایندگی های

‌عنوان‌ ‌به ‌ثبت‌چهاردهم‌فوریه بدین‌ترتیب‌گامی‌مهمی‌در

‌روز‌جهانی‌داستان‌در‌تقویم‌فرهنگی‌یونسکو‌برداشته‌شد.

‌ایرانی‌دوستان‌و‌مشتاقان‌گرامی

‌ن ‌داستان ‌روزجهانی ‌با ‌و‌ما ‌ادبیات ‌در ‌داستان ‌مهم قش

‌می ‌قرار ‌تاکید ‌مورد ‌را ‌نویسندگان‌‌زندگی ‌تمام ‌به ‌ما دهیم.

.‌ما‌میده‌یمجوان‌و‌آثارشان‌اعم‌از‌محلی،‌ملی‌و‌جهانی‌بها‌

های‌‌ها‌و‌زبان‌به‌داستان‌به‌عنوان‌پلی‌بین‌نویسندگان‌فرهنگ

.‌ما‌بر‌آنیم‌با‌داستان‌نقش‌سازنده‌ای‌در‌میکن‌یممختلف‌نگاه‌

‌عشق‌و‌دوستی‌ایفاء‌کنیم.‌صلح،

‌را ‌ادبیات‌داستانی‌ترکیه ‌برآنیم‌جایگاه ‌ادبیات‌‌البته میان

داستانی‌دنیا‌تعیین‌کنیم.‌همانگونه‌که‌در‌بیانیه‌مجله‌ادبیات‌

‌آورده ‌زبان ‌به ‌نیز ‌معروف‌‌داستانی ‌جمله ‌از ‌تاسی ‌با ‌ما ایم

‌فائق‌عباسی‌یانیک‌که‌می ‌بزرگ‌ترکیه‌سعید گوید‌‌نویسنده

‌ب ‌چیز ‌میهمه ‌شروع ‌انسان ‌یک ‌داشتن ‌دوست ‌می‌‌ا شود

و‌نویسندگان‌‌ها‌انسانکه‌این‌مفهوم‌با‌مشارکت‌تمام‌‌ام‌یگوئ

‌یابد.‌تحقق‌می

‌دوستان‌و‌مشتاقان‌گرامی

‌روز‌ ‌مراسم‌بزرگداشت‌ادبیات‌داستانی‌و برگزاری‌گسترده

سازد‌‌جهانی‌داستان‌سکو‌و‌بستر‌مناسب‌داستان‌را‌فراهم‌می

‌می ‌باعث ‌‌و ‌تا ‌و‌‌ها‌انانسشود ‌شوند ‌نویسی ‌داستان جذب

‌بگذارند‌یها‌داستان ‌اشتراک ‌به ‌دیگران ‌با ‌را ‌باعث‌…خود

‌شود‌دموکراتیزه‌داستان‌محیط‌شود‌می ‌داستانی‌ادبیات.

‌است‌گذشته‌ادبیات‌با‌ارتباط‌محتاج‌که‌اندازه‌همان‌به‌معاصر

‌ادبیات‌ارت‌نیازمند‌اندازه‌همان‌به ‌است. ‌ادبیات‌آینده ‌با باط

‌به ‌پل‌ارتباطی‌بین‌‌معاصر ‌که مختلف‌‌یها‌نسلهمان‌اندازه

‌ادبیات‌ ‌هست. ‌نیز ‌زندگی ‌و ‌ادبیات ‌بین ‌ارتباطی ‌پل است

داستانی‌ما‌به‌همان‌اندازه‌که‌به‌رشد‌کمی‌نیاز‌دارد‌به‌رشد‌

‌داستان‌ ‌و ‌داستان ‌است. ‌نیازمند ‌نیز ‌نقدنویسی ‌یعنی کیفی

‌نویسی‌نیازمند‌رشد‌کیفی‌نقد‌و‌افزایش‌سطح‌آن‌است.‌باید

‌کنیم‌ ‌سعی ‌و ‌داد ‌بهاء ‌قدیمی ‌جوان، ‌جدید، ‌نویسندگان به

‌ابعاد‌جدیدشان‌را‌شناسایی‌کنیم.

چهاردهمین‌سال‌بزرگداشت‌روز‌‌6862در‌ماه‌فوریه‌سال‌

شود.‌یعنی‌چهارده‌سال‌است‌که‌ما‌‌جهانی‌داستان‌برگزار‌می

‌گرامی‌می‌61 ‌از‌تمامی‌نویسندگان‌و‌داستان‌‌فوریه‌را داریم.

‌چها ‌که ‌تبدیل‌نویسانی ‌داستان ‌روزجهانی ‌به ‌را ‌فوریه رده

.‌از‌تمامی‌نویسندگان،‌داستان‌نویسان‌و‌میکن‌یمکردند‌تشکر‌

ادبیات‌دوستان‌که‌به‌این‌مراسم‌آمده‌و‌از‌آن‌حمایت‌کرده‌و‌

‌ ‌تشکر ‌صمیمانه ‌نمودند ‌ترویج ‌را ‌دیدار‌کنم‌یمآن ‌امید ‌به .

‌همی‌ها‌داستان ‌و ‌فردا ‌امروز، ‌مراسم ‌داستان‌نویسان‌در ‌شهو

‌عالقه‌‌61 ‌و ‌قلبی ‌احترام ‌مراتب ‌داستان، ‌روزجهانی فوریه

کنم.‌ام‌را‌تقدیم‌شما‌ادبیات‌دوستان‌ایرانی‌می‌صمیمانه

‌ ‌سخنرانی ‌بعدی ‌گودرزیبرنامه ‌و‌‌محمدرضا نویسنده

‌ادبیات‌ ‌با ‌درباره ‌که ‌بود ‌کشورمان ‌داستانی ‌ادبیات منتقد

‌مثل‌همی ‌کردند‌که ‌ایراد ‌را ‌سخنرانی‌خود شه‌داستان‌کوتاه

همراه‌‌،این‌نویسنده‌و‌منتقد‌مخصوص‌های‌همراه‌با‌طنزگویی

‌بود.

‌بعدی‌قرائت‌ ‌فعاالن‌ادبی‌‌ییها‌امیپبرنامه ‌نویسندگان‌و از

‌به‌ ‌ترکیه ‌و ‌عراق ‌مغرب، ‌لبنان، ‌مصر، ‌کشورهای ‌از ‌که بود

‌کوتاه‌ ‌داستان ‌جهانی ‌روز ‌همایش ‌برای ‌اختصاصی صورت

‌ ‌بود. ‌شده ‌ارسال ‌چوک ‌فرهنگی ‌پیامکانون ‌سوی‌‌این ‌از ها

‌سیاست ‌شورای ‌عضو ‌برکتی ‌بخش‌‌حسین ‌دبیر ‌و گزاری

‌الملل‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌خوانده‌شد.‌بین

بالعل به مناسبت روزجهانی مصطفی پیام اختصاصی

یمقدم صابر: ترجمه ،داستان کوتاه

سالم‌یرانیا‌دوستان

‌گذشته‌یها‌هزاره‌و‌قرون‌یهزارتوها‌از‌هک‌آنگونه‌داستان

‌در‌دهیرس‌ما‌دست‌به‌یارزشمند‌راثیم‌چونهم‌و‌ردهک‌عبور

‌یسو‌به‌خود‌ریمس‌تواند‌یم‌ما‌مجدانه‌وششک‌و‌تالش‌هیسا

‌برسد‌ندگانیآ‌دست‌به‌و‌ردهک‌یط‌را‌ندگانیآ ‌در‌هکنیا‌از.

‌داستان‌روز‌نام‌به‌هک‌یارزشمند‌و‌مهم‌روز‌نیچن‌یک

‌تینها‌یب‌هستم‌شما‌نارک‌در‌لماتک‌مدد‌به‌و‌شده‌ینامگذار

‌دلتان‌هک‌عزیزانم‌شما‌خدمت‌احترام‌و‌سالم‌رضع.‌خوشحالم

‌یریناپذ‌وصف‌احساس‌تپد‌یم‌یسینو‌داستان‌و‌داستان‌یبرا

‌است ‌ارزشمند‌سنت‌من‌نظر‌به‌هک‌یروز‌یبرا‌پیام‌نوشتن.

.است‌یمانند‌یب‌احساس‌شده،‌نهینهاد‌آن‌در‌یسینو‌قصه

‌یک‌ییتنها‌به‌دامک‌هر‌هک‌را‌رانیا‌یکالسک‌اتیادب‌آثار‌اگر

‌چند‌تا‌م،یاورین‌شمار‌به‌رود‌یم‌شمار‌به‌یجهان‌یکالسک‌اثر

‌صمد‌یها‌داستان‌و‌تیهدا‌صادق‌ورک‌بوف‌از‌ریغ‌شیپ‌سال

‌نداشتم‌رانیمعاصرا‌یسینو‌داستان‌با‌ییآشنا‌چیه‌یبهرنگ ‌تا.

‌به‌یوشکسخت‌جوان‌با‌یاتفاق‌صورت‌به‌روزها‌از‌یکی‌هکنیا

‌بود‌ردهک‌هترجم‌و‌اتیادب‌وقف‌را‌خودش‌هک‌یمقدم‌صابر‌نام

‌یداشتن‌دوست‌مترجم‌نیا‌یوتاهک‌مدت‌ظرف‌در.‌شدم‌آشنا

‌دانم‌ینم‌هنوز‌و‌شده‌لیتبد‌ام‌خانواده‌از‌یعضو‌به‌ارزشمند‌و

‌تمام‌به‌هک‌یگرید‌زیچ‌ای‌بود‌اتیادب‌به‌او‌وافر‌عالقه‌و‌عشق

‌شده‌هم‌او‌خاطر‌به‌بود،‌پر‌وقتم‌هکنیا‌رغمیعل‌لمه،ک‌یمعن

.زدم‌باال‌را‌ها‌نیآست

‌میردک‌یم‌شروع‌زودتر‌را‌ارک‌نیا‌اشیکا‌و ‌نیا‌از‌ریغ‌ایآ!

‌پل‌هیهمسا‌اتیادب‌دو‌نیا‌نیب‌هک‌ردک‌دایپ‌یراه‌توان‌یم

‌جادیا‌ها‌آن‌نیب‌یناگسستن‌اتصال‌و‌وندیپ‌و‌زد‌یمکمستح

‌و‌شد‌یکی‌یمقدم‌صابر‌و‌من‌یقلمها‌و‌ها‌قلب‌پس‌رد؟ک

‌و‌رانیا‌معاصر‌سندگانینو‌یها‌داستان‌ترجمه‌به‌میردک‌شروع

‌یسینو‌داستان‌معتبر‌مجالت‌از‌یکی‌در‌را‌ارزشمند‌آثار‌نیا

‌شماره‌هر‌در‌و‌میردک‌چاپ‌ایدن‌یداستان‌اتیادب‌نام‌به‌هکیتر

‌یبرا‌هک‌را‌رانیا‌معاصر‌سانینو‌داستان‌آثار‌از‌یکی‌مجله‌نیا

‌مینک‌یم‌یمعرف‌بود‌ناشناخته‌کتر‌خوانندگان ‌یسندگانینو.

‌امرانک‌رانمهر،یا‌یمحمود‌رضایعل‌احمد،‌آل‌جالل‌همچون

‌،یریگلش‌کامیس‌،یتقو‌محمد‌،یبهرام‌آذردخت‌،یمحمد

‌یمقدم‌صابر‌،یرکگس‌پوریبهنازعل‌،یمزارع‌مهرنوش ‌از‌بعد.

‌خودمان‌نیب»‌نام‌به‌یبخش‌هک‌میافتاد‌رکف‌نیا‌به‌مدت

‌داستان‌آن‌سندهینو‌با‌مانهیصم‌یگفتگو‌یک‌یحاو‌هک‌«بماند

‌مینک‌اضافه‌بدان‌بود ‌میردک‌هاضاف‌هک. ‌با‌قسمت‌نیا‌در.

‌یلک‌تیوضع‌و‌داستان‌یهوا‌و‌حال‌درباره‌سندهینو

‌پرداخته‌نظر‌تبادل‌و‌بحث‌به‌رانیا‌معاصر‌یسینو‌قصه

‌شود‌یم ‌کتر‌خواننده‌انیشا‌استقبال‌با‌مجله‌از‌قسمت‌نیا.

‌ریتصو‌توانسته‌یوتاهک‌زمان‌مدت‌ظرف‌در‌و‌شده‌روبرو

‌یلک‌به‌را‌معاصرش‌اتیادب‌و‌رانیا‌درباره‌کتر‌خواننده‌یذهن

‌دهد.‌رییتغ

زهیر مطیری؛ مدیر شعبه اتحادیه پیام اختصاصی

نگاران ‌المللی حقوق هنرمندان، روزنامه‌بین

وخبرنگاران، فرات اوسط در بابل‌6862دسامبر‌‌2

باعث‌خوشبختی‌است‌که‌در‌مناسبت‌روز‌جهانی‌داستان‌‌

‌ب ‌است ‌الزم ‌مناسبت، ‌بدین ‌باشیم. ‌داشته ‌صحبتی ه‌کوتاه

‌ ‌در ‌آن ‌تأثیر ‌ومیزان ‌کوتاه ‌داستان ادبی‌‌یها‌تیفعالاهمیت

‌ ‌مالحظه ‌که ‌چنان ‌گردد. ‌اشاره اقبال‌‌شود‌یمواجتماعی

‌آن‌ ‌در ‌که ‌چرا ‌دارد ‌وجود ‌کوتاه ‌داستان ‌به ‌نسبت شدیدی

اجتماعی،‌انسانی‌وسیاسی‌ارائه‌‌یها‌حادثهخالصه‌ای‌مفید‌از‌

‌تعو‌گردد‌یم ‌از ‌ای‌که ‌شیوه ‌از ‌استفاده ‌با یق‌واطاله‌آن‌هم

‌ ‌بقیه ‌در ‌که ‌همانطور ‌دیده‌‌ها‌داستانماجراها ‌وضوح به

‌شود‌یم ‌دوری ‌داستان‌کند‌یم، ‌به ‌متعلق ‌روزی ‌بزرگداشت .

‌درود‌ ‌است. ‌آن ‌نقش‌مهم ‌از ‌انسانی ‌آگاهی ‌بر ‌دلیل کوتاه

واحترام‌فراوان‌بنده‌را‌به‌مسؤوالن‌برگزاری‌این‌مناسبت‌ادبی‌

‌آرزوی‌موفقیت‌ ‌وهمچنین ‌کرده ‌ابالغ ‌آنان‌مهم ‌برای دائمی

‌.مینما‌یممسئلت‌

‌حقوق‌ ‌المللی ‌بین ‌اتحادیه ‌شعبه ‌مدیر ‌مطیری؛ زهیر

‌هنرمندان،‌روزنامه‌نگاران‌وخبرنگاران،‌فرات‌اوسط‌در‌بابل

***‌

نویس‌داستان ،مشکور عالجباردکتر پیام اختصاصی

6142اکتبر 41، کشور مصر

شده‌‌در‌روزی‌که‌به‌نام‌روز‌جهانی‌داستان‌کوتاه‌نام‌گذاری

‌هر‌ ‌از ‌و ‌بود ‌خواهم ‌شما ‌کنار ‌در ‌یک‌داستان‌کوتاه ‌با است؛

‌دوری‌ ...‌ که‌داستان‌خود‌معرف‌‌کنم‌یمگونه‌اضافه‌گویی‌و

‌داستان‌است.

اما‌او‌هرگز‌احساس‌مالکیت‌‌ها‌حواس‌ی‌همهعلیرغم‌داشتن‌

...‌ردیگ‌یمرا‌ندارد...‌همچنان‌دستان‌رویاهای‌خود‌را‌‌ها‌آنبر‌

‌ ‌صدایی‌بغض‌آلود ‌وبا ‌سقوط‌چه‌کند‌یمتکرار ‌از ‌فراتر ‌مگر :

‌ ‌سبقت ‌او ‌از ‌رویاها ‌عقب‌رندیگ‌یمهست؟؟.... ‌او ‌از ‌وشب ....

‌صدای‌ضرب‌افتد‌یم ‌اش‌پنجرهباران‌روی‌شیشه‌‌یها‌قطره...

را‌شنید...‌در‌را‌باز‌کرد‌تا‌بیرون‌آید‌وبه‌خود‌وعده‌رقص‌آخر‌

‌است!!با‌باران‌را‌داد...‌اما‌او‌ناگاه‌متوجه‌شد‌که‌آسمان‌صاف‌

رئیس اتحادیه ،یوسن الجبورپیام اختصاصی

نگاران المللی حقوق هنرمندان، روزنامه‌بین

6142ژون 44، ؛ بغدادوخبرنگاران‌باسمه‌تعالی...

‌زمانی‌که‌مشکالت‌مادی‌واقتصادی‌وجنگ‌های‌سرد‌‌ در

‌‌ها‌رابطهوقطع‌ ‌فرا ‌عراق‌اند‌گرفتهتمام‌جهان‌را ‌دو‌وطن‌ما، .

‌.‌چرا‌روند‌یمهترین‌روابط‌برادرانه‌پیش‌وایران،‌در‌ساختن‌ب

امور دبیر حسین برکتی عضو شورای فرهنگی و

الملل کانون فرهنگی چوک درحال قرائت پیام بین

کشورهای دیگر فرهنگی -نویسندگان و فعاالن ادبی

‌قصه ‌دیرین، ‌گذشته ‌از ‌از‌‌که ‌کشور ‌دو ‌بین هایی

‌از‌ای‌بین‌آنان‌‌هایی‌که‌ارتباط‌شبه‌اسطوره‌شخصیت سرشار

‌.سازد‌یمعشق‌وعزت‌متقابل‌است،‌ما‌را‌با‌هم‌مرتبط‌

‌ترس‌از‌‌ ‌وجود ‌با ‌و ‌کشور، ‌زمان‌جنگ‌میان‌دو حتی‌در

ها‌نه‌‌هراسید،‌آن‌قصه‌حکومتی‌ستمگر‌که‌از‌تفکر‌واندیشه‌می

‌کتاب ‌‌در ‌بر ‌بلکه ‌داستانها‌زبانها ‌پس‌آن‌‌سرایی‌می‌، شدند.

زندگی‌است،‌سا‌سرچشمه‌اندیشه‌و‌سرچشمه‌عشق‌و‌ها‌قصه

‌نمی‌و ‌ما‌‌اغراق ‌از ‌فردی ‌هر ‌قلب ‌در ‌که ‌بگوییم ‌اگر کنیم

آینده‌مشترک‌‌ای‌وجود‌دارد‌که‌به‌او‌ساختن‌زندگی‌و‌قصه

‌قصه ‌همه ‌پس‌بیاییم ‌است. ‌کرده ‌الهام ‌را ‌و‌خودمان ‌ای‌رسا

‌احترام‌‌آمیز‌و‌هدفمند‌برای‌ساختن‌روابطی‌محبت ‌از سرشار

‌ای‌چون‌شما.‌همسایهخوشا‌‌طرف‌مقابل‌ودفاع‌از‌او‌بگوییم.

‌و‌نمایم‌که‌ما‌و‌از‌خداوند‌متعال‌مسئلت‌می‌ همه‌را‌‌شما

ای‌جدید‌بسازیم‌‌عشق‌وطن‌متحد‌سازد‌تا‌قصه‌در‌عشق‌او‌و

علیرغم‌نقشه‌جغرافیایی،‌ما‌یکی‌‌که‌به‌همگان‌نشان‌دهد‌که،

‌و ‌نقشه‌‌دل‌هستیم ‌آنچکه ‌رغم ‌علی ‌و ‌است ‌یکی هایمان

‌با‌می ‌سرمشقی ‌که ‌است ‌امید ‌در‌کشند. ‌دیگران ‌برای شیم

‌نقیض‌قصه ‌عشق‌و‌ای‌که ‌با ‌را ‌و‌ها ایستادگی‌متحد‌‌احترام

ساخته‌است.‌خداوند‌به‌شما‌برکت‌دهد‌وما‌را‌با‌شما‌در‌خیر‌

‌گرد‌هم‌آورد.

‌پذیرد.‌ایست‌که‌جز‌با‌عشق‌پایان‌نمی‌این‌قصه‌و‌

بیانیه نویسنده بزرگ معاصر ترکیه مصطفی بالعل به

‌مترجم:‌صابر‌مقدمی ،نمناسبت روز جهانی داستا

‌ست.‌داستان‌صدای‌زندگی

‌ ‌که ‌بشر ‌آغاز ‌از ‌همیشه ‌امروز ‌به ‌خلقتش‌تا داشته‌سعی

‌حکمت‌خویش‌بگشاید ‌به ‌مرگ‌را مسافر‌‌،معمای‌زندگی‌و

همیشگی‌دنیای‌درون‌و‌بیرون‌خویش‌است.‌از‌زندگی‌سئوال‌

‌می‌می ‌سعی ‌و ‌واژه‌کند ‌و ‌صدا ‌خطوط، ‌عالمات، ‌با ها‌‌کند

ها‌بیابد.‌بدین‌ترتیب،‌داستان‌این‌جزء‌جدایی‌‌پاسخی‌برای‌آن

‌ناپذیر‌زندگی‌بشر‌از‌میان‌سایر‌انواع‌ادبی‌بدنیا‌آمد.

گردد‌در‌مرز‌بین‌‌داستان‌که‌ریشه‌آن‌به‌اعصار‌کهن‌بر‌می

زند‌و‌هستی‌انسان‌را‌در‌برابر‌‌دنیای‌خیال‌و‌واقعیت‌پرسه‌می

‌دهد.‌جان‌قرار‌می‌هستی‌همه‌موجودات‌جاندار‌و‌بی

‌زندگیداستا ‌صدای ‌خشمگین،‌‌ن ‌گاهی ‌که ‌صدایی ست،

‌است، ‌آلود ‌غضب ‌گاهی ‌و ‌گریان ‌گاهی ‌خندان، اما‌‌گاهی

‌غریو‌فریاد‌همیشه‌سخن‌می ‌با ‌نجواکنان‌و‌یا بدین‌‌…گوید،

‌در‌ ‌که ‌انسانی ‌گوش ‌به ‌را ‌زندگی ‌صدای ‌داستان ترتیب،

‌‌بحبوحه‌شتاب ‌نادیده ‌ظرایف‌زندگی‌را ،‌ردیگ‌یمهای‌روزمره

های‌از‌دست‌رفته‌انسانی‌را‌به‌او‌‌ک‌طرف‌ارزشرساند.‌از‌ی‌می

گوشزد‌کرده‌و‌از‌طرف‌دیگر‌تخم‌حسرت‌یک‌زندگی‌زیبا‌را‌

‌کارد.‌در‌ذهن‌و‌قلب‌او‌می

‌برای‌ ‌ماست. ‌کنار ‌در ‌و ‌ما ‌برابر ‌در ‌میان‌ما، ‌در ‌لحظه هر

‌کافی ‌داستان ‌یا‌‌دیدن ‌دوستانمان ‌از ‌یکی ‌سیمای ‌به ست

‌چشم ‌درون ‌تاریکی ‌و ‌عابری‌روشنایی ‌پیاده‌های ‌از رو‌‌که

‌گذرد‌خیره‌شویم.‌می

‌پرده‌از‌روی‌اسرار‌پنهان‌بر‌می ‌بیشتر‌اوقات‌‌داستان، دارد.

‌اعماق‌است‌ ‌چون‌در ‌ماست‌اما ‌با ‌شویم ‌متوجه ‌اینکه بدون

ست‌که‌به‌ا‌یارزشهمگان‌قادر‌به‌مشاهده‌آن‌نیستند.‌داستان‌

‌داستان ‌جراحی ‌تیغ ‌قرار‌‌کمک ‌ما ‌دید ‌معرض ‌در نویس

‌‌می ‌اگیرد. ‌میهر ‌اغماض ‌کمی ‌با ‌دارد. ‌داستانی توان‌‌نسان

‌آخرین‌ ‌تا ‌بشر ‌خودش‌دارد. ‌برای ‌داستانی ‌شیئی ‌هر گفت

‌داستانش‌ادامه‌ ‌مرگ‌نیز ‌از ‌بعد ‌حتی نفسش‌داستانی‌دارد.

‌انسان ‌از ‌بعضی ‌داستان ‌و‌‌دارد. ‌بلند ‌دیگر ‌بعضی ‌کوتاه، ها

‌بعضی‌دیگر‌تا‌ابد‌ادامه‌دارد.

ت‌شونده‌است‌و‌گاهی‌بشر‌گاهی‌روایت‌کننده‌و‌گاهی‌روای

‌همیشه‌ ‌تولد ‌بدو ‌از ‌و ‌بوده ‌روایت ‌فعل ‌اصلی ‌عصاره هم

‌خالصه‌ ‌دارد. ‌نشر ‌و ‌حشر ‌داستان ‌با ‌است. همدوش‌داستان

‌انسان‌ ‌و ‌داستان ‌است. ‌انسان ‌عالقه ‌مورد ‌ژانر ‌یک داستان

عناصر‌جدایی‌ناپذیر‌یک‌کل‌هستند.‌انسان‌به‌داستان‌هستی‌

‌امی ‌هستی ‌دایره ‌نیز ‌داستان ‌و ‌گسترش‌بخشد ‌را نسان

دهد.‌هدفش‌انسان‌است.‌خوشبختی‌اوست،‌فراهم‌ساختن‌‌می

‌یک‌زندگی‌توام‌با‌صلح‌و‌آرامش‌برای‌اوست.

داستان‌یک‌ژانر‌کهنه‌نشدنی‌است.‌در‌میان‌پهنه‌و‌پویایی‌

‌نو‌می ‌و‌خودش‌را ‌ادامه‌داده ‌را ‌هستی‌خود ‌به‌‌زندگی، کند.

‌تازه‌خواننده ‌تجربیات ‌خواندن ‌بار ‌هر ‌م‌اش‌در ‌و‌‌یای بخشد

‌می ‌امکان ‌خواننده ‌ترتیب‌به ‌آینه‌‌بدین ‌در ‌خود ‌تصویر دهد

‌بزند. ‌ابدیت‌قدم ‌خودش‌در ‌با ‌کرده ‌تماشا داستان‌‌ابدیت‌را

ست،‌به‌امید‌روزهایی‌که‌در‌‌منعکس‌کننده‌ظرائف‌هنر‌زندگی

‌زندگی ‌صدای ‌که ‌داستان ‌به ‌دنیا ‌کجای ‌چشم‌‌هیچ ‌به ست

‌فرزند‌ناتنی‌نگاه‌نشود.

‌قرائت‌ا ‌پس‌از ‌و ‌نمایش‌‌ها‌امیپین ‌به ‌دیگری ‌کوتاه فیلم

‌درآمد‌و‌سپس‌بخش‌دوم‌این‌همایش‌آغاز‌شد.

در همایش « قباد آذرآیین»گزارش بزرگداشت

«روز جهانی داستان کوتاه»مهدی‌رضایی،‌بخش‌دوم‌این‌همایش‌را‌که‌به‌بزرگداشت‌

و‌نویسنده‌پیشکسوت‌ایرانی‌اختصاص‌داشت،‌چنین‌آغاز‌کرد.‌

‌ ‌همایش ‌دوم ‌به‌بخش ‌دارد ‌اختصاص ‌داستان ‌جهانی روز

‌قبادآذرآیین.‌ ‌پیشکسوت‌کشورمان‌استاد بزرگداشت‌نویسنده

‌در‌‌نویسنده ‌موهایی‌سپید‌شده ‌با ‌دیار‌مسجد‌سلیمان، ای‌از

ماه‌متولد‌فروردینقباد‌آذرآیین‌این‌عرصه‌سخت‌و‌نفس‌گیر.‌

است.‌تا‌به‌حال‌آثار‌متعددی‌از‌وی‌منتشر‌شده‌‌6261سال‌

‌آثار‌است. ‌پل»: ‌سوی ‌آن ‌ترسمان‌»‌.«پسری ‌بیفتیم ‌که راه

‌داستان‌«حضور»‌«زدیر‌یم ‌تک‌«بلند‌ی‌شراره»‌،مجموعه

‌ی‌جایزه‌برنده‌مجموعه،‌این‌از‌"تابستان‌ظهر"داستان

مهرگان‌‌ی‌زهی)تقدیر‌شده‌در‌جا‌«هجوم‌آفتاب»‌شد/‌گلشیری

‌جا ‌نامزد ‌فصل/ ‌کتاب ‌سال‌ی‌زهیادب/ ‌کتاب ‌و چه‌»‌.جالل

‌داش ‌رفتنی ‌سینما ‌افکار‌«دویتی ‌نشر ‌داستان( ،‌)مجموعه

‌بگ‌عقرب» ‌زنده ‌را ‌افراز‌«ریها ‌نشر ‌)رمان( ‌مهتاب‌»، من....

‌روزنه(«صبوری ‌)نشر ‌)رمان( /‌ ‌داستان ‌من‌»مجموعه داستان

‌شد ‌نوشته »‌ ‌داستان ‌مجموعه ‌ثالث ‌قافله‌»نشر ‌تا ‌باران از

‌.توسط‌نشر‌قطره«‌ساالر

‌خالصه ‌ادامه ‌‌در ‌از ‌ا‌ها‌گفتهای ‌تجربیات ‌نویسنده‌و ین

‌مصاحبه ‌قالب ‌در ‌که ‌را ‌تجربیات‌‌پیشکسوت ‌کتاب ‌برای ای

‌کرده ‌گردآوری ‌نویسندگی ‌خطاهای ‌و ‌را‌‌نویسندگی ام

‌شنوید.‌می

‌در‌شانزده‌سالگی‌نوشته‌و‌می گوید‌‌وی‌اولین‌داستانش‌را

‌خواهد‌ینم‌بهانه‌نوشتن ‌یباش‌داشته‌که‌نوشتن‌ذوق.

‌کتاب‌.یسیننو‌یتوان‌ینم ‌از ‌مر‌قبل ‌این ‌دردهایشان‌ها، ‌و دم

.‌کنند‌ینوشتن‌را‌برای‌یک‌قلمزن‌فراهم‌م‌ی‌زهیهستند‌که‌انگ

‌.کنند‌یجهت‌مشخص‌م‌،ها‌زهیها‌برای‌این‌انگ‌کتاب

‌و‌شود‌می‌من‌فکری‌ی‌ودغدغه‌مشغله‌بکند،‌متاثرم‌هرچه

‌و‌‌.کارم‌میز‌پشت‌نشاندم‌می ‌دردها ‌زندگی، ‌از ‌را ایده

‌تجربه‌دلخوشی ‌و ‌برم ‌و ‌دور ‌مردم ‌خودم‌زیس‌ی‌های تی

‌ارمیگ‌یم ‌روندی‌طی‌‌نی. ‌چه ‌اثر ‌تولد ‌تا ‌نطفه ‌انعقاد ‌از که

اگر‌زورش‌بر‌من‌بچربد‌بالفاصله‌‌-سوژه‌،‌واضح‌است.شود‌یم

‌پشت‌میز‌کارم‌می‌نشاند‌و‌وادارم‌م که‌بنویسمش‌‌کند‌یمرا

‌اگرحس‌کنم‌اثر‌دندان‌گیری‌ازش‌بیرون‌نم ‌این‌‌دیآ‌یاما یا

ه‌فعل‌درآوردنش‌برآیم‌با‌از‌پس‌از‌قوه‌ب‌توانم‌یکه‌خودم‌نم

‌ ‌طول‌‌روم‌یسراغش‌م‌بهاحتیاط ‌نوشتنش‌بیشتر ‌طبعن که

.کشد‌یم

‌م ‌چگونه ‌زیستی ‌تجربه ‌بدون ‌بر‌‌کلمه‌تواند‌ینویسنده ای

‌ز‌که‌آن‌سمینو‌یکاغذ‌بیاورد؟‌من‌از‌چیزهایی‌م ‌را .‌ام‌ستهیها

‌،تجربه‌نشان‌داده‌که‌نوشتنی‌که‌بی‌تجربه‌زیستی‌قلمی‌شده

‌ ‌فطیر ‌مایه ‌قلمش‌خشک‌بی ‌جوهر ‌معروف ‌قول ‌به ‌و است

‌.شود‌ینشده‌فراموش‌م

‌این‌مقدمه ‌محسن‌فرجی‌جهت‌‌،پس‌از مهدی‌رضایی‌از

ایراد‌سخنرانی‌درباره‌قباد‌آذرآیین‌دعوت‌کرد.

در روز جهانی داستان «محسن فرجی»سخنرانی

«قباد آذرآیین»درباره کوتاهچیزی‌که‌در‌و‌‌نییآذرآقباد‌آقای‌زنم‌به‌آثار‌‌من‌گریزی‌می

همان‌خطاب‌غیراندرزی‌و‌غیرآموزشی‌است.‌‌،آثار‌او‌مهم‌است

‌ ‌داستان‌نییآذرآیعنی ‌نوشتن ‌در ‌ندارد پیامی‌‌الزاما‌،قصد

‌این‌در‌داستاندبده ‌نباید‌‌، ‌این‌را نویسی‌اهمیت‌زیادی‌دارد.

‌دوره ‌آقای‌آذرآیین‌در ‌که ‌نوشتن‌‌فراموش‌کرد ‌به ای‌شروع

‌اهم ‌دوره ‌آن ‌در ‌سیاست ‌که ‌داشتهکرده ‌بیشتری به‌‌،یت

‌نویسنده ‌او ‌که ‌‌خصوص ‌از ‌ای ‌ادبیات‌خطه ‌و ‌است جنوب

‌اما‌ ‌داشت ‌بیشتری ‌نمود ‌زمان ‌آن ‌در ‌سیاسی ‌و کارگری

‌داستان ‌در ‌خط‌آذرآیین ‌این ‌از ‌فراتر ‌حرکت‌‌کشی‌هایش ها

‌ایشان ‌به‌نظرم‌خواندن‌آثار بخشی‌است‌و‌‌تجربه‌لذت‌،کرده.

‌لذت ‌این ‌دارم‌به ‌تاکید ‌من ‌به‌.بخشی ‌اولین‌‌چون ‌من نظر

‌مخاطب‌ ‌به ‌لذت‌بخشیدن ‌داریم ‌توقع ‌داستان ‌از ‌که چیزی

‌این‌مسئله‌خالی‌از‌ ‌البته ‌که ‌این‌اصل‌رعایت‌شده است‌که

معنا‌نیست.‌نکته‌دوم‌اینکه‌آقای‌آذرآیین‌برای‌نسل‌جدیدتر‌

‌باشد‌نویسان‌بدون‌اینکه‌خطابه‌داستان پیامی‌‌،ای‌صادر‌کرده

‌ ‌او ‌دارد. ‌را ‌سری ‌پیرانه ‌این ‌با ‌البته ‌جوانبا همچنان‌‌،دلی

ورزی‌در‌داستان‌‌دانیم‌که‌بازیگوشی‌و‌شیطنت‌ای‌می‌نویسنده

‌ ‌و ‌مادارد ‌نویسی‌هستیم‌نسل‌جدید‌داستان‌به گوید‌که‌‌می،

‌رعایت‌کرد‌‌نباید‌راه های‌رفته‌شده‌و‌قوانین‌و‌قواعد‌عرف‌را

های‌او‌‌ها‌را‌در‌داستان‌ورزی‌کرد‌و‌ما‌این‌توان‌تجربه‌بلکه‌می

ورزی‌با‌چاشنی‌‌نظرم‌اگر‌این‌تجربه‌بهالبته‌بینیم.‌‌نه‌میبه‌عی

‌ب ‌همراه ‌بیشتری ‌طنز ‌نمونه‌‌میود، ‌آذرآیین ‌آقای توانست

هرچند‌که‌‌وطنی‌نویسندگانی‌مثل‌بارتلمی‌یا‌براتیگان‌باشد.

در‌پایان‌‌تواند‌این‌مسئله‌در‌آثار‌بعدی‌ایشان‌نمودار‌شود.‌می

‌ ‌که‌خیلی‌‌هلل‌بیا‌فتحآقای‌هم‌دوست‌دارم‌یادی‌بکنم‌از نیاز

‌نوشتن‌ ‌نقد‌و ‌حوزه ‌زحمات‌زیادی‌در ‌او جایش‌خالی‌است.

‌تشویق‌نویسندگان‌جوان‌به‌ داستان‌کوتاه‌کشید‌و‌چقدر‌در

نکته‌‌تالش‌کرد.‌،ها‌به‌سمت‌نوشتن‌هول‌دادن‌آنو‌‌اثر‌انتشار

آقای‌آذرآیین‌بگویم‌که‌خیلی‌خطاب‌به‌خواهم‌ب‌‌آخر‌را‌می

های‌کوتاه‌خودتان‌این‌دنیا‌را‌برای‌‌با‌داستانکه‌‌سپاسگزاریم

‌اید.‌تر‌کرده‌ما‌قابل‌تحمل

در روز جهانی داستان «نسب کاوه فوالدی»سخنرانی

کوتاه درباره قباد آذرآیین‌ ‌خونگرم‌نییآذرآآقای ‌صمیمی‌یکی ‌و ‌دوستان‌‌ترین ترین

‌و‌ ‌زالل ‌انقدر ‌که ‌آدمی ‌است. ‌داستانی ‌ادبیات ‌حوزه ‌در من

خواهی‌‌می‌کنی‌و‌یا‌نظر‌می‌مشورتاو‌‌باخالص‌است‌که‌وقتی‌

‌ ‌را ‌مالحظاتی ‌آنکه ‌بدون‌بدون ‌و ‌بکند ‌منظور ‌متن ‌از خارج

‌می ‌دلخور ‌را ‌آدم ‌صراحتش ‌خاطر ‌به ‌کند ‌فکر کند،‌‌آنکه

داند‌و‌از‌این‌‌همیشه‌صداقت‌را‌اهم‌بر‌همه‌مالحظات‌دیگر‌می

‌ایشان‌ ‌درباره ‌است ‌قرار ‌امروز ‌که ‌خوشحالم ‌خیلی حیث

‌صحبت‌کنم.

با‌موی‌سپید‌و‌دل‌روشنبرای‌مردی‌

‌از‌همان‌قباد‌آذرآیین‌نویسنده ها‌‌ای‌است‌از‌مکتب‌جنوب؛

‌می ‌خیره ‌را ‌آدم ‌چشم ‌آثارشان ‌تند ‌آفتاب ‌نگاه‌‌که ‌و کند

‌نماینده‌مردمانشان ‌او ‌است. ‌تأثیرگذارترین‌‌نافذ ‌از ‌یکی ی

‌این‌نحله ‌امروز ‌که ‌است ‌مملکت ‌این ‌بومی ‌ادبیات جا‌‌های

ی‌چون‌اویی‌با‌شما‌‌که‌دارم‌دربارهنشسته،‌و‌من‌چه‌مفتخرم‌

‌می ‌نویسنده‌حرف ‌بزرگ ‌خدمت ‌به‌‌زنم. ‌آذرآیین ‌چون هایی

جاست‌که‌گیر‌‌ویژه‌آن‌فرهنگ،‌هنر‌و‌ادبیات‌این‌سرزمین،‌به

‌سیاست ‌سرمایه‌غوغاساالری ‌و ‌نمی‌مداران ‌و‌‌ساالران افتند

شوند‌و‌ادبیاتی‌بومی‌خلق‌‌توسط‌غول‌مرکزگرایی‌بلعیده‌نمی

های‌ادبی‌پایتخت‌راه‌‌مستقل‌از‌جریان‌یا‌جریانکنند‌که‌‌می

‌می ‌جهان‌ویژه‌خودش‌را ‌و ‌خلق‌می‌رود ‌‌ی‌خودش‌را -کند

و‌رنگ‌و‌بو‌و‌طعم‌خاص‌‌-ی‌خودش‌را‌جهان‌اسرارآمیز‌ویژه

‌گرایش‌به‌ ‌این‌همه ‌سرزمینی‌با ‌در ‌این‌که ‌دارد. خودش‌را

‌ ‌همه-تمرکزگرایی ‌سطوح‌در ‌سلطه‌نویسنده‌-ی ‌اسیر ی‌‌ای

‌‌های‌جریان جوی‌پایتخت‌نشود‌و‌‌سلطه‌-ناخواه‌خواه-غالب‌و

فرهنگ‌و‌زیست‌بومی‌بخشی‌از‌مردمان‌این‌سرزمین‌بزرگ‌را‌

‌کار‌بزرگی‌‌-ها‌فراتر‌از‌این-مکتوب،‌دراماتیزه‌و‌ مستند‌کند،

گرچه‌-.‌آذرآیین‌دیآ‌یبرمهای‌بزرگ‌‌ها‌و‌دل‌است‌که‌از‌نفس

های‌‌یانالیه‌جر‌مضاف‌-کند‌هاست‌در‌پایتخت‌زندگی‌می‌سال

‌نویسنده ‌و ‌هویتی‌مستقل‌دارد ای‌است‌‌ادبی‌پایتخت‌نشده،

‌می ‌مستقل‌که ‌نظر‌‌مستقل. ‌در ‌مفهومی‌چندوجهی‌را گویم،

‌شمه ‌‌دارم. ‌به‌شمه-ای ‌را‌‌-یادماندنی‌ای ‌استقالل ‌این از

‌آن‌سال‌تلخ‌‌همه ‌نامزد‌جایزه‌00مان‌در ‌او ی‌دولتی‌‌دیدیم.

‌آن‌جالل‌آل ‌‌احمد‌شد؛ بیخ‌خرخره‌دچار‌هم‌در‌دولتی‌که‌تا

بحران‌مشروعیت‌بود.‌آذرآیین‌استقالل‌و‌آبرویش‌را‌قمار‌نکرد‌

‌شمه ی‌دیگر‌استقالل‌او‌در‌‌و‌بالفاصله‌از‌جایزه‌کناره‌گرفت.

‌زاویه‌مواجهه ‌آزادی‌است‌و ‌عدالت‌و ‌مفاهیم ‌با‌‌اش‌با ای‌که

‌رئالیسم‌اجتماعی‌آذرآیین،‌‌ایدئولوژی های‌چپ‌و‌راست‌دارد.

‌ا ‌اجتماعی ‌)رئالیسم ‌رئالیسم‌Social Realismست ‌نه )

(‌ ‌دارد؟‌Socialist Realismسوسیالیستی ‌معنا ‌چه ‌این .)

نشان‌این‌است‌که‌آذرآیین‌در‌بند‌ایدوئولوژی‌نیست.‌او‌انسان‌

دهد‌و‌از‌‌هایش‌قرار‌می‌اش‌را‌در‌کانون‌توجه‌داستان‌و‌هستی

‌و‌ ‌ساخته ‌را ‌خودش ‌داستانی ‌جهان ‌که ‌است ‌رهگذر این

های‌‌های‌دلبرانه‌و‌نیرنگ‌استقالل‌او‌از‌رنگ‌کند.‌پرداخته‌می

‌هم‌خودنمایی‌می‌بازانه‌این‌سیاست ‌و‌همین‌رهیدگی‌‌جا کند.

از‌ایدئولوژی‌و‌به‌مسلخ‌نبردن‌داستان‌در‌پای‌این‌ایسم‌و‌آن‌

خواهی‌‌های‌آذرآیین‌و‌عدالت‌کند‌که‌داستان‌ایست،‌کاری‌می

مصرف‌‌ریخشان،‌کیفیتی‌فرازمانی‌پیدا‌کنند‌و‌تا‌طلبی‌و‌آزادی

زمین‌کم‌ندارد‌آثاری‌را‌که‌‌برندارند.‌تاریخ‌ادبیات‌مدرن‌ایران

اند‌و‌گاه‌در‌‌های‌چپ‌و‌راست‌نوشته‌شده‌در‌خدمت‌ایدئولوژی

‌کرده‌زمانه ‌پا ‌به ‌سروصدایی ‌هم ‌خودشان ‌منشأ‌‌ی ‌حتا ‌و اند

‌گرفته ‌قرار ‌هم ‌فحص ‌و ‌ازشان‌‌بحث ‌اثری ‌نه ‌امروز ‌اما اند،

قاضی‌نفوذناپذیر‌‌-به‌وقتش-هست‌و‌نه‌خبری.‌داستان‌خود‌

و‌جالد‌سنگدلی‌است؛‌و‌حواسش‌هست‌کی‌دارد‌به‌حریمش‌

‌می ‌استفاده‌تجاوز ‌آن ‌از ‌و ‌می‌کند ‌ابزاری ‌را‌‌ی ‌آن ‌و کند

‌صرفا» ‌می« ‌قرار ‌ایدئولوژیک.‌‌پوششی ‌افاضات ‌برای دهد

گیرد:‌گم‌‌داستان‌برای‌چنین‌کسی‌مجازات‌سختی‌در‌نظر‌می

ان.‌و‌این‌برای‌هنرمند‌یعنی،‌شدن‌در‌تاریخ.‌محو‌شدن‌در‌زم

‌ ‌اما ‌داستان ‌همین ‌شدن. ‌نابود ‌و ‌وقتش-نیست چنان‌‌-به

تر‌از‌‌تر‌و‌قدرشناس‌مهربان‌و‌قدرشناس‌است‌که‌گویی‌مهربان

او‌کسی‌در‌این‌عالم‌نیست.‌کافی‌است‌شأنش‌را‌حفظ‌کنی،‌

‌جوهر‌ ‌و ‌نکنی، ‌حریمش‌تجاوز ‌به ‌کنی، ‌رعایت حرمتش‌را

‌ا‌داستان‌و‌داستان رج‌نهی،‌تا‌داستان‌هم‌در‌مجلسی‌گویی‌را

‌که‌ ‌یادت‌بیاورد ‌و ‌دهد ‌قرار ‌تقدیر ‌مورد ‌را ‌تو چنین‌باشکوه

‌ای.‌حواسش‌هست‌عمرت‌را‌پایش‌ریخته

‌ ‌این ‌از ‌نمی‌وقتتانبیشتر ‌و‌‌را ‌بایستیم ‌سرپا ‌بیایید گیرم.

‌برای‌قباد‌آذرآیین‌عزیز‌کف‌بزنیم.

ایراد کرده و کوتاه یو در آخر قباد آذرآیین سخن

:ندگفتبا‌سالم‌و‌تبریک‌به‌مناسبت‌روز‌جهانی‌داستان‌کوتاه.‌قبل‌

کنم‌از‌گروه‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌و‌جناب‌‌از‌هرچیز‌تشکر‌می

آقای‌مهدی‌رضایی‌که‌این‌فرصت‌را‌در‌اختیار‌بنده‌قرار‌دادند‌

‌تا‌در‌این‌روز‌گرامی‌در‌خدمت‌شما‌باشم.

‌می ‌کسی ‌سراغ ‌اگر ‌که ‌است ‌خوبی ‌بسیار خواهیم‌‌سنت

و‌یادی‌از‌او‌بکنیم‌در‌هنگامی‌صورت‌بگیرد‌که‌درمیان‌‌برویم

دار‌باشد.‌در‌واقع‌ما‌‌ماست‌و‌امیدوارم‌این‌سنت‌و‌روش‌ادامه

‌‌یادنامه ‌را ‌زندهباید‌ها یعنی‌زمانی‌که‌‌.یادنامه‌تبدیل‌کنیم‌به

‌گیرم‌و‌را‌نمی‌وقتتانبیشتر‌از‌این‌‌شخص‌در‌میان‌ماست.آن‌

‌رفتنی‌داشتی‌»داستانی‌از‌مجموعه‌داستان‌‌امروز چه‌سینما

که‌از‌سوی‌نشر‌افکار‌و‌زیر‌نظر‌آقای‌محسن‌‌خوانم‌می‌«یدو؟

‌.فرجی‌منتشر‌شد

‌ ‌داستان ‌ایشان ‌مردگان»و ‌برای ‌حضار‌‌«ضیافتی ‌برای را

از‌عوامل‌برگزاری‌این‌مراسم‌با‌تقدیم‌‌برنامه‌در‌ادامه‌خواندند.

‌محمود‌‌رنامهیتقد ‌آقای ‌جناب ‌و ‌شد ‌قدردانی ‌هدیه و

‌آخر‌‌زاد‌حسینی ‌در ‌کشورمان ‌پیشکسوت ‌مترجم ‌و نویسنده

‌به‌ ‌قبادآذرآیین ‌آقای ‌هدایای ‌و ‌تقدیرنامه ‌اهدا ‌جهت برنامه

‌روی‌سن‌تشریف‌آوردند.

در‌انتها‌مهدی‌رضایی‌دبیرکانون‌فرهنگی‌چوک،‌بیانیه‌این‌

‌کانون‌در‌رابطه‌با‌همایش‌روز‌جهانی‌داستان‌کوتاه‌را‌خواند.

روز جهانی »سبت بیانیه کانون فرهنگی چوک به منا

«داستان کوتاه

کانون‌فرهنگی‌چوک‌ضمن‌بزرگداشت‌روز‌جهانی‌داستان‌

با‌توجه‌به‌گسترش‌و‌رشد‌و‌توسعه‌ادبیات‌‌کند‌یمکوتاه‌اعالم‌

‌بر‌ ‌تاثیرگزاری ‌همچنین ‌و ‌جهان ‌و ‌درایران ‌کوتاه داستان

‌دغدغه ‌به ‌توجه ‌با ‌که ‌امروز ‌مدرن‌‌قشرمخاطب ‌دنیای های

‌را ‌فرصت‌مطالعه ‌و ‌‌مجال ‌کند‌ینمپیدا درکمترین‌‌تواند‌یم،

‌ ‌از ‌یکی ‌خواندن ‌با ‌و ‌فراغت‌خود ‌با‌‌یها‌داستانزمان کوتاه

ها‌آشنا‌شوند.‌دنیایی‌از‌مفاهیم‌و‌فرهنگ

های‌پیش‌‌کانون‌فرهنگی‌چوک‌در‌تالش‌است‌تا‌در‌سال

‌پررنگ ‌حضور ‌با ‌این‌همایش‌را ‌نویسندگان‌دیگر‌‌رو، ‌دیگر تر

‌همه ‌از ‌و ‌نماید ‌برگزار ‌فرهنگی‌تقاضا‌‌کشورها فعاالن‌عرصه

‌که‌ ‌امید ‌آن ‌به ‌دهند. ‌ارائه ‌ما ‌به ‌را ‌خود ‌پیشنهادهای دارد

توسعه‌فرهنگی‌و‌هنری‌‌یها‌آرمانبتوانیم‌امکان‌تحقق‌یافتن‌

‌آور ‌فراهم ‌را ‌بوم ‌مرزو ‌این‌یاین ‌کنندگان ‌برگزار ‌درادامه، م.

‌.دارند‌یمهمایش‌برخی‌اهداف‌و‌پیشنهادات‌خود‌را‌اعالم‌ ‌‌:تپیشنهادا

‌تشکیل‌انجمن‌صنفی‌نویسندگان‌-6

‌صورت‌‌-6 ‌به ‌تلوزیونی ‌و ‌رادیویی ‌مستقل ‌برنامه ایجاد

‌هفتگی‌درزمینه‌ادبیات‌داستان‌کوتاه.

2-‌‌ ‌‌ها‌دهیاثبت ‌توسط‌‌یها‌طرحو ‌نویسندگان داستانی

‌وزارت‌محترم‌ارشاد‌درقالب‌طرح‌حمایت‌از‌ایده.

‌اعطای‌وام‌برای‌انتشار‌اولین‌اثرنویسنده.‌-1 ‌‌:همایش‌این‌برگزاری‌اهداف

‌ترویج‌فرهنگ‌کتاب‌و‌کتابخوانی‌-6

‌و‌‌-6 ‌ایران ‌نویسندگان ‌بین ‌بیشتر ‌و ‌بهتر ‌ارتباط ایجاد

‌جهان.

2-‌‌ ‌با ‌‌ها‌کانونآشنایی ‌در‌‌ها‌انجمنو ‌ادبی ‌تشکالت و

‌سایرنقاط‌کشور‌و‌جهان.

‌■ تقدیر‌و‌بزرگداشت‌نویسندگان‌پیشکسوت.‌-1

کاوه آذرآیین ها: نیاز واحدی و عکاس

فیلمبردار: سیروس عمومیان

استاد محمود حسینی زاد و استاد قباد آذرآیین در همایش روز جهانی داستان

قباد »اهدای تقدیرنامه و هدایای کانون فرهنگی چوک به استاد

«زاد محمود حسینی»توسط استاد «آذرآیین

(هفدهم )قسمتبیات یزه نوبل ادان جاآشنایی با برندگ ‌«بهاره‌ارشدریاحی»؛‌«گابریل‌گارسیا‌مارکز»‌

‌Gabriel Joséبه‌اسپانیایی:)‌مارکزگابریل‌جوسی‌گارسیا‌

García Márquez)‌ ‌کلمبینو‌ترین‌بزرگ، ‌و‌یسنده ا

‌نویآورتر‌نام ‌جاین ‌برنده ‌و ‌جهان ‌ادبیسنده ‌سال‌‌یزه نوبل

شد‌هر‌چند‌متولد‌«‌آراکاتاکا»در‌‌6960مارس‌‌2،‌در‌6906

به‌‌6961کرد‌که‌در‌حقیقت‌او‌در‌‌که‌پدرش‌همیشه‌ادعا‌می

در‌دهکده‌‌یالدیم‌6960دنیا‌آمده‌است.‌در‌ششم‌ماه‌مارس‌

‌سانتامار ‌منطقه ‌در ‌سن‌یکلمب‌یایآراکاتاکا ‌تا ‌و ‌شد ‌متولد ا

‌ا‌یهشت‌سالگ ‌نزد‌مادربزرگش‌زندگیدر ‌از‌کرد‌ین‌دهکده .

‌پ ‌در ‌و ‌بضاعت ‌کم ‌والدینش‌هنوز ‌که ‌معاش‌آنجا ‌تامین ی

‌مسئولیت‌ ‌زمان، ‌آن ‌معمول ‌سنت ‌طبق ‌پدربزرگش بودند،

‌ ‌بدبختانه ‌پذیرفت. ‌را ‌و‌‌6960باالندن‌او آخرین‌سال‌توسعه

‌ ‌در ‌آراکاتاکا»رونق‌عظیم‌موز ‌در‌‌اعتصاب‌بود.« ‌برخوردها و

‌در‌ ‌شب ‌یک ‌در ‌اعتصابگر ‌صد ‌بر ‌افزون ‌و ‌گرفت ‌باال شهر

‌گوری‌دست‌«آرکاتاکا» ‌در ‌و ‌شدند ‌انداخته‌تیرباران ‌جمعی ه

؛‌خجالتی‌«گابریل‌کوچک»اش‌گابیتو‌بود؛‌به‌معنای‌‌نیه‌.شدند

های‌‌پدربزرگ‌و‌قصه‌های‌صحبتو‌ساکت‌رشد‌یافت،‌شیفته‌

‌گذشته‌از‌سرهنگ‌و‌خودش،‌ ‌بود. خرافاتی‌مادربزرگش‌شده

‌اظهار‌ ‌مارکز‌بعدها ‌و‌گارسیا زنان‌دیگری‌هم‌حضور‌داشتند،

‌و‌حرفهای‌ ‌بر‌صندلی‌‌او‌ها‌آنکرد‌که‌باورها ‌اینکه‌تنها ‌از را

‌نیمی‌بیشتر‌از‌ارواح‌و‌اشباح‌شان‌بنشیند‌می‌خانه ‌و‌.ترساند،

‌ ‌آینده ‌این‌حال‌بود‌که‌بذر ‌این‌خانه‌کاشته‌‌اش‌شغلیدر در

‌ـ‌می ‌‌شد ‌‌های‌جنگحکایت ‌واقعه ‌و ‌موز»داخلی ،‌«کشتار

‌خرافی‌‌معاشقه ‌سختسرانه ‌باورهای ‌و ‌اعتقاد ‌والدینش، های

‌خانواده، ‌عمه‌ترف‌مادر ‌آمدهای ‌کهن‌عمه‌ها،‌و ‌و‌‌های سال.

‌پدربزرگ ‌نامشروع ‌نوشت:‌…دختران ‌مارکز ‌گارسیا ‌بعد

هایم،‌درباره‌تجربیات‌من‌از‌‌کنم‌که‌همه‌نوشته‌احساس‌می»

خویشاوند‌گارسیا‌مارکز،‌‌ترین‌مهمبدون‌شک‌.«‌اجدادم‌است

‌سرهنگ‌ ‌پدربزرگش ‌ست. ‌او ‌مادری ‌مادربزرگ ‌و پدربزرگ

‌های‌جنگرو‌‌ارکز‌مجیا،‌کهنه‌سرباز‌میانهنیکوالس‌ریکاردو‌م

‌ها‌کاراییبی،‌سرزمین‌موز‌«آراکاتاکا»هزار‌روزه‌کلمبیا‌بود.‌در‌

‌زندگی‌ ‌بود، ‌شده ‌پا ‌خودش‌به ‌وسیله ‌به ‌روستایی‌که ‌در و

‌قواره‌سرهنگ‌.کرد‌می ‌و ‌حد ‌در ‌چیزی ‌شهر، ‌یک‌‌در های

‌ ‌بود. ‌گفته‌‌ازقهرمان ‌جا ‌همه ‌او ‌مورد ‌در ‌که ‌نکاتی جمله

‌‌شد‌می ‌در ‌او ‌که ‌بود ‌‌واقعةاین ‌به ‌موز»معروف ‌کشتار از‌«

‌ ‌سال ‌در ‌و ‌کرد، ‌خودداری ‌آن‌‌6969سکوت ‌از ‌را شکایتی

‌داد ‌تحویل ‌کنگره ‌به ‌وحشتناک ‌بر‌‌سرهنگ‌.کشتار عالوه

‌بسیار‌ ‌داستانگوی ‌بود، ‌جذاب ‌و ‌پیچیده ‌بسیار ‌مردی اینکه

‌داد‌‌هایش‌از‌زندگی‌پرغوغایش‌خبر‌می‌قهاری‌نیز‌بود‌و‌قصه

‌دوئل‌کشته‌بود‌و‌همه‌جا‌‌تر‌جوانوقتی‌‌– ‌در بود‌مردی‌را

‌می ‌است‌گفته ‌بچه ‌شانزده ‌از ‌بیشتر ‌چیزی ‌پدر ‌او ‌که ‌!شد

‌‌سرهنگ ‌کارهای‌زمان‌جنگش‌به ‌تقریباتجربیات‌»‌عنواناز

‌می‌«شیرین ‌‌یاد ‌با‌‌–کرد ‌جوانانه ‌ماجراجویی ‌مثل چیزی

‌از‌روی‌دایرها‌تفنگ ‌گابریل‌کوچک‌را ‌سرهنگ‌سالخورده، اه‌.

‌به‌سیرک‌می‌تعلیم‌می‌المعارف ‌را ‌او ‌سالی‌یکبار ‌و‌‌داد، برد،

‌–را‌معرفی‌کرد،‌«‌یخ»‌بزرگشنخستین‌کسی‌بود‌که‌به‌نوه‌

یافته‌شده‌بود!‌ـ‌همیشه‌به‌ UFC ای‌که‌در‌انبار‌شرکت‌معجزه

‌می ‌بزرگش ‌‌نوه ‌چیزی ‌که ‌یک‌‌تر‌بزرگگفت ‌کشتن ‌بار از

گارسیا‌آن‌را‌‌انسان‌بر‌دوش‌سنگینی‌ندارد،‌درسی‌که‌بعدها

‌ ‌دهان ترانکیویلینا‌‌مادربزرگش‌.گذاشت‌هایش‌شخصیتدر

‌از‌ ‌خردسال، ‌مارکز ‌گارسیا ‌روی ‌بر ‌و ‌بود، ‌کوتس ایگیواران

‌از‌ ‌غریبی ‌شکل ‌به ‌زن ‌این ‌ذهن ‌نبود. ‌تاثیرتر شوهرش‌کم

باورهای‌محلی‌و‌خرافات‌انباشته‌شده‌بود.‌خواهران‌بیشمارش‌

‌قصه ‌با ‌را ‌خانه ‌و ‌بودند، ‌خودش ‌مثل ‌و‌‌هم ‌ارواح های

بد‌لبریز‌کرده‌بودند،‌یعنی‌‌های‌فالو‌‌ها‌پیشگویی،‌ها‌بدشگونی

‌شوهرش‌ ‌که ‌چیزهایی ‌آن ‌توسط‌‌ها‌آنهمة ‌سرسختی ‌با را

‌می ‌به‌گابریل‌جوان‌گفته‌بود:‌نادیده ‌سرهنگ‌یکبار ‌انگاشت،

«‌ ‌این‌‌«باورهای‌زنانه‌است‌ها‌اینبه‌این‌چیزها‌گوش‌نکن! با

‌می ‌گوش ‌هنوز ‌گابریل ‌بید‌وجود ‌کار ‌تنها ‌برای‌‌اد. همتا

‌هایش‌حرفبود.‌مهم‌نبود‌که‌‌ها‌قصهمادربزرگش‌گفتن‌همین‌

‌همیشه‌ ‌که ‌چرا ‌محتمل‌بود، ‌غیر ‌واقعیت‌و ‌از ‌دور ‌به چقدر

‌به‌مانند‌حقایقی‌انکارناپذیر‌تعریف‌می‌ها‌آن ‌هر‌چند‌‌را کرد.

‌ ‌سبک ‌تخت.‌‌ها‌آنکه ‌و ‌خشک ‌بود، ‌شکل ‌یک همیشه

‌‌قصه ‌که ‌ن‌ها‌سالهایی ‌‌وهبعد، ‌‌ها‌آناش ‌برای ‌های‌رمانرا

‌بیش‌در‌‌والدین‌.بزرگش‌اقتباس‌کرد ‌و ‌کم ‌مارکز، گارسیا

‌زندگی ‌ابتدای ‌مادرش،‌‌هایی‌غریباش‌‌سالهای بیش‌نبودند،

‌از‌ ‌که ‌بود ‌فرزندی ‌دو ‌از ‌یکی ‌ایگورانا ‌مارکز ‌سانتیاگا لوسیا

‌که‌از‌ سرهنگ‌و‌همسرش‌به‌دنیا‌آمده‌بود. دختری‌سرزنده،

‌م ‌عاشق ‌حادثه ‌شدبد ‌گارسیا ‌الیگو ‌گابریل ‌نام ‌به .‌ردی

‌لوسیا‌ ‌والدین ‌تشر ‌طعن‌و ‌مورد ‌گارسیا ‌برای‌آنکه، متاسفانه

آور‌تبدیل‌شدن‌شهر‌به‌‌بود.‌برای‌یک‌چیز،‌او‌در‌دوران‌خفت

در‌و‌پیکر‌و‌پر‌هرج‌و‌مرج‌به‌خاطر‌تجارت‌موز،‌به‌‌مکانی‌بی

محافظه‌کار‌بود.‌و‌سرهنگ‌همیشه‌او‌«‌مرده‌خور»خوبی‌یک‌

‌بی‌استفاده‌‌به‌برگهای‌مرده‌را ای‌که‌پس‌از‌طوفان‌همه‌جا

جمع‌و‌دور‌ریخته‌شوند‌تشبیه‌‌حتماشوند‌و‌باید‌‌پراکنده‌می

‌بودن‌‌می ‌زنباره ‌به ‌همچنین ‌گارسیا کرد.

شهره‌بود‌و‌دست‌کم‌چهار‌بچه‌نامشروع‌هم‌

‌که‌ ‌نبود ‌مردی ‌گارسیا ‌واقع ‌در داشت.

‌دخترش،‌ ‌رویایی ‌قلب ‌برای ‌را ‌او سرهنگ

‌‌و‌.بداندش‌بزرگ ‌همه ‌با‌ها‌اینبا ‌هنوز ‌او ،

‌آرشه ‌عاشقانه ‌شعرهای‌‌نوای ‌ویلن، های

‌ ‌و ‌حتی‌‌های‌نامهعاشقانه ‌های‌پیغامپیاپی‌و

‌می ‌خواستگاری ‌او ‌از ‌خانواده‌‌تلگراف کرد.

سرهنگ‌همه‌کار‌را‌برای‌خالص‌شدن‌از‌گارسیا‌انجام‌دادند‌

‌بازمی ‌دوباره ‌او ‌‌اما ‌د‌تقریباگشت، ‌که ‌بود ‌شده یگر‌بدیهی

به‌آن‌سمج‌‌ها‌آندخترشان‌به‌مرد‌تسلیم‌شده‌است.‌سرانجام‌

رمانتیک‌تسلیم‌شدند،‌و‌سرهنگ‌دست‌دخترش‌را‌در‌دست‌

آن‌دانشجوی‌پزشکی‌گذاشت‌و‌برای‌راحتی‌ارتباطشان،‌تازه‌

‌خانه ‌در ای‌مجاور‌شهر‌سرهنگ‌در‌ریوهاچا‌‌عروس‌وداماد‌را

‌‌ها‌آنداستان‌معاشقه‌حزن‌آور‌)ساکن‌کرد‌ در‌عشق‌»بعدها

.(از‌نو‌پی‌ریزی‌و‌دوباره‌سازی‌شد«‌سالهای‌وبا

‌نابینایی‌ پدربزرگش‌وقتی‌که‌او‌هشت‌ساله‌بود‌درگذشت.

‌می ‌بیشتر ‌روز ‌به ‌روز ‌به‌‌مادربزرگش‌هم ‌رو ‌همین ‌از ‌و شد

‌سوکری» ‌جایی‌که‌« ‌والدین‌خودش‌زندگی‌کند. ‌با رفت‌تا

‌می ‌کار ‌یک‌داروساز ‌عنوان ‌که‌‌طولی‌.کرد‌پدرش‌به نکشید

‌آن‌شد‌که‌تحصیالت‌پ ‌تصمیم‌بر ‌ورودش‌به‌سوکری، س‌از

‌کند.‌رسمی ‌آغاز ‌را ‌در‌‌او‌اش ‌روزی ‌شبانه ‌پانسیون به

‌«بارانونکیوال» ‌دهانه ‌در ‌بندری ‌شهر «‌ماگدالنا»‌رودخانه،

شد.‌در‌آنجا‌او‌به‌عنوان‌پسری‌خجالتی‌که‌شعرهای‌‌فرستاده

‌می‌فکاهی‌می ‌هم ‌کاریکاتور ‌و ‌شد.‌گوید چه‌‌اگر‌کشد‌شهره

تنومند‌و‌ورزشکار‌نبود،‌اما‌بسیار‌جدی‌بود.‌همین‌باعث‌شد‌

‌‌هایش‌همکالسی ‌را ‌پیرمرد»او ‌کنند« ،‌سال‌‌6918در‌.صدا

ای‌که‌‌‌مدرسه‌وقتی‌دوازده‌سال‌بود،‌موفق‌شد‌بورس‌تحصیلی

را‌به‌دست‌‌شد‌میبرای‌دانش‌آموزان‌با‌استعداد‌در‌نظر‌گرفته‌

‌ ‌مدرسه ‌ناکیونال»‌ـآورد. ‌لیکئو ‌وسی–« ‌اداره‌به ‌یسوعیون له

‌‌شد‌می ‌شهری‌در ‌در ‌شهر‌«بوگوتا»مایلی‌جنوب‌‌28و ‌در ،

‌‌«زیپاکیورا» ‌یک ‌سفرش ‌و‌‌هفتهبود. ‌نکشید ‌طول بیشتر

‌ ‌بوگوتا»بازگشت: ‌حضورش‌در‌« ‌نخستین ‌نداشت. ‌دوست را

‌اما‌ ‌ساخت. ‌غمگین ‌و ‌کننده ‌دلتنگ ‌را ‌او ‌کلمبیا، پایتخت

سه‌بود‌در‌مدر‌و‌.تجربیاتش‌به‌تثبیت‌شخصیتش‌کمک‌کرد

شود‌و‌با‌آن‌به‌هیجان‌‌که‌خودی‌را‌که‌به‌مطالعه‌تحریک‌می

دوستانش‌‌برایاغلب‌در‌خوابگاه‌‌ها‌غروبآید‌را‌شناخت.‌‌درمی

‌می‌ها‌کتاب ‌بلند ‌صدای ‌با ‌سرگرمی‌را اش‌همین‌‌اصلی‌خواند.

شده‌بود.‌هر‌چند‌که‌او‌هنوز‌در‌تالش‌بای‌نوشتن‌چیزی‌با‌

‌معنی‌بنویسد.‌‌کرد‌معنی‌برای‌نوشتن‌بودو‌تالش‌می ‌با چیز

‌کشیدن‌ ‌و ‌خواندن ‌به ‌بزرگش عشق

‌ ‌کمک ‌او ‌به ‌مدرسه‌‌کردکاریکاتور ‌در تا

‌به‌عنوان‌یک‌نویسنده‌به‌دست‌ شهرتی‌را

‌که‌ ‌بود ‌شهرت ‌این ‌از ‌لذت ‌شاید آورد.

‌کشتی ‌هدایت ‌که‌‌ستارة ‌تصوری ‌شد. اش

‌برای‌حرکت‌آینده ‌پس‌‌نیازمندش‌بود اش.

‌ ‌سال ‌شدنش‌در ‌التحصیل ‌فارغ ،‌6912از

‌ ‌را‌‌60نویسنده ‌والدینش ‌آرزوهای ساله،

‌ ‌حقوق ‌مدرسه ‌در ‌بوگوتا ‌در ‌و ‌کرد یونیورساد‌»برآورده

‌.نام‌نویسی‌کرد‌و‌بعدها‌هم‌در‌رشته‌روزنامه‌نگاری‌«ناسیونال

اش‌برخورد‌‌این‌دوران‌بود‌که‌گارسیا‌مارکز‌به‌همسر‌آینده‌در

‌کرد.‌و‌پیش‌از‌آنکه‌دانشگاه‌را‌ترک‌کند،‌وقتی‌که‌تعطیالت

ای‌به‌نام‌‌ساله‌62گذراند‌دختر‌‌کوتاه‌مدتی‌را‌با‌والدینش‌می

معرفی‌کرد.‌مرسدس‌همانند‌‌ها‌آنمرسدس‌بارچا‌پاردو‌را‌به‌

‌ ‌او ‌سبزه، ‌و ‌کسی‌ترین‌جذابیک‌مصری‌نجیب‌خموش‌بود

طول‌آن‌تعطیالت‌بود‌‌در‌.بود‌که‌گابریل‌تا‌به‌حال‌دیده‌بود

‌د ‌داد. ‌ازدواج ‌مرسدس‌پیشنهاد ‌به ‌گابریل خترک‌موافق‌که

‌به‌ ‌بود. ‌تحصیالتش ‌کردن ‌تمام ‌آرزویش ‌نخستین ‌اما بود،

‌تا‌ ‌داد ‌قول ‌کرد، ‌پیشنهاد ‌را ‌نامزدی ‌مرسدس ‌دلیل همین

‌چهارده‌سال‌دیگر‌که‌بتوانند‌ازدواج‌کنند،‌با‌او‌بماند

‌تجربه‌ ‌را ‌دانشگاه ‌که ‌دیگر ‌نویسندگان ‌از ‌بسیاری مانند

ز‌متوجه‌شد‌که‌کردند‌و‌آنرا‌کوچک‌شمردند،‌گارسیا‌مارکز‌نی

‌دانشگاهی‌عالقه ‌رشته ‌در ‌مطالعه ‌مبدل‌به‌‌ای‌به ‌و اش‌ندارد

‌دهد.‌کسی‌شده‌که‌کاری‌را‌بر‌حسب‌وظیفه‌و‌اجبار‌انجام‌می

را‌‌هایش‌کالساش‌آغاز‌شد:‌‌به‌این‌ترتیب‌دوران‌سرگردانی‌و

‌ ‌خودش‌و ‌از ‌انگاشت‌و ‌برای‌‌هایش‌درسنادیده غفلت‌کرد،

‌ب ‌اطراف ‌در ‌گشت ‌بودن، ‌میسرگردان ‌انتخاب ‌را کرد،‌‌وگوتا

‌هشت‌‌پدربزرگش‌وقتی ‌او که‌نابینایی‌ ‌درگذشت. ‌بود ساله‌روز‌ ‌به ‌روز ‌هم مادربزرگش

‌به‌‌بیشتر‌می ‌از‌همین‌رو شد‌و‌سوکری» ‌والدین‌« ‌با ‌تا رفت

خودش‌زندگی‌کند.

‌تراموای‌شهری‌می ‌شعر‌‌سوار ‌جای‌خواندن‌حقوق، ‌به ‌و شد

.خواند‌می

و‌همدم‌‌کشید‌میخورد،‌سیگار‌‌ارزان‌غذا‌می‌های‌غذاخوریدر‌

‌شد:‌ ‌زمان ‌آن ‌مظنون ‌چیزهای‌مشکوک‌و ‌همة ‌همنشین و

‌نگاران‌ ‌روزنامه ‌و ‌گرسنه، ‌هنرمندان ‌سوسیالیستی، ادبیات

‌ا روزی‌بود‌که‌آن‌کتاب‌‌تر‌مهمما‌از‌همه‌آتشین‌و‌نوخواسته.

اش‌متحول‌شد‌و‌همه‌خطوط‌تقدیر‌‌کوچک‌را‌خواند،‌زندگی

‌به‌ ‌کافکا ‌کتابی‌از ‌یک‌نقطه‌متمرکز‌شدند، ‌در ‌دستانش، در

‌مسخ»‌دستش‌رسید: ‌این‌«. ‌با ‌زبرش‌کرد. ‌و ‌زیر ‌که کتابی

‌که‌ ‌نیست ‌اجباری ‌که ‌شد ‌آگاه ‌جوان ‌مارکز ‌که ‌بود کتاب

‌ ‌یک‌خط ‌طرحی‌روشن‌و‌ادبیات‌از ‌مستقیم‌داستانی‌و سیر

‌کند ‌پیروی ‌کهن ‌و ‌همیشگی ‌موضوع ‌یک ‌ویپیرو ‌گفت:‌.

‌نجواهای‌مادربزرگم‌» ‌همسو‌با برایم‌صدای‌برخاسته‌از‌کافکا

‌ ‌داشت،‌‌ـبود. ‌عادت ‌گفتن ‌قصه ‌وقت ‌در مادربزرگم

ترین‌صداهای‌ممکن‌بیان‌‌چیزها‌را‌با‌حقیقی‌ترین‌ماجراجویانه

ای‌بود‌که‌او‌از‌خواندن‌ادبیات‌‌نکته‌این‌نخستین‌و«‌.کرد‌می

این‌پس‌حریصانه‌شروع‌به‌خواندن‌کرد‌و‌‌از‌در‌هوا‌شکار‌کرد.

‌دستش‌می ‌به ‌چه ‌می‌هر ‌را ‌نوشتن‌‌رسید ‌به ‌شروع ‌و بلعید.

‌شگفتی ‌کمال ‌در ‌و ‌کرد. ‌نخستین‌‌داستان ‌که ‌دید اش

‌ ‌استعفا»داستانش، ‌«سومین ‌سال ‌در ‌روزنامه‌6912، ‌در ،

‌‌میانه ‌بوگوتا، ‌بوگوتاا»رو ‌ل ‌وارد‌« ‌مارکز ‌گارسیا ‌شد. منتشر

‌برای‌روزنامه‌در‌ ‌داستان‌را ‌ده ‌بیش‌از دوران‌خالقیتش‌شد.

میانه‌رو،‌‌ای‌خانوادهانسانگرایی‌از‌‌مانند‌.بعد‌نوشت‌های‌سال

حتا‌در‌غوغا‌‌و‌بر‌او‌تاثیر‌ژرفی‌گذاشت،‌6910قتل‌گایتان‌در‌

‌اعتراضات‌روزنامه‌ ‌ن«‌ال‌بوگوتازو»و وشت.‌هم‌شرکت‌کرد‌و

‌ ‌ناسیونال»دانشگاه ‌یونیورسال ‌به‌« ‌بالفاصله ‌که ‌شد، تعطیل

‌به‌ ‌و ‌جنوب‌رساند ‌آمیزتر ‌صلح ‌فضای ‌به ‌خودش‌را شتاب،

‌ ‌کارتگانا»دانشگاه ‌یونیوریسدد ‌آنجا‌« ‌در ‌او ‌گرفت. انتقالی

‌می ‌ادامه ‌را ‌حقوق ‌رشته ‌‌دلچرکین ‌روزنامه ‌برای ‌و ال‌»داد

‌یونیورسال ‌می« ‌روزانه ‌‌سرانجام‌.نوشت‌ستون ‌69۹8در

برای‌ادامه‌تحصیل‌در‌رشته‌حقوق‌پایان‌گرفت‌و‌‌هایش‌تالش

رفت.‌پس‌«‌باراناکولیا»‌به‌خود‌را‌تمام‌وقت،‌وقف‌نوشتن‌کرد،

‌ادبی ‌حلقه ‌به ‌سال، ‌چند ‌‌از ‌باراناکیولیا»ای‌که ‌گروه خواند‌«

‌‌شد‌می ‌تاثیر ‌تحت ‌و ‌آثار‌ها‌آنپیوست ‌خواندن ‌به ‌شروع ،

‌ ‌و ‌وولف، ‌جویس، ‌همچنین‌‌خصوصاهمینگوی، ‌او ‌کرد. فاکنر

شروع‌به‌مطالعه‌آثار‌کالسیک‌کرد‌و‌الهامی‌شگرف‌از‌خواندن‌

‌فاکنر‌.سوفوکل‌گرفت‌های‌داستاناز‌سری‌«‌پادشاه‌ادیپوس»

تاثیرات‌را‌بر‌او‌گذاشتند.‌فالکنر‌او‌را‌به‌‌ترین‌بزرگو‌سوفوکل‌

‌ ‌کودکی‌اش‌تواناییخاطر ‌بازآفرینی ‌گذشته‌در ‌در ‌راز‌‌ای ای

‌ابدا ‌و ‌خانهآمیز ‌کشوری‌در ‌و ‌شعر‌‌ع‌کردن‌شهر ‌و ‌نثر ای‌از

‌در‌ ‌مارکز‌«‌یوکناپاتافنا»حیران‌کرد. ‌که‌گارسیا ‌آمیز‌بود، راز

سوفوکول‌و‌از‌«‌شاه‌ادیپ»از‌‌و‌.یافت‌را«‌ماکوندو»‌بذرهای

‌انتیگونه» ‌و‌‌انگاره« ‌جامعه ‌ساختن ‌دگرگون ‌برای ‌را هایش

‌نارضایتی ‌کشید. ‌بیرون ‌حاکم ‌قدرت ‌سواستفاده ‌رسوایی

را‌به‌‌ها‌آنآغاز‌شد‌و‌‌اش‌ابتدایی‌های‌داستانگارسیا‌مارکز‌از‌

‌آغاز‌ ‌دوران ‌خیالی ‌پریشان ‌از ‌راستینی ‌تجربیات عنوان

‌دریافت ‌روشنفکرانه‌ها‌آن»‌.نوشتنش ‌ساده‌پیچیدگی ای‌‌ای

‌میانه ‌من ‌هستی ‌حقیقت ‌با ‌نداشتند‌داشتندکه ‌واقعی «‌.ای

‌م‌فاکنر ‌در ‌باید ‌نویسنده ‌که ‌بود ‌آموخته ‌او ‌چیزهایی‌به ورد

مارکز‌در‌این‌منازعه‌با‌‌ها‌سالبنویسد‌که‌به‌او‌نزدیک‌باشد.‌و‌

‌‌نوشتاری‌های‌تالش ‌که ‌»اش‌بود ‌بگوید؟‌خواهد‌میچه ‌این«

‌به‌‌دغدغه ‌مادرش ‌همراه ‌به ‌او ‌که ‌گرفت ‌شکل ‌وقتی ها

‌آراکاتاکا» ‌برای‌فروش‌مهیا‌« ‌پدربزرگش‌را ‌خانه بازگشت‌تا

‌در‌وضعیتی‌اسفناک‌ ‌خانه‌را ‌و‌هنوز‌کنند، و‌فرسوده‌یافتند،

خورد‌او‌‌خاطراتش‌را‌که‌در‌سرش‌غوطه‌می«‌خانه‌شبح‌زده»

خواند.‌براستی‌که‌همة‌شهر‌مرده‌و‌بیجان‌‌را‌به‌گذشته‌فرا‌می

منجمد‌شده‌بود.‌او‌‌اش‌پی،‌و‌زمان‌در‌رگ‌و‌رسد‌میبه‌نظر‌

‌گذشته ‌تجربیات ‌از ‌داستانی ‌خطوط ‌این ‌از ‌در‌‌پیش ‌را اش

نوشته‌بود،‌ «الکاسا»مانی‌تجربی‌به‌نام‌کرد،‌ر‌ذهنش‌مرور‌می

کرد‌که‌هنوز‌آماده‌و‌تکمیل‌نشده‌‌و‌هر‌چند‌که‌احساس‌می

‌آنچه‌که‌بعد‌از‌حس‌کردن‌آن‌مکان‌به‌ ‌قسمتی‌از ‌او است،

‌بود ‌یافته ‌را ‌بود ‌آورده ‌به‌‌به‌.دست ‌بازگشت محض

،‌نخستین‌رمانش‌ملهم‌از‌دیدارش‌از‌آن‌خانه‌را‌با‌«بارانکیوال»

و‌«‌آنتیگونه»‌اسلوب،‌طبق‌طرحی‌مطابق‌با‌«برگطوفان‌»نام‌

‌پر‌ ‌اشتیاقی ‌با ‌کتاب ‌نوشت.. ‌خیالگونه ‌شهری ‌سازی دوباره

‌نام‌ ‌بود‌و ‌الهام‌و‌شهود‌کامل‌شده ‌به‌«‌ماکوندو»انرژی‌از را

‌یوکناپاتافنای» ‌موزی‌« ‌مزرعه ‌نام ‌که آمریکای‌التین‌بخشید

ودکی‌بود‌که‌عادت‌داشت‌در‌آنجا‌مانند‌ک«‌اراکاتاکا»نزدیک‌

معنای‌موز‌است(‌ Bantu در‌زبان‌بانتو‌ماکوندو)‌.کندگردش‌

‌ ‌سال ‌در ‌رمان ‌داده‌‌69۹6متاسفانه ‌او ‌به ‌که ‌ناشری توسط

خودش‌‌شده‌بود‌رد‌شد‌و‌گارسیا‌مارکز‌گرفتار‌شک‌به‌توانایی

شد‌و‌شالق‌نقد‌را‌خود‌به‌پیکرش‌وارد‌کرد‌و‌آن‌را‌در‌کشو‌

کز‌در‌اروپای‌شرقی‌هنگامی‌که‌گارسیا‌مار‌‌69۹۹درانداخت.‌)

بود،‌رمان‌توسط‌دوستانش‌از‌آن‌مخفیگاه‌نجات‌داده‌شد‌و‌به‌

منتشر‌«‌طوفان‌برگ»‌کهناشر‌تحویل‌داده‌شد.(‌آن‌زمان‌بود‌

‌شد ‌تنگدستی. ‌و ‌شدن ‌طرد ‌وجود ‌‌با سرخوش‌بود،‌‌ذاتااش،

‌خانه ‌فاحشه ‌در ‌‌اتاقی ‌پا ‌و ‌دست ‌دوستانش‌‌کردهای ‌و بود

‌ ‌کار ‌و ‌بودند. ‌گرفته ‌را ‌در‌دورش ‌نوشتن ‌برای ‌هم ثابتی

داشت.‌در‌بعد‌از‌ظهرها‌بروی‌«‌ال‌هرالدو»روزنامه‌‌های‌ستون

‌می‌هایش‌داستان ‌هم‌سلیقه‌کار ‌با ‌و ‌میان‌دود‌‌کرد هایش‌در

او‌به‌ناگاه‌به‌تشویش‌‌69۹2زد.‌در‌‌سیگار‌و‌عطر‌قهوه‌گپ‌می

‌کرد،‌ ‌جمع ‌بندیلش‌را ‌و ‌بار ‌شد. ‌دچار ‌ناگهانی ‌ی ‌بیقرار و

‌کر ‌رها ‌را ‌دایرهکارش ‌حتا ‌و ‌دوستی‌‌د ‌به ‌هم ‌را المعارفش

‌بر‌روی‌پاره ‌مدت‌کوتاهی‌سفر‌کرد، ‌های‌طرحای‌از‌‌فروخت.

‌مرسدس‌ ‌به‌طور‌رسمی‌با ‌سرانجام ‌و داستانش‌مشغول‌شد،

‌ ‌در ‌نامزدی‌کرد. ‌مسئولیت‌‌69۹1اعالم ‌بازگشت‌و ‌بوگوتا به

‌ ‌در ‌مقاالت‌نقد‌فیلم‌را را‌«‌ال‌اسپاکتادور»نوشتن‌داستان‌و

در‌آنجا‌او‌به‌استقبال‌سوسیالیسم‌رفت‌و‌از‌از‌توجه‌‌پذیرفت.

به‌صدای‌جاری‌دیکتاتور‌گوستاو‌روجاس‌پینیلیا‌اجتناب‌کرد،‌

ای‌در‌زمان‌‌اش‌به‌عنوان‌نویسنده‌به‌وظیفه

‌کرد la violencia الویولنسیا در‌‌.تعمق

‌عقب‌قطار‌‌69۹۹ ‌در ‌را ‌او اتفاقی‌افتاد‌که

‌باعث‌ ‌هم ‌سرانجام ‌و ‌داشت ‌نگاه ادبیات

تبعید‌موقتی‌او‌از‌کلمبیا‌شد.‌در‌آن‌سال،‌

،‌یک‌ناوشکن‌کوچک‌کلمبیایی،‌«کالداس»

،‌در‌دریایی‌عمیق‌غرق‌شد.‌همه‌«کارتاگنا»در‌راه‌بازگشت‌به‌

‌شدند، ‌آب‌غرق ‌در ‌ملوانان ‌و ‌جالب:‌‌اال‌دریانوردها یک‌مرد

‌روی‌ ‌بر ‌روز ‌ده ‌توانست ‌که ‌کسی ‌والسکو، لویس‌آلئجاندرو

‌ ‌دوام ‌دریا ‌در ‌ساحل‌الواری ‌به ‌سرانجام ‌که ‌هنگامی بیاورد.

‌ ‌این‌‌فورابازگشت، ‌دولت‌از ‌تبدیل‌شد. ‌ملی ‌یک‌قهرمان به

‌هم‌ ‌والسکو ‌کرد، ‌استفاده ‌بزرگ ‌تبلیغاتی ‌عنوان ‌به فرصت

‌دیده‌های‌سخنرانی ‌تبلیغ ‌برای ‌را ‌کرد،‌‌بسیاری ‌ماوقع ‌و ها

‌بگوید:‌ ‌گرفت‌واقعیت‌را ‌تصمیم ‌او ‌که ‌روزی‌رسید سرانجام

که‌‌چون‌کرده،‌و‌محموله‌غیر‌قانونی‌حمل‌می‌بار«‌کالداس»

‌کشتی‌تعادلش‌به‌هم‌‌ها‌آن ‌بودند، بیمباالتی‌و‌بیدقتی‌کرده

‌اداره‌‌خورده ‌از ‌دیداری ‌طی ‌والسکو ‌شد. ‌غرق ‌دریا ‌درون و

‌ ‌اسپکتادور»روزنامه ‌برای‌«ال ‌واقعیت‌را ‌و‌‌ها‌آن، فاش‌کرد،

‌برای‌ها‌آن ‌را ‌قضیه ‌والسکو ‌کردند. ‌کمی‌درنگ‌باور ‌پس‌از

‌زبان‌ ‌از ‌هم‌داستان‌را ‌او ‌و ‌تعریف‌کرد ‌مارکز گابریل‌گارسیا

کسی‌دیگر‌نوشت‌و‌دوباره‌سازی‌کرد.‌داستان‌دو‌هفته‌به‌نام‌

‌والسکو» ‌الئجاندرو ‌لویس ‌من، ‌ماجرای ‌درباره ‌«واقعیت

‌آفرید ‌بسیاری‌را ‌استقبال ‌و ‌شور ‌و ‌شد ‌منتشر ‌.مسلسل‌وار

‌‌دولت ‌نیروی ‌از ‌را ‌والسکو ‌و ‌شد ‌عصبانی ‌شدت دریایی‌به

‌پینیال‌ ‌دیکتاتور ‌اینکه ‌از ‌نگران ‌ویراستاران ‌اندخت. بیرون

گارسیا‌مارکز‌را‌آزاردهد،‌بیدرنگ‌او‌را‌برای‌تحت‌پوشش‌قرار‌

دادن‌خبر‌مرگ‌قریب‌الوقوع‌پاپ‌پیوس‌به‌ماموریت‌گسیل‌

‌به‌عنوان‌ ‌مارکز ‌گارسیا ‌به‌بهانه‌این‌ماموریت‌بیهوده، کردند.

گردان‌بود.‌پس‌از‌اینکه‌مدتی‌خبرنگار‌و‌گزارشگر‌در‌اروپا‌سر

‌بلوک‌ ‌عازم ‌پرداخت، ‌سینما ‌رشته ‌در ‌تحصیالت ‌به ‌رم در

‌یکسال‌سرانجام‌ ‌پس‌از ‌و ‌شد، ‌شرق‌اروپا ‌و کمونیستی‌اروپا

‌.منتشر‌کردند«‌بوگوتا»‌دررا‌«‌طوفان‌برگ»‌رماندوستانش‌

‌ژنو،‌گارسیا ‌به ‌و‌رم‌مارکز ‌کرد ‌سفر ‌مجارستان ‌و ‌لهستان ،

قر‌شد‌جایی‌که‌او‌خبر‌دار‌شد‌کارش‌سرانجام‌در‌پاریس‌مست

را‌از‌دست‌داده‌است.‌بنا‌به‌دستور‌حکومت‌دیکتاتوری‌پینیال،‌

‌ ‌ال‌اسپکتدور»روزنامه ‌محله« ‌در ‌به‌‌تعطیل‌شد. ‌و ای‌التین،

‌لطف‌زن‌مهمان‌خانه‌داری‌زندگی‌کرد، ‌و تحت‌‌آنجا‌اعتبار

تاثیر‌آثار‌همینگوی‌یازده‌داستان‌نوشت‌که‌پیش‌نویس‌کتاب‌

شدند‌و‌همینطور‌قسمتی‌«‌نویسد‌به‌سرهنگ‌نامه‌نمیکسی‌»

‌نوشت.‌کتابی‌که‌بعدها‌به‌«‌این‌شهر‌گهی»از‌ ساعت‌»‌نامرا

‌منتشر‌شد‌«نحس ‌و ‌داد ‌نام از‌‌پس‌.تغییر

‌ ‌نگارش ‌»پایان ‌سرهنگ ‌به به‌‌«…کسی

‌ ‌به ‌سرانجام ‌و ‌و ‌کرد ‌سفر ‌قارهلندن

و‌نه‌کلمبیا‌که‌ونزوئال‌بازگشت‌و‌‌اش‌خانگی

پناهجویان‌و‌آوارگان‌سیاسی‌‌در‌آنجا‌توسط

‌پشتیبانی‌ ‌و ‌استقبال ‌مورد کلمبیایی

را‌به‌پایان‌رساند،‌اثری‌که‌در‌«‌ساعت‌نحس»قرارگرفت.‌آنجا‌

‌سبک‌بی ‌کردن ‌ریزی ‌پایه ‌تالش‌برای همتایش‌مشهود‌‌آن

‌برایش‌راضی‌ ‌هنوز ‌نوشته ‌آنچه ‌مشخص‌است‌که ‌اما است،

‌ابتدایی ‌داستانهای ‌نیست. ‌‌کننده ‌و .‌اند‌حساسا‌بیاش‌صریح

‌«‌طوفان‌برگ» ‌بود‌و ‌مدیون‌فاکنر کسی‌به‌سرهنگ‌»بسیار

‌نمی ‌نویسد‌نامه »‌ ‌نحس»و ‌ساعت ‌هدف‌« ‌و ‌سبک ‌از هم

‌شده ‌به‌‌شناخته ‌سالهای‌بعد ‌او ‌سبکی‌که ‌داشت، اش‌فاصله

دانست‌که‌آخرین‌کارش‌در‌میان‌‌می‌.توسعه‌و‌کمالش‌رساند

یافتن‌‌خواهد‌گذشت.‌اما‌هنوز‌برای«‌ماکوندو»شهر‌راز‌گونه‌

لحن‌و‌صدایی‌که‌بتواند‌داستانش‌را‌با‌آن‌بگوید‌در‌تکاپو‌بود،‌

‌ ‌صدای ‌کشف ‌حال ‌در ‌هنوز ‌شخصی‌واقعیو ‌در‌.اش‌بود‌و

‌قدیمی ‌دوستان ‌با ‌که‌‌ونزوئال ‌کسی ‌مندوزا ‌آپولیو اش‌پلینیو

‌هفته ‌ویراستار ‌‌بعدها ‌ونزوئالیی ‌الیت»نامه ‌و‌« ‌همکار شد

درد‌»اش:‌‌خ‌دغدغهبرای‌آنکه‌پاس‌69۹1همنشین‌شد.‌درسال‌

‌چیست؟ ‌از ‌کلمبیا ‌بیابد،« ‌را‌‌سرتاسر‌را ‌بلوک‌شرق اروپای

‌کرد، ‌امریکای‌‌مقاالتش‌سفر ‌ناشر ‌چند ‌به ‌رابطه ‌این ‌در را

‌ب ‌ظهرها ‌از ‌بعد روی‌‌هدر‌می‌داستان ‌کار ‌با‌‌هایش ‌و کرد

‌سلیقه ‌دود‌‌هم ‌میان ‌در هایش زد.‌سیگار‌و‌عطر‌قهوه‌گپ‌می

‌کرده‌ ‌مقایسه ‌افسردگی ‌با ‌چگونه ‌که ‌دیدند ‌و ‌داد جنوبی

‌کرده‌ ‌مقایسه ‌وضعیت‌آرمانی‌کمونیسم ‌با ‌را وضعیت‌جامعه

در‌لندن،‌گارسیا‌مارکز‌به‌‌ای‌از‌اقامت‌کوتاه‌دوباره‌پس‌.است

«‌مومنتو»ونزوئال‌بازگشت،‌جایی‌که‌مندوزا‌دیگر‌برای‌روزنامه‌

‌قدیمی‌می‌کار ‌دوست ‌به ‌و ‌پیشنهاد‌‌کرد ‌را ‌دیگری اش‌کار

‌ ‌در ‌مارکز ‌گارسیا ‌کلمبیا‌‌مخاطره‌69۹0کرد. ‌به ‌و ‌کرد ای

‌با‌ ‌و ‌خزید ‌کشورش ‌به ‌وصدا ‌سر ‌کم ‌فضایی ‌در بازگشت.

‌کرد، ‌ازدواج ‌در‌‌مرسدس‌باچا ‌را ‌سال ‌این‌چهارده کسی‌که

بارانکویال‌در‌انتظارش‌نشسته‌بود.‌او‌و‌تازه‌عروسش‌در‌خفا‌و‌

خاموشی‌به‌کاراکاس‌بازگشتند،‌که‌در‌آنجا‌مشکالت‌را‌با‌هم‌

‌نمایشنامه ‌چاپ ‌از ‌پس ‌کنند. ‌روزنامه‌‌تقسیم ‌در هایی

‌مومنتو» ‌پیمان« ‌و ‌خیانت ‌که ‌مارکز ‌گارسیا شکنی‌‌توسط

‌هایش‌علیه‌ونزوئال‌را‌هدف‌قرا‌داده‌بود،‌آمریکاو‌ستم‌پیشگی

‌‌دولت ‌مومنتو»روزنامه ‌داد.‌« ‌قرار ‌سیاسی ‌فشار ‌تحت را

روزنامه‌سرانجام‌تسلیم‌فشارهای‌سیاسی‌شد‌و‌در‌جریان‌سفر‌

‌به‌چاپ‌‌نیکسون‌در‌ماه‌می‌عذرخواهی ‌از‌دولت‌امریکا ای‌را

مارکز‌و‌مندوزا‌از‌نامة‌سفارشی‌کاپیتوالسیونی‌‌گارسیا‌.رساند

دولت‌به‌خشم‌آمده‌و‌بالفاصله‌استعفا‌دادند.‌چیزی‌نگذشت‌

‌ ‌کردن‌شغلش‌در ‌رها ‌مارکز‌پس‌از ‌به‌«مومنتو»که‌گارسیا ،

اتفاق‌همسرش‌به‌هاوانا‌رفت‌و‌تحت‌حمایت‌انقالب‌کاسترو‌

‌آژانش‌ ‌بوگوتا ‌تصدی‌شاخه ‌انقالب‌با ‌از ‌متاثر ‌او ‌گرفت. قرار

‌ ‌کاسترو ‌التین»خبرگزاریی ‌پرنسا ‌کم« ‌انقالب ‌و‌به ک‌کرد.

‌برقرار‌ ‌آخر‌عمر ‌که‌تا ‌کاسترو بدین‌شکل‌بود‌که‌رفاقتش‌با

نخستین‌پسرش‌رودریگو‌به‌دنیا‌آمد‌‌‌69۹9در‌.بود،‌آغاز‌شد

و‌این‌خانواده‌به‌شهر‌نیوریوک‌مسافرت‌کرد،‌و‌در‌آنجا‌ناظر‌

‌ ‌التین ‌آمریکای ‌التین»‌خبرگزاریشاخه ‌پرنس ‌اما‌« شد،

به‌قتل‌او،‌‌ها‌کاییآمریچیزی‌نگذشت‌که‌به‌خاطر‌تهدیدات‌

گارسیا‌مارکز‌از‌این‌شغلش‌هم‌استعفا‌داد.‌بعد‌از‌یکسال‌پس‌

از‌شکاف‌ایدیولوژیکی‌که‌در‌حزب‌کمونیستی‌کوبا‌روی‌داد،‌

‌خانواده‌جدایی ‌با ‌او ‌شد. ‌آغاز ‌حزب ‌آن ‌جنوب‌‌اش‌از اش‌به

رفت‌تا‌«‌فالکنریان»سفر‌کرد‌و‌به‌زیارتگاه‌«‌مکزیکو‌سیتی»

‌ ‌به‌این‌شکل‌ورودش‌را ‌تکذیب‌کند‌6916در ‌در‌.به‌امریکا

نوشت‌‌زیرنویس‌می‌ها‌فیلمعالوه‌بر‌آنکه‌برای‌«‌مکزیکوسیتی»

آورد،‌و‌در‌‌های‌رادیویی‌را‌هم‌به‌نگارش‌درمی‌متن‌نمایشنامه

‌پاره ‌که ‌بود ‌مدت ‌این ‌‌طی ‌از ‌را‌‌افسانه‌های‌رمانای وارش

‌ ‌ساخت. ‌نمی»‌اثرمنتشر ‌نامه ‌سرهنگ ‌به ‌نویسد‌کسی در‌«

ر‌بید‌خورنده‌فراموشی‌نجات‌داده‌شد‌ه،‌و‌سپس‌از‌ش‌6926

‌مراسم‌دفن‌مادربزرگ» »‌ ‌در ‌هم ‌دومین‌6926را ‌سالی‌که ،

به‌دنیا‌آمد‌منتشر‌ساخت.‌سرانجام‌دوستانش‌‌گونزالو‌پسرش،

‌ادبیات‌در‌ ‌مباحثه ‌و ‌جلسات‌نقد ‌به ‌که ‌کردند ‌متقاعد ‌را او

Este pueblo de mierda شرکت‌کند،،‌او‌در«‌بوگوتا»

‌و‌تجدید‌ن ‌به‌«‌شهر‌گهی»‌عنوانظر‌کرد، «‌ساعت‌نحس»را

‌داد ‌استقبال‌‌ها‌کتاب‌.تغییر ‌حدودی‌با ‌تا ‌داشت‌و ‌عرضه را

‌در‌،6926ای‌ادبی،‌در‌سال‌‌روبرو‌شد.‌حامیان‌و‌بانیان‌جایزه

‌به‌مادرید‌فرستادند‌‌اوج‌دوران‌افسردگی‌بی ‌کتاب‌را پایانش،

‌خنده ‌و ‌مسخره ‌انتشار ‌یابد: ‌انتشار ‌آنجا ‌در ‌ناشر‌آو‌تا ‌بود. ر

‌از‌همه‌اصطالحات‌عامیانه‌امریکای‌التین‌ اسپانیایی،‌کتاب‌را

‌و‌ ‌گفتگوها ‌کرد، ‌وتهی ‌اعتراض‌آمیزش‌پاکسازی ‌جمالت و

هم‌مختصر‌و‌کوتاه‌شده‌و‌به‌زبان‌و‌لهجه‌‌ها‌شخصیتسخنان‌

‌مرزهای‌ ‌حد‌و ‌تصفیه‌کتاب‌خارج‌از ‌بود. ‌آمده اسپانیایی‌در

ا‌مارکز‌دل‌شکسته‌و‌غمین‌پذیرفتنی‌و‌قابل‌تصور‌بود.‌گارسی

‌تقریبامجبور‌شد‌تا‌از‌پذیرش‌کتاب‌با‌آن‌وضعیت‌امتناع‌کند.‌

نیم‌دهه‌طول‌کشید‌تا‌کتاب‌به‌حال‌اولش‌برگردانده‌شده‌و‌

‌.انتشار‌یافت

فراوان‌برای‌او‌بود،‌‌های‌ناامیدیچند‌سال‌بعدی،‌مشحون‌از‌

‌کارلوس‌ ‌توسط ‌طرحش ‌فیلمی ‌متن ‌اال ‌نکرد ‌تولید چیزی

‌دوستانش‌تالش‌می‌فوئنتس ‌بود. ‌شده ‌از‌‌نوشته ‌اورا کردند

‌او‌ ‌وجود ‌این ‌با ‌اما ‌سازند. ‌شاد ‌و ‌دلخوش ‌مختلف راههای

‌ورشکستگی‌می ‌آثارش‌‌احساس‌واماندگی‌و ‌از ‌هیچکدام کرد.

‌هیچ‌حق‌التالیف‌و‌‌188بیشتر‌از‌ نسخه‌فروش‌نرفته‌بودند.

«‌وماکوند»هنوز‌داستان‌‌و‌به‌دست‌نیاورده‌بود.‌ها‌آنپولی‌از‌

.رفت‌از‌فراچنگ‌او‌طفره‌می

‌ ‌سال ‌‌6916در ‌روزنامه‌هایش‌نوشتهاولین ‌نام‌‌در ‌به ای

‌دبیرستانی‌ (Juventude) خوونتود ‌مخصوص‌شاگردان که

رو‌گشت‌‌بود،‌منتشر‌شد.‌تحصیالت‌دبیرستانی‌او‌با‌وقفه‌روبه

پس‌از‌پایان‌‌6912و‌مارکر،‌یک‌سال‌به‌سوکو‌رفت.‌در‌سال‌

نتیک‌را‌جهت‌رفتن‌به‌بوگوتا‌ترک‌سال‌تحصیلی،‌ساحل‌آتال

‌شرکت‌ ‌کنکوری‌جهت‌گرفتن‌بورسیه ‌در ‌این‌شهر ‌ودر کرد

.کرد

‌به‌ ‌زیپاکوئیرا ‌دبیرستان ‌در ‌که ‌روزگار ‌آن ‌در ‌مارکز گارسیا

تحصیل‌مشغول‌بود،‌با‌انتشار‌مجله‌ای‌به‌نام‌لیتراتورا‌قدرت‌

‌ ‌سایر ‌به ‌را ‌خویش ‌ولی‌اند‌بازشناس‌هایش‌همکالسیادبی ،

‌توقیف‌شد‌متاسفانه ‌یک‌شماره ‌از ‌فوق‌بعد سال‌‌در‌.نشریه

‌بوگوتا‌‌6911 ‌دانشگاه ‌در ‌را ‌حقوق ‌رشته ‌در ‌تحصیل مارکز

‌مسئولیت‌ ‌کند، ‌منتشر ‌را ‌ای ‌نوشته ‌که ‌آن ‌بی ‌کرد. آغاز

‌به‌عهده‌گرفت‌و‌با‌ ضمیمه‌دانشگاهی‌مجله‌هفتگی‌رازون‌را

‌شد ‌تورس‌آشنا ‌کامیلو ‌و ‌مندوزا ‌همان‌‌در‌.پیلینو سپتامبر

اولین‌نوول‌خود‌را‌در‌ضمیمه‌ادبی‌ال‌اسپکتادو‌منتشر‌سال،‌

‌را‌ ‌حقوق ‌اول ‌سال ‌امتحانات ‌مارکز ‌دسامبر، ‌ماه ‌در ‌و کرد

‌‌در‌.گذراند ‌سال ‌نویس‌69۹8ژانویه ‌مقاله ‌مارکز ‌گارسیا ،

را‌‌"ریزان‌برگ"کتاب‌‌نوشتن‌.روزنامه‌ال‌ارالدوی‌بارانکیا‌شد

تاخنا،‌جایی‌،‌مارکز‌به‌کار69۹6سال‌‌در‌.همان‌سال‌اغاز‌کرد

‌برگشت ‌بودند، ‌آن‌مستقر‌شده ‌سال‌‌اما‌.که‌والدینش‌در در

‌برگشت‌و‌دست69۹6 ‌به‌بارانکیا ‌دوباره ریزان‌به‌‌نویس‌برگ‌،

این‌حال‌او‌‌با‌انتشارات‌لوسادای‌بوینس‌آیرس‌داد،‌اما‌رد‌شد.

‌خواندن، ‌به ‌نوشتن‌‌سیر‌همچنان ‌و ‌نوشتن ‌و ‌کردن ‌سفر و

‌سال‌ ‌سرانجام‌در ‌دادو کتاب‌برگ‌ریزان‌منتشر‌‌69۹۹ادامه

‌مارکز‌نوشتن‌69۹1ژانویه‌سال‌‌در‌.شد کسی‌به‌سرهنگ‌"،

را‌تمام‌کرد.‌در‌ماه‌مه‌همراه‌مندوزا‌به‌آلمان‌‌"نویسد‌نمیتامه‌

‌به‌شوروی‌‌در‌شرقی‌رفت. ‌باز‌به‌همراه‌پلینیو‌مندوزا، ژوئیه،

سفر‌کرد‌و‌از‌آنجا،‌به‌مجارستان‌رفت‌در‌ماه‌اکتبر،‌به‌پاریس‌

.گزارشی‌طوالنی‌درباره‌ممالک‌بلوک‌شرق‌نوشتبرگشت‌و‌

،‌در‌جریان‌یک‌سفر‌کوتاه‌به‌کلمبیا،‌با‌69۹0مارکز‌در‌مارس‌

‌سال‌ ‌همان ‌در ‌کرد. ‌ازدواج ‌بارکاپاردو ‌مرسدس نامزدش

‌وکتاب ‌شد ‌گرافیکا ‌ونزوئال ‌مجله ‌سرهنگ‌"سردبیر ‌به کسی

‌های‌قصهرا‌منتشر‌کرد.‌همچنین‌بسیاری‌از‌‌"نویسد‌نامه‌نمی

‌به‌پایان‌‌کتاب ‌رمان‌ساعت‌شوم‌را مراسم‌تدفین‌مادربزرگ.

‌آوریل‌‌.رساند ‌"،6926در ‌"نویسد‌نمیکسی‌به‌سرهنگ‌نامه

‌زن‌و‌‌مجددا ‌با ‌مکزیک‌رفت‌و ‌همین‌سال‌به ‌در چاپ‌شد.

‌ساله ‌دو ‌‌فرزند ‌برای ‌کرد. ‌زندگی سینمایی‌‌های‌فیلماش

فیلمنامه‌نوشت.‌همچنین‌دستنویس‌داستان‌ساعت‌شوم‌را‌به‌

قه‌ملی‌رمان‌که‌در‌بوگوتا‌توسط‌شرکت‌نفت‌اسو‌ترتیب‌مساب

‌کرد ‌خود ‌آن ‌از ‌را ‌آن ‌اول ‌جایزه ‌و ‌فرستاد سال‌‌در‌.یافته،

‌نمی"کتاب‌6926 ‌نامه ‌سرهنگ ‌به ‌در‌‌"نویسد‌کسی وی

‌ترجمه‌همان‌کتاب‌در‌پاریس.‌همچنین‌مکزیک‌منتشر‌شد.

‌در‌‌اولین ‌همین‌سال‌نوشت. ‌هم‌در ‌را ‌پدرساالر روایت‌پاییز

،‌نوشتن‌صد‌سال‌تنهایی،‌را‌آغاز‌کرد‌و‌در‌آوریل‌692۹سال‌

‌به‌6920 ‌و ‌شد ‌بوینس‌آیرس‌منتشر ‌در ‌تنهایی ‌سال ‌صد ،

‌طور‌ ‌به ‌کتاب ‌که ‌طوری ‌رسید ‌چشمگیر ‌و ‌فوری موفقیتی

،‌صد‌سال‌تنهایی،‌6929در‌سال‌‌.شد‌مداوم‌تجدید‌چاپ‌می

در‌‌.جایزه‌فرانسوی‌بهترین‌کتاب‌خارجی‌را‌نصیب‌خود‌کرد

در‌بارسلون‌سرگذشت‌یک‌غریق‌چاپ‌شد.‌مارکز‌‌6918سال‌

‌اینکه‌پست‌ ‌به‌‌"سفیر"پس‌از ‌رد‌کرد، ‌بارسلون‌را بودن‌در

انتشار‌نوول‌های‌‌.سفر‌طوالنی‌در‌کشورهای‌کاراییب‌پرداخت

‌غم ‌داستان ‌ساده‌کتاب ‌ارندییرای ‌باورنکردنی ‌و ‌و‌‌انگیز دل

گوس‌را‌‌دلش،‌باعث‌شد‌که‌جایزه‌رومولوگایه‌مادربزرگ‌سنگ

‌دست‌آوردد ‌به ‌بهترین‌رمان ‌مورد ‌‌در‌.ر ‌پاییز‌6912سال ،

‌شد ‌منتشر ‌‌.پدرساالر ‌سال ‌فوریه ‌مجموعه‌6906در ‌اولین ،

‌نگاری ‌روزنامه ‌مارس‌‌آثار ‌ماه ‌در ‌شد. ‌چاپ ‌بارسلون اش‌در

کشورش‌را‌ترک‌‌فوراهمان‌سال‌ارتش‌کلمبیا‌او‌را‌تهدید‌کرد‌

،‌کتاب‌6906سال‌‌در‌.کند‌و‌او‌هم‌ناچار‌به‌مکزیک‌بازگشت

‌همین‌سال‌ ‌در ‌نیز ‌و ‌کرد ‌منتشر چشمان‌آبی‌رنگ‌سگ‌را

عشق‌سالهای‌وبا‌‌کتاب‌.موفق‌به‌اخذ‌جایزه‌ادبی‌نوبل‌گردید

‌ ‌در ‌کرد‌6902را ‌توی‌‌انتشار‌.منتشر ‌هزار ‌در ‌ژنرال کتاب

‌ ‌سال ‌آفرید‌6909خویش‌در ‌جنجال ‌جهانی ‌سطح در‌‌.در

ونده‌انتشار‌پر‌6992،‌کتاب‌از‌عشق‌و‌شیاطین‌دیگر،‌6996

‌ ‌گروگانگیری، ‌فرهنگ‌‌6990یک ‌و ‌نویسی ‌سناریو کارگاه

‌ سرزمین‌کودکان‌و‌‌6999جامع‌اصطالحات‌آمریکای‌التین،

ها‌‌دو‌عنوان‌کتاب‌به‌نام‌یاداشت‌6888برای‌آزادی‌و‌در‌سال‌

‌.و‌خانه‌بزرگ‌از‌او‌منتشر‌شد

‌نوه‌ ‌و ‌عروس ‌فرزند، ‌دو ‌همسر، ‌با ‌مارکز ‌اواخر، ‌همین تا

‌‌ساله‌شش ‌شهر ‌در ‌میاش ‌زندگی ‌با‌‌نیومکزیکو ‌اما کردند،

‌روبه ‌سرطان ‌و ‌جسمانی با‌‌همچنین‌پیشرفت،‌وخامت‌اوضاع

احساس‌نزدیکی‌مرگ،‌به‌سرزمین‌خود‌بوگوتا‌رفت.‌از‌چندی‌

آمریکای‌التین‌‌6999ترین‌مرد‌و‌مرد‌سال‌‌پیش،‌عنوان‌بزرگ

‌شد‌رسما ‌داده ‌وی ‌ایران‌‌آخرین‌.به ‌در ‌مارکز ‌از ‌که کتابی

‌.بود‌"برای‌بازگفتنزیستن‌"چاپ‌شد

‌پدر‌ ‌پاییز ‌تنهایی، ‌سال ‌صد ‌مارکز، ‌گوناگون ‌آثار ‌میان در

‌نامه‌ ‌سرهنگ ‌برای ‌کسی ‌وبا، ‌سالهای ‌در ‌عشق ساالر،

ای‌‌و‌ژنرال‌در‌هزارتوهای‌خود،‌اهمیت‌و‌ارزش‌ویژه‌نویسد‌نمی

دارند.

‌ ‌ژانویه ‌خانواده‌692۹در ‌و ‌تعطیالت‌به‌‌او اش‌برای‌گذران

‌آکاپولکو» ‌اصابت‌کردمسافرت‌کرد« ‌او ‌به ‌ناگهان‌شهود ‌:ند.

و‌صدایش‌را‌باز‌یافت.‌برای‌نخستین‌بار‌در‌بیست‌سال‌‌لحن

‌ ‌آوای ‌و ‌حجم ‌واضحا ‌آذرخشی ‌ماکوندو»اخیر، ‌روشن‌« را

‌نوشت: ‌او‌بعدها ‌که‌»‌ساخت‌و‌درخشاند. سرانجام‌شهودی‌را

‌دست‌آوردم ‌به ‌بنویسم ‌کتاب‌را ‌بتوانم ‌آن ‌‌.با ‌ترین‌کاملبه

نجا‌بود‌که‌من‌نخستین‌فصل‌را‌کلمه‌به‌شکل‌ممکنش.‌در‌آ

و‌صدایی‌‌لحن‌.کلمه‌با‌صدای‌بلند‌برای‌تایپست‌دیکته‌کردم

به‌کار‌گرفتم‌بر‌پایه‌«‌صد‌سال‌تنهایی»که‌من‌سرانجام‌در‌

گرفت.‌‌هایش‌به‌کار‌می‌روشی‌بود‌که‌مادربزرگم‌در‌گفتن‌قصه

‌ ‌چیزهای ‌‌کامالاو ‌بیان ‌جوری ‌را ‌گونه که‌‌کرد‌میخیال

‌داشتند‌‌یانهواقعگرا ‌که‌‌…ترین‌شکل‌ممکن‌را جلوه‌آنچه‌را

‌قصه‌می ‌وقتی‌که ‌او ‌بود. ‌سیمایش‌مشهود هایش‌را‌‌گفت‌در

داد‌و‌با‌این‌کارش‌همه‌را‌‌گفت‌طرزگفتارش‌را‌تغییر‌نمی‌می

کرد.‌آنجا‌بود‌که‌من‌کشف‌کردم‌چه‌باید‌بکنم‌تا‌‌مجذوب‌می

ها‌‌قصه‌خیال‌را‌باور‌پذیر‌سازم.‌به‌همان‌لحنی‌که‌مادربرزگم

‌ ‌بود ‌بازگفته ‌برایم ‌نوشتم‌ها‌آنرا ‌طرف‌‌«.را ‌به ‌ماشین‌را او

‌رسیدند،‌ ‌وقتی ‌شتافت. ‌خانه ‌سمت ‌به ‌و ‌چرخاند خانه

‌و‌ ‌سپرد ‌مرسدس ‌به ‌را ‌خانواده مسئولیت

دست‌از‌همه‌چیز‌شست‌و‌در‌اتاقش‌مشغول‌

‌انجام‌داده‌ ‌که ‌نوشت‌آنچه‌را ‌و نوشتن‌شد.

‌برای ‌بود. ‌اندیشیده ‌و ‌بود ‌دیده ‌و مدت‌‌بود

هیجده‌ماه،‌هر‌روز‌را‌نوشت.‌روزانه‌با‌مصرف‌

‌می ‌در ‌پا ‌از ‌داشت ‌سیگار آمد.‌‌شش‌پاکت

‌و‌ ‌شد، ‌فروخته ‌ماشین ‌خانواده ‌تامین برای

ای‌نبود،‌تنها‌‌همه‌اسباب‌خانه‌به‌گرو‌گذاشته‌بود‌چاره‌تقریبا

‌این‌شکل‌مرسدس‌می ‌خوراکی‌دهد‌و‌‌به ‌را توانست‌خانواده

‌دوستانش‌دیگر‌اتاق‌رول‌کاغذ‌و‌سیگار‌مارکز‌ر ‌تامین‌کند. ا

‌گرفته ‌‌دود ‌را ‌مافیا»اش ‌غار ‌مدتی،‌‌می« ‌از ‌پس ‌و نامیدند.

که‌با‌خبر‌شده‌بودند‌‌چراجامعه‌به‌یاریش‌شتافت،‌‌های‌کمک

که‌چه‌چیزهای‌چشمگیر‌و‌قابل‌توجهی‌در‌حال‌خلق‌شدن‌

‌نسیه ‌‌است. ‌و ‌تمدید ‌یکسال‌‌ها‌قرضها ‌پس‌از ‌شد. بخشیده

نخستین‌سه‌فصل‌را‌برای‌کارلوس‌فوئنتس‌کار،‌گارسیا‌مارکز‌

من‌تنها‌هشتاد‌صفحه‌را‌»‌فرستاد،‌کسی‌که‌آشکارا‌اعالم‌کرد:

‌آن‌یافتم ‌در ‌استادی‌را ‌اما ‌پایانش‌نزدیک‌‌«خواندم رمان‌به

‌و‌ ‌بود، ‌پیش‌بینی ‌موفقیتش‌قابل ‌نداشت، ‌اسمی ‌هنوز بود،

‌دوران‌داشت‌و‌می ‌هوا که‌‌هنگام‌چرخید.‌زمزمه‌موفقیت‌در

‌ب ‌کار ‌همسرش، ‌خودش، ‌رسید، ‌سرانجام ‌در‌‌وه دوستانش‌را

صد‌»‌رمان‌جای‌داد‌و‌سپس‌نامی‌در‌صفحه‌آخر‌نمایان‌شد:

‌تنهایی ‌سال ‌و‌«. ‌هزار ‌گذاشت، ‌بیرون ‌به ‌پا ‌غار ‌از سرانجام

سیصد‌صفحه‌را‌در‌دستانش‌محکم‌گرفته‌بود،‌تحلیل‌رفته‌و‌

‌نیکوتین،‌تقریبا ‌از ‌بدهی،‌‌مسموم ‌دالر ‌هزار ‌ده ‌باالی اما‌‌با

‌اسباب‌بیشتری‌از‌ ‌شد ‌مجبور ‌بود. ‌زنده ‌سر ‌دلخوش‌و هنوز

‌برای‌ناشری‌در‌بوینوس‌ ‌بتواند‌رمان‌را خانه‌را‌گرو‌بگذارد‌تا

‌بفرستد ‌تنهایی»‌.آیرس ‌سال ‌صد ‌‌در« منتشر‌‌6921ژوئن

‌ ‌همه ‌عرض‌یک‌هفته ‌در ‌و ‌فروش‌‌نسخه‌0888شد، اش‌به

ین‌شد.‌او‌بیمه‌و‌تضم‌های‌موفقیترسید.‌از‌آن‌نقطه‌بود‌که‌

‌رفت‌میرمان‌هر‌هفته‌زیر‌یک‌چاپ‌جدید‌ در‌عرض‌سه‌‌و،

سال‌نیم‌میلیون‌نسخه‌از‌کتاب‌به‌فروش‌رسید‌و‌به‌بیست‌و‌

چهار‌زبان‌ترجمه‌شد‌و‌چهار‌جایزه‌بین‌المللی‌را‌نصیب‌خود‌

‌‌سرانجام‌سر‌و‌کله‌ها‌موفقیتکرد.‌ .‌وقتی‌که‌شد‌میشان‌پیدا

‌می ‌نامش‌را ‌می‌جهان ‌و ‌مارکز‌شناخت‌گابر‌شنید یل‌گارسیا

‌بود‌29 ‌احاطه‌به‌.ساله ‌شهرت ‌نامه‌ناگاه ‌کرد. های‌‌اش

پیدا‌‌–با‌حضور‌او‌‌هایی‌برنامهها،‌‌،‌مصاحبه‌ها‌‌جایزه‌طرفداران،

‌زندگی ‌که ‌‌بود ‌در ‌است. ‌شدن ‌دگرگون ‌حال ‌6929اش‌در

‌ ‌جایزه ‌چیاچیانو»رمان، ‌به‌« ‌سال ‌همان ‌و ‌برد ‌را ‌ایتالیا در

‌د ‌خارجی ‌رمان ‌بهترین ‌در‌عنوان ‌و ‌شد. ‌شناخته ‌فرانسه ر

در‌انگلستان‌منتشر‌شد‌و‌همان‌سال‌هم‌جزو‌دوازده‌‌6918

‌.انتخاب‌اول‌سال‌خوانندگان‌در‌امریکا‌شد

‌«رومیلو‌گالئگوس»سال‌گذشت.‌جوایز‌‌دو

‌ ‌نیوتادت»و »‌ ‌در ‌و ‌بود ‌برده ‌هم ‌6916را

وارگاس‌یوسا‌در‌‌ماریو‌هم‌نویسنده‌پرویی،

‌ ‌را ‌کتابی ‌آثارش ‌و ‌زندگی منتشر‌باره

‌هیاهوها،‌ ‌این ‌همه ‌برابر ‌در ‌بود. ساخته

گارسیا‌مارکز‌به‌سادگی‌به‌نوشتن‌بازگشت.‌

‌بنویسد،‌ ‌دیکتاتوری ‌باره ‌در ‌که ‌بود ‌براین تصمیمش

‌زیر‌‌باخانواده ‌اسپانیای ‌آن ‌تا ‌رفت ‌اسپانیا ‌بارسلونای ‌به اش

‌تجربه‌کند ‌را ‌فرانچو ‌فراسیسکو ‌چکمه ‌روی‌رمانش‌. ‌آنجا در

‌رنج‌برد‌و‌زحمت‌کشی ‌ترکیبی‌را ‌«هیوال»‌ازد. دیکتاتوری‌»،

حاکم‌»و‌«‌کارایبی‌با‌دستان‌نرم‌استالینی‌و‌شهوتی‌حیوانگونه

‌اسطوره ‌التین‌جرار ‌امریکای ‌این‌‌«ای ‌خالل ‌در ‌کرد. خلق

را‌ Innocent Eréndira and Other Stories ،‌اوها‌سال

‌ ‌سال ‌‌6916در ‌در ‌و ‌کرد. ‌آثار‌‌مجموعه‌6912منتشر ‌از ای

‌به‌نام‌‌ریروزنامه‌نگا ‌سال‌قبل‌را ‌پانزده ای‌که‌‌زمانه»اش‌در

در‌«‌پاییز‌پدر‌ساالر»‌.منتشر‌ساخت‌«خبر‌من‌شاد‌بودم‌و‌بی

منتشر‌شد،‌و‌از‌دو‌منظر‌موضوع‌و‌لحن‌حرکت‌و‌‌‌691۹سال

پر‌‌کتابی‌بود.«‌صد‌سال‌تنهایی»روند‌موثر‌و‌قویی‌از‌نقطة‌

ر‌تو،‌که‌شکنج‌و‌پرخماپیچ،‌به‌همراه‌جمالتی‌داالن‌وار‌و‌تود

‌ ‌منتظر ‌که ‌کسانی ‌و ‌منتقدین ‌برای ‌ابتدا «‌ماکوندو»‌یکدر

‌نظر‌‌دیگر ‌به ‌ناامیدانه ‌آن ‌هستة ‌به ‌یازیدن ‌دست بودند،

رسید.‌توقعات‌و‌انتظارها‌در‌طول‌سالیان‌از‌او‌تغییر‌کرده‌‌می

‌مکانی‌به‌ ‌تغییر ‌را ‌این‌رمان ‌بسیاری‌انتشار ‌هرحال، ‌به بود،

.توصیف‌کردند‌تر‌کوچکشاهکاری‌

انجام‌لحن‌و‌صدایی‌که‌من‌سر‌ ‌تنهایی»در ‌سال ‌صد ‌کار‌« به

‌که‌ ‌بود ‌روشی ‌پایه ‌بر گرفتم‌گفتن‌قصه هایش‌‌مادربزرگم‌در

گرفت.‌به‌کار‌می

‌زمان‌ ‌از ‌فراتر ‌که ‌بود ‌گرفته ‌تصمیم ‌مارکز گارسیا

‌تصمیمی‌که‌ ‌شیلی‌ننویسد، ‌بر ‌پینوشه ‌دیکتاتور دیکتاتوری،

‌یک‌حکومت‌‌بعدا ‌زندگی‌در ‌آنکه ‌بر ‌عالوه ‌و ‌کرد ‌لغو آن‌را

را‌در‌‌ها‌آندیکتاتوری‌را‌ترسیم‌کرد،‌ذهن‌حاکم‌ستمگری‌که‌

حاال‌نویسنده‌ارایه‌کرد.‌‌خوانندهگودال‌رنج‌رها‌کرده‌بود‌را‌به‌

شده‌بود،‌و‌تاثیر‌‌تر‌آگاه‌اش‌سیاسیمعروف،‌به‌قدرت‌روزافزون‌

‌مالی ‌امنیت ‌و ‌افزایش ‌به ‌تا‌‌رو ‌بود ‌ساخته ‌قادر ‌را ‌او اش

‌‌دغدغه ‌در ‌را ‌کند‌های‌فعالیتهایش ‌دنبال .سیاسی

،‌خانه‌جدیدی‌خرید‌تا‌از‌آنجا‌«مکزیکو‌سیتی»‌بهدربازگشت‌

‌شخص ‌برجهان‌مبازه ‌برای‌تاثیر دهی‌‌پیرامونش‌سامان‌اش‌را

را‌پایه‌گذاری‌کرد‌و‌‌هایش‌فعالیتکند.‌در‌پایان‌اندک‌سالی،‌

سیاسی‌‌های‌فعالیتو‌‌ها‌جنبشپیوسته‌مقداری‌از‌پولش‌را‌در‌

‌از‌طریق‌نوشته‌و‌اجتماعی‌صرف‌می ،‌هایش‌بخششها‌و‌‌کرد.

‌‌های‌گروه ‌در ‌«کلمبیا»چپ ‌،«نیکاراگوئه»‌،«ونزوئال»،

‌آرژانتین» »‌ ‌انگوال»و ‌پشتیبانی‌می« ‌حمایت‌و از‌و‌.کرد‌را

HABEAS تمام‌‌ ‌که ‌سازمانی ‌کرد، ‌پشتیبانی ‌و حمایت

‌امریکای‌‌هایش‌فعالیت ‌در ‌قدرت ‌سواستفاده ‌اصالح ‌برای را

‌روابط‌ ‌او ‌و ‌بود. ‌کرده ‌وقف ‌سیاسی ‌زندانیان ‌آزادی ‌و التین

اش‌را‌با‌بعضی‌رهبران‌همانند‌عمر‌توریجوس‌در‌پاناما‌دوستانه

struck up ,کاسترو‌‌کرد‌ ‌فیدل ‌با ‌روابطش‌را ‌و مناسبات

‌نیازی‌به‌گفتن‌نیست‌که،‌این‌ ‌ها‌فعالیترهبر‌کوبا‌ادامه‌داد.

‌تکریم‌نکرد،‌ ‌و ‌عزیز ‌کلمبیا ‌یا ‌سیاستمداران‌امریکا ‌نزد ‌را او

‌که‌ ‌الزمانی‌بود ‌ویزاهای‌محدود ‌با ‌امریکا همه‌دیدارهایش‌از

‌ ‌بود. ‌تایید‌شده ‌خارجه‌امریکا سفرها‌‌این)توسط‌وزارت‌امور

او‌6911در‌‌(سرانجام‌توسط‌بیل‌کلینتون‌رفع‌محدودیت‌شد

Operación Carlota ای‌از‌مقاالتی‌از‌‌و‌همچنین‌مجموعه

‌منتشر‌ساخت ‌را ‌افریقا ‌در ‌اگر‌چه‌ادعا‌‌به‌.نقش‌کوبا طعنه،

کاسترو‌‌–کند‌که‌با‌کاسترو‌دوستان‌بسیار‌خوبی‌هستند‌‌می

‌ ‌کتاب ‌کردن ‌ویراستاری ‌به ‌»حتا ‌مرگ ‌پیشگوی‌وقایع یک

بسیار‌رک،‌»او‌هفتاد‌نوشته‌را‌در‌کتابی‌‌–کمک‌کرد‌«‌مارکز

‌نامالیم ‌و‌زندگی‌تحت‌رژیم‌‌«بسیار ‌انقالب‌کوبا درباره‌قصور

کتاب‌هنوز‌منتشر‌نشده‌است،‌‌این‌فیدل‌کاسترو‌نوشته‌است.

و‌گارسیا‌مارکز‌مدعی‌است‌که‌تا‌وقتی‌که‌روابط‌بین‌امریکا‌و‌

‌در‌.آن‌را‌منتشر‌نخواهد‌ساخت‌کوبا‌به‌هنجار‌و‌عادی‌نشده

‌برای‌‌6906 ‌دست‌آورد، ‌به ‌را ‌فرانسه ‌لژیون ‌ویژه ‌مدال که

‌و‌ ‌دیدارش‌شتافت ‌به ‌بود ‌دیده ‌سختی ‌در ‌را ‌کاسترو اینکه

او‌«‌بوگوتا»هنگامی‌که‌به‌کلمبیا‌بازگشت‌دولت‌محافظه‌کار‌

‌سرمایه ‌به ‌در‌را ‌درآوردن ‌پول ‌و ‌گروه‌M-19 گذاری ‌یک ،

اش‌‌متهم‌کرد.‌مارکز‌برای‌آسایش‌خانواده‌ها‌پارتیزانلیبرال‌از‌

‌از‌مکزیک‌تقاضای‌پناهندگی‌سیاسی‌ ‌بیرون‌آمد‌و از‌کلمبیا

.کرد

‌نام‌ ‌آن‌فرزند ‌از ‌شدن ‌برآشفته ‌خشم‌و ‌از ‌خیلی‌زود کلمبیا

‌سال ‌در ‌نوبل‌ادبیات‌را‌‌‌6906آورش‌پشیمان‌شد: ‌جایزه او

‌جدید،‌ ‌ریبس‌جمهور ‌انتخاب ‌با ‌همزمان ‌کلمبیا ‌شد. برنده

‌ریس‌د ‌و ‌کرد، ‌دعوت ‌بازگشت ‌به ‌را ‌او ‌شرمسار، ‌و ستپاچه

‌ Betancur جمهور ‌نیز ‌استکهلم‌‌شخصابتانکیور ‌در ‌را او

،‌کتابی‌در‌گفتگو‌«بوی‌خوش‌گواوا»،‌6906مالقات‌کرد.‌در‌

‌ ‌همقطار ‌مندوزا»‌دیرینشبا ‌اپولیو ‌پلینیو ‌در‌« ‌همینطور و

زیونی‌در‌،‌نمایشنامه‌رادیویی‌تلوی«ویوا‌ساندینو»همان‌سال‌او‌

را‌نوشت.‌در‌داستان‌«‌نیکاراگوئه»‌انقالبو‌«‌سندریستها»‌باره

اش‌فاصله‌گرفته‌‌بعدیی‌که‌منتشر‌کرد‌دیگر‌سیاست‌از‌اندیشه

بود‌و‌با‌نوشتن‌رمانی‌عشقی‌تغییر‌مسیر‌داد‌و‌به‌گذشته‌غنی‌

‌او‌دوباره‌بر‌‌هایش‌داستان‌اساسیاز‌شهود‌و‌مصالح‌ بازگشت،

لدینش‌کار‌کرد.‌داستان‌درباره‌دو‌های‌وا‌روی‌موضوع‌معاشقه

‌بی ‌و ‌عقیم ‌میان‌‌عاشق ‌طوالنی ‌زمان ‌که ‌است ‌مانده نتیجه

نخستین‌معاشقه‌و‌دومین‌عشقبازیشان‌پیش‌آمده،‌و‌در‌سال‌

برداشته‌شده‌و‌کتاب‌به‌«‌عشق‌سالهاای‌وبا»‌ازپرده‌‌6902

‌عرضه‌شد‌و‌ ‌که‌مشتاقانه‌منتظرش‌بودند، خوانندگان‌جهان،

‌آو ‌اعجاب ‌صورت ‌گرفتبه ‌قرار ‌استقبال ‌مورد ‌غریبی ‌و ‌.ر

نیست‌که‌گابریل‌گارسیا‌مارکز‌دیگر‌مبدل‌به‌چهره‌‌تردیدی

‌.جهانی‌شده‌بود‌که‌جاذبه‌دیرپا‌و‌مانایش‌همه‌گیر‌شده‌بود

‌انتشار‌‌‌6998دهه‌او ‌با به‌«‌ژنرال‌د‌رهزارتوی‌خود»‌رمانرا

‌ ‌سال‌بعد‌هم ‌دو ‌و ‌غریب»پایان‌رساند ‌زائر ‌در‌.متولد‌شد«

‌در‌‌های‌داستاناو‌‌6991 عشق‌و‌شیاطین‌»‌کتاباخیرش‌را

گزارش‌یک‌»با‌انتشار‌‌6992منتشر‌کرد.‌این‌سیر‌در‌«‌دیگر

‌اثر‌روزنامه‌نگارانه«‌آدم‌ربایی ‌کتاب‌اخیر ای‌بود‌‌ادامه‌یافت.

رحمانه‌مواد‌مخدر‌در‌‌که‌دارای‌جزییات‌شگرفی‌از‌تجارت‌بی

‌ ‌به ‌بازگشت ‌این ‌ست. ‌‌های‌فعالیتکلمبیا ‌در‌روزنامه نگاری

مستحکم‌«‌کامبیو»با‌خرید‌پر‌کش‌قوس‌امتیاز‌مجله‌‌6999

ای‌واقعی‌و‌کاملی‌برای‌گارسیا‌مارکز‌شد‌تا‌‌مجله‌وسیله‌.شد

به‌او‌اصل‌خویش‌بازگردد.

‌ ‌در ‌مارکز‌‌بیماری‌6999متاسفانه ‌گارسیا ‌لنفاوی سرطان

‌61گابریل‌گارسیا‌مارکز،‌در‌روز‌پنجشنبه‌‌تشخیص‌داده‌شد.

‌ ‌‌60)‌6861آوریل ‌(6292فروردین ‌در سالگی،‌‌01،

‌سیتی در ‌برادر‌ درگذشت. مکزیکو ‌مرگ، ‌از ‌پیش ‌سال دو

‌فراموشی‌ ‌بیماری ‌از ‌او ‌کرد ‌اعالم ‌مارکز ‌گارسیا گابریل

جسد‌وی‌فردای‌آن‌‌.نویسد‌و‌دیگر‌نمیبرد‌‌دمانس(‌رنج‌می)

‌از‌ ‌بخشی ‌شد، ‌سوزانده ‌مکزیکوسیتی ‌در ‌آدینه ‌روز ‌در روز

‌خاکستر‌جسد‌وی‌به‌کلمبیا‌زادگاهش‌منتقل‌شد.

‌آثار‌ترجمه‌شده‌به‌فارسی:

طوفان‌برگ‌

پاییز‌پدرساالر

نمی‌ ‌نامه ‌سرهنگ ‌به هوشنگ‌)‌نویسد،‌کسی

(گلشیری

مجم(‌ ‌غریب ‌با‌زائران ‌همچنین ‌کوتاه، ‌داستان وعه

(عنوان‌ده‌داستان‌سرگردان

سنگدل‌ ‌مادربزرگ ‌و ‌ارندیرا ‌)مجموعه‌‌ماجرای اش

(داستان‌کوتاه

سفر‌پنهانی‌میگل‌لیتین‌به‌شیلی

(انتشارات‌کاروان)‌بازگفتنزیستن‌برای‌

ترجمه(‌ ‌تنهایی، ‌سال ‌فرزانه،‌‌صد ‌بهمن های:

(کیومرث‌پارسای

از‌عشق‌و‌شیاطین‌دیگر

های‌وبا‌)هرمز‌عبداللهی(‌سال‌عشق

ساعت‌نحس

خانه‌بزرگ

ش‌اعالم‌شدهیک‌قتل‌از‌پینگاری‌‌وقایع

شیژنرال‌در‌هزارتوی‌خو

داستان‌ ‌‌بهترین ‌گارسیا ‌گابریل ‌کوتاه ‌مارکزهای

620۹احمد‌گلشیری.‌انتشارات‌نگاه.(‌)

اسپانیایی‌ ‌)به ‌من. ‌غمگین ‌دلبرکان :خاطره

Memoria de mis putas tristes) (خاطرات‌

■6202روسپیان‌غمگین‌من.(.‌کاوه‌میرعباسی.‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 82

«مرضیه معظمی گودرزی»اثر « سمفونی»نقد داستان ‌«رامین‌جعفری»

رئال هیستریک

سمفونی‌یکی‌‌."بر‌من‌گریه‌مکن،‌برای‌خودت‌اشک‌بریز"

‌ ‌‌یها‌داستاناز ‌ماست")کتاب ‌با ‌زیادی ‌افق‌"دنیا ‌نشر ،

‌م‌بی ‌مرضیه ‌اثر ‌گودرزی‌پایان( عظمی

‌باشد‌یم ‌کنار ‌تمایل‌دارم‌در ‌ابتدا ‌ی‌هینظر.

اسکیزوفرنی‌جیمسون‌در‌باب‌پست‌مدرن،‌

مبدل‌‌ها‌مقولههیستری‌را‌هم‌به‌یکی‌از‌آن‌

‌ ‌که ‌‌تواند‌یمسازم ‌دیدگاه‌‌ی‌منزلهبه یک

‌این‌ ‌شود. ‌تلقی ‌نیز ‌دیگر ‌اجتماعی فردی

‌ساده ‌برای ‌برهم‌نگرش ‌و زنی‌‌سازی

‌مد‌یها‌تیواقع ‌در ‌مشهود ‌تواند‌یمرنیته

و‌در‌اصل‌هویت‌‌کند‌یمباشد‌که‌یک‌تغییر‌موقعیتی‌را‌ایجاد‌

‌ ‌نمود ‌سطح ‌بر ‌بدل‌‌دهد‌یمرا ‌هیستری ‌یک‌شناسایی ‌به و

مغشوش‌‌"دیگر"خود(‌با‌یک‌)‌یدرونکه‌در‌آن‌دنیای‌‌شود‌یم

‌ ‌درهم ‌شود‌یمو ‌اینگونه‌‌توان‌یم. ‌را ‌هیستریک ‌رئال این

‌ ‌تناقضات ‌باوجود ‌آن ‌در ‌که ‌کرد ‌و‌مشخص ‌طرح نثری،

‌یک‌ ‌به ‌دیگر ‌طرف ‌در ‌پردازی، اجتماعی‌‌ی‌دهیپدشخصیت

‌ ‌و‌شود‌یمپرداخته ‌هیجان ‌معنای ‌به ‌هیستری ‌کلی ‌بطور .

صدق‌این‌گفته‌‌میتوان‌یماحساسات‌غیرقابل‌کنترل‌است‌که‌

‌بیابیم ‌نیز ‌داستان ‌خود ‌در ‌ظاهری‌":را ‌رفتن ‌برای همیشه‌اما‌درونم‌پر‌از‌شورو‌نشاط‌استرمیگ‌یمغمگین‌ فردی‌با‌‌".،

‌ ‌به بیماری‌تبدیل‌‌یها‌نشانهشخصیت‌هیستریک‌اضطراب‌را

و‌در‌این‌داستان‌نیز‌ذهنیات‌یک‌بیمار‌هیستریک‌به‌‌کند‌یم

آن‌به‌‌یها‌نشانهنحوی‌هنرمندانه‌به‌تصویر‌کشیده‌شده‌است.‌

‌است ‌مشخص ‌داستان ‌در ‌یحال‌یب‌":وضوح ‌آبی‌یحس‌یب، ،‌چشم.... ‌‌یدرد‌شدن ‌غش.یهوش‌یبشدید، ‌سپس ‌آبی‌، ....

‌زمانی‌که‌ ‌تا ‌دقیقه.... ‌آن‌هم‌ظرف‌فقط‌ده شدن‌کل‌چشم،‌".کند‌یمباشد،‌جدا‌‌خواهد‌یم......هر‌که‌شود‌یمعالئم‌ظاهر‌

فروید‌و‌بورویر‌مطالعات‌زیادی‌در‌این‌زمینه‌انجام‌دادند‌و‌‌

‌ ‌دقیق‌آسیب"معتقدند‌که ‌بطور ‌یا ‌‌زایی‌فیزیکی، ‌ی‌خاطرهتر،

که‌هنوز‌باید‌بعد‌‌کند‌یمعمل‌آن،‌به‌عنوان‌یک‌بدن‌خارجی‌

طوالنی‌رخنه‌یا‌خلل‌به‌عنوان‌یک‌مورد‌موثر‌و‌‌ی‌دورهاز‌یک‌

اعمال‌کنیم‌که‌‌میتوان‌یماین‌گفته‌را‌آنجا‌‌"حاضر‌تلقی‌شود.

که‌همان‌‌شود‌یمشخصیت‌داستان‌با‌یک‌کفن‌توخالی‌روبرو‌

باشد‌که‌‌نمود‌خارجی‌درونیات‌و‌یا‌همان‌من‌خارجی‌ای‌می

‌اس ‌گرفته ‌هم‌شکل ‌از ‌تصاویر ‌و ‌یگانگی ‌همان ‌یعنی ت،

‌‌":خودآگاه‌ی‌ختهیگس ‌ماسکش‌‌ام‌اشارهانگشت ‌زیر را‌توانم‌ینم،‌دیگر‌زند‌یمبرم،‌دستم‌....‌او‌تمام‌اتاق‌را‌دور‌‌میفرو

‌ ‌نگاه ‌ساعت ‌به ‌نزدیک‌شوم، ‌او ‌هیچ‌کنم‌یمبه ‌آن ‌در ‌که ،‌‌یا‌عقربه ‌پوش ‌کفن ‌طرف ‌به ‌ندارد.... در‌‌"...روم‌یموجود

گیلمن‌‌ی‌نوشته‌"کاغذ‌دیواری‌زرد"ن‌داستا

‌شخصیت‌ ‌یک ‌با ‌داستان ‌این همانند

‌ ‌یک ‌در ‌اما تابستانی‌‌ی‌خانههیستریک

‌ ‌برخورد ‌آرام ‌و ‌توسط‌‌میکن‌یمساکت که

‌یک‌ ‌تا ‌شده ‌برده ‌آنجا ‌ی‌دورههمسرش‌به

‌سرانجام‌ ‌اما ‌بگذارد ‌سر ‌پشت ‌را نقاهت

‌یک‌ ‌از ‌را خیالی‌‌ی‌پروسهدرمان‌شدنش‌او

‌حالت ‌یک ‌به ‌انگیز‌‌ذهنی ‌وهم دیوانگی

.‌مرضیه‌معظمی‌گودرزی‌در‌این‌داستان‌ما‌را‌کشاند‌یمکامل‌

یک‌شخصیت‌هیستری‌در‌یک‌محیط‌کلینیکی‌‌یها‌تیذهنبا‌

‌بر‌سطح‌ظاهری‌یک‌دگرمن‌)که‌‌کند‌یمروبرو‌ ‌را ‌ایگو( التر

داستان‌سمفونی‌‌ی‌عمدهتفاوت‌‌.کند‌یمبدن‌خارجی‌مجسم‌

بیمار‌از‌حالت‌‌رسد‌یمظر‌با‌داستان‌گیلمن‌در‌این‌است‌که‌بن

‌برد‌یمروانی‌خود‌آگاه‌است‌و‌او‌در‌یک‌محیط‌بالینی‌به‌سر‌

که‌این‌خود‌کنایه‌ای‌است‌از‌عدم‌کارآمدی‌دنیای‌واقعی‌در‌

‌واقعیت،‌ ‌از ‌منسجم‌کردن‌آگاهی‌یک‌فرد ‌هم‌چیدن‌و کنار

تناقض‌آمیز‌یافته‌است‌و‌در‌حقیقت‌‌ی‌جنبهواقعیتی‌که‌خود‌

‌ ‌داستان ‌بر‌‌"سمفونی"در ‌آگاهی ‌و ‌واقعیت ‌مفهموم به

که‌واقعیت‌به‌طور‌کلی‌یک‌آفرینش‌ذهنی‌است،‌‌میخور‌یم

شخصیت‌داستان‌ابتدا‌تظاهر‌به‌آگاهی‌داشتن‌از‌این‌واقعیت‌

‌بتدریج‌‌کند‌یم ‌داستان ‌پیش‌رفتن ‌با ‌اما ‌است ‌بیمار ‌او که

‌ ‌غلبه ‌او ‌بر ‌‌کند‌یمبیماری ‌پیدا ‌واقعی ‌نمود ‌یک ‌کند‌یمو

چطور‌است،‌"ن‌آگاه‌نیست.‌مثال‌از‌متن:درحالیکه‌خودش‌از‌آ‌مثل‌بزنمزمان‌‌ی‌چهرهماسکی‌هم‌بر‌ هالووین....‌‌یها‌جشن،که‌با‌کفن‌سر‌از‌گور‌درآورده‌باشد.‌این‌‌یا‌مردهدرست‌مثل‌

‌هیستریک‌ ‌شخصیت ‌با فردیی‌بیماری‌ها‌نشانهاضطراب‌را‌به‌

و‌در‌این‌داستان‌‌کند‌یمتبدیل‌‌بیمار‌ ‌یک ‌ذهنیات نیزهیستریک‌به‌نحوی‌هنرمندانه‌

به‌تصویر‌کشیده‌شده‌است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 83

ثابت‌کرد.....‌او‌که‌بیگانه‌نیست....‌‌توان‌ینمطور‌بود‌نبودش‌را‌وابسته‌بر‌فرض‌اینکه‌حقیقت‌"،‌نه؟رسد‌یمکار‌جالبی‌به‌نظر‌

به‌خوبی‌‌میتوان‌یمبه‌مکان‌و‌زمان‌است،‌با‌حذف‌عنصر‌زمان‌

ببینیم‌که‌این‌بیمار‌از‌یک‌حالت‌دنیای‌واقعی‌به‌یک‌دنیای‌

‌از‌واقعیات‌برهاند‌‌شود‌یمنامطئن‌و‌سرگردان‌وارد‌ تا‌خود‌را

‌همین‌خیالی‌ ‌آگاهی‌از ‌خیالی‌است‌و ‌خود ‌واقعیاتی‌که اما

‌ی ‌در انتقالی‌به‌یک‌‌ی‌مرحلهک‌بودن‌واقعیات‌است‌که‌او‌را

‌ ‌کامل ‌گستگی ‌و ‌اطمینان ‌که‌رساند‌یمعدم ‌منظور ‌این ‌به ،

‌ ‌اتفاق ‌ما ‌درون ‌که ‌چیز‌‌افتد‌یمهرچیزی ‌خودش ‌نوع در

‌که‌ ‌عواملی ‌ازجمله ‌نیستیم. ‌آگاه ‌آن ‌از ‌ما ‌است‌که دیگری

‌ ‌عصبی ‌حالت ‌تقلیل ‌علت،‌‌تواند‌یم‌شود‌یمسبب به

‌ای ‌اغلب‌چون ‌یا ‌سخت‌ذهنی ‌کار ‌به‌شهرنشینی، ‌بیماری ن

‌‌ها‌زن ‌داده ‌زن‌‌تواند‌یم‌شود‌یمنسبت ‌خود ‌دیگرش دلیل

‌باشد‌)بودن‌ ‌به‌بیان‌بهتر اینگونه‌‌توان‌یمشخصیت‌داستان(.

که‌اضطرابات‌‌دهد‌یمهم‌استدالل‌کرد‌که‌هیستری‌وقتی‌رخ‌

‌ ‌پیدا ‌حالت‌بیرونی ‌و ‌یک‌شکل ‌مشکالت‌درونی .‌کنند‌یمو

....‌فاصله‌‌زد‌یمسرم‌اوایل‌شش‌ماه‌یک‌بار‌به‌‌":مثال‌از‌متن

‌مردمش، ‌شهرو ‌بیمارستانی‌مجهز،‌‌گرفتن‌از ساکن‌شدن‌در‌"به‌یخ...‌میها‌لببرایم‌شیرین‌است‌مثل‌چسباندن‌

‌توانم‌یم،‌دیآ‌یماز‌آنجایی‌که‌از‌نام‌داستان‌)سمفونی(‌بر‌‌

‌سمفونی‌ ‌به ‌خود‌‌ی‌شمارهآن‌را ‌که ‌بدهم ‌بتوون‌ارجاع پنج

‌ ‌است‌همانط‌ی‌هیمایک‌بن ‌از‌سرنوشتی ‌بعد ‌شیندلر ‌که ور

‌ ‌سمفونی ‌این ‌باب ‌در ‌بتوون ‌سدینو‌یممرگ بدینسان‌":

.‌بنابراین،‌این‌داستانی‌صرفن‌"کوبد‌یممرگ(‌بر‌در‌سرنوشت‌)

‌شخصیت‌هیستریک‌‌ی‌درباره ‌با ‌این‌باشد‌ینمیک‌فرد ‌بلکه ،

‌ ‌که ‌است ‌اپیدمیک تمام‌‌ی‌رندهیدربرگ‌تواند‌یممعظلی

اجتماعی‌در‌عصر‌حاضر‌باشد‌که‌با‌یک‌هیستریک‌‌ییها‌انسان

‌ ‌کنند‌یمزندگی ‌دانشی‌‌ییها‌انسان، ‌احساسات‌و ‌از ‌مملو که

،‌یک‌باور‌و‌بخشی‌از‌زندگی‌باشند‌یمشکسته‌و‌تصوراتی‌غلط‌

واقعی‌یا‌تفکراتی‌که‌در‌هم‌تنیده‌و‌یک‌وحدت‌یا‌یگانگی‌را‌

،‌یگانگی‌ای‌که‌پایدار‌نیست‌و‌فردیت‌حاصل‌از‌کند‌یمایجاد‌

‌یک ‌و ‌مغالطه ‌تنها ‌فرای‌‌آن ‌را ‌چیزی ‌است‌که ‌خیالی من

و‌به‌فرای‌خود‌و‌‌کند‌ینمخودبودن‌و‌آنچه‌که‌هست‌تجربه‌

■ .پردازد‌ینمسرنوشت‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 91

ادبیات مخاطب محور ‌«علی‌رزم‌آرای» ‌

‌عموم‌ ‌بین ‌در ‌را ‌ادبیات ‌حرفه، ‌تخصص‌و ‌حوزه ‌از خارج

مقوله‌ادبیات‌و‌انواع‌‌اصوالتوان‌تعریف‌کرد؟‌‌مردم‌چگونه‌می

‌کالن‌مخ ‌تغییرات ‌بر ‌چگونه ‌حتی ‌و ‌اندازه ‌چه ‌تا ‌ادبی تلف

اجتماعی،‌سیاسی،‌فرهنگی‌و‌حتی‌اقتصادی‌یک‌جامعه‌تأثیر‌

شود؟‌آیا‌ادبیات‌درعمق‌خود‌و‌‌گذار‌بوده‌و‌خود‌نیز‌متأثر‌می

با‌توجه‌به‌همه‌ساز‌و‌کارهای‌زبانی،‌ساختاری،‌ادبی‌و‌معنای‌

‌ ‌نهایت‌یک‌وسیله‌و ‌در ابزاراست‌که‌حاکم‌بر‌چهارچوب‌آن،

های‌نهان‌و‌آشکار‌و‌یا‌در‌حد‌‌گی‌فقط‌در‌قالب‌سیاست‌پیشه

نازل‌خود‌یک‌وسیله‌تفریحی‌سالم‌و‌جزء‌معقوالت‌مربوط‌به‌

‌شمارمی ‌پیکره‌اوقات‌فراغت‌به ‌همه ‌ادبیات‌با ‌آیا عظیم‌‌آید؟

مطالعه‌و‌ساختار‌آموزش‌عمومی‌نه‌رسمی‌‌خود‌در‌سرشماری

دراین‌زمینه‌نیز‌یک‌وسیله‌یا‌خصوصی‌جایگاهی‌دارد‌و‌یا‌نه‌

است‌و‌درک‌عموم‌از‌آن‌در‌حد‌یک‌ابزار‌

‌شاید‌ ‌و ‌فوق ‌سؤاالت ‌به ‌گویی ‌پاسخ و...؟

‌‌ها‌ده ‌آن، ‌نظیر ‌دیگر ‌به‌‌قطعاسؤال نیاز

های‌‌تحقیق‌ومطالعه‌در‌حوزه‌ادبیات‌وحوزه

‌زمینه‌سؤاالت‌طرح‌شده‌ ‌آن‌در مرتبط‌با

‌از‌‌دارد. ‌شاید ‌فوق ‌مشترک‌سؤاالت فصل

‌قوله‌جامعه‌شناسی‌ادبیات‌باشد.یک‌دید‌م

‌حوزه‌علمی ‌مطالعه ‌به ‌مختلف‌‌که های

های‌‌اثرگذاری‌و‌اثرپذیری‌ادبیات‌و‌جامعه‌هدف‌آن‌در‌زمینه

‌پردازد.‌مختلف،‌می

‌ادبیات‌ ‌تا ‌داستانی ‌ادبیات ‌از ‌خود ‌انواع ‌همه ‌با ادبیات

ای‌به‌اندازه‌هیچ‌‌نمایشی،‌شعر‌و‌رمان،‌نقد‌و‌ترجمه‌و...‌فاصله

‌جامعه ‌داستان‌‌با ‌رمان‌و ‌شعر، ‌دارد. ‌خود ‌خواستگاه هدف‌و

کوتاه‌از‌نیاز‌یک‌جامعه‌برای‌اندیشیدن‌در‌حوزه‌زمانی‌خاص‌

‌می ‌بر ‌خود ‌زمان ‌و ‌مجموعه‌خود ‌زیر ‌و ‌ادبیات های‌‌خیزد.

‌شبهه ‌)بی‌هیچ‌شک‌و ‌دوران‌معاصر ‌آن‌در ‌از‌‌مرتبط‌با ای(

‌ ‌میان ‌انسانی ‌زیستگاه‌‌ها‌انسانروابط ‌که ‌مختلف ‌جوامع و

‌است‌برمیا ‌انسان ‌نوع ‌ذات‌ خیزد‌جتماعی ‌همین‌دلیل ‌به و

‌ ‌روابط ‌ذات ‌همان ‌معاصر ‌دوران ‌ادبیات ‌در ‌ها‌انسانمتبلور

‌زمان‌ ‌در ‌حداقل ‌یعنی ‌است. ‌پیش‌پذیرفتنی ‌پیش‌از است،

‌ادبیات‌ ‌مفهوم ‌با ‌معاصر ‌انسان ‌که ‌زمانی ‌بازه ‌در ‌و معاصر

وم‌که‌بر‌مفه‌هاست‌انسانمعاصر‌هم‌زمان‌هستند،‌این‌روابط‌

‌عمیق‌ادبیات‌سایه‌گسترده‌است.

‌مانند‌ ‌به ‌مختلف‌تاریخی ‌ادوار ‌ادبیات‌در ‌است‌که روشن

‌ای‌های‌هنری‌و‌فکری‌زندگی‌بشر،‌محدود‌به‌طبقه‌همه‌حوزه

‌این‌ ‌با خاص‌بوده‌و‌بیشتر‌دربار‌شاهان‌و‌طبقه‌اشراف‌و...

اند.‌اما‌با‌‌ضروریات‌فکری‌و‌ذهنی‌زندگی‌انسان،‌برخورد‌داشته

‌زمان ‌حوزه‌گذر ‌دیگر ‌فکری‌عمومیت‌‌ادبیات‌و های‌هنری‌و

‌از‌ ‌یکی ‌به ‌تبدیل ‌امروز ‌و ‌بسیارعمومیت‌یافته ‌بلکه ‌و یافته

‌در‌‌میدانگاه‌ترین‌مهم ‌و ‌تبلور ‌کشف، ‌شناسی، ‌آسیب های

‌دغدغه ‌حوزه ‌آفرینش‌در ‌‌نهایت‌خالقیت‌و ‌انسانی ‌شدههای

‌.است

‌ ‌ادبیا‌مؤلفه‌ترین‌مهمیکی‌از ‌حوزه ‌در ت‌های‌مغفول‌مانده

‌عدم‌ترسیم‌یک‌چهره‌و‌صورت‌ کالسیک‌در‌ایران‌متأسفانه،

گرایی‌در‌پهنه‌فاخر‌این‌ادبیات‌است.‌‌معین‌از‌انسان‌و‌انسان

رود؛‌از‌عشق،‌از‌عرفان،‌از‌‌در‌این‌ادبیات‌از‌همه‌چیز‌سخن‌می

اما‌انسان‌‌فلسفه،‌از‌اساطیر‌و‌حماسه،‌از‌مذهب‌و‌شریعت‌و...

‌اد ‌این ‌کجای ‌در ‌او ‌انسانی ‌صورت بیات‌و

‌مانده ‌‌پنهان ‌آیا ‌و چنین‌‌اصوالاست

ای‌در‌این‌ادبیات‌طرح‌شده‌است‌یا‌‌مقوله

‌نه؟

‌این‌غفلت‌و‌ ‌دالیل‌عمده ‌یکی‌از شاید

خالء‌که‌به‌قیمت‌حذف‌هزار‌ساله‌انسان‌و‌

‌کالسیک‌ ‌ادبیات‌فاخر ‌در صورت‌معین‌او

‌ ‌تمام ‌فوق‌است‌شدهایران الذکر‌‌علت

‌ ‌به ‌ادبیات ‌حوزه ‌بودن ‌محدود ‌و‌پیرامون ‌خاص طبقه

های‌این‌طبقه‌خاص‌و...‌باشد.‌حتی‌نه‌دربار‌شاهان‌که‌‌دغدغه

‌نیز‌می ‌تصوف‌را توان‌به‌عنوان‌یکی‌از‌‌طبقه‌صوفیان‌وحوزه

‌همین‌طبقات‌به‌شمار‌آورد.

‌ادبیات‌ ‌یعنی ‌نوشتار ‌این ‌فقرات‌موضوع ‌ستون ‌هرحال به

‌هم‌ ‌آن ‌است، ‌باوری ‌انسان ‌و ‌انسان ‌محورمقوله مخاطب

‌ابزارادبیات‌بلکه‌‌صرفاخواهد‌‌ای‌که‌می‌دراندیشه‌جامعه ‌با نه

‌با‌مقوله‌علمی‌ادبیات‌همراه‌باشد.

ادبیات‌با‌هرنمودی‌که‌ارائه‌شود‌خواه‌داستان‌کوتاه‌و‌رمان‌

باشد،‌خواه‌شعر‌و‌نمایشنامه‌و‌یا‌حتی‌فیلمنامه‌و‌یا‌ترجمه‌و‌

نقد‌و...‌با‌اندیشه‌و‌ذهنیت‌مخاطب‌خود‌سر‌و‌کار‌دارد.‌حتی‌

‌بخو ‌ذهنیتاگر ‌و‌‌اهد ‌نامتقارن ‌پردازی ‌اندیشه ‌یا ‌و سازی

‌پردازی‌ ‌داده ‌جای ‌به ‌بخواهد ‌یعنی ‌باشد. ‌داشته نامتعارف

عقالنی‌و‌روانی‌مساعد‌و‌مناسب،‌به‌سوی‌داده‌پردازی‌منفی‌

‌هم ‌از ‌باید ‌را ‌چیز ‌دو ‌میان ‌این ‌در ‌برود. ‌مصنوعی باز‌‌و

‌ادبیات‌داستانی‌ ‌اول‌آنکه‌فراموش‌نشود‌که‌رمان‌و شناخت.

‌مهمیک ‌از ‌مؤلفه‌ی های‌‌ترین‌ادبیات‌ ‌حوزه ‌در ‌مانده مغفولکالسیک‌در‌ایران‌متأسفانه،‌عدم‌ترسیم‌یک‌چهره‌و‌صورت‌معین‌

‌انسان ‌و ‌انسان ‌پهنه‌‌از گرایی‌در فاخر‌این‌ادبیات‌است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 90

خود‌ذاتی‌معاصر‌دارد‌و‌به‌عبارتی‌به‌عنوان‌یک‌پدیده‌شهری‌

‌شود.‌شناخته‌می

‌جدید‌ ‌روابط ‌و ‌انسان ‌شهری ‌هویت ‌با ‌که ‌ادبیی پدیده

خورد‌و‌حتی‌خواستگاه‌آن‌‌شهری‌و‌جهان‌شهری‌او‌گره‌می

‌نیز‌همین‌هویت‌شهری‌است.

نمایشنامه‌و‌‌-خارج‌از‌جغرافیای‌ایران)‌نثردوم‌آنکه‌شعر‌و‌

مواردی‌هستند‌که‌به‌شکل‌مستقیم‌دارای‌ریشه‌‌پیس(‌تنها

‌دوران‌کالسیک‌و‌ در‌دوران‌پیش‌شهری‌جدید‌انسان‌دارند.

‌حوزه‌ ‌زاده ‌ادبیات ‌آن ‌در ‌که ‌دورانی ‌محورادبیات! تاریخ

های‌ادبی‌آن‌ختم‌به‌‌فراعقلی‌و‌معنوی‌است‌و‌همه‌پردازش

شود‌و‌از‌حوزه‌مادی‌اندیشه‌‌حوزه‌معنوی‌به‌شکل‌مطلق‌می

‌دورانی‌که‌هیچ‌گفتمان‌انسانی‌در‌سراسر‌آن‌خبری‌نیس ت!

‌و‌ ‌مادی ‌تفکر ‌دغدغه ‌آن ‌ادبیات ‌که ‌چرا ‌نبوده ‌فرما حکم

به‌)نیازهای‌بشری‌را‌نداشته:‌نان،‌ترس،‌عشق‌انسان‌به‌انسان‌

‌ای(‌و...‌ای‌و‌اسطوره‌شکل‌انسانی‌نه‌به‌شکل‌افسانه

در‌این‌میان‌و‌فراغ‌از‌حوزه‌جامعه‌شناسی‌ادبیات،‌در‌حوزه‌

‌یا‌نق ‌مخاطب ‌نقد ‌به ‌که ‌است ‌مطرح ‌گفتمانی ‌نیز ‌ادبی د

‌ادبی‌ ‌تفسیر ‌و ‌نقد ‌بعد ‌در ‌شاید ‌مشهوراست. ‌محور خواننده

‌که‌ ‌محور ‌خواننده ‌نقد ‌همان ‌یا ‌جدید ‌رویکرد ‌این ‌از بتوان

‌ایستگاه‌ ‌آخرین ‌و ‌ایستگاه ‌اولین ‌را ‌خواننده ‌و مخاطب

و‌داند،‌در‌چهارچوب‌خود‌ادبیات‌‌بازشناسی‌و‌بازخوانی‌اثر‌می

به‌ویژه‌ادبیات‌داستانی‌و‌رمان‌برای‌اهلیت‌بخشیدن‌به‌اصل‌

‌این‌مهم‌فقط‌در‌حوزه‌ ادبیات‌مخاطب‌محور‌سود‌جست‌اما

‌خاص‌ادبی‌ ‌آثار ‌یا ‌قالب‌اثر ‌باید‌در نقد‌ادبی‌ممکن‌است‌و

‌جامه‌عمل‌بپوشد.

‌نقد‌‌یالگو‌این ‌در ‌ریشه ‌زیادی ‌حد ‌تا ‌ادبی ‌نقد جدید

بین‌این‌دو‌دیدگاه‌نیز‌قابل‌‌ییاه‌تفاوتکاوانه‌دارد.‌البته‌‌روان

‌‌مطابق‌است.‌مشاهده ‌محور)‌الگواین ‌خواننده ‌نقد ،‌(یعنی

‌هراس ‌مبین ‌خواننده ‌اضطراب‌واکنش‌هر ‌و ‌آرزوهای‌‌ها ‌و ها

‌‌کام ‌و ‌روان‌.اوست‌ناخودآگاهانهنیافته ‌تاکنون‌‌منتقدان کاو

‌شخصیت‌آثار‌‌فقط‌کردند‌که‌چنین‌فرض‌می ‌قرائت‌متن، با

‌مورد‌ن ‌کمابیش‌‌کاوانه‌قرار‌می‌وعی‌تحلیل‌روانادبی‌را دهند،

‌روان ‌یک ‌که ‌گونه ‌می‌همان ‌مطب ‌در ‌ضمیر‌‌کاو ‌تا کوشد

کاو‌واقعی‌‌ناخودآگاه‌بیمار‌را‌بکاود؛‌حال‌آن‌که‌باید‌گفت‌روان

‌روان ‌که ‌کسی ‌آن ‌و ‌است ‌متن ‌می‌خود ‌خود‌‌کاوی شود،

‌ ‌واکنش ‌است. ‌متنی‌‌نقادانهخواننده ‌به ‌مختلف خوانندگان

ای‌‌یکسان‌نیست‌زیرا‌مفاد‌ضمیر‌ناخودآگاه‌هر‌خوانندهواحد‌

‌فردیت‌اوست.‌دهنده‌نشانخودویژه‌و‌‌کامال

پس‌به‌این‌ترتیب‌در‌این‌حوزه‌هم‌مخاطب‌انسانی،‌محور‌

‌است‌و‌متن‌ادبی‌آینه‌ضمیراو،‌درون‌او‌و‌حتی‌دوران‌ ماجرا

‌حیات‌او‌است.

‌ادبیات‌معاصر‌ایرانی‌ب ه‌ویژه‌اگرخواسته‌باشیم‌از‌این‌نظر،

شعر‌آن‌را‌بکاویم‌ابتدا‌به‌ساکن‌نیاز‌است‌که‌یک‌ارزشیابی‌از‌

‌و‌ ‌داستانی ‌ازادبیات ‌ادبی، ‌انواع ‌مورد ‌در ‌کیفی ‌و ‌کمی نظر

‌مضاف‌برآن،‌ ‌باشیم. ‌آن‌داشته ‌و... ‌نمایشنامه ‌و ‌شعر رمان‌تا

‌بودن‌ ‌زبانه ‌سه ‌حتی ‌یا ‌زبانه ‌دو ‌مهم ‌وعنصر ‌زبان مقوله

‌عر ‌فعاالن ‌ویژه ‌به ‌و ‌آن ‌از‌مخاطبان ‌نیز ‌آن ‌ادبیات صه

‌ادبیات‌‌مؤلفه‌نیتر‌مهم ‌در ‌محوری ‌مخاطب ‌موضوع های

‌■است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 98

«مهدی رضایی»اثر «آواز گوسفندها»یادداشتی بر مجموعه داستان ‌«ایرج‌عرب»‌

به احترام مردان اسکلتی،‌اثر‌مهدی‌رضایی‌را،‌که‌باز‌گوسفندهامجموعه‌داستان‌آواز‌

‌مواجهکنی‌می ‌داستان ‌نه ‌با ‌خوانش‌شوی‌می‌؛ ‌پایان ‌در .

‌ها‌داستان ‌مشترک ‌وجه ‌یک ‌اجتماعی‌‌یابی‌می، ‌رگه ‌آن و

و‌از‌آن‌جلوتر،‌رگه‌انسانی.‌رگه‌اجتماعی‌نه‌از‌‌هاست‌داستان

به‌کمبودهای‌ملموس‌اشاره‌داشته‌باشد‌‌مستقیماآن‌نظر‌که‌

‌آرمان ‌اصول ‌فقدان ‌بلکه، ‌قابل‌فهم ‌انسانی‌را .‌کند‌میگرایانه

‌ ‌دیدگاهی ‌لجاجت ‌آن ‌دلیل‌یابی‌نمی‌ها‌داستاندر ‌این .

‌داستان‌شود‌نمی ‌حوزه‌که ‌در ‌اما ‌باشد ‌نداشته نویس‌دیدگاه

‌یا‌ ‌خیلی‌مدعی‌من‌و ‌شرایط‌متفاوت‌است؛ ادبیات‌داستانی،

شد‌مگر‌این‌که‌با‌مورد‌انسانی‌عجین‌شده‌‌توان‌نمیمدعی‌او‌

،‌هم‌کناری‌تکنیک‌کند‌میباشد.‌دومین‌موردی‌که‌جلب‌نظر‌

‌تاکتیک ‌‌و ‌که ‌است ‌داستان ‌محتوای ‌و به‌‌توان‌میداستانی

‌به‌طور‌ ‌که‌شربت‌ناب‌را ‌چرا گرایش‌فرمالیستی‌تعبیر‌نمود.

‌مسائلی‌ حتم‌باید‌در‌ظرف‌مناسب‌ریخت‌و‌نوشید‌و‌نوشاند.

‌ ‌‌شود‌می‌ها‌داستاندر ‌نشان ‌که ‌به‌‌دهد‌مییافت نویسنده

‌نحوه‌بیان‌است‌که‌موجب‌دهد‌میچگونه‌گفتن‌هم‌اهمیت‌ .

‌‌آشنایی ‌گردد‌میزدایی ‌است‌که ‌داستانی ‌فرم ‌هایی‌واقعیت.

‌ ‌‌کند‌میایجاد ‌با ‌نا‌‌های‌واقعیتکه ‌است. ‌متفاوت متعارف

‌ ‌خاصی ‌است.‌سازد‌میهنجاری ‌نگرش ‌و ‌ارزیابی ‌قابل ‌که

‌و‌ ‌شعار ‌ورطه ‌از ‌نویس‌را، ‌داستان ‌مناسب، ‌داستانی ساختار

‌کلی ‌و ‌محض ‌روایت ‌دور ....‌ ‌و ‌مرد‌کند‌میگویی ‌داستان .

ای‌از‌دو‌مورد‌بیان‌شده،‌ی‌از‌این‌مجموعه،‌نمونه‌ارزندهاسکلت

‌هنجار‌باشد‌می ‌معنا، ‌تلفیق‌زبان‌و گریزی‌معنایی‌مورد‌که‌با

.‌ابتدا‌از‌ساختارگیرد‌مینظر‌نویسنده‌در‌ذهن‌مخاطب‌شکل‌

‌گویم‌و‌بعد‌محتوا.می

مدرن‌‌های‌نظرگاه*نظرگاه‌من‌راوی‌انتخاب‌شده‌یکی‌از‌‌

.‌بر‌مرز‌*زمان‌کند‌میوقایعی‌را‌روایت‌‌است.‌روح‌مرد‌اسکلتی

‌واقعیت‌خویش‌ ‌از ‌و ‌محو، ‌زمانی ‌با‌‌نالد‌میایستاده، ‌که چرا

‌ ‌عبوس ‌خویش ‌به ‌نسبت ‌را ‌مردم ‌بخشش، .‌بیند‌میوجود

‌بازگشت‌به‌گذشته‌خویش‌ و‌با‌‌کند‌میایستاده‌بر‌مرز‌زمان،

‌ ‌مخاطب ‌به ‌را ‌نیاز ‌مورد ‌اطالعات ‌شیوه، ‌آنگاه‌دهد‌میاین .

خواسته‌قلبی‌ و‌کند‌میال‌خویش‌را‌بر‌متن‌تزریق‌*وهم‌و‌خی

.‌با‌این‌خیال‌آمیزی‌خط‌بطالنی‌نماید‌میرا‌به‌واسطه‌آن‌بیان‌

‌ ‌هست، ‌آنچه ‌تاکید‌‌کشد‌میبر ‌باشد، ‌باید ‌که ‌آنچه ‌بر و

.‌خط‌روایت‌داستان‌تا‌نابودی‌کامل‌راوی‌پیش‌نماید‌می

‌اوج‌بخشش‌مرد‌اسکلتی‌در‌مقابل‌سگان‌ولگرد‌و‌رود‌می .

غییر‌دید‌مردم‌شهر‌به‌او‌که‌البته‌در‌مدار‌تعلیل‌به‌ضعف‌ت

‌وسط‌میدان‌ ‌در ‌زندگی‌دوباره ‌و ‌آراستن‌او ‌است. ‌شده دچار

‌فراموشی‌یکی‌از‌مواردی‌است‌که‌در‌داستان‌از‌هر‌دو‌ شهر.

و‌سرانجام‌پارادوکسی‌مهم؛‌نام‌میدان‌که‌مرد‌‌اند‌آنسو،‌دچار‌

اب‌دار‌و‌چاق‌اسکلتی‌است‌و‌مجسمه‌ای‌که‌بسیار‌رنگ‌و‌لع

‌از‌ ‌به‌*چرخشی‌مستمر ‌شدن‌شهر ‌دچار ‌است. ‌شده ساخته

‌پردازی‌ ‌*صحنه ‌و ‌سازی ‌*فضا ‌قدرناشناسی. ‌و قدرشناسی

‌باال‌ ‌قدرت‌متن‌را ‌*زبان‌داستانی، .‌برد‌میمناسب‌داستان‌با

‌داستانی‌که‌*استعاره‌و‌*تمثیل‌را‌با‌خود‌همراه‌کرده‌است.

ت‌متن‌را‌باال‌تکنیک‌تشخیص‌درزبان‌متن‌داستانی،‌صالب‌

‌به‌یک‌مثال‌در‌پاراگراف‌اول‌داستان‌بسنده‌برد‌می .‌شود‌می.

‌ ‌ابتدای‌داستان ‌روی‌‌آید‌میدر ‌از ‌پاییزی‌را، ‌سردی ‌باد، که

‌ ‌جمع ‌زمین ‌فرش ‌کند‌میسنگ ‌‌آورد‌می، زیر‌‌چپاند‌میو

پالتوم...‌این‌جمله‌در‌ساختار‌خود‌تفاوت‌اساسی‌با‌یک‌جمله‌

باشد.‌...‌باد‌را‌زیر‌پالتوم‌احساس‌چنین‌‌تواند‌میساده‌دارد‌که‌

‌شود‌می.‌تشخص‌موجب‌گیرد‌میکردم...‌باد‌در‌جمله‌تشخص‌

گردد.‌به‌‌که‌هویت‌عمل‌از‌حیطه‌روایت‌و‌توضیح‌محض‌دور

صحنه‌سازی‌در‌متن‌و‌فضای‌داستانی‌و‌هم‌چنین‌موقعیت‌

‌کمک‌ ‌راوی ‌وضعیت ‌و ‌دیگر‌‌جمله‌.کند‌میزمانی ...‌ دیگر.

‌هایم‌استخوانچیزی‌جز‌ ‌باقی‌نمانده‌که‌سرما، ‌بگزد‌‌ها‌آن، را

‌ ‌سرما ‌تشخص‌گزد‌می.... ‌شش‌‌این‌.گیرد‌می؛ ‌زبانی‌در مورد

‌نوعی‌ ‌فرمالیستی ‌موارد ‌این ‌است. ‌رفته ‌کار ‌به ‌متن جای

‌هنری‌تر‌ ‌نوعی‌ادبیت‌کند‌میهنجارگریزی‌است‌که‌متن‌را .

‌است. ‌خوشایند ‌که ‌دارد ‌متن‌داستانی‌وجود سودش‌هم‌‌در

وارد‌دنیای‌درون‌و‌احساسات‌‌تواند‌میبهتر‌این‌است‌که‌متن‌

‌شود. ‌کلمه‌‌خواننده ‌داستانی‌دو ‌این‌متن‌قدرتمند ‌میان در

‌ ‌را ‌متن ‌آزارد‌میناجور ‌کاهش ‌را ‌ادبیت ‌دامنه ‌.دهد‌می.

و‌همچنین‌‌«خسته‌و‌بی‌حرکت»روایی‌و‌توضیحی‌‌های‌کلمه

‌تمام‌ ‌این‌دو‌کلمه‌و‌لرزند‌می‌هایم‌استخواناین‌توضیح‌که... .

‌ ‌این ‌را ‌متن ‌سرزندگی ‌و ‌نشاط ‌این‌گیرند‌میجمله ‌البته .

‌‌تواند‌نمی ‌در ‌که ‌باشد ‌بین‌‌های‌داستاناصل ‌تعادل متفاوت

‌نه‌‌روایت‌و‌نمایش‌باید‌برقرار‌باشد. در‌داستان‌مرد‌اسکلتی،

‌یافت‌ ‌کلماتی ‌محدود، ‌مورد ‌چند ‌در ‌بلکه ‌فراوان، ‌شکل به

‌از‌حالت‌منظم‌و‌باکه‌به‌نظر‌عده‌شود‌می نزاکت‌‌ای‌متن‌را

‌.کند‌میخارج‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 99

‌چپاند‌میو‌‌آورد‌می...‌باد،‌سردی‌باران‌پاییزی‌را‌از‌روی‌...‌

‌زیر‌پالتوم.

‌یه‌ ‌برتری‌می‌ده ‌هم ‌به ‌صورت‌رو ‌سیرت‌و ‌کسی‌که ...

‌احمقه‌....‌یه‌احمق‌فرقی‌هم‌نداره‌....

‌....‌تا‌کی‌لیمو‌ناد‌نخوردی‌بدبخت‌...

‌ج ‌داستانی ‌متن ‌در ‌بدبخت ‌احمق، ‌چپاندن، ای‌کلمات

‌‌اند‌گرفته ‌اما‌‌توانست‌میکه ‌بیاید ‌دیگری ‌شکل‌محترمانه به

‌عامیانه ‌را ‌متن ‌و ‌افزوده ‌خود ‌جسارت ‌بر ‌قدری تر‌نویسنده

‌ ‌همین‌سئوال‌را ‌چرا؟ ‌است. ‌جمال‌‌ها‌دهآورده سال‌پیش‌از

که‌چرا‌در‌باالترین‌شکل‌‌اند‌کردهزاده‌و‌هدایت‌و‌چوبک‌و‌...‌

‌ ‌داستانی ‌متن ‌در ‌را ‌مردم ‌محاوره ‌ممکن ‌جای .‌اند‌دادهخود

‌‌ها‌آن ‌هم ‌نزاکتی ‌بی ‌به ‌این‌جاست‌که‌اند‌شدهحتی‌متهم .

‌داستانی‌ ‌زبان ‌و ‌رسمی ‌زبان ‌تفاوت بحث

‌.شود‌میبرجسته‌تر‌

‌مرگ‌قسطی‌اثر‌ ‌نام ‌کتابی‌به ‌مقدمه در

‌مهدی‌ ‌ترجمه ‌با ‌سلین ‌فردیناند لویی

‌ ‌نویسنده ‌یک‌‌نویسد‌میسحابی، ‌از ‌چرا که

‌ ‌استفاده ‌خاص ‌خیلکند‌میزبان ‌کار‌. ‌از ی

‌.کند‌میخویش‌و‌شیوه‌خود‌دفاع‌

‌ ‌گوید‌میسلین ‌زبان‌ ...»: ‌انتخاب ‌در من

‌بدون‌هیچ‌زنم‌میکه‌حرف‌‌نویسم‌میداستانم‌همان‌جوری‌ ،

.‌تنها‌چیزی‌کند‌میادا‌و‌اصولی.‌نوشتار‌رسمی‌کالم‌را‌ضبط‌

‌حس‌و‌ ‌بیان ‌شیوه ‌است، ‌مهم ‌زبان ‌توسط ‌انتقال ‌برای که

‌ن ‌مهم ‌گری ‌روایت ‌است. ‌انتقال‌عاطفه ‌دنبال ‌به ‌من یست.

‌ممکن‌ ‌ادیبانه ‌و ‌رایج ‌رسمی ‌زبان ‌با ‌انتقال ‌این احساسم.

‌«نیست.‌زبان‌خشک‌و‌تصنعی‌انتقال‌دهنده‌حس‌نیست...

‌سلین‌شود‌میاو‌نظریات‌دیگری‌مطرح‌ نظر البته‌در‌برابر .

‌شور ‌باید ‌داستان ‌که ‌است ‌این‌ معتقد ‌باشد. ‌داشته عاطفی

‌ ‌شخصیت ‌همان ‌زبان ‌با ‌شورعاطفی ‌دست ‌به .‌آید‌میواقعی

زبان‌شخصیت‌پست،‌باید‌کالمش‌هم‌زنده‌باشد.‌زبان‌محاوره،‌

زبان‌زنده‌و‌پویای‌جامعه‌است.‌دیگر‌زبان‌فرهنگستانی‌نیست.‌

کاربرد‌تعبیرات‌عامیانه‌هم‌همین‌جوری‌است.‌لحن‌و‌لهجه‌و‌

صدای‌شخصیت‌باید‌معلوم‌باشد.‌با‌این‌کار‌جایگاهش‌معلوم‌

‌و‌مخاطب‌به‌‌شود‌می ‌هدایت‌و‌شناسد‌میشکل‌دقیقی‌او‌را .

،‌هر‌چند‌فرودست‌جامعه،‌ها‌زمینهچوبک‌و‌جمال‌زاده‌به‌این‌

‌دهند‌میمیدان‌ ‌در‌درک‌‌تعبیرهای. زبان‌گفتاری،‌خواننده‌را

‌ ‌سهیم ‌انسانی ‌مناسبات ‌کند‌میآن ‌این‌‌های‌موقعیت. واقعی

.‌آنچه‌که‌هست.‌داستان‌نویسانی‌هستند‌گردد‌میگونه‌نمایان‌

‌ای ‌که ‌‌های‌موقعیتن ‌بزک ‌را ‌حقیقت‌‌کنند‌میواقعی ‌با که

منافات‌دارند.‌یک‌داستان‌نویس‌نباید‌سعی‌کند‌که‌انسان‌را‌

‌فراتر‌از‌آنچه‌که‌هست،‌نشان‌دهد.

‌ ‌ ‌ ‌‌ ‌چه ‌اسکلتی ‌مرد ‌داستان ‌این‌‌خواهد‌میاما بگوید؟

‌است؟‌ساختاری‌ ‌ای‌ایجاد‌کرده ‌مفهوم‌ویژه ‌آیا ‌ویژه ساختار

تر‌که‌خاص‌است‌محو‌و‌سوررئالیسم‌محوالتقاطی‌از‌رئالیسم‌

آن‌را‌یک‌منطق‌سور‌رئالیستی‌در‌عین‌حال‌عینی‌‌شود‌میو‌

دانست.‌روحی‌است‌که‌از‌مغمومیت‌روزگار‌خویش‌و‌از‌رنجی‌

.‌مرد‌اسکلتی،‌وسط‌میدان‌شهر،‌گوید‌میکه‌برده‌است،‌سخن‌

‌یک‌ ‌از ‌تمثیلی ‌است. ‌گرفته ‌معروفیت‌خاصی ‌بخشندگی، از

‌م ‌که ‌پیش‌قدرناشناسی ‌انسانی ‌عرصه ‌برای ‌را ‌جالبی وضوع

‌چه‌ ‌و ‌فرهنگی ‌چه ‌تاریخی، ‌حوزه ‌در ‌چه ‌است. کشیده

اجتماعی.‌داستان‌مرد‌اسکلتی‌هشدار‌به‌آدمیان‌است‌که‌قدر‌

‌ ‌تفاوتی ‌بی ‌بدانیم. ‌را ‌ها‌انسانهمدیگر

نسبت‌به‌هم‌یک‌عذاب‌تاریخی‌است.‌مرد‌

‌کرده‌ ‌اجتماع ‌وقف ‌را ‌وجودش اسکلتی

ستی‌خویش‌کنده‌است‌است.‌از‌روح‌و‌از‌ه

و‌به‌اجتماع‌انسانی‌خود‌داده‌است.‌به‌ایثار‌

‌ ‌است.‌‌های‌کمکو ‌بخشیده ‌جان انسانی

دست‌به‌یک‌وظیفه‌فوق‌انسانی‌زده‌است.‌

‌چرا؟‌آیا‌ ‌بی‌مهری‌مواجه‌شده‌است. ‌با اما

این‌عمل‌یک‌رسم‌زمانه‌شده‌است؟‌چرا‌مردان‌اسکلتی‌مورد‌

‌ ‌قرار ‌ای ‌عده ‌مهری ‌بخشندگگیرند‌میبی ‌اسکلتی،‌؟ ‌مرد ی

‌این‌نیک‌ ترویج‌روح‌همکاری‌و‌عدالت‌خواهی‌تاریخی‌است.

‌ ‌زمینه ‌عدالت، ‌برای ‌‌خواهد‌میخواهی ‌بروز‌‌ها‌خیلیو با

‌‌های‌خصلت ‌این‌عدالت‌را ‌خواهند‌نمیگوناگون، ‌با ‌ها‌تبعیض.

‌‌خواهند‌می ‌اعتنا ‌گرم‌کنند. ‌که‌‌کنند‌نمیزندگی‌خود‌را چرا

.‌نباید‌فکر‌کنیم‌افتد‌میبه‌زیر‌اگر‌اعتنا‌کنند،‌تخت‌و‌لوایشان‌

در‌ذهن‌‌عملکردهاکه‌روح‌عمومی‌جامعه‌این‌گونه‌است.‌این‌

‌ ‌جامعه ‌‌ماند‌میتاریخی ‌که‌‌های‌علتاما ‌هست مختلفی

که‌به‌مرد‌اسکلتی‌نزدیک‌نشوید‌چرا‌‌دهند‌میهشدار‌‌ها‌مامان

‌ ‌او ‌مشابهت‌با ‌از ‌این‌دوری‌ترسند‌میکه‌مشابه‌اومی‌شوید. .

ز‌سر‌تعصب‌است‌یا‌ترس‌و‌از‌زبان‌آنانی‌است‌گزدیدن‌ها‌یا‌ا

.‌کند‌میکه‌عملکرد‌عدالت‌خواهانه،‌راه‌سیطره‌آنان‌را‌خراب‌

وسط‌میدان‌شهر‌بی‌نام‌و‌نشان،‌وسط‌حیات‌انسانی‌است؛‌هر‌

و‌‌اند‌کوشیدهو‌برای‌عدالت‌‌اند‌آمدهجا‌که‌باشد.‌مصلحانی‌که‌

ا‌به‌کام‌،‌کجاند‌آمدهو‌در‌صدد‌ساختن‌حق‌بر‌‌اند‌گفتهحق‌را‌

‌ ‌بالی‌اند‌رسیدهخود ‌و ‌انسانیت‌پر ‌به ‌اگر چه‌جوابی‌‌اند‌داده؟

‌مردم‌اند‌گرفته ‌از ‌ناشی ‌مغمومیت‌را ‌این ‌است‌که ‌سادگی ؟

‌ ‌راهه‌‌های‌قدرتبدانیم. ‌بی ‌به ‌که ‌هستند ‌خلق ‌از برخاسته

‌های‌انسان.‌عشق‌قدرت‌باعث‌شده‌است‌که‌چشم‌بر‌روند‌می

‌در‌ ‌که ‌عظیمی ‌مفهومی استعاره‌نیازمند‌ ‌است، ‌خوابیده پشت‌متن‌به‌ ‌شدن ‌محدود ‌است. فراگیری

‌ج ‌یک ‌و ‌تفکر ‌یک‌یک ‌و ناح‌در‌ ‌اسکلتی ‌مرد ‌نیست. حاکمیت

.کند‌میمیدان‌عظیم‌انسانی‌جلوه‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 94

پشیزی‌نگیرند.‌این‌نگاه‌‌دل‌سوز‌و‌حق‌گو‌ببندند‌و‌آنان‌را‌به

فرصت‌طلبی‌است‌که‌‌های‌آدمعمومی‌خلق‌نیست‌بلکه‌نگاه‌

‌ ‌رشد ‌دیگران ‌رنج ‌حریم‌‌اند‌کردهبا ‌در ‌و ‌نیستند ‌قدردان و

.‌این‌قدر‌ناشناسی‌امثال‌زنند‌میزندگی‌دست‌به‌جور‌و‌ستم‌

‌تبدیل‌ ‌شناسی ‌قدر ‌به ‌زود ‌داستان ‌متن ‌در ‌ها ‌چی کافه

‌سازی،شود‌می ‌مجسمه ‌استمرار ‌این‌‌. ‌است. ‌تاریخی بنیان

.‌با‌فراز‌و‌نشیبی‌متفاوت.‌سازد‌میتکرارهاست‌که‌تاریخ‌ما‌را‌

و‌ناگهان‌قدر‌نا‌شناسی،‌‌کند‌میقدر‌شناسی‌جامعه‌را‌تطهیر‌

‌قدرتی‌ ‌تن‌انسانیت‌‌سازد‌میعبوسانه، ‌پوست‌از که‌گوشت‌و

‌کند‌می ‌از ‌این ‌تکرار‌‌های‌زیبایی. ‌است. ‌داستان ساختاری

‌بی‌‌اغالبزیبای‌تاریخ‌ ‌و ‌ظلم ‌بدبختی‌و ‌و ‌انزجار ‌نفرت‌و به

،‌ختم‌ها‌انسانتفاوتی‌و‌سود‌جویی‌و‌در‌لذت‌خود‌فرو‌رفتن‌

‌روشنی‌شود‌می ‌بسیار ‌اسکلتی‌معادله ‌مرد ‌داستان ‌پیشنهاد .

‌قدر‌شناسان،‌ ‌بستر‌زندگی‌انسانی. است‌به‌صحن‌انسانیت‌و

.‌به‌دلیلی‌پشیمان‌شده‌و‌قدر‌آورند‌نمیقدر‌مردان‌حق‌به‌جا‌

.‌در‌اوج‌لذت‌و‌قدرت‌و‌تمکن‌و‌اشباع‌فکری،‌باز‌شناسند‌یم

‌ ‌چاقی‌‌شناسند‌نمیقدر ‌و ‌الغری ‌این ‌فرود، ‌و ‌فراز ‌این و

‌رفاه‌‌های‌انسان‌های‌مجسمه ‌آزادی‌و ‌حق‌و ‌راه ‌تالش‌در پر

‌و‌....‌تا‌ابدیت‌ادامه‌دارد.‌ها‌ارزشانسانی‌و‌انسانیت‌و‌

‌ ‌از ‌اسکلتی، ‌مرد ‌نیاوردن ‌یاد ‌و‌خو‌های‌بخشیدنبه د

‌ ‌متن‌‌های‌آدمفراموشی ‌دیگر ‌برجستگی ‌از ‌گیرنده، کمک

‌فراموشی‌ ‌اسکلتی، ‌سوی‌مرد ‌این‌فراموشی‌از داستانی‌است.

اما‌نه‌برای‌خود‌بلکه‌برای‌‌کند‌میروح‌بلندی‌است‌که‌کمک‌

‌فراموشی‌ ‌فراموشی‌این‌مردم‌قدرناشناس، ‌در‌آن‌سو، جامعه.

ز‌تیرگی‌و‌جامعه‌است‌که‌خود‌در‌ملحفه‌ای‌ا‌های‌آدمتاریخی‌

.‌در‌هاست‌جوییو‌سود‌‌ها‌طلبیو‌منفعت‌‌ها‌ترسو‌‌ها‌تعصب

‌ ‌ایجاد ‌این‌فراموشی‌را ‌قدرت‌خفتن. ‌این‌کند‌میگریبان‌ناز .

‌ ‌ایجاد ‌را ‌تفاوتی ‌بی ‌اوج ‌مقام‌‌کند‌میفراموشی ‌از ‌حتی که

حیوانی‌نازل‌تر‌است.‌مرد‌اسکلتی‌تمثیلی‌از‌انسان‌فراگیر‌در‌

‌محدودش ‌اگر ‌است. ‌انسانی ‌‌جوامع ‌مرد‌ایم‌باختهکنیم، .

‌ ‌شکوفایی‌‌تواند‌میاسکلتی ‌که ‌باشد ‌مصلح ‌یک ‌از تمثیلی

‌جوامع‌و‌آزادی‌و‌حق‌را‌فریاد‌می‌زند.

‌است،‌ ‌پشت‌متن‌خوابیده ‌مفهومی‌عظیمی‌که‌در استعاره

نیازمند‌فراگیری‌است.‌محدود‌شدن‌به‌یک‌تفکر‌و‌یک‌جناح‌

‌میدان‌عظیم‌انسان ‌مرد‌اسکلتی‌در ی‌و‌یک‌حاکمیت‌نیست.

آب‌شده‌و‌از‌حیات‌مانده‌و‌خاموشی‌‌های‌شمع.‌کند‌میجلوه‌

‌شدن‌‌ها‌آن ‌روشن ‌است. ‌روشنایی ‌بیان ‌برای ‌ما ‌ادبیات در

محیط‌انسانی‌و‌رها‌شدن‌از‌سیاهی‌و‌تیرگی‌و‌جهل‌و‌جهالت‌

‌مرد‌اسکلتی‌شمع‌جامعه‌خویش‌است.‌ و‌جمود‌فکری‌است.

آن‌تیپا‌و‌بر‌‌سازند‌میکسانی‌در‌این‌روشنای‌تاریخی،‌خود‌را‌

ایجاد‌شده،‌بر‌‌های‌لذت.‌زرق‌و‌برق‌شناسند‌نمی،‌قدر‌زنند‌می

‌ ‌ودلشان ‌و‌افتد‌میچشم ‌حقیقت ‌از ‌را ‌آنان ‌شیرین ‌رویای ،

‌تالش‌‌هایی‌انسانآزادگی‌ ‌یادمان‌کنند‌میکه ‌است. ‌انداخته ،

‌ ‌اسکلتی ‌مردان ‌اگر ‌که ‌بماند ‌برای‌‌هایشان‌دستباید را

‌ ‌تالش‌دیگران ‌و ‌اگراند‌دادهدستگیری ،‌‌ انسان‌‌نمادهایاین

‌برای‌ ‌را ‌پوست‌صورت‌خود ‌کران ‌دوستی‌بی ‌نوع دوستی‌و

‌ ‌ساختن ‌خویش‌اند‌دادهزیبا ‌صورت ‌از ‌اگر ‌بر‌‌اند‌گذشته، تا

‌اند‌کردهسیرت‌جامعه‌بیفزایند،‌اگر‌فوق‌طاقت‌انسانی‌حرکت‌

،‌اگر‌گوشت‌تن‌اند‌دادهخود‌را‌از‌دست‌‌های‌وابستهتا‌آنجا‌که‌

‌های‌سکه،‌اگر‌از‌آخرین‌اند‌کردهبانی‌خویش‌در‌راه‌انسانیت‌قر

‌ ‌اند‌گذشتهخود ‌اگر ‌خویش‌‌های‌استخوان، ‌اگر‌اند‌ریختهتن ،

‌اند‌داده‌پالتوها ‌اگر ‌خوب‌اند‌داده‌ها‌چشم، ‌مردم ‌تا ....‌ ‌اگر ،

‌قدر‌ ‌باشند، ‌خوب‌داشته ‌نگاه ‌و ‌خوب‌ببینند ‌و زندگی‌کنند

‌چه؟‌ ‌برای ‌خود، ‌اجتماعی ‌مترادفات ‌همه ‌با ناشناسی

نام‌میدان‌و‌مجسمه‌تازه‌ساخته‌شده‌از‌پشیمانی‌‌پارادوکس

‌ ‌هستی ‌و ‌دنیا ‌است‌در ‌پارادوکسی ‌موتور‌‌ها‌انسانمردم، که

و‌فراموشی‌بد‌دردی‌است.‌چرا‌‌دارد‌میتاریخ‌را‌به‌حرکت‌وا‌

‌باید ‌اسکلتی ‌چه‌‌مردان ‌دوش‌کشند؟ ‌به ‌را ‌مردم ‌نفرت بار

میدان‌شهرها،‌همیشه‌زیبا،‌خوش‌‌های‌مجسمه‌شود‌میخوب‌

که‌اگرهمیشه‌‌شود‌میم‌و‌پر‌رنگ‌و‌لعاب‌باشند.‌چه‌خوب‌فر

مردان‌اسکلتی‌شهرها‌‌شود‌میقدرشناس‌هم‌باشیم.‌چه‌خوب‌

شهر‌دیگر‌از‌سوز‌و‌سرمای‌کشنده‌نلرزند.‌آن‌قدر‌‌های‌کافهدر‌

با‌احترام‌باشند‌که‌همیشه،‌حتی‌در‌اوج‌ذلت‌و‌خواری،‌کاله‌

‌■ بر‌سرشان‌باشد.‌کاله‌بر‌سر‌دیگران‌نگذارند.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 93

«پرها» کوتاه داستانبررسی

‌«یتا‌محمدیر»؛‌«ریموند‌کارور»نویسنده‌‌

‌‌ ‌کارم، ‌محل ‌دوست ‌و‌"باد،"همین ‌شام‌ من ‌به ‌را فران

دعوت‌کرد.‌من‌زن‌او‌را‌ندیده‌بودم‌و‌او‌هم‌فران‌را.‌از‌این‌

‌یر ‌و‌‌به‌نظر ‌بودیم. ‌رفیق ‌هم ‌با ‌باد ‌و ‌من ‌اما ‌بودیم. یر

‌‌دانستم‌یم ‌توی ‌هست.‌‌ی‌خانهکه ‌کوچولو ‌بچه ‌یک باد

‌بچه‌هشت‌ماهه‌ ‌احتماال وقتی‌برای‌شام‌دعوت‌مان‌کرد،

بود.‌آن‌هشت‌ماه‌چه‌زود‌گذشت!‌ای‌داد‌بیداد،‌زمان‌مثل‌

‌ ‌باد ‌و ‌یک‌گذرد‌یمبرق ‌با ‌باد ‌که ‌روزی ‌آن ‌هست ‌یادم !

‌ ‌برگ‌آمد‌سرکار. ‌خوری‌به‌‌ها‌آنجعبه‌سیگار ‌توی‌غذا را

‌ ‌این‌سیگار ‌از ‌تعارف‌کرد. ‌ای‌بود.‌‌یها‌برگهمه داروخانه

‌با‌ ‌داشت ‌قرمزی ‌برچسب ‌سیگار ‌نخ ‌هر ‌اما ‌ماسترز. داچ

شدیم! پسردارلفافی‌که‌رویش‌نوشته‌بود،‌

‌دانه‌ ‌یک ‌طور ‌همین ‌اما ‌نبودم، ‌برگ ‌سیگار ‌اهل من

‌ ‌بردار.(( ‌تا ‌سه ‌))دو ‌گفت: ‌باد ‌را‌‌ی‌جعبهبرداشتم. سیگار

او‌‌تکان‌داد.‌))خودم‌هم‌سیگار‌برگ‌دوست‌ندارم.‌این‌فکر

.‌"اوال"بود.((‌منظورش‌زنش‌بود.‌

هیچ‌وقت‌زن‌باد‌را‌ندیده‌بودم،‌اما‌یک‌بار‌

‌بودم.‌ ‌شنیده ‌تلفن ‌پشت ‌از ‌را صدایش

‌ ‌و ‌بود ‌ای خاصی‌‌ی‌برنامهعصرشنبه

‌برای‌همین‌به‌باد‌تلفن‌کردم‌که‌ نداشتم.

‌ ‌همین‌زن‌گوشی‌کند‌یمبینم‌او‌چه‌کار .

یم‌را‌گم‌کردم‌را‌برداشت‌و‌گفت:‌))الو.((‌یک‌هو‌دست‌و‌پا

و‌اسمش‌یادم‌رفت.‌زن‌باد.‌چندین‌و‌چند‌بار‌باد‌اسمش‌را‌

به‌من‌گفته‌بود.‌اما‌از‌یک‌گوش‌گرفته‌و‌از‌گوش‌دیگر‌در‌

کرده‌بودم.

‌که‌روشن‌بود‌ ‌صدای‌تلویزیون‌را ‌))الو!(( ‌گفت: زن‌دوباره

شنیدم.‌بعد‌زن‌گفت:‌))شما‌کی‌هستید؟((‌صدای‌یک‌بچه‌

‌شنیدم‌که‌شروع‌کرد‌ب ‌زد‌))باد!((‌را ‌زن‌صدا ه‌ونگ‌زدن.

چیه؟((‌باز‌هم‌اسمش‌)صدای‌باد‌را‌هم‌شنیدم‌که‌گفت:‌)

بعد‌‌ی‌دفعهیادم‌نیامد‌که‌نیامد.‌بنابراین‌گوشی‌را‌گذاشتم.‌

‌درنیاوردم‌که‌زنگ‌ ‌صدایش‌را که‌باد‌را‌سرکار‌دیدم،‌اصال

.‌اما‌کاری‌کردم‌که‌اسم‌زنش‌را‌به‌زبان‌بیاورد.‌گفت:‌ام‌زده

‌((.)اوال)

‌ ‌اوالبا‌خودم‌گفتم، ‌آها، توی‌غذاخوری‌داشتیم‌قهوه‌ .اوال.

‌باد‌گفت:خوردیم‌یم ‌فقط‌ما‌ . ))مهمانی‌آن‌چنانی‌نیست.

‌تو‌وعیال‌ات‌با‌من‌و‌ ‌یکارن.‌تشریفاتی‌در‌اوالچهار‌تاییم.

هفت‌بیایید.‌زنم‌ساعت‌شش‌غذای‌‌.‌حدودهای‌ساعتاست

‌ ‌دهد‌یمبچه‌را ‌بعد‌او‌را جایش‌و‌ما‌غذای‌توی‌‌گذارد‌یم.

‌ ‌را ‌خوریم‌یممان ‌هم‌‌ی‌خانه. ‌این ‌اما، ‌است. ‌سرراست ما

‌و‌اش‌یکروک ‌رویش‌انواع ‌که ‌دستم ‌داد ‌یک‌ورق‌کاغذ )).

و‌‌ها‌راهاصلی‌فرعی،‌کوره‌‌یها‌جادهبود‌که‌‌ییها‌خطاقسام‌

‌ ‌نشان ‌را ‌چیزها ‌‌داد‌یماین‌جور ‌چهار‌‌ییها‌فلشبا ‌به که

یک‌ضرب‌در‌بزرگ‌.‌با‌کرد‌یمجهت‌اصلی‌قطب‌نما‌اشاره‌

را‌مشخص‌کرده‌بود.‌‌اش‌خانه

‌ ‌میل ‌کمال ‌))با ‌شوق‌آییم‌یمگفتم: ‌و ‌ذوق ‌فران ‌اما )).

چندانی‌نداشت.‌همان‌شب،‌موقع‌تماشای‌تلویزیون‌از‌زنم‌

باد.‌ی‌خانهپرسیدم‌الزم‌هست‌چیزی‌ببریم‌

فران‌گفت:‌))مثال‌چی؟‌خودش‌گفت‌چیزی‌ببریم؟‌من‌چه‌

‌عق ‌به ‌چیزی ‌که ‌من ‌دانم؟ ‌می ‌باال‌رسد‌ینملم ‌شانه )).

انداخت‌و‌یک‌جوری‌نگاهم‌کرد.‌قبال‌در‌مورد‌باد‌چیزهایی‌

از‌من‌شنیده‌بود.‌اما‌هنوز‌با‌او‌آشنا‌نشده‌بود‌و‌عالقه‌ای‌

هم‌به‌آشنا‌شدن‌با‌او‌نداشت.

‌با‌ ‌شراب ‌بطری ‌یک ‌طوره، ‌))چه گفت:

خودمان‌ببریم.‌ولی‌برایم‌مهم‌نیست.‌اصال‌

؟((‌سرش‌را‌بری‌ینمچرا‌یک‌خرده‌شراب‌

‌موهای‌بلندش‌روی‌ ‌یشها‌شانهتکان‌داد.

به‌عقب‌و‌جلو‌تاب‌خورد.‌

انگارمی‌خواست‌بگوید‌اصال‌چه‌لزومی‌دارد‌با‌دیگران‌رفت‌

وآمد‌کنیم؟‌ما‌که‌هم‌دیگر‌را‌داریم.‌

‌مجبور‌است‌شود‌یمکه‌موهایش‌مزاحمش‌‌ها‌وقتبعضی‌ ،

هایش‌را‌جمع‌کند‌و‌بیندازد‌پشت‌سرش.‌از‌دست‌مو‌ها‌آن

‌شود‌یمکفری‌ ‌هیچی‌نیست‌‌گوید‌یم. ‌این‌موها. ))امان‌از

‌کند‌یمجز‌دردسر.((‌فران‌توی‌یک‌کارگاه‌خامه‌سازی‌کار‌

و‌مجبوراست‌موقع‌سرکار‌رفتن‌موهایش‌را‌بپوشاند.‌هرشب‌

باید‌موهایش‌را‌بشوید‌و‌موقع‌تماشای‌تلویزیون‌برس‌بزند.‌

‌تهدید‌ ‌امکند‌یم‌کوتاهشانکه‌‌کند‌یمهرازگاه ‌بعید‌می‌. ا

‌خودش‌ ‌بکند. ‌دوستشانکه‌خیلی‌‌داند‌یمدانم‌این‌کار‌را

‌ ‌بهش‌‌ی‌یوانهدکه‌‌داند‌یمدارم. به‌‌ام‌گفتهموهایش‌هستم.

‌بهش‌ اگر‌موهایش‌‌ام‌گفتهخاطر‌موهایش‌عاشق‌اش‌شدم.

‌گاهی‌ ‌اش‌نباشم. ‌عاشق ‌است‌دیگر ‌ممکن ‌کند، ‌کوتاه را

وئدی‌خودش‌را‌س‌تواند‌یم.‌کنم‌یمسوئدی‌صدایش‌‌ها‌وقت

جابزند.‌سرشب‌هایی‌که‌با‌هم‌بودیم‌و‌او‌موهایش‌را‌برس‌

.‌زدیم‌یم،‌با‌هم‌از‌آرزوهای‌مان‌حرف‌زد‌یم

چندین‌و‌چند‌بار‌باد‌اسمش‌را‌به‌من‌گفته‌بود.‌اما‌از‌یک‌گوش‌گرفته‌و‌از‌گوش‌دیگر‌در‌کرده‌

بودم.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 93

،‌این‌یکی‌ازآن‌آرزوها‌بود.‌خواست‌یممان‌یک‌خودرو‌نو‌دل

‌اما‌‌کردیم‌یمو‌آرزو‌ ‌بگذرانیم. که‌یکی‌دوهفته‌را‌در‌کانادا

گر‌بچه‌،‌بچه‌دارشدن‌بود.‌اکردیم‌ینمچیزی‌که‌آرزویش‌را‌

‌ ‌بچه ‌که ‌بود ‌این ‌دلیلش ‌هم‌خواستیم‌ینمنداشتیم، ‌به .

‌هنوز‌گفتیم‌یم ‌نداشتیم. ‌خیالش‌را ‌فعال ‌اما ‌بعدها. ‌شاید ،

زود‌است.‌

‌ ‌‌رفتیم‌یم‌ها‌شببعضی ‌توی‌‌یها‌شبسینما. ‌فقط دیگر

‌ ‌‌ماندیم‌یمخانه ‌تماشا ‌تلویزیون ‌گاهی‌کردیم‌یمو ‌فران .

‌ ‌برایم ‌چیزی ‌‌پخت‌یمکیکی، ‌‌اش‌همهو ‌جا‌را یک

‌.‌خوردیم‌یم

.((خورند‌ینمگفتم:‌))شاید‌شراب‌

‌نخوردند،‌ ‌اگر ‌شراب‌ببر. ‌هرحال‌یک‌کم ‌))به ‌گفت: فران

!((‌خوریم‌یمخودمان‌

گفتم:‌))سفید‌باشد‌یا‌قرمز.((

‌خوشمزه‌ ‌چیزی ‌یک ‌))اصال ‌گفت: ‌من ‌به ‌توجه بدون

‌مهم‌بریم‌یم ‌برایم ‌اصال ‌بردیم ‌نه ‌هم ‌اگر .

را‌تو‌درمی‌آوری.‌‌ها‌اصولنیست.‌این‌ادا‌و‌

‌من‌ ‌وگرنه ‌نکنیم ‌اش ‌قدرگنده ‌این بیا

‌آیم‌ینم ‌ها. ‌یا‌‌خواهی‌یم، یک‌کیک‌قهوه

‌کیک‌ ‌چندتا ‌یا ‌کنم. ‌درست تمشک

‌کوچولو.((

‌ ‌مگر ‌دسردارند. ‌))خودشان ‌شود‌یمگفتم:

‌آدم‌را‌به‌شام‌دعوت‌کنند‌و‌دسرنگذارند.((

‌برنج‌یا‌ژله‌داشته‌باشند!‌از‌آن‌ی‌پورهگفت:‌))ممکن‌است‌

چیزهایی‌که‌ما‌دوست‌نداریم.‌من‌که‌هیچی‌در‌مورد‌زنه‌

‌دانم‌ینم ‌چی ‌بدانم ‌کجا ‌از ‌جلومان‌گذارد‌یم. ‌ژله ‌اگر ؟

گذاشت‌چی؟((‌فران‌سرش‌را‌تکان‌داد.‌شانه‌باال‌انداختیم.‌

عتیقه‌ای‌را‌‌یها‌برگاما‌حق‌با‌او‌بود.‌گفت:‌))همان‌سیگار‌

د‌بروید‌اتاق‌شام‌که‌خوردی‌تان‌ییدوتاکه‌بهت‌داده‌ببر.‌بعد‌

پذیرایی‌سیگار‌برگ‌بکشید‌و‌شراب‌قرمز‌بخورید‌یا‌هرچی‌

.((خوردند‌یم‌ها‌یلمفکه‌توی‌

.((‌رویم‌یمخیلی‌خب،‌دست‌خالی‌)گفتم:‌)

‌))یک‌دانه‌از‌آن‌ دست‌پخت‌خودم‌را‌‌یها‌نانفران‌گفت:

‌بریم‌یم

‌*‌*‌‌*‌

‌ ‌و ‌زندگی‌‌اوالباد ‌بیست‌مالی‌شهر ‌سه‌سال‌کردند‌یمدر .

‌م ‌که ‌بود ‌زندگی ‌شهر ‌آن ‌توی ‌.‌کردیم‌یما

‌وقت‌ برویم‌‌کردیم‌ینماما،‌گندش‌به‌زنند،‌من‌و‌فران‌اصال

‌ ‌آن ‌توی ‌رانندگی ‌زنیم. ‌به پرپیچ‌‌یها‌جادهاطراف‌گشتی

وخم‌چه‌کیفی‌داشت.‌غروب‌بود،‌هوا‌گرک‌و‌دلنشن‌و‌ما‌

شیرده‌را‌که‌آرام‌آرام‌به‌سوی‌‌یگاوهاو‌‌ها‌نرده،‌ها‌چراگاه

‌روی‌دیدم‌یم‌ندرفت‌یم‌ها‌یلهطو ‌را ‌بال ‌سرخ ‌سارهای .

‌علوفه‌ ‌انبارهای ‌برفراز ‌زنان ‌چرخ ‌را ‌کبوتران ‌و حصارها

پر‌‌یها‌گلباغ‌بود‌و‌باغچه‌با‌‌کرد‌یم.‌تا‌چشم‌کار‌دیدم‌یم

کوچکی‌که‌از‌جاده‌کناره‌گرفته‌بودند.‌‌یها‌خانهاز‌غنچه‌و‌

گفتم:‌))ای‌کاش‌ما‌هم‌این‌جا‌جا‌و‌مکانی‌داشتیم.((‌فقط‌

‌خ ‌برآورده‌خیالی ‌وقت ‌هیچ ‌که ‌دیکری ‌آرزوی ‌بود، ام

‌به‌شد‌ینم ‌بود. ‌باد ‌سرش‌توی‌کروکی ‌جواب‌نداد. ‌فران .

‌ ‌طبق ‌رسیدیم. ‌بود ‌زده ‌عالمت ‌او ‌که نقشه‌چهارراهی

‌در‌ ‌رفتیم. ‌جلو ‌دهم ‌سه ‌و ‌سه ‌دقیقا ‌راست‌و ‌به پیچیدم

‌یک‌صندوق‌پستی‌و‌یک‌ ‌کشتزار‌ذرت، سمت‌چپ‌جاده،

انتهای‌آن‌راه‌ماشین‌رو،‌پشت‌‌راه‌دراز‌و‌شنی‌را‌دیدم.‌در

.‌دود‌کشی‌شد‌یمبا‌ایوان‌جلویی‌دیده‌‌ای‌یادرختان‌خانه‌

‌ ‌چشم ‌به ‌خانه ‌بام ‌خب‌خورد‌یمروی ‌بود، ‌تابستان ‌اما .

‌ ‌بلند ‌آن ‌از ‌دودی ‌که ‌است ‌خودم‌شد‌ینمطبیعی ‌با ‌اما .

‌ ‌به‌‌ی‌منظرهگفتم ‌این‌را قشنگی‌ست‌و

فران‌هم‌گفتم.‌

‌ست. ‌درودهاتی ‌هم ‌))خیلی ‌((گفت:

ذرات‌از‌‌یها‌بوتهپیچیدم‌توی‌ماشین‌رو.‌

‌از‌ ‌قدشان ‌بود. ‌کشیده ‌قد ‌راه ‌طرف دو

را‌‌ها‌شنماشین‌هم‌بلندتر‌بود.‌قرچ‌قرچ‌

‌ای‌یاخانه،‌باغچه‌‌های‌یکینزد.‌شنیدم‌یم

‌ی‌اندازهرا‌دیدم‌که‌چیزهای‌سبز‌رنگی‌به‌

آویزان‌بود.‌ها‌ساقهتوپ‌بیس‌بال‌از‌

دیگر‌چیه؟((‌ها‌یناگفتم:‌))

دانم؟‌البد‌کدوست.‌از‌این‌چیزها‌سر‌در‌:‌))من‌چی‌میگفت

.((‌آورم‌ینم

گفتم:‌))هی‌فران،‌بی‌خیال.((

هیچ‌حرفی‌نزد‌لب‌پایین‌اش‌را‌گزید‌و‌ول‌کرد.‌به‌خانه‌که‌

نزدیک‌تر‌شدیم،‌رادیو‌را‌خاموش‌کرد.‌یک‌تاپ‌بچه‌توی‌

حیاط‌قرار‌داشت‌و‌چند‌تا‌اساب‌بازی‌توی‌ایوان‌پخش‌و‌

‌ما ‌در‌همین‌موقع‌پال‌بود. ‌زدم‌کنار‌و‌توقف‌کردم. شین‌را

دل‌خراش‌را‌شنیدیم.‌درست‌است‌که‌یک‌بچه‌‌ی‌ضجهآن‌

‌بود. ‌بعید ‌بچه ‌یک ‌از ‌جیغ ‌این ‌اما ‌بود، ‌خانه ‌توی

‌بود؟ ‌))صدای‌چی ‌گفت: ‌یک‌(فران ‌بزرگی ‌به ‌چیزی (بعد

الش‌خورازباالی‌یکی‌از‌درختان‌به‌سنگینی‌بال‌زد‌و‌آمد‌

ودش‌را‌تکاند.‌گردن‌درازش‌درست‌جلوی‌خودرونشست.‌خ

‌باال‌گرفت‌و‌زل‌زل‌ ‌به‌اطراف‌ماشین‌کج‌کرد،‌سرش‌را را

ما‌را‌نگاه‌کرد.

‌م‌بعضی‌شب سینما.‌‌رفتیم‌یها‌خانه‌‌یها‌شب ‌توی ‌فقط دیگر

‌تماشا‌‌ماندیم‌یم ‌تلویزیون و‌گکردیم‌یم ‌فران ‌کیکی،‌. اهی

اش‌‌و‌همه‌پخت‌یچیزی‌برایم‌م .خوردیم‌یرا‌یک‌جا‌م

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 93

گفتم:‌))پناه‌برخدا.((‌همان‌جا‌پشت‌فرمان‌خشکم‌زد‌و‌به‌

جانور‌خیره‌شدم.

‌))باورت‌ ‌ندیده‌شود‌یمفران‌گفت: ‌جلو ‌از ‌این‌را ‌حاال ‌تا ؟

‌هر‌دوتامان‌ ن‌یک‌طاووس‌که‌آ‌دانستیم‌یمبودم.((‌مسلما

است،‌اما‌اسمش‌را‌به‌زبان‌نیاوردیم.‌فقط‌تماشایش‌کردیم.‌

پرنده‌سرش‌را‌باال‌گرفت‌و‌دوباره‌آن‌صدای‌گوش‌خراش‌را‌

‌ ‌انداخت‌و ‌توی‌پروبالش‌باد ‌برابروقتی‌‌اش‌جثهدرآورد. دو

شد‌که‌آمد‌روی‌زمین‌نشست.

‌ ‌یک‌وری‌کرد‌و‌خودش‌‌اش‌کلهپرنده‌کمی‌جلوتر‌آمد. را

‌کرد. ‌میخ‌‌یها‌چشم‌راآماده ‌ما ‌به ‌براقش‌را ‌خوی درنده

کوب‌کرد.

‌ ‌داشت ‌ایوان. ‌روی ‌آمد ‌باد ‌و ‌بازشد ‌ورودی ‌یها‌دکمهدر

‌ ‌از‌بست‌یمپیراهن‌اش‌را ‌تازه ‌انگار ‌موهایش‌خیس‌بود. .

زیردوش‌درآمده‌بود.‌

‌جوی!( ‌ببر، ‌را ‌))صدایت ‌طاووس‌گفت: (‌به

‌و‌یشها‌دست ‌کوبید ‌هم ‌به ‌آن ‌طرف ‌به ‌را

‌عقب‌جانور ‌کافیه‌ر‌کمی ‌دیگر، ‌))بسه فت

‌ ‌باد‌از ‌پیرشررو!(( پایین‌آمد.‌‌ها‌پلهخفه‌شو،

‌ ‌که ‌ماشین ‌طرف ‌‌آمد‌یمبه

‌ ‌همان‌‌کرد‌یمپیراهن‌اش‌را توی‌شلوارش.

‌ ‌سرکار ‌همیشه ‌که ‌را ‌داشت‌پوشید‌یملباسی ‌تن ‌_به

‌کوتاه‌ ‌آستین ‌پیراهن ‌و ‌شلوار ‌من ‌جین. ‌شلوار ‌و پیراهن

‌ ‌با ‌بودم. ‌وام‌یراحت‌یها‌کفشپوشیده ‌چه‌. ‌باد ‌دیدم قتی

‌نیامد. ‌خوشم ‌بودم ‌زده ‌که ‌تیپی ‌از ‌پوشیده، ‌لباسی

‌را‌ ‌))خوشحالم‌که‌این‌جا ‌گفت: ‌ماشین‌که‌می‌ةمد، کنار

‌پیدا‌کردید،‌بیایید‌تو.((

‌گفتم:‌))هی‌باد.((

‌دورتر‌ ‌کمی ‌طاووس ‌شدیم. ‌پیاده ‌ماشین ‌از ‌فران ‌و من

‌ ‌بود. ‌آن‌طرف‌‌اش‌یریاکب‌ی‌کلهایستاده ‌به‌این‌طرف‌و را

‌به‌داد‌یمکان‌ت ‌کردید؟(( ‌راحت‌پیدا ‌))خانه‌را ‌باد‌پرسید: .

‌کنم.‌اش‌یمعرففران‌نگاه‌نکرده‌بود،‌منتظربود‌

‌فران‌ایشان‌ ‌این‌فران‌است. ‌هی‌باد، ‌))سرراست‌بود. گفتم:

‌باد.(( ‌شنیده. ‌زیاد ‌را ‌خیرت ‌ذکر ‌هستند. ‌باد

باد‌خندید‌با‌هم‌دست‌دادند.‌فران‌بلندتر‌از‌باد‌بود.‌باد‌باید‌

‌.گرفت‌یمش‌را‌باال‌سر

فران‌گفت:‌))همیشه‌از‌شما‌حرف‌می‌زند.((‌دستش‌را‌پس‌

‌باد‌بله‌است.‌از‌همکارها،‌فقط‌حرف‌ کشید.‌))باد‌اله‌است،

‌احساس‌ ‌می‌زند. ‌را ‌‌کنم‌یمشما ‌را ‌یک‌شناسم‌یمشما )).

‌چشمش‌به‌طاووس‌بود.‌طاووس‌به‌ایوان‌نزدیک‌شده‌بود.‌

‌است، ‌))ناسالمتی‌دوستم ‌گفت: ‌من‌‌باد ‌از ‌هم ‌باید دیگر.

‌به‌ ‌مشتی ‌پوزخندی‌زدو ‌بعد ‌گفت‌و ‌این‌را حرف‌بزند.((

‌زد. ‌بود.‌‌بازویم ‌داشته ‌نکه ‌را ‌نان ‌قرص ‌چنان ‌هم فران

‌باهاش‌چه‌کار‌کند.‌آن‌را‌داد‌دست‌باد.‌دانست‌ینم

‌))قابل‌شما‌را‌ندارد.((

باد‌نان‌را‌گرفت.‌و‌آن‌را‌برگرداند‌و‌طوری‌نگاهش‌کرد‌که‌

‌))واقعا‌‌می‌بار‌بود‌که‌به‌عمرش‌نانانگار‌اولین‌ ‌گفت: دید.

‌را‌ ‌آن ‌و ‌صورتش‌گرفت ‌جلوی ‌را ‌نان ‌لطف‌کردید.(( که

‌به‌باد‌گفتم:‌))دست‌پخت‌فران‌است.((‌بویید.

‌))بیایید‌برویم‌تو‌و‌عیال‌و‌مامان‌ ‌بعد‌گفت: باد‌سرجنباند.

‌منظورش‌ ‌مسلما ‌ببینید.(( ‌تنها‌‌اوالرا ‌توی‌آن‌جمله بود.

بود.‌باد‌برایم‌گفته‌بود‌که‌مادرش‌مرده‌و‌باباش‌‌اوالمادر،‌

هم‌وقتی‌او‌بچه‌بوده،‌گذاشته‌و‌رفته.‌طاووس‌مثل‌فرفره‌از‌

‌ایوان.‌ ‌توی ‌پرید ‌کرد، ‌باز ‌را ‌در ‌باد ‌وقتی ‌بعد ‌جلوزد، ‌ما

برود‌توی‌خانه.‌))وای.((‌طاووس‌‌کرد‌یمتقال‌

‌ ‌فشار ‌پای‌فران.‌داد‌یمداشت‌خودش‌را ‌به

‌واب ‌))جوی، ‌گفت: ‌توی‌باد ‌محکم‌زد مانی.((

‌و‌ ‌پرید ‌عقب ‌ایوان ‌روی ‌طاووس سرپرنده.

‌تکاند،‌شاه‌ ‌وقتی‌خودش‌را ‌تکاند. خودش‌را

‌باد‌ ‌کرد. ‌صدا ‌خش ‌خش ‌چترش پرهای

لگد‌بزند‌و‌طاووس‌‌خواهد‌یموانمود‌کرد‌که‌

‌داشت.‌ ‌بازنگه ‌ما ‌برای ‌را ‌در ‌باد ‌بعد ‌رفت. ‌عقب ‌کمی

‌ ‌توی‌خانه‌راه ‌دیدهد‌یم))زنم‌این‌لعنتی‌را ‌کم‌مانده‌. گر

‌به‌خورد‌و‌توی‌آن‌تخت‌لعنتی‌به‌ روی‌آن‌میزلعنتی‌غذا

‌خواند.((‌

‌برگشت‌کشتزار‌ذرت‌را‌‌ی‌درآستانهفران‌درست‌ درایستاد.

‌باد‌ ‌مگرنه،‌جک؟(( ‌))جای‌باصفایی‌دارید. ‌گفت: ‌کرد. نگاه

‌هنوز‌هم‌در‌را‌نگه‌داشته‌بود.‌

‌گفت:‌ ‌باد ‌تعجب‌کردم. ‌زد ‌حرفی‌که ‌از ‌))خیلی.(( گفتم:

))هم‌چنین‌جایی‌آن‌قدرها‌هم‌تعریف‌ندارد.((‌هنوز‌هم‌در‌

‌طرف‌طاووس‌ ‌آمیزی‌به ‌حرکت‌تهدید ‌بود. ‌داشته ‌نگه را

‌کرد.‌

‌فرصت‌یک‌سرخاراندن‌‌ی‌یشههم)) ‌است. ‌سرت‌گرم خدا

‌هم‌نداری.((

‌.((ها‌بچهگفت:‌))بیایید‌تو‌

‌ ‌سبز ‌جا ‌آن ‌که ‌چیزهای ‌آن ‌باد، ‌))هی، ،‌اند‌شدهگفتم:

‌چیه؟((

‌.((اند‌یفرنگ))گوجه‌باد‌گفت:‌

‌و‌ ‌گفت ‌فران ‌را ‌این ‌شده.(( ‌نصیبم ‌داری ‌مزرعه ))عجب

‌باد‌ ‌تکان‌د‌اد. ‌این‌زن‌‌اش‌خندهسرش‌را گرفت.‌رفتیم‌تو.

تپل‌قد‌کوتاه‌که‌موهایش‌را‌گوجه‌ای‌بسته‌بود،‌توی‌اتاق،‌

‌ماشین‌پیاده‌ ‌فران‌از من‌و‌طاووس‌کمی‌دورتر‌ شدیم.‌کله ‌بود. ‌ی‌ایستاده

را‌به‌این‌طرف‌و‌‌اش‌یریاکب .داد‌یآن‌طرف‌تکان‌م

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 92

‌ ‌را ‌ما ‌کشید‌یمانتظار ‌دور ‌را ‌بندش ‌پیش ‌یشها‌دست.

‌ ‌بود. ‌بو‌یشها‌لپپیچانده ‌انداخته ‌آمد‌گل ‌نظرم ‌به ‌اول د.

‌سریع‌سرتا‌ ‌سرچیزی‌جوش‌آورده. ‌یا ‌آمده نفس‌اش‌بند

‌ ‌بعد ‌و ‌کرد ‌برانداز ‌را ‌فران.‌‌یشها‌چشمپایم ‌سراغ رفتند

.‌نگاهش‌را‌به‌کرد‌یمسرسنگین‌نبود،‌فقط‌داشت‌بروبرنگاه‌

‌رنگ‌ ‌به ‌رنگ ‌داشت ‌طور ‌همین ‌و ‌دوخت ‌فران

‌گفت:شد‌یم ‌باد ‌جاوال))‌. ‌هم ‌این ‌است. ‌فران ‌این ک،‌،

،‌این‌ها‌بچهدوستم‌است.‌وصف‌جک‌را‌که‌زیاد‌شنیده‌ای.‌

‌داد.‌اوال.((‌نان‌را‌به‌اول‌است

‌ ‌خانگی‌ست. ‌نان ‌آها، ‌))این‌چیه؟ درد‌‌دستتانزن‌گفت:

‌ ‌مثل ‌بنشینید. ‌دارید ‌دوست ‌هرجا خودتان‌‌ی‌خانهنکند.

.‌من‌خورند‌یمراحت‌باشید.‌باد،‌ازشان‌بپرس‌مشروب‌چی‌

‌ ‌زنم‌یمسری‌به‌غذا ‌نان‌به‌دست‌به‌‌والا.(( ‌گفت‌و این‌را

‌آشپزخانه‌رفت.

‌را‌ ‌خودمان ‌تاالپی ‌وفران ‌من ‌))بنشینید.(( اوالگفت:

‌گفت:‌ ‌باد ‌بردم. ‌دست ‌سیگارم ‌به ‌کاناپه. ‌روی انداختیم

‌روی‌ ‌از ‌را ‌چیزسنگینی ‌جاست.(( ‌این ))زیرسیگاری

‌تلویزیون‌برداشت.‌

‌گذاشتش ‌و ‌ایناهاش.(( ‌))بیا، ‌جلوی‌‌گفت: ‌میزقهوه روی

‌م ‌آن ‌از ‌یکی ‌قو‌‌های‌یرسیگاریزن. ‌شکل ‌که ‌بود بلوری

‌توی‌سازند‌یم ‌را ‌کبریت ‌چوب ‌و ‌کردم ‌روشن ‌سیگاری .

‌ ‌که‌از‌پشت‌قو‌‌ی‌یکهبارگودی‌پشت‌قو‌انداختم. دودی‌را

‌بلند‌شد،‌تماشا‌کردم.

به‌آن‌نگاه‌‌ای‌یاتلویزیون‌رنگی‌روشن‌بود،‌بنابراین‌دقیقه‌

‌ ‌روی ‌‌ی‌صفحهکردیم. ‌با‌‌یها‌ینماشتلویزیون معمولی

.‌گوینده‌زدند‌یمسرعت‌سرسام‌آوری‌میدان‌مسابقه‌را‌دور‌

‌گزارش‌ ‌تودار ‌لحنی ‌داشت‌برهیجانش‌کرد‌یمبا ‌انگار ‌اما .

‌ ‌غلبه ‌رسمی‌کرد‌یمهم ‌تأیید ‌منتظر ‌))ماهنوز ‌گفت: .

‌هستیم.((

این‌برنامه‌را‌تماشا‌کنید؟((‌هنوزهم‌‌خواهید‌یمباد‌گفت:‌))

‌.((کند‌یمنایستاده‌گفتم:‌))برایم‌فرقی‌

‌انگار‌ ‌انداخت. ‌باال ‌شانه ‌فران ‌بود. ‌هم ‌طور وهمین

‌برایش‌‌خواست‌یم ‌فرقی ‌چه ‌درهرصورت‌کند‌یمبگوید، ؟

‌روزش‌خراب‌شده.‌

‌تمام‌ ‌االن ‌مانده. ‌طورها ‌این ‌دور ‌بیست ‌))فقط ‌گفت: باد

‌شد.‌شود‌یم ‌حسابی ‌تصادف ‌یک ‌اولش ‌همان .‌

‌هم‌نفله‌شدن ‌چندتا ‌ماشین‌کوبیدن‌به‌هم. د.‌پنج‌شش‌تا

‌ ‌هم ‌‌اند‌نگفتههنوز ‌است.((‌حالشانکه ‌وخیم ‌قدر ‌چه

‌کنیم.((‌ ‌نگاهش ‌بگذار ‌باشد. ‌روشن ‌))بگذار ‌گفتم:

‌ ‌آن ‌از ‌یکی ‌))شاید ‌گفت: ‌درست‌‌های‌ینماشفران لکنته

‌ ‌هم ‌شاید ‌یا ‌منفجربشود. ‌ما ‌چشم بزند‌‌شان‌یکیجلوی

‌که‌آن‌ ‌آن‌یارویی‌را آشغال‌را‌‌های‌یسسوستماشاچیان‌و

‌پار‌کند.((،‌لت‌و‌فروشد‌یم

گرفت‌و‌به‌تلویزیون‌‌یشها‌انگشتیک‌حلقه‌مویش‌را‌بین‌‌

‌چشم‌دوخت.

‌_‌‌ ‌بیارم ‌چی ‌هردوش‌یتانبراخب، ‌ویسکی، ‌جو، ‌آب ؟

‌هست.‌

‌؟((‌خوری‌یمبه‌باد‌گفتم:‌))خودت‌چی‌

‌باد‌گفت:‌))آب‌جو،‌تگری‌و‌با‌حال.((‌

‌گفتم:‌))من‌هم‌آب‌جو.((

‌))من‌یک‌خرده‌ویسکی‌ کمی‌آب.‌‌با‌خورم‌یمفران‌گفت:

‌خیلی‌ ‌یخ. ‌خرده ‌یک ‌با ‌باشد. ‌بلند ‌لیوانش ‌زحمت، بی

‌ممنون‌باد.((‌

((‌ ‌گفت: ‌به‌حتماباد ‌تلویزیون‌انداخت‌و ‌دیگری‌به ‌نگاه )).

‌طرف‌آشپزخانه‌راه‌افتاد.

‌*‌*‌*‌

فران‌سقلمه‌ای‌به‌من‌زد‌و‌با‌سربه‌تلویزیون‌اشاره‌کرد.‌در‌

،‌توهم‌ینمب‌یمگوشی‌گفت:‌))آن‌باال‌را‌نگاه.‌چیزی‌که‌من‌

؟((‌به‌جایی‌که‌چشم‌دوخته‌بود،‌نگاه‌کردم.‌آن‌جا‌بینی‌یم

‌تویش‌ ‌گل‌مینا ‌شاخه ‌که‌چند‌تا ‌باریکی‌بود گلدان‌قرکز

‌گلدان‌روی‌یک‌زیرگلدانی‌یک‌دست‌ ‌کنار ‌بودند. چپانده

دنیا‌‌یها‌دندانقالب‌دندان‌گچی‌کذایی‌از‌کج‌و‌کوله‌ترین‌

‌آ ‌ازلب‌یا ‌اثری ‌مضرس‌بودند. ‌آن‌قرارداشت‌که ‌روی واره

‌ی‌مادهبدقواره‌توی‌‌یها‌دندانچیزچندش‌آورنبود،‌فقط‌آن‌

‌سقزمانند‌زرد‌و‌زمختی‌فرو‌رفته‌بود.

‌ ‌یک‌شیشه‌‌اوالدرست‌همین‌موقع، ‌یک‌ظرف‌آجیل‌و با

گیاهی‌برگشت.‌حاال‌پیش‌بندش‌را‌باز‌کرده‌بود.‌‌ی‌نوشابه

‌گفت:‌ ‌گذاشت. ‌کنارقو ‌میزقهوه ‌روی ‌را ‌آجیل ظرف

‌))بفرمایید‌با ‌دارد ‌‌یتانها‌مشروبد ‌که‌آورد‌یمرا ‌این‌را )).

گفت‌دوباره‌صورتش‌گل‌انداخت.‌روی‌یک‌صندلی‌گهواره‌

‌از‌ ‌تکان‌خوردن. ‌به ‌کرد ‌بنا ‌نشست‌و ای‌حصیری‌قراضه

‌باد‌با‌یک‌سینی‌‌اش‌نوشابه خورد‌و‌به‌تلویزیون‌نگان‌کرد.

کوچک‌چوبی‌برگشت‌که‌تویش‌لیوان‌ویسکی‌و‌آب‌برای‌

آب‌جو‌برای‌من‌و‌برای‌خودش‌هم‌یک‌فران‌بود‌و‌بطری‌

‌بطری‌آ‌بجو‌توی‌سینی‌گذاشته‌بود.

‌؟((‌خواهی‌یماز‌من‌پرسید:‌))لیوان‌

سرم‌را‌به‌عالمت‌منفی‌تکان‌دادم.‌دستی‌به‌زانویم‌زد‌و‌به‌

‌طرف‌فران‌برگشت.

فران‌لیوان‌را‌از‌دست‌باد‌گرفت‌و‌گفت:‌))ممنون.((‌دوباره‌

.‌کند‌یمکه‌کجا‌را‌نگاه‌.‌باد‌دید‌ها‌دنداننگاهش‌رفت‌روی‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 93

.‌آب‌جو‌زدند‌یمخودروها‌زوزه‌کشان‌پیست‌مسابقه‌را‌دور‌

‌ ‌تلویزیون. ‌به ‌دادم ‌را ‌حواسم ‌و ‌برداشتم برایم‌‌ها‌دندانرا

قبل‌از‌سیم‌‌اوال‌یها‌دندانجالب‌نبود.‌باد‌به‌فران‌گفت:‌))

.‌اما‌به‌ام‌کردهکشی‌این‌ریختی‌بود.‌من‌دیگر‌بهشان‌عادت‌

‌است ‌مسخره ‌‌نظرمن ‌جان‌‌ها‌آنکه ‌به ‌گذاشته. ‌جا راآن

‌ ‌چرا ‌آورم ‌سردرنمی ‌‌ها‌آنخودم، ‌داشته.(( ‌نگه را‌‌اوالرا

‌اش‌یراحتبرانداز‌کرد.‌بعد‌به‌من‌چشمکی‌زد.‌روی‌صندلی‌

‌جویش‌ ‌آب ‌از ‌انداخت. ‌هم ‌روی ‌اش‌را ‌پاهای ‌و نشست

نوشابه‌‌ی‌یشهشدوباره‌سرخ‌شد.‌‌اوالزل‌زد.‌‌اوالخورد‌و‌به‌

‌ای‌خورد.‌‌دستش‌بود.‌جرعه

را‌گذاشتم‌آن‌باال‌که‌یادم‌نرود‌که‌‌ها‌دندانبعد‌گفت:‌))آن‌

‌چه‌قدر‌مدیون‌بادهستم.((

‌ظرف‌ ‌توی ‌از ‌داشت ‌چی؟(( ‌واسه ‌))مدیون ‌گفت: فران

.‌از‌کرد‌یمآجیل‌برمی‌داشت،‌برای‌خودش‌بادام‌هندی‌سوا‌

‌ ‌مکه ‌‌کرد‌یمماری ‌به ‌و ‌کشید ‌کرد.‌‌اوالدست نگاه

‌ن ‌ولی‌متوجه ‌و‌))ببخشید، ‌زد ‌آن‌زن‌زل ‌به ‌فران شدم.((

‌منتظرجوابش‌شد.

‌))بابت‌‌اوالصورت‌ ‌گفت: دوباره‌سرخ‌شد.

‌هم‌ ‌آن ‌باشم. ‌ممنون ‌باید ‌چیزها خیلی

یکی‌از‌آن‌چیزهایی‌است‌که‌به‌خاطرش‌

را‌دم‌دست‌نگه‌‌ها‌دندانممنون‌هستم.‌آن‌

‌مدیون‌باد‌‌ام‌داشته که‌یادم‌نرود‌چه‌قدر

‌ ‌از ‌ب‌اش‌نوشابههستم.(( عد‌لیوان‌را‌خورد.

((‌ ‌همان‌‌یها‌دندانآورد‌پایین‌و‌گفت: قشنگی‌داری‌فران.

‌ ‌اما ‌همان‌بچگی‌کج‌و‌‌یها‌دنداناول‌متوجه‌شدم. من‌از

‌دندان‌ ‌ناخن‌اش‌به‌دوتا ‌با زد.‌‌اش‌ییجلوکوله‌درآمدند.((

((‌ ‌‌رسید‌ینم‌وسعشان‌ام‌خانوادهگفت: کنند.‌‌درستشانکه

‌بو‌یمها‌دندان ‌شده ‌کج ‌یک‌طرف ‌به ‌شوهراولم‌هرکدام د.

‌عینه‌خیالش‌نبود‌که‌من‌چه‌ریختی‌هستم.‌نه،‌اصال‌ اصال

‌بطری‌ ‌این‌که ‌جز ‌نبود، ‌برایش‌مهم ‌هیچی ‌انگار ‌نه انگار

‌فقط‌یک‌ ‌توی‌این‌دنیا ‌کند. ‌جور ‌کجا ‌از بعدی‌عرقش‌را

‌تکان‌ ‌سرش‌را ‌آن‌هم‌بطری‌عرقش‌بود.(( رفیق‌داشت‌و

فالکت‌نجات‌‌داد.‌))بعد‌باد‌وارد‌زند‌گیم‌شد‌و‌من‌را‌از‌آن

داد.‌بعد‌از‌آشنایی‌مان،‌اولین‌چیزی‌که‌باد‌گفت‌این‌بود،‌

را‌درست‌کنند.‌آن‌قالب‌درست‌بعد‌‌یتها‌دندانباید‌بدهیم‌

‌پیش‌ ‌ای‌که ‌دویم‌جلسه ‌در ‌آشنایی‌مان‌درست‌شده، ار

‌درست‌قبل‌از‌این‌که‌ سیم‌‌یمها‌دندانارتودنتیست‌رفتیم.

‌کشی‌بشوند.((‌

بود.‌به‌تصویر‌تلویزیون‌نگاه‌کرد.‌هم‌چنان‌سرخ‌‌اوالصورت‌

‌خورد‌و‌انگار‌دیگر‌حرفی‌برای‌گفتن‌نداشت.‌‌اش‌نوشابهاز‌

فران‌گفت:‌))عجب‌مخی‌بوده‌آن‌ارتودنتیست.((‌برگشت‌به‌

گفت:‌‌اوالدراکوالیی‌روی‌تلویزیون‌نگاه‌کرد.‌‌یها‌دندانآن‌

؟((‌بینید‌یمچرخید‌و‌گفت:))‌اش‌یصندل))محشربود.((‌توی‌

‌ب ‌بار ‌دوباره‌این ‌و ‌کرد ‌باز ‌دهانش‌را ‌خجالتی، ‌هیچ دون

‌را‌به‌ما‌نشان‌داد.‌‌یشها‌دندان

را‌برداشته‌بود.‌به‌‌ها‌دندانباد‌به‌طرف‌تلویزیون‌رفته‌و‌آن‌

‌ ‌‌اوالطرف ‌و ‌‌ها‌آنرفت ‌به ‌گفت:‌‌اوال‌ی‌گونهرا چسباند.

‌))قبل‌و‌بعد.((

‌دانید،‌‌اوال ‌گرفت‌))می ‌دست‌باد ‌از ‌قالب‌را ‌و دست‌برد

‌‌چیه؟ ‌پیش‌خودش‌‌خواست‌یم‌است‌ینتآن‌ارتود این‌را

‌توی‌دامانش‌‌زد‌یمنگه‌دارد.((‌همین‌طور‌که‌حرف‌ آن‌را

‌نگه‌داشته‌بود.

‌حالیش‌کردم‌که‌آن‌ ‌))بی‌خود‌اصرار‌نکن. ‌ها‌دندانگفتم:

مال‌خودم‌است.‌برای‌همین‌او‌هم‌در‌عوض‌از‌قالب‌عکس‌

‌ ‌که ‌گفت ‌بهم ‌‌خواهد‌یمگرفت. ‌یک‌‌ها‌عکسآن ‌توی را

‌مجله‌چاپ‌کند.((‌

باد‌گفت:‌))مجسم‌کن،‌اون‌دیگر‌چه‌جور‌

‌مجله‌ ‌چنین ‌هم ‌فکرنکنم ‌بوده. ‌ای مجله

ای‌زیاد‌خواننده‌داشته‌باشد.((‌این‌را‌گفت‌

‌زیرخنده.‌ ‌زدیم ‌مان ‌همه ‌و

‌))‌اوال ‌‌ها‌یمسگفت: ‌از ‌که ‌یمها‌دندانرا

‌را‌ ‌دستم ‌خندیدن ‌موقع ‌بازهم برداشت،

‌ ‌دهانم ‌طورگرفتم‌یمجلوی ‌این ‌هنوز‌، ی.

.‌عادت‌است‌دیگر.‌یک‌کنم‌یمهم‌که‌هنوز‌است‌این‌کار‌را‌

‌ ‌گفت ‌باد ‌بکنی.‌اوالروز ‌را ‌کار ‌این ‌نیست ‌الزم ‌دیگر ،

‌حاال‌‌یها‌دندانمجبورنیستی‌ ‌کنی. ‌قایم ‌آن‌قشنگی‌را به

‌به‌باد‌نگاهی‌کرد.‌باد‌اوالقشنگی‌داری.((‌‌یها‌دنداندیگر‌

‌نگ ‌اوهم‌نیش‌اش‌باز‌شد‌و ‌به‌بهش‌چشمکی‌زد. اهش‌را

در‌این‌مورد‌چی‌بگویم.‌فران‌هم‌‌دانستم‌ینمپایین‌دوخت.‌

‌ ‌اما ‌حرف‌‌دانستم‌یمهمین‌طور. ‌فران‌یک‌عالمه ‌بعدا که

‌برای‌گفتن‌دارد.‌

،‌من‌یک‌بار‌به‌این‌جا‌تلفن‌کردم.‌شما‌گوشی‌اوالگفتم:‌))

‌ ‌کردم. ‌قطع ‌من ‌اما ‌برداشتید. ‌قطع‌‌دانم‌ینمرا ‌چی برای

‌گفتم ‌این‌را ‌خوردم.‌‌کردم.(( ‌را ‌آب‌جویم ‌ای‌از ‌جرعه و

‌پیش‌کشیده‌‌دانستم‌ینم برای‌چی‌آن‌موقع‌این‌قضیه‌را

‌بودم.‌

‌.‌کی‌بود؟((آید‌ینمیادم‌)گفت:‌)‌اوال

‌))چند‌وقت‌پیش.((

‌ ‌))یادم ‌آید‌ینمگفت: ‌داد. ‌تکان ‌را ‌سرش ‌و ‌یها‌دندان.((

‌انگولک‌ ‌به‌کرد‌یمگچی‌توی‌دامانش‌را ‌فرانک‌نگاهش‌را .

‌ممنون‌ ‌باید بابت‌خیلی‌چیزها‌آن‌ ‌از ‌یکی ‌هم ‌آن باشم.‌خاطرش‌ ‌به ‌است‌که چیزهایی

‌ ‌هستم. ‌دندانممنون ‌را‌‌آن هاام‌که‌یادم‌‌دم‌دست‌نگه‌داشته

نرود‌چه‌قدر‌مدیون‌باد‌هستم.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 41

‌چرخا ‌من ‌هیچی‌طرف ‌اما ‌کرد. ‌معوج ‌و ‌کج ‌لبش‌را ند.

‌نگفت.

‌باد‌گفت:‌))خب،‌تازه‌چه‌خبر؟((‌

دیگر‌آماده‌‌ی‌لحظهگفت:‌))آجیل‌بفرمایید.‌شام‌تا‌چند‌‌اوال

‌.((‌شود‌یم

‌ازاتاق‌عقبی‌صدای‌نق‌نقی‌آمد.

‌و‌شکلک‌درآورد.‌‌اوال ‌))از‌دست‌این‌پسره.(( ‌گفت: ‌باد ‌به

‌ ‌پشتی ‌به ‌وجبی.(( ‌))نیم ‌گفت: ‌دادو‌‌اش‌یندلصباد تکیه

مسابقه‌را‌که‌دوسه‌دوربیشتر‌نمانده‌بود‌در‌سکوت‌‌ی‌یهبق

‌تماشا‌کردیم.‌

یکی‌دوبار‌صدای‌بچه‌را،‌صدای‌آغون‌واغونش‌را‌که‌از‌اتاق‌

‌شنیدیم.‌آمد‌یمعقبی‌

‌))‌اوال ‌روی‌‌دانم‌ینمگفت: ‌از ‌اش‌هست.(( ‌اش‌یصندلچه

‌فقط‌باید‌سس‌گوشت‌را ‌چیزحاضراست. ‌))همه ‌بلند‌شد.

‌بفرمایید‌ ‌شما ‌بهتراست‌اول‌یک‌سربه‌بچه‌بزنم. ‌اما بکشم.

‌دیگر‌برمی‌گردم.((‌ی‌یقهدقسرمیزشام.‌تا‌یک‌

‌بچه‌را‌ببینم.((‌خواهد‌یمفران‌گفت:‌))دلم‌

را‌توی‌دستش‌نگه‌داشته‌بود.‌رفت‌و‌‌ها‌دندانهنوز‌هم‌‌اوال

‌را‌گذاشت‌روی‌تلویزیون.‌‌ها‌آن

‌ب ‌کند. ‌غریبی ‌االن ‌است ‌))ممگن ‌گفت: عادت‌‌ها‌یبهغره

‌صبرکن‌ببینم‌ ‌آن‌وقت‌دزدکی‌‌توانم‌یمندارد. بخوابانمش.

‌خوابیده.((‌توانی‌یم ‌که ‌جور ‌همان ‌کنی، ‌نگاهش

‌به‌اتاقی‌رفت‌و‌دری‌را‌‌ ‌گفت‌و‌بعد‌از‌توی‌راه‌رو این‌را

‌پشت‌سرش‌بست.‌ ‌را ‌در ‌و ‌تو ‌خزید ‌بی‌سروصدا بازکرد.

‌بچه‌بند‌آمد.‌ی‌یهگر

‌*‌*‌‌*‌

‌ ‌تلویزیون‌را ‌من‌و‌باد ‌رفتیم‌سرمیزشام. ‌ما خاموش‌کرد‌و

.‌فران‌هم‌گوش‌کردیم‌یمباد‌راجع‌به‌مسایل‌کاری‌صحبت‌

‌داد‌یم ‌هم ‌سوالی ‌گداری ‌گاه ‌حتی ‌اما‌پرسید‌یم. .

‌‌دانستم‌یم ‌دست‌‌اش‌حوصلهکه ‌از ‌البد ‌و هم‌‌اوالسررفته

‌دورتا‌ ‌به ‌راببیند. ‌بچه ‌نگذاشته ‌که ‌خورشده دل

‌چشم‌گرداند.‌‌اوالدورآشپزخانه‌

را‌‌اوالپیچاند‌و‌وسایل‌‌یشها‌انگشتچند‌تار‌مویش‌را‌دور‌

‌از‌نظرگذراند.

به‌آشپزخانه‌برگشت‌و‌گفت:‌))عوض‌اش‌کردم‌و‌اردک‌‌اوال

پالستیکی‌را‌دادم‌دستش.‌شاید‌دیگر‌بگذارد‌ما‌غذای‌مان‌

زیاد‌رویش‌حساب‌کرد.((‌در‌ماهی‌‌شود‌ینمرا‌بخوریم.‌اما‌

‌ ‌از ‌را ‌آن ‌و ‌برداشت ‌را ‌ای ‌سس‌تابه ‌بداشت. ‌اجاق روی

گوشت‌را‌توی‌کاسه‌ای‌ریخت‌و‌کاسه‌را‌گذاشت‌روی‌میز.‌

دیگر‌را‌برداشت‌و‌نگاه‌کرد‌تاببیند‌همه‌‌ی‌قابلمهدر‌چندتا‌

‌سیب‌ ‌خوک، ‌کالباس ‌میز، ‌روی ‌نه. ‌یا ‌است ‌مرتب چیز

سیب‌زمینی،‌لوبیای‌درشت،‌بالل‌و‌‌ی‌پورهزمینی‌شیرین،‌

کنار‌کالباس‌خوک‌ساالد‌سبزی‌جات‌بود.‌نان‌فران‌هم‌در‌

‌تو‌چشم‌بود.

گفت:‌))ای‌وای،‌دستمال‌سفره‌یادم‌رفت.‌شما‌مشغول‌‌اوال‌

‌ ‌با ‌نوشیدنی ‌راستی، ‌با‌خورید‌یم‌چی‌یتانغذاشوید. ‌باد ؟

‌فران‌ ‌است.(( ‌))شیرخوب ‌گفتم: ‌خورد.(( ‌شیرمی غذایش

‌))من‌آب‌ ‌ولی‌خورم‌یمگفت: ‌‌توانم‌یم. ‌خواهم‌ینمبرادرم.

‌بیفت ‌زحمت ‌به ‌خاطرمن ‌به ‌به ‌خودت کافی‌‌ی‌اندازهید.

از‌روی‌صندلی‌‌خواست‌یمکارداری.((‌حرکتی‌کرد‌که‌انگار‌

‌بلند‌شود.

‌))خواهش‌‌اوال‌ ‌زحمت‌کنم‌یمگفت: ‌مهمان‌هستید. ‌شما .

.((‌دوباره‌داشت‌آورم‌یم‌یتانبرانکشید.‌اجازه‌بدهید‌خودم‌

‌.شد‌یمسرخ‌

‌منتظرشدیم.‌‌ ‌و ‌نشستیم ‌زانو ‌به ‌دست ‌حال ‌درهمان ما

‌ ‌‌یها‌دندانرفت‌پیش‌آن‌فکرم ‌‌اوالگچی. ‌یها‌دستمالبا

‌ ‌باد‌ویک‌لیوان‌آب‌‌های‌یوانلسفره، بزرگ‌شیربرای‌من‌و

‌یخ‌برای‌فران‌برگشت.

‌فران‌گفت:‌))مرسی.((

‌اش‌ینهسگفت:‌))نوش‌جان.((‌بعدنشست‌سرجایش.‌باد‌‌اوال

را‌صاف‌کرد.‌به‌حالت‌تعظیم‌سرش‌را‌پایین‌انداخت‌و‌چند‌

که‌من‌به‌زحمت‌‌گفت‌یم.‌آن‌قدر‌یواش‌کلمه‌ای‌ادا‌کرد

‌تشخیص‌ ‌هم ‌از ‌را ‌فحوای‌کالمش‌را‌دادم‌یمکلمات ‌اما .

‌که‌ ‌غذایی ‌خاطر ‌به ‌متعال ‌قادر ‌از ‌داشت فهمیدم.

‌.‌کرد‌یمدخلش‌را‌بیاوریم،‌تشکر‌‌خواستیم‌یم

‌گفت:‌))آمین.((‌اوالوقتی‌دعایش‌تمام‌شد،‌

مینی‌باد‌دیس‌کالباس‌را‌داد‌به‌من‌و‌برای‌خودش‌سیب‌ز

،‌فقط‌من‌زدیم‌ینم‌کشید.‌بعدش‌مشغول‌شدیم.‌زیاد‌حرف

‌ ‌چیزی ‌گاهی ‌باد ‌یا‌‌گفتیم‌یمیا ‌کالباسی!(( ))عجب

‌))شیرین‌بالل‌به‌این‌خوشمزگی‌تا‌به‌حال‌نخورده‌بودم.((‌

‌گفت:‌))اما‌این‌نان‌یک‌چیزدیگر‌است.((‌اوال

،‌بی‌زحمت‌اوالفران‌که‌انگار‌کمی‌نرم‌تر‌شده‌بود،‌گفت:‌))

‌.((خواهم‌یمیک‌کم‌دیگر‌ساالد‌من‌

‌ ‌وقتی‌دیس‌کالباس‌یا ‌‌ی‌کاسهباد ‌داد‌یمسس‌گوشت‌را

‌ ‌گاهی‌گفت‌یمدستم، ‌گه ‌دیگرازاین‌بکش.(( ‌))یک‌خرده :

‌برمی‌گرداند‌و‌گوش‌آمد‌یمسروصدای‌بچه‌ ‌ادال‌سرش‌را .

‌بعد‌که‌خاطرجمع‌داد‌یم فقط‌برای‌خودش‌ونگ‌‌شد‌یم،

‌.داد‌یم،‌حواس‌اش‌را‌به‌غذایش‌کند‌یمونگ‌

‌فران‌گفت:‌‌اوال ‌قلق‌شده.(( ‌امشب‌بد ‌))بچه ‌گفت: ‌باد به

‌ ‌دلم ‌نی‌‌خواهد‌یم))هنوزهم ‌نی ‌یک ‌خواهرم ببینمش.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 40

‌ ‌با ‌اما ‌دارد. ‌زندگی‌‌اش‌بچهکوچولو ‌اوه،‌کند‌یمتوی‌دنور .

‌ ‌دنور؟ ‌بروم ‌من ‌تا ‌کو ‌حاال‌‌ی‌خواهرزادهحاال ‌تا ‌را خودم

کرد‌و‌دوباره‌‌.((‌فران‌دقیقه‌ای‌به‌این‌موضوع‌فکرام‌یدهند

‌مشغول‌خوردن‌شد.

کمی‌کالباس‌را‌با‌چنگال‌گذاشت‌توی‌دهانش‌و‌گفت:‌‌اوال

‌))خدا‌کند‌خوابش‌ببرد.((

باد‌گفت:‌))از‌هر‌غذایی‌یک‌عالمه‌هست.‌بازهم‌کالباس‌و‌

‌.((‌ها‌بچهسیب‌زمینی‌بخورید‌

‌چنگالش‌را‌ ‌ندارم.(( ‌جا ‌هم ‌یک‌لقمه ‌))دیگر ‌گفت: فران

‌گذاشت‌روی‌بشقابش.‌

)همه‌چیزعالی‌بود،‌ولی‌من‌دیگرسیرسیرشدم.((‌آن‌پرنده‌)

‌بود‌ ‌جوری ‌این ‌صدایش ‌سرداد. ‌را ‌فغانش باردیگر

‌_))مای ‌آخرچی ‌نگفت. ‌هیچی ‌کس ‌هیچ ‌شود‌یماوی!((

‌گفت؟

‌بیاید‌تو‌باد.((‌خواهد‌یمگفت:‌))اون‌‌اوالبعد‌

‌ ‌خیر، ‌))نه ‌گفت: ‌ها.‌‌شود‌ینمباد ‌داریم، ‌مهمان ‌تو. بیاید

‌حا ‌که ‌این ‌مثل ‌نیست. ‌‌خوششان‌ها‌آنلیت

پیرنکبتی‌بیاید‌توی‌خانه.‌تو‌هم‌با‌آن‌‌ی‌پرنده.‌یک‌آید‌ینم

!‌آخر‌مردم‌چی‌فکر‌ات‌یقهعت‌یها‌دندانکثیف‌و‌آن‌‌ی‌پرنده

‌خندیدیم.‌کنند‌یم ‌همگی ‌خندید. ‌داد. ‌تکان ‌سرش‌را ؟((

‌فران‌هم‌با‌ما‌خندید.

‌جوی‌را‌‌اوال ‌که ‌تو ‌ات‌شده؟ ‌چه ‌باد. ‌))کثیف‌چیه گفت:

‌صدایش‌ ‌کثیف ‌حاال ‌تا ‌کی ‌از ‌داری. ‌دوست

‌به‌کنی‌یم ‌زد ‌گند ‌که ‌وقت ‌همان ‌))از ‌گفت: ‌باد ؟((

.‌اما‌گفته‌باشم،‌خواهم‌یمقالیچه.((‌به‌فران‌گفت:‌))معذرت‌

آن‌عجوزه‌را‌بکنم.‌حتی‌‌ی‌کلهدلم‌می‌خواد‌‌ها‌وقتبعضی‌

‌ ‌راست ‌ندارد، ‌هم ‌را ‌کشتن ‌بعضی‌اوال‌گویم‌ینمارزش ؟

‌ها‌وقت ‌نصف ‌‌اه‌شب، ‌صدای ‌آن ‌رخت‌‌اش‌نکرهبا ‌از مرا

،‌درسته‌ارزد‌ینمبیرون.‌حتی‌یک‌پشیزهم‌‌کشاند‌یمخواب‌

‌با‌چند‌‌اوال؟((‌اوال ‌تکان‌داد. به‌خاطر‌اراجیف‌باد‌سرش‌را

‌دانه‌لوبیا‌توی‌بشقابش‌بازی‌کرد.

گفت:‌))باد‌خودت‌می‌دانی‌که‌این‌حقیقت‌ندارد.((‌به‌‌اوال

‌ ‌این ‌))از ‌گفت: ‌خوبی‌گذ‌ها‌حرففران ‌نگهبان ‌جوی شته

است.‌با‌بودن‌او،‌ما‌دیگر‌نیازی‌به‌سگ‌نگهبان‌نداریم.‌تازه‌

‌بگویی ‌))اگر‌عرصه‌بهم‌شنود‌یم‌هر‌صدایی‌را .((‌باد‌گفت:

‌ ‌احتماال ‌که ‌بشود، ‌درسته‌شود‌یمتنگ ‌را ‌جوی ،

‌توی‌دیگ،‌با‌پر‌و‌تمام‌تشکیالتش.((‌گذارمش‌یم

.((‌اما‌خودش‌خندید‌گفت:‌))باد!‌اصال‌هم‌خنده‌دارنبود‌اوال

رفت‌تا‌بچه‌را‌‌اوالرا‌دیدیم.‌‌یشها‌دندانو‌ما‌دوباره‌حسابی‌

‌به‌ ‌بیرون‌تاریک‌‌ی‌پنجرهبیاورد. آشپزخانه‌نگاهی‌انداختم.

‌ ‌تورسیمی‌دیده ‌باال‌بود‌و ‌پنجره ‌به‌نظرم‌آمد‌شد‌یمبود. ،

‌ ‌کمی‌بعد ‌آمد. ‌توی‌ایوان ‌از ‌به‌‌اوالصدای‌پرنده آوردش.

‌م‌و‌نفسم‌بند‌آمد.‌بچه‌نگاهی‌انداخت

‌او‌‌اوال ‌گرفت‌تا ‌زیربغلش‌را ‌بغل‌پشت‌میزنشست. بچه‌به

بتواند‌توی‌دامانش‌سرپا‌بایستد‌و‌رویش‌به‌طرف‌ما‌باشد.‌

‌‌اوالروی‌پاهای‌ ‌نگاه‌کرد. ‌اوالایستاد‌و‌دورتا‌دورمیز‌به‌ما

‌تپلش‌ورجه‌ ‌پاهای ‌روی ‌بتواند ‌تا ‌بود ‌گرفته ‌را کمربچه

‌بی‌بروبرگرد، این‌بی‌ریخت‌ترین‌بچه‌ای‌بود‌‌ورجه‌کند.

که‌به‌عمرم‌دیده‌بودم.‌به‌قدری‌بی‌ریخت‌بود‌که‌زبانم‌بند‌

‌و‌ابدا.‌‌گویم‌ینمآمد.‌ ‌نه،‌اصال مریض‌یا‌عجیب‌الخلقه‌بود.

‌ ‌یقوری‌داشت‌با ‌و ‌صورت‌قرمز ‌یها‌چشمفقط‌زشت‌بود

‌ ‌لب ‌و ‌وپهن ‌پت ‌پیشانی ‌اصال‌‌ی‌لوچهورقلمبیده، آویزان.

ه‌بشود‌حرفش‌را‌زد‌و‌سه‌چهار‌تا‌غبغب‌گردنی‌درکارنبودک

‌ ‌داشت. ‌کلفت ‌و ‌هم‌‌یشها‌غبغبکت ‌گوشش‌روی ‌بنا تا

‌ ‌و ‌بود. ‌‌یشها‌گوشچین‌خورده ‌بود‌‌ی‌کلهاز کچلش‌زده

‌اش‌پنجهدنبه‌آویزان‌بود.‌دست‌و‌‌یشها‌دستبیرون.‌ازمچ‌

‌تربود.‌چاق‌بود.‌این‌بچه‌از‌زشت‌هم‌زشت

‌*‌*‌‌*‌

‌.((الاوفران‌گفت:‌))چه‌بچه‌ای‌است،‌

‌بچه‌لب‌و‌لوچه‌ورچید.‌شروع‌کرد‌به‌کولی‌بازی‌درآوردن.‌

‌به‌باد‌گفت:‌))بگذار‌جوی‌بیاید‌تو.((‌اوال

اشکالی‌‌ها‌ینااقال‌باید‌ببینم‌از‌نظر‌‌کنم‌یمباد‌گفت:‌))فکر‌

‌‌ندارد؟((

‌دارید‌ ‌دوست ‌هرکاری ‌نیستیم. ‌غریبه ‌که ‌))ما گفتم:

‌بکنید.((

‌ب ‌نداشته ‌دوست ‌))شاید ‌گفت: ‌باد لندهوری‌‌ی‌پرندهاشند

مثل‌جوی‌بیاید‌توی‌خانه.‌اصال‌به‌این‌جایش‌فکر‌کرده‌ای‌

‌؟((اوال

؟‌که‌جوی‌بیاید‌تو؟‌امشب‌ها‌بچهگفت:‌))اشکالی‌ندارد،‌‌اوال

‌هم‌ ‌بچه ‌اوضاع ‌گمانم ‌به ‌ریخته. ‌هم ‌پاک‌به ‌پرنده اوضاع

همین‌طور.‌به‌جوی‌عادت‌کرده‌که‌بیاید‌تو‌وقبل‌از‌خواب‌

‌هیچ‌کدام‌شان‌امشب‌آرامکمی‌باهاش‌با ‌قرار‌‌زی‌کند. و

‌ندارند.((

فران‌گفت:‌))تعارف‌نکنید.‌از‌نظرمن‌اشکالی‌ندارد‌اگر‌بیاید‌

‌نزدیک‌ ‌هیچ‌وقت‌از ‌به‌یدمشانندتو. ‌اشکالی‌ندارد.(( ‌اما .

‌به‌نظرم‌ ‌کرد. ‌خواست‌یمفهمید‌که‌دلش‌‌شد‌یممن‌نگاه

‌من‌یک‌چیزی‌بگویم.

بیاید‌تو.((‌لیوانم‌را‌برداشتم‌))نه،‌چه‌اشکالی‌دارد،‌بگذارید‌

‌و‌شیر‌را‌تا‌ته‌سر‌کشیدم.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 48

بلند‌شد.‌به‌طرف‌در‌ورودی‌رفت‌و‌‌اش‌یصندلباد‌از‌روی‌

حیاط‌را‌زد.‌فران‌پرسید‌))اسم‌‌یها‌چراغبازش‌کرد.‌کلید‌

‌کوچولوتان‌چیه؟((

‌سیب‌‌اوال ‌هارولد ‌به ‌خودش ‌بشقاب ‌از ‌))هارولد.(( گفت:

‌زمینی‌شیرین‌داد.‌

‌پشت‌سربا ‌همان‌طاووس‌به ‌که ‌دیدم ‌و ‌انداختم ‌نگاهی د

توی‌اتاق‌نشیمن‌یک‌جا‌میخ‌کوب‌شده‌و‌سرش‌را،‌مثل‌

‌به‌این‌طرف‌و‌ آینه‌دستی‌که‌آدم‌توی‌دستش‌بچرخاند،

‌تکاند‌و‌صدایش‌مثل‌یک‌چرخاند‌یمآن‌طرف‌ ‌خودش‌را .

‌دسته‌ورق‌از‌آن‌اتاق‌آمد.

‌اوالبغلش‌کنم؟((‌طوری‌گفت‌که‌اگر‌‌شود‌یمفران‌گفت:‌))

‌حق‌اش‌‌گذاشت‌یم ‌لطف‌بزرگی‌در ‌کرد‌یمانگار از‌‌اوال.

‌روی‌میز‌بچه‌را‌داد‌به‌او.‌

‌اما‌بچه‌ ‌روی‌پاهاش‌جمه‌و‌جور‌کند. فران‌کوشید‌بچه‌را

بنا‌کرد‌به‌وول‌خوردن‌و‌ونگ‌زدن.‌فران‌گفت:‌))هارولد.((‌

‌بود.‌ ‌بچه ‌به ‌دانگ ‌شش ‌حواسش فران

‌ ‌بازی ‌متل ‌باهاش‌اتل که‌‌کرد‌یمداشت

‌بود.‌یک‌جوره ایی‌بچه‌هم‌خوشش‌امده

‌ ‌زرزر ‌را‌کرد‌ینمیعنی‌حداقل‌دیگر ‌بچه .

‌کرد.‌ ‌نجوا ‌درگوشش‌چیزی ‌و ‌کرد بلند

‌چی‌ ‌نگویی ‌کس ‌هیچ ‌به ‌))حاال گفت:

‌گفتم،‌ها.((

آن‌بچه‌زشت‌بود.‌اما‌تا‌آن‌جایی‌که‌من‌

زیاد‌مهم‌نیود.‌یا‌اگرهم‌‌اوالبرای‌باد‌و‌‌کنم‌یممی‌دانم‌فکر‌

‌پیش‌خ ‌راحت ‌خیلی ‌بود ‌زشت‌گفتند‌یمودشان ‌))خب، :

‌ ‌هست. ‌فقط‌یک‌‌ی‌بچههست‌که ‌این‌هم ‌است. خودمان

ذیگر‌شروع‌‌ی‌مرحلهمرحله‌است.‌تا‌چشم‌به‌هم‌بزنی‌یک‌

‌وقتی‌شود‌یم ‌زندگی‌مراحل‌مختلفی‌دارد. مراحل‌‌ی‌همه.

‌به‌مرور‌زمان‌همه‌چیزدرست‌ ‌از‌سر‌بگذراند، .((‌شود‌یمرا

‌ ‌فکرهایی ‌چنین ‌هم ‌خودشان ‌پیش ‌.‌اند‌کرده‌یمالبد

‌‌اوالباد‌و‌‌ی‌خانهآن‌شب‌توی‌ ‌دانستم‌یمشب‌خاصی‌بود.

حس‌‌ام‌یزندگکه‌شب‌خاصی‌است.‌تقریبا‌به‌تمام‌چیزهای‌

‌از‌ ‌فران ‌با ‌خلوت ‌در ‌تا ‌صبرکنم ‌نتوانستم ‌داشتم. خوبی

‌همان‌جا‌ ‌همان‌شب‌آرزویی‌کردم. احساسم‌صحبت‌کنم.

‌دقیقه‌ای‌ ‌ب‌یمها‌چشمپشت‌میزکه‌نشسته‌بودم، ستم‌و‌را

‌آرزو‌کردم‌که‌ آن‌شب‌را‌‌ی‌خاطرهحسابی‌رفتم‌توی‌فکر.

هرگز‌فراموش‌نکنم‌و‌همیشه‌آن‌را‌زنده‌نگه‌دارم.‌این‌تنها‌

‌و‌برآورده‌شدنش‌هم‌به‌ضررم‌ آرزویم‌بود‌که‌برآورده‌شد.

‌ ‌کجا ‌از ‌موقع ‌آن ‌خب، ‌اما، ‌شد. ‌.‌دانستم‌یمتمام

‌باد‌به‌من‌گفت:‌))تو‌فکر‌چی‌هستی‌جک؟((‌

‌مین‌طوری.((‌نیشخندی‌به‌او‌زدم.گفتم:‌))ه

‌گفت:‌))البد‌چیزمهمی‌نیست.((‌اوال

‌فقط‌دوباره‌نیشخندی‌زدم‌و‌سرم‌را‌تکان‌دادم.

‌‌‌*‌*‌‌*‌

خودمان‌رسیدیم‌‌ی‌خانهبه‌‌اوالباد‌و‌‌ی‌خانهآن‌شب‌که‌از‌

و‌رفتیم‌زیرلحلف،‌فران‌گفت:‌))عزیزم،‌باردارم‌کن!((‌این‌را‌

ز‌فرق‌سرتا‌نوک‌پا‌تمنایش‌را‌که‌گفت،‌من‌با‌تمام‌وجودم‌ا

‌شنیدم‌و‌نعره‌زدم‌و‌خودم‌را‌رها‌کردم.‌

‌تحوالتی‌که‌توی‌زندگی‌مان‌پیش‌ ‌و ‌تغییر ‌از ‌بعد بعدها،

شروع‌این‌‌ی‌نقطهآمد‌و‌آمدن‌بچه‌و‌این‌جور‌چیزها،‌فران‌

‌ ‌شبی ‌آن ‌از ‌را ‌رفته‌‌دانست‌یمتغییزات ‌باد ‌منزل ‌به که

پیش‌آمد.‌وقتی‌‌بعدات‌.‌این‌تغییراکند‌یمبودیم.‌اما‌اشتباه‌

‌برای‌دیگران‌اتفاق‌ ‌که ‌مثل‌چیزی‌بود ‌پیش‌آمد، هم‌که

‌کهافتاده‌یم ‌چیزی ‌نه ‌بیاید.‌‌توانست‌یم‌، ‌سرما ‌به

،‌فران‌بدون‌کنیم‌یمکه‌تا‌دیر‌وقت‌تلویزیون‌تماشا‌‌ها‌شب

‌ ‌خاصی ‌دلیل ‌به‌گوید‌یمهیچ ‌))لعنت :

‌ها‌آن ‌آن ‌با .((‌شان‌یریاکب‌ی‌بچه،

‌گوید‌یم ‌آن ‌))با بوگندوشان.((‌‌ی‌پرنده:

‌هم‌‌گوید‌یم ‌کی ‌اصال ‌درو، ‌به ))خدا

!((‌یک‌ریز‌از‌خواهد‌یمچنین‌جانوری‌را‌

‌ ‌از‌‌ها‌حرفاین ‌غیر ‌که ‌این ‌با ‌زند، می

را‌ندیده‌‌اوالهمان‌یک‌دفعه،‌دیگر‌باد‌و‌

است.‌فران‌دیگر‌توی‌کارگاه‌خامه‌گیری‌

‌ ‌کرد.‌کند‌ینمکار ‌هم‌خیلی‌وقت‌پیش‌کوتاه ‌موهایش‌را ،

‌درموردش‌حرفی‌حا ‌شده. ‌چاق ‌هم ‌خیلی ‌بود، ‌این‌کم ال

‌گفت؟‌شود‌یم.‌آخرچه‌زنیم‌ینم

و‌با‌‌کنیم‌یم.‌با‌هم‌کار‌بینم‌یمهنوز‌هم‌باد‌را‌توی‌کارخانه‌

‌ ‌باز ‌را ‌مان ‌غذای ‌ظرف ‌در ‌کنیم‌یمهم ‌سراغ ‌اگر و‌‌اوال.

هارولد‌را‌بگیرم،‌از‌ان‌ها‌برایم‌حرف‌می‌زند.‌جوی‌دیگر‌از‌

باالی‌درخت‌‌پرد‌یمج‌است.‌یک‌شب‌موضوع‌بحث‌ما‌خار

‌پایین‌ ‌دیگر ‌همان. ‌ماندن ‌جا ‌ان ‌و ‌همان ‌پریدن خودش،

‌باد‌آید‌ینم ‌البد‌به‌خاطر‌کهولت‌سن‌اش‌بوده.‌گوید‌یم. ،

‌ ‌باال ‌بادشانه ‌گرفتند. ‌را ‌جایش ‌جغدها .‌اندازد‌یمبعدا

‌ ‌‌خورد‌یمساندویج‌اش‌را هارولد‌آخرش‌مدافع‌‌گوید‌یمو

‌.‌شود‌یمفوتبال‌

‌ ‌جنبانم.‌گوید‌یمباد ‌سرمی ‌ببینی.(( ‌را ‌بچه ‌آن ‌))باید :

هنوزهم‌با‌هم‌دوست‌هستیم.‌دوستی‌مان‌سرجایش‌مانده،‌

‌ ‌اواحتیاط ‌با ‌زدن ‌حرف ‌موقع ‌که‌کنم‌یماما ‌دانم ‌می ‌و .

این‌وضع‌‌خواهد‌یم‌ودلش‌کند‌یمخودش‌هم‌این‌را‌حس‌

‌.‌خواهم‌یمعوض‌شود.‌من‌هم‌همین‌را‌

‌نگاهی‌انداختم‌و‌ به‌پشت‌سرباددیدم‌که‌همان‌طاووس‌توی‌اتاق‌‌میخ‌کوب‌شده‌و‌ نشیمن‌یک‌جاسرش‌را،‌مثل‌آینه‌دستی‌که‌آدم‌‌این‌ ‌به ‌بچرخاند، ‌دستش توی

.چرخاند‌یطرف‌و‌آن‌طرف‌م

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 49

‌وقتی‌‌ام‌ادهخانوکه‌حال‌‌آید‌یمخیلی‌کم‌پیش‌ ‌بپرسد. را

.((‌در‌ظرف‌اند‌خوب،‌بهش‌می‌گویم‌))همه‌پرسد‌یمهم‌که‌

.‌باد‌سرمی‌جنباند‌آورم‌یمو‌سیگارم‌را‌در‌‌بندم‌یمغذایم‌را‌

‌ ‌جرعه‌اش‌قهوهو ‌جرعه ‌راستش‌خورد‌یم‌را خرده‌‌ام‌بچه.

.‌حتی‌با‌مادرش.‌زنم‌ینمشیشه‌دارد.‌اما‌در‌این‌مورد‌حرفی‌

همین‌جوری‌هم‌من‌و‌او‌به‌زور‌با‌هم‌به‌او‌که‌دیگر‌اصال.‌

‌ ‌سرگرم‌زنیم‌یمحرف ‌تلویزیون ‌با ‌را ‌خودمان ‌بیشتر .

‌یادم‌هست‌که‌چه‌کنیم‌یم ‌به‌خاطر‌دارم. ‌ان‌شب‌را ‌اما .

و‌یواش‌‌کرد‌یمرا‌بلند‌‌اش‌یخاکسترطوری‌طاووس‌پاهای‌

‌بعد‌دوستم‌با‌زنش‌روی‌ایوان‌به‌گشت‌یمیواش‌دور‌میز‌ .

به‌فران‌چند‌تا‌پرطاووس‌داد‌که‌‌اوالما‌شب‌به‌خیر‌گفتند.‌

‌با‌خودش‌ببرد‌خانه.‌

خوب‌یادم‌هست‌که‌همگی‌با‌هم‌دست‌دادیم،‌هم‌دیگر‌را‌

‌کردیم. ‌بش ‌و ‌خوش ‌هم ‌با ‌و ‌کشیدیم ‌آغوش ‌در

‌ ‌دور ‌که ‌خودش‌را‌شدیم‌یمتوی‌خودروهمین‌طور ‌فران ،

‌به‌همان‌ ‌از‌روی‌پایم‌برنداشت. چسباند‌به‌من،‌دستش‌را

‌خودمان‌رفتیم.‌‌ی‌خانهوستم‌به‌د‌ی‌خانهحالت،‌از‌

‌زیبا‌گنجی‌_:‌پریسا‌سلیمان‌زاده‌ی‌ترجمه_______________________‌

‌بررسی‌داستان

‌شخص‌نمایشی‌اولراوی:‌

من‌وفران‌را‌به‌شام‌‌"باد،"همین‌دوست‌محل‌کارم،‌‌مثال:‌

دعوت‌کرد.‌من‌زن‌او‌را‌ندیده‌بودم‌و‌او‌هم‌فران‌را.‌از‌این‌

‌بودیم. ‌یر ‌به ‌یر ‌و‌‌نظر ‌بودیم. ‌رفیق ‌هم ‌با ‌باد ‌و ‌من اما

‌‌دانستم‌یم ‌توی ‌هست.‌‌ی‌خانهکه ‌کوچولو ‌بچه ‌یک باد

‌بچه‌هشت‌ماهه‌ ‌احتماال وقتی‌برای‌شام‌دعوت‌مان‌کرد،

بود.

‌ژانر:‌واقع‌گرای‌اجتماعی

یادم‌هست‌آن‌روزی‌که‌باد‌با‌یک‌جعبه‌سیگار‌برگ‌‌مثال:

کرد.‌از‌‌را‌توی‌غذا‌خوری‌به‌همه‌تعارف‌ها‌آنآمد‌سرکار.‌

داروخانه‌ای‌بود.‌داچ‌ماسترز.‌اما‌هر‌نخ‌‌یها‌برگاین‌سیگار‌

سیگار‌برچسب‌قرمزی‌داشت‌با‌لفافی‌که‌رویش‌نوشته‌بود،‌

‌پسردارشدیم!

‌دانه‌ ‌یک ‌طور ‌همین ‌اما ‌نبودم، ‌برگ ‌سیگار ‌اهل من

‌برداشتم.

‌چیست؟ ‌داستان ‌که‌‌مسئله ‌دوستش ‌منزل ‌به راوی

‌ ‌است‌دعوت ‌ماهه ‌هشت ‌فرزندی ‌زن‌شود‌یمصاحب ‌اما ،

‌.رسد‌ینمراوی‌خیلی‌ازاین‌دعوت‌رازی‌به‌نظر‌

‌مثال:

‌ ‌کارم، ‌محل ‌دوست ‌شام‌‌"باد،"*همین ‌به ‌را ‌وفران من

دعوت‌کرد.‌من‌زن‌او‌را‌ندیده‌بودم‌و‌او‌هم‌فران‌را.‌از‌این‌

‌و‌ ‌بودیم. ‌رفیق ‌هم ‌با ‌باد ‌و ‌من ‌اما ‌بودیم. ‌یر ‌به ‌یر نظر

‌‌دانستم‌یم ‌توی ‌کوچ‌ی‌خانهکه ‌بچه ‌یک ‌هست.باد ‌ولو

*‌اما‌فران‌ذوق‌و‌شوق‌چندانی‌نداشت.‌همان‌شب،‌موقع‌

‌زنم‌پرسیدم‌الزم‌هست‌چیزی‌ببریم‌ تماشای‌تلویزیون‌از

‌باد.‌‌ی‌خانه

فران‌گفت:‌))مثال‌چی؟‌خودش‌گفت‌چیزی‌ببریم؟‌من‌چه‌

‌ ‌عقلم ‌به ‌چیزی ‌که ‌من ‌دانم؟ ‌باال‌رسد‌ینممی ‌شانه )).

مورد‌باد‌چیزهایی‌انداخت‌و‌یک‌جوری‌نگاهم‌کرد.‌قبال‌در‌

از‌من‌شنیده‌بود.‌اما‌هنوز‌با‌او‌آشنا‌نشده‌بود‌و‌عالقه‌ای‌

‌هم‌به‌آشنا‌شدن‌با‌او‌نداشت.‌

‌داستان‌سه‌سطحی‌است.

سطح‌اول:‌واضح‌و‌آشکار‌بدون‌عدم‌پیچیدگی‌زبانی‌

‌است.

مثال:‌هیچ‌وقت‌زن‌باد‌را‌ندیده‌بودم،‌اما‌یک‌بار‌صدایش‌را‌

‌عصر ‌بودم. ‌شنیده ‌تلفن ‌پشت ‌از ‌و ‌بود ‌ای ‌ی‌برنامهشنبه

‌او‌ ‌بینم ‌که ‌تلفن‌کردم ‌باد ‌برای‌همین‌به خاصی‌نداشتم.

‌ ‌کار ‌گفت:‌کند‌یمچه ‌و ‌برداشت ‌را ‌گوشی ‌زن ‌همین .

‌اسمش‌یادم‌ ‌و ‌کردم ‌گم ‌را ‌پایم ‌دست‌و ‌یک‌هو ))الو.((

‌به‌من‌گفته‌ رفت.‌زن‌باد.‌چندین‌و‌چند‌بار‌باد‌اسمش‌را

گر‌در‌کرده‌بودم.‌بود.‌اما‌از‌یک‌گوش‌گرفته‌و‌از‌گوش‌دی

‌که‌روشن‌بود‌ ‌صدای‌تلویزیون‌را ‌))الو!(( ‌گفت: زن‌دوباره

شنیدم.‌بعد‌زن‌گفت:‌))شما‌کی‌هستید؟((‌صدای‌یک‌بچه‌

‌زد‌))باد!((‌ ‌زن‌صدا ‌شنیدم‌که‌شروع‌کرد‌به‌ونگ‌زدن. را

چیه؟((‌باز‌هم‌اسمش‌)صدای‌باد‌را‌هم‌شنیدم‌که‌گفت:‌)

بعد‌‌ی‌دفعهرا‌گذاشتم.‌یادم‌نیامد‌که‌نیامد.‌بنابراین‌گوشی‌

‌درنیاوردم‌که‌زنگ‌ ‌صدایش‌را که‌باد‌را‌سرکار‌دیدم،‌اصال

.‌اما‌کاری‌کردم‌که‌اسم‌زنش‌را‌به‌زبان‌بیاورد.‌گفت:‌ام‌زده

‌.(()اوال)

‌...اوال.‌آها،‌اوالبا‌خودم‌گفتم،‌

سطح‌دوم:‌روان‌شناسی‌رفتاری‌است.

،‌افسردگی،‌،‌تنهایی،‌درون‌گراییها‌نشانه‌ی‌واسطهراوی‌به‌

.‌اوکالفه‌و‌عاصی‌است،‌زندگی‌تکراری‌دهد‌یمزن‌را‌نشان‌

‌و‌کسالت‌باری‌دارد.

‌طرف‌ ‌از ‌چه ‌دوستان ‌با ‌ارتباط ‌عدم ‌است، ‌تنها زن

‌خودش‌و‌چه‌از‌طرف‌همسرش‌را‌دارد.

‌چی؟‌خودش‌گفت‌چیزی‌ببریم؟‌ ‌))مثال ‌فران‌گفت: مثال:

‌.((‌شانهرسد‌ینممن‌چه‌می‌دانم؟‌من‌که‌چیزی‌به‌عقلم‌

‌باد‌ ‌مورد ‌در ‌قبال ‌کرد. ‌نگاهم ‌جوری ‌یک ‌و ‌انداخت باال

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 44

چیزهایی‌از‌من‌شنیده‌بود.‌اما‌هنوز‌با‌او‌آشنا‌نشده‌بود‌و‌

‌عالقه‌ای‌هم‌به‌آشنا‌شدن‌با‌او‌نداشت.

‌انگار ‌دیگران‌‌می‌* ‌با ‌لزومی‌دارد ‌چه ‌اصال خواست‌بگوید

‌آمد‌کنیم؟‌ما‌که‌هم‌دیگر‌را‌داریم.‌رفت‌و

‌))هنوز ‌گفت: ‌فران *‌ ‌دلم ‌خواهرم‌‌خواهد‌یمهم ببینمش.

‌ ‌با ‌اما ‌دارد. ‌کوچولو ‌زندگی‌‌اش‌بچهیک‌نی‌نی توی‌دنور

خودم‌را‌‌ی‌خواهرزاده.‌اوه،‌حاال‌کو‌تا‌من‌بروم‌دنور؟‌کند‌یم

‌.((ام‌یدهندتا‌حاال‌

‌زن‌عاصی‌و‌کالفه‌است.

،‌مجبور‌شود‌یمکه‌موهایش‌مزاحمش‌‌ها‌وقتمثال:‌بعضی‌

‌بین‌ها‌آناست‌ ‌و ‌کند ‌جمع ‌دست‌را ‌از ‌پشت‌سرش. دازد

))امان‌از‌این‌موها.‌هیچی‌‌گوید‌یم.‌شود‌یمموهایش‌کفری‌

‌نیست‌جز‌دردسر.((

‌گرا‌است.‌‌زن‌درون

‌مثال:‌

‌‌های‌یکینزد ‌باغچه ‌که‌‌ای‌یاخانه، ‌دیدم را

‌ ‌به ‌رنگی ‌سبز ‌بیس‌‌ی‌اندازهچیزهای توپ

‌آویزان‌بود.‌ها‌ساقهبال‌از‌

‌دیگر‌چیه؟((‌ها‌یناگفتم:‌))

‌))من‌ ‌از‌گفت: ‌البد‌کدوست. چی‌می‌دانم؟

‌.((‌آورم‌ینماین‌چیزها‌سر‌در‌

‌گفتم:‌))هی‌فران،‌بی‌خیال.((

‌.است‌زندگی‌زن‌تکراری‌و‌کسالت‌بار

‌ ‌آن ‌از ‌یکی ‌))شاید ‌گفت: ‌فران لکنته‌‌های‌ینماشمثال:

‌ ‌هم ‌شاید ‌یا ‌منفجربشود. ‌ما ‌شان‌یکیدرست‌جلوی‌چشم

آشغال‌‌ایه‌یسسوسبزند‌تماشاچیان‌و‌آن‌یارویی‌را‌که‌آن‌

‌،‌لت‌و‌پار‌کند.((فروشد‌یمرا‌

گرفت‌و‌به‌تلویزیون‌‌یشها‌انگشتیک‌حلقه‌مویش‌را‌بین‌

‌چشم‌دوخت.

‌ها‌تقابلسطح‌سوم:‌

‌شخصالف ‌خود‌‌ها‌یت( ‌درونی ‌احساسات ‌بیان از

‌ب ‌شخصعاجزهستند. ‌ظاهری‌‌یت( هاعشق‌واقعی‌و

دارند.‌ج(‌آزادی،‌آسایش‌انسان‌مدرن‌را‌سلب‌کرده‌

‌است.

ی‌و‌همسرش‌از‌بیان‌احساسات‌درونی‌خود‌الف(‌راو

‌این‌ عاجزاند‌در‌حالی‌که‌دوست‌و‌همسرش‌نه‌تنها

‌واقعی،‌ ‌که ‌چه ‌آن ‌از ‌استفاده ‌با ‌بلکه ‌نیستند گونه

ملموس‌و‌قابل‌روئیت‌است‌احساس‌خود‌را‌در‌معرض‌

‌ ‌قرار ‌دیگران ‌هم‌‌دهند‌یمدید ‌ستایش ‌را ‌آن و

‌.‌کنند‌یم

بود‌که‌چند‌تا‌شاخه‌آن‌جا‌گلدان‌قرکز‌باریکی‌‌مثال‌اول:

‌یک‌ ‌روی ‌گلدان ‌کنار ‌بودند. ‌چپانده ‌تویش ‌مینا گل

زیرگلدانی‌یک‌دست‌قالب‌دندان‌گچی‌کذایی‌از‌کج‌و‌کوله‌

‌ ‌اثری‌‌یها‌دندانترین ‌بودند. ‌مضرس ‌که ‌قرارداشت دنیا

‌آن‌ ‌فقط ‌آورنبود، ‌چیزچندش ‌آن ‌روی ‌آواره ‌یا ازلب

ختی‌فرو‌سقزمانند‌زرد‌و‌زم‌ی‌مادهبدقواره‌توی‌‌یها‌دندان

‌رفته‌بود.

‌ ‌دوم: ‌باد‌اوالمثال ‌کرد. ‌نگاهی ‌باد ‌زد.‌‌به بهش‌چشمکی

‌اوهم‌نیش‌اش‌باز‌شد‌و‌نگاهش‌را‌به‌پایین‌دوخت.‌

‌فران‌هم‌همین‌طور.‌‌دانستم‌ینم ‌این‌مورد‌چی‌بگویم. در

‌ ‌گفتن‌‌دانستم‌یماما ‌برای ‌حرف ‌یک‌عالمه ‌فران ‌بعدا که

‌دارد.

‌ ‌عشق0ب ‌حمایت‌‌( ‌عدم ظاهری،

‌همسران

موی‌بلند+‌دوست‌داشتن=‌عشق‌/‌

‌داشتن=‌ ‌دوست ‌عدم ‌کوتاه+ موی

‌عدم‌عشق

‌‌مثال‌اول:‌کار‌‌ ‌سازی ‌خامه ‌یک‌کارگاه ‌توی فران

‌را‌‌کند‌یم ‌موهایش ‌رفتن ‌سرکار ‌موقع ‌مجبوراست و

‌تماشای‌ ‌موقع ‌و ‌بشوید ‌موهایش‌را ‌باید ‌هرشب بپوشاند.

‌ ‌تهدید ‌هرازگاه ‌برس‌بزند. ‌‌کند‌یمتلویزیون ‌کوتاهشانکه

‌بکند.‌خودش‌کند‌یم ‌اما‌بعید‌می‌دانم‌این‌کار‌را ‌داند‌یم.

‌ ‌خیلی ‌‌دوستشانکه ‌‌داند‌یمدارم. موهایش‌‌ی‌یوانهدکه

‌بهش‌ ‌اش‌شدم.‌‌ام‌گفتههستم. ‌موهایش‌عاشق ‌خاطر به

‌کوتاه‌کند،‌ممکن‌است‌دیگر‌‌ام‌گفتهبهش‌ اگر‌موهایش‌را

‌ ‌گاهی ‌اش‌نباشم. .‌کنم‌یمسوئدی‌صدایش‌‌ها‌وقتعاشق

ودش‌را‌سوئدی‌جا‌بزند.‌سرشب‌هایی‌که‌با‌هم‌خ‌تواند‌یم

‌برس‌ ‌موهایش‌را ‌او ‌آرزوهای‌مان‌زد‌یمبودیم‌و ‌هم‌از ‌با ،

،‌این‌یکی‌خواست‌یم.‌دل‌مان‌یک‌خودرو‌نو‌زدیم‌یمحرف‌

‌ ‌آرزو ‌و ‌بود. ‌آرزوها ‌در‌‌کردیم‌یمازآن ‌را ‌یکی‌دوهفته که

‌ ‌آرزویش‌را ‌چیزی‌که ‌اما ‌بگذرانیم. ‌بچه‌کردیم‌ینمکانادا ،

‌بچه‌دارشد ‌که ‌بود ‌دلیلش‌این ‌نداشتیم، ‌بچه ‌اگر ‌بود. ن

،‌شاید‌بعدها.‌اما‌فعال‌خیالش‌گفتیم‌یم.‌به‌هم‌خواستیم‌ینم

‌را‌نداشتیم.‌هنوز‌زود‌است.‌

‌دوم: ‌‌مثال ‌‌رفتیم‌یم‌ها‌شببعضی دیگر‌‌یها‌شبسینما.

.‌فران‌کردیم‌یمو‌تلویزیون‌تماشا‌‌ماندیم‌یمفقط‌توی‌خانه‌

‌ ‌برایم ‌چیزی ‌کیکی، ‌‌پخت‌یمگاهی ‌یک‌جا‌‌اش‌همهو را

‌وقت ‌موهایش‌‌بعضی ‌که ها‌مجبور‌است‌شود‌یمزاحمش‌م ،

‌بیندازد‌‌آن ‌و ‌کند ‌جمع ‌را ها‌از‌دست‌موهایش‌ پشت‌سرش.

.شود‌یکفری‌م

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 43

‌.خوردیم‌یم

‌(‌عشق‌واقعی،‌حمایت‌همسران9ب‌‌

‌ ‌کردن ‌آرزویش،‌ها‌دنداندرست ‌شدن +برآورده

‌طاووس=‌عشق‌

((‌ ‌به‌فران‌گفت: ‌باد قبل‌از‌سیم‌‌اوال‌یها‌دندانمثال‌اول:

.‌اما‌به‌ام‌کردهکشی‌این‌ریختی‌بود.‌من‌دیگر‌بهشان‌عادت‌

‌ ‌که ‌است ‌مسخره ‌‌ها‌آننظرمن ‌جان‌راآن ‌به ‌گذاشته. جا

‌ ‌چرا ‌آورم ‌سردرنمی ‌داشته.((‌ها‌آنخودم، ‌نگه ‌را

‌))آن‌‌مثال‌دوم: ‌گذاشتم‌آن‌باال‌که‌‌ها‌دندانبعد‌گفت: را

‌یادم‌نرود‌که‌چه‌قدر‌مدیون‌بادهستم.((

‌ظرف‌ ‌توی ‌از ‌داشت ‌چی؟(( ‌واسه ‌))مدیون ‌گفت: فران

.‌از‌کرد‌یمآجیل‌برمی‌داشت،‌برای‌خودش‌بادام‌هندی‌سوا‌

‌ ‌ماری ‌‌کرد‌یممکه ‌به ‌و ‌کشید ‌کرد.‌‌اوالدست نگاه

‌و‌ ‌زد ‌آن‌زن‌زل ‌به ‌فران ‌نشدم.(( ‌ولی‌متوجه ))ببخشید،

‌جوابش‌شد.‌‌منتظر

دوباره‌سرخ‌شد.‌گفت:‌))بابت‌خیلی‌چیزها‌باید‌‌اوالصورت‌

‌به‌ ‌که ‌است ‌چیزهایی ‌آن ‌از ‌یکی ‌هم ‌آن ‌باشم. ممنون

‌ ‌آن ‌هستم. ‌ممنون ‌نگه‌‌ها‌دندانخاطرش ‌دست ‌دم را

‌هستم.((‌‌ام‌هداشت ‌باد ‌مدیون ‌قدر ‌چه ‌نرود ‌یادم ‌که

‌من‌چه‌ ‌که ‌خیالش‌نبود ‌عینه ‌اصال ‌شوهراولم مثال‌سوم:

‌برایش‌مهم‌ ‌هیچی ‌انگار ‌نه ‌انگار ‌اصال ‌نه، ‌هستم. ریختی

‌کند.‌ ‌جور ‌از‌کجا ‌این‌که‌بطری‌بعدی‌عرقش‌را ‌جز نبود،

توی‌این‌دنیا‌فقط‌یک‌رفیق‌داشت‌و‌آن‌هم‌بطری‌عرقش‌

ا‌تکان‌داد.‌))بعد‌باد‌وارد‌زند‌گیم‌شد‌و‌من‌بود.((‌سرش‌ر

را‌از‌آن‌فالکت‌نجات‌داد.‌بعد‌از‌آشنایی‌مان،‌اولین‌چیزی‌

‌ ‌بدهیم ‌باید ‌بود، ‌این ‌گفت ‌باد ‌درست‌‌یتها‌دندانکه را

کنند.‌آن‌قالب‌درست‌بعد‌ار‌آشنایی‌مان‌درست‌شده،‌در‌

دویم‌جلسه‌ای‌که‌پیش‌ارتودنتیست‌رفتیم.‌درست‌قبل‌از‌

‌سیم‌کشی‌بشوند.((‌یمها‌ندانداین‌که‌

‌سلب‌کرده‌است. ‌آسایش‌انسان‌مدرن‌را ‌‌ج(‌آزادی،

‌از‌‌"پرنده" نماد‌آزادی‌است‌اما‌دست‌و‌پاگیر،‌وآسایش‌را

انسان‌مدرنیته‌گرفته‌است‌که‌نویسنده‌از‌طریق‌آیرونی‌آن‌

‌را‌به‌خوبی‌نشان‌داده‌است.‌

‌(‌مثال‌اول:‌‌به‌طاووس‌گفت:‌))صدایت‌را‌ببر،‌جوی!(

‌جانورکمی‌‌یشها‌تدس ‌و ‌کوبید ‌هم ‌به ‌آن ‌طرف ‌به ‌را

‌عقب‌رفت‌))بسه‌دیگر،‌کافیه‌خفه‌شو،‌پیرشررو!((

مثال‌دوم:‌طاووس‌مثل‌فرفره‌از‌ما‌جلوزد،‌بعد‌وقتی‌باد‌در‌

‌ ‌تقال ‌ایوان. ‌توی ‌پرید ‌کرد، ‌باز ‌خانه.‌‌کرد‌یمرا ‌توی ‌برود

‌به‌پای‌فران.‌داد‌یم))وای.((‌طاووس‌داشت‌خودش‌را‌فشار‌

‌سرپرنده.‌‌باد ‌توی ‌زد ‌محکم ‌وابمانی.(( ‌))جوی، گفت:

‌وقتی‌ ‌تکاند. ‌را ‌خودش ‌و ‌پرید ‌عقب ‌ایوان ‌روی طاووس

‌کرد.‌ ‌پرهای‌چترش‌خش‌خش‌صدا ‌شاه ‌تکاند، خودش‌را

لگد‌بزند‌و‌طاووس‌کمی‌عقب‌‌خواهد‌یمباد‌وانمود‌کرد‌که‌

رفت.‌بعد‌باد‌در‌را‌برای‌ما‌بازنگه‌داشت.‌))زنم‌این‌لعنتی‌را‌

.‌دیگر‌کم‌مانده‌روی‌آن‌میزلعنتی‌غذا‌دهد‌یمراه‌‌توی‌خانه

‌خواند.(( ‌به ‌لعنتی ‌تخت ‌آن ‌توی ‌و ‌خورد ‌ به

مثال‌سوم:‌آن‌پرنده‌باردیگر‌فغانش‌را‌سرداد.‌صدایش‌این‌

‌آخرچی‌_جوری‌بود‌))مای اوی!((‌هیچ‌کس‌هیچی‌نگفت.

‌گفت؟‌شود‌یم

‌بیاید‌تو‌باد.((‌خواهد‌یمگفت:‌))اون‌‌اوالبعد‌

‌))ن ‌گفت: ‌باد ‌خیر، ‌ها.‌‌شود‌ینمه ‌داریم، ‌مهمان ‌تو. بیاید

‌ ‌نیست. ‌حالیت ‌که ‌این ‌‌خوششان‌ها‌آنمثل

پیرنکبتی‌بیاید‌توی‌خانه.‌تو‌هم‌با‌آن‌‌ی‌پرنده.‌یک‌آید‌ینم

!‌آخر‌مردم‌چی‌فکر‌ات‌یقهعت‌یها‌دندانکثیف‌و‌آن‌‌ی‌پرنده

‌خندیدیم.‌کنند‌یم ‌همگی ‌خندید. ‌داد. ‌تکان ‌سرش‌را ؟((

‌ید.فران‌هم‌با‌ما‌خند

‌جوی‌را‌اوال ‌که ‌تو ‌ات‌شده؟ ‌چه ‌باد. ‌))کثیف‌چیه ‌گفت:

‌صدایش‌ ‌کثیف ‌حاال ‌تا ‌کی ‌از ‌داری. ‌دوست

‌به‌کنی‌یم ‌زد ‌گند ‌که ‌وقت ‌همان ‌))از ‌گفت: ‌باد ؟((

.‌اما‌گفته‌باشم،‌خواهم‌یمقالیچه.((‌به‌فران‌گفت:‌))معذرت‌

آن‌عجوزه‌را‌بکنم.‌حتی‌‌ی‌کلهدلم‌می‌خواد‌‌ها‌وقتبعضی‌

‌ ‌کشتن ‌راستارزش ‌ندارد، ‌هم ‌بعضی‌اوال‌گویم‌ینم‌را ؟

‌ها‌وقت ‌نصف ‌‌ها‌شب، ‌صدای ‌آن ‌رخت‌‌اش‌نکرهبا ‌از مرا

،‌درسته‌ارزد‌ینمبیرون.‌حتی‌یک‌پشیزهم‌‌کشاند‌یمخواب‌

‌با‌چند‌‌اوال؟((‌اوال ‌تکان‌داد. به‌خاطر‌اراجیف‌باد‌سرش‌را

‌دانه‌لوبیا‌توی‌بشقابش‌بازی‌کرد.‌

‌چهارم: ‌))اگر‌‌مثال ‌گفت: ‌که‌‌باد ‌تنگ‌بشود، ‌بهم عرصه

‌ توی‌دیگ،‌با‌‌گذارمش‌یم،‌جوی‌را‌درسته‌شود‌یماحتماال

‌پر‌و‌تمام‌تشکیالتش.((‌

‌(ثانویه اولیه،)‌داردوضعیت‌ دونوع داستان

‌(تعادل)اولیه‌‌وضعیت_0

‌کرده،‌ ‌دعوت ‌مهمانی ‌به ‌را ‌زنش ‌و ‌او ‌مرد دوست

‌.‌رود‌یمدرظاهرهمه‌چیزعادی‌و‌معمولی‌پیش‌

‌مثال:‌

‌ ‌و ‌زندگی‌‌والاباد ‌بیست‌مالی‌شهر ‌سه‌سال‌کردند‌یمدر .

‌.کردیم‌یمبود‌که‌ما‌توی‌آن‌شهر‌زندگی‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 43

‌وقت‌‌گندش‌اما، ‌فران‌اصال ‌من‌و برویم‌‌کردیم‌ینمبزنند،

پرپیچ‌وخم‌‌یها‌جادهاطراف‌گشتی‌بزنیم.‌رانندگی‌توی‌آن‌

‌ما‌ ‌و ‌دلنشن ‌و ‌گرک ‌هوا ‌بود، ‌غروب ‌داشت. ‌کیفی چه

شیرده‌را‌که‌آرام‌آرام‌به‌سوی‌‌یوهاگاو‌‌ها‌نرده،‌ها‌چراگاه

‌روی‌دیدم‌یم‌رفتند‌یم‌ها‌یلهطو ‌را ‌بال ‌سرخ ‌سارهای .

‌علوفه‌ ‌انبارهای ‌برفراز ‌زنان ‌چرخ ‌را ‌کبوتران ‌و حصارها

پر‌‌یها‌گلباغ‌بود‌و‌باغچه‌با‌‌کرد‌یم.‌تا‌چشم‌کار‌دیدم‌یم

کوچکی‌که‌از‌جاده‌کناره‌گرفته‌بودند.‌‌یها‌خانهاز‌غنچه‌و‌

کاش‌ما‌هم‌این‌جا‌جا‌و‌مکانی‌داشتیم.((‌فقط‌گفتم:‌))ای‌

‌برآورده‌ ‌وقت ‌هیچ ‌که ‌دیکری ‌آرزوی ‌بود، ‌خام خیالی

‌به‌شد‌ینم ‌بود. ‌باد ‌سرش‌توی‌کروکی ‌جواب‌نداد. ‌فران .

‌نقشه‌ ‌طبق ‌رسیدیم. ‌بود ‌زده ‌عالمت ‌او ‌که چهارراهی

‌در‌ ‌رفتیم. ‌جلو ‌دهم ‌سه ‌و ‌سه ‌دقیقا ‌راست‌و ‌به پیچیدم

‌ذر ‌کشتزار ‌جاده، ‌چپ ‌یک‌سمت ت،

‌را‌ ‌شنی ‌و ‌دراز ‌یک‌راه ‌و ‌پستی صندوق

‌پشت‌ ‌ماشین‌رو، ‌انتهای‌آن‌راه ‌در دیدم.

‌ ‌ایوان‌جلویی‌دیده‌‌ای‌یادرختان‌خانه با

‌دود‌کشی‌روی‌بام‌خانه‌به‌چشم‌شد‌یم .

‌طبیعی‌خورد‌یم ‌خب ‌بود، ‌تابستان ‌اما .

‌آن‌بلند‌ ‌با‌شد‌ینماست‌که‌دودی‌از ‌اما .

‌ ‌گفتم ‌‌ی‌منظرهخودم ‌این ‌و ‌ست ‌هم‌قشنگی ‌فران ‌به را

‌گفتم.

‌(تعادل‌عدم)‌ثانویه‌وضعیت‌-‌9

‌بحران‌‌یباتقرناگهان‌داستان‌ ‌دچار ‌تعادل‌خارج، ‌از درانتها

‌وجود ‌به ‌کم ‌کم ‌را ‌ثانویه ‌تعادل ‌عدم ‌.‌آورد‌یم‌شده،

‌‌مثال: ‌از ‌‌ی‌خانهآن‌شب‌که ‌و ‌‌اوالباد خودمان‌‌ی‌خانهبه

‌باردا ‌))عزیزم، ‌گفت: ‌فران ‌زیرلحلف، ‌رفتیم ‌و رم‌رسیدیم

کن!((‌این‌را‌که‌گفت،‌من‌با‌تمام‌وجودم‌از‌فرق‌سرتا‌نوک‌

‌کردم.‌ ‌رها ‌را ‌خودم ‌و ‌زدم ‌نعره ‌و ‌شنیدم ‌را ‌تمنایش ‌پا

‌تحوالتی‌که‌توی‌زندگی‌مان‌پیش‌ ‌و ‌تغییر ‌از ‌بعد بعدها،

شروع‌این‌‌ی‌نقطهآمد‌و‌آمدن‌بچه‌و‌این‌جور‌چیزها،‌فران‌

‌ ‌شبی ‌آن ‌از ‌را ‌باد‌دانست‌یمتغییزات ‌منزل ‌به رفته‌‌که

پیش‌آمد.‌وقتی‌‌بعدا.‌این‌تغییرات‌کند‌یمبودیم.‌اما‌اشتباه‌

‌برای‌دیگران‌اتفاق‌ ‌که ‌مثل‌چیزی‌بود ‌پیش‌آمد، هم‌که

‌به‌سرما‌بیاید.‌‌توانست‌یم،‌نه‌چیزی‌که‌افتاده‌یم

،‌فران‌بدون‌کنیم‌یمکه‌تا‌دیر‌وقت‌تلویزیون‌تماشا‌‌ها‌شب

‌گوید‌یمهیچ‌دلیل‌خاصی‌ ‌))لعنت‌به ‌بها‌آن: ‌آن‌، ‌ی‌بچها

‌شان‌یریاکب ‌گوید‌یم.(( ‌آن ‌))با بوگندوشان.((‌‌ی‌پرنده:

‌را‌‌گوید‌یم ‌جانوری ‌چنین ‌هم ‌کی ‌اصال ‌درو، ‌به ))خدا

می‌زند،‌با‌این‌که‌غیر‌‌ها‌حرف!((‌یک‌ریز‌از‌این‌خواهد‌یم

‌ ‌و ‌باد ‌دیگر ‌دفعه، ‌یک ‌همان ‌است.‌‌اوالاز ‌ندیده ‌را

،‌موهایش‌را‌ندک‌ینمفران‌دیگر‌توی‌کارگاه‌خامه‌گیری‌کار‌

هم‌خیلی‌وقت‌پیش‌کوتاه‌کرد.‌حاال‌این‌کم‌بود،‌خیلی‌هم‌

‌ ‌حرفی ‌درموردش ‌شده. ‌زنیم‌ینمچاق ‌آخرچه ‌شود‌یم.

‌گفت؟

و‌با‌‌کنیم‌یم.‌با‌هم‌کار‌بینم‌یمهنوز‌هم‌باد‌را‌توی‌کارخانه‌

‌ ‌باز ‌را ‌مان ‌غذای ‌ظرف ‌در ‌کنیم‌یمهم ‌سراغ ‌اگر و‌‌اوال.

یم‌حرف‌می‌زند.‌جوی‌دیگر‌از‌هارولد‌را‌بگیرم،‌از‌ان‌ها‌برا

باالی‌درخت‌‌پرد‌یمموضوع‌بحث‌ما‌خارج‌است.‌یک‌شب‌

‌پایین‌ ‌دیگر ‌همان. ‌ماندن ‌جا ‌ان ‌و ‌همان ‌پریدن خودش،

‌باد‌آید‌ینم ‌البد‌به‌خاطر‌کهولت‌سن‌اش‌بوده.‌گوید‌یم. ،

‌ ‌باال ‌بادشانه ‌گرفتند. ‌را ‌جایش ‌جغدها .‌اندازد‌یمبعدا

‌ ‌‌خورد‌یمساندویج‌اش‌را هارولد‌آخرش‌مدافع‌‌یدگو‌یمو

‌.‌شود‌یمفوتبال‌

‌ ‌ببینی.((‌گوید‌یمباد ‌را ‌بچه ‌آن ‌))باید :

‌دوست‌ ‌هم ‌با ‌هنوزهم ‌جنبانم. سرمی

‌اما‌ ‌مانده، ‌سرجایش ‌مان ‌دوستی هستیم.

.‌و‌می‌کنم‌یمموقع‌حرف‌زدن‌با‌اواحتیاط‌

‌و‌کند‌یمدانم‌که‌خودش‌هم‌این‌را‌حس‌

‌من‌‌خواهد‌یم‌دلش این‌وضع‌عوض‌شود.

‌.‌خواهم‌یمرا‌هم‌همین‌

‌وقتی‌‌ام‌خانوادهکه‌حال‌‌آید‌یمخیلی‌کم‌پیش‌ ‌بپرسد. را

.((‌در‌ظرف‌اند‌خوب،‌بهش‌می‌گویم‌))همه‌پرسد‌یمهم‌که‌

.‌باد‌سرمی‌جنباند‌آورم‌یمو‌سیگارم‌را‌در‌‌بندم‌یمغذایم‌را‌

‌ ‌جرعه‌اش‌قهوهو ‌جرعه ‌راستش‌خورد‌یم‌را خرده‌‌ام‌بچه.

.‌حتی‌با‌مادرش.‌زنم‌ینمشیشه‌دارد.‌اما‌در‌این‌مورد‌حرفی‌

به‌او‌که‌دیگر‌اصال.‌همین‌جوری‌هم‌من‌و‌او‌به‌زور‌با‌هم‌

‌ ‌سرگرم‌زنیم‌یمحرف ‌تلویزیون ‌با ‌را ‌خودمان ‌بیشتر .

‌یادم‌هست‌که‌چه‌کنیم‌یم ‌به‌خاطر‌دارم. ‌ان‌شب‌را ‌اما .

و‌یواش‌‌کرد‌یمرا‌بلند‌‌اش‌یخاکسترطوری‌طاووس‌پاهای‌

‌بعد‌دوستمگشت‌یمیواش‌دور‌میز‌ با‌زنش‌روی‌ایوان‌به‌‌.

به‌فران‌چندتا‌پرطاووس‌داد‌که‌‌اوالما‌شب‌به‌خیر‌گفتند.‌

‌با‌خودش‌ببرد‌خانه.

خوب‌یادم‌هست‌که‌همگی‌با‌هم‌دست‌دادیم،‌هم‌دیگر‌را‌

‌کردیم. ‌بش ‌و ‌خوش ‌هم ‌با ‌و ‌کشیدیم ‌آغوش ‌در

‌فران‌خودش‌را‌شدیم‌یمتوی‌ماشین‌همین‌طور‌که‌دور‌ ،

‌از‌ ‌به‌همان‌چسباند‌به‌من،‌دستش‌را روی‌پایم‌برنداشت.

‌‌■ خودمان‌رفتیم.‌ی‌خانهدوستم‌به‌‌ی‌خانهحالت،‌از‌

‌فران‌ ‌و ‌من ‌بزنند، ‌گندش اما،‌نم ‌وقت برویم‌‌کردیم‌یاصال

‌رانندگی‌ ‌بزنیم. ‌گشتی اطراف‌جاده ‌آن ‌وخم‌‌یها‌توی پرپیچ

چه‌کیفی‌داشت.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 43

«گوک‌عاشقی به سبک ون» رمان برتاملی «محمود‌خلیلی»‌؛«محمدرضا‌شرفی‌خبوشان»نویسنده‌‌

‌‌

‌6292اول:‌چاپ‌نوبت/‌‌ادب‌شهرستان:‌ناشر

‌با‌توص‌یآغاز‌م‌ینکخالصه:‌داستان‌با‌گره‌اف ‌ییضاف‌فیشود؛

‌رفتارها ‌و ‌آلود ‌همکوکمش‌یوهم ‌و ‌به‌ی، ‌را ‌خواننده ‌امر ن

‌ترغ‌ی‌ب‌ادامهیتعق ‌در‌همان‌بخش‌ابتداک‌یب‌میماجرا ‌ییند.

‌یش‌به‌نازلیخو‌یبه‌علت‌عشق‌افالطون‌یه‌راوکم‌یابی‌یدرم

‌ا ‌صاحب ‌ملی)دختر ‌کن ‌عنوان ‌به ‌است ‌شده ‌حاضر ‌یک(

‌شایجاسوس‌) ‌سگیا ‌آمدها‌دست‌ید ‌رفت‌و ‌‌یآموز(، را‌پدر

‌ند.کدختر‌گزارش‌‌یبرا

‌)خسروخان ‌یپدر ‌و‌یسرت‌یک( ‌زن ‌است، ‌بازنشسته پ

‌به‌خارج‌از‌ شور‌فرستاده‌تا‌در‌نهان‌با‌دوستان‌کهمسرش‌را

‌دورهیخو ‌نما‌ییها‌ش ‌برگزار ‌در‌یرا ‌اما د.

‌ا ‌سرت‌یارک‌ن‌نهانیپشت ،‌یپ‌شاهنشاهیها،

‌یا‌دوستان‌خود‌عده‌یرکف‌و‌هم‌یبا‌همدست

‌انقالب ‌میاز ‌را ‌خانهک‌یون ‌چاه ‌در ‌و اش‌‌شد

‌راو‌یمدفون‌م ‌معشوق‌وار‌بنده‌هک‌یسازد.

‌فهمد‌یم‌هک‌یزمان‌پرستد،‌یم‌را‌شیخو

‌اندازد‌یم‌چاه‌در‌را‌شاه‌،‌مخالفانیخسروخان

‌از‌چنان‌دارد،‌آنان‌اجساد‌امحاء‌در‌یسع‌دیختن‌اسیر‌با‌و

‌ناتمام‌را‌شیخو‌تیمامور‌هک‌شود‌یم‌معشوقه‌و‌پدرش‌متنفر

‌.ندک‌یم‌پاره‌را‌خود‌یبندگ‌یدهابن‌و‌گذارد‌یم

‌رنگ‌داستان:یپ

ات‌انقالب‌قرار‌یادب‌ی‌ر‌مجموعهین‌رمان‌زیا‌قرار‌است‌ایگو

گدا‌به‌شاهزاده‌‌یداستان،‌همان‌عشق‌مرد‌یرد،‌اما‌تم‌اصلیگ

‌‌یخانم ‌ارکاست ‌بر ‌و‌‌ی‌هیکه ‌قدرت ‌ثروت، ‌نشسته. قدرت

و‌ه‌اکمعشوقه‌چنان‌عاشق‌را‌مقهور‌خود‌ساخته‌است‌‌ییبایز

‌م ‌وادار ‌خانوادهک‌یرا ‌از ‌سگ، ‌چون ‌نگهبان‌ی‌ند ند.‌ک‌یاو

‌همنش ‌همیعاشق، ‌و ‌و‌‌یسگ‌م‌یک‌ی‌خانه‌ن ‌چشم ‌تا شود

‌راو ‌م‌یگوش‌معشوقه‌باشد. ‌اشاره ه‌دلش‌مثل‌کند‌ک‌یبارها

‌ا‌یسگ‌م ‌و ‌یزند ‌سگ‌"ن ‌‌یعنی‌"دل ‌فرمانبر‌"همان طبع

‌براک‌"یراو ‌مامور‌یه ‌رساندن ‌انجام ‌هراسان‌یبه ‌محوله، ت

‌ت.اس

‌اعترافات‌نظامیپس‌از‌شن شان‌با‌یتقابل‌ا‌ی‌ان‌و‌نحوهیدن

‌ص‌یانقالب ‌در ‌راو‌یا‌بهیغر‌یوقت‌16ون، ‌‌یم‌یاز تو‌»پرسد:

بوست‌مزمن،‌فقط‌ی‌یک.‌با‌یشک‌یم‌یو‌نقاش‌ینک‌یم‌یعاشق

‌فرو‌‌یزن‌یت‌زور‌میتابلوها‌یپا عشق‌‌یتو‌یا‌ردهکو‌سرت‌را

ست...‌چرا‌یتو‌ن‌...‌مال‌یدان‌یه‌خودت‌هم‌مک‌یا‌خود‌ساخته

‌س ‌حرف ‌میزن‌یم‌یاسیتا ‌را ‌دمت ‌‌ولت،ک‌یرو‌یگذار‌یم،

‌م‌ی‌خرابه‌یتو‌یرو‌یم ‌را ‌سرت ...‌ ‌یتو‌ینک‌یخودتان،

‌ت؟یتابلوها ‌ایآ«. ‌همان‌وجدان‌خفتهین‌غریا ه‌کاوست‌‌ی‌به،

‌میب ‌و ‌شده ‌برا»‌پرسد:‌یدار ‌یشان‌چیشدم نقاش‌لنگ‌‌یک؟

‌ ‌دنبال‌کمرموز ‌که ‌ا‌یپ‌لنگ‌میسرت‌یکون‌دختر ‌از ن‌یزند

‌گالر‌یگالر ‌آن ‌نقاش‌یبه ‌میها‌یو ‌را ‌آن‌‌یش ‌به فروشد

‌«ها...‌ییباال

‌ب‌یت‌سنگ‌دلیروا ‌در‌ینظام‌یرحم‌یو ‌شاه، ‌به ‌وفادار ان

‌ن ‌به ‌انقالبکست‌یقالب‌سر ‌یردن ‌در ‌نما‌یکون، ‌به ش‌یچاه

‌دارد:‌یچند‌نقطه‌ضعف‌اساس‌ییاه‌نماین‌سید.‌اما‌ایآ‌یدرم

‌مینو‌-6 ‌اشاره ‌ک‌یسنده ‌به‌کند ‌سر ه

ردن‌کون‌و‌دفن‌و‌نابود‌یردن‌انقالبکست‌ین

‌مستقیا‌یها‌جنازه ‌دستور ‌بدون م‌یشان

دست‌‌"خودسر‌یعوامل"‌یعنیمافوق‌است،‌

حا،‌ین‌امر،‌تلویا‌ایزنند!!‌آ‌یات‌مین‌عملیبه‌ا

ن‌ما‌یخ‌نویست؟‌تاریافراد‌فرادست‌ن‌ی‌تبرئه

ن‌عوامل‌خودسر‌یاز‌ا‌یاریعرصه‌جوالن‌بس

‌بوده‌است.

ماوقع‌تنها‌از‌زبان‌شاه‌دوستان‌و‌در‌محفل‌آنان‌‌شرح‌-6

از‌احساس‌‌یشود‌و‌مانند‌خواندن‌روزنامه،‌چنان‌خال‌یت‌میروا

‌تواند‌یه‌نمکاست‌

‌تصو ‌به ‌را ‌فاجعه ‌بیعمق ‌لحظهکر ‌و‌ینکدرنگ‌‌یا‌شد. م

انقالب،‌‌یکب‌حوادث‌یبا‌تعق‌یسک‌یا‌به‌راستیه‌آکم‌یبپرس

باال‌‌یانقالب‌ی‌هیبه‌روح‌تواند‌یروزنامه،‌م‌قیآن‌هم‌تنها‌از‌طر

‌ند؟ک‌کدر‌یبرسد‌و‌آن‌را‌به‌تمام

‌گره ‌با ‌آغاز‌‌داستان افکنیوهم‌‌شود؛‌با‌توصیف‌فضایی‌می

‌و‌ ‌مشکوک، ‌رفتارهای ‌و آلود‌به‌تعقیب‌ همین‌امر‌خواننده‌را

کند.‌ی‌ماجرا‌ترغیب‌می‌ادامه

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 42

‌یاغی‌یک‌ی‌م،‌فرزند‌جاماندهیستمگر‌رژ‌ین‌نظامیهم‌-2

ل‌و‌یند‌و‌خرج‌تحصک‌یخود‌بزرگ‌م‌ی‌ه‌نظام‌را‌در‌خانهیعل

‌م ‌را ‌آ‌یمعاش‌او ‌ایپردازد، ‌اعمال‌دیا ‌تناقض‌ین‌عمل‌با ‌او گر

‌ندارد؟

‌از‌همهینو ‌استفاده‌نشانه‌ی‌سنده ‌فضاک‌یم‌ها اه‌یس‌یند‌تا

‌به‌تصو‌یستمشاه ‌یرا ‌مخفکر ها،‌‌بوته‌یال‌شدن‌البه‌یشــد،

‌از‌شب‌و‌ظلمت‌کم‌یرهایتصو ‌اتاق‌خوفکورکرر ز،‌یانگ‌ننده،

‌ترسنایف‌مخفیتوص ‌دهل‌کگاه ‌یبا ‌و ‌تو ‌در ‌تو ‌چاه‌‌دخمهز با

‌همه ‌اما ‌آورش. ‌وقتینو‌یها‌فیتوص‌ی‌دلهره ‌برابر‌‌یسنده، در

رد،‌به‌یگ‌یاش‌قرار‌م‌ادار‌به‌معشوقهن‌سگ‌وفیداستان‌عشق‌ا

‌بازد.‌یشدت‌رنگ‌م

‌کیتا ‌دارم ‌جذابکد ‌یه ‌و ‌بکت ‌علت ‌به ‌تنها ‌اثر ان‌یشش

‌عل‌یک‌یمهرورز‌یچگونگ ‌دختریعاشق ‌است‌به ‌و‌یز‌یل با

‌اگر‌فرزند‌ ‌عشقیدژخ‌یکهنردوست‌حتا ه‌چنان‌ک‌یم‌باشد.

ه‌از‌کرده‌است‌کخود‌‌یر‌بندهایعاشق‌را‌اس

زبردست.‌‌یو‌جاسوس‌وفادار‌ساخته‌یاو‌سگ

‌پا ‌تا ‌را ‌خواننده ‌پایآنچه ‌بخش‌سوم ‌یان

نشاند،‌سرانجام‌انقالب‌و‌‌یم‌یراو‌ییگو‌قصه

ن‌یاز‌سرانجام‌ا‌یه‌آگاهکست،‌بلیون‌نیانقالب

ان‌بردن‌یبه‌پا‌یو‌چگونگ‌ییایخولیعاشق‌مال

ن‌سگ‌دست‌آموز‌و‌عاشق‌است‌یت‌ایمامور

‌و‌شاید،‌هویت‌یابی‌او.

‌نقاط‌قوت‌رمان:

‌دریون‌-الف ‌ساخت‌فضا‌یابتدا‌سنده ‌با آلود‌‌وهم‌ییرمان

‌آمدهاک ‌و ‌رفت ‌با ‌پنهانکسا‌کوکمش‌یه ‌و ‌یراو‌یارک‌نان

،‌خواننده‌را‌به‌خواندن‌یاوکنجکحس‌‌یکهمراه‌است‌با‌تحر

‌ند.ک‌یب‌میماجرا‌ترغ‌ی‌و‌دانستن‌ادامه

‌هم‌-ب ‌یعشق، ‌و ‌رونق‌بخش‌رمان ‌پا‌یکیشه ‌ییها‌هیاز

‌انسان‌از‌دیگ‌یل‌مکرمان‌بر‌آن‌ش‌یه‌بناکاست‌ ‌به‌یرد. رباز

ن‌معجون‌یه‌در‌نهاد‌او‌قرار‌داده‌شده،‌به‌اک‌یسبب‌عشق‌اله

‌سیآم‌جنون ‌و ‌نوکز ‌دارد. ‌عالقه ‌نقطهیرآور ‌انگشت‌بر ‌ی‌سنده

‌م ‌)عشق( ‌سازد،‌‌یضعف‌خواننده ‌خود‌همراه ‌با ‌را ‌او ‌تا گذارد

‌ ‌عشق ‌هم ‌فق‌یکآن ‌شاهدختیجوان ‌به ‌‌یر ‌یعنیثروتمند،

‌مه‌ک‌یزیهمان‌چ ‌نو‌یرمان‌عامه‌پسند‌را ‌با‌یسازد. ‌اما سنده

ندازد،‌ین‌چاه‌بیتواند‌او‌را‌در‌ا‌یه‌مک‌یدرست‌از‌عوامل‌کدر

‌زد.یگر‌یه‌مکن‌مهلیاز‌ا‌یمثل‌ماه

‌ ‌شرف‌-پ ‌نشست‌یمحمدرضا ‌‌یدر ‌کعنوان ‌بود ه:‌کرده

‌باید‌مقدس‌دفاع‌و‌انقالب‌داستان‌از‌صفحه‌هر‌نوشتن‌برای»

‌در‌برای‌راه‌بهترین‌مطالعه‌،کرد‌مطالعه‌تاریخ‌صفحه‌هزار

رمان‌حاضر‌نشان‌داد‌«.‌است...‌گذشته‌امور‌گرفتن‌قرار‌جریان

ن‌رمان‌به‌خصوص‌در‌یمرد‌عمل‌است.‌او‌با‌نوشتن‌ا‌یه‌شرفک

‌پا ‌‌یانیفصول ‌داده ‌براکنشان ‌ساز‌یه ‌خود‌‌یمستند رمان

داشته‌است،‌‌یررکخ‌مراجعات‌میدست‌به‌مطالعه‌زده‌و‌به‌تار

‌د.ر‌دارکتش‌یه‌جاک

‌رمان‌فوق‌‌یکیه‌کنم‌ک‌یاعتراف‌م‌-ت ‌خواندن از‌خواص

‌یا ‌بود ‌اطراف‌کن ‌در ‌جستجو ‌به ‌وادار ‌شدت ‌به ‌مرا ‌ذهن ه،

نترنت‌نشستم‌تا‌یا‌یپا‌یرد.‌ساعاتکار‌برده‌شده‌کبه‌‌یها‌نام

ن‌اثر‌را،‌بخوانم‌و‌یو‌آثار‌هنرمندان‌نامبرده‌شده‌در‌ا‌یوگرافیب

سنده‌به‌شدت‌یرسم.‌نواز‌رمان‌ب‌یبهتر‌کد‌به‌درینم،‌شایبب

‌برا‌یها‌کشاخ ‌نشانهی‌یمرا ‌منظور‌یا‌یبرا‌ییها‌افتن ن

‌ ‌شاکحساس ‌همیرد. ‌است‌ید ‌شده ‌موجب ‌قوت ‌نقاط ن

‌د.یشهرستان‌ادب‌به‌نشر‌رمان‌فوق‌اقدام‌نما

‌درنگ‌درمتن:

سنده‌یه‌نوکم‌ینک‌ین‌رمان،‌گمان‌میدر‌برخورد‌اول‌با‌ا‌-6

‌ش ‌دچار ‌ون‌یفتگیچنان ‌‌به ه‌کگوگ‌است

‌بر‌نامگذارع ‌صفحات‌ک‌یالوه تاب‌به‌نام‌او،

‌ن‌ییابتدا ‌ایرا ‌آثار ‌به ‌نقاش‌اختصاص‌یز ن

‌طرف‌د ‌از ‌است. ‌پرترهیداده گوگ‌‌ون‌ی‌گر،

‌بر ‌از ‌آغازیپس ‌صفحه ‌در ‌گوش ‌و‌یدن ن

‌ستاره»‌یتابلو ‌پر ‌آسمان ‌به‌یا« ‌نقاش ن

‌پس‌زم ‌صفحه‌ی‌نهیعنوان ‌ا‌ی‌دو ن‌یبعد،

‌تشدیذهن ‌را ‌میت ‌ک‌ید ‌شرفکند ‌رمان ‌یه

‌چ‌شیب ‌هر ‌دیاز ‌بایز ‌نقاشیگر، ‌درباره ‌خصوص،‌‌ید وبه

‌وقت‌یمک‌گوگ‌باشد.‌ون ‌به‌‌یبعد، ‌داستان، ‌با ‌همراه خواننده

گوگ‌تنها‌‌ه‌نام‌و‌آثار‌ونکشود‌‌یند،‌متوجه‌مک‌یت‌مکجلو‌حر

سنده.‌صرف‌نقاش‌ینو‌ییگو‌قصه‌یبستر‌و‌محمل‌است‌برا‌یک

هم‌‌یپکرا‌‌ن‌دو‌فردیتواند‌ا‌یگوگ،‌هرگز‌نم‌و‌ون‌یبودن‌راو

‌ساز‌یعرض ‌همسان ‌موجب ‌و ‌دهد ‌دقت‌‌ها‌آن‌یقرار شود.

‌دینک ‌هنرمند ‌هر ‌نام ‌از ‌اگر ‌جاین‌یگرید، ‌به گوگ‌‌ون‌یز

داد‌و‌‌یر‌نمییخود‌را‌تغ‌ییل‌نهاکن‌رمان‌شیشد،‌ا‌یاستفاده‌م

‌اکشد‌‌ین‌میهم ‌عشق‌ورزکه ‌به ‌توجه ‌با ‌حتا ‌ینون‌هست،

‌وار‌قهرمان‌رمان‌همانند‌ون‌گوگ.‌وانهید

‌باال‌-6 ‌نام‌یاسام‌یحجم ‌غرب‌یها‌و ‌نقاش ‌یهنرمندان

‌گو ‌پیمثل ‌مانه، ‌فریکا، ‌لوتریاسو، ‌رامبراند،‌کدا، ‌رافائل، ،

‌غیسیت ‌و ‌دگا ‌درگین، ‌و ‌انباشته ‌را ‌خواننده ‌ذهن ‌تنها ر‌یره

ل‌یچ‌دلی،‌هیجز‌چند‌مورد‌جزئ‌سندهینوند‌و‌در‌ادامه،‌ک‌یم

‌روشنگرانه ‌و ‌ا‌یبرا‌یا‌موجه ‌نام ‌هنرمندانیآوردن ارائه‌‌ن

‌و‌جالبک‌ینم ‌ا‌ند! ‌ادامهکنیتر ‌د‌ی‌ه‌در از‌‌یگر‌خبریداستان،

‌نیا ‌جهان ‌معروف ‌نقاشان ‌این ‌و ‌پرگویست! ‌ه‌یین ‌در چ‌یها

‌رد!؟یگ‌یرمان‌مورد‌استفاده‌قرار‌نم‌یها‌دام‌از‌بخشک

‌و‌ ‌جذابیت ‌که ‌دارم تاکید‌بیان‌ ‌علت ‌به ‌تنها ‌اثر کشش‌یک‌عاشق‌ ‌مهرورزی چگونگی‌و‌ ‌زیبا ‌دختری ‌به ‌است علیل‌یک‌ ‌فرزند ‌اگر ‌حتا هنردوست

دژخیم‌باشد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 43

‌م ‌ادامه ‌هم ‌باز ‌ماجرا ‌پروست،‌ی‌یاما ‌واگنر، ‌بتهوون، ‌و ابد

مثل‌‌یخیو‌تار‌یاسیس‌یها‌تیبورخس،‌سروانتس‌و‌حتا‌شخص

‌کداستان‌سر‌یکتار‌یها‌ار‌از‌گوشهیل‌و‌اسفندیروزولت،‌آش

‌نک‌یم ‌گذرا ‌اشارات ‌سبیشند! ‌به چون‌‌ییها‌کز

‌سوورئالیونیسپرسکا ‌یست، ‌و ‌سبیسم ‌حتا ‌یا‌خانه‌قهوه‌کا

شود.‌یده‌میدر‌رمان‌د‌یرانیا

باال‌ ‌حجم ‌نام‌یدرنگ: ‌از ‌‌استفاده ‌در ‌)تنها ‌68ها

سازد‌‌یپرسش‌را‌در‌ذهن‌متبادر‌م‌نیاز‌رمان(‌ا‌یاپیصفحه‌پ

‌نویه‌آک ‌به‌رخ‌یا ‌با گرچه‌در‌)ش‌یدن‌اطالعات‌خویشکسنده

وشد‌ک‌یا‌میردن‌خواننده‌دارد‌کدر‌مرعوب‌‌ینام(،‌سع‌یکحد‌

‌پ ‌معرفیبه ‌و ‌داستان ‌راویشخص‌یشبرد ند؟‌ک‌کمک‌یت

‌یچه‌در‌جا‌جهان،‌چنان‌ینام‌یها‌تیشخص‌یاستفاده‌از‌اسام

انتقال‌اطالعات،‌‌یندارد‌اما،‌برا‌یالکند‌اشیش‌بنشیمناسب‌خو

‌نیبا ‌مظروف ‌ظرف‌و ‌حجم ‌به ‌با‌ید ز،

‌ ‌نگاه ‌نگارش‌و‌‌یدقت‌یب‌رد.کدقت، در

‌ش‌متن:یرایو

ن‌یبرخ‌ ‌جمالت ‌و ‌به‌یعبارات از

فت‌کیاز‌»:‌66دارد‌مثل:‌ص‌‌یبازنگر

‌بیال‌یمارلبورو‌ی‌بسته ‌را رون‌یتت

‌یآورد ‌مک« ‌‌یه ‌نوشت: ‌ی‌بسته)شد

‌ایال‌یمالبرو ‌را ‌ت ‌بکیز رون‌یفت

‌(یآور‌یم

‌22ص‌ ‌یا»: ‌کن ‌جهتارش‌را ‌از ‌هنر‌به اش‌نگاه‌‌یذوق

‌‌61ص‌‌«.نندک‌یم ‌‌28و ‌‌1۹و ‌12و ‌اشتباه‌ک‌«قهقه»: ‌به ه

‌نوشته‌شده‌است.

‌»21ص‌ ‌بار‌ید‌نوشته‌میبا...«‌یکدمب‌بار: ‌دم ‌و‌یکشد: .

‌.626‌،616‌،616‌،6۹1دم‌در‌صفحات:‌‌یرار‌دمب‌به‌جاکت

ه‌کدند‌یند.‌دینش‌یم‌کزه‌نم‌به‌خایره‌کدند‌ید»:‌6۹1ص‌

ن‌یدر‌ا«‌پخشد..‌یزند‌و‌م‌یبه‌خود‌م‌کخورد،‌تر‌یجم‌م‌کخا

م؟‌یگانه‌روبرو‌هستیب‌یناقص‌از‌زبان‌ی‌ترجمه‌یکا‌با‌یقطعه‌آ

‌فتد؟!یب‌یزبان‌پارس‌یبرا‌یقرار‌است‌چه‌اتفاق

تک‌ییها‌حذف‌ ‌و ‌علت‌تشابه ‌به ‌که ‌در ‌کرار د‌یلمات‌باکاربرد

‌یلفظ‌ی‌نهی،‌حذف‌به‌قریدر‌دستور‌زبان‌پارسشد،‌)‌یانجام‌م

جا‌نشسته‌‌یک:‌صاحبش‌16(:‌ص‌یمعنو‌ی‌نهیو‌حذف‌به‌قر

‌تو622ص‌‌.استو‌دستور‌داده‌‌است ن‌فرصت‌داستان‌یا‌ی:

سرداب‌‌یه‌توکرا‌‌یه‌داستانک‌استو‌حاال‌آمده‌‌استساخته‌

‌ند.کف‌یمن‌تعر‌یبرا‌است‌خودش‌ساخته‌یبرا

‌ص‌ ‌ینو‌691در ‌مخاطبان ‌مهمانسنده ‌به ‌را ‌یک‌یخود

داخل‌‌هکراه‌بده‌‌هکرد‌ک...اشاره‌»برده‌است:‌‌"هک‌"پراگراف‌

‌من...‌هکم‌یشو

‌یمالعل‌هکخواستم..‌‌ینم‌هکند‌تو‌یایب‌هکبگذارم‌‌هکباز‌هم‌

‌هکرنگ‌اسبش‌بود‌...‌‌هکش‌یعبا‌هکمن‌...‌کتر‌هکآورده‌بود‌

‌یمالعل

نه‌از‌دهنم‌‌هکشود‌دختر‌عقد‌خواند‌‌ینم‌هکگفت‌دم‌در‌

‌«آمد...

‌اساسیا ‌‌رمان:‌یرادات ‌طوالن‌-الف ‌رفتن ‌‌یراه فرد‌‌یک

ن‌و‌تا‌صبح‌راه‌رفته‌بودم.‌ییوه‌آمده‌بودم‌پاک...شب‌از‌»:‌لیعل

‌یا ‌من‌بودم ‌را ‌راه ‌جادهکن‌همه ‌سرتاسر ‌بودم. ‌زده ‌قدم ‌ی‌ه

‌.666ص‌«‌اده‌رفته‌بودم...یم‌را‌پیقد

‌بخشیوابسته‌‌یها‌بخش‌-ب ‌از‌هم؟‌یها‌ا ‌رماجدا ن‌در‌:

‌اما‌سه‌بخش‌اول‌از‌زبان‌نقاش‌لنگ‌ب ان‌یچهار‌بخش‌است،

‌یبرا‌یاو‌و‌جاسوس‌یشود‌و‌از‌آغاز‌تا‌انجام‌عشق‌افالطون‌یم

‌ب‌معشوقه ‌بخش‌چهارم‌ناگهان‌راوک‌یان‌میاش‌را ل‌یتبد‌یند.

‌دانا‌یم ‌به ‌داستانک‌یشود ‌و را‌‌یل

‌میروا ‌ک‌یت ‌مکند ‌داستان‌یه ‌یتواند

‌قر ‌ظاهر، ‌در ‌باشد. ‌است‌دو‌جداگانه ار

واسطه،‌سه‌بخش‌اول‌و‌بخش‌‌ی‌حلقه

چهارم‌را‌به‌هم‌متصل‌سازد،‌نخست‌از‌

‌به‌ک ‌اشاره ‌دوم ‌نقاش‌لنگ‌و ‌آمدن جا

ر‌یران‌را‌در‌آن‌به‌زنجیه‌اسک‌یا‌دخمه

‌ول‌دهیشک ‌حلقهیا‌یاند. اتصال‌‌یها‌ن

ت‌یل‌زبان‌خاص‌بخش‌چهارم‌و‌نوع‌روایف‌است،‌و‌به‌دلیضع

ست.‌ین‌ینار‌سه‌بخش‌اول‌ضرورکدر‌‌یانیآن،‌بودن‌بخش‌پا

‌‌یراو ‌اکداستان ‌تا ‌پیه ‌در ‌ی‌ینجا ‌پنهان"افتن و‌‌"خود

‌به‌‌"خود‌یستکی" ‌فصل‌آخر ‌ناگهان‌با شف‌و‌شهود‌کاست،

‌رسد!‌یم

‌ماه‌یماجرا ‌علت ‌)به ‌ظلم‌یبخش‌چهارم ‌تمام ‌و ‌تام ت

‌یک‌ی‌ورانهکورکبا‌عشق‌‌یتیچ‌تناسب‌و‌سنخیاش(،‌ه‌یزیست

‌عل ‌دخترینقاش ‌به ‌رمان(‌ثرو‌یل ‌اول ‌بخش ‌سه ‌)در تمند

‌مح ‌ساختار ‌علت ‌به ‌چهارم ‌بخش ‌نشانهکندارد. ‌و ‌یها‌م

ه‌کباشد‌‌یت‌قومیشرح‌مظلوم‌ییتواند‌به‌تنها‌یاستقالل‌آن،‌م

‌تصح ‌با ‌است. ‌تنگ‌آمده ‌به ‌ظالمان ‌ستم ‌رفع‌یاز ‌و ‌متن ح

انات‌کابزار‌و‌ام‌یدر‌بخش‌چهارم،‌تمام‌یف‌نگارشیموارد‌ضع

‌داستان ‌فراید‌یظهور ‌مگر ‌داستانیآ‌یهم ‌خود‌ک‌ید، ه

‌د‌باشد.یجد‌یرمان‌توانست‌یم

‌خواننده‌یشوخ‌–پ‌ ‌شعور ‌نوبا ‌ص‌‌ی‌سندهی: ‌در محترم

‌قا‌662 ‌ساخت ‌مورد ‌یدر ‌پوست ‌از ‌توضکق ‌مجدد‌یاج ح

ه‌بو‌و‌طعم‌کند‌کرفهم‌یخواهد‌خواننده‌را‌ش‌یم‌ییدهد!‌گو‌یم

معشوقه‌‌یق‌برای،‌به‌علت‌ساخت‌قایخون‌در‌سر‌انگشت‌راو

‌نوی؟‌گواست! ‌یک،‌۹6ه‌در‌ص‌کرده‌است‌کسنده‌فراموش‌یا

‌نوع ‌و ‌بخش‌چهارم ‌خاص ‌دلیل‌زبان ‌به‌کنار‌ ‌در ‌پایانی ‌بخش ‌بودن ‌آن، روایت‌راوی‌ ‌نیست. ‌ضروری ‌اول ‌بخش سه

‌در‌پی‌یافتن‌ ‌اینجا خود‌"داستان‌که‌تااست،‌ناگهان‌‌"کیستی‌خود"و‌‌"پنهان

رسد!‌با‌فصل‌آخر‌به‌کشف‌و‌شهود‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 31

به‌معشوقه‌‌آن‌یق‌و‌اهدایح‌ساختن‌قایامل‌به‌توضکپاراگراف‌

‌افته‌بود!؟یاختصاص‌

‌نولغات‌یح‌برخیتوض‌یخال‌یجا‌-ت ‌با‌‌ی‌سندهی: محترم

‌بیخو‌یاطالعات‌لغو‌ی‌گسترده‌ی‌رهیتوجه‌به‌دا ‌و ‌گاه ‌یش،

‌اصطالحات ‌و ‌لغات ‌از ‌نمو‌یگاه ‌استفاده ‌است ‌نکده ‌به‌یه از

‌حالیتوض ‌در ‌دارند، ‌جاک‌یح ‌توضیا‌یه ‌پانوشت‌ین حات‌در

‌است!‌یرمان‌خال

،‌یوحش‌کر‌)خویم‌)درخت‌مو،‌مودار(،‌خنزیچون:‌م‌یلغات

ا:‌ی(‌و...ی)پدر‌زنم‌هست‌یوث(،‌خسورمیگراز(،‌قواد‌)قلتبان،‌د

‌تذ‌یلماتک ‌به ‌الزم ‌آنخ. ‌شقار، ‌است‌کچون: ‌هر‌کر ه‌خواننده

‌یبارمان‌ن نار‌خود‌داشته‌باشد‌کفرهنگ‌لغات‌در‌‌یکد‌لزوما

‌اک ‌در ‌دست‌‌یکن‌صورت‌لذت‌خواندن‌یه ‌از رمان‌خوب‌را

‌خواهد‌داد.

‌ور؟کا‌گره‌یپنهان‌در‌رمان‌‌یها‌نشانه

‌راو ‌‌یچرا ‌آ‌یکداستان ‌ینقاش‌است؟ ‌از‌‌ینقاش»ا: فراتر

‌و‌62ص‌«‌است...‌یاسیس‌یها‌حرف ‌نوی. سنده‌اعتقاد‌دارد‌یا

‌نقا ‌م‌یشزبان ‌دیدر ‌الیان ‌هنرها، ‌چرا‌کگر ‌گنگ‌است؟ ‌و ن

‌گل‌یا‌به‌نظر‌نویل‌است؟‌آیداستان‌عل‌یراو ‌اهل سنده،‌نقاش

‌باز ‌و ‌بلبل ‌ه‌یو ‌نور، ‌و ‌رنگ ‌تهدیبا ‌خطریچ ‌و ‌یبرا‌ید

‌"ون‌گنگ"‌که‌به‌سبک‌ین‌نگارستانیست؟‌در‌ایتاتورها‌نیکد

‌یکدر‌پشت‌انتخاب‌‌یزیآراسته‌شده،‌چه‌چ‌"ون‌گوگ"و‌نه‌

با‌ون‌گوگ‌نقاش‌ندارد(‌‌یج‌شباهتیه‌از‌قضا‌هکقاش‌لنگ‌)ن

افتن‌رمان،‌آن‌را‌یان‌یه‌خواننده،‌حتا‌پس‌از‌پاکپنهان‌است‌

‌نمیپ ‌ک‌یدا ‌‌ها‌نیاند؟ ‌یعنیهمه ‌رمان ‌یرمان‌"...یعاشق":

‌■ .ستین‌یهست،‌اما،‌ماندن‌یخواندن

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 30

(3) جهانی ادبیات داستانی تاریخچه

‌«مریم‌ایلخان»‌

‌یات‌روم‌باستانادب

‌دوره ‌سه ‌به ‌باستان ‌روم ‌آگوستوس‌و‌‌تاریخ ی‌جمهوری،

‌شود:‌امپراطوری‌تقسیم‌می

ق.م(‌61-618)‌یجمهوری‌‌دوره

‌ ‌سال ‌از ‌التین ‌یا ‌روم ‌ادبیات ‌هوراس، ‌نظر ‌طبق ‌618بر

.‌تا‌قبل‌شود‌آغاز‌می‌لیویوس‌آندرونیکوسپیش‌از‌میالد،‌با‌

‌آواز ‌شامل‌دعاها، ‌ایتالیا ‌ادبیات ‌آن، ‌مناسب‌جشناز ها،‌‌های

‌از‌‌های‌کوتاه‌و‌خنده‌اشعار‌طنزآمیز‌و‌نمایش آور‌ابتدایی‌بود.

این‌ادبیات‌تنها‌قطعاتی‌باقی‌مانده‌است.‌لیویوس‌و‌جانشینان‌

‌نمونه ‌روی ‌از ‌تقلید ‌و ‌اقتباس ‌ترجمه، ‌به ‌یونانی‌‌وی های

‌تا‌پیش‌از‌ ق.‌م‌کمتر‌اثر‌التینی‌از‌شعر‌و‌نثر‌‌61پرداختند.

‌می ‌ک‌یافت ‌نمونهشود ‌از ‌باشد.‌‌ه ‌نپذیرفته ‌تاثیر ‌یونانی های

‌نمونه ‌کمدی،‌‌نخستین ‌تراژدی، های

‌تاریخ‌روم‌ ‌و ‌خطابه ‌غنایی، ‌اشعار حماسه،

‌مناندر،‌ ‌اورپیدس، ‌آثار ‌روی ‌از ‌ترتیب به

‌به‌ ‌توسیدیدس ‌و ‌دموستن ‌سافو، هومر،

‌وجود‌آمدند.

ی‌جمهوری‌‌تنها‌شکل‌ادبی‌که‌در‌دوره

‌ ‌آمد، ‌‌طنزپدید ‌شعری ‌که ‌رفاصاست

‌686تا‌‌608)‌وسیلیلوسرومی‌بود.‌این‌اشعار‌توسط‌گایوس‌

‌شده ‌سروده ‌مختلف‌‌ق.م( ‌مضامین ‌با ‌منظومه ‌سی ‌وی اند.

باقی‌مانده‌است.‌‌ها‌آنتصنیف‌کرده‌است‌که‌تنها‌قطعاتی‌از‌

‌می ‌عادی ‌مردم ‌برای ‌روح‌‌لوسیوس‌اشعارش‌را ‌به ‌او سرود.

یا‌‌و‌در‌بعضی‌اشعارش‌اشخاص‌شود‌یمکمدی‌کهن‌نزدیک‌

‌می ‌قرار ‌حمله ‌مورد ‌را ‌مردم ‌اخالقی ‌لوسیوس‌‌ضعف دهد.

بنیانگذار‌شعر‌مختلط‌التین‌بود‌و‌استفاده‌از‌حکایت،‌افسانه،‌

‌وقایع‌نگاری‌و‌گفتگو‌را‌معمول‌ساخت.

(م‌61-.م‌ق‌61آگوستوس‌)عصر‌

‌ ‌عصر ‌آگوستوسدر ‌سزار ‌تاسیس‌اوکتاویانوس ‌با ،

عالقه‌به‌فرهنگ‌ی‌جمهوری‌رم،‌صلح،‌امنیت،‌فراغت‌و‌‌دوباره

‌ ‌و ‌می‌ییگرا‌تیقومگذشته ‌سایه ‌رم ‌نظام‌‌بر ‌این ‌و افکند

گذارد.‌نویسندگی‌‌تاثیرات‌زیادی‌بر‌ادبیات‌عصر‌آگوستوس‌می

‌حرفه ‌عنوان ‌می‌به ‌اعتبار ‌وقت ‌تمام ‌و‌‌ی ‌ثروتمندان ‌و یابد

قدرتمندان‌از‌جمله‌خود‌آگوستوس‌مشوق‌و‌پشتیبان‌ادیبان‌

‌دوره‌می ‌از ‌عصر ‌این ‌‌شوند. ‌شاعری‌های ‌و ‌شعر ‌در برجسته

‌می ‌فرصت ‌شاعران ‌به ‌کافی ‌فراغت ‌به‌‌است. ‌بیشتر ‌تا دهد

‌آراستگی‌و‌کمال‌فنون‌شعری‌توجه‌نمایند.

‌‌69-18)‌لیرژیو ‌وی‌‌نیتر‌بزرگق.م( ‌رومی‌است. شاعر

مجموعه‌اشعار‌کوتاهی‌دارد‌که‌به‌تقلید‌از‌شاعران‌یونان‌به‌

نام‌‌انئیدنی‌وی‌اثر‌داستا‌نیتر‌مهمویژه‌هومر‌سروده‌است.‌اما‌

‌شیوه ‌و ‌رویدادها ‌وی ‌برای‌‌دارد. ‌اودیسه ‌از ‌را ‌گوناگونی های

‌از‌ ‌بسیاری ‌و ‌است ‌کرده ‌اقتباس ‌انئید ‌اول ‌کتاب شش

‌نیز‌از‌ایلیاد‌گرفته‌است.‌ رویدادهای‌شش‌کتاب‌دوم‌انئید‌را

های‌‌در‌مورد‌به‌کار‌بردن‌وزن‌و‌قراردادهای‌حماسی‌نیز‌شیوه

‌.‌و‌اما‌داستان‌انئید:هومر‌را‌الگو‌قرار‌داده‌است

‌یونانی ‌آنکه ‌آتش‌می‌پس‌از ‌به ‌را ‌تروا ‌‌ها ،‌آینیاسکشند،

داماد‌شاه‌پریام‌به‌اتفاق‌نیروهایش‌با‌بیست‌و‌یک‌کشتی‌فرار‌

‌اطراف‌‌می ‌در ‌سال ‌هفت ‌مدت ‌و کنند

‌می ‌ساکن ‌و‌‌مدیترانه ‌آینیاس شوند.

‌سختی ‌تحمل‌‌همراهانش ‌را ‌بسیاری های

‌کا‌می ‌وارد ‌سرانجام ‌اما ‌میکنند شوند.‌‌رتاژ

‌ملکه ‌محبت ‌مورد ‌‌آنان ‌آنجا قرار‌‌دیدوی

شود‌و‌او‌را‌‌گیرند‌که‌عاشق‌آینیاس‌می‌می

‌به‌عنوان‌نایب‌حاکم‌در‌‌ترغیب‌می کند‌تا

داند‌‌کارتاژ‌اقامت‌گزیند.‌اما‌آینیاس‌که‌می

سرنوشت‌او‌در‌جای‌دیگری‌نهفته‌است،‌دزدانه‌راهی‌سیسیل‌

‌می‌می ‌خودکشی ‌هم ‌دیدو ‌آین‌شود. ‌از‌کند. ‌پس یاس

‌می ‌التیوم ‌راهی ‌زیرین، ‌جهان ‌از ‌مورد‌‌بازدیدهایی ‌و شود

گیرد.‌التینوس‌به‌او‌وعده‌‌استقبال‌شاه‌آنجا‌التینوس‌قرار‌می

‌به‌همسری‌او‌در‌آورد‌اما‌دختر‌را‌‌الوینادهد‌دخترش‌‌می را

‌‌قبال ‌نامزدی ‌درآورده‌‌شاهزاده‌تورنوسمادرش‌به ‌روتولی ی

‌به‌ ‌التینوس‌دو‌رقیب‌را کند.‌‌ی‌با‌هم‌دعوت‌می‌مبارزهاست.

‌می ‌ازدواج‌می‌آینیاس‌تونوس‌را ‌الوینا ‌با ‌وارث‌‌کشد‌و کند‌و

‌شود.‌تاج‌و‌تخت‌می

کوشد‌فضائل‌سنتی‌روم‌از‌قبیل‌‌در‌این‌داستان‌ویرژیل‌می

شناسی‌را‌‌دلیری،‌بردباری،‌میانه‌روی،‌پشتکار،‌دانایی‌و‌وظیفه

‌هم‌دلیر‌است ‌قهرمان‌انئید، و‌هم‌‌تشخص‌و‌عظمت‌بخشد.

که‌دالوری‌آخیلوس‌و‌هکتور‌یا‌‌چنان‌خردمند‌اما‌دلیری‌او‌آن

‌مایه ‌و ‌توجه ‌اودیسیوس‌مورد ‌‌خردمندی است،‌‌شهرتشانی

گیرد‌در‌عوض‌آینیاس‌به‌پرهیزگاری‌که‌‌مورد‌توجه‌قرار‌نمی

‌اوست‌متصف‌می‌ترین‌خصیصه‌مهم ‌حماسه‌ی ‌انئید،‌‌شود. ی

‌یونانی ‌آنکه ‌از ‌به‌‌پس ‌را ‌تروا ها‌می ‌‌آتش ‌داماد‌آینیاسکشند، ،

‌نیروهایش‌با ‌اتفاق ‌به ‌پریام ‌شاهکنند‌‌بیست‌و‌یک‌کشتی‌فرار‌می

‌اطراف‌ ‌در ‌سال ‌هفت ‌مدت و شوند.‌مدیترانه‌ساکن‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 38

‌حماسه ‌به ‌‌نسبت ‌تکراری ‌فقرات ‌کمتر ‌هومر ‌و‌های دارد

تر‌نگاشته‌شده‌است.‌از‌نظر‌اندیشه،‌‌گرایانه‌تر‌و‌درون‌صمیمانه

‌گذارده‌ ‌خود ‌پس‌از ‌شاعران ‌روی ‌را ‌تاثیر ‌بیشترین ویرژیل

‌ ‌دانته،‌‌بایتقراست. ‌قبیل ‌از ‌او ‌از ‌پس ‌التین ‌ادیبان تمام

‌ ‌میلتون،... ‌چاوسر، ‌ولتر، ‌رونسار، ‌بوکاچیو، ‌قایعمپترارک،

‌مرهون‌او‌هستند.

(م‌112-61)‌یپراتورامی‌‌دوره‌

ای‌‌ادبیات‌روم‌هم‌مانند‌یونان‌پس‌از‌عصر‌طالیی‌وارد‌دوره

‌کاهش‌ ‌با ‌سیاسی ‌و ‌اجتماعی ‌انحطاط ‌شد. ‌نسبی ‌نزول از

‌بیشتر‌ ‌اینکه ‌با ‌بود. ‌همراه ‌کیفی ‌و ‌کم ‌نظر ‌از ادبیات،

‌نخست‌ ‌امپراطور ‌ده ‌ادبی‌بودند، ‌آثار ‌مشوق‌ایجاد امپراطورها

هایی‌قائل‌‌زادی‌بیان‌محدودیتبعد‌از‌مرگ‌آگوستوس،‌برای‌آ

‌محدودیت ‌این ‌که ‌گشت.‌‌شدند ‌نیز ‌فلسفه ‌رکود ‌باعث ها

‌آثار‌ ‌خلق ‌به ‌دست ‌بربخورد ‌کسی ‌به ‌ترس‌اینکه ‌از مولفان

‌می ‌ساختگی ‌و ‌به‌‌متکلف ‌بیشتر ‌و زدند

‌می ‌پیدا ‌گرایش ‌که‌‌تفنن ‌چیزی کردند.

‌می ‌گرایش ‌این ‌تقویت ‌توجه‌‌سبب شد،

‌اینک ‌و ‌بود ‌بالغت ‌فن ‌به ‌تمایل‌متزاید ه

‌برابر‌ ‌در ‌بلند ‌صدای ‌با ‌آثارشان داشتند

‌نثر‌ ‌عصر ‌دوره ‌این ‌شود. ‌خوانده همگان

بود.‌خطابه،‌نامه،‌زندگینامه،‌قصه‌و...قالب‌

ی‌ادبی‌بود.‌به‌شرح‌مختصری‌از‌متون‌مرتبط‌با‌ادبیات‌‌عمده

‌پردازیم:‌داستانی‌این‌دوران‌می

o :تراژدی‌

(‌ ‌ق‌2سنکا ‌فیلسم‌‌2۹–.م ‌نویس، ‌نمایشنامه ‌و‌( وف

‌آمد‌و‌ ‌به‌دنیا ‌وی‌در‌کوردوبای‌اسپانیا طنزپرداز‌رومی‌است.

‌و‌مشاور‌روزگار‌حکومت‌وی‌بود.‌نرونمربی‌دوران‌نوجوانی‌ ،

های‌‌وی‌به‌عنوان‌مشاور‌همواره‌در‌تالش‌بود‌تا‌جلوی‌شرارت

‌نرون‌را‌بگیرد.

‌نویسنده ‌هیچ ‌جدید ‌درام ‌تاریخ ‌اندازه‌در ‌به ‌سنکا‌‌ای ی

‌ ‌آلفیری ‌ندارد. ‌اهمیت ‌و ‌فرانسه ‌در ‌کورنی ‌ایتالیا، ‌بایتقردر

‌سده‌همه ‌نویسان ‌تراژدی ‌‌ی ‌‌62های ‌61و مرهون‌‌قایعم،

‌شیوه‌بعضی‌جنبه ‌سبک‌و ‌همچون‌قالب‌و ‌سنکا ی‌‌های‌آثار

گفتار،‌گروه‌‌پرداخت‌هستند.‌شکسپیر‌هم‌در‌استفاده‌از‌پیش

‌تقسیم‌ ‌طوالنی، ‌گفتارهای ‌تک ‌قاصدها، ‌ارواح، همسرایان،

پرده،‌جادو،‌وحشت،‌انتقام‌و‌جبر‌فلسفی،‌تحت‌نمایش‌به‌پنج‌

‌است:‌ ‌مانده ‌باقی ‌تراژدی ‌نه ‌سنکا ‌از ‌است. ‌بوده ‌سنکا تاثیر

‌دیوانه ‌تروا‌،هرکول ‌فینیقی‌،زنان ‌،اودیپ‌،فردا‌،مدیا‌،زنان‌هرکول‌در‌اوتا‌و‌آگاممنون‌،توئستس

‌o طنز‌

،‌طنزنویس‌التینی‌اطالعات‌کمی‌در‌پترونیوساز‌زندگی‌

‌طب ‌بر ‌دست‌است. ‌نظر ‌استاد‌)‌توسیتاسق ‌او ‌رومی(، مورخ

‌توطئه‌خوشگذرانی ‌در ‌و ‌بوده ‌نرون ‌به‌‌های ‌مجبور ‌پیزون ی

‌می ‌‌خودکشی ‌داستان ‌وی ‌از ‌باقیمانده ‌آثار ‌ساتیریکونشود.

‌است.

‌شعر‌‌ساتیریکون ‌از ‌قطعاتی ‌با ‌که ‌است ‌بلندی داستان

اصلی‌متن‌کتاب،‌تنها‌حدود‌‌بخش‌616آراسته‌شده‌است.‌از‌

‌این‌قصه‌که‌به‌ولگردی‌یک‌هشتم‌آن های‌‌باقی‌مانده‌است.

‌جوان‌سبک ‌می‌سه ‌ساختمان‌‌سر ‌ضعیفی‌دارد، ‌طرح پردازد،

‌توصیف‌شخصیت ‌است. ‌غیرمنطقی ‌رویدادها ‌و ‌سست ها‌‌آن

‌جنبه ‌و ‌است ‌است.‌‌ذهنی ‌ضعیف ‌نیز ‌آن ‌طنزآمیز ی

‌نمایشی‌ ‌و ‌ادبی ‌اخالق ‌به ساتیریکون

‌اثر‌وی‌از‌عیش‌و‌لذت‌و‌ پایبند‌نیست‌و

‌این‌کتاب‌از‌پ‌نفس ‌اما ‌است. رستی‌آکنده

لحاظ‌واژگان‌بسیار‌غنی‌است‌و‌به‌عنوان‌

‌روم‌‌گنجینه ‌سواد ‌کم ‌مردم ‌لغات ‌از ای

‌قابل‌مالحظه‌است.

‌و‌م‌686-18)‌الیمارس ‌طنزنویس )

‌نام‌لطیفه ‌کتاب‌حکمت‌به ‌وی‌دو ‌اسپانیایی‌است. های‌‌پرداز

ایف‌هم‌ها‌و‌لط‌نکته‌کتاب‌62در‌قالب‌مرثیه‌و‌‌اپوفورتاو‌‌زنیا

آور‌را‌را‌‌طنز‌و‌خنده‌نکته‌6688دارد‌که‌در‌مجموع‌نزدیک‌به‌

‌می ‌بر ‌هوشمندی،‌‌در ‌ظاهری، ‌کمال ‌از ‌مارسیال ‌آثار گیرد.

‌انگلستان،‌ ‌اسپانیا، ‌در ‌او ‌تاثیر ‌است. ‌برخوردار ‌ایجاز ‌و توازن

‌فرانسه‌و‌آلمان‌قابل‌مالحظه‌است.

(‌ ‌م‌618-28جوونال ‌و ‌است ‌ایتالیایی ‌طنزنویس )62‌

‌نوشتهطنزن ‌زمانه‌دارد. ‌مضمون‌اعتراض‌به‌فساد ‌با هایش‌‌امه

گرایانه،‌قوی،‌بدبینانه،‌تند،‌کنایه‌دار،‌گزنده‌و‌خشماگین‌‌واقع

‌موجز‌ ‌کلمات ‌و ‌عبارات ‌ساختن ‌و ‌بالغت ‌توصیف، ‌در است.

‌پیروان‌ ‌و ‌جانسون ‌بوالو، ‌بر ‌وی ‌دارد. ‌درخشان استعدادی

‌کالسیسم‌نوین‌تاثیر‌چشمگیری‌گذارد.

o حماسه

‌)لوک ‌و‌م‌2۹-29ان ‌کوردبایی ‌سرای ‌حماسه ‌شاعر )

‌‌برادرزاده ‌وی ‌مهم ‌اثر ‌است. ‌سنکا ‌منظومهفارسالیای ی‌‌،

تاریخی‌ناتمامی‌است‌که‌به‌جنگ‌داخلی‌زمان‌ژولیوس‌سزار‌

ادبیات‌روم‌هم‌مانند‌یونان‌پس‌از‌‌دوره ‌وارد ‌طالیی ‌نزول‌‌عصر ‌از ای

‌و‌ ‌اجتماعی ‌انحطاط ‌شد. نسبیسیاسی‌با‌کاهش‌ادبیات،‌از‌نظر‌کم‌

و‌کیفی‌همراه‌بود.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 39

‌نخست‌‌می ‌لحاظ‌قابل‌اهمیت‌است: ‌دو ‌این‌کتاب‌از پردازد.

‌دوم‌عدم‌دخالت‌خدایان‌در‌ پرداخت‌حماسی‌تاریخ‌جدید‌و

‌داستان.گشایی‌‌گره

شاعر‌حماسه‌سرای‌رومی‌که‌در‌‌(م‌92-18)‌وسیاستات

‌ناپل‌به‌دنیا‌آمده‌است.‌آثار‌وی:

‌منظومه ‌داستان‌‌تبائید: ‌که ‌کتاب ‌دوازده ‌در ‌حماسی ای

کند.‌استاتیوس‌تالیف‌این‌اثر‌را‌‌را‌بیان‌می‌هفت‌تن‌علیه‌تب

‌ویرژیل‌است.‌انئیدمرهون‌

‌آخیلوس‌ی‌زندگی‌ای‌چندپاره‌درباره‌آخیلئیس:‌حماسه

o قصه

‌)‌وسیآپول ‌حدود ‌در ‌خطیب‌م‌66۹تولد ‌و ‌نویسنده )

‌بیوه ‌با ‌است. ‌آمده ‌دنیا ‌به ‌آفریقا ‌در ‌که ‌ثروتمندی‌‌رومی ی

ی‌زن‌وی‌را‌متهم‌به‌استفاده‌از‌سحر‌و‌‌ازدواج‌کرد،‌اما‌خانواده

‌کشاندند.‌ ‌دادگاه ‌به ‌را ‌وی ‌و ‌کردند ‌زن ‌فریب ‌برای جادو

رد،‌خود‌را‌تبرئه‌ساخت.‌آپولیوس‌با‌دفاع‌پرشوری‌که‌ایراد‌ک

‌آثار‌وی:

‌دفاعیه ی‌‌ی‌آپولیوس‌در‌دادگاه‌که‌علیه‌خانواده‌مدافعات:

‌زنش‌ایراد‌کرده‌و‌سرشار‌از‌شوخ‌طبعی‌است.

‌یازده‌ ‌شامل ‌پیکارسک ‌رمانس ‌یک ‌طالیی: ‌خر ‌یا مسخ

‌طرح‌آن‌یک‌قصه ‌این‌‌کتاب‌که ‌است. ‌شده ی‌یونانی‌گرفته

‌می ‌حکایت ‌را ‌مردی ‌داستان ‌که‌رمان ‌سوء‌‌کند ‌علت به

‌آید.‌استفاده‌از‌جادو‌به‌شکل‌خر‌در‌می

‌ ‌آثار ‌عقاید‌باب‌در‌فصاحت،‌های‌گل)‌وسیآپولسایر

‌عقاید‌‌(کائنات‌باب‌در‌افالطون، ‌اصول ‌و ‌خطابه ‌به مربوط

‌نوشته های‌وی‌آراسته‌به‌صنایع‌بدیعی‌است‌و‌‌فلسفی‌است.

‌آثار‌ ‌عقل. ‌تا ‌دارد ‌توجه ‌احساس ‌به ‌بیشتر ‌او ‌تفصیل. پر

های‌میانه‌و‌جدید‌به‌ویژه‌بر‌بوکاچیو‌‌س‌بر‌ادبیات‌سدهآپولیو

‌■ و‌پاتر‌تاثیر‌بسیاری‌داشته‌است.

‌باکنر‌تراویک-تاریخ‌ادبیات‌جهان‌ع:ابمن

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 34

(3)ایران ی ادبیات داستانی تاریخچه

‌«مریم‌ایلخان»‌

در‌قسمت‌گذشته‌مروری‌داشتیم‌بر‌دو‌رمان‌امیر‌ارسالن‌و‌

به‌بررسی‌‌میپرداز‌یمیم‌بیک.‌در‌این‌بخش‌ی‌ابراه‌سیاحتنامه

حاجی‌‌وکتاب‌احمد‌از‌آثار‌داستانی‌مشروطه:‌‌دو‌اثر‌دیگر‌از

‌.بابای‌اصفهانی

العابدین‌‌همان‌اثری‌است‌که‌زین‌کتاب‌احمدای،‌‌به‌گفته

‌استانبول‌از‌میزبانش‌به‌امانت‌می‌مراغه ‌از گیرد‌و‌‌ای‌در‌گذر

آن‌به‌عنوان‌یک‌ماخذ‌‌بیک،‌از‌ی‌ابراهیم‌برای‌خلق‌سیاحتنامه

‌می-علمی-سیاسی ‌استفاده ‌نماد‌‌عقیدتی ‌که ‌ماخذی کند.

‌روزگار‌مشروطیت‌ایران‌است:

‌نام‌اثر:‌کتاب‌احمد

‌مولف:‌میرزا‌عبدالرحیم‌طالبوف‌تبریزی

‌ه.ق‌6261تا‌‌6266سال‌خلق‌اثر:‌

‌ترجمه ‌تصنیف‌یا ‌تالیفات‌طالبوف، ‌کلی، ‌طور ‌ساده‌‌به ای

‌ ‌تمام ‌مولف‌در ‌و ‌)‌آننیستند ‌هیات(‌ها حتی‌کتب‌فیزیک‌و

‌هم‌بیامیزد.‌ ‌در ‌گوارا ‌عبارات‌شیرین‌و ‌مطالب‌را سعی‌کرده

‌یا‌ ‌کتاب‌احمد ‌نیست. ‌مستثنا ‌این‌قاعده ‌از ‌نیز کتاب‌احمد

اثر‌ژان‌ژاک‌روسو‌و‌در‌‌"امیل"ی‌‌ی‌طالبی‌که‌به‌شیوه‌سفینه

‌فرزند‌ ‌با ‌است ‌پدری ‌گفتگوی ‌است، ‌شده ‌نوشته استانبول

ات‌مختلف‌علمی،‌به‌زبان‌ساده‌و‌قابل‌خیالی‌خود‌در‌موضوع

ی‌دانش‌و‌فرهنگ‌اروپایی‌‌فهم‌کودکان.‌مولف‌که‌خود‌شیفته

بوده،‌علوم‌و‌کشفیات‌و‌اختراعات‌گوناگونی‌را‌که‌از‌روی‌کتب‌

‌و‌ ‌داده ‌کتاب‌شرح ‌این ‌در ‌است، ‌دسترس‌داشته ‌در روسی

ها،‌‌نسل‌ایرانی‌را‌به‌تماشای‌برج‌ایفل‌پاریس،‌اهرام‌و‌مومیایی

‌برد.‌س‌سماع،...‌و‌اکتشاف‌مظاهر‌و‌آثار‌علوم‌اروپا‌میمجل

احمد،‌پسری‌بسیار‌کنجکاو‌و‌باهوش‌است.‌او‌طفلی‌ساده‌و‌

عادی‌نیست‌و‌طبیعت‌یک‌مرد‌شصت‌ساله‌را‌دارد.‌فیلسوفی‌

‌در‌ ‌که ‌دنیادیده ‌شاید ‌و ‌متین ‌و ‌دوراندیش ‌عاقل، کوچک،

عضالت‌و‌ای،‌پرده‌از‌م‌های‌کودکانه،‌هر‌دم‌به‌بهانه‌خالل‌بازی

گیرد‌و‌گاهی‌نیز‌چیزی‌از‌معلومات‌خود‌به‌‌اسرار‌خلقت‌برمی

‌گوید.‌اطرافیان‌می

‌سفینه ‌در ‌‌مولف ‌ضمن‌)‌یطالبی ‌احمد(، ‌کتاب ‌اول جلد

شرح‌اختراعات‌و‌اکتشافات‌جدید،‌در‌هر‌فرصتی‌از‌پیشرفت‌

‌و‌درس‌ ‌پس‌ماندن‌ایرانیان‌سخن‌به‌میان‌آورده اروپاییان‌و

آموزد‌و‌از‌رسوم‌و‌عادات‌‌احمد‌میاخالق‌و‌میهن‌پرستی‌به‌

‌می ‌انتقاد ‌خرافات ‌و ‌احمد‌‌ناپسند ‌به ‌پدر ‌جایی ‌در کند.

‌گوید:‌می

‌می" ‌آینده ‌در ‌نه‌‌تو ‌هنوز ‌اما توانی‌طبیب‌معروفی‌بشویای.‌چون‌هرکس‌‌کتاب‌تحفه‌را‌دیده‌ای‌و‌نه‌قانون‌را‌خوانده

کتاب‌تحفه‌را‌دارد‌در‌ایران‌طبیب‌است‌و‌اگر‌خواندن‌قانون‌‌باشی‌‌هم‌ضمیمه‌را ‌آن‌وقت‌حکیم ‌ساخت، ی‌فضیلت‌خود

‌کوچه ‌هر ‌در ‌باز‌‌است‌و ‌را ‌دکان‌قصابی‌خود ‌بخواهد ای‌که‌".های‌خود‌مسئول‌نیست‌کند،‌از‌مدفون

‌مجموعه‌ ‌دوم ‌‌جلد ‌احمد، ‌کتاب ‌المحسنین"ی ‌"مسالک

‌به‌تقلید‌‌داستان‌یا‌سفرنامه ای‌خیالی‌است‌که‌طالبوف‌آن‌را

نوشته‌و‌ماجرای‌‌سر‌همفری‌دیوییف‌،‌تالآخرین‌روز‌حکیماز‌

ی‌دماوند‌با‌مقاصد‌علمی.‌‌سفر‌گروهی‌از‌جوانان‌است‌به‌قله

ای‌است‌که‌مولف‌بتواند‌در‌خالل‌آن‌مسائل‌‌این‌مسافرت‌بهانه

مختلف‌اخالقی‌و‌اجتماعی‌و‌تعلیماتی‌را‌طرح‌کند‌و‌اطالعات‌

خود‌را‌به‌صورت‌مناظره‌میان‌رفقا‌یا‌کسانی‌که‌در‌طول‌سفر‌

‌ ‌می‌ها‌آنبا ‌ناتوانی‌‌برخورد ‌نارضایی‌عمومی، ‌بیان‌کند. کنند

‌وضعیت‌ ‌ضرورت‌وجود‌یک‌نظام‌قضایی، حکومت‌استبدادی،

‌دام‌خطرناک‌اروپایی‌شدن‌ ‌ادبیاتی‌فرسوده، ‌بهداشت، اسفبار

‌بهانه ‌به ‌ثروت ‌و ‌قدرت ‌کسب ‌بی‌برای ‌فرهنگ‌‌ی ‌به توجهی

‌ ‌با ‌انقالب‌مشروطیت ‌که ‌اساسی ‌مسائل ‌دیگر ‌و ‌ها‌آنایرانی

‌ماند.‌یک‌از‌نظر‌طالبوف‌دور‌نمی‌درگیر‌بود،‌هیچ

‌این‌کتاب‌ ‌جلد‌سوم ‌در ‌اما ‌انسان‌به‌"مسائل‌الحیات"و ،

گردد.‌در‌جلد‌سوم‌‌سرنوشت‌دنیوی‌و‌جهانی‌بشریت‌واقف‌می

‌انسانی‌انقالبی‌و‌جهان‌وطنی‌بار‌ مولف‌در‌نظر‌دارد‌احمد‌را

‌ی‌این‌کتاب‌آمده‌است:‌آورد.‌در‌سر‌لوحه

"‌ ‌اعصار ‌کرهدر ‌روی ‌یک‌‌آینده، ‌عالم ‌ملل ‌و ‌زمین یکند‌و‌‌فدراسیون‌کبیری‌به‌عنوان‌جمهوریت‌سرخ‌تشکیل‌می

‌سکنه ‌کرور ‌پانصد ‌و ‌مثابه‌هزار ‌به ‌دنیا ‌بیت‌‌ی ‌اهل ‌یک ی‌".شود‌و‌اعضای‌یکدیگر‌گردد‌می

زبان‌طالبوف‌بسیار‌ساده‌و‌روان‌است‌و‌جای‌تعجب‌است‌

ه‌و‌عمر‌خود‌را‌در‌که‌با‌آنکه‌وی‌آذربایجانی‌و‌ترک‌زبان‌بود

خاک‌روسیه‌و‌دور‌از‌محیط‌ایران‌به‌سر‌برده،‌چگونه‌توانسته‌

حال‌باید‌گفت‌نثر‌وی‌به‌‌فارسی‌را‌به‌این‌روانی‌بنویسد.‌با‌این

های‌ترکی‌برخورد‌‌حد‌کمال‌نرسیده‌و‌گاهی‌در‌متن‌به‌واژه

‌کنیم.‌می

‌مشروطه‌از‌بسیاری‌بر‌"احمد‌کتاب"‌نگارش‌با‌طالبوف

‌آثار‌از‌خواهان،‌تجدد‌که‌اندازه‌همان‌به.‌گذاشت‌تأثیر‌خواهان

‌روحانی،‌عالمان‌از‌برخی‌کردند،‌می‌جانبداری‌او‌های‌دیدگاه‌و

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌در‌او‌که‌بود‌مطالبی‌سبب‌به‌این،‌و‌بودند‌مخالف‌وی‌با

‌اصول‌با‌ی‌طالبوف‌ایشان،‌اندیشه‌بود.‌به‌اعتقاد‌آورده‌آثارش

‌یافته‌هرتش‌زمان‌همان‌در‌.نداشت‌همخوانی‌اسالم‌دیانت

‌همین‌به‌دارند‌کوشش‌طالبوف‌آثار‌ترویج‌در‌ها"یباب"‌که‌بود

‌و‌شده‌بابیه‌به‌منسوب‌المحسنین‌مسالک‌و‌احمد‌کتاب‌دلیل

‌به‌شده‌ممنوع‌ها‌آن‌قرائت‌علما‌طرف‌از ‌ی‌احمد‌نوشته‌بود.

‌کرده‌بودند:‌اعالم‌قدغن‌را‌طالبوف‌آثار‌علما‌خواندن‌کسروی،

"‌ ‌د... ‌که ‌آن‌کارها ‌که‌یکی‌از ‌آن‌بود ‌تهران‌اتفاق‌افتاد رهای‌مسالک‌‌حاجی‌شیخ‌فضل‌اهلل،‌به‌دستاویز‌برخی‌از‌نوشته

‌ ‌بی‌دین‌اعالم ‌طالبوف‌را ‌)المحسنین، ‌این‌کرد ‌کرد(. تکفیرالمتین‌در‌آن‌باره‌گفتار‌‌ها‌نیز‌افتاد‌و‌در‌حبل‌سخن‌به‌روزنامه

ها‌که‌طالبوف‌‌نوشته‌شد‌و‌گویا‌یکی‌از‌بهانه‌".هران‌داشت‌همین‌بودبرای‌نرفتن‌به‌ت

‌متفاوت‌خصوصیات‌دلیل‌به‌نهایت‌در‌و

‌بر‌رمان‌نام‌امروز‌ما‌آنچه‌با‌"احمد‌کتاب"

‌که‌آید‌می‌پیش‌سوال‌این‌گذاریم،‌می‌آن

‌یک‌است؟‌رمان‌یک‌احمد‌کتاب‌آیا

‌ی‌هجونامه‌یک‌یا‌است؟‌آموزشی‌ی‌رساله

‌از‌ترکیبی‌احمد،‌کتاب‌آید‌نظرمی‌به‌اجتماعی؟-سیاسی

‌پیشتاز‌اثر‌یک‌نظر‌هر‌از‌و‌هاست‌نیا‌ی‌همه ‌و‌پیشتاز‌رمان:

‌پیشگو‌رمان ‌در‌ایران‌بهتر‌ی‌آینده‌برای‌را‌رویایی‌طالبوف،.

‌منعکس‌تخیلی‌دنیایی‌در‌را‌اندیشه‌این‌و‌پرورد‌می‌سر

‌خواهد‌تخیلی‌دهه‌چند‌یا‌چندسال‌فقط‌که‌دنیایی.‌سازد‌می

‌ماند ‌سیمتر‌ایران‌نوین‌ی‌جامعه‌تصویر‌داستان،‌افق‌در.

‌مجموعه،‌این.‌است‌شده‌اروپایی‌دایشد‌که‌ای‌جامعه.‌شود‌می

‌است،‌جدید‌ادبی‌نوع‌و‌جدید‌نسل‌یک‌ی‌فرآورده‌که

‌.است‌گرفته‌خود‌به‌تجدد‌های‌شکل‌پیشاپیش

‌نام‌اثر:‌حاجی‌بابا‌اصفهانی

‌مولف:‌جیمز‌موریه

‌مترجم:‌میرزا‌حبیب‌اصفهانی

‌.ق(ه‌6629م‌)‌6021سال‌تالیف:‌حدود‌

ابا‌کتابی‌است‌که‌آن‌را‌جیمز‌موریه‌به‌قصد‌انتقاد‌حاجی‌ب

‌صورت ‌آوردن ‌نمایش‌در ‌به ‌و ‌ایرانیان ‌و‌‌های‌از زشت‌آداب

‌سفیر‌ ‌منشی ‌سمت ‌با ‌موریه ‌است. ‌نوشته ‌ایرانی رسوم

به‌ایران‌آمد.‌‌.قه‌6662سر‌هارفورد‌جونز(‌در‌سال‌انگلستان‌)

ی‌شوم‌گلستان‌و‌تعیین‌خطوط‌مرزی‌‌وی‌در‌انعقاد‌قطعنامه

‌ ‌روسیه ‌و ‌ایران ‌مدت‌‌مایمستقجدید ‌در ‌وی ‌داشت. نقش

اقامت‌خود‌در‌ایران‌اخالق‌و‌عادات‌ایرانیان‌به‌خصوص‌سران‌

‌به‌خوبی‌آموخت‌و‌در‌مدت‌شش‌ساله ‌بزرگان‌دولت‌را ی‌‌و

‌برای‌ ‌زیادی ‌مطالب ‌تا ‌یافت ‌فرصتی ‌ایران ‌در ‌خود اقامت

‌های‌خود‌فراهم‌آورد.‌ها‌و‌داستان‌سفرنامه

با‌اصفهانی،‌نزدیک‌به‌ده‌سال‌پس‌از‌آخرین‌کتاب‌حاجی‌با

‌نظر‌ ‌این‌اثر‌در ‌لندن‌منتشر‌شد. ‌ایران‌در مراجعت‌موریه‌از

برخی‌از‌منتقدین‌کتابی‌پر‌از‌مکررات‌خسته‌کننده،‌مبتذل‌و‌

پیش‌پا‌افتاده‌است.‌ولی‌جمعی‌دیگر‌از‌منتقدان‌از‌جمله‌سر‌

و‌با‌‌والتر‌اسکات‌آن‌را‌یکی‌از‌قطعات‌پرماجرای‌عامه‌دانسته

اند.‌‌هم‌ردیف‌قرار‌داده‌آلن‌رنه‌لوساژ‌اثر‌ژیل‌بالسداستان‌

‌مردم‌ ‌میان ‌از ‌لوساژ ‌داستان ‌قهرمان ‌مانند ‌نیز ‌بابا حاجی

‌هم ‌از ‌گرفتار‌‌برخاسته، ‌کرده، ‌کسب ‌معلومات ‌خود صنفان

‌ ‌با ‌به‌ناچار ‌و ‌راهزنان‌شده ‌در‌‌ها‌آندزدان‌و مشارکت‌کرده،

‌ب ‌سرانجام ‌و ‌بوده ‌ثروت ‌و ‌مال ه‌جستجوی

‌سرگذشت‌ ‌است. ‌یافته ‌دست ‌عالی مقامی

‌نوشته ‌میان ‌در ‌بابا ‌تنها‌‌حاجی ‌موریه های

‌خود‌ ‌به ‌را ‌مخاطب ‌توجه ‌که ‌است کتابی

‌او‌ ‌دیگر ‌داستان ‌حتی ‌است. ‌کرده جلب

‌لندن ‌در ‌بابا ‌از‌‌حاجی ‌بعد ‌چهارسال که

سرگذشت‌حاجی‌بابی‌اصفهانی‌نوشته‌شد،‌

‌کند.‌ی‌نمیاز‌نظر‌انشا‌و‌مهارت‌در‌بیان‌مطلب‌با‌آن‌برابر

این‌کتاب‌به‌صورت‌قصه‌و‌داستان‌نوشته‌شده‌و‌نویسنده‌

‌ ‌تصویر ‌‌ها‌تیشخصدر ‌سرگذشت ‌بوده‌‌ها‌آنو ‌موفق بسیار

‌ ‌حیث‌مطالب، ‌از ‌اما ‌قصد‌‌کامالاست. ‌نویسنده پیداست‌که

‌طی‌ ‌و ‌بگوید ‌سخن ‌ایرانی ‌قوم ‌محاسن ‌و ‌مفاخر ‌از نداشته

‌ن ‌به ‌داشته، ‌ایرانی ‌فرهنگ‌قوم ‌روی ‌که ‌قابل‌مطالعاتی کات

‌ ‌شرح ‌بر ‌سعی ‌و ‌یافته ‌دست ‌و‌‌ها‌آننکوهشی ‌سفرنامه در

‌الزم‌به‌ذکر‌است‌که‌در‌شرح‌این‌ داستان‌خود‌نموده‌است.

انصافی‌را‌به‌خرج‌داده‌و‌وضعیت‌برخی‌طبقات‌‌موارد‌کمال‌بی

‌ ‌بسیار ‌ایران‌را ‌‌تر‌بزرگمردم ‌آنچه ‌تشریح‌کرده‌‌واقعااز بوده

های‌‌نگلستان‌چاپ‌و‌به‌زباناست.‌این‌کتاب‌بارها‌و‌بارها‌در‌ا

گوناگون‌ترجمه‌شده‌است‌و‌به‌قول‌براون‌چه‌بسیار‌افرادی‌

ی‌ایرانیان‌را‌با‌آن‌صفات‌‌که‌با‌خواندن‌آن‌گمراه‌شده‌و‌همه

‌اند.‌مورد‌قضاوت‌قرار‌داده

‌که‌ ‌است ‌شده ‌گفته ‌کتاب، ‌این ‌نامگذاری ‌علت ‌مورد در

‌ ‌که ‌جونزهنگامی ‌هارفورد ‌انگلس‌سر ‌قصد ‌به ‌را تان‌ایران

دو‌جوان‌ایرانی‌‌کند‌یم،‌عباس‌میرزا‌از‌وی‌تقاضا‌کرد‌یمترک‌

‌این‌دو‌ ‌یک‌از ‌انگلستان‌ببرد. ‌قصد‌تحصیل‌به ‌به ‌خود ‌با را

‌ ‌افشارجوان، ‌بابا ‌‌میرزا ‌یکی‌از منصبان‌عباس‌‌صاحبپسر

‌محصلین‌ایرانی‌از‌دخل‌و‌تصرفی‌که‌موریه‌ ‌ظاهرا ‌بود. میرزا

‌هزینه ‌در ‌داشته ‌‌قصد ‌تحصیل ‌جلوگیری‌ب‌ها‌آنی کند،

حاجی‌بابا‌کتابی‌است‌که‌آن‌را‌‌موریه ‌از‌‌جیمز ‌انتقاد ‌قصد به

‌آوردن‌ ‌نمایش‌در ‌به ایرانیان‌وزشت‌آداب‌و‌رسوم‌‌های‌صورت

ایرانی‌نوشته‌است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

خصوص‌از‌میرزا‌بابا‌‌به‌ها‌آنکردند‌و‌به‌این‌جهت‌موریه‌از‌‌می

دل‌خوشی‌نداشته‌است.‌شاید‌به‌این‌جهت‌و‌شاید‌هم‌از‌آنجا‌

‌از‌لحاظ‌ترکیب‌لفظی‌به‌نظرش‌مضحک‌ که‌اسم‌حاجی‌بابا

‌کند.‌آمده،‌این‌نام‌را‌برای‌کتابش‌انتخاب‌می‌می

‌ترجمه ‌اما ‌حبیب‌‌و ‌نثر‌میرزا ی‌حاجی‌‌در‌ترجمهی‌کتاب:

بابا‌اصفهانی،‌یکی‌از‌بهترین‌نثرهای‌عهد‌اخیر‌است.‌سرتاسر‌

کتاب‌با‌اشعار‌مناسب‌از‌خود‌مترجم‌و‌استادان‌سخن‌فارسی‌

و‌آیات‌و‌احادیث‌و‌امثال‌و‌اصطالحات‌آنچنان‌آراسته‌شده‌که‌

رسد‌اصل‌متن‌به‌زبان‌فارسی‌بوده‌است.‌کریستف‌‌به‌نظر‌می

‌سرچشمه ‌کتاب ‌در ‌این‌‌باالیی ‌بر ‌فارسی ‌کوتاه ‌داستان های

‌اعتقاد‌است:

‌موریه‌" ‌اثر ‌باباب ‌حاجی ‌فارسی ‌متن ‌که ‌است ‌بدیهی ...‌اندازه ‌تا ‌بلکه ‌حبیب‌‌نیست؛ ‌میرزا ‌اثر ای

‌".استو‌این‌امر‌را‌به‌علت‌عدم‌وفاداری‌میرزا‌

‌متن‌اصلی‌می ‌برای‌این‌‌حبیب‌به ‌و داند.

‌می ‌بر ‌علت ‌دو ‌نخست‌‌چگونگی شمارد:

‌ترجمه ‌‌آنکه ‌انگلیسی‌ی ‌متن ‌از فارسی

‌اثر‌ ‌فرانسوی ‌متن ‌از ‌و ‌نگرفته صورت

‌امری‌‌دوفکونپره ‌علت‌دوم ‌و ‌است. بوده

‌آزادی ‌از ‌که ‌حبیب ‌میرزا ‌است. ‌و‌‌سیاسی خواهان

طلبان‌مقیم‌استانبول‌بوده‌است،‌متن‌حاجی‌بابا‌را‌در‌‌مشروطه

ی‌ایران‌به‌کار‌‌خدمت‌جدال‌خود‌علیه‌استبداد‌قاجار‌و‌جامعه

از‌زبان‌موریه‌‌تندترهمین‌سبب‌زبان‌او‌به‌مراتب‌‌بندد.‌به‌می

‌نماید.‌است.‌و‌به‌جهاتی‌متن‌اصلی‌را‌تثبیت‌و‌تقویت‌می

ی‌میرزا‌حبیب‌بارها‌در‌کلکته‌و‌الهور‌و‌‌این‌کتاب‌با‌ترجمه

‌هم‌بخش ‌با هایی‌از‌متن‌حاجی‌‌تهران‌به‌چاپ‌رسیده‌است.

‌خوانیم:‌بابای‌اصفهانی‌را‌می

طهران‌بود‌و‌در‌طهران‌اولین‌منزلم‌‌...اولین‌جایی‌که‌رفتم"‌تازه‌در‌آنجا‌جا‌به‌جا‌شده‌بودم‌‌در‌برابر‌خانه ی‌عطاری‌بود.

که‌روزی‌پیرزنی‌در‌را‌به‌شدت‌کوبید‌و‌فریاد‌برآورد‌که‌استاد‌‌دوایی‌‌عطار‌همسایه ‌مردن‌است. ‌کار ‌و‌در ‌کرده ‌سده ی‌شما

‌نبخشیده‌ ‌ثمری ‌هیچ ‌اما ‌باشیم ‌حلقش‌نکرده ‌به نیست‌که‌برکت‌نفس‌تو‌‌آمده‌است. ‌از ‌بلکه ‌تا ‌دعایی‌بگیرم ‌تو ‌از ‌تا ام

فتوحی‌بیابد.‌چون‌در‌منزل‌خود‌کاغذ‌و‌قلمدان‌نداشتم‌قرار‌‌حیاطی‌ ‌از ‌مرا ‌پیرزن ‌بنویسم. ‌مریض ‌بالین ‌بر ‌را ‌دعا شد‌آن‌ ‌میان ‌در ‌بیمار ‌که ‌برد ‌تاریکی ‌و ‌تنگ ‌اتاق ‌به کوچک

مرد‌به‌قدری‌کرد.‌ازدحام‌از‌زن‌و‌‌بستری‌افتاده‌بود‌و‌ناله‌میافتاد.‌فریاد‌بیمار‌بلند‌‌انداختی‌زمین‌نمی‌بود‌که‌اگر‌سوزن‌می

بود‌که‌ای‌وای‌مردم‌به‌دادم‌برسید.‌در‌اطراف‌بسترش‌مبلغی‌

شد‌و‌معلوم‌بود‌که‌‌های‌دوا‌و‌درمان‌دیده‌می‌ها‌و‌کاسه‌شیشه‌با‌ ‌حکیم ‌بودند. ‌نکرده ‌مضایقه ‌کاری ‌هیچ ‌از ‌او ‌نجات برای

‌‌شیشه ‌لگن ‌و ‌اماله ‌گوشهی ‌در ‌نوک‌‌قی ‌به ‌قلیان ‌اتاق یی‌‌گفت‌کار‌این‌مریض‌از‌دوای‌من‌و‌معالجه‌نشسته‌بود‌و‌می

من‌گذشته‌است‌تا‌حاال‌دوای‌درویش‌چه‌کند.‌دعای‌درویش‌‌اثری‌تازه‌است.‌چون‌چشم‌تیمارداران‌بر‌من‌افتاد‌بر‌ تازه‌را

‌من‌‌جنب‌و‌جوش‌افزودند‌و‌دیده ‌همه‌بر‌من‌دوخته‌شد. هاکسی‌که‌مستجاب‌الدعوه‌باشد‌و‌صاحب‌قوت‌و‌نیز‌با‌هیات‌

دم‌مسیحا‌باشد‌کاغذ‌و‌قلمدان‌خواستم‌هر‌چند‌در‌تمام‌عمر‌‌دستم‌رنگ‌قلم‌ندیده‌بود.

‌ورقی‌بزرگ‌از‌کاغذ‌که‌معلوم‌بود‌کاغذ‌ قلمدانی‌آوردند‌با‌بوده ‌پیچیده ‌آن ‌در ‌دوا ‌است‌و ‌سکون‌‌عطاری ‌و ‌وقار ‌با اند.

ا‌خطوط‌کج‌اسرار‌آمیزی‌سرتا‌پای‌کاغذ‌را‌بو‌معوج‌عمودی‌و‌افقی‌شطرنجی‌ساختم‌و‌

‌خانه ‌از‌‌میان ‌که ‌عالماتی ‌نقوش‌و ‌با ‌را ها‌کردم.‌ ‌پر ‌بود ‌معجوالت‌خودم مصنوعات‌و‌آن‌ ‌و ‌آوردند ‌آب ‌از ‌پر ‌قدحی ‌گفتم آنگاه‌مریض‌ ‌به ‌و ‌کردم ‌حل ‌آب ‌در ‌را کاغذ‌گفت:‌ ‌و ‌آمد ‌در ‌صدا ‌به ‌حکیم بلعانیدم...

لش‌نرسیده‌اگر‌عمر‌مریض‌باقی‌باشد‌و‌اج"‌این‌طلسمات‌ ‌این‌اسماء‌حسنی‌و ‌این‌ادعیه‌و ‌تاثیر باشد‌از‌اال‌اگر‌بوعلی‌هم‌از‌گور‌درآید‌کاری‌از‌ مقدس‌خواهد‌بود‌و

‌"دستش‌ساخته‌نیست.‌دقیقه ‌با‌‌بیمار ‌سپس ‌افتاد. ‌وار ‌مرده ‌و ‌بیهوش ‌چند ای

حالتی‌که‌باعث‌حیرت‌همه‌بلکه‌خود‌من‌و‌حکیم‌هم‌گردید،‌را‌باز‌کرد‌و‌سر‌از‌بالین‌برداشت‌و‌‌ها‌مچشآروغی‌چند‌زد‌و‌

لگن‌خواست.‌گالب‌بر‌روی‌خوانندگان‌چنان‌قی‌کرد‌که‌اگر‌خود‌را‌در‌حلقش‌کرده‌بود‌آنقدر‌‌"قانون"ابوسینا‌تمام‌کتاب‌

‌■ "...کرد‌ینمقی‌‌

‌منابع:

‌یحیی‌آرین‌پور‌-از‌صبا‌تا‌نیما

‌فارسی‌سرچشمه ‌کوتاه ‌داستان ‌و‌‌-های ‌باالیی کریستف

‌پرس‌یا‌یکومیشل‌

‌کریستف‌باالیی‌-پیدایش‌رمان‌فارسی

‌احمد‌کسروی‌-تاریخ‌مشروطه‌ایران

‌جیمز‌موریه‌-حاجی‌بابای‌اصفهانی

خواهان‌‌میرزا‌حبیب‌که‌از‌آزادیطلبان‌مقیم‌استانبول‌‌و‌مشروطه

بوده‌است،‌متن‌حاجی‌بابا‌را‌در‌خدمت‌جدال‌خود‌علیه‌استبداد‌

‌جامعه ‌و ‌کار‌‌قاجار ‌به ‌ایران ی بندد.‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

«روی ماه خداوند را ببوس»ی رمان ‌درباره

‌«مصطفی‌بیان»؛‌«مصطفی‌مستور»نویسنده‌‌‌

‌بنده» ‌هرگاه ‌عمران! ‌پسر ‌به‌‌ای ‌چنان ‌آن ‌بخواند، ‌مرا ای

‌گوش‌می‌س ‌اما‌سخن‌او ‌ندارم ‌او ‌ای‌جز پرم‌که‌گویی‌بنده

که‌گویی‌همه‌خدای‌‌خواند‌یمهمه‌را‌چنان‌‌ام‌بندهشگفتا‌که‌

‌«اویند‌جز‌من.

‌ ‌بلند ‌ببوس»داستان ‌را ‌خداوند ‌ماه ‌حقیقت‌«روی در‌‌در

و‌تردید‌انسان‌)شخصیت‌اصلی‌داستان(‌نسبت‌به‌‌شک‌مورد

‌خدا» ‌نبودن ‌یا ‌بودن ‌قبل‌‌ست.« ‌چندی ‌تا ‌که خدایی

و‌به‌وجود‌او‌ایمان‌داشتیم،‌اما‌امروز‌دچار‌شک‌‌میختشنا‌یم

‌.میشو‌یمو‌تردید‌نسبت‌به‌وجود‌او‌

‌هست؟» ‌خداوندی ‌گویم: ‌می ‌خودم «‌با

‌)متن‌کتاب(.

(،‌شخصیت‌اصلی‌داستانفردوس‌)‌یونس

‌و ‌‌مجرد ‌دکترای گری‌‌پژوهشدانشجوی

‌ی‌نامهپایان‌‌ی‌ارائهاست‌که‌برای‌‌اجتماعی

ستجوی‌دلیل‌در‌حال‌تحقیق‌و‌ج‌یشدکتر

‌به‌‌جامعه ‌جوانی ‌دکتر ‌خودکشی شناختی

،‌سی‌و‌چهار‌ساله،‌پارسادکتر‌محسن‌پارسا‌است.‌‌محسن‌اسم

‌پرینستون‌امریکا‌ ‌دانشگاه فارغ‌التحصیل‌دکترای‌تخصصی‌از

‌یها‌دانشگاهچهار‌سال‌تدریس‌در‌‌ی‌سابقهو‌‌فیزیک‌در‌رشته

‌کشور، ‌مفاهیم‌ها‌سال‌داخل ‌روی ‌مدرن،‌‌بر ‌فیزیک مبانی

‌نظریه‌کوانتومن ‌و ‌هیچ‌‌سبیت‌عام ‌داشته‌و ‌مطالعه تحقیق‌و

‌دلیلی‌برای‌خودکشی ‌ای‌که ‌‌او‌مشکل‌عمده نبوه‌باشد‌هم

‌.است

خوشا‌به‌حال‌پارسا.‌دانشجوی‌بدبخت!‌تو‌اگر‌نتوانی‌مرگ‌»

‌معنا‌کنی‌برای‌چه‌زنده‌ای؟‌مدرک‌ام،‌شغل‌ام،‌ یک‌آدم‌را

‌عشق‌ام‌و‌ ورده‌است.‌به‌یک‌مرده‌گره‌خ‌ام‌ندهیآشهرت‌ام،

هیچ‌وقت‌این‌همه‌خوشبختی‌در‌یک‌نقطه‌جمع‌نشده‌بود.‌

‌دکتر‌محسن‌پارسا‌ ‌چرا ‌یک‌سوال: ‌در ‌یک‌مرده، آن‌هم‌در

‌فیزیکدان‌ ‌و ‌دانشگاه ‌بدون‌‌ی‌برجستهاستاد ‌و ‌ناگهان معاصر

هشتم‌یک‌برج‌بیست‌‌ی‌طبقهآن‌که‌دیوانه‌شده‌باشد‌باید‌به‌

‌یک‌جو ‌مثل ‌خودش‌را ‌بعد ‌و ‌برود ‌طبقه ‌چند ‌عاشق‌و ان

رو‌به‌خیابان‌روی‌آسفالت‌پرت‌‌ی‌پنجرهاحساساتی‌از‌‌ی‌شهیپ

‌کتاب(.‌68)صفحه‌«‌کند؟‌دانشجوی‌بدبخت!

‌خواهد‌یم،‌این‌تنها‌سوالی‌است‌که‌«بودن‌یا‌نبودن‌خدا؟»

‌یونس‌بداند.‌به‌نظر‌او،‌پاسخ‌این‌سوال‌تکلیف‌خیلی

چیزها‌مثل‌خودکشی‌دکتر‌پارسا‌و‌خیلی‌چیزهای‌دیگر‌را‌

‌ابد‌در‌‌کند‌یمن‌روش ‌تا ‌را ‌پاسخ‌ندادنش‌هم‌خیلی‌چیزها و

‌.دارد‌یمتاریکی‌محض‌نگه‌

«‌ ‌تعجب ‌همیشه ‌تونه‌‌کنم‌یممن ‌می ‌کسی ‌طور ‌چه که

بدون‌این‌که‌پاسخ‌قاطع‌و‌قانع‌کننده‌ای‌برای‌این‌سوال‌پیدا‌

‌خرید‌ ‌بخوره، ‌غذا ‌کنه، ‌ازدواج ‌بره، ‌راه ‌کنه، ‌کار ‌باشه، کرده

‌کتاب(.‌61)صفحه‌«‌بکشهکنه،‌حرف‌بزنه‌و‌حتی‌نفس‌

اگر‌:‌»دهد‌یمیونس‌پاسخ‌سوال‌را‌تلویحا‌در‌ابتدای‌داستان‌

‌پایان‌ ‌مرگ ‌باشه، ‌داشته ‌وجود خداوندی

همه‌چیز‌نخواهد‌بود...‌اگر‌خداوندی‌در‌کار‌

‌چیزه ‌همه ‌مرگ‌پایان ‌نباشه »‌ ‌62)صفحه

‌کتاب(.

‌یونس(، ‌صمیمی ‌)دوست ‌مهرداد

‌ ‌انصرافی ‌که‌‌ی‌رشتهدانشجوی فلسفه

‌رها‌د ‌نیمه ‌و ‌نصفه ‌جولیا ‌بخاطر رسش‌را

‌بعد‌از‌نه‌ کرد‌و‌رفت‌به‌دنبالش‌در‌امریکا،

‌کسی‌ ‌بازگشت. ‌ایران ‌به ‌دوست‌دانست‌ینمسال ‌در ‌مهرداد ،

‌چه‌دیده‌بود‌که‌عاشق‌اش‌شد‌و‌رفت.‌اش‌ییکایآمردختر‌

‌ی‌مجنون‌نشینی‌گر‌در‌دیدها

‌ه‌غیر‌از‌خوبی‌لیلی‌نبینیب

‌ ‌فکر ‌خودش ‌با ‌خدکند‌یمیونس ‌و‌: ‌دارد؟ ‌وجود اوندی

‌خواهد‌یم،‌داد‌یممهرداد‌که‌هیچ‌وقت‌به‌این‌چیزها‌اهمیت‌

بداند‌چرا‌در‌روز‌تاریخ‌تولدش‌به‌دنیا‌آمده‌است؟‌نه‌یک‌سال‌

‌ هزاران‌سال‌‌پرسد‌یمزودتر‌و‌نه‌یک‌سال‌دیرتر‌متولد‌شده.

است‌که‌جهان‌وجود‌داشته‌اما‌خودش‌نبوده،‌پس‌چه‌دلیلی‌

ود‌پیدا‌کند‌و‌به‌زندگی‌پر‌از‌رنج‌و‌باعث‌شده‌که‌ناگهان‌وج

‌منتهی‌ ‌مرگ ‌به ‌هم ‌آخر ‌که ‌اندوه ‌و ‌بیماری ‌و ‌فقر ‌و درد

‌مرگ‌شود‌یم ‌و ‌زندگی ‌و ‌آفرینش ‌به ‌جولیا ‌بشود؟ ‌پرتاب ،

‌برایش‌تلخ‌و‌دشوار‌‌ردیگ‌یماشکاالت‌جدی‌ و‌این،‌زندگی‌را

‌.کند‌یم

مهرداد،‌به‌ایران‌برگشت‌تا‌مادر‌بیمارش‌را‌با‌خودش‌ببرد.‌

‌سال‌است‌که‌مهر ‌دو ‌دارند. ‌ساله ‌دختری‌چهار ‌جولیا، ‌و داد

‌مبتال‌به‌سرطان‌شده‌و‌وضع‌روحی‌ای‌مناسبی‌ندارد.‌ جویا

‌معتقد‌است‌که‌بهترین‌فرض‌این‌است‌که‌خدایی‌در‌ جولیا

‌این‌صورت‌است‌که‌مجبور‌نیستیم‌ ‌نباشد‌چون‌فقط‌در کار

‌.میاندازیبالعالج‌را‌به‌گردن‌او‌‌یها‌یماریبگناه‌وجود‌

‌خو ‌با ‌یونس ‌فکر :‌کند‌یمدشخداوندی‌وجود‌دارد؟‌و‌مهرداد‌‌چیزها‌ ‌این ‌به ‌وقت ‌هیچ که

بداند‌‌خواهد‌یم،‌داد‌یماهمیت‌‌به‌ ‌تولدش ‌تاریخ ‌روز ‌در چرا

دنیا‌آمده‌است؟

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 32

جولیا‌میگه‌این‌منصفانه‌نیست‌که‌انسان‌در‌زندگی‌ش‌با‌»

‌برداره‌ییها‌مانع ‌میان ‌از ‌رو ‌ها ‌اون ‌نتونه ‌که ‌بشه ‌رو «‌روبه

‌کتاب(.‌1)صفحه‌

آدم‌وقتی‌می‌میره‌:‌»دیگو‌یممهرداد‌در‌تایید‌سخن‌جولیا‌

‌که‌ ‌از‌‌یها‌آدمچه‌چیزی‌از‌دست‌می‌ده ‌اون‌رو ‌هنوز زنده

‌«ا‌یک‌زنده‌در‌چیه؟؟‌فرق‌یک‌مرده‌باند‌ندادهدست‌

‌بی‌ ‌دارد. ‌داستان ‌در ‌عجیبی ‌خیلی ‌شخصیت مهرداد،

‌یونس،‌ ‌کار ‌دفتر ‌در ‌نستعلیق ‌تابلوی ‌به ‌مهرداد توجهی

‌رادیو‌ ‌گزارش‌گوینده ‌اخبار ‌یونس، ‌سواالت ‌به ‌او خونسردی

‌پشت‌‌ی‌درباره ‌عبارت ‌امریکا، ‌دانشگاه ‌رایانه ‌کارشناس دو

‌داد ‌حیاط ‌در ‌اعدامی ‌مرد ‌کامیون، ‌موضوع‌بارگیر گستری،

‌از‌ ‌و ‌پارسا ‌محل‌خودکشی‌دکتر ‌به ‌رفتن ‌یونس، ‌نامه پایان

‌ ‌شد ‌احساسی ‌رفتن‌‌ی‌دربارهطرفی ‌محسن، ‌مصنوعی پای

‌ناگهانی‌به‌همراه‌علیرضا‌به‌مشهد‌و‌اعتقاد‌او‌به‌وجود‌خداوند!

‌ایمان‌ ‌خداوند ‌قدرت ‌و ‌وجود ‌یه ‌یونس ‌برخالف مهرداد

‌ ‌پاسخ ‌دخترش ‌به ‌او ‌خداون‌دهد‌یمداشت. ‌که ‌تواند‌یمدی

‌کتاب(.‌21)صفحه‌«‌حتی‌مامان‌)جولیا(‌را‌خوب‌کند»

سایه‌)نامزد‌یونس(،‌دختری‌مذهبی‌و‌فوق‌لیسانس‌الهیات‌

‌ ‌پایان ‌نوشتن ‌مشغول ‌او مکالمات‌‌ی‌درباره‌اش‌نامهاست.

‌ ‌است. ‌موسی ‌و ‌فقط‌با‌‌خواهد‌یمخداوند ‌خداوند، ‌چرا بداند

‌که ‌است ‌بشری ‌تنها ‌موسی ‌زیرا ‌کرده، ‌تکلم صدای‌‌موسی

بداند‌وقتی‌خداوند‌از‌‌خواهد‌یمخداوند‌را‌شنیده‌است.‌سایه‌

توی‌درخت‌در‌وادی‌مقدس‌بر‌موسی‌تجلی‌کرد‌و‌به‌او‌گفت‌

‌ ‌آوردن‌‌شیها‌کفشکه ‌بیرون ‌از ‌منظورش ‌بیاورد، ‌بیرون را

‌‌قایدق‌ها‌کفش ‌آوردن ‌بیرون ‌آیا ‌است؟ ‌بوده ‌ها‌کفشچه

‌ ‌که ‌هایی ‌)سوال ‌خیر؟ ‌یا ‌دارد ‌نمادینی ‌پایان‌مفهومی تا

‌داستان،‌پاسخ‌داده‌نشد!(.

‌با‌ ‌است. ‌مذهبی ‌و ‌مجرد ‌جوانی ‌یونس(، ‌)دوست علیرضا

‌زندگی‌ ‌کوچک ‌آپارتمان ‌یک ‌در ‌کوچکش ‌خواهر ‌و مادر

‌و‌کنند‌یم ‌دولتی ‌کوچک ‌سازمان ‌یک ‌در ‌مدیر ‌عنوان ‌به .

.‌به‌کند‌یم.‌یونس‌همیشه‌از‌علیرضا‌سوال‌کند‌یمخیریه‌کار‌

دشوار‌‌پاسخشانندارند‌و‌یا‌‌خصوص‌سوال‌هایی‌که‌یا‌جواب

‌را‌ ‌نکاتی ‌یونس ‌های ‌سوال ‌جواب ‌در ‌علیرضا ‌گاهی است.

.‌شاید‌به‌همین‌خاطر‌است‌برد‌یمکه‌بی‌اندازه‌لذت‌‌دیگو‌یم

حرف‌زدن‌‌ی‌اندازهکه‌یونس‌از‌صحبت‌کردن‌با‌هیچ‌کس‌به‌

‌.برد‌ینمبا‌او‌لذت‌

مصطفی‌‌ی‌نوشته«‌روی‌ماه‌خداوند‌را‌ببوس»داستان‌بلند‌

‌و‌مستور ‌انتقادی ‌اجتماعی، ‌گرای ‌واقع ‌ژانر ‌شخص‌در ‌اول ،

‌ ‌ردیگ‌یممذهبی‌قرار ‌ای‌آغاز ‌لحظه ‌داستان‌در که‌‌شود‌یم.

‌شخصیت‌ ‌معرفی ‌از ‌بعد ‌او ‌است. ‌فرودگاه ‌در ‌)یونس( راوی

‌به‌مشکل‌و‌‌یها‌تیخصوصمهرداد‌و‌ اصلی‌‌یگرهاخالقی‌او،

‌ ‌اشاره ‌دار،‌کند‌یمداستان ‌کشش ‌حادثه ‌یک ‌با ‌داستان .

.‌و‌ابدی‌یمادامه‌‌ها‌معلولو‌برای‌یافتن‌علت‌و‌‌شود‌یم‌پیگیری

‌.رسد‌یمبا‌یقین‌رسیدن‌راوی‌)به‌صورت‌نمادین(‌به‌پایان‌

‌غیر‌جذاب‌‌اثر ‌و ‌زمان‌رفته‌رفته‌این‌‌استساده ‌گذر ‌با و

‌ ‌وجود ‌به ‌در‌‌دیآ‌یمانتظار ‌بیشتر ‌تا ‌تالش‌دارد ‌داستان که

داستان‌‌پیش‌برود‌تا‌خالقیت «یخط‌مواز»و‌«‌متن»راستای‌

‌‌یها‌قصه) ‌‌ییها‌تیخالقعامیانه(. ‌آن ‌حسرت ‌پایانکه ‌در

‌ ‌دل ‌بر ‌‌کنجکاو‌ی‌خوانندهداستان ‌حرفه و‌‌ماند‌یم‌یا‌یاو

و‌دیالوگ‌‌،‌گزارشی،‌نمادینساده‌یها‌صحنهجایش‌را‌به‌خلق‌

‌.دهد‌یممحور‌

شماری‌تا‌پایان‌داستان‌و‌حتی‌بعد‌‌سواالت‌بی‌پاسخ‌و‌بی

آیا‌یونس‌در‌پایان‌داستان‌به‌‌.کند‌یماز‌آن،‌خواننده‌را‌همراه‌

‌بر‌ ‌که ‌زمانی ‌یونس، ‌چرا ‌آورد؟ ‌راسخ ‌ایمان ‌خداوند، وجود

‌نبودن‌خداوند‌ ‌ناگهان‌بر‌بودن‌و وجود‌خداوند‌ایمان‌داشت،

‌افسانه‌ ‌یک ‌را ‌موسی ‌داستان ‌و ‌کرد ‌پیدا ‌تردید ‌و شک

‌اگر‌خداوندی‌است‌پس‌این‌همه‌دانست‌یم ‌از‌طرف‌دیگر، ؟

‌آ ‌داستان‌نکبت‌برای‌چیست؟ ‌موسی‌در ‌و ‌منصور ‌علیرضا، یا

خوشبخت‌هستند؟‌آیا‌کسی‌که‌صدای‌خداوند‌را‌‌شان‌یزندگ

‌یونس‌را‌‌حتما‌شنود‌یم ‌نام ‌نویسنده، ‌چرا خوشبخت‌است؟

«‌یونس‌پیامبر»برای‌راوی‌داستان‌انتخاب‌کرد.‌آیا‌ارتباطی‌با‌

‌ ‌نویسنده، ‌چرا ‌علیرضا،‌‌یها‌نامدارد؟ ‌یونس، ‌مثل نمادین

برگزید؟‌چرا‌منصور‌‌اش‌یداستان‌یها‌تیشخصای‌منصور‌را‌بر

‌طول‌ ‌در ‌اذان ‌صدای ‌چرا ‌کرد؟ ‌تمام ‌زود ‌علیرضا( )دوست

.‌آیا‌شنیدن‌صدای‌اذان،‌نمادین‌است؟‌شود‌یمداستان‌شنیده‌

‌داستان‌به‌ ‌پایان ‌همگی‌در ‌که ‌سوال‌های‌بی‌پاسخ‌دیگر و

و‌داستان‌ساده‌و‌نمادین‌به‌پایان‌‌کند‌یمذهن‌خواننده‌خطور‌

‌■ .سدر‌یم

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

«جدهمه گفتار» یپارسسیر تحول نثر

‌«ندا‌امین»‌

مشهورترین در مختلف نثر یها سبکمختصات

های پس از حمله مغول‌کتاب‌مواردی‌از‌اوضاع‌فرهنگی‌و‌اجتماعیدردوبخش‌پیشین‌به‌

‌حمله‌مغول، ‌زبان‌فارسی‌که‌پس‌از ‌ادبیات‌و ‌حوزه ‌بر ‌مؤثر

‌اشارهبود ‌به‌چگونگی‌ت‌، ‌ونیز ‌این‌کردیم ‌فارسی‌در حول‌نثر

‌ونیز ‌آن ‌سبکی ‌مختصات ‌از ‌ومختصری ‌های‌شرایط سبک

‌مشهورترین‌کتب‌این‌دوره ‌فارسی‌در ‌پرداختیم.‌مختلف‌نثر

سبک‌بین‌بینی‌که‌بیشتر‌رو‌‌"این‌گفتاردرادامه‌بخش‌در

به‌ویژگی‌ومختصات‌"پیچیده‌داردبه‌سوی‌مصنوع،‌مغلق‌و‌

‌ ‌کتاب ‌دو ‌از ‌یکی این‌‌تر‌معروفسبکی

‌زیدری‌نسوی‌سبک‌یع ‌المصدور ‌نفثه نی

.میپرداز‌یم

‌ ‌که‌گفتیم ‌دوره ‌این ‌آثار ‌میان از

آمیخته‌ای‌از‌نثر‌ساده‌و‌نثر‌فنی‌و‌مزین‌

هستند،‌تعدادی‌از‌کتب‌اگر‌چه‌در‌بعضی‌

‌ ‌‌ها‌قسمتاز ‌گاه ‌یا‌‌یها‌جملهو متعدد

‌نگارش‌ ‌به ‌ساده ‌و ‌روان ‌بسیار ‌نثری ‌با ‌پاراگراف چندین

‌د‌-‌اند‌درآمده ‌رو ‌این ‌از ‌قرار‌و ‌بین ‌بین ‌نثرهای ‌دسته ر

‌و‌‌-رندیگ‌یم ‌مصنوع ‌نثر ‌سبک ‌به ‌کتاب ‌عمده ‌بخش ولی

است‌و‌به‌همین‌سبب‌گاه‌برخی‌از‌‌-و‌نه‌حتی‌فنی‌-متکلف‌

ساده‌این‌آثار‌را‌نادیده‌‌یها‌بخش‌صاحب‌نظران‌حوزه‌ادبیات،

‌و‌ ‌مصنوع ‌سبک ‌دسته ‌در ‌را ‌ادبی ‌اثر ‌مجموع ‌در ‌و گرفته

‌0.دنینما‌یممتکلف‌تقسیم‌بندی‌

گونه‌آثار‌خود‌‌ساده‌این‌یها‌بخشاما‌حقیقت‌این‌است‌که‌

دارای‌ارزش‌ادبی‌و‌واجد‌اعتبار‌سبک‌شناسانه‌ای‌هستند‌که‌

‌ها‌آنرا‌در‌کلیت‌کتاب‌به‌حساب‌نیاورده‌و‌از‌‌ها‌آن‌توان‌ینم

‌عبارت ‌به ‌در‌‌گذشت. ‌نویسنده ‌مثال ‌طور ‌به ‌اینکه ‌تر واضح

‌ن‌میروایی،‌متن‌نثر‌را‌ساده‌و‌روا‌یها‌بخش

1 عالء "همچون حسین میرجعفری که در مقاله خود تحت عنوان -

شیوه جوینی "گوناگون جهانگشای جوینی یها یژگیوالدین عطاملک و

ای اطالع بیشتر ر.ک.: . برخواند یمرا شیوه نثر متکلف و مصنوع و فنی

گوناگون یها یژگیوعالء الدین عطا ملک و "حسین میر جعفری،

مجموعه مقاالت اولین سمینار تاریخی هجوم ، در "جهانگشای جوینی

مرکز انتشارات دانشگاه شهید « )تهران مغول به ایران و پیامدهای آن

.9231. ص 2ج (، 9731بهشتی،

‌به ‌چون ‌و ‌‌یها‌بخش‌کند ‌به‌‌رسد‌یمتوصیفی ‌را مطلب

،‌در‌مقایسه‌با‌نویسنده‌ای‌که‌زدیآم‌یمصنایع‌لفظی‌و‌معنوی‌

‌ ‌‌یها‌بخشتمام ‌پی ‌فنی ‌سبک ‌با ‌را ‌دارای‌ردیگ‌یمکتاب ،

‌کتب‌ ‌بعضی ‌در ‌اینکه ‌از ‌جدا ‌است. ‌شناسی ‌سبک اعتبار

‌هم‌‌یها‌قسمت ‌توجهی ‌قابل ‌سبکی ‌مختصات ‌دارای ساده

بر‌شمرد‌که‌هم‌در‌‌توان‌یماز‌این‌گونه‌آثار‌دو‌کتاب‌را‌‌هست.

ساده‌و‌مرسل‌‌یها‌بخشبخش‌فنی‌و‌مصنوع‌خود‌و‌هم‌در‌

‌هستند ‌سبکی ‌اهمیت ‌نسوی‌‌نفثه‌:حائز ‌زیدری المصدور

‌این‌گفتار‌وگفتارپسین ‌که‌در به‌‌وتاریخ‌جهانگشای‌جوینی...

ویژگی‌ومختصات‌ادبی‌این‌دو‌اثر‌خواهیم‌

‌پرداخت.

)زیدری‌نسوی(‌المصدور‌هنفث‌-0

‌این‌ ‌درباره ‌یزدگردی دکترامیرحسین

‌ ‌سدینو‌یمکتاب بی‌‌المصدور‌هنفث»:

شبهه‌یکی‌از‌شاهکارهای‌بدیع‌نثر‌فنی‌و‌

‌ ‌و‌‌یها‌نمونهاز ‌مزین ‌و ‌مصنوع ‌نثر عالی

‌ییها‌نشانمنشیانه‌نیمه‌اول‌قرن‌هفتم‌است‌که‌جای‌به‌جای‌

‌ ‌غزنوی‌و ‌سامانی‌و ‌دوره ‌ساده ‌مرسل‌و ‌نثر چاشنی‌ای‌از‌از

‌مشهود‌ ‌آن ‌در ‌نیز ‌قدیم ‌فارسی ‌انگیز ‌دل ‌ترکیبات ‌و لغات

‌(.۹.‌مقدمه:‌620۹«‌)افتد‌یم

‌درج‌ ‌موجز ‌این‌رساله ‌فنی‌در درواقع‌جمیع‌خصائص‌نثر

‌شده‌و‌در‌عین‌حال‌مختصات‌آن‌عبارت‌است‌از:

‌فارسی: - ‌کلمات ‌و ‌‌افعال ‌کتاب ‌نفثدر ‌المصدوره

شده‌که‌حتی‌‌کلمات‌و‌ترکیبات‌پارسی‌بسیار‌استعمال

بعضی‌از‌آن‌الفاظ‌در‌کتب‌قدما‌کمتر‌آمده‌است.‌در‌باب‌

‌و‌ ‌قدما ‌استعمال ‌به ‌نویسنده ‌فارسی ‌افعال ‌و مصادر

‌پیروی‌ایشان‌ ‌به ‌و ‌دارد ‌توجه مؤلفان‌قرن‌ششم‌بسیار

‌است.‌ ‌آورده ‌بسیاری ‌فارسی ‌افعال ‌ابوالمعالی خاصه

(.6202‌:9۹)میرفخرائی،‌

‌ترکیبات‌عربی: - ‌اس‌لغات‌و ‌چه تعمال‌لغات‌عربی‌اگر

تقریبا‌از‌قرن‌ششم‌شروع‌شده‌اما‌در‌قرن‌هفتم‌که‌مورد‌

‌عربی‌بیش‌از‌پیش‌وارد‌شده‌است،‌کلمات‌بحث‌ماست،

طوری‌که‌اغلب‌عبارات‌را‌مغلق‌و‌مشکل‌کرده‌خاصه‌‌به

‌است. ‌افزوده ‌تکلف ‌این ‌بر ‌هم ‌سجع ‌هنفث‌در‌که

‌بخش ‌که ‌است ‌این ‌یها‌حقیقت‌این ‌دارای‌‌ساده ‌خود ‌آثار گونه

‌سبک‌ ‌اعتبار ‌واجد ‌و ‌ادبی ارزش‌نم ‌که ‌هستند ‌ای ‌توان‌یشناسانه

‌در‌کلیت‌کتاب‌به‌حساب‌ها‌ر‌آن ا ها‌گذشت.‌نیاورده‌و‌از‌آن

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 31

‌عربی‌‌صفحه‌المصدور ‌کلمات ‌آن ‌در ‌که ‌نیست ای

‌آثار‌نثر‌قرن‌چهارم‌و‌استعمال‌نشد ‌با ‌اگر‌آن‌را ه‌باشد.

صدی‌ده‌یا‌پانزده‌‌ها‌آنکه‌‌مینیب‌یم‌پنجم‌مقایسه‌کنیم،

‌ ‌ودر ‌ندارند ‌عربی تاریخ‌مانند‌ییها‌کتاببیشترلغاتلغات‌عربی‌به‌میزان‌ضرورت‌‌تاریخ‌سیستانو‌‌بلعمی

کلیله‌و‌نیاز‌وارد‌شده‌در‌صورتی‌که‌در‌این‌رساله‌مانند‌‌ ‌دمنه ‌بسیار‌بهرامشاهو ‌عربی ‌لغات ی

‌اغلب‌ ‌به ‌و ‌بیان‌مطلب‌‌ها‌آنبیشتر در

احتیاج‌نبوده‌است‌و‌یکی‌از‌عوامل‌آن‌

فضل‌نمایی‌و‌تفنن‌نویسنده‌است.

‌این‌رساله‌صفات‌مرکب‌ ‌عین‌حال‌در در

یا‌افعالی‌که‌با‌الفاظ‌عربی‌ترکیب‌شده‌است‌

‌و‌ ‌ششم ‌کتب‌قرن ‌در ‌است‌که ‌مشهود هم

‌ ‌مشاهده ‌همان)‌.شود‌یمهفتم‌کمتر از‌‌استفاده‌(.99-‌688:

ترکیبات‌عربی‌در‌سیاق‌عبارت‌فارسی‌و‌نیز‌استعمال‌پاره‌ای‌

‌دیگر‌ ‌از ‌فارسی ‌جمالت ‌در ‌عربی ‌زبان ‌حروف ‌و ‌افعال از

‌(.1.‌مقدمه:‌620۹آن‌است.‌)برگرفته‌از‌یزدگردی،‌‌یها‌یژگیو

و‌‌سجع‌در‌میان‌صنایع‌لفظی‌کالم،‌صنایع‌و‌تکلفات: -

جع‌استوار‌است،‌همچون‌جناس‌و‌صنایعی‌که‌بر‌پایه‌س

‌مورد‌ ‌همه ‌بیش‌از ‌مزدوج، ‌تضمین ‌و ‌ترصیع ‌و موازنه

‌است. ‌مؤلف‌بوده ‌‌نکته‌توجه ‌در ‌یها‌سجعجالب‌توجه

‌از‌ این‌کتاب‌آنکه‌قرینه‌دوم‌بیشتر‌جنبه‌لفظی‌دارد‌و

‌نظر‌معنی‌تقریبا‌فاقد‌ارزش‌است.

‌امثال‌ - استشهاد‌به‌آیات‌و‌احادیث‌و‌درج‌اشعار‌و

‌فارسی: ‌و ‌و‌د‌عربی ‌عربی ‌اشعار ‌به ‌استشهاد ‌مورد ر

‌ابیاتی‌ ‌این‌کتاب‌چند‌نکته‌قابل‌توجه‌است: فارسی‌در

‌عربی،‌ ‌و ‌فارسی ‌از ‌اعم ‌رفته، ‌کار ‌به ‌کتاب ‌این ‌در که

اغلب‌لطیف‌و‌شیوا‌و‌بلیغ‌و‌مناسب‌با‌مقام‌و‌حال‌سخن‌

‌عربی‌ ‌نویسنده‌به‌هیچ‌روی‌میان‌اشعار‌فارسی‌و است.

‌ ‌همان‌اندازه ‌به ‌و ‌فارسی‌فرقی‌ننهاده ‌نقل‌اشعار ‌به که

‌به‌آوردن‌ابیات‌عربی‌نیز‌اصرار‌تمام‌داشته‌ راغب‌بوده،

‌ ‌بیت‌متوالی‌تجاوز ‌سه ‌از ‌فارسی ‌اشعار ‌،کند‌ینماست.

‌بالغ‌‌حال ‌نیز ‌پیاپی ‌بیت ‌هفت ‌به ‌عربی ‌ابیات آنکه

‌جانب‌شود‌یم ‌گاه ‌فارسی ‌و ‌عربی ‌اشعار ‌آوردن ‌در .

ه‌سخن‌خود‌اعتدال‌را‌فرو‌گذاشته‌و‌راه‌افراط‌پیموده‌وب

‌که‌ ‌اینجاست ‌جالب ‌است. ‌بخشیده ‌تکلف ‌رنگ سخت

‌به‌ ‌فارسی ‌وامثال ‌اشعار ‌به ‌واستشهاد ‌دردرج نویسنده

تقلید‌کرده‌که‌گاه‌‌او‌کلیله‌ودمنه‌و‌حدی‌از‌ابوالمعالی

‌است. ‌آورده ‌هم ‌را ‌کلیله ‌ابیات ‌؛‌69)همان:‌عین

(.6202‌:66۹میرفخرایی،

مصدر‌در‌وصف‌در‌نفثه‌ال»‌توصیف‌و‌موزونی‌عبارت: -

‌همت‌ ‌وجهه ‌است، ‌تصنع ‌اعالی ‌حد ‌و ‌تکلف غایت

نویسنده‌بر‌آن‌مقصور‌است‌که‌از‌همه‌توصیفات‌معمول‌

‌کوشد‌یمدر‌شعر‌استفاده‌کند‌و‌برای‌نیل‌بدین‌غرض‌

تا‌از‌صنایع‌لفظی‌و‌معنوی‌کالم‌هر‌چه‌بیشتر‌مدد‌گیرد‌

‌و‌ ‌شعری ‌قیاسات ‌از ‌استفاده ‌با و

‌ترصیع‌]... ‌موازنه‌و [‌مراعات‌سجع‌و

‌دهد ‌شعر ‌رنگ ‌خویش ‌کالم «‌به

‌ ‌620۹)یزدگردی، ‌مقدمه: .6۹‌.)

نویسنده‌گاهی‌در‌ضمن‌جوالن‌قلم‌و‌

آورده‌که‌تمام‌‌ییها‌جملهبیان‌مطالب‌

‌و‌ ‌است ‌وزن ‌دارای ‌آن ‌از ‌قسمتی یا

گویی‌مصراعی‌یا‌قسمتی‌از‌مصراع‌است.

در‌جمله‌بندی‌‌جمله‌بندی‌و‌قواعد‌صرف‌و‌نحوی: -

‌جالب‌نظ ‌بیشتر ‌آنچه ‌وجود‌کتاب، ‌است، ‌چشمگیر ‌و ر

معترضه‌بسیار‌است‌که‌گاه‌کالم‌را‌ناهموار‌و‌‌یها‌جمله

‌به‌‌دینما‌یممتکلف‌ ‌ناآشنا ‌خواننده ‌بر ‌فهم‌عبارات‌را و

‌ ‌دشوار ‌چنان ‌نویسنده، ‌برای‌‌سازد‌یمشیوه ‌را ‌وی که

‌ ‌مجبور ‌مراد ‌معنی ‌را‌‌کند‌یمدریافت ‌جمله ‌مطالعه تا

ش‌را‌با‌تأنی‌و‌دوباره‌و‌سه‌باره‌از‌سر‌گیرد‌و‌ذهن‌خوی

‌ ‌را ‌یک ‌هر ‌که ‌معترضه ‌جمل ‌این ‌از ‌توان‌یماحتیاط

‌کرد، ‌تلقی ‌برای‌درک‌معنی )همان:‌‌.دهد‌عبور‌سدی

62.)

‌کلیله‌و‌دمنهدیگر‌اینکه‌نویسنده‌در‌عین‌پیروی‌از‌سبک‌

به‌کتب‌قدیم‌فارسی‌توجه‌داشته‌و‌بعضی‌از‌قواعد‌صرفی‌و‌

ر‌چند‌کالم‌را‌نحوی‌نثرهای‌قدیم‌را‌هم‌به‌کار‌بسته‌است‌و‌ه

‌اطناب‌ ‌و ‌تفصیل ‌به ‌و ‌داده ‌آرایش ‌محسنات ‌و ‌صنایع به

گراییده‌است‌اما‌عبارات‌بلیغ‌که‌همچون‌امثال‌سائر‌و‌مشهور،‌

نغز‌و‌روان‌است‌و‌در‌آن‌ایجاز‌به‌کار‌برده‌نیز‌بسیار‌دارد‌و‌

این‌خود‌دلیل‌است‌بر‌آنکه‌نویسنده‌در‌انشاء‌و‌جمله‌بندی‌

‌صفات‌ ‌رساله ‌این ‌در ‌حال ‌عین در‌عربی‌ ‌الفاظ ‌با ‌که ‌افعالی ‌یا مرکبترکیب‌شده‌است‌هم‌مشهود‌است‌که‌در‌کتب‌قرن‌ششم‌و‌هفتم‌کمتر‌

.شود‌یمشاهده‌م

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 30

‌بوده‌است. ‌ب)‌قادر‌و‌توانا -6202‌:669رگرفته‌از‌میرفخرایی،

626.)‌

‌محمد‌‌-9 ‌بن ‌)عطاملک ‌جوینی ‌جهانگشای تاریخ

جوینی(

و‌آثار‌نثری‌که‌در‌این‌فاصله‌‌ها‌دورهپس‌از‌طی‌تمامی‌این‌

زمانی‌در‌مسیر‌تاریخ‌تطور‌نثر‌فارسی‌خلق‌شده‌بودند،‌اکنون‌

‌جوینی‌ ‌جهانگشای ‌نثر ‌به ‌رساله ‌این ‌محدوده ‌پایان در

جوینی‌در‌خاندان‌مستوفیان‌و‌مترسالن‌به‌‌لکعطام‌.میرس‌یم

‌آمده ‌بود.6دنیا ‌گرفته ‌خو ‌تربیت‌آنان ‌شیوه ‌همان ‌بر ‌پس‌و

‌اصول‌مترسالن‌هم‌ ‌آداب‌و ‌به ‌خود ‌نثر ‌در بدیهی‌است‌که

‌دارد. ‌وقایع‌‌به‌توجه ‌ضبط ‌به ‌مغوالن ‌که ‌توجهی سبب

،‌فن‌تاریخ‌نویسی‌در‌عهد‌آنان‌از‌اهمیت‌قدیم‌خود‌اند‌داشته

گفت‌در‌این‌قسمت‌از‌سابق‌پیشی‌گرفت‌‌توان‌یمکه‌نیفتاد‌بل

تاریخ‌»جز‌و‌کتب‌عمده‌تاریخی‌در‌این‌زمان‌به‌وجود‌آمدو‌به‌

جهانگشای‌جوینی‌و‌دیگر‌تاریخ‌وصاف‌که‌به‌تقلید‌متقدمین‌

نوشته‌شده،‌باقی‌این‌تواریخ‌همه‌ساده‌

و‌سلیس‌و‌سهل‌التناول‌است‌و‌]...[‌و‌

‌شیوه‌ ‌سبک‌و ‌تدریج ‌به ‌قرن ‌این در

‌است ‌گردیده ‌منسوخ بهار،‌«)قدیم

‌(.2‌:61ج‌‌.6202

عالوه‌بر‌ارزش‌‌تاریخ‌جهانگشادر‌

ثبت‌وقایع،‌محتوای‌تاریخی‌و‌به‌تعبیر‌

دیگر،‌گزارش‌تاریخ‌بیش‌از‌آنکه‌هدف‌

باشد،‌ابزاری‌است‌برای‌خلق‌شکل‌و‌فرم‌مناسب‌...،‌کاری‌که‌

‌بود.‌ ‌شده ‌باب ‌ایران ‌ادبیات ‌در ‌جوینی ‌از ‌پیش ‌کمی از

‌نویسند ‌ارائه‌هر‌چه‌بیشتر ‌یها‌مهارتگان‌برای‌ابراز‌فضل‌و

نویسندگی‌خود‌در‌خلق‌صنایع‌لفظی‌و‌معنوی،‌موضوعات‌و‌

محتوای‌مناسبی‌را‌برمی‌گزیدند‌و‌آن‌را‌بستری‌برای‌نمایش‌

و‌گفتیم‌که‌‌دادند‌یمخود‌قرار‌‌یها‌یپردازلفاظی‌ها‌و‌صنعت‌

مین‌قدیم‌و‌مضا‌ها‌کتاب‌به‌بعد‌عده‌ای‌کلیله‌و‌دمنهاز‌عهد‌

‌ابزاری‌برای‌ارائه‌توانایی‌نثر‌‌"حلیة‌زیور"را‌که‌از‌ عاری‌بود،

‌ ‌خود ‌مزین ‌و ‌فنی ‌دقیق‌‌کردند‌یمنویسی ‌طور ‌به ‌این و

‌است.‌ها‌ستیفرمالهمسویی‌با‌باورهای‌

‌فرم‌یا‌شکل‌اثر‌ها‌ستیفرمالاز‌مسائل‌مهم‌مورد‌بحث‌»‌ ،

‌ای‌ ‌وسیله ‌فرمالیست‌شکل ‌منتقدان ‌دیدگاه ‌از ‌است. هنری

برای‌بیان‌محتوا‌نیست؛‌بلکه‌محتوای‌اثر‌ادبی‌انگیزه‌ای‌است‌

2 ب اهلل عباسی و ایرج مهرکی، برای اطالع بیشتر ر.ک.: حبی -

تالیف عطا ملک بن محمد جوینی تاریخ جهانگشای جوینیمصحح،

.91-97(، مقدمه. ص 9731)تهران: زوار،

برای‌به‌وجود‌آوردن‌شکل‌اثر.‌از‌منظر‌آنان‌چگونگی‌بیان‌اثر‌

.‌از‌نظر‌دارد‌یمهنری‌و‌ادبی‌بااهمیت‌تر‌است‌از‌آنچه‌اثر‌بیان‌

‌یعنی‌محتوا،‌ جوینی‌نیز‌گزارش‌تاریخ‌مغول‌و‌خوارزمشاهی،

ستر‌مناسبی‌جهت‌اعمال‌فرمی‌انگیزه‌ای‌برای‌ابداع‌فرم‌یا‌ب

‌(.۹8.‌مقدمه:‌620۹)عباسی‌و‌همکاران،‌«‌خاص‌بوده‌است

‌باآگاهی‌‌ ‌نثرفنی ‌وبیشترنویسندگان ‌جوینی عطاملک

‌سازی‌ ‌غریبه ازشگردهاوصناعات

‌هنری‌‌در‌آشنایی‌زدایی،و آفرینش‌اثر

‌ ‌از ‌فرم‌‌ها‌آنخود ‌و ‌جسته نیک‌بهره

‌ ‌خلق ‌را ‌برخی‌‌اند‌کردهجدیدی اما

نثر‌فنی‌در‌به‌کارگیری‌این‌نویسندگان‌

که‌‌اند‌مودهیپشگردها‌چندان‌راه‌افراط‌

کار‌به‌ابتذال‌کشیده‌شد‌و‌باعث‌فساد‌

‌و‌تباهی‌زبان‌شدند.

جوینی‌هم‌با‌بهره‌گیری‌نسبتا‌متعادل،‌از‌همین‌شگردها‌و‌

تمهیدات‌است‌که‌به‌عنوان‌نویسنده‌ای‌صاحب‌سبک‌و‌دارای‌

‌یاف ‌شهرت ‌فارسی ‌نثر ‌در ‌مستقل ‌این‌صدای ‌است. ته

‌شکل‌ ‌و ‌فرم ‌در ‌بیان ‌شیوه ‌و ‌زبان ‌مقوله ‌در ‌که برجستگی

‌جهانگشا ‌عنصر‌‌تاریخ ‌غلبه ‌دهنده ‌نشان ‌است، مشهود

صورت‌در‌این‌کتاب‌است،‌از‌این‌رو‌متن‌قابلیت‌زیادی‌برای‌

مطالعه‌به‌روش‌فرمالیستی‌دارد.‌اصوال‌این‌مرحله‌زمانی،‌دوره‌

‌فرمالیستی‌در ‌خصلت‌صورت‌گرایی‌و ‌ایران‌‌غلبه ‌نثر تاریخ

‌است.

***‌

نثر‌جهانگشا‌یک‌دست‌نیست‌به‌این‌معنی‌که‌بین‌سبک‌

‌به‌تعبیر‌برخی‌دارای‌ متکلف‌و‌نثر‌مرسل‌در‌نوسان‌است‌یا

‌2است.‌"اضطراب‌سبکی"

3 این اصالح را دکتر عباسی و دکتر مهرکی در پیشگفتار خود بر -

تهران: ) ، برای اطالع بیشتر ر.ک.: همان.اند بردهجلد دوم این کتاب، به کار

. پیشگفتار.2(. ج.9733 زوار،

‌ ‌بر‌ارزش‌ثبت‌‌تاریخ‌جهانگشادر عالوهوقایع،‌محتوای‌تاریخی‌و‌به‌تعبیر‌دیگر،‌گزارش‌تاریخ‌بیش‌از‌آنکه‌هدف‌باشد،‌‌فرم‌ ‌و ‌شکل ‌خلق ‌برای ‌است ابزاری‌از‌ ‌پیش ‌کمی ‌از ‌که ‌کاری ،...‌ مناسب

جوینی‌در‌ادبیات‌ایران‌باب‌شده‌بود.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 38

‌ای‌ ‌به‌‌کوشند‌یماگر‌چه‌عده این‌تفاوت‌سبک‌نگارش‌را

‌ارتباط‌دهند ‌به‌1طوالنی‌بودن‌زمان‌نگارش‌اثر ‌توجه ‌با ‌اما ،

یعنی‌دارا‌‌-در‌این‌دوره‌آثار‌بسیاری‌دارای‌این‌ویژگی‌‌آنکه

به‌نثر‌فنی‌‌ییها‌قسمتبه‌نثر‌ساده‌در‌کنار‌‌ییها‌قسمتبودن‌

‌حتی‌متکلف‌ ‌تطویل‌‌-یا ‌به ‌آنکه ‌از ‌واقع‌بیشتر ‌در هستند،

ربط‌داشته‌باشند،‌تحت‌یک‌سبک‌نوشتاری‌خاص‌رده‌‌نگارش

‌واقع‌یک‌شوند‌یمبندی‌ ‌در ‌سبک، ‌این‌آمیختن‌دو سبک‌‌و

است.‌به‌طور‌خالصه‌متن‌‌شده‌یمسوم‌در‌این‌دوره‌محسوب‌

‌جهانگشا‌بر‌سه‌قسم‌است:

‌مصنوع‌یکی‌.‌6 ‌که‌ قسمت ‌هنگامی ‌که ‌کتاب ومتکلف

‌استفاده»‌سندهینو ‌توصیفی ‌های ‌شیوه‌کند‌یم ازعبارت ،

و‌به‌کارگیری‌آیات‌و‌احادیث‌و‌‌دیگرا‌یمنگارش‌به‌پیچیدگی‌

‌پی ‌به ‌عربی، ‌امثله ‌و ‌اشعار ‌کمک‌گاه ‌آن چیدگی

توجه‌به‌شمای‌ارتباطی‌‌با‌(.6219‌:120حسن‌زاده،‌«)کند‌یم

‌این‌دسته ‌‌ییها‌گزاره یاکوبسون ‌که ‌»هستند جهت‌‌ها‌آندر

که‌خود‌حضور‌ادبی‌‌ها‌گزارهگیری‌پیام‌متوجه‌پیام‌است.‌این‌

نهفته‌است‌حجم‌زیادی‌از‌‌ها‌آندارند‌و‌راز‌ادبیت‌متن‌نیز‌در‌

کار‌ناقدان‌ادبی‌‌ها‌گزارهررسی‌این‌نوع‌کتاب‌را‌در‌بر‌گرفته‌و‌ب

‌(.۹6.‌مقدمه:‌620۹)به‌نقل‌از‌عباسی‌و‌همکاران،‌«‌است

.‌دسته‌دوم‌نثر‌به‌نسبت‌ساده‌و‌مرسل‌کتاب‌است.‌در‌‌6

‌رنگ‌ ‌کم ‌کتاب ‌شاعرانه ‌جنبه ‌تاریخی ‌حوادث ‌و ‌وقایع نقل

‌لفظی‌‌شود‌یم ‌صنایع ‌از ‌کلی ‌طور ‌به ‌نویسنده ‌که ‌حدی تا

‌به‌کند‌یماعراض‌ ‌با‌‌پردازد‌یمموضوع‌مختار‌خود‌‌و و‌آن‌را

وضوح‌تمام‌و‌نثری‌ساده‌و‌عامه‌فهم‌و‌اغلب‌به‌دور‌از‌صنایع‌

‌ییها‌گزارهاین‌دسته‌را‌‌اکوبسونی‌.کند‌یملفظی‌و‌بیانی،‌بیان‌

4 نگرشی بر "همچون اسماعیل حسن زاده در مقاله خود با عنوان -

عطا ملک جوینی و رشیدالدین فضل اهلل، برای اطالع یها شهیاندتاثیر

عطا ملک یها شهیاندنگرشی بر تاثیر "بیشتر ر.ک.: اسماعیل حسن زاده،

اولین سمینار در مجموعه مقاالتجوینی و رشید الدین فضل اهلل،

تهران: مرکز انتشارات )تاریخی هجوم مغول به ایران و پیامدهای آن

.873. ص 9ج (، 9731دانشگاه شهید بهشتی،

متوجه‌مخاطب‌است‌و‌‌ها‌آنکه‌جهت‌گیری‌پیام‌در‌»‌داند‌یم

و‌جنبه‌بیشتر‌ارزش‌تاریخی‌‌ها‌گزارهکارکرد‌کنشی‌دارند.‌این‌

‌ ‌گونه ‌این ‌بررسی ‌دارند. ‌رسانی ‌کار‌ها‌گزارهاطالع ‌حوزه ‌در ،

‌)به‌نقل‌از‌همان(.«‌زبان‌شناسی‌و‌دستور‌زبان‌تاریخی‌است

نقل‌شده‌از‌نوشته‌دیگران‌است‌‌یها‌بخش.‌قسمت‌سوم،‌‌2

‌یعنی‌ ‌کتاب، ‌خود ‌متن ‌از ‌تر ‌ساده ‌اخیر ‌قسمت ‌این و

‌به‌نظر‌‌یها‌بخش که‌‌رسد‌یمنوشته‌شده‌به‌قلم‌مولف‌است.

‌ ‌ویژه ‌)به ‌خوارزمشاهیان ‌احوال ‌دوم (‌نخست‌یها‌بخشجلد

تمام‌مجلد‌سوم‌در‌ذکر‌احوال‌قرامطه‌و‌حسن‌صباح‌‌بایوتقر

از‌این‌مقوله‌است.

در‌واقع‌مختصات‌سبک‌نگارش‌جوینی‌تمام‌آنچه‌است،‌که‌

‌زیر‌مجموعه‌آن‌به‌تفصیل‌ ‌آثار ‌فنی‌و ‌نثر ‌مورد ‌کنون‌در تا

الترین‌قله‌ارتقاء‌خود،‌که‌پس‌از‌آن‌گفته‌شد؛‌نثر‌فنی‌در‌با

‌ ‌حضیض‌کشیده ‌سوی ‌به ‌وصاف ‌تاریخ ‌درگفتار‌.شود‌یمدر

‌خواهیم‌ ‌جزئیات‌مختصات‌سبکی‌این‌کتاب‌بیشتر ‌به آینده

‌■ پرداخت.

‌منابع

‌محمدتقی. -6 ‌خیتار‌شناسی،‌سبک‌(.6202)‌بهار

زوار.‌نشر‌.تهران:ج‌2.‌چاپ‌دوم.تطور‌نثر‌فارسی

‌زاده، -6 ‌بر‌»‌(.6219)‌.لیاسماع‌حسن نگرش

فضل‌‌تاثیراندیشه‌های‌عطامک‌جوینی‌و‌رشیدالدین

مجموعه‌مقاالت‌اولین‌سمینار‌تاریخی‌،‌در‌«اهلل.‌چاپ‌اول.‌هجوم‌مغول‌به‌ایران‌و‌پیامدهای‌آن

‌شهید‌بهشتی.‌انتشارات‌:تهران‌.6ج. صص‌‌دانشگاه

12۹-111.

.‌مصحح‌(.620۹)‌اله‌و‌مهرکی،‌ایرج.‌بیحب‌عباسی، -2

‌جهانگشا ‌جوینیتاریخ ‌بن‌لعطام‌فیتال‌.ی ک

اول.‌تهران:‌زوار.‌جلد‌اول.‌چاپ‌محمد‌بن‌جوینی.

.‌مصحح‌(.6200)‌.-----------------------‌- -1

‌جوینی ‌جهانگشای ‌بن‌‌فیتال‌.تاریخ عطامک

دوم.‌تهران:‌زوار.‌جلد‌اول.‌چاپ‌محمد‌بن‌جوینی.

نقد‌نثر‌فارسی‌دوره‌(.‌6202)‌میرفخرایی،‌حسین. -۹

:‌نشر‌ثالثرانته‌اول.‌چاپ‌.مغول

‌620۹)‌.نیرحسیام‌یزدگردی، -2 ‌مصحح. نفثه‌(.

‌دوم.‌چاپ‌محمد‌بن‌احمد‌نسوی.‌فیتال‌.المصدور

توس‌نشر‌تهران:

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 39

«ها چکامه»عناصر روایی در مجموعه شعر بررسی «یمراد‌غزال»‌؛«پابلو‌نرودا»سروده‌‌

‌نرودا ‌ -6981 ژوئیه 66 ی‌زاده‌پابلو 62 ی‌گذشتهدر

‌باسوآلت ‌6912سپتامبر ‌ریس ‌نفتالی ‌الیسر ریکاردو

Ricardo Eliecer Neftalí Reyes :اسپانیایی به

Basoalto ‌‌برنده شیلیایی نوگرای شاعر و سناتور دیپلمات، جایزه‌ و

‌نوبل ‌از ادبیات ‌را ‌خود ‌مستعار ‌نام ‌وی ‌نرودا بود. شاعر‌ یان

.انتخاب‌کرده‌بود چک اهل

که‌در‌‌باشد‌ند‌میشعر‌بل‌61ها‌شامل‌‌مجموعه‌شعر‌چکامه

‌است‌روایت‌قالب ‌بلندی ‌با‌‌در‌های ‌مجموعه ‌این ‌شعر اولین

‌‌"عنوان ‌ناپیدا ‌می‌"مرد ‌خرده ‌شاعران ‌به ‌در‌‌او ‌نیچه گیرد.

‌شاعران‌قطعه ‌درباره ‌‌می‌ی ‌دلیل‌»گوید ‌به ‌شاعران که

از‌حقیقت‌دور‌‌کاربردهای‌مجازهای‌شعری

‌اما‌می ‌زبان‌افتند، ‌که ‌آنجا ‌گونه‌از ای‌‌به

‌ ‌یکسرناگزیر ‌هرسو ‌همراه‌‌به ‌این‌کاربرد با

‌نیست‌است ‌استثنا ‌شاعران ‌کار بل‌‌پس

که‌‌اند‌آگاه‌نکته‌آنان‌خودبدین‌تر‌مهمحتی‌

نرودا‌‌«فضیلت‌آنان‌است‌در‌غگویند‌و‌این

از‌همین‌مسیر‌فکری‌نیچه‌‌شعر‌نیز‌در‌این

‌می ‌جرگه‌کند‌تبعیت ‌در ‌را ‌خود ی‌‌و

‌می ‌وارد ‌متعهد ‌ا‌فرم‌کند‌هنرمندان ‌در‌درکارهای ‌بیشتر و

خدمت‌محتواست.

‌وبرادرم‌شاعرم»

‌به‌دام‌عشق‌گرفتار‌آمده‌است

‌یا‌درحال‌رنج‌کشیدن‌است

‌تمامی‌احساساتش‌از‌جنس‌دریاست‌چون

‌ورزد‌به‌بندرهای‌دور‌عشق‌می

‌شانیها‌نامبه‌خاطر‌

‌می ‌اقیانوس‌گوید‌وشعر ‌‌برای ‌که ‌شناسدشان‌ینمهایی

‌(«6۹)شعرمردناپیدا،‌صفحه‌

که‌سکانسی‌از‌‌ر‌یک‌قالب‌ساختاری‌استداستانی‌د روایت

‌قصه‌یک‌رخداد‌قصه ‌غیر ‌داستان‌.کند‌ای‌راتوصیف‌می‌ای‌یا

‌نمایانده‌‌فراورده ‌واقعی ‌خود ‌جهان ‌در ‌که ‌است ‌تخیلی ای

‌‌می ‌برای‌ داستان ی‌واژهشود. ‌مترادفی ‌عنوان ‌به ‌است ممکن

‌می ‌همچنین ‌شود. ‌استفاده ‌‌روایت ‌عنوان ‌به ‌ی‌کلمهتواند

‌تلقی‌روایت‌در‌شده‌داده‌توضیح‌های‌نسسکا‌به‌ارجاعی

درواقع‌هر‌اشاره‌به‌عنصری‌بخشی‌است‌از‌طرح‌اصلی‌.‌گردد

‌معرفی‌ومتعهد‌‌یراو‌داستان. ‌متضاد ‌اشکال‌وگاه ‌به ‌را خود

‌تا‌‌او‌نماید.‌می ‌داده ‌قرار ‌کارخود ‌شگرد ‌عنوان ‌به ‌را روایت

‌همچنان‌در‌مسیر‌شعری‌متعهد‌ادامه‌یابد

‌آه،‌چه‌عطشی»

‌ستن‌چقدر!برای‌دان‌

‌ای‌برای‌دانستن‌این‌که‌چه‌گرسنگی

‌(‌۹6صفحه‌ای‌برای‌عددها‌آسمان!)چکامه‌چقدر‌ستاره‌دارد

‌خالل‌ ‌در ‌شخصیت ‌یک ‌توسط ‌است ‌ممکن ‌روایت یک

‌‌روایت‌بزرگ ‌روایت، ‌از ‌یک‌بخش‌مهم ‌نقل‌شود. ‌ی‌وهیشتر

‌است‌روایت ‌در‌ارتباط‌برقراری‌برای‌کاررفته‌به‌های‌شیوه.

شعر‌‌اما‌.نامند‌می‌گری‌روایت‌را‌عملکرد‌کی‌عنوان‌به‌روایت

‌بنیان ‌است‌در ‌استعاره ‌به ‌استوار در‌‌خود

‌خواننده‌‌لحظات‌بسیاری ‌تاویل ‌به بنا

ی‌مجاز‌مرسل‌شکل‌گیرند.‌‌بر‌پایه‌تواند‌می

‌آن‌چیزی‌که‌در‌جامعه‌جریان‌دارد‌را‌نرودا

یاری‌‌ها‌به‌آن‌کند‌بلکه‌به‌رمزگان‌بیان‌نمی

‌استعاره ‌و ‌میبی‌ها‌تصاویر ‌در‌‌کند‌ان بویژه

‌بسیار‌زیبا‌واقعه‌ای‌برای‌اتم‌که‌شعر‌چکامه

‌به‌تصویر‌می ‌را این‌‌ریتصاو‌کشد.‌هیروشیما

‌قدری ‌به ‌‌شعر ‌تصویر ‌‌اند‌شدهدقیق ‌چنان که‌‌اند‌هولناکو

‌ببری.‌یتوان‌یم ‌پی ‌هیروشیما ‌فاجعه ‌عمق ‌ن‌به ‌یشاعررودا

‌انسانی‌انسان‌است ‌دردهای ‌و ‌میهن ‌اجتماع، ‌درگیر ‌و‌مدار

عشق‌‌ردپای‌رویکردهای‌اجتماعی‌در‌آثار‌او‌هویداست‌گرچه

.نیز‌در‌شعر‌او‌حضوری‌بسیار‌پررنگ‌دارد

‌های‌کندوی‌شهر‌آخرین‌حفره»

‌ریزریز‌گشت‌وفرو‌ریخت

‌غلتید‌وفرو‌افتاد،‌به‌ناگاه

‌واژگون‌وفاسد

‌ها‌انسان

‌گشتند‌جذامیان‌ناگهان

‌گرفتند‌دست‌فرزندانشان‌را‌می

‌ودست‌کوچک

‌ای‌برای‌اتم،‌صفحه‌چکامه«)اند‌در‌دستهایشان‌م‌به‌جا‌می

62)‌

‌ویکه ‌اصلی ‌نکته ‌به‌‌یاکوبسن ‌ان ‌گری ‌جهت ‌شاعری، ی

‌سمت‌بیان‌شاعری‌چیزی‌جز‌گزاره‌ای‌که‌داند‌سوی‌بیان‌می

‌چکامه ‌شعر ‌شامل‌‌مجموعه ها‌می‌92 ‌بلند ‌در‌‌باشد‌شعر که

‌در‌های‌بلندی‌است‌روایت‌قالب‌با‌ ‌مجموعه ‌این ‌شعر اولین

‌‌"عنوان ‌ناپیدا ‌به‌‌"مرد او گیرد.‌شاعران‌خرده‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 34

‌اندیشه‌نرودا‌گیرد.‌سمت‌می ‌در‌‌برای‌بیان هایش‌شکلی‌تازه

‌می‌چکامه ‌ابداع ‌مصراع‌ها ‌بریده‌کند ‌روی‌‌های ‌که وکوتاهی

‌می‌صفحه ‌جای ‌بسیاری ‌سپید ‌فضای ‌تصویر‌‌کاغذ گذارند.

‌است‌ ‌برده ‌بهره ‌آن ‌از ‌شاعر ‌است‌که ‌دیگری ‌ویژگی سازی

میزانسی‌بسازد.‌ذکر‌جزئیات‌‌تواند‌با‌کلمات‌به‌خوبی‌می‌شاعر

شود‌روایت‌در‌این‌شعرها‌قوام‌و‌‌و‌توالی‌میان‌عناصر‌باعث‌می

‌انسجام‌یابد

‌پیوستند‌ها‌به‌هم‌می‌۹»

‌دریا‌یا‌هذیان‌بگذارند‌تا‌آن‌که‌پا‌به

‌تا‌آن‌که‌آفتاب‌با‌صفر‌خویش‌ما‌را‌سالم‌بگوید

‌وما‌شتابان‌راهی‌شویم

‌به‌سوی‌اداره

‌به‌سوی‌کارگاه‌و‌کارخانه

‌تا‌دوباره‌از‌سر‌بگیریم

‌‌‌6نهایت‌عدد‌بی ‌صفحه‌ای‌برای‌عددها‌چکامه)«هر‌روز‌را

۹2)‌

ایز‌آثار‌نرودا‌متم‌ی‌به‌کار‌گیری‌مفاهیم‌و‌تصاویر‌در‌شیوه

کند‌کالم‌راوی‌‌اش‌را‌به‌یاری‌تصاویر‌بیان‌می‌است‌او‌اندیشه

‌خبردهنده ‌یا ‌)بیانگر ‌برقرار‌‌ریناگز( ‌موضوع ‌با ‌تازه مناسبتی

‌‌کند‌می ‌تازه‌ی‌زادههمگی ‌هنری ‌تنها‌‌هدف ‌که هستند

به‌بنیان‌چند‌گونه‌وچند‌آوایی‌منجر‌شود.‌گرچه‌در‌‌تواند‌می

بتواند‌‌وفاداراست‌تا‌ی‌شعرها‌او‌همچنان‌به‌متن‌ومحتوا‌همه

‌دست‌یابد‌خواهد‌آنچه‌که‌می‌به‌بیان

‌کتاب‌زیبا!

‌کتاب!

‌ترین‌جنگل‌ای‌اندک

‌برگ‌از‌پس‌برگ‌

‌کاغذت

‌رادارد‌عطر‌عناصر

‌ای!‌صبحگاهی‌هستی‌وشبانه

‌دانه‌هستی،‌از‌تبار‌اقیانوسی!

‌کتابای‌برای‌‌چکامه«)‌اند‌شدهی‌تو‌نهان‌‌در‌بربرگ‌دیرینه

‌(‌18صفحه(‌6)

‌است‌که‌آدرنو‌ ‌است‌معتقد ‌هنر ‌بیان ‌آن‌‌رنج ‌شکل وبه

‌می ‌رنج‌است‌بخشد‌محتوا ‌نه‌جنبه‌محتوای‌انسانی‌هنر ی‌‌و

‌مهم‌ ‌هنر‌روایت‌به‌خودی‌خود‌یک‌امر‌بسیار ‌ییبایزاثباتی.

‌المان ‌از ‌زیادی ‌تعداد ‌معموال ‌است. های‌‌شناسانه

ها‌شامل‌‌شوند.‌این‌المان‌شناسانه‌در‌شعر‌وارد‌عمل‌می‌زیبایی

‌های‌ضروری‌ساختار‌روایت‌هستند‌ایده

‌من‌به‌پایین‌خواهم‌کشاند»

‌تاج‌سلطنت‌سیاه‌را

‌گیس‌بی‌حاصل‌رویاها‌را‌کاله

‌زیر‌پا‌خواهم‌نهاد‌دم‌مار‌ذهن‌را

‌بخشید‌نظم‌خواهم‌همه‌چیز‌را

‌آب‌را‌آتش‌را

‌(92ها‌صفحه‌‌ی‌چکامه‌خانه«)وبا‌زمین‌هماهنگ‌با‌انسان

‌که‌دربیشتر‌شعرهای‌این‌مجم شود‌‌وعه‌دیده‌میهمانطور

نش‌اثر‌یل‌است.،‌آفریقا‌یانیت‌شایشه‌اهمیر‌و‌اندکبرای‌تف‌او

او‌‌دارد.‌یا‌ژهیگاه‌خاص‌و‌ویجا‌یچون‌شعر‌در‌نزد‌و‌هم‌یهنر

‌ ‌چیزی ‌هر ‌برای‌تواند‌یماز ‌حتی ‌بسازد ‌و‌‌گوجه‌شعر فرنگی

نویسد‌درواقع‌‌شعری‌می‌و...ن‌‌ت‌لیمو‌و‌شراب‌و‌ذرت‌و‌ماهی

‌شان‌در‌پس‌ظاهر‌ساده‌که‌نویسد!‌می‌ای‌برای‌هر‌یک‌چکامه

کند‌و‌چنان‌هنرمندانه‌و‌‌عمیقی‌را‌دنبال‌می‌های‌بیان‌اندیشه

‌نقش‌می ‌را زند‌که‌مخاطب‌به‌‌ساختارمند‌یک‌یک‌تصویرها

تصویر‌‌ها‌را‌تصور‌کند‌گرچه‌در‌تمامی‌این‌آن‌تواند‌یمراحتی‌

‌.گیرد‌سازی‌ها‌اندکی‌از‌بیانگری‌فاصله‌نمی

‌پانویس:

‌گردآمده‌چکامه-6 ‌مجموعه‌های ‌این ‌‌در ‌سه ‌کتاباز

‌بنیادی‌چکامه» ‌بنیادی‌‌چکامه(»69۹1«)های های

‌(‌انتخاب‌شده‌است.69۹1«)ها‌دفتر‌سوم‌چکامه(»69۹2«)نو

‌نرودا ‌آثار ‌است‌بیشتر ‌شده ‌برگردانده ‌فارسی مانند‌‌به

صد‌"،.‌"ات‌را‌نه‌هوا‌را‌از‌من‌بگیر‌خنده"،."یادها‌و‌یادبودها"

‌ ‌عاشقانه، ‌بوسه.اوشعر ‌یک ‌و‌کشی‌نیکسون‌ی‌زهیانگ‌"بدیت

‌و‌های‌ماچوپیچو،‌بلندی‌قلب‌اسپانیا‌و"‌"شیلی‌انقالب‌جشن

... ■‌

‌منابع:

‌نشر‌‌چکامه‌.-6 ‌میرصادقی، ‌نازنین ‌ترجمه ‌نرودا، ‌پابلو ها،

‌6208 نگاه، ‌‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

«میالن کوندرا»نوشته «خبری بی»نقدی بر رمان ‌«بیگی‌نیما‌حسن»‌

‌ودیسههمزاد‌ا‌یهای‌انسان

‌ ‌مورد ‌در ‌گفتن ‌است.‌‌های‌داستانسخن ‌دشوار ذهنی

‌با‌‌هایی‌داستان ‌که ‌ابژکتیو ‌و ‌بیرونی ‌موضوعی ‌با ‌نه که

‌رویابینی،‌ ‌دارد. ‌کار ‌و ‌سر ‌سوبژکتیو ‌و ‌درونی موضوعی

‌ترید،‌ ‌و ‌شک ‌توهم، ‌گویی، ‌هذیان ‌نفرت، ‌حسد، افسردگی،

‌دست‌ ‌آن ‌از ‌نوستالژی ‌حس ‌باالخره ‌و ‌ذهن ‌سیال جریان

‌نویسنده‌‌اند‌هایی‌موضوع ‌و ‌درون‌آدمی‌اتفاق‌میوفتند ‌در که

کرده‌باشد‌یا‌از‌تجربه‌‌شان‌تجربهبرای‌خلق‌آن‌الزم‌است‌یا‌

‌دیگران‌سود‌بجوید‌و‌یا‌هر‌دو.

‌ ‌فروغ‌‌ی‌نوشته‌"بی‌خبـری"رمان ‌ترجمه میالن‌کوندرا،

پوریاوری،‌انتشارات‌روشنگران‌و‌مطالعات‌زنان‌رمانی‌است‌که‌

‌از‌‌شود‌میترهایش‌درگیر‌مستقیم‌با‌ذهن‌کاراک و‌ما‌وقایع‌را

.‌کوندرا‌که‌تجربه‌نوشتن‌رمانی‌کم‌بینیم‌می‌ها‌آندریچه‌ذهن‌

نیز‌به‌واسطه‌‌"بی‌خبـری"را‌دارد،‌در‌‌"هویت"نظیر‌چون‌

ذهن‌خواننده‌را‌هم‌به‌‌اش‌اصلیبازی‌دادن‌ذهن‌کاراکترهای‌

‌ ‌گیرد‌میبازی ‌خوبی ‌به ‌کوندرا ‌ایجاد‌‌داند‌می. ‌با چگونه

‌میوفتد‌‌های‌شپیچ ‌اتفاق ‌کاراکترها ‌ذهن ‌در ‌که داستانی

ذهنش‌مخاطب‌رمانش‌را‌کنترل‌کند‌و‌ذهن‌او‌را‌به‌جایی‌که‌

دنیایی‌متفاوت‌‌هایش‌نوشتهمورد‌نظرش‌است‌ببرد.‌کوندرا‌در‌

زیرین‌آن‌‌های‌الیه،‌دنیایی‌که‌در‌سازد‌می‌بینیم‌میاز‌آنچه‌ما‌

ای‌خواننده‌نا‌آشنا‌اتفاقات‌دیگری‌میوفتد!‌دنیایی‌که‌البته‌بر

‌نیست.

‌ ‌نام‌"خبـری‌بی"رمان ‌با ‌‌که و‌‌"آهستگی"های

‌‌"جهالت" ‌داستان ‌شده، ‌ترجمه ‌ایران ‌در دور‌‌های‌آدمنیز

‌ادیسهشان‌است‌همچون‌‌افتاده‌از‌وطن که‌در‌بی‌‌هایی‌آدم.

‌دلتنگی‌ ‌زادگاهشان‌احساس‌غربت‌و ‌یا‌‌کنند‌میخبری‌از و

‌نوسکنند‌نمی ‌حس ‌اینجا ‌در ‌کوندرا ‌بی‌. ‌حس ‌به ‌را تالژی

‌است.‌ ‌کرده ‌وطن‌تعبیر ‌دوری‌از ‌سردگمی‌ناشی‌از خبری‌و

‌‌ها‌نگرانی ‌از‌‌های‌دغدغهو ‌که ‌رمان ‌این ‌اصلی کارکترهای

‌های‌دغدغهو‌‌ها‌نگرانیگویی‌‌اند‌افتادهدور‌‌–چک‌‌–وطنشان‌

‌ ‌میالن‌کوندراست‌که ‌وطنش‌‌ها‌سالخود دور‌‌–چک‌‌–از

همه‌دور‌افتادگان‌از‌‌های‌غدغهدو‌‌ها‌نگرانیافتاده‌بود‌و‌گویی‌

‌چک‌است.

‌اختصار‌ ‌به ‌را ‌بندهای‌آن ‌رمان، ‌این ‌بهتر ‌برای‌بررسی ما

‌ساختاری‌)معیاری‌‌کنیم‌میبیان‌ و‌تحلیلمان‌را‌بر‌مبنای‌نقد

مرز‌‌توان‌نمی.‌هر‌چند‌در‌عمل‌بریم‌میو‌یا‌مستند(‌اثر‌پیش‌

‌مختلف‌نقد‌قایل‌شد.‌های‌گونهدقیقی‌میان‌

‌اصل‌های‌شخصیت ‌رمان ‌دو‌‌اند‌عبارت‌"بی‌خبـری"ی از

که‌هر‌دو‌بعد‌‌"یوزف"و‌‌"ایرنـا"مهاجر‌اهل‌چک‌به‌نامهای‌

‌ ‌سال ‌در ‌که ‌چک ‌به ‌سوسیالیستی ‌شوروی ‌حمله ‌6920از

‌ ‌ترک ‌را ‌کشورشان ‌افتاد ‌اتفاق ‌از‌‌کنند‌میمیالدی ‌پس و

میالدی‌دوباره‌بعد‌‌6909فروپاشی‌اتحاد‌جماهیر‌شوروی‌در‌

.‌ایرنـا‌زنی‌است‌که‌گردند‌میال‌به‌چک‌باز‌بیست‌س‌حدودااز‌

‌پایسو‌فزرندش‌از‌پراگ‌به‌‌–مارتین‌‌–به‌همراه‌شوهرش‌

از‌‌اش‌خانوادهو‌یوزف‌مردی‌است‌که‌به‌تنهایی‌و‌بدون‌‌رود‌می

‌چک‌به‌‌بوهمشهر‌ .‌البته‌کند‌میدانمارک‌مهاجرت‌کپنهاگ

‌به‌تدریج‌و‌در‌طی‌داستان‌به‌دس ت‌خواننده‌این‌اطالعات‌را

‌‌آورد‌می ‌از ‌یکی ‌است‌که ‌گفتی ‌میالن‌‌های‌ویژگیو سبکی

‌طوری‌که‌ ‌به ‌است، ‌داستان ‌طول ‌تخس‌اطالعات‌در کوندرا

‌به‌شود‌میوقایع‌به‌تدریج‌و‌نه‌به‌یکباره‌برای‌مخاطب‌افشا‌ .

‌کشف‌برای‌ ‌حاصلش‌لذت ‌اطالعات‌که ‌تدریجی ‌افشای این

می‌‌"مهندسی‌اطالعات"خواننده‌است،‌در‌علم‌درام‌نویسی‌

مهندسی‌اطالعات‌یعنی‌کاشت‌و‌برداشت‌اطالعات‌که‌‌گویند.

‌.به‌راستی‌کوندرا‌استاد‌آن‌است

‌:بی‌خبـریرمان‌‌ی‌چکیدهو‌اما‌

‌یک ‌بند ‌وقتی‌‌"سیلوی"‌در ‌ایرنـا ‌فرانسوی دوست

‌کند‌میکشور‌ایرنـا‌به‌استقالل‌رسیده‌به‌او‌پیشنهاد‌‌فهمد‌می

‌گرد ‌به‌کشورش‌باز ‌ترک‌کند‌و ‌را ‌این‌فرانسه ‌سیلوی‌نام د.

این‌‌دانسته‌میگذاشته‌است‌و‌ایرنـا‌‌زرگبـازگشت‌بـ‌سفر‌را

‌کوتاه‌اطالعات‌رسد‌میبازگشت‌باالخره‌روزی‌فرا‌ .‌در‌این‌بند

‌ ‌تعلیقی‌موقتی‌‌شود‌نمیچندانی‌داده ‌در ‌خواننده ؛‌ماند‌میو

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

ایرنـا‌باید‌به‌کدام‌کشور‌باز‌گردد؟‌چرا‌باید‌برود؟‌چه‌شده‌که‌

‌آمده؟به‌پاریس‌

‌واژه‌‌در‌بند‌دوم ‌تسلط‌یک‌زبانشناس، ‌راوی‌با ‌یا نویسنده

‌‌"نوستالژی" ‌یابی ‌ریشه ‌در‌کند‌میرا ‌را ‌واژه ‌این ‌راوی .

زبانهای‌یونانی،‌انگلیسی،‌آلمانی،‌اسپانیولی،‌التین،‌کاتاالنی‌و‌

؛‌غم‌کشد‌میو‌همه‌معانی‌آن‌را‌بیرون‌‌کند‌میچکی‌جستجو‌

،‌آرزوی‌وطن،‌حسرت‌غربت،‌خاطره‌دوستی،‌احساس‌دلتنگی

خانه،‌حسرت‌گذشته،‌غم‌از‌دست‌دادن،‌آگاه‌نبودن،‌ندانستن‌

‌ ‌و ‌خبـری. ‌بی ‌باالخره ‌ترش‌کاملو

‌دوری‌شود‌می ‌حس‌بی‌خبـری‌ناشی‌از :

‌از‌وطن.

سپس‌راوی‌سوم‌شخص‌در‌این‌بند‌به‌

‌ ‌حماسه‌رود‌می‌"اودیسه"سراغ ‌راوی .

‌ ‌بنیانگذار ‌را ‌داند‌می‌نوستالژیاودیسه

ماجراجوی‌همه‌‌ترین‌بزرگدیسه‌چرا‌که‌او

‌وطنش‌ ‌از ‌تمام ‌بیست‌سال ‌است‌که ‌مردی ‌او ‌است. اعصار

‌‌"ایتاکا" ‌با ‌دالورانه ‌و ‌افتاد ‌اما‌‌ها‌سختیدور ‌شد. روبرو

‌‌ترین‌بزرگ ‌آزار ‌را ‌اودیسه ‌که ‌یی حس‌‌داد‌میسختی

نوستالژی‌بود،‌حس‌بی‌خبـری‌از‌سرزمینش،‌تاج‌و‌تختش‌و‌

‌.پنه‌لوپههمسرش‌

‌خو ‌ادامه ‌اسطوره‌در ‌ای‌از ‌استفاده ‌چه ‌نویسنده اهیم‌دید

،‌یعنی‌چگونه‌و‌چه‌زمان‌چیزی‌را‌که‌کاشته‌کند‌میاودیسه‌

‌برمی‌دارد.

‌‌در‌بند‌سوم ‌قرن‌بیستم‌اروپا ؛‌رود‌میراوی‌به‌سراغ‌تاریخ

جنگ‌جهانی‌اول،‌دوم‌و‌حمله‌شوروی‌سوسیالیستی‌به‌چک.‌

امع‌از‌کارکرد‌این‌اطالعات‌این‌است‌که‌خواننده‌تصویری‌ج

سرنوشت‌اروپاییان‌و‌به‌خصوص‌اهالی‌چک‌در‌قرن‌بیستم‌به‌

‌ ‌کاراکترهای‌آورد‌میدست ‌احساس ‌خواننده ‌ترتیب ‌انی ‌به ،

‌داستان‌را‌بهتر‌درک‌کند.

که‌در‌‌فهمیم‌می.‌رود‌میسپس‌راوی‌دوباره‌به‌سراغ‌ایرنـا‌

‌ ‌به‌‌ی‌دههاواخر ‌ایرنـا ‌کمونیست، ‌علت‌خودکامگی ‌به هفتاد

‌شوهرش‌م ‌پاریس‌ترک‌همراه ‌مقصد ‌به ‌پراگ‌را ارتین‌شهر

‌.اند‌کرده

با‌آنکه‌ایرنـا‌و‌شوهرش‌سالهاست‌‌فهمیم‌می‌در‌بند‌چهارم

‌کمونیستی‌زندگی‌ دور‌از‌دنیای‌خودکامه‌و‌به‌شدت‌امنیتی

‌‌کنند‌می ‌همواره ‌و‌‌ها‌شبولی ‌چک ‌به ‌بازگشت کابوس

‌هایی‌فریمو‌روزها‌در‌حین‌کار‌تک‌‌بینند‌میبازداشت‌شدن‌را‌

.‌راوی‌گذرد‌میار‌و‌مبهم‌از‌مناظر‌پراگ‌از‌جلوی‌چشمانش‌ت

تمام‌مهاجران‌چکی‌و‌لهستانی‌آن‌دوران‌این‌‌احتماال‌گوید‌می

.‌و‌شاید‌خود‌کوندرا‌هم‌از‌این‌وضعیت‌دیدند‌میگونه‌کابوس‌

‌مستثنا‌نبوده!

‌ ‌این ‌اضطراب‌‌ها‌کابوسکارکرد ‌دادن ‌نشان ‌مبهم ‌مناظر و

‌نویسنده ‌کاراکترهاست. ‌و‌‌دایمی ‌بیزاری ‌اوج ‌ترتیب ‌این به

‌.کند‌میتنفر‌ایرنـا‌از‌کشورش‌را‌به‌خواننده‌القا‌

‌6909مادر‌ایرنـا‌چند‌سال‌قبل‌از‌‌خوانیم‌می‌در‌بند‌پنجم

‌از‌دولت‌چک‌مجوز‌خروج‌از‌ میالدی‌)سقوط‌اتحاد‌شوروی(

‌رفته‌و‌سپس‌به‌پاریس‌به‌دیدن‌ ‌اول‌به‌ایتالیا کشور‌گرفته،

‌ا ‌در ‌بود. ‌آمده ‌ایرنـا‌دخترش ‌دیدار ین

‌به‌مادرش‌نشان‌ جاهای‌دیدنی‌پاریس‌را

‌پاریس‌و‌‌دهد‌می ‌به ‌توجه ‌بجای ‌مادر و

‌را‌ ‌خودش ‌و ‌ایتالیا ‌مدح ‌مدام ایرنـا

.‌در‌اینجا‌می‌فهیم‌ایرنـا‌کدورتی‌گوید‌می

‌مادر‌ ‌که ‌چرا ‌دارد ‌مادرش ‌از دیرینه

‌از‌ ‌تر ‌قوی ‌و ‌زیباتر ‌را ‌خود همیشه

‌ ‌‌دانسته‌میدخترش ‌همیشه ‌این ‌برمی‌و ‌را ‌ایرنـا حسادت

‌زنده‌ ‌دوباره ‌ایرنـا ‌حس ‌این ‌مادر ‌آمدن ‌با ‌حاال انگیخته!

‌.شود‌می

مادر‌ایرنـا‌به‌چک‌بازگشته‌است.‌چندی‌بعد‌‌در‌بند‌ششم

‌ ‌پیشنهاد ‌او ‌به ‌ایرنـا( ‌چک‌‌کند‌میگوستاف‌)دوست‌پسر به

‌گویا‌شرکتی‌که‌گوستاف‌در‌آن‌کار‌ قصد‌دارد‌‌کند‌میبرود.

‌پر ‌ای‌در ‌بهانه‌شعبه ‌گوستاف‌این‌موقعیت‌را ‌کند. اگ‌دایر

برای‌بازگشتن‌ایرنـا‌به‌وطنش.‌ولی‌ایرنـا‌که‌از‌‌داند‌میخوبی‌

‌ ‌وطنش‌وحشت‌دارد ‌حس‌پذیرد‌نمیبرگشتن‌به ‌او ‌کند‌می.

‌کمترین‌وابستگی‌یی‌به‌چک‌ندارد.

که‌اگر‌شوهر‌ایرنـا‌‌شود‌میدر‌این‌بند‌خواننده‌دچار‌شبهه‌

‌اف‌چگونه‌وارد‌زندگی‌او‌شده‌است!مارتین‌است‌پس‌گوست

و‌این‌یعنی‌‌دهد‌می‌در‌بند‌هفتمراوی‌جواب‌این‌سوال‌را‌

همان‌افشای‌تدریجی‌و‌مهندسی‌اطالعات.‌گویا‌ایرنـا‌پس‌از‌

‌ ‌آشنا ‌گوستاف ‌با ‌مارتین ‌ایرنـاشود‌میمرگ ‌تا‌‌. ‌گوستاف و

؛‌هر‌دو‌با‌آنکه‌خانواده‌دارند‌ولی‌تنهایند.‌اند‌همحدودی‌شبیه‌

نـا‌دو‌دختر‌جوان‌دارد‌و‌شوهرش‌مرده‌است.‌گوستاف‌که‌ایر

اهل‌سوئد‌است‌دو‌دختر‌جوان‌دارد‌و‌از‌همسرش‌متنفر‌است‌

‌ ‌نزد ‌سوئد ‌به ‌ندارد ‌دوست ‌او ‌دلیل ‌همین ‌اش‌خانوادهبه

‌افشا‌ ‌داستانی ‌اطالعات ‌از ‌دیگر ‌بخشی ‌باز ‌اینجا ‌در برگردد.

خردسال‌‌؛‌مارتین‌و‌ایرنـا‌در‌هنگام‌ترک‌چک‌فرزندیشود‌می

‌.‌)ایرنـا‌برای‌باز‌دوم‌باردار‌بوده(اند‌داشتهو‌نوزدای‌در‌راه‌

و‌اکنون‌با‌مرگ‌مارتین،‌گوستاف‌به‌خاطر‌نفرتش‌از‌زنش‌

‌.ورزد‌میو‌به‌او‌عشق‌‌کند‌میبه‌ایرنـای‌تنها‌و‌مهربان‌محبت‌

‌ ‌نام‌"خبـری‌بی"رمان ‌با های‌‌که‌‌"آهستگی" ‌در‌‌"جهالت"و نیز

های‌‌ایران‌ترجمه‌شده،‌داستان‌آدم‌وطن ‌از ‌افتاده ‌است‌‌دور شان

همچون‌ادیسه.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌هشتم ‌بند ‌او‌‌در ‌هستیم. ‌پراگ ‌به ‌ایرنـا ‌بازگشت شاهد

‌گ ‌تشویق ‌و ‌اصرار ‌با ‌پراگ‌سرانجام ‌راهی ‌و‌شود‌میوستاف .

‌ ‌فرا .‌گیرد‌میاینجاست‌که‌حس‌بیگانگی‌و‌غربت‌وجودش‌را

نوعی‌بی‌خبـری‌و‌ناآگاهی‌از‌شرایط‌امروزی‌وطنش‌و‌اینکه‌

‌چه‌پیش‌روی‌خواهد‌داشت.

‌نهم ‌بند ‌این‌‌در ‌پیش‌از ‌ای ‌اسطوره ‌از راوی‌هوشمندانه

‌ ‌استفاده ‌بود ‌داستا‌کند‌میکاشته ‌به ‌را ‌ایرنـا ‌داستان ن‌و

‌دو‌ ‌این ‌میان ‌اینهمانی ‌نوعی ‌راوی ‌زند. ‌می ‌پیوند اودیسه

‌ ‌باز‌آورد‌میشخصیت‌بوجود ‌ایتاکا ‌بیست‌به ‌پس‌از ‌اودیسه .

‌گردد‌می ‌از ‌بعد ‌هم ‌ایرنـا ‌‌حدودا، ‌)از ‌سال تا‌‌6920بیست

6909‌ ‌پراگ‌باز ‌به ‌گردد‌می( ‌دوی ‌هر ‌بازسازی‌‌ها‌آن. برای

‌بازی‌سازی‌ذهنشان‌ ‌به ‌دارند‌‌دانجام‌میخاطراتشان‌که نیاز

‌تو‌ ‌بر ‌چه ‌بیست‌سال ‌این ‌در ‌خبر؟ ‌چه ‌شود؛ ‌سوال ازشان

‌گذشته؟

‌ ‌از ‌سوالی ‌چنین ‌کس ‌هیچ ‌که ‌اینجاست ‌نکته ‌ها‌آناما

‌‌پرسد‌نمی ‌بیگانگی ‌و ‌غربت ‌حس ‌عامل ‌این ‌در‌‌ها‌آنو را

‌.کند‌میوطنشان‌بیشتر‌

‌دهم ‌بند ‌‌در ‌با ‌‌هایی‌زنایرنـا قرار‌‌شناخته‌می‌قبالکه

‌‌گذارد‌می ‌با ‌پراگ‌‌ها‌نآو ‌باری‌قدیمی‌در ‌رود‌میبه ‌ها‌زن.

‌ ‌وراجی ‌‌کنند‌میمدام ‌آبجو ‌خودشان‌‌خورند‌میو ‌از ‌فقط و

.‌دهند‌نمیحتا‌اجازه‌حرف‌زدن‌به‌ایرنـا‌‌ها‌آن.‌کنند‌میتعریف‌

‌.کند‌میبه‌شدت‌احساس‌غریبگی‌‌ها‌زناو‌میان‌این‌

‌زنان‌در‌آن‌بار‌است.‌‌بند‌یازدهم ادامه‌مهمانی‌آبجو‌خوری

‌نـه‌انگار‌‌خواهند‌نمی‌اصالن‌زنا ‌انگار ‌بشنوند‌و حرفهای‌او‌را

‌او‌حس‌ هیچ‌تعلق‌خاطری‌‌کند‌میمهمانی‌بـه‌افتخار‌اوست!

‌ایرنـا‌برای‌‌اش‌واقعیبه‌ایـن‌شهر‌ندارد‌و‌وطن‌ پاریس‌است.

‌ ‌اسم ‌به ‌دوستانش ‌از ‌یکی ‌با ‌آینده قرار‌‌"میالدا"روزهای

‌.گذارد‌میمالقات‌

‌این‌بند‌اسمی‌است‌که‌نو‌میالدا ‌در بدون‌‌کارد‌مییسنده

‌سپاریم‌میرا‌در‌بند‌یازدهم‌به‌یاد‌‌"میالدا"هیچ‌توضیحی.‌ما‌

‌.کند‌میتا‌ببینیم‌نویسنده‌کی‌و‌کجا‌از‌آن‌استفاده‌

‌دوازدهم ‌بند ‌‌در ‌یاد ‌به ‌به‌‌آورد‌میایرنـا ‌آمدن ‌هنگام که

پراگ،‌در‌فرودگاه‌پاریس‌با‌مردی‌آشنا‌شده‌است.‌مردی‌که‌

از‌مهاجرت‌به‌پاریس،‌در‌زمانی‌که‌با‌مارتین‌نامزد‌‌قبل‌ها‌سال

بوده‌عاشقش‌شده!‌ماجرا‌به‌این‌ترتیب‌بود‌که‌روزی‌ایرنـا‌و‌

‌و‌روند‌میدوستانش‌برای‌خوردن‌آبجو‌به‌باری‌ ‌ایرنـا ‌بار ‌در .

مردی‌جوان‌چشم‌از‌هم‌برنمی‌دارند.‌ایرنـا‌که‌عاشق‌آن‌مرد‌

تا‌خیابان‌به‌او‌دهد‌بار‌را‌می‌دزد‌‌زیرسیگاری‌شود‌میجوان‌

‌شود‌نمیولی‌موفق‌ ‌ایرنـا‌دیگر‌مرد‌را آن‌‌ها‌سالو‌‌بیند‌نمی.

‌در‌کیفش‌نگه‌ ‌مرد‌دارد‌میزیرسیگاری‌را ‌گویا پیش‌‌ها‌سال.

‌دانمارک‌مهاجرت‌کرده‌و‌این‌دیدار‌حسی‌غریب‌ به‌کپنهاگ

‌در‌ایرنـا‌برمی‌انگیزد.

‌دومین‌ ‌نویسنده ‌بند، ‌دوازده ‌گذشت ‌از ‌پس ‌اینجا در

‌وارد‌داستان‌ش ‌را ‌به‌‌کند‌میخصیت‌اصلی‌ماجرا ‌این‌دیدار و

‌ ‌محسوب ‌داستان ‌اول ‌عطف ‌نقطه ‌که‌شود‌مینوعی ‌چرا ،

‌تجدید‌حیات‌ ‌ایرنـا ‌ایرنـا‌‌یابد‌میعشقی‌قدیمی‌در ‌این‌به و

‌.دهد‌میانگیزه‌بازگشت‌به‌وطن‌

ایرنـا‌را‌نشناخته‌‌اصالمرد‌غریبه‌‌فهمیم‌می‌در‌بند‌سیزدهم

ر‌اینکه‌ایرنـا‌زیباست‌و‌او‌از‌ایرنـا‌خوشش‌آمده،‌و‌فقط‌بخاط

‌!شناسد‌نمیبه‌روی‌خودش‌نیاورده‌که‌او‌را‌

‌بند‌چهاردهم ‌در‌‌دهد‌میراوی‌توضیح‌‌در ‌ایرنـا مردی‌که

نام‌دارد‌و‌او‌هم‌حدود‌بیست‌سال‌است‌‌یوزففرودگاه‌دید‌

در‌هتلی‌‌رسد‌میچک‌را‌ترک‌کرده‌است.‌یوزف‌وقتی‌به‌چک‌

.‌او‌نیز‌مانند‌ایرنـا‌مبهوت‌و‌متحیر‌از‌کند‌میمت‌در‌پراگ‌اقا

‌چک‌ ‌زبانی ‌و ‌فرهنگی ‌شهری، ‌همه‌شود‌میتحوالت‌عظیم .

چیز‌تغییر‌کرده‌است‌و‌گویی‌او‌در‌این‌کشور‌غریبه‌است.‌او‌

و‌یوزف‌به‌یکدیگر‌وعده‌مالقات‌‌.‌ایرنـاشناسد‌نمیهیچ‌جا‌را‌

‌.دهند‌می

‌ ‌برادرش ‌با ‌پراگ ‌به ‌رسیدن ‌محض ‌به ‌دیدار‌یوزف قرار

‌.گذارد‌می

و‌مفصل‌‌رود‌میدر‌اینجا‌راوی‌به‌سراغ‌یوزف‌و‌زندگی‌او‌

‌پردازد‌میبه‌او‌ ‌رها ‌را ‌راوی‌به‌طور‌موقت‌ایرنـا چرا‌‌کند‌می.

‌برای‌ ‌خوبی ‌به ‌داستان ‌اصلی ‌کاراکتر ‌دومین ‌است ‌الزم که

خواننده‌معرفی‌شود.‌راوی‌در‌ادامه‌داستان‌را‌کمی‌در‌سطح‌

در‌عمق‌ذهن‌یوزف‌نفوذ‌کند‌‌کند‌می‌می‌راند‌و‌سپس‌تالش

‌این‌ ‌و ‌دهد. ‌نشان ‌او ‌نظر ‌نقطه ‌از ‌را ‌داستان ‌جهان ‌اینبار و

‌جهان‌ ‌خداوندگار ‌یا ‌کل ‌دانای ‌شخص، ‌سوم ‌راوی ویژگی

‌داستان‌است.

که‌یوزف‌برای‌دیدن‌برادرش‌و‌‌خوانیم‌می‌در‌بند‌پانزدهم

‌.دخور‌می‌ها‌آنو‌ناهار‌را‌با‌‌رود‌می‌ها‌آنزن‌برادرش‌به‌خانه‌

‌بند‌شانزدهم ‌‌در ‌شده ‌شوکه ‌دین‌بینیم‌مییوزف‌را ‌از ‌او .

‌ ‌احساسات ‌شده. ‌زده ‌برادرش‌حیرت ‌زن به‌‌ها‌آنبرادرش‌و

‌دیگری‌ ‌پیری ‌دیدن ‌از ‌فقط ‌نکرده، ‌غلیان ‌و ‌نیامده جوش

برخوردی‌گرم‌با‌‌ظاهرا‌کنند‌می.‌هر‌سه‌سعی‌اند‌کردهحیران‌

‌هم‌داشته‌باشند.

‌هفدهم ‌بند ‌براد‌در ‌خانه ‌یی‌یوزف‌در ‌نقاشی رش‌تابلوی

که‌در‌گذشته‌متعلق‌به‌او‌بود.‌همچنین‌ساعت‌مچی‌‌بیند‌می

‌از‌ ‌او ‌برای ‌برادرش ‌است. ‌برادرش ‌دست ‌مچ ‌به ‌او قدیم

و‌اینکه‌بعد‌از‌‌گوید‌میزندگی‌در‌این‌بیست‌سال‌‌های‌سختی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 32

‌ ‌کمونیستی ‌دیکتاتوری ‌دولت ‌یوزف، ‌اذیت‌‌ها‌آنمهاجرت را

‌ ‌است. ‌یوزف‌فهمیم‌میکرده ‌او‌‌خانواده ‌مهاجرت ‌دلیل به

‌کدورتی‌دیرینه‌از‌وی‌به‌دل‌دارند.

.‌دهد‌میراوی‌اطالعاتی‌بیشتر‌درباره‌یوزف‌‌در‌بند‌هژدهم‌

درس‌‌اند‌خواندهاو‌برخالف‌پدرش‌و‌برادرش‌که‌درس‌پزشکی‌

دامپزشکی‌خوانده‌است.‌یوزف‌چهارده‌ماه‌پس‌از‌اشغال‌چک‌

‌ ‌در ‌شوروی ‌مقصد‌‌6920توسط ‌به ‌را ‌کشورش میالدی،

او‌در‌ایام‌نوجوانی‌که‌اغلب‌‌فهمیم‌می.‌کند‌مینمارک‌ترک‌دا

را‌مسخره‌‌ها‌مذهبیمردم‌مذهبی‌بودند‌همانند‌کافری‌شرور‌

و‌در‌جوانی،‌هنگامی‌که‌همه‌با‌رغبت‌و‌یا‌به‌اجبار‌‌کرده‌می

‌از‌ ‌این ‌است. ‌رفته ‌در ‌قسر ‌او ‌حزب‌کمونیست‌پیوستند، به

سته،‌بخصوص‌کا‌اش‌خانوادهمحبوبیت‌یوزف‌را‌در‌بین‌اعضای‌

‌دانمارک‌مهاجرت‌ ‌به ‌اشغال‌کشور ‌اوج‌سختی‌و ‌در وقتی‌او

‌.کند‌می

‌بند‌نوزدهم ‌به‌سراغ‌ذهن‌به‌‌در راوی‌باز

‌ ‌یوزف ‌درگیر ‌تابلوی‌رود‌میشدت ‌وقتی ‌او .

‌ ‌ساعت ‌و ‌مالکیت‌‌اش‌مچینقاشی ‌در را

‌ ‌‌بیند‌میدیگران همچون‌‌کند‌میاحساس

‌ ‌که ‌است ‌ای ‌را‌‌تواند‌نمیمرده موجودیتش

‌کند.ثابت‌

‌ ‌باز ‌هتل ‌به ‌او ‌بند ‌این ‌پایان .‌گردد‌میدر

‌یوزف‌در‌دانمارک‌به‌او‌‌فهمد‌میخواننده‌ زن

‌توصیه‌کرده‌که‌به‌چک‌بازگردد.

‌بیستم؛ ‌به‌‌بند ‌بیرون، ‌به ‌پنجره ‌از ‌هتل‌است‌و یوزف‌در

‌‌هایی‌خیابان ‌شکل‌پیدا ‌همگی‌تغییر ‌او‌نگرد‌می‌اند‌کردهکه .

‌ ‌پس‌هیچ‌ح‌شناسد‌نمیهیچ‌خیابانی‌را ‌ها‌آنسی‌نسبت‌به

‌پیدا‌ ‌را ‌خاطراتش ‌دفترچه ‌وسایلش ‌بین ‌در ‌یوزف ندارد.

‌.کند‌می

‌ ‌بند ‌‌66در ‌در ‌به‌‌یابد‌مییوزف ‌خاطری ‌تعلق هیچ

‌‌اش‌گذشته ‌او ‌برای ‌حال ‌ندارد. ‌چک ‌از‌‌تر‌مهمدر ‌او است.

‌فراری‌است.‌اش‌گذشته

‌ ‌بند ‌توضیح‌دادن‌حس‌‌66در راوی‌دانای‌کل‌برای‌بهتر

‌ ‌داستانی ‌نوستالژی ‌تعریف ‌درباره‌کند‌میکوتاه ‌داستانی .

دختری‌نوجوان‌و‌عاشق‌پیشه‌که‌با‌دوست‌پسر‌اولش‌بهم‌می‌

‌در‌ ‌کرده، ‌اختیار ‌جدیدی ‌پسر ‌دوست ‌که ‌هنگامی ‌و زند

‌اوست‌مدام‌به‌یاد‌رابطه‌اولش‌میوفتد‌و‌دچار‌ لحظاتی‌که‌با

‌.شود‌میحس‌نوستالژی‌

ن‌استفاده‌که‌در‌ادامه‌از‌آ‌کارد‌میراوی‌در‌این‌جا‌داستانی‌

‌خواهد‌کرد؛‌برداشت‌اطالعات.

را‌‌اش‌نوجوانییوزف‌بخشی‌از‌دفترچه‌خاطرات‌‌62در‌بند‌

‌بخشهای‌خواند‌می ‌بیشتر ‌او ‌را! ‌دبیرستان ‌زمان ‌خاطرات ،

‌به‌یاد‌ ‌فقط‌تصاویری‌گنگ‌در‌ذهنش‌‌آورد‌نمیدفترچه‌را و

‌خود‌ ‌اکنونش‌با ‌یوزف‌فاصله‌بسیار‌میان‌خود جرقه‌می‌زند.

‌.یابد‌یم‌اش‌گذشته

؛‌گویا‌خواند‌مییوزف‌ادامه‌دفترچه‌خاطراتش‌را‌‌61در‌بند‌

‌جدایی‌ ‌به ‌تهدید ‌دروغ ‌به ‌دوست‌دخترش‌را ‌گذشته ‌در او

‌از‌ بیشتر‌‌اش‌گذشتهکرده‌تا‌آزارش‌دهد.‌این‌خاطره‌یوزف‌را

‌.کند‌می.‌او‌دفترچه‌خاطرات‌را‌پاره‌کند‌میبیزار‌

‌یوزف‌شروع‌‌6۹بند‌ ‌اتاق ‌تلفن ‌خط‌شود‌میبا‌زنگ ‌پشت .

‌زن‌سابق‌اوست.‌او‌و‌زن‌سابقش‌فقط‌چند‌ماه‌با‌ تلفن‌دختر

‌ ‌بعد‌جدا ‌اند‌شدههم‌زندگی‌کردند‌و ‌دختر یوزف‌‌خواهد‌می.

‌ ‌دختر ‌هیاهوی ‌ترس ‌از ‌یوزف ‌دوباره‌پذیرد‌میببیند. ‌تلفن .

تلفنی‌قرار‌‌ها‌آن.‌این‌بار‌ایرنـا‌پشت‌خط‌است.‌خورد‌میزنگ‌

‌کنندگذارند‌می ‌خوشحال ‌این ‌ترین‌. ه

‌وطن‌ ‌بازگشتن‌به ‌از ‌بعد اتفاقی‌است‌که

‌برای‌یوزف‌افتاده‌است.

‌ ‌راوی ‌که‌‌خواهد‌میگویی ‌تلفنی با

به‌یوزف‌می‌زند‌ما‌را‌دوباره‌به‌یاد‌‌ایرنـا

‌اولین‌کاراکتر‌اصلی‌داستان‌بیندازد.

‌ایرنـاراوی‌دوباره‌به‌سراغ‌‌62در‌بند‌

‌هم‌رود‌می ‌از ‌گوستاف ‌و ‌پراگ‌ایرنـا ‌در .

چرا‌که‌گوستاف‌عاشق‌پراگ‌است‌و‌این‌شهر‌را‌‌اند‌شدهدور‌

‌ ‌پیشرفتش ‌برای ‌و‌‌داند‌میمکانی ‌شهر ‌این ‌از ‌ایرنـا ولی

‌بسیار‌ ‌ایرنـا ‌مادر ‌با ‌گوستاف ‌طرفی ‌از ‌است. تاریخش‌بیزار

‌ ‌از ‌بخشی ‌ایرنـا ‌مادر ‌است. ‌شده ‌حومه‌‌اش‌خانهصمیمی در

‌گذاشت ‌معشوق‌دخترش‌)گوستاف( ‌اختیار ‌در ‌پراگ‌را ه‌شهر

‌است.

‌ ‌بند ‌گوستاف‌‌61در ‌برای ‌ایرنـا ‌است ‌قبلی ‌بند ‌ادامه که

کافکا‌در‌پراگ‌")روی‌تیشرت‌نوشته‌شده؛‌‌خرد‌می‌تیشرتی

‌است ‌"متولد‌شده ‌ولی‌خواننده ‌یوزف‌قرار‌‌داند‌می( ‌با ‌او که

‌ ‌این‌کار ‌با ‌ایرنـا ‌گویی ‌است. وجدانش‌را‌‌خواهد‌میگذاشته

قدیر‌است‌که‌او‌و‌یوزف‌این‌ت‌کند‌میآسوده‌کند.‌ایرنـا‌حس‌

)وقتی‌که‌دوباره‌آزادند(‌به‌هم‌رسانده‌است‌و‌‌ها‌سالرا‌بعد‌از‌

‌.کند‌میاز‌این‌اتفاق‌هیجان‌زده‌است‌و‌احساس‌تازگی‌

‌ ‌بند ‌‌60در ‌عاشق ‌دختر ‌سراغ ‌به ‌دوباره ‌ی‌پیشهراوی

از‌او‌صحبت‌کرده‌بود؛‌شخص‌‌66که‌در‌بند‌‌رود‌میداستانی‌

‌کیست!‌دانیم‌نمیسومی‌که‌

دختر‌به‌یاد‌اولین‌عشق‌در‌ایام‌افتد‌که‌بدون‌هیچ‌‌نوجوانی‌می

‌انجامید.‌‌سختی ‌جدایی ‌به ایمانی‌گسست‌دومین‌عشق‌او‌ز

‌به‌‌که‌قرار‌بود‌مدرسه‌آن ‌را ها اردوی‌کوهستان‌ببرد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

فتد‌که‌بدون‌ا‌دختر‌به‌یاد‌اولین‌عشق‌در‌ایام‌نوجوانی‌می

‌سختی ‌زمانی‌‌ای‌هیچ ‌او ‌عشق ‌دومین ‌انجامید. ‌جدایی به

را‌به‌اردوی‌کوهستان‌ببرد.‌‌ها‌آنگسست‌که‌قرار‌بود‌مدرسه‌

‌خواهد‌ ‌او‌جدا ‌از ‌برود ‌او‌شرط‌کرد‌که‌اگر دوست‌پسرش‌با

‌پ ‌از ‌نپذیرفت‌و ‌بدون‌منطق‌را ‌این‌شرط ‌دختر سر‌جدا‌شد.

‌شد.‌اما‌کمی‌بعد‌از‌این‌جدایی‌پشیمان‌شد.

‌ ‌یاد‌‌69بند ‌به ‌او ‌است. ‌پیشه ‌عاشق ‌دختر ‌خاطره ادامه

که‌بخاطر‌این‌شکست‌عشقی‌دست‌به‌خودکشی‌زد،‌‌آورد‌می

به‌طوری‌که‌در‌اردوی‌کوهستانی‌قرص‌خواب‌خورد‌و‌خود‌را‌

‌ ‌آن ‌سرد ‌جنگل ‌سرما‌‌ی‌منطقهدر ‌کرد. ‌رها کوهستانی

‌گرفت‌و‌همه‌چیز‌مقابل‌چشمانش‌سیاه‌شد.وجودش‌را‌

و‌با‌این‌‌کند‌میراوی،‌این‌داستان‌را‌همین‌جا‌در‌اوج‌رها‌

.‌خواننده‌از‌آورد‌میکار‌تعلیقی‌عذاب‌آور‌برای‌خواننده‌بوجود‌

‌ ‌نجات‌پرسد‌میخودش ‌یا ‌مرد ‌آمد؟ ‌دختر ‌آن ‌سر ‌بر ‌چه ؛

‌یافت؟

‌بند‌راوی‌ ‌به‌سراغ‌یوزف‌‌ام‌سیدر ‌تع‌رود‌میدوباره ادل‌تا

که‌زن‌او‌در‌دانمارک‌‌فهمیم‌میروایت‌حفظ‌شود.‌در‌این‌بند‌

زنش‌‌گوید‌نمیمرده‌است.‌ولی‌یوزف‌به‌برادرش‌و‌زن‌برادرش‌

با‌حرف‌زدن‌درباره‌مردن‌زنش‌به‌او‌‌کند‌میمرده‌چرا‌که‌فکر‌

‌!کشد‌میدر‌دلش‌‌واقعاو‌او‌را‌‌کند‌میخیانت‌

‌ ‌بند ‌داستانی‌میوفتد‌که‌26در ‌یاد زنش‌برایش‌‌یوزف‌به

‌دانمارک‌ ‌در ‌که ‌ایسلندی ‌شاعر ‌داستان ‌بود؛ ‌کرده تعریف

‌این‌شاعر‌در‌خواب‌از‌مردی‌ایسلندی‌که‌ساکن‌ مدفون‌بود.

‌به‌کشورش‌‌کند‌میدانمارک‌بوده‌خواهش‌ بقایای‌جسد‌او‌را

‌ ‌انجام ‌را ‌کار ‌این ‌ایسلندی ‌مردی و‌‌دهد‌میبازگرداند.

شاعر‌مقبره‌ای‌سپس‌برای‌آن‌‌کند‌میاو‌را‌دفن‌‌های‌استخوان

‌ولی‌کمی‌بعد‌معلوم‌سازد‌میزیبا‌ آن‌مرد‌ایسلندی‌‌شود‌می.

‌ایسلند‌‌های‌استخوان ‌دانمارک‌به ‌از ‌اشتباه ‌به یک‌قصاب‌را

‌آورده‌و‌دفنش‌کرده‌و‌برایش‌مقبره‌ساخته!

!‌او‌گرفته‌می‌اش‌خندهیوزف‌همیشه‌از‌شنیدن‌این‌داستان‌

سی‌که‌مرده‌ک‌های‌استخواناعتقاد‌داشته‌هیچ‌اهمیتی‌ندارد‌

تازه‌درمی‌یابد‌که‌‌میرد‌میکجا‌دفن‌باشد.‌اما‌وقتی‌همسرش‌

‌داستان‌آن‌شاعر‌بیچاره‌چقدر‌هولناک‌است.

که‌پس‌از‌مرگ‌همسرش،‌‌آورد‌مییوزف‌به‌یاد‌‌26در‌بند‌

همسرش‌جنگید‌و‌باالخره‌‌ی‌خانوادهبرای‌تصاحب‌جسد‌او‌با‌

‌مع ‌تازه ‌که ‌او ‌زنش‌شود. ‌جسد ‌مطلق ‌مالک ‌شد نای‌موفق

گوری‌خرید‌و‌‌کرد‌میرا‌درک‌‌"شاعر‌فقید‌ایسلندی"داستان‌

زنش‌را‌در‌آن‌گذاشت‌تا‌زنش‌همیشه‌پیشش‌باشد‌و‌برای‌او‌

‌همسرش‌داستان‌آن‌شاعر‌ ‌او‌در‌آن‌هنگام‌فهمید‌چرا باشد.

‌همسرش‌یوزف‌‌ی‌مرده ‌بود؛ ‌برایش‌تعریف‌کرده ایسلندی‌را

بود‌که‌بعد‌از‌پیش‌از‌مرگ‌به‌طور‌تلویحی‌از‌یوزف‌خواسته‌

مردنش‌همچنان‌او‌را‌دوست‌بدارد‌و‌جسدش‌را‌برای‌خودش‌

‌حفظ‌کند.

‌ ‌بند ‌عاشق‌‌22در ‌داستان‌آن‌دختر ‌سراغ ‌به راوی‌دوباره

که‌بخاطر‌شکست‌عشقی‌دست‌به‌خودکشی‌زده‌‌رود‌میپیشه‌

‌سوم‌را‌معرفی‌ ‌راوی‌هنوز‌آن‌دختر،‌آن‌شخص ‌کند‌نمیبود.

‌نجات‌دهد‌میولی‌توضیح‌ ‌که‌دچار‌یابد‌می‌که‌دختر ‌دختر .

‌بستری‌ ‌بیمارستان ‌در ‌روزی ‌چند ‌شده ‌شدید سرمازدگی

‌‌اش‌شدهو‌دست‌آخر‌گوشش‌سیاه‌‌شود‌می ‌دختر‌برند‌میرا .

‌ ‌ابدیت‌‌شود‌میافسرده ‌به ‌باشکوه ‌مرگی ‌با ‌بود ‌قرار چون

‌زیبایی(‌ ‌)بدون ‌سیاه ‌و ‌ای‌محتوم ‌آینده ‌اکنون ‌ولی بپیوندد

‌پیش‌روی‌دارد.

باره‌مفهوم‌زندگی‌و‌مرگ‌فلسفه‌بافی‌در‌21در‌بند‌راوی‌

‌کتاب(‌681.‌)صفحه‌کند‌می

‌مستقیم‌و‌غیر‌داستانی‌ ‌این‌فلسفه‌بافی راوی‌دانای‌کل‌با

نقطه‌نظرش‌درباره‌مرگ‌و‌زندگی‌را‌به‌خواننده‌‌کند‌میسعی‌

‌واقع‌نظر‌کاراکترهای‌اصلی‌ ‌که‌در ‌این‌نقطه‌نظرها ‌کند. القا

‌ ‌خبـری"رمان ‌پ‌"بی ‌همذات ‌هست ‌با‌نیز ‌خواننده نداری

تا‌جایی‌که‌خواننده‌نقاط‌مشترک‌‌کند‌میکاراکترها‌را‌بیشتر‌

‌ ‌کاراکترها ‌و ‌خودش ‌بین ‌که‌یابد‌میمتعددی ‌راستی ‌به ‌و .

‌ ‌باعث ‌بیشتر ‌پنداری ‌و‌‌شود‌میهمذات ‌رمان ‌میان ارتباط

‌به‌عبارت‌دیگر‌ )به‌بیان‌‌"منطق‌مکالمه"خواننده‌شود‌و‌یا

‌باختین(‌بوجود‌آید.

یوزف‌به‌یاد‌دیدارش‌با‌ایرنـا‌در‌فرودگاه‌پاریس‌‌2۹در‌بند‌

ایرنـا‌را‌پیش‌از‌‌آورد‌نمیمیوفتد.‌یوزف‌به‌هیچ‌وجه‌به‌خاطر‌

‌نگهداشتن‌ ‌توان ‌گردن ‌به ‌راوی‌این‌را ‌است‌و ‌دیده آن‌کجا

‌!اندازد‌میخاطرات‌در‌حافظه‌آدمی‌

‌ ‌اولین ‌یاد ‌به ‌)دوران‌‌اش‌معشوقهیوزف ‌نوجوانی در

تد‌که‌به‌راحتی‌از‌هم‌جدا‌شدند‌و‌بعد‌به‌یاد‌دبیرستان(‌میوف

‌ ‌اش‌معشوقهدومین ‌یاد ‌به ‌یوزف ‌دومین‌‌آورد‌می! که

‌را‌به‌بهانه‌اردوی‌کوهستانی‌او‌ترک‌کرد!‌اش‌معشوقه

‌مخاطب‌ ‌اینجا ‌آن‌شخص‌سوم‌‌فهمد‌میدر میان‌یوزف‌و

‌وجود‌ ‌ارتباطی ‌شده( ‌گوشش‌بریده ‌که ‌پیشه ‌عاشق )دختر

‌هو ‌هم ‌باز ‌راوی ‌اما ‌دارد. ‌پنهان ‌دختر ‌آن تا‌‌کند‌مییت

‌در‌ ‌را ‌داستانش‌خواننده ‌افشای‌تدریجی‌اطالعات همچنان‌با

‌لذت‌حاصل‌از‌تعلیق‌و‌سردرگمی‌نگه‌دارد!

‌به‌هم‌پیوند‌می‌‌22در‌بند‌ راوی‌باالخره‌ایرنـا‌و‌یوزف‌را

زند،‌البته‌نه‌درون‌داستان‌که‌درون‌معنا!‌راوی‌زندگی‌یوزف‌و‌

بیست‌سال‌از‌‌ها‌آن.‌هر‌دوی‌داند‌میم‌ایرنـا‌بسیار‌شبیه‌به‌ه

و‌‌اند‌داده،‌هر‌دو‌همسرانشان‌را‌از‌دست‌اند‌بودهوطنشان‌دور‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 31

.‌تالش‌هر‌دو‌بر‌این‌بوده‌کنند‌میبا‌احترام‌از‌مرده‌هاشان‌یاد‌

را‌همچنان‌کنار‌خود‌نگهدارند!‌‌شان‌مردهکه‌خاطره‌همسران‌

ی‌پس‌از‌مرگ‌بوده‌چرا‌که‌ایرنـا‌مدت‌تر‌موفقیوزف‌در‌این‌امر‌

‌ ‌آشنا ‌دوست‌مارتین‌)گوستاف( ‌با ‌)مارتین( و‌‌شود‌میشوهر

ایرنـا‌‌ی‌حافظهپس‌از‌این‌آشنایی‌خاطره‌مارتین‌به‌سرعت‌از‌

‌دور‌شد.

همسرش‌که‌به‌خود‌‌ی‌خاطرهنه‌به‌‌کند‌میاما‌یوزف‌سعی‌

همسرش‌فکر‌کند،‌یعنی‌مدام‌او‌را‌کنار‌خودش‌تجسم‌کرده‌

این‌نکته‌بسیار‌مهمی‌است‌که‌‌و‌همچنان‌با‌وی‌زندگی‌کند.

‌نویسنده‌در‌پایان‌داستان‌از‌آن‌استفاده‌خواهد‌کرد.

‌ ‌مادرش‌)در‌‌؛21بند ‌خانه ‌در ‌ظهر ‌تا ‌ایرنـا ‌است‌و شنبه

‌ ‌شهر( ‌خانه‌خوابد‌میحومه ‌از ‌غروب ‌حوالی ‌ظهر ‌از ‌بعد ‌او .

‌ خلوت‌و‌آرام‌‌های‌خیابانبیرون‌می‌زند.

‌از‌ ‌تر ‌نخورده ‌دست ‌پراگ ‌شهر حومه

‌ش ‌همان‌مرکز ‌است، ‌مانده ‌باقی هر

‌ ‌ایرنـا ‌که ‌)در‌‌ها‌سالمناظری ‌غربت در

‌ ‌تصور ‌ذهنش ‌در ‌این‌کرد‌میپاریس( .

‌ ‌یاد ‌به ‌را ‌او ،‌اندازد‌می‌اش‌کودکیمناظر

‌ ‌یاد ‌و‌اش‌نوجوانیبه ‌شاعران ‌یاد ‌به ،

‌ ‌محبوب ‌ایرنـا‌اش‌نوجوانینویسندگان .

هیچ‌‌کند‌میو‌حس‌‌شود‌میبرای‌لحظه‌ای‌از‌پاریس‌متنفر‌

بستگی‌یی‌به‌پاریس‌ندارد!‌او‌یاد‌رنجهای‌قبل‌از‌مهاجرت‌دل

‌بعد‌از‌مهاجرت!‌های‌کابوسمیوفتد‌و‌یاد‌تمام‌

زن‌یوزف‌بارها‌او‌را‌تشویق‌کرده‌بوده‌‌فهمیم‌می‌20در‌بند‌

از‌‌کرده‌میکه‌سری‌به‌چک‌بزند‌و‌یوزف‌نپذیرفته‌چون‌حس‌

در‌دانمارک‌بوده.‌‌اش‌زندگیچک‌بیزار‌است،‌چون‌عشقش‌و‌

وزف‌بعد‌از‌مرگ‌زنش‌به‌چک‌سری‌می‌زند‌تا‌شاید‌اتفاق‌ی

خوشایندی‌برایش‌پیش‌آید!‌در‌مرکز‌شهر‌هیچ‌چیز‌آشنایی‌

‌یوزف‌حالش‌از‌بیند‌نمی ‌است! ‌عوض‌شده ‌چیز ‌شکل‌همه !

‌ ‌بهم ‌خورد‌میشهر ‌اطراف‌شهر ‌آرام ‌مزارع ‌به ‌او ‌به‌رود‌می! ،

‌احساس‌آرامش‌ ‌آنجا ‌در ‌است‌و ‌قدیم ‌شبیه ‌هنوز جایی‌که

‌کند‌می ‌خودش‌فکر ‌با ‌این‌شهر‌‌کند‌می. ‌است‌در شاید‌بهتر

‌ ‌مشغول ‌ذهنش‌را ‌سوال ‌این ‌اما ‌کار‌کند‌میبماند. ‌این ‌آیا ؛

‌خیانت‌به‌همسرم‌نیست؟

‌شود‌میدر‌کپنهاگ‌تنگ‌‌اش‌خانهیوزف‌ناگهان‌دلش‌برای‌

‌زند؛‌ ‌می ‌جرقه ‌ذهنش ‌در ‌فریم ‌تک ‌صورت ‌به ‌تصویری و

‌اش‌خانهچوبی‌ایوان‌‌ی‌نردهو‌‌اش‌خانهتصویری‌از‌دیوار‌آجری‌

‌با‌دو‌صندلی‌راحتی‌جلوی‌آن.

‌بند‌ ‌بازگو‌‌29در راوی‌دانای‌کل‌موضوع‌فرعی‌دیگری‌را

‌کند‌می ‌راوی‌درباره ‌اهل‌چک‌اطالعاتی‌‌"اسکاتسل". شاعر

‌دهد‌می ‌آلمانی ‌مشهور ‌آهنگساز ‌از ‌همچنین آرنولد‌"،

با‌حال‌کاری‌‌کرده‌می.‌آهنگسازی‌که‌ادعا‌گوید‌می‌"شونبرگ

‌‌ندارد ‌بوده‌‌خواهد‌میو ‌معتقد ‌او ‌کند. ‌خود ‌برای ‌را آینده

‌بیشتر‌از‌مردم‌امروز‌درک‌ ‌او‌را .‌کنند‌میآیندگان‌ارزش‌کار

‌غیر‌‌شونبرگ‌اما‌گوید‌میراوی‌ ‌آینده ‌که ‌این‌غافل‌بوده از

‌را‌ ‌چیز ‌همه ‌سیالب ‌همچون ‌آینده ‌است! ‌بینی ‌پیش قابل

‌ذهنی‌را!‌های‌بافته،‌همه‌برد‌میو‌‌شوید‌می

‌م‌شونبرگ ‌میکروبی‌‌"رادیو"عتقد‌بوده همانند‌باکتری‌یا

‌باشد‌گسترش‌ ‌اپیدمی‌شده ‌تسخیر‌‌یابد‌میکه ‌را ‌همه‌جا و

،‌کند‌می.‌رادیو‌موسیقی‌را‌بدون‌شناسنامه‌و‌بی‌هویت‌کند‌می

و‌سلیقه‌مردم‌را‌سخیف‌‌آورد‌میرادیو‌ارزش‌موسیقی‌را‌پایین‌

‌!کند‌می

این‌دو‌موضوع‌در‌‌کارکردحال‌ببینیم‌

‌هایش‌کاشتهیست‌و‌نویسنده‌داستان‌چ

‌.کند‌میرا‌کی‌برداشت‌

‌ ‌قضیه ‌به و‌‌شونبرگنویسنده

‌زودی‌ ‌همین ‌به ‌رادیو میکروب

‌پردازد‌می ‌یعنی ‌اینجا ‌در ‌چهلم. ‌بند

راوی‌محض‌یادآوری‌به‌گذشته‌ایرنـا‌در‌

‌ ‌باز ‌مرگ‌گردد‌میپاریس ‌زمان ‌به ،

‌که ‌هنگامی ‌و‌‌شوهرش. ‌بود ‌افتاده ‌مرگ ‌بستر ‌در مارتین

ند‌رادیوی‌همسایه‌که‌موسیقی‌یی‌بی‌هویت‌پخش‌صدای‌بل

‌!کرد‌میو‌عصبی‌‌داد‌میرا‌آزار‌‌ها‌آن‌کرد‌می

‌حومه‌ ‌در ‌ایرنـا ‌مادر ‌خانه ‌در ‌شب‌است، ‌اکنون‌بیاییم؛ به

‌خوابش‌ ‌ولی ‌کشیده ‌دراز ‌گوستاف ‌کنار ‌ایرنـا ‌پراک، شهر

‌‌برد‌نمی ‌یوزف‌فکر ‌مالقاتش‌با ‌قرار ‌به ‌که ‌ایرنـا‌کند‌میچرا .

اما‌با‌صدای‌خر‌و‌پف‌گوستاف‌از‌خواب‌‌خورد‌میاب‌قرص‌خو

و‌موسیقی‌یی‌‌کند‌می!‌رادیوی‌باالی‌تختشان‌را‌روشن‌پرد‌می

‌ ‌پر ‌فضا ‌هویت‌در ‌عصبی‌شود‌میبی ‌را ‌ایرنـا ‌موسیقی ‌این .

‌!کند‌میکرده‌و‌این‌عصبیت‌او‌را‌خواب‌

‌ ‌بند ‌قدیمش‌‌16در ‌دوست ‌خانه ‌به .‌رود‌می‌"ن"یوزف

و‌باغش‌حرف‌می‌زند.‌یوزف‌‌اش‌خانه،‌اش‌هخانواددرباره‌‌"ن"

‌ ‌سوال ‌‌پرسد‌میچند ‌بحث ‌پرستی‌‌ها‌آنو ‌وطن ‌و ‌وطن به

‌کشد‌می ‌یوزف‌‌"ن". ‌این‌‌گوید‌میبه ‌دوره ‌دیگر ‌ها‌حرفکه

گذشته،‌دیگر‌آرمان‌ملی‌و‌قهرمانی‌ملی‌وجود‌ندارد‌و‌همه‌به‌

‌!اند‌آرامشفکر‌زندگی‌شخصی‌و‌رسیدن‌

‌با‌16در‌بند‌ زیر‌درخت‌‌"ن"غ‌خانه‌یوزف‌و‌دوستش‌در

‌ ‌اند‌نشستهسیب ‌حرف ‌این ‌شنیدن ‌با ‌یوزف ‌دیگر‌‌"ن". که

‌ادامه‌ ‌از ‌وطن‌گذشته، ‌راه ‌جان‌دادن‌در ‌وطن‌پرسی‌و دوره

‌خانه ‌دلش‌برای ‌ناگهان اش‌در‌‌یوزف‌به‌‌کپنهاگ‌تنگ‌می ‌تصویری ‌و شود

صورت‌تک‌فریم‌در‌ذهنش‌جرقه‌می‌اش‌‌زند؛‌تصویری‌از‌دیوار‌آجری‌خانه

‌نرده ‌خانه‌و ‌ایوان ‌چوبی ‌دو‌‌ی ‌با اش صندلی‌راحتی‌جلوی‌آن.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 30

به‌لطیفه‌گفتن‌و‌‌کنند‌میشروع‌‌ها‌آن.‌شود‌میبحث‌منصرف‌

‌از‌ ‌پس ‌بار ‌اولین ‌برای ‌یوزف ‌که ‌اینجاست ‌در خندیدن.

‌سرخوشی‌ ‌کند‌میبازگشت‌احساس‌طراوت‌و ‌به‌‌"ن". ‌را او

ولی‌یوزف‌باید‌برود،‌او‌با‌ایرنـا‌قرار‌دارد.‌‌کند‌میناهار‌دعوت‌

باید‌زودتر‌‌گوید‌می.‌یوزف‌کند‌میاو‌را‌برای‌شام‌دعوت‌‌"ن"

به‌وطنش،‌به‌کشورش‌بازگردد،‌به‌دانمارک.‌دوستان‌یوزف‌از‌

‌!شوند‌میاین‌حرف‌او‌به‌شدت‌ناراحت‌و‌غافلگیر‌

‌ذهن‌یوزف‌جرقه‌‌ناگهان‌تصویری‌به‌صورت‌تک فریم‌در

چوبی‌ایوان‌‌ی‌نردهو‌‌اش‌خانهمی‌زند؛‌تصویری‌از‌دیوار‌آجری‌

‌با‌دو‌صندلی‌راحتی‌جلوی‌آن.‌اش‌خانه

که‌یادتان‌است؟‌همان‌دوست‌ایرنـا‌که‌‌"میالدا"؛‌12بند‌

‌و‌ ‌گفتیم‌ایرنـا ‌بند‌یازدهم‌گفتیم‌به‌یادش‌داشته‌باشید! در

‌ ‌مالقات ‌قرار ‌هم ‌با ‌چکاند‌گذشتهمیالدا ‌اهل ‌شاعر ‌آن .‌

‌هم‌‌"اسکاتسل" ‌اینک‌ببینم‌نویسنده‌‌حتمارا به‌یاد‌دارید!

‌کاشته‌ ‌این ‌بر ‌سابق ‌که ‌اطالعاتی ‌از ‌تمام ‌استادی ‌با چگونه

‌:کند‌میاستفاده‌

‌ ‌مالقات ‌را ‌همدیگر ‌میالدا ‌و ‌که‌کنند‌میایرنـا ‌میالدا .

‌کتاب‌ ‌است‌برای‌ایرنـا ‌مدلی‌خاص‌آرایش‌کرده موهایش‌را

‌اهل‌چک‌شعری‌ ‌یک‌شاعر ‌‌آورد‌میاز ‌نام .‌"اسکاتسل"به

گویا‌میالدا‌با‌اسکاتسل‌دوست‌است.‌میالدا‌شعری‌تلخ‌از‌این‌

‌به‌‌هاست‌آنکه‌گویی‌وصف‌الحال‌‌خواند‌میشاعر‌ ‌را ‌ایرنـا و

‌ ‌فرو ‌برد‌میفکر ‌فکر ‌ایرنـا ‌این‌شهر‌‌کند‌می! ‌در فقط‌میالدا

‌پرس ‌او ‌از ‌که‌فقط‌میالدا ‌این‌دوست‌واقعی‌اوست‌چرا ید‌در

‌بیست‌سال‌چه‌بر‌سرش‌آمده‌و‌چه‌بر‌او‌گذشته!

‌افشا‌ ‌اطالعات‌زندگی‌ایرنـا ‌از ‌از ‌بخشی‌دیگر ‌باز ‌اینجا در

به‌این‌دلیل‌بود‌‌ها‌آنمهاجرت‌‌کند‌می؛‌ایرنـا‌تعریف‌شود‌می

‌شوهرش‌ ‌دنبال ‌به ‌کمونیستی ‌حکومت ‌مخفی ‌پلیس که

نـا‌موافق‌است‌،‌مادر‌ایرکند‌می)مارتین(‌بود.‌مارتین‌قصد‌فرار‌

‌او‌خوشش‌ ‌از ‌مادر و‌در‌ضمن‌‌آمد‌نمیچون‌به‌اعتقاد‌ایرنـا،

‌خودش‌ ‌برای ‌هاشان ‌دارایی ‌و ‌امالک ‌از ‌را ‌چیز همه

‌!خواست‌می

ولی‌‌شناسد‌میدر‌انتهای‌این‌بند‌می‌فهیم‌میالدا‌یوزف‌را‌

!‌دهد‌نمی.‌راوی‌هم‌توضیح‌بیشتری‌گوید‌نمیچیزی‌به‌ایرنـا‌

‌ ‌بیشتر ‌اوج‌ب‌ماند‌میتوضیح ‌یعنی ‌تر ‌مناسب ‌زمانی رای

‌داستان.

،‌هر‌آنچه‌تا‌این‌رسیم‌میدر‌اینجا‌به‌اوج‌داستان‌‌؛11بند‌

و‌نویسنده‌هر‌آنچه‌‌شود‌میلحظه‌بر‌کاراکترها‌گذشته‌کامل‌

‌ ‌برداشت ‌بالغ ‌و ‌رسیده ‌گیاهی ‌همچون ‌بهتر‌کند‌میکاشته .

است‌کاراکترها‌را‌بار‌دیگر‌مرور‌کنیم؛‌ایرنـا،‌یوزف،‌گوستاف،‌

‌ی‌پیشهمادر‌ایرنـا،‌اودیسه‌و‌پنه‌لوپه،‌میالدا،‌آن‌دختر‌عاشق‌

‌گوش‌بریده،‌سیلوی‌و‌آن‌زیر‌سیگاری‌دزدی‌ایرنـا.

.‌ایرنـا‌خورند‌میایرنـا‌و‌یوزف‌در‌رستوران‌هتلی‌با‌هم‌ناهار‌

با‌او‌‌آورد‌میمرد‌او‌را‌کامل‌به‌یاد‌‌کند‌میاز‌آن‌جهت‌که‌فکر‌

‌ ‌نزدیکی ‌و ‌صمیمیت ‌سیزدهم‌ندک‌میاحساس ‌بند ‌در ‌اما .

ایرنـا‌را‌به‌یاد‌نیاورده‌و‌فقط‌به‌این‌دلیل‌‌مطلقاگفتیم‌یوزف‌

‌جذب‌او‌شده‌که‌ایرنـا‌زن‌زیبایی‌است.

‌یوزف‌گرم‌ ‌و .‌شود‌میدر‌حین‌ناهار‌خوردن‌صحبت‌ایرنـا

‌ ‌عنوان ‌‌کند‌میایرنـا ‌‌ها‌آنکه ‌هیچ‌اند‌همشبیه ‌دو ‌هر ؛

و‌دوست‌‌گوید‌میا‌از‌پاریس‌دلبستگی‌یی‌به‌چک‌ندارند.‌ایرنـ

‌از‌سیلوی‌اش‌فرانسوی ‌بعد ‌ایرنـا ‌داشته ‌انتظار ‌سیلوی .

فروپاشی‌جماهیر‌اتحاد‌شوروی‌و‌آزاد‌شدن‌چک‌با‌اشتیاق‌به‌

عالقه‌ای‌‌ترین‌کوچکایرنـا‌‌فهمد‌میکشورش‌بازگردد‌و‌وقتی‌

‌قهر‌ ‌او ‌با ‌که‌تا‌کند‌میبه‌چک‌ندارد ‌گویی‌سیلوی‌فهمیده .

‌که‌بحال‌بی‌جهت‌بر ‌است‌چرا ‌دلسوزانده ای‌ایرنـای‌مهاجر

‌ ‌مهاجر ‌را ‌خود ‌دیگر ‌فرانسوی‌داند‌نمیایرنـا ‌را ‌خود ‌ایرنـا ،

‌.‌گویی‌سیلوی‌تمام‌این‌مدت‌گول‌خورده‌است!داند‌می

‌یوزف‌ ‌به ‌بی‌اختیار ‌ایرنـا ‌این‌هنگام ‌گوید‌میدر تنها‌‌تو؛

‌همدم‌من‌هستی!

‌این‌حرف‌‌؛1۹بند‌ ‌با ‌به‌یوزف‌گویی‌آین‌"تو"ایرنـا ‌را ده

به‌گذشته‌برگشته،‌به‌‌کند‌می.‌یوزف‌حس‌کند‌میپیش‌کش‌

‌زمانی‌ ‌زمان‌دبیرستان، ‌به ‌بیست‌سال‌پیش، ‌به گذشته‌دور،

‌ ‌اغوا ‌با‌دختر‌کرده‌میکه‌دخترهای‌جوان‌را ‌یوزف‌قرارش‌را !

‌تا‌بیشتر‌با‌ایرنـا‌باشد.‌کند‌میزن‌سابقش‌لغو‌

‌ ‌بند ‌میال‌12در ‌سراغ ‌راوی‌دانای‌کل‌به ‌همان‌رود‌میدا ،

‌ ‌او‌‌فهمیم‌میدوست‌ایرنـا. ‌و‌غمگین‌است! ‌تنها ‌بسیار میالدا

.‌میالدا‌خورد‌میو‌همیشه‌در‌تنهایی‌ناهار‌‌کند‌میتنها‌زندگی‌

‌ ‌آرایش ‌خاصی ‌مدل ‌روی‌کند‌میموهایش ‌که ‌مدلی ،

‌اثر‌‌هایش‌گوش ‌در ‌میالدا ‌چپ ‌گوش ‌که ‌چرا ‌بپوشاند. را

ن‌معشوقه‌سالهای‌دور‌سرمازدگی‌بریده‌شده‌است.‌بله‌او‌هما

‌ ‌بند ‌جهت‌در ‌این ‌از ‌و ‌است ‌را‌‌12یوزف ‌یوزف ‌که گفتیم

.‌میالدا‌همان‌دختری‌است‌که‌وقتی‌دوست‌پسرش‌شناسد‌می

‌بهانه‌کرد‌و‌ بهم‌خورد‌‌شان‌رابطهاردوی‌کوهستانی‌مدرسه‌را

‌او‌ ‌اکنون ‌زد! ‌خودکشی ‌به ‌دست ‌و ‌شد ‌پشیمان ‌کارش از

تنها‌و‌دور‌از‌اجتماع‌‌اش‌زیباییسالهاست‌به‌دلیل‌خراب‌شدن‌

‌!داند‌نمیو‌هیچ‌کس‌این‌را‌‌کند‌میزندگی‌

‌را‌ ‌داستانش ‌اطالعات ‌استادانه ‌چگونه ‌کوندرا ‌که دیدیم

‌!کند‌میو‌چه‌به‌موقع‌این‌اطالعات‌را‌خرج‌‌کند‌میمهندسی‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 38

‌تمام‌داستان‌‌11در‌بند‌ ‌مهارت ‌با شاهد‌آنیم‌که‌نویسنده

وعی‌اینهمانی‌میان‌را‌به‌اسطوره‌پیوند‌می‌زند‌و‌ن‌اش‌امروزی

‌!کند‌میدو‌داستان‌بر‌قرار‌

.‌ایرنـا‌کنند‌میایرنـا‌و‌یوزف‌در‌اتاقی‌در‌یک‌هتل‌خلوت‌‌

.‌یوزف‌داستان‌کند‌میروی‌میز‌آن‌اتاق‌کتاب‌اودیسه‌را‌پیدا‌

و‌ایرنـا‌زندگی‌خودش‌را‌‌کند‌میاودیسه‌را‌برای‌ایرنـا‌تعریف‌

‌شبیه‌به‌ادویسه‌ ‌هبیند‌میبسیار ‌ایرنـا مچون‌اودیسه‌بیست‌.

سال‌تمام‌از‌وطنش‌و‌عشقش‌دور‌بوده‌و‌حاال‌همانند‌اودیسه‌

‌عشاق‌ ‌این ‌است. ‌رسیده ‌یوزف ‌به ‌رسید ‌لوپه ‌پنه ‌به که

‌ ‌آماده ‌اکنون ‌بازی‌‌ترین‌باشکوهاسطیری ‌پس‌اند‌تاریخعشق .

‌عشق‌ ‌نرد ‌هم ‌با ‌اتاق ‌آن ‌یوزف‌در ‌و ایرنـا

‌،‌دیوانه‌وار‌و‌از‌خود‌بی‌خود‌شده!بازند‌می

.‌مادر‌گذرد‌میدر‌خانه‌مادر‌ایرنـا‌‌10ند‌ب

‌ ‌هم ‌با ‌گوستاف ‌و ‌مادر‌رقصند‌میایرنـا .

‌ ‌اغوا‌‌کند‌میسعی ‌دخترش‌را دوست‌پسر

کند.‌گوستاف‌حیرت‌زده‌است‌ولی‌واکنشی‌

‌!دهد‌نمینشان‌

باز‌به‌اتاق‌ایرنـا‌و‌یوزف‌برمی‌گردیم.‌عشق‌بازی‌‌19در‌بند‌

پیش‌‌ها‌آنحبتی‌میان‌.‌صاند‌سرمستتمام‌شده‌و‌هر‌دو‌‌ها‌آن

‌‌آید‌می ‌دهنده ‌تکان ‌چیزی ‌ایرنـا ‌ناگهان ‌یوزف‌فهمد‌میو ؛

!‌نه‌او‌را‌و‌نه‌اولین‌مالقاتشان‌را‌که‌آورد‌نمیاو‌را‌به‌یاد‌‌اصال

در‌کافه‌ای‌در‌پراگ‌)بیست‌سال‌پیش(‌اتفاق‌افتاده‌بود!‌ایرنـا‌

‌برای‌ ‌کافه ‌همان ‌پیش‌از ‌بیست‌سال ‌که ‌زیرسیگاری‌را آن

‌نشان‌یوزف‌دز ‌کمال‌ناباوری‌‌دهد‌میدید‌به‌او ‌در ‌بیند‌میو

‌به‌یاد‌‌مطلقاکه‌یوزف‌ !‌یوزف‌حتا‌آورد‌نمیآن‌زیرسیگاری‌را

‌!داند‌نمیاسم‌ایرنـا‌را‌

،‌خرد‌شکند‌میاز‌او‌سواستفاده‌شده‌‌کند‌میایرنـا‌که‌حس‌

‌نابود‌شود‌می ‌ایرنـا‌روی‌تخت‌میوفتد‌و‌آنقدر‌گریه‌شود‌می، .

‌!رود‌میاب‌تا‌بخو‌کند‌می

که‌عشق‌بازی‌مادر‌ایرنـا‌‌بینم‌می‌رسیم‌می‌۹8به‌بند‌وقتی‌

‌را‌ ‌خود ‌همیشه ‌که ‌ایرنـا ‌مادر ‌است. ‌شده ‌تمام ‌گوستاف و

موفق‌شده‌بود‌دوست‌‌دانست‌میزیباتر‌و‌قوی‌تر‌از‌دخترش‌

‌بابت‌ ‌این ‌و ‌کند ‌اغوا ‌جذاب‌دخترش‌را ‌و ‌خوش‌قیافه پسر

‌خوشحال‌است!

‌است‌چ ‌خوشحال ‌برای‌گوستاف‌هم ‌ایرنـا ‌به ‌عشق ‌که را

‌و‌‌آورد‌میمسئولیت‌ ‌پنهانی ‌عشقی ‌ایرنـا ‌مادر ‌به ولی‌عشق

‌قبال‌زنان‌همان‌ ‌مسئولیت‌در ‌و بدون‌مسئولیت‌خواهد‌بود!

‌.کند‌میچیزی‌است‌که‌گوستاف‌از‌آن‌فرار‌

و‌به‌پایانبندی‌‌آییم‌میدر‌پایان‌این‌بند‌از‌اوج‌داستان‌فرود‌

پایانبندی‌و‌به‌نوعی‌‌۹2و‌‌۹6،‌۹6.‌بندهای‌رسیم‌میداستان‌

‌نتیجه‌گیری‌داستان‌است.

‌بند‌ ‌یوزف‌‌۹6در ‌و ‌اتاق‌ایرنـا ‌به ‌به‌رویم‌میدوباره ‌ایرنـا .

‌ ‌نگاه ‌او ‌به ‌ایستاده ‌یوزف ‌است‌و ‌رفته ‌یوزف‌کند‌میخواب .

باید‌به‌او‌‌کند‌میو‌حس‌‌سوزد‌میدلش‌برای‌بی‌پناهی‌ایرنـا‌

‌داشته‌باشد.‌"ریخواه"نیاز‌دارد‌‌کند‌میکمک‌کند.‌حس‌

‌ ‌بند ‌‌۹6در ‌میالدا ‌سراغ ‌سوییتش‌‌رود‌میراوی‌به ‌در که

که‌زیبایی‌‌نگرد‌میتنها‌و‌غمگین‌است.‌او‌در‌آینه‌به‌خودش‌

‌قربانی‌یک‌عشق‌و‌یک‌اشتباه‌شده‌است.‌اش‌جوانیو‌

‌ ‌پایانی ‌بند ‌به ‌سرانجام بند‌‌،رسیم‌میو

‌ایرنـا‌همچنان‌در‌آن‌اتاق‌خواب‌است.‌۹2 ؛

‌ ‌هم ‌او ‌عشق‌گویی ‌یک ‌قربانی ‌را خودش

‌برایش‌ ‌ای ‌نامه ‌یوزف ‌است. ‌کرده اشتباه

‌‌نویسد‌می ‌سرش ‌باالی ‌در‌‌گذارد‌میو و

‌‌اش‌نامه ‌را ‌‌"خواهرم"او .‌کند‌میخطاب

سپس‌یوزف‌پول‌اتاق‌را‌حساب‌کرده‌و‌آنجا‌

‌ترک‌ ‌کند‌میرا ‌فرودگاه ‌به ‌مستقیم ‌هواپیمای‌رود‌می. ‌سوار ،

‌ ‌‌شود‌میکپنهاگ ‌عشقش، ‌سوی ‌به ‌همسرش‌‌اش‌خانهتا و

برود.‌یوزف‌دوست‌دارد‌همچنان‌با‌همسرش‌زندگی‌‌اش‌مرده

‌یوزف‌دوست‌ ‌یاد‌او. ‌البته‌نه‌با‌خاطرات‌همسرش‌که‌با کند،

‌همیشه‌کنار‌خودش‌تجسم‌ دارد‌همانند‌گذشته‌همسرش‌را

‌تصویری‌به‌ ‌هواپیما ‌در ‌وی‌زندگی‌کند. ‌با ‌همچنان ‌و کرده

‌ت ‌زند؛ ‌می ‌یوزف‌جرقه ‌ذهن ‌در ‌از‌صورت‌تک‌فریم صویری

‌ ‌آجری ‌‌اش‌خانهدیوار ‌‌ی‌نردهو ‌ایوان ‌دو‌‌اش‌خانهچوبی با

‌صندلی‌راحتی‌جلوی‌آن.

که‌ماراتنی‌است‌از‌اطالعات‌به‌دقت‌‌"بی‌خبـری"رمان‌

‌به‌ ‌اینجا ‌در ‌به‌عبارتی‌اطالعات‌مهندسی‌شده ‌یا چیده‌شده

‌ ‌رسد‌میپایان ‌از ‌که ‌داستان ‌این ‌مسیر ‌در تشکیل‌‌بند‌۹2.

ابل‌توجه‌زیادی‌برمی‌خوریم.‌نکاتی‌که‌از‌شده‌بود‌به‌نکات‌ق

نویسنده‌ای‌نابغه‌همچون‌میالن‌کوندرا‌هیچ‌بعید‌نیست.‌در‌

طی‌داستان،‌نویسنده‌بجای‌آنکه‌از‌کلمات‌توصیفی‌برای‌خلق‌

‌‌ها‌موقعیت ‌در ‌را ‌کاراکترها ‌کند، توصیف‌‌ها‌موقعیتاستفاده

‌برکند‌می ‌این ‌گذاری‌دراماتیک‌که ‌نشان ‌است‌از ‌پر ‌رمان .‌

‌ ‌اثر ‌داستانی ‌گفتیم‌افزاید‌میغنای ‌آغاز ‌در ‌که ‌طور ‌همان .

سبکی‌‌های‌ویژگیکشف‌تدریجی‌و‌نه‌به‌یک‌باره‌اطالعات‌از‌

‌میالن‌کوندراست.

این‌سوال‌مطرح‌است‌که‌‌"بی‌خبـری"در‌بررسی‌رمان‌

یا‌‌گیرد‌میادبیات‌داستانی‌مدرن‌جای‌‌ی‌گونهآیا‌این‌رمان‌در‌

‌"بی‌خبـری"‌در‌بررسی‌رمان‌آیا‌ ‌که ‌است ‌مطرح ‌سوال این

‌گونه ‌در ‌رمان ‌ادبیات‌‌این ی‌مدرن‌جای‌می گیرد‌یا‌‌داستانی

خیر؟

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 39

‌‌؟خیر ‌به ‌است‌برای‌جواب‌دادن ‌الزم ‌های‌ویژگیاین‌سوال

‌رمان‌مدرن‌به‌اختصار‌بیان‌شود؛

در‌رمان‌مدرن‌زمان‌شخصی‌به‌زمان‌عام‌یا‌جمعی‌برتری‌

‌ ‌تغییر ‌نظر ‌نقطه ‌و ‌دید ‌زاویه ‌مدرن ‌رمان ‌در ،‌کند‌میدارد.

‌عوض‌ ‌راوی ‌جمع‌شود‌مییعنی ‌به ‌فرد ‌رمان ‌گونه ‌این ‌در .

یی(.‌جهان‌رمان‌ارجحیت‌دارد‌)فردگرایی‌در‌مقابل‌جمع‌گرا

‌جریان‌ ‌است. ‌معلولی ‌و ‌علت ‌روابط ‌بدون ‌و ‌گسسته مدرن

‌ ‌از ‌تمرکز‌فکر ‌ناتوانی‌در مهم‌رمان‌‌های‌ویژگیسیال‌ذهن‌و

‌اعتراض‌به‌جهان‌صنعتی،‌ ‌عدم‌قطعیت، ‌دیگر ‌و مدرن‌است.

تنهایی‌و‌افسردگی‌آدمی‌در‌جهان‌هستی،‌حرکت‌داستان‌در‌

‌اساط ‌به ‌نقب‌زدن ‌بجای‌حرکت‌سطح، ‌و‌عمق ‌باز ‌پایان یر،

‌مردم‌ ‌از ‌بلکه ‌برتر ‌آرمانی‌و ‌ضد‌قهرمان‌)قهرمانی‌نه باالخره

‌.اند‌مدرنعادی،‌معمولی‌و‌حتا‌ضعیف(‌از‌خصوصیات‌رمان‌

‌ ‌رمان ‌بیایید ‌خبـری"اکنون ‌این‌‌"بی ‌به ‌توجه ‌با را

‌‌ها‌ویژگی ‌در ‌کنیم. ‌بررسی ‌خبـری ‌همگی‌بی کاراکترها

‌ ‌در ‌افراد ‌و ‌خوسبختی‌‌بیشتر‌شان‌تنهاییتنهایند احساس

‌در‌‌کنند‌می ‌آنکه ‌از ‌بیشتر ‌رمان ‌این ‌داستان ‌اجتماع. ‌در تا

‌عمق‌حرکت‌ ‌چگونه‌کند‌میسطح‌حرکت‌کند‌در ‌توانیم‌می.

‌ ‌رمان ‌خطی ‌خبـری"ماجرای ‌تعریف‌‌"بی ‌اختصار ‌به را

‌ ‌وطنشان‌باز ‌بیست‌سال‌به ‌پس‌از ‌نفر ‌دو ،‌گردند‌میکنیم؟

به‌‌شناختند‌مییایی‌که‌دن‌فهمند‌میو‌‌بینند‌میآشنایانشان‌را‌

‌خبـری‌ ‌بی ‌و ‌غربت ‌احساس ‌پس ‌است، ‌کرده ‌تغییر کلی

‌ ‌فرا ‌بود‌گیرد‌میوجودشان‌را ‌آن‌آمده ‌از ‌جایی‌که ‌یکی‌به !

‌.ماند‌میبرمی‌گردد‌و‌دیگری‌

‌همین‌‌بینم‌می ‌به ‌رمان ‌این ‌رویی ‌و ‌سطحی ‌داستان که

‌‌"بی‌خبـری"سادگی‌است‌و‌چیزی‌که‌ ‌پیچیده ‌کند‌میرا

،‌ها‌شخصیتآن‌است.‌هر‌کدام‌از‌‌های‌شخصیتی‌داستان‌درون

چه‌اصلی‌و‌چه‌فرعی‌با‌انبوهی‌از‌ماجراهای‌ذهنی‌)خاطرات(‌

‌پیش‌‌کنند‌میزندگی‌ ‌به ‌سطح ‌در ‌را ‌داستان ‌بجای‌اینکه و

‌برانند‌در‌عمق‌می‌رانند.

از‌روابط‌علت‌و‌معلولی‌بسیار‌محکمی‌‌"بی‌خبـری"رمان‌

‌ی ‌و ‌منطق ‌بی ‌عنصری ‌هیچ ‌است. ‌در‌برخوردار ‌هدف ‌بی ا

.‌و‌این‌ماند‌نمیداستان‌رها‌نشده‌است‌و‌هیچ‌سوالی‌بی‌پاسخ‌

‌از‌معیارهای‌ساختار‌کالسیک‌داستان‌است.

‌ ‌از ‌یکی ‌ذهن ‌سیال ‌جریان ‌رمان‌‌های‌ویژگیگفتیم مهم

‌ ‌رمان ‌در ‌که ‌یی ‌ویژگی ‌است، ‌خبـری"مدرن دیده‌‌"بی

‌شود‌نمی ‌شیرین‌‌"بی‌خبـری". ‌و ‌خاطرات‌تلخ ‌است‌از پر

و‌یا‌‌کند‌میرجوع‌‌ها‌آنکترهایش.‌خاطراتی‌که‌یا‌راوی‌به‌کارا

‌اما‌شود‌میبرای‌خود‌کاراکتر‌تداعی‌‌"فالش‌بک"به‌صورت‌ .

جریان‌سیال‌‌توان‌نمیالزم‌است‌بدانیم‌هر‌یادآوری‌خاطره‌را‌

‌صورت‌ ‌به ‌گذشته ‌جریان‌سیال‌ذهن‌زمان ‌در ذهن‌دانست.

‌ ‌جلوه ‌ای ‌گاهنامه ‌ح‌کند‌میزمان ‌زمان ‌مسیر ‌در ‌قرار‌و ال

‌در‌واقع‌در‌جریان‌سیال‌ذهن‌زمان‌گذشته‌همواره‌گیرد‌می .

‌در‌سطحی‌از‌زمان‌حال‌در‌جریان‌است.

مدرن‌شاهد‌‌های‌رماننکته‌دیگر‌تغییر‌زاویه‌دید‌است.‌در‌

‌رمان‌ ‌در ‌اما ‌هستیم ‌شخص‌دیگر ‌به ‌شخصی ‌از ‌راوی تغییر

‌زاویه‌‌"بی‌خبـری" ‌پایان‌راوی‌سوم‌شخص‌است. از‌آغاز‌تا

ولی‌نه‌به‌واسطه‌تغییر‌راوی.‌‌شود‌مینقطه‌نظرها‌عوض‌‌دید‌و

در‌این‌رمان‌راوی‌در‌جایگاه‌یک‌خدا،‌یک‌دانای‌کل‌به‌ذهن‌

‌ ‌‌کند‌میمخلوقاتش‌نفوذ ‌این‌چنین‌دید ‌نسبت‌به‌‌ها‌آنو را

‌.کند‌میدنیای‌پیرامونشان‌برای‌خواننده‌بازگو‌

مردم‌عادی،‌افسرده،‌رنج‌‌"بی‌خبـری"رمان‌‌های‌قهرمان

برازنده‌‌"ضد‌قهرمان"نام‌‌قطعاشیده‌و‌تنهای‌روزگارند‌که‌ک

‌غنای‌هاست‌آن ‌بر ‌اودیسه ‌اسطوره ‌به ‌نویسنده ‌نقب‌ماهرانه .

‌اینکه‌رمان‌ ‌"بی‌خبـری"معنایی‌اثر‌افزوده‌است‌و‌باالخره

‌پایانی‌بسته‌در‌فرم‌و‌پایانی‌باز‌در‌معنا‌دارد.

‌ ‌در ‌کوتاه ‌بررسی ‌این ‌رمان‌یابیم‌میبا ‌خبـ"که ‌"ریبی

‌ ‌از‌‌های‌ویژگیبرخی ‌بعضی ‌و ‌دارد ‌را ‌مدرن ادبیات

‌این‌‌های‌خصوصیت ‌و خصیصه‌‌ترین‌مهمادبیات‌کالسیک‌را.

این‌رمان‌و‌سبک‌نوشتاری‌میالن‌کوندراست.‌نویسنده‌ای‌که‌

بر‌سنت‌نویسندگان‌کالسیک‌پیش‌از‌خودش‌سوار‌است‌و‌در‌

‌بسیار ‌نویسندگان‌خوش‌ذوق‌مدرنیسم‌نیز‌سود ‌از ‌این‌گذار

‌.جوید‌می

‌ ‌‌"بی‌خبـری"رمان ‌وطن‌‌های‌انسانداستان ‌از ‌خبر بی

همزاد‌اودیسه.‌‌هایی‌انساناست،‌بی‌خبر‌از‌خود،‌از‌خویشتن.‌

که‌در‌سرعت‌سرسام‌آور‌این‌جهان‌تنها‌و‌بی‌خبر‌‌هایی‌انسان

‌ ‌اند‌شدهرها ‌در ‌خبـری". ‌در‌‌"بی ‌نفوذ ‌با ‌کل ‌دانای راوی

تهای‌کاراکترهای‌موقیع‌ترین‌خصوصیخاطرات‌و‌‌ترین‌شخصی

دارد‌و‌‌ها‌آنداستان،‌سعی‌در‌موشکافی‌و‌کشف‌دنیای‌درونی‌

‌شریک‌ ‌)راوی( ‌او ‌مکاشفات ‌در ‌نیز ‌خواننده ‌ترتیب ‌این به

‌مکاشفاتی‌که‌برای‌خواننده‌غریب‌نیست‌و‌مخاطب‌‌می شود.

؛‌عجبا!‌آیا‌من‌هم‌پرسد‌میاین‌رمان‌لحظه‌به‌لحظه‌از‌خودش‌

‌■؟ام‌نکردهرا‌تجربه‌‌ها‌همین

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 34

«ی پرمالل‌دهکده»ی چند از یها‌منظره نگاری ‌«دکتر‌عزیز‌شبانی»؛‌«امین‌فقیری»نویسنده‌‌

‌‌‌‌

‌ابعاد‌در‌را‌فقیری‌امین‌مالل‌پر‌ی‌دهکده‌که‌پژوهشگرانی

‌اجتماعی‌مسائل‌به‌توجه‌با‌٬اند‌کرده‌بررسی‌٬گوناگون

‌11»‌سال‌یعنی‌«ارضی‌اصالحات»‌از‌پس‌های‌سال ‌یک«

‌رفته‌روستا‌به‌دانش‌سپاه‌لباس‌در‌که‌ندا‌دیده‌را‌نویسنده

‌به‌بازگشت‌صالح‌که‌رمانتیکی‌نویستدگان‌رغم‌علی‌و‌است

‌.است‌زده‌دیگری‌های‌حرف‌اند‌داده‌سر‌را‌روستا

‌پر‌ی‌دهکده‌در‌که‌اند‌رسیده‌نتیجه‌این‌به‌پژوهشگران‌این

‌و‌«روشنی‌و‌تازگی»‌و‌«شناختی‌جامعه‌دقت»‌نوعی‌٬مالل

‌.است‌یافته«‌تابباز‌شاعرانه‌دلتنگی»

‌ی‌درباره‌ایران‌نویسی‌داستان‌سال‌صد‌در‌نمونه‌عنوان‌به‌

‌:خوانیم‌می‌چنین‌دیدگاه‌این

‌مشاهدات‌ها‌داستان‌این»‌

‌از‌روستا‌معلم‌یک‌ی‌صمیمانه

‌فارس‌و‌کرمان‌کشاورزان‌ی‌زندگی

‌است ‌حضور‌آن‌اغلب‌در‌نویسنده.

‌و‌غم‌با‌را‌نشینان‌ده‌ماجرای‌و‌دارد

‌هم‌در‌خویش‌ی‌یروح‌مالل‌غربت

‌آمیزد‌می ‌نا‌ی‌شهری‌فکر‌روشن.

‌با‌٬میهن‌ی‌افتاده‌دور‌مناطق‌با‌آشنا

‌در‌برای‌و‌نگرد‌می‌محیط‌به‌اعجاب

‌صالی‌که‌رومانتیکی‌نویسندگان‌نظرهای‌شکستن‌هم

‌زندگی‌خشونت‌کوشد‌می‌٬بودند‌داده‌سر‌را‌ده‌به‌بازگشت

‌٬دشون‌می‌استثمار‌گوناگون‌طرق‌به‌که‌کند‌وصف‌را‌مردمی

‌خو‌انسانی‌غیر‌شرایط‌به‌را‌ها‌آن‌ی‌دیرینه‌جهل‌و‌تنبلی‌اما

‌مشقت‌با‌را‌زندگی‌که‌کوچکی‌های‌انسان‌٬کند‌می‌گر

‌روند‌می‌دست‌از‌فالکت‌و‌فقر‌در‌و‌گذرانند‌می ‌٬حسن).«

‌های‌داستان‌در‌٬راستا‌همین‌در‌.(٬‌6202:‌۹21میرعابدینی

‌از‌هایی‌صیفتو‌البالی‌در‌ها‌نگاری‌-منظره‌در‌اثر‌این‌کوتاه

‌جهتی‌از‌٬دارد‌بازتاب‌نویسنده‌شاعرانگی‌ی‌جنبه‌طبیعت

‌در‌را‌نگاری‌-‌منظره‌هایش‌داستان‌بهترین‌در‌فقیری»‌دیگر

‌در‌او‌البته‌٬گیرد‌می‌کار‌به‌زندگی‌تر‌دقیق‌توصیف‌جهت

‌منظره‌ی‌شیفته‌رومانیک‌نقاشی‌مثل‌هایش‌داستان‌از‌بسیاری

‌استفاده‌تزئنی‌املیع‌چون‌طبیعت‌از‌غالبا‌اما‌٬شود‌می

‌قرار‌داستان‌حوادث‌ضروری‌ی‌زمینه‌را‌آن‌بلکه‌٬کند‌نمی

‌دهد‌می ‌دیگر‌سوی‌از‌و‌زندگی‌نیروی‌سویی‌از‌طبیعت.

‌(‌٬‌6202:‌۹20او‌هم)‌«.است‌کننده‌تباه‌و‌ویرانگر

‌در‌«گرگ»‌داستان‌ی‌خالصه‌ی‌ارائه‌از‌پس‌جستار‌این‌در

‌این‌در‌را‌فقیری‌امین‌های‌نگاری‌-‌منظره‌٬پرمالل‌ی‌دهکده

‌از‌را‌نویسنده‌نگاه‌و‌کنیم‌می‌گیری‌پی‌پایان‌تا‌آغاز‌از‌داستان

‌این‌البالی‌در‌سو‌دیگر‌از‌و‌شاعرانه‌شناسی‌زیبایی‌در‌طرفی

‌.دهیم‌می‌نشان‌را‌ها‌شخصیت‌های‌وضعیت‌از‌بعضی‌تصویرها

‌داستان‌ی‌خالصه‌

‌ی‌زندگی‌از‌برشی‌٬مالل‌پر‌ی‌دهکده‌در‌گرگ‌داستان‌‌‌

‌مالک‌با‌درگیری‌علت‌به‌که‌«حسینقلی»‌نام‌به‌است‌مردی

‌.‌دهد‌می‌دست‌از‌را‌خود‌زندگی‌٬مالکانه‌ی‌بهره‌سر‌بر‌زمین

‌گفت‌توان‌می‌خالصه‌طور‌به ‌آن‌از‌پس‌حسینقلی‌که:

‌٬سرش‌-‌هم‌اصرار‌دلیل‌به ٬درگیری

‌در‌به‌٬اش‌باطنی‌میل‌رغم‌علی

‌وی‌از‌و‌رود‌می‌مالک‌ی‌خانه

‌ی‌گله‌تا‌هدبد‌اجازه‌که‌خواهد‌می

.‌بچرد‌را‌حسینقلی‌آیش‌زمین‌مالک

‌از‌خود‌اکراه‌دادن‌نشان‌از‌پس‌مالک

‌گذارد‌می‌قرار‌٬درخواست‌این‌اجابت

‌گله‌درویش‌مشهدی‌ی‌وسیله‌به‌که

‌خبر‌او‌به‌اما‌کند‌او‌زمین‌ی‌روانه‌را

‌که‌هنوز‌٬گرگ‌هفت‌که‌دهد‌می

‌اند‌آمده‌آبادی‌به‌اند‌نشده‌آب‌ها‌برف ‌با‌گرگ‌هفت‌این.

‌حسینقلی‌کنند‌می‌حمله‌ها‌گله‌به‌سگ‌یک‌ی‌دوستی

‌مشهدی‌کنار‌در‌و‌بماند‌ر‌بیدا‌صبح‌تا‌ها‌شب‌که‌پذیرد‌می

‌.نماید‌مواظبت‌ارباب‌ی‌گله‌از‌درویش

‌آیش‌زمین‌سوی‌به‌را‌گله‌درویش‌مشهدی‌غروب‌دم‌

‌دهد‌می‌حرکت‌حسیتقلی ‌شب‌شوند‌می‌افراشته‌بر‌چادرها.

‌حرف‌خود‌سربازی‌ی‌دوره‌از‌٬درویش‌مشهدی‌٬رسد‌می‌فرا

‌میان‌به‌سخن‌مالک‌به‌شدنش‌وابسته‌ی‌ازچگونگی‌‌٬زند‌می

‌داشت‌تازگی‌بهار‌در‌که‌٬سرما‌از‌‌٬ها‌گرگ‌از...‌‌از‌و‌آورد‌می

‌...‌از‌و

‌آغل‌به‌را‌گله‌تا‌خواهد‌می‌حسینقلی‌از‌درویش‌مشهدی‌

‌...‌بود‌زمین‌کود‌فکر‌در‌حسینقلی.‌گذارد‌نمی‌حسینقلی.‌ببرد

‌حین‌این‌در‌٬زنند‌می‌گله‌به‌ها‌گرگ.‌شود‌می‌تر‌تیره‌شب‌

‌نیمه‌و‌زخمی‌گوسفند‌چند‌و‌رود‌می‌بین‌از‌گوسفند‌چند

‌شوند‌می‌بریده‌سر‌جان ‌شود‌می‌هراسان‌حسینقلی. ‌شب‌در.

‌ی‌خالصه‌ی‌ارائه‌از‌پس‌جستار‌این‌در‌٬پرمالل‌ی‌دهکده‌در‌«گرگ»‌داستان‌این‌در‌را‌فقیری‌امین‌های‌نگاری‌-‌منظره‌و‌کنیم‌می‌گیری‌پی‌پایان‌تا‌آغاز‌از‌داستان

‌شناسی‌زیبایی‌در‌طرفی‌از‌را‌سندهنوی‌نگاه‌این‌البالی‌در‌سو‌دیگر‌از‌و‌شاعرانه‌ها‌شخصیت‌های‌وضعیت‌از‌بعضی‌تصویرها

‌.دهیم‌می‌نشان‌را

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌شود‌می‌مجبور‌حسینقلی‌سرانجام‌و‌شوند‌می‌جمع‌مردم ‌بر.

‌.کند‌ترک‌٬مالک‌ترس‌از‌را‌روستا‌٬فاجعه‌این‌اثر

‌شود‌می‌دور‌آبادی‌از‌فرسخ‌چهار‌فرزند‌و‌زن‌با‌ ‌صدای.

‌شود‌می‌بلند‌ارباب‌ماشین ‌ماشین‌بندی‌و‌بار‌به‌حسینقلی.

‌و‌کند‌می‌تکیه‌خویش‌ارباب ‌فقیری‌٬امین.ک.ر)...

٬689٬661٬6202.)‌

‌با‌را‌حسینقلی‌زندگی‌از‌برش‌این‌٬فقیری‌امین‌

‌چند‌هایی‌نگاری‌-‌منظره‌البالی‌در‌٬دقیق‌هایی‌توصیف

‌کند‌می‌ایترو ‌دو‌نگاری‌-‌منظره‌دراین. ‌ی‌شاخصه‌با

‌دو‌و‌شاعرانه‌شناسی‌زیبایی‌یکی‌که‌.دارد‌بازتاب‌چشمگیر

‌شخصیت‌های‌وضعیت‌از‌ای‌گوشه‌دیگر

‌.است‌داستان

‌این‌بازیابی‌ضمن‌جستار‌این‌در‌ما‌

‌در‌را‌چشمگیر‌ی‌شاخصه‌دو‌این‌ها‌توصیف

‌کنیم‌می‌زد‌-‌گوش‌فقیری‌امین‌ی‌نوشته

‌داستان‌آغازین‌توصیف‌

‌وداع‌٬را‌گرگ‌داستان‌آغاز‌فقیری‌

‌:کند‌می‌توصیف‌چنین‌بارانی‌لحظاتی‌در‌را‌زنش‌با‌حسینقلی

‌باران‌٬کرد‌خداحافظی‌زنش‌از‌حسینقلی‌که‌وقتی»‌

‌٬بازان‌زبردست‌ها‌سبزه‌٬وسبک‌شاد‌٬بهار‌باران‌٬بارید‌می

‌باران‌زیر‌وحشی‌های‌نسترن‌شدند‌می‌تازه‌و‌گرفتند‌می‌جان

‌رودخانه‌آرام‌بی‌آب‌به‌را‌ها‌آن‌باد‌و‌شدند‌می‌پر‌پر

‌ها‌پالس‌رفتند‌می‌سو‌یک‌به‌باد‌با‌صنوبر‌درختان.‌چسپاند‌می

‌تمام‌با‌زندگی.‌بودند‌چسپانده‌زمین‌به‌را‌خودشان‌زور‌به(‌6)

‌بر‌را‌باران‌ی‌قطره‌که‌حسینقلی‌‌٬بود‌متجلی‌وجودش

‌بر‌بود‌خوشحالی‌اشک‌گویی‌‌٬کرد‌می‌حس‌هایش‌گونه

‌).زدود‌می‌دلش‌از‌را‌غم‌و‌صورتش ‌‌٬فقیری‌امین«

689٬6202).‌

‌داستان‌آغاز‌شناسی‌زیبایی‌-6

ی‌‌مجازی‌بافت‌در‌را‌بارانی‌ی‌منظره‌این‌فقیری‌امین‌

‌آورد‌می‌٬تشبیه‌و‌٬استعاره‌٬کنایه‌٬تشخیص‌کالم‌با

‌تشخیص‌

‌آب»‌٬«ها‌سبزه‌گرفتن‌جان»‌٬«باران‌دست»‌٬«شاد‌باران»‌

‌تمام‌با‌زندگی»‌و‌«صنوبرها‌رفتن‌سو‌یک‌به»‌٬«آرام‌بی

‌«وجود

‌کنایه

‌رفتن‌بین‌از‌معنی‌به‌ایست‌کنایه‌«شدن‌پر‌پر»

‌استعاره

‌«زمین‌به‌را‌خود‌ها‌پالس‌چسپاندن»

‌«زدودن‌دل‌از‌را‌غم»‌و‌«زندگی‌بودن‌متجلی»

‌داستان‌شخصیت‌وضعیت‌از‌ای‌گوشه

‌با‌را‌حسینقلی‌وضعیت‌داستان‌از‌قسمت‌این‌در‌فقیری‌

‌.کند‌می‌توصیف‌باران‌زیر‌در‌‌٬شوق‌اشک‌ختنری

‌که‌یابیم‌می‌در‌خوانیم‌می‌را‌داستان‌ی‌بقیه‌وقتی‌‌

‌‌٬ها‌سرزنش‌و‌ها‌سرکوفت‌تمام‌با‌٬ارباب‌ی‌خانه‌در‌حسینقلی

‌بر‌او‌گوسفندان‌چرانیدن‌برای‌ارباب‌رضایت‌گرفتن‌به‌موفق

‌.شود‌می‌خویش‌آیش‌زمین‌روی

‌منظره‌دومین‌

‌خود‌توصیف‌دومین‌در‌مالل‌پر‌ی‌دهکده‌ی‌نویسنده‌

‌خوردن‌گره‌لحظات‌ارباب‌ی‌خانه‌به‌حسینقلی‌رفتن‌هنگام

‌توصیف‌چنین‌را‌حسینقلی‌و‌ارباب‌های‌نگاه

‌:کند‌می

‌از‌نور‌های‌وتیغه‌وزید‌می‌تندی‌باد»‌

‌وقتی‌٬سوزاند‌می‌را‌سپیدارها‌ابرها‌البالی

‌نگاه‌لحظه‌یک‌برای‌زد‌را‌مالک‌اتاق‌در‌که

‌خورد‌گره‌مه‌به‌طرف‌دو ‌ص‌‌٬همان).«

666)‌

‌شناسی‌زیبایی‌

‌نهادن‌قدم‌٬استعاره‌و‌تشبیه‌با‌توصیف‌این‌در‌نویسنده‌

‌.کند‌می‌توصیف‌ارباب‌ی‌خانه‌در‌را‌حسینقلی

‌استعاره

‌.«ها‌نگاه‌خوردن‌گره».‌«شکافت‌می‌را‌ابرها...‌‌باد»

‌تشبیه

‌«نور‌های‌تیغه»‌

‌قهرمان‌وضعیت

‌وضعیت‌از‌شخصیت‌دو‌اعجاب‌٬توصیف‌از‌قسمت‌این‌

‌این‌ها‌ه‌گر‌خوردن‌نگاه‌ی‌استعاره‌در.‌کند‌می‌بیان‌را‌یکدیگر

‌وضعیت‌٬داستان‌ی‌بقیه‌در‌که‌شود‌می‌دیده‌اعجاب

‌شود‌می‌پروده‌هم‌روی‌در‌رو‌دوشخصیت

‌منظره‌سومین‌

‌شدن‌خارج‌پرمالل‌ی‌دهکده‌در‌گرگ‌داستان‌صاحب‌

‌این‌را‌ده‌شآرام‌زنش‌دلواپسی‌و‌ارباب‌ی‌خانه‌از‌را‌حسینقلی

‌:کند‌می‌نگاری-منظره‌گونه

‌شد‌آغوش‌هم‌خنک‌باد‌با‌بیرون‌حسینقلی»‌ ‌ابرها.

‌آب‌هنوز‌٬زدند‌می‌سیاهی‌افق‌ی‌پهنه‌در‌بودند‌نسوخته

‌که‌‌٬شد‌می‌دلواپس‌کم‌کم‌زنش‌خیس‌گونی‌مثل‌‌٬داشتند

‌ور‌چپقش‌با‌ها‌آتش‌به‌زد‌وزل‌نشست(‌6)‌کدوم‌کنار‌رسید

‌صدا‌و‌سر‌رودخانه‌٬چادر‌مقابل‌بود‌آمده‌ماه‌و‌رفت‌می

‌کرد‌می ‌را‌خواب‌بود‌شده‌رفیق‌ها‌گرگ‌به‌که‌سگ‌آن‌فکر.

‌صدای‌کرد‌می‌نگاهش‌اندوهناک‌زن‌و‌کشت‌می‌چشمان‌در

‌های‌وتیغه‌وزید‌می‌تندی‌باد»‌را‌سپیدارها‌ابرها‌البالی‌از‌نور‌اتاق‌در‌که‌وقتی‌٬سوزاند‌می

‌نگاه‌لحظه‌یک‌برای‌زد‌را‌مالک .«ردخو‌گره‌هم‌به‌طرف‌دو

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌توره‌سگ‌‌٬کفتار‌صدای‌دورادور‌و‌قورباغه‌هم‌گاهی‌و‌زنجره

.«‌بود‌غنوده‌آرام‌کوه‌دامن‌در‌ده‌و‌شکستند‌می‌را‌ده‌سکوت

‌(‌662ص٬همان)

‌شناسی‌اییزیب

‌٬تشخیص‌از‌قسمت‌این‌در‌‌٬گرگ‌داستان‌ی‌نویسنده‌

‌در‌ارباب‌ی‌خانه‌از‌را‌حسینقلی‌خروج‌‌٬تشبیه‌و‌استعاره

‌است‌کرده‌استفاده‌نگاری-منظره

‌تشخیص‌

‌در‌ماه‌آمدن»‌٬«بادها‌با‌حسینقلی‌ی‌آغوشی‌-‌هم»‌

‌در‌خواب‌کشتن»‌٬«رودخانه‌صدای‌سرو»‌٬«چادر‌مقابل

‌دامن»‌و‌«کوه‌دامن‌در‌ده‌غنودن»٬«ده‌سکوت»‌٬«چشم

‌«کوه

‌استعاره

‌«ده‌سکوت‌شکستن»‌٬«افق‌ی‌پهنه‌در‌ابرها‌زدن‌سیاهی»‌

‌حالت‌توصیف‌این‌در‌فقیری‌امین‌ها‌وضعیت‌از‌ای‌گوشه

‌در‌کامل‌مهارت‌با‌را‌حسینقلی‌خوابی‌بی‌و‌زن‌دلواپسی

‌.است‌گنجانده‌تصاویر‌البالی

‌منظره‌چهارمین‌

‌دست‌به‌کوتاهی‌توصیف‌شب‌از‌همنظر‌این‌فقیری‌امین‌

‌:است‌داده

‌لک‌را‌آسمان‌ها‌ستاره‌کم‌کم‌٬آمد‌پالس‌تو‌درویش‌مش»‌

‌گذاشتند‌می .«‌‌‌بود‌نیامده‌بیرون‌و‌بود‌حجاب‌در‌هنوز‌ماه.

‌6)‌کدوم ‌فاصله‌هم‌به‌کشیدندکه‌می‌شعله‌ها‌پالس‌های(

‌زده‌پالس‌هم‌گرد‌نزدیک‌های‌خویش‌و‌قوم‌ولی‌داشتند

‌(‌661ص‌٬همان)‌بودند

‌شناسی‌زیبایی

‌داستان‌بین‌در‌گاه‌گاه‌مالل‌پر‌ی‌دهکده‌ی‌نویسنده‌

‌:است‌داده‌زینت‌باتشخیص‌را‌توصیف‌از‌هایی‌رگه

‌تشخیص

‌بیرون»‌و‌«ماه‌بودن‌حجاب‌در»‌و‌«ها‌ستاره‌گذاشتن‌لک»‌

‌«ماه‌نیامدن

‌ها‌شخصیت‌وضعیت‌

‌را‌ده‌مردم‌تجمع‌٬تصویری‌ی‌رگه‌همین‌در‌فقیری‌امین

‌حسینقلی‌آیش‌زمین‌بر‌گوسفندان‌چرای‌در‌٬شب‌مهنگا‌در

‌.دهد‌می‌نشان

‌منظره‌پنجمین

‌زن‌چشم‌رادر‌آن‌درخشیدن‌و‌را‌آتش‌ی‌منظره‌توصیف

‌.است‌کرده‌توصیف‌چنین‌حسینقلی

‌رفت‌می‌باال‌درویش‌مش‌کول‌سرو‌از‌بچه»‌ ‌تشرش‌زن.

‌زن‌صورت‌رو‌ها‌شعله‌٬نشست‌ای‌گوشه‌٬کرد‌بغض‌بچه‌٬زد

‌رقصیدند‌می ‌چشمانش‌مردمک‌در‌و‌٬وآبی‌سرخ‌و‌زرد.

‌٬همان).«شدند‌می‌روشن‌و‌خاموش‌نور‌از‌کوچکی‌های‌ستاره

‌(‌66۹ص

‌شناسی‌زیبایی

‌داستان‌تصویری‌های‌رگه‌هم‌قسمت‌این‌در‌فقیری‌امین‌

‌داده‌جای‌توصیف‌در‌تضاد‌و‌استعاره‌و‌تشخیص‌با‌را‌خود

‌.است

‌تشخیص

‌«ها‌شعله‌رنگ‌رنگا‌رقص»

‌استعاره

‌«ها‌جرقه‌از‌استعاره‌کوچک‌های‌ستاره»‌

‌تضاد

‌«ها‌جرقه‌شدن‌روشن‌و‌خاموش»

‌ها‌شخصیت‌وضعیت

‌و‌ها‌شعله‌رقص‌همین‌در‌٬مالل‌پر‌ی‌دهکده‌ی‌نویسنده‌

‌بیان‌را‌حسینقلی‌تردید‌و‌حسینقلی‌زن‌نگرانی‌٬ها‌جرقه

‌.کند‌می

‌منظره‌ششمین

‌از‌زیبایی‌توصیف‌٬داستان‌از‌قسمت‌این‌در‌فقیری‌امین‌

...‌و‌ها‌قله‌بر‌برف‌٬درشب‌گوسفندان‌چرای‌‌٬روستا‌شب

‌.است‌کرده‌نگاری‌منظره‌چنین

‌بع‌صدای‌گاهی.‌بود‌گرفته‌بر‌در‌را‌چیز‌همه‌بیرون‌شب»‌

‌بودند‌آمده‌بیرون‌زمین‌از‌سیاه‌ای‌بوته‌مثل‌که‌ها‌بره‌بع

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌زمین‌به‌بود‌چسبیده‌تپه‌٬شکستند‌می‌را‌دشت‌سکوت

‌چهار‌سه‌کوه‌و‌ودب‌کوه‌پشتش‌و‌بود‌ازدرمون‌پر‌و‌سنگالخ

‌و‌باد‌و‌بود‌خوابیده‌برف‌سفید‌ململ‌از‌پر‌هایش‌قله‌رو‌٬ردیف

‌(‌66۹ص‌٬همان)‌«.ریخت‌می‌ده‌به‌ازآنجا‌سرما

‌شناسی‌زیبایی

‌در‌را‌استعاره‌٬تشبیه‌٬تشخیص‌٬توصیف‌قسمت‌این‌در‌

‌.بینیم‌می‌ده‌شب‌ی‌منظره‌البالی

‌تشخیص

‌سکوت»‌‌٬«شب‌گرفتن‌بر‌در‌را‌چیز‌همه»‌

‌.«برف‌خوابیدن»٬«دشت

‌تشبیه

‌ی‌بوته‌مثل‌گوسفندان‌آمدن‌بیرون»‌

‌‌«برف‌سفید‌ململ»‌٬«سیاه ‌های‌تشبیهچه

‌بدیعی‌هستند!

‌استعاره

‌چسبیدن»‌٬«دشت‌سکوت‌شکستن»‌

‌«سرما‌و‌باد‌ریختن»‌٬«سنگالخ‌زمین‌به‌تپه

‌ها‌شخصیت‌وضعیت

‌فراگیری‌و‌سرما‌و‌٬شب‌تیرگی‌٬توصیف‌قسمت‌این‌در‌

‌دهد‌می‌فاجعه‌بروز‌از‌برخ‌ده‌در‌دو‌این ‌این‌از‌بعد‌که.

‌.شود‌می‌روایت‌گله‌به‌ها‌گرگ‌هجوم‌توصیف

‌منظره‌هفتمین

‌هایی‌رگه‌با‌توصیف‌این‌در‌را‌خود‌داستان‌اوج‌فقیری‌امین‌

‌:کند‌می‌روایت‌گله.‌به‌را‌ها‌گرگ‌هجوم‌نگاری-منظره‌از

‌پناهگاهی‌و‌ملجأ‌و‌بودند‌زده‌وحشت‌گوسفندها...»‌

‌بودند‌شده‌تقسیم‌کوچک‌های‌دسته‌به‌جستند‌می ‌وحشت.

‌چوبدستی‌با‌کدام‌هر‌مردم‌‌٬رفتند‌می‌سویی‌به‌کدام‌هر‌زده

.‌دویدند‌می‌حسینقلی‌زمین‌به‌رو‌کنان‌هلهله‌بادی‌چراغ‌و

‌بلندی‌در‌را‌هاشان‌سایه‌ماه‌نور‌در.‌کردند‌فرار‌تمام‌ها‌گرگ

‌آن‌ماه‌‌٬شدند‌می‌نابود‌و‌محو‌شبح‌مثل‌که‌دید‌شد‌می‌تپه

.«‌بود‌افتاده‌تاب‌و‌تب‌از‌گله‌‌٬خندید‌می‌منظره‌این‌به‌باال

‌(.٬‌662فقیری‌امین)

‌شناسی‌زیبایی

‌٬دهد‌می‌ارائه‌گله‌از‌توصیفی‌قسمت‌این‌در‌فقیری‌امین‌

...‌‌و‌تشبیه‌و‌تشخیص‌از‌و‌است‌گله‌توصیف‌قسمت‌این‌در

‌.است‌شده‌استفاده‌کمتر

‌تشخیص

‌تنجس‌پناهگاه»‌٬«گوسفندان‌زدگی‌وحشت»‌

‌.«گله‌افتادن‌تاب‌و‌تب‌از»‌«ماه‌ی‌خنده»٬«ها‌آن

‌تشبیه

‌مشبه‌را‌ها‌سایه‌اگر‌و‌«شدند‌می‌نابود‌شبح‌مثل‌ها‌گرگ»‌

‌است‌حشو‌بگیریم

‌ها‌شخصیت‌وضعیت

‌٬ماه‌ی‌خنده‌در‌روایت‌از‌قسمت‌این‌تصویرهای‌بنیان‌بر‌

‌.شود‌می‌تصویر‌٬آمد‌خالف‌این‌از‌حسینقلی‌بدبیاری

‌منظره‌هشتمین

‌و‌سیاه‌شب‌حسینقلی‌فرار‌در‌٬توصیف‌این‌از‌ندهنویس‌

‌:کند‌می‌توصیف‌شب‌اواخر‌در‌و‌زیبایی‌به‌را‌روشن‌ی‌جاده

‌شیری‌رنگ‌با‌بعد‌٬قرمز‌٬گذاشت‌روشنی‌به‌رو‌شفق»

‌و‌داشت‌جریان‌شب‌ای‌دوده‌ذرات‌هنوز‌مغرب‌در.‌شد‌داخل

‌ساکت‌حسینقلی.‌گرفت‌می‌روشنی‌را‌جاده

‌هکو‌شکاف‌تو‌ها‌کبک‌ولی‌بود

‌سرازیر‌کوه‌باالی‌از‌آفتاب‌نور‌٬خندیدند‌می

‌سرمی‌ها‌سمبه‌سوراخ‌تو‌حنظل‌٬شد

‌بود‌شاد‌٬کشید ‌ده‌های‌سگ‌از‌اینکه‌مثل.

‌(‌662٬661ص‌همان).«داشت‌پری‌دل

‌شناسی‌زیبایی

‌را‌توصیف‌این‌شناسی‌زیبایی‌نویسنده‌‌‌

‌تشخیص‌چند‌که‌ای‌گونه‌به‌گنجانده‌تشبیه‌و‌تشخیص‌در

‌.کرد‌معنی‌ها‌جمله‌ادبی‌بافت‌از‌خارج‌توان‌می‌را‌آن

‌تشخیص

‌٬«گرفت‌روشنی‌را‌جاده»‌٬«شفق‌گذاشتن‌روشنی‌به‌رو»‌

‌نگاه‌توصیف‌ادبی‌بافت‌عدم‌به‌توجه‌با‌را‌تشخیص‌دو‌این‌اگر

‌شفق‌معنی‌به‌٬اولی‌.است‌فهم‌قابل‌دیگر‌ای‌گونه‌به‌کنیم

.‌شدن‌روشن‌به‌کرد‌شروع‌جاده‌٬دومی‌و‌شد‌می‌روشن‌داشت

‌.آیند‌می‌بیرون‌تشخیص‌حالت‌از‌که

‌شاد»‌‌٬«کوه‌از‌آفتاب‌شدن‌سرازیر»‌«ها‌کبک‌ی‌خنده»‌

‌همان)‌«ها‌سگ‌از‌حنظل‌داشتن‌پر‌دل»(2)٬«حنظل‌بودن

‌(‌6۹2ص٬

‌تشبیه

‌«شب‌ای‌دوده‌ذرات»

‌ها‌شخصیت‌وضعیت

‌روشنی‌دادن‌نشان‌با‌توصیف‌قسمت‌این‌ار‌٬فقیری‌امین‌

‌شدن‌روشن‌با‌و‌دهد‌می‌نشان‌حسینقلی‌به‌را‌فرار‌راه‌٬جاده

‌توصیف‌این‌از‌پس‌را‌فرزند‌و‌زن‌و‌حسینقلی‌فرار‌حالت‌جاده

‌دهد‌می‌نشان‌روشنی‌به

‌منظره‌آخرین

‌توصیف‌کامل‌ی‌مندی‌هنر‌با‌پرمالل‌ی‌دهکده‌ی‌نویسنده‌

‌پایان‌و‌کند‌می‌نگاری‌-منظره‌را‌گرگ‌داستان‌ی‌پایانی

‌این‌شناسی‌زیبایی‌نویسنده‌و‌تشخیص‌در‌را‌توصیف‌که‌ای‌گونه‌به‌گنجانده‌تشبیه‌توان‌می‌را‌آن‌تشخیص‌چند‌ها‌جمله‌ادبی‌بافت‌از‌خارج .کرد‌معنی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 32

‌خواننده‌که‌دهد‌می‌قرار‌هنرمندانه‌ابهامی‌در‌را‌داستان

‌.باشد‌نداشته‌داستان‌از‌یکه‌و‌نهایی‌برداشتی

‌دنبال‌به‌ارباب‌ماشین‌که‌خوانیم‌می‌توصیف‌این‌اول‌در‌

‌و...‌است‌آمده‌حسینقلی

‌نگاه‌را‌ها‌االغ.‌شد‌می‌فشرده‌قلبش.‌بود‌ساکت‌حسینقلی»‌

‌داد‌تکیه‌بارها‌به‌حسینقلی‌داشتند ‌زن‌بغل‌در‌بچه.

‌که‌وقتی ٬بست‌بالفاصله‌و‌گشود‌خورشید‌برای‌را‌چشمانش

‌را‌جاده‌ی‌سایه‌تازه‌آفتاب‌شد‌٬هویدا(‌1)‌گدار‌بلندی‌باالی‌از

‌با‌دره‌عمق‌در‌پایین‌آب‌و‌دره‌تو‌شد‌می‌سرازیر‌و‌بود‌جویده

‌.گرفت‌می‌روشنی‌و‌شد‌می‌آغوش‌هم‌آفتاب

‌شناسی‌زیبایی

‌تضاد

‌و‌گشود‌خورشید‌برای‌را‌چشمانش‌زن‌بغل‌در‌بچه»‌

‌بستن‌و‌چشم‌گشودن‌زیبای‌تضاد‌این‌.«بست‌بالفاصله

‌به‌٬داستان‌از‌هم‌دیگری‌دربرداشت‌آفتاب‌برای‌کودک

‌شویم‌می‌متذکر‌زیر‌در‌که.‌دارد‌کرد‌کار‌زیبایی

‌تشخیص

‌سراریز»‌‌٬«آفتاب‌ی‌وسیله‌به‌جاده‌ی‌سایه‌شدن‌جویده»‌

‌روشنی»‌٬«آفتاب‌و‌آب‌آغوشی‌هم»٬«دره‌در‌آفتاب‌شدن

‌شروع»‌یعنی‌دیگر‌ای‌گونه‌به‌را‌آن‌توان‌می‌که‌«آب‌گرفتن

‌.کرد‌یافت‌در‌«کردن‌شدن‌روشن‌به

‌ها‌شخصیت‌وضعیت

‌بی»‌توصیف‌از‌قسمت‌این‌بندی‌آرایه‌در‌فقیری‌امین‌

‌ناامیدی‌‌٬«او‌دادن‌تکیه‌بنه‌و‌بار‌به‌در‌را‌حسینقلی‌پناهی

‌درگیری‌و‌آفتاب‌در‌چشم‌بستن‌و‌گشودن‌در‌را‌کودک

‌روشنی‌و‌آفتاب‌و‌آب‌آغوشی‌هم‌در‌را‌او‌موفقیت‌و‌حسینقلی

‌نشان‌‌٬تر‌هنرمندانه‌و‌تر‌تمام‌چه‌هر‌زیبایی‌به‌داستان‌پایان

‌.است‌داده

‌این‌ایران‌نویسی‌داستان‌سال‌صد‌در‌میرعابدینی‌حسن‌

‌گاه‌نظر‌با‌را‌گرگ‌داستان‌ی‌پایانی‌ی‌نگاری‌-‌منظره

‌ارائه‌را‌دیگری‌نگاه‌و‌آمیخته‌در‌فقیری‌امین‌ی‌اجتماعی

‌:تاس‌داده

‌با‌نزدیک‌ارتباطی‌نگاری‌-‌منظره‌‌٬گرگ‌درداستان»‌

‌یابد‌می‌نویسنده‌اجتماعی‌نظرگاه ‌ی‌گله‌حسینقلی‌وقتی:

‌گله‌به‌گرگ‌٬برد‌می‌خود‌زمین‌روی‌دادن‌قوت‌برای‌را‌ارباب

‌٬ارباب‌کیفر‌از‌رهایی‌برای‌اش‌خانواده‌و‌حسینقلی‌‌٬زند‌می

‌آنان‌پی‌در‌رس‌گرگ‌مانند‌مالک‌وقتی‌اما‌‌٬گریزند‌می‌ده‌از

‌گذارد‌می ‌زیبایی‌با‌را‌روستاییان‌زندگی‌سختی‌تضاد‌فقیری.

‌.گذارد‌می‌نمایش‌به...«‌‌طبیعت

‌زیبایی‌خواستار‌٬زیبا‌شکلی‌در‌طبیعت‌آوردن‌با‌بدینسان

‌دست‌منظره‌از‌چخوفی‌تعبیری‌به‌و‌شود‌می‌زندگی‌برای

‌یابد‌می ‌انسانی‌زندگی‌های‌زشتی‌با‌طبیعت‌زیبایی‌تضاد»:

‌آثار‌در‌٬است‌کرده‌بازی‌هنر‌در‌مهمی‌بسیار‌نقش‌ههمیش

‌به‌را‌طبیعت‌زیبایی‌او‌٬یافت‌دیگری‌اهمیت‌تم‌این‌چخوف

‌کار‌به‌اجتماعی‌واقعیت‌سنجش‌برای‌ثابتی‌معیار‌عنوان

‌زمین‌این‌در‌زندگی‌که‌آورد‌می‌یاد‌به‌وسیله‌بدین‌و‌گیرد‌می

‌ینا‌٬باشد‌زیبا‌طبیعت‌چون‌باید‌و‌تواند‌می‌داشتنی‌دوست

‌آن‌اجتماعی‌خصلت‌و‌چخوف‌انداز‌چشم‌تغزل‌و‌قدرت‌بر‌تم

‌که‌را‌هایی‌زندگی‌چخوف‌انداز‌چشم‌که‌گویی‌ورزد‌می‌تأکید

‌و‌دهد‌می‌قرار‌قضاوت‌مورد‌شود‌می‌تصویر‌هایش‌داستان‌در

‌.شود‌می‌(باشد‌باید‌که‌زندگی‌آن)‌زندگی‌دیگر‌نوع‌خواستار

‌گوش‌به‌مالک‌اتومبیل‌صدای‌وقتی‌«گرگ»‌داستان‌در‌

‌برای‌را‌چشمانش‌زن‌بغل‌در‌بچه»‌رسد‌می‌فراریان

‌بندد‌می‌بالفاصله‌و‌گشاید‌خورشیدمی ‌صورتی‌به‌تصویر‌این.

‌زندگی‌به‌نویسنده‌ی‌پوشیده‌اعتراض‌ی‌دهنده‌نشان‌٬کنایی

‌است‌شدگان‌رانده ‌-‌کودک‌چشمان‌در‌خورشید‌درخشش.

.‌دهد‌می‌نوید‌را‌نمیرانسانی‌های‌زندگی‌تغییر‌امکان‌-فردا‌امید

‌و‌شد‌چیره‌زندگی‌های‌تیرگی‌بر‌توان‌می‌که‌این‌به‌امید

‌کند‌ها‌انسان‌شأن‌الیق‌و‌زیبا‌را‌زندگی‌این‌که‌تغییری‌آرزوی

‌گیرد‌می‌جان‌٬خورشید‌به‌کودک‌گشودن‌چشم‌با ‌همین.

‌مبدل‌امید‌از‌سرشار‌ای‌نوشته‌به‌را‌نومیدانه‌داستانی‌‌٬کوتاه

‌بستن‌اما‌(‌۹69٬۹28ص٬6202٬میرعابدینی‌حسن‌)‌.«کند‌می

‌■باشد؟...‌تواند‌می‌چه‌بیانگر‌آفتاب‌براین‌چشم

‌ها‌پانوشت

‌چادر‌٬خیمه:‌پالس‌-‌6

‌اجاق:‌کدوم‌-‌6

‌حسینقلی‌سگ‌نام:‌حنظل‌2

‌در‌ولی‌گویند‌می‌رودخانه‌از‌قسمتی‌به‌فارس‌در‌:گدار‌-1

‌.گویند‌می‌گدار‌گردنه‌از‌قسمتی‌به‌کرمان

‌منابع

‌6202)‌٬امین‌٬فقیری‌ ‌نشر‌٬تهران‌٬پرمالل‌ی‌کدهده(.

‌.قصه‌نشر‌٬چشمه

‌6202)‌٬حسن‌٬میرعابدینی ‌نویسی‌داستان‌سال‌صد‌-(

‌چهارم‌چاپ‌٬چشمه‌نشر:‌تهران‌٬دوم‌و‌اول‌جلد‌٬ایران

‌‌‌ ‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

«عصر پنجشنبه»یادی از ‌«علی‌پاینده»‌

‌ط ‌از ‌اول‌بار ‌که‌شن‌یبه‌گوهریبه‌نظرم ‌به‌نظرم‌یبود دم.

‌از ‌داستان ‌فالن ‌‌یفالن‌گفت‌که ‌فالن ‌در عصر‌‌ی‌شمارهکه

‌پرس ‌شده. ‌چاپ ‌مجله‌یپنجشنبه ‌کدام ‌پنجشنبه ‌عصر دم:

‌است؟

‌تقص‌یمدت ‌خوب ‌گفت: ‌بعد ‌کرد. ‌نگاهم هم‌‌یریمتعجب

.‌عصر‌اید‌شدهطه‌ین‌حید‌و‌تازه‌وارد‌اید؟‌شما‌جوان‌هستیندار

پور‌‌یار‌مندنیبوده‌که‌آن‌را‌شهر‌یا‌یادب‌ی‌ماهنامهپنجشنبه‌

‌ر‌بخش‌داستانش‌هم‌محمد‌کشاورز‌بوده.یآورده.‌دب‌یدرم

‌ ‌پ‌ها‌همینخالصه ‌روز ‌چند ‌تا خدمت‌‌یکار‌یش‌برایبود

‌همیرس‌یرین‌فقیاستاد‌ام که‌اخالق‌‌ام‌گفتهشه‌به‌همه‌یدم.

چگونه‌‌دانم‌نمیات‌فرق‌دارد.‌یبا‌تمام‌بزرگان‌ادب‌یرین‌فقیام

هستند‌‌ها‌خیلیبر‌نخورد،‌متأسفانه‌‌ها‌بعضیم،‌اما‌اگر‌به‌یبگو

‌مگر‌‌یکیبه‌قول‌‌که از‌کنارشان‌رد‌‌شود‌میاز‌دوستان‌اصال

ا‌چند‌تا‌داستان‌چاپ‌یشد.‌طرف‌حاال‌دو‌تا‌کتاب‌خوانده‌و‌

‌پ ‌تویکرده ‌و ‌خداست ‌که ‌کرده ‌فکر ‌خودش ذهنش‌‌یش

‌ ‌با ‌استاد‌کند‌میسه‌یم‌مقایونان‌قدی‌ی‌فالسفهخودش‌را ‌اما .

‌ا‌یریفق ‌یبا ‌‌یکینکه ‌ینو‌ترین‌قدیمیاز حال‌‌ی‌زندهسندگان

‌افتادگ ‌در ‌است ‌کشور ‌ن‌یحاضر ‌اخالق ‌نظیو ‌ندارد.‌یکو ر

‌ن‌است‌که‌من‌معلمم.یلش‌ایکه‌دل‌گوید‌میشه‌خودش‌یهم

‌دهم‌میسم‌اول‌از‌همه‌یکه‌بنو‌یمن‌به‌شخصه‌هر‌داستان

‌فقیام ‌بجا‌یرین ‌درآورد‌یرادهایا‌یبخواند. ‌در‌‌یمن که

‌ییجوب‌یل‌را‌در‌عیاسرائ‌یقوم‌بن‌یافته‌و‌رویات‌ما‌رواج‌یادب

‌ادبین‌پیا‌کند‌مید‌یسف ‌بهت‌لبخند‌میات‌همیر زند‌و‌‌یشه

‌تشو ‌یمورد ‌دهد‌میقت‌قرار ‌حال ‌واقعا ‌آدم ‌برود‌‌کند‌می. که

ن‌بار‌هم‌چند‌داستان‌و‌مقاله‌دست‌گرفته‌بودم‌و‌یسمتش.‌ا

‌بعد‌که‌آمد‌د دستش‌است.‌‌یدم‌ماهنامه‌ایرفتم‌در‌منزلش.

که‌دوتا‌‌گفت‌یمدم‌که‌نوشته‌عصر‌پنجشنبه.‌یدقت‌کردم‌و‌د

ن‌که‌نشستم‌یبه‌من.‌درون‌ماش‌دهد‌میرا‌‌یکین‌یداشته‌و‌ا

درونش‌بود‌که‌‌هایی‌نام.‌6201زدم.‌مربوط‌بود‌به‌سال‌‌یتورق

‌آور‌یشا ‌نام ‌همه ‌حاال ‌اما ‌نبودند ‌معروف ‌چندان ‌زمان ‌آن د

‌بزرگان‌به‌حساب‌‌اند‌شده ‌از ‌مثل‌داستانآیند‌میو ‌اکبر‌‌ی. از

.‌کنم‌مینش‌یشه‌تحسیکه‌من‌هم‌یریا‌ناتاشا‌امی.‌و‌ییصحرا

و‌‌گذارد‌میش‌یعمو‌یپا‌یکه‌حاال‌پا‌در‌جا‌یریامک‌گلشیس

مثل‌آتش‌‌یا‌بزرگیو‌‌ین‌فقری.‌از‌خود‌استاد‌امیگدلیاحمد‌ب

‌پور‌‌یار‌مندنیپرور‌هم‌داستان‌بود.‌و‌سر‌مقاله‌را‌خود‌شهر

‌ییاعتنا‌ینوشته‌بود.‌سر‌مقاله‌راجع‌به‌احمد‌محمود‌بود‌و‌ب

‌نسبت‌به‌سالگرد‌ارتحالش.‌جامعه

‌ ‌‌کنم‌میحاال‌که‌فکرش‌را ‌حدود ار‌یک‌دهه‌شهریپس‌از

ار‌سفر‌کرده.‌آن‌ور‌آب‌است‌و‌ازش‌یپور‌خودش‌شده‌‌یمندن

ن‌یا‌های‌داستاناز‌‌ی.‌بعضرسد‌میها‌‌یور‌نیکم‌خبر‌به‌ا‌یلیخ

‌جا ‌من‌در ‌را ‌میند‌یگرید‌یماهنامه ‌بودم. ‌چند‌یدان‌یده د،

از‌به‌رحمت‌خدا‌ین‌یاهلل‌ب‌ندم‌که‌فتحخوا‌ییش‌در‌جایوقت‌پ

‌ ‌من‌بعد‌از ‌و ‌هم‌ها‌مدترفته. ‌بودم. ‌متوجه‌شده ‌از‌یتازه شه

‌ ‌بپرسم‌میخودم ‌اهلل ‌فتح ‌آوران‌ین‌ی، ‌نام ‌و ‌بزرگان ‌از ‌که از

م.‌یدیداستان‌بود،‌به‌رحمت‌خدا‌رفت‌و‌ما‌حتا‌نفهم‌ی‌عرصه

بر‌احوال‌‌یبه‌قول‌معروف‌آب‌هم‌از‌آب‌تکان‌نخورد.‌حاال‌وا

‌کس ‌که ‌اسم‌یما ‌نشن‌حتا ‌هم ‌را ‌میمان ‌آخر ‌در‌یدان‌یده. د،

‌آدم‌تنها‌دل‌یکه‌ن‌ینان‌و‌آب‌یسینو‌‌داستان ‌اش‌خوشیست،

‌یا ‌روز‌تواند‌مین ‌که ‌رسم‌یباشد ‌و ‌اسم ‌یازش‌باق‌یالاقل

‌به‌قول ‌خیاز‌دن‌یاگر‌فردوس‌یبماند. ‌الاقل‌اسمیند‌یریا ‌ید،

ن‌دوره‌و‌یا‌ی‌دهنویسنازش‌ماند.‌اما‌اگر‌حتا‌همان‌اسم‌هم‌از‌

‌؟برهه‌نماند،‌واقعا‌چه‌سود‌از‌نوشتن

م‌از‌عصر‌پنجشنبه؛‌و‌یکن‌یادینجا‌یم‌در‌این‌بود‌که‌گفتیا

داشتند‌و‌‌ین‌ماهنامه‌سهمیکه‌در‌ا‌ها‌آنپور‌و‌‌یار‌مندنیشهر

‌■ نده‌باشد.یدند.‌باشد‌که‌نامشان‌در‌جهان‌پایکش‌یزحمت[email protected]

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 21

ی صادق هدایت‌نوشته« آبجی خانم»نقد فمینیستی داستان ‌«پور‌نگار‌غالمعلی»‌

‌تبر‌دست‌کیست؟‌آبجی‌خانم»داستان‌ ‌حقیقت‌تلخی‌حکایت‌‌صادق‌هدایت،« از

.‌شود‌یمسال‌هنوز‌در‌جامعه‌دیده‌‌98که‌با‌گذشت‌حدود‌‌کند‌یم

،‌عمق‌نفوذ‌تفکر‌سنجند‌یمه‌زنان‌خود‌را‌با‌معیارهای‌مردانه‌این‌ک

.‌که‌حتی‌در‌کشورهای‌توسعه‌دهد‌یممردساالر‌را‌در‌جامعه‌نشان‌

‌ ‌دیده ‌نیز ‌بارزترین‌‌شود‌یمیافته ‌سینه ‌پروتز که‌جراحی‌زیبایی‌و

‌آن‌است.‌ی‌نمونه

‌مردها‌ ‌پسند ‌مورد ‌و ‌است ‌زشت ‌که ‌دختری ‌داستان، ‌این در

و‌‌ندیب‌یماز‌سوی‌مادرش‌نیز‌بی‌لطفی‌و‌تبعیض‌نخواهد‌بود‌حتی‌

‌ ‌ناسازگار ‌و ‌بدخلق ‌حسود، ‌ای، ‌عقده ‌نهایت‌شود‌یمبالطبع ‌در ‌و .

حق‌زندگی‌شاد‌‌کند‌یمچون‌فکر‌‌ندیب‌ینمچاره‌ای‌جز‌خودکشی‌

‌ و‌خوش‌از‌وی‌صلب‌شده.

‌مورد‌ ‌زاویه ‌دو ‌از ‌زن ‌جایگاه ‌نوشته ‌این در

‌:ردیگ‌یمبررسی‌قرار‌

‌د‌یها‌تیشخص‌- ‌خانم،‌اصلی ‌آبجی استان:

‌ماهرخ،‌مادر‌ماهرخ

‌نگاه‌و‌فرهنگ‌جامعه‌نسبت‌به‌زن‌-

برای‌مثال‌‌خورد‌یمروایتی‌مردانه‌در‌جای‌جای‌داستان‌به‌چشم‌

و‌مادر‌‌شود‌یمدختر‌زشت‌از‌همان‌ابتدا‌از‌محبت‌مادر‌بی‌نصیب‌

‌گوشش‌ ‌چون‌زشت‌است‌بیخ‌گیسش‌‌خواند‌یمدر و‌‌ماند‌یمکه

‌ ‌و ‌شد. ‌خواهد ‌گردن ‌محبت،‌وبال ‌از ‌سخنی ‌هم ‌بار ‌یک حتی

‌.دیآ‌ینمهمدلی،‌عشق‌و‌دلسوزی‌مادرانه‌به‌میان‌

داری‌را‌که‌از‌‌آبجی‌خانم‌در‌مقابل‌زشتی‌و‌تحقیر‌دیگران،‌دین

سوی‌جامعه‌پسندیده‌و‌مقبول‌است،‌همچون‌سپر‌دفاعی‌در‌برابر‌

‌انتخاب‌ ‌‌کند‌یممردان ‌که ‌این‌بهانه ‌به ‌همه‌»و شوهرهای‌امروزه

وقت‌شوهر‌نخواهم‌‌!‌من‌هیچاند‌خوبرزه‌برای‌الی‌جرز‌خور‌و‌ه‌عرق

دهد،‌حال‌‌نیاز‌و‌قوی‌جلوه‌در‌ظاهر‌خود‌را‌بی‌کند‌یمسعی‌«‌کرد.

‌.شود‌یممردساالر‌‌ی‌جامعهآن‌که‌در‌نهایت‌قربانی‌

.‌نویسنده‌رسد‌یممادر‌آبجی‌خانم‌زنی‌دیکتاتور‌و‌تندخو‌به‌نظر‌

‌‌صراحتا ‌»‌کند‌یمبیان ‌زنش ‌از ‌اینکه ‌دیترس‌یممانند ».‌ پدر‌»و

که‌خرجش‌زیاد‌شده‌اما‌مادر‌او‌پاهایش‌را‌‌زد‌یمماهرخ‌متفکر‌قدم‌

‌شب‌بازی‌الزم‌ ‌شب‌خیمه ‌برای‌سر ‌که ‌بود ‌یک‌کفش‌کرده در

و‌سمبل‌مردساالری‌‌کند‌یم.‌گویی‌او‌مردانه‌تر‌از‌مرد‌عمل‌«است.

است.‌اگر‌مردساالری‌تبر‌باشد‌او‌همچون‌دستی‌است‌که‌تبر‌را‌بر‌

‌آبج ‌گردن ‌فرود ‌خانم ‌آورد‌یمی ‌که ‌چرا ‌و‌‌توانست‌یم. ‌دلداری با

‌ ‌از ‌آبجی‌‌یها‌غممحبت ‌و ‌ماهرخ ‌بین ‌تبعیضی ‌و دخترش‌بکاهد

‌خانم‌قائل‌نشود.

ماهرخ‌که‌بخت‌یارش‌بوده‌و‌زیبا‌شده،‌همراه‌و‌مقبول‌جامعه‌و‌

جامعه‌به‌‌ی‌دهیتناز‌حصارهای‌‌تواند‌ینماطرافیان‌است.‌با‌وجود‌این‌

کاری‌جز‌کلفتی‌‌افتد‌یمد.‌وقتی‌به‌فکر‌کار‌کردن‌دور‌خود‌فراتر‌رو

‌ییها‌خانهچه‌بسا‌در‌چنین‌‌و‌.شود‌ینمدیگران‌نصیبش‌‌ی‌خانهدر‌

.‌گویا‌ماهرخ‌نیز‌از‌ردیگ‌یممورد‌تجاوز‌قرار‌‌ها‌کلفتناموس‌و‌آبروی‌

و‌به‌ناچار‌تن‌به‌ازدواج‌با‌او‌‌ردیگ‌یمسوی‌نوکری‌مورد‌تجاوز‌قرار‌

‌اعتراض‌به‌وضع‌موجود‌بی‌آنکه‌بتواند‌‌دهد‌یم در‌دفاع‌از‌خود‌و

کلمه‌ای‌سخن‌بگوید.‌حتی‌اگر‌چنین‌جریانی‌پیش‌نیامده‌باشد‌نیز‌

حاال‌نگذار‌بگویم‌که‌ماهرخ‌دو‌ماهه‌»در‌امان‌نیست:‌‌ها‌زباناز‌زخم‌

آبستن‌است،‌من‌دیدم‌که‌شکمش‌باال‌آمده‌بود‌اما‌به‌روی‌خودم‌

‌.«دانم‌ینمنیاوردم،‌من‌او‌را‌خواهر‌خود‌

‌کامالدوم‌‌ی‌درجهنگاه‌جامعه‌به‌زن‌به‌عنوان‌جنس‌ضعیف‌و‌

رایج‌بوده‌زنانی‌را‌که‌پسر‌دارند،‌با‌نام‌‌ها‌سالآن‌‌در‌مشهود‌است.

‌ ‌مانند ‌بخوانند ‌حسن»پسرهایشان همان‌‌«.ننه

‌فامیل‌ ‌با ‌زنان ‌نیز ‌حاضر ‌حال ‌در ‌که طور

‌.شوند‌یمشوهرشان‌خوانده‌

‌‌تومان‌6۹» ‌دهند‌یمشیربها مهر‌‌تومان‌28،

که‌در‌آن‌زمان‌مبلغ‌خوبی‌بوده‌و‌.....«‌کنند‌یم

‌ ‌نظر ‌به ‌راضی ‌ماهرخ ‌طوری‌‌رسد‌یممادر و

که‌گویی‌کار‌تمام‌شده‌و‌جواب‌‌دهد‌یمجریان‌را‌برای‌پدر‌او‌شرح‌

‌هنوز‌هم‌در‌برخی‌مناطق‌بین‌ مرسوم‌است‌‌ها‌خانوادهمثبت‌داده.

که‌برای‌که‌هنگام‌خواستگاری‌و‌ازدواج،‌شوهر‌عالوه‌بر‌مهریه‌ای‌

که‌‌شود‌یمزن‌معین‌شده،‌موظف‌به‌پرداخت‌مالی‌برای‌والدین‌زن‌

‌می ‌شیربها ‌‌آن‌را ‌از ‌مانند‌این‌است‌که‌زن‌را ‌و ‌اش‌خانوادهگویند.

‌ ‌کند‌یمخریداری ‌نشان ‌که ‌این‌‌ی‌دهنده. ‌در ‌زن ‌پایین جایگاه

‌ابزاری‌‌ها‌فرهنگ ‌و ‌هم‌سطح‌کاالیی‌قابل‌معامله ‌زن‌را ‌که است.

‌.ندنیب‌یمبرای‌مرد‌

نیز‌خالی‌از‌زخم‌‌خواند‌یمآوازی‌که‌ننه‌حسن‌در‌شب‌عروسی‌

‌ ‌‌ی‌خانوادهزبان‌به ‌داماد‌»عروس‌نیست: ‌خونه ‌از ‌آمدیم ‌باز آمدیم

آمدیم‌باز‌»‌....«بادومی.‌ها‌چشمهمه‌ماه‌و‌همه‌شاه‌و‌همه‌‌–آمدیم‌

‌ها‌چشمهمه‌کور‌و‌همه‌شل‌و‌همه‌‌–آمدیم‌از‌خونه‌عروس‌آمدیم‌

‌ز‌در‌برخی‌روستاها‌چنین‌آوازهایی‌رایج‌است.امروزه‌نی«‌نم‌نمی.

‌ ‌هدایت ‌متن، ‌از ‌جایی ‌در ‌‌ها‌زنهمچنین ‌»را ‌«ها‌شلختهزنکه

آگاهانه‌و‌نظر‌شخصی‌وی‌بوده‌است.‌و‌در‌‌رسد‌یمنوشته‌که‌به‌نظر‌

سیاه‌او‌مانند‌مار‌به‌دور‌گردنش‌‌ی‌بافتهموهای‌»‌ی‌جملهنهایت‌با‌

انی‌شدن‌آبجی‌خانم،‌که‌علت‌قرب‌کند‌یمبیان‌‌«پیچیده‌شده‌بود

‌زن‌بودنش‌است.

‌اعتراض ‌صدای ‌داستان ‌این ‌نوشتن ‌با ‌هدایت ‌به‌‌صادق ‌را اش

‌‌ی‌ناعادالنهروابط‌ ‌بر ‌‌ی‌جامعهحاکم ‌بلند ‌او‌کند‌یمزنان ‌داستان .

‌مقابل‌‌رحمانه‌فریادی‌است‌علیه‌روابط‌و‌مناسبات‌بی ای‌که‌زن‌را

‌■ .دهد‌یمزن‌و‌مادر‌را‌مقابل‌دختر‌قرار‌

‌این‌ ‌نوشتن ‌با ‌هدایت صادقاش‌را‌‌داستان‌صدای‌اعتراض

ی‌حاکم‌بر‌‌ناعادالنهبه‌روابط‌ .کند‌یمی‌زنان‌بلند‌‌جامعه

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 20

(3) رانیاو مهجوری ادبیات آلمانی در مشتاقی «ابوذر‌آهنگر»نویسنده‌‌‌

‌:Realismusرئالیسم‌‌ی‌دوره

(‌ ‌مایر ‌فردیناند ‌606۹-6090کنراد )Conrad

Ferdinand Meyer‌‌Theodor Storm(‌6061-6000تئودور‌اشتورم‌)

‌‌Friedrich Hebbel(6062-6022فریدریش‌هبل‌)

‌Gustav Freytag(‌6062-609۹گوستاو‌فرایتاگ‌)

‌Wilhelm Raabe (6026-6966ویلهلم‌رابه‌)

‌Gottfried Keller(‌6069-6098گوتفرید‌کلر‌)

‌Theodor Fontane(‌6069-6090تئودور‌فونتانه‌)

‌فونتانه ‌تئودور ‌(Henri Théodore Fontane:هنری

‌او‌در‌ آلمانی شاعر و سندهینو سالگی‌با‌نگارش‌رمان‌‌28بود.

و‌ (Vor dem Sturm)«پیش‌از‌طوفان»تاریخی‌خود‌با‌نام‌

‌.به‌عنوان‌نویسنده‌شناخته‌شد‌"افی‌بریست"رمان‌معروف‌

(‌ ‌اشنباخ ‌ابنر ‌فن ‌6028-6962ماریه )Marie von

Ebner-Eschenbach‌(‌ ‌آنتسنگروبر ‌6029-6009لودویگ )Ludwig

Anzengruber‌‌Peter Rosegger(‌6012-6960پتر‌روزه‌گر‌)

‌:Naturalismusناتورالیسم‌‌ی‌دوره

‌Arno Holz(‌6022-6969آرنو‌هولتس‌)

‌Johannes Schlaf(‌6026-6916یوهانس‌اشالف‌)

‌هاوپتمان ‌6026-6912)‌گرهارت )Gerhart

Hauptmann‌ 6۹ )زادروز‌(Gerhart Hauptmann:گرهارد‌هاوپتمان

نویس‌نامه‌نمایش (6912 ژوئن 2 درگذشته -6026 نوامبر

‌ آلمانی ‌سال ‌در ‌که ‌‌6966بود ‌نوبل‌ ی‌برندهمیالدی، جایزه

‌ ادبیات ‌از ‌وی ‌سبک‌ناتورالیسم‌‌نیتر‌معروفشد. نمایندگان

‌سبک ‌در ‌را ‌این‌به‌طبع‌خود ‌وجود ‌با ‌که ‌نیز‌‌بود های‌دیگر

‌است ‌‌.آزموده ‌سال ‌در ‌هاوپتمان در‌‌6026گرهارد

‌والدین‌اواوبرزالتسبرون‌ ‌ماری‌هاوپتمان‌ متولد‌شد. روبرت‌و

‌خود ‌از ‌برادر ‌و ‌خواهر ‌سه ‌او ‌بودند. ‌هتل ‌تر‌بزرگ مدیران

‌داستان ‌دوستدار ‌به ‌معروف ‌او ‌بچگی ‌در ‌تخیلی‌‌داشت. های

‌خود‌را بود.‌بعدها‌اسم

‌داد ‌گرهارت‌تغییر ‌به ‌گرهارد ‌‌.از ‌وی ‌ی‌شنامهینماشاهکار

‌.باشد‌یمبافندگان‌

‌‌Frank Wedekind(6021-6960فرانک‌وده‌کیند‌)

‌ودکیندیبن ‌فرانکلین Benjamin Franklin:امین

Wedekind)‌(ی‌درگذشته – آلمان ،هانوفر در ‌6021ی‌زاده‌

شهرت‌یافت،‌ فرانک‌ودکیند میالدی(‌که‌بعدها‌به‌نام‌6960

‌درام ‌روزنامه‌نویسنده، ‌پیشروان‌‌نویس‌نامی‌و ‌از ‌آلمانی‌و نگار

آلمان‌ فرهانو در‌6021بود.‌او‌در‌سال‌ اکسپرسیونیسم سبک

‌فرانک‌ ‌بود. ‌سوئیسی ‌مادرش ‌و ‌آلمانی ‌پدرش ‌آمد. بدنیا

‌ ‌درسال ‌درگذشت‌6960ودکیند ‌از‌‌.میالدی فرانک‌ودکیند

‌مخالفین آزادی‌بیان ،حقوق‌زنان حامیان ‌از یهودستیزی و

نامه‌لولو‌نمایش ترین‌اثر‌دراماتیک‌فرانک‌ودکیند‌فبود.‌معرو

Luluممنوع‌شده‌بود آلمان‌نازی است‌که‌در‌دوره‌حکومت‌.‌

‌‌ی‌دوره ‌امپرسیونیسم‌‌Symbolismusسمبولیسم و

Impressionismus:‌

‌Stefan George(‌6020-6922اشتفان‌گئورگه‌)

(‌ ‌هوفمانستال ‌فن ‌6011-6969هوگو )Hugo von

Hofmannsthal‌‌‌Rainer Maria Rilke(601۹-6962راینر‌ماریا‌ریلکه‌)

‌ریلکه ‌ماریا دسامبر‌‌Rainer Maria Rilke)‌(1 :راینر

ترین‌شاعران‌قرن‌بیستم‌از‌مهم(‌6962دسامبر‌‌‌69–‌601۹

‌زبان ‌‌.است آلمانی ‌سرودهبرخی ‌داستان‌از ‌و ‌ریلکه‌‌ها های

‌چون ‌مترجمانی ‌خراسانی‌شرف توسط ‌ناتل‌ ،الدین پرویز

.است‌شدهبه‌فارسی‌ترجمه‌و‌منتشر‌ علی‌عبداللهی و خانلری

هایی‌به‌‌نامه» اثری‌با‌عنوان‌6268در‌سال‌ لریپرویز‌ناتل‌خانرا‌ترجمه‌کرد.‌تا‌کنون،‌آثار‌وی‌به‌دفعات‌به‌ «شاعری‌جوان

‌کنون‌رمان ‌بر‌این‌اثر‌تا ‌عالوه فارسی‌برگردانده‌شده‌است.

،‌غبرائی‌مهدی ی‌ترجمهبه‌ «دفترهای‌مالده‌الئوریس‌بریگه»

‌‌گزیده‌ی‌ترجمه ‌در ‌وی ‌اشعار ‌از ‌شاعران»ای مراد‌) «کتاب

ای‌از‌آثار‌وی‌‌و‌همچنین‌مجموعه (یوسف‌اباذری و فرهادپور

‌.اند‌از‌این‌شاعر‌به‌فارسی‌برگردانده‌شده علی‌عبداللهی به‌قلم

‌Max Dauthendey(‌6021-6960ماکس‌دوتندی‌)

‌‌Richard Dehmel(6022-6968ریشارد‌دهمل‌)

(‌ ‌کایزرلینگ ‌فن ‌60۹۹-6960ادوارد )Eduard von

Keyserling‌‌کایزرلینگ ‌فن ‌گراف ‌Eduard Graf vonادوارد

Keyserling‌‌ ‌‌61)متولد ‌می ‌تلس‌60۹۹ماه ‌پادرن‌-در

Tels-Paddern‌‌ ‌ایالت‌کورالند ‌تاشو‌Kurlandاز -امروزه

‌ ‌‌Tāšu-Paduresپادورس ‌لتونی ‌کشور و‌‌Lettlandدر

در‌شهر‌مونیخ‌آلمان(‌یکی‌ 6960سپتامبر‌‌60مرگ‌به‌سال‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 28

و‌نمایش‌نامه‌نویسان‌بزرگ‌و‌معتبر‌آلمان‌و‌از‌‌سندگانینواز‌

بوده‌است.‌اجداد‌وی‌از‌پیروان‌مکتب‌ریالیسم‌و‌امپرسیونیسم‌

‌ ‌محسوب ‌آلمان ‌شدند‌یماشراف ‌در ‌وی حقوق،‌‌یها‌رشته.

‌Wienفلسفه‌و‌تاریخ‌هنر‌تحصیل‌کرد‌و‌سپس‌در‌شهر‌وین‌

‌ ‌پرداخت‌و‌‌یسندگینواتریش‌به ‌ای‌آزاد ‌نویسنده ‌صورت به

‌در‌‌یها‌مدت ‌اما ‌برد. ‌سر ‌به ‌ایتالیا ‌کشور ‌در ‌نیز ‌را مدیدی

هر‌مونیخ‌در‌زادگاه‌اش‌کشور‌به‌ش‌6981اواخر‌عمر‌در‌سال‌

‌از‌ ‌ماند. ‌شهر ‌همین ‌در ‌عمر ‌پایان ‌تا ‌و ‌کرد ‌کوچ آلمان

‌نام‌برد.‌"امواج"از‌رمان‌بزرگ‌‌توان‌یمآثار‌وی‌‌نیتر‌مهم

(‌ ‌لیلینکرون ‌فن (‌6011-6989دتلفDetlev von Liliencron‌

Arthur(‌6026-6926آرتور‌اشنیتسلر‌)

Schnitzler‌(Arthur Schnitzler) آرتور‌شنیتسلر

‌66درگذشته‌‌-وین‌‌6026می‌‌6۹)زاده‌‌‌

‌ ‌و‌‌6926اکتبر ‌نویس ‌رمان وین(,

‌‌.نویس‌اتریشی‌نامه‌یشنما آثار‌‌نیتر‌مهماز

‌.باشد‌یموی‌ستوان‌گوستل‌‌صنعت‌‌6 ‌از ‌آلمان‌که ‌ادبیات‌معاصر ‌ویژه ادبیات‌آلمان‌به

ای‌در‌نشر‌و‌امور‌کاغذ‌و‌نیز‌مبحث‌چاپ‌تغذیه‌‌فوق‌پیشرفته

‌شود‌یم ‌امروزه ‌در‌‌ی‌پهنه، ‌را ‌کشور ‌آن ‌افراد ‌از وسیعی

‌سردیگ‌یم‌بر ‌فهرست ‌حتا ‌که ‌طوری ‌به ‌نام‌، ‌از ‌ای اده

روی‌‌6862تا‌‌6988نویسندگانی‌آلمانی‌که‌آثارشان‌از‌سال‌

‌یها‌سندهینو.‌شود‌یمکاغذ‌ثبت‌شده،‌خود‌یک‌کتاب‌جداگانه‌

‌سرگرمی،‌ ‌جنایی، ‌آثار ‌خلق ‌به ‌که ‌هستند ‌بسیاری آلمانی

به‌زبان‌فارسی‌‌شان‌یبرخکه‌حتا‌‌اند‌مشغولتخیلی‌و‌کودکان‌

جایی‌که‌در‌این‌فهرست‌سعی‌،‌ولی‌از‌آن‌اند‌شدهنیز‌ترجمه‌

‌فقط‌به‌ ادبیات‌و‌رمان‌به‌‌ی‌جرگهکه‌در‌‌ییها‌سندهینوشده

معنای‌ادبی‌ی‌محض‌مشغول‌هستند،‌پرداخته‌شود،‌از‌ایشان‌

‌تا‌حد‌امکان‌جهت‌جلوگیری‌از‌ اسمی‌برده‌نشده‌است.‌ضمنا

افزایش‌حجم‌مقدمه،‌کوشش‌شده‌از‌سایت‌اینترنتی‌ی‌ویکی‌

‌ ‌‌ی‌خالصه‌Wikipediaپدیا ‌ولی‌‌سندگانینواحوال معتبر

‌حال‌ ‌شرح ‌از ‌منظور ‌برای‌همین ‌شود. ‌آورده ‌آشنا ‌نا تقریبا

مفصل‌افرادی‌نظیر‌گوته‌و‌هرمان‌هسه‌و‌...‌

‌خودداری‌شده‌است.

‌ ‌سال ‌از ‌آلمانی ‌معاصر به‌‌6988ادبیات

‌بعد:

ادبیات‌آلمان‌به‌ویژه‌ادبیات‌معاصر‌آلمان‌

امور‌که‌از‌صنعت‌فوق‌پیشرفته‌ای‌در‌نشر‌و‌

‌ ‌تغذیه ‌چاپ ‌مبحث ‌نیز ‌و ،‌شود‌یمکاغذ

وسیعی‌از‌افراد‌آن‌کشور‌را‌در‌‌ی‌پهنهامروزه‌

‌ ‌نام‌ردیگ‌یمبر ‌از ‌ای ‌ساده ‌فهرست ‌حتا ‌که ‌طوری ‌به ،

روی‌‌6862تا‌‌6988نویسندگانی‌آلمانی‌که‌آثارشان‌از‌سال‌

‌یها‌سندهینو.‌شود‌یمکاغذ‌ثبت‌شده،‌خود‌یک‌کتاب‌جداگانه‌

‌هستند ‌بسیاری ‌سرگرمی،‌‌آلمانی ‌جنایی، ‌آثار ‌خلق ‌به که

به‌زبان‌فارسی‌‌شان‌یبرخکه‌حتا‌‌اند‌مشغولتخیلی‌و‌کودکان‌

،‌ولی‌از‌آن‌جایی‌که‌در‌این‌فهرست‌سعی‌اند‌شدهنیز‌ترجمه‌

‌فقط‌به‌ ادبیات‌و‌رمان‌به‌‌ی‌جرگهکه‌در‌‌ییها‌سندهینوشده

معنای‌ادبی‌ی‌محض‌مشغول‌هستند،‌پرداخته‌شود،‌از‌ایشان‌

‌تا‌حد‌امکان‌جهت‌جلوگیری‌از‌‌اسمی‌برده نشده‌است.‌ضمنا

افزایش‌حجم‌مقدمه،‌کوشش‌شده‌از‌سایت‌اینترنتی‌ی‌ویکی‌

‌ ‌‌ی‌خالصه‌Wikipediaپدیا ‌ولی‌‌سندگانینواحوال معتبر

‌حال‌ ‌شرح ‌از ‌منظور ‌برای‌همین ‌شود. ‌آورده ‌آشنا ‌نا تقریبا

‌خودداری‌شده‌ ...‌ ‌هرمان‌هسه‌و مفصل‌افرادی‌نظیر‌گوته‌و

‌است.

‌Heinrich Mann(‌6016-69۹8هاینریش‌مان‌)

‌)‌رمان هاینریش‌مان ‌69۹8-6016نویس‌آلمانی برادر‌و(

‌مان ‌خاطر‌ توماس ‌به ‌مان ‌هاینریش ‌است. ‌بزرگ نویسنده

هایش‌و‌ضدیت‌با‌نازیسم‌‌های‌انتقادی‌و‌سیاسی‌رمان‌مضمون

‌سالهای‌پیش‌از ‌در‌ جنگ‌جهانی‌دوم در ‌و ‌بود تحت‌فشار

‌او‌در‌6922سال‌ کالیفرنیای ایالت سانتا‌مونیکا زندانی‌شد.

‌درگذشت ‌تنهایی ‌و ‌تهیدستی ‌در ‌در‌‌.آمریکا هاینریش‌مان

به‌نام‌6926رمان‌پروفسور‌اونارت‌نوشت‌که‌در‌‌698۹سال‌

‌آبی ‌قرار‌ فرشته ‌بسیار ‌توجه ‌مورد ‌و ‌شد ‌انگلیسی‌ترجمه به

‌مان ‌خاطر‌‌هاینریش به‌سیاسی‌‌مضمون های‌انتقادی‌و‌نازیسم‌‌رمان هایش‌و‌ضدیت‌با

‌از ‌پیش ‌سالهای جنگ‌ در‌دوم ‌و‌ جهانی ‌بود ‌فشار تحت

انی‌شد.زند‌04۱۱در‌سال‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 29

مارلنه‌ رنبرگ‌با‌بازیگرفت.‌اقتباس‌سینمایی‌جوزف‌فون‌است

‌رمان دیتریش ‌این‌رمان‌بسیار‌مشهور‌است. با‌ فرشته‌آبی از

‌حدادی ترجمه ‌ محمود ‌منتشر ‌فارسی ‌رماناست‌شدهبه .

‌فارسی‌ (Der Untertan) زیردست ‌به ‌هم ‌مان هاینریش

طنزآلود‌زندگی‌شخصیتی‌به‌ .‌در‌این‌رمانتاس‌شدهمنتشر‌

‌می ‌دنبال ‌دیدریش‌هسلینگ‌را ‌مردی‌فرومایه‌نام که‌ کنیم؛

‌قیصر‌بنده ‌متعصبانه‌طرفدار ‌و ‌ ویلهلم‌دوم وار ‌ادامه‌است. در

‌خیانت ‌رفتار ‌با ‌هلسینگ ‌آزادی‌رمان ‌به ‌و‌‌آمیز خواهان

کند‌‌رسد‌مرتب‌پیشرفت‌می‌آور‌به‌نظر‌می‌که‌خنده چاپلوسی

شود.‌او‌خبرچین،‌‌شیطان‌ظاهر‌می و‌در‌پایان‌رمان‌در‌هیات

معتقد‌است.‌ شوونیستی های‌عهدشکن‌و‌خائن‌است‌و‌به‌ایده

هاینریش‌مان‌در‌این‌رمان‌پیشگوی‌ظهور‌فاشسیم‌در‌آلمان‌

‌می ‌بین‌‌.شود‌دانسته ‌ضدنازیسم ‌آلمانی ‌نویسندگان ‌آثار به

‌ ‌‌6922سالهای ‌در‌‌می اطالق‌691۹تا ‌بیشتر ‌آثار ‌این شود.

‌چهره ‌از ‌شدند. ‌سوئیس‌منتشر ادبیات‌ ی‌مشهورها‌اتریش‌و

‌می ‌تبعید ‌از‌آلمانی ‌آدورنو توان ‌آرنت،تئودور والتر‌،هانا

‌برشت،بنیامین ‌بروخ،برتولت ‌موزیل،هرمان ،هاینریش‌روبرت

‌.نام‌برد هرمان‌هسه و توماس‌مانمان،

‌‌Thomas Mann(601۹-69۹۹توماس‌مان‌)

‌مان‌ ‌آلمانی) توماس نویسنده‌ (Thomas Mann :به

متولد‌ آلمان لوبک در‌شهر 601۹ ژوئن 2 بزرگ‌آلمانی‌در‌روز

در‌پایان‌یک‌بیماری‌چندروزه‌و‌ 69۹۹ اوت 66 شد‌و‌در‌روز

در‌میان‌جمعی‌ زوریخ بر‌اثر‌عارضه‌قلبی‌در‌بیمارستان‌شهر

‌هشتادمین‌سال‌ ‌آن ‌پیش‌از ‌ماه ‌دو ‌نزدیکانش‌درگذشت. از

با‌این‌مناسبت‌از‌او‌ اروپا تولدش‌را‌جشن‌گرفته‌بود‌و‌سراسر

بود‌که‌بعدها‌به‌پدر‌توماس‌مان‌بازرگان‌غالت‌‌.تجلیل‌کردند

شهر‌لوبک‌هم‌رسید،‌او‌از‌جانب‌مادر‌یک‌رگه سناتوری مقام

سالگی‌در‌لوبک‌گذراند‌و‌‌69داشت.‌تحصیالتش‌را‌تا‌ پرتغالی

‌خانواده ‌مرگ‌پدرش‌همراه ‌در‌ مونیخ اش‌راهی‌پس‌از شد.

آنجا‌وارد‌یک‌شرکت‌بیمه‌شد‌و‌توانست‌نخستین‌اثر‌خود،

مونیخ ،‌را‌به‌پایان‌برساند.‌در‌همان‌زمان‌وارد‌دانشگاهها‌افتاده

‌رشته ‌و ‌سیاسی و ادبیات و تاریخ های‌شد ‌دنبال‌ اقتصاد را

‌‌.کرد ‌سال ‌برادرش‌به‌6091در ‌همان‌ رم همراه ‌در رفت‌و

توانست‌‌6986را‌آغازکرد‌که‌در‌سال‌ ها‌بودنبروک سال‌کتاب

‌698۹آن‌را‌چاپ‌برساند‌و‌شهرت‌زیادی‌کسب‌کند.‌در‌سال‌

دانشگاه‌مونیخ دختر‌یکی‌از‌استادان کاتیا‌پرینگسهایم با‌خانم

‌یافت‌.ازدواج‌کرد ‌انتشار ‌او ‌از ‌دیگر ‌اثر ‌این‌مدت‌چند :در

‌کروگر ،گرسنگان ،تریستان ‌دشوار ،تونیو ‌آینه ،ساعت ،در

‌پیر ،حضرت‌اعلی ‌ونیز و شامیسو ،فونتان ‌سال‌ .مرگ‌در در

را‌منتشر‌کرد‌که‌باعث‌شد‌شهرت‌او‌ کوه‌جادو کتاب‌6961

های‌کتاب‌6962تا‌‌6966های‌‌دو‌چندان‌شود.‌در‌فاصله‌سال

های‌پاریس‌یادداشت ،ها‌تالش ،گفتار‌و‌پاسخ ،گوته‌و‌تولستوی

به‌او‌اهدا‌شد.‌او‌ جایزه‌نوبل‌ادبیات 6969را‌نوشت.‌در‌سال‌

‌به‌دست‌آورد در‌سال‌‌.نخستین‌آلمانی‌بود‌که‌این‌جایزه‌را

او‌را‌مورد‌تعقیب‌قرار‌داد‌و‌ناچار‌از‌آلمان‌ هیتلر دولت‌6922

در‌رادیو‌6911تا‌‌6918های‌‌رفت.‌درفاصله‌سال سوئیس به

سالگی‌688در‌جشن‌‌6919برنامه‌اجرا‌کرد‌و‌در‌سال‌ آمریکا

بازگشت.‌در‌همان‌سال‌سال‌تبعید‌به‌آلمان‌‌6۹بعد‌از‌ گوته

‌شرقی دولت ‌و‌ آلمان ‌کرد ‌اهدا ‌او ‌به ‌را ‌گوته ‌ادبی جایزه

‌در‌ ‌کسب‌نمود. ‌69۹2دکترای‌افتخاری‌دانشگاه‌آکسفورد‌را

‌نشا ‌هدیه‌ صلیب‌لژیون‌دونور ن‌افتخاردولت‌فرانسه ‌او ‌به را

نیز‌دکترای‌افتخاری‌به‌او‌اعطا‌کرد.‌در‌ دانشگاه‌کمبریج داد‌و

در‌نزدیکی‌شهر‌زوریخ‌ ارلباخ روستای‌کوچکدر‌‌69۹6سال‌

‌.ساکن‌شد‌و‌تا‌آخر‌را‌عمر‌همانجا‌گذرانید

‌‌Hermann Broch(6002-69۹6هرمان‌بروخ‌)

‌‌Robert Musil(6008-6916روبرت‌موزیل‌)

‌ ‌ناتمام ‌البته ‌و ‌بزرگ ‌و ‌مشهور ‌رمان ‌بدون‌"خالق مردی

‌ ‌نوول‌‌"Mann ohne Eigenschaftenویژگی ‌نیز و

‌‌یها‌یآشفتگ" ‌جوان Die Verwirrungen desترلس

Zöglings Törleßشده‌‌‌ ‌ترجمه ‌فارسی ‌به ‌یک ‌این که

‌■ است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 24

«وارونگی» نقدی به رمان «مصطفی‌سلیمی»؛‌«عطیه‌راد»نویسنده‌‌‌

‌.‌افسانه،ودش‌میبا‌راوی‌اول‌شخص‌روایت‌‌"وارونگی"رمان‌

‌ ‌ساله. ‌دو ‌و ‌سی ‌عروسی‌"زنی ‌وسط ‌آبان، ‌چهاردهم صبح

‌راه‌‌ها‌گرگ ‌و ‌سونا ‌جای‌رفتن‌به ‌به ‌گرفتم یک‌آن‌تصمیم

‌ ‌عمق ‌در ‌کلر‌های‌آبرفتن ‌از ‌روی‌‌سرشار ‌بروم استخر،

یک‌محله‌راه‌بروم‌و‌دنبال‌یک‌گمشده‌بگردم.‌رضا‌‌های‌زمین

‌می ‌نگار. ‌خاله ‌های‌روایتن‌داستا‌متما‌"گویند‌گم‌شده.‌پسر

ای‌که‌تمام‌‌سیال‌از‌کودکی‌و‌گذشته‌شخصیت‌است.‌گذشت

ای‌که‌سر‌شار‌‌گرفته.‌گذشته‌افسانه‌را‌در‌بر

از‌نن‌تاجی‌مادر‌بزرگ‌راوی.‌عشق‌نافرجام‌

‌ ‌و ‌زندگی‌‌هایی‌سنترضا. ‌آن ‌راوی‌در که

‌سنتی‌که‌ ‌راوی‌زنی‌است‌منفعل‌و کرده.

‌ دیشب‌‌".بیند‌میفقط‌خواب‌آرزوهایش‌را

‌خوا ‌نن‌تاجی‌باز ‌خواب‌دیدم ‌دیدم. بش‌را

‌مادرم‌که‌زنگ‌ ‌توی‌باغ‌است. مرده‌و‌رضا

اگر‌بگویم‌زیر‌چشمش‌را‌پاک‌‌دانستم‌میزد‌خوابم‌را‌نگفتم.‌

‌‌کند‌می ‌عمر‌گوید‌میو ‌کسی، ‌آبستن‌نشده ‌خواب‌دیدن، ‌با :

‌ ‌اما ‌بلنده. ‌هم ‌تاجی ‌به‌‌ها‌خوابنن ‌رسیدن ‌برای راهی

‌"آرزوهاست.

دار‌شدن‌و‌بیماری‌‌که‌به‌علت‌بچهکودکی‌افسانه‌تا‌زمانی‌

‌نن‌تاجی‌زندگی‌ ‌با ‌باغ‌و ‌خاطرات‌‌کند‌میمادرش‌در توام‌با

‌بهشت‌بیرون‌ ‌گناهی‌از ‌بخاطر ‌سالگی‌که ‌ده ‌تا خوش‌است.

‌.شود‌میرانده‌

‌ده‌روش‌به.‌کنند‌می‌بیرونت‌بهشت‌از‌سالگی‌ده‌در‌وقتی"

‌کنی‌می‌توبه‌ها‌ساله .‌مرواری‌درخت‌زیر‌نشستم‌می‌رفتم‌می.

‌آنجا‌تاجی‌نن‌پیش‌ها‌سال‌دانستم‌می‌که‌دختری‌قبر‌سر‌باال

‌کرده‌خاکش ‌و‌بد‌خواب‌و‌خوابیدم‌می‌خیلی‌هم‌زمان‌آن.

‌دیدم‌می‌قاطی‌خوب ‌دختر‌که‌گرفتم‌می‌وجدان‌عذاب‌بعد.

‌هرز‌کنند‌ولم‌اگر‌،گوید‌می‌درست‌بابا‌شاید‌و‌هستم‌کثیفی

‌"‌.علف‌مثل‌.روم‌می

‌اح‌گذشته ‌را ‌افسانه ‌امروز ‌مادر‌همه ‌باورهای ‌کرده. اطه

بزرگ،‌و‌عشق‌رضا‌هم‌جزئی‌از‌گذشته‌هستند.‌تفسیر‌راوی‌

‌از‌اتفاقات‌همان‌تفسیر‌مادر‌بزرگ‌است.

‌دان‌گه‌به‌رویم‌ماه،‌نه‌سر‌تا‌سر.‌ام‌آمده‌دنیا‌به‌سیاه‌من"

‌من‌صورت‌ترکیب‌واقعیت‌این.‌ام‌نچرخیده‌اصال‌و‌بوده‌مادرم

‌".بود

"‌ ‌یعنی ‌آفتاب ‌هیچ‌‌ها‌گرگباران ‌تاجی ‌نن عروس‌دارند.

‌نگاه‌ ‌آسمان ‌به ‌دارد. ‌شگون ‌یا ‌است ‌بدشگون ‌نگفته وقت

‌"عروسی‌دارند.‌ها‌گرگ‌گفت‌میو‌فقط‌‌کرد‌می

‌آب‌آتیشو‌" ‌گریه‌آبه. نن‌تاجی‌به‌مستوره‌خانم‌گفته‌بود:

کنه‌ولی‌هرم‌زیر‌خاکستر‌می‌مونه.‌به‌جای‌‌یکهو‌خاموش‌می

ه‌سنگ‌بگو.‌سنگو‌خاک‌گریه‌کردن‌دردتو‌ده‌بار‌در‌گوش‌ی

کن.‌سنگو‌بردار‌ببر‌سر‌قبرش‌خاک‌کن.‌همون‌قبر‌خالی.‌من‌

سنگم‌را‌روی‌قبر‌مروارید،‌پای‌درخت‌انجیر‌

‌زیر‌ ‌خوابیده ‌مروارید ‌به ‌و ‌خاک‌کردم سیاه

‌"خاک‌...

که‌‌هایی‌زنفضاهای‌داستان‌زنانه‌هستند.‌

‌ ‌رها ‌سنت ‌چمبره ‌حل‌‌اند‌نشدهاز ‌برای و

‌ب‌های‌بحران ‌دست ‌آجیل‌زندگی ‌دامن ه

‌گیرشده ‌فال ‌و ‌گشا ‌‌مشگل ‌همه ‌ها‌زناند.

.‌مانند‌میاستعداد‌نن‌تاجی‌شدن‌را‌دارند‌و‌در‌حد‌تیپ‌باقی‌

‌ ‌تصویر ‌مرد ‌سه ‌درسرداب‌شوند‌میتنها ‌را ‌او ‌که ‌افسانه ‌پدر .

اگر‌ولش‌‌کند‌میزندانی‌کرده‌و‌با‌کابل‌اتو‌کتکش‌زده‌و‌فکر‌

پدرش‌هم‌عقیده‌‌.‌مثل‌علف.‌و‌افسانه‌هم‌بارود‌میکنند‌هرز‌

‌است.

شوهر‌افسانه‌که‌افسانه‌را‌درک‌نکرده‌و‌مدام‌در‌حال‌بهانه‌

‌گیری‌است.

‌علی‌گفت:‌دیر‌کردید."

‌نن‌تاجیو‌حموم‌کردیم.

‌از‌تو‌هلل‌تر‌نبود؟

‌امشب‌نه.‌برای‌امشب‌ماجرا‌داشتیم.

‌ ‌و‌سراغ‌‌حتماول‌کن‌نبود. ‌باز را‌‌ها‌بچهمادرش‌زنگ‌زده

ورده‌که‌بچه‌لطیف‌است‌نباید‌بردش‌گرفته‌و‌یاد‌پدر‌فداکار‌آ

‌چون‌داشت‌ ‌کثافت. ‌میکرب‌و ‌از ‌گفت‌میجای‌پر ‌های‌بچه:

طفل‌معصومو‌از‌ظهر‌برده‌تا‌آخر‌شب‌مریض‌ببینن؛‌می‌گه‌

دیگه‌حال‌و‌روزمون‌چیه‌انگار‌فقط‌‌های‌شبامشب‌نه‌انگار‌

‌"امشب‌اونجا‌بوده.

‌مرد‌سوم‌رضا، ‌مرد‌زن‌بازی‌‌عشق‌و کودکی‌افسانه‌است.

‌زنش‌لیال‌را‌رها‌کرده‌و‌با‌زن‌دیگری‌فرار‌کرده‌است.که‌

بعضی‌از‌کارهای‌راوی‌مشخص‌نیست.‌‌های‌انگیزهاز‌طرفی‌

‌رابطه‌خوب‌و‌صمیمی‌با‌ راوی‌با‌وجود‌ناکامی‌در‌عشق‌رضا

‌سقط‌جنین‌کردن‌همراهی‌ ‌در ‌را ‌او ‌و ‌دارد ‌رضا لیال‌همسر

‌یک‌ ‌راست‌و ‌سر ‌داستان زبان‌های‌ ‌آمد ‌و ‌رفت ‌است. دست‌گذشته‌خوب‌ بین‌زمان‌حال‌و‌مخاطب‌اتفاق ها‌‌انجام‌گرفته‌و

کند.‌و‌زمان‌را‌گم‌نمی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 23

.‌اندم‌میپاسخ‌‌.‌دالیل‌و‌انگیزه‌راوی‌برای‌این‌کنش‌بیکند‌می

‌حد ‌داستان‌دیدی‌‌تضادهاییگفت‌‌توان‌میاقل‌‌یا ‌شاهدیم. را

سطحی‌به‌زن‌و‌جامعه‌پیرامونش‌و‌آرزوهای‌زن‌دارد.‌‌کامال

‌ ‌را ‌خوابش ‌افسانه ‌که ‌آرزویی ‌به‌‌بیند‌میآیا ‌عشق همان

‌نیست؟‌‌رضاست؟ ‌زشت ‌نظرش ‌به ‌بگوید ‌او ‌به ‌رضا اینکه

‌تواند‌یمچیست؟‌آیا‌‌شود‌میدریغی‌که‌در‌گذشته‌راوی‌دیده‌

‌رمان‌ ‌شاید ‌باشد؟ ‌پدرش ‌توسط ‌سرداب ‌شدنش‌در زندانی

‌از‌ ‌آمده ‌بر ‌و ‌منفعل ‌زن ‌یک ‌زندگی ‌دادن ‌نشان ‌در قصد

‌جسارت‌بیان‌‌ها‌سنت ‌هیچ‌گاه ‌زنی‌که ‌دارد. به‌‌اش‌عالقهرا

‌در‌ ‌که ‌زنی ‌معمولی ‌و ‌تکراری ‌داستان ‌است. ‌نداشته ‌را رضا

‌ ‌دیده ‌فراوان ‌شوند‌میجامعه ‌و ‌تکراری ‌اتفاقات ‌با زندگی‌.

‌ ‌نظر ‌به ‌رهنمون‌‌آید‌میتکراری. ‌قطعی ‌جواب ‌به مخاطب

‌.شود‌نمی

‌ ‌نظر ‌به ‌طرفی ‌‌رسد‌میاز ‌که ‌اطالعات ‌توانستند‌میبرخی

‌موازی ‌یا ‌نشانه ‌خوب‌پرداخت‌‌کارکرد ‌باشند ‌داشته سازی‌را

‌توضیحاتی‌اند‌نشده ‌طی ‌راوی ‌که ‌درگلدون ‌محله ‌مثل .

یر‌نن‌تاجی‌از‌اسم‌قبلی‌محله‌در‌گه‌دون‌بوده‌و‌تعب‌گوید‌می

‌ ‌که ‌راوی ‌بودن ‌دان‌‌گوید‌میزشت ‌گه ‌به ‌رویش ‌ماهه نه

‌مادرش‌بوده‌است.

زبان‌داستان‌سر‌راست‌و‌یک‌دست‌است.‌رفت‌و‌آمد‌های‌

‌ها‌اتفاقبین‌زمان‌حال‌و‌گذشته‌خوب‌انجام‌گرفته‌و‌مخاطب‌

نویسنده‌تالش‌زیادی‌‌رسد‌می.‌به‌نظر‌کند‌نمیو‌زمان‌را‌گم‌

موده‌است.‌جزئیات‌به‌خوبی‌پرداخت‌برای‌تحقق‌موارد‌ذکر‌ن

‌■ شده‌و‌فضای‌داستان‌را‌ساخته.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 23

«جیغ» داستان ،نقاشی «امیر‌کالگر»‌؛«ادوارد‌مونک»نقاش‌‌‌

ترس هستی و لرز نیستی

صدا فریاد وحشتی که در قاب بسته هنر، بی»

!«شود می‌دو‌دوست‌در‌آهنگ‌گام‌و‌» به‌یاد‌دارم‌که‌در‌جاده‌ای‌با

‌بودم ‌به‌خرام ‌آسمان ‌ناگاه ‌به ‌و ‌بود ‌ایوار ‌دم ‌در ‌خورشید .

‌بر‌ ‌در ‌و ‌کرد ‌دوره ‌سهشی‌مرا ‌ایستادم، سرخی‌خون‌گرایید.

.‌کشید‌میاز‌آتش‌بر‌فراز‌شهر‌زبانه‌‌هایی‌دهانهگرفت.‌خون‌و‌

دوستانم‌به‌گام‌زدن‌ادامه‌دادند‌و‌من‌در‌استشی‌از‌ترس‌و‌

‌طب ‌که ‌فریادی ‌از ‌پایان ‌بی ‌فریادی ‌و ‌ماندم، ‌هم‌لرز یعت‌را

.‌من‌یک‌فریاد‌بلند‌و‌بی‌پایان‌را‌کردم‌می،‌سهش‌گسست‌می

«،‌شنیدم.گذشت‌میکه‌از‌طبیعت‌

‌مونک‌)‌هایی‌جمله‌ها‌این ‌ادوارد (؛‌6911-6022هستند‌که

‌ ‌که‌‌های‌یادوارهدر ‌ای ‌نگاره ‌آفرینش ‌چگونگی ‌درباره خود

گزید،‌به‌زبان‌رانده‌است.‌نگاره‌ای‌ترسان‌و‌«‌جیغ»نامش‌را‌

‌که‌لرزان ‌نزار، ‌شمایلی ‌در ‌سنگین ‌دهشتی ‌افکندن ‌فرا ‌با ،

‌کارها‌در‌گستره‌هنر‌شد.‌ترین‌ارزشبعدها‌یکی‌از‌گران‌

‌جیغ» ‌سده‌‌ترین‌نامی« ‌نروژی ‌نقاش ‌مونک؛ ‌ادوارد نگاره

‌بیستم‌است‌و‌از‌نمادهای‌اکسپرسیونیسم‌)هیجان‌گرایی(‌به‌

‌های‌نقاشیبخشی‌از‌یک‌دسته‌‌در‌واقع«‌جیغ.‌»رود‌میمار‌ش

گردآوری‌شده‌با‌همین‌نام‌است‌که‌در‌یک‌فاصله‌زمانی‌میان‌

6092‌‌ ‌‌6968تا ‌قسمتی‌از‌اند‌شدهآفریده ‌خود ‌این‌گردایه، .

‌مونک‌محسوب‌ ‌آثار ‌گروه ‌مضمون‌‌شود‌میسه ‌حول‌سه که

،‌نام‌کتیبه‌ها‌آنو‌مونک‌بر‌‌اند‌یافتهعشق،‌رنج‌و‌مرگ‌پیکره‌

‌زندگی‌نهاده‌بود.

‌ ‌نگاره ‌دی«جیغ»در ‌هومانی ،‌ ‌به‌‌شود‌میده ‌مانا ‌سری با

‌بر‌‌هایش‌دستجمجمه،‌و‌چهره‌ای‌دهشت‌زده،‌که‌چنان‌ را

چسبانده‌است،‌که‌گویی‌فرشته‌مرگ‌از‌‌اش‌نداشته‌های‌گوش

‌هولناک ‌و ‌مردی‌‌امری‌شگفت‌تر ‌باشد. ‌مرگ‌هراسیده ‌از تر

روی‌پل‌ایستاده‌و‌در‌دم‌فریاد‌کشیدن‌است؛‌فریادی‌بی‌صدا‌

و‌‌تکاند‌میاما‌بسی‌بلند‌که‌جهان‌ذهن‌بیننده‌را‌از‌پی‌و‌بن‌

‌‌های‌پرده ‌را ‌آرامیدگی ‌و ‌در‌دراند‌میتکنواختی ‌تن ‌دو .

و‌خونسردانه‌‌اند‌ایستادهدوردست‌نگاره‌و‌پشت‌سر‌مرد‌ترسان‌

‌به‌ا ‌رودخانهکنند‌میو‌نگاه ‌در‌سوی‌راست‌نگاره، ای‌با‌رنگ‌‌.

‌.‌پیوندد‌می‌کبود‌خود،‌از‌پایین‌پل،‌پیچ‌خوران‌به‌آسمان‌خون

‌میان‌ ‌اضطراب ‌و ‌آرامش ‌از ‌شگفتی ‌پادورزی ‌و دوگانگی

‌‌ها‌رنگ ‌هم‌‌ها‌پدیدهو ‌همه‌چیز‌پیچ‌خوران‌در‌آمیزد‌میدر .

‌هم ‌که ‌زمانی ‌به ‌مانا ‌یکدیگرند؛ ‌با ‌آمیزش ‌دم و‌‌ها‌شکله

در‌خوابی‌داغ‌و‌پر‌حرارت‌در‌هم‌آب‌شوند‌و‌وا‌بروند.‌‌ها‌رنگ

‌مشیانه‌ ‌و ‌مشی ‌که ‌گاه ‌آن ‌هستی، ‌آغاز ‌از ‌زمانی ‌به مانا

همچون‌دو‌پیچک‌از‌مهرگیاه‌در‌هم‌پیچ‌خورند‌و‌در‌هم‌زاده‌

آنگاه‌که‌_گردند.‌مانا‌به‌زمانی‌که‌زیر‌سنگینی‌عریانی‌هستی‌

‌ ‌گیسوان ‌با ‌هستی ‌خدایی‌‌اش‌یدهبردوشیزه ‌ساتور ‌زیر به

همه‌‌_رحم،‌جیغ‌زنان‌و‌شونگ‌کشان‌در‌حال‌گریز‌باشد‌بی

وجود‌انسان‌تاب‌بردارد‌و‌موج‌بگیرد.‌و‌در‌این‌نگاره‌‌های‌آینه

‌دوردست‌ ‌در ‌که ‌تن ‌دو ‌مگر ‌گرفته ‌موج ‌و ‌تابنده همه

و‌پلی‌که‌بر‌جای‌ایستاده‌تا‌رود‌از‌زیرش‌و‌مرد‌از‌‌اند‌ایستاده

‌رویش‌بگذرند.

‌ن ‌جیغ»گاره ‌پسا« ‌جنبش ‌نقاشان ‌کارهای ‌میان ‌پلی -را

‌جنبش‌ ‌و ‌گوگن ‌و ‌گوگ ‌ون ‌مانند امپرسینیسم

‌ ‌آلمان ‌به‌دانند‌میاکسپرسیونیسم ‌هرچند ‌مونک ‌ادوارد .

‌هایش‌نگارهاما‌در‌این‌نگاره‌و‌سایر‌‌پردازد‌مینمایش‌واقعیت‌

و‌‌ها‌شکلپادینه‌و‌اغراق‌آمیز‌و‌تاب‌انداختن‌در‌‌های‌رنگاز‌

.‌مونک‌گیرد‌میبرای‌متجلی‌کردن‌جهانی‌درونی‌بهره‌چیزها،‌

گردابی‌قلم‌مو‌‌های‌پویهتند،‌و‌‌های‌رنگبا‌سبکی‌چرخشی‌و‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 23

پژواک‌گونه،‌با‌روش‌منحصر‌به‌فرد‌خود‌‌هایی‌بینهو‌آفرینش‌

‌ ‌کمال ‌اکسپرسیونیسم ‌به‌بخشد‌میبه ‌اکسپرسیونیسم ‌در .

عیت،‌عنوان‌بیان‌عواطف‌و‌حاالت‌درونی‌به‌وسیله‌کژنمایی‌واق

هیجانات‌و‌حاالت‌درونی‌شدید‌انسانی‌سوار‌بر‌واقعیت‌موجود‌

‌به‌سیطره‌خود‌در‌‌شود‌می ؛‌شبیه‌یکجور‌سوار‌آورد‌میو‌آنرا

‌به‌ ‌طبیعت ‌همچون ‌امری ‌بر ‌انسانی ‌آشفته ‌هشیاری شدن

مثابه‌یک‌نظم‌فراگیر.‌و‌مونک‌به‌استادی‌هر‌چه‌تمام‌تر‌در‌

و‌خطوط‌به‌‌ها‌رنگو‌ترسی‌را‌از‌طریق‌‌کند‌میچنین‌«‌جیغ»

‌ ‌را‌‌آورد‌میزبان ‌واقعیت‌موجود ‌مسخ ‌و ‌جنون ‌ای ‌گونه که

‌ ‌گویی‌کند‌میتداعی ‌است‌که ‌چنان ‌پیرامون ‌جهان ‌تمامی .

همراه‌با‌کشمکش‌درونی‌بی‌تاب‌شخصیت‌اصلی‌تاب‌برداشته‌

است‌و‌این‌شخصیت‌برای‌رهایی‌از‌این‌بی‌

‌ ‌طبیعت‌همنوا ‌با ‌پس‌دست‌شود‌میتابی، .

و‌با‌طبیعت‌دهان‌به‌دهان‌‌نهد‌میبر‌گوش‌

‌.گردد‌میجیغ‌کشان‌

ادوارد‌مونک،‌در‌گذر‌زندگی‌خود،‌هموراه‌

که‌احساسات‌درونی‌خود‌را،‌‌کرد‌میتالش‌

‌ ‌نیز ‌و ‌زشت، ‌چه ‌و ‌خوب و‌‌ها‌هراسچه

نشان‌‌هایش‌بینندهرا‌در‌کارهایش‌بتراواند‌و‌به‌‌هایش‌اضطراب

دیده‌«‌غجی»دهد.‌این‌آرمان‌او‌به‌گونه‌ای‌برجسته‌در‌نگاره‌

‌نمایش‌زیبایی‌شود‌می ‌همانا ‌که ‌نهایی‌هنر ‌آرمان ‌مونک‌از .

‌ ‌برای‌تراواندن‌چامه‌های‌شخصی‌خود‌بهره .‌گرفت‌میاست،

‌ ‌جیغ، ‌نگاره ‌اضطراب‌‌های‌آشفتگیهمچنان‌که‌در شخصی‌و

.‌تنهایی‌شخصیتی‌که‌در‌گذارد‌میوجودی‌خود‌را‌به‌نمایش‌

که‌خونسردانه‌‌جلوی‌نگاره‌ایستاده،‌در‌آمیزش‌با‌بینه‌کسانی

‌ ‌نگاره ‌پس‌زمینه ‌و‌اند‌ایستادهدر ‌انزوا ‌سهش ‌دهنده ‌نشان ،

‌ ‌‌ها‌گفتههراسی‌است‌که‌مونک‌همیشه‌در به‌‌هایش‌نوشتهو

است.‌از‌همین‌رو‌است‌که‌برای‌دریافت‌و‌‌کرده‌میآن‌اشاره‌

‌این‌نگاره‌و‌سایر‌کارهای‌مونک،‌نخست‌باید‌ فهم‌درست‌چم

‌شخصیت‌و‌زندگی‌او‌را‌درک‌کرد.

‌ ‌مونک ‌‌تواند‌نمیشخصیت ‌و ‌تجارب ‌از ‌های‌آروینجدای

‌توان‌نمیباشد،‌و‌نیز‌‌اش‌خانوادهدوران‌کودکیش‌در‌چارچوب‌

‌از‌ ‌هم ‌باز ‌که ‌او ‌شناختی ‌زیست ‌چارچوب ‌از ‌جدای ‌را آن

در‌او‌به‌جا‌مانده‌بود،‌در‌نگر‌گرفت.‌دوران‌کودکی‌‌اش‌خانواده

‌6022،‌در‌سال‌او‌آمیزه‌ای‌از‌رنج‌و‌بیماری‌بود.‌ادوارد‌مونک

در‌یک‌روستا‌در‌نزدیکی‌لوتن‌نروژ‌به‌گیتی‌آمد.‌پدرش‌به‌‌م

پزشک‌بود‌و‌مادرش‌‌ی‌زادهنام‌کریستیانا‌مونک،‌یک‌کشیش‌

که‌نزدیک‌به‌نیمی‌از‌زندگاری‌پدرش‌سن‌و‌زیرفت‌داشت،‌

در‌پنج‌سالگی‌ادوارد‌مونک‌بر‌اثر‌بیماری‌سل‌درگذشت.‌پس‌

‌ ‌از ‌یکی ‌مادر، ‌مرگ ‌پیوست.‌مون‌های‌عمهاز ‌خانواده ‌به ک

‌به ‌‌مونک ‌در‌‌های‌سرماخوردگیسبب ‌بیماری ‌و سخت

و‌همین‌دستاویز‌شد‌تا‌آموزش‌‌رفت‌نمیبه‌مدرسه‌‌ها‌زمستان

‌پدر‌مونک‌که‌از‌ ‌توریا‌و‌پدرش‌به‌عهده‌بگیرند. ‌عمه‌یا او‌را

‌‌های‌ریشه ‌فرزندش ‌به ‌بود، ‌برخوردار ‌های‌آموزشمذهبی

.‌او‌کرد‌میا‌برای‌او‌بازگو‌ارواح‌ر‌های‌داستانو‌‌داد‌میمذهبی‌

و‌‌نگرد‌میرا‌از‌بهشت‌‌ها‌آنکه‌مادرشان‌‌گفت‌میبه‌فرزندانش‌

‌از‌رفتارهای‌زشت‌ ‌کم‌کم‌مونک‌به‌دلیل‌شود‌می‌ها‌آنآگاه .

‌ ‌ها‌آموزشاین ‌دچار‌‌ها‌داستان، ‌سختگیرانه ‌وجدانیات و

‌‌های‌کابوس ‌و ‌شد ‌از‌‌هایی‌احساسشبانه ‌دهشت ‌ترس‌و از

‌ریشه‌گرفت ‌او ‌مرگ‌در ‌در ‌او ‌»نویسد‌می‌هایش‌یادمان. پدر‌:

‌بیماری‌ ‌او ‌مذهبی‌بود. ‌سراسر ‌کالفته‌و ‌و ‌تندخود من‌بسیار

‌ ‌من ‌و ‌داشت، از‌‌هایی‌ریشهروانی

‌‌های‌دیوانگی ‌ارث ‌به ‌را ‌ام‌بردهاو ‌در‌.« و

‌ ‌دیگر ‌»نویسد‌میجایی ‌ترس،‌: ‌از زوایایی

‌«غم‌و‌مرگ‌از‌آغاز‌زندگی‌با‌من‌بودند.

‌ ‌و ‌مونک بی‌‌های‌سرخوردگیبیماری

پایان‌او‌از‌پدرش،‌چرایی‌ترک‌آموختگی‌او‌

‌ترک‌گفت‌تا‌یک‌نقاش‌ ‌او‌دانشگاه‌را شد.

شود.‌توانش‌های‌او‌در‌نقاشی‌از‌دوران‌نوجوانیش‌پدیدار‌شده‌

‌نخستین‌ ‌زمانی‌که ‌سالگی؛ ‌سیزده ‌در ‌از‌‌های‌نگارهبودند، او

‌یک‌بازارگانی‌ناسپنته‌ ‌پدرش‌نقاشی‌را ‌اما ‌بود! بطری‌داروها

.‌مونک‌در‌روبرویی‌و‌ستیزه‌با‌رفتار‌و‌دیدگاه‌پدرش،‌دشمر‌می

‌سازگار‌ ‌نوشتن‌درآمیخت‌و ‌و ‌هنر ‌پیش‌با ‌از ‌بیشتر ‌را خود

‌ ‌با ‌که ‌ای ‌گونه ‌به ‌آرامش‌‌ها‌آنکرد، ‌رسید‌میبه ‌با‌بعدها. ،

‌ ‌که‌‌های‌گامماندگاری ‌آفرینش‌کارهایی ‌و ‌نقاشی مونک‌در

مگین‌پسندیده‌پدرش‌نبود،‌کریستیان‌مونک‌از‌این‌روی‌خش

پیراسته‌از‌‌هایش‌نقاشیبود‌که‌پسرش‌از‌دین‌برگشت‌کرده‌و‌

‌ ‌کردن‌یکی‌از ‌پاره ‌با ‌و ‌های‌نگارهموتیف‌های‌دینی‌هستند،

‌پشتیبانی‌پولی‌خود‌دریغ‌ ‌از ‌را ‌او ‌ادوارد‌مونک، برهنه‌کشی

‌گرایش‌به‌هانس‌ ‌نیامد‌بلکه‌با ‌کوتاه ‌مونک‌نه‌تنها ‌اما نمود.

زادی‌دست‌به‌خودکشی‌زده‌جقر‌که‌یک‌پوچ‌گرا‌بود‌و‌برای‌آ

‌بود،‌خشم‌پدرش‌را‌بیشتر‌برانگیخت.

‌ ‌این ‌دنبال ‌باید‌ها‌کشمکشبه ‌که ‌دریافت ‌مونک ‌بعدها ،

دست‌زند‌‌ها‌آنها‌و‌باورهای‌خود‌را‌دریابد‌و‌به‌نویابی‌‌سهش

‌وجود‌بپردازد.‌در‌همین‌راستا،‌او‌ و‌از‌زاویه‌ژرف‌تری‌به‌چم

دست‌یافت‌که‌«‌شی‌روحنقا»به‌دیدگاه‌تازه‌ای‌در‌هنر‌به‌نام‌

‌بار‌دیگر‌مورد‌نکوهش‌و‌سرزنش‌خانواده‌قرار‌گرفت.

پیوست‌نزدیکی‌با‌دوشیزه‌ای‌‌م‌6099ادوارد‌مونک‌در‌سال‌

به‌نام‌توال‌الرسن‌آغاز‌کرد.‌الرسن‌خواهان‌پیوند‌با‌مونک‌بود‌

.‌می‌خوارگی‌که‌داد‌نمیگاه‌به‌این‌خواسته‌تن‌‌اما‌مونک‌هیچ

‌این‌کشمکش ‌دنبال ‌بعدها‌‌به ها،ها‌و‌‌مونک‌دریافت‌که‌باید‌سهش

‌به‌ ‌و ‌دریابد ‌را ‌خود باورهایها‌دست‌زند‌و‌از‌زاویه‌‌نویابی‌آن

تری‌به‌چم‌وجود‌بپردازد.ژرف‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 22

‌ت ‌سستی ‌و ‌بود ‌شده ‌در‌دچارش ‌اش ‌بهباشی ‌و ندرستی

خودباوریش‌رد‌برجسته‌ای‌بر‌جای‌گذاشته‌بودند‌و‌او‌از‌این‌

‌ ‌جایی ‌در ‌مونک ‌بود. ‌هراسان ‌زمان‌‌نویسد‌میروی ‌از که

‌که‌خانه‌و‌خانواده‌ای‌ کودکی‌از‌ازدواج‌بیزار‌بوده‌است،‌چرا

‌کار‌ ‌ازدواج ‌که ‌بپندارد ‌همیشه ‌بود ‌شده ‌سبب ‌که داشت

او‌سرانجام‌از‌توال‌الرسن‌سر‌‌م‌6988درستی‌نیست.‌در‌سال‌

.‌اما‌الرسن‌چند‌ماه‌بعد،‌دوباره‌برای‌آشتی‌نزد‌مونک‌تابد‌می

‌ و‌مونک‌در‌اثر‌‌کنند‌میبا‌هم‌چرند‌و‌چار‌‌ها‌آنبرمی‌گردد.

شلیکی‌که‌آن‌را‌رویدادی‌ناگهانی‌خواند،‌دو‌تا‌از‌انگشتانش‌را‌

‌ ‌از‌کند‌میزخمی ‌یکی ‌با ‌ترک‌و ‌مونک‌را ‌سرانجام ‌الرسن .

‌.کند‌میاو‌اپیوند‌‌تر‌جواناران‌همک

‌ ‌سال ‌در ‌به‌‌م‌6986مونک ‌را ‌کارهایش ‌نمایشگاهی در

‌خراشکاری‌بهره‌گرفت‌و‌ ‌از ‌این‌کارها ‌در ‌او نمایش‌گذاشت.

‌در‌ ‌داد؛ ‌هایش‌نشان ‌موتیف ‌در ‌را ‌خود ‌سهش‌های ژرفای

زیبا،‌ناامیدی‌از‌عشق،‌کالفتگی‌و‌‌های‌زناز‌زندگی‌‌هایی‌بینه

وت‌هومانی‌و‌جدایی‌نهفته‌در‌مرگ‌پژمان،‌رشک،‌احساس‌شه

‌ ‌یک‌خستوش‌خودخواسته ‌هنرش‌را ‌او ‌زندگی. ‌دانست‌میو

برای‌پاالیش‌خود؛‌تالشی‌برای‌نشان‌دادن‌خود‌و‌پیوندش‌با‌

‌زندگی.

‌ ‌سال ‌میم‌6980در ،‌‌ ‌حاد ‌مونک‌بسیار .‌شود‌میخوارگی

‌پژمان‌ ‌پیش‌کالفته‌و ‌به‌گونهنماید‌میمونک‌بیش‌از ای‌که‌‌،

‌در‌این ‌»نویسد‌میباره‌‌بعدها از‌دیوانگی‌‌هایی‌رگهشرائط‌من‌:

‌مونک‌«‌سخت‌بود. به‌دستاویز‌این‌شرایط‌هولناک‌و‌آشفته،

‌ ‌بستری ‌درازنای‌هشت‌ماه ‌تکانه‌‌شود‌میبه ‌با ‌درمان ‌زیر و

.‌یابد‌میمونک‌بهبود‌‌م‌6989.‌در‌سال‌گیرد‌میالکتریکی‌قرار‌

‌ ‌پیدا ‌پژواک ‌نیز ‌کارهایش ‌در ‌حتی ‌بهبودی و‌‌کند‌میاین

‌گرفته‌‌های‌رنگ ‌بکار ‌بیشتر ‌کارهایش ‌در ‌سفید ‌و روشن

‌.شوند‌می

.‌شود‌مینویی‌از‌زندگی‌خود‌‌مونک‌از‌این‌پس‌دورن‌دوران

های‌هومانی‌‌و‌به‌پنگاشتن‌سهش‌کند‌میخوارگی‌دوری‌‌از‌می

‌ ‌کنش ‌و ‌کار ‌دل ‌در ‌بلکه ‌ناپویا ‌ایستار ‌یک ‌در ‌ها‌ورزینه

‌پردازد‌می ‌شاهکارهایی ‌خود ‌با ‌همچنان ‌اما ‌به‌. ‌گذشته ‌از را

که‌بار‌و‌پیامد‌دوران‌سختی‌از‌زندگی‌روانیش‌‌کشید‌میدوش‌

تنها‌پژواکی‌‌است‌که‌نه«‌جیغ»،‌نگاره‌ها‌آنبودند.‌در‌سرگاه‌

‌ ‌کالفتگی‌انسان‌جهان‌نو ‌نماینده‌باشد‌میاز ‌جایگاه ‌بلکه‌در ،

‌سرتاسری‌وجودی‌او‌در‌دورانی‌شوریده‌و‌آشفته‌بوده‌است.

‌‌6928های‌سالزیسم‌در‌آلمان،‌در‌پس‌از‌روی‌کار‌آمدن‌نا

‌ ‌م‌6918تا ‌به ‌نزدیک ‌این‌‌06، ‌دست ‌به ‌مونک آفرینه

‌ ‌ناداد‌از هنری‌آلمان‌برداشته‌‌های‌گنجینهفرمانروایی‌نادان‌و

رفت‌-و‌تا‌پایان‌زی‌گردد‌میشد.‌مونک‌پس‌از‌آن‌به‌نروژ‌باز‌

.‌پس‌از‌مرگ‌او،‌ماند‌میدر‌همان‌جا‌‌م‌6911خود‌در‌سال‌

خاکسپاری‌برنامه‌ریزی‌شده‌ای‌را‌برایش‌انجام‌‌آیین‌ها‌نازی

او‌را‌هوادار‌‌ها‌سالدادند‌که‌همین‌مایه‌آن‌شد‌تا‌مردم‌نروژ‌

نازیسم‌بپندارند.‌اما‌ادوارد‌مونک‌در‌سرتاسر‌آفرینه‌هایش‌بی‌

گمان‌هوادار‌دریافت‌چم‌وجودی‌خود‌و‌هومان‌بوده‌است.‌او‌

.‌پرداخت‌می‌وجودی‌و‌درونی‌او‌های‌پویاییبه‌وجود‌هومان‌و‌

‌انسان‌ ‌آشفته ‌زندگی ‌در ‌همیشه ‌برای ‌را ‌خاموشی ‌فریاد و

‌روان‌انسانی‌ ‌اندام ‌بر ‌لرز ‌دل‌و ‌ترس‌بر مدرن‌درانداخت‌که

‌.‌ترس‌از‌هستی‌رنج‌آور‌و‌لرز‌از‌نیستی‌پایان‌دهنده.افکند‌می

‌ابرها‌به‌رنگ‌سرخ‌خون‌درآمده‌» ‌ایوار‌بود. خورشید‌در‌دم

ین‌طبیعت‌گذشت،‌و‌من‌به‌بودند.‌سهش‌کردم‌جیغی‌از‌دل‌ا

نگرم‌رسید‌از‌این‌جیغ‌آبستن‌شدم.‌پس‌این‌بینه‌را‌کشیدم،‌

‌ ‌کشیدم، ‌راستین ‌خون ‌رنگ ‌به ‌را جیغ‌‌ها‌رنگابرها

‌■ «.‌این‌بود‌که‌جیغ‌پدید‌آمد.کشیدند‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 23

داستان ،عکس ‌«مرضیه‌اسدی»‌

‌ ‌مراسم‌تشیع‌جنازه پسر‌)‌معلمشنواختن‌ویولن‌در

‌،‌برزیل9114برزیلی(،‌‌ساله‌09

ایم‌و‌در‌ذهن‌هر‌‌اصطالح‌مادر‌مرده‌یا‌یتیم‌را‌زیاد‌شنیده

کداممان‌این‌کلمات‌با‌باری‌از‌غم‌و‌اندوه‌یا‌دلسوزی‌یا‌حتی‌

‌است. ‌همراه ‌آشنا ‌فرازائو،‌‌چشم‌دردی ‌دیگو ‌سرخ های

جاری‌شده‌روی‌صورتش‌و‌آن‌نگاه‌پر‌از‌گیجی‌و‌‌های‌اشک

.‌او‌با‌همه‌وجودش‌در‌دهد‌درماندگی‌خبر‌از‌اتفاقی‌ناگوار‌می

‌گنجایش‌ ‌بیش‌از ‌دردی ‌دردی‌بزرگ‌است، ‌به ‌ورود آستانه

‌نگاه‌پرتقال‌و‌بی ‌با خواهد‌زمان‌را‌‌پناهش‌می‌قلب‌کوچکش...

‌خودش‌هم‌خوب‌می ‌اما ‌دست‌‌به‌عقب‌برگرداند، ‌از داند‌که

‌به‌ ‌دادن ‌تن ‌لحظات ‌این ‌در ‌نیست. ‌ساخته هیچکس‌کاری

آید‌و‌دیگو‌با‌ویولن‌در‌‌رمیآنچه‌رخ‌داده،‌تنها‌کاری‌است‌که‌ب

‌و‌ ‌خود ‌مشترک‌میان ‌زبان ‌به ‌را ‌این‌همراهی ‌دارد دستش،

دهد.‌دیگو،‌اینجا‌نه‌مادرش‌را‌از‌دست‌داده،‌‌معلمش‌نشان‌می

‌او‌هم‌می ‌پشت‌‌توانست‌مثل‌پسربچه‌نه‌پدرش‌را، ای‌که‌در

ای‌ناراحت‌و‌گرفته‌یا‌کمی‌عصبانی‌در‌‌سرش‌ایستاده،‌با‌چهره

‌جن ‌تشییع ‌برای‌مراسم ‌روز ‌آن ‌اما ‌معلمش‌شرکت‌کند، ازه

کرد.‌پدر،‌مادر،‌معلم‌یا‌حتا‌ناجی‌و‌حامی‌‌دیگو‌ماجرا‌فرق‌می

‌به‌ ‌زندگی‌دیگو، ‌در ‌برابر‌نقش‌او کلمات‌کوچکی‌هستند‌در

‌خدایی‌که‌ ‌بود. ‌از‌دست‌داده گمانم‌آن‌روز‌دیگو‌خدایش‌را

‌زندگی ‌وارد ‌روز ‌امید‌‌یک ‌و ‌عشق ‌که ‌ویولنی ‌با ‌و اش‌شد

‌دربهنواخ‌می ‌بدبختی‌و ‌فقر، ‌همه‌‌ت، ‌از ‌و ‌فراری‌داد ‌را دری

‌‌این ‌که‌‌تر‌مهمها ‌وجودش‌دارد ‌قدرتی‌در ‌که ‌یادش‌آورد به

‌تواند‌با‌سرطان‌دست‌و‌پنجه‌نرم‌کند.‌می

‌ ‌اکتبر ‌اما‌‌یک‌درگیری‌کشته‌در‌6889معلم‌دیگو‌در شد،

‌نمی ‌دیگو... ‌این‌پسر‌‌خود ‌هیچ‌خبری‌از ‌اگر ‌ولی‌شاید دانم

‌نمی ‌اطمینان‌میشد‌منتشر ‌با ‌بزرگسالی‌حداقل‌‌، ‌در گفتم‌او

‌بدبختی‌نجات‌می ‌از ‌دردهای‌بزرگ‌اگر‌‌یک‌کودک‌را دهد.

‌بزرگ‌می ‌را ‌روح ‌باشند، ‌متاسقانه‌‌قابل‌تاب‌آوردن ‌اما کنند.

‌او‌در‌ماه‌مارس‌ ‌نکرد. ‌پیدا در‌اثر‌‌6868دیگو‌این‌فرصت‌را

سرطان‌خون‌درگذشت،‌شاید‌چون‌دیگر‌دلیلی‌برای‌مبارزه‌با‌

‌■ اش‌نداشت.‌بیماری

‌‌‌

‌‌

‌‌‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 31

رز فضلی ؛«آینه»داستان کوتاه

پور‌اردوان فرج ؛«نقاب»داستان کوتاه

؛ معصومه دهنوی«بازی»داستان کوتاه

؛ میالد مالمیر«سوکودو»داستان کوتاه

پانا ملکی ؛«ی علی‌فرشته»داستان کوتاه

زاده‌فرزانه ولی ؛«دو خورشید»داستان کوتاه

حامد سعادتی ؛«مشدلی کوهی»کوتاه داستان

لیال روغنگیر قزوینی ؛«صورتی»کوتاه داستان

سپیده ابرآویز ؛«از کدام پنجره؟»داستان کوتاه

صدیقه جعفریان ؛«قرار همیشگی»داستان کوتاه

پور‌؛ محمدرضا حسین«ها ما تو‌فقط بادام»داستان کوتاه

وغ صابرمقدم؛ فر«او را از قبل دوست داشتم» کوتاه داستان

مهتاب مجابی ؛«ساعتی با هفت یا هشت عقربه»داستان کوتاه

محمود خلیلی؛ «درخشان یآب یها با فلسآن ماهی، »داستان کوتاه

السادات ذکریایی‌؛ مریم«کسی پشت پنجره نیست»داستان کوتاه

؛ سیده سمیه سیدیان«ها هست‌فکرهایی که با بعضی»داستان کوتاه

ن

ـاـت

اسد

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 30

«.کسی پشت پنجره نیست» کوتاه داستان ‌«السادات‌ذکریایی‌مریم»نویسنده‌‌

‌‌‌ی‌گوشه ‌کنار ‌را ‌تماشا‌‌زنم‌یمپرده ‌دزدکی‌بیرون‌را و

.‌کسی‌پشت‌کنم‌یمروبرو‌‌یها‌آپارتمان.‌نگاهی‌به‌کنم‌یم

‌ ‌کنار ‌پرده‌را ‌حامد‌میآ‌یمو‌جلوتر‌‌زنم‌یمپنجره‌نیست. .

‌:‌هوا‌چه‌جوریه؟دیگو‌یم

‌ه ‌شیشه ‌به ‌رو ‌که ‌هوا‌ام‌ستادهیامینطور ‌گویم: ‌می ،

کیپ‌تا‌کیپ‌ابره.‌اینجا‌خیلی‌کم‌بارون‌می‌یاد.‌برفم‌که‌

‌ ‌اون ‌خیر ‌به ‌یادش ‌یاد. ‌نمی ‌محل‌‌ها‌سالاصال توی

‌ساعت‌ ‌برفی‌می‌اومد. ‌چه ‌زمستونها ‌بودیم، خودمون‌که

‌نه‌شب‌شروع‌ ‌دوازده‌شب‌کلی‌برف،‌شد‌یمهشت‌و ‌تا ،

‌ها‌هیهمسا.‌همون‌نصف‌شبی،‌کرد‌یمزمین‌رو‌سفید‌پوش‌

‌گوله‌‌ختندیر‌یم ‌که ‌بود ‌برفی ‌هاشون. ‌خونه ‌از بیرون

و‌معلوم‌نبود‌روی‌سر‌کی‌فرود‌می‌یاد.‌ما‌هم‌که‌‌شد‌یم

‌خونه‌بیرون‌ ‌در ‌از ‌میرفت‌ینمبچه‌مثبت‌بودیم، ‌یها‌برف.

‌ ‌و ‌نرده ‌و ‌حیاط ‌‌ها‌پلهتوی ‌گوله ‌تو‌‌میکرد‌یمرو و

دست‌نخورده‌تموم‌‌یها‌برفی‌.‌وقتمیزد‌یمهم‌‌ی‌سروکله

‌شد‌یم ‌داد‌‌میرفت‌یم، ‌اتاق ‌توی ‌از ‌مامان ‌توالت. سراغ

‌نزنین!‌دیکش‌یم ‌دست ‌رو ‌دستشویی ‌در ‌جلوی ‌برفای :

‌کدومتون‌دست‌بزنین‌تا‌ ‌هر ‌ور. ‌اون ‌برو ‌بیا ‌بچه نجسه.

:‌آره‌و‌مثل‌میگفت‌یم‌بیایید‌تو.‌فهمیدید؟‌گذارم‌ینمصبح‌

.‌هرکی‌یک‌گوشه‌رو‌مینشست‌یمگربه‌کمین‌یک‌ذره‌برف‌

‌گشت‌یم ‌یکی ‌به ‌دست ‌اوقات ‌گاهی ‌نفر‌میشد‌یم. ‌دو .

دیوار‌و‌‌یها‌لبهباال،‌برف‌‌رفت‌یمو‌یکی‌‌گرفتند‌یمقالب‌

‌ ‌صدای‌حامد‌بلند‌‌ختیر‌یمبرمی‌داشت، :‌شود‌یمپایین.

‌حاضر‌ ‌زودتر ‌رو ‌شام ‌برو ‌بیا ‌دیگه. ‌بسه ‌خاطرات تجدید

‌گشنمه. ‌‌کن. ‌کنار ‌پنجره ‌پشت ‌پ‌میآ‌یماز ‌را‌و رده

‌توی‌آشپزخونه.‌روم‌یم،‌کشم‌یم

-‌‌ ‌که ‌هم ‌‌اش‌همهتو ‌یا‌‌یریمیا ‌گشنته، ‌یا سرکار،

‌،‌یا‌خوابت‌می‌یاد.یکن‌یمتلویزیون‌تماشا‌

‌همه‌‌- ‌دیگه‌چی؟ ‌مثال‌‌اند‌نیهمیا ‌مخدره ‌علیا دیگه.

‌؟کنند‌یمچی‌کار‌

:‌بله‌...‌بله...‌دیگو‌یمجوابش‌را‌بدهم‌که‌خودش‌‌میآ‌یم

‌.ندیفرما‌یمرات‌هم‌خانوم‌تجدید‌خاط

حاال‌یک‌کلمه‌حرف‌زدم،‌ببین‌می‌تونی‌دعوا‌درست‌‌-

‌کنی.

-‌‌ ‌کردی. ‌شروع ‌حاضر‌‌گمیمتو ‌زودتر ‌رو ‌غذا گشنمه

‌و‌قاشق‌را‌‌گذارم‌یمدر‌قابلمه‌را‌‌کن.‌چرت‌و‌پرت‌نگو.

چهار‌زانو‌و‌دست‌به‌‌میآ‌یمتوی‌بشقاب.‌‌کنم‌یمپرت‌

‌وسط‌اتاق.‌نمینش‌یمسینه‌

‌ریم،‌چی‌می‌گی؟‌حرف‌حسابت‌چیه؟اصال‌شام‌ندا‌-

‌ ‌شود‌یمپا ‌را‌‌رود‌یم، ‌کتش ‌که ‌جالباسی ‌طرف به

‌بردارد.

‌رو‌‌- ‌رستوران ‌سرم. ‌این ‌فدای ‌السافلین. درک‌اسفل

‌می‌شینم‌یک‌شیکم‌سیر‌ ،‌خورم‌یمواسه‌چی‌ساختند؟

‌بشین‌ ‌تو ‌راست‌هم‌می‌شند. ‌دولا ‌جلوم ‌می‌دم، دستور

‌صدای‌آرامی‌می‌گ ‌با ‌گشنگی‌بخور. ‌بهتر!‌اینجا ‌چه ویم:

‌برو‌یک‌دقه‌نبینمت.‌شرت‌رو‌کم‌کن.

‌چی‌گفتی؟‌-

‌ ‌عصبانی ‌شود‌یموقتی ‌تیز ‌گوشش ‌روی‌شود‌یم، ‌به .

‌ ‌وقتی‌آورم‌ینمخودم ‌گفتم. ‌چی ‌شنیده ‌که ‌دانم ‌می .

‌‌ندیب‌یم ‌دهم‌ینمجواب ‌را ‌کتش ‌جاش.‌‌گذارد‌یم، سر

‌بیرون‌دیگو‌یمبرمی‌گردد‌ ‌هم‌برم ‌بدم، ‌هم‌خرج‌خونه :

‌ ‌بخورم؟ ‌رو‌غذا ‌کلفتیم ‌وظیفته ‌چی؟ ‌واسه ‌گرفتم زن

‌بکنی.

‌می ‌پاش ‌شست ‌انگشت ‌نوک ‌زانوم،‌‌با ‌زیر ‌به زند

‌:‌پاشو‌برو‌غذا‌رو‌درست‌کن.‌زود‌باش.‌یالا.دیگو‌یم

‌برو‌بینیم‌بابا.‌-

‌:‌مگه‌با‌تو‌نیستم؟شود‌یمعصبانی‌

‌ ‌باز ‌را ‌کنم‌یمگل‌سرم ‌را ‌موهام ‌دم‌‌بندم‌یم، توش‌و

‌هم‌ ‌اینجوری‌بهتر‌است.‌‌الی‌گذارم‌یمموهام‌را گل‌سر.

‌ ‌عصبانی ‌شود‌یموقتی ‌هیچی ‌دم‌شود‌ینم‌اش‌یحال، .

.‌ستمیا‌یمروبرویش‌‌شوم‌یم.‌پا‌کشد‌یم،‌ردیگ‌یمموهام‌را‌

‌ ‌است، ‌کوتاه ‌را‌‌ی‌واسهقدم ‌هام ‌شانه ‌نیاورم، ‌کم اینکه

‌.دهم‌یمرا‌جلو‌‌ام‌نهیسو‌‌کنم‌یمصاف‌

‌ت.نمی‌خوام،‌نمی‌خوام،‌نمی‌خوام.‌همینه‌که‌هس‌-

‌.کنم‌یمنمی‌خوای؟‌خودت‌رو‌شام‌درست‌‌-

‌هه‌هه!‌-

‌!ینیب‌یمحاال‌‌-

شب‌شده،‌هوا‌تاریک‌‌رود‌یم،‌یادم‌ردیگ‌یمدعوا‌که‌باال‌

‌ ‌صدامان ‌‌چدیپ‌یماست، ‌و ‌آپارتمان ‌ها‌هیهمساتوی

‌شنوند‌یم ‌دارد ‌غذا ‌سوزد‌یم، ‌باران ‌اینجا ‌توی‌دیآ‌ینم، .

‌■و‌...‌دیآ‌یممحل‌ما‌االن‌دارد‌برف‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 38

«درخشان یآب یها با فلسآن ماهی، »داستان کوتاه ‌«محمود‌خلیلی»نویسنده‌‌

‌ب ‌حرص ‌م‌یشتریبا ‌را ‌خفه‌‌یم‌کهوا ‌دارم ‌اما زنم،

‌‌یم ‌غبارآلود ‌نگاهم ‌استشوم. ‌پل‌شده ‌مکو ‌چه‌‌یم لرزد.

ارزد.‌دهانم‌را‌‌یه‌به‌مفت‌هم‌نمک‌یوفتک‌ین‌هواینم‌با‌اک

‌م ‌بسته ‌و ‌باز ‌ولک‌یتندتر ‌‌ینم ‌ب‌یخفگاحساس شتر‌یام

‌ت‌یم ‌با ‌و ‌است ‌افتاده ‌رعشه ‌به ‌بدنم بلند‌‌یها‌یکشود.

ره‌شده‌یام‌ت‌یآب‌یها‌پرم.‌رنگ‌فلس‌ین‌مییباال‌و‌پا‌یعصب

‌یشه‌باز‌با‌زندگیزند.‌با‌چشمان‌هم‌یم‌یبودکاست‌و‌به‌

‌ماندهک‌یم‌یخداحافظ ‌‌نم. ‌اکام بدبخت‌چه‌‌یها‌ن‌آدمیه

اند؟‌‌و‌سالم‌ماندهبرند‌‌یت‌را‌فرو‌میخاص‌یب‌ین‌هوایطور‌ا

‌خش ‌تعجب ‌از ‌س‌یم‌کدارم ‌و ‌باال‌یها‌چشم‌یاهیشوم م

پرم،‌تمام‌جانم‌‌یه‌مکاز‌خواب‌‌رود‌و‌نفسم‌پس‌پس.‌یم

‌انگار‌یخ ‌رو‌یه‌سطل‌آبکس‌است. رده‌ک‌یسرم‌خال‌یرا

رده‌کر‌یامدن‌گین‌آمدن‌و‌نیام‌و‌نفسم‌ب‌باشند.‌دمر‌افتاده

‌هول‌بلند‌م ‌با ‌ک‌یم‌یشوم‌و‌نفس‌بلند‌یاست. ‌یمکشم.

‌میردن‌پکر‌کگذرد‌قدرت‌ف‌یه‌مک ‌خک‌یدا الم‌راحت‌ینم.

‌مدرسه‌به‌علت‌آلودگکاست‌ ‌تعط‌یه‌امروز ل‌است.‌یهوا

ن‌بار‌خواب‌از‌یآغوش‌رختخواب.‌ا‌ینم‌توک‌یتنم‌را‌ول‌م

.‌چراغ‌را‌ییروم‌دستشو‌یشوم‌و‌م‌یبلند‌م‌ده‌است.یمن‌رم

‌خواب‌از‌چشمک‌یروشن‌نم ‌یها‌نم‌تا ‌ساعت‌چند"م‌نپرد.

‌م‌"است؟ ‌خودم ‌ب‌یاز ‌باز ‌‌یال‌میخ‌یپرسم‌و ‌هر‌کشوم ه

ن‌روزها‌یخورد؟‌ا‌یخواهد‌باشد،‌به‌چه‌درد‌من‌م‌یم‌یوقت

ر‌و‌یاد‌و‌دیم‌و‌زکست‌به‌یه‌الزم‌نکانقدر‌وقت‌اضافه‌دارم‌

‌کزودش‌ف ‌آکر ‌به ‌رو ‌مینم. ‌روشن‌یا‌ینه ‌را ‌چراغ ‌و ستم

ا‌ه‌بکروم‌‌یر‌خودم‌چنان‌به‌عقب‌میدن‌تصوینم.‌با‌دک‌یم

‌میپشت‌به‌د ‌ک‌یوار ‌ماس‌یماه‌یک‌ی‌لهکوبم. ‌با ‌کگنده

‌ژن‌ماق‌زده‌است‌به‌من!یسکا

‌تو ‌ماندهی‌یاز ‌ته ‌پیها‌قرص‌ی‌خچال ‌را ‌میم نم.‌ک‌یدا

‌میق ‌گران ‌روزانه ‌دارو ‌ه‌یمت ‌و ‌ک‌چیشود ‌هم ش‌ککس

م‌یها‌ابوسک؟‌یمتیبه‌چه‌ق‌ینم،‌ولک‌کد‌امسایپرد.‌با‌ینم

‌د ‌و ‌در ‌میاز ‌وقت‌یوار ‌قک‌یخزند، ‌د‌رصه ‌زود‌یها ‌و ر

‌‌یم ‌بخار ‌زور ‌به ‌را ‌آشپزخانه ‌آتش‌اجاق،‌‌یترکشوند. و

‌داشته ‌نگه ‌ل‌گرم ‌برمیام. ‌تو‌یوان‌آب‌را ‌و آن‌شنا‌‌یدارم

‌آنقدر‌ک‌یم وان‌مثل‌استخر‌است.‌یه‌لکام‌‌شده‌کوچکنم.

شدن‌دارم.‌‌کند‌خنیپرم‌و‌احساس‌خوشا‌ین‌مییباال‌و‌پا

‌رند.یگ‌یم‌یبازدرخشند‌و‌نور‌را‌به‌‌یام‌م‌یآب‌یها‌فلس

م.‌یگو‌یا‌میشان‌از‌دریاند‌و‌برا‌ها‌دور‌من‌جمع‌شده‌بچه

‌و‌یافتن‌گوش‌ماهیو‌‌یا‌ماسه‌یها‌در‌تپه‌یاز‌باز

‌میر‌یها‌خرچنگ ‌رمنده. ‌‌یز ‌مثل انوش.‌کیخندند

‌انوش‌زنده‌بود،‌حاال‌چند‌سال‌داشت؟کیاگر‌‌یراست

‌ع‌بچه ‌به ‌آمدهیها ‌دستــه‌ادتم ‌با گل.‌‌یها‌اند

‌کن‌شایها‌چشم ‌سر ‌حاال‌که ‌مضطرب‌بود، الس‌ترسان‌و

‌اش ‌غالم‌کبرق ‌زرنگ‌یداشت. ‌خواست‌حرفک، ‌یالسم،

‌گریبگو‌یزیبزند‌و‌چ ‌تپق‌زد‌وآخرش‌با ‌چند‌بار ه‌از‌ید.

‌نپرسیاتاق‌ب ‌نپرسیرون‌زد. جاست.‌کانوش‌کیدم‌یدم‌چرا.

ردم‌کرا‌برداشتم‌و‌بو‌‌ها‌گلچه‌طور‌است.‌‌یدم‌مهرینپرس

‌یرستان‌بودم‌تا‌چند‌روز.‌چند‌روزمایه.‌بیدم‌از‌گرکیو‌تر

‌نمک ‌گذشت.‌یه ‌طور ‌چه ‌مسمومکد‌دانم ‌گفت: ‌با‌یتر ت

انوش‌کی‌یرو‌کخا‌ن.یربن‌بود،‌شانس‌آوردکد‌یسکمنو‌ا

‌مهریخواب ‌و ‌است ‌خایز‌یده ‌خروارها ‌بکر ‌من رون‌ی.

نار‌سنگ‌قبر‌آن‌دو.‌هوا‌بس‌ناجوانمردانه‌سرد‌کام‌‌نشسته

‌سنگ‌س ‌زیاست‌و ‌سپیاه، ‌برف ‌خایر ‌من‌د، موش‌است.

‌آوردم" ‌آقا"شانس ‌میپرس‌یشعبان‌ی. ‌من‌‌ید/ پرسد:

‌بچهیشانس‌آوردم،‌توشانس‌آورد ‌ا‌،‌او‌شانس‌آورد. ن‌یها

د:‌یگو‌یگفت/‌م‌ین‌جعفریحس‌یاست؟‌عل‌یفعل‌چه‌زمان

ن‌یحس‌یخندند‌جز‌عل‌یست؟‌همه‌مین‌یآقا!‌زمان‌شانسعل

‌یب ‌مکچاره ‌از ‌زود ‌یه ‌از ‌رفت. ‌ما ‌همکان ‌افتاد ‌یالسکوه

‌نظامش ‌مشق ‌موقع ‌وقتیوخم، ‌آن ‌راهنما‌. ‌دوم ‌ییها،

‌م.یبود

خندد.‌‌یج‌مکستاده‌و‌یوار‌هال‌اینار‌دکخاموش‌‌یبخار

دهد.‌از‌‌یم‌صدا‌میزنم.‌استخوان‌پا‌یبه‌آن‌م‌یمکلگد‌مح

‌م ‌درد ‌پا ‌تو‌یشدت ‌دوباره رختخواب‌‌ی‌ازهیخم‌یلنگم.

‌‌یم ‌خاموش‌‌یتر‌رکیزافتم. ‌باز‌کرا ‌گاز ‌اجاق ‌بودم. رده

‌پنجره‌یب‌بود، ‌د‌شعله. ‌را ‌یها ‌کیروز ‌همان‌کپ ‌بودم. رده

‌تلوک‌یوقت ‌یزیه ‌اعالم ‌علت‌آلودگکون ‌به ‌فردا هوا،‌‌یرد

‌تعط‌ییابتدا‌مدارس ‌شهر ‌یسطح ‌منتظر ‌نه ‌است. ‌یسکل

‌ ‌نه ‌و ‌د‌یسکهستم ‌خواهرم ‌من. ‌برایمنتظر ‌غذا‌یروز م

‌د ‌رفت. ‌هم‌مثل‌امروز‌یپخت‌و ‌فردا ‌نبود. ‌مثل‌امروز روز

‌بوین ‌شیآ‌یم‌گاز‌یست. ‌و ‌ترش ‌انگار.‌یرید. ‌است ن

‌نرم‌یم ‌بخوابم. م‌یها‌کپل‌یخواب‌رو‌یها‌دست‌یخواهم

‌م ‌صدا‌یفشار ‌‌یها‌ست‌جز‌خندهین‌ییآورد. انوش.‌کیدور

دهد.‌چه‌قدر‌‌یوم‌غذا‌میوارکآ‌یتو‌یها‌یالبد‌دارد‌به‌ماه

‌به‌خصوص‌آن‌ماه‌ها‌آن ‌دوست‌داشت. ‌فلس‌یرا ‌یها‌با

‌■ درخشان‌را.‌یآب

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 39

«سودوکو»ن کوتاه داستا ‌«میالد‌مالمیر»نویسنده‌‌

‌ ‌‌ی‌لبهبهمن ‌تا ‌را ‌با‌‌ی‌اللهکاله گوشش‌پایین‌کشید.

بساط‌را‌به‌سمت‌تلفن‌عمومی‌هل‌داد‌و‌‌ی‌سهیکساق‌پا‌

درختان‌به‌آسمان‌ابری‌نگاه‌کرد.‌یها‌شاخهاز‌ال‌به‌الی‌

‌روی‌ ‌هوا ‌نبودن ‌یا ‌بودن ‌خوب ‌برای ‌نداشت دوست

بانک‌‌یها‌پلهاطمینانی‌به‌روی‌بساطش‌شرط‌بندی‌کند.‌

‌نداشت؛‌بدون‌سایبان‌بودند.

‌صدای‌‌ی‌عقربه ‌بود. ‌شش ‌روی ‌میدان ‌وسط ساعت

برای‌بهمن‌عادی‌شده‌بود.‌ها‌نیماشترافیک‌و‌بوق‌

‌ بهمن ‌گوشی‌و تلفن‌عمومی‌ور‌‌یها‌شمارهبیخودی‌با

‌رفت‌یم ‌مکان‌‌شیها‌چشم. برای

و‌هر‌بار‌نگاهش‌به‌‌گشتند‌یممناسبی‌

.شد‌یمت‌ختم‌زیر‌درخ

در‌قنادی‌سر‌کوچه‌باز‌شد.‌دختری‌

‌سرش‌ ‌روی ‌زد. ‌بیرون ‌کنان ‌لی لی

‌بود.‌ ‌تولد ‌بوق ‌دهانش ‌توی ‌و کاله

‌و‌ ‌شکالت ‌بسته ‌و ‌مواظب‌کیک‌تولد ‌خیلی مادرش‌که

‌دخترم‌ ‌گفت: ‌در ‌توی ‌بود، ‌دستش ‌روی ‌آویزان شال

‌یدیپوش‌یمآرومتر،‌می‌افتی‌مامان‌جان.‌حداقل‌شالت‌رو‌

وری.یه‌وقت‌سرما‌نخ

‌نه‌ ‌زد: ‌داد ‌که ‌حال‌چرخیدن‌بود ‌در ‌کوچه ‌سر دختر

.خورم‌ینممامان‌جون،‌مواظبم.‌سرما‌

‌زیر‌ ‌که ‌کوچه ‌سر ‌ماشین ‌سمت ‌به ‌و ‌زد ‌بوق دختر

تابلوی‌بانک‌بود‌رفت‌و‌مادر‌هم‌آرام‌آرام‌به‌دنبالش.

‌ دختر و‌شعر‌تولد‌‌رفت‌یم ور در‌ماشین‌ی‌رهیدستگبا

.کرد‌یمتولد‌را‌زمزمه‌

‌این‌‌بهمن‌سیم ‌گفت: ‌و ‌داد ‌انگشتش‌پیچ ‌با ‌را تلفن

برن...‌شد‌یممسخره‌بازیا‌چیه‌دیگه.‌کاش‌

مادر‌دختر‌کیک‌و‌شکالت‌و‌شال‌را‌روی‌صندلی‌عقب‌

گذاشت‌و‌گفت:‌دختر‌خوشگلم‌سوار‌شو‌که‌بریم.

‌ولی‌مامان‌کاش‌برای‌ دختر‌در‌حال‌سوار‌شدن‌گفت:

.میدیخر‌یمبابا‌هم‌کاله‌

ن‌دختر‌برم‌که‌همیشه‌هوای‌مادر‌دختر‌گفت:‌قربون‌ای

‌براش‌ ‌اومد ‌در ‌موهاش ‌که ‌بعد ‌سال ‌حاال ‌داره. باباشو

.میخر‌یم

نشستند.‌درها‌را‌بستند‌و‌از‌کنار‌بهمن‌و‌کیوسک‌تلفن‌

‌انگار‌دنیا‌را‌به‌بهمن‌کادو‌داده‌بودند.‌معطل‌نکرد.‌‌رفتند.

‌گرفت‌و‌سریع‌به‌زیر‌تابلوی‌بانک‌‌یگرهسر‌ کیسه‌را

‌کنار‌رفت. ‌را ‌کفه‌‌کیسه ‌گذاشت. ‌همسایه ناودانی

را‌به‌هم‌مالید‌و‌گفت:‌چی‌از‌این‌بهتر.‌شیها‌دست

بهمن‌روی‌زانو‌نشست‌و‌مشغول‌گره‌کیسه‌با‌دست‌و‌

‌زمین‌ ‌روی ‌و ‌کشید ‌بیرون ‌را ‌مچاله ‌زیرانداز ‌شد. دندان

انداخت‌و‌از‌چهار‌گوشه‌صافش‌کرد.‌دوباره‌به‌سراغ‌کیسه‌

‌.کردند‌یمتوی‌کیسه‌ورجه‌وورجه‌‌شیها‌دسترفت.‌

سه‌تیکه‌پاره‌آجر‌را‌روی‌زمین‌گذاشت.‌دوباره‌مشغول‌

شد.

چیزی‌پیدا‌نکرد.‌پاره‌آجرها‌را‌روی‌

‌ ‌دوباره‌‌ی‌گوشهسه ‌گذاشت. زیرانداز

برگشت.‌هرچه‌گشت‌نبود.

بلند‌شد.‌به‌در‌بانک‌رفت.‌دیدی‌به‌

‌ ‌نکرد.‌‌ها‌پلهروی ‌چیزی‌پیدا انداخت.

‌معلوم‌ ‌تکان‌داد‌و‌آرام‌گفت: سرش‌را

یست‌دیشب‌از‌ترس‌تعزیرات‌کجا‌انداختمش.ن

‌پاره‌ ‌زد. ‌چرخی ‌رفت. ‌هم ‌پایین‌کوچه ‌تا ‌نشد. ناامید

آجرش‌را‌دید.‌زیر‌تایر‌عقب‌ماشین‌آقای‌دکتر‌کمی‌خرد‌

شده‌بود.

‌رفت.‌ ‌زیرانداز ‌کنار ‌به ‌آمد. ‌باال ‌کوچه ‌سراباالیی از

‌کیسه‌ ‌کنار ‌پرت‌کرد. ‌برداشت‌و ‌را برگهای‌روی‌زیرانداز

و‌‌گذاشت‌یمتیکه‌شال‌و‌کاله‌روی‌زیرانداز‌‌نشست.‌تیکه

.دیمال‌یمرا‌بهم‌‌شیها‌دستکف‌

‌مرتب‌ ‌را ‌همه ‌بود. ‌نمانده ‌کالهی‌داخل‌کیسه ‌و شال

بودند‌را‌روی‌گوشه‌ای‌که‌آجر‌‌تر‌نیسنگکه‌‌ها‌کالهکرد.‌

نداشت‌گذاشته‌بود.

از‌ته‌کیسه‌صندلی‌مسافرتی‌کوچکش‌را‌بیرون‌کشید.‌

د‌که‌جدول‌سودوکو‌با‌مدادی‌هنوز‌کامل‌بازش‌نکرده‌بو

‌از‌داخلش‌افتاد.

‌ویترین‌ ‌نور ‌زیر ‌بساط، ‌مقابل ‌و ‌کرد ‌باز ‌را صندلی

قنادی‌گذاشت.‌ی‌شهیشیخچالی‌پشت‌

‌ ‌کمی ‌مداد ‌برداشت. ‌را ‌بود.‌‌تر‌نییپاسودوکو غلطیده

‌از‌کنار‌بساط‌بلند‌کرد‌و‌تا‌شده‌چفت‌‌ی‌سهیک خالی‌را

‌ ‌گذاشت. ‌دیوار ‌و ‌مد‌تر‌نییپاناودانی ‌برداشت.‌رفت. ‌را اد

‌صندلی‌ ‌دور ‌که ‌شیرینی ‌نخ ‌برگشت. ‌بود. ‌سالم نوکش

‌ ‌را ‌بود ‌هنوز‌‌تر‌محکمبسته ‌نشست. ‌صندلی ‌روی ‌و کرد

‌مسافرتی‌ ‌صندلی ‌کیسه ‌ته از

‌هنوز‌ ‌کشید. ‌بیرون ‌را کوچکش

‌جدول‌ ‌که ‌بود ‌نکرده ‌بازش کامل

‌سودوکو‌با‌مدادی‌از‌داخلش‌افتاد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 34

خیابان‌شلوغ‌شده‌بود‌‌دیروز‌بود.‌ی‌صفحهروی‌سودوکوی‌

‌ ‌بهمن‌خودش‌را ‌هم‌سردتر. ‌از‌قنادی‌‌تر‌جمعو‌هوا کرد.

‌آمد. ‌قهقهه ‌‌صدای ‌تق ‌تق ‌بلند‌‌یها‌کفشصدای پاشنه

‌ایستادند.‌‌حواس ‌تق‌تق‌نامرتب‌شد. ‌پرت‌نکرد. بهمن‌را

کرد‌و‌دوباره‌سر‌اش‌را‌انداخت.‌ها‌آنبهمن‌نیم‌نگاهی‌به‌

گفت:‌آقا‌ببخشید،‌‌ها‌آنروبه‌بهمن‌برگشتند‌و‌یکی‌از‌

فصل‌رو‌تازه‌آوردین‌دیگه،‌آره؟‌یها‌کالهاین‌

‌ ‌خواست‌جواب‌دهد‌حواسش‌به‌یکی‌از ‌ها‌آنبهمن‌تا

‌هرچه ‌انگار ‌شد. ‌فقط‌‌پرت ‌بود. ‌پوشیده ‌داشت لباس

باالی‌دماغش‌معلوم‌بود.‌‌یها‌چسبکبودی‌دور‌چشم‌و‌

بهمن‌سریع‌به‌خودش‌آمد‌و‌گفت:‌بله‌بله‌خانم‌اینا‌کارای‌

جدیده.‌خیلی‌شیکو‌قشنگن.‌همشو‌بردن‌فقط‌این‌چندتا‌

مانده...

‌دوستش‌ ‌بدهد ‌ادامه ‌خواست ‌تا خانم

‌تودماغی‌ ‌صدای ‌با ‌و ‌کشید ‌را ‌او دست

‌وقت‌گرفتما.‌االن‌دکتره‌میره.‌گفت:‌مثال

ول‌کن‌دیگه.

‌ ‌روی ‌به ‌را ‌کیفش ‌بند ‌اش‌شانهخانم

‌آخه‌ ‌عجولی. ‌انقدر ‌که ‌دست‌تو ‌از ‌وای ‌گفت: انداخت‌و

‌اآلن‌وقته‌عمل‌بود.‌انقدر‌عجله‌کن‌تا‌بدتر‌شه.

‌دوستش‌چیزی‌نگفت‌و‌فقط‌نگاهش‌کرد.

‌ببخشید‌ما‌ ‌آقا ‌لبخند‌گفت: ‌با خانم‌روبه‌بهمن‌کرد‌و

مطبو‌برگردیم‌شما‌هستین؟بریم‌

بهمن‌پا‌روی‌پا‌انداخت‌و‌گفت:‌آره‌هستم.‌شما‌تشریف‌

ببرین.

خانم‌گفت:‌خوبه،‌پس‌حتما‌مزاحم‌می‌شیم.

‌ ‌اعداد ‌شد. ‌سودوکو ‌مشغول ‌دوباره ‌یها‌خانهبهمن

‌هشتش‌گرو‌نهش‌آمدند‌ینمسودوکو‌باهم‌جور‌در‌ ‌واقعا .

بود...

شد.‌دستش‌از‌‌زنی‌با‌چادر‌سیاه‌از‌میان‌جمعیت‌جدا

‌ ‌نق ‌دختر ‌دسته ‌محکم ‌چادر ‌بود.‌‌یا‌ینقوزیر ‌گرفته را

‌به‌ ‌نگاهش‌را ‌دید. ‌ها‌آنبهمن‌زیر‌چشمی‌زن‌و‌دختر‌را

سودوکو‌را‌خط‌خطی‌کرد.‌ی‌صفحهدوخت‌و‌شماره‌

‌به‌ ‌کیف‌آبی‌را ‌به‌جلوی‌خودش‌کشاند. ‌را ‌دختر زن،

‌کشید.‌ ‌دختر ‌صورتی ‌کاپشنه ‌روی ‌دستی ‌داد. ‌او دست

‌چین‌خورده‌مانتو‌ی‌لبه ‌زیر‌کاپشن، ‌از ی‌سرمه‌ایش‌که

روی‌صورت‌دختر‌را‌پاک‌‌یها‌اشکبود‌را‌مرتب‌و‌با‌چادر‌

کرد.

زن‌کنار‌بساط‌روی‌زانو‌نشست.‌چندین‌شال‌را‌کنار‌زد‌

و‌روبه‌بهمن‌گفت:‌داداش‌اینا‌چنده؟

‌بلند‌کرد‌و‌گفت:‌خواهرم‌قابل‌شما‌رو‌ بهمن‌سرش‌را

نداره.‌پسند‌کن‌باهات‌راه‌میام.

‌اگه‌میشه‌بگی‌‌ن‌بیز ‌نه‌ممنون‌داداش، حوصله‌گفت:

که‌قیمت‌دستم‌بیاد.

…بهمن‌شروع‌به‌قیمت‌گفتن‌کرد

‌روبه‌ ‌برداشت‌و ‌زیرانداز ‌سمت‌پایین ‌از ‌یک‌شال زن

دختر‌کرد‌و‌گفت:‌این‌خوبه‌دیگه‌ها.‌بهتم‌میاد.

‌می‌ ‌اونا ‌از ‌مامان ‌نه ‌گفت: ‌انداخت‌و ‌کیفش‌را دختر

.‌می‌خوام‌شالم‌یدار‌یمچیه‌بر‌خوام.‌اونا‌که‌رنگین.‌این‌

‌اینهمه‌گفتی‌بریم‌دستفروش‌‌یها‌بچهمثله‌ کالس‌باشه.

.بگیری‌یخواست‌یماینو‌

مادر‌دختر‌شال‌را‌باز‌کرد‌و‌زیر‌لب‌گفت:‌چی‌میگی،‌

‌ ‌مفت ‌حرف ‌رو‌یزن‌یمها. ‌اونا ‌قیمت .

‌خالت‌قرض‌کردم...‌ینیب‌ینم ‌از ‌همینم .

‌خودم‌ ‌وقتام ‌بعضی ‌شاید ‌خوبه، این

پوشیدمش.

‌رفتیم‌ ‌مگه ‌گفت: ‌بغض ‌با دختر

‌پول‌خواستین‌به‌ ‌نگفت‌اگه ‌بابا مالقات،

عمو‌بگین،‌ها؟‌اصال‌برای‌خودت‌من‌نمی‌خوام.

مادر‌دختر‌شال‌را‌تا‌کرد‌و‌گفت:‌کاش‌من‌جای‌بابات‌

‌ ‌رو‌‌دمیکش‌یمچک ‌کثیفش ‌برادر ‌اون ‌حداقل که

.‌پاشو‌بریم‌دیگه.شناخت‌یم

د‌و‌گفت:‌نخیر‌عمو‌دختر‌باز‌به‌بهانه‌گیری‌و‌گریه‌افتا

خیلی‌هم‌خوبه...

مادر‌دختر‌بلند‌شد‌و‌به‌سمت‌بهمن‌رفت.‌بهمن‌هنوز‌

خانه‌ای‌از‌سودوکو‌را‌حل‌نکرده‌بود.

‌ ‌خواهرم ‌گفت: ‌و ‌شد ‌بلند ‌عالین‌‌ی‌همهبهمن جنسا

خیالت‌راحت‌باشه.‌جدی‌میگم‌قابلی‌هم‌نداره.

مادر‌دختر‌شال‌را‌به‌بهمن‌داد‌و‌گفت:‌ممنون‌داداش.‌

بگیر‌تا‌از‌کیفم‌پول‌در‌بیارم.اینو‌

بهمن‌شال‌را‌گرفت‌و‌مرتب‌تا‌زد.

‌ ‌دختر ‌از‌‌ی‌لبهمادر ‌دندان‌گرفت. ‌لب‌و ‌با چادرش‌را

‌و‌ ‌آورد ‌بیرون ‌را ‌پول ‌مشت ‌یک ‌اش ‌دوز ‌دست کیف

مشغول‌به‌شماردنش‌شد.

نگاه‌بهمن‌به‌شال‌توی‌دستش‌بود.‌صدای‌تمام‌نشدنی‌

داخل‌قنادی‌نق‌نق‌دختر‌را‌خورده‌بود.

‌ویترین‌د ‌ساکت ‌و ‌خشک ‌آمد. ‌سمت ‌این ‌به ختر

.کرد‌یمیخچالی‌قنادی‌را‌نگاه‌

مادر‌دختر‌گفت:‌داداش‌اینو‌بشمار‌ببین‌درسته؟

‌میان‌ ‌از ‌سیاه ‌چادر ‌با زنی‌از‌ ‌دستش ‌شد. ‌جدا جمعیت‌دختر‌ ‌دسته ‌محکم ‌چادر زیر

ی‌را‌گرفته‌بود.ا‌ینقونق‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

بهمن‌پول‌را‌گرفت‌و‌شال‌را‌به‌مادر‌دختر‌داد.‌قیمتی‌

.کرد‌یمو‌زمزمه‌‌شمارد‌یمکه‌گفته‌بود‌یادش‌نبود.‌

و‌‌خنده‌به‌روی‌صورت‌بهمن‌افتاد.‌روبه‌مادر‌دختر‌کرد

گفت:‌عه!‌خواهرم‌پس‌چرا‌اینو‌برداشتی،‌این‌که‌پوله‌اون‌

‌…یکیاس،‌اجازه‌بدین

مادر‌دختر‌با‌تعجب‌گفت:‌چی!‌درسته،‌دوباره‌بشمار.

بهمن‌شال‌را‌از‌دست‌مادر‌دختر‌کشید‌و‌دست‌دختر‌

انداخت.‌‌ها‌کالهرا‌گرفت‌به‌سمت‌بساط‌برد.‌شال‌را‌روی‌

‌بهمن‌ا ‌بساط‌نشستند. ‌بچه‌شده‌بهمن‌و‌دختر‌کنار نگار

.کرد‌یمبود.‌مادر‌دختر‌فقط‌نگاه‌

‌دوست‌ ‌شالو ‌کدام ‌خانومی ‌گفت: ‌دختر ‌روبه بهمن

داری؟

دختر‌با‌خستگی‌گفت:‌اون

بهمن‌گفت:‌کدام؟‌اونی‌که‌مثله‌خودت‌خوشگله؟

‌و‌ ‌کرد ‌پاک ‌را ‌اشکاشهایش ‌و ‌دماغ ‌آستین، ‌با دختر

گفت:‌آره‌اون‌صورتی‌که‌یه‌خرسه‌خوشگل‌هم‌داره.

را‌برداشت‌و‌گفت:‌اینو‌میگی؟‌بهمن‌شال

دختر‌گفت:‌آره‌اینو‌میگم.

بهمن‌گفت:‌خب‌بگیرش‌دیگه،‌مامانت‌برات‌خریدش.

دختر‌ذوق‌زده‌شد‌و‌گفت:‌مامانم!‌مگه‌میشه؟‌اون‌که‌

پول‌نداره!

بهمن‌شال‌را‌دور‌گردن‌دختر‌انداخت‌و‌گفت:‌آره،‌چرا‌

نشه.‌بفرما‌دیدی‌شد.

…اراحتی‌گفت:‌آخهمادر‌دختر‌سرش‌پایین‌بود‌و‌با‌ن

بهمن‌بلند‌شد‌و‌گفت:‌آخه‌چی‌خواهرم.‌دوست‌داری‌

سر‌شما‌کاله‌بزارم.

‌گفت:‌ ‌خوشحالی ‌با ‌و ‌بوس‌کرد ‌را ‌شال ‌خرسه دختر

‌خودت‌ ‌حاال ‌نگو ‌دروغ ‌هیچوقت ‌گی ‌می ‌که ‌تو مامان

دروغگو‌شدی؟

مادر‌روبه‌دختر‌کرد‌و‌گفت:‌دروغ‌نگفتم...‌مریم‌از‌عمو‌

تشکر‌کردی؟

‌خیلی ‌که ‌دستت‌درد‌‌دختر ‌عمو ‌گفت: ‌بود ‌شده شاد

نکنه.‌خیلی‌دوست‌دارم.‌برم‌مالقات‌بابام‌میگم‌چه‌عموی‌

خوبی‌پیدا‌کردم.

چند‌نفری‌دور‌بساط‌جمع‌شدند.

‌از‌ ‌را ‌سودوکو ‌جدول ‌و ‌رفت ‌صندلی ‌سمت ‌به بهمن

رویش‌برداشت‌و‌گفت:‌بگو‌عمو‌جان‌حتما‌به‌بابات‌بگو.

‌م ‌از ‌جلوتر ‌دختر ‌و ‌کرد ‌تشکر ‌دختر ‌لی‌مادر ‌لی ادر

‌ ‌و ‌سودوکو ‌اعداد ‌به ‌بهمن‌نشست‌و ‌یها‌پولکنان‌رفت.

افتاد.‌ها‌پولداخل‌دست‌اش‌نگاه‌کرد.‌دانه‌ای‌برف‌روی‌

«قرار همیشگی»داستانک ‌«صدیقه‌جعفریان»نویسنده‌‌

‌کشان ‌را ‌و‌‌ساکش ‌دختر ‌به ‌آورد. ‌سکو ‌لب ‌تا کشان

پسرش‌که‌پشت‌سرش‌در‌حال‌شیطنت‌بودند‌تذکری‌داد‌

‌ر و ضایت‌نگاهی‌به‌همسرش‌که‌در‌کنارش‌ایستاده‌و‌با

‌ ‌زیر ‌خاموش ‌بود‌‌یها‌لیسبسیگاری ‌گذاشته پرپشتش

‌انداخت.

‌کرد: ‌باز ‌را ‌قطار ‌واگن ‌در ‌جوانی ‌بزارید‌»‌مرد مادر

‌«کمکتون‌کنم.

‌به‌جوان‌مرد‌سر‌پشت‌،اش‌کوپه‌کردن‌پیدا‌برای‌زن،

افتاد.‌شوهرش،‌دختربچه‌که‌فرفره‌ای‌در‌دست‌داشت‌‌راه

سرک‌‌ها‌کوپهغل‌کرده‌و‌پسربچه‌هم‌پشت‌پدرش‌در‌را‌ب

‌جوان‌ساک‌را‌دیکش‌یم ‌پسر ‌رسیدند ‌هفت‌که ‌کوپه ‌به .

‌ ‌شد.‌ها‌یصندلباالی ‌خارج ‌و ‌داد ‌پنجره‌‌زن‌جا کنار

‌ هنوز‌سر‌‌ها‌بچهنشست‌و‌شوهرش‌در‌کنارش‌جا‌گرفت.

.‌نگاهش‌کردند‌یمبه‌توافق‌نرسیده‌بودند‌و‌دعوا‌‌ها‌یصندل

‌صو ‌افتاد، ‌پنجره ‌به ‌‌اش‌دهیچروکرت ‌توی ‌ی‌شهیشرا

‌پنجره‌دید‌و‌آهی‌کشید.

‌را‌گرفت.‌ها‌تیبلمامور‌قطار‌وارد‌شد.‌

«مادر‌تنهایی‌کوپه‌دربست‌گرفتی؟»

‌به‌ ‌لبخندی‌رو مثل‌هر‌سال‌»‌جواب‌داد:‌شیها‌بچهبا

‌«.همه‌با‌هم‌داریم‌میریم‌پابوس‌آقا

‌■ خالی‌نگاهی‌کرد‌و‌خارج‌شد.‌یها‌یصندلمرد‌به‌‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

«؟از کدام پنجره»کوتاه داستان ‌«سپیده‌ابرآویز»نویسنده‌‌

‌ ‌باز ‌آشپزخانه ‌بن‌شود‌یمپنجره ‌کوچه ‌یک بست.‌‌به

‌نه‌مریض‌‌یها‌بچه ‌نه‌خواب‌دارند‌نه‌خوراک. این‌کوچه

‌‌شوند‌یم ‌مدرسه ‌نه ‌بازی‌روند‌یمو ‌شب ‌تا ‌صبح ‌از .

‌دعوا‌کنند‌یم ‌و‌به‌نعره‌شوند‌یم.‌دوچرخه‌سوار‌کنند‌یم.

‌ننه‌بابا‌ندارین‌شماها؟!‌:زنند‌یمداد‌که‌‌ها‌هیهمسا

‌‌.خندند‌یم ‌الکس‌و‌‌یها‌بچهمثل ‌مثل ‌مرجان. کوچه

‌علی‌ریزه. ‌فکر‌خانه‌خرم‌یمروزنامه‌‌ها‌صبح‌پیمان‌و ‌به .

‌کوچه.‌پنجره.‌با‌کوچه‌یا‌بی‌ای‌هستم.‌با‌پنجره‌یا‌بی

؛‌گاهی‌کنم‌یم.‌گاهی‌املتی‌درست‌ستمیا‌یمکنار‌گاز‌‌

‌آماده ‌مایه ‌با ‌آشپزی‌اسپاگتی ‌که ‌است ‌وقت ‌خیلی .

هم‌کبابی‌آقا‌مصطفی‌هست‌هم‌‌.‌مهمان‌که‌بیایدکنم‌ینم

‌پارک. ‌‌رستوران ‌بیرون ‌را ‌غذابش ‌وسط‌خورد‌یمامیر .

‌هم‌برود‌خانه‌مهشید.‌دیشا‌کاری.‌یها‌جلسه

‌ای.‌مهشید‌دیگه‌کدوم‌خریه‌:‌تو‌دیوونهدیگو‌یمامیر‌‌

‌‌ ‌گاز ‌دعوایستمیا‌یمکنار ‌تم‌. ‌را ‌پارسا ‌و اشا‌راژان

‌روزها..کنم‌یم ‌آن ‌مثل ‌آشپزی‌‌دختر‌. ‌بودم. خانه

‌کردم‌ینم ‌گاز ‌کنار ‌پیمان‌را‌ستادمیا‌یم. ‌دعوای‌الکس‌و .

‌مهرداد‌را.‌یها‌آمدنو‌‌رفتن‌.کردم‌یمنگاه‌

‌‌از ‌با ‌ای ‌پنجره ‌از‌‌یها‌نردهپشت ‌پیچک. ‌از ‌شده پر

‌داغ،‌‌که‌کوچکی‌آشپزخانه ‌روغن ‌صدای ‌از ‌بود ‌شده پر

تکان‌گلهای‌خوشحال‌‌از‌ن‌سنگگ.از‌عطر‌نا‌بوی‌کتلت،

‌باد.‌لباس‌مادر، ‌وزش‌آرام ‌‌با ‌مبینا‌‌یها‌عشوهبه آیلین‌و

‌خندم‌یم ‌به ‌موهای‌‌یها‌یروسر. ‌به ‌شانه. ‌روی افتاده

‌بلند. ‌مهرداد‌‌خرمایی ‌به ‌مرجان. ‌کوچه ‌پنجره ‌پشت از

‌عشوه.خندم‌یم ‌با .‌‌ ‌هم هم‌‌نینسر‌.خندد‌یمفریبا

‌رخندد‌یم ‌دارد. ‌دوست ‌مرا ‌مهرداد ‌روی‌. ‌افتاده وسری

‌را.‌ام‌ییخرمارا.‌موهای‌بلند‌‌ام‌شانه

‌ ‌امیر ‌روی ‌به ‌راستمیا‌یمرو ‌موهایم .‌‌ ‌.ام‌کردهشرابی

خوب‌شد؟‌گویم:‌یم‌.کنم‌یمکش‌سرم‌را‌باز‌

‌بلند‌‌سرش ‌روی‌کامپیوتر ‌از ‌من‌کند‌یمرا ‌نگاهی‌به .

چی‌خوب‌شد؟‌:پرسد‌یم‌.اندازد‌یم

‌ ‌حوصله ‌نسرین‌یها‌عشوهمهرداد ‌و ‌از‌‌فریبا ‌ندارد. را

‌.‌این‌قرار‌هر‌گذارم‌یمالی‌در‌را‌باز‌‌گردم‌یممدرسه‌که‌بر‌

‌ماست. ‌ساعتی‌‌مهرداد‌روز ‌نیم ‌پله. ‌پاگرد ‌در میاید

‌میزن‌یمحرف‌ .‌شود‌یمکه‌بیایند‌مهرداد‌قایم‌‌ها‌هیهمسا.

‌.دانم‌ینم.‌فهمند‌ینمهم‌‌دیشا‌.فهمند‌یم‌ها‌هیهمسا

که‌که‌‌م.‌از‌بسکوچه‌بن‌بست‌را‌بلد‌یها‌بچهاسم‌تمام‌

‌ ‌گاز ‌ام‌ستادهیاکنار ‌آشپزی ‌را‌ام‌نکرده. ‌وانتی ‌مرد ‌اسم .

‌دانم‌ینم ‌می‌خواهم‌ینم. ‌داد ‌مرد ‌منزل‌‌زند:‌بدانم. لوارم

‌.‌خریداریم

‌‌نمی‌نگاهش‌ ‌نگاه ‌مرا ‌مرد ‌میکند‌یمکنم. ‌از‌‌. دانم.

‌.کند‌یمیم.‌مرد‌هنوز‌نگاهم‌آ‌پشت‌پنجره‌کنار‌می

سوخته‌با‌سیگار.‌‌ها‌مبلهمه‌جای‌این‌‌امیر‌گفتم:‌به‌

بگیم‌این‌یارو‌بیاد‌ببره؟

امیر‌متکایش‌را‌پرت‌کرد‌جلوی‌تلویزیون.‌ولو‌شد‌روی‌

‌ ‌به ‌نگاهی ‌گفت:‌ها‌مبلزمین. ‌که‌‌انداخت ‌من سوخته؟

.کشم‌ینماونجا‌سیگار‌

‌ ‌بر ‌که ‌دراز‌‌همان‌گردد‌یمامیر ‌تلویزیون ‌جلوی جا

‌زیرکشد‌یم ‌را ‌مادرش‌درست‌کرده ‌متکای‌زرشکی‌که .‌

‌زند:‌.‌غر‌میکند‌یمرا‌باال‌پایین‌‌ها‌کانال.‌گذارد‌یمسرش‌

‌.یه‌برنامه‌به‌درد‌بخور‌نداره‌هیچ‌جای‌دنیا

.‌خیلی‌وقت‌شود‌یمبلند‌‌خرخرشدنیا‌را‌گفته‌یا‌نگفته‌

‌پشت‌پنجره‌ ‌بیشترین‌صدای‌حرف‌از ‌ما، ‌خانه است‌در

‌دیآ‌یم ‌از ‌‌یها‌بچه. ‌من ‌بست. ‌بن ‌با‌‌میها‌حرفکوچه را

‌هم‌با‌مهشید.‌دیشا‌با‌کامپیوتر.‌ریام‌.زنم‌یمتلفن‌

.‌نگاهش‌پر‌از‌مهشیداست.‌دهد‌یمامیر‌بوی‌مهشید‌را‌

‌.کند‌ینممن‌را‌نگاه‌

.‌کشم‌یمانتظار‌آمدن‌مهرداد‌را‌‌از‌پنجره‌کوچه‌مرجان

‌ ‌رویی‌باز ‌روبه ‌خانه ‌بیرون‌شود‌یمدر ‌مهرداد ‌از‌دیآ‌یم. .

‌ابری‌دارد ‌یخدان‌خالدار ی‌بستنی‌نارنجی‌یخ‌پسری‌که

‌هم‌خرد‌یم ‌در‌پاگرد‌پله‌با ‌و‌نسرین‌را‌میخور‌یم. ‌فریبا .

.‌میخند‌یم.‌به‌پسر‌آقا‌موسی‌بقال‌محل‌میکن‌یممسخره‌

‌.میکن‌یمرا‌ناز‌‌ها‌گربهبچه‌

‌ ‌ای‌فکر ‌خانه ‌‌کنم‌یمبه ‌گربه‌‌اش‌کوچهکه ‌بچه ‌از پر

‌از ‌پر ‌‌یها‌گربه‌باشد. ‌در ‌برایشان ‌که ‌یها‌کاسهمادر

‌ ‌با ‌بگذارم. ‌شیر ‌صدایشان‌‌یها‌سماپالستیکی بیخودی

‌کنم.

‌بن ‌‌کوچه ‌ندارد. ‌دست‌‌شیها‌گربهبست‌گربه ‌ها‌بچهاز

که‌توی‌کوچه‌‌هست‌.‌یک‌گربه‌الغر‌بی‌دمکنند‌یمفرار‌

..‌زنم‌یمصدایش‌‌پیشی‌خره‌ام‌گذاشته.‌اسمش‌را‌دیآ‌ینم

‌تا‌برایش‌غذا‌ببرم.‌شود‌یمسر‌کوچه‌منتظر‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌سرش ‌که ‌است.‌امیر ‌گرم ‌مهشید ‌که‌ب‌به چه

‌‌من‌.میخواه‌ینم ‌به ‌را ‌دلم ‌کنم.‌ها‌گربههم ‌بد‌خوش

‌روزنامه‌نیست. ‌کردم.‌خانه‌در ‌ای‌ای‌پیدا پشت‌به‌‌خانه

‌ ‌‌شیها‌پنجرهآفتاب. ‌به‌‌شد‌یمباز ‌خلوت. ‌حیاط به

‌خواهم‌یم.‌پنجره‌ها‌حمامو‌‌ها‌مستراحکوچک‌‌یها‌چهیدر

‌ ‌کار. ‌‌نمینش‌یمچه ‌کتاب ‌هال. ‌هم‌خوانم‌یمدر ‌شاید .

‌چیزی‌بنویسم.

این‌شعرها‌را‌خودت‌می‌گی؟!‌:گفت‌یماد‌مهرد

به‌‌رو‌بستنی‌خوشمرام.‌میرفت‌یماز‌دانشگاه‌که‌میامدم‌

بگو‌برای‌:‌گفتم‌یم.‌میدیخر‌یمروی‌تاتر‌شهر.‌بستنی‌نانی‌

‌.‌من‌خامه‌زیاد‌بذاره

دور‌تاتر‌‌یها‌مکتینروی‌‌مینشست‌یمبستنی‌به‌دست‌

‌ ‌شعر ‌مهرداد ‌گاهی‌‌خواند‌یمشهر. ‌خودش. ‌از گاهی

‌شعر ‌با‌‌خواند‌یمهایی ‌سفر. ‌به ‌راجع ‌پرواز. ‌به راجع

‌از‌گوشه‌لبش‌پا‌ک‌‌دستمال‌کاغذی .‌کردم‌یمبستنی‌را

ش‌به‌فکر‌رفتنی!‌کجا‌انشا‌ا...؟‌:‌همهگفتم‌یم

قد‌بلند‌بوده‌و‌الغر.‌‌مهشید‌را‌ندیده‌بودم.‌شنیده‌بودم

‌با‌موهای‌فرفری‌مشکی.

‌ ‌امیر ‌بودیم ‌کرده ‌عروسی ‌که ‌موهاتو‌گفت‌یمتازه :

‌.کنم‌خیلی‌بهت‌بیاد‌فکر‌بزن.‌فر‌مشکی‌کن.

‌را‌ ‌اسمش ‌که ‌هست ‌بست ‌بن ‌کوچه ‌در دختری

.‌موهایش‌فرفری‌و‌مشکی‌است.‌هر‌وقت‌میاید‌از‌دانم‌ینم

‌ ‌گاز ‌کدام‌‌دانم‌ینم‌کنار.‌میآ‌یمکنار ‌از ‌را ‌مهشید امیر

‌ ‌تماشا ‌کرده‌یمپنجره ‌‌ها‌رفتن. ‌شنیده‌‌شیها‌آمدنو را.

‌ه ‌با ‌امیر ‌و ‌مهشید ‌که ‌داشتند.بودم ‌ماجراها پرسیدم:‌‌م

‌ماجراها؟!

‌نکرد.‌‌کسی ‌تعریف ‌برایم ‌چیزی ‌نداد. ‌را جوابم

‌ ‌یک‌‌حتماماجرایشان ‌از ‌بود. ‌شده ‌شروع ‌کوچه ‌یک از

‌همسایه‌رو‌به‌رو.‌از‌یک‌پنجره.

‌‌می ‌جدید، ‌خانه ‌در ‌فکر‌‌ها‌ساعتتوانستم ‌مهرداد به

‌ ‌مهشید..‌توانستم‌یمکنم. ‌برای ‌بگذارم ‌را امیر‌‌به‌امیر

.آدم‌تو‌نبودم‌من‌از‌اولش‌هم‌اشتباه‌کردم؛‌تم:گف

‌گردی‌‌ ‌روی ‌کشیدم ‌را ‌انگشتم ‌مبل، ‌به ‌دادم تکیه

‌شده. ‌خاموش‌کرد.‌‌ریام‌سوراخ ‌کرد. ‌روشن فندکش‌را

‌کامپیوتر‌ ‌از ‌سرش‌را ‌آنکه ‌بی ‌خاموش‌کرد. روشن‌کرد.

‌منم‌همینطور ‌آره ‌گفت: ‌به‌رویش.‌‌بلند‌کند. نشستم‌رو

‌زدم.‌کامپیوتر‌خا دیدی‌دیوونه‌‌موش‌شد..‌گفتم:دکمه‌را

.‌یخواست‌ینمنیستم؟‌دیدی‌تو‌هم‌منو‌

بوق‌‌یصدا‌.چدیپ‌یم‌در‌کوچه‌بن‌بست‌ها‌بچهصدای‌

‌ماشین‌ ‌گاز‌‌ی‌هیهمساممتد ‌کنتور ‌صدای‌جیرجیر چاق.

‌ ‌تق ‌تق ‌صدای ‌وانتی. ‌مرد ‌صدای ‌بغلی.. ‌یها‌دگمهخانه

‌کامپبوتر‌امیر.

‌فرود ‌از ‌شنیدم. ‌را ‌هواپیما ‌شدن ‌بلند ‌آمدم‌صدای گاه

‌بود: ‌گفته ‌مهرداد ‌کردم. ‌گریه ‌خانه ‌تا پشت‌سر‌‌بیرون.

.مسافر‌گریه‌شگون‌نداره

‌پیمان‌همان‌جا، ‌مهرداد‌‌در‌الکس‌و ‌با کوچه‌مرجان،

‌مهرداد‌ ‌گفت: ‌فرودگاه. ‌آمد ‌علی‌ریزه خداحافظی‌کردند.

‌هم‌ ‌را ‌تو ‌کار ‌باش‌پاش‌برسه ‌مطمئن ‌معرفته ‌با خیلی

‌.درست‌می‌کنه

پنجره‌را‌باز‌کردم.‌الیه‌برف‌نازک‌از‌‌کنار‌گاز‌ایستادم.

‌آخرین‌ ‌کامیونی‌که ‌به ‌کردم ‌نگاه ‌ریخت. ‌فرو ‌پنجره لبه

‌‌یها‌اسباب ‌را ‌مهرداد ‌همبرد‌یمخانه ‌کامیونی ‌تا‌‌. امد

از‌صدای‌بمباران‌‌خانه‌فریبا‌را‌خالی‌کند‌فریبا‌یها‌اسباب

‌در‌تهران‌بماند.‌توانست‌ینمو‌آژیر‌مریض‌شده‌بود.‌

‌نسرین‌گفت:

‌نگاه‌کن‌تو‌یه‌روز‌دو‌‌ش‌به‌خاطرهمه‌ - جنگه.

.رفتن‌ها‌هیهمساتا‌از‌

عکس‌دست‌به‌‌از‌پارسا‌و‌راژان‌آیلین‌.ام‌ستادهیاکنار‌گاز‌ -

.‌آیلین‌گذارد‌یمشاخ‌‌ها‌آن.‌مبینا‌پشت‌سر‌ردیگ‌یم‌گردن

غذایی‌‌تمام‌فریبا.‌.‌مثل‌خنده‌نسرین.‌مثل‌خندهخندد‌یم

‌که‌ظهر‌خریدم به‌‌یشی‌خرهدر‌ظرف‌غذای‌پ‌زمیر‌یم‌را

‌.‌به‌اینکه‌پرده‌الزم‌دارد‌یا‌نه.کنم‌یمخانه‌جدید‌فکر‌

روی‌‌ندینش‌یم.‌دارد‌یممتکایش‌را‌از‌وسط‌اتاق‌بر‌‌امیر

‌ ‌نگاهم ‌کند‌یممبل. ‌باید‌‌:دیگو‌یم. ‌که ‌هست ‌چیزی یه

.‌بهت‌بگم

در‌کوچه‌بن‌‌گذارم‌یممبینا‌و‌آیلین‌و‌پارسا‌و‌راژان‌را‌

‌نگاهش ‌نشینم. ‌امیرمی ‌کنار ‌کنم‌یم‌بست. ‌:دیگو‌یم.

‌من‌ ‌جنگ. ‌سالهای ‌همون ‌رفت. ‌ها ‌موقع ‌همون مهشید

.خیلی‌دوستش‌داشتم‌اما‌رفت

در‌سوراخ‌سوخته‌مبل.‌خیلی‌وقت‌بود‌‌کنم‌یمدستم‌را‌

کنار.‌می‌‌کشد‌یمدستهای‌امیر‌را‌ندیده‌بودم.‌دستش‌را‌

تو‌هنوزم‌دوستش‌داری.‌همیشه‌داشتی.‌مگه‌نه؟‌گویم:

‌ ‌بر ‌‌.دارد‌یمسیگارش‌را ‌گاز ‌را‌ستدیا‌یمکنار ‌سیگار .

.‌روی‌مبل‌کند‌یم.‌از‌پنجره‌بیرون‌را‌تماشا‌کند‌یمروشن‌

‌ ‌خانهشوم‌یمولو ‌به .‌‌ ‌فکر ‌آفتاب ‌به ‌به‌.کنم‌یمپشت

‌‌ییها‌پنجره ‌باز ‌به‌‌شود‌یمکه ‌خلوت. ‌حیاط ‌به رو

‌‌یها‌چهیدر ‌‌ها‌مستراحکوچک ‌ها‌حمامو ‌به ‌ییها‌پنجره.

‌ ‌بن‌بست‌که‌کنم‌یمفکر ‌به‌کوچه ‌‌نه ‌به‌‌شوند‌یمباز نه

‌‌کنم‌یمفکر‌‌کوچه‌مرجان. ‌کدام‌پنجره صدا‌‌را‌ها‌گربهاز

‌■ بزنم.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 32

«آینه» کوتاه داستان ‌«رز‌فضلی»نویسنده‌‌

رو‌به‌رو‌فرومی‌ریخت.‌‌ی‌نهیآو‌در‌‌شد‌یپر‌م‌یمها‌چشم

‌‌حال ‌نداشت‌ی‌حوصلهو ‌مانده‌ماین‌را ‌ته ‌از‌‌یشها‌که را

‌پاک‌کنمها‌روی‌گونه ‌یم ‌بی‌وقفه ‌کردریخت‌یم. ‌فکر ‌م.

‌.باید‌برگرداند‌.باید‌نگاه‌را‌هم‌پس‌داد‌.الزم‌است

که‌‌ییها‌و‌به‌شماره‌منگاه‌کرد‌ه‌گوشی‌تلفن‌همراهمب

‌حساب ‌به ‌بود، ‌شده ‌بود‌ییها‌پاک ‌شده ‌بالک فکر‌‌.که

از‌این‌اتاق‌گرفت.‌‌شود‌یرا‌دیگر‌نم‌اورد‌‌،که‌الاقل‌مکرد

‌ ‌‌کتاب‌ی‌قفسهسراغ ‌رفتمها گاهی‌:

‌مغ ‌بعضباید ‌شد. ‌برای‌‌کتاب‌یول ها

‌آن ‌اول ‌بود ‌که‌‌ییها‌سوزاندن را

‌رفتم‌یبعد‌باید‌م‌،داشتند‌را‌ی‌اوامضا

‌آن ‌ذوق‌‌سراغ ‌توی ‌بدجور ‌که ها

‌خوردند‌یم ‌)هشتاد‌‌ینتر‌عاشقانه": ها

‌ ‌شعر ‌۹"(فارسی‌ی‌عاشقانهسال ‌کسی‌"، ‌داشتم دوست

‌تهوع‌ماندند‌یو...و...سارترها‌باید‌م‌2"جایی‌منتظرم‌باشد. .

‌ ‌بماند ‌بود ‌بنا ‌ای‌هم ‌عاشقانه ‌اگر ‌رأس‌همه، لیدی‌"در

"آل‌به‌‌1 شل‌‌مپاهای‌مبارت‌که‌رسید‌"قسخن‌عاش"بود.

‌دیگری‌می‌پی‌ی‌منزله‌بهغیاب‌تنها‌"شد:‌ تواند‌‌آمد‌حضور

‌ترک‌می ‌مرا ‌این‌دیگری‌است‌که ‌باشد: ‌این‌‌مطرح کند؛

‌به ‌که ‌می‌منم ‌عزیمت‌‌جا ‌وضعیت ‌یک ‌در ‌دیگری مانم.

اش‌‌ر‌حال‌سفر‌کردن‌است؛‌دیگری‌برحسب‌وظیفهدائم،‌د

‌من‌که‌وظیفه ‌من‌ـــ ‌است؛ ‌گریزپا ‌و عکس‌‌ای‌به‌مهاجر

‌عاشق ‌ـــ ‌بی‌دارم ‌و ‌ساکن ‌منتظر،‌‌ام، ‌مهیا، جنبش،

‌بسته‌میخ ‌همچون ‌ـــ ‌معلق ‌‌کوب، ‌در پرت‌‌ی‌گوشهای

‌".ایستگاهی‌جا‌مانده

‌مانم.‌تکرار‌کردم‌این‌منم‌که‌یمبله‌این‌منم‌که‌به‌جا‌

‌ ‌ادامه‌‌یمبه‌جا ‌درونم‌اینطور ‌کسی‌از ‌این‌‌یممانم‌و داد:

به‌جا‌‌"تنها"مانم‌و‌این‌منم‌که‌‌یمبه‌جا‌‌"تنها"منم‌که‌

ماندم.‌بدبختی‌این‌بود‌که‌تنها‌به‌جا‌مانده‌بودم‌اما‌نه‌‌یم

"دستم‌از‌خواب‌بیرون‌مانده‌بود‌"برجا‌نه‌پا‌برجا..‌دست‌0

ی...‌لعنت‌نتی،‌لعنتی،ام‌از‌خواب‌بیرون‌مانده‌بود.‌لع‌یلعنت

‌شد‌هوار‌بود‌یا‌ضجه‌یا...‌‌یمچیزی‌که‌به‌آسمان‌بلند‌

5 نام اثری از علی باباچاهی 6

نام مجموعه داستانی از آنا گاوالدا 7

نام اثری عاشقانه از رومن گاری 8

ه برگرفته از شعری از گروس عبدالملکیان در مجموع

ها شعر حفره

‌بغض‌‌ینم ‌و ‌نشست ‌می ‌بغض ‌به ‌بار ‌هر ‌اما دانم!

‌بود‌‌چکید.‌یمرفت‌و‌‌یمیم‌سر‌ها‌چشمترکید،‌‌یم بناشده

شود‌و‌موقع‌گفتن‌هم‌‌یمبنویسم.‌گفته‌بود‌بنویس!‌تمام‌

‌زمان ‌هم ‌روی‌میز، ‌بود ‌خودکارش‌زده ‌ته ‌‌با ‌ی‌گوشهاز

اش‌انداخته‌بود‌بعد‌پوشه‌را‌‌یمچنگاهی‌به‌ساعت‌‌چشم

یشش‌را‌تا‌بنا‌گوش‌گشوده‌بود‌و‌اضافه‌کرده‌ن‌بسته‌بود.

‌کنی‌عزیزم.‌یمبود:‌برو‌ببینم‌چی‌کار‌

‌ماهم ‌یک ‌‌حاال ‌چهار‌‌یمداشت شد

‌ ‌و ‌از‌‌ینمماه ‌اول؟ ‌از ‌بنویسم. توانستم

کردم؟‌از‌اولین‌روزی‌که‌‌یمکجا‌شروع‌

ها‌که‌تنها‌‌یبهغرای‌بود‌مثل‌تمام‌غریبه‌

‌تکیه‌ ‌صندلی ‌پشتی ‌به ‌بازتر ‌دهانی با

‌باقی‌ ‌مثل ‌من، ‌روی ‌به ‌رو ‌بود داده

ها.‌از‌یک‌ماه‌و‌نیم‌بعدش‌که‌طرح‌گردش‌گروهی‌‌یبهغر

ریخته‌بود‌و‌تنها‌خودش‌آمده‌بود‌سر‌قرار.‌از‌دو‌ماه‌بعد‌

اولین‌‌از‌آن،‌که‌پایم‌رسیده،‌نرسیده‌به‌خاک‌بالد‌فرانس،

تماس‌تلفنی‌را‌گرفته‌بود.‌اولی‌را!‌یعنی‌قبل‌از‌مامان.‌از‌

‌هفته ‌دو ‌سفر ‌از ‌بعد ‌وقتی‌مامان ‌که ‌بعد ای‌و‌‌شش‌ماه

‌که‌ ‌بود ‌او ‌تنها ‌و ‌بود ‌رفته ‌لیون ‌پراضطرابش‌در اقامت

‌نگاه‌دارد‌و‌کم‌کم‌به‌جای‌زار‌‌توانسته‌بود ‌سر‌پا من‌را

‌دنیا:‌ی‌ترانهین‌تر‌سوزناکزدن‌با‌‌Je suis malade

Complètement malade

Comme quand ma mère sortait le soir

Et qu'elle me laissait seule avec mon

désespoir9

او‌پای‌تلفن‌عادت‌کرده‌‌ی‌هر‌شبه‌باها‌زدنبه‌حرف‌‌

‌ ‌معذب ‌چقدر ‌‌شدم‌یمبودم. ‌تماس ‌البد‌‌ردیگ‌یمکه و

‌ ‌برایش‌گران‌تمام ‌شبی‌ساعت‌ده‌‌شود‌یمچقدر ‌اگر اما

‌ ‌و ‌اش‌ده ‌مثل‌شد‌یمنیم ‌قلبم ‌باران‌ها‌گنجشک، ی‌زیر

‌.کرد‌یمشروع‌به‌تند‌تند‌زدن‌

‌ ‌کجا ‌گفتم‌یماز ‌شروع ‌جایی‌که ‌هر ‌از فرقی‌‌شد‌یم؟

‌آخرش‌‌کرد‌ینم ‌نبود. ‌باز ‌من ‌داستان به‌‌دیرس‌یمپایان

9

های مشهور فرانسوی که توسط خوانندگان مختلف از ترانه

از جمله الرا فابین خوانده شده. ترجمه این قطعه:

من مریضم

کامال بیمار

رفت ها از خانه بیرون می مثل زمانی که مادرم شب

گذاشت. ام تنها می و من را با ناامیدی

‌کج ‌از ‌که‌گفتم‌یما ‌جایی ‌هر ‌از ؟پایان‌‌کرد‌ینمفرقی‌‌شد‌یمشروع‌

‌آخرش‌ ‌نبود. ‌باز ‌من داستان به‌اینجایی‌که‌بودم.‌دیرس‌یم

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 33

‌ی‌گوشههمچون‌بسته‌ای‌جا‌مانده‌در‌‌"اینجایی‌که‌بودم.

‌"پرت‌ایستگاهی.

‌پرت،‌در‌انتظار‌روزی‌آن‌بسته‌بمان‌خواست‌ینمدلم‌ م.

باید‌از‌‌دانستم‌ینمکشف‌شدن.‌مهم‌تر‌شاید‌این‌بود‌که‌

‌چه‌کسی‌بنویسم.

‌ ‌اول ‌ماه ‌چهار ‌طی ‌در ‌به‌‌خواستم‌یمهرزمان شروع

‌ ‌خشکم ‌خودکار ‌و ‌دفتر ‌پای ‌کنم، ‌یکبار‌زد‌یمنوشتن .

‌‌نشاندمش‌یم ‌به ‌رو ‌ام‌ییروروی‌صندلی ‌یکبار ‌ی‌شماره،

‌ظا‌ام‌یگوشروی‌‌اش‌شدهحذف‌ ‌به‌شد‌یمهر ‌چیزی‌که .

‌در‌ ‌نبود. ‌گذشته ‌به ‌نگاه ‌بود ‌چه ‌هر ‌داشتم، ‌تمایل آن

‌از‌هر‌کجا‌شروع‌دمید‌ینمگذشته‌چیزی‌ چیزی‌‌شد‌یم.

ی‌بی‌جوابی‌ها‌سؤال.‌چیزی‌که‌بشود‌دید‌نبود.‌دمید‌ینم

که‌از‌روز‌اول‌نپرسیده‌بودم،‌مثل‌یک‌حباب‌بزرگ‌شده‌

‌مهی‌بود‌که ‌‌بود. ‌دورم‌را ‌تا ‌باری‌که‌گرفت‌یمدور ‌تنها .

‌آمد:‌موفق‌به‌نوشتن‌شدم،‌تنها‌این‌شعر‌به‌خاطرم

‌آه‌ای‌مه‌آلودگی"‌

‌کنم‌ینه‌پیدا‌م

"شوم‌ینه‌پیدا‌م68‌

‌که‌ ‌گفتگوهایی ‌و ‌من ‌همیشگی ‌حکایت ‌آن ‌از ‌بعد و

‌انجامید.‌یمبی‌مخاطب‌به‌طول‌‌ها‌ساعت

‌ ‌باران ‌بلند‌‌یمیک‌روز ‌پاییز ‌بوی ‌هست‌که ‌یادم آمد

رمی‌گشتم‌لیون.‌چمدانم‌از‌یک‌هفته‌شده‌بود‌و‌من‌باید‌ب

ظرف‌روزهای‌‌اتاق‌با‌دهان‌باز‌کز‌کرده‌بود‌و‌ی‌گوشهقبل‌

‌ ‌همین‌ی‌همهآینده ‌با ‌را ‌نیستم ‌و ظاهر‌‌هست

‌بلند‌کرده‌‌یم‌اش‌معصومانه ‌مینو‌صدای‌موسیقی‌را بلعید.

10

شعری از سیروس نوذری

‌دیر‌ ‌هنوزم ‌کنم/شاید ‌پیدا ‌رو ‌تو ‌باید ‌بود: ‌شادمهر بود

‌نیست/...

ردم‌پایین.‌کاش‌کسی‌شادمهر‌عقیلی‌دویدم‌و‌صدا‌را‌آو

‌عاشقانه‌فقط‌باید‌از‌ ‌ترور‌کند. داریوش‌بلند‌‌ی‌حنجرهرا

شد‌با‌اندکی‌تخفیف‌ستار:‌بوی‌موهات‌زیر‌بارون/‌بوی‌‌یم

رنگ‌صداقت‌‌ها‌آن‌ی‌حنجرهگندمزار‌نمناک...هر‌چیزی‌از‌

‌ ‌به ‌من ‌‌یهست‌ی‌همهداشت. ‌به ‌نسلم‌‌ی‌همهام، هستی

‌"مشکوکم،‌مشکوکم‌به‌تو...‌"م:مشکوک‌بودم.‌بلند‌خواند

هایم‌را‌جا‌‌یدسی‌‌ی‌همهگریستم.‌‌یمزدم‌و‌‌یمزیر‌خنده‌

عاشقانه‌هم‌از‌آن‌روز‌از‌جهان‌من‌رخت‌‌ی‌ترانهگذاشتم.‌

یی‌رنگی‌جا‌اگر‌زمانی،‌بربست.‌و‌در‌پی‌آن‌سینما،‌سینما

گرفت.‌تنها‌عاشقانه‌ای‌که‌جرات‌کردم‌و‌دیدم‌‌یماز‌عشق‌

"عشق"‌عشاقی‌66 ‌با ‌وقتی‌پگاه‌‌بود ‌مرگ‌و ‌به ‌رو ‌و پیر

‌بدون‌قلب‌ ‌ای‌دیوانه‌و ‌البد‌نویسنده گفت‌که‌پایانش‌را

کردم:‌چه‌پایانی!‌بهتر‌از‌این‌ممکن‌‌یمنوشته‌با‌خودم‌فکر‌

‌نبود.

‌چیزی‌ننوشته‌ ‌لیون. ‌ملکی‌برگشتم بدون‌دیدن‌دکتر

گفت:‌برو‌و‌بگو‌نمی‌تونی‌بنویسی‌و‌مینو‌‌یمبودم.‌مامان‌

بی‌سواد‌و‌دندان‌گرده.‌زنک‌‌شان‌مههگفت:‌زنک‌مثل‌‌یم

من‌‌کرد.‌ینمبی‌سواد‌بود‌یا‌نبود‌به‌حال‌من‌چندان‌فرقی‌

‌تنها‌چیزی‌که‌نام‌‌ینم توانستم‌چیزی‌از‌گذشته‌بنویسم.

کرد،‌طرحی‌بود‌از‌دیدارهومان‌‌یمهومان‌در‌خاطرم‌ایجاد‌

‌اصالدر‌جایی‌که‌معلوم‌نبود‌کجا‌بود‌ودیدار‌با‌آدمی‌که‌

‌هو ‌نبود ‌اول‌معلوم ‌ماههای ‌که ‌دیداری ‌نبود. ‌یا ‌بود مان

‌خشم‌و‌ ‌عشقی‌آمیخته‌با ‌بود، ‌عشق‌همراه ‌با شاید‌هنوز

‌ماند.‌یمکم‌کم،‌تنها‌خشم‌

‌شده‌ ‌عازم ‌باالخره ‌و ‌بودم ‌جمع‌کرده ‌بساطم‌را ‌و بند

‌هومان،‌ ‌مه ‌در ‌ماندن ‌هومان، ‌ماجرای ‌در ‌ماندن بودم.

‌تند‌باد‌هومان...نباید‌ روم.‌گذاشت‌که‌ن‌یمطوفان‌هومان،

‌یاد‌‌ام‌مکالمهآخرین‌ ‌آتاتورک‌به ‌فرودگاه ‌در ‌هومان‌را با

‌ ‌پیش‌او ‌از ‌آخرین‌باری‌که ‌آخرین‌باری‌‌یمآوردم. رفتم.

‌من ‌‌بودم‌که ‌ظاهر ‌در ‌هنوز‌یمکه ‌و همچون‌‌"رفتم

‌‌بسته ‌مانده‌ی‌گوشهای‌در ‌از‌"پرت‌ایستگاهی‌جا ‌نبودم. ،

‌بریده، ‌بود. ‌هق‌هق‌افتاده ‌حرف‌بر‌اشک‌به ‌و‌‌یمیده زد

‌ ‌دو ‌عشق‌‌ی‌هفته...فقط ‌شد. ‌دیگری ‌آدم ‌آن ‌از بعد

‌اش‌پاره‌شده‌بود‌یا؟؟؟‌یدان

آمده.‌نفرت‌انگیز‌‌یمبدم‌‌ها‌فرودگاهفکر‌کردم‌همیشه‌از‌

‌زندان‌ ‌نه، ‌شاید‌زندان‌باشد. ‌در‌جهان‌تنها ‌فرودگاه ‌از تر

‌بخت‌ ‌مجرم ‌زندانبان ‌حتی ‌هم ‌زندان ‌در ‌نیست. هم

11

به کارگردانی میشایل هانکه Amour اشاره به فیلم

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 011

کس،‌هیچ‌کس‌را‌‌شناسد.‌در‌فرودگاه‌هیچ‌یمبرگشته‌را‌

آیند‌که‌‌یمشناسد.‌هیچ‌کس‌برای‌ماندن‌نیامده.‌همه‌‌ینم

‌پس‌نه‌اخمی‌ ماند‌و‌نه‌لبخندی،‌نه‌هیچ‌دیدار‌‌یمبروند.

‌"درها‌فقط‌ی‌همهماندگاری.‌و‌بدتر‌از‌آن‌هیچ‌خاطره‌ای‌

"گیت09‌‌ ‌و ‌تنها‌‌ها‌آدم‌ی‌همهبودند ‌شکل، ‌رنگ‌و ‌هر از

‌که‌بعد ‌شاید‌به‌همین‌دلیل‌بود ‌رفتن‌و‌‌مسافر. ‌بارها از

‌اورلی، ‌گل، ‌دو ‌شارل ‌آتاتورک، ‌فرودگاه ‌در ،‌امام‌آمدن

شناختم.‌هر‌‌ینمرا‌هنوز‌به‌خوبی‌‌ها‌آنکابل...‌هیچ‌کجای‌

شدم.‌من‌‌یمپرسیدم‌و‌بار‌بعد‌باز‌گم‌‌یمشدم.‌‌یمبار‌گم‌

‌باید‌‌یمگم‌ ‌بدجور‌روشن‌بود، ‌فرودگاه‌تکلیفش‌اما شدم،

‌گذ‌یمفقط‌یک‌اسم‌برایش‌ ‌بیش‌از‌گذاشتند: ‌اینجا رگاه.

انداخت...هومان‌در‌‌یمهر‌جای‌دیگر‌اما‌من‌را‌یاد‌هومان‌

‌مثل‌ ‌ریزان ‌اشک ‌هومان ‌فرودگاه، ‌در ‌تماسش آخرین

‌را‌ ‌مادرش ‌دامن ‌که ‌گریان کودکی

گیرد‌که‌مادر‌بماند‌ولی‌چه‌کسی‌‌یم

‌آدمیزاد.‌ ‌کودک ‌از ‌کارتر خیانت

طعم‌تلخ‌فرودگاه‌را‌به‌‌ها‌بچه‌ی‌همه

‌...آن‌که‌چ‌یممادرانشان‌ ‌همه شانند.

‌‌ینم ‌انتخاب ‌بماند،‌‌ینمرود، ‌که کند

‌رفتن‌بلد‌نیست.

‌آتاتورک‌ رفتم‌و‌رفتم‌و‌‌یمباید‌از

‌دور‌ریخته‌بودمها‌عاشقانه‌رفتم... ‌توی‌‌.یم‌را هندزفری‌را

‌هواپیما‌ ‌راهروهای ‌در ‌فرهاد ‌صدای ‌و ‌گذاشتم گوشم

‌مهتاب.. ‌شب ‌یه ‌میبره‌‌ماه‌پیچید: ‌...منو ‌خواب ‌تو میاد

‌کوچه‌به‌کوچه‌...باغ‌انگوری‌باغ‌آلوچه‌......

‌ ‌فصل‌آلوچه ‌و ‌بود ‌سر‌‌ها‌مدتپاریس‌سرد ‌به ‌که بود

‌این‌چهارمین‌سال‌بود.‌چهار‌سالی‌که‌به‌هر‌ رسیده‌بود.

‌ ‌‌یمچه ‌چیز ‌یک ‌به ‌شدن.‌‌ینم‌اصالارزید ‌دکتر ارزید:

‌آخرش‌پی‌اچ‌دی،‌یک‌بیالخ‌‌یممهشید‌ ‌می‌دانی! گفت:

‌بیالخی‌که‌پایش‌‌0۱"یبزرگ‌دیگر"گنده‌ست‌به‌ و‌بود.

‌بهایی‌را‌داده‌بودم‌که‌من‌را‌آنی‌کرده‌بود‌که‌شده‌بودم،

‌از‌دست‌بدهی‌دنبال‌بها یی‌چون‌امنیت.‌وقتی‌امنیتت‌را

‌‌یمعشق‌ ‌کار‌‌ها‌آدمگردی. ‌امنیت‌همه ‌دنبال‌عشق‌و به

کشند.‌وودی‌آلن‌‌یمبه‌خاطر‌این‌دو‌آدم‌‌ها‌آدمکنند.‌‌یم

‌رداشتش‌از‌جنگ‌و‌صلح‌راخیلی‌باهوش‌بوده‌که‌اسم‌ب

"عشق‌و‌مرگ"گذاشته.‌چه‌چیزی‌قریب‌تر‌از‌این‌دو.‌‌61

‌کمی‌ ‌یا ‌مرگ‌‌یشپسال‌پیش‌بود ‌از ‌برای‌هومان ‌که تر

12

Gate 13

Grand Autre 14

نام فیلمی به کارگردانی وودی آلن که اقتباس آزادی است

از "جنگ و صلح" تولستوی

‌چند‌روز‌بعدش‌ ‌بود‌که‌دیوانه‌شدم. ‌خندیده گفته‌بودم.

یش‌را‌پر‌ها‌چشمکارهای‌تز‌عازم‌کابل‌بودم.‌‌ی‌ادامهبرای‌

‌در ‌و ‌رفتم ‌نرو. ‌که: ‌بود ‌کرده ‌اشک ‌دائم‌‌از فرودگاه

‌نشده‌بود.‌‌یمیم‌سر‌ها‌چشم ‌قرار‌بود‌همراهم‌باشد، رفت.

کردم‌خودخواهم.‌یک‌‌یمآمد‌حس‌‌یمخوشحال‌بودم.‌اگر‌

‌سرمای‌کابل‌ ‌بودم. ‌مانده ‌زنده ‌برگردم. ‌که ‌بود ‌مانده روز

آوردم‌‌یماستخوان‌سوز‌بود.‌سرمای‌استخوان‌سوز‌را‌تاب‌

می‌هزار‌تابستان.‌یک‌روز‌مانده‌بود‌تا‌به‌او‌برگردم‌به‌گر

‌ ‌‌ی‌شکوفهبه ‌ردیف‌سفید‌‌خنده‌ی‌گشودههمیشه اش‌که

ی‌عمیق‌ها‌رگبخشید.‌به‌‌یمیش‌را‌در‌آن‌به‌من‌ها‌دندان

‌ ‌دوست ‌نبود ‌و ‌بود ‌آن ‌به ‌دستانش ‌بلند اش.‌‌یداشتنو

‌خودشان‌‌یم ‌ایران. ‌ببرم ‌افغانستان ‌سوغات خواستم

باالتر‌فروشگاه‌مورد‌نظر‌دو‌چهار‌راه‌‌گفتند:‌شیر‌پیره.‌یم

‌برف،‌ ‌بیرون، ‌بود. ‌اقامتم ‌هتل‌محل از

‌ ‌خسته‌‌یمسنگین ‌سست‌و ‌تنم بارید.

‌خودم‌ ‌دور ‌را ‌پتو ‌و ‌کشیدم ‌دراز بود.

‌ ‌حتی ‌کرده‌‌ها‌ملحفهپیچیدم. ‌یخ هم

‌ساعتی‌ ‌نیم ‌خستگی ‌شدت ‌از بودند.

‌ ‌برد. ‌ها‌چشمخوابم ‌به ‌رو ی‌ها‌دانهیم

ریز‌برف‌که‌حاال‌با‌سرعت‌کمتری‌فرو‌

‌شد.‌یم ‌باز ‌‌افتادند ‌راه افتادم.‌‌یمباید

‌ ‌‌یمدیر ‌کاله ‌شال‌و ‌برق‌‌یمشد. ‌و ‌صدای‌رعد ‌که کردم

آسمان‌این‌‌ی‌وهیشآمد.‌عجب!‌برف‌و‌رعد‌و‌برق!‌البد‌این‌

‌دیار‌است،‌دیگر.

‌را ‌در ‌هتل ‌دست ‌به ‌کالشنیکف ‌نگهبان به‌‌نجیب،

مهربانی‌به‌رویم‌گشود.‌خیابان‌پوشیده‌از‌برف‌و‌یخ‌بود.‌

‌بلد‌شده‌بودم.‌یخ‌‌یابانخمهارت‌رد‌شدن‌از‌ های‌کابل‌را

‌ ‌و ‌نوردی ‌گل ‌را‌‌تر‌بزرگنوردی، ‌خود ‌ترس ‌همه از

‌قدم،‌یم ‌هر ‌با ‌‌نوردیدم، ‌نزدیک‌تر ‌او ‌به ‌حاال شدم‌‌یمو

برایش‌یک‌تکه‌الجورد‌اصل‌و‌زیبا‌گرفته‌بودم‌و‌باید‌مزه‌

چشید.‌چشیدنش‌را‌تصور‌‌یمخوش‌مزه‌را‌هم‌‌ی‌رهیرپیش

یش‌ها‌چشمه‌کردن.‌برق‌کردم.‌نگاهش‌را‌موقع‌مزه‌مز‌یم

‌ ‌درک‌آن ‌‌ی‌مزهموقع ‌که ‌نزدیک‌تر ‌نظیر... رفتم‌‌یمبی

‌ ‌اوضاع ‌بودن ‌غیرمعمول ‌و ‌دگرگونی ‌سر‌‌یممتوجه شدم.

‌تانک‌‌6۹ها‌سرک ‌یک ‌و ‌بودند ‌کرده ‌مسدود ‌زنجیر ‌با را

‌مأموروسط‌چهارراه‌سبز‌شده‌بود.‌خواستم‌جلوتر‌بروم‌که‌

‌ه‌است.توانی‌رد‌بشوی.‌انتحاری‌شد‌ینمصدایم‌کرد:‌

‌درست‌در‌ ‌بود. ‌انفجار ‌صدای ‌نبود ‌برق ‌و ‌رعد صدای

‌من‌نیم‌ساعت‌پیش‌به‌خواب‌‌ی‌راسته شیرپیره‌فروشان.

15

ها به معنای خیابان است. در زبان افغان

‌دور‌ریخته‌بودم.‌ها‌عاشقانه یم‌را

‌توی‌گوشم‌گذاش تم‌و‌هندزفری‌را

‌راهروهای‌هواپیما‌ ‌در صدای‌فرهاد

میاد‌تو‌‌ماه‌پیچید:‌یه‌شب‌مهتاب..

خواب‌...منو‌میبره‌...کوچه‌به‌کوچه‌

‌...باغ‌انگوری‌باغ‌آلوچه‌...

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 010

‌و‌ ‌بود ‌یخ ‌تنم ‌بودم. ‌رفته ‌زندگی ‌خواب ‌به ‌که مرگ‌نه

کردم‌‌ینمحسی‌عجیب‌و‌گنگ‌داشتم‌دیگر‌به‌هومان‌فکر‌

فردای‌آن‌دیگر‌به‌هومان‌‌در‌راه‌بازگشت‌به‌هتل‌و‌حتی

‌ ‌از‌کر‌ینمفکر ‌که‌فقط‌مرگ‌قدرتمند‌تر ‌انگار ‌عجب! دم.

‌ ‌چنین‌حسی‌را‌‌بعدهاعشق‌بود. ‌مشابه ‌دیگر فقط‌یکبار

‌ ‌رها ‌حس‌نوعی ‌شدگداشتم. ‌آن ‌و ‌یک‌تقری ‌همین یبا

‌ساعت‌پیش‌بود.

‌ ‌سال ‌دو ‌نه‌‌یمحدود ‌و ‌صدایی ‌نه ‌خبری، ‌نه گذشت.

چیزی‌برای‌طی‌شدن‌و‌رسیدن.‌مینو‌‌ها‌فاصلهپشت‌این‌

‌برای‌یم ‌باید ‌مژه‌‌گفت ‌کنی. ‌ایجاد ‌تنوع ‌روحیه تغییر

‌ ‌روی‌ردیف ‌یک‌ردیف‌نامنظم‌ها‌مژهکاشتم. ‌پشتم ی‌پر

‌بود.ها‌مژه ‌شده ‌کلفت‌سبز ‌نه‌خ‌ی‌کت‌و یلی‌وقت‌بود

کردم.‌می‌دانی‌هیچ‌‌ینمبرای‌او‌و‌نه‌برای‌کس‌دیگر‌گریه‌

‌کند.‌ ‌ایجاد ‌قدرت ‌اشک ‌نریختن ‌فرو ‌که ‌نیست زمان

دیده‌تر‌از‌آن‌هستند‌‌ریزند،‌آسیب‌ینمیی‌که‌اشک‌ها‌آدم

‌چنین‌ ‌به ‌هم ‌من ‌کند. ‌باز ‌کارشان ‌از ‌ای ‌اشک‌گره که

‌یادم‌ ‌آن‌شب‌را ‌بودم. ‌شبی‌‌ینمناامیدی‌ای‌رسیده رود،

‌ ی‌زنی‌در‌دستش‌رفته‌ها‌دستکه‌فهمیدم‌رفته‌است‌با

ی‌زنی‌برای‌همیشه‌او‌را‌با‌خود‌برده‌بود.‌ها‌دستاست.‌و‌

یلی‌که‌روی‌در‌س‌شیها‌قطرهو‌‌دیچک‌یماشک‌بی‌اختیار‌

‌‌میها‌گونه ‌سوزشی‌‌ختیر‌یمفرو ‌با ‌پلکم ‌بود. گم

ی‌لق‌شده‌مثل‌خنجر‌در‌ها‌مژهو‌ته‌‌دیخار‌یموحشتناک‌

‌این‌ناوک‌مژگان! ‌آخ‌از عاشقی‌نبود‌‌62آن‌فرومی‌رفتند.

افسوس‌اما‌که‌بر‌دل‌او‌بنشیند.‌بی‌اختیار‌شروع‌به‌کندن‌

‌ ‌هر ‌با ‌از‌‌ی‌مژه‌ی‌دانهکردم ‌عدد ‌چهار ‌سه مصنوعی

16

اشاره به این شعر حافظ: " دل که از ناوک مژگان تو در

ابروی تو بود"ی کمانخانهگشت/باز مشتاق خون می

ی‌پف‌کرده‌ها‌پلک.‌دیدن‌شد‌یمی‌خودم‌هم‌کنده‌ها‌مژه

و‌بی‌مژ‌ه‌ام‌فردا‌در‌آینه‌رقت‌انگیز‌بود.‌هیچوقت‌تا‌آن‌

‌انقدر‌زشت‌ندیده‌بودم.‌دیگر‌هومان‌در‌‌میها‌چشمروز‌ را

‌پیدا‌نبود.‌چشمی‌بود‌ها‌آنپیدا‌نبود.‌دیگر‌کسی‌در‌‌ها‌آن

د‌از‌آن‌پر‌نشد‌و‌فرو‌نریخت.‌و‌در‌واقع‌بع‌ها‌مدتکه‌باز‌تا‌

‌بود‌که‌من‌به‌آن‌مرز‌ناامیدی‌بی‌اشک‌رسیده‌بودم.

چهارمین‌سفرم‌به‌فرانسه‌نه‌خشمی‌به‌همراه‌داشت‌و‌

‌هواپیما‌ ‌در ‌شیفتگی. ‌نه ‌دلتنگی، ‌نه ‌دوری، ‌نه ‌نفرتی. نه

‌برای‌هیچکس‌ننوشتم.‌در‌فرودگاه‌ دیگر‌برای‌او‌ننوشتم.

‌رفتن‌بودم.‌جایی‌از‌ادوارد‌ ‌خود سعید‌تنها‌پر‌از‌اضطراب

خواندم:‌

ای‌‌تر‌و‌به‌گونه‌هیچ‌چیز‌در‌زندگی‌برای‌من‌دردناک"

بی‌شمار‌در‌کشورها،‌‌های‌ییتر‌از‌جا‌به‌جا‌متناقض‌پرشور

مختلف‌نبود.‌همة‌این‌جا‌به‌‌های‌یطها‌و‌مح‌ها،‌زبان‌خانه

بودند‌که‌در‌طول‌سالیان‌سال‌مرا‌در‌حرکت‌نگاه‌‌ها‌ییجا

این‌نتیجه‌رسیدم‌که‌.‌با‌تحلیل‌این‌وضعیت‌به‌داشتند‌یم

در‌من‌ترسی‌پنهان‌اما‌ناگزیر‌از‌آن‌وجود‌داشت‌که‌دیگر‌

‌کشف‌ ‌بعدها ‌اما ‌نگردم. ‌موقعیت‌باز ‌به‌آن‌مکان‌یا هرگز

کردم‌که‌برغم‌آن‌ترس،‌من‌همواره‌خود‌شرایط‌عزیمت‌

را‌برای‌خویش‌فراهم‌کرده‌و‌در‌نتیجه‌به‌گونه‌ای‌ارادی‌

‌هجرت ‌این ‌داده‌به ‌در ‌تن ‌ناپیدایی‌در‌چیزی‌…ام.‌ها

،‌در‌این‌واقعیت‌که‌جای‌دیگران‌برای‌او‌رود‌یم‌که‌کسی

و‌جای‌او‌برای‌دیگران‌خالی‌خواهد‌بود‌و‌همچنین‌از‌این‌

‌باید‌به‌تبعید‌و‌جدایی‌از‌ حس‌عمیق‌و‌نظام‌مند‌که‌او

‌بوده ‌بخش ‌آرامش ‌برایش ‌که ‌چیزهایی ‌در‌‌همة ‌تن اند

را‌به‌نوعی‌‌و‌شما‌پروراند‌یدهد،‌در‌شما‌نیاز‌به‌رفتن‌را‌م

‌و‌بهر‌سو،‌ترس‌بزرگ‌در‌هنگام‌رفتن‌برد‌یخلسه‌فرو‌م .

‌م‌ماند‌یباقی‌م ‌شده ‌رها ‌را ‌خود ‌شما ‌چند‌بینید‌یو ‌هر ،

‌"روید‌یخودتان‌باشید‌که‌م

‌ای‌ ‌جدایی ‌و ‌تبعید ‌ماز ‌در ‌...من ‌ترس ‌درد، شور،

‌ ‌بودم؟ ‌کرده ‌گیر ‌که‌خودخواسته ‌بودم ‌شده ‌مردی مثل

چایش‌هم‌شده‌به‌خواب‌تنها‌میان‌دو‌نشئگی‌روی‌بخار‌

‌‌یم ‌و ‌خیال‌‌یزندگرود ‌خواب‌و ‌همان ‌شکل ‌به اش‌تنها

‌ ‌ادامه ‌اگر‌‌یمکوتاه ‌اما ‌نداشت. ‌را ‌هوای‌هومان ‌دلم یابد.

‌از‌ ‌پیش ‌از ‌گذشته، ‌از ‌بنویسم ‌چیزی ‌بود ‌بنا ‌هم هنوز

یزی‌به‌چ‌گذشته،‌از‌آن‌بی‌زمانی‌که‌من‌درش‌با‌او‌بودم،

شد‌که‌آن‌فرم‌را‌از‌‌یمآوردم.‌بیش‌تراز‌دو‌سال‌‌ینمخاطر‌

‌رفته‌بودم‌که‌بنویسم‌و‌ دست‌دکتر‌ملکی‌گرفته‌بودم‌و

‌رفته‌بودم‌که‌رفته‌بودم...

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 018

گفت‌از‌اینکه‌‌یمها‌‌یگزینجامهشید‌همیشه‌از‌جادوی‌

آید‌که‌مثل‌هومان‌و‌هیچکس‌دیگر‌نیست‌‌یمروزی‌کسی‌

‌به ‌نه ‌به‌قبل‌و ‌نه ‌دیگر ‌تو ‌نخواهی‌‌و ‌هومان‌فکر ‌از بعد

‌خودش‌بهرو ‌شعر‌کرد. ‌با‌سواد‌بود. ‌معرفی‌کرده‌بود. ز‌را

‌بود‌و‌خیلی‌‌یم ‌کتاب‌فلسفی‌خوانده ‌پنج‌تا ‌چهار، گفت.

‌ ‌گوگل ‌‌یمخوب ‌سعی ‌اما‌‌یمکرد. ‌باشد ‌رمانتیک کرد

‌می‌دانی‌ ‌نداشت. ‌اصالصدایش‌کشش‌رمانتیک‌بودن‌را

‌ ‌تو ‌و ‌چیزش ‌همه ‌یعنی ‌مرد ‌یک ین‌تر‌شاعرانهصدای

‌اگر‌با‌ اد‌ادا‌کنی،‌خنده‌آور‌بی‌استعد‌ی‌حنجرهکلمات‌را

شوند.‌بهروز‌رفت.‌بعد‌از‌آن‌علی‌که‌عکاس‌پرمدعایی‌‌یم

،‌بهار‌بود‌که‌تنها‌یک‌بار‌دیدمش.‌از‌آن‌ژیگولوهای‌لوس.

بی‌‌کالعکس‌امیر‌را‌نشانم‌داد‌که‌خوب‌زشت‌بود‌و‌...بعد‌

‌شکل‌‌یگزینجاخیال‌جادوی‌ ‌به ‌شدم. ‌عادت‌‌یزندگها ام

‌کا‌یم ‌درس، ‌درس، ‌درس، ‌به ‌عاشقانه‌کردم. ‌فیلم ‌و ر

‌عاشقانه‌ ‌شعر ‌و ‌نشنیدن ‌عاشقانه ‌موسیقی ‌و ندیدن

‌ ‌فقط‌با ‌چهل‌‌یلمفنخواندن. های‌قدیمی‌حالم‌خوب‌بود.

دورتر.‌انگار‌که‌قدمت،‌‌اصالسال‌پیش،‌پنجاه‌سال‌پیش،‌

‌چیزی‌از‌اصالت‌با‌خود‌داشته‌باشد‌و‌یا‌چیزی‌از‌امنیت.

‌د‌یمشهریور‌به‌دمش‌‌ ‌پاییز‌نزدیک‌بود. و‌هفته‌رسید.

شد.‌سال‌آخر!‌چند‌‌یمبعد‌بلیط‌داشتم‌برای‌پاریس.‌تمام‌

‌باورم‌‌یمماه‌بعدش‌دفاع‌ شود.‌‌یمشد‌که‌تمام‌‌ینمکردم.

کنم‌هیجان‌تمام‌شدن‌کمتر‌از‌هیجان‌شروع‌‌یمحاال‌فکر‌

کند.‌در‌هر‌دو‌انتظاری‌‌یمکردن‌نیست‌اما‌جنسش‌فرق‌

‌ماندن‌فرق‌ ‌نوع‌منتظر ‌کند‌یمهست‌اما ‌دومی‌ما ‌در با‌.

هنوز‌در‌‌رود‌یمشدیم.‌آنقدر‌که‌دیگر‌یادمان‌‌آختانتظار،‌

‌انتظار‌برایمان‌مثل‌حیوانی‌خانگی‌میبر‌یمپروسه‌به‌سر‌ .

‌چایی ‌در ‌رفته ‌و ‌آمده ‌آموز. ‌دست ‌و ‌اهلی که‌‌شده.

‌مینوش‌یم ‌که ‌کتابی ‌در ‌که‌‌میخوان‌یم، ‌سیگاری در

‌.‌همه‌تن‌انتظار‌شدیم‌و‌بی‌انتظار‌منتظریم.میکش‌یم

‌هم‌ ‌نداشتم.مثل ‌مستقیم ‌پرواز پیاده‌‌آتاتورک‌یشه

‌به‌‌شدم‌یم ‌بعدی ‌هواپیمای ‌توقف ‌ساعت ‌سه ‌از ‌بعد و

پر‌از‌کتاب‌و‌یادداشت‌‌ام‌یپشت.‌کوله‌آمد‌یممقصد‌پاریس‌

بود.‌چیزی‌که‌در‌طی‌پنج‌سال‌گذشته‌به‌آن‌اضافه‌شده‌

‌فرودگاه‌ ‌تابلوی ‌روی ‌پرواز ‌به ‌بود ‌مانده ‌ساعت ‌دو بود.

‌این‌کردم‌یم‌چشم‌چشم،‌دنبال‌گیت‌مورد‌نظر ‌امان‌از .

‌ها‌تیگ ‌و ‌پراکنده ‌کردم‌ها‌شمارهی ‌پیدایش ‌ریزشان. ی

686‌ ‌شدم ‌خوشحال ‌حتی‌شناختمش‌یم. ‌آدم ‌عجب! .

‌تلفنم‌زنگ‌‌تواند‌یم ،‌خورد‌یماهلی‌یک‌گیت‌هم‌بشود.

‌پایان‌ ‌به ‌کارش ‌که ‌داد ‌خبر ‌و ‌ایران ‌از ‌بود ویراستارم

ی‌ها‌کتاب‌ی‌مهه.‌با‌شد‌یمداشت‌سبک‌‌میها‌شانهرسیده.‌

‌ ‌کوله ‌‌ام‌یپشتتوی ‌صدای ‌حتی .‌آمد‌یم‌اش‌یسبکهم

‌ ‌در ‌را ‌‌ی‌نهیآخودم ‌نگاه ‌اصلی ‌سالن با‌‌کردم‌یمبزرگ

‌ها‌یاکتانی‌سفید‌و‌کوله‌پشتی‌صورتی‌شکل‌بچه‌مدرسه‌

‌موسیقی‌ ‌گوشم. ‌توی ‌گذاشتم ‌را ‌فری ‌هندز ‌بودم. شده

‌هم‌ ‌باره ‌هزار ‌را ‌ترک ‌این ‌بود. ‌گالدیاتور ‌فیلم متن

‌‌یم ‌آخ این‌موسیقی‌بوی‌باران‌‌اصالتوانستم‌گوش‌کنم.

یم‌خیره‌شده‌بودم‌از‌پشت‌ها‌چشمداد.‌بوی‌خانه‌...به‌‌یم

رفت.‌‌یمسرم‌مردی‌با‌عجله‌به‌سوی‌راهروی‌هزار‌دروازه‌

‌بود. ‌‌مردیکه‌هومان ‌آینه ‌دور‌‌یمدر ‌بود. ‌خودش رفت،

کردم‌‌یمخودم‌نگاه‌‌یها‌چشمشد‌و‌من‌باز‌داشتم‌به‌‌یم

‌باران‌رفته‌بود‌از‌‌که‌لحظه ‌مردی‌که‌در ‌ها‌آنای‌پیش،

‌این‌ ‌از ‌یکی ‌زیر ‌از ‌البد ‌ساعتی ‌از ‌بعد ‌و ‌بود گذشته

‌شد.‌یمشد‌و‌برای‌همیشه‌در‌آسمان‌گم‌‌یمرد‌‌ها‌شماره

‌شدم‌ ‌موفق ‌باالخره ‌سال ‌دو ‌از ‌بیش ‌از ‌بعد امروز

‌ ‌من‌‌مسلمابنویسم. ‌از ‌ملکی ‌دکتر ‌که ‌نیست چیزی

‌د‌یم ‌برای ‌هم ‌من ‌خوب ‌خواست. ‌ملکی نویسم،‌‌ینمکتر

‌■ نویسم.‌یمبرای‌تو‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 019

«ها هست‌فکرهایی که با بعضی» داستان‌«سمیه‌سیدیان‌سیده»نویسنده‌‌

‌«؟کرده‌یمچی‌فکر‌‌به‌،دهیپر‌یموقتی‌از‌کوه‌»-

‌کاپشن‌سیاهش‌و‌ی‌قهیاحسان‌سرش‌را‌کرده‌بود‌توی‌

ظهر‌بود‌که‌با‌هم‌از‌چهارراه‌‌کینزد‌.دیپرس‌یماز‌مرصاد‌

‌ ‌دارها،‌ابانیخ‌.شدند‌یمرد ‌ومغازه یکی‌‌یکی‌خلوت‌بود

‌‌شانیها‌کرکره پس‌‌یرفتگر‌پایین.‌دندیکش‌یمرا

.‌کرد‌یمجابه‌جا‌‌اش‌یگارخشک‌را‌با‌جارو‌توی‌‌یها‌مانده

آبی‌از‌توی‌چاله‌‌ی‌شدوپشنگهموتورسواری‌با‌سرعت‌رد‌

‌پاشیده‌شد‌به‌لباس‌مرصاد.

‌رفت. ‌جلو ‌دوقدم ‌دادو ‌فحشی ‌لب ‌زیر ‌اناحس‌مرصاد

کرد‌به‌‌نگاه‌ای‌که‌سر‌چهارراه‌گذاشته‌بودند.‌جلوی‌حجله

‌‌ییها‌المپ ‌نور روی‌‌شان‌یرنگکه

‌بود: ای‌»‌صورت‌کاغذی‌سیاوش‌افتاده

‌با‌‌ی‌هفته‌نیهم‌!پسر‌ای! پیش‌بودکه

‌«سیاوش‌قرار‌کوه‌رو‌گذاشتیم‌ها!

مرصاد‌دست‌کشید‌روی‌ته‌ریش‌زبر‌

‌تر‌ ‌تیره ‌را ‌صورتش ‌که ‌ای چندروزه

‌کاش‌هیچ‌وقت‌نرفته‌بودیم.»‌کرده‌بود:

‌‌کاش ‌اه!‌کرد‌ینمقبول ‌دونم ‌می ‌چه .

‌«لعنت‌به‌این‌زندگی!

احسان‌نگاه‌کرد‌به‌سینی‌خرمای‌جلوی‌عکس‌که‌پودر‌

کنه‌این‌چیزهارو‌‌آدم‌فکر‌می»‌نارگیل‌سفیدش‌کرده‌بود:

می‌بینه.‌ناسالمتی‌‌ها‌لمیفمی‌خونه‌یا‌تو‌‌ها‌کتابفقط‌تو‌

‌!«ها‌یه‌کم‌با‌هم‌رفیق‌بودیم

روی‌‌گذاشت‌یمنگاهی‌به‌رفتگر‌انداخت‌که‌جارویش‌را‌

وقتی‌‌چرا‌یکی‌من!‌هیچ‌وقت‌ازش‌پرسیدم‌چته؟»‌گاری:

‌«توخودت؟‌یریمداریم‌شر‌و‌ور‌می‌گیم‌یه‌دفعه‌

مرصاد‌نوک‌انگشتش‌را‌کشید‌روی‌روبان‌سیاهی‌که‌به‌

‌را‌تکان‌داد.‌سرش‌قاب‌عکس‌چسبیده‌بود.‌ی‌گوشه

سر‌هر‌چهارراه‌یه‌‌حاال‌فایده!چه‌»‌احسان‌دوباره‌گفت:

‌به‌یاد‌سیاوش...‌دوستان‌هرگز‌‌ینیب‌یمحجله‌ و‌عکسش.

‌ ‌رفیق.‌کنند‌ینمفراموشت ‌میای ‌چه ‌این‌‌.. ‌از دونم

‌...!«ها‌حرف

‌ ‌که ‌کرد ‌نگاه ‌رفتگر ‌به ‌‌دیچیپ‌یماحسان ‌ی‌کوچهتوی

‌مسجد. ‌شد.‌یصدا‌کنار ‌بلند ‌به‌‌احسان‌اذان ‌کرد نگاه

‌،دیخند‌یمرفته‌وقتی‌‌ادمی‌هنوز‌یه‌هفته‌نشده،»-‌عکس:

‌.کرد‌یمموهاش‌روچه‌جوری‌درست‌‌ای‌.شد‌یمشکلی‌‌چه

‌«هیچ‌وقت‌نبوده...‌انگارکه

‌ ‌با‌‌شیها‌چشم‌ی‌گوشه‌و‌دیلرزصدایش ‌افتاد. چروک

‌بود، ‌خیس‌کرده ‌چشمش‌را ‌پشت‌دست‌اشکی‌که‌کنار

‌حجله.‌پاک ‌کنار ‌نشست‌روی‌جدول ‌گفت:‌دوباره‌کرد.

رو‌از‌قبل‌‌اش‌نقشه‌ای‌ررو‌کرده،دفعه‌این‌کا‌به‌نظرت‌یه»

‌«کشیده‌بود؟

‌احسان:‌یها‌چشمزل‌زد‌به‌‌مرصاد‌روبه‌رویش‌ایستاد‌و

‌«چی؟»

دفعه‌گفت‌از‌بلندی‌که‌نگاه‌می‌‌یادمه‌یه»احسان‌گفت:‌

‌داره‌‌ردشیگ‌یم‌ارتفاع‌کنه، ودوست

‌«خودش‌رو‌بندازه‌پایین

‌رادر‌هم‌ ‌گزید‌وابروها مزصاد‌لبش‌را

‌س‌شیپا‌کشید. ‌روی ‌را ‌یها‌زهیرنگ

‌کف‌پیاده‌رو‌فشار‌داد...

‌روی‌‌مرصاد‌.... ‌میگذارد ‌را پایش

‌ای، ‌شکسته ‌سنگ را‌‌دستش‌تخته

‌‌کوبد‌یم ‌ازباال،‌‌ی‌شانهبه ‌که سیاوش

جای‌تو‌بودم‌زیاد‌پایین‌‌من‌آهای!»‌:کند‌یمپایین‌را‌نگاه‌

‌«ها‌کردم‌ینمرو‌نگاه‌

‌ ‌عقب ‌چته؟»‌:کشد‌یمسیاوش‌خودش‌را ‌دیوونه ‌هوی

‌...«من

‌«چیه‌زهرت‌ترکید؟»‌:خندد‌یمرصاد‌م

‌:ردیگ‌یمجلوو‌سرش‌را‌باال‌‌دهد‌یمرا‌‌اش‌نهیسسیاوش‌

‌دادو‌مرصا ‌فحشی ‌لب ‌زیر د‌رفت. ‌جلو جلوی‌‌احسان‌دوقدم

ای‌که‌سر‌چهارراه‌گذاشته‌‌حجلهیی‌که‌ها‌المپکرد‌به‌‌نگاه‌بودند.‌ ‌صورت‌‌شان‌یرنگنور روی

کاغذی‌سیاوش‌افتاده‌بود.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 014

می‌خوای‌دست‌از‌سر‌‌یک‌دوباره‌دیوونه‌شدی‌مرصاد؟»

‌«من‌برداری؟

‌یلیخ‌باالرفته.‌احسان‌.کند‌یممرصاد‌به‌پشت‌سر‌نگاه‌

‌‌هرچند‌باالتر. ‌بر ‌‌گردد‌یمقدم ‌باد‌.کند‌یمونگاهشان

‌:کشد‌یمزیپ‌کاپشنش‌را‌باالتر‌‌صادمر‌.وزد‌یمخنکی‌

با‌ماشین‌‌توبرو‌جوجه‌مهندس‌توروچه‌به‌کوهنوردی؟»-

خبرها‌پیشمهاین‌یکی‌هم‌ولت‌‌یراست‌حسابت‌بازی‌کن!

‌«نگرفتی‌هنوز‌داداش؟‌درس‌کرد‌ورفت؟

به‌تو‌چه‌:»گزد‌یملبش‌را‌‌ی‌گوشهسیاوش‌

‌«ربطی‌داره؟

‌محکم‌ ‌را ‌پوتینش ‌شودوبندهای ‌می خم

‌‌اش‌یخاکنوهای‌وسر‌زا‌کند‌یم ‌:تکاند‌یمرا

درست‌نکن‌این‌‌دردسر‌بی‌خیال‌مرصاد!»

‌«جا!

‌ ‌باال ‌طرف ‌لب‌‌مرصاد‌.رود‌یمبه دردسر‌»‌:دیگو‌یمزیر

‌«خودت‌خبر‌نداری!‌تو‌خیلی‌وقته‌شروع‌شده،

‌ ‌را ‌سیاوش.‌کند‌یمپشتش ‌از‌‌ییها‌زهیر‌سنگ‌به که

‌....شود‌یم‌شتریب‌پایین،‌زدیر‌یمزیرپایش‌

‌«هی‌کجایی؟»-...

‌ ‌و ‌خورد ‌تکانی ‌سمت‌‌ها‌زهیسنگرمرصاد ‌کرد ‌شوت را

‌کرد‌‌احسان‌احسان. ‌پیدا ‌جدول ‌کنار ‌از ‌باریکی چوب

‌وخاک‌های‌کنار‌جدول‌را‌زیر‌و‌رو‌کرد:

-«‌ ‌از ‌بعضی ‌با ‌کشی ‌خود ‌خیال ‌که ‌من ‌نظر ‌ها‌آدمبه

‌«دونی‌این‌رو‌تو‌زنده‌به‌گور‌هدایت‌خوندم.‌یم‌هست.

‌را‌بست:‌اش‌یمشکآستین‌پیراهن‌‌ی‌مرصاددکمه

‌«فیلسوف‌درست‌حرف‌بزن‌تا‌من‌هم‌بفهمم!»-

‌احسان‌دوباره‌گفت:

نیست‌که‌یه‌‌ینجوریا‌تونه‌ازش‌فرار‌کنه.‌کسی‌نمی»-

همیشه‌‌یعنی‌اینکه‌یه‌دفعه‌ای‌باشه‌ها.‌نه‌دفعه‌ای‌بشه،

‌فکرته. ‌‌نکهیا‌تو ‌جلو ‌بیاد ‌گیر‌‌ی‌وهمهکی ‌در فکرت‌رو

‌ ‌قلبم ‌مرصاد ‌دونی ‌می ‌نیست. ‌معلوم ‌اون ‌می‌کنه، داره

‌«حرف‌بزنم...‌اش‌دربارهترکه...نمی‌خوام‌

‌به‌شلوارش‌کشید.‌اش‌یخاکدست‌ دستش‌را‌‌مرصاد‌را

توی‌هم‌‌شیها‌اخم‌المپ‌حجله؛‌یها‌سهیرگذاشت‌روی‌

‌»‌گفت:‌احسان‌رفت. ‌واین‌‌واقعاتومیگی ‌دختر جریان

‌«بوده؟‌ها‌حرف

‌مرصاد‌لرزید...‌یها‌لب

دو‌چند‌بار‌لب‌می‌کش‌شیها‌لبزبانش‌راروی‌‌مرصاد‌...

‌سیاوش‌ ببینم‌چی‌‌بلندتر‌حرف‌بزن»‌:دیگو‌یممی‌زند،

‌«میگی؟

تخته‌سنگ‌تا‌‌نیازا‌بیا‌یه‌کاری‌بکنیم.»‌:دیگو‌یممرصاد‌

‌هم‌یه‌‌اس.‌ذره‌فاصله‌هی‌اون‌یکی، کم‌‌ی‌درهزیر‌پای‌ما

‌..«عمقه.‌شاید‌دره‌هم‌حساب‌نشه.

‌توی‌ ‌باال‌می‌دهدودست‌هایش‌را سیاوش‌ابروهایش‌را

‌ ‌‌یبرم‌.کند‌یمجیبش ‌وبه ‌مرصاد‌‌ییها‌سنگگردد که

‌بود، ‌کرده .‌میپر‌یم»‌:دیگو‌یم‌مرصاد‌.کند‌یم‌نگاه‌اشاره

‌«هر‌کی‌بیشتر‌پرید،‌دختره‌مال‌اون!‌قبوله؟

‌نگاه‌ ‌پایشان ‌زیر ‌شکاف ‌به سیاوش

‌شدی؟»‌:کند‌یم ‌چیه؟‌نیا‌دیوونه ‌کارها

‌«مغز‌خر‌خوردی؟‌مگه

‌ ‌او ‌روی ‌روبه ‌چیه،»‌:ستدیا‌یممرصاد

‌تونی‌به‌نفع‌من‌عقب‌بکشی!‌یم‌؟یدیرست

‌هان؟‌یول ‌بپری ‌بیشتر ‌من ‌از ‌هم ‌شاید

‌«دونه؟‌چه‌می‌یکس

‌شود‌یمکه‌دور‌و‌دورتر‌‌کند‌یمسیاوش‌به‌احسان‌نگاه‌

‌گم. ‌بعدی ‌پیچ ‌‌به‌ودر ‌نگاه ‌یتو‌،کند‌یمسیاوش

چند‌دقیقه‌هم‌بیشتر‌طول‌»‌زند‌پشتش:‌یم‌.شیها‌چشم

‌«تصمیمت‌رو‌بگیری!‌هیکاف‌نمی‌کشه.

از‌پشت‌این‌»‌:کشد‌یم‌ها‌خاکبا‌چوبی‌خط‌باریکی‌روی‌

‌«خط....

که‌احسان‌با‌نوک‌چوبش‌‌ییها‌خطکرد‌به‌‌نگاه‌مرصاد...‌

‌بود‌روی‌تل‌ دستی‌‌احسان‌کنار‌چوب.‌یها‌خاککشیده

‌«؟یلرز‌یمداری‌»‌اوزد:‌ی‌شانهبه‌

‌ ‌باد ‌بود، راه‌‌هردو‌.دیلرز‌یم‌مرصاد‌.آمد‌ینمهواخوب

چشمک‌زن‌حجله‌هنوز‌‌یها‌چراغ‌له.افتادند،‌پشت‌به‌حج

‌■ سیاوش.‌یها‌چشمروشن‌بود‌ونورشان‌افتاده‌بود‌توی‌

‌نگاه‌ ‌سر ‌پشت ‌به مرصاد‌باالرفته.‌احسان‌.کند‌یم‌باالتر.لیخ قدم‌‌هرچند‌ی

‌ ونگاهشان‌‌گردد‌یمبر .وزد‌یمی‌خنک‌باد‌.کند‌یم

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 013

«صورتی» کوتاه داستان ‌«لیال‌روغنگیر‌قزوینی»نویسنده‌‌

روز‌توی‌سردخانه‌خوابیده‌بود‌و‌من‌‌۹جناب‌سرهنگ‌

به‌عنوان‌همسرش‌فقط‌توانستم‌یکبار‌او‌را‌ببینم‌تا‌شاید‌

البیون‌ادعا‌نکنم‌شوهرم‌زنده‌است‌و‌برای‌قیام‌به‌قول‌انق

‌علم‌عثمان‌درست‌نکنم.‌ها‌آن

سرهنگ‌را‌روز‌ششم‌در‌یک‌جای‌نامعلوم‌دفن‌کردند؛‌

‌باالترین‌قیمت‌محل‌ ‌به ‌نشدند ‌حتی‌حاضر ‌نفر ‌پنج آن

‌بگویند. ‌را ‌توی‌‌دفن ‌قانونی‌سرهنگ، ‌همسر ‌ی‌خانهمن

دورم‌را‌‌کنم‌یمو‌این‌فکر‌‌ام‌نشستهخودم‌

‌است‌به‌یک‌د ‌تارهای‌عنکبوت‌گرفته نیا

‌ ‌که ‌طرف ‌دور‌‌چرخم‌یمهر ‌بیشتر انگار

من‌و‌جناب‌سرهنگ‌‌.شوم‌یمخودم‌تنیده‌

‌آن‌ ‌شدیم، ‌آشنا ‌هم ‌با ‌مهمانی ‌یک در

‌‌ها‌وقت ‌او ‌به ‌کسی ‌گفت‌ینمهنوز

تا‌آن‌شب‌که‌با‌هم‌‌شناختمش‌یمسرهنگ؛‌قبال‌دورآدور‌

هر‌دوی‌‌برخورد‌کردیم.‌توی‌سینی‌چند‌نوع‌شراب‌بود‌اما

‌را ‌سفید ‌شراب ‌خوردن ‌‌ما ‌ترجیح ؛‌میداد‌یمبیشتر

‌خودش‌‌یها‌تعارف ‌با ‌را ‌راستی ‌راستی ‌عشق ‌یک الکی

‌بازیش‌‌آورد. ‌هم ‌گرامافون ‌سوزن ‌سرهنگ‌حتی ‌از بعد

‌ ‌دیدن ‌از ‌بعد ‌دخترم ‌است. ‌آن‌‌ی‌جنازهگرفته پدرش‌و

‌چوبهای‌ ‌است، ‌کرده ‌سکوت ‌سرش ‌توی ‌بزرگ سوراخ

،‌حتی‌حوصله‌بلند‌شدن‌و‌ندا‌دهیرسداخل‌شومینه‌به‌ته‌

حتی‌با‌تمام‌کرختی‌تنم‌باز‌‌ینیب‌یمآوردن‌پتو‌را‌ندارم.‌

‌‌ام‌نشسته ‌تاب ‌دارم ‌و ‌صندلی ‌این به‌‌.خورم‌یمروی

‌او‌ ‌نظر ‌از ‌بگذارم، ‌کنار ‌را ‌بودم‌سیگار سرهنگ‌قول‌داده

‌جناب‌ ‌شد ‌من ‌با ‌که ‌بودم ‌قدمی ‌خوش ‌عروس من

‌ن‌سرهنگ. ‌به‌گرمی‌گذشته ‌هم‌دیگر یست،‌حتی‌تن‌تو

کمی‌حرف‌بزنم‌و‌نگذارم‌‌توانم‌یمحاال‌فقط‌تو‌هستی‌که‌

صد‌‌راه‌گلویم‌را‌بگیرد‌و‌بشود‌غم‌باد.‌ها‌حرفاین‌‌ی‌همه

رحمت‌به‌وفای‌سگ.‌بی‌خود‌نبود‌که‌سرهنگ‌انقدر‌تو‌را‌

‌دوست‌داشت ‌به‌این‌خانه‌. من‌همیشه‌مخالف‌آوردن‌تو

‌گردنت‌ ‌زیر ‌را ‌دستم ‌است‌حاال ‌مسخره تا‌‌مالم‌یمبودم

‌شاید‌گرمی‌دست‌سرهنگ‌را‌حس‌کنم.

.رندی‌برو‌از‌تو‌انبار‌چند‌تا‌چوب‌بیار -

‌خواهم‌یمانگار‌نه‌انگار‌توی‌این‌خانه‌آمد‌و‌شدی‌بود؛‌

‌این‌‌ی‌ترانه ‌آخر ‌تا ‌اگر ‌حتی ‌کنم ‌گوش ‌را ‌تو دلخواه

‌صفحه،‌صدای‌خش‌دار‌بشنوم.

‌پتو‌ - ‌بعد‌برو ‌داخل‌شومینه، ‌بزار ‌رو ‌چوبا رندی،

‌ی ‌یکی ‌سر ‌بکش ‌رو ‌من‌‌سرهنگ‌ی‌دونهک راستش

‌آن‌مهمانی‌دوست‌داشتم،‌ ‌از ‌خیلی‌پیش‌تر سرهنگ‌را

‌خواهد‌یمپسر‌جوان‌و‌باهوشی‌که‌محال‌بود‌کاری‌را‌که‌

‌به‌انجام‌نرساند.

‌الخمر‌بود‌سرهنگ‌ برای‌من‌که‌پدرم‌معتاد‌و‌دائم‌و

‌ای‌بود‌که‌فقط‌آمده‌بود‌من‌را‌نجات‌دهد.‌اسطوره

- ‌ ‌بذار ‌پارس‌کن، ‌وقتا بفهم‌گاهی

،‌به‌فکر‌زنم‌یمدارم‌با‌یه‌موجود‌زنده‌حرف‌

‌ ‌ناز ‌بخش‌‌من‌ی‌پروردهدختر ‌آرام نباش،

خورده؛‌با‌این‌صداها‌بیدار‌نمیشه‌هاپ‌هاپ‌

مگه‌نه؟‌کنم‌یمهاپ؛‌بهتر‌از‌تو‌پارس‌

‌توی‌بیست‌و‌ ‌وقت‌بعد، ‌چند من‌زن‌سرهنگ‌شدم،

‌شد‌همین‌ ‌سالگیش‌درجاتی‌روی‌دوشش‌آمدند‌و چهار

‌روبرویی.‌قاب‌عکس‌دیوار

‌خوب‌که‌ - ‌ولی‌چقدر ‌نبودی، ‌اون‌وقتا رندی‌تو

‌بودی‌اون‌وقت‌من‌با‌ ‌امشب‌مرده ‌تا نبودی‌وگرنه‌حتما

؟زدم‌یمکی‌حرف‌

*******

پیر‌شدی‌جناب‌سرهنگ،‌نگاه‌کن‌پاهات‌شده‌ -

‌راستی‌چرا‌ ‌روی‌پاهات‌نیست، ‌دیگه ‌مو ‌تار ‌یه عین‌زنا،

‌واسه‌تو‌انقدر‌زود‌موهای‌پات‌ریخت؟

گه‌وقتی‌پات‌به‌پام‌کشیده‌شد‌مور‌مگه‌بده؟‌دی -

‌یزن‌یممورت‌نمیشه،‌تازه‌شدم‌شبیه‌وقتایی‌که‌پاتو‌تیغ‌

و‌از‌حموم‌در‌میای‌بیرون؛‌خیلی‌معلومه‌پیر‌شدم؟

‌بغل‌ - ‌رسیده ‌صداها ‌و ‌سر ‌سرهنگ جناب

گوشمون؛‌بدی‌تیغ‌به‌اینه‌که‌هر‌جا‌نا‌جور‌کشیده‌بشه‌

برای‌من‌که‌پدرم‌معتاد‌

و‌دائم‌و‌الخمر‌بود‌سرهنگ‌

‌فقط‌‌اسطوره ‌که ‌بود ای

‌آمده‌بود‌من‌را‌نجات‌دهد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 013

ولی‌ازش‌خون‌میاد‌بیرون؛‌خون‌خواب‌رو‌باطل‌می‌کنه‌

‌پیش‌ ‌تصادفات ‌خیلی ‌خواب ‌از ‌بیرون ‌خواب؛ ‌توی فقط

میاد‌که‌طرف‌به‌خاطر‌خون‌ریزی‌زیاد‌مرده

*******

کارهایش‌سر‌برنامه‌بود‌از‌دوش‌قبل‌‌ی‌همهسرهنگ‌

‌از‌قدم‌برداشتن‌ ‌مسواک‌بعد‌از‌شام. از‌صبحانه‌گرفته‌تا

برای‌رسیدن‌باید‌دوید‌شاید‌‌:گفت‌یم‌.مدآ‌خوشش‌نمی

‌.دود‌یمتوی‌اتاق‌خودش‌هم‌‌دمیشن‌یمبرای‌همین‌بود‌

دورش‌جمع‌شدند‌یکی‌‌ییها‌آنهیچ‌کدام‌از‌‌ی‌افهیق‌

‌یادم‌ ‌کوبید‌یکی‌توی‌سرش‌زد ‌دوربین‌فقط‌دیآ‌ینمپا ؛

‌توی‌صورت‌سرهنگ‌بود

‌کلت‌ ‌بود. ‌قدرت ‌عاشق سرهنگ

‌برایش‌ ‌تولدش ‌روز ‌را ‌طالیش کمری

‌خریدم

- ‌ ‌رندی دیگه‌‌ی‌هفتهراستی

مهمون‌دعوت‌تولد‌سرهنگه،‌چقدر‌باید‌

‌باشه‌ ‌چی ‌هر ‌بگیرم؟ ‌چی ‌کادو کنم؟

‌کادوی‌زن‌سرهنگ‌باید‌از‌همه‌قشنگ‌تر‌باشه

‌این‌خونه‌ ‌توی ‌پا ‌عالمه ‌یه ‌انگار ‌نه ‌انگار ‌داره، خنده

‌ ‌گردشد‌یمجفت ‌میز ‌این ‌خرید ‌کن! ‌نگاه ‌به‌‌، ‌من رو

خوام‌یکی‌یکی‌همه‌رو‌بهت‌‌بیا‌می‌سرهنگ‌پیشنهاد‌دادم

.‌معرفی‌کنم

‌ ‌خوشت ‌دونستم ‌می ‌این ‌اینم‌‌یها‌یبچگمیاد، منه،

‌‌یها‌یبچگ ‌بود‌‌ینیب‌یمسرهنگ، ‌بچگی‌معلوم ‌همون از

‌بار‌ ‌یه ‌کن، ‌چشماش‌نگاه ‌به ‌بشه ‌بزرگی ‌مرد ‌چه قراره

یکن‌یمبهش‌گفتم‌داری‌به‌چی‌نگاه‌

*******

‌؟یکن‌یمسرهنگ‌این‌جا‌داری‌به‌چی‌نگاه‌ -

نمی‌دونم،‌یادم‌نیست،‌شاید‌یه‌دختر‌خوشگل‌ -

دیدم

ق‌تو‌میشه‌با‌اون‌موهای‌فرفریتآخه‌کی‌عاش -

‌هوس‌ - ‌یهو ‌شب ‌اون ‌تو ‌بیارم ‌یادت ‌خوای می

کردی‌شراب‌سفید‌بخوری‌وگرنه‌هنوزم‌که‌هنوزه‌به‌گس‌

عادت‌داری

پیشنهاد‌رقص‌رو‌کی‌داد؟ -

حاال‌بازم‌حاضری‌با‌این‌سرهنگ‌پیر‌برقصی؟ -

‌با‌ - ‌رقصیدن ‌برای ‌کنم، ‌عوض ‌رو ‌صفحه میرم

اصیل‌گوش‌کرد‌ی‌ترانهجناب‌سرهنگ‌پیر‌باید‌یه‌

‌این‌کنند‌یمبد‌جوری‌دارند‌اذیت‌‌ها‌یبعض - ‌از ،

موش‌دوندناشون‌خسته‌شدم

‌شایدم‌ - ‌کادوی‌تولدت‌بدت‌اومد، ‌از یعنی‌انقدر

یادت‌رفته؟

کادو؟ -

کلت‌کمری‌طالیی؛‌حاال‌بریم‌برقصیم؟ -

*******‌حاال‌که‌سرهنگ‌نیست‌هیچ‌کدوم‌از‌آدمای‌این‌میز‌

مهم‌نیستند

؛‌لباس‌صورتی‌در‌این‌عکس‌به‌،‌حتی‌منها‌بچهحتی‌

‌من‌نمی‌اید،‌اما‌سرهنگ‌صورتی‌دوست‌دارشت.

بیا‌این‌عکسم‌مال‌تو‌-

‌ ‌خاطر ‌رنگ‌صورتی‌‌اش‌عالقهبه به

‌را‌ ‌مهمش‌رنگ‌صورتی ‌قرارهای توی

‌کرد‌یمانتخاب‌

‌انگشترش‌‌ینیب‌یم‌- ‌نگین حتی

هم‌صورتیه؛‌عکسم‌بهتره‌کنار‌سرهنگ‌

.‌بمونه

‌از‌حیاط‌شن ‌شود‌یمیده‌صدای‌کلی‌پرنده ‌یها‌پرنده،

موقعی‌که‌من‌جسد‌سرهنگ‌را‌‌شان‌همهآدم‌نمایی‌که‌

‌هم‌ ‌بودند‌ولی‌باز ‌نمانده‌‌شان‌افهیقشناسایی‌کردم، یادم

‌.است

‌اتاق‌ ‌طرف ‌به ‌سنگ‌ریزه ‌این‌ساعت‌شب، ‌توی حاال

بروم‌آن‌هم‌از‌خانه‌ای‌‌خواهند‌یمو‌از‌من‌‌کنند‌یمپرت‌

‌ام‌یقدمر‌خوش‌که‌وقتی‌سرهنگ‌این‌جا‌را‌خرید‌به‌خاط

‌ ‌از‌کجا‌‌دانم‌ینمتوی‌زندگیش‌به‌نام‌من‌کرد. ‌را این‌جا

پیدا‌کردند،‌چرا‌دستهایشان‌را‌از‌روی‌سرم‌برنمی‌دارند‌ما‌

کم‌کم‌سر‌و‌‌حتما‌که‌کل‌شهر‌را‌تحویل‌انقالبیون‌دادیم.

‌‌شان‌همه‌ی‌کله ‌‌شود‌یمپیدا ‌برایشان‌مهم‌‌ییها‌آنو که

‌کنند‌یمدختر‌زندگی‌نیست‌در‌این‌خانه‌فقط‌یک‌مادر‌و‌

‌.فرستند‌یمو‌به‌جایی‌نامعلوم‌تر‌از‌سرهنگ‌ما‌را‌‌ندیآ‌یم

‌است.‌ ‌تنگ‌شده ‌پنجره ‌پشت ‌به ‌رفتن ‌برای ‌دلم چقدر

.‌شاید‌پانزده‌ام‌دهیندروز‌است‌حیاط‌را‌‌۹خیلی‌بیشتر‌از‌

روز‌شاید‌هم‌بیست‌و‌پنج‌روز.‌حال‌و‌هوای‌بیرون‌را‌بعد‌

‌دید.‌توان‌ینمه‌مدار‌بست‌یها‌نیدورباز‌قطع‌کردن‌

راحت‌‌ها‌آنچرا‌خیال‌‌دانم‌ینمسرهنگ‌مرده،‌اما‌من‌

.‌کاش‌از‌کلت‌کمری‌سرهنگ‌جفت‌خریده‌بودم،‌شود‌ینم

پشت‌میز‌‌خواهد‌یمماشه‌را‌بکشم.‌دلم‌‌توانستم‌یمراحت‌

را‌‌ها‌ورقه‌ها‌وقتو‌صندلی‌کنار‌پنجره‌بنشینم‌و‌عین‌آن‌

‌بینمان‌تقسیم‌کنیم‌تا‌حاکم‌حکم‌کند.*******

‌حکم‌پیک‌نه،‌نه،‌دل -

‌پنج آن‌‌روی‌روز‌سرهنگ

زمین‌سرد‌درست‌شبیه‌آن‌ماهی‌

‌بودیم‌ ‌زده ‌سیخ ‌به ‌که ‌بود شده

فقط‌فرقش‌این‌بود‌که‌ماهی‌داغ‌

‌بود،‌بدن‌سرهنگ‌یخ.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 013

‌نمیشه‌ - ‌سردت ‌کنم ‌باز ‌رو ‌پنجره ‌خوبه، دل

مامان‌کوچولو؟

توی‌بازی‌بهت‌میگم‌کی‌چند‌چند‌میشه -

‌خوب‌ - ‌آدمایی‌که‌مشکل‌دارند‌چی‌کار‌کنم، با

گوش‌کردی‌اونا‌مشکل‌دارند‌من‌ندارم

‌کار‌ - ‌گرفت‌خدا ‌یاد ‌میشه ‌چیزا ‌خیلی ‌کتابا از

‌رو‌خ لق‌کرده‌تا‌یه‌خودش‌رو‌آسون‌کرده‌بعضی‌از‌آدما

‌این‌‌ی‌عده ‌خودشون، ‌روشش‌با ‌حاال ‌کنند؛ ‌مجازات رو

‌رو‌ ‌دستشون ‌که ‌داره ‌این ‌به بستگی

چطوری‌بچینند،‌چی‌حکم‌کنند

تو‌که‌باز‌بردی،‌عادت‌کردی‌ -

‌کوچولو ‌سوال ‌‌یه کلی‌‌پرسم‌یمازت

‌دفعه‌ ‌این ‌بگو ‌خودت ‌میدی، جواب

چند‌بار‌تقلب‌کردی؟

*******

‌وقت‌ ‌این‌ها‌حرفهر ‌‌به ‌تا‌‌دیرس‌یمجا ‌را ‌پنجره من

‌ ‌کردم‌یمنیمه‌باز ‌سرهنگ‌را که‌توی‌حیاط‌با‌‌دمید‌یم،

‌‌ها‌یبعض ‌بعضی‌از ‌به به‌‌داد‌یمپول‌‌ها‌آنحرف‌می‌زند،

‌می‌یها‌یبعض ‌من ‌به ‌انقالبیون ‌کاغذ؛ ‌حکم‌‌دیگر گویند

‌ ‌کردن ‌مهم‌‌یها‌یبعضمات ‌آنقدر ‌ظاهرا ‌که ‌بود دیگر

‌خ‌اند‌بوده ‌دادن‌را ودش‌کشیده‌که‌سرهنگ‌زحمت‌نامه

‌.‌است

‌ ‌از کاری‌نداشتم‌تمام‌حواسم‌‌ها‌نیامن‌به‌هیچ‌کدام

‌طرفی‌ ‌همان ‌به ‌پنجره ‌الی ‌از ‌که ‌بود ‌سیگار ‌دود به

بعد‌‌زدم‌یم.‌گاهی‌هم‌چند‌پک‌بردش‌یمکه‌باد‌‌رفت‌یم

‌فوت‌ ‌آن‌طرف‌باهم ‌باد ،‌میکرد‌یممن‌این‌طرف‌پنجره

‌دیچرخ‌یمدود‌این‌وسط‌

یه‌وقت‌خودت‌اون‌‌پتو‌رو‌رد‌کرده‌برو‌بکش‌سرش،‌-

‌نبره، ‌خوابت ‌هستی‌جا ‌تو ‌که ‌خوبه ‌چقدر تمام‌‌آخ

‌می‌یها‌ونیزیتلو ‌در‌‌دنیا ‌زیادی ‌نقش ‌همسرش گویند

داشت،‌ولی‌من‌حق‌داشتم‌از‌کارهای‌‌شیها‌یریگتصمیم‌

‌.شوهرم‌با‌خبر‌باشم

؟‌داره‌گفت‌یمپس‌به‌کی‌‌گفت‌ینماگه‌به‌من‌ -

‌خوابت‌می‌بره؟

که‌‌دیفهم‌یمجایی‌سرهنگ‌همیشه‌حال‌خراب‌مرا‌از‌

‌‌ی‌صفحه ‌یادم ‌را ‌بزنم.‌‌رفت‌یمکتاب‌جلوی‌صورتم ورق

چه‌کسی‌آن‌سوراخ‌‌کنم‌یممثل‌حاال‌که‌دارم‌به‌این‌فکر‌

‌خون‌ ‌عرق‌صورتش‌با ‌توی‌سر‌سرهنگ‌کاشت. بزرگ‌را

‌نوک‌دماغش‌ شده‌بود‌خونابه‌و‌قاطی‌موهای‌فرفریش‌تا

را‌اینکه‌سرهنگ‌عادت‌به‌نه‌شنیدن‌را‌نداشت‌.‌آمده‌بود

به‌او‌‌ها‌شبحتی‌خود‌من‌گاهی‌‌من‌توی‌فکرش‌نکردم.

تو‌که‌می‌دانی‌من‌عادت‌‌گفت‌یمآمادگی‌ندارم،‌‌گفتم‌یم

‌ندارم‌از‌کسی‌نه‌بشنوم.

آن‌زمین‌سرد‌درست‌شبیه‌آن‌‌روی‌روز‌پنجسرهنگ‌

ی‌شده‌بود‌که‌به‌سیخ‌زده‌بودیم‌فقط‌فرقش‌این‌بود‌ماه

‌که‌ماهی‌داغ‌بود،‌بدن‌سرهنگ‌یخ.

‌هنوز ‌‌من ‌سرهنگ‌که‌‌توانم‌ینمهم ‌جناب ‌کنم باور

توی‌بیست‌و‌چهار‌سالگیش‌کلی‌آدم‌مو‌سفید‌برایش‌پا‌

‌ ‌پای‌‌کردند‌یمجفت ‌و ‌دست ‌زیر حاال

‌سال ‌هم‌سن‌و ‌پسر های‌آن‌موقع‌‌چند

‌نشانم‌ ‌فیلم ‌است، خودش‌التماس‌کرده

‌پالن‌ ‌به ‌پالن ‌شدم ‌مجبور ‌من ‌و دادند

‌ ‌ذره ‌تا ‌ببینم ‌را ‌فیلم وجودم‌‌ی‌ذرهاین

‌سرهنگ‌را‌باور‌کند.‌مرگ

‌ی‌خانهاو‌در‌یک‌جای‌نا‌معلوم‌آرامیده‌و‌من‌از‌توی‌

‌ ‌فاتحه ‌برایش ‌این‌فرستم‌یمخودمان ‌از ‌کدام ‌هیچ ‌اما .

‌سنگ‌‌که‌ییها‌آدم ‌پنجره ‌طرف ‌به ‌پایین ‌آن هنوز

‌‌دانند‌ینم‌اندازند‌یم ‌از ‌تر ‌قبل ‌خیلی شاید‌‌ها‌نیامن

ردم.‌درست‌از‌همان‌وقتی‌که‌اولین‌مشت‌رفت‌توی‌هوا‌م

‌ ‌دیوار ‌پشت ‌که ‌وقتی ‌سرهنگ‌‌ام‌خانههمان ‌بر مرگ

‌گفتند.

‌رندی‌برو‌این‌جا‌سیگاری‌منو‌بریز‌توی‌شومینه -

‌باز‌هم‌روی‌این‌صندلی‌ رندی‌هم‌خوابش‌برده‌است.

‌به‌خودم‌کنم‌یمو‌به‌عکس‌سرهنگ‌نگاه‌‌خورم‌یمتاب‌ ،

.‌حاال‌که‌خوب‌نگاه‌ام‌شدهکه‌چقدر‌با‌رنگ‌صورتی‌زشت‌

‌که‌‌نمیب‌یم‌کنم‌یم ‌سفیدی‌هم ‌و ‌عکس‌سیاه ‌آن توی

‌■ نگاه‌سرهنگ‌معلوم‌نبود‌کجاست،‌بلوزش‌صورتی‌بود.

‌من‌می حکم‌‌گویند‌انقالبیون‌به‌بود‌ها‌یبعضمات‌کردن‌ ی‌دیگر

‌آنقدر‌مهم‌ که‌‌اند‌بودهکه‌ظاهرا‌را‌ ‌دادن ‌نامه ‌زحمت سرهنگ

خودش‌کشیده‌است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 012

«نقاب» کداستان ‌«پور‌اردوان‌فرج»نویسنده‌‌

ای‌‌همه‌چیز‌از‌شبی‌آغاز‌شد‌که‌یک‌تماشاگر‌با‌چهره

که‌تا‌‌یشینما‌فاقد‌اجزا,‌شاهد‌اجرای‌نمایش‌سهراب‌بود.

‌.رفت‌یماجرای‌او‌به‌شمار‌‌نیمرموزترو‌‌نیتر‌بیعجکنون‌

‌بود,‌از ‌کرده ‌اجرا ‌نمایش ‌سال ‌چندین ‌او ‌که ‌آنجایی

‌این‌‌راتیتاث ‌عامل ‌را ‌کار ‌این ‌به ‌مربوط ‌روانی ‌و روحی

از‌این‌مدتی‌است‌که‌اطرافیان‌و‌‌گذشته‌.دانست‌یماتفاق‌

‌ها‌آن‌اعضای‌گروه‌تئاتر‌به‌تغییر‌رفتارش‌پی‌برده‌بودند.

‌ ‌او‌کردند‌یمگمان ‌بی‌که ‌یک ماری‌به

‌است. ‌شده ‌دچار سهراب‌‌یبرا‌روانی

‌دیدن‌آن‌ ‌اینکه ‌به ‌بردن ‌پی دانستن‌و

‌یا‌بی‌ی‌چهره ‌بوده ‌رویا ‌عالم ‌در ‌اجزا

‌‌واقعیت ‌چندانی او‌‌رایز‌.کرد‌ینمفرق

خستگی‌و‌خطای‌دید‌را‌عامل‌دیدن‌آن‌

رفته‌رفته‌و‌با‌گذر‌‌اما‌.دانست‌یمچهره‌

‌ب ‌هرگز ‌اجزا ‌صورت‌بی ‌آن ‌دیدن ‌که ‌شد ‌متوجه ر‌زمان

‌است. ‌تخیل‌نبوده ‌بعد‌این‌‌از‌حسب‌اتفاق‌و آن‌شب‌به

‌بود‌و‌یک‌لحظه‌از‌او‌ ‌با‌سهراب‌همراه چهره‌در‌همه‌جا

‌ ‌اتفاق‌تاثیر‌فراوانی‌بر‌رفتارش‌گذاشت.‌نیا‌.شد‌ینمجدا

طوری‌که‌مجبور‌شد‌برای‌مدتی‌کوتاه‌اجرای‌نمایش‌را‌‌به

گروه‌که‌از‌تصمیمش‌با‌خبر‌شدند‌‌یها‌بچه‌کنار‌بگذارد.

ز‌او‌خواستند‌نزد‌یک‌روانپزشک‌برود‌تا‌مورد‌معالجه‌قرار‌ا

که‌از‌سالمت‌روحی‌و‌روانی‌خود‌اطمینان‌‌سهراب‌بگیرد.

به‌دنبال‌‌او‌عمل‌نکرد.‌ها‌آنکامل‌داشت‌هرگز‌به‌پیشنهاد‌

‌برطرف‌سازد. ‌این‌مشکل‌را ‌تا مدتی‌که‌او‌‌در‌راهی‌بود

بود‌خانه‌نشین‌شده‌بود‌و‌ارتباطش‌را‌با‌گروه‌قطع‌کرده‌

‌به‌آن‌‌کرد‌یمسعی‌ ‌خود‌را ‌نزدیک‌‌ی‌چهرهتا بدون‌اجزا

خود‌‌هرچه‌.شد‌ینمهرگز‌در‌انجام‌این‌کار‌موفق‌‌اما‌کند.

‌ ‌تر ‌نزدیک ‌چهره ‌به ‌بیشتر‌‌اش‌فاصله‌کرد‌یمرا ‌آن با

‌دست‌‌ی‌چهره‌نیا‌.شد‌یم ‌سایه ‌درست‌مثل ‌اجزا بدون

‌بود. ‌این‌‌او‌نیافتنی ‌شر ‌از ‌که ‌شد ‌مدتی‌متوجه پس‌از

‌خ ‌است.چهره ‌شرایط‌به‌‌نیبنابرا‌الص‌شده هنگامی‌که

کار‌‌مجدداروال‌عادی‌و‌سابق‌خود‌بازگشت‌تصمیم‌گرفت‌

بر‌روی‌‌از‌گذشت‌چند‌هفته‌دوباره‌بعد‌خود‌را‌آغاز‌کند.

حالی‌که‌‌در‌سن‌حاضر‌شد‌و‌به‌اجرای‌نمایش‌پرداخت.

غرق‌در‌اجرا‌و‌حس‌و‌حال‌نقش‌خود‌شده‌بود‌ناگهان‌بر‌

‌مشاهده‌‌ی‌چهرههمان‌‌ها‌یصندلروی‌یکی‌از‌ ‌را بی‌اجزا

‌دیدنش‌به‌کرد. ‌و‌‌محض ‌داد ‌دست ‌از ‌را ‌خود کنترل

‌کرد. ‌رها ‌ناتمام ‌‌او‌نمایش‌را ‌دیدن ‌از این‌‌ی‌دوبارهکه

‌در‌ ‌رفت‌و ‌گریم ‌اتاق ‌طرف ‌به ‌بود ‌آمده ‌ستوه ‌به چهره

‌داشت‌ایستاد. ‌قرار ‌آنجا ‌چند‌مقابل‌آینه‌ای‌قدی‌که‌در

‌ند‌یا‌سخنی‌بر‌لب‌بیاورددقیقه‌ای‌بدون‌اینکه‌جنبشی‌بک

که‌‌اش‌یمشکو‌ردای‌بلند‌‌نقاب‌به‌ظاهر‌خود‌خیره‌شد.

سال‌بر‌تن‌کرده‌بود‌برایش‌به‌پوششی‌مضحک‌‌یها‌سال

‌بود. ‌قابل‌تحمل‌تبدیل‌شده ‌‌و‌غیر ‌عصبانیت‌فراوان‌او با

به‌روی‌‌نقاب‌را‌از‌روی‌صورت‌برداشت‌و

‌انداخت. ‌بغضی‌‌در‌زمین ‌لحظه این

‌نشس ‌گلویش ‌در وجود‌‌در‌ت.سنگین

‌کرد. ‌احساس ‌را ‌دردی ‌دلش‌خود

‌گوش‌‌خواست‌یم ‌تا ‌بکشد فریادی

سرشار‌از‌یاس‌‌یحس‌آسمان‌را‌کر‌کند.

‌کرد. ‌رخنه ‌وجودش ‌در ‌نومیدی ‌در‌و

حالی‌که‌به‌زانو‌درآمده‌بود‌متوجه‌چیزی‌عجیب‌در‌آینه‌

‌به‌‌از‌شد. روی‌زمین‌برخاست‌و‌بر‌روی‌پاهایش‌ایستاد.

‌آینه ‌در ‌خود ‌نقاب ‌بی ‌انداخت.‌صورت ‌نیچند‌نگاهی

مرتبه‌چشمانش‌را‌باز‌و‌بسته‌کرد‌تا‌از‌واقعی‌بودن‌تصویر‌

اجزا‌را‌‌ای‌فاقد‌چهره‌سهراب‌موجود‌در‌آینه‌مطمئن‌شود.

‌■ در‌آینه‌را‌مشاهد‌کرد.

‌شد‌که‌ ‌شبی‌آغاز ‌از ‌چیز همه‌چهره ‌با ‌تماشاگر ‌فاقد‌‌یک ای

‌نمایش‌ ‌اجرای ‌شاهد اجزا,‌بود. ‌تا‌شینما‌سهراب ‌که ی

‌نیمرموزترو‌‌نیتر‌بیعجکنون‌ .رفت‌یماجرای‌او‌به‌شمار‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 013

«او را از قبل دوست داشتم» داستان کوتاه«فروغ‌صابرمقدم»نویسنده‌‌

‌از‌چند‌روز‌پیش‌هو‌زمستان‌در‌راه ‌حسابی‌سرد‌بود. ا

‌سرما ‌و ‌بود ‌استخوان‌شده ‌مغز ‌‌تا ‌را ‌روز‌سوزاند‌یمآدم .

‌به‌دعوت ‌نمایشی‌در‌‌یکی‌از‌دوستانم‌شنبه‌بود. به‌تاالر

‌ ‌از ‌او‌‌یها‌محلهیکی ‌با ‌بودم. ‌شده ‌دعوت ‌خانه، نزدیک

‌عصر ‌ساعت‌سه ‌بودم ‌ساعت‌‌آن‌قرارگذاشته ‌اما ‌باشم جا

‌ام‌خانهزیاد‌از‌چهار‌رسیدم.‌راه‌را‌گم‌کرده‌بودم؛‌با‌این‌که‌

‌از‌ ‌بار ‌وهر ‌بودم ‌خودم‌چرخیده ‌دور ‌بار ‌سه ‌اما ‌نبود دور

‌بودم.‌ ‌گذشته ‌بود، ‌جا ‌درآن ‌نمایش ‌سالن ‌که خیابانی

بعد‌از‌چند‌بار‌زنگ‌زدن‌به‌‌سرانجام

‌نشانی‌دادن، ‌موقع ‌که بیشتر‌‌دوستم

از‌من،‌گیج‌شده‌بود،‌خود‌را‌به‌مقصد‌

‌رساندم ‌محض‌‌دیر. ‌به ‌بودم. رسیده

‌ح ‌به ‌به‌ورود ‌زنی ‌ساختمان، یاط

‌اطمینان‌ ‌که ‌زمانی ‌و ‌آمد استقبالم

‌شدگان‌ ‌دعوت ‌از ‌یکی ‌کرد پیدا

‌و ‌داد ‌نشانم ‌را ‌ورودی ‌در ‌تاالر‌‌هستم، ‌داخل ‌به مرا

.‌راهنمایی‌نمود

نمایش‌شدم،‌زن‌و‌مرد‌‌هنگامی‌که‌بدنبال‌او‌وارد‌سالن

‌ ‌گوش‌نشسته‌‌یها‌بچهو ‌گوش‌تا ‌که ‌دیدم ‌را انگلیسی

‌درسکوت‌کا ‌و ‌گوش‌سپرده‌بودند ‌زنی‌جوان ‌آواز ‌به مل

‌کنم.‌ ‌پیدا ‌را ‌دوستم ‌تا ‌چرخاندم ‌سرعت‌چشم ‌به بودند.

‌ ‌تاب ‌هوا ‌در ‌دور ‌از ‌دستی ‌دیدم ‌موقع .‌خورد‌یمهمان

‌ ‌تکان ‌دست ‌برایم ‌تاالر ‌ته ‌از ‌که ‌از‌داد‌یمخودش‌بود .

‌به‌‌ییها‌یصندلپشت‌ ‌و ‌گذشتم ‌ازجمعیت‌بود، ‌مملو که

‌و ‌رساندم ‌او ‌به ‌را ‌خودم ‌رفتم. ‌صندلی،‌‌سمتش روی

بعد‌از‌تشویق‌‌خواند‌یمکنارش‌نشستم.‌زن‌جوانی‌که‌آواز‌

‌آمده‌ ‌او ‌جای ‌جوان ‌دختر ‌دو ‌حاال ‌و ‌بود ‌رفته حاضران،

‌ ‌باله ‌و ‌که‌دندیرقص‌یمبودند ‌بودم ‌دو ‌آن ‌تماشای ‌محو .

‌و‌ ‌کرد ‌من ‌به ‌رو ‌خنده ‌با ‌و ‌زده ‌هیجان ‌دوستم ناگهان

،‌«الکس»گفت:‌به‌آن‌پسرکه‌پیانو‌می‌زنه،‌نگاه‌کن،‌پسر‌

گروه‌موزیک‌است.‌یافتن‌پسر‌جوان‌الغر‌اندامی‌‌سرپرست

‌دوستم‌‌که‌پشت ‌نبود. ‌دشوار پیانو‌نشسته‌بود‌آن‌قدرها

‌می‌ ‌هم ‌زنه، ‌می ‌پیانو ‌هم ‌نگاهش‌کن، ‌گفت: ‌و خندید

رقصه،‌سی‌سالش‌است.‌همان‌طور‌که‌به‌پسر‌جوان‌چشم‌

‌ ‌چطور ‌دوستم‌پرسیدم: ‌از ‌بودم، همزمان‌‌تواند‌یمدوخته

‌می‌هم‌پیا نو‌بزنه‌و‌هم‌برقصه؟‌او‌دوباره‌خندید‌و‌گفت:

ینیب‌یمتونه؛‌خوب‌نگاهش‌کن.‌دقت‌کن.‌

‌هرچه‌ ‌بودم. ‌شده ‌جوان ‌پسر ‌محو ‌حسابی ‌دیگر حاال

‌جوان‌الغراندام ‌ندیدم. ‌رقصیدن ‌اثری‌از و‌‌نگاهش‌کردم

ریز‌جثه‌ای‌بود‌با‌چهره‌ای‌سرخ‌و‌سفید‌و‌موهای‌روشن‌

‌زی ‌هیجان ‌و ‌اشتیاق ‌با ‌فرفری‌که ‌پیانو و‌‌نواخت‌یمادی

قادر‌نبود‌حرکت‌سریع‌گردن‌و‌کتف‌اش‌را‌‌هنگام‌نواختن

‌جلو‌ ‌سرش‌به‌عقب‌و ‌گردن‌و ‌بدون‌اختیار کنترل‌کند؛

‌ ‌روی‌‌شد‌یمکشیده ‌از ‌هم ‌گاهی و

‌‌اش‌یصندل ‌ایستاده‌‌شد‌یمبلند و

.‌باز‌با‌دقت‌به‌پسر‌جوان‌نگاه‌نواخت‌یم

‌او‌ ‌بود؛ ‌کرده ‌اشتباه ‌دوستم کردم؛

پسر‌الکس‌فلج‌مغزی‌بود‌،دیرقص‌ینم

هنگامی‌که‌هنرنمایی‌دخترکانی‌که‌

‌ ‌احساس‌دندیرقص‌یمباله ‌شد، ‌تمام ،

‌بلند‌شدم‌و‌از‌پشت‌ ‌به‌‌ها‌یصندلتشنگی‌کردم. خودم‌را

‌ ‌و ‌غذاها ‌از‌‌ها‌یدنینوشمیز ‌بود ‌پر ‌میز ‌روی رساندم.

‌و‌‌یها‌ظرف ‌چیپس ‌و ‌شیرینی ‌و ‌ساالد ‌و ساندویچ

‌ ‌آب ‌و ‌وا‌یها‌وهیمبیسکویت ‌جور ‌خوردن ‌از ‌ها‌آنجور.

‌به‌ ‌بخورم. ‌قهوه ‌یک ‌دادم ‌ترجیح ‌و ‌کردم ‌نظر صرف

‌خواست‌ ‌در ‌آنجا ‌مسئول ‌از ‌یک‌قهوه ‌و ‌رفتم آشپزخانه

‌ ‌میز‌‌ام‌قهوهکردم. ‌روز ‌از ‌بیسکویت ‌یک ‌و ‌گرفتم را

‌روی‌ ‌و ‌خواستم‌بروم ‌یک‌‌ام‌یصندلبرداشتم. بنشینم‌که

‌ ‌انگلیسی ‌خوشرو،‌بایتقرزن ‌و ‌و‌‌مسن ‌شد ‌ظاهر مقابلم

‌معرفی‌ ‌درست‌است؟‌خودم‌را ‌جایی‌دیدم. ‌را ‌شما گفت:

‌مرا‌ ‌شاید ‌بله ‌خوشبختم. ‌تون ‌آشنایی ‌از ‌گفتم ‌و کردم

‌که‌ ‌دیدم ‌همان‌وقت‌پسرالکس‌را ‌در ‌باشید. جایی‌دیده

است.‌«‌جاناتان»آمد‌و‌کنار‌زن‌انگلیسی‌ایستاد.‌زن‌گفت:‌

‌همان‌پسر‌ ‌جاناتان‌دست‌دادم. ‌با ‌و ‌لبخندی‌زدم پسرم.

.‌زن‌نواخت‌یمندامی‌که‌چند‌دقیقه‌قبل،‌پیانو‌جوان‌الغر‌ا

.‌زد‌یمادامه‌داد:‌من‌مادر‌جاناتان‌هستم.‌چشمان‌زن‌برق‌

‌ ‌خوب ‌خیلی ‌را ‌پیانو ‌گفتم: ‌جاناتان ‌خوشم‌ینواز‌یمبه .

.‌خوشحال‌نوازد‌یمآمد.‌از‌این‌که‌به‌او‌گفتم‌خیلی‌خوب‌

شد،‌خندید‌و‌تشکر‌کرد.‌چشمان‌ریز‌آبی‌رنگ‌خوشرنگی‌

‌سپس‌ ‌سمت‌داشت. ‌به ‌را ‌او ‌و ‌گرفت ‌مادرش‌را دست

‌گفت‌ ‌او ‌به ‌که ‌شنیدم ‌و ‌تاالرکشید به‌‌خواهم‌یمبیرون

‌دخترکانی‌ ‌هنرنمایی ‌که هنگامی‌م ‌باله ‌شد،‌دندیرقص‌یکه ‌تمام ،

‌بلند‌شدم‌ احساس‌تشنگی‌کردم.‌صندل ‌پشت ‌از ‌به‌‌ها‌یو ‌را خودم رساندم.‌ها‌یدنیمیز‌غذاها‌و‌نوش

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 001

دستشویی‌بروم‌و‌مادرش‌گفت‌اجازه‌بده‌همراهت‌بیایم‌و‌

‌فنجان‌ ‌با ‌دیگر‌نایستادم‌و ‌نشانت‌بدهم. ‌را که‌‌ام‌قهوهراه

دیگر‌سرد‌شده‌بود‌به‌سمت‌صندلی‌خود‌رفتم

انه‌از‌تاالر‌نمایش‌ساعتی‌بعد‌که‌به‌قصد‌برگشت‌به‌خ

برف‌‌ریز‌و‌درشت‌یها‌دانه.‌دیبار‌یمبرف‌ریزی‌‌بیرون‌زدم،

که‌‌دیبار‌یماز‌چه‌وقت‌‌دانستم‌ینمو‌‌خورد‌یمبه‌صورتم‌

همه‌جا‌را‌یکرنگ‌سفید‌کرده‌بود.‌سفید‌سفید.‌سفید‌به‌

‌به‌ ‌نگاهش، ‌رنگ‌اشتیاق ‌به ‌جاناتان، ‌مادر رنگ‌گیسوان

رنگ‌صدای‌شاد‌و‌مشتاقش

به‌خوبی‌حرف‌‌توانست‌ینمری‌سی‌ساله‌که‌تصویر‌پس

و‌محکم‌دست‌مادرش‌را‌گرفته‌بود‌در‌‌دیخند‌یمبزند‌اما‌

مغزم‌جا‌خوش‌کرده‌بود.‌یاد‌حرف‌دوستم‌افتادم.‌حرکات‌

دست‌و‌صورت‌و‌شانه‌جاناتان‌که‌با‌ریتم‌موزیک،‌همان‌

‌به‌خود‌ و‌باال‌و‌پایین‌و‌چپ‌و‌‌گرفت‌یمشکل‌و‌قالب‌را

‌ ‌رقصیدنشد‌یمراست ‌بود.‌‌، ‌کرده ‌تفهیم ‌دوستم ‌به را

‌تمام‌بدنم‌‌ام‌قهیشق ‌بود. ‌انگار‌سردتر‌شده ‌هوا تیر‌کشید.

‌سیگاری‌روشن‌ ‌بود. ‌شده ‌حسابی‌سردم ناگهان‌یخ‌کرد.

‌گرم‌ ‌پیچیدم. ‌خودم ‌به ‌سفت‌تر ‌را ‌گردنم ‌شال ‌و کردم

‌یقه‌پالتویمشدم‌ینم ‌را‌باال‌کشیدم‌و‌از‌شیب‌تند‌کوچه‌.

باالیی‌کوچه‌پارک‌کرده‌بودم.‌باال‌رفتم.‌ماشینم‌را‌در‌سر

یک‌بار‌دیگر‌سرم‌را‌به‌سمت‌‌رفتم‌یماز‌سرباالیی‌که‌باال‌

ساختمان‌تاالر‌نمایش‌چرخاندم.‌ناگهان‌با‌نهایت‌شگفتی،‌

‌کنار‌ ‌برف، ‌میان ‌در ‌تنها ‌پایین، ‌آن ‌که ‌دیدم ‌را جاناتان

‌حافظی‌ ‌خدا ‌عالمت ‌به ‌و ‌بود ‌ایستاده ‌تاالر درساختمان

■ .دیخند‌یمو‌‌داد‌یمدستش‌را‌برایم‌تکان‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 000

«ها مال تو‌فقط بادام» کداستان «پور‌حسینمحمدرضا‌»نویسنده‌‌

‌رنگ‌آفتاب‌ ‌سبز ‌‌ام‌سوختهدوچرخه ‌بر ‌از‌‌دارم‌یمرا و

‌گردم‌یموبر‌‌روم‌یمرا‌که‌تا‌ته‌‌کوچه‌.روم‌یمخانه‌بیرون‌

‌ ‌را ‌در‌‌نمیب‌یماحمد ‌عجیب ‌صداهای ‌زنبورکش ‌با که

‌آهنگ‌میزند.‌دیگو‌یم‌.آورد‌یم

‌ ‌که ‌پایش ‌دوچرخه‌»‌دیگو‌یم‌ستمیا‌یمجلوی چه

‌«قشنگی‌از‌کجا؟

‌«از‌خودم!»میگویم‌

‌«خودت‌از‌کجا؟»

نخریده‌»‌«بی‌بی‌از‌کجا‌برات‌خریده؟»‌«از‌بی‌بی‌داد»

‌«مال‌پسرش‌بوده

‌نیست؟» ‌سوار ‌پسرش ‌چرا ‌مرده»‌«پس ‌«پسرش

‌«ها‌مرده‌بی‌بی‌گفت‌مال‌خودت‌باشه»‌«پسرش‌مرده؟»

پس‌چرا‌مال‌»‌«ها‌مال‌خودم‌باشه»‌«مال‌خودت‌باشه؟»

‌«من‌نباشه؟

مامان‌تو‌برا‌»‌«چون‌مامان‌من‌برا‌بی‌بی‌کار‌می‌کنه»

‌«بی‌بی‌چی‌کار‌می‌کنه؟

‌«بی‌بی‌رو‌می‌شوره‌رخت‌خونه‌بی‌بی‌روجارو‌میکنه،»

«نه‌مامانم‌کلفت‌نیست»‌«مگه‌مامانت‌کلفته؟»

‌می‌» ‌رو ‌بی ‌بی ‌رختای ‌چرا ‌پس ‌نیست ‌کلفت اگه

‌«شوره؟

‌«ی‌بی‌گفت‌مامانت‌زن‌خوبیهچون‌ب»

‌فقط‌رخت‌می‌شوره،‌مامانم‌نه!»‌«پس‌ماما‌نت‌کلفته»

‌«نیست!‌کلفت

‌«گفته‌مامانش‌چرا‌علی‌گفت‌زهرا‌رخت‌شور‌کلفته،»

‌«دوچرخمو‌ول‌کن‌می‌خوام‌برم‌اصال‌علی‌غلط‌کرد،

‌به‌‌ام‌دوچرخه ‌شوم ‌سوارش ‌اینکه ‌بدون ‌دارم ‌برمی را

مه‌بازخواهرم‌رامی‌بینم‌در‌حیاط‌نی‌از‌.روم‌یمسمت‌خانه‌

‌جارو‌ ‌ومشغول ‌حوض ‌لبه ‌روی ‌گذاشته ‌را ‌چادرش که

زرد‌رنگی‌که‌بی‌بی‌داده‌است‌به‌تنش‌‌لباس‌کردن‌است،

لباس‌قرمز‌هم‌دارد‌که‌پریسا‌خانم‌‌کی‌زیبا‌نشسته‌است.

‌است، ‌وجوراب‌‌یوقت‌داده ‌بی ‌بی ‌دختر ‌مشکی ‌دامن با

‌.شود‌یمعین‌پریسا‌خانم‌‌پوشد‌یمنازکش‌

‌از‌ازک‌پریسا‌خانم‌تا‌زیر‌زانویش‌بیشتر‌نیست،جوراب‌ن

‌ ‌تمام ‌دامنش ‌که ‌تاجایی ‌زانویش ‌دو‌‌شود‌یمزیر اندازه

‌که‌‌روم‌یموقت‌‌هر‌وجب‌لخت‌است، ‌خانم ‌پریسا خانه

کمک‌مادرم‌کنم‌ولوازمی‌که‌پریسا‌خانم‌داده‌است‌بیاورم‌

‌جوری‌ ‌یک ‌خانم ‌پریسا ‌پای ‌لختی ‌وجب ‌دو ‌دیدن با

‌.شوم‌یم

‌ ‌خواهرم‌‌دوست‌،ام‌شدهیک‌جوری ‌از ‌کنم، ‌گریه دارم

‌«مامان‌کجاست؟»‌پرسم‌یم

‌احمدی،» ‌خانم ‌خونه بغض‌‌چرا‌نیومده،‌هنوز‌مامان

‌«کردی؟

‌«آبجی‌مامان‌کلفته؟»

‌«احمد‌گفت»‌«خری‌گفته؟‌کدوم‌نه!»

‌«احمد‌غلط‌کرد‌که‌گفت»

‌«پس‌چرا‌مامان‌رختای‌بی‌بی‌رو‌می‌شوره؟»

«‌ ‌کنه‌ینیب‌یمخب ‌کار ‌مجبوره ‌مامان پس‌»‌«که

‌«کلفته؟

‌کلفته،‌مگه‌نه!» ‌بپزه ‌غذا ‌یا ال‌‌حا‌هر‌کی‌رخت‌بشوره

برو‌دست‌وصورت‌تو‌بشور‌مامان‌االن‌میاد‌ببینه‌ناراحت‌

‌«می‌شه

‌«پس‌کلفت‌نیست؟»

‌«دوچرختو‌می‌دی‌منم‌سوارشم؟‌یراست‌نه!»

‌«مال‌خودمه‌دوچرخه‌نه!»

‌«پس‌من‌چی؟»

■«ها‌مال‌تو‌بی‌بی‌گفت‌فقط‌بادوم»

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 008

«ی علی‌فرشته» تاهداستان کو «پانا‌ملکی»نویسنده‌‌

که‌‌کردم‌یمتا‌خانه‌احساس‌‌تمام‌طول‌مسیر‌فرودگاه

‌دلم‌‌نیتر‌تلخ ‌اما ‌ماشین ‌توی ‌است ‌امده ‌جهان سکوت

اولین‌‌.شکند‌یمقرص‌بود‌که‌این‌سکوت‌با‌دیدن‌فرشته‌

تاب‌گرما‌‌شیها‌چشمبارکه‌دیدمش‌انگارمنتظرچیزی‌بود,‌

‌بی‌جان‌ایستاده‌بود‌توی‌بالکن.‌را‌نداشت،‌مثل‌یه‌اسکلت

هرروزکارم‌شده‌بود‌‌دمشید‌یمقد،‌چهارشانه.‌هرروز‌‌بلند

‌باال‌برد‌یم‌دستانش‌را‌زدم‌یمدیدنش‌اوایل‌که‌بهش‌زل‌

‌و‌بالکن‌توی‌آمد‌یم‌ها‌وقتم‌ادا‌درمیاورد...!‌بعضی‌یو‌برا

‌با‌گربه‌ی،‌خواند‌یمکتاب‌ ‌پشمالویشا

الکن‌ه‌بیر‌سایز‌،کرد‌یم‌یشروع‌به‌باز

‌دمشید‌یمبود‌که‌شلخته‌‌ین‌باریاول

ن‌گربه‌یواال‌تو‌ا)‌به‌فرشته‌گفتم:‌-

‌د ‌کردیرو ‌باهاش‌‌یونه ‌که ‌بس از

‌(یزن‌یمحرف‌

‌م‌- ‌نه ‌گفت ‌بهش‌‌یفرشته خوام

‌.ن‌ملوسکمیاد‌بدم‌به‌ایحرف‌زدن‌رو‌

‌.مونهیون‌مینهو‌شطیکجاش‌ملوسه‌ع‌-

‌.ادیچطور‌دلت‌م‌یعل‌-

ن‌زده‌است‌که‌گربه‌ج‌خونتون‌صد‌بار‌بهش‌گفتم:‌-

‌.رونیب‌ید‌پرتش‌کنیست‌بایول‌کن‌تو‌ن

‌.چارم‌کنهیگربه‌هفت‌سال‌ب‌نیتانفر‌فرشته‌گفت:‌-

تونستم‌فرشته‌رو‌قانع‌کنم‌چه‌برسه‌گربه‌از‌یمن‌نم‌-

‌.اون‌دور‌کنم

‌ ‌بیاموز‌‌کردم‌یمگمان ‌خدا ‌خانم ‌راحله ‌های ازفامیل

‌دیگ‌باشند. ‌فوتش ‌ربعد ‌چراغ ‌وقت روشن‌‌اش‌خانههیچ

به‌‌یا‌یارنگ‌تازه‌‌یکنه‌امدن‌فرشته‌خآده‌بود‌ولی‌با‌نش

‌بوی‌قرمه‌سبزی‌ ‌بود. ‌اخ‌تمامخودش‌گرفته گرفته‌‌رانه

‌ ‌کرده ‌کز ‌فرشته ‌ایستادم، ‌کنارپنجره بالکن,‌‌ی‌گوشهبود

‌زیرپلک‌ها‌شیها‌اشک‌زد‌یمش‌برق‌نچشما آمده‌ش‌یتا

‌.بود

‌نزن‌به‌_ ‌زل ‌این‌همه ‌خانم‌‌علی‌مامان ‌راحله خونه

.‌کرد‌یمافتم‌که‌عود‌‌یاد‌بیمارش‌می‌یکن‌یمه‌وقتی‌نگا

‌و‌بدتر‌از‌ان‌زد‌ینمهم‌لبخند‌‌ها‌فهیلط‌نیتر‌بامزهدیگه‌به‌

بگذریم‌ازاین‌بحث‌‌حاال‌با‌کسی‌درد‌دل‌کند.‌توانست‌ینم

‌تصمیمی‌گرفتی‌برای‌زندگیت‌پسرم؟

‌اره‌می‌خوام‌وارد‌بازارکار‌شم.‌_

‌خب‌حاال‌وارد‌بازار‌کارشدی؟‌_

‌اقتصادی‌پدر‌بذاره.‌یها‌استیساگه‌‌البته‌شمیم‌_

‌چرخه؟‌جیب‌پدر‌می‌ی‌پاشنهیعنی‌همت‌تو‌روی‌_

‌همه‌همین‌طورند‌اول‌باید‌حمایت‌شوند.‌_

‌مادر‌پس‌پدر‌هم‌اول‌به‌حمایت‌پدرش‌احتیاج‌دارد.‌_

‌کوپدرش؟!(زد‌)لبخند‌تلخی‌

‌من‌‌_ ‌اتاق؟ ‌از ‌میاد ‌داره ‌که ‌علی ‌توإ ‌گوشی صدای

‌میرم‌تا‌پایین‌و‌برگردم.

خواد‌ببینه‌منو!‌‌فرشته‌بود‌پیام‌داده‌برم‌جلوی‌در‌می‌

‌های‌ ‌مامانی‌داشت‌ازپله ‌در ‌کنار رفتم

انباری‌باال‌می‌اومد،‌شیشه‌ترشی‌هم‌تو‌

‌افتاد ‌من ‌به ‌چشمش‌که ،‌دستش‌بود

‌.‌جاخورد

‌علی؟!‌_‌ کار‌‌چی‌نجایا‌تویی

‌؟یکن‌یم

‌اب‌دهانم‌را‌به‌زور‌قورت‌دادم

وری!‌مامان‌چشم‌هیچی‌همین‌طوری‌اومدم‌هوا‌خ‌_

‌:ریز‌کرد‌کج‌کجی‌لبخند‌زد‌وگفت

‌خدمت‌‌_ ‌تو ‌هاتو ‌خوری ‌هوا ‌که ‌تو ‌حال؟ ‌تا ازکی

و‌رفت‌باال.‌فرشته‌جلوی‌در‌ایستاده‌بود‌و‌به‌پایین‌‌رفتی.

‌ ‌چشماکرد‌یمنگاه ‌جلون. ‌خیس, ‌و ‌بود ش‌زانو‌یش‌سرخ

‌ ‌خواستم ‌رویزدم ‌که‌‌یها‌گونه‌بر ‌بکشم نرمش‌دست

‌نفس‌بدجور ‌افتاد ش‌باال‌نمی‌امد‌صورتش‌سیاه‌به‌سرفه

خیره‌شدم‌دستمال‌کاغذی‌دورانگشت‌‌شنشد‌به‌چشما

‌.شد‌یمو‌باز‌‌خورد‌یمن‌فرشته‌بیشتر‌تا‌اهای‌لرز

‌چشما‌را‌دستش ‌و ‌کرد ‌دراز ‌را ‌صدای‌نش بست

‌داشت‌‌اش‌خنده ‌هوا ‌گرفت. ‌اوج ‌و ‌شد ‌کشیده ‌گوشم به

‌چراغ‌‌شد‌یمتاریک‌ ‌نور ‌هاو ‌ماشین ‌توک‌صدای تک‌و

‌ن‌درون‌بیشاها ‌کشیده ‌برگشتهشدند‌یمکوچه ‌تازه ‌پدر .‌

نی‌گود‌افتادش‌متوجه‌شدم‌که‌فروش‌خوبی‌ابود‌از‌پیش

‌نگاهش‌که‌به‌من‌ به‌تیکه‌‌کند‌یمشروع‌‌افتد‌یمنداشت.

‌بود.‌اش‌یشگیهم‌عادت‌,انداختن

مثل‌یه‌جوک‌بی‌مزه‌‌اش‌کهیت‌زدیر‌یماعصابم‌به‌هم‌

ل‌همیشه‌که‌همه‌بلد‌باشند,‌پدر‌دست‌بردار‌نبود.‌مث‌بود

‌ ‌چنگ ‌ی ‌هرچیز ‌زد‌یمبه ‌کردن‌ی‌حوصله، رو‌‌بحث

بودند,‌سرخ‌شده‌‌افتادهم‌از‌بی‌خوابی‌گود‌نامنداشتم‌چش

تخت‌دراز‌کشیدم‌‌روی.‌شدند‌یمبودند‌و‌به‌اتیش‌کشیده‌

‌.داد‌پیامک‌فرشته‌بهمو‌به‌سقف‌خیره‌شدم‌تا‌اینکه‌

فرشته‌بود‌پیام‌داده‌برم‌جلوی‌در‌‌در‌‌می ‌کنار ‌رفتم ‌منو! ‌ببینه خواد

‌انباری‌ ‌های ‌ازپله ‌داشت مامانیشه‌ترشی‌هم‌تو‌باال‌می‌اومد،‌شی

‌من‌ ‌به ‌که ‌چشمش ‌بود دستش .جاخورد،‌افتاد

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 009

‌نگیری‌قول‌‌_ ‌نبودم‌سراغمو ‌اگه‌دیگه علی‌قول‌بده

‌آمد‌ینمهیچی‌به‌زبانم‌‌اصالم‌هتوانستم‌قول‌بدبده‌علی.‌ن

چیزی‌ببینم‌فقط‌‌توانستم‌ینماتاق‌دور‌سرم‌چرخید‌انگار‌

‌ ‌صفحه ‌به ‌‌ام‌یگوشداشتم ‌کردم‌یمنگاه ‌خواستم ‌بگویم,

اما‌‌یده‌یم‌ها‌امکیپنصف‌شب‌چه‌مرگت‌شده‌که‌ازاین‌

دست‌‌میا‌نشدههنوز‌محرم‌‌اخه‌کشم‌یماز‌فرشته‌خجالت‌

‌به ‌‌که‌دادم‌مکپیا‌او‌اخر ‌بحث ‌فردا‌‌باشداین برای

‌.ام‌خستهحسابی‌‌است‌دیروقت

‌نوبرش‌را‌اوردی‌با‌این‌خوابت.‌دادند!‌پاشو‌علی‌اذان‌_

بیدارشو‌بابا‌‌یعل‌؟!ها‌ستینمن‌‌ی‌فهیوظراست‌میگه‌‌بابات

!‌بالخر‌بعد‌چند‌تکون‌تو‌رختخواب‌ها‌شهمی‌‌نمازت‌قضا

‌تونستم‌بلند‌بشم

‌ی‌ببینی‌دارم‌بلند‌میشمچه‌خبرته‌مامانی؟‌خب‌نم‌_

را‌‌اش‌مسخرهسرتو‌کردی‌زیر‌پتو‌میگی‌چه‌خبرته؟‌‌_

‌دراوردی!‌دیروز‌هم‌نمازت‌صبحت‌قضا‌شد

‌ر‌پنجرهم‌وبدون‌انکه‌به‌طرف‌روشویی‌بر ‌کنم‌یمباز‌ا

هوا‌مثل‌همیشه‌دم‌دارد‌اما‌از‌سمت‌شمال‌نسیم‌خنکی‌

‌خ ‌نگاهی‌به ‌امی‌اید. ‌فرشته ‌‌اندازم‌یمنه مثل‌‌اوهمانگار

‌م ‌خواب ‌صدا‌دهانمن ‌ی ‌‌درپدر خانومی‌‌،چدیپ‌یماتاقم

‌ ‌براه ‌ماستچایت ‌من ‌اخه ‌ا؟ ‌طرف ‌پدر ‌اخالق چه‌ندم

‌!باشداماده‌‌اش‌صبحانهکله‌صبح‌باید‌‌؟است‌رفته‌کسی

گل‌‌بالخرهفرشته‌‌یها‌یشمعدانکنار‌پنچره‌گل‌‌رفتم

‌می‌شدوخبری‌از‌فرشته‌نشد.‌داشت‌روشن‌هوا‌داده‌بود.

‌‌باخودم ‌به‌ب‌نکندگفتم ‌ناراحت‌شده ‌حرف‌دیشبم خاطر

‌که‌زنگ‌زدم‌خاموش‌بود!!!‌اش‌یگوش

‌رفتم ‌جو‌‌دوباره ‌جست ‌اورا ‌چشمانم ‌پنجره جلوی

‌‌.کرد‌یم ‌هیچبالکن ‌او ‌گل‌‌بدون ‌حتی ‌نداشت لطفی

‌باز‌ها‌یشمعدان ‌بودند. ‌گرفته ‌ماتم ‌پایینههم ‌رفتم تا‌‌م

‌ ‌خانم ‌اکرم ‌‌رااینکه ‌کلید ‌بود ‌فرشته ‌در ‌جلوی ‌رادیدم

انگار‌قفل‌زنگ‌‌فشار‌میدا‌د‌قفل‌و‌هی‌درونبود‌‌انداخته

‌.شود‌ینم‌اکرم‌خانم‌باز‌ا‌زور‌بازویبزده‌

‌دیخواه‌ینمکمک‌‌سالم‌اکرم‌خانم

‌حتماباز‌نمیشه‌‌کنم‌یمواال‌هر‌کاری‌‌سالم‌علی‌اقا‌_

‌چیزی‌تو‌قفل‌گیرکرد

‌بگین‌باز‌کنه‌خب‌این‌که‌کاری‌نداره‌به‌مستجرتون‌_

اقا؟؟‌خونه‌شش‌ماه‌که‌‌مستجره؟؟؟‌چی‌میگی‌علی‌_

‌خالیه!!!

چی؟؟‌اکرم‌خانم‌تاهمین‌دیروز‌بود‌که‌فرشته‌خانم‌_

‌داد‌یماب‌‌ها‌گلداشت‌تو‌بالکن‌به‌‌مستجرتون

‌از‌‌_ ‌رفتن ‌میشه ‌ماه ‌شش ‌که ‌اونا ‌اقا ‌علی ‌بابا ای

‌■ اینجا...

«دو خورشید»داستانک «زاده‌فرزانه‌ولی»نویسنده‌‌‌

-‌‌ ‌دیگه ‌دفه ‌این ‌خدا ‌سالکشمت‌یمبه ‌که‌‌. هاست

‌خوام‌بکشمت...‌می

‌...‌و‌تموم‌میشی...‌تموم‌تموم!‌کشم‌یمآره‌عزیزم.‌تا‌صبح‌

و‌با‌دستپاچگی‌همه‌‌داد‌یمادامه‌‌شیها‌حرفهمانطور‌به‌

‌ ‌رو ‌و ‌زیر ‌را ‌پیش‌کرد‌یمجا ‌از ‌کاری ‌چهارپایه ‌بدون .

‌دور‌خودش‌و‌خانه‌برد‌ینم و‌گهگاه‌دخترک‌‌دیچرخ‌یم.

‌.گرفت‌یمچهارپایه‌را‌‌و‌سراغ‌کرد‌یمرا‌بیدار‌

...‌

ه‌به‌اجداد‌اجنه‌که‌چهارپایه‌صبح‌بود‌و‌همچنان‌بد‌و‌بیرا

‌در‌ ‌و ‌گرفت ‌او ‌از ‌را ‌مو ‌قلم ‌دخترک، ‌بودند. ‌برده ‌را او

‌تابلوی‌ناتمام‌پدر؛‌دو‌خورشید‌به‌رنگ‌مادر‌کشید.

‌یکی‌ ‌جون ‌بابا ‌گفت: ‌پدر ‌به ‌و ‌برداشت ‌را عروسکش

‌■ه؟؟؟تو.‌باش‌خورشید‌من‌باشه.‌یکی‌خورشید

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 004

«ساعتی با هفت یا شاید هشت عقربه» داستان کوتاه «مهتاب‌مجابی»نویسنده‌‌

روزی‌که‌اسحاق‌ساعت‌ساز‌سکته‌کرد‌و‌مرد،‌پنج‌نفر‌

مشتری‌داشت.‌اولین‌نفر‌مردی‌بود‌که‌کاله‌عجیبی‌روی‌

و‌از‌صبح‌داشت‌‌دیلنگ‌یمسرش‌داشت.‌پای‌راستش‌کمی‌

اعت‌سازی‌در‌آن‌قرار‌داشت‌را‌مسیر‌خیابانی‌که‌دکان‌س

و‌برمی‌گشت.‌کاله‌بلندش‌که‌در‌باالترین‌‌رفت‌یمتا‌انتها‌

‌بخاری‌بود. ‌لوله ‌شبیه ‌راست‌کج‌شده، دکان‌‌قسمت‌به

اسحاق‌توی‌دید‌نبود.‌ساختمان‌یک‌طبقه‌خیلی‌باریکی‌

‌ ‌میان ‌که ‌گم‌‌یها‌برجبود ‌وقت‌بود ‌اطرافش‌خیلی بلند

اعت‌سازی‌بود‌و‌طبقه‌شده‌بود.‌چندپله‌به‌پایین‌دکان‌س

‌ساعت‌ساز.‌ی‌خانهباالیش‌ ‌صبح‌‌کوچک‌اسحاق پیرمرد

‌زنان‌از‌ ‌مرد‌را‌آمد‌یمفلزی‌خانه‌پایین‌‌یها‌پلهکه‌عصا ،

بلند‌آنطرف‌خیابان‌قدم‌‌یها‌ساختمان‌ی‌هیسادید‌که‌در‌

‌جلب‌کرد.زد‌یم ‌نظرش‌را ‌که ‌عجیبش‌بود ‌کاله وقتی‌‌.

‌ ‌باال ‌را ‌پشت‌دیکش‌یماسحاق‌کرکره ‌از ‌او‌‌مرد سرش‌به

‌شد ‌بخیر‌"نزدیک ‌حضرتعالی ‌"صبح ‌که ‌حرف ‌زد‌یم.

‌ ‌صورت ‌اش ‌پهن ‌نشان‌‌اش‌یاستخوانلبخند ‌درازتر را

.‌اسحاق‌جواب‌مرد‌را‌با‌خوشرویی‌داد‌و‌بعد‌کرکره‌داد‌یم

‌دور‌ ‌در ‌باالی ‌زنگوله ‌کرد. ‌باز ‌را ‌در ‌قفل ‌و ‌باال ‌داد را

خودش‌چرخید‌و‌زنگ‌خفه‌ای‌کرد.‌اسحاق‌کالهش‌را‌به‌

جارختی‌چوبی‌دم‌در‌آویزان‌کرد‌و‌عصایش‌را‌تکیه‌‌پایه

‌یها‌چراغداد‌به‌آن.‌مرد‌هم‌پشت‌سرش‌وارد‌مغازه‌شد.‌

‌روشن‌ ‌که ‌را ‌هم‌‌یها‌ساعت‌کرد‌یممغازه ‌با ‌همه مغازه

‌انتهای‌ ‌طرف‌پیشخانی‌که ‌به ‌اسحاق ‌نواختند. هشت‌بار

‌که‌ ‌ای ‌بسته ‌با ‌سرش ‌پشت ‌هم ‌مرد ‌و ‌رفت ‌بود مغازه

‌افتاد ‌راه ‌بود ‌زمین‌دستش ‌روی ‌که ‌را ‌راستش ‌پای .

مرد‌بسته‌‌.کرد‌یمتخت‌کفش‌اش‌قیژ‌قیژ‌صدا‌‌دیکش‌یم

‌روی‌ویترین‌گذاشت‌و‌کاله‌بلندش‌که‌به‌سقف‌کوتاه‌ را

را‌از‌سر‌برداشت‌و‌گذاشت‌کنار‌‌کرد‌یمانتهای‌مغازه‌گیر‌

‌کرده‌ ‌جراحی ‌صورتش ‌روی ‌انگار ‌را ‌پهن ‌لبخند بسته.

‌بود.‌اش‌چهرهبودند‌و‌عضوی‌از‌

‌از‌آن‌‌بسته ‌با‌احتیاط‌باز‌کرد‌و‌ساعت‌پایه‌داری‌را را

‌.بیرون‌کشید‌که‌هفت‌یا‌شاید‌هم‌هشت‌عقربه‌داشت

‌ماست‌‌"‌ اسحاق‌عینکش‌را‌"این‌ساعت‌ارثیه‌اجدادی

‌یها‌عقربه‌"‌به‌چشم‌زد‌و‌با‌تعجب‌به‌ساعت‌زل‌زد

‌"مرد‌محکم‌جواب‌داد‌"به‌چه‌کار‌می‌آد‌آقا؟‌اش‌اضافه

‌و‌بالفاصله‌به‌"خوب‌بلده‌‌این‌ساعت‌کار‌خودش‌رو

‌اسحاق‌‌عکس‌کهنه ‌سر ‌پشت ‌چوبی ‌قفسه ‌در ‌که ای

‌"پسرتونه؟‌چقدر‌به‌شما‌شبیهه‌"اشاره‌کرد‌،بود

اسحاق‌سر‌چرخاند‌و‌قاب‌عکس‌کهنه‌پشت‌سرش‌را‌

بود.‌پسرم‌‌"خیس‌شد‌‌اش‌ینفتنگاه‌کرد‌و‌چشمهای‌آبی‌

‌"بود

‌به‌ ‌توجه ‌بی ‌چرخاند ‌ساعت ‌طرف ‌به ‌که ‌را سرش

‌می‌آد‌‌"ساعت‌پرسید‌‌یها‌عقربه ‌من‌بر ‌خدمتی‌از چه

‌‌"آقا؟ ‌و ‌بلند ‌انگشت ‌روی‌‌اش‌یاستخوانمرد ‌گذاشت را

سرش‌را‌‌"گیر‌کرده‌و‌باز‌نمی‌شه‌"دریچه‌باالی‌ساعت‌

کلی‌خاطره‌توی‌‌"به‌چپ‌و‌راست‌تکان‌داد‌و‌ادامه‌داد‌

‌"همین‌دریچه‌است

‌عجیبش‌را‌ ‌کاله ‌که‌گرفت، ‌ساعت‌را مرد‌قبض‌رسید

‌روی ‌برود‌‌گذاشت ‌بیرون ‌در ‌از ‌اینکه ‌از ‌قبل ‌و سرش

رفت‌باال،‌اسحاق‌‌ها‌پلهتعظیم‌بلند‌باالیی‌کرد.‌مرد‌که‌از‌

ساعت‌پایه‌دار‌را‌روی‌میزی‌نزدیک‌به‌در‌مغازه‌گذاشت‌و‌

‌چای‌‌بعد ‌تا ‌مغازه ‌پستوی ‌در ‌رفت ‌صبح ‌روز ‌هر مثل

‌کتری‌ ‌روشن‌کرد. ‌اجاق‌را ‌و ‌کبریت‌کشید درست‌کند.

‌کنار‌ظ ‌از ‌را رفشویی‌برداشت‌و‌گرفت‌زیر‌شیر‌زنگ‌زده

‌شعله. ‌روی ‌گذاشت ‌بعد ‌و ‌که‌‌آب ‌بود ‌موقع همان

مغازه‌دیوانه‌شدند.‌همه‌با‌هم‌به‌صدا‌افتادند‌و‌‌یها‌ساعت

‌ ‌بعضی‌از ‌‌آنعقربه ‌ها ‌جلو ‌به ‌بعضی‌‌دیچرخ‌یمتند‌رو و

‌ ‌دور ‌ساعت‌را ‌اسحاق‌برگشت‌زد‌یمهم‌برعکس‌صفحه .

‌توی‌دکان.‌حسابی‌گیج‌شده‌بود.

‌ ‌عقربه ‌‌ها‌ساعتیکی‌از ‌دست‌نگه ‌با ‌با‌‌داشت‌یمرا و

و‌پاندول‌‌کرد‌یمدست‌دیگرش‌دریچه‌جلوی‌ساعتی‌را‌باز‌

‌ ‌محکم ‌را ‌گرفت‌یمدیوانه ‌هم‌‌ها‌ساعت. ‌با ‌که همانطور

‌روی‌ ‌یکی ‌ساکت‌شدند. ‌هم ‌همزمان ‌بودند ‌کرده شروع

دوازده‌و‌بیست‌دقیقه،‌دیگری‌روی‌سه‌و‌ربع.‌ساعتی‌که‌

‌بود‌و‌هفت‌ ‌عقربه‌داشت‌هر‌مرد‌آورده ‌شاید‌هشت‌تا یا

‌.زد‌یمپنج‌دقیقه‌یکبار‌زنگ‌

‌ ‌داشت ‌که ‌‌ها‌ساعتاسحاق ‌تنظیم زنگوله‌‌کرد‌یمرا

باالی‌در‌صدا‌کرد‌و‌مشتری‌دوم‌که‌زنی‌بود‌با‌موهای‌فر‌

‌کوتاه‌وارد‌مغازه‌شد.

‌در‌‌ ‌دستش‌را ‌دو ‌هر ‌و ‌پایین ‌بود ‌انداخته ‌را سرش

جلوی‌پیشخان‌‌پالتو‌قرمز‌رنگش‌فرو‌کرده‌بود.‌یها‌بیج

که‌رسید‌بدون‌اینکه‌به‌پیرمرد‌نگاه‌کند‌ساعتش‌را‌از‌دور‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 003

‌ ‌اسحاق ‌جلوی ‌گرفت ‌و ‌کرد ‌باز ‌دستش ‌این‌"مچ بابت

‌"چقدر‌به‌من‌پول‌می‌دین؟

‌‌ی‌شهیشاسحاق‌عینک‌تک‌ ‌نگاه‌‌اش‌ینیبذره ‌زد‌و را

بندش‌باید‌"‌اش‌صفحهریز‌دور‌‌یها‌الماسکرد‌به‌ساعت‌و‌

‌خانم ‌را‌"عوض‌بشه ‌ساعت ‌و‌‌زن ‌ویترین ‌روی گذاشت

‌گذاشت‌روی‌شکم‌ ‌سرش‌را‌اش‌برآمدهدست‌راستش‌را .

آورد‌باال‌و‌با‌چشمهای‌سرخ‌زل‌زد‌به‌چشمهای‌آبی‌مات‌

‌"عتیقه‌است.‌به‌پولش‌احتیاج‌دارم‌"اسحاق‌

پیرمرد‌نگاهش‌را‌ازروی‌دست‌زن‌که‌شکمش‌را‌نوازش‌

‌کرد‌یم ‌به ‌دوخت ‌و ‌باال ‌آورد ‌‌شیها‌لب، .‌دیلرز‌یمکه

‌دست‌ساعت‌ ‌با ‌زن ‌دقیق‌شد. ‌آن ‌به ‌گرفت‌و ‌زن ‌از را

‌به‌اطراف‌چرخاند‌و‌ ‌مالید.‌سرش‌را چشمهای‌خیسش‌را

نگاهش‌ماند‌روی‌عکس‌کهنه‌توی‌قفسه‌پشت‌سر‌اسحاق‌

‌باال‌نیاورد‌"پسرتونه؟‌شکل‌خودتونه‌" ‌"اسحاق‌سرش‌را

‌خودمه ‌جوونی ‌ندارم. ‌بچه ‌دوباره‌‌"من ‌را ‌دستش زن

م.‌ولی‌خوب‌بود‌اگه‌من‌هم‌ندار‌"گذاشت‌روی‌شکمش‌

‌باشم‌شد‌یم ‌روی‌‌"داشته ‌گذاشت ‌را ‌ساعت اسحاق

‌ ‌ریش‌تنک‌زیر ‌بعد‌‌اش‌چانهویترین. ‌دست‌خاراند. ‌با را

‌آن‌ ‌داخل ‌از ‌پول ‌مشتی ‌و ‌کرد ‌باز ‌را ‌چوبی ‌جعبه قفل

‌گرفت‌ ‌بشمارد ‌اینکه ‌بدون ‌را ‌پول ‌از ‌پر ‌مشت برداشت.

‌و‌ ‌گرفت ‌را ‌پول ‌بشمارد ‌اینکه ‌بدون ‌هم ‌او ‌زن. جلوی

‌اشت‌در‌جیب‌پالتو‌قرمز‌رنگش.گذ

رفت‌‌ها‌پلهاسحاق‌که‌دوباره‌سرگرم‌ساعت‌شد،‌زن‌از‌

‌را‌ ‌ساعت ‌بعد ‌و ‌کرد ‌نگاه ‌را ‌زن ‌شدن ‌دور ‌اسحاق باال.

‌پشت‌ ‌از ‌را ‌عکس ‌قاب ‌ای. ‌شیشه ‌ویترین ‌زیر گذاشت

‌سرش‌برداشت‌و‌رو‌به‌جلو‌خواباند‌توی‌قفسه.

‌بود.‌ ‌شده ‌تمام ‌کتری ‌آب ‌پستو ‌توی ‌برگشت وقتی

‌صدای‌‌کتری ‌از ‌گذاشت‌روی‌اجاق. ‌و ‌آب‌کرد ‌دوباره را

‌وارد‌ ‌مشتری‌سوم ‌برگشت‌توی‌دکان‌و ‌باالی‌در زنگوله

مغازه‌شد‌که‌مرد‌قد‌بلندی‌بود‌با‌کت‌و‌شلواری‌مرتب.‌

دسته‌گلی‌هم‌دستش‌بود‌که‌پنج‌گل‌سرخ‌داشت‌و‌یکی‌

‌با‌روغن‌ ‌از‌چپ‌باز‌کرده‌بود‌و‌موهایش‌را زرد.‌فرقش‌را

بانده‌بود.‌جلوی‌پیشخان‌که‌رسید‌طرف‌راست‌سرش‌خوا

یک‌‌اش‌یچرمدسته‌گل‌را‌گذاشت‌روی‌ویترین‌و‌از‌کیف‌

‌ ‌بیرون‌کشید این‌ساعت‌‌خواستم‌یم"ساعت‌جیبی‌نقره

‌"رو‌برام‌تعمیر‌کنید

‌ ‌از ‌نگاهش‌را ‌و‌‌یها‌لیسبپیرمرد ‌گرفت ‌مرد قیطانی

تعداد‌‌"انداخت‌به‌دسته‌گل‌و‌سرش‌را‌چند‌بار‌تکان‌داد.‌

‌‌یها‌گل ‌آقادسته ‌باشه ‌فرد ‌باید ‌اسحاق‌"گل ‌وقتی .

دسته‌گل‌سر‌خورد‌روی‌‌کرد‌یمویترین‌را‌بلند‌‌ی‌شهیش

‌نگاهش‌ ‌گرفتش. ‌هوا ‌بین‌زمین‌و ‌و ‌شد ‌خم ‌مرد زمین.

خیره‌ماند‌روی‌ساعت‌طالیی‌توی‌ویترین.‌صداش‌لرزید‌و‌

‌کی‌گرفتین؟‌"گفت‌ ‌از ‌به‌"این‌ساعت‌رو ‌اسحاق‌آچار .

‌زی ‌از ‌انداخت‌و ‌انداخت‌به‌پشت‌ساعت‌نقره ر‌چشم‌نگاه

‌ ‌در ‌که ‌داشت.‌‌یها‌الماس‌اش‌صفحهساعتی کوچکی

ابروهایش‌را‌انداخت‌باال‌و‌با‌دسته‌آچاری‌که‌دستش‌بود‌

‌خاراند‌ ‌بندش‌باید‌عوض‌‌"ریش‌سفیدش‌را یادم‌نیست.

‌."بشه.‌ولی‌قیمتی‌ه

را‌پاک‌کرد‌و‌با‌دسته‌‌اش‌یشانیپمرد‌هیچ‌نگفت.‌عرق‌

‌ها‌پلهکیش‌زرد‌بود‌از‌گلش‌که‌پنج‌گل‌سرخ‌داشت‌و‌ی

‌اسحاق‌بلند‌گفت‌ عصر‌حاضر‌می‌"برگشت‌توی‌خیابان.

‌پشت‌سرش‌"شه ‌محکم ‌که ‌را ‌در ‌برنگشت.. ‌حتی ‌مرد .

‌اسحاق‌‌بست‌یم ‌زمین. ‌افتاد ‌شد‌و ‌سقف‌کنده ‌از زنگوله

‌چوبی‌ ‌قفسه ‌در ‌کرد ‌پرت ‌را ‌آچار ‌و ‌نقره ‌جیبی ساعت

پشت‌سرش.‌رفت‌طرف‌در‌و‌زنگوله‌را‌از‌زمین‌برداشت‌و‌

گذاشتش‌روی‌پایه‌ساعتی‌که‌هفت‌یا‌شاید‌هم‌هشت‌تا‌

‌در‌دکان‌زد‌یمعقربه‌داشت‌و‌هر‌پنج‌دقیقه‌یکبار‌زنگ‌ .

را‌باز‌کرد‌و‌دو‌پله‌رفت‌باال.‌به‌سر‌و‌ته‌خیابان‌نگاه‌کرد‌

‌ ‌پر ‌پرنده ‌خیابان ‌در ‌ببیند. ‌را ‌مرد ‌نگاهش‌را‌زد‌ینمتا .

‌افتاد ‌راه ‌ابری ‌پشت ‌از ‌خورشید ‌آسمان. ‌به ‌رو ‌چرخاند

ودرست‌وسط‌آسمان‌ایستاد.‌اسحاق‌برگشت‌توی‌دکان‌و‌

‌رفت‌توی‌پستو.‌کتری‌را‌باز‌هم‌آب‌کرد.

‌موهای‌وسط‌ ‌که ‌جوان‌چاقی‌بود ‌مرد مشتری‌چهارم

سرش‌ریخته‌بود.‌اسحاق‌که‌از‌پستو‌بیرون‌آمد‌از‌دیدنش‌

جا‌خورد.‌مرد‌چاق‌جلوی‌ساعتی‌خم‌شده‌و‌شلوارش‌از‌

‌اسحاق‌از‌د یدن‌زیر‌شلواری‌بیرون‌عقب‌پایین‌آمده‌بود.

‌ ‌خورد. ‌هم ‌به ‌دلش ‌مرد ‌داشتید؟‌"افتاده مرد‌‌"امری

‌ ‌به ‌کرد ‌اشاره ‌و ‌‌یها‌ساعتبرگشت ‌دکان این‌‌"جلوی

‌"همه‌خوابیدن‌ها‌ساعت

‌رفت‌جلوی‌ ‌و ‌چشم ‌روی ‌گذاشت ‌عینکش‌را اسحاق

‌ ‌مدتی‌به ‌جای‌خودشان‌دوخته‌‌ییها‌عقربهدکان. ‌در که

به‌ساعتی‌که‌دریچه‌شده‌بودند‌نگاه‌کرد.‌مرد‌چاق‌خیره‌

‌نگاه‌ ‌بیرون ‌به ‌آن ‌از ‌یک‌چشم ‌و ‌بود ‌شده باالیش‌باز

‌گفت‌کرد‌یم ‌غریبه؟‌". ‌عجیب‌و ‌انقدر ‌"این‌ساعت‌چرا

‌توی‌ساعت‌پلک‌زد‌‌"امری‌داشتید؟‌"اسحاق‌گفت چشم

‌موهاش‌ ‌سرش‌که ‌وسط ‌چاق ‌مرد ‌شد. ‌بسته ‌دریچه و

‌ ‌خاراند ‌دست ‌با ‌را ‌بود ‌قبول‌‌"ریخته ‌گرویی شما

‌و‌‌"؟دیکن‌یم ‌کرد ‌باز ‌داری‌را اسحاق‌دریچه‌ساعت‌پایه

‌ ‌افتاد ‌کار ‌ساعت‌به ‌و ‌حرکت‌داد نه.‌‌معموال‌"پاندول‌را

‌"چقدر‌براش‌پول‌می‌خوای؟

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 003

‌چاق ‌در‌‌مرد ‌دست‌کرد ‌و ‌باال ‌کشید ‌شلوارش‌را کمر

‌از‌اش‌کهنهجیب‌کاپشن‌ .‌یک‌کیسه‌در‌آورد‌و‌ساعتی‌را

‌ ‌‌یها‌ورقهوسط ‌و ‌کیسه‌‌یها‌شهیشقرص ‌توی شربت

‌توی‌ارتش‌به‌پدرم‌داده‌‌"رون‌کشیدبی ساعت‌غواصی‌ه.

‌"بودن

‌پیشخان.‌ ‌پشت ‌برگشت ‌و ‌گرفت ‌را ‌ساعت اسحاق

‌چاق‌از‌ ‌مرد ‌کرد. ‌ورانداز ‌ساعت‌را ‌برداشت‌و عینکش‌را

جایش‌تکان‌نخورد.‌خیره‌شده‌بود‌به‌دریچه‌تا‌باز‌شود‌و‌

‌چشم‌از‌توی‌آن‌دوباره‌بیرون‌را‌نگاه‌کند.

این‌را‌‌"ن‌ساعت‌دستش‌بودپدرم‌وقتی‌کشته‌شد‌ای‌"‌

‌ساعت‌گفت.‌ی‌چهیدرمرد‌چاق‌با‌صدای‌بلند‌و‌رو‌به‌

‌سرش‌ ‌پشت ‌از ‌بود ‌شده ‌مغازه ‌وارد ‌تازه ‌که مردی

‌‌"گفت ‌ملحق ‌ارتش ‌به ‌امروز ‌و‌"شمیممن ‌چاق ‌مرد .

اسحاق‌با‌هم‌سر‌چرخاندند‌طرف‌مرد‌جوانی‌که‌با‌لباس‌

‌ارتشی‌کنار‌ورودی‌مغازه‌ایستاده‌بود.

بعد‌با‌‌"به‌پسرت‌بگو‌منتظرت‌نباشه‌"مرد‌چاق‌گفت‌

‌"بگو‌فراموش‌ات‌کنه‌"صدای‌آرامی‌رو‌به‌دریچه‌گفت‌

‌چاق‌چند‌قدم‌ ‌مرد ‌او. ‌به ‌چشم‌زل‌زد ‌شد‌و ‌باز دریچه

‌از‌ تنه‌‌رفت‌یمکه‌باال‌‌ها‌پلهرفت‌عقب‌و‌دوید‌سمت‌در.

‌چاقش‌خورد‌به‌سرباز.

کتری‌‌ی‌دسته‌اسحاق‌بو‌کشید‌و‌تند‌رفت‌توی‌پستو.

‌بعد‌دستش‌را‌‌سوخته‌را ‌از‌روی‌شعله‌برداشت. گرفت‌و

‌توی‌ ‌ارتشی‌سرک‌کشید ‌مرد ‌آب‌سرد. ‌شیر گرفت‌زیر

‌بندش‌‌"این‌ساعت‌فروشی‌ه؟"پستو ‌از ساعت‌غواصی‌را

‌ ‌پیرمرد ‌نشان ‌و ‌بود ‌که‌داد‌یمگرفته ‌همانطور ‌اسحاق .

‌فوت‌‌اش‌انگشته ‌کیه؟‌"گفت‌کرد‌یمرا ‌برگشت‌‌"مال و

.‌اسحاق‌"یز‌شما‌بودروی‌م"توی‌دکان.‌مرد‌ارتشی‌گفت‌

شاید‌کسی‌جا‌گذاشته.‌مال‌من‌‌"ابروهایش‌را‌انداخت‌باال

حیف‌شد.‌".‌مرد‌ارتشی‌ساعت‌را‌گذاشت‌روی‌میز"نیست

‌."دمشیخر‌یممن‌

سرباز‌رفت‌و‌وسط‌داالن‌دکان‌ایستاد.‌صدای‌تیک‌تاک‌

مثل‌صدای‌سازهای‌موسیقی‌هنگام‌تمرین‌با‌هم‌‌ها‌ساعت

من‌یادم‌‌"و‌به‌پیرمرد‌گفتقاطی‌شده‌بود.‌سرباز‌برگشت‌

اسحاق‌ساعت‌غواصی‌را‌گرفت‌‌"نیست‌اینجا‌چکار‌داشتم

چه‌‌"سرباز‌گفت‌"ساعت‌بخری‌یخواست‌یم‌"باال‌و‌گفت‌

‌"اسحاق‌ساعت‌را‌نگاه‌کرد‌و‌گفت‌‌"ساعت‌خوبی.‌چنده؟

‌به‌چه‌دردی‌می‌خوره؟‌حتما ‌گذاشته. سرباز‌‌"کسی‌جا

‌."نمی‌خوره‌می‌خوره.‌به‌درد‌من‌ها‌غواصبه‌درد‌‌"گفت

بعد‌کمی‌به‌ساعت‌رو‌برویش‌که‌هفت‌یا‌شاید‌هشت‌‌

رفت‌باال.‌بیرون‌در‌مدتی‌‌ها‌پلهعقربه‌داشت‌نگاه‌کرد‌و‌از‌

شما‌یادتون‌نیست‌من‌‌"ایستاد.‌بعد‌برگشت‌در‌را‌باز‌کرد

‌داشتم؟ ‌چکار ‌گفت‌"اینجا ‌باال‌و ‌آورد ‌"اسحاق‌سرش‌را

‌ندیدم ‌رو ‌شما ‌حاال ‌تا ‌‌"من ‌غواصی ‌ساعت را‌اسحاق

گذاشت‌توی‌جعبه‌چوبی‌پول‌و‌رفت‌طرف‌سرباز‌که‌هنوز‌

‌ساعت‌ ‌پایه ‌روی ‌از ‌را ‌زنگوله ‌بود. ‌ایستاده ‌گیج همانجا

سرباز‌‌"این‌رو‌شما‌انداختین؟‌"برداشت‌و‌نشان‌سرباز‌داد

‌"نمی‌دونم"باز‌هم‌گفت‌‌"نمی‌دونم‌"سرش‌را‌تکان‌داد

ال.‌آمد‌با‌ها‌پلهو‌باز‌هم.‌همین‌طور‌هم‌دور‌شد.‌اسحاق‌از‌

‌آسمان‌ ‌وسط ‌برگشت ‌تند ‌بود ‌شرق ‌طرف ‌که خورشید

‌ایستاد.

‌و‌ ‌چهارپایه ‌روی ‌رفت ‌و ‌دکان ‌توی ‌برگشت اسحاق

زنگوله‌را‌به‌قالب‌باالی‌در‌آویخت.‌بعد‌رفت‌توی‌پستو‌و‌

‌کنار‌ ‌سوخته ‌کتری ‌کرد. ‌نگاه ‌را ‌برش ‌و ‌دور کمی

‌اسحاق‌یادش‌ ‌نه.‌‌آمد‌ینمظرفشویی‌بود. ‌یا چای‌خورده

.‌حتی‌ساعتی‌که‌هفت‌یا‌دادند‌یمنشان‌‌ظهر‌را‌ها‌ساعت

‌هشت‌تا‌عقربه‌داشت.

اسحاق‌ساعت‌طالیی‌نگین‌دار‌و‌ساعت‌جیبی‌نقره‌را‌

هم‌گذاشت‌توی‌جعبه‌پول،‌کنار‌ساعت‌غواصی.‌از‌داالن‌

گذشت‌و‌کالهش‌را‌از‌روی‌رخت‌آویز‌برداشت‌و‌به‌سرش‌

‌گذاشت.‌عصایش‌را‌گرفت‌دستش‌و‌بیرون‌رفت.

تا‌برای‌نهار‌برود‌باال‌زن‌جوانی‌‌بست‌یمدر‌مغازه‌را‌که‌

که‌پالتوی‌قرمز‌رنگی‌به‌تن‌و‌دسته‌گلی‌در‌دست‌داشت‌

آقا‌ببخشید‌من‌ساعتم‌را‌توی‌این‌‌"از‌پشت‌سرش‌گفت

‌نکردید؟ ‌پیدا ‌شما من‌‌"اسحاق‌گفت‌"خیابان‌گم‌کردم.

‌ ‌ولی ‌خانم، ‌نکردم ‌پیدا ‌دارم.‌‌یها‌ساعتچیزی خوبی

‌برمی‌گردم ‌گل‌"بعدازظهر ی‌که‌پنج‌گل‌سرخ‌زن‌دسته

داشت‌و‌یکی‌هم‌زرد‌را‌در‌هوا‌برای‌مردی‌با‌کت‌وشلوار‌

‌ ‌وقتی‌دور ‌داد. ‌تکان ‌موهای‌روغن‌زده اسحاق‌‌شد‌یمو

‌"دسته‌گل‌باید‌فرد‌باشه‌خانم‌یها‌گلتعداد‌‌"بلند‌گفت

‌زن‌نشنید.

‌وقتی‌ ‌مرد، ‌و ‌کرد ‌سکته ‌اسحاق‌ساعت‌ساز روزی‌که

‌ ‌پایین ‌را ‌دکان ‌‌دیکش‌یمکرکره ‌برود ‌نهار‌تا برای

مغازه‌همه‌با‌هم‌سیزده‌بار‌نواختند‌و‌مردی‌با‌‌یها‌ساعت

‌ ‌از ‌بود، ‌بخاری ‌لوله ‌شکل ‌که ‌عجیب ‌کاله ‌ی‌هیسایک

‌انگار‌‌یها‌ساختمان ‌که ‌پهنی ‌لبخند ‌با ‌طرف‌خیابان آن

‌نگاه‌‌اش‌یاستخوانروی‌صورت‌ .‌کرد‌یمجراحی‌شده‌او‌را

‌بودند‌خاطرا ‌رفته ‌آنجا ‌آنروز ‌مشتری‌هم‌که ‌نفر ت‌چهار

‌ ‌پشت ‌را ‌روز ‌نیم ‌پایین‌‌یها‌کرکرهآن ‌همیشه برای

■ ساعت‌سازی‌اسحاق‌جا‌گذاشتند.‌ی‌دهیکش

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 003

«مشدلی کوهی» داستان کوتاه «حامد‌سعادتی»نویسنده‌‌

‌‌و ‌خاراند ‌بلندش‌را ‌و ‌ریش‌قرمز ‌مشدلی‌)مشهدی‌علی(

ی‌چوبی،‌‌اش‌را‌چاق‌کرد.‌صندلی‌کهنه‌چپق‌کوتاه‌و‌قدیمی

‌جا‌خو ‌کنار‌در‌خانه، ‌بود. بود‌هر‌رهگذری‌‌ها‌سالش‌کرده

دید.‌کم‌حرف،‌اما‌‌از‌دور‌میرا‌قبل‌از‌خودش‌اش‌‌دود‌چپق

‌حرف‌ ‌مغز ‌میزد‌یمپر ‌بوی‌دود‌‌. ‌دارد. ‌قرآنی ‌سواد گفتند

هیزم،‌خاک‌باران‌خورده،‌برگ،‌گل،‌درخت،‌هوای‌تازه،‌کوه،‌

جنگل‌و‌هوای‌دیدار‌مشدلی‌زده‌بود‌به‌سرم.‌از‌مینی‌بوس‌

،‌ساکم‌را‌کنار‌جاده‌گذاشتم‌و‌رویش‌نشستم‌که‌پیاده‌شدم

‌برود‌و‌ ‌شاید‌ماشینی‌به‌ده و‌چشم‌به‌افق‌جاده‌دوختم‌تا

اگر‌تا‌نیم‌ساعت‌دیگر‌‌خودم‌گفتممن‌را‌با‌خودش‌ببرد.‌به‌

کنم.‌هنوز‌خوب‌جابجا‌نشده‌بودم‌که‌‌نیامد،‌پیاده‌حرکت‌می

‌خودش‌را ‌دور ‌از ‌کشید‌وانت‌اسحاق ‌رخم ‌وقت‌به‌‌به هر

شد.‌این‌هم‌از‌‌اش‌پیدا‌می‌رسیدم،‌سر‌و‌کله‌ار‌میاینجای‌ک

برای‌دیدنش‌بروم‌و‌‌نشده‌بود‌کهعجایب‌مشدلی‌کوهی‌بود.‌

‌وسیله‌بمانم.‌بی

‌ولی‌خوب‌می ی‌‌دید‌و‌حافظه‌شنید‌و‌می‌اسحاق‌الل‌بود،

کردن‌بار‌و‌آدم‌از‌ده‌به‌شهر‌‌جابجا‌خوبی‌هم‌داشت.‌کارش

‌می ‌راه ‌نزده ‌آفتاب ‌‌بود. ‌و ‌افتاد ‌خانه‌آ‌غروببا ‌به فتاب

‌می‌برمی ‌به‌شهر ‌بار ‌روزی‌دو ‌نمدی‌گشت. ‌کاله ‌سبز‌رفت.

‌حال‌کسی‌بدون‌آن‌ندیده‌بودش.بتا‌‌وگذاشت‌‌سرش‌می

‌نگاهی‌به‌سمت‌ده‌ ‌و ‌کالم ‌بی‌حرف‌و کنارش‌نشستم‌و

حرکت‌کردیم.‌کوه‌قراء،‌دهی‌سوت‌و‌کور‌بود،‌اما‌با‌صفا‌در‌

بود‌و‌من‌‌ی‌مشدلی‌کوهی‌هم‌آنجا‌دل‌کوه‌و‌جنگل‌که‌خانه

‌خواند.‌را‌به‌سوی‌خودش‌می

‌قاط ‌با ‌یا ‌پیاده ‌پای ‌باید ‌ده ‌اول ‌پای‌کوه، ‌باال.‌‌میر رفتم

خواستم‌از‌وانت‌پیاده‌شوم‌که‌دست‌اسحاق‌دستم‌را‌گرفت.‌

‌جیبش‌یک‌مشت‌ ‌از ‌نگاهش‌برگشتم. ‌سمت ‌به ‌تعجب با

ام‌‌ریخت‌و‌با‌لبخند‌روانه‌توی‌مشتم‌انجیر‌خشک‌و‌کشمش

‌کرد.

را‌که‌دیدم،‌دلم‌لرزید.‌پیرمرد‌از‌جایش‌‌دود‌چپق‌مشدلی

اش‌و‌در‌را‌برایم‌باز‌گذاشت.‌وقتی‌‌خانهتوی‌‌بلند‌شد‌و‌رفت

‌رسیدم،‌با‌یک‌یا‌اهلل‌و‌سر‌پایین‌وارد‌شدم.

دانستم‌چرا‌‌کند،‌اما‌نمی‌دانستم‌مشدلی‌تنها‌زندگی‌می‌می

دانست،‌اما‌یک‌یا‌اهلل‌که‌خرجی‌نداشت.‌‌و‌هیچ‌کس‌هم‌نمی

‌به‌عشق‌‌یسال‌ق‌تاریک‌مشدلی‌شدم.وارد‌تک‌اتا چند‌بار

‌می‌وادی‌دیدن‌مشدلی‌کوهی‌به‌این ‌گذاشتم‌پا ‌شرکه‌فت.

ارغوانی‌داشت‌و‌‌شبیه‌تاق‌رنگیا‌کم‌نوری‌ه‌درک‌یا‌نههک

‌اجاق‌کوتاه‌و‌تک‌شعلهو‌‌جنگل‌باالی‌سرش‌تابلوی‌نقاشی

‌تمام‌تصویر‌بالشی‌کهو‌‌کنار‌تشکچه این‌‌تکیه‌گاهش‌بود،

‌شد.‌راحت‌تر‌گرم‌می‌با‌سقفی‌کوتاه‌ون‌پنجره‌وبد‌اتاق‌بود.

‌روبرویش‌ ‌دست‌به ‌با ‌و ‌داد ‌سر ‌تکان ‌با ‌را جواب‌سالمم

اشاره‌کرد.‌طبق‌معمول‌دو‌زانو‌روبرویش‌نشستم‌و‌چشم‌به‌

‌این‌شیها‌دست ‌آدم‌سبک‌دوختم. ‌هر‌جای‌دیگری‌‌جا ‌از تر

شد.‌انگار‌زمان‌متوقف‌شده‌بود.‌سکوتم‌را‌که‌دید،‌شروع‌‌می

‌ت‌کرد:به‌صحب

رفع‌دلتنگیهات‌جای‌خب‌آقای‌دکتر!‌خوش‌آمدی.‌برای‌‌-

‌.اینجا‌جایی‌برای‌رفع‌غمهات‌نداریم.‌خوبی‌نیومدی

‌همین ‌نمی‌همیشه ‌حرفی ‌من ‌بود. ‌خودش‌‌طور زدم.

دانست‌از‌کجا‌شروع‌کند.‌هر‌مشکلی‌هم‌داشتم،‌خودش‌‌می

خوردم‌‌داد‌و‌آخرش‌از‌همان‌آبگوشت‌معروفش‌می‌جواب‌می

‌دم.‌یک‌بار‌بهش‌گفتم:ش‌و‌راهی‌می

‌صدا‌‌- ‌دکتر ‌رو ‌من ‌چرا ‌نیستم. ‌دکتر ‌که ‌من مشدلی!

کنی؟‌می

-‌‌ ‌درمان‌‌ییها‌آدمهمه ‌رو ‌خودشون ‌دارن ‌خودشون که

کنن،‌دکتر‌هستن.‌می

مگه‌من‌مریضم‌که‌درمان‌کنم‌خودم‌رو؟‌-

جا‌هستی‌آقای‌دکتر.‌فکر‌کن‌ببین‌برای‌چی‌این‌-

‌دور‌چپق‌های‌زمخت‌و‌په‌دست‌.کارش‌باربری‌بود نش‌را

از‌دار‌دنیا‌همین‌خانه‌را‌داشت‌که‌به‌نام‌اسحاق‌‌گرفته‌بود.

‌.بود

برای‌آدمی‌که‌تعهد‌داره‌زندگی‌بگردونه،‌خیلی‌چیزها‌‌-

شه.‌اندازه‌نگه‌دار‌که‌اندازه‌نکوست.‌شه.‌محدود‌می‌منع‌می

‌جواب‌خودم‌را‌گرفتم.‌اندازه‌نگه‌دار‌که‌اندازه‌نکوست.

‌ایست ‌پیچیده ‌واژه ‌باریکی‌‌.عشق ‌خط ‌عشق ‌هوس‌تا از

پیشنهاد‌ازدواجم‌را‌‌،خواستم‌بعد‌از‌برگشتن‌یم.‌فاصله‌دارد

‌بگویم ‌الهام ‌به .‌ ‌فکر ‌به‌نتیجه‌‌کردم‌یمهر‌چه‌بیشتر کمتر

‌.یک‌جای‌کار‌اشکال‌داشت.‌دمیرس‌یم

آبگوشت‌را‌کنار‌سفره‌گذاشت‌و‌سهم‌گربه‌کوچکش‌‌دیگ

خرده‌‌.ول‌شدکاسه‌مرا‌پر‌کرد‌و‌خودش‌هم‌مشغ.‌را‌اول‌داد

ته‌سفره‌را‌جمع‌کرد‌و‌روی‌زمین‌با‌دست‌دیگرش‌‌یها‌نان

‌ضربه‌زد ‌‌ها‌مورچه. ‌خرده ‌دستش‌‌ها‌نانجمع‌شدند‌و ‌از را

‌بردند ‌سیراب‌‌ها‌آن. ‌را ‌روحم ‌من ‌و ‌را ‌خودشان غذای

‌م.کرد‌می

‌های‌مشدلی‌راه‌را‌جلوی‌پایم‌گذاشت.‌.‌حرفبرگشتم‌خانه

‌اله ‌سراغ ‌دیگر ‌گرفتم. ‌را ‌خودم ‌نمیتصمیم ‌‌ام زندگی‌روم.

■ کردن‌با‌یک‌معتاد‌سخت‌است.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 002

«سیمرغ»برگزیده اولین جایزه داستان کوتاه ‌«بازی» داستان کوتاه «معصومه‌دهنوی»نویسنده‌‌

‌گوشه های‌‌زن‌سرخ‌شده‌بود.‌هنوز‌روسری‌سرش‌بود.

‌زده‌ ‌گردنش‌گره ‌دور ‌و ‌بود ‌پشت‌سرش‌برده روسری‌را

‌با ‌را ‌دهانش ‌توی ‌داشت ‌باز ‌مرد ‌کاوش‌‌بود. انگشت

‌نمی‌می ‌را ‌دهان‌او ‌باز‌یک‌چیزی‌پیدا‌‌کرد. شد‌گول‌زد.

‌بود‌که‌یک‌ساعت‌تمام‌توی‌دهانش‌کاوش‌کند‌و‌ کرده

بعد‌فاتحانه‌به‌همه‌نشان‌بدهد‌و‌غذا‌را‌زهرمار‌کند.

‌نان ‌توی ‌مرد ‌شده‌انگشت ‌خمیر ‌دهانش‌‌های ‌توی ی

چرخید‌و‌چرخید‌و‌بعد‌گرفت‌و‌کشید.‌بار‌قبل‌هم‌گفته‌

خواهد‌موی‌دلبر‌باشد‌یا‌سبیل‌اصغر،‌درهرحال‌‌و‌میبود‌م

‌توی‌غذا‌افتادنش‌یکی‌است.‌حتی‌زن‌هم‌خندیده‌بود.

‌مرد‌ ‌آمد. ‌باال ‌و ‌قلقلک‌داد ‌حلقش‌را ‌ته ‌بود. ‌بلند مو

‌بلند‌شد‌و‌غرغرکنان‌دم‌ظرف شویی‌رفت‌و‌‌عقش‌گرفت.

اش‌را‌تف‌کرد.‌بعد‌برگشت‌سر‌سفره‌و‌مو‌را‌فاتحانه‌‌لقمه

‌نشان‌به‌او‌نشان‌د ‌گرفت‌و‌بلندی‌آن‌را ‌سروته‌مو‌را اد.

‌داد‌و‌بعد‌نزدیک‌آورد‌تا‌زن‌رنگ‌سیاه‌آن‌را‌هم‌ببیند.

‌من ‌بود، ‌شده ‌عصبی ‌که ‌رنگ‌‌من‌زن ‌نه، ‌گفت: کنان

‌موهای‌من‌سیاهه،‌این‌خاکستریه.

‌می ‌نگفت. ‌چیزی ‌و ‌نکرد ‌نگاه ‌او ‌به ‌دیگر دانست‌‌مرد

‌اوقات ‌کافی ‌اندازه ‌به ‌کوچکی ‌همین ‌به خی‌تل‌موضوع

‌حوصله ‌است، ‌نداشت.‌‌درست‌کرده ‌را ی‌جروبحث‌بیشتر

کرد‌زیر‌‌خورده‌را‌با‌ناراحتی‌جمع‌می‌های‌نیم‌زن‌که‌ظرف

‌روسری‌هم‌سر‌کرده ‌تازه ‌می‌لب‌گفت: بینی‌که‌هنوز‌‌ام.

‌ام.‌درش‌نیاورده

‌کرد.‌مرد‌دیگر‌گوش‌نمی□□□‌

‌الیه ‌آن‌جلو‌روی‌تخت‌آشپزخانه‌‌موجود‌هولناک الیه،

‌ی ‌بود. ی‌گندم‌و‌یک‌الیه‌‌ک‌الیه‌خمیر‌پخته‌شدهافتاده

‌زن‌از‌آن‌طرف‌آشپزخانه‌با‌خصومت‌به‌ پنیر‌سفید‌تنها.

ی‌‌آن‌زل‌زده‌بود.‌توی‌این‌یک‌هفته‌سومین‌نیم‌خورده

‌تازه‌این‌یکی‌از‌قد‌و‌قواره ی‌کاملش‌معلوم‌‌برگشتی‌بود.

‌بود‌که‌از‌همان‌اول‌کار‌رها‌شده‌است.

کرد.‌‌ن‌ناراحتش‌میکشید‌و‌ای‌مرد‌تا‌ظهر‌گرسنگی‌می

‌همان ‌مثل‌دوئل‌بازی‌‌دوست‌داشت‌از ‌بزرگ‌را ‌کارد جا

دانست‌با‌حماقت‌‌عصبانی‌به‌طرف‌آن‌پرتاب‌کند،‌ولی‌می

اش‌را‌‌های‌تازه‌رود.‌تازه‌ممکن‌بود‌مبل‌کاری‌از‌پیش‌نمی

‌به ‌کند. ‌پاره ‌کفن‌‌هم ‌رفت‌و ‌سروقت‌لقمه جای‌این‌کار

‌های‌مرد‌د‌دندانپالستیکی‌دور‌آن‌را‌باز‌کرد.‌سر‌لقمه‌ر

‌هالل ‌بی‌با ‌بعد‌آن‌‌نقص‌به‌های‌کامل‌و ‌بود‌و ‌مانده جا

جسم‌باریک‌کراتینی‌که‌باز‌هم‌رنگ‌موهای‌او‌نبود.‌سر‌

‌مو‌را‌گرفت‌و‌کشید.

‌مو‌تکان‌نخورد.‌

‌مو‌داخل‌تاروپود‌خمیر‌فرو‌رفته‌بود.‌کمی‌دیگر‌کشید.

شده،‌آن‌را‌روی‌‌مو‌کنده‌شد.‌مثل‌دم‌مارمولکی‌کنده‌

‌انداخت.تخت‌

‌همه‌ جای‌موی‌‌ی‌هفته‌به‌حسابی‌از‌کوره‌دررفته‌بود.

‌بعد‌قیافه ‌بود. ‌به‌خاطر‌سبیل‌اصغر‌شماتت‌شده ی‌‌دلبر

‌جلوی‌ ‌موهای‌پریشان ‌پرپشت‌و ‌سبیل ‌با مردی‌هیکلی

‌بود.‌ ‌پوشیده ‌لکه ‌پر ‌سفیدی ‌پیشبند ‌که ‌آمد چشمش

‌هایش‌را‌با‌غیظ‌جمع‌کرد.‌لب□□□‌

دار‌که‌‌زه‌گذاشت.‌مغازهها‌را‌روی‌پیشخوان‌مغا‌مرد‌نان

‌کرد.‌ ‌نگاه ‌او ‌به ‌کرده ‌بق ‌بود، ‌کرده ‌گیر ‌گل ‌توی انگار

‌مغازه‌نان ‌داشتند. ‌یخچال ‌سرمای ‌هنوز ‌پشت‌‌ها دار

زد‌و‌نگاهش‌از‌این‌جنس‌به‌‌پیشخوان‌از‌ناراحتی‌وول‌می

‌پرید.‌آن‌جنس‌و‌بعد‌مرد‌می

‌است.‌- ‌نیامده ‌کسی ‌به ‌خوبی ‌زمانه ‌و ‌دوره ‌این توی

‌‌گفت‌بیوه ‌قیافهام، ‌بدبخت،‌‌از ‌و ‌فقیر ‌است‌که اش‌معلوم

‌نان ‌گفتم ‌است. ‌چون‌خانگی‌‌بیچاره ‌اینجا. ‌بیاور هایت‌را

‌می ‌پیدا ‌مشتری ‌خانه‌هستند ‌حاال ‌بلد‌‌شود. ‌هم ‌را اش

اند.‌فکر‌کنم‌امروز‌‌نیستم.‌چند‌نفر‌دیگر‌هم‌شکایت‌کرده

‌فروشنده‌ ‌متوجه‌که‌هستید‌جناب... زنک‌پیدایش‌بشود.

‌نان ‌م‌به ‌روی‌جعبههایی‌که ‌و ‌بودند ‌پس‌آورده های‌‌ردم

‌من‌ ‌داد: ‌ادامه ‌و ‌کرد ‌اشاره ‌بودند ‌کرده ‌تپه شیر

‌ازدست‌مشتری دهم‌که‌دیگر‌تکرار‌‌ام.‌قول‌می‌داده‌هایم‌را

‌نشود.‌بفرما...‌خودش‌هم‌آمد.

هایش‌از‌بوی‌چیزهای‌مختلفی‌که‌دور‌‌مرد‌برگشت.‌ریه

د‌و‌و‌برش‌چیده‌بودند‌پر‌شده‌بود.‌مرد‌گردنش‌را‌کج‌کر

‌گل ‌زن‌چادر ‌شد. ‌بود.‌‌خیره ‌شده ‌برش‌رها ‌و دارش‌دور

آمد.‌دو،‌سه‌تار‌‌های‌مغازه‌با‌سرپایی‌باال‌می‌دوالدوال‌از‌پله

ها‌بود‌از‌زیر‌چارقدش‌بیرون‌‌مو‌با‌همان‌رنگی‌که‌توی‌نان

زد‌و‌از‌حرارت‌کز‌‌مانده‌بود.‌رنگی‌که‌به‌پیری‌زودرس‌می

‌همان ‌از ‌تیره ‌نان ‌بغل ‌یک ‌بود. ‌آن‌ها‌خورده ‌به ‌که یی

اش‌بیرون‌زده‌بود.‌زن‌جلو‌‌گفتند‌از‌توی‌بقچه‌خانگی‌می

‌لباس ‌از ‌ترش‌دلپذیری‌که ‌خمیر ‌و ‌بوی‌دود هایش‌‌آمد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 003

‌حل‌‌بیرون‌می ‌خود ‌در ‌مصنوعی‌را ‌بوهای‌جورواجور زد،

‌سرپایی‌می ‌نان‌کرد. ‌سنگینی ‌زور ‌زمین‌‌هایش‌از ‌روی ها

لت‌ی‌زن‌از‌خجا‌های‌تکیده‌شد.‌گونه‌خش‌کشیده‌می‌خش

‌چشم ‌و ‌شد ‌سفید ‌و ‌تیله‌سرخ ‌مثل ‌نمناکش های‌‌های

های‌شکسته‌‌ی‌بازی‌به‌مرد‌خیره‌شدند.‌این‌تیله‌شکسته

قدر‌‌قدر‌سکوت‌و‌آن‌انگار‌زمان‌را‌به‌بازی‌گرفته‌بودند.‌آن

زد‌که‌مرد‌صدای‌فرو‌رفتن‌هوا‌در‌‌ها‌موج‌می‌کندی‌در‌آن

‌می‌ریه ‌دقیقه‌هایش‌را ‌تا ‌که ‌مغازه ‌فن ‌و ‌پیش‌‌شنید ای

‌خودش‌می‌یوانهد ‌دور ‌به ‌خزیدن‌‌وار ‌به ‌و ‌ایستاد چرخید

‌مشغول‌شد.

‌دست‌ ‌روی ‌مرد ‌شیارهای‌‌نگاه ‌توی ‌ماند. ‌زن های

ی‌‌هایش‌با‌همه‌خشک‌دست‌زن‌سیاهی‌دویده‌بود.‌دست

ها‌قبل‌‌ها‌را‌سال‌کرد.‌خطوط‌این‌انگشت‌ها‌فرق‌می‌دست

‌آن‌دست ‌اما ‌بود؛ ‌خاک‌بودند.‌‌دیده ‌خروارها ‌زیر ‌حاال ها

‌ ‌‌ها‌ستداین ‌مثل ‌می‌ییها‌دستهم ‌قبال شناخت،‌‌که

‌را‌ ‌شیارها ‌توی ‌زغال ‌سیاهی ‌داشتند، ‌محسوسی لرزش

طوری‌نقاشی‌کرده‌بود‌که‌مثل‌خطوط‌زیبای‌بال‌پروانه‌

‌بر‌روی‌یک‌برگ‌ ‌مثل‌رگ‌و‌پی‌رگ‌دویده ‌بودند، شده

‌شیره ‌از ‌پر ‌زندگی، ‌از ‌پر ‌نه،‌‌سبز، ‌هم ‌شاید ‌یا ی‌حیات.

‌ترک ‌کو‌مثل ‌خاک ‌مواج ‌اما‌های ‌آزرده ‌و ‌خشک یر،

‌هنرمندانه‌و‌زیبا.

قدر‌از‌دور‌توی‌تنور‌خیره‌‌پسربچه‌سرش‌را‌باال‌آورد.‌آن

‌پیشانی ‌که ‌بود ‌کز‌‌شده ‌صدای ‌بعد ‌و ‌بود اش‌تب‌کرده

‌آورد.‌ ‌باال ‌سرش‌را ‌مادر ‌و ‌شنید ‌لحظه ‌در ‌را خوردن‌مو

‌مژه ‌با ‌چشم‌آتش‌تنور ‌بود. ‌گرفته ‌گر هایش‌از‌‌های‌مادر

و‌پتی‌به‌پسرک‌خیره‌‌لختهای‌‌پلک‌دود‌سرخ‌شده‌بود‌و

‌انگار‌یک‌بازی‌ ‌پسرک‌خندید. ‌مادر‌لبخند‌زد، ‌بود. مانده

‌انگارنه ‌به‌مژه‌انگار‌که‌زن‌بود. ‌پسربچه‌‌هایشان‌می‌ها نازند.

‌خندید.‌درست‌مثل‌یک‌بازی‌بود.‌طور‌می‌همان

‌توی‌خمیر‌فروبرد‌و‌با‌مشت‌آن‌مادر‌دست ها‌‌هایش‌را

کرد‌و‌با‌مشت‌آن‌را‌به‌طرف‌دیگر‌را‌برگرداند،‌خمیر‌را‌تا‌

ها‌‌برد.‌پسرک‌لرزش‌آن‌هایش‌را‌که‌باال‌می‌خواباند.‌دست

‌می ‌دست‌را ‌با ‌بعد ‌و ‌لرزیدن‌‌دید ‌ادای ‌خودش های

خندیدند.‌وقتی‌مادر‌خم‌‌آورد‌و‌هر‌دو‌با‌همدیگر‌می‌درمی

ی‌گلی‌تنور‌بچسباند،‌نوزادی‌را‌‌شد‌تا‌خمیر‌را‌به‌بدنه‌می

کشید.‌مادر‌هل‌‌از‌وحشت‌جیغ‌میکه‌به‌پشتش‌بسته‌بود‌

افتاد.‌پسربچه‌با‌صدای‌بلند‌‌شد‌و‌خمیر‌توی‌آتش‌می‌می

‌دیگر‌‌می ‌مادر ‌و ‌برد؛ ‌هم ‌را ‌دیگر ‌یکی ‌دیو گفت:

‌تیله‌خندید‌و‌چشم‌نمی ‌تا ی‌شکسته‌توی‌‌هایش‌مثل‌دو

‌می ‌شنا ‌برگ‌نم ‌مثل ‌موها ‌و ‌خزان‌کردند ‌چنار زده‌‌های

وی‌نور‌رقصان‌گم‌رقصیدند‌و‌آن‌پایین‌ت‌ریختند‌و‌می‌می

‌شدند.‌می

‌می ‌کار ‌مرد ‌که ‌کارگاهی ‌ذوب‌‌توی ‌را ‌شن کرد

‌می‌می ‌آن ‌در ‌و ‌تنگ‌کردند ‌تا ‌شیشه‌دمیدند ای‌‌های

‌می ‌کوره ‌مرد‌همیشه‌کنار ‌باز‌‌بسازند. ‌آن‌را ‌در ‌و ایستاد

‌به‌آتش‌خیره‌می‌می ‌زن‌همیشه‌می‌گذاشت‌و گفت:‌‌شد.

بعد‌آمار‌کنی؛‌و‌‌ی‌ذوب‌شیشه‌را‌باز‌می‌مرد،‌چرا‌در‌کوره

‌ای.‌گرفت‌که‌امروز‌چند‌تا‌از‌موهایت‌را‌کز‌داده‌می

‌مگر‌کسی‌بود‌که‌سوختن‌موهای‌مادر‌را‌آمار‌بگیرد.‌

هایش‌را‌به‌هم‌زد.‌مغازه‌پر‌از‌صدا‌و‌بو‌شده‌‌مرد‌پلک

گشت‌که‌‌وار‌دنبال‌چیزی‌می‌ی‌فن‌دوباره‌دیوانه‌بود؛‌و‌پره

‌یافت.‌زن‌رفته‌بود.‌مرد‌پرسید:‌وقت‌نمی‌هیچ

‌ون‌زن‌کجا‌رفت؟ا-

‌حال‌کل ‌که‌در ‌جدید‌بود‌‌فروشنده ‌یک‌خریدار کل‌با

‌هایش‌را‌باال‌انداخت‌و‌با‌تعجب‌گفت:‌شانه

‌خانه- ‌فکر‌‌رفت‌به ‌کردم، ‌او ‌با ‌دعوایی‌که ‌از ‌بعد اش.

‌ها‌پیدایش‌بشود.‌طرف‌نکنم‌دیگر‌این

‌پله ‌شد. ‌دستپاچه ‌و‌‌مرد ‌پرید ‌پایین ‌تا ‌دو ‌یکی، ‌را ها

‌ای ‌به ‌کوچه ‌توی ‌آن‌نپریشان ‌و ‌کوچه‌‌طرف ‌دوید. طرف

گفت:‌مادرم‌ظریف‌بود.‌مثل‌‌خلوت‌بود.‌زیر‌لب‌هذیان‌می

‌چشیده ‌را ‌آتش ‌من ‌بود. ‌بی‌گل ‌آتش ‌است.‌‌ام. رحم

‌سوزاند.‌مادر‌را‌چه‌به‌آتش...‌مادر‌را‌چه‌به‌آتش...‌می

‌توی‌آلونک‌محقرانه شان‌‌پسربچه‌از‌پشت‌زنی‌که‌او‌را

تنور‌از‌آدم‌غلغله‌‌طرف‌تنور‌سرک‌کشید.‌پای‌کشید‌به‌می

ی‌مادرش‌را‌دید‌که‌از‌توی‌‌لحظه‌صورت‌سوخته‌بود.‌یک

‌تنور‌بیرون‌کشیدند.‌این‌هم‌بازی‌بود؟

‌کوچه‌ ‌توی ‌سرکنده ‌مرغ ‌مثل ‌که ‌را ‌او ‌فروشنده مرد

‌آن‌این ‌و ‌می‌طرف ‌رفت.‌‌طرف ‌جلو ‌او ‌کرد. ‌صدا دوید

طلبید‌در‌حال‌پاره‌شدن‌‌هایش‌از‌مقدار‌هوایی‌که‌می‌ریه

‌ ‌مرد ‌سکهبود. ‌کرد. ‌دراز ‌دستش‌را ‌توی‌‌فروشنده ‌از ها

‌زن‌ ‌آن ‌شدند. ‌سرازیر ‌او ‌دست ‌توی ‌فروشنده دست

‌هایت‌را‌برد‌و‌پولش‌را‌پس‌داد.‌نان

ها‌‌مرد‌ناله‌کرد:‌نه،‌موهای‌مادرم...‌موهای‌مادرم...‌سکه

‌آسفالت‌ ‌روی ‌کنان ‌جرینگ ‌جرینگ ‌مشتش ‌توی از

‌شانه ‌فروشنده ‌تو‌ریختند. ‌و ‌انداخت ‌باال ‌را ی‌هایش

کرد‌که‌مرد‌دیوانه‌شده‌است‌یا‌‌اش‌برگشت.‌فکر‌می‌مغازه

‌آورد.‌شاید‌هم‌برای‌گرفتن‌حقش‌از‌زنک،‌بازی‌درمی

گذشته‌به‌تار‌مویی‌چنگ‌زده‌بود‌و‌نفس‌نفس‌زنان‌از‌

‌■؟دیفهم‌یماعماق‌بیرون‌آمده‌بود.‌چه‌کسی‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 081

مائده مرتضویهایی که فیلم شدند: ‌کتاب

نوا‌ف، مارسل کولیه، شجاع نیآبلومو :نقد تئاتر

آبلوموف؛ زانا خسرویگزارش جلسه نقد و بررسی تئاتر:

سپیده ابرآویز؛ حسن فتحی؛ شهرزاد :سریالیادداشتی بر

مرضیه فروزنده ؛در مدت معلوم؛ وحید امیرخانی یادداشتی بر فیلم:

ربی: زینب گلستانیعنگاهی به تولیدات سینمای استعماری مغرب

سقوط شاهین سیاه؛ ریدلی اسکات؛ نیما رمضانیبر فیلم: یادداشتی

وکیل مدافع شیطان، تیلور هاکفورد؛ مجید رحمانی :نگاهی به فیلم

تحلیلی بر فیلم: بر فراز آشیانه فاخته؛ میلوش فورمن؛ فرنوش رضایی درجی

س یـ

ــن

و تما

رـاتـئـ

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 080

«در مدت معلوم»فیلم یادداشتی بر ‌«مرضیه‌فروزنده»؛‌«وحید‌امیرخانی»کارگردان‌‌

محسن‌جاهد‌و‌رویا‌شریف‌دیس‌:ه‌کنندهیته

‌اکبر‌‌جواد‌:گرانیباز ‌هومن‌سیدی، ‌آسایش، ‌ویشکا عزتی،

‌پور،‌ ‌گرگین ‌صبا ‌مهردادیان، ‌طوفان ‌اوسیوند، ‌علی عبدی،

‌قمر، ‌شهریاری،‌‌یمهد‌خیراندیش،‌گوهر‌شهره ‌مجید فقیه،

علی‌سلیمانی،‌سلمان‌فرخنده،‌اصغر‌کرد‌بچه

از‌گفتنش‌شرم‌داریم‌بی‌شرمانه‌بر‌‌آنچه‌:تانخالصه‌داس

.‌میثم‌دربه‌در‌گرفتن‌مجوز‌چاپ‌کتابشه؛‌کتابی‌که‌تازد‌یمما‌

.میخواد‌معضالت‌بلوغ‌و‌جنسی‌دختر‌و‌پسرا‌را‌حل‌کنه

‌عواملیسا ‌مدیر‌سندهینو‌:ر ‌میرزایی/ ‌علی ‌مهدی :

فیلمبرداری:‌سیدمحسن‌جاهد/‌تدوین:‌حسن‌ایوبی/‌موسیقی:‌

‌ن ‌عظیمی ‌تولید:‌آریا ‌مدیر /‌ ‌سلیمان ‌حسن ‌فیلمبردار: ژاد/

‌طراح ‌نوید‌فرح‌مرزی/ ‌لباس: ‌طراح‌صحنه‌و ‌جعفر‌گودرزی/

‌صداگذار:‌ ‌فدایی/ ‌فرخ ‌صدابردار: ‌خلج/ ‌شهرام ‌پردازی: چهره

‌برنامه ‌و ‌کارگردان ‌اول ‌دستیار ‌ابوالصدق/ ‌علی‌‌حسین ریز:

مردانی/‌عکاس:‌لیال‌خوش‌کنار

رانیلمیف‌:پخش

‌میرزایی‌علی‌مهدی‌را‌نامه‌فیلم‌متن

‌وحید‌از‌کارگردانی‌اولین‌با‌است‌نوشته

‌میثم‌فیلم‌اصلی‌تیشخص‌.است‌امیرخانی

‌یک‌در‌که‌ثمیم‌.است‌آن‌نقش‌ایفاگر‌عزتی‌جواد‌که‌دارد‌نام

‌زندگی‌سعید‌اش‌خانه‌هم‌همراه‌تهران‌به‌نزدیک‌شهرستان

‌که‌جوانان‌جنسی‌مسائل‌ی‌درباره‌نوشته‌یکتاب‌؛کند‌یم

‌اما‌است‌اجتماع‌در‌جوانان‌وضعیت‌از‌او‌شخصی‌یبرداشتها

‌در‌میثم‌که‌شود‌یم‌باعث‌این‌و‌دهند‌ینم‌چاپ‌ی‌اجازه‌او‌به

‌مشاهداتش‌بر‌عالوه‌میثم.‌شود‌شیها‌نوشته‌درگیر‌فیلم‌این

‌درس‌ریاضی‌دوساعت‌هفته‌در‌دردبیرستان‌اجتماع‌در

‌باز‌ها‌نوجوان‌گوش‌و‌چشم‌که‌است‌متوجه‌کامال‌او‌دهد‌یم

‌تنها‌کاری‌محافظه‌و‌«...و‌اینترنت‌و‌ماهواره‌از‌استفاده»‌هشد

‌رو‌سوال‌حقیقت‌در‌ما‌است‌دیگران‌و‌خود‌فریب‌برای‌راهی

‌هم‌نوجوان‌درنتیجه‌نیستیم‌حل‌راه‌دنبال‌و‌میبر‌یم‌بین‌از

‌ماند‌یم‌تنها‌و‌راهنما‌بدون ‌پرداخت‌ای‌سوژه‌فیلم‌این‌در.

‌است‌نکرده‌توجه‌آن‌به‌ایران‌سینمای‌در‌کسی‌که‌است‌شده

‌و‌فیلم‌اصلی‌هدف‌راستای‌در‌ها‌پیرنگ‌خرده‌و‌ها‌صحنه‌تمام

‌پیش‌داستان‌اصلی‌شخصیت‌براساس‌و‌دارد‌قرار‌آن‌موضوع

‌و‌دارد‌طنز‌و‌کمدی‌مضمون‌که‌حال‌عین‌در‌لمیف‌.رود‌یم

‌خود‌زیرین‌یها‌هیال‌در‌دارد‌یم‌وا‌خنده‌به‌را‌مخاطب

‌نیتر‌مهم‌گفت‌وانت‌یم‌.برد‌یم‌فرو‌هم‌فکر‌به‌را‌مخاطب

‌موضوع‌برای‌خوبی‌پرداخت‌که‌است‌این‌فیلم‌ضعف‌ی‌نقطه

‌سینمایی‌اثر‌یک‌محدود‌مدت‌به‌توجه‌با‌و‌نداریم‌فیلم

‌خروج‌و‌ورود‌و‌موضوع‌طرح‌ی‌عهده‌از‌خوبی‌به‌نتوانسته

‌برآید‌ها‌تیشخص ‌تلخ‌طنزی‌و‌خوب‌روایتی‌با‌فیلم‌این.

‌و‌است‌نمایان‌بشدت‌درجامعه‌که‌مشکلی‌خوبی‌به‌توانسته

‌دارد‌را‌آن‌گرفتن‌نادیده‌و‌آن‌انکار‌در‌سعی‌شکلی‌به‌هرکسی

‌.کند‌مطرح

‌یک‌که‌رود‌یم‌پیش‌میثم‌شخصیت‌اساس‌بر‌فیلم‌این

‌حال‌درعین‌که‌یشخص‌.است‌بعدی‌چند‌و‌جنگجو‌شخصیت

‌غضب‌و‌خشم‌و‌هست‌نیز‌جسور‌ست‌خجالتی‌فردی‌که

‌نمایان‌یلمف‌در‌بروسلی‌حرکات‌دادن‌نشان‌با‌را‌اش‌یدرون

‌فرهنگی‌دادن‌نشان‌فیلم‌اصلی‌حرف‌رسد‌یم‌بنظر‌.کند‌یم

‌و‌کرده‌سکوت‌فرد‌هر‌اصلی‌و‌اولیه‌نیازهای‌مورد‌در‌که‌ست

‌آن‌کردن‌برطرف‌برای‌روشی‌هیچ‌تنها‌نه

‌و‌کند‌یم‌انکار‌را‌آن‌بلکه‌دهد‌ینم‌ارائه

‌هسته‌انرژی‌مثل‌دیگر‌یها‌بحث‌ی‌همه

‌و‌داند‌یم‌تر‌مهم‌آن‌از‌فوتبال‌حتی‌و‌ای

‌نادیده‌را‌جامعه‌بر‌حاکم‌جنسی‌عطش

‌یعنی‌جامعه‌بخش‌نیتر‌یاتیح‌فساد‌که‌جایی‌تا‌رندیگ‌یم

‌ردیگ‌یم‌نشانه‌را‌خانواده ‌که‌اجتماعی‌فیلم‌ابتدای‌همان‌در.

‌نامدرنیته‌نمای‌مدرن‌ی‌جامعه‌را‌افتد‌یم‌اتفاق‌فیلم‌آن‌در

‌نامند‌یم ‌و‌است‌مدرن‌ظاهری‌دارای‌فقط‌که‌ای‌جامعه.

‌حرفی‌دختروپسر‌جنس‌دو‌ناگزیر‌برخورد‌درمورد‌یچکسه

‌تمام‌کردن‌برطرف‌برای‌جامعه‌در‌ما.‌ندارد‌حلی‌راه‌و‌زند‌ینم

‌میثم‌شخصیت‌اساس‌بر‌فیلم‌این‌شخصیت‌یک‌که‌رود‌یم‌پیش

.است‌بعدی‌چند‌و‌جنگجو

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 088

‌برای‌اما‌میکن‌یم‌ریزی‌برنامه‌شکل‌بهترین‌به‌مان‌نیازهای

‌.نداریم‌ای‌برنامه‌نیازها‌ترین‌اولی

‌را‌ییها‌بحث‌کتابش‌در‌است‌معتقد‌میثم‌فیلم‌این‌در

‌گسترش‌را‌سنتی‌یها‌روش‌تواند‌یم‌که‌است‌کرده‌مطرح

‌برخورد‌را‌آن‌میثم‌که‌روشی‌از‌بااستفاده‌و‌کند‌امروزی‌داده

‌رود‌یم‌امروز‌نوجوان‌کمک‌به‌نامد‌یم‌سوم‌نوع‌از‌نزدیک

‌ازدواج‌از‌فقط‌سنتی‌مردم‌و‌مسئولین‌اجتماع‌در‌که‌درحالی

‌ی‌فاصله‌برای‌و‌است‌خورده‌شکست‌که‌روشی‌زنند‌یم‌حرف

‌طنز‌معلوم‌مدت‌در‌فیلم‌ندارد‌ای‌برنامه‌ازدواج‌و‌بلوغ‌بین

‌حاکم‌فضای‌بر‌ومعترض‌منتقد‌خود‌که‌هم‌میثم‌دارد‌تلخی

‌باشد‌یم‌هم‌نظر‌تحت‌که‌شود‌یم‌رخصت‌کوچه‌قربانی‌است

‌چیزهایی‌چه‌برای‌بازهم‌ما‌اجنماع‌در‌که‌میکن‌یم‌مشاهده‌و

‌اهمیت‌بی‌انسانی‌نیازهای‌به‌نسبت‌و‌شود‌یم‌گذاشته‌وقت

‌در‌ها‌تیشخص‌تمام.‌میشو‌یم‌بلند‌آن‌برخالف‌حتی‌و‌هستیم

‌که‌صورتی‌در‌پندارند‌یم‌متعادل‌و‌نرمال‌افرادی‌را‌خود‌فیلم

‌و‌رندیپذ‌ینم‌را‌آن‌اصال‌و‌ندارند‌ای‌برنامه‌خود‌نیازهای‌برای

‌کافور‌خوردن‌مثل‌دهند‌یم‌ارائه‌سلبی‌یها‌حل‌راه‌درنهایت

‌یها‌هیال‌در‌که‌هستیم‌روبرو‌فیلمی‌با‌گفت‌توان‌یم‌درکل...‌و

‌فیلم‌حقیقت‌اما‌نشاند‌می‌تماشاگر‌لب‌به‌لبخند‌سطحی

‌نمود‌آن‌جای‌جای‌در‌که‌دارد‌خود‌دل‌در‌عمیق‌ییها‌حرف

‌برخوردار‌خوب‌موضع‌و‌موضوع‌از‌که‌ای‌نام‌فیلم‌کند‌یم‌پیدا

‌و‌روایت‌خوب‌انتخاب‌و‌بازیگران‌خوب‌بازی‌با‌همراه‌است

‌پایان‌در‌هرچند‌است‌فیلم‌شدن‌بهتر‌موجب‌که‌ها‌تیشخص

‌ی‌کننده‌مطرح‌توانسته‌لمیف‌.باشد‌بهتر‌توانست‌یم‌هم

‌به‌هرچند‌باشد‌شده‌گرفته‌نادیده‌اما‌بسیار‌بااهمیت‌موضوعی

‌شده‌ومتمایز‌کشیده‌دست‌ها‌گفته‌تکرار‌از‌و‌تیتروار‌صورت

‌■ .است

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 089

«شهرزاد» یادداشتی بر سریال ‌«ده‌ابرآویزسپی»؛‌«حسن‌فتحی»کارگردان‌‌

بشقاب عاشقی با سس مصدق‌بازار‌‌اینکه -6 ‌دنیا ‌تمام ‌در ‌نمایش‌خانگی تاسیس‌شبکه

‌ ‌است‌که ‌داستانی ‌خود ‌اجبار، ‌ایران ‌در ‌و ‌شود‌یمدارد

‌ ‌از ‌یکی ‌ساخت ‌دستمایه ‌این‌‌یها‌الیسرروزی موفق

مارکت‌باشد.

وقتی‌سینما‌در‌آستانه‌ورشکستگی‌بود‌و‌تهیه‌کنندگان‌و‌

چاره‌ای‌جز‌واگذاری‌پخش‌خانگی‌این‌آثار‌و‌سرمایه‌گذاران‌

‌خانگی‌فروش ‌جماعتی‌تحت‌عنوان‌بانیان‌شبکه ‌به ‌-امتیاز،

‌ ‌ابتدای‌راه ‌در ‌هنوز ‌خود ‌-خوردند‌یمگیج‌‌شان‌ناشناختهکه

شد‌‌ها‌خانهمحصولی‌وارد‌سبد‌)به‌اصطالح‌فرهنگی(‌‌نداشتند،

‌نمایش‌خانگی‌یا‌ویدیویی‌یا‌سینمایی‌یا‌یها‌لمیفتحت‌عنوان‌

‌حتی‌سوپر‌مارکتی.

6- ‌ ‌که ‌و‌‌بود‌ها‌سالمخاطبین ‌بودند ‌کرده ‌قهر ‌سینما با

حوصله‌ترافیک‌و‌هزینه‌و‌جای‌پارک‌و‌تماشای‌فیلمی‌

بنشیند‌یا‌ننشیند‌را‌نداشتند‌دلشان‌که‌معلوم‌نیست‌به‌

‌ ‌شوند، ‌ولو ‌تلویزیون ‌جلوی ‌دادند را‌‌شانیچاترجیح

‌سرگرم ‌دوساعتی ‌یکی ‌معقول، ‌ای ‌هزینه ‌با ‌و ‌بخورند

شوند.

‌مخاطب‌ -2 ‌و ‌بودند ‌خورده ‌زمین ‌سینما ‌در ‌که آثاری

معجزه‌کنند‌و‌‌-یا‌کمتر‌توانستند‌–نداشتند‌نتوانستند‌

‌صاحبان‌ ‌که ‌شد ‌چنین ‌و ‌دهند. ‌نجات ‌را هنرهفتم

‌دانستند: ‌برای‌‌موسسات‌نمایش‌خانگی ‌گذاری سرمایه

‌ریسک‌ ‌خانگی ‌نسخه ‌به ‌سینمایی ‌آثار ‌تبدیل پخش‌و

‌ها‌مشکلهمان‌ابتدای‌راه‌افتاد‌در‌‌بزرگی‌است.‌البته‌که

‌کوشیدند‌‌ ‌جاهالنه ‌یا ‌کاسبکارانه ‌یا ‌هوشمندانه جماعتی

‌بسازند‌و‌روانه‌بازار‌ تولیداتی‌مخصوص‌این‌شبکه‌بنویسند‌و

‌باز‌حکایت؛‌همان‌همیشگی...‌کنند.‌اما؛

.‌سر‌هم‌خورد‌یمنامه‌بود‌که‌فوج‌فوج‌به‌چشم‌‌ضغف‌فیلم‌

و‌تکرار‌‌آمد‌یمن‌به‌چشم‌بندی‌کارگردانی‌بود‌که‌دامن‌دام

‌.کرد‌یمبازیگر‌بود‌که‌دفعه‌به‌دفعه‌خودنمایی‌

تلویزیون‌و‌‌یها‌یریگتا‌اینکه‌ناگهان،‌سانسورها‌و‌سخت‌ -1

ساخته‌نشدن،‌ساخته‌شدن،‌در‌نیمه‌راه‌توفیف‌شدن‌یا‌

‌آحاد‌ ‌و ‌اقشار ‌و ‌مذهبیون ‌و ‌سیاسیون ‌اعتراض مورد

‌گرفتن، ‌قرار ‌‌جامعه ‌شد ته‌نوش‌گاه‌یها‌الیسرباعث

‌گاه کامل‌و‌آماده‌‌در‌حد‌فکر‌و‌طرح‌مانده‌وگاه‌نشده؛

پخش،‌به‌مجموعه‌محصوالت‌شبکه‌خانگی‌اضافه‌شود.

بارها‌ثابت‌کرده‌بودند‌‌قبالخود‌را‌‌یها‌ییتواناافرادی‌که‌ -۹

‌شانیکارهاندارد‌یا‌‌دوستشانو‌از‌امتیاز‌اینکه‌تلویزیون‌

راه‌و‌با‌‌بر‌خوردار‌بودند‌شدند‌طالیه‌دار‌این‌ردیپذ‌ینمرا‌

دستی‌باز‌و‌دلی‌خجسته،‌فارغ‌از‌نگرانی‌تیغ‌سانسور‌و‌

و‌قوانین،‌‌ها‌محدودهبا‌رعایت‌خود‌جوش‌‌صرفاممیزی‌و‌

را‌روانه‌بازار‌کردند.‌حسین‌لطیفی‌با‌قلب‌‌شانیها‌الیسر

‌یها‌نمونه‌نیتر‌موفقیخی‌و‌مهران‌مدیری‌با‌قهوه‌تلخ‌از‌

در‌دست‌گرفتن‌بازار‌این‌محصوالت‌بودند.

پیش‌‌یخواه‌یمافل‌از‌آنکه‌همه‌چیز‌همیشه‌آن‌طور‌که‌غ

‌‌رود‌ینم ‌بسا ‌ای ‌مسیر ‌این ‌در ‌کاره،‌‌یها‌هیسرماو نیمه

‌بخش‌ ‌و ‌هماهنگ ‌نا ‌کنندگان ‌تهیه ‌بدقول، اسپانسرهای

‌ ‌که ‌هستند ‌ای ‌حرفه ‌چندان ‌نه باعث‌‌توانند‌یمکنندگان

‌ ‌همه ‌ته ‌که ‌پیش‌بینی‌شوند ‌قابل ‌غیر ‌‌آناتفاقات دریک‌ها

‌.شود‌یمبی‌اعتمادی‌مخاطب‌ختم‌کالم‌به‌

‌بی‌اعتماد،‌‌کشد‌یموطول‌‌ ‌مخاطبان‌مردد‌و ‌تا )و‌کشید(

‌پیشخوان‌سوپرمارکت‌محله‌ ‌از ‌راغب‌شوند‌سریالی‌را دوباره

‌یها‌قسمتو‌اطمینان‌از‌این‌که‌‌بردارند‌و‌شب‌با‌خیال‌آسوده

بعدی‌این‌سریال‌بر‌باد‌نخواهد‌رفت‌را‌تماشا‌کنند.

‌ب -2 ‌آنقدر ‌یا ‌فتحی ‌تا‌حسن ‌کرد ‌صبر ‌که ‌بود اهوش

‌ ‌و ‌آنقدر‌‌خطاهاهمکارانش‌آزمون ‌یا ‌و ‌کنند ‌تجربه را

‌هرحال،‌ ‌به ‌شود، ‌فراهم ‌برایش ‌شرایط ‌تا ‌کشید طول

‌در‌ ‌روشنش ‌کارنامه ‌که ‌افتاد ‌نامش ‌به ‌قرعه زمانی

‌سینما ‌و ‌به‌‌تلویزیون ‌کسی ‌تا ‌شد ‌محکمی پشتوانه

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 084

‌–(‌شک‌نکند‌و‌از‌همان‌قسمت‌اول‌(شهرزاد)ساخته‌او‌)

حتی‌پیش‌از‌آمدن‌قسمت‌اول‌مخاطبان‌مشتاقش‌را‌و‌

داشته‌باشد.

‌به‌حال‌در‌ -1 ‌تا ‌خوب‌بلد‌است‌و این‌که‌فتحی‌کارش‌را

انتخاب‌بازیگر‌و‌بیشتر‌از‌آن‌قصه‌گاف‌نداده‌بر‌دوست‌و‌

دشمنش‌اثبات‌شده‌است.‌در‌شهرزاد‌نیز‌فتحی‌دست‌به‌

‌جمع‌ ‌هم ‌کنار ‌یک‌را ‌درجه ‌بازیگران ‌زد. ‌متفاوتی کار

از‌علی‌نصیریان‌شخصیتی‌ساخت‌کامل‌و‌‌ار‌دیگرکرد‌و‌ب

نصیریان‌این‌بار‌نیز‌شد‌قطب‌اصلی،‌شد‌نقش‌‌باور‌پذیر.

‌یک‌دیالوگ‌یا‌ ‌حذف‌یک‌سکانس، ‌کسی‌که ‌شد اول،

حتی‌یک‌حرکت‌کوچک‌او‌تمام‌سریال‌را‌تحت‌الشعاع‌

قرار‌خواهد‌داد.

و‌مهدی‌سلطانی‌‌علی‌نصیریان،‌شهاب‌حسینی‌در‌کنار -0

فرو‌‌نقششانر‌خوب‌در‌سروستانی‌آن‌قد

رفتند‌که‌به‌راحتی‌فاصله‌جدی‌از‌سایر‌

‌دارند. ‌فیلم ‌مرد حضور‌‌گرچه‌بازیگران

‌متوسط،‌ ‌مرز ‌در ‌هم ‌پورعرب ابوالفضل

قابل‌اعتنا‌و‌مغتنم‌است.

در‌میان‌زنان‌نیز‌این‌ترانه‌علیدوستی‌است‌

شناسانه‌است‌و‌‌که‌تنها‌شخصیت‌صاحب‌عمق‌و‌تعریف‌روان

که‌به‌احتمال‌زیاد‌به‌عمد‌در‌حد‌تیپ‌-ن‌از‌تمام‌بازیگران‌ز

‌یک‌سر‌و‌گردن‌باالتر‌است.‌-اند‌مانده

نیاز‌زیادی‌به‌حرف‌زدن‌در‌باره‌کارگردانی‌سالم‌فتحی‌‌ -9

حرفه‌ای،‌سر‌نخوردن‌‌یها‌یبند.‌قاب‌شود‌ینماحساس‌

‌انتخاب‌ ‌تکنیک؛ ‌و ‌محتوا ‌میان ‌تعادل ‌برقراری ‌فرم، در

‌از‌همه‌ ر‌بازی‌گیری‌به‌مهم‌ت‌ها‌نیاعوامل‌حرفه‌ای‌و

در‌مورد‌مصطفی‌‌بعضاکه‌)قابل‌قبول‌از‌بازیگران‌‌غایت

و‌رعایت‌‌که‌بهتر‌باشد(‌شد‌یمزمانی‌یا‌هومن‌برق‌نورد‌

‌لباس‌ ‌و ‌صحنه ‌طراحی ‌از ‌موارد، ‌تمام ‌در ‌اصول تمام

‌ ‌نظیر ‌بی ‌موسیقی ‌و ‌صدا ‌و ‌تدوین ‌تا ‌تراژیتگرفته

‌محسن) ‌قربانی‌و ‌درچاووشی‌باصدای‌علی‌رضا جای‌‌(

‌این‌جای‌کار‌‌جای ‌به ‌قسمت‌اول‌تا ‌از سریال‌شهرزاد

مشهود‌است.

‌عبارتی‌ -68 ‌به ‌یا ‌قصه، ‌تامل، ‌قابل ‌و ‌مهم ‌اصلی، ‌حرف اما

حسن‌فتحی‌و‌نغمه‌ثمینی‌‌آنچه‌همان‌فیلم‌نامه‌است.

‌البته‌که‌از‌اند‌برآمدهتا‌این‌لحظه،‌به‌خوبی‌از‌پس‌آن‌ ؛

‌ ‌و‌خرده ‌افکنی‌ها حدس‌زد‌این‌‌شود‌یم‌ها‌داستانگره

م‌نامه‌هم‌چنان‌کشش‌دراماتیک‌خود‌راحفظ‌خواهد‌فیل

کرد.

‌همان‌جیزی‌که‌به‌هر‌‌-66 این‌همان‌پاشنه‌آشیل‌است.

‌ ‌فیلمسازی ‌و ‌است.‌یرس‌یمسینماگر ‌جمله‌‌شاکی همان

و‌تلویزیون‌ایران‌فیلم‌نامه‌‌کلیشه‌ای‌که:‌مشکل‌اصلی‌سینما

‌به‌حال‌از‌‌حسن‌فتحی‌و‌که‌مینیب‌یم‌است. نغمه‌ثمینی‌تا

‌.اند‌آمدهنظر‌رو‌سفید‌در‌این‌م

فیلم‌نامه‌سریال‌شهرزاد‌یک‌بار‌دیگر‌ثابت‌کرد‌آن‌چه‌-66

‌دنبال‌خود‌ نه‌افه‌های‌غیر‌متعارف‌فنی‌‌کشد‌یممخاطب‌را

‌ ‌و ‌گرفتن ‌ته ‌و ‌سر ‌را ‌دوربین ‌نه ‌و ‌ایهام‌‌یها‌لمیفاست پر

‌‌ساختن ‌نه ‌‌یها‌نهیهزو ‌و ‌یها‌جاوهمیلیاردی‌بابت‌تروکاژها

‌بصری.

بی‌شک‌بخش‌‌ردیگ‌یمدرجه‌کیفی‌الف‌‌رزادشه‌اگر‌–‌62

عمده‌ای‌از‌این‌امتیاز‌را‌مدیون‌قصه‌است.‌قصه‌ای‌که‌خوب‌

چگونه‌رگ‌مخاطبش‌ار‌به‌دست‌بیاورد.‌قصه‌ای‌که‌‌داند‌یم

‌مخاطب‌ ‌پر ‌همیشه ‌پیش‌برنده، ‌عنصر ‌دو از

‌ ‌هر‌کند‌یماستفاده ‌از ‌حکایتش ‌که ‌عشق .

‌زبان‌که‌بشنوی‌نا‌مکرر‌است‌و‌سیاست.

‌ع‌ ‌سیاست‌معنا‌در ‌با ‌جهان ‌که ‌امروز صر

پیدا‌کرده‌است؛‌به‌ویژه‌در‌کشور‌ما‌که‌بنا‌به‌

تحریم‌و‌‌یها‌بحرانمقتضیات‌و‌شرایط‌جنگ؛‌

‌نندیب‌یمکه‌سیاسی‌‌ییها‌آدم‌تجربیات‌متفاوت‌سیاسی،‌برای

‌ ‌زندگی ‌سیاسی ‌کنند‌یمو ‌سیاست ‌قصه ‌به ‌پرداختن ‌قطعا،

‌فشارها ‌ای‌از ‌قصه ‌بود. ‌جذاب‌خواهد ‌کودتای‌بسیار ‌از ،60‌

‌‌آزادی‌خواهی‌از‌مرداد، ‌درکش‌برای‌تضادهاو ‌ای‌که ‌قصه ؛

‌بسیار‌آشناست.‌کند‌یممخاطبی‌که‌سیاست‌را‌زندگی‌

‌‌نیتر‌جذاب‌-61 ‌قراردادن‌‌نیتر‌هوشمندانهو ‌فتحی، کار

‌دو‌ ‌این ‌است. ‌سیاسی ‌داستان ‌این ‌کنار ‌در ‌عشق دستمایه

‌یتوان‌ینم‌اصالکه‌‌اند‌شدهپیرنگ‌آن‌قدر‌خوب‌در‌هم‌تنیده‌

یا‌یک‌سریال‌سیاسی.‌‌یکن‌یمبگویی‌یک‌سریال‌عاشقانه‌نگاه‌

‌و‌این‌یعنی‌بلد‌باشی‌چه‌بگویی‌و‌چگونه‌بنویسی.

‌یها‌الیسرراه‌‌با‌این‌نگاه‌خوش‌بینانه‌که‌قصه‌شهرزاد‌-6۹

‌پایان‌بندی‌لق‌نخواهد‌ ‌نخواهد‌رفت،‌در تلویزیونی‌معمول‌را

،‌در‌میانه‌کار‌به‌دالیل‌زد،‌ماجرا‌را‌شتابزده‌جمع‌نخواهد‌کرد

‌هم‌ ‌و ‌شد ‌نخواهد ‌داستان ‌مسیر ‌تغییر ‌به ‌مجبور ناخواسته

‌یک‌ ‌و ‌هزار ‌مخاطبان ‌گو ‌قصه ‌شهرزاد ‌یک ‌همچون چنان

‌‌اش‌یشب ‌خود ‌دنبال ‌کشد‌یمرا ‌بقیه ‌انتظار ‌در ‌ها‌قسمت،

‌دوست‌‌میمان‌یم ‌یک‌طعم ‌مجموعه، ‌این ‌انتهای ‌در ‌بلکه تا

‌ی ‌طعم ‌باشیم. ‌کرده ‌تجربه ‌را ‌و‌داشتنی ‌عاشقانه ک‌داستان

‌■ طعم‌یک‌بشقاب‌عاشقی‌با‌سس‌مصدق.‌سیاسی.

در‌میان‌زنان‌نیز‌این‌ترانه‌

‌تنها‌ ‌که ‌است علیدوستی

‌و‌ ‌عمق ‌صاحب شخصیت

‌است.شناسانه‌‌تعریف‌روان

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 083

«طانیل مدافع شکیو»لم یبه فی گاهن ‌«مجید‌رحمانی»؛‌«تیلور‌هاکفورد»کارگردان‌‌

تونی‌گلوری،‌جاناتان‌لیمکین‌:نویسنده‌فیلمنامه

‌،جفری‌جونز‌،شارلیز‌ترون‌،ریوز‌یانوک‌،آل‌پاچینو:‌بازیگران

6991سال‌،‌جودیت‌ایوی‌،یگ‌تی.‌نلسنکر‌،کانی‌نیلسن

ون‌دالریلیم‌۹1بودجه‌ساخت‌

ون‌دالریلیم‌6۹6,9فروش‌

"‌ ‌که ‌موفقی‌‌قبالکوین ‌بسیار ‌وکیل ‌حاال ‌و بازپرس‌بوده

است.‌در‌یک‌دادگاه‌او‌وکالت‌مردی‌که‌به‌اتهام‌تجاوز‌به‌یک‌

به‌‌شود‌یمدختر‌در‌حال‌محاکمه‌است‌به‌عهده‌دارد‌و‌موفق‌

‌ب ‌جان‌میلتون‌رئیس‌رغم‌گناهکار ‌کند. ‌تبرئه ‌را ‌او ودن‌مرد

یک‌شرکت‌بزرگ‌حقوقی‌در‌نیویورک‌که‌یک‌شیطان‌مجسم‌

‌ ‌خود ‌شرکت ‌جذب ‌را ‌او ‌پیشنهادهای‌‌کند‌یماست ‌با و

‌اغوا‌‌اش‌یمال .‌میلتون‌در‌راس‌سازمانی‌قرار‌دارد‌کند‌یماو‌را

‌کوین‌به‌‌پردازد‌یمکه‌به‌دفاع‌از‌حقوق‌مجرمان‌ نه‌متهمان.

‌ناخو ‌طور ‌شیطان ‌مدافع ‌وکیل ‌آغاز‌‌شود‌یماسته ‌این و

‌به‌ ‌شرکت ‌در ‌او ‌است. ‌شیطان ‌با ‌جوان ‌وکیل ‌این همراهی

‌ ‌شغلی ‌همسرش‌‌رسد‌یمموفقیت ‌راه ‌اول ‌همان ‌حالیکه در

‌از‌دست‌ ‌کوین‌متوجه‌حقه‌شیطان‌دهد‌یممری‌را ‌انتها ‌در .

اما‌تمام‌‌کشد‌یمو‌برای‌نابود‌شدن‌دستگاه‌او‌خود‌را‌‌شود‌یم

‌روی‌ها‌ینا ‌همان‌‌اند‌بودهاهایی ‌خالل ‌کوین‌در ‌مخیله ‌در که

".دادگاه‌اولش‌جاری‌بوده‌است

‌ا ‌گمشده ‌م‌یبهشت ‌جان قرن‌‌یسیانگل‌شاعر‌لتون.یاز

‌ ‌اکهفدهم ‌در ‌ایه ‌دغدغه ‌و ‌موضوع ‌به ‌اثر و‌‌یآسمان‌ین

‌‌یشگیهم ‌دل"انسان ‌به ‌حوا ‌و ‌آدم ‌شدن ‌و‌یرانده ل‌وسوسه

ت‌درام‌یه‌قابلکرد‌عالقه‌ن‌تم‌موی.‌اپردازد‌یم‌"اخراج‌از‌بهشت

‌یروهایجدال‌ن‌اساساانسان‌بوده‌است‌و‌‌یشگیآن‌دغدغه‌هم

‌یاز‌آن‌در‌داستان‌ینمونه‌ا‌ی)حت‌شود‌یمر‌و‌شر‌را‌شامل‌یخ

ه‌ی(‌دستماشود‌یمده‌یت‌هم‌دیر‌سگ‌ولگرد‌از‌صادق‌هداینظ

ه‌به‌آن‌پرداخته‌کطان‌یل‌مدافع‌شکیلم‌ویاست‌که‌در‌ف‌یا

از‌‌تر‌مهمباشد‌اما‌‌یلم‌قابل‌توجهید‌فیشان‌نگاه‌یا‌از‌.شود‌یم

اگر‌الزمه‌‌ی؛‌حتها‌آدمشدن‌‌یبه‌قربان‌یانسان‌است‌ینگاهآن‌

‌دعوتیا ‌و ‌وسوسه ‌شدن؛ ‌فنا ‌نباشد.یب‌ین هم‌‌یفرق‌شتر

‌بازکن‌لومایوک‌ین‌نابودیه‌در‌اک‌کند‌ینم وز‌یانو‌رکی‌یس‌با

‌‌(لکیو) ‌و ‌همسرش‌مریباشد ‌باز‌یا ‌با ‌ترون.‌یشارل‌یآن ز

‌فداستا ‌انتراین ‌صحنه ‌در ‌دستشو‌کلم ‌در ‌و ‌با‌‌ییدادگاه و

‌سازیتصو ‌یبس‌یر ‌آن ‌خوب ‌ازدواج‌)کار ‌حلقه ‌گذاشتن نار

‌سکیو ‌در ‌ییدستشو‌کنیل ‌با ‌و ‌یرو‌یک( ‌شروع ‌.شود‌یما

ن‌موضوع‌یا‌اساساو‌‌شویم‌ینما‌ین‌رویدر‌ابتدا‌متوجه‌ا‌گرچه

‌انتهایرو‌یکبر‌مال‌شدن‌ ‌در که‌در‌‌گردد‌یملم‌بر‌مال‌یف‌یا

‌ ‌غافلگیری ‌باعث ‌خود ‌اشود‌یمجای ‌شی. ‌زمانکن در‌‌یست

و‌‌گردد‌یبرمل‌به‌دادگاه‌کیه‌وک‌ییلم‌در‌جایف‌یهمان‌ابتدا

و‌او‌‌گیرد‌یم‌یپ‌(‌درتسیگ‌یآقا)ار‌را‌کگناه‌یکالت‌کادامه‌و

‌تبرئه‌ تداخل‌دو‌زمان‌را‌‌ییبای؛‌با‌ظرافت‌خاص‌و‌زکند‌یمرا

‌ ‌حال‌دک‌یزمان‌.دهد‌یمنشان ‌در ‌او ‌رویه ش‌است‌در‌یایدن

‌در‌همان‌‌ینا‌شروع‌آن‌هست.‌یست‌ولیدادگاه‌مشخص‌ن را

‌از‌نگاه‌خسته‌ ‌توان‌یمروز‌اش‌در‌دادگاه‌ین‌پس‌از‌پیوکابتدا

‌دیاو‌رو‌پس‌د.یفهم ‌را ‌یبر‌افشا‌ینون‌زمانکا‌یده‌است‌ولیا

‌یلکیو‌یداستان‌با‌طرح‌مسئله‌انتخاب‌برا‌اساس‌ست.یآن‌ن

‌آمادگک ‌خود ‌زم‌یه ‌پذیو ‌براینه ‌گناه‌یرش ‌به ‌یدعوت

‌فراخوان‌فرستاده‌شیوسوسه‌انگ ‌با ‌دارد؛ شنهاد‌یطان‌و‌پیز‌را

‌بس‌یک ‌آمد ‌در ‌میشغل‌با ‌‌یفکار ‌شروع ‌خود‌.شود‌یماست؛

‌یا ‌خط‌حرکن‌عامل ‌تشکه ‌را ‌را‌یزم‌دهد‌یمل‌کیت‌قصه نه

‌یر‌گذار‌با‌خط‌اصلیه‌ارتباط‌تاثک‌یگریوقوع‌اتفاقات‌د‌یبرا

ن‌و‌یوک‌یتوجه‌یر‌بینظ‌یقاتاتفا‌.کند‌یمجاد‌یقصه‌هستند‌راا

اده‌یو‌ز‌ها‌یپروازشدن‌همسر‌او‌در‌اثر‌بلند‌‌یجه‌قربانیدر‌نت

‌چن‌یو‌یها‌یخواه ‌هم ‌یو الت‌کو‌یبرا‌یو‌یها‌نقشهن

‌ینا‌.کند‌یمداستان‌را‌پررنگ‌‌یولن‌و...خط‌اصلکمثل‌‌یسانک

‌دا ‌سازیموارد ‌فضا ‌با ‌طراح‌یما ‌نوع ‌و ‌تا‌یصحنه د‌کیآن

‌یوک‌استقرار‌.شود‌یم ‌ن ‌چند‌یکدر ‌یآپارتمان ‌و ‌طبقه ا‌ین

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 083

‌ا ‌جان‌مک‌یصحنه ‌محل‌یه ‌کلتون‌در ن‌مالقات‌یوکارش‌با

ه‌حد‌فاصل‌کآب‌‌های‌یجور‌استخر‌و‌کبا‌آن‌صحنه‌ب‌کند‌یم

ه‌هر‌لحظه‌کآن‌‌های‌یکهبارن‌در‌یوکافق‌هستند‌و‌راه‌رفتن‌

‌یب ‌زکاست‌‌یموارد‌رود‌یمم‌سقوط‌آن ‌به ‌‌ییبایه ‌کمکبه

‌پ ‌و ‌آمده ‌رخدادش‌آمیداستان ‌‌ید ‌محتمل ‌در‌.سازد‌یمرا

‌ ‌یوکمقابل؛ ‌شخصکن ‌میجد‌یتیه ‌و ‌طلب؛ ‌جاه ‌است؛‌ک؛ ار

‌نیشخص ‌آن‌ش‌یرویت‌جالب‌و ‌یمقابل ‌با‌یجان‌م)طان لتون

چه‌در‌نوع‌‌یه‌با‌ظرافت‌خاصکنو(‌است‌یآل‌پاچ‌یبایز‌یباز

‌م‌یباز ‌چه‌در ‌البته‌ظاهر‌یکمیو ‌و ‌و‌‌یچهره ‌نمود آراسته

‌پذ ‌با‌‌یفایبه‌ا‌یباییه‌به‌زک‌یکاراکتر‌دارد.‌یریباور نقش‌و

خود‌‌یکه‌به‌عهده‌داشته‌است‌مفهوم‌تماتک‌هایی‌یالوگدنوع‌

ل‌یدل‌در‌وز‌است.یانو‌رکیگر‌ینار‌او‌بازکدر‌‌اما‌.کند‌یمان‌یرا‌ب

‌این‌بازیانتخاب‌ا ه‌ک‌یارگردانک‌ین‌نقش‌آنهم‌از‌سویگر‌در

‌اما‌؛دیم‌تردیدولورس‌کلیبورن‌را‌در‌پرونده‌خود‌دارد؛‌اگر‌نگو

‌پ ‌فک‌هایی‌ینهزمش‌یبا ‌در ‌در‌یه ‌من‌را ‌خود لم‌مطرح‌است؛

‌های‌ییتواناه‌البته‌به‌ک‌کند‌یم‌یگر‌دچار‌سوالین‌بازیانتخاب‌ا

من‌به‌عنوان‌‌یه‌براک‌آنچه‌وز‌هم‌ارتباط‌ندارد.یانو‌رکی‌یباز

گر‌است‌ین‌بازیا‌یکمیچهره‌و‌نوع‌م‌شود‌یممخاطب‌مطرح‌

‌البته‌گر‌است.ین‌بازیهره‌ات‌در‌چیمصوم‌یننده‌نوعکان‌یه‌بک

ت‌چهره‌نگاه‌یه‌معصومیاز‌ناح‌صرفااگر‌تقابل‌گناه‌و‌ثواب‌را‌

ه‌ک‌یاز‌نظر‌نوع‌شغل‌یلکت‌به‌طور‌یمعصوم‌ینا‌م.یرده‌باشکن

‌یو‌بلند‌پرواز‌ین‌جاه‌طلبیر‌است‌و‌هم‌چنین‌با‌آن‌در‌گیوک

د‌ین‌چهره‌شایدر‌ا‌یلکبه‌طور‌‌شود‌یمده‌یه‌در‌رفتار‌آن‌دک

‌مقدا‌یک ‌کر ‌جلوه ‌رنگ ‌معصومکم ‌نظر ‌مد ‌اگر ‌اما ت‌یند؛

‌سرکباشد‌‌یانسان ‌تواند‌یمخب‌‌دهد‌یمع‌پاسخ‌یه‌وسوسه‌را

‌باشد. ‌هم ‌تامل ‌بگذرک‌ها‌ینا‌از‌قابل ‌بقیه ‌بازیم ‌از‌یه گران

‌نقشیشارل ‌در ‌ترون ‌‌یمر‌"ز ‌ا‌"آن ‌چهره ‌آن ه‌ک‌یبا

‌"سکخانم‌لوم"و‌‌باشد‌یمانگر‌اعتماد‌به‌شوهرش‌یمعصومانه‌ب

دو‌گانه‌را‌در‌ارتباط‌‌یتیانگر‌شخصیه‌بکن‌یوکقش‌مادر‌در‌ن

طان‌را‌دارد‌و‌یاز‌ش‌یت‌قبلیسا‌و‌تبعیلک‌یکبا‌راهبه‌بودن‌در‌

‌آن‌یرکمثل‌‌یتیشخص‌یگرین‌بازیهم‌چن ‌با ‌یها‌نگاهستابال

‌واقعیاکح‌یهمگ‌اش‌یانهموذ ‌خاستگاه ‌ف‌یت‌از لم‌و‌یخود‌در

‌شخص‌ها‌آن‌یهمگن‌بودن‌باز ‌از‌‌یلمف‌تشان‌است.یبا سرشار

‌"‌یریم‌گیتصم‌"آن‌‌یو‌بنا‌به‌تم‌اصل‌یکدرامات‌های‌یتموقع

ه‌به‌موقع‌گره‌کاست‌‌ییر‌است‌و‌رازهایشر‌و‌خ‌یروین‌نیب

‌‌ها‌یتموقع‌ینهم‌.شوند‌یم‌ییگشا ‌زکاست ‌و‌یف‌ییبایه لم

‌ ‌چندان ‌دو ‌را ‌شخص‌هایی‌یتموقع‌.کند‌یمداستان ت‌یمثل

ن‌بوده‌است‌و‌یوکخواهر‌نامشروع‌‌ییه‌گوکستابال‌یرک‌یواقع

‌تصمی ‌گیا ‌مقابل‌نصایوک‌یریم ‌مادرش‌ین‌در ‌به‌کح ‌را ‌او ه

‌ ‌فرا ‌همسرش ‌به ‌حت‌خواند‌یمتوجه ‌آزما‌یو ‌مقابل ش‌یدر

‌تبعیش ‌از ‌کن‌یوکت‌یطان قصد‌پس‌گرفتن‌‌(لتونیجان‌م)ه

‌مو ‌تصمکپرونده ‌دارد‌و ‌ادامه‌کیو‌یم‌قطعیلش‌را ‌و‌کل‌از ار

‌ش ‌با ‌همگیارتباط ‌موفق‌یطان ‌داستانیبه ‌ف‌ت ‌تاثیو ر‌یلم

جان‌‌یطانیه‌خطابه‌شکلم‌هم‌یف‌یینها‌فصل‌.گذارد‌یم‌یادیز

‌یطانیور‌شکآن‌د‌با‌ننده‌است.کره‌یل‌است‌خکیلتون‌به‌ویم

ن‌یابوس‌بودن‌اکا‌ی‌یارو‌افتند.یت‌مکطان‌به‌حریار‌شکه‌با‌افک

‌یکال‌به‌واسطه‌حضور‌یت‌و‌خیواقع‌یکن‌یتوهمات‌در‌مرز‌ب

ن‌خبر‌یا‌حضور‌.شود‌یمسته‌کش‌ییخبرنگار‌حاضر‌در‌دستشو

شصت‌"برنامه‌‌یک‌یدادگاه‌و‌دعوت‌از‌او‌برا‌ینگار‌در‌راهرو

د‌یو‌ترد‌"یستاره‌شو‌توانی‌یمتو‌‌"ه‌کنیو‌دعوت‌به‌ا"قه‌یدق

ه‌کن‌دعوت‌و‌در‌ادامه‌آن‌یبه‌ا‌ییپاسخگو‌یل‌براکیمجدد‌و

‌کامال؛‌دهد‌یمدعوت‌او‌را‌پاسخ‌‌یره‌براکمذا‌ین‌او‌را‌برایوک

‌ ‌در‌یارگردان‌فکسنده‌و‌ینو‌یینده‌و‌ضربه‌نهانکاغوا لم‌است.

‌تبدینها ‌میت ‌جان ‌به ‌خبرنگار ‌چهره ‌یل ‌...آل‌یش)لتون طان

شر‌‌یروهایاما‌موجه‌بر‌تداوم‌ن‌یرارکهر‌چند‌ت‌یلیدل‌(نویپاچ

‌ب‌است.ین‌فریگر‌و‌پاسخ‌مثبت‌به‌اید‌یبیع‌فریو‌دامنه‌وس

‌واقع‌یلمف ‌و ‌یها‌داقمصه‌کاست‌‌یرخداد‌است.‌یقابل‌اعتنا

‌د ‌و ‌دارد.یریفراوان ‌ندارد.‌پند‌نه ‌هم ‌اندرز ‌هست‌‌هر‌و چه

ساده‌اما‌‌یتیبا‌روا‌ها‌یناه‌الزم‌بوده‌و‌البته‌تمام‌کهمان‌است‌

■‌.شود‌یمت‌یر‌گذارروایز‌و‌تاثیتامل‌برانگ

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 083

«سقوط شاهین سیاه»یادداشتی بر فیلم «نیما‌رمضانی»‌؛«ریدلی‌اسکات»‌کارگردان‌

صلیبیون مدرن

Ken Nolan نویسنده

Josh Hartnett, Ewan McGregor بازیگران:

Tom Sizemore‌شاید‌با‌توجه‌به‌وقایع‌امروز‌‌شود‌میگویند‌تاریخ‌تکرار‌می

‌ ‌گفت ‌مدرن‌های‌دورهبتوان ‌شکل ‌خود‌تاریخی ‌به تری

‌گیرند‌می ‌‌ها‌طرح. گذشته‌که‌به‌خوبی‌به‌حیطه‌‌های‌قشهنو

عمل‌درآمدند‌امروز‌در‌نقاط‌دیگری‌از‌این‌جهان‌و‌در‌میان‌

‌‌هایی‌فرهنگ ‌اجرا ‌ثابت‌‌شوند‌میدیگر ‌همواره ‌چیزی‌که اما

‌میالدی‌‌ماند‌می ‌یازدهم ‌قرن ‌اوالیل ‌در ‌است. ‌کار شالوده

‌و‌ ‌لباسی‌زبر ‌پطرس‌با ‌شد. ‌نواخته ‌شرق ناقوس‌جنگ‌علیه

‌دست‌ب ‌تعداد‌صلیبی‌در ‌و ‌افتاد ‌راه ‌به ‌اروپا ‌کنار ‌و ‌گوشه ه

‌ ‌با ‌سربازان ‌کرد. ‌آماده ‌جنگ ‌برای ‌را ‌های‌وعدهبسیاری

‌فتح‌ ‌گناهان، ‌آمرزش ‌جمله ‌از مختلفی

بهشت‌و‌جنگ‌با‌بت‌پرستی‌قدم‌در‌این‌راه‌

‌به‌ گذاشته‌و‌در‌مسیر‌خود‌شهر‌به‌شهر‌را

‌بود‌ ‌اورشلیم ‌گاهشان ‌میعاد ‌کشیدند. خون

‌ ‌از ‌بعد ‌موفق‌به‌م‌ها‌هفتهکه ‌بالخره حاصره

‌به‌ ‌بعد‌از‌وارد‌شدن‌به‌اورشلیم‌هزاران‌نفر‌را فتح‌آن‌شدند.

طرز‌وحشیانه‌ای‌از‌بین‌بردند‌که‌نظیرش‌در‌تاریخ‌کمتر‌دیده‌

‌شده.

‌ها‌نتعصری‌که‌انسان‌نه‌‌گردیم‌میاما‌به‌عصر‌مدرن‌بر‌

اعتقادی‌و‌نژادی‌برنداشته‌بلکه‌با‌آمیختن‌‌های‌جنگدست‌از‌

انسان‌دوستانه‌نگاه‌قابل‌‌های‌دیدگاهبا‌فرهنگ‌و‌‌ها‌جنگاین‌

‌نظام‌ ‌وسطا ‌قرون ‌در ‌است. ‌کرده ‌ایجاد ‌کشتار ‌از پذیرشی

‌افالطونی، ‌فلسفی ‌گرایشات ‌با ‌آمیخته ‌اسکوالستیسم

،‌آراء‌رواقیون‌وظیفه‌توجیه‌نظام‌کلیسایی‌و‌دولت‌فیثاغورثی

‌دیگری‌در‌ ‌فکر ‌نظام ‌هر ‌اسکوالستیسم‌یا ‌داشت. ‌عهده ‌بر را

.‌اما‌وقتی‌به‌عصر‌حاضر‌شد‌میه‌خاصی‌از‌جهان‌اجرا‌محدود

‌ ‌‌کنیم‌مینگاه ‌آن ‌که ‌مفهومی‌همگانی‌‌ها‌نظامدرمیابیم حاال

‌ ‌قدرتمند‌اند‌کردهپیدا ‌رسانه ‌لطف ‌به ‌جهان ‌همه ‌گویی .

‌روش‌ ‌با ‌ای ‌مدرسه ‌در ‌پیشرفته ‌صنعتی کشورهای

‌ ‌اداره ‌سیاهشود‌میاسکوالستیسم ‌شاهین ‌)سقوط ‌فیلم را‌‌(.

‌رو‌توان‌می ‌نبرد‌‌کامالندی ‌برای ‌تبلیغاتی ‌نظام ‌از پیشرفته

‌اینبار‌تسخیر‌به‌معنی‌نجات‌دادن‌ارائه‌ ‌اما صلیبیون‌دانست.

‌شده‌است.

‌بنام‌ ‌فردی ‌است‌و ‌جنگ‌داخلی ‌حال ‌سومالی‌در کشور

‌عیدیه ‌فراح ‌‌()محمد ‌افراد ‌و ‌اسحله ‌این‌بشماریبا ‌سرکرده

‌ ‌بحساب ‌عظیم ‌گرسنگانآید‌میشورش ‌با ‌ما ‌ابتدا ‌در و‌‌.

حامل‌‌های‌کامیونکه‌به‌‌شویم‌مینابودشگان‌سومالی‌مواجه‌

.‌تفنگ‌داران‌محمد‌فراح‌عیدیه‌شوند‌میمواد‌غذایی‌حمله‌ور‌

‌به‌تصرف‌خود‌در‌‌ها‌کامیون ‌و‌سربازان‌آمریکایی‌آورند‌میرا .

‌صحنه‌ ‌این ‌ندارند. ‌دخالت ‌اجازه ‌الملل ‌بین ‌قوامین طبق

قوامین‌بین‌المللی‌نمایشی‌مصنوعی‌از‌پیروی‌ارتش‌آمریکا‌از‌

‌و‌ ‌عراق ‌در ‌غیرقانونی ‌کشتارهای ‌از ‌خیلی ‌حالیکه ‌در است.

‌ثابت‌ ‌اما‌چیزیکه‌مهم‌به‌کند‌میافغانستان‌خالف‌این‌امر‌را .

‌ ‌‌رسد‌مینظر ‌محسوب ‌کار ‌شالوده ‌جزو ‌به‌شود‌میو ‌پاسخ ،

‌شورشی‌چه‌کسانی‌هستند؟‌های‌گروهکست:‌این‌ها‌پرسش

‌؟کند‌می‌را‌تأمین‌ها‌آن‌های‌اسلحهچه‌کسی‌

‌ب ‌و ‌شرقی خصوص‌‌هکشورهای

ک‌خاورمیانه‌از‌کی‌به‌فکر‌تشکیل‌گروه

‌برای‌تغییر‌و‌مبارزه‌افتادند؟

نظرت‌ما‌به‌‌ضد‌جنگ‌یا‌برای‌جنگ:

نباید‌اینجا‌می‌اومدیم؟

مهم‌نیست‌نظر‌‌اصال‌میدونی؟ -

‌آدم،‌ ‌مخ ‌تو ‌خورد ‌که ‌ای ‌گلوله ‌اولین ‌چیه. من

پره‌....‌می‌سیاست‌و‌همه‌این‌آشغاال‌یه‌دفه‌از‌سرت

‌ ‌به‌بیننده‌القا ‌کند‌میفیلم‌در‌ظاهر‌فضایی‌ضد‌جنگ‌را

‌صدق‌ ‌آمریکایی ‌سربازان ‌مورد ‌در ‌جنگ ‌ضد ‌تفکر ‌این اما

بزرگ‌خود‌شاهد‌ملتی‌هستند‌‌های‌جنگندهبا‌‌ها‌آن‌.کند‌نمی

‌ها‌آنبرای‌‌شود‌نمیو‌در‌ظاهر‌کاری‌‌اند‌افتادهکه‌به‌جان‌هم‌

‌انجام‌داد.

علت‌و‌حامی‌این‌‌کند‌میلم‌تالش‌ابتدایی‌فی‌های‌صحنه‌

جنگ‌داخلی‌را‌برای‌ما‌روشن‌کند‌تا‌وقتی‌کشته‌شدن‌مردم‌

‌ ‌در ‌را ‌آمریکایی ‌نظامیان ‌بدست بعد‌‌های‌صحنهسومالی

در‌‌توان‌میدر‌نظر‌ما‌قاتل‌جلوه‌ندهند.‌این‌نکته‌را‌‌بینیم‌می

‌حامی ‌که ‌به‌‌دیالوگی ‌بازجویی ‌اتاق ‌در ‌عیدیه ‌فراح محمد

‌متوجه‌شد.‌گوید‌یمژنرال‌آمریکایی‌

‌(این‌جنگ‌مال‌ماست‌نه‌مال‌شما)‌

‌ ‌دارد‌ها‌صحنهفیلم ‌زیاد ‌جنگی ‌ضد ‌تصاویر ‌طرز‌‌و ولی

‌نحوی‌ ‌به ‌این‌فیلم ‌در ‌البته ‌است‌که ‌مهم نمایش‌این‌تفکر

که‌بیشتر‌مظلومیت‌سربازان‌آمریکائی‌و‌حماسه‌‌شود‌میبیان‌

فیلم‌در‌ظاهر‌فضایی‌ضد‌جنگ‌را‌کند‌اما‌این‌تفکر‌‌به‌بیننده‌القا‌می

‌سربازان‌ ‌مورد ‌در ‌جنگ ضد کند.‌آمریکایی‌صدق‌نمی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 082

از‌‌شتهانبا‌کامالمد‌نظر‌است.‌بعد‌از‌اینکه‌ذهن‌خواننده‌‌ها‌آن

تفکر‌جنگیدن‌و‌خشونت‌شد،‌نمایشی‌ضد‌جنگ‌مثل‌صحنه‌

رد‌شدن‌آن‌پیرمرد‌با‌بچه‌مرده‌ای‌که‌بر‌رو‌دستانش‌است‌را‌

‌.دهد‌مینشان‌

‌رو‌ ‌به ‌رو ‌صلیبیونی ‌با ‌ما ‌اینبار ‌شد ‌گفته ‌که همانطور

‌.‌این‌فیلم‌یااند‌آمدههستیم‌که‌نه‌برای‌فتح‌بلکه‌برای‌نجات‌

دانست‌که‌در‌حال‌‌هایی‌پطرس‌وانت‌میرا‌‌()نجات‌سرباز‌رایان

‌اینکه‌با‌ جمع‌کردن‌سرباز‌برای‌حمله‌غرب‌به‌شرق‌هستند.

به‌فناوری‌فوق‌العاده‌پیشرفته‌آمریکا‌در‌بحث‌نظامی‌و‌‌توجه

‌ و‌برای‌مدت‌طوالنی‌‌آیند‌میبوجود‌‌ها‌گروهکاطالعاتی‌چرا

‌نشدنی‌فعالیت‌ ‌مهار خود‌جای‌سوال‌است.‌‌کنند‌میبه‌طور

همیشه‌از‌جنس‌ملت‌خود‌هستند‌و‌به‌مردم‌‌که‌هایی‌گروهک

.‌البته‌بعد‌سرو‌کله‌آمریکا‌و‌متحدانش‌فرا‌کنند‌میخود‌ظلم‌

‌‌رسد‌می ‌فرا ‌حمله ‌زمان ‌نجات‌دهند. ‌را ‌جهان و‌‌رسد‌میتا

.‌چیزیکه‌در‌این‌لحظات‌با‌بنمایه‌فیلم‌شوند‌میسربازان‌آماده‌

اده‌مصنوعی‌و‌تبلیغاتی‌نشان‌د‌کامالدر‌تضاد‌است‌و‌به‌طور‌

،‌روحیه‌جنگ‌طلبی‌سربازانی‌است‌که‌عالقه‌شدید‌و‌شود‌می

‌‌نسبتا ‌در ‌جنگ ‌به ‌رفتن ‌برای ‌را ‌خود ‌های‌شکلعاطفی

‌.دهند‌میمختلف‌و‌عامیانه‌ای‌بروز‌

‌جای‌ - ‌تو ...‌ ‌شد ‌برآورده آرزوت

من‌میری‌عملیات‌...

‌یا‌...

‌بدون‌ - ...‌ ‌نرید ‌جایی ‌من بدون

‌می‌ ‌هنوز ...‌ ‌اونجا من‌برنگردید

ام‌وظیفه‌کنم‌...تونم‌انج

‌سخت‌ ‌قوانین ‌در ‌خود ‌نظامی ‌محدوده ‌در ‌که سربازانی

‌خود ‌رنگی ‌کم ‌مراتب ‌سلسه ‌نیستند. ‌اسیر نمائی‌‌نظامی

‌نرفتن‌‌اختیار‌.کند‌می ‌.هاست‌آنبه‌عهده‌خود‌‌کامالرفتن‌یا

‌ارتشی‌که‌همه‌در‌آن‌برای‌بوجود‌آوردن‌دنیای‌‌ارتشی آزاد،

‌از‌صلح‌عاشقانه‌ ‌این‌چیجنگند‌میپر زی‌است‌که‌فیلم‌القا‌،

‌.کند‌می

‌تحول‌سینمای‌غرب:

‌رایان ‌سربازان ‌)نجات ‌فیلم ‌از ‌‌(قبل ‌سری ‌های‌فیلمدر

جنگی‌و‌تبلیغاتی‌آمریکا‌ما‌شاهد‌یک‌سرباز‌آمریکائی‌بودیم‌

و‌بدون‌برداشتن‌یک‌‌کرد‌میحمله‌‌ها‌ویتنامیکه‌یک‌تنه‌به‌

برنامه‌اما‌بعد‌از‌‌.گشت‌میخراش‌پیروزمندانه‌به‌پایگاه‌خود‌بر‌

‌ ‌‌سناتورهاریزی ‌رئیس ‌‌جمهورهایو ‌دهه ‌در ‌98آمریکا

.‌شود‌میهمه‌چیز‌برای‌حمله‌بزرگ‌علیه‌شرق‌آماده‌‌میالدی

با‌رمانس‌جنگی‌شگفت‌انگیز‌همراه‌‌(فیلم‌)نجات‌سرباز‌رایان

‌بیرحمانه ‌رئالیستی ‌سری‌‌با ‌در ‌عظیمی ‌شکنی ساختار

ارد‌جبهه‌نفر‌را‌و‌صدهاجنگی‌براه‌انداخت‌و‌توانست‌‌های‌فیلم

‌ ‌سری ‌در ‌بلکه ‌جنگی ‌ژانر ‌در ‌تنها ‌نه ‌کند. ‌های‌فیلمنبرد

‌)پیچ‌ ‌یا ‌تکزاس( ‌در ‌برقی ‌اره ‌با ‌)کشتار ‌ساخت ‌با ترسناک

‌سری‌‌(اشتباهی ‌از دراکوالئی‌با‌‌های‌فیلمسینمای‌وحشت‌زا

‌ ‌جدا ‌مصنوعی ‌حماسی‌شود‌میوحشتی ‌ژانر ‌در ‌همچنین .

این‌نوع‌ژانر‌‌تحولی‌بزرگ‌در‌(ها‌حلقهتاریخی‌با‌ساخت‌)ارباب‌

‌بوجود‌آمد.

‌تقلیدی‌کورکورانه‌یا‌حرفه‌ای:

‌از‌ ‌ریدلی‌اسکات‌بعد ‌از ‌فیلم ‌قابل‌توجه‌ساخت‌دو نکته

‌(ها‌حلقهچون‌)نجات‌سرباز‌رایان(‌و‌)ارباب‌‌هایی‌فیلمساخت‌

است‌که‌در‌‌(و‌)قلمرو‌بهشت‌(سقوط‌شاهین‌سیاه)‌های‌نامبه‌

‌فیلم‌ ‌فیلم‌اشار‌تقلیدهایهر‌دو ‌دو ‌مشاهده‌زیادی‌از ه‌شده

سربازی‌که‌روی‌تخت‌‌(.‌در‌)سقوط‌شاهین‌سیاهشود‌میمی‌

‌ ‌جان ‌زجرآوری ‌طرز ‌تیر‌‌دهد‌میبه ‌صحنه ‌کپی ‌واقع در

‌در‌ ‌یا ‌رایان( ‌سرباز ‌)نجات ‌فیلم ‌دشت‌در ‌در ‌سرباز خوردن

‌ ‌نزدیک‌شدن ‌بهشت( ‌‌ها‌برج)قلمرو ‌و‌‌دیوارهایبه اورشلیم

صحنه‌حمله‌آماده‌شدن‌سربازان‌عرب‌برای‌حمله‌تقلیدی‌از‌

‌است.‌(ها‌حلقهدر‌فیلم‌)ارباب‌‌اورگ‌ها‌به‌شهر‌سفید

مذکور‌‌های‌فیلمتقلید‌از‌‌آید‌میبه‌نظر‌

‌ادامه‌ ‌نوعی ‌به ‌و ‌گرفته ‌صورت عمدی

‌ ‌تفکرات ‌تثبیت ‌و ‌بعد‌‌ها‌آندهنده در

‌نماد‌ ‌اورشلیم ‌است. ‌سیاسی ‌و تاریخی

‌ ‌بشمار ‌مذهبی ‌تفکرات و‌‌رفت‌میتمامی

‌ ‌آن‌هنوز ‌سر ‌بر ‌کشتار ادامه‌دارد‌جنگ‌و

‌تقلیدی‌)قلمروی‌بهشت ‌صحنه ‌ای‌کنایه‌‌(در ‌واقع‌اشاره در

‌فیلم‌ ‌در ‌سایرون ‌سپاه ‌با ‌الدین ‌صالح ‌سپاه ‌تشبیه ‌به آمیز

‌ ‌ها‌حلقه)ارباب ‌این‌شود‌می( ‌دادن ‌نشان ‌با ‌اسکات ‌ریدلی .

‌ ‌)ارباب ‌فیلم ‌واقعیت‌‌(ها‌حلقهصحنه، ‌به ‌بیشتر ‌چه ‌هر را

‌ ‌نزدیک ‌امروزی ‌و ‌اشارهکند‌میتاریخی ‌در‌‌. ‌شرق ‌به حمله

‌اجزای‌‌های‌فیلم ‌از ‌حتی ‌که ‌است ‌نحوی ‌به ‌اسکات ریدلی

‌در‌‌هایش‌فیلم ‌غیره... ‌و ‌اعراب ‌حمله ‌طرز ‌و ‌موسیقی مثل

‌‌هایی‌فیلم ‌بعد ‌‌سازد‌میکه ‌این‌‌کند‌میاستفاده ‌نوعی ‌به تا

مسئله‌القا‌شود‌که‌اقدامات‌حمله‌به‌شرق‌از‌طرف‌غرب‌هنوز‌

ر‌تشنج‌و‌وحشی‌گری‌بوده‌و‌ادامه‌دارد‌و‌شرق‌از‌دیر‌باز‌دچا

‌هست.

‌سقوط

‌به‌ ‌ناتوانی ‌برایش‌انتخاب‌شده، ‌که ‌نامی ‌و ‌فیلم ‌این اما

‌به‌تصویر‌‌ظاهر‌مظلومانه‌این‌ارتش‌بزرگ سقوط‌‌.کشد‌میرا

‌واقع‌سقوط‌شود‌نمیختم‌‌هلیکوپترهاسرنگونی‌‌فقط‌به ‌در .

‌ ‌جای ‌جای ‌در ‌‌های‌صحنهتنیده ‌اتفاق ‌فیلم .‌افتد‌میاین

ارتشی‌آزاد،‌ارتشی‌که‌همه‌در‌آن‌‌از‌ ‌پر ‌دنیای ‌آوردن ‌بوجود برای

‌می ‌عاشقانه ‌این‌‌صلح جنگند، کند.‌چیزی‌است‌که‌فیلم‌القا‌می

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 083

‌)سقوطی‌دلیرانه‌ ‌در‌صحنه‌ای‌که‌سرباز ‌کمال‌یافته. (‌60و

‌بلک‌برن‌ساله ‌)تاد ‌نام ‌‌(به ‌معرفی تشابه‌‌کند‌میخودش‌را

‌)بلک‌هاک ‌با ‌)بلکبرن( ‌افتادنش‌از‌‌(آهنگین‌فامیلی‌سرباز و

این‌سربازان‌یا‌‌هلیکوپتر‌یکی‌از‌مضامین‌این‌آمیختگی‌است.

قبل‌از‌‌های‌نسلبهتر‌بگوییم‌صلیبیون‌مدرن‌در‌واقع‌همچون‌

و‌‌جنگند‌میخود‌برای‌آمرزش،‌برای‌به‌تکاملی‌عالی‌رسیدن‌

(‌ ‌عدد ‌با ‌که ‌جوان ‌سرباز ‌سریال ‌شماره ‌شروع‌1ابتدای )

‌به‌این‌نکته‌اشاره‌دارد.‌شود‌می

‌ ‌سقوط ‌ادامه ‌‌هلیکوپترهایدر ‌هاک. ‌های‌ضربهبلک

‌ ‌وارد ‌ارتش‌آمریکا سربازان‌یکی‌پس‌از‌‌شود‌میسنگینی‌به

ست،‌این‌ناتوانی‌عالوه‌بر‌روند‌.‌این‌شکشوند‌میدیگری‌کشته‌

‌شکست‌ ‌آمرزشی، ‌و ‌غرب‌‌های‌آرمانتکاملی ‌دوستانه انسان

‌های‌صحنهقابل‌توجه‌در‌‌.‌نکتهآید‌میعلیه‌شرق‌نیز‌بحساب‌

نیم‌کاره‌ای‌است‌که‌شبه‌نظامیان‌‌های‌ساختمانپایانی‌فیلم،‌

‌روی‌ ‌‌ها‌آنسومالیائی‌بر ‌حال‌اند‌گرفتهسنگر ‌در ‌این‌کشور .

ولی‌جلو‌آن‌گرفته‌شده‌و‌به‌طرز‌زندگی‌قبایل‌‌پیشرفت‌بوده

‌نظام‌ ‌هر ‌بوده ‌اینطور ‌همیشه ‌واقع ‌در ‌برگشته. ‌خود ‌از قبل

‌از‌ ‌کدام ‌هر ‌در ‌آموزشی ‌و ‌دینی ‌اخالقی، ‌اجتماعی، فلسفی،

‌سوریه،‌‌کشورهای ‌افغانستان، ‌عراق، ‌قبیل ‌از ‌سومی جهان

‌تا‌حدی‌پیشرفت‌کرده‌و‌بعد‌با‌شورش‌و‌ ...‌ سومالی‌و‌غیره

سال‌قبل‌از‌خود‌‌صدهاستگی‌در‌درون‌خود‌دوباره‌به‌چند‌د

‌هر‌ساله‌شرق‌ستیزی‌در‌سراسر‌جهان‌غرب‌رو‌گردد‌میبر‌ .

‌در‌عصر‌مدرن‌عالوه‌بر‌جنگ‌و‌تبعات‌آن‌ به‌پیشرفت‌است.

است‌و‌هیچگاه‌‌تر‌مخرب)تفکر‌جنگ(‌است‌که‌از‌هر‌چیزی‌

‌ ‌خاموش ‌ملتی ‌هیچ ‌شود‌نمیدر ‌تروریستی‌های‌گروهک.

،‌حتی‌اگر‌فعالیت‌خود‌روند‌نمیور‌کامل‌از‌بین‌هیچگاه‌به‌ط

‌.کند‌میهمواره‌خود‌نمائی‌‌ها‌آنرا‌محدود‌کنند‌تفکر‌وجود‌

‌)جهان‌هیچ‌وقت‌قرار‌نیست‌به‌ثبات‌و‌صلح‌برسد(.

‌ ‌پایان ‌سیاه‌توان‌میدر ‌شاهین ‌)سقوط ‌فیلم ‌(گفت

‌ ‌قبیل ‌از ‌‌های‌جلوهساختاری ‌فیلم‌‌های‌کاتویژه، ‌و سریع

فوق‌العاده‌ای‌دارد‌ولی‌در‌معنا‌‌بعضایراد‌و‌برداری‌بی‌عیب‌و‌ا

بسیار‌سطحی،‌مصنوعی‌و‌در‌چارچوب‌اهداف‌تبلیغاتی‌جنگ‌

‌ ‌ضد‌گیرد‌میقرار ‌تفکر ‌به ‌اساسی ‌نگاه ‌هیچگونه ‌فیلم ‌این .

ضد‌جنگ‌در‌این‌فیلم‌‌جنگ‌و‌تبعات‌حاصل‌از‌جنگ‌ندارد.

به‌مظلومیت‌یک‌تفکر‌در‌جهت‌تغییر‌تفکرات‌ضد‌خود‌معنی‌

‌‌.شود‌می ‌برادرش‌تونی‌‌های‌شیوهاز ‌ریدلی‌اسکات‌و متداول

‌را‌ ‌قدرت‌بیننده ‌موسیقی‌محلی‌است‌که ‌از اسکات‌استفاده

‌اتمسفر‌مکانی‌بیشتر‌ ‌ارتباط‌با ‌البته‌کند‌میبرای‌شناخت‌و .

انتخاب‌اینگونه‌روش‌برای‌این‌فیلم‌به‌جانبداری‌آن‌به‌نفع‌

لی‌گویی‌حتی‌این‌موسیقی‌مح‌انجامد‌میسربازان‌آمریکائی‌

..‌در‌مورد‌ریدلی‌اسکات‌کند‌میرا‌محاصره‌و‌تهدید‌‌ها‌آننیز‌

گفت‌او‌کارگردان‌ضعیفی‌نیست‌و‌کارنامه‌خوبی‌دارد‌‌توان‌می

‌ ‌واقع ‌خواند.‌توان‌میدر ‌متوسط ‌سطح ‌در ‌کارگردانی ‌را ‌آن

‌و‌ ‌یادآوری ‌را ‌خود ‌از ‌باالتر ‌کارگردانان ‌تفکرات ‌که کسی

‌■ .کند‌میبرجسته‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 091

ی اجرای آن در تئاتر شهر سنندج به بهانه «آبلوموف»نقد و بررسی تئاتر ‌مترجم‌و‌کارشناس‌ارشد‌زبان‌انگلیسی‌«نوا‌شجاع‌نی»‌

تئاترم آرزوست!!!‌نوشته ‌آبلوموف ‌رمان ‌)براساس ‌کوولیه ‌مارسل ی‌‌نویسنده:

‌گنچاروف(‌ایوان

‌بیدگل‌مترجم:‌دکتر‌محمد‌رضا‌خاکی‌/‌نشر

‌خیلی ‌مجازی، ‌فضای ‌در ‌پیش ‌اجرای‌‌یاتفاق‌چندی خبر

‌ی‌برجسته‌اثر‌-Oblomov–تئاتری‌بر‌اساس‌رمان‌آبلوموف‌

‌آبلوموف‌به‌-‌Ivan Goncharov-گنچاروف‌ایوان ‌را‌دیدم.

‌های‌رمان‌آندسته‌از‌حبیبی،‌استاد‌سروش‌ی‌ارزنده‌ی‌ترجمه

.‌ام‌خوانده‌را‌آن‌بار‌چندین‌کنون‌تا‌که‌است‌کالسیکی

‌کارگردانی‌نیکیتا‌ی‌اقتباسی‌فیلم‌آن‌را‌هم‌به‌همچنین‌نسخه

‌داشتم‌ام‌و‌در‌آرشیو‌دارم.‌،‌دیده‌6919میخایلکوف،‌محصول

‌پیدا‌نفر‌چند‌اطرافم‌و‌دور‌مگر‌که‌کردم‌می‌فکر‌خودم‌با

شهر‌‌تئاتر‌تا‌و‌بیافتند‌در‌این‌اوضاع‌نابسامان‌راه‌که‌شوند‌می

‌برای ‌بروند‌تئاتر‌دیدن‌سنندج ‌چنین. ‌متاسفانه ‌روزها ‌این

‌سختی‌به‌هم‌را‌روزانه‌معاش‌که‌انمانیطرافا‌هایی‌برای‌فعالیت

شده‌‌دار‌خنده‌و‌مضحک‌کنند‌می‌تهیه

دیدن‌‌برای‌چقدر‌خودم‌مگر‌اصال‌.است

‌شده ‌اکران ‌فیلم ‌یک ‌یا ‌و ‌هزینه‌تئاتر

‌هزینه‌که‌دارم‌توان‌چقدر‌یعنی‌کنم؟‌می

‌ندایی ‌همواره :‌زند‌می‌تلنگرم‌درونی‌کنم؟

‌اوضاع«است‌آب‌خربزه‌باش‌نان‌فکر» .‌

‌یک‌و‌هزار‌و‌رکود‌و‌اقتصادی‌ناکاسف

‌و‌راه‌دچارند‌آن‌به‌کوچک‌های‌شهرستان‌که‌دیگر‌دلیل

‌بایتقر‌مردم‌و‌گذارد‌نمی‌چنینی‌این‌های‌فعالیت‌برای‌ای‌چاره

‌خرده‌ها‌آن‌بر‌شود‌نمی‌و‌اند‌شده‌بیگانه‌تئاتر‌دیدن‌فرهنگ‌با

‌همه‌.گرفت ‌عالقه‌باوجود ‌گروهی‌جوان مند‌‌ی‌این‌مشکالت،

‌تئ ‌شدهبه ‌جمع ‌دورهم ‌سنندج ‌شهر ‌در ‌به‌‌اتر ‌تصمیم ‌و اند

اند‌‌گرفته‌روسیه‌کالسیک‌ادبیات‌محبوب‌آثار‌از‌اجرای‌یکی

ای‌‌ی‌تقدیر‌است.‌نمایشنامه‌ی‌خود‌شایسته‌که‌این‌کار‌به‌نوبه

‌پرده‌شده‌روایت‌پرده‌دو‌در‌که ‌پرده‌و‌صحنه‌ده‌اول،‌است.

‌.دارد‌صحنه‌سیزده‌دوم

‌تا‌خواندم،‌را‌«آبلوموف»‌رمان‌که‌پیش‌سال‌‌68دارم‌یاد‌به

‌شباهت‌آبلوموف،‌شخصیت‌چراکه.‌بودم‌تاثیرش‌تحت‌ها‌مدت

‌مردم‌عده‌به‌بسیاری ‌از ‌زیادی ‌به‌ایران‌ی ‌که‌‌دارد. نحوی

‌درون‌می ‌‌مایه‌توان ‌با ‌را ایرانی‌خودمان‌‌«حسن‌کچل»ی‌آن

‌خودشان‌کارها‌که‌امید‌این‌به‌کشد‌می‌دراز‌مقایسه‌کرد؛‌که

‌شوند‌انجام ‌آن‌با‌نوعی‌به‌خواند‌یم‌را‌رمان‌این‌که‌هرکس.

‌.ندیب‌یم‌آن‌آینه‌در‌بیش‌و‌کم‌را‌خود‌و‌کند‌یم‌یهمذادپندار

‌رمان‌این‌سراغ‌به‌خواهید‌می‌سرگرمی‌برای‌را‌ادبیات‌اگر

‌است‌دور‌به‌ها‌حرف‌این‌از‌رمان‌این‌چون‌نروید ‌اتمام‌این.

‌شما.‌شیدبا‌آگاه‌آن‌از‌شما‌باید‌آغاز‌همان‌از‌که‌حجتی‌است

‌می‌مالل‌از‌سرشار‌دنیایی‌به‌را ‌که‌دنیایی‌دهد،‌سوق

‌در‌هم‌آن‌واقعی،‌خیلی‌متاسفانه‌واقعی‌هستند،‌هایش‌انسان

‌های‌نظم‌واژگانی‌که‌در‌ای‌نهفته‌یپوچ‌از‌سرشار‌نوزدهم،‌قرن

‌ها‌این‌ی‌همه‌ولی‌کند‌می‌خسته‌شدت‌به‌را‌شما‌کالسیکش

‌در‌گنچاروف‌رمان‌.کند‌انکار‌را‌شاهکاربودنش‌تواند‌نمی

‌)سرزمین ‌ادبی،‌غول‌روسیه ‌تمام‌های‌اسطوره‌سرزمین‌های

‌و‌مردم‌توجه‌مورد‌بسیار‌شعر(‌و‌داستان‌و‌رمان‌نشدنی

‌گرفت‌قرار‌ادبی‌منتقدان ‌بزرگ‌شاهکار"‌را‌آن‌تولستوی.

‌پویا‌ذهنی‌زاده"‌داستایوفسکی‌و‌نامد‌می‌"ادبی ‌و ‌"سرشار

‌خواندش‌می (‌Vissarion Belinskyبلینسکی‌)‌ویساریون.

‌این ‌نظم‌از‌شکایت‌نخستین‌را‌رمان‌هم

‌را‌آن‌و‌دانست‌روس‌حاکم‌یاجتماع

‌خصوصیات‌آینه‌و‌گنچاروف‌اصیل‌شاهکار

‌نامید‌روس‌زمان‌آن‌جامعه ‌ایلیچ‌ایلیا.

‌داستان‌‌آبلوموف، ‌اصلی شخصیت

(protagonist،)دن‌یا‌و‌فاوست‌همچون‌‌

‌شمرده‌روسیه‌ادبیات‌در‌ای‌اسطوره‌ژوان،

‌.ودش‌می

‌)‌نیکالی ‌نسبتا‌مقدمه‌در‌(Nikolai Andreevآندریف

‌‌می‌کتاب‌این‌بر‌اش‌مفصل ‌شک‌بی‌گنچاروف"نویسد:

‌بزرگ‌داستانی‌کارش‌نتیجه‌و‌بنویسد‌ای‌مقاله‌خواسته‌می

‌است‌شده ‌مسلمش،‌های‌سستی‌و‌معایب‌رغم‌علی‌آبلوموف...

‌را ‌سازد‌می‌خود‌مجذوب‌وضع،‌ترین‌لطیف‌به‌ما ‌عادت‌او‌به.

‌هایی‌حالت‌او‌.بشنویم‌را‌زدنش‌حرف‌داریم‌دوست‌کنیم،‌می

‌همان‌که‌کنیم‌می‌احساس‌را‌او‌کامل‌نجابت‌.دارد‌خوشایند

‌اوست‌روح‌نجابت ‌و‌مبتذل‌بود‌ممکن‌آسانی‌به‌کتاب‌این...

‌"...است‌اخالقی‌حال‌همه‌در‌اما‌باشد‌انگیز‌نفرت‌حتی

‌نیکالی‌بازار‌به‌آن‌ورود‌از‌پس‌ماه‌یک‌تنها ‌کتاب،

‌اینNikolai Dobrolyubov)‌ابرالوبوفد ‌قلم‌با‌را‌اثر‌(

‌‌با‌خود‌سحرآمیز ‌)"عنوان ‌چیست؟ What isآبلومویسم

Oblomovism?)‌28–60۹9"این‌انتشار‌.کشید‌نقد‌به‌‌

‌شباهت‌آبلوموف،‌تشخصی‌مردم‌عده‌به‌بسیاری ‌از ‌زیادی ‌ی‌به‌ایران ‌می‌دارد. ‌که توان‌‌نحوی‌«حسن‌کچل»ی‌آن‌را‌با‌‌مایه‌درون

ایرانی‌خودمان‌مقایسه‌کرد.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 090

‌بود.‌کتاب‌همراه‌موفقیت‌با‌ساز،‌جریان‌ای‌صفحه‌پانصد‌رمان

‌سبکی‌های‌ویژگی‌واجد‌که‌است‌مفصل‌نسبتا‌کتابی‌آبلوموف،

‌است‌خود‌نگارش‌رهدو ‌یعنی‌،‌60۹9سال‌در‌کتاب‌چون.

‌وقت‌و‌داشتند‌روستایی‌عمدتا‌و‌آرام‌زندگی‌ها‌آدم‌که‌زمانی

‌این‌در.‌است‌شده‌منتشر‌نبود،‌کمیاب‌و‌تنگ‌آنچنان‌برایشان

‌داشتند‌فراوانی‌اوقات‌خوانندگان،‌هم‌و‌نویسندگان‌هم‌دوره،

‌و‌قطور‌کتابی‌ددادن‌می‌ترجیح‌بخوانند،‌کتاب‌بود‌قرار‌اگر‌که

‌باشند‌داشته‌مفصل ‌های‌شب‌بتوانند‌اینکه‌برای‌ویژه‌به.

‌.کنند‌طی‌تر‌راحت‌را‌زمستان‌طوالنی

‌که‌است‌انسانی‌مسخ‌آبلوموف‌نمایانگر

‌جبری‌تن ‌خویش‌نوع‌از‌ای‌گرایی‌به

‌موجب‌اثر‌این‌نشر‌با‌که‌منشی‌داده؛

‌قبیل‌پیدایش ‌از ‌اصطالحاتی

‌نیز‌و‌روسیه‌ادبیات‌در"آبلومویسم"

جهان،‌فلسفه،‌روانشناسی‌و‌حتی‌‌ادبیات

‌شد‌روانکاوی‌ینولوژیترم ‌هک‌مفاهیمی.

‌شنیده‌هم‌لنین‌چون‌مهمی‌های‌شخصیت‌های‌سخنرانی‌در

‌ ‌است،‌سر‌از‌را‌انقالب‌سه‌روسیه"شد: ‌هنوز‌اما‌گذرانده

‌ایلیچ‌والدیمیر‌از‌است‌یا‌جمله‌)این‌"اند‌مانده‌باقی‌ها‌آبلوموف

آبلوموف‌‌به‌شیها‌یسخنران‌از‌یکی‌در‌‌6966سال‌در‌لنین‌که

‌کالت‌عنوان‌به‌رمان‌اهمیت‌بر‌این‌که‌.است(‌کرده‌اشاره

‌روحیه‌که‌بود‌این‌اکتبر‌انقالب‌رهبر‌منظور‌.افزاید‌می‌بودنش

‌حتی‌افراد،‌از‌برخی‌سرشت‌و‌طبع‌با‌چنان‌کرختی‌و‌تنبلی

‌هم‌انقالب‌که‌است‌شده‌عجین‌فرهیخته،‌و‌روشنفکر‌افراد

‌ایوان‌نوزدهم‌قرن‌پایان‌در‌.کند‌کن‌ریشه‌را‌آن‌تهنتوانس

‌یک‌حتی‌که‌زمانی‌تا:‌»گفت‌(Ivan Turgenevتورگنیف‌)

.«‌بود‌خواهد‌زنده‌یادها‌در‌هم‌آبلوموف‌است،‌زنده‌روس

‌از‌یکی‌بر‌گنچاروف‌که‌بود‌آگاه‌روسیه‌نامی‌نویسنده

‌انگشت‌روس‌انسان‌عادات‌و‌روحیه‌در‌بنیادی‌های‌ویژگی

‌داللت‌واقع‌در‌.تاس‌گذاشته ‌و‌اراده‌سستی‌بر‌آبلومویسم

‌از‌را‌شان‌زندگی‌و‌شود‌می‌عارض‌ها‌انسان‌بر‌که‌دارد‌رخوتی

‌کند‌می‌تهی‌معنایی‌و‌کنش‌هر ‌مفصل‌ی‌مقاله‌در.

‌چیست؟" ‌نمایش‌را‌پدیده‌این‌دابرالوبوف‌،"آبلومویسم

‌حاصل‌رعیتی-ارباب‌رابطه‌از‌که‌خواند‌می‌«اخالقی‌بردگی»

‌تحرکی‌بی‌و‌ایستایی‌که‌رعیت،‌و‌ارباب‌میان‌ملتعا‌.شود‌می

‌به‌است،‌موثر‌آن‌گیری‌شکل‌در‌روستایی‌محیط‌نسبی

‌استوار‌انفعال‌و‌سستی‌بر‌حال‌همان‌در‌که‌خشن‌گفتمانی

‌را‌ارباب‌و‌نوکر‌توان‌نمی‌آسانی‌به‌که‌آنجا‌تا‌انجامد،‌می‌است

‌به‌اندازه‌یک‌به‌نوکرش‌زاخار‌و‌آبلوموف)‌بازشناخت‌هم‌از

‌(.کنند‌می‌خطاب‌و‌عتاب‌کدیگری

است،‌‌گذاشته‌روسیه‌وصفی‌بر‌قابل‌تاثیر‌غیر‌آبلوموف‌رمان

‌آن ‌که‌تا ‌و‌خوانده‌را‌آن‌روس‌کرده‌تحصیل‌افراد‌غالب‌جا

‌این‌از‌و‌نشینند‌می‌بحث‌به‌آبلومویسم‌مورد‌در‌و‌خوانند‌می

‌"آبلومویسم"‌مفهوم‌گیری‌شکل‌در‌گنچارف‌ایوان‌اثر‌نظر،

‌گردید‌دانجاو‌و‌نامیرا ‌آن‌ی‌مایه‌دورن‌که‌آبلومویسمی.

.‌است‌زمان‌آن‌ی‌روسیه‌های‌انسان‌پوچی‌و‌مالل‌تنبلی،

‌کردن‌کار‌بدون‌را‌خویش‌زندگانی‌تمامی‌که‌زادگانی‌اشراف

‌کودکی‌خود‌که‌جا‌)آن‌اند‌گذرانده ‌که‌را‌خویش‌آبلوموف

‌را‌است‌شده‌بزرگ‌زاخار‌ی‌وسیله‌به

‌ینا‌بارز‌مصداق‌آورد،‌می‌خاطر‌به

‌شناسانه،‌جامعه‌مطالعات‌در.‌مدعاست(

آبلوموف،‌‌پرورانه‌تن‌تحرکی‌بی‌در‌اغراق

او‌‌خاص‌اجتماعی‌ی‌طبقه‌نقد‌نوعی‌به

.‌شد‌طبقه‌آن‌زندگی‌سبک‌و

‌از‌برخاسته‌خصلتی‌سوای‌آبلومویسم،

‌عموم‌عارضه‌طبقاتی،‌مناسبات

‌دچار‌و‌خورده‌گره‌جوامع‌برخی‌فرهیختگان‌و‌روشنفکران

‌.هاست‌آن‌همه‌معنوی‌پدر‌هملت‌که‌شود‌می‌یاخالق‌سقوط

‌یاجتماع‌طبقه‌آبلوموف،‌ی‌پرورانه‌تن‌کتحر‌عدم‌در‌اغراق

‌یلکش‌به‌رمان‌نیا‌در‌رفتارش‌و‌یزندگ‌ی‌وهیش‌و‌او‌خاص

‌و‌شود‌یم‌بدل‌هیروس‌یراسکستویآر‌زیهجوآم‌نقد‌به‌یکسمبل

‌رنگیپ‌با)‌یاسیس‌یخوانش‌توان‌یم‌ردیکرو‌نیهم‌با

‌ینماد‌را‌داستان‌یاصل‌شخصیت‌و‌داشت‌آن‌زا(‌یستیسکمار

‌.دانست‌تبرکا‌انقالب‌از‌شیپ‌روزگار‌در‌هیروس‌شورک‌لک‌از

‌ادبیات‌فنی‌وجوه‌و‌زیباشناسانه‌لحاظ‌به‌ها،‌این‌تمام‌از‌فارغ

‌جذابیت‌خاطر‌به‌را‌گنچاروف‌ایوان‌بسیاری‌منتقدان‌داستانی،

‌در‌روایت ‌رمان‌کند‌و‌اتفاق‌بی‌ظاهر‌سرد ‌یک‌قخل‌و‌این

قش‌یدق‌و‌نگر‌ییجز‌نگاه‌و‌نشدنی‌فراموش‌شخصیت

‌سوال‌به‌پاسخ‌در‌آبلوموف:‌»گویند‌می‌که‌نقل‌است‌.اند‌ستوده

‌نبودن؟‌یا‌بودن)‌هملت‌در‌شکسپیر ‌گوید‌می( ‌نه: ‌را‌آن‌و!«

‌دانند‌یم‌«نفی‌معضل»یا‌‌«لماید‌فالس»‌نوعی‌نشانه ‌توجه‌با.

‌برترین‌انمی‌در‌آبلوموف‌گرفتن‌قرار‌نکات،‌این‌همه‌به

‌ایوان‌.نیست‌اتفاقی‌وجه‌چیه‌به‌ادبیات‌تاریخ‌های‌رمان

‌قبل‌روسیه‌از‌تصویری)‌تصویری‌و‌نویسد‌می‌رمانی‌گنچارف

‌‌6961اکتبر‌کبیر‌انقالب‌از ‌گوگول‌نیکالی‌که‌چه‌آن‌از(

(Nikolai Gogol‌)مرده‌نفوس‌کتاب‌در‌-Dead Souls-‌

‌"مرده‌نفوس"‌راه‌بر‌ای‌ادامه‌را‌"آبلوموف"‌کتاب‌بسیاری)

‌دانند‌می ‌بیان‌ی‌شیوه‌و‌سبک‌که‌است‌درحالی‌این.

‌دارند‌تفاوت‌هم‌با‌بسیار‌ها‌نویسنده ‌پاراگراف‌یک‌در(

‌:دهد‌می‌دست‌به‌نویسد‌می

‌نمایانگر ‌است‌انسانی‌مسخ‌آبلوموف‌خویش‌نوع‌از‌ای‌گرایی‌به‌جبری‌تن‌که

‌موجب‌اثر‌این‌نشر‌با‌که‌منشی‌داده؛‌ا‌پیدایش ‌قبیلاصطالحاتی ‌ز

‌نیز‌و‌روسیه‌ادبیات‌در"آبلومویسم"‌و‌‌ادبیات ‌روانشناسی ‌فلسفه، جهان،

.شد‌روانکاوی‌حتی‌ترمینولوژی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 098

‌فریاد‌زبانی‌به‌را‌"پیش‌به"‌نیرومند‌شعار‌بتواند‌که‌کیست"‌گذرند‌می‌هم‌پی‌از‌ها‌قرن‌گذارد؟‌اثر‌روسیان‌روح‌بر‌که‌بزند‌حرکت‌وسست‌دست‌گران‌و‌مغز‌سبک‌نشین‌خانه‌ها‌میلیون‌و‌ندرت‌به‌روسیه‌خاک‌سراسر‌در‌و‌اند‌غرقه‌عمیق‌رخوتی‌در

‌را‌بخش‌نیرو‌فریاد‌این‌کشیدن‌یارای‌که‌شود‌می‌پیدا‌کسی‌."باشد‌داشته

‌(‌چیست؟Oblomovismآبلومویسم‌)

‌اساس‌و‌اصول‌در‌ریشه‌روسیه‌ادبیات‌در‌آبلومویسم‌بیماری

‌منافع‌و‌مادرزادی‌رفاه‌از‌اندکی‌عده‌آنکه.‌اردد‌اشرافی‌زندگی

‌و‌ملزم‌بزرگی،‌گروه‌مقابل‌در‌و‌باشند‌برخوردار‌اجتماعی

‌خودخواهی‌همان‌این.‌اندک‌گروه‌آن‌کارهای‌انجام‌به‌موظف

‌)‌لئو‌روح‌عذاب‌موجب‌که‌است‌بشری Leoتولستوی

Tolstoy)کرد؟‌‌باید‌چه"‌کتاب‌نگارش‌دلیل‌و‌گردید‌بزرگ‌

(What Is to be Done?)"شد‌.‌

توان‌‌می‌کنیم،‌تعریف‌درستی‌به‌را‌آبلومویسم‌بخواهیم‌اگر

‌و‌شود‌یم‌عارض‌ها‌انسان‌بر‌هک‌یرخوت‌و‌اراده‌یگفت:‌سست

آبلومویسم‌.‌سازد‌یم‌یته‌ییمعنا‌و‌نشک‌هر‌از‌را‌شان‌یزندگ

‌)تنبلی‌‌آن‌اصلی‌های‌ویژگی‌که‌است‌سندرمی تنبلی

(Slothبه‌ ‌کتاب‌‌هقدری‌مورد‌نکوهش‌است‌ک‌( دانته‌نیز‌در

‌فهرست‌هفت‌کمدی ‌در ‌را ‌آن seven)‌رهیکب‌گناه‌الهی،

deadly sins)می‌‌ ‌قرار ‌کاهلی،‌تن‌دهد(،‌خود ‌آسایی،

‌این‌از‌کتاب‌در‌.است‌زندگی‌در‌ناامیدی‌و‌نبودن‌هدفمند

‌کارافتادگی،‌از‌رمقی،‌بی‌خمودگی،‌سستی،‌به‌سندرم

‌از‌دوری‌گی،زند‌به‌توجهی‌بی‌و‌حسی‌بی‌بیمارگونه،‌خستگی

‌است.‌این‌شده‌تعبیر‌خواب‌به‌آوردن‌پناه‌و‌احساسات‌و‌عشق

‌شان‌زندگی‌رسم‌و‌راه‌که‌رود‌یم‌کار‌به‌افرادی‌مورد‌در‌سندرم

‌است‌شده‌استوار‌ناامیدی‌و‌هدفی‌بی‌پوچی،‌بر ‌افراد‌این.

‌که‌آورند‌می‌خوبی‌های‌توجیه‌هایشان‌تنبلی‌برای‌معموال

‌هیچ‌بار‌زیر‌افراد‌دسته‌این‌.دکن‌قانع‌را‌دیگران‌است‌ممکن

‌‌،روند‌ینم‌مسئولیتی ‌خانوادگی‌زندگی‌و‌عشق‌از‌عموماو

‌هراسانند‌و‌گریزان ‌روسیه‌ادبیات‌در‌آبلومویسم‌های‌نمونه.

‌پوشکین،‌آنگین‌یوگنی‌ها‌آن‌ترین‌برجسته‌اما‌اند‌فراوان

‌و‌آبلوموف‌لرمانتوف،‌پیچورین تورگنیف‌‌رودین‌گنچاروف

‌غالبا‌ادبی‌های‌نمونه‌این‌که‌مشخص‌استطور‌‌همان.‌هستند

.‌است‌شده‌برگرفته‌جامعه‌مرفه‌قشر‌و‌اشراف‌میان‌از

‌است،‌شده‌تعریف‌اشراف‌زندگی‌مختص‌ادبیات‌در‌آبلومویسم

‌که‌همان‌اما ‌بیان‌"کرد؟‌باید‌چه"‌در‌نیز‌تولستوی‌طور

‌گروه‌دو‌و‌نیست‌اشراف‌مختص‌تنها‌بیماری‌این‌دارد،‌می

‌به‌اندازه‌بی‌رفاه‌در‌که‌آنان‌نخست‌:ردیگ‌یم‌بر‌در‌را‌عمده

‌در‌که‌آنان‌دیگر‌و‌دارند‌اختیار‌در‌فراوان‌خدمه‌و‌برند‌می‌سر

‌هستند‌محض‌فقر ‌گیرند،‌می‌قرار‌دو‌این‌میان‌که‌گروهی.

‌فقیر‌بسیار‌نه‌و‌غنی‌بسیار‌نه‌که‌مردم‌از‌دسته‌آن‌یعنی

‌و‌ندا‌کرده‌اختیار‌معاش‌امرار‌برای‌ای‌پیشه‌و‌حرفه‌و‌هستند

‌سستی‌و‌تنبلی‌این‌از‌اصوال‌دارند،‌زندگی‌در‌ای‌انگیزه‌و‌هدف

‌.دورند‌به‌آبلوموفی

‌دو‌هر‌فقیر،‌ثروتمند‌و‌یها‌آبلوموف‌زندگی‌گنچاروف،‌برای

‌هستند‌رفاه‌در‌غرق‌اشرافی‌های‌آبلوموف.‌است‌هدف‌از‌عاری

‌سیر‌برای‌نانی‌به‌فقیر‌های‌آبلوموف‌و‌دارند‌فراوان‌خدمه‌و

‌سپری‌هدف‌بی‌را‌روزگار‌و‌اند‌راضی‌خود‌شکم‌کردن

‌اندازند‌ینم‌سختی‌به‌را‌خود‌طبقات‌این‌از‌کدام‌هر!‌کنند‌می

‌هیچ‌بدون‌را‌خودشان‌روزگار‌و‌بگیرند‌یاد‌کاری‌اینکه‌برای

‌سیصد‌که‌منطق‌این‌با‌نخست‌گروه‌.کنند‌یم‌سپری‌هدفی

‌دوم‌گروه‌و‌گیرد‌می‌فاصله‌کار‌از‌دارد،‌اختیار‌در‌زاخار

‌!یابد‌نمی‌کارکردن‌برای‌دلیلی‌فراوان،‌فقر‌رغم‌علی

‌فرومایه‌و‌پرور‌تن‌انسان‌از‌روسیه‌نمودی‌فرهنگ‌در‌آبلوموف

‌که‌کند‌می‌عمیق‌خوابی‌و‌رخوت‌فدای‌را‌رؤیاهایش‌که‌است

‌‌.است‌افکنده‌سایه‌زندگانیش‌لحظات‌سراسر‌بر ‌بایتقروی

‌زاده‌ارباب‌یک‌تیپیک‌روحی‌وضعیت‌از‌است‌نمادی‌و‌تجسم

‌ ‌دار‌برده)بیکاره ‌هیچ‌به‌دست‌داند‌یم‌خود‌مسلم‌حق‌که(

‌شود.‌او‌به‌مند‌بهره‌زندگی‌رفاه‌و‌امکانات‌از‌تنها‌و‌نزند‌کاری

‌مقایسه‌دیگران‌با‌را‌او‌زاخار‌وقتی‌مثال‌نازد،‌می‌حال‌این

‌مدام‌من‌دیگران؟‌و‌من»‌گوید:‌می‌و‌آید‌می‌خشم‌به‌کند‌می

‌خورم؟‌می‌کم‌من‌کنم؟‌می‌کار‌من‌زنم؟‌می‌در‌آن‌و‌در‌این‌به

‌ندارم‌را‌کسی‌دارم؟‌کم‌چیزی‌من‌مفلوکم؟‌الغرم؟‌من

‌تمام‌در‌شکر‌را‌خدا‌بکند؟‌را‌خدمتم

‌پا‌به‌جوراب‌خودم‌هم‌بار‌کی‌عمرم

‌.ام‌نکرده

‌در ‌ساالر‌آبلوموف،‌کنار‌گنچاروف

‌به‌تنبل ‌یا ‌و ‌خرده‌ها ‌دیگر ‌عبارت

‌زاخاریچرت‌یبورژوا ‌نوکر‌نشانده،‌را‌،

‌و‌نیست‌بیش‌نوکری‌گرچه‌و‌است‌اش‌همیشگی‌مراهه‌که‌او،

‌اربابش‌بدهکار‌چیزی‌آسایی‌تن‌و‌تنبلی‌در‌اما‌ندارد،‌بضاعتی

‌نیست ‌اربابش‌جلوی‌چای‌استکان‌یک‌نباشد‌مجبور‌اگر!

‌جلوی‌از‌کند‌فراهم‌را‌او‌یوشو‌شست‌بساط‌یا‌بگذارد

‌کف‌شستن‌و‌گردگیری‌از‌حتی‌خورد.‌نمی‌تکان‌اش‌بخاری

‌و‌در‌و‌سقف‌از‌عنکبوت‌تار‌که‌چنان.‌کند‌می‌الیخ‌شانه‌اتاق

‌.است‌آویزان‌اتاق‌دیوار

‌و‌تنبلی‌گنچاروف‌بیماری‌اثر،‌ناتورالیستی‌منطق‌اساس‌بر

‌دوران‌تربیت‌در‌را‌ایلیچ‌ایلیا‌طلبی‌راحت ‌در ‌اش‌کودکی‌او

‌که‌تنبلی‌بر‌عالوه‌آبلوموف،‌تنبلی‌.کند‌می‌یابی‌ریشه

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 099

‌در‌هم‌را‌ذهنش‌گرفته،‌را‌او‌گریبان‌بیماری‌جور‌یک‌صورت‌به

‌مساعدترین‌و‌بهترین‌در‌حتی‌که‌چنان‌.است‌کرده‌خود‌بند

‌دارد‌برنمی‌گامی‌شرایط ‌او‌ذهنی‌فعالیت‌ترین‌بزرگ.

‌و‌بطالت‌دنبال‌به‌همیشه‌رویاپردازی‌گویی‌و‌است‌رویاپردازی

‌.کند‌می‌رشد‌و‌کرد‌خواهد‌حرکت‌آسایی‌تن

‌در‌آبلوموف‌لمشک‌گوید،‌می‌دابرالوبوف‌که‌همانگونه

‌زندگی‌مشکالت‌حل‌و‌ملکش‌اداره‌روش‌و‌راه‌ندانستن

‌برای‌هدفی‌و‌معنا‌که‌است‌آن‌در‌او‌اصلی‌مشکل‌بلکه‌نیست،

‌در‌همواره‌روس‌بزرگ‌نویسندگان‌از‌بسیاری.‌یابد‌نمی‌زندگی

‌اند‌کوشیده‌و‌اند‌بوده‌زندگی‌مفهوم‌و‌معنا‌یافتن‌برای‌تکاپو

‌در‌ولی‌بیابند‌خود‌ندگیز‌برای‌هدفی‌و‌خلقت‌برای‌دلیلی

‌زندگی‌برای‌معنایی‌تنها‌نه‌که‌آنیم‌شاهد‌ها‌آبلوموف‌مورد

‌هر‌خود‌زندگی‌گذر‌برای‌هم‌هدفی‌حتی‌بلکه‌یابند،‌نمی

‌.گزینند‌برنمی‌باشد،‌معنا‌بی‌و‌پوچ‌هم‌چقدر

‌معرفی‌نویسنده

‌بسیار‌ها‌رسانه‌در‌سیاسی‌دالیل‌به‌روزها‌این‌را‌روسیه‌نام‌

‌پرباری‌فرهنگ‌بسیار،‌های‌جنگ‌وجود‌با‌هروسی‌.شنویم‌می

‌تولستوی،‌داستایوفسکی،‌مانند‌معروفی‌نویسندگان‌و‌دارد

‌ادبیات‌نوبل)‌بونین‌ایوان‌گنچاروف،‌ایوان‌چخوف،‌آنتون

‌الکساندر‌،(‌692۹ادبیات‌نوبل)‌شولوخوف‌میخائیل‌،(6922

‌نوبل)‌برودسکی‌جوزف‌،(‌6918ادبیات‌نوبل)‌نیتسین‌سولژه

‌.بودند‌روسی‌همگی‌(‌6901ادبیات

‌ترین‌بزرگ‌از(‌‌6096–‌6066)‌گنچاروف‌الکساندرویچ‌ایوان

‌رئالیسم‌اصلی‌های‌چهره‌از‌و‌روسیه‌نوزدهم‌قرن‌نویسندگان

‌در‌همواره‌.رود‌می‌شمار‌به‌روسی ‌نیگراتر‌ینیع‌شمار‌وی‌را

‌که‌است‌ایی‌نویسنده‌او‌یعنی‌اند،‌دانسته‌روسی‌نویسندگان

‌ها‌ارزش‌درباره‌او‌داوری‌بر‌اش‌شخصی‌هکین‌و‌مهر‌گذارد‌نمی

‌بگذارد‌اثر ‌داستان‌او. ‌،(6011)‌همیشگی‌داستان‌هایش،‌در

‌رمان‌از‌یبخش‌‌6011سال‌در‌هک‌است‌نقل(‌)60۹9)‌آبلوموف

‌و‌(دیانجام‌طول‌به‌سال‌‌68آن‌اتمام‌اما‌بود،‌ردهک‌منتشر‌را

چراکه‌‌کند،‌می‌تصویر‌عینی‌طور‌به‌را‌زندگی(‌6029)‌پرتگاه

‌جانب‌چهی ‌که‌است‌روشن‌گیرد.‌نمی‌را‌بدی‌یا‌خوبی‌گاه

‌با‌را‌او‌سرگذشت‌اما‌است،‌بیزار‌آبلوموف‌از‌گنچاروف

‌باانصاف‌نویسنده‌قلم.‌کند‌می‌بازگو‌نیرومند‌طنزی‌و‌همدردی

‌داوری‌هیچ‌ها‌آن‌کارهای‌یا‌اشخاص‌درباره‌و‌است‌طرف‌بی‌و

‌.اردگذ‌می‌عهده‌خواننده‌به‌را‌قضاوت‌گونه‌هر‌و‌کند‌نمی

‌روسیه‌یگرای‌واقع‌ادبیات‌نماینده‌ترین‌قاطع‌را‌گنچاروف

‌ی‌شناساندن‌روسیه‌برای‌است‌کوششی‌او‌یها‌رمان.‌دانند‌می

‌یها‌دیالوگ‌اساس‌بر‌او‌یادب‌یعملگرای‌و‌یگرای‌واقع‌.آن‌زمان

‌یموضع‌از‌شیها‌تیشخص‌دقیق‌توصیف‌و‌شرح‌و‌مفصل

‌و‌یمهربان‌با‌را‌قهرمانانش‌یها‌ضعف‌او‌.است‌شناسانه‌روان

‌دهد‌یم‌شرح‌دوستانه‌انسان‌یهمدرد ‌-بورژوا‌یموضع‌از‌او.

‌-یاجتمای‌و‌درخشان‌آثاری‌خلق‌به‌روشنگرانه‌و‌دمکراتیک

‌پرداخت‌یانتقاد ‌مبارزه‌به‌هستند‌یا‌اشاره‌او‌آثار.

‌یگرای‌سنت‌با‌یتجددخواه ‌یسهم‌و‌کوشش‌را‌او‌یها‌رمان.

‌نظر‌در.‌دانند‌می‌زمان‌آن‌روس‌جامعه‌یشناسای‌یبرا‌یانتقاد

‌گرایانه‌سنت‌تمایالت‌دلیل‌به‌گنچاروف‌چپ،‌منتقدین

.‌بگیرد‌خود‌روشنگرانه‌ادبیات‌در‌یانقالب‌یموضع‌نتوانست

‌آن‌مرسوم‌ادبیات‌مخالف‌قطب‌را‌او‌شناسانه‌جامعه‌ادبیات

‌.آورند‌یم‌شمار‌به‌یشاک‌ادبیات‌ییعن‌زمان

‌یها‌شخصیت‌خالق‌و‌آغازگران‌از‌یهمچنین‌یک‌گنچاروف

‌است‌روس‌ادبیات‌در‌زنانه ‌یزن‌الگا،‌،"آبلوموف"‌رمان‌در.

‌کند‌می‌قضاوت‌هم،‌رقیب‌مرد‌دو‌میان‌که‌است ‌رمان‌در.

‌و‌زیبا‌زنده،‌تیزهوش،‌زن‌چند‌شاهد‌خواننده‌"پرتگاه"

‌شود‌می‌یچندبعد ‌همدیگر،‌با‌مردان‌مبارزه‌در‌او‌آثار‌در.

‌شود‌می‌پیروز‌سوم‌نقش‌شکل‌به‌یزن‌معموال ‌یدارا‌ها‌زن‌و.

‌.شوند‌می‌داستان‌در‌مرد‌یها‌شخصیت‌تمام‌مثبت‌صفات

تزاری‌این‌‌روسیه‌‌69قرن‌نویسنده‌نکته‌جالب‌در‌مورد‌این

‌است‌آن‌در‌آنچه‌هر‌و‌جهان‌از‌تحصیل،‌از‌پس‌است‌که‌وی

‌کند‌می‌آزادی‌اعالم ‌پتروگراد‌شهر‌در‌یادار‌کارمند‌ها‌سال.

‌،یانگلیس‌از‌یرکمدا‌ترجمه‌به‌یبازرگان‌وزارت‌در‌و‌بود

‌به‌می‌روس‌زبان‌به‌یآلمان‌و‌فرانسوی ‌نحوی‌وارد‌پرداخت‌و

‌موفق‌او‌که‌اینجاست‌اما‌تر‌جالب.‌شود‌می‌آبلومویسم‌ی‌ورطه

‌پرهیاهوی‌زندگی‌و‌یابد‌رهایی‌آبلومویسم‌از‌شود‌می

‌.بسازد‌خود‌برای‌گونه‌"شتلتس"

‌،"یدریای‌ناوگان"‌،"معمولی‌داستان‌یک"‌وی‌آثار‌دیگر‌از

‌و‌درد‌میلیون‌یک"‌عنوان‌با‌گریبایدوف‌آثار‌درباره‌یا‌مقاله

‌و‌"مشترک‌قصه"‌،"یجهان‌سفر‌یک‌از‌یهای‌نامه"‌و‌"رنج

‌از‌او‌دیدار‌شرح‌که‌"پاالس‌یکشت‌"‌نام‌به‌های‌سفرنام

‌»هستند‌است،‌ژاپن‌و‌آفریقا‌انگلستان، ‌الکساندرویچ‌. ایوان

‌رمان‌القخ‌و‌روسیه‌نوزدهم‌قرن‌محبوب‌نویسنده‌«گنچاروف

چهره‌در‌نقاب‌‌زادگاهش‌در‌‌6096سپتامبر‌‌61در‌«آبلوموف»

‌.خاک‌کشید

‌های‌رمان‌معرفی‌مختصر‌بخش

‌زاده‌و‌در‌واقع‌انگیز،‌فئودال‌رخوت‌و‌میانسال‌مردی‌آبلوموف

‌فضای‌کشیدن‌تصویر‌به‌در‌گنچاروف‌و‌است‌بطالت‌فیلسوف

‌خوانندگان،‌از‌بسیاری‌که‌کند‌می‌عمل‌موفق‌چنان‌رمان

‌آن‌اثر،‌کامل‌ی‌مطالعه‌از‌شپی ‌رمان‌.کشند‌می‌دست‌از

‌یک‌قالب‌در‌باطل‌و‌عاطل‌یک‌کامل‌بندی‌صورت‌گنچاروف،

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 094

‌تجاری‌معیارهای‌با‌نخواهیم‌اگر‌البته‌.است‌ادبی‌شاهکار

‌و‌است‌کننده‌کرخت‌رمان‌بسنجیم،‌را‌اثر‌یک‌موفقیت‌میزان

‌.کند‌می‌تداعی‌را‌روسی‌انگیز‌رخوت‌حالت

‌قسمت:‌شود‌یم‌تقسیم‌بخش‌چند‌به‌ستانیدا‌نظر‌از‌کتاب

‌است‌اول ‌در‌که‌زمانی ‌دائم‌و‌کشیده‌دراز‌بستر‌آبلوموف

‌اصلی‌شخصیت‌بکند.‌گنچاروف‌در‌این‌بخش،‌خواهد‌کاری‌می

‌هایش‌طرح‌و‌شود‌جدا‌خواب‌رخت‌از‌تواند‌نمی‌که‌حالتی‌در‌را

.‌کشد‌می‌تصویر‌به‌ماند،‌می‌انتزاعی‌و‌ذهنی‌سطح‌در

‌)چنانکه‌ضروری‌حالتی‌نه‌ایلیچ‌یلیاا‌برای‌لمیدگی» ‌است

اتفاقی‌‌وضعی‌نه‌بخوابد(،‌بخواهد‌که‌کسی‌یا‌بیماران‌برای

‌بخش‌)چنانکه‌لذت‌کیفیتی‌نه‌و‌خستگی(،‌هنگام‌به‌)چنانکه

‌بررمان‌حاکم‌.‌طنز«است‌او‌معمولی‌حالت‌بلکه‌تنبالن(،‌برای

‌جنس‌از‌طنزی‌به‌هرگز‌ولی‌نماید،‌می‌قوی‌موارد‌بعضی‌در

‌رسد‌ینم‌"مرده‌نفوس"‌شاهکارش‌و‌ولگوگ ‌بهترین.

‌زادش‌خانه‌نوکر‌آبلوموف‌با‌ی‌رابطه‌رمان‌طنزآمیز‌های‌صحنه

‌طنز‌همچنین،‌.شده‌است‌پرورانده‌زیبا‌بسیار‌که‌است‌زاخار

‌سستی‌و‌کسلی‌که‌خورد‌می‌چشم‌به‌کمرنگی‌موقعیت

‌بعد‌می‌خواننده‌به‌بهتر‌خیلی‌را‌آبلوموف ‌شتلتس،‌نمایاند.

‌)دوست‌دوست ‌او ‌عمد‌به‌شاید‌او‌ساعی‌و‌نیکوکار‌آلمانی

‌نکوهش‌رمان‌اصلی‌هدف‌چون‌شده،‌نمایانده‌غیرروسی

‌کند‌می‌تالش‌و‌شود‌می‌وارد‌است(‌روسیان‌سست‌ی‌روحیه

‌.خالص‌کند‌خویش‌رخوت‌از‌را‌وی‌که

‌این‌از‌آید،‌می‌میان‌به‌عشق‌از‌سخن‌که‌رمان‌دوم‌بخش‌در

‌و‌الگا‌ی‌رابطه‌تراژدیک‌یانپا‌با‌ولی‌شود‌می‌کاسته‌رخوت

‌.گردد‌می‌باز‌اثر‌سوم‌بخش‌به‌سستی‌و‌رخوت‌این‌آبلوموف،

.‌کند‌می‌آشنا‌الگا‌با‌را‌او‌شتلتس‌که‌است‌زمانی‌دوم‌قسمت

‌شورانگیزترین‌و‌شود‌می‌دوطرفه‌عشق‌،شود‌یم‌عاشق‌او

شدم‌‌چو‌عاشق‌می...‌‌اما‌شود‌می‌آبلوموف‌آغاز‌زندگی‌سالهایر‌مقصود،‌ندانستم‌که‌این‌دریا‌چه‌موج‌خون‌گفتم‌ربودم‌گوه

‌دارد ‌دوباره‌...فشان ‌ها‌آن‌بین‌و‌شود‌می‌شروع‌آبلومویسم

‌اشتباه‌او‌ی‌درباره‌برد‌که‌پی‌می‌الگا‌اینکه‌تا‌اندازد‌می‌فاصله

هرچند‌‌.شوند‌می‌جدا‌یکدیگر‌از‌گریان‌چشمی‌با‌ها‌آن‌و‌کرده

‌مدتی ‌به‌و‌ندک‌یم‌ازدواج‌اش‌خانه‌صاحب‌وهیب‌با‌او‌بعد‌که

‌.دهد‌یم‌ادامه‌هودهیب‌و‌نکسا‌یسبک‌زندگ‌همان

‌خویش‌ی‌صاحبخانه‌زن‌با‌که‌است‌زمانی‌او‌سوم‌ی‌دوره

‌توسط‌نمونه‌ملکی‌ساختن‌برای‌او‌رویای‌و‌کند‌می‌ازدواج

‌شود‌می‌عملی‌شتلتس ‌عوام‌به‌محدود‌ای‌زندگی‌به‌تن‌او.

‌دهد‌می‌دوروبرش به‌‌را‌هرکسی‌که‌مرده‌ای‌زندگی‌به‌تن.

‌این‌که‌آبلوموف‌است‌فقط‌ولی‌اندازد‌می‌دیوانگی‌مهیب‌وادی

.‌است‌مرده‌ای‌دریاچه‌آرامش‌خواهان‌او.‌دارد‌دوست‌را‌زندگی

‌شوند‌می‌دار‌بچه‌و‌کند‌می‌ازدواج‌الگا‌با‌شتلتس.‌میرد‌می‌پس

‌نیز‌دیگر‌کار‌ها‌ده‌الگا‌آبلوموف‌و‌ملک‌اداره‌کردن‌بر‌عالوه‌و

‌می ‌دهد‌انجام ‌را‌تواند‌نمی‌هرگز‌گاال‌ولی. ‌فراموش‌آبلوموف

‌کند ‌اکنون‌او‌،دربرگرفته‌را‌او‌زنانه‌سالگی‌سی‌های‌وسواس.

‌پس‌در‌همیشه‌اما‌است،‌اشرافی‌ی‌خانه‌یک‌کدبانوی

‌شوهرش،‌به‌اش‌عالقه‌وجود‌با‌و‌اش‌روزانه‌های‌فعالیت

‌را‌عشق‌یاد‌تواند‌نمی ‌فراموشی‌کهنه ‌همواره‌و‌بسپارد‌به

‌کند‌می‌احساس‌شخوی‌در‌را‌خالیی ‌موجب‌که‌خالیی.

‌را‌آل‌ایده‌مندی‌رضایت‌آن‌خویش،‌زندگی‌از‌گاه‌هیچ‌شود‌می

‌باشد‌نداشته ‌برهمه‌رمان‌رئالیسم‌اهمیت‌که‌جاست‌همین.

‌گردد‌می‌آشکار ‌به‌اوقات‌بسیاری‌در‌رمان‌که‌این‌وجود‌با.

‌است،‌شهر‌آرمان‌های‌رویاپردازی ‌پرداخته ‌ولی‌آبلوموف

‌در‌آلیسم‌ایده‌نفی‌جهت‌در‌چیز‌همه‌که‌بینیم‌می‌سرانجام

‌رود‌پیش‌می‌جامعه‌این ‌کامل‌با‌گنچاروف. ‌ی‌همه‌مهارت

‌دلیل‌همین‌به‌است؛‌جای‌داده‌رمان‌درخالل‌را‌زندگی‌مالل

‌ها‌قسمت‌بعضی‌در‌رمان‌که‌دارند‌اعتقاد‌بسیاری‌که‌است

‌است‌گفته‌گزاف‌به‌سخن ‌و‌نیست‌گونه‌این‌که‌صورتی‌در.

‌زمان‌آن‌زندگی‌ی‌روحیه‌انتقال‌و‌ریختن‌رمان‌هدف‌ی‌همه

‌.است‌کلمات‌بافت‌در

‌است‌سعی‌گنچاروف‌ایوان ‌"آبلوموف"‌رمان‌در‌کرده

‌وار‌برده‌فضای‌بین‌که‌را‌شخصی‌اجتماعی‌و‌فردی‌های‌دغدغه

‌روایت‌،شده‌گرفتار‌کشورش‌روز‌آن‌نو‌و‌آزاد‌جامعه‌و‌روسیه

‌کند ‌و‌رئالیسم‌نوظهور‌مکتب‌از‌ترکیبی‌اثر‌این.

‌محور‌حول‌روس‌رمان‌بهترین‌و‌است‌پوشکین‌گرایی‌رمانتیک

‌.آید‌می‌حساب‌به‌گذار‌دوران

‌آبلوموف‌و‌بزرگ‌رمان‌‌62۹1سال‌در‌حبیبی‌استاد‌سروش

‌جماعت‌به‌را‌"چیست؟‌آبلومویسم"‌مقاله‌همچنین

‌کرد‌معرفی‌ایرانی‌خوان‌کتاب ‌فارسی‌برگردان‌اولین.

‌ودب‌شده‌ترجمه‌انگلیسی‌زبان‌از‌"آبلوموف" ‌‌6202سال‌در.

‌سروش ‌ای‌ترجمه‌رمان،‌روسی‌اصل‌ی‌پایه‌بر‌حبیبی‌استاد

‌.کرد‌عرضه‌کتاب‌بازار‌به‌ویراسته‌و‌تازه

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 093

‌نویسم‌نمی‌گنچاروف‌«آبلوموف»‌مورد‌در‌این‌از‌بیش برای‌.

‌ ‌که ‌افرادی ‌از ‌حوصله‌انایاحآندسته ‌و ‌هستند ی‌‌آبلوموف

‌ ‌را ‌رمان ‌اصل ‌میندارندخواندن ‌پیشنهاد ‌به‌، ی‌‌نسخه‌کنم

‌تلخیص‌رمان‌ی‌شده‌خالصه ‌جمشیدی‌مصطفی‌آبلوموف،

‌سروش‌ترجمه‌براساس ‌کنند‌حبیبی‌استاد ‌در‌هک‌مراجعه

‌تابک‌بازار‌روانه‌«بیرکامیر»‌انتشارات‌سوی‌از‌صفحه،‌6۹1

‌م‌.است‌شده ‌کار ‌این ‌با‌را‌خودتان‌«آبلومویسم»‌دیتوان‌یبا

‌ارک‌کی‌و‌دینک‌درمان‌کیاند‌شده‌خالصه‌نسخه‌نیا‌خواندن

‌!دیده‌انجام‌دیمف

‌آبلوموف‌"نقد‌تئاتر"و‌اما‌

،‌یا‌لمهک‌دو‌جمله‌نیا‌مورد‌در‌هکنیا‌بحث،‌با‌به‌ورود‌از‌قبل

‌میدانم‌چند‌بهتر‌یول.....‌‌و‌میا‌خوانده‌اریبس‌و‌میا‌دهیشن‌یلیخ

‌:نمک‌صحبت‌"واژه"‌دو‌نیا‌مورد‌در‌یا‌جمله

‌نقد

‌وبیساختن،‌ع‌رظاه‌زین‌و‌کردن‌سره‌یمعنا‌به(‌‌critic)‌نقد

افتعال،‌‌باب‌مصدر‌از(‌criticism)‌انتقاد‌کالم،‌و‌محاسن‌ای‌و

‌نیهم‌است.‌بر‌یسنج‌نکته‌،‌ویموشکاف‌،ییجو‌بیع‌یمعنا‌به

‌خوب‌کننده‌جدا‌و‌کننده‌سره‌ند‌کهیگو‌را‌یکس‌نقاد‌منوال،

‌(.دیعم‌یفارس‌فرهنگ)است‌‌بد‌از

‌تئاتر

‌جادوی‌امهنگ‌به‌بشر‌اولیه‌های‌رقص‌به‌تئاتر‌پیشینه

‌در‌هکیونانی‌‌است‌ای‌تئاترواژه‌گردد.‌می‌باز‌حیوانات‌و‌طبیعت

‌در‌می‌نگاه‌آن‌به‌که‌چیزی‌معنای‌به‌لغت ‌به‌فارسی‌کنند.

‌.ندیگو‌می‌«نمایش»‌تئاتر

‌بکیتر‌واژه،‌و‌دو‌نیا‌هیاول‌یمعان‌به‌یاجمال‌نگاه‌نیا‌با‌حال

‌دو‌جمله‌نیا ‌وگردد‌یم‌حاصل‌"تئاتر‌نقد": ب،‌یترت‌نیا‌به‌؛

‌:ردک‌فیتعر‌باز‌و‌یصورت‌معن‌نیا‌به‌را‌جمله‌نیا‌بتوان‌دیشا

‌ب‌دنیسنج‌و‌یبررس‌و‌دنید‌یعنی‌تئاتر‌نقد ‌یعادالنه،

‌و ‌و‌غلط،‌از‌درست‌صیتشخ‌قدرت‌و‌دانش‌داشتن‌طرفانه،

‌ویمعا‌و‌محاسن‌شناخت‌انکام ‌و‌منصفانه‌یداور‌آنگاه‌ب،

‌.ئاترت‌نام‌به‌یهنر‌اثر‌یک‌بد‌و‌یکن‌ارشناسانه‌دربارهک

‌آبلوموف»‌نمایش ‌آغاز‌نور‌تابیدن‌و‌فضا‌شدن‌روشن‌با«

‌درون‌به‌پا‌تماشاگر‌که‌شود‌می‌آغاز‌ای‌لحظه‌بلکه‌از‌شود،‌نمی

‌گذارد‌می‌تئاتر‌سالن ‌به‌سالن‌صدای. ‌ورود بلند‌بلند‌‌قبل‌از

‌می‌عده ‌جلب ‌را ‌همه ‌توجه ‌متوجه‌‌ای ‌بعد ‌کمی ‌که کند.

هستند‌که‌به‌میان‌‌نمایش‌شویم‌این‌افراد،‌خود‌بازیگران‌می

‌به‌زیبایی‌به‌آن‌مردم‌می ‌کارشان‌را ‌بروشور ‌تقدیم‌‌آیند‌و ها

‌تماشاگر‌ذهن‌کار،‌آغاز‌همان‌از‌کارگردان‌یعنی‌کنند.‌این‌می

‌قرار‌که‌انگیزد‌بر‌می‌را‌هایی‌هوشیاری‌او‌در‌و‌کند‌می‌آماده‌را

‌ببیند‌را‌هایی‌دیدنی‌و‌بشنود‌هایی‌گفتنی‌است ‌و‌ها‌گفتنی.

‌اما‌شود.‌می‌ها‌آن‌کردن‌پنهان‌بر‌سعی‌بسا‌چه‌که‌ییها‌دیدنی

‌.کرد‌تجویز‌برایش‌توان‌ینم‌نیز‌را‌درمانی‌نشود،‌برمال‌اگر‌درد

و‌در‌ردیف‌دوم‌نشستم‌تا‌خوب‌همه‌‌به‌محل‌اجرا‌داخل‌شدم

با‌‌کامالاشاره‌کردم،‌من‌‌قبالطور‌که‌‌چیز‌را‌ببینم.‌چون‌همان

‌در ‌بودم. ‌آشنا ‌قبل ‌از ‌اثرنمایشی ‌ابتدایی‌‌این ‌دقایق همان

‌آنجایی ‌از ‌نمایش، ‌رشته‌شروع ‌و‌‌که ‌ترجمه ‌من ‌تخصصی ی

‌به ‌بازیگر، ‌لحن ‌شنیدن ‌با ‌است، ‌خودمانی‌‌آموزش‌زبان قول

‌ ‌را ‌فارسی ‌بازیگر، ‌خوردم. ‌توذوقی ‌ضرب‌‌دار‌لهجهبسیار ‌با و

کرد؛‌که‌حاکی‌از‌عدم‌تسلط‌وی‌به‌‌آهنگ‌خاصی‌صحبت‌می

های‌‌فظ‌کردن‌اسم‌شخصیتزبان‌فارسی‌بود.‌از‌سوی‌دیگر،‌تل

‌زیاد‌ ‌شاید ‌یا ‌و ‌نبود ‌خوشایند ‌بازیگر ‌برای ‌زیاد ‌انگار روسی

‌)‌مقوله‌به ‌خاص ‌اسامی ‌تلفظ ‌اهمیتی‌Proper nounsی )

گذشت.‌البته‌با‌ورود‌سایر‌‌داده‌نشده‌بود.‌و‌سرسری‌از‌آن‌می

نیز،‌غیر‌‌ها‌آنبازیگران‌مشخص‌شد‌که‌موارد‌ذکر‌شده‌برای‌

‌ ‌صدق ‌نفر، ‌دو ‌یکی ‌از‌‌میاز ‌یکی ‌اینجاست ‌جالب کرد.

ی‌‌های‌دهه‌شبیه‌به‌فیلم‌فارسی‌کامالای‌‌ها‌با‌لهجه‌شخصیت

‌می ‌صحبت ‌پنجاه ‌و ‌این‌‌چهل ‌مورد ‌در ‌بعدی ‌نکته کرد.

‌نقش‌ ‌بخصوص‌خود ‌بازیگران‌و ‌حد ‌فعالیت‌بیش‌از نمایش،

‌درحالی ‌بود. ‌دادم،‌‌آبلوموف ‌توضیح ‌باال ‌که ‌مطالبی ‌طبق که

عار‌است‌که‌به‌زور‌حاضر‌به‌‌بل‌و‌بیتن‌کامالآبلوموف‌فردی‌

تکان‌خوردن‌از‌جایش‌است‌و‌جورابش‌را‌نیز‌نوکرش،‌زاخار،‌

‌می ‌‌پایش ‌موضوع ‌این ‌نمایش ‌این ‌در ‌انگار ‌اما ‌کامالکند.

‌کردن ‌شلوغ ‌با ‌فقط ‌و ‌بود ‌در‌‌فراموش‌شده ‌سعی ‌زیاد های

‌ ‌کار ‌این ‌که ‌داشتند. ‌تماشاچی ‌کردن ‌اصل‌‌کامالسرگرم با

‌ ‌متفاوت ‌چندین‌داستان ‌خواندن ‌با ‌تنها ‌که ‌داستانی بود.

‌توان‌در‌خود‌احساس‌کرد.‌صفحه‌از‌آن‌حس‌کرختی‌را‌می

‌به‌ ‌نوبت ‌بگذریم، ‌که ‌بازیگران ‌بازی ‌و ‌بیان ‌لحن، ‌مقوله از

‌می ‌گریم ‌و ‌نور ‌صحنه، ‌طراحی ‌لباس، ‌از‌‌طراحی ‌قبل رسد.

‌که‌گروهی‌جوان‌بدون‌هیچ‌‌واقعاهرچیزی‌ جای‌تقدیر‌دارد

‌این‌حد‌هم‌از‌عهدهپشتوانه‌مالی‌ت ‌‌ا ‌اما ‌برآمدند. ‌قطعای‌کار

کار‌‌برای‌هر‌بخش‌فردی‌متخصص‌در‌آن‌زمینه‌را‌به‌اگر‌گروه

‌رفت.‌گرفت،‌کیفیت‌نمایش‌به‌مراتب‌باالتر‌می‌می

‌ترقی‌ ‌و ‌پیشرفت ‌شاهد ‌روز ‌هر ‌امیدوارم درهرصورت،

باشیم‌و‌امیدوار‌باشیم‌به‌اجراهای‌‌استانمانهای‌نمایشی‌‌گروه

چنین‌بر‌اساس‌آثار‌ادبی‌‌هایی‌این‌تر‌از‌نمایش‌کیفیتبهتر‌و‌با

‌■ ی‌دنیا.‌برجسته

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 093

شهر سنندج‌کتاب کال کافهدر «بلوموفآ»جلسه نقد و تحلیل نمایش گزارش ‌«زانا‌خسروی»‌‌

‌ ‌ماه، ‌دی ‌هفتم ‌دوشنبه، ‌ادامه‌کافهروز ‌در ‌کال، ی‌‌کتاب

موف‌و‌ای‌را‌به‌ابلو‌فرهنگی‌خود،‌جلسه‌یها‌تیفعالها‌و‌‌برنامه

با‌حضور‌کارگردان،‌‌کهابلومویسم‌اختصاص‌داد.‌در‌این‌جلسه‌

نقد‌‌بهبازیگران‌و‌عوامل‌نمایش‌ابلوموف‌برگزار‌شد،‌حاضرین‌

.و‌تحلیل‌این‌اثر‌پرداختند

‌ ‌بذرافکن؛ ‌فواد ‌جلسه، ‌ابتدای ‌و‌‌بهدر ‌گر ‌تحلیل عنوان

‌ ‌شخصیت‌مورد‌در‌را‌بحثی‌مفصل‌صورت‌به منتقد‌هنری،

‌رویکردی‌با)‌ابلوموف‌شناختی‌هستی‌نگاه‌و‌دیدگاه‌ابلوموف،

د.‌سپس‌آرین‌ذوالفقاری؛‌کارگردان‌و‌بازیگر‌دا‌هیارا(‌هیدگری

‌ ‌این ‌انتخاب ‌دالیل ‌و ‌ضرورت ‌از ‌ابلوموف، ‌نوع‌اثر، نمایش

.گفت‌خود‌هنری‌رویکرد‌و‌برداشت

‌ ‌نگاه ‌با ‌و ‌استقبال ‌ضمن ‌حاضرین ‌پایان و‌‌دگرانهییتادر

‌ ‌ابلومو‌بهمثبت ‌نمایش ‌دربارهکلیت ‌را ‌سواالتی ‌نگاه‌‌ف، ی

‌ ‌نوع ‌ها‌یبازکارگردان، ‌شخصیت‌‌یها‌برداشت، ‌از متفاوت

‌ ‌و‌بذرافکن‌ذوالفقاری،‌طرف‌از‌که‌کردند‌مطرح ابلوموف‌و...

‌پاسخ‌زادگان‌پاریاب‌فربد‌ابلوموف؛‌شخصیت‌بازیگر‌همچنین

.شد‌داده

در‌این‌جلسه،‌عبارت‌بود‌از؛‌‌شدهترین‌مباحث‌مطرح‌‌عمده

‌ش ‌نمایش،‌واکاوی ‌و ‌رمان ‌در ‌آن ‌تفاوت ‌و ‌ابلوموف خصیت

‌ ‌مربوط ‌مباحث ‌آسایی، ‌تن ‌و ‌بطالت ‌گرایی، ‌بهمصرف

...،‌میزانسن‌وها‌یبازکارگردانی،‌نوع‌و‌سبک‌

ی‌‌ذکر‌است‌نمایش‌ابلوموف،‌بر‌اساس‌نمایش‌نامه‌بهالزم‌

‌ ‌‌ی‌هیکوولمارسل ‌رمان‌‌کهفرانسوی، ‌از ‌است ‌اقتباسی خود

‌روسی ‌گنچاروف ‌ایوان ‌پایانی‌مشهور ‌روزهای ‌در ‌و ‌امسال ،

‌صحنهروی‌‌بهآذرماه،‌توسط‌گروه‌تئاتر‌تیک‌تاک،‌در‌سنندج‌

.رفت

‌ ‌اولین ‌در ‌ذوالفقاری ‌عنوان‌‌ی‌تجربهآرین ‌به ‌خود جدی

نمایش‌که‌برای‌اولین‌بار‌بعداز‌‌نیا‌کارگردان‌بسیار‌موفق‌بود.

‌شد‌و‌با‌طراحی‌فوق‌العاده‌ای‌که‌انجام‌ انقالب‌اسالمی‌اجرا

‌ب ‌داده ‌کرد، ‌زده ‌شگفت ‌را ‌خود ‌مخاطبین ‌نیتر‌کوچکود،

آن؛‌شروع‌این‌نمایش‌در‌سالن‌انتظار‌بود،‌چیزی‌که‌‌ی‌نمونه

.هاست‌شینمابرخالف‌روال‌معمول‌در‌بیشتر‌

بازیگران‌نمایش‌ابلوموف‌از‌نسل‌جوان،‌پر‌انگیزه‌و‌تحصیل‌

‌‌ی‌کرده ‌آینده ‌در ‌که ‌نسلی ‌هستند، ،‌تواند‌یمتئاترسنندج

،‌تئاتراستان‌را‌نجات‌دهد.‌اما‌متأسفانه‌ی‌ستهنشکشتی‌به‌گل‌

‌نسل‌پیشین‌و‌پیشکسوت‌تئاتر‌کردستان،‌حضور

و‌گاهی‌هم‌مانع‌‌رندیگ‌ینمافراد‌جدید‌و‌نسل‌تازه‌را‌جدی‌

.شوند‌یمکار‌آنان‌

به‌عنوان‌نمونه‌درهمین‌جلسه‌نقد‌و‌بررسی‌تئاتر‌ابلوموف‌

‌د ‌وجود ‌با ‌سنندج ‌شهر ‌تئاتر ‌پیشکسوتان ‌از عوت‌هیچکدام

.شدنشان،‌حضور‌نداشتند

‌یها‌شینما‌نیتر‌شاخصیکی‌از‌‌توان‌یمنمایش‌ابلوموف‌را‌

‌ ‌با ‌که ‌نمایشی ‌دانست، ‌استان ‌اخیر ‌سال ‌یها‌چارچوبچند

‌بسیار ‌امروزی ‌و ‌مدرن ‌گروه‌‌تئاتر ‌متأسفانه ‌اما ‌بود، منطبق

‌یها‌یمهر‌بی‌اجرا‌و‌سازی‌آماده‌جریان‌در اجرایی‌این‌تئاتر‌

‌دید‌را‌فراوانی ‌به‌نفر‌‌61ی‌ماهه‌‌۹تالش‌اینکه‌جمله‌از. ،0‌

‌ ‌که ‌شد، ‌ختم ‌استان‌‌ی‌نمونهاجرا ‌در ‌فقط ‌را ‌اتفاقات این

دیگر‌و‌شهرهای‌‌یها‌استاندر‌‌چراکه‌دید.‌توان‌یمکردستان‌

‌کمتر‌از‌ ‌اجراهای‌عمومی‌یک‌نمایش‌هیچگاه ‌تئاتر، فعال‌در

!اجرا‌نیست‌6۹

‌ب ‌که ‌سالنی ‌سنندج، ‌در ‌که ‌است ‌آور ‌تأسف ‌نام‌بسیار ه

‌در‌"تئاترشهر" ‌هیچگاه ‌شده، ‌گذاری ‌نام ‌فجر ‌مجتمع ‌در ،

!خدمت‌تئاترشهر‌نبوده

‌همین‌ ‌کرد، ‌متمایز ‌را ‌نمایش‌ابلوموف ‌که ‌نکاتی ‌دیگر از

‌استان‌نبودش‌ ‌تئاتر ‌چیزی‌که‌در ‌بررسی‌بود، نشست‌نقد‌و

.بسیار‌محسوس‌است

‌متن‌ ‌تحلیل ‌و ‌ابتدایی ‌تمرینات ‌که ‌است ‌ذکر ‌به الزم

‌گ ‌توسط ‌کال‌نمایش، ‌کتاب ‌کافه ‌میزبانی ‌به ‌بازیگران، روه

.انجام‌شد

جوان‌و‌پیشرو‌تئاتر‌استان‌آرزوی‌‌یها‌گروهدر‌پایان‌برای‌

‌و‌ ‌تعامل ‌سمت ‌به ‌تئاتر ‌فضای ‌امیدوارم ‌و ‌دارم موفقیت

‌کردستان‌ ‌تئاتر ‌در ‌خالی‌آن ‌جای ‌چیزی‌که ‌برود، همکاری

■‌.بسیار‌نمایان‌است

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 093

عماری مغرب عربینگاهی به تولیدات سینمای است ‌«زینب‌گلستانی»‌صیتلخترجمه‌و‌‌«گی‌هنبل»‌

‌02گی‌هنبل

سینمای‌دوران‌استعمار‌و‌شرح‌واقعیات‌اجتماعی‌جاری‌در‌

که‌امکان‌بررسی‌‌دینما‌یممستعمرات،‌موضوعی‌همواره‌جالب‌

،‌و‌آن‌در‌شرایطی‌که‌کند‌یمچگونگی‌نگاه‌به‌دیگری‌را‌فراهم‌

‌ ‌نگاهی ‌فریفته ‌‌اساسااروپاییان ‌محور ‌آثار‌اند‌بودهسوژه ‌از .

‌ ‌حوزه ‌این ‌در ‌درآمده ‌تحریر ‌به ‌کتاب‌‌توان‌یمارزشمند به

‌استعماری ‌بوالنژه691۹)‌08سینمای ‌پیر ‌نمود،‌‌69( اشاره

اثری‌که‌با‌نگاهی‌نافذ‌تولیدات‌سینمایی‌

‌قرار‌ ‌مطالعه ‌مورد ‌را ‌عربی ‌مغرب حوزه

.‌متن‌زیر‌ترجمه‌مقدمه‌این‌کتاب‌دهد‌یم

‌از‌گی‌هنبل‌است.

‌نقادانه ‌و ‌دقیق ‌از‌‌تحلیل ‌بوالنژه پیر

‌که‌ ‌عربی، ‌مغرب ‌استعماری سینمای

نگاهی‌است‌نو‌به‌تولیداتی‌که‌به‌خوبی‌شناخته‌نشده‌و‌یا‌از‌

‌ ‌کتاب‌موریساند‌رفتهیادها ‌دهنده ‌ادامه ‌واقع‌مکمل‌و ‌در ،-

‌بتی ‌ویو‌68روبرت ‌کلود ‌عنوان66و ‌با زیر‌‌یها‌نیدورب‌،

الجزیره‌منتشر‌شده‌در‌‌69۹2است‌که‌در‌سال‌‌99خورشید

‌است.

‌ ‌برای ‌باشد ‌مشوقی ‌اثر ‌این که‌‌ییها‌جشنوارهامیدواریم

ارائه‌دهد‌‌ییها‌لمیفای‌تا‌حد‌امکان‌کامل‌را‌از‌‌بتوانند‌تاریخچه

‌که‌هنوز‌در‌دسترس‌هستند.

‌ ‌تولید ‌واقع، ‌میان‌‌668در ‌عربی ‌مغرب ‌در ‌بلند فیلم

‌‌سال ‌‌6966های ‌6926و ‌نظر ‌به ‌عجیب ‌اتقاقی .‌رسد‌یم،

‌هم ‌یادآور ‌کتاب ‌نویسنده ‌که ‌این‌شود‌یمانگونه ‌از ‌بسیاری ،

‌‌ها‌لمیف ‌ضمنی‌62ایتوحتی ‌نژادپرستی ‌دلیل ‌به ‌صادق، ی

‌ ‌‌ها‌یپدرساالرحاضر، ‌یا ‌به‌‌یها‌شهیاندو ‌طلبانه، جنگ

.‌با‌در‌نظر‌گرفتن‌اند‌گشتهغیرقابل‌تحمل‌بدل‌‌بایتقرتولیداتی‌

‌ ‌این ‌تمامی ‌استثنا، ‌‌ها‌لمیفچندین باستان‌‌یاه‌بازماندهچون

،‌که‌در‌آن‌اروپا‌خود‌را‌قادر‌رسند‌یمشناختی‌دوره‌ای‌به‌نظر‌

،‌تسلطی‌که‌به‌بهانهکرد‌یمبه‌تسلطی‌همیشگی‌بر‌دنیا‌تصور‌

17

GUY HENNEBELLE 18

Le Cinéma colonial 19

Pierre Boulanger 20

Maurice-Robert Bataille 21

Claude Veillot 22

Cameras sous le soleil 23

Itto

.‌در‌این‌شرایط‌افتی‌یمجامعیت‌تمدن‌اروپایی‌مشروعیت‌

‌به‌تفکر‌ ‌را ‌ما ‌بوالنژه ‌انواع‌‌ی‌دربارهاست‌که‌اثر‌پیر برخی‌از

‌دار ‌وامی ‌معاصر ‌مغالطه‌سینمای ‌یا ‌و ‌تصنعی ‌ویژگی ‌که د

‌آمیزشان‌هنوز‌بر‌بسیاری‌افراد‌پوشیده‌است.

‌توجه‌ ‌جلب ‌کتاب ‌این ‌خوانش ‌در ‌که ‌عنصری نخستین

‌است.‌ها‌،‌غیاب‌کارگردانان‌بومی‌در‌تولید‌فیلمکند‌یم

،‌معروف‌61به‌استثنای‌کارگردان‌تونسی‌یهودی،‌البر‌ساماما

‌ ‌‌6۹«چیکلی»به ‌سال ‌در ‌فیلم‌6961که ،

و‌عنوان‌عین‌الغزال‌با‌عنوان‌عربی‌‌بلندی

به‌روی‌پرده‌برد،‌و‌‌96دختر‌کارتاژفرانسه‌

‌همچون‌ ‌خاص ‌موارد ‌برخی ‌چنین هم

‌گریبی ‌سال‌‌61مصطفی ‌در ‌که الجزایری

‌همت‌69۹6 ‌کوتاه ‌فیلم ‌دو ‌تولید ‌به ،

‌سینماگر‌ ‌هیچ ‌تلویزیونی، ‌کارگردانان ‌از ‌جمعی ‌و گماشت

‌ ‌استعماری ‌دوران ‌در ‌عربی ‌مغرب ‌دوربین‌غیراروپایی به

دسترسی‌نداشت.‌این‌مسئله‌بیانگر‌واهمه‌مقامات‌فرانسوی‌از‌

مشاهده‌بومیانی‌است‌که‌از‌وسیله‌ای‌ویرانگر‌در‌بیان‌شرایط‌

،‌در‌حالی‌که‌سعی‌در‌برند‌یمحقیقی‌زندگی‌مردمانشان‌بهره‌

بی‌‌60از‌میان‌برداشتن‌پیش‌انگاشتهای‌تصویری‌اگزوتیسمی

‌سال‌ ‌در ‌تنها ‌تربیت‌‌69۹0ارزش‌داشتند. ‌پاریس‌به ‌که بود

‌ها‌یریالجزاسینماگرانی‌مسلمان‌اقدام‌کرد:‌پانزده‌تن‌از‌میان‌

‌موسسه‌ ‌به ‌ای‌فشرده ‌دوره ‌برای‌طی‌کردن ‌و انتخاب‌شده

‌این‌I.D.H.E.Cمطالعات‌عالی‌سینمایی‌) ‌اما ‌اعزام‌شدند. )

‌بایتقرنمایش‌نو‌استعماری‌وسعتی‌گسترده‌تر‌داشت،‌چرا‌که‌

‌ ‌این ‌و‌تمامی‌منتخبان ‌درسشان ‌شدن ‌محض‌تمام ‌به دوره،

پس‌از‌کسب‌دانش‌الزم،‌از‌ژنو‌عازم‌تونس‌شده‌و‌خود‌را‌در‌

‌یافتند. (FLNآزادی‌ملی‌)‌ی‌جبههخدمت‌

تا‌دوران‌استقالل،‌نمایش‌واقعیت‌اجتماعی‌کشورهای‌واقع‌

‌بخصوص‌ ‌و ‌غربی، ‌سینماگران ‌به ‌تنها ‌عربی، ‌مغرب در

‌ ‌داشت. ‌اختصاص ‌دو‌ایشا‌یها‌لمیففرانسویان، ‌سرعت ‌به ن

تمامی‌‌بایتقر،‌نخست‌اینکه‌کند‌یمممسئله‌را‌به‌ذهن‌متبادر‌

24

Albert Samama 25

Chikly 26

La fille de Carthage 27

Mustapha Gribi 28

Exotisme :به انگلیسیExoticism ها نیزمسر: عالقه به

و مردم بیگانه.

‌خوانش‌ ‌در ‌که ‌عنصری نخستین‌ ‌توجه ‌جلب ‌کتاب ،‌کند‌یماین

‌تولید‌ ‌در ‌بومی ‌کارگردانان غیاب ها‌است.‌فیلم

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 092

از‌نظر‌کیفیت‌زیبایی‌شناختی‌تولیداتی‌ضعیف‌هستند،‌‌ها‌آن

‌ ‌تولید ‌به ‌بزرگ‌خود ‌نویسندگان ‌اینکه ‌دوم بلند‌‌یها‌لمیفو

‌در‌ ‌نویسندگان ‌این ‌بود، ‌ممکن ‌آیا ‌نیامدند. ‌نائل استعماری

رار‌گرفته‌باشند،‌چرا‌که‌بر‌این‌ق«‌نگاهی‌بی‌اعتماد»معرض‌

کارها‌مهر‌همدستی‌و‌یا‌الاقل‌خشنودی‌استعمارگران‌خورده‌

‌بود؟

‌این‌کتاب‌به‌چشم‌ ‌نحوه‌خورد‌یمدومین‌موردی‌که‌در ،

‌و‌در‌وهله‌اول‌مسلمانان‌است.‌ها‌تیشخصنمایش‌

کمک‌کند،‌که‌در‌‌به‌فهم‌جایگاهی‌تواند‌یمای‌‌ذکر‌لطیفه

به‌اعراب‌اختصاص‌داده‌‌عمداو‌یا‌‌سهواتولیدات‌مغرب‌عربی‌

‌برای‌ ‌یک‌اروپایی ‌آفریقا، ‌شمال ‌در ‌ای ‌منطقه ‌در ‌بود: شده

‌مراجعه‌ ‌کالنتری ‌به ‌تصادفی گزارش

‌تعداد‌کند‌یم ‌که ‌افسری ‌پاسخ ‌در ‌او .

‌ ‌جویا ‌نهایت‌شود‌یمقربانیان‌حادثه‌را ‌در ،

یک‌مرد‌و‌دو‌:‌»دیگو‌یممعصومیت‌چنین‌

‌عرب ‌ق«. ‌در ‌بومی ‌فرد ‌نگاری الب‌شمایل

‌ ‌انجام ‌بی‌ریا ‌و .‌گرفت‌یماین‌اذعان‌ساده

‌ ‌یادآور ‌ضمنی ‌طور ‌به ‌جامعه‌‌ییها‌لمیفاین‌مسئله است‌که

‌چندین‌ ‌و ‌کالن( ‌یا ‌)خرد ‌ارباب ‌گروه ‌یک ‌به ‌را استعماری

.‌آیا‌مجلس‌الجزایر‌جایگاهی‌برای‌کنند‌یمتقسیم‌«‌بشر-فرو»

‌؟گرفت‌ینماروپاییان‌و‌جایگاهی‌دیگر‌برای‌مسلمانان‌در‌نظر‌

‌چه‌در‌کشوری‌بیگانه‌و‌چه‌در‌کشور‌ مردم‌مغرب‌عربی،

‌قاب‌دوربین‌اروپاییان‌ ‌در ‌کاریکاتوروار ‌چهره ‌دو ‌با خودشان،

‌مساجد،‌شدند‌یمحاضر‌ ‌و ‌شترها، ‌همچون‌درختان‌نخل، ‌یا :

‌تقلیل‌ ‌چون‌‌افتندی‌یمبه‌دکوری‌ساده ‌یا نادان‌‌ییها‌انسانو

عتراض‌علیه‌را‌به‌ا‌ها‌آنکه‌شرارت‌فطریشان‌‌شدند‌یمتصویر‌

‌ ‌سوق ‌فرانسه ‌تمدنی ‌ماموریت ‌خیرخواهانه .‌داد‌یماقدامات

مردمانی‌عمامه‌به‌سر،‌با‌نگاهی‌حیله‌گر،‌ریشی‌بزی‌و‌‌ها‌نیا

‌افراطی‌گری‌مذهبیشان‌همواره‌ ‌واسطه ‌به ‌که نامرتب‌بودند

‌ ‌خنجر ‌کشیدن ‌بیرون ‌که‌‌شان‌دهیخمآماده ‌بودند ‌غالفی از

د.‌خالصه‌اینکه‌عرب‌یا‌همیشه‌از‌کمربند‌ردایشان‌آویزان‌بو

‌ ‌یا ‌و ‌است ‌احمق ‌و ‌گرسنه ‌ای ‌انگارانه ‌ساده ‌طرز ‌اساسابه

‌ ‌و ‌فریبکار. ‌و ‌جو ‌ستیزه ‌ها‌زنموجودی ‌قالب ‌در ،‌ها‌رقاصه،

‌.شوند‌یمو‌قماربازانی‌با‌نگاهی‌فریبنده‌نمایانده‌‌ها‌فاحشه

‌؟ها‌ییاروپااما‌

نژادی‌‌یها‌گروهجالب‌است‌اشاره‌شود‌شخصیت‌غالب‌در‌

،‌فردی‌است‌فروپایه‌و‌در‌جستجوی‌امنیتی‌سحرآمیز‌در‌ها‌آن

مستعمرات‌که‌به‌او‌امکان‌توسعه‌نوعی‌از‌رده‌بندی‌اجتماعی‌

‌ ‌نشان‌‌دهد‌یمرا ‌برایش ‌فرانسه ‌حکومت ‌اصلی ‌مقر ‌در که

‌و‌اما‌در‌دینما‌یمدشمنی‌و‌ناخوشایند‌ نخست‌سرباز‌‌ی‌وهله.

:‌شن‌داغ‌مینیب‌یم‌ها‌ترانه،‌چنانکه‌در‌شدیاند‌یمهنگ:‌با‌خود‌

‌به‌ ‌اهلی‌که‌یا ‌فرزند‌نا ‌چه‌بوی‌خوشی‌داشت. ‌بود، چه‌زیبا

‌ای‌ ‌خانواده ‌یا ‌پایتخت ‌از ‌فرار ‌به ‌اشتباهاتش‌مجبور واسطه

‌ ‌را ‌او ‌آبرویی ‌ترس‌بی ‌از ‌عشق‌اند‌راندهاست‌که ‌غم ‌به ‌یا ،

‌گروه‌ ‌میان ‌در ‌تا ‌است ‌صدد ‌در ‌اینک ‌است، ‌شده گرفتار

راه‌رهایی‌را‌بیابد.‌فیلمی‌‌،«شکار‌نااهالن»سربازان‌بیگانه‌و‌با‌

‌فیدر ‌ژک ‌‌69از ‌عنوان ‌بزرگبا ‌این‌28(6921)‌بازی ‌از ،

.‌اینک‌شرایط‌صاحب‌یک‌بار‌را‌دیگو‌یمآرزوهای‌واهی‌سخن‌

‌زیر‌ ‌خیس‌عرق ‌ابسنث، ‌در ‌غرق ‌باره، ‌شکم ‌مردی ببینیم:

‌ ‌در ‌را ‌تاریخ ‌بدون ‌روزهایی ‌که ‌آفریقا، ‌ییها‌محلهآفتاب‌داغ

ه‌تعدادی‌سفید‌پوست‌)که‌با‌این‌،‌محله‌ای‌کگذراند‌یمشلوغ‌

‌ ‌‌ها‌آنحال ‌مینیب‌ینمرا ‌و ‌ییها‌عرب(

‌ ‌در ‌مرموز ‌و زندگی‌‌ها‌آندورافتاده

‌بر‌کنند‌یم ‌او ‌است ‌ممکن ‌چنین ‌هم .

دخترانی‌حکم‌راند‌که‌در‌حال‌کشبافی‌در‌

‌رنگ‌ ‌که ‌نظامیانی‌بودند ‌گروهی‌از انتظار

‌تشنه‌ ‌و ‌سبزه ‌خدایان، ‌چون پوستشان

هایی‌«‌جبل»ه‌طی‌چندین‌ماه‌رژه‌در‌حضوری‌زنانه‌بودند‌ک

‌صعب‌العبور‌از‌ایشان‌دریغ‌شده‌بود.

‌اروپایی‌ ‌جامعه ‌توصیف ‌برای ‌چیز ‌هر ‌بیش‌از ‌که صفتی

«‌احمق»،‌صفت‌رسد‌یمحاضر‌در‌مستعمرات‌مناسب‌به‌نظر‌

‌ ‌که ‌کوچک ‌جهان ‌این ‌قهرمانان ‌طور‌‌اش‌یهستاست. به

ه‌خورده‌مستقیم‌به‌بهره‌وری‌فزاینده‌از‌مردم‌مغرب‌عربی‌گر

‌حتی‌سربازان‌ ‌به‌ندرت‌قابل‌احترام‌و‌ستایش‌هستند، است،

‌ ‌از ‌دور ‌به ‌چون‌‌منحصرا‌یها‌تیفعالهنگ، جنگجویانه،

‌زندگی‌‌یها‌تیشخص ‌تسلط‌بر ‌از ‌ناتوان عروسکی‌مضحک‌و

،‌ها‌چهره.‌آیا‌باید‌در‌این‌نمایشگاه‌تاریک‌شوند‌یمخود،‌تصویر‌

لتی‌نهادین‌نظم‌به‌دنبال‌جلوه‌ای‌از‌کسب‌آگاهی‌از‌بی‌عدا

استعماری‌بود؟‌و‌یا‌به‌دنبال‌نشانه‌ای‌از‌آگاهی‌نادرستی‌بود‌

‌پیش‌ ‌آلود ‌ای‌رمز ‌گونه ‌به ‌نفی‌‌یها‌فرضکه ‌را ‌خود ایجاد

و‌راه‌نجات‌را‌در‌زندانی‌کردن‌خود‌در‌میان‌دکورها‌و‌‌کرد‌یم

هم‌چنین‌از‌رواج‌‌توان‌یم؟‌آیا‌جست‌یمقراردهایی‌اگزوتیک‌

یاست‌استعماری،‌سوال‌کرد‌که‌سوق‌اسطوره‌رهایی،‌یعنی‌س

‌همراهی‌ ‌از ‌گسست ‌سوی ‌به ‌فرانسوی ‌جامعه ‌وارثان دهنده

‌خدمت‌ ‌در ‌خود ‌رستگاری ‌یافتن ‌برای ‌بورژوازی اخالق

‌جامعه‌مغرب‌عربی‌به‌«‌فرانسه‌نیتر‌بزرگ» ‌نظر‌من، ‌از بود؟

به‌خوبی‌‌تواند‌یماستعماری‌‌یها‌لمیفتصویر‌کشیده‌شده‌در‌

29

Jacques Feyder 30

Le Grand Jeu

مردم‌مغرب‌عربی،‌چه‌در‌کشوری‌‌با‌ بیگانه‌و‌چه‌در‌کشور‌خودشان،‌قاب‌ ‌در ‌کاریکاتوروار ‌چهره دو

.شدند‌یمدوربین‌اروپاییان‌حاضر‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 093

‌رو ‌رویکردی ‌مطالعه ‌قرار‌مورد ‌سیاست ‌و ‌اجتماع ‌از انکاوانه

‌گیرد.

خود‌در‌خدمت‌امور‌‌ی‌نوبهبه‌‌ها‌لمیفپرسشی‌دیگر:‌آیا‌این‌

‌استعمارگری‌کشورهای‌مغرب‌عربی‌قرار‌گرفتند؟

‌در‌رابطه‌با‌تعدادی‌از‌این‌ بپذیریم،‌‌ها‌لمیفاگر‌این‌امر‌را

‌ ‌نظر ‌بسیار‌‌رسد‌ینمبه ‌تعداد ‌عهده ‌بر ‌آشکارا ‌ماموریت این

‌ ‌از ‌‌یها‌لمیفزیادی ‌باشد ‌شده ‌گذاشته ‌در‌‌–داستانی الاقل

‌ ‌تاثیر ‌به ‌مربوط‌‌ها‌آنآنچه ‌مسلمان ‌جامعه ‌برای‌شود‌یمبر .

‌ ‌این ‌از ‌بردن ‌ها‌لمیفبهره ‌شعارهای‌‌معموال، ‌با مستندهایی

‌ ‌تهیه ‌این‌شد‌یمسنگین ‌آنچه ‌‌ها‌لمیف. ‌متمایز ،‌ساخت‌یمرا

‌ ‌از ‌برخی ‌مقامات‌‌ها‌آنممنوعیت ‌سوی از

‌بود ‌استعماری ‌که ‌چرا ساخته‌‌یها‌لمیف،

‌دگرگون‌ ‌دلیل ‌به ‌عربی، ‌مغرب ‌در شده

ساختن‌اغراق‌آمیز‌واقعیت‌و‌یا‌ارائه‌نگرشی‌

‌ ‌به ‌نسبت ‌ضامن‌‌یها‌ارتشمنفی اشغالگر

‌استعماری، ‌نظام ‌توانست‌یم‌بقای

‌را‌در‌میان‌مخاطبان‌غیر‌اروپایی‌برانگیزد.‌ییها‌واکنش

‌ ‌عوض، ‌در‌توان‌ینمدر ‌را ‌اگزوتیسم ‌این مقابله‌‌تاثیر

‌احساس‌برتری ‌با ‌غربی ‌فرانسوی‌و ‌دلیل‌‌بینندگان ‌به خود،

‌چنین‌ ‌هم ‌و ‌عربی ‌مغرب ‌جامعه ‌از ‌ایشان ‌جهل ‌از آگاهی

‌با‌ ‌ارتباط ‌بی ‌که ‌جهلی ‌انگاشت، ‌نادیده ‌آفریقایی، جامعه

گسترش‌فزاینده‌تصاویر‌کلیشه‌ای‌نادرست‌نبود.‌همانگونه‌در‌

‌‌یها‌لمیف ‌سرخپوستان ‌مقاومت ‌فایده ‌از سوالی‌وسترن

استعماری‌نیز‌از‌هستی‌و‌یا‌آمال‌بومیان‌‌یها‌لمیف،‌در‌شد‌ینم

‌ای‌ ‌نکته ‌به ‌رابطه ‌این ‌در ‌بوالنژه، ‌پیر ‌نبود. ‌مطرح سوالی

‌فسکور ‌هانری ‌از ‌‌26درخشان ‌تبلیغات‌کند‌یماشاره ‌این .

سینمایی‌به‌واسطه‌تاثیرات‌خود‌به‌ادبیاتی‌غیر‌مردمی‌متصل‌

‌بود.‌که‌در‌آن‌زمان‌در‌حال‌شکوفایی‌شد‌یم

‌ ‌سایر ‌میان ‌کاربردی»‌یها‌جنبهاز ‌تولیدات‌« این

‌ ‌یافته ‌بازنمایی‌منفی‌نظام ‌به ‌باید دو‌‌یها‌ازدواجاستعماری،

‌مناظره ‌چون ‌که ‌کرد ‌اشاره ‌غیر‌‌ملیتی ‌عملی ‌از ‌ناممکن ای

‌ ‌جلوه ‌‌کرد‌یماخالقی ‌بار‌‌لزوماکه ‌فاجعه ‌شرایطی به

‌دیانجام‌یم ‌عرب ‌زن ‌حال، ‌این ‌با ‌هزار‌توانست‌یم. توی‌در

خوشایند‌محله‌ای‌بدنام‌که‌در‌آن‌بدنامی‌امری‌پسندیده‌بود،‌

به‌عنوان‌چاشنی‌گاه‌گاه‌زندگی‌جنسی‌شهرواندان‌نژاد‌برتر،‌

‌به‌خدمت‌گرفته‌شود.

‌کارکرد‌ بدین‌ترتیب‌همانگونه‌که‌پیر‌بوالنژه‌معتقد‌است،

‌ ‌رنگ‌و‌‌یها‌لمیفاساسی ‌ارائه ‌آفریقا، ‌شمال ‌در ‌شده ساخته

31

Henri Fescourt

خونین،‌شهوت‌بار‌و‌‌یها‌داستاناسطه‌تعریف‌بویی‌محلی،‌به‌و

‌نیز‌ ‌امروزه ‌اعراب‌که ‌چهره ‌تغییر ‌غیاب‌یا ‌بود. ‌راز ‌و ‌رمز پر

شاهد‌آن‌هستیم،‌در‌ادبیات‌نیز‌موج‌می‌زند.‌به‌یاد‌دارم‌در‌

الجزایر‌در‌همایشی‌با‌حضور‌احمد‌طالب‌شرکت‌کردم‌که‌هم‌

‌کا ‌البر ‌تاثیرات ‌از ‌پرده ‌بی ‌او ‌است: ‌فرهنگ ‌وزیر مو‌اکنون

‌ ‌در‌‌گفت‌یمسخن ‌را ‌ایشان ‌از ‌صحبت ‌وی ‌عقیده ‌به که

‌‌ها‌روزنامه ‌در ‌هرگز ‌و ‌از‌‌شیها‌کتابغنیمت‌شمرده سخنی

به‌میان‌نیاورده‌بود.‌برای‌اثبات‌این‌ادعا،‌احمد‌طالب‌به‌‌ها‌آن

‌ ‌در ‌مسلمان ‌مردم ‌‌۱9طاعونغیاب ‌این‌‌کرد‌یماشاره ‌با که

‌وهران‌ ‌شهر ‌هزارانگذرد‌یمحال‌در ‌یعنی‌شهری‌که سال‌‌،

‌مثال‌بعدی‌کنند‌یممسلمان‌در‌آن‌زندگی‌ ،

او‌نسبت‌دادن‌نقش‌قاتل‌به‌فردی‌عرب‌در‌

بود.‌۱۱بیگانه

‌تمام‌ ‌که ‌نیست ‌مشخص ‌امروزه اما

در‌سرزمینی‌ربوده‌شده‌از‌مردمانی‌‌ها‌ییاروپا

‌تالش‌ ‌دیده‌‌شد‌یمکه ‌زندگیشان ‌از چیزی

‌تمام‌ ‌اصلی ‌قهرمان ‌نهایت ‌در ‌که ‌شخصیتی ‌به ‌و نشود،

‌داده‌‌یها‌لمیف ‌ترجیح ‌خورشید، ‌یعنی ‌بود، ‌عربی مغرب

‌حضور‌نداشتند.«‌بیگانه»،‌به‌عنوان‌شدند‌یم

‌به‌ ‌فیلمی ‌هیچ ‌که ‌است ‌این ‌نمایانگر ‌مسئله این

‌در‌‌ییها‌تیشخص ‌نفوذ ‌برای ‌که ‌است ‌نشده اختصاص‌داده

.‌در‌این‌راستا،‌من‌به‌ایزابل‌کردند‌یمبطن‌جامعه‌عربی‌تالش‌

‌شیفتگی‌شمیاند‌یم‌21ابرهار ‌‌که ‌در ‌را ‌گرم‌خود سایه

‌22به‌تصویر‌کشیده‌است‌و‌یا‌نقاشی‌به‌نام‌اتین‌دینه‌۱5اسالم

که‌به‌اسالم‌روی‌آورد‌و‌در‌روستایی‌که‌آرام‌گرفته،‌در‌حد‌

‌به‌ ‌سینما، ‌عوض ‌در ‌است. ‌احترام ‌مورد ‌صوفی ‌مرابط یک

‌21شخصی‌بسیار‌مرموز‌در‌حوزه‌سیاست،‌یعنی‌شارل‌دو‌فوکو

‌بی‌شک‌این‌انتخاب‌بی‌پرداخت‌که‌یک‌افسر‌اطالعاتی‌ بود.

‌دلیل‌نبوده‌است.

‌مغرب‌عربی‌ ‌استعماری ‌سینمای ‌در ‌حتی ‌دیگر، ‌سوی از

‌رغم‌ ‌علی ‌که ‌الجزیره ‌مکتب ‌ادبی ‌جنبش ‌معادل جنبشی

‌کسانی‌چون‌‌یها‌تیمحدود ‌ورای‌آثار ‌از ایدئولوژیک‌حداقل

و‌حتی‌کامو،‌از‌اشتیاق‌یکی‌شدن‌با‌‌29،‌اودیزیو20چونن‌روبله

32

La Peste 33

L’Étranger 34

Isabelle Eberhardt 35

L’ombre chaude de l’islam 36

Etienne Dinet 37

Charles de Foucauld 38

Roblès 39

Audisio

‌واقعیت‌اجتماعی‌ ‌به ‌فیلم چند‌شدند،‌ ‌نزدیک ‌عربی مغرب

ه‌همواره‌در‌خدمت‌یی‌کها‌لمیف .اهدافی‌دفاعی‌بودند

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 041

،‌هر‌داشت‌یمسخن‌گفت‌که‌آن‌را‌گرامی‌سرزمین‌مادری‌ای‌

‌چند‌از‌روح‌عربی‌بربری‌خود‌ناآگاه‌بود.

‌مغرب‌عربی‌ ‌واقعیت‌اجتماعی ‌به ‌فیلم ‌چند ‌حال، ‌این با

‌ که‌همواره‌در‌خدمت‌اهدافی‌دفاعی‌‌ییها‌لمیفنزدیک‌شدند،

‌ ‌سناریوی ‌خوانش ‌بسیار‌6922)‌ایتوبودند. ‌راستا ‌این ‌در )

‌ ‌حاکم ‌مسئله ‌واقع ‌در ‌نظر‌گویاست. ‌در ‌داستان، ‌پیرنگ بر

انسان‌دوستانه‌حضور‌‌یها‌ارزشگرفتن‌چگونگی‌گرامیداشت‌

‌کار‌ ‌و ‌ساز ‌واقعیت ‌اساسی ‌مسئله ‌آنکه ‌حال ‌است، فرانسه

‌ ‌یعنی ‌از‌‌یها‌سرقتاستعماری، ‌و ‌فرهنگی، ‌تجزیه اقتصادی،

‌با‌لجاجتی‌در‌خور‌توجه‌نادیده‌انگاشته‌ هم‌گسیختگی‌ملی،

‌نمشود‌یم ‌بر ‌ترجیح ‌درواقع ‌بر‌. ‌سوار ‌بازاری ‌ماورایی ایش

‌شناختی‌ ‌هستی ‌تفاوت ‌منطقی قیاس

‌کاری‌ ‌غرب ‌و ‌پرداز ‌خیال ‌شرق میان

‌بود.

‌جلب‌ ‌را ‌توجه ‌که ‌چهارمی نکته

:‌گرایش‌به‌ایجاد‌سینمایی‌عرب‌کند‌یم

‌مراکش،‌ ‌خصوص ‌به ‌عربی، ‌مغرب در

‌پس‌از‌جنگ‌جهانی‌دوم.

‌خنثی‌سازی‌ ‌معنای‌سعی‌در ‌به ‌این‌مسئله برای‌فرانسه

‌تولیداتی‌به‌ظاهر‌تولی ‌بر ‌تکیه ‌با ‌مصری، ‌کننده دات‌مسحور

‌این‌‌عربی ‌بود. ‌هدف‌انحراف‌معنای‌ژرف‌فرهنگ‌مبدا، ‌با و

‌یک‌ ‌تاسیس ‌با ‌جنوبی ‌آفریقای ‌که ‌است ‌ای ‌شیوه همان

‌آفریقایی» ‌هالیوود ‌داخلی‌« ‌تنها ‌نه ‌جلب‌مخاطبانی ‌امید به

‌ ‌برای ‌مرزهای‌خود ‌از ‌خارج ‌دوریان‌‌یها‌لمیفبلکه ‌در سیاه،

‌.کند‌یمدنبال‌

‌از‌‌توان‌یم شکست‌این‌برنامه‌در‌مراکش‌دوره‌استعمار‌را

‌دیدگاه‌بررسی‌کرد:

‌به‌ ‌استعمار ‌در ‌عربی ‌مغرب ‌مردم ‌رئالیسم: ‌غیاب الف(

حقیقت‌شرایط‌و‌‌ها‌آنکه‌بتوانند‌در‌‌کنند‌یمتوجه‌‌ییها‌لمیف

‌ ‌سینماگران‌‌یها‌آرمانواقعیت ‌اما ‌ببینند. ‌را ‌خود اساسی

‌تنها ‌که ‌حقیقتی‌‌توانستند‌یم‌اروپایی ‌به ‌خارجی نگرشی

داشته‌باشند‌که‌از‌مبانی‌ژرف‌آن‌غافل‌بودند،‌قادر‌به‌ارضای‌

چنین‌الزامی‌نبودند.‌از‌سویی‌دیگر،‌سردمداران‌مانع‌گسترش‌

‌ ‌که ‌شدند ‌سینمایی ‌ساز‌‌توانست‌یمچنین ‌خطر ‌سرعت به

‌شود.

‌ ‌جهت ‌تغییر ‌بودن ‌ناممکن ‌می‌‌یها‌تیقابلب( ملودرام.

‌بخ ‌لحنی‌دانیم ‌تحت‌سیطره ‌تولیدات‌مصری ‌از ش‌عظیمی

،‌منتقد‌18متغیر‌و‌موسیقایی‌بود‌که،‌آنچنان‌که‌محمد‌عزیزه

40

Mohamed Aziza

‌ ‌اشاره ‌کند‌یمتونسی، ‌نمایش‌‌ییها‌ارزش، ‌به ‌را زاهدانه

‌گذارد‌یم ‌این‌منتقد‌چندین‌سال‌پیش‌نوشت: ‌روایت‌‌". در

‌فرد‌استعمار‌شده،‌-جاودانه‌دو‌دختر‌بچه‌یتیم‌یا‌دختر مادر،

رحال‌توسعه،‌با‌دست‌یازیدن‌به‌تجارتی‌آشکار،‌مجموعه‌فرد‌د

‌ ‌روی‌پرده در‌تفسیر‌‌16و‌ژک‌برک‌".آورد‌یمآمال‌خویش‌را

‌ ‌از ‌کلثوم ‌ام ‌بار ‌غم ‌مدایح ‌گیر ‌چشم ضد‌»موفقیت

‌صدا ‌امپریالیسمی »‌ ‌بود،‌دیگو‌یمسخنن ‌بهتر ‌بنابراین .

‌ ‌عرب»سینمای ‌به‌« ‌پاسخ ‌برای ‌فرانسوی ‌مسئوالن نازپرورد

اجتماعی،‌به‌سینمایی‌-رهایی‌عاطفی‌از‌یاس‌سیاسیاین‌اراده‌

‌این‌‌شد‌یممتوسل‌ ‌تولیدات‌فرهنگی‌بومی‌به ‌بر ‌تکیه ‌با که

‌ ‌پاسخ ‌درک‌انعطاف‌داد‌یمکاتارسیس‌رمزآلود ‌نیز ‌اینجا ‌در .

‌برای‌ ‌کاری ‌و ‌ساز ‌چنین فرهنگی

‌بود.‌ ‌ناممکن ‌عرب ‌غیر سینماگران

‌حاکم‌ ‌اراده مخاطب‌به‌زودی‌از‌چهره

‌ا ‌که ‌منقدان‌انحرافی، ‌از ‌یکی ‌سوی ز

‌ ‌دوران ‌آن ‌لجوجانه‌»اروپایی حماقتی

‌مراکشی ‌ادعای ‌با ‌بود،‌« ‌شده نامیده

عروسی‌شن‌مثل‌‌ییها‌لمیف‌توان‌یمپرده‌برداشت.‌از‌سویی‌99‌‌ ‌یا ‌هفتمو ‌زوئوبادا‌9۱در ‌آندره ‌که‌‌11از ‌کرد ‌مستثنی را

‌نمایش‌فرهنگ‌عربی‌ ‌و ‌دفاع ‌برای ‌نسبی ‌ای ‌دغدغه بیانگر

‌ا ‌این ‌اما ‌قابل‌بودند. ‌ای ‌عده ‌دیدگاه ‌از ‌خود ‌ها، فراط‌گری

‌سرزنش‌بود.

ملودرام‌‌یها‌ارزشنفی‌رئالیسم‌اجتماعی‌و‌ناتوانی‌بازیابی‌

‌ ‌سیاست‌‌ها‌نیامصری: ‌موفقیت ‌عدم ‌دلیل ‌دو ‌من ‌نظر از

‌سینمای‌عرب‌در‌فرانسه‌بود.

‌سیاسی‌مغرب‌بر‌ ‌و ‌نمایش‌واقعیت‌اجتماعی این‌دغدغه

الجزایر‌فرانسوی‌و‌زبر‌بار‌روی‌صحنه،‌در‌طول‌آخرین‌روزهای‌

‌رنج‌رژیم‌استعماری،‌به‌وجود‌آمد.

‌ ‌سال ‌در ‌تنها ‌واقع ‌آمریکایی،‌‌6926در ‌یک ‌که است

را‌براساس‌رمان‌نویسنده‌ای‌سیاه‌‌95درختان‌زیتون‌عدالت‌

،‌به‌روی‌پرده‌برد.‌قضاوت‌شخصی‌من‌از‌11،‌ژان‌پلگری12گام

نظر‌من‌این‌فیلم‌کمی‌با‌احساس‌پیر‌بوالنژه‌متفاوت‌است.‌از‌

تحت‌تاثیر‌لحن‌این‌فیلم‌قرار‌گرفت،‌فیلمی‌که‌عاری‌‌توان‌یم

‌ ‌آیا‌‌یها‌یژگیواز ‌حال، ‌این ‌با ‌نیست. ‌تجسمی ‌ئ انسانی

41

Jacques Berque 42

Noces de sable 43

La septieme porte 44

André Zwobada 45

Les oliviers de la justice 46

Pied-noir.٬ مردم فرانسوی الجزایری االصل 47

Jean Pelegri

‌ناتوانی‌ ‌و ‌اجتماعی ‌رئالیسم نفی

‌ها‌نیای‌ملودرام‌مصری:‌ها‌ارزشبازیابی‌

‌موفقیت‌ ‌عدم ‌دلیل ‌دو ‌من ‌نظر از

‌مای‌عرب‌در‌فرانسه‌بود.سیاست‌سین

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 040

آرشیوهای‌یافت‌شده‌در‌الجزیره‌پس‌از‌استقالل،‌حضور‌این‌

‌ ‌اثبات ‌پنهانی ‌نیروی ‌سومین ‌منظر ‌در ‌را که‌‌کنند‌ینمکار

اییان‌و‌جبهه‌آزادی‌ژنرال‌دو‌گل‌در‌صدد‌برانگیختن‌میان‌اروپ

‌پدر‌ ‌اشتباهات ‌با ‌که ‌الجزایری، ‌غربت ‌احساس ‌بود؟ ملی

‌دیرهنگام‌ ‌آگاهی ‌کسب ‌دنبال ‌به ‌بود، ‌شده ‌تشدید ساالری

‌از‌این‌فیلم‌تنها‌ قهرمان‌جوان‌از‌بی‌عدالتی‌نظام‌استعماری،

‌ ‌‌سازد‌یمآوایی ‌که ‌رنج ‌اما‌‌تواند‌یماز ‌باشد، ‌دهنده تکان

هایت‌مبهم.‌به‌شرط‌ساخته‌مطمئن‌امری‌است‌گذشته‌و‌بی‌ن

‌سال‌ ‌حتی‌‌6922شدن‌در ‌یا ‌توانست‌یماین‌فیلم‌‌6911و

بسیار‌موثر‌واقع‌شود،‌اما‌شش‌ماه‌پیش‌از‌پایان‌جنگ‌هفت‌

‌قربانی‌ ‌میلیون ‌یک ‌از ‌بیش ‌که ‌ای ساله

‌بسیار‌ ‌و ‌دیر ‌حق‌بسیار ‌به مسلمان‌داشت،

‌اندک‌بود.

‌یاد‌‌توان‌یم ‌به ‌فیلم ‌از ‌آن ‌مقابل در

سخن‌راند‌که‌چند‌سال‌‌98حمیدهماندنی‌

‌میشو ‌ژان ‌رمان‌‌19میان-بعد، ‌اساس بر

به‌روی‌پرده‌برد.‌این‌‌۹8نویسنده‌ای‌سیاه‌گام،‌گابریل‌استیوال

‌بلو ‌جیمز ‌خالف ‌بر ‌سیاسی‌۹6سینماگر، ‌اختالف ‌کرد ‌سعی ،

‌سوء‌ ‌واسطه ‌به ‌نه ‌را ‌مسلمان ‌جامعه ‌و ‌اروپایی ‌جامعه میان

شان،‌بلکه‌توسط‌روانشناختی‌ای‌یها‌نظامتفاهمی‌ریشه‌دار‌در‌

‌ساز‌و‌کار‌مارکسیستی‌جنگ‌میان‌طبقات‌شرح‌دهد.

اما،‌عقل‌بر‌وظیفه‌نهایی‌سینماگران‌بومی‌برای‌به‌صحنه‌

‌حکم‌ ‌با‌کند‌یمبردن‌واقعیت‌تاریخی‌سه‌کشور‌شمال‌آفرقا .

‌نهایت‌ ‌در ‌عربی ‌مغرب ‌سینماگران ‌استقالل، ‌دوران شروع

دگی‌این‌کار،‌اراده‌توانستند‌به‌این‌کار‌بپردازند.‌با‌وجود‌پراکن

‌حقیقت‌ ‌با ‌منطبق ‌تفسیری ‌ارائه ‌و ‌تاریخی پذیرش‌گذشته

‌بسیاری‌شده‌بود.‌یها‌لمیفتاریخ،‌پیش‌از‌این‌نیز‌سبب‌تولید‌

نظام‌سلب‌‌5۱غارتگران،‌با‌فیلم‌۹6در‌الجزایر،‌المین‌مرباح

‌تصویر‌ ‌به ‌را ‌بزرگ ‌مالکان ‌نفع ‌به ‌خرد ‌فالحان مالکیت

‌کشد‌یم ‌دوران ‌در ‌که ‌داشت.‌‌یها‌استیس، ‌رواج استعماری

‌ ‌فیلم ‌دکور ‌عکس ‌نوعی، ‌به ‌او ‌نمایش‌‌59واحهفیلم ‌به را

برای‌‌6969باید‌در‌سال‌‌کرد‌یمگمان‌‌۹۹که‌رونوار‌گذارد‌یم

‌به‌دنبال‌به‌خشکی‌ بزرگداشت‌صدمین‌سالگرد‌اشغال‌کشور

48

Hamida 49

Jean Michaud-Mailland 50

Gabrielle Estivals 51

James Blues 52

Lamine Merbah 53

Les Spoliateurs 54

Bled 55

Renoir

‌فروش ‌سیدی ‌شوم ‌مصطفی‌۹2نشستن ‌ببرد. ‌پرده ‌روی ‌به ،

،‌به‌58ترسد‌یمد‌شب‌از‌خورشی،‌در‌بخشی‌از‌فیلم‌۹1بدیه

.‌سید‌پردازد‌یمجنوب‌‌یها‌نخلستانتوصیف‌شرایط‌زندگی‌در‌

،‌با‌یادآوری‌کار‌کارگران‌61عرق‌سیاه،‌در‌فیلم‌۹9علی‌مظیف

،‌از‌اشرافی‌گری‌مباشران‌و‌سایر‌26معدن‌در‌شهر‌کنستانتینوا

که‌رژیم‌استعماری‌میان‌خود‌و‌مردم‌‌دارد‌یبرمشارحانی‌پرده‌

‌توف ‌اما ‌و ‌بود. ‌داده ‌فارسقرار ‌در‌26یق ‌ای‌وسترن ‌شیوه ‌به ،

که‌‌دیگو‌یم،‌از‌راهزنان‌شریفی‌سخن‌6۱خارج‌از‌قانونفیلم‌

‌با‌درنوردیدن‌ اوراس‌‌یها‌کوهستانپس‌از‌جنگ‌جهانی‌دوم،

‌به‌ ‌رابین‌هودی‌جدید، ‌چونان ‌ثروتمندان، ‌کردن ‌سرکیسه و

‌.کردند‌یممستمندان‌کمک‌

‌بوانانی ‌احمد ‌مراکش، ‌فیلم‌21در ‌با ،

که‌به‌شیوه‌،‌0965خاطره‌ن‌کوتاهی‌با‌عنوا

‌سعی‌در‌ ‌بود، ‌دیالکتیک‌ساخته‌شده تفکر

‌رژیم‌ ‌گسترش ‌و ‌جاگیری ‌فرآیند معرفی

‌استعماری‌در‌امپراطوری‌بنو‌هاشم‌کرد.

پیک‌،‌با‌الهام‌از‌داستانی‌به‌نام‌22در‌تونس،‌فرید‌بو‌غدیر

‌دواجی‌62نیک ‌علی ‌بود،‌‌20از ‌پوپولیست ‌ای ‌نویسنده که

د‌بومی‌در‌دوران‌تحت‌الحمایگی‌منظری‌بدیع‌از‌بورژوازی‌خر

،‌21طغیانگر،‌در‌فیلم‌29به‌تصویر‌کشید؛‌حال‌آنکه‌عمر‌خلیفی

‌.کند‌یمگذشته‌عثمانی‌این‌سرزمین‌را‌احیا‌

‌‌ها‌نیا ‌تصویر‌‌ییها‌تالشنخستین ‌به ‌نو ‌از ‌برای است

‌سیاست‌استعماری‌پس‌از‌ ‌واقعی‌جوامعی‌که کشیدن‌چهره

سعی‌در‌‌شان‌چهرهدر‌ستاندن‌ثروت‌ایشان،‌با‌اعمال‌تغییراتی‌

‌و‌در‌اختیار‌گرفتن‌روحشان‌نمود.‌ها‌آنزدودن‌هویت‌

‌هنری‌ ‌سیاسی‌و ‌جنبه ‌دو ‌با ‌نورمبرگ، ‌شهر ‌در ‌امروزه و

‌که‌ فیلم‌بلند‌ساخته‌شده‌در‌مغرب‌عربی‌دوران‌‌668است،

‌■ .اند‌درآمدهاستعماری‌به‌نمایش‌

56

Sidi- Feruch 57

Mustapha Badie 58

La nuit a peur du soleil 59

Sid Ali Mazif 60

Sueur Noire 61

Constantinois 62

Tewfik fares 63

Hors la loi 64

Ahmed Bouanani 65

Mémoir 14 66

Ferid Boughedir 67

Pique-Nique 68

Ali Douagi 69

Omar Khlifi 70

Le Rebelle

عقل‌بر‌وظیفه‌نهایی‌سینماگران‌‌بردن‌ ‌صحنه ‌به ‌برای بومیواقعیت‌تاریخی‌سه‌کشور‌شمال‌

.کند‌یمآفرقا‌حکم‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 048

.هایی که فیلم شدند‌کتاب ‌«مائده‌مرتضوی»‌

‌‌کتاب ‌همیشه ‌فیلمها ‌برای ‌خوبی ‌و‌‌منبع ‌بوده سازان

‌ ‌بسیاری‌از موفق‌سینمایی‌جهان‌بر‌اساس‌‌یها‌لمیفهستند.

این‌‌گاه‌.اند‌شدهمعروف‌ساخته‌و‌پرداخته‌‌یها‌کتابو‌‌ها‌رمان

‌موفقیت‌‌یها‌اقتباس ‌به سینمایی

‌هم‌‌اند‌شدهبیشتر‌کتاب‌منجر‌ ‌گاه و

‌.اند‌دهیگردبا‌اعتراض‌نویسنده‌مواجه‌

‌نگ ‌جستار ‌این ‌به‌در ‌داریم اهی

‌که‌ ‌ایرانی ‌داستان ‌و ‌کتاب بیست

‌.اند‌گرفتهدست‌مایه‌ساخت‌فیلم‌قرار‌

‌قوزی‌شب‌.0

‌"است‌و‌از‌داستان‌‌"فرخ‌غفاری‌"فیلم‌شب‌قوزی‌ساخته‌

‌نصرانی‌مباشر‌،یهودی‌،احدب‌خیاط، ‌و‌‌"و ‌بیست ‌شب از

‌ ‌یکشب"چهارم ‌فرخ‌‌"هزارو ‌است. ‌شده ‌نگاشته ‌و اقتباس

ن‌و‌زمان‌هزار‌و‌یکشب‌را‌به‌تهران‌غفاری‌و‌جالل‌مقدم‌مکا

معاصر‌تغییر‌داده‌و‌در‌قالب‌یک‌کمدی‌سیاه‌بخشی‌از‌فضای‌

‌به‌نمایش‌ ‌این‌فیلم‌اگر‌چه‌در‌گذارند‌یمدهه‌چهل‌ایران‌را .

‌در‌ ‌ولی ‌نشد ‌مواجه ‌چندانی ‌اقبال ‌با ‌عمومی اکران

‌قرار‌‌یها‌جشنواره ‌تحسین ‌مورد ‌بروکسل ‌واری‌و ‌کارلو کن،

‌گرفت.

‌ ‌‌"زیشب‌قو"فیلم ‌زمستان ‌روی‌‌6212در ‌به ‌تهران در

که‌یکی‌از‌‌کند‌یمپرده‌رفت.‌این‌فیلم‌ماجرای‌شبی‌را‌روایت‌

‌موسیقی‌به‌نام‌ هنگام‌غذاخوردن‌خفه‌‌"قوزی"اعضای‌گروه

‌.کنند‌یمو‌بقیه‌اعضای‌گروه‌از‌ترس‌جسد‌او‌را‌پنهان‌‌شود‌یم

تا‌اینکه‌پلیس‌جسد‌را‌کشف‌‌چرخد‌یمدست‌به‌دست‌‌جسد

‌.شوند‌یمخاطیان‌دستگیر‌‌و‌درنهایت

‌شناسنامه‌فیلم:

‌قوزی‌شب‌نام: ‌ایران‌6212محصول:، ‌تهیه‌، ‌و کارگردان

‌غفاری ‌فرخ ‌کننده: ‌مقدم}بر‌، ‌جالل ‌و ‌غفاری ‌فرخ نویسنده:

‌،پری‌بازیگران:‌پری‌صابری،‌هزارو‌یکشب{‌یها‌داستاناساس‌

‌سهامی‌حاتمی ‌کشاورز‌خسرو ‌علی ‌امیری‌،محمد ‌،فرهنگ

‌ونوس ‌هوشمند‌رضا‌،سلمان ‌فراهانی، ‌هاشمی‌،حسن ‌زکریا

‌غفاری ‌پور‌فرخ ‌زرندی‌قوام ‌هوشمند‌عباس ‌لقا کرم‌‌،فرخ

‌موسیقی:‌نوای‌سنتور‌حسین‌ملک،‌رضایی‌و‌بهروز‌صیادی.

‌راگنار‌تدوین:،‌فیلم‌بردار:‌گریوم‌هایراپتیان

‌.یفارس‌زبان:،‌قهیدق‌98مدت‌زمان:

‌ریتنگس‌.9

‌ما ‌اولین‌رمان‌صادق‌چوبک‌است. جرای‌رمان‌در‌تنگسیر

‌رخ‌ ‌بوشهر ‌دهد‌یمدواس‌و ‌از‌‌"زائرمحمد". قهرمان‌داستان،

‌دالور،‌‌یها‌تیشخص ‌مردی ‌او ‌است. ‌ایران ‌ادبیات ماندگار

‌متمول،‌یها‌یبندرجوانمرد،‌ساده‌و‌پاک‌است‌ولی‌برخی‌از‌

‌‌هیسرما ‌خرج ‌و ‌گرفته ‌امانت ‌به ‌را ‌تنگسیر،‌کنند‌یموی .

‌ ‌از ‌محمد ‌زائر ‌انتقام ‌محمد،‌‌.هاست‌آنداستان ‌زائر کاراکتر

‌ ‌جوانمردی‌‌یها‌یژگیو‌نیتر‌درخشاننمایانگر ‌و سلحشوری

است‌که‌آگاهانه‌و‌به‌رغم‌ایمان‌دینی‌استوار‌خود‌برای‌انتقام‌

‌.کند‌ینمو‌آن‌را‌به‌خداوند‌واگذار‌‌شود‌یمآماده‌

‌‌"تنگسیر"رمان ‌از ‌حرارت‌‌یها‌کنشمملو ‌و جسمانی

نگ‌وسخت‌بروز‌سوزان‌جنوب‌است‌و‌رویدادها‌در‌آن‌بی‌در

‌کنند‌یم ‌ای‌از ‌آمیزه ‌این‌رمان‌با ‌سنن‌‌یها‌رگه. اجتماعی‌و

‌و‌ ‌است ‌قاجار ‌دوره ‌اواخر ‌از ‌تاریخی ‌برشی ‌تنگستان، مردم

برگرفته‌از‌زندگی‌یک‌شخصیت‌که‌با‌عصیان،‌رهبری‌یا‌تاثیر‌

‌‌اش‌یگذار ‌یا‌‌یها‌جنبشبر ‌تاریخی ‌مستندات اجتماعی،

‌نیست. ‌باشد ‌داشته ‌‌ریتنگس‌تقویمی ‌مردم‌به ‌از ‌زنی ‌و مرد

‌.شود‌یمتنگستان‌که‌از‌توابع‌دشتستان‌است‌گفته‌

بر‌‌62۹6کارگردان‌برجسته‌ایرانی‌در‌سال‌‌"امیر‌نادری"

‌ساخت. ‌همین‌نام ‌فیلمی‌به ‌نیا‌اساس‌رمان‌صادق‌چوبک،

‌برای‌امیر‌نادری‌از‌جشنواره‌ فیلم‌جایزه‌بهترین‌کارگردانی‌را

وقی‌برای‌بازی‌در‌این‌فیلم‌سپاس‌به‌ارمغان‌آورد‌و‌بهروز‌وث

‌جشنواره‌ ‌از ‌مرد ‌نقش‌اول ‌بازیگر ‌بهترین ‌جایزه ‌برنده فیلم

‌فیلم‌دهلی‌نو‌گردید.

‌فیلم: ‌تنگسیر‌شناسنامه ‌نام: ‌نادری‌ریام‌کارگردان:، تهیه‌،

‌عباسی‌یعل‌کننده: نادری‌}بر‌اساس‌داستان‌‌ریام‌نویسنده:،

‌تنگسیر‌از‌صادق‌چوبک{

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 049

‌وثوقی ‌بهروز ‌فنی‌بازیگران: ‌والی‌زاده‌پرویز عنایت‌‌جعفر

عباس‌‌حسین‌امیر‌فضلی‌مهری‌ودادیان‌نوری‌کسرایی‌بخشی

‌رخشانی‌ناظریان ‌ا...مفیدی‌رضا ‌فر‌‌روح ‌مهدوی ‌اکبر علی

فیلم‌بردار:‌نعمت‌،‌چکناواریان‌سیلور‌موسیقی:،‌نعمت‌گرجی

‌حقیقی ‌رجاییان‌یمهد‌تدوین:، ،‌‌62۹6رانیا‌محصول:،

‌.یفارس‌زبان:،‌قهیدق‌6۹2زمان:

‌گاو‌.۱

‌ ‌یکی‌از ‌داستان‌‌یها‌داستانگاو ‌مجموعه عزاداران‌"کوتاه

‌هشت‌‌"بیل ‌بر ‌مشتمل ‌کتاب ‌است. ‌ساعدی ‌غالمحسین از

داستان‌کوتاه‌است‌که‌نشر‌نگاه‌آن‌را‌منتشر‌نموده‌است.‌در‌

‌ها‌تیشخصهیچ‌ارتباطی‌با‌یکدیگر‌ندارند‌اما‌‌ها‌داستانظاهر‌

‌ ‌تکرار ‌قصه ‌هشت ‌این ‌شوند‌یمدر ‌این ‌تمامی با‌‌ها‌استاند.

و‌مفهوم‌محور‌هستند‌و‌مکان‌‌شوند‌یمراوی‌دانای‌کل‌روایت‌

‌است."بیل‌"رخدادها‌روستایی‌فرضی‌به‌نام‌ی‌همه

‌به‌ ‌تسلط ‌و ‌عشق ‌ابراز ‌ابزار ‌دو ‌به ‌ساعدی غالمحسین

ادبیات‌و‌تخصص‌در‌امور‌روانشناختی‌مسلح‌بود‌و‌همین‌دو‌

‌ادب ‌عرصه ‌در ‌ای‌برای‌ترقی‌وموفقیت‌او ‌وسیله ‌یاتابزار به‌،

‌خصوص‌ادب‌نمایشی‌گردید.

‌مختلف‌‌"گاو"داستان ‌جهات ‌از ‌داستان ‌مجموعه ‌این در

‌اجتماعی،‌سیاسی،‌"آسیمیالسیون‌"و‌‌"الینا‌سیون‌" ‌دینی،

‌بررسی‌است.‌یفرهنگ ‌و ‌روانشناسی‌قابل‌نقد یک‌‌داستان‌و

.‌دنیای‌معاصر‌مدرن‌کشد‌یمجامعه‌بسته‌و‌سنتی‌را‌به‌تصویر‌

‌مد ‌مکان ‌این ‌ولی ‌در‌است ‌است. ‌نکرده ‌راتجربه رنیزاسیون

اینجا‌گاو‌یک‌فرهنگ‌و‌شخصیت‌است‌و‌مش‌حسن‌یک‌ترک‌

آذربایجانی‌آسیمیله‌شده‌ای‌است‌که‌از‌فرهنگ‌و‌هویت‌خود‌

به‌دور‌افتاده‌و‌سرنوشتی‌جز‌سقوط‌به‌دره‌روانپریش‌زندگی‌

‌دوگانه‌و‌متناقض‌خود‌ندارد.

‌ ‌از ‌یکی ‌سینمای‌یها‌اقتباس‌نیتر‌مهمگاو ایران‌‌تاریخ

‌ ‌‌"داریوش‌مهرجویی"است. ‌سال خورشیدی‌فیلم‌‌6210در

‌غالمحسین‌ساعدی‌ساخت. ‌اساس‌داستانی‌از ‌بر ‌را ‌نیا‌گاو

‌ ‌در ‌مسکو،‌‌یها‌جشنوارهفیلم ‌برلین، ‌کن، ‌جمله ‌از متعددی

‌لندن‌و‌لس‌آنجلس‌به‌نمایش‌درآمد.

نگاه‌منتقدین‌‌فیلم‌گاو‌بهترین‌فیلم‌تاریخ‌سینمای‌ایران‌از

‌ ‌"است. ‌‌"بازیگرآقای ‌یعنی ‌نقش‌اصلی ‌فیلم ‌این مش‌"در

.‌غالمحسین‌ساعدی‌درباره‌ساخت‌فیلم،‌کند‌یمرا‌ایفا‌‌"حسن

زیادی‌نشان‌داده‌است.‌وی‌سرصحنه‌ها‌حاضر‌‌یها‌تیحساس

‌در‌‌شد‌یم ‌داشت. ‌حضور ‌پیوسته ‌ساخت‌فیلم، ‌جریان ‌در و

در‌زمان‌ساخت‌فیلم‌و‌به‌‌ها‌تیمحدودنهایت‌به‌دلیل‌برخی‌

‌.شود‌یمحذف‌‌ها‌بخشبرخی‌دلیل‌فشارها‌

‌شناسنامه‌فیلم:

‌نام‌فیلم:‌گاو

‌کارگردان:‌داریوش‌مهرجویی

‌کتاب‌ ‌از ‌اساس‌قصه‌گاو ‌داریوش‌مهرجویی‌}بر نویسنده:

‌عزاداران‌بیل‌نوشته‌غالمحسین‌ساعدی{

جمشید‌‌جعفر‌والی‌علی‌نصیریان‌بازیگران:‌عزت‌ا...انتظامی

‌بهجت‌محمدی‌مشایخی ‌فر‌فیروز ‌فنی‌پر‌عزت‌رمضانی ویز

تدوین:‌،‌بردار:‌فریدون‌قوانلو‌میلف،‌موسیقی:‌هرمز‌فرهت،‌زاده

‌خلج ‌زری ‌هنر، ‌و ‌فرهنگ ‌وزارت ‌کننده: ‌توزیع ‌688زمان:،

‌■ زبان:‌فارسی.،‌دقیقه

‌‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 044

«برفراز آشیانه فاخته»تحلیلی بر فیلم ‌«فرنوش‌رضایی‌درجی»؛‌«میلوش‌فورمن»کارگردان‌‌

‌رمانی‌اساس‌بر،‌گلدمن‌بو‌بن،ها‌الرنس‌:نویسان‌فیلمنامه

‌کیسی‌کن‌نوشته‌نام‌همین‌به ‌وسکلر،‌هاسکل:فیلمبرداران،

‌باتلر‌لیب ‌کلینگمن‌ینزیل‌کاهن،‌شلدون‌:تدوین، ‌:موسیقی،

‌نیتزش‌جک

فلچر‌‌سیلوئ‌،(مورفی‌مک)‌نیکسون‌جک‌:بازیگران

‌لدیردف‌امیلیو‌،(برامدن‌رئیسسامپسون‌)‌لیو‌،(پرستارراچد)

‌قهیدق‌622،‌(ببیت‌بیلی)‌فیورد‌لیب‌،(هاردینگ)

‌آمریکا‌‌6912محصول

‌فیلم‌تحلیل

‌به‌جنون‌جرم‌به‌که‌است‌ییها‌انسان‌داستان‌فیلم‌این

‌نمادی‌آسایشگاه‌این‌قتیدرحق‌.اند‌شده‌کشیده‌اسارت

‌اسیر‌مدرنیته‌درچنگال‌که‌ای‌جامعه.‌باشد‌یم‌امروز‌ازجامعه

‌درنیزمم‌نام‌به‌درباتالقی‌پیش‌بیشتراز‌وهرلحظه‌است‌شده

‌.رود‌یم‌فرو

‌دارو‌خوردن‌حال‌در‌را‌بیماران‌اثرکه‌ابتدای‌ی‌درصحنه

‌اختیاری‌خود‌از‌ها‌آن‌که‌هستیم‌نکته‌این‌شاهد‌مینیب‌یم

‌منفعل‌موجوداتی‌به‌تبدیل‌حاکم‌سیستم‌دستان‌ودر‌ندارند

‌.اند‌دهیگرد

‌نظم‌اعمال‌با‌مکان‌این‌سرپرست‌عنوان‌به‌راچد‌پرستار

‌خود‌دردستان‌هایی‌اوبژه‌تنها‌افراد‌از‌انعطاف‌بی‌و‌خشک

‌تسلیم‌وی‌فاشیستی‌یها‌وهیش‌دربرابر‌تاهمیشه‌سازد‌یم

‌چنین‌فرانسوی‌پساساختارگرای‌فیلسوف‌فوکو‌میشل‌.باشند

‌گونه‌زندان‌جامعه‌.داند‌یم‌گونه‌زندان‌ای‌جامعه‌را‌ای‌جامعه

‌درمعرض‌پیوسته‌اعضا‌آن‌در‌که‌است‌ای‌جامعه‌فوکو‌باور‌به

‌.رندیگ‌یم‌قرار‌نظارت‌تحت‌وهمیشه‌باشند‌یم‌ربیتوت‌مراقبت

‌.شوند‌یم‌اسیر‌قدرت‌ی‌درگستره‌افراد‌این‌درحقیقت

‌این‌سازد‌یم‌تر‌بیشتر‌را‌فاجعه‌عمق‌که‌دیگری‌نکته‌لیکن

‌مراقبینی‌به‌خود‌افراد‌ای‌جامعه‌درچنین‌که‌است‌ای‌مسئله

‌.شوند‌یم‌تبدیل‌ودیگران‌خود‌برای

‌درمانی‌جلسه‌در‌بیماران‌و‌دراچ‌پرستار‌که‌ای‌درصحنه

‌بایتقر‌اش‌وخانوادگی‌زناشویی‌مشکل‌بهانه‌رابه‌هاردینگ

‌کنند‌یم‌محاکمه ‌صحنه‌این‌اثردر‌ونویسندگان‌کارگردان.

‌هرکس‌درآن‌که‌کشند‌یم‌تصویر‌به‌را‌تر‌یتوتال‌ای‌جامعه

‌ترین‌درخصوصی‌حتی‌اعضا‌و‌گذارد‌یم‌بین‌ذره‌زیر‌را‌دیگری

‌‌مراقبی‌به‌وهرفرد‌ندینما‌یم‌دخالت‌یکدیگر‌زندگی‌مسائل

‌آن‌به‌اثر‌که‌دیگری‌نکته‌.گردیده‌تبدیل‌دیگری‌برای

‌باشد‌یم‌مدرن‌بشر‌در‌انقیاد‌مسئله‌طرح‌پردازد‌یم ‌به‌انقیاد.

‌مقرراتی‌و‌قوانین‌به‌مقید‌را‌خویش‌فرد‌که‌است‌معنا‌این

‌شرایطی‌نیدرچن‌.کند‌یم‌اعمال‌او‌بر‌سیستم‌که‌داند‌یم

‌.ردیگ‌یم‌خویش‌نظارت‌زیر‌را‌خود‌که‌است‌خودفرد‌این‌دیگر

‌ماهیتی‌کند‌یم‌اعمال‌بربیماران‌راچد‌پرستار‌که‌قدرتی

‌درونی‌قدرتی‌باشد‌بیرونی‌قدرتی‌آنکه‌از‌بیش‌و‌دارد‌اینچنین

‌به‌اعتقاد‌که‌هستند‌بیماران‌خود‌این‌زیرا‌شود‌یم‌محسوب

‌.دانند‌ینم‌آزادی‌و‌اختیار‌دارای‌را‌خود‌و‌دارند‌خویش‌جنون

‌که‌دیگو‌یم‌مورفی‌مک‌به‌فیلم‌از‌ای‌درصحنه‌هاردینگ

‌.است‌سپرده‌تن‌آسایشگاه‌دراین‌ماندن‌به‌خود

‌خویش‌درباطن‌زیرا‌سپارد‌یم‌خودخواسته‌اسارتی‌به‌تن‌او

‌.داند‌ینم‌آزادی‌الیق‌را‌خود

‌تحقیرنماید‌اورا‌که‌دهد‌یم‌اجازه‌راچد‌پرستار‌به‌وی

‌که‌اوست‌خود‌این‌بلکه‌.شدبا‌آن‌پذیرش‌به‌ناچار‌آنکه‌بی

‌نینچنیا‌.داند‌تحقیرمی‌وتحمل‌پذیزش‌به‌مقید‌را‌خویش

‌.شوند‌یم‌تبدیل‌خود‌سرکوب‌عامل‌به‌خود‌بیماران‌که‌است

‌که‌کند‌یم‌تهدید‌را‌بیلی‌راچد‌پرستار‌که‌ای‌درصحنه

‌خواهد‌مادربیلی‌به‌را‌فاحشه‌زن‌با‌او‌عشقبازی‌یا‌.ماجر

‌که‌کند‌یم‌وحشت‌آنجنان‌سخن‌این‌شنیدن‌با‌یلیب‌گقت،

‌نیتر‌یخصوص‌حتی‌ای‌جامعه‌چنین‌در‌.سازد‌یم‌نابود‌را‌خود

‌.شود‌یم‌سلب‌ازآنها‌ها‌انسان‌حقوق‌ترین‌وطبیعی

‌اعتفاد‌فرانسوی‌گرای‌پساساختار‌فیلسوف‌آلتوسر‌لویی

‌.و‌مدرسه‌ده،‌خانوا‌مثل‌نهادهایی‌دارد ‌قدرت‌نهاد..

‌را‌خود‌ایدئولوژی‌نهادها‌این‌شوند‌یم‌(‌محسوبایدئولوژیک)

‌به‌را‌فرد‌ایدئولوژی‌آلتوسر‌منظر‌از.‌کنند‌یم‌تحمیل‌افراد‌بر

‌سوژه‌از‌آلتوسر‌که‌مفهومی‌و‌کند‌یم‌خطاب‌سوژه‌صورت

‌و‌برتر،‌قدرت‌به‌شده‌تسلیم‌یوجود‌مقید،‌وجودی‌دردا

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 043

‌تایید‌برای‌آزادی‌جز‌آزادی،‌هرنوع‌از‌شده‌محروم‌اینبنابر

‌.باشد‌یم‌خود‌انقیاد

‌روانی‌یها‌شگاهیآسا‌مانند‌نهادهایی‌مجموعه‌فوکو‌نظر‌از

‌ترک‌مراکز‌توانبخشی،‌مراکز‌،ها‌بیدارلتاد‌،ها‌خانه‌ییتیم

‌دارند‌قرار‌وجزا‌حقوق‌مرزهای‌ظاهرفراسوی‌به‌بیماران،‌اعتیاد

‌برافراد‌غیرمستقیم‌صورتی‌به‌خود‌قلمرو‌در‌درحقیقت‌اما

‌.کنند‌یم‌اعمال‌ومراقبت‌نظارت

‌مطلوب‌هنجارهای‌مطابق‌فردی‌اگر‌هک‌است‌رو‌این‌از

‌به‌ناهنجار‌فردی‌عنوان‌به‌جامعه‌سوی‌ار‌نکند،‌رفتار‌جامعه

‌شود‌یم‌سپرده‌نهادها‌این‌از‌یکی‌به‌نتیجه‌آیدودر‌می‌شمار

‌باقی‌یا‌و‌ببیند‌آموزش‌هنجارها‌این‌مطابق‌یا‌نهادها‌این‌در‌تا

‌.نماید‌سپری‌ها‌مکان‌این‌در‌را‌خویش‌عمر

‌پانزده‌دختری‌به‌تجاوز‌جرم‌به‌داستان‌نقهرما‌مورفی‌مک

‌خود‌گفته‌طبق‌که‌است‌حالی‌در‌این‌و‌افتاده‌زندان‌به‌ساله

‌بوده‌معاشقه‌یک‌تنها‌این‌بلکه‌نبوده‌کار‌در‌تجاوزی‌وی

‌قانونی‌سن‌به‌هنوز‌دختر‌سن‌اینکه‌دلیل‌به‌لیکن‌.است

‌مک‌.شود‌یم‌محسوب‌تجاوز‌قانون‌منظر‌از‌رابطه‌این‌نرسیده

‌برمعاشقه‌اصرار‌که‌بوده‌دختر‌خود‌این‌که‌دارد‌صرارا‌مورفی

‌پیش‌را‌بسیاری‌سئواالت‌نویسندگان‌اینجا‌در‌.است‌داشته

‌.دهند‌یم‌قرار‌ما‌روی

‌باآگاهی‌ساله‌‌61دختر‌یک‌آگاهی‌که‌گفت‌توان‌یم‌آیا-6

‌دارد؟‌توجهی‌قابل‌تفاوت‌ساله‌‌60دختری

‌بشر‌دست‌محصول‌نیز‌قوانین‌که‌است‌این‌جز‌آیا-6

‌یک‌که‌است‌تصمیماتی‌حاصل‌قوانین‌واقع‌ودر‌؟باشد‌یم

‌داد‌قرار‌یک‌تنها‌این‌و‌،رندیگ‌یم‌جامعه‌اکثریت‌برای‌اقلیت

‌اینکه‌وجود‌با‌وحال‌راپذیرفته‌آن‌جامعه‌که‌است‌اجتماعی

‌پایبند‌آن‌به‌نیست‌دست‌در‌آن‌قبول‌برای‌محکمی‌دلیل

‌.ماند‌یم

‌رفته‌گذاشته‌خود‌که‌را‌قوانینی‌جامعه‌که‌است‌اینچنین

‌الگوواره)‌پارادایم‌یک‌به‌رفته ‌ودیگرتوان‌کند‌یم‌تبدیل(

‌.راندارد‌آن‌از‌رهایی

‌که‌خواهد‌یم‌را‌پرستار‌از‌مورفی‌مک‌فیلم‌از‌ای‌درصحنه‌

‌.تماشانمایند‌تلویزیون‌از‌را‌بیسبال‌مسابقه‌ها‌آن‌دهد‌اجازه

‌بستگی‌اکثریت‌رای‌به‌این‌که‌دیگو‌یم‌او‌به‌راچد‌پرستار

‌تصمیم‌به‌قادر‌که‌بیمارانی‌اکثر‌زمانیکه‌زمانیکه‌کنیل‌دارد،

‌بهانه‌به‌پرستار‌،دهند‌یم‌مسابقه‌دیدن‌به‌رای‌هستند‌گیری

‌اعالم‌راباطل‌گیری‌رای‌راندارند‌رای‌اکثریت‌هنوز‌اینکه

‌به‌قادر‌حتی‌بیماران‌دیگر‌که‌است‌حالی‌در‌این‌و‌،کند‌یم

‌گونه‌آن‌را‌اسیدموکر‌راچد‌پرستار‌درواقع‌.نیستند‌اندیشیدن

‌مورفی‌مک‌لیکن‌.دینما‌یم‌تفسیر‌است‌خویش‌مطلوب‌که

‌خاموش‌تلوزیون‌دربرابر‌او‌آورد‌ینم‌فرود‌او‌دربرابر‌سرتسلیم

‌گزارش‌خیالی‌ای‌شیوه‌به‌را‌بیسبال‌ومسابقه‌ستدیا‌یم

‌.کند‌یم

‌این‌دربرابر‌عصیانی‌به‌دست‌کارخود‌این‌اوبا‌حقیقت‌در

‌فادرنیست‌او‌که‌کند‌ثابت‌اچدر‌پرستار‌تابه‌زند‌می‌سیستم

‌به‌بشر‌انسانیت‌داند‌یم‌مورفی‌زیرا‌نماید‌سلب‌را‌وی‌آزادی

‌گوهر‌دو‌این‌که‌زمانی‌و‌دارد‌بستگی‌وی‌وآزادی‌عقالنیت

‌اند‌ساخته‌شئ‌به‌تبدیل‌اورا‌درحقیقت‌بگیرند‌او‌از‌را‌ارزشمند

‌تبدیل‌راچد‌پرستار‌دستان‌در‌ای‌اوبژه‌به‌خواهد‌ینم‌ومورفی

‌.شود

‌که‌جراحی‌عمل‌وسیله‌رابه‌مورفی‌که‌پایانی‌ی‌درصحنه

.‌اند‌ساخته‌منفعل‌موجودی‌به‌تبدیل‌اند‌داده‌انجام‌وی‌برروی

‌هدف‌حقیقت‌ودر‌دهد‌یم‌ادامه‌اورا‌ه‌را‌که‌است‌رئیس‌این

‌زنده‌رئیس‌دروجود‌است‌آزادی‌از‌دفاع‌که‌مورفی‌مک

‌.ماند‌یم

‌اثری‌فاخته‌آشیانه‌برفراز‌پرواز‌فیلم‌گفت‌باید‌درپایان

‌هرروز‌مدرن‌درجهان‌که‌ای‌آزادی‌.است‌آزادی‌درستایش

‌این‌از‌خودش‌او‌آنکه‌بی‌شود‌یم‌سلب‌آدمی‌از‌پیش‌از‌بیشتر

.باشد‌آگاه‌نکته

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 043

عشق و دعای مادر؛ مسعود نوروزپور :داستان

پور ؛ محدثه محمدعلیغول خودخواه :داستان ترجمه

ف؛ فاطمه همدانیانرابین الکو :بررسی ادبیات فمینیستی

زهرا تدین ارنست همینگوی؛ ؛پیرمردی بر سر پل داستان ترجمه:

سینا عباسی هوالسو؛ زندگی و عشق؛ قهرمان تازه اوغلوداستان ترجمه

بدری سیدجاللی؛ 8918یزه نوبل ؛ برنده جاگابریل گارسیا مارکز :ترجمه مصاحبه

ـهـم

رجتـ

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 043

«هغول خودخوا»قصه «پور‌محدثه‌محمدعلی»‌مترجم‌

‌ ‌مدرسه ‌از ‌که ‌غروب ‌روز ‌غول‌گشتند‌برمیهر ‌باغ ‌به ،

‌ ‌‌رفتند‌میخودخواه ‌بازی ‌مشغول ‌و‌شدند‌میو ‌بزرگ ‌باغ ؛

سرسبز‌و‌لطیف.‌هر‌جایی‌از‌باغ‌را‌‌های‌چمنزیبایی‌بود؛‌پر‌از‌

‌ ‌نگاه ‌‌کردی‌میکه ‌از ‌بود ‌مثل‌‌های‌گلپر ‌که ‌بهاری زیبای

‌‌های‌ستاره ‌آفتاب‌آسمان، ‌نور ‌این‌باغ‌درخشیدند‌میزیر ‌در .

‌ ‌بهار، ‌دوازده‌درخت‌هلو‌وجود‌داشت‌که‌در ‌های‌شکوفهزیبا،

‌ ‌پاییز، ‌در ‌و ‌صورتی، ‌و ‌خوشمزه‌‌های‌میوهسفید ‌و شیرین

‌ ‌‌های‌گنجشکداشتند. ‌روی درختان‌‌های‌شاخهزیبا

‌‌نشستند‌می ‌آواز ‌زیبا ‌آنقدر ‌‌خواندند‌میو دست‌از‌‌ها‌بچهکه

با‌صدای‌‌ها‌بچه.‌دادند‌میو‌به‌آوازشان‌گوش‌‌کشیدند‌میبازی‌

‌."ما‌خیلی‌اینجا‌خوشحالیم‌":‌زدند‌میبلند‌با‌هم‌فریاد‌

‌به‌دیدن‌ ‌او ‌از‌سفر‌برگشت. ‌غول‌خودخواه روزی‌از‌روزها،

‌ی‌قلعهدوستش‌رفته‌بود‌و‌بعد‌از‌مدتی‌تصمیم‌گرفته‌بود‌به‌

در‌باغش‌‌ها‌بچهرسید،‌دید‌‌اش‌قلعهخودش‌برگردد.‌وقتی‌به‌

‌ ‌فریاد‌کنند‌میبازی ‌وحشتناکی ‌صدای ‌با ‌و ‌شد ‌عصبانی .

‌ ‌‌"کشید: ‌اینجا ‌"‌؟کنین‌می‌کار‌چیشما ‌حسابی‌‌ها‌بچه. که

‌ترسیده‌بودند،‌به‌سرعت‌پا‌به‌فرار‌گذاشتند.

‌ ‌گفت: ‌هیچکس‌حق‌‌"غول‌خودخواه ‌مال‌خودمه. این‌باغ،

‌به‌جز‌خودم ‌اینجا ‌بذاره ‌پاشو ‌باغ‌"نداره ‌دور ‌تا ‌دور ‌سپس، .

‌بل ‌گذاشت‌دیوار ‌تابلوی‌اخطاری‌جلوی‌دروازه ندی‌ساخت‌و

‌ ‌بود: ‌ممنوع»که‌رویش‌نوشته‌شده ‌بدون‌اجازه ‌ورود غول‌«.

دیگر‌جایی‌برای‌بازی‌‌چاره‌بی‌های‌بچهخیلی‌خودخواهی‌بود.‌

‌ ‌نداشتند. ‌از‌‌ها‌آنکردن ‌اما ‌کنند ‌بازی ‌درجاده ‌کردند سعی

د‌.‌بعآمد‌نمیبس‌پر‌از‌گرد‌و‌خاک‌و‌سنگریزه‌بود،‌خوششان‌

‌باغ‌جمع‌ ‌مدرسه‌دور‌دیوار ‌همیشه‌بعد‌از و‌‌شدند‌میاز‌آن،

‌‌های‌زیبایی‌ی‌درباره ‌حرف ‌باهم ‌هم‌‌ها‌آن‌.زدند‌میباغ به

‌."‌چقدر‌اونجا‌شاد‌و‌خوشحال‌بودیم!‌":‌گفتند‌می

‌ ‌از ‌پر ‌شهر ‌سرتاسر ‌و ‌رسید ‌راه ‌از ‌های‌شکوفهسپس‌بهار

‌تنها‌های‌گنجشکرنگارنگ‌و‌ ‌شد. ‌باغ‌غول‌خودخو‌زیبا اه‌در

دیگر‌دوست‌نداشتند‌در‌‌ها‌پرنده‌هنوز‌زمستان‌باقی‌مانده‌بود.

‌بخوانند‌و‌درختان‌فراموش‌کردند‌شکوفه‌بدهند‌ آن‌باغ‌آواز

سرش‌‌آنجا‌نبود.‌روزی‌یک‌گل‌زیبا‌ای‌بچهدیگر‌هیچ‌‌که‌چون

‌از‌میان‌ ‌همین‌که‌تابلوی‌اخطار‌را‌‌ها‌چمنرا بیرون‌آورد‌اما

باره‌سرخورد‌روی‌زمین‌و‌سوخت‌و‌دو‌ها‌بچهدید،‌دلش‌برای‌

‌سرما‌ ‌خوشحال‌بودند‌برف‌و ‌کسانی‌که ‌تنها به‌خواب‌رفت.

بهار‌این‌باغ‌را‌فراموش‌کرده‌پس‌‌":‌زدند‌میفریاد‌‌ها‌آنبودند.‌

‌بود ‌خواهیم ‌اینجا ‌همیشه ‌لباس‌سفیدش‌روی‌"‌ما ‌با ‌برف .

را‌پوشانده‌بود‌و‌سرما‌و‌یخبندان،‌درختان‌را‌به‌رنگ‌‌ها‌چمن

،‌از‌باد‌سرد‌زمستانی‌خواستند‌ها‌آنده‌بودند.‌سفید‌نقاشی‌کر

به‌آنجا‌بیاید.‌باد‌سرد‌با‌خوشحالی،‌تمام‌روز‌را‌در‌باغ‌غرش‌

‌کرد‌می ‌قلعه ‌پشت‌بام ‌به ‌‌وزید‌می، روی‌دودکش‌‌های‌لولهو

عجب‌جای‌خوبیه‌‌".‌باد‌گفت:‌انداخت‌میروی‌آن‌را‌به‌زمین‌

‌باید‌به‌طوفان‌هم‌بگیم‌به‌اینجا‌سر‌بزنه ‌طوفان‌هم‌"‌اینجا، .

‌ ‌روز ‌طوفان‌هر ‌صدا‌‌ها‌ساعتآمد. ‌و ‌قلعه‌سر روی‌پشت‌بام

‌‌کرد‌می ‌بیشتر ‌اینکه ‌سپس‌تا‌‌های‌سنگتا ‌شکست‌و ‌را آن

‌چرخید‌میو‌‌چرخید‌میدور‌باغ‌با‌سرعت‌‌توانست‌میآنجا‌که‌

.‌طوفان‌لباس‌خاکستری‌به‌شکست‌میدرختان‌را‌‌های‌شاخهو‌

‌بود. ‌سرد ‌نفسش‌مثل‌یخ، ‌پشت‌غول‌خ‌تن‌داشت‌و ودخواه

‌ ‌نگاه ‌سفیدپوش‌خود ‌باغ ‌به ‌و ‌بود ‌نشسته و‌‌کرد‌میپنجره

چرا‌امسال‌بهار‌انقدر‌دیر‌کرده،‌کاش‌هوا‌‌فهمم‌نمی‌":‌گفت‌می

.‌اما‌بهار‌هرگز‌به‌باغش‌نیامد،‌حتی‌تابستان‌"‌زودتر‌خوب‌شه

رسیده‌و‌‌های‌میوه‌ها‌باغ‌ی‌همههم‌قهر‌کرده‌بود.‌پاییز،‌برای‌

د‌به‌جز‌باغ‌غول‌خودخواه.‌پاییز‌گفت:‌خوشمزه‌هدیه‌آورده‌بو

"‌‌ ‌میوه ‌اون ‌به ‌خودخواهه‌دم‌نمیمن ‌خیلی ‌خیلی و‌‌"‌چون

رفت.‌آنجا‌همیشه‌زمستان‌بود.‌باد‌سرد،‌طوفان،‌سرما‌و‌برف‌

‌.رقصیدند‌میو‌‌کردند‌میهمیشه‌آنجا‌بودند‌و‌شادی‌

‌خواب‌ ‌شنیدن‌موسیقی‌دلنشینی‌از ‌غول‌با یک‌روز‌صبح،

قی‌آنقدر‌برایش‌زیبا‌و‌دلنواز‌بود‌که‌با‌بیدار‌شد.‌صدای‌موسی

پادشاه‌باشد‌که‌‌های‌نوازندهباید‌صدای‌‌حتماخودش‌فکر‌کرد‌

‌ ‌عبور ‌آنجا ‌گنجشک‌کنند‌میاز ‌صدای ‌فقط ‌که ‌درحالی ،

.‌از‌آن‌زمان‌خواند‌میآواز‌‌اش‌پنجرهکوچولویی‌بود‌که‌بیرون‌

‌مدت‌ ‌بود ‌شنیده ‌را ‌پرندگان ‌آواز ‌صدای ‌خودخواه ‌غول که

‌موسیقی‌گذشت‌یمزیادی‌ ‌نظرش‌زیباترین ‌برای‌همین‌در ،

‌سرد‌ ‌باد ‌و ‌کشید ‌دست ‌هیاهو ‌از ‌طوفان ‌ناگهان، ‌بود. دنیا

پنجره‌به‌مشامش‌رسید.‌‌الی‌البهساکت‌شد‌و‌بوی‌خوشی‌از‌

‌ ‌گفت: ‌خوشحالی ‌با ‌اومد‌"غول ‌بهار ‌از‌‌"‌باالخره ‌فورا و

‌چه‌ ‌کرد. ‌نگاه ‌بیرون ‌به ‌پنجره ‌از ‌و ‌پرید ‌بیرون رختخواب

یواشکی‌‌ها‌بچهدنیا‌را‌دید.‌‌ی‌صحنه‌ترین‌عجیب؟!‌انگار‌ددی‌می

کوچکی‌از‌پشت‌دیوار‌به‌داخل‌باغ‌پریده‌بودند‌و‌‌ی‌حفرهاز‌

.‌روی‌کردند‌میدرختان‌نشسته‌بودند‌و‌بازی‌‌های‌شاخهروی‌

ببیند،‌یک‌بچه‌کوچولو‌نشسته‌بود.‌‌توانست‌میهر‌درختی‌که‌

بودند‌که‌پر‌از‌‌آنقدر‌خوشحال‌شده‌ها‌بچهدرختان‌از‌برگشتن‌

‌ ‌و ‌شدند ‌‌هایشان‌شاخهشکوفه ‌سر ‌باالی ‌آرامی ‌به ‌ها‌بچهرا

‌ ‌دادند‌میتکان ‌‌ها‌گنجشک. ‌با‌‌چرخیدند‌میاطرافشان و

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 042

‌کردند‌میخوشحالی‌جیک‌جیک‌ ‌از‌‌های‌گل. ‌سرشان‌را زیبا

‌‌ها‌چمن ‌خوشحالی ‌با ‌و ‌بودند ‌آورده ‌تماشا‌‌ها‌بچهبیرون را

العاده‌زیبایی‌را‌ساخته‌‌فوق‌ی‌منظره.‌خندیدند‌میو‌‌کردند‌می

‌ ‌در ‌فقط ‌زیر‌‌ای‌گوشهبودند. ‌و ‌بود ‌زمستان ‌هنوز ‌باغ، از

از‌درخت‌باال‌‌توانست‌نمیایستاده‌بود‌که‌‌ای‌پسربچهدرختی،‌

‌درخت‌ ‌زیر ‌پسربچه ‌بود. ‌کوتاه ‌خیلی ‌قدش ‌چون برود

و‌زارزار‌گریه‌‌چرخید‌میسرگردان‌بود‌و‌این‌طرف‌و‌آن‌طرف‌

پوشیده‌از‌برف‌بود‌و‌باد‌سرد‌به‌.‌درخت‌بیچاره‌هنوز‌کرد‌می

.‌درخت‌به‌پسربچه‌داد‌میو‌شاخ‌و‌برگش‌را‌تکان‌‌وزید‌میآن‌

را‌تا‌آنجا‌که‌‌هایش‌شاخه،‌و‌"بیا‌باال‌پسر‌کوچولو‌‌":‌گفت‌می

‌.رسید‌نمیاما‌دست‌پسربچه‌به‌آن‌‌کرد‌میخم‌‌توانست‌می

‌خودش‌ ‌با ‌و ‌دلش‌سوخت ‌دید، ‌را ‌صحنه ‌این ‌غول وقتی

چرا‌بهار‌دلش‌‌فهمم‌میخودخواه‌بودم.‌االن‌من‌چقدر‌‌"گفت:‌

‌درخت‌‌خواست‌نمی ‌روی ‌را ‌پسربچه ‌من ‌بیاید. ‌باغم به

و‌باغم‌برای‌همیشه‌زمین‌‌کنم‌میو‌دیوار‌را‌خراب‌‌گذارم‌می

‌."‌خواهد‌بود‌ها‌بچهبازی‌

‌از‌ ‌فورا ‌ها‌پلهغول‌از‌کار‌خودش‌حسابی‌پشیمان‌شده‌بود.

‌و ‌کرد ‌آرامی‌باز ‌به ‌را ‌در اما‌‌به‌داخل‌باغ‌رفت.‌پایین‌رفت،

چشمشان‌به‌غول‌افتاد،‌ترسیدند‌و‌پا‌به‌فرار‌‌ها‌بچههمین‌که‌

گذاشتند‌و‌باغ‌دوباره‌زمستانی‌شد.‌فقط‌پسرکوچولو‌فرار‌نکرد‌

پر‌از‌اشک‌بود‌و‌نتوانست‌غول‌را‌ببیند.‌غول‌‌هایش‌چشمچون‌

بلند‌کرد‌و‌‌هایش‌دستپشت‌سرش‌ایستاد‌و‌او‌را‌به‌آرامی‌با‌

‌کرد،‌درخت‌پر‌از‌روی‌درخت‌گ ‌همین‌که‌این‌کار‌را ذاشت.

‌آمدند‌و‌شروع‌کردند‌به‌آواز‌خواندن.‌ها‌گنجشکشکوفه‌شد‌و‌

را‌دور‌گردن‌غول‌حلقه‌زد‌‌هایش‌دستپسربچه‌از‌خوشحالی‌

وقتی‌دیدند‌غول‌دیگر‌بدجنس‌و‌‌ها‌بچه‌ی‌بقیهو‌او‌را‌بوسید.‌

‌هم‌ ‌بهار ‌برگشتند. ‌باغ ‌داخل ‌به ‌و ‌دویدند ‌نیست، عصبانی

‌به‌باغ‌برگشت.‌ها‌آنمراه‌ه

‌ ‌گفت: ‌مال‌‌"غول ‌باغ ‌این ‌بعد ‌به ‌این ‌از ‌کوچولوها، بچه

‌دلتان‌ ‌هرچقدر ‌تبر‌"‌بازی‌کنید‌دران‌خواهد‌میشماست، ‌و ،

‌از‌ ‌وقتی‌مردم ‌روز ‌هر ‌خراب‌کرد. ‌را ‌دیوار بزرگی‌برداشت‌و

در‌زیباترین‌باغ‌‌ها‌بچهکه‌غول‌با‌‌دیدند‌می،‌شدند‌میآنجا‌رد‌

و‌‌کردند‌میتمام‌روز‌در‌باغ‌بازی‌‌ها‌بچهی‌بود.‌دنیا‌مشغول‌باز

‌ ‌غروب‌پیش‌غول ‌خداحافظی‌کنند.‌‌رفتند‌میهنگام ‌او ‌با تا

‌‌ها‌آنیک‌روز‌غول‌به‌ ‌کجاست؟‌همان‌‌بازی‌هم‌"گفت: شما

‌‌ای‌پسربچه ‌روی‌درخت‌گذاشتم ‌"که ‌از ‌را ‌او ‌غول ‌ی‌همه.

‌دوست‌داشت‌‌ها‌بچه ‌‌که‌چونبیشتر ‌بود. ‌بوسیده ‌را ‌ها‌بچهاو

‌ج ‌"واب‌دادند: ‌اون‌رفته‌دونیم‌نمیما ‌غول‌گفت:‌"‌کجاست، .

"‌‌ ‌بگین ‌دیدین ‌اونو ‌بیاد‌حتمااگه ‌من ‌دیدن ‌"‌به ‌اما ‌ها‌بچه.

‌‌کند‌میاو‌کجا‌زندگی‌‌دانند‌نمیگفتند‌که‌ او‌‌وقت‌هیچو‌قبال

‌این‌حرف‌خیلی‌ناراحت‌شد‌و‌دلش‌ ‌غول‌از ‌بودند. ‌ندیده را

‌شکست.

‌ ‌تعطیل ‌مدرسه ‌غروب‌وقتی ‌روز ‌شد‌میهر ‌باغ‌‌ها‌بچه، به

‌‌آمدند‌می ‌بازی ‌غول ‌با ‌کردند‌میو ‌اما ‌غول‌‌ای‌پسربچه، که

‌ ‌غول‌با خیلی‌مهربان‌بود‌‌ها‌بچهدوستش‌داشت‌هرگز‌نیامد.

‌ ‌خبر ‌کوچکش ‌دوست ‌اولین ‌از ‌همچنان و‌‌گرفت‌میاما

‌ ‌همیشه ‌بود. ‌گفت‌میمنتظرش ‌تنگ‌": ‌برایش ‌دلم چقدر

‌اینکه‌‌."شده ‌پیر‌ها‌سالتا و‌ناتوان‌شده‌بود.‌‌گذشت‌و‌غول،

‌ ‌‌توانست‌نمیدیگر ‌بزرگ‌و‌‌ها‌بچهبا ‌روی‌صندلی بازی‌کند،

‌ ‌خود ‌دار ‌‌نشست‌میدسته ‌زیبایش‌‌ها‌بچهو ‌باغ ‌در ‌که را

‌ ‌لذت‌تماشا ‌با ‌دور ‌به‌کرد‌میمشغول‌بازی‌بودند‌از ‌یک‌روز .

‌ ‌‌"خودش‌گفت: ‌اما‌‌های‌گلمن ‌دارم ‌باغم ‌در ‌زیادی زیبای

‌."‌هستندباغم‌‌های‌گلزیباترین‌‌ها‌بچه

‌ ‌لباس ‌وقتی ‌زمستانی، ‌روز ‌یک ‌پنجره‌‌پوشید‌میصبح از

‌حاال‌دیگر‌از‌زمستان‌بدش‌ ‌نگاه‌کرد. چون‌‌آمد‌نمیبیرون‌را

در‌این‌‌ها‌گلزمستان‌فقط‌زمان‌خواب‌بهار‌است‌و‌‌دانست‌می

‌را‌ ‌داشت‌بیرون ‌که ‌همین ‌استراحت‌هستند. ‌حال ‌در فصل

عجیبی‌‌ی‌همنظر،‌ناگهان‌از‌تعجب‌خشکش‌زد.‌کرد‌میتماشا‌

‌ ‌دورترین ‌در ‌بود. ‌با‌‌ی‌نقطهدیده ‌که ‌دید ‌درختی باغ،

‌برگش‌‌های‌شکوفه ‌و ‌شاخ ‌و ‌بود ‌شده ‌پوشیده سفید

زرین‌درخشانی‌از‌آن‌آویزان‌بود‌و‌زیر‌‌های‌میوه.‌درخشید‌می

‌که‌دوستش‌داشت‌ایستاده‌بود.‌ای‌پسربچهدرخت،‌همان‌

‌دید‌از‌ ین‌به‌سرعت‌پای‌ها‌پلهغول‌همین‌که‌این‌منظره‌را

عبور‌کرد‌و‌‌ها‌چمنآمد‌و‌به‌داخل‌باغ‌دوید.‌با‌سرعت‌از‌میان‌

به‌پسربچه‌رسید.‌اما‌وقتی‌او‌را‌دید‌صورتش‌از‌عصبانیت‌قرمز‌

‌ ‌زد: ‌داد ‌و ‌زخمی‌کنه؟‌"شد ‌رو ‌تو چون‌‌"‌کی‌جرات‌کرده

‌بود.‌‌ها‌دستروی‌ ‌جای‌چنگ‌ناخن ‌از ‌پر ‌پسربچه ‌پاهای و

ه؟‌به‌من‌بگو،‌خودم‌کی‌تو‌رو‌اذیت‌کرد‌"غول‌دوباره‌داد‌زد:‌

‌ ‌‌های‌دستبا ‌‌."‌کشمش‌میخودم ‌گفت: ،‌کس‌هیچ‌"پسربچه

‌لرز‌"‌زخم‌عشق‌هستند‌ها‌این ‌ترس‌و ‌با ‌غول‌تعجب‌کرد‌و .

‌ ‌هستی؟‌"گفت: ‌کی ‌پسربچه‌‌"‌تو ‌زد. ‌زانو ‌رویش ‌به ‌رو و

تو‌یک‌بار‌به‌من‌اجازه‌دادی‌در‌باغت‌‌"لبخندی‌زد‌و‌گفت:‌

‌ ‌به ‌من ‌همراه ‌تو ‌امروز، ‌کنم. ‌بازی ‌بهشت‌آیی‌میباغم ‌که ،

‌."است

به‌باغ‌آمدند،‌بدن‌غول‌را‌دیدند‌‌ها‌بچهغروب‌آن‌روز‌وقتی‌

‌ ‌از ‌پوشیده ‌زیر‌‌های‌شکوفهکه ‌سفید، ‌و ‌صورتی رنگارنگ

■دراز‌کشیده‌بود.‌حرکت‌بیدرختی،‌سرد‌و‌

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 043

«زندگی و عشق»داستان ‌«سینا‌عباسی‌هوالسو»‌مترجم‌؛«اؤغلوقهرمان‌تازه‌»‌سندهینو‌

‌از‌هم‌جدا‌کند.‌آرزو‌‌" چیزی‌‌کنم‌میاگر‌یک‌روز‌زندگی‌ما‌را

‌ ‌جدا ‌‌شود‌میکه ‌بمانی،‌رود‌میو ‌اگر ‌من ‌بی ‌که ‌چرا ‌باشی. ‌تو

‌"خواهی‌شد.‌خوشبخت

‌دست‌ ‌از ‌که ‌را ‌چیزی ‌آن ‌هر ‌زندگی ‌شد. ‌آغاز ‌قصه ‌اینگونه و

‌‌دهیم‌می ‌انباشته ‌روی‌هم ‌دست‌کند‌میرا ‌از ‌نباید ‌که ‌آنچه ‌هر .

.‌از‌داخل‌رود‌می‌،رفت‌میو‌هر‌آنکه‌نباید‌‌رود‌میاز‌دست‌‌رفت‌می

.‌و‌سرانجامش‌یک‌تنهایی‌شود‌میآزادی‌همیشه‌یک‌اسارتی‌شروع‌

‌شود‌می ‌و ‌‌هایمان‌تنهایی. ‌شباهت‌‌کنند‌میشروع ‌همدیگر ‌به که

‌ ‌این ‌که ‌حالی ‌در ‌باشند. ‌زخمی‌‌ها‌تنهاییداشته ‌را ‌آدمی فقط

‌کنند‌می ‌در ‌پای ‌از ‌مرا ‌که ‌چیزی ‌حقیقت ‌در بی‌‌آورد‌می.

‌قلب‌هاست‌کسی ‌به‌آدمی‌‌های‌آدم. بی‌کس‌همیشه‌کوچک‌است.

:‌چه‌کسی‌بودم‌که‌هیچ‌کسی‌آخر‌سر‌"که‌‌کنند‌میطوری‌تلقین‌

.‌دیگر‌هیچ‌فایده‌ای‌شوند‌میاز‌سر‌شروع‌‌ها‌سکوتتمام‌‌"نشدم؟!

برای‌اینکه‌دوباره‌‌هایی‌نشانهبروی‌دادن‌‌خواهی‌میمادامی‌که‌‌ندارد

و‌‌رفت‌میهر‌آنچه‌که‌نباید‌از‌دست‌‌رود‌می‌از‌دست‌عاشقت‌شوم!

‌.رفت‌میهر‌آنکه‌نباید‌‌شود‌میراهی‌

‌باشی، ‌نداشته ‌دست‌دادن ‌برای‌از ‌را ‌چیزی دوباره‌‌زندگی‌اگر

‌ ‌تو ‌دست‌دادن‌به ‌برای‌از ‌که‌دهد‌میچیزهایی‌را ‌تو‌چیزی‌را ‌و .

‌‌خواهد‌میزندگی‌از‌تو‌ بی‌آنکه‌توانای‌پاک‌کردنش‌را‌‌کشی‌میرا

‌نگاه‌کن‌که‌چگونه‌داشته‌باش ‌فقط‌‌سوزد‌میی. هر‌آنکه‌جدایی‌را

را‌در‌حصاری‌بکشی‌‌ها‌تنهایی.‌سعی‌نکن‌کند‌مییک‌فاصله‌تصور‌

.‌برای‌همین‌خودت‌اند‌شدهدر‌هر‌جدایی‌روی‌هم‌انباشته‌‌ها‌آنکه‌

برای‌از‌دست‌دادن‌یک‌‌زندگی‌را‌برای‌یک‌عشق‌دیگری‌نگه‌دار،

عشق‌را‌بیاموزی‌خیلی‌کوتاه‌و‌برای‌اینکه‌‌کشد‌میتلخی‌زیاد‌طول‌

.‌و‌زندگی‌در‌کند‌میرسیدن‌مرگ‌زندگی‌آدمی‌را‌سرگرم‌‌تا‌است.

‌دست‌ ‌از ‌دست‌‌.رود‌مییک‌لحظه ‌از‌‌رود‌میاز ‌نباید ‌که ‌آنچه هر

‌راهی‌‌رفت‌میدست‌ ‌‌شود‌میو ‌نباید ‌آنکه ‌آنگونه‌‌.رفت‌میهر اگر

ماست‌‌های‌زندگیزندگی‌نیست‌بلکه‌‌این‌سوخت.‌خواهید‌بمانید،

‌!رود‌میاز‌دست‌‌که

‌توان‌میکه‌تصور‌کند‌که‌در‌وسط‌یک‌تنهایی‌‌تواند‌میچه‌کسی‌

‌آن‌صورت‌زندگی‌ ‌آدمی‌در ‌کند‌نمیمثل‌یک‌انسان‌زندگی‌کرد.

‌ ‌زندگی ‌فقط‌در ‌ماند‌میبلکه ‌مرگ‌را ‌طوری‌که ‌از‌‌خواهد‌نمی. و

‌ ‌بیزار ‌گم‌شود‌میزندگی‌هم ‌بین‌دو‌‌شود‌می. ‌ای‌که وسط‌فاصله

‌است ‌شده ‌ایجاد ‌هیچ ‌تالش ‌چه ‌برای ‌که‌‌کنیم‌می. ‌را ‌آنچه هر

‌که‌‌ایم‌فهمیده ‌هستند ‌چیزهایی ‌همیشه ‌بفهمانیم. ‌دیگری ‌به را

‌به‌زندگی‌ببندند.‌خیلی‌زمان‌ تا‌بفهمیم‌در‌صحنه‌‌برد‌میآدمی‌را

یا‌که‌‌کنیم‌میای‌که‌اسمش‌زندگی‌است‌زیستن‌مان‌را‌داریم‌بازی‌

‌.کنیم‌میرا‌داریم‌زندگی‌‌هایمان‌بازی

‌اما‌‌ی‌اندازهزندگی‌به‌‌درک‌کردن ‌است. نگاه‌کردن‌به‌عقب‌ساده

از‌دست‌‌رسیدن‌به‌آینده‌سخت‌است.‌ی‌اندازهاین‌زندگی‌کردن‌به‌

هر‌آنکه‌‌شود‌میو‌راهی‌‌رفت‌میهر‌آنچه‌که‌نباید‌از‌دست‌‌رود‌می

‌اسمشان‌اندازند‌میکه‌ما‌را‌زنده‌گیر‌‌هایی‌حقیقت.‌و‌رفت‌مینباید‌

‌که‌عشق‌بیشتر ‌از‌آن‌زمانی‌که‌باید‌طول‌بکشد،‌عشق‌است.‌چرا

‌■ .کند‌میپیدا‌‌ادامه

«عشق و دعای مادر»قصه ‌«مسعود‌پورنوروز»‌مترجم‌

ای‌بود‌که‌توش‌شادی‌‌یکی‌بود‌یکی‌نبود،‌زیر‌گنبد‌کبود‌جزیره

‌زندگی‌ ‌هم ‌با ‌عشق ‌خاله ‌مثل ‌دیگه ‌افراد ‌و ‌ناراحتی ‌آقای خانم،

بشه‌رو‌همه‌شنیدند‌‌.‌یه‌روز‌خبر‌اینکه‌جزیره‌قراره‌غرقکردند‌می

‌عشق‌ ‌خاله ‌اما ‌ساخت. ‌قایقی ‌خودش ‌برای ‌کس ‌هر ‌عجله ‌با و

‌از‌ ‌گرفت ‌تصمیم ‌و ‌بود ‌ضعیف ‌خیلی ‌چون ‌بکنه ‌کاری نتونست

‌دوستاش‌کمک‌بگیره.

آقای‌ثروت‌که‌یه‌قایق‌پر‌از‌پول‌و‌طال‌داشت‌از‌کنارش‌عبور‌

‌خودت‌‌خاله‌کرد. ‌با ‌هم ‌رو ‌من ‌آقای‌بری‌میعشق‌بهش‌گفت: ؟

‌ی‌جدی‌جواب‌داد:‌نه‌نمی‌تونم.ثروت‌خیل

خاله‌عشق‌از‌آقای‌غرور‌هم‌کمک‌خواست،‌ولی‌آقای‌غرور‌هم‌

‌کمکی‌نکرد.

خاله‌عشق‌خیلی‌ناراحت‌بود‌و‌منتظر‌کسی‌بود‌که‌کمکش‌کنه.‌

ناگهان‌خانم‌غم‌رو‌دید‌که‌تو‌قایقش‌نشسته‌و‌داره‌گریه‌می‌کنه،‌

لی‌سردمه،‌بهش‌گفت:‌لطفا‌اجازه‌بده‌که‌منم‌سوار‌قایقت‌بشم‌خی

‌من‌ خانم‌غم ‌برو ‌ی‌حوصلهکه‌درحال‌گریه‌کردن‌بود‌جواب‌داد:

‌با‌ ‌دید‌که‌داره ‌شادی‌خانم‌رو ‌چند‌لحظه ‌بعد‌از ‌ندارم. کسی‌رو

‌صدای‌ ‌انقدر ‌قایقش‌بازی‌می‌کنه، ‌تو ‌و ‌میخونه ‌آواز ‌بلند صدای

‌بی‌ ‌و ‌نشنید ‌عشق‌رو ‌که‌حتی‌صدای‌خاله ‌بود ‌بلند شادی‌خانم

که‌‌شد‌میاله‌عشق‌کم‌کم‌داشت‌مریض‌توجه‌از‌کنارش‌گذشت.‌خ

‌خیلی‌ ‌عشق ‌خاله ‌قایقش‌کرد، ‌سوار ‌و ‌گرفت ‌دستاشو ‌یکی یهو

‌بهش‌کمک‌ ‌که ‌کسی ‌اسم ‌فراموش‌کرد ‌که ‌انقدر ‌بود، خوشحال

کرده‌رو‌بپرسه،‌بعد‌از‌چند‌دقیقه‌که‌به‌خشکی‌رسیدن،‌هرکس‌راه‌

‌نتونست‌جوابی‌برای‌ ‌اما خودشو‌رفت‌....‌خاله‌عشق‌هی‌فکر‌کرد،

لش‌که‌اون‌شخص‌کی‌بود،‌پیدا‌کنه!‌بعد‌رفت‌پیش‌پدر‌بزرگ‌سوا

‌من‌کمک‌ ‌به ‌بزرگ‌کی ‌پدر ‌ازش‌پرسید: ‌بود، ‌اسمش‌دانایی که

کرد؟‌پدربزرگ‌اول‌لبخند‌شیرینی‌به‌خاله‌عشق‌زد‌و‌بعدش‌گفت:‌

‌■ دخترم‌اون‌کسی‌که‌بهت‌کمک‌کرد،‌دعای‌مادرت‌بود.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 031

«پیرمردی بر سر پل»داستان ‌«زهرا‌تدین»‌مترجم؛‌«همینگوی‌ارنست»‌سندهینو‌

‌کنار‌جاده‌‌هخاک‌آلود‌یو‌لباس‌ینک‌دور‌فلزیعیک‌با‌‌یرمردیپ

،‌ها‌یگار‌که‌ده‌بودیکش‌یچوبیک‌پل‌رودخانه‌‌یرو‌بر‌نشسته‌بود.

و‌به‌آنسوی‌‌کردند‌یمعبور‌از‌آن‌‌ها‌بچهو‌‌ها‌زن،‌مردها،‌ها‌یونکام

از‌‌سختی،‌به‌شدند‌یمده‌یکه‌با‌قاطر‌کش‌ها‌یگار.‌رفتند‌یمرودخانه‌

‌ها‌آنو‌‌گرفتند‌یمرا‌‌ها‌چرخ،‌سربازها‌پره‌رفتند‌یمب‌ساحل‌باال‌یش

‌به‌جلو‌ ‌دادند‌یمهل‌را و‌‌رفتند‌یمرو‌به‌باال‌‌یبه‌سخت‌ها‌یونکام.

‌ ‌سر ‌پشت ‌را ‌پل ‌روستاگذاشتند‌یمهمه ‌یی. ‌در ‌تا‌‌یخاکان که

‌سنگ‌رسید‌یم‌یشانها‌قوزک ‌برم‌ینیبه ‌پ‌یقدم ‌اما رمرد‌یداشتند.

‌توانست‌ینمحرکت‌نشسته‌بود؛‌آن‌قدر‌خسته‌بود‌که‌‌یمان‌جا‌به

‌قدم‌از‌قدم‌بردارد.‌

‌دهانه‌آن‌سوپل‌عبور‌کنمت‌داشتم‌که‌از‌یمن‌مأمور پل‌را‌‌ی.

کرده‌است.‌کارم‌که‌‌یشروینم‌که‌دشمن‌تا‌کجا‌پیکنم‌و‌بب‌بررسی

اد‌نبودند‌و‌یآنقدر‌ز‌ها‌یگارگر‌یپل‌برگشتم.‌حاال‌د‌یتمام‌شد‌از‌رو

‌پ‌ییتاچند ‌که ‌بودند ‌مانده ‌یآدم ‌پگذشتند‌یماده ‌اما ‌هنوز‌ی. رمرد

‌آنجا‌بود.‌

‌«د؟ییاهل‌کجا»دم:‌یپرس

‌و‌لبخند‌زد.‌«‌سن‌کارلوس.»گفت:‌

شادمانش‌کرد‌و‌اد‌آنجا‌ین‌رو‌یش‌بود‌و‌از‌همیاجدادو‌شهر‌آبا‌

‌.لبخند‌زد

‌.«کردم‌یم‌ینگهدار‌اتوانیاز‌ح»گفت:‌‌سپسو‌

‌«ن‌طور.یکه‌ا»ودم‌گفتم:‌اورده‌بیمن‌که‌درست‌سر‌در‌ن

کنم.‌من‌‌ینگهدار‌اتوانید،‌من‌ماندم‌تا‌از‌حیدان‌ی،‌مبله»گفت:‌

‌فردی ‌آمدم‌آخرین ‌کارلوس ‌سن ‌از ‌که ‌.«‌بیرون‌بودم

ره‌و‌خاک‌ی.‌لباس‌تباشدگله‌داریا‌‌چوپان‌که‌خورد‌ینم‌ظاهرشبه‌

را‌نگاه‌کردم‌و‌گفتم:‌‌اش‌یفلز‌نک‌دوریو‌ع‌گردآلودچهره‌و‌آلودش‌

‌«بودند؟‌اتیوانیح‌چه»

‌با‌ن بود.‌‌یاتوانیهمه‌جور‌ح»تکان‌داد‌و‌گفت:‌‌یدیمااسرش‌را

‌ ‌کنم.اما ‌ترکشان ‌شدم ‌مجبور »‌ ‌را ‌پل ‌فضا‌کردم‌یم‌نگاهمن ‌یو

ن‌فکر‌بودم‌یو‌در‌ا‌انداخت‌یمقا‌یاد‌آفریبرو‌را‌که‌آدم‌را‌به‌یا‌یدلتا

‌طول‌ ‌چقدر ‌به‌دشمن‌ب‌کشد‌یمکه ‌چشم‌ما ‌وقت‌یتا ‌تمام ‌و فتد

ن‌ی،‌ایریرا‌بشنوم‌که‌از‌درگ‌یین‌صداهایزنگ‌بودم‌که‌اولگوش‌به‌

‌رمرد‌هنوز‌آنجا‌نشسته‌بود.یزد‌و‌پیخ‌یشه‌مرموز،‌برمیواقعه‌هم

‌«‌بودند؟‌اتیوانید‌چه‌حیگفت»دم:‌یپرس

ک‌گربه‌و‌ی.‌دو‌تا‌بز،‌ندوان‌بودیهم‌رفته‌سه‌جور‌ح‌یرو»گفت:‌

‌«‌چهار‌جفت‌هم‌کبوتر.

‌«د؟ین‌کند‌ترکشایمجبور‌شدچرا‌»دم:‌یپرس

«‌ ‌ترس ‌ها‌توپاز ‌که ‌گفت ‌من ‌به ‌سروان ‌یت‌در. ‌ها‌توپررس

کردم‌‌نگاهپل‌را‌‌یو‌انتها«‌؟هم‌داریدزن‌و‌بچه‌»دم:‌یپرس«‌نمانم.

‌گار ‌چندتا ‌ش‌یکه ‌از ‌عجله ‌پایبا ‌ساحل ‌ییب ‌.‌رفتند‌یمن

‌‌ییبودند‌که‌گفتم.‌البته‌گربه‌بال‌هایی‌یوانحفقط‌همان‌»گفت:‌

‌آید‌ینمسرش‌ ‌اما‌‌توانند‌یم‌ها‌گربه. ‌بدهند، ‌نجات ‌را خودشان

‌«؟آید‌یمه‌چه‌یبر‌سر‌بق‌دانم‌ینم

‌«‌؟کنید‌یمطرفداری‌‌یسکاز‌چه‌»دم:‌یپرس

‌ ‌س»گفت: ‌یمن ‌سرم ‌دشود‌ینماست ‌شش‌سالم‌ی. ‌و ‌هفتاد گر

‌ک ‌دوازده ‌پایاست. ‌را ‌یپ‌یلومتر ‌‌و‌ام‌آمدهاده ‌بتوانم‌کنم‌ینمفکر

‌«‌نجا‌جلوتر‌بروم.یاز‌ا‌دیگر

د،‌یرا‌داشته‌باشتوانش‌را‌ست.‌اگر‌ینجا‌ماندن‌امن‌نیااما‌»گفتم:‌

‌‌که‌هایی‌یونکام ‌در ‌آن‌جاده ‌‌اند‌حرکتدر ‌تورتوسا ‌.«‌گذرند‌یماز

‌«‌؟روند‌یمکجا‌‌ها‌یونکامافتم.‌‌ی.‌بعد‌راه‌ممانم‌یم‌کمی»گفت:‌

‌«‌بارسلونا.»گفتم:‌

‌ ‌»گفت: ‌آن ‌‌یکس‌ها‌طرفمن ‌لطفتان‌شناسم‌ینمرا ‌از ‌اما .

‌«‌منونم.م‌بسیارممنونم.‌

‌نگاه ‌توخال‌یبا به‌من‌چشم‌دوخت‌و‌آن‌وقت‌مثل‌‌یخسته‌و

‌‌یکس ‌بخواهد ‌کس‌اش‌غصهکه ‌با ‌‌یرا ‌گفت: ‌کند، گربه‌»قسمت

‌براشود‌ینمش‌یزیچ ‌مطمئنم. ‌‌هچ‌ی. ‌اما ‌یها‌آنناراحتش‌باشم؟

‌ید ‌چطور ‌مشوند‌یمگر ‌شما ‌چییگو‌ی؟ ‌‌هد ‌سرشان ‌«‌؟آید‌یمبر

‌.«‌کنند‌یمدا‌ینجات‌پ‌یک‌جوری‌بالخره‌معلوم‌است،»

‌«؟کنید‌یم‌فکرن‌طور‌یشما‌ا»

گر‌یکه‌حاال‌د‌کردم‌یمو‌ساحل‌دوردست‌را‌نگاه‌«‌البته.»گفتم:‌

‌.‌شد‌ینمدیده‌آن‌‌در‌یچ‌گاریه

ن‌ی؟‌مگر‌از‌ترس‌همکنند‌یمچه‌کار‌‌ها‌توپر‌آتش‌یز‌ها‌آناما‌»

‌«‌نبود‌که‌به‌من‌گفتند‌آنجا‌نمانم؟‌ها‌توپ

‌«‌د؟یگذاشتدر‌قفس‌کبوترها‌را‌باز‌»گفتم:‌

‌.«‌بله»

‌.«‌کنند‌یمپرواز‌پس‌»

؟‌بهترست‌دیگران‌چطور.‌اما‌کنند‌یمپرواز‌،‌البته‌که‌بله»گفت:‌

‌«آدم‌فکرش‌را‌نکند.

‌ ‌خستگ»گفتم: ‌رفتهیاگر ‌بتان‌در ‌من‌راه ‌فتم.ی، ‌اصرار‌« ‌به بعد

‌«‌د.ید‌راه‌برویکن‌و‌تالشد‌یحاال‌بلند‌شو»گفتم:‌

کشیده‌به‌عقب‌‌یکم‌خورد،و‌بلند‌شد.‌تلو‌تلو‌.«‌مممنون»گفت:‌

‌نشست.‌‌خاک‌دوباره‌درو‌شد

‌‌یسرسر ‌ح»گفت: ‌از ‌فقط ‌کردم‌یم‌ینگهدار‌اتوانیمن اما‌.«

‌ید ‌صحبتشگر ‌‌روی ‌کرد: ‌تکرار ‌باز ‌و ‌نبود. ‌من ‌از‌»با ‌فقط من

‌.«‌کردم‌یم‌ینگهدار‌اتوانیح

به‌‌ها‌یستفاشد‌پاک‌بود‌و‌یکشنبه‌عیکرد.‌‌شد‌ینم‌یگر‌کارید

‌یا‌یسو ‌دتاختن‌یمبرو .‌ ‌بود ‌تار ‌و ‌تیره ‌ابرهای ‌از ‌پر و‌آسمان

‌ها‌گربهنکه‌ین‌موضوع‌و‌ای.‌اکردند‌ینمشان‌به‌ناچار‌پرواز‌یماهایهواپ

رمرد‌یپ‌یچگونه‌از‌خودشان‌مواظبت‌کنند‌تنها‌دلخوش‌دانستند‌یم

‌■ بود.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 030

(بخش نهایی)؛ بررسی ادبیات فمینیستی

‌«فاطمه‌همدانیان»‌مترجمرابین‌الکوف؛‌‌

همچون یک خانم سخن گفتن

های‌‌ای‌که‌در‌دو‌بخش‌در‌شماره‌مطابق‌با‌توضیحات‌اولیه

‌چوک‌داستانی‌ادبیات‌شصت‌و‌پنج‌و‌شصت‌و‌شش‌ماهنامه

‌و‌گونه‌به‌الکوف،‌از‌مختصری‌معرفی‌ارائه‌از‌منتشر‌شد،‌پس

‌اخص‌طور‌به‌و‌مردان‌و‌زنان‌در‌گفتن‌سخن‌کلی‌های‌سبک

‌شد‌اشاره‌ها‌پسربچه‌و‌ها‌دختربچه‌در الکوف‌‌شماره‌این‌در.

‌ ‌به ‌اشاره ‌بر ‌با‌‌مصداقعالوه ‌بیانی ‌خاص‌قالب ‌کاربرد ‌به ها،

‌ضمیمه ‌از ‌می‌استفاده ‌پرسشی ‌نهایت‌‌پردازد.‌های ‌در ‌نیز و

‌اشاره ‌روش‌مترجم ‌بر ‌دارد ‌کوتاه ‌از‌‌ای ‌زنان ‌کالم ‌تمایز های

‌مردان‌از‌منظر‌الکوف.

...‌

رویم،‌‌وقتی‌ما‌از‌لغت‌و‌واژگان‌به‌سمت‌ساختار‌زبانی‌می

‌بسیار‌‌درمی ‌دستوری ‌لحاظ ‌به ‌زنان ‌گفتن ‌سخن ‌که یابیم

گوید‌در‌زبان‌انگلیسی‌قاعده‌‌خاص‌است.‌دانش‌من‌به‌من‌می

زنان‌امکان‌‌صرفایا‌قانون‌خاص‌در‌دستور‌زبان‌وجود‌ندارد‌که‌

استفاده‌از‌آن‌را‌داشته‌باشند،‌اما‌حداقل‌یک‌قاعده‌وجود‌دارد‌

‌هنگام‌سخن‌گفتن‌آن‌را ‌زنان‌در ‌کار‌‌که ‌مردان‌به بیش‌از

برند.‌)البته‌این‌حقیقت‌داللت‌بر‌آن‌دارد‌که‌کاربرد‌قواعد‌‌می

دستوری‌تحت‌تاثیر‌بافتار‌اجتماعی‌است؛‌فاکتورهای‌ملحوظ‌

‌احترام‌ ‌موقعیت‌اجتماعی‌گوینده‌و‌مخاطب، ‌بافتار‌شامل: در

شود(.‌این‌قاعده‌در‌زبان‌‌به‌یکدیگر‌و‌تاثیر‌یکی‌بر‌دیگری‌می

‌است.‌16عده‌ضمیمه‌پرسشیانگلیسی،‌قا

‌)در ‌ساختاری ‌شاکله ‌کاربردش‌همچون ‌پرسشی ‌ضمیمه

‌آری ‌سوال ‌یک ‌و ‌صریح ‌بیانی ‌بین ‌چیزی خیر‌-انگلیسی(،

است:‌درواقع‌ضمیمه‌پرسشی‌در‌قالب‌بیانی‌نسبت‌به‌گذشته‌

هایی‌‌اطمینان‌بیشتری‌دارد.‌بنابراین‌کاربرد‌آن‌جهت‌موقعیت

هایی‌که‌قالب‌‌ر‌موقعیتبا‌وضعیت‌باثبات‌و‌یقینی‌است؛‌نه‌د

‌آری ‌سوال ‌نه ‌و ‌است ‌صریح ‌بلکه‌-بیانی ‌دارد، ‌کاربرد خیر

‌هایی‌بین‌این‌دو‌حالت‌است.‌کاربرد‌آن‌بیشتر‌در‌موقعیت

‌دانش‌ ‌مبنای ‌بر ‌شخص ‌که ‌است ‌بیانی ‌آن ‌صریح بیان

مطمئن‌است‌که‌سخنش‌‌کامالخودش‌به‌آن‌اطمینان‌دارد‌و‌

لی‌شخص‌دانشی‌راجع‌قابل‌باور‌خواهد‌بود؛‌اما‌در‌جمله‌سوا

‌تواند‌از‌طریق‌پرسش‌به‌مسئله‌ندارد‌و‌بدین‌باور‌دارد‌که‌می

‌و‌یافتن‌پاسخ‌آن‌نزد‌مخاطب‌شکاف‌موجود‌را‌پر‌کند.‌

71

.tag question

‌کار ‌وقتی‌به ‌است‌و ‌پرسشی‌چیزی‌بین‌این‌دو ‌ضمیمه

کند‌که‌اطمینان‌کامل‌به‌‌رود‌که‌گوینده‌ادعایی‌را‌بیان‌می‌می

‌این‌وقتی‌من‌بگویم:حقیقت‌و‌کنه‌آن‌ندارد.‌بنابر

آیا‌جان‌اینجا‌است؟ -

«‌خیر»متعجب‌نخواهم‌شد‌از‌اینکه‌مخاطب‌به‌من‌پاسخ‌

‌دهد؛‌اما‌اگر‌من‌بگویم:

آیا‌جان‌اینجا‌است،‌نیست؟ -

‌قالبی‌بیان‌کرده ‌در ‌را ‌‌درعوض‌ساخت‌جمله ‌که ‌صرفاام

‌من‌ ‌اگر ‌دارم. ‌را ‌جانب‌مخاطب‌خود ‌از ‌مثبت ‌جواب انتظار

‌ ‌سوال ‌خیر-آری»اینجا ‌‌می« ‌از‌‌صرفاپرسیدم ‌جواب یک

‌که‌‌مخاطب‌می ‌قضیه ‌از ‌دارم ‌آگاهی ‌آنقدر ‌من ‌اما خواستم،

کنم‌و‌این‌در‌مورد‌جمله‌بیانی‌‌بینی‌می‌پاسخ‌مخاطب‌را‌پیش

تواند‌‌کند.‌بنابراین‌ضمیمه‌پرسشی‌می‌صریح‌بیشتر‌صدق‌می

فرض‌باشد‌که‌مخاطب‌به‌جمله‌‌ای‌بیانی‌بدون‌این‌پیش‌جمله

‌دا‌بیان ‌باور ‌گونهشده ‌به ‌از‌‌رد: ‌سوال ‌یک ‌با ‌شخص ‌که ای

‌می ‌خارج ‌موجود ‌انتظار ‌مورد ‌ضمیمه‌‌چارچوب ‌یک شود.

دهد‌و‌او‌‌پرسشی،‌گزینه‌دیگری‌را‌پیش‌روی‌مخاطب‌قرار‌می

کند‌تا‌با‌آنچه‌مورد‌انتظار‌گوینده‌است‌همراهی‌‌را‌مجبور‌نمی

‌کند.

‌‌موقعیت ‌که ‌دارد ضمیمه‌پرسشی‌را‌‌صرفاهایی‌هم‌وجود

‌ساختار‌‌طلبد،‌می ‌همان ‌انتظار ‌مورد ‌جمله ‌تنها ‌واقع در

‌ ‌است ‌پرسشی ‌–ضمیمه ‌من ‌برای ‌چیزی ‌اگر ‌صرفابنابراین

نامفهوم‌و‌مبهم‌است‌و‌باور‌دارم‌به‌اینکه‌مخاطبم‌دید‌بهتری‌

‌توانم‌بگویم:‌نسبت‌به‌آن‌دارد،‌می

‌او‌در‌طبقه‌سوم‌بود،‌ - من‌عینک‌به‌چشمم‌نیست.

نبود؟

رود‌که‌‌مواردی‌به‌کار‌میبعضی‌مواقع‌ضمیمه‌پرسشی‌در‌

داند‌پاسخ‌چه‌باید‌باشد‌و‌نیاز‌به‌‌گوینده‌همچون‌مخاطب‌می

‌که‌ ‌است ‌زمانی ‌درست ‌موقعیتی ‌چنین ‌یک ‌ندارد. تایید

کند‌مخاطب‌را‌از‌‌گوینده‌حرف‌نابجایی‌زده‌و‌سپس‌سعی‌می

‌فضای‌موجود‌درآورد:

البته‌که‌اینجا‌خیلی‌گرمه،‌اینطور‌نیست؟ -

نظر‌شخصی‌این‌تنها‌گوینده‌است‌‌در‌بحث‌از‌احساسات‌یا

‌موکدا‌‌معموالکه‌ و‌در‌هر‌صورت‌از‌پاسخ‌درست‌آگاه‌است.

‌زیر‌ ‌را ‌شخص‌خودش ‌نظرات ‌فرد ‌طوریکه ‌به ‌گفتن سخن

‌معنی‌است.‌جمالتی‌مثل:‌سوال‌ببرد‌کاری‌بی

کند؟‌کند،‌نمی‌من‌سرم‌درد‌می -

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 038

‌ ‌مشابه‌‌مسلمااما مواردی

‌نظرات‌ ‌آن ‌در ‌که ‌دارد وجود

‌بیا ‌انتظار‌گوینده ‌از ‌دور نگر

‌دنبال‌ ‌به ‌و ‌است ‌امر بودن

‌پاسخی‌تاییدی‌است،‌مثل:

‌قیمت - ها‌‌افزایش

‌می ‌پیش ‌که رود‌‌اینطور

وحشتناک‌است،‌اینطور‌نیست؟

البته‌با‌وجود‌امکان‌تفاسیر‌دیگری‌از‌این‌جمله‌یکی‌از‌این‌

‌‌امکان ‌خاصی ‌پاسخ ‌گوینده ‌که ‌آنست ‌خیر–ها ‌یا در‌‌-آری

‌بیان‌کند.‌هرچند‌که‌‌یحاصر‌ذهن‌دارد‌و‌تمایلی‌ندارد آن‌را

‌از‌ ‌نوع ‌این ‌من ‌زعم ‌به ‌اما ‌ندارم، ‌دقیقی ‌آماری ‌شواهد من

ضمیمه‌پرسشی‌بیشتر‌برای‌زنان‌کاربردی‌است‌تا‌مردان.‌اما‌

‌اگر‌چنین‌چیزی‌درست‌باشد،‌علت‌صحت‌آن‌در‌چیست؟

این‌نوع‌از‌جمالت‌دارای‌معانی‌هستند‌که‌یک‌گوینده‌مرد‌

‌آن‌می ‌بیان ‌با ‌مسئولیت‌تواند ‌و‌‌از ‌کرده ‌اجتناب پذیری

‌مسئله‌ ‌اما ‌بپرهیزد. ‌مخاطب ‌با ‌شدن ‌درگیر ‌از بدینوسیله

‌این‌ ‌جمله ‌بیان ‌با ‌مرد ‌گوینده ‌که ‌دارد ‌امکان اینجاست‌که

نسبت‌به‌خودش‌مطمئن‌است‌و‌از‌‌واقعامعنی‌را‌القا‌کند‌که‌

مخاطب‌خود‌نیز‌انتظار‌تایید‌دارد.‌این‌ارجاع‌به‌گرفتن‌تایید‌

ت‌که‌اغلب‌در‌زنان‌وجود‌دارد،‌و‌حتی‌آدم‌ممکن‌چیزی‌اس

است‌تعجب‌کند‌از‌اینکه‌تا‌چه‌حد‌کاربرد‌این‌نوع‌از‌زبان‌و‌

‌سال ‌از ‌تایید ‌شده‌‌گرفتن ‌تحمیل ‌زنان ‌بر ‌زندگی ‌اولیه های

‌است.

در‌ارتباط‌با‌کاربرد‌خاص‌این‌قاعده‌دستوری،‌یک‌تفاوت‌

لگوهای‌محسوس‌و‌شایع‌در‌الگوهای‌آوایی‌زنان‌وجود‌دارد.‌ا

‌تا‌ ‌که ‌دارد ‌انگلیسی‌وجود ‌در آوایی‌خاصی‌برای‌بیان‌جمله

‌می ‌که ‌‌آنجا ‌قالب‌‌صرفادانم ‌در ‌و ‌است ‌رایج ‌زنان ‌میان در

پاسخی‌بیانی‌به‌یک‌سوال‌است‌و‌به‌همین‌منظور‌هم‌به‌کار‌

‌تردیدی‌‌می ‌خاص‌دربردارنده ‌طور ‌بیانی‌به ‌این‌نوع ‌اما رود،

ز‌مخاطب‌منعطف‌است.‌است‌که‌در‌برابر‌آری‌یا‌خیر‌گرفتن‌ا

‌دنبال‌گرفتن‌ ‌به ‌ممکن‌است‌همان‌کسی‌که ‌که بدین‌معنا

تایید‌است،‌تنها‌کسی‌باشد‌که‌اطالعات‌الزم‌نسبت‌به‌مسئله‌

‌را‌نزد‌خود‌دارد.

شود؟‌الف(‌شام‌کی‌آماده‌می -

ب(‌اوه...‌حدود‌ساعت‌شش‌...؟ -

‌ ‌نفر ‌ب»درواقع ‌‌می« ‌این‌»گوید: ‌با ‌تو ‌اگر ‌شش، ساعت

و‌با‌این‌نوع‌بیانی‌نفر‌«‌ری‌و‌با‌آن‌موافقیساعت‌مشکلی‌ندا

راجع‌به‌«‌ب»کند‌و‌نفر‌‌در‌موقعیتی‌است‌که‌تایید‌می«‌الف»

‌می ‌نظر ‌به ‌مردد ‌نوعی‌بی‌آن ‌اینجا ‌در میلی‌نسبت‌به‌‌رسد.

اظهار‌نظر‌قطعی‌را‌شاهد‌هستیم.‌یکی‌از‌پیامدهای‌احتمالی‌

ی‌چنین‌نوع‌بیانی‌آنست‌که‌انواع‌الگوهای‌سخن‌گفتن‌واقعیت

کند‌و‌نیز‌در‌جدیت‌یک‌‌را‌راجع‌به‌شخصیت‌فرد‌منعکس‌می

پذیری‌در‌زندگی‌‌زن‌یا‌اعتماد‌به‌خودش‌در‌هر‌نوع‌مسئولیت

‌ ‌بر‌همین‌مبنا‌است‌که: یک‌زن‌»واقعی‌نقش‌خواهد‌داشت،

نسبت‌به‌خودش‌»و‌«‌16تواند‌ذهنیتی‌مستقل‌داشته‌باشد‌نمی

‌مطمئن‌نیست ‌افر«. ‌که ‌آنیم ‌شاهد ‌دوباره ‌ما ‌اینجا ادی‌بر‌و

پردازند‌بدون‌‌مبنای‌رفتار‌زبانی‌سطحی‌به‌قضاوت‌دیگران‌می

آنکه‌این‌قضاوت‌به‌شخصیت‌درونی‌افراد‌ارجاعی‌داشته‌باشد،‌

‌می ‌تحمیل ‌گوینده ‌بر ‌قضاوتی ‌چنین ‌دردی‌‌اما ‌هیچ ‌و شود

‌بدتر‌از‌جدی‌گرفته‌نشدن‌نیست.

‌واقعیت ‌از ‌بخشی ‌الگوهایی ‌منعکس‌‌چنین ‌را ‌کلی های

‌به‌نظ‌می «‌12مودب»رسد‌سخن‌گفتن‌زنان‌بسیار‌‌ر‌میکنند.

‌توصیف‌‌تر ‌اینطور ‌بودن ‌باادب ‌ابعاد ‌از ‌یکی ‌است. ‌مردان از

شده:‌یک‌تصمیم‌در‌هر‌موضوعی‌نباید‌بر‌ذهن،‌تفکر‌یا‌ادعای‌

‌انتخاب‌به‌ ‌حق ‌و ‌بوده ‌گشاده ‌باید ‌بلکه کسی‌تحمیل‌شود،

طرف‌مقابل‌دهد.‌بنابراین‌ضمیمه‌پرسشی‌قالبی‌مودبانه‌است‌

‌به‌مخاطب‌تحمیل‌نمی‌که‌در ‌باوری‌را ‌بر‌‌آن‌توافق‌یا کند.

‌یک‌درخواست‌می ‌باشد‌‌همین‌مبنا ‌پیشنهادی‌مودبانه تواند،

‌پذیرش‌طلب‌می ‌تسلیم‌و ‌آن‌آشکارا ‌از‌‌که‌در ‌فراتر ‌اما کند

‌میل‌ ‌برخالف ‌شده ‌انجام ‌آنچه ‌که ‌است ‌آن ‌دربردارنده آن،

کننده‌‌نگوینده‌نبوده‌است.‌دستور‌آشکار‌)در‌قالبی‌امری(‌بیا

‌نسبت‌به‌مخاطب‌است‌ ‌موقعیت‌برتر‌گوینده )اغلب‌مودبانه(

‌تصمیم‌ ‌ظاهر ‌که ‌درجایی ‌مصالحه ‌ایجاد ‌حق ‌خود ‌در که

رسد‌را‌دارد‌...‌حروف‌‌موجود‌برخالف‌میل‌مخاطب‌به‌نظر‌می

بیشتر‌در‌یک‌جمله‌که‌داللت‌بر‌آن‌خواهد‌داشت‌که‌جمله‌

‌ن ‌باشد‌یک‌درخواست‌است، تیجه‌بیش‌از‌آن‌که‌یک‌دستور

تری‌خواهد‌داشت.‌جمالت‌مثال‌ذیل‌از‌مصادیق‌‌مبادی‌آداب

«‌ب»دستور‌مستقیم‌است،‌«‌الف»موارد‌باال‌است،‌که‌در‌آن‌

‌ ‌ج»و »‌ ‌و ‌ساده ‌د»درخواست »‌ ‌هـ»و ‌مرکب‌« درخواست

‌:11است

الف(‌در‌را‌ببند. -

در‌را‌ببند.‌لطفاب(‌ -

ج(‌ممکن‌است‌در‌را‌ببندی؟ -

دن زن و تعریف مرد بر مبنای دیگری . مباحث مرتبط با دیگری بو72

(other ( از زن )ر.ک دبووار، سیمون، جنس دوم، ترجمه حسین مهری، نشر تا(. توس، بی

73. polite

Lakoff, Robin, Language. برای مطالعه بیشتر رجوع شود به: 74

in Context, Linguistic Society of America, Language,

Vol. 48, No. 4, (Dec., 1972), pp. 907-927

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 039

در‌را‌ببندی؟‌لطفاد(‌ممکن‌است‌ -

در‌را‌نبندی؟‌لطفاـ(‌ممکن‌است‌ه -

‌ ‌توضیح ‌ابتدا ‌‌دهم‌یمدر ‌چرا ‌هـ»که ‌دسته« ‌در بندی‌‌را

‌لطفاممکن‌است‌»ای‌چون‌‌درخواست‌مرکب‌قرار‌دادم.‌)جمله

شود(.‌‌به‌عنوان‌درخواست‌مرکب‌مردد‌لحاظ‌می«‌در‌را‌نبندی

آمده‌در‌معنا‌نزدیک‌به‌این‌«‌ج»ای‌مثل‌آنچه‌در‌گزینه‌‌جمله

مطابق‌با‌قواعد‌«‌خواهید‌در‌را‌ببندید؟‌آیا‌می»‌جمله‌است‌که:

‌آن‌ ‌خواستار ‌شما ‌آنچه ‌با ‌موافقت ‌مودبانه ‌گفتگوی معمول

‌تقاضا‌ ‌انجام‌همان‌چیزی‌است‌که‌از‌شما ‌موافقت‌با هستید،

‌یک‌ ‌جایگاه ‌در ‌مسلم ‌استعالیی ‌توابع ‌بنابراین، ‌است. شده

‌را‌ ‌تصمیمی ‌مخاطب‌است‌که ‌مبنای‌خواسته ‌بر درخواست،

‌م ‌جمله‌یلحاظ ‌در ‌چنین‌‌کند. ‌مثبت، ‌سوال ‌با بندی

‌پاسخ‌‌پیش ‌که ‌آمد ‌خواهد ‌وجود ‌به ‌ضمنی ‌طور ‌به فرضی

‌آری» »‌ ‌جمله ‌داشت. ‌خواهد ‌بیشتری ‌بیان «‌د»احتمال

ترکیبی‌«‌د»است،‌زیرا‌جمله‌«‌ج»یا‌«‌ب»تر‌از‌جمله‌‌مودبانه

داللت‌بر‌رضایت‌انجام‌کار‌«‌لطفا»است.‌«‌ج»و‌«‌ب»از‌جمله‌

‌ ‌برای‌گوینده ‌ممکن‌است»است‌و ‌آن‌است‌که‌‌بیان« کننده

‌می ‌مخاطب ‌را ‌نهایی ‌یک‌‌تصمیم ‌با ‌سوال ‌اگر ‌حاال گیرد.

‌جمله ‌منفی ‌‌عبارت ‌جمله ‌در ‌که ‌همانطور ‌شود، «‌هـ»بندی

‌احتمال‌قوی ‌پاسخ‌منفی‌‌آمده ‌با ‌گوینده ‌که ‌دارد تری‌وجود

فرض‌آنست‌‌مخاطب‌مواجه‌شود.‌بر‌همین‌مبنا‌در‌اینجا‌پیش

ی‌بیشتری‌برای‌رد‌درخواست‌دارد،‌به‌همین‌که‌مخاطب‌آزاد

‌ ‌جمله ‌اینجا ‌در ‌هـ»خاطر تری‌نسبت‌به‌‌درخواست‌مودبانه«

مسئولیت‌رد‌«‌د»و‌«‌ج»است:‌جمله‌«‌د»و‌«‌ج»های‌‌جمله

‌بر‌دوش‌مخاطب‌قرار‌می ‌حال‌آنکه‌جمله‌‌درخواست‌را دهد،

‌اینطور‌نیست.«‌هـ»

‌یک‌فرد‌می ‌توجه‌به‌مصادیق‌موجود، میان‌‌تواند‌رابطه‌با

‌ضمیمه‌ضمیمه ‌و ‌پرسشی ‌دیگر‌‌های ‌و ‌دستوری های

ها‌را‌دریابد.‌در‌همه‌این‌موارد‌گوینده،‌جمله‌بیانی‌‌درخواست

‌نمی ‌را ‌مثبتی ‌یا ‌درخواست‌ساده ‌و ‌بیشتر‌‌گوید ‌مرکب های

‌جمله ‌مردان. ‌است‌تا ‌زنان ‌در ‌گفتن ‌با‌‌ویژگی‌سخن ‌که ای

(‌آغاز‌طفال)بدون‌تاکید‌کردن‌بر‌«‌...‌نکنید‌لطفاممکن‌است‌»

وضوح‌غیرمردانه‌است.‌دختران‌‌شود،‌حداقل‌به‌زعم‌من‌به‌می

‌می ‌خانم‌کوچک ‌که ‌بگویند ‌سخن ‌طوری ‌که هایی‌‌آموزند

با‌روش‌و‌‌ها‌آنکوچک‌جلوه‌کنند،‌به‌طوری‌که‌سخن‌گفتن‌

‌مودبانه ‌شکل‌‌طرزهایی ‌است ‌پسران ‌و ‌مردان ‌در ‌آنچه ‌از تر

ه‌بیانات‌قدر‌و‌گیرد‌و‌به‌همین‌دلیل‌در‌سخن‌گفتن‌مودبان‌می

قوی‌غایب‌هستند‌و‌همچنین‌ساختار‌سخن‌گفتن‌زنان‌خود‌

‌مانعی‌برای‌بیان‌عباراتی‌محکم‌و‌قوی‌است.

توان‌تمایز‌سخن‌گفتن‌زنان‌از‌‌بندی‌کلی‌می‌در‌یک‌جمع

های‌زیر‌)که‌خود‌بخشی‌‌مردان‌را‌بنا‌بر‌رویکرد‌الکوف‌با‌روش

ه‌است(‌توسط‌الکوف‌خوانده‌شد‌1۹از‌مدل‌ناکارآمد‌جنسیتی

‌:(Bucholz, 2004, 11تشخیص‌داد‌)

6) ‌ ‌عباراتی‌چون: ‌«از‌طبقه»عبارات‌تحدید‌کننده: از‌»،

«رسد‌اینطور‌به‌نظر‌می»،‌«نوع

«مجلل»،‌«ستودنی»،‌«الهی»معنی:‌چون‌‌یبصفات‌ (6

‌فوق (2 ‌‌اشکال ‌مودب: ‌بفرمایید...»العاده ‌التفات ،‌«اگر

‌نیست...» ‌زحمتی ‌برایتان ‌«اگر ‌شما‌»، ‌نظر ‌از اگر

«ی‌نباشد...مشکل

1) ‌ ‌بیشتر: ‌»عذرخواهی ‌فکر ‌اما ‌متاسفم، ‌کنم‌یمبسیار

«که...

کمتر‌صحبت‌کردن (۹

اجتناب‌از‌زبان‌درشتی‌و‌دشنام (2

‌‌ضمیمه (1 ‌پرسشی: ‌برای»های ‌غذا ‌این ‌خوردن تان‌‌آیا

«مهم‌نیست،‌هست؟

تر:‌کاربرد‌گرامر‌معتبر‌و‌و‌‌تلفظ‌و‌دستور‌زبان‌درست (0

بیان‌واضح

9) ‌ ‌خ»درخواست‌غیرمستقیم: ‌است‌یلی‌تشنهوای، ‌-«ام

که‌در‌حقیقت‌درخواست‌آب‌کردن‌است.

‌و‌‌ (68 ‌آوا ‌از‌نوع‌خاصی‌از ‌استفاده صحبت‌کردن‌مبهم:

‌ ‌خاص‌چون: ‌کلماتی ‌بر ‌«خیلی»تاکید ‌بسیار»، و،‌«

«.کامال»

‌متمرکز‌ ‌انگلیسی ‌زبان ‌حوزه ‌در ‌الکوف ‌مطالعات هرچند

‌ایده ‌توانسته ‌اما ‌است، ‌پژوهش‌بوده ‌در ‌را ‌بسیاری های‌‌های

‌زبان‌نزبا ‌دیگر ‌در ‌اجتماعی ‌مطالعات‌‌شناسان ‌کند. ‌خلق ها

های‌‌الکوف‌باعث‌شد‌امر‌متعارف‌سخن‌گفتن‌زنان‌در‌فرهنگ

‌همین‌خود‌سبب‌ ‌و مختلف‌به‌دیدی‌انتقادی‌نگریسته‌شود

ای‌چندبعدی‌دیده‌شود‌که‌در‌کنار‌‌شد‌تا‌زبان‌به‌مثابه‌پدیده

‌قدرت‌و‌عدالت‌اجتماعی‌بر‌آ ن‌جنسیت‌عواملی‌چون‌طبقه،

‌■ تاثیرگذار‌هستند.

‌ارجاع:- Mary Bucholz, "Editor's

Introduction", Language and a

Woman's Place: Text and

Commentary, Oxford University

Press, 2004.

75

. gender deficient model

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 034

4496برنده جایزه نوبل «گابریل گارسیا مارکز»با احبه مص ‌«بدری‌سیدجاللی»‌مترجم؛‌«پیتر‌استون»گر‌‌مصاحبه‌‌

‌اتاق‌کار‌در‌مارکز‌گارسیا‌مصاحبه‌با‌گابریل انجام‌‌دفتر‌او/

‌سان ‌در ‌او ‌منزل ‌پشت ‌درست ‌جایی ‌این‌گرفت، ‌،12انجل

‌ای‌قدیمی ‌پر‌داشتنی،‌دوست‌و‌منطقه ‌رنگارنگ‌گل‌از‌که

‌ساختمان‌اصلی‌‌.بود‌سیتی‌مکزیکو‌چشم‌نواز ‌تا ‌اتاق‌کار از

‌ساختمانی ‌بود. ‌راه ‌قدم ‌چند ‌که‌خانه ‌درازای‌کم، ‌نظر‌هب‌با

در‌.‌است‌شده‌طراحی‌اتاق‌مهمان‌عنوان‌به‌اصل‌در‌رسد‌یم

مینی‌‌یک‌و‌راحتی،‌صندلی‌دو‌میز‌تحریر،‌یک‌انتهای‌اتاق،

‌جور ‌و ‌جمع ‌یک‌‌سفیدی‌کوچک‌یخچال‌-بار ‌آن ‌روی که

‌.قرار‌دارد‌-مخزن‌آب‌معدنی‌گذاشته‌شده

‌تابلو‌عکس‌کند‌یمبیشترین‌چیزی‌که‌در‌اتاق‌جلب‌توجه‌

است‌که‌باالی‌مبل‌آویزان‌شده‌است.‌در‌‌مارکز‌گارسیا‌بزرگ

‌شنل ‌مارکز ‌عکس ‌دارد‌این ‌تن ‌به ‌‌و‌شیکی ی‌ا‌منظرهدر

‌ ‌باد ‌آن ‌در ‌که ‌آنتونی‌‌وزد‌یمایستاده ‌نگاه ‌نگاهش‌شبیه و

است.‌11کویین

‌با‌‌مارکز‌گارسیا ‌بود. ‌نشسته ‌اتاق ‌انتهای پشت‌میزش‌در

.‌یی‌سمت‌من‌آمدآمدگو‌خوشیی‌سبک‌و‌چابک‌برای‌ها‌قدم

‌اینچ‌است،‌نه‌و‌هشت‌پا‌پنج‌قدش‌حدود‌دن‌محکمی‌دارد،ب

‌ ‌شبیه‌جنگجویان‌متوسط‌االندام‌دیده چهارشانه‌‌-شود‌یماما

‌بود،‌لباس‌غیر‌رسمی‌پوشیده.‌پاهایش‌کمی‌الغرند‌اما‌است،

‌و‌نازک‌اسکی‌یقه‌ژاکت‌یک‌با‌کبریتی‌مخمل‌شلوار

‌سیاه‌چرم‌یها‌چکمه ‌‌موهایش. ‌و ‌سبیل‌‌اند‌رهیتمجعد و

تی‌دارد.پرپش

انجام‌شد‌که‌هر‌‌بعدازظهر‌در‌اواخر‌جلسه‌طی‌سه‌مصاحبه

‌‌گارسیا‌انگلیسی‌با‌اینکه.‌طول‌کشید‌ساعت‌دو‌کدام‌تقریبا

76

San Angel Inn 77

Anthony Quinn

‌است،‌مارکز ‌خوب ‌بیشتر‌خیلی ‌صحبت‌اسپانیایی‌اما

‌هنگامی.‌کردند‌یمرا‌ترجمه‌‌شیها‌حرف‌پسرش‌دو‌و‌کرد‌یم

‌شود‌یملو‌خم‌گاهی‌رو‌به‌ج‌،کند‌یم‌صحبت‌مارکز‌گارسیا‌که

‌دهد‌یمرا‌هم‌اغلب‌تکان‌‌شیها‌دست.‌ندینش‌یمو‌گاهی‌عقب‌

ی‌تأکید‌کند،‌یا‌تغییر‌ا‌نکتهروی‌‌تا‌با‌اشاراتی‌جزئی‌اما‌قاطع

خط‌فکرش‌را‌نشان‌دهد.‌گاهی‌به‌سمت‌شنونده‌به‌جلو‌خم‌

،‌پاهایش‌را‌روی‌هم‌دهد‌یم،‌گاهی‌هم‌به‌عقب‌تکیه‌شود‌یم

.کند‌یمو‌متفکرانه‌صحبت‌‌اندازد‌یم

چیست؟ صوت ضبط از استفاده مورد نظرتان در

‌ضبط‌‌که‌اینجاست‌مشکل ‌دارد ‌مصاحبه ‌دانید ‌می وقتی

‌‌،شود‌یم ‌تغییر ‌کند‌یمرفتارتان ‌حالت‌. ‌بالفاصله ‌شخصا من

‌رمیگ‌یمتدافعی‌ ‌کنم‌یم‌احساس‌نگار،‌روزنامه‌یک‌عنوان‌به.

‌یاد‌‌صوت‌برای‌ضبط‌از‌طرز‌استفاده‌هنوز‌ما‌که مصاحبه‌را

است‌‌طوالنی‌مکالمه‌یک‌به‌نظر‌من،‌روش،‌بهترین.‌میا‌نگرفته

او‌باید‌گفتگو‌‌سپس.‌یادداشت‌بردارد‌نگار‌اینکه‌روزنامه‌بدون

‌آورد ‌یاد ‌به ‌بنویسد،‌و‌را ‌را ‌لزوما‌احساس‌خود ‌اینکه ‌از‌نه

روش‌مفید‌دیگر‌این‌.‌استفاده‌کند‌شده‌بیان‌که‌همان‌کلماتی

‌سپس ‌کند، ‌برداری ‌یادداشت ‌که ‌رعایت‌‌ها‌آن‌است ‌با را

‌موضوع‌ ‌نماید. ‌تفسیر ‌شونده ‌مصاحبه ‌شخص ‌به وفاداری

‌ ‌مورد‌ضبط‌تمام ‌این‌است‌ها‌قسمتناخوشایند‌در ی‌مکالمه

‌که‌چرا‌نیست،‌که‌این‌شیوه‌به‌شخص‌مصاحبه‌شونده‌وفادار

‌یاد‌ها‌واکنش‌حتی ‌به ‌و ‌کرده ‌ضبط ‌هم ‌را ‌شما ‌احمقانه ی

‌آورد‌یم ‌ضبط‌دلیل‌همین‌به. ‌وقتی ‌که روشن‌‌صوت‌است

؛‌اما‌زمانی‌که‌شود‌یمدارد‌از‌من‌مصاحبه‌‌که‌آگاهم‌من‌است،

‌و ‌ناخودآگاه ‌صورت ‌به ‌نیست، ‌کار ‌در ‌صوتی ‌کامال‌ضبط

.کنم‌یم‌صحبت‌طبیعی

که من به دیشو یمباعث شما خوب، :گر مصاحبه

خاطر استفاده از ضبط صوت کمی احساس گناه کنم.

آن به احتماال مصاحبه نوع این برای کنم یم فکر اما

خواهیم داشت. نیاز

هدف‌کلی‌حرف‌من‌این‌بود‌که‌‌حال،‌هر‌مارکز:‌به‌گارسیا

شما‌را‌در‌مقام‌دفاع‌قرار‌دهم.

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

گر: خوب، آیا خود شما تا کنون برای مصاحبه

؟دیا کردهمصاحبه از ضبط صوت استفاده

‌به‌گارسیا ‌من‌یک‌نگار،‌روزنامه‌یک‌عنوان‌مارکز: ‌هرگز.

‌به‌دادن‌گوش‌برای‌فقط‌اما‌خوب‌دارم،‌خیلی‌صوت‌ضبط

‌نگار‌روزنامه‌یک‌عنوان‌به‌اما.‌کنم‌یم‌استفاده‌آن‌از‌موسیقی

‌گزارش‌نداده‌ای‌انجام‌مصاحبه‌هرگز ‌،ام‌نوشتهفراوانی‌‌یها‌ام.

.ام‌نداشتهپاسخ‌‌و‌پرسش‌به‌شکل‌مصاحبه‌هرگز‌اما

‌من ‌ملوانی‌که‌‌مصاحبه‌گر: ‌با درباره‌مصاحبه‌معروف‌شما

‌.ام‌دهیشنغرق‌شده‌بود‌‌شا‌یکشت

‌شکل‌پرسش‌گارسیا ‌به ‌آن‌مصاحبه .‌نبود‌پاسخ‌و‌مارکز:

سعی‌کردم‌‌من‌ماجراهایش‌را‌تعریف‌کرد‌و‌برایم‌فقط‌ملوان

‌را‌ ‌داستانش ‌شخص ‌اول ‌روایت ‌و ‌او ‌کلمات ‌از ‌استفاده با

‌ ‌او ‌خود ‌انگار ‌طوری‌که ‌است‌ها‌آنبازنویسی‌کنم، ‌نوشته .‌را

ی‌)هر‌روز‌یک‌قسمت‌به‌مدت‌وقتی‌خاطرات‌به‌صورت‌سریال

‌نه‌ ‌داشت، ‌امضای‌ملوان‌را ‌شد، ‌روزنامه‌منتشر ‌در ‌هفته( دو

‌متوجه‌با‌انتشار‌مجدد‌آن،‌مردم‌بعد،‌سال‌من.‌تا‌اینکه‌بیست

‌ ‌‌نوشتهشدند‌که‌من‌آن‌را ‌بعد‌از‌نوشتن‌رمانام. صد‌سال‌‌تا که‌کار‌خوبی‌باشد.‌کرد‌ینم،‌هیچ‌ویراستاری‌فکر‌10تنهایی

آنجایی که شروع صحبت ما درباره : ازگر مصاحبه

روزنامه نگاری دیکن یمروزنامه نگاری بود، فکر

مجدد بعد از این همه سال رمان نویسی چطور باشد؟

حسی متفاوت یا نگاهی متفاوت خواهید بار نیا آیا

داشت؟

‌من‌گارسیا ‌‌همیشه‌مارکز: ‌متقاعد ‌اینطور ‌را ‌ام‌کردهخودم

‌نگاری‌است‌هروزنام‌من‌واقعی‌که‌حرفه من‌قبال‌‌که‌چیزی.

به‌.‌بود‌اش‌یکار‌شرایط‌دوست‌نداشتم‌نگاری‌روزنامه‌مورد‌در

‌افکار‌عالوه، ‌بودم ‌مقید‌‌منافع‌به‌را‌عقایدم‌و‌مجبور روزنامه

78

One Hundred Years of Solitude

‌رمان‌فعالیت‌به‌عنوان‌یک‌ها‌سال‌از‌پس‌حاضر،‌حال‌در.‌کنم

‌و ‌یک‌عنوان‌به‌مالی‌بعد‌از‌به‌دست‌آوردن‌استقالل‌نویس،

‌با‌هستند‌وام‌‌عالقهموضوعاتی‌که‌مورد‌‌توانم‌یمنویس،‌‌رمان

‌دارند ‌همخوانی ‌کنم‌انتخاب‌را‌عقایدم ‌من‌صورت،‌هر‌در.

‌روزنامه‌همیشه ‌خوب ‌یک‌کار ‌داشتن‌فرصتی‌برای‌انجام ‌از

.برم‌یم‌لذت‌نگاری

نگاری گر: به نظر شما کدام روزنامه مصاحبه

است. العاده فوق

‌به‌نظرم،‌گارسیا یک‌‌08هرسی‌جان‌اثر‌19هیروشیما‌مارکز:

.بود‌استثنایی‌کار

به خصوصی وجود امروز داستان گر: آیا مصاحبه

دارد که بخواهید آن را بنویسید؟

‌در‌من‌.ام‌نوشتهمارکز:‌فراوان.‌در‌واقع‌چند‌تایی‌هم‌‌گارسیا

دوست‌دارم‌‌خیلیام.‌‌نوشته‌ویتنام‌و‌آنگوال،‌کوبا،‌پرتغال،‌مورد

‌لهستان‌بن ‌مورد ‌ویسمدر ‌که‌‌اگر‌کنم‌یم‌فکر. ‌را بتوانم‌آنچه

‌ ‌اتفاق ‌آنجا ‌در ‌دقیق‌توصیف‌کنم،‌‌افتد‌یماکنون ‌طور ‌به را

هوای‌لهستان‌االن‌خیلی‌‌اما‌مهمی‌خواهد‌شد.‌بسیار‌داستان

راحت‌طلبی‌هستم.‌نگار‌روزنامهسرد‌است؛‌و‌من‌

کارهایی باشد که رمان دیکن یم فکر گر: آیا مصاحبه

ولی روزنامه نگاری نتواند؟بتواند انجام دهد

‌خیر‌گارسیا ‌مارکز: بین‌این‌دو‌‌هیچ‌تفاوتی‌کنم‌ینم‌فکر.

‌منابع‌وجود ‌باشد. ‌است،‌داشته ‌است،‌مواد‌یکسان ‌یکسان

‌است‌هم‌یکسان‌زبان‌مدارک‌و ‌06طاعون‌سال‌یها‌ادداشتی.

‌یک‌هیروشیما‌و‌است‌فوق‌العاده‌رمان‌یک‌06دفو‌دانیل‌اثر

.نگاری‌فوق‌العاده‌روزنامه

نویس رمان و نگار روزنامه گر: آیا مصاحبه

و میان حقیقت حفظ تعادل در متفاوتی یها تیمسئول

تخیل را دارند؟

‌در‌گارسیا ‌02واقعیت‌کذب‌یک‌تنها‌نگاری‌روزنامه‌مارکز:

‌بزند‌تواند‌یم ‌صدمه ‌کل‌کار ‌به ی‌سینو‌داستان‌در‌مقابل،‌در.

79

Hiroshima 80

John Hersey 81

The Journal of the Plague Year 82

Daniel Defoe 83

False Fact

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

‌عیتمشرو‌کار‌کافی‌است‌تا‌به‌کل‌01صدق‌واقعیت‌فقط‌یک

‌دهد ‌‌تنها‌این. ‌میان ‌تعهد‌و‌،هاست‌آنتفاوت ‌نویسنده‌به

‌‌تواند‌یم‌نویس‌رمان‌.گردد‌یبرم ‌چه بنویسد،‌‌خواهد‌یمهر

جایی‌که‌مردم‌او‌را‌باور‌کنند.‌البته‌تا

از سرعت ها مصاحبهپیش در سال گر: چند مصاحبه

ی که روزنامه نگار بودید اظهار ا دورهکارتان در

د.حیرت و شگفتی کردی

مارکز:‌در‌حال‌حاضر‌نوشتن‌برایم‌سخت‌تر‌از‌قبل‌‌گارسیا

‌نگاری‌هم‌روزنامه‌و‌هم‌رمان‌نویسی‌شده‌است، ‌در‌زمانیکه.

چندان‌‌نوشتم‌یمنسبت‌به‌کلماتی‌که‌‌،کردم‌یم‌کار‌روزنامه

‌االن‌دارم‌که‌حالی‌در‌حساسیت‌نداشتم، ‌روزنامه‌برای‌وقتی.

El Espectador 0۹بوگوتا‌در‌‌ ‌سه‌‌،کردم‌یمکار دست‌کم

‌نقد‌و‌،نوشتم‌یمسرمقاله‌در‌روز‌‌سه‌یا‌دو‌داستان‌در‌هفته‌و

‌انجام‌فیلم ‌شبدادم‌یم‌هم ‌اینکه‌،ها‌. ‌از ‌خانه‌به‌همه‌بعد

‌نوشتن‌،رفتند‌یم ‌سراغ ‌صدای‌و‌سر‌.رفتم‌یم‌میها‌رمان‌به

‌بود‌‌02الینوتایپ‌یها‌نیماش ‌باران ‌صدای ‌شبیه ‌نظرم ‌به که

‌داشتم. ‌سکوت‌در‌من‌و‌،شدند‌یم‌متوقف‌اگر‌دوست

‌ماندم‌یم ‌کنم‌توانستم‌ینم، ‌کار ‌خروجی‌حاضر،‌حال‌در.

‌خوب،‌که‌کاری‌روز‌یک‌در.‌کارهایم‌به‌نسبت‌خیلی‌کم‌است

‌‌از‌بعد‌سه‌یا‌دو‌تا‌صبح‌نه‌ساعت‌از ‌کار ‌،کنم‌یمظهر

‌ ‌که ‌مقداری ‌کوتاه‌پاراگراف‌یک‌بنویسم‌توانم‌یمبیشترین

.کنم‌یم‌اش‌پاره‌بعد‌زرو‌معموال‌که‌خطی‌است،‌پنج‌یا‌چهار

به دلیل استقبال زیاد از تغییر این گر: آیا مصاحبه

؟ردیگ یمسیاسی نشأت تعهد نوعی از یا و آثار شماست

84

True Fact 85

Bogotá 86Linotype machines به سطر ینین حروف چیماش :

سطر

‌دو‌گارسیا ‌هر ‌مارکز: ‌دارم‌. ‌که ‌موضوع ‌این ‌به ‌کردن فکر

‌ ‌تصور ‌آنچه‌قبال ‌خیلی‌بیش‌از ‌بسیاری، ‌،کردم‌یمبرای‌افراد

‌ب‌عمومی‌مسئولیت‌یک‌سمینو‌یم ‌ایجاد ‌هم‌کند‌یمرایم ‌که

‌و‌ادبی ‌سیاسی‌است ‌هم ‌هم‌حتی. ‌‌غرورم ‌،شود‌یمدرگیر

.دچار‌افول‌شوم‌خواهم‌ینماینکه‌

گر: نوشتن را چطور آغاز کردید؟ مصاحبه

‌با‌گارسیا ‌نقاشی‌مارکز: ‌‌با. ‌نقاشی ‌اینکه‌از‌قبلکارتون.

.‌دمیکش‌یمخانه‌و‌مدرسه‌نقاشی‌‌در‌بتوانم‌بخوانم‌یا‌بنویسم،

‌است‌جالب ‌‌که‌اینجاست ‌زمانی‌فهمم‌یمحاال ‌در‌که‌چرا

آن‌موقع‌‌هرچند‌به‌نویسندگی‌شهرت‌داشتم،‌بودم‌دبیرستان

‌نوشته‌درخواستی‌یا‌نامه‌قرار‌بود‌جزوه‌اگر.‌نوشتم‌ینمچیزی‌

‌انجام‌‌من‌شود، ‌ظاهرا‌چون‌داد‌یمکسی‌بودم‌که‌این‌کار‌را

‌بودم‌نویسنده‌من ‌ادبی‌نهزمی‌عموما‌شدم،‌کالج‌وارد‌وقتی.

‌در‌سطح‌دوستانم.‌میانگین‌از‌باالتر‌خیلی‌خوبی‌داشتم،‌بسیار

‌کردم‌و‌دوستان‌بوگوتا،‌دانشگاه ‌پیدا ‌جدیدی ‌که‌آشنایان

‌به‌معاصر‌نویسندگان یک‌شب،‌دوستی‌.‌کردند‌معرفی‌من‌را

به‌.‌را‌به‌من‌امانت‌داد‌کافکا‌فرانتس‌کوتاه‌یها‌داستان‌کتاب

‌01مسخ‌و‌خواندن‌م‌برگشتم،داشت‌اقامت‌پانسیونی‌که‌در‌آنجا

‌کردم ‌شروع ‌را ‌خواب‌تخت‌از‌را‌من‌تقریبا‌اول‌همان‌خط.

‌بیرون‌انداخت ‌شدم‌زده‌شگفت‌خیلی. ‌"‌این‌بود،‌اول‌خط.

‌گرگور ‌وقتی ‌صبح ‌روز ی‌ا‌آشفته‌یها‌خواب‌از‌00سامسا‌آن

‌متوجه‌شد‌که‌در‌تختخوابش‌به‌یک‌حشره ‌پیکر‌غول‌پرید،

را‌خواندم‌با‌خودم‌فکر‌کردم‌‌وقتی‌این‌"...‌.‌است‌شده‌تبدیل

کسی‌اجازه‌دارد‌چنین‌چیزهایی‌را‌‌دانستم‌ینمتا‌آن‌موقع‌که‌

کرده‌‌آغاز‌آن‌نوشتن‌را‌خیلی‌پیش‌از‌،دانستم‌یم‌اگر.‌بنویسد

‌مشغول‌شدم.‌کوتاه‌داستان‌به‌نوشتن‌بالفاصله‌بنابراین.‌بودم

‌که‌هستند،‌خیالی‌ی‌کوتاه‌آن‌زمان‌من‌کامالها‌داستان ‌چرا

‌‌آن ‌‌ادبی‌تجربیات‌اساس‌بر‌راها ‌هنوز‌و‌نوشتم‌یمخودم

در‌‌ها‌داستان‌.زندگی‌را‌پیدا‌نکرده‌نبودم‌و‌ادبیات‌میان‌ارتباط

‌شد‌منتشر‌بوگوتا‌در El Espectador روزنامه‌ادبی‌مهیضم

‌شاید‌چون‌خوبی‌هم‌دست‌یافت،‌به‌موفقیت‌آن‌زمان‌در‌و

چیزهایی‌‌.نوشت‌ینمخیالی‌‌کوتاه‌داستان‌کلمبیا‌در‌کس‌هیچ

‌و‌شهر‌حومه‌در‌زندگی‌مورد‌در‌بیشتر‌نوشتم‌یمکه‌آن‌زمان‌

‌را‌نوشتم،‌میها‌کوتاه‌داستان‌اولین‌وقتی.‌اجتماعی‌بود‌زندگی

‌‌من‌به ‌که ‌جویس‌میها‌داستانگفتند ‌ادبیات ‌از ‌09متأثر

هستند.

87

The Metamorphosis 88

Gregor Samsa 89

Joyce

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

: آیا آن زمان جویس خوانده بودید؟گر مصاحبه

‌من‌گارسیا ‌‌مارکز: ‌آن‌روز ‌آثارتا ‌نخوانده‌‌هرگز جویس‌را

‌همین‌خاطر‌بودم، ‌کردم‌98اولیس‌خواندن‌به ‌شروع ‌را ‌تنها.

‌که‌در‌اسپانیایی‌نسخه ‌بعد‌از‌‌کتاب‌را دسترس‌بود‌خواندم.

‌اولیس ‌همینطور‌انگلیسی‌زبان‌به‌خواندن فرانسه‌‌ترجمه‌و

‌بد‌آن‌خیلی‌نسخه‌اسپانیایی‌آن،‌متوجه‌شدم‌که‌خوب‌بسیار

‌بوده‌است ی‌نوشتنم‌‌ندهیآکه‌برایم‌در‌یاد‌گرفتم‌‌چیزی‌اما.

‌96یی‌درونیگو‌تک‌یعنی‌تکنیک‌-بود‌مفید‌بسیار ‌این‌. بعدها

‌در‌آثار‌ویرجینیا‌وولف ‌نحوه‌استفاده‌او‌از‌‌96تکنیک‌را دیدم،

‌متوجه‌بعدها‌این‌شیوه‌را‌بیشتر‌از‌جویس‌دوست‌دارم.‌اگرچه

‌این‌که‌شدم ‌نویسندهگو‌تک‌مبتکر ‌درونی اثر‌‌ناشناس‌یی

Lazarillo de Tormes‌.بوده‌است

: ممکن است بگویید اولین تأثیرپذیری گر مصاحبه

شما از آثار چه کسانی بوده است؟

‌‌کهکسانی‌ مارکز:‌گارسیا آن‌‌از‌تا‌کرد‌کمک‌من‌بهواقعا

ی‌فعلی‌ها‌کوتاه‌داستان‌سمت‌خالص‌شوم‌و‌به‌خیالی‌نگرش

بودند.‌‌92آمریکایی‌گمشده‌نسل‌گرایش‌پیدا‌کنم،‌نویسندگان

‌ادبیات‌مدریافت ‌حالیکه‌‌زندگی‌با‌ها‌آن‌که ‌در ارتباط‌داشت،

پس‌از‌آن،‌اتفاقی‌افتاد‌که‌‌ی‌من‌اینطور‌نبود.ها‌کوتاهداستان‌

‌اهمیت‌زیادی‌ ‌نگرش‌برای‌من ‌این ‌راستای‌شکل‌گیری در

‌بوگوتازو‌داشت. ‌اتفاق ‌،‌6910آوریل‌سال‌نهم‌در‌؛بود‌91آن

‌نام‌رهبر‌یک‌که‌زمانی ‌لولهگ‌ضرب‌به‌9۹گایتان‌سیاسی‌به

‌‌بوگوتا‌مردم‌و‌شد‌کشته ‌خشم ‌خیابانوار‌وانهیدبا ‌به ‌ی

مشغول‌خوردن‌پانسیون‌‌شنیدم‌در‌را‌خبر‌وقتی‌این.‌ریختند

‌بودم‌ناهار ‌دویدم،‌محل‌سمت‌به. ‌لحظه‌‌اما‌حادثه همان

90

Ulysses 91

interior monologue 92

Virginia Woolf 93

American Lost Generation 94

Bogotazo 95

Gaitan

کرده‌‌منتقل‌بیمارستان‌به‌گذاشته‌و‌تاکسی‌را‌در‌یک‌گایتان

‌ها‌ابانیخبه‌‌ردمدیدم‌که‌م‌پانسیون،‌به‌بازگشت‌راه‌در.‌بودند

‌اند‌انداختهو‌تظاهرات‌راه‌‌آمده ‌کردند‌یمرا‌غارت‌ها‌‌فروشگاه،

‌‌ها‌ساختمان‌و ‌آتش ‌زدند‌یمرا ‌‌آن‌به. ‌پیوستمها ‌شب‌. آن

‌کشوری‌زندگی‌ ‌جور ‌چه ‌در ‌که ‌طور‌‌و‌کنم‌یمفهمیدم چه

‌بهها‌کوتاه‌داستان ‌باید ‌من ‌مربوط‌شود‌ی ‌اوضاع ‌این ‌وقتی.

‌جایی‌برگردم،‌91کارائیب‌در‌92ویالبارانک‌به‌شدم‌مجبور‌بعدها

‌دریافتم‌ام‌یکودک‌دوران‌که ‌بودم، ‌گذرانده ‌روزها‌که‌را ‌آن

‌اش‌درباره‌خواستم‌یم‌و‌فهمیدم،‌من‌چطور‌بوده‌است،‌زندگی

بنویسم.

‌داد‌دیگری‌اتفاق‌‌۹6ای‌‌69۹8یها‌سال‌حدود ‌که‌رخ

‌داد‌تأثیر‌تحت‌را‌من‌ادبی‌یها‌شیگرا ‌قرار ‌من‌از‌مادرم.

ی‌ا‌خانه‌،‌محل‌تولدم،‌بروم‌تا90آراکاتاکاهمراه‌او‌به‌‌تا‌خواست

را‌در‌آنجا‌گذرانده‌بودم‌بفروشم.‌‌ام‌یزندگی‌اول‌ها‌سالرا‌که‌

‌و‌بیست‌آن‌زمان‌چون‌اول‌که‌آنجا‌رسیدم،‌کامال‌شوکه‌شدم

‌از‌دو ‌و ‌داشتم ‌نرفته‌هشت‌سال ‌آنجا ‌بودم‌سالگی درواقع‌.

‌دیگ‌اما‌بود،‌کردهن‌تغییر‌چیزی ‌که ‌را‌حس‌کردم ‌روستا ر

انگار‌‌که‌یطوربلکه‌در‌حال‌تجربه‌آن‌هستم‌‌،کنم‌ینمتماشا‌

‌شده‌نوشته‌قبال‌دمید‌یمهر‌چیزی‌‌.‌انگارخوانم‌یمدارم‌آن‌را‌

‌و‌این‌بود‌که‌بنشینم‌دادم‌یمکاری‌که‌باید‌انجام‌‌همه‌و‌بود،

را‌کپی‌‌از‌قبل‌وجود‌داشت‌و‌من‌مشغول‌خواندنش‌بودم‌آنچه

باید‌در‌ادبیات‌حلول‌‌چیز‌همه‌هداف،عملی‌شدن‌ا‌کنم.‌برای

نیستم‌تا‌آن‌زمان‌‌مطمئن.‌خاطرات‌و‌مردم،‌،ها‌:‌خانهپیدا‌کند

‌اما99فاکنر ‌خیر، ‌یا ‌بودم ‌با‌‌که‌دانم‌می‌حاال‌خوانده فقط

‌ویرانی،‌فضا،.‌بنویسم‌دمید‌یمقادر‌بودم‌آنچه‌را‌‌تکنیک‌فاکنر

‌همان ‌تقریبا ‌روستا ‌گرمای ‌آثار‌که‌بود‌چیزی‌و ‌فاکنر‌در

مخصوص‌کشت‌و‌پرورش‌موز‌بود‌‌منطقه‌این.‌شد‌یماحساس‌

بودند‌‌میوه‌یها‌شرکتی‌ها‌ییکایآمرآن‌‌و‌بسیاری‌از‌ساکنان

آن‌را‌به‌نوعی‌‌مشابهکه‌‌کرد‌یمهمگی‌فضایی‌را‌القا‌‌ها‌نیاو‌

‌آثارنویسندگان ‌بودم.ها‌التیا‌در ‌تجربه‌کرده ‌ی‌جنوبی‌امریکا

‌اما‌،زنند‌یمثار‌من‌حرف‌فاکنر‌بر‌آ‌ادبی‌نفوذ‌اغلب‌از‌منتقدان

توانستم‌مسائلی‌را‌‌سادگی‌به‌من:‌دانم‌یمتصادفی‌‌این‌را‌من

‌ ‌به ‌بیابم، ‌پرداخت ‌آن ‌به ‌باید ‌روش‌ا‌وهیشکه ‌شبیه ‌که ی

ی‌مشابه‌بود.ها‌مسئلهبرخورد‌فاکنر‌با‌

96

Barranquilla 97

Caribbean 98

Aracataca 99

Faulkner

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 032

،‌را‌688برگ‌طوفان‌رمانم،‌اولین‌پس‌از‌بازگشت‌از‌آن‌سفر

برایم‌افتاد‌این‌‌اکاتاکاآر در‌واقع‌اتفاقی‌که‌در‌سفر‌به‌نوشتم.

‌بود‌داده‌رخ‌ام‌یکودک‌دوران‌در‌هر‌آنچه‌شدم‌متوجه‌که‌بود

‌‌ادبی‌ارزش ‌آن‌زمان‌فقط‌داشتم ‌و ‌بال‌‌ها‌آنداشته ‌و ‌پر را

‌که‌شدم‌متوجه‌را‌نوشتم‌برگ‌طوفان‌که‌ای‌لحظه‌.‌ازدادم‌یم

مانعم‌‌توانست‌ینم‌کس‌هیچ‌باشم‌و‌نویسنده‌یک‌خواهم‌یم

کنم‌‌سعی‌که‌بود‌بر‌عهده‌داشتم‌این‌هک‌چیزی‌تنها‌و‌شود

‌شوم‌جهان‌نویسنده‌بهترین ‌بود،‌69۹2این‌مربوط‌به‌سال‌.

‌در‌اما ‌اینکه ‌تا ‌نشد ‌محقق ‌من ‌از‌‌‌6921سال‌رویای بعد

‌برای‌اولین ‌هشت‌کتابم حق‌تألیف‌‌بار‌نوشتن‌پنج‌کتاب‌از

دریافت‌کردم.

نویسندگان مرسوم است که : به نظر شماگر مصاحبه

را انکار خود تجربیات و کودکی دوران شارز جوان

ابتدای کار مثل شما از فکرشان استفاده در کرده و

؟کنند یم

‌‌گارسیا ‌شکل‌دیگری‌رخ‌‌معموال‌روند‌این‌،خیرمارکز: به

‌باشد‌اگر‌اما‌،دهد‌یم ‌کنم‌‌جوانی‌نویسنده‌قرار ‌نصیحت را

‌است؛‌افتاده‌اتفاق‌برایش‌چیزی‌بنویسد‌که‌مورد‌در‌میگو‌یم

‌ ‌در ‌سادگی ‌به ‌موارد ‌‌توان‌یمبیشتر ‌داد ‌یک‌تشخیص که

نویسد‌یا‌‌نویسنده‌درمورد‌اتفاقی‌که‌برای‌خودش‌رخ‌داده‌می

‌نرودا‌پابلو‌.چیزی‌که‌در‌جایی‌خوانده‌یا‌شنیده‌استدرمورد‌

‌هنگام‌شعر‌سرودن‌"‌:دیگو‌یمدر‌یکی‌از‌شعرهایش‌ خداوندا

بیشترین‌‌همیشه‌برایم‌جالب‌بوده‌که‌".نوآوری‌باز‌دار‌از‌مرا

‌حالی‌در‌تخیل‌در‌آثارم‌است،‌کارهایم‌مربوط‌به‌برای‌ستایش

‌ی‌من‌حتی‌یکها‌نوشتهدر‌تمام‌‌که‌است‌این‌حقیقت‌امر‌که

‌هم‌وجود‌ندارد‌که‌ریشه‌در‌واقعیت‌نداشته‌باشد.‌مسئله‌خط

‌کارائیب‌واقعیت‌که‌است‌این ‌نیتر‌یوحش‌شبیه‌منطقه

.هاست‌لیتخ

100

Leaf Storm

؟دینوشت یمکسانی : آن زمان برای چهگر مصاحبه

چه کسانی بودند؟ شما مخاطب

‌را‌برای‌دوستانم‌که‌به‌من‌کمک‌برگ‌طوفانمارکز:‌‌گارسیا

برای‌کارهایم‌‌را‌در‌اختیارم‌گذاشتند‌و‌شانیها‌کتابکردند‌و‌

‌نوشتم. ‌داشتند به‌‌معموال‌شما‌کنم‌یم‌فکر‌اساسا‌اشتیاق

‌دیسینو‌یم‌کسی‌خاطر ‌هستم،. ‌نوشتن ‌مشغول خوب‌‌وقتی

آن‌دوست‌‌یا‌و‌خوشش‌خواهد‌آمد،‌دوستم‌این‌که‌دانم‌یم

‌همیشه‌را‌خواهد‌پسندید،‌فالن‌فصل‌دیگرم‌فالن‌پاراگراف‌یا

‌ ‌فکر ‌مشخصی ‌افراد ‌کنم‌یمبه ‌اینکه. ‌‌خالصه ها‌‌کتابهمه

‌صد‌نوشتن‌از‌.‌مشکلی‌که‌بعداند‌شده‌نوشته‌دوستانتان‌برایبرای‌کدام‌‌دانستم‌ینمدیگر‌‌پیش‌آمد‌این‌بود‌کهتنهایی‌‌سال

‌از ‌‌یک ‌‌ها‌ونیلیمآن ‌خواننده ناراحتم‌‌این‌؛سمینو‌یمنفر

‌این‌است‌که‌یک‌مثل.‌شد‌یممانع‌بروز‌احساساتم‌‌و‌کرد‌یم

‌ها‌آن‌دیدان‌ینم‌واقعا‌شما‌و‌کنند‌یمشما‌نگاه‌‌به‌چشم‌میلیون

.کنند‌یم‌فکر‌چه‌به

ی بر نگار روزنامه: در مورد تأثیر گر مصاحبه

وضیح دهید.ت تان یسینو داستان

‌من‌گارسیا ‌‌تاثیر‌کنم‌یم‌فکر‌مارکز: .‌است‌متقابلاین‌دو

‌بهسینو‌داستان ‌آن‌‌کرده‌کمک‌ام‌ینگار‌روزنامه‌ی ‌به چون

‌روزنامهاست‌داده‌ادبی‌ارزش ‌نگار‌. ‌به ‌هم ‌ام‌یسینو‌داستانی

‌نگه‌‌چون‌کرده‌کمک ‌واقعیت ‌با ‌تنگاتنگی ‌رابطه ‌در ‌را من

داشته‌است.

مشخص پس از سبکی یک شیوه جستجو: گر مصاحبه

چطور تنهایی را سال صدو پیش از برگ طوفان

؟دیکن یم توصیف

‌بعد‌از‌نوشتن‌گارسیا ‌که‌متوجه‌شدم‌،برگ‌طوفان‌مارکز:

‌از‌نوعی‌فرار‌در‌واقع‌ام‌یکودک‌دوران‌و‌درباره‌روستا‌نوشتن

به‌غلط،‌‌کشورم‌بود.‌سیاسی‌واقعیت‌مورد‌نوشتن‌در‌و‌مواجهه

‌ ‌که‌به‌که‌کردم‌یمفکر ‌سیاسی ‌مسائل ‌با ‌مقابله ‌در‌جای

.‌کنم‌یمپنهان‌‌نوستالژی‌نوعی‌پشت‌را‌بود،‌دارم‌خودم‌جریان

‌‌این ‌به ‌رابطه‌که‌بود‌یا‌دورهمربوط ‌و‌ادبیات‌میان‌درباره

‌‌سیاست ‌بحث ‌شد‌یمخیلی ‌تا‌. ‌کردم ‌را ‌خودم ‌تالش تمام

‌ببرم‌این‌میان‌شکاف ‌بین ‌از ‌را ‌دو ‌آن‌تحت‌تأثیر‌. پیش‌از

‌داستان686زمان‌همینگوی‌آن‌در‌بودم،‌فاکنر ‌به‌کسیی‌ها‌.تشییع‌جنازه‌‌و‌،682ساعت‌شوم‌،686سدینو‌ینم‌نامه‌سرهنگ

101

Hemingway 102

No One Writes to the Colonel

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

‌نوشتهزمان‌در‌یک‌‌همگی‌تقریبا‌که‌را‌نوشتم،‌681مادر‌بزرگ

‌ها‌داستاناین‌‌در‌موارد‌زیادی‌با‌هم‌اشتراک‌داشتند.‌و‌شدند

‌تنهایی‌سال‌صد‌و‌برگ‌طوفان‌محل‌قصه‌در‌روستایی‌غیر‌از

‌افتند‌یم‌اتفاق ‌وجود‌جادویی‌هیچ‌آن‌روستایی‌است‌که‌در.

را‌به‌‌ساعت‌شوموقتی‌‌اما.‌دارد‌نگاری‌روزنامه‌ندارد‌و‌ادبیات

‌رساندم، ‌‌پایان ‌همه ‌هم ‌باز ‌که ‌اشتباه‌میها‌دگاهیدفهمیدم

‌بودند ‌رسیدم. ‌نتیجه ‌این ‌در‌من‌یها‌نوشته‌واقع‌در‌که‌به

‌فکر‌‌بیشتر‌و‌بودند‌تر‌یاسیس‌ام‌یکودک‌دوران‌مورد ‌آنچه از

‌ساعت‌شوم‌از‌بعد‌کشورم‌پرداخته‌بودم.‌به‌واقعیت‌کردم‌یم

‌از ‌چیزی‌ننوشتم. ‌سال ‌پنج ‌خواستم‌یم‌همیشه‌که‌آنچه‌تا

‌اما ‌و‌کم‌بود‌یک‌چیزی‌انجام‌دهم‌ایده‌ای‌در‌ذهن‌داشتم،

لحن‌درست‌را‌‌روز‌اینکه‌یک‌آن‌چیست‌تا‌دانستم‌ینم‌من

آن‌را‌‌تنهایی‌سال‌دص‌در‌نهایتا‌همان‌لحنی‌که–‌کردم‌کشف

‌بردم ‌کار ‌به .‌ ‌مبنای ‌بر ‌لحن ‌تعریف‌کردن‌‌وهیشآن داستان

که‌ماورایی‌‌کرد‌یمهر‌چیز‌را‌طوری‌تعریف‌‌مادربزرگم‌بود.‌او

‌طبیعی‌‌راها‌‌آن‌اما‌به‌نظر‌برسد،العاده‌‌خارق‌و با‌لحنی‌کامال

‌گفت‌یم ‌کنم‌. ‌استفاده ‌بود ‌قرار ‌که ‌را ‌لحنی ‌باالخره وقتی

.کردم‌کار‌روز‌هر‌و‌نشستم‌هما‌هجده‌یافتم،

: چگونه مادربزرگ چیزهای گر مصاحبه

؟کرد یمرا طبیعی تعریف "العاده خارق"

‌‌گارسیا ‌چیزی‌در ‌هر ‌بیش‌از ‌آنچه یی‌او‌گو‌داستانمارکز:

‌ ‌حالت ‌داشت، ‌تعریف‌‌اش‌چهرهاهمیت ‌داستان ‌وقتی بود.

‌شگفت‌همه‌و‌،داد‌ینم،‌به‌هیچ‌وجه‌حالتش‌را‌تغییر‌کرد‌یم

‌بارها‌سعی‌،تنهایی‌سال‌صد‌قبلی‌یها‌نسخه‌در.‌شدند‌یم‌زده

‌باشم.‌‌داستان‌کردم ‌باورش‌داشته ‌بدون‌آنکه ‌تعریف‌کنم را

این‌بود‌که‌خودم‌‌دادم‌یمبعدها‌فهمیدم‌کاری‌که‌باید‌انجام‌

‌تعریف‌کنم: ‌مادربزرگم‌آن‌را ‌به‌شیوه ‌کنم‌و ‌باور ‌را با‌‌قصه

ی‌خالی‌از‌احساس.ا‌چهره

103

In Evil Hour 104

Big Mama’s Funeral

آن تکنیک و لحن به رسد یم ظرن گر: به مصاحبه

هم دارد. شما نگاری ی روزنامهها یژگیونوعی

را طوری با جزئیات کامل العاده خارق ظاهرا حوادث

از این را که انگار واقعیت دارند. آیا دیکن یمتوصیف

؟دیا آموخته نگاری روزنامه‌این‌گارسیا ‌که‌نگاری‌روزنامه‌ترفند‌یک‌مارکز: ‌است

‌هم‌بکار‌بگیرید‌ادبیات‌در‌دیتوان‌یم ‌ها‌لیف‌بگویند‌اگر‌مثال،.

.‌حرفتان‌را‌باور‌نخواهند‌کرد‌مردم‌در‌حال‌پروازند،‌آسمان‌در

در‌حال‌‌آسمان‌در‌چهارصد‌و‌بیست‌و‌پنج‌فیل‌بگویید‌اگر‌اما

‌پر‌تنهایی‌سال‌صداحتمال‌دارد‌حرفتان‌را‌باور‌کنند.‌‌پروازند،

‌چیزهاست‌از ‌این ‌تکنی. ‌همان ‌دقیقا ‌که‌این ‌است کی

‌ ‌استفاده ‌که‌داستان‌خصوص‌به‌.کرد‌یممادربزرگم ‌کسی

‌بود‌زرد‌یها‌پروانه‌توسط ‌شده ‌محاصره .‌ ‌وقتی‌دیآ‌یمیادم

‌به‌کوچک‌خیلی ‌برقکاری ‌یک ‌آمد‌یم‌مان‌خانه‌بودم، او‌.

و‌این‌‌شد‌یمآویزان‌‌برق‌کمربندی‌داشت‌که‌با‌آ‌ن‌از‌پست

‌مرد‌این‌وقت‌ره‌گفت‌یمبزرگم‌‌مادر.‌من‌را‌کنجکاو‌کرده‌بود

‌پر‌،دیآ‌یم ‌را ‌پروانه‌خانه ‌کند‌یم‌از ‌این‌‌اما. ‌نوشتن موقع

‌مردم‌هستند،‌زردها‌‌پروانه‌نگویم‌اگر‌که‌کردم‌کشف‌مطلب،

‌کرد‌باور‌را‌آن ‌نخواهند ‌‌وقتی. ‌آن‌بخشی‌که رمدیوس‌"که

"خوشگله68۹‌‌ ‌بهشت ‌وقت‌‌،نوشتم‌یم‌را‌رود‌یمبه خیلی

حیاط‌خانه‌رفتم‌و‌زنی‌‌به‌روز‌یک‌گذاشتم‌تا‌باورکردنی‌شود.

‌شستن‌ ‌برای‌نظافت‌و ‌که ‌‌ها‌لباسرا در‌‌آمد‌یم‌مان‌خانهبه

.‌آمد‌یمباد‌شدیدی‌‌روی‌بند‌دیدم.‌ها‌مالفهحال‌پهن‌کردن‌

را‌با‌خود‌نبرد.‌آنجا‌به‌‌ها‌مالفهتا‌‌کرد‌یمزن‌با‌باد‌جر‌و‌بحث‌

‌"رمدیوس‌خوشگله"برای‌‌ها‌مالفهاین‌نتیجه‌رسیدم‌که‌اگر‌از‌

‌ ‌به‌آسمان‌خواهد‌رفت.استفاده این‌کاری‌بود‌که‌برای‌‌کنم،

‌باورپذیر‌کردن‌آن‌انجام‌دادم ‌نویسنده‌هر‌مسئله‌مهم‌برای.

بنویسد‌تا‌جایی‌‌چیزی‌هر‌تواند‌یم‌کسی‌هر.‌است‌باورپذیری

.که‌مردم‌آن‌را‌باور‌کنند

سال صد در خوابی بی طاعون گر: منشاء مصاحبه

بود؟ چه تنهایی

‌و‌گارسیا ‌از ‌مارکز: ‌"قتی 682اودیپافسانه‌به‌‌" ‌خواندم را

در‌قرون‌وسطی‌‌طاعوندرمورد‌موضوع‌طاعون‌عالقمند‌شدم.‌

ی‌مورد‌عالقه‌من‌رمان‌ها‌کتابیکی‌از‌ام.‌‌کردهخیلی‌مطالعه‌

دفو‌است،‌یکی‌از‌دالیلش‌‌دانیل‌اثر‌طاعون‌سال‌یها‌ادداشتی

فانتزی‌ناب‌‌شیها‌نوشتهو‌‌است‌نگار‌روزنامهاین‌است‌که‌دفو‌

105

Remedios the Beauty 106

Oedipus

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 031

که‌دفو‌در‌مورد‌آنچه‌در‌طاعون‌‌کردم‌یمفکر‌‌ها‌سال.‌هستند

لندن‌مشاهده‌کرده‌نوشته‌است.‌اما‌بعدها‌متوجه‌شدم‌که‌آن‌

‌در‌ ‌طاعون ‌شیوع ‌زمان ‌در ‌دفو ‌چون ‌است، کتاب‌یک‌رمان

‌طاعون ‌است. ‌داشته ‌سال ‌هفت ‌از ‌کمتر ‌از‌‌لندن یکی

در‌ی‌متفاوت.‌ها‌شکلبه‌‌–آثار‌من‌است‌ی‌پرتکرار‌ها‌موضوع

‌‌نامه‌شومساعت‌ ‌سال‌طاعونها ‌می‌هستند. ‌فکر ‌که‌‌ها کردم

‌ ‌خشونت ‌سیاسی ‌متافیزیکی ‌تاثیری ‌کلمبیا ‌با‌در مشابهی

‌طاعون‌دارد ‌قبل‌از ‌‌صد‌سال‌تنهایی. برای‌کشتن‌‌طاعوناز

‌ ‌نام ‌به ‌داستانی ‌در ‌پرندگان ‌شنبه»تمام ‌از ‌پس ‌روز «‌یک

به‌‌یخواب‌یبطاعون‌از‌‌صد‌سال‌تنهایی.‌در‌استفاده‌کرده‌بودم

در‌تضاد‌با‌خواب‌که‌چرا‌ادبی‌استفاده‌کردم‌‌عنوان‌یک‌ترفند

‌جز‌‌است.‌ریگ‌همه ‌نیست ‌چیزی ‌ادبیات ‌اینکه ‌آخر حرف

‌نجاری.

گر: ممکن است در مورد این قیاس کمی مصاحبه

بیشتر توضیح دهید؟

‌هر‌گارسیا ‌خیلی‌دشوار‌هستند‌کار‌دو‌مارکز: یک‌‌نوشتن.

در‌هر‌دو،‌شما‌.‌ستبه‌سختی‌ساختن‌یک‌میز‌ا‌موضوع‌تقریبا

‌دارید،‌با ‌درست‌به‌سختی‌چوب‌یا‌ماده‌واقعیت‌کار ‌دو‌هر.

اساس‌کار‌مقدار‌بسیار‌ناچیزی‌.‌کار‌پر‌از‌تکنیک‌و‌ترفند‌است

،‌681ی‌فراوان‌است.‌و‌من‌هم،‌مانند‌پروستکوش‌سختجادو‌و‌

‌ده‌کنم‌یم‌فکر ‌درصد‌نود‌و‌گرفتن‌الهام‌درصد‌نویسندگی

،‌ولی‌نجاری‌ام‌نکرده‌نجاری‌هیچ‌وقت‌من.‌عرق‌ریختن‌است

.کنم‌یمی‌است‌که‌بیش‌از‌هر‌چیز‌تحسینش‌ا‌حرفه

تنهایی سال صد در موز تب مورد گر: در مصاحبه

افتد یمدر رمان اتفاق آنچه از مقدار چه ؟چطور

انجام United Fruitبراساس کاری است که شرکت

داد؟

‌تب‌گارسیا ‌شده‌مدل‌نزدیک‌به‌واقعیت‌خیلی‌موز‌مارکز:

‌ثابت‌تاریخ‌طول‌در‌من‌برای‌روایت‌چیزهایی‌که‌البته،.‌است

‌ادبی‌اند‌نشده ‌ترفندهای ‌‌کرده‌استفاده‌از ‌مثال،‌عنوان‌بهام.

‌کامال‌میدان‌در‌عام‌قتل ‌اینکه‌اما‌است،‌درست‌شهر این‌‌با

معلوم‌‌هرگز‌نوشتم،‌مستندات‌و‌استشهادات‌اساس‌بر‌ماجرا‌را

‌از‌آمار‌من.‌شدند‌هرکشتهدقیقا‌چند‌نفر‌در‌میدان‌ش‌نشد‌که

‌یکی‌اما.‌به‌وضوح‌اغراق‌است‌که‌هزار‌نفر‌استفاده‌کردم،‌سه

‌بسیار‌بسیار‌یک‌قطار‌تماشای‌من‌کودکی‌دوران‌خاطرات‌از

‌بود‌که ‌موز‌پر‌ظاهرا‌طویل‌در‌حال‌ترک‌مزرعه ‌بود‌از این‌.

107

Proust

‌به‌نهایت‌که‌در‌کشته‌باشد،‌هزار‌سه‌حامل‌توانست‌یمقطار‌

‌دندش‌یم‌ریخته‌دریا ‌که. ‌‌چیزی ‌زده‌واقعا ‌شگفت ‌را من

‌که‌کند‌یم ‌است ‌عادی‌این ‌خیلی ‌همه ‌و‌کنگره‌در‌اکنون

‌‌روزنامه ‌پاییز‌در‌".زنند‌یمحرف‌‌کشته‌هزار‌سه"‌مورد‌درها‌دیکتاتور‌،680پدرساالر ‌ندارد‌دیگو‌یم‌جایی این‌‌که‌اهمیتی

‌درست‌نیست، ‌درست‌‌چون‌برای‌حاال ‌آینده برای‌روزی‌در

بیش‌از‌آنکه‌دولت‌را‌باور‌داشته‌‌مردم‌زود‌یا‌دیر.‌خواهد‌بود

.باشند‌به‌نویسندگان‌ایمان‌خواهند‌آورد

خیلی نویسنده شود یم باعث : همینگر مصاحبه

اینطور نیست؟ قدرتمند شود،

‌بله،‌گارسیا ‌احساس‌‌مارکز: .‌کنم‌یممن‌هم‌این‌موضوع‌را

‌خواهم‌یمکاری‌که‌.‌دهد‌یم‌من‌مسئولیت‌زیادی‌به‌حس‌این

‌و‌درست‌کامال‌که‌است‌نگاری‌روزنامه‌جام‌دهم،‌یک‌پروژهان

‌به‌اندازه‌‌واقعی ‌اما به‌نظر‌‌العاده‌خارقتنهایی‌‌سال‌صدباشد،

‌برسد ‌بیشتر. ‌چه ‌یاد‌‌کنم‌یم‌زندگی‌هر ‌به ‌را ‌گذشته و

‌و‌ادبیات‌که‌شوم‌یمبیشتر‌بر‌این‌باور‌خودم‌مطمئن‌‌،آورم‌یم

.رندارتباط‌تنگاتنگی‌با‌هم‌دا‌نگاری‌روزنامه

کشوری بگویید که در ازای : در موردگر مصاحبه

، مانند دهد یمدریایش را اش یخارج یها یبده

.افتد یماتفاق پدرساالر پاییز آنچه در‌این.‌این‌در‌واقعیت‌اتفاق‌افتاده‌است‌اما‌مارکز:‌بله،‌گارسیا

در‌آینده‌بیشتر‌از‌این‌هم‌شاهدش‌‌و‌رخ‌داده‌واقعه‌در‌گذشته

‌بود ‌خواهیم .‌است‌تاریخی‌کامال‌کتاب‌یک‌پدرساالر‌پاییز.

‌رمان‌و‌نگار‌روزنامه‌کار‌واقعی‌حقایق‌خارج‌از‌احتماالت‌یافتن

‌است‌است،‌نویس ‌همین ‌هم ‌پیامبران ‌رسالت ‌البته مسئله‌.

‌‌مردم‌از‌بسیاری‌که‌اینجاست ‌نویسنده‌من‌کنند‌یمفکر

‌‌العاده‌خارق‌یها‌داستان ‌من‌شخصا‌‌،ام‌یالیخو ‌که ‌حالی در

‌هستم‌واقع‌بسیار ‌‌و‌گرا ‌را ‌دارم‌‌سمینو‌یمچیزی ‌باور که

.است‌درست‌سوسیالیستی‌رئالیسم

: آیا منظورتان اتوپیایی )آرمان گر مصاحبه

است؟ 414گرایانه(مارکز:‌مطمئن‌نیستم‌که‌واژه‌اتوپیا‌به‌معنی‌واقعی‌‌گارسیا

‌است‌یا‌آرمانی.‌اما‌به‌نظر‌من‌واقعی‌است.

108

The Autumn of the Patriarch 109

utopian

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 030

، مثال پاییز پدرساالر یها تیشخص: آیا گر مصاحبه

؟ به اند شدهی واقعی نوشته ها آدمدیکتاتور، بر اساس

و 444، پرون441یی میان فرانکوها شباهت رسد یمنظر

وجود دارد. 446تریجیلو

‌‌گارسیا ‌رمان، ‌هر ‌در ‌نوعی‌یک‌پرداز‌تیشخصمارکز: ی‌یه

،‌دیشناس‌یمافراد‌مختلفی‌که‌‌تی:‌کوالژی‌از‌شخصاستکوالژ‌

‌ ‌درباره ‌خوانده‌ها‌آنیا ‌یا ‌که‌‌.یدا‌شنیده ‌را ‌آنچه ‌هر من

در‌مورد‌دیکتاتورهای‌امریکای‌التین‌در‌قرن‌اخیر‌‌توانستم‌یم

و‌اوایل‌قرن‌حاضر‌خواندم.‌همچنین‌با‌افراد‌بسیاری‌که‌تحت‌

حاکمیت‌دیکتاتورها‌زندگی‌کرده‌بودند‌صحبت‌کردم.‌این‌کار‌

‌از‌ ‌روشنی ‌ایده ‌وقتی ‌دادم. ‌انجام ‌سال ‌ده ‌کم ‌دست را

و‌‌ام‌خواندهآوردم،‌سعی‌کردم‌تمام‌آنچه‌‌به‌دست‌ها‌تیشخص

‌بدون‌‌ام‌دهیشن ‌بتوانم‌خلق‌کنم، ‌طوری‌که ‌فراموش‌کنم، را

‌ ‌از ‌بودند‌ها‌تیموقعاینکه ‌داده ‌رخ ‌واقعی ‌زندگی ‌در ‌که یی

‌از‌ ‌برهه ‌هیچ ‌در ‌من ‌که ‌شدم ‌متوجه ‌جایی ‌کنم. استفاده

ین‌فکر‌استبداد‌زندگی‌نکرده‌بودم،‌بنابرا‌تحت‌سلطه‌ام‌یزندگ

بفهمم‌‌توانستم‌یم،‌نوشتم‌یم‌اسپانیا‌را‌به‌کتاب‌این‌کردم‌اگر

‌اما‌ ‌بود. ‌خواهد ‌چطور ‌مستبد ‌حکومت ‌یک ‌در ‌زندگی که

دریافتم‌که‌جو‌اسپانیا‌تحت‌حکومت‌فرانکو‌نسبت‌به‌حکومت‌

‌به‌همین‌خاطر‌ استبدادی‌کارائیبی‌خیلی‌متفاوت‌بوده‌است.

‌بود‌افتاده‌قلم‌از‌یکتاب‌تا‌یک‌سال‌به‌نوعی‌توقیف‌بود.‌چیز

‌بالفاصله‌به‌این‌نتیجه‌ و‌من‌مطمئن‌نبودم‌آن‌چیز‌چیست.

‌است.‌ ‌کارائیب ‌فضای ‌به ‌بازگشت ‌راه ‌بهترین ‌که رسیدم

‌بارانکیال ‌آن‌زمان‌‌662بنابراین‌همگی‌به ‌برگشتیم. ‌کلمبیا در

فکر‌کردند‌‌ها‌آننوشتم‌که‌‌نگاران‌روزنامه‌به‌ی‌خطابا‌هیانیب

برگردم‌چون‌‌خواستم‌یمیه‌گفتم‌یک‌شوخی‌است.‌در‌آن‌بیان

‌در‌661بوی‌میوه‌گواوا ‌بودم. ‌فراموش‌کرده ‌از این‌‌حقیقت،‌را

نیاز‌داشتم.‌به‌واقعا‌برای‌به‌اتمام‌رساندن‌کتابم‌‌که‌بود‌چیزی

‌همانطور ‌کردم. ‌سفر ‌کارائیب ‌به‌‌که‌منطقه ‌جزیره ‌یک از

‌ ‌دیگر ‌کم‌رفتم‌یمجزیره ‌کتابم ‌که ‌را ‌عناصری ‌رفته ‌رفته ،

کردم.داشت‌پیدا‌

گر: شما اغلب در آثارتان از مضمون تنهایی مصاحبه

.دیکن یمقدرت استفاده

110

Franco 111

Perón 112

Trujillo 113

Barranquilla 114

guava

مارکز:‌هر‌چه‌قدرتمندتر‌باشید،‌فهمیدن‌اینکه‌چه‌‌گارسیا

‌ ‌دروغ ‌شما ‌به ‌‌دیگو‌یمکسی ‌دروغ ‌کسی ‌چه ‌دیگو‌ینمو

‌ ‌شود‌یمدشوارتر .‌ ‌قدرت ‌به ‌‌،برسید‌مطلقوقتی هیچ‌دیگر

‌واقعیت‌‌ارتباطی ‌این‌بدترین‌نوع‌تنهایی‌‌نخواهید‌داشتبا و

بسیار‌قدرتمند،‌‌یک‌فرد.‌وجود‌داشته‌باشد‌تواند‌یمکه‌‌است

‌هدفشان‌دور‌‌ها‌لذتتوسط‌‌،یک‌دیکتاتور ‌تنها ‌مردمی‌که و

‌ همه‌برای‌نگه‌داشتن‌او‌از‌واقعیت‌است‌محاصره‌شده‌است؛

.دهند‌یمایزوله‌کردن‌او‌دست‌به‌دست‌هم‌

ایآ چطور؟ گر: در مورد تنهایی نویسنده مصاحبه

متفاوت است؟آن‌هم‌تا‌حد‌زیادی‌به‌تنهایی‌قدرت‌مربوط‌‌گارسیا‌مارکز:

.‌تالش‌فراوان‌نویسنده‌برای‌به‌تصویر‌کشیدن‌واقعیت‌شود‌یم

‌به‌چهره‌مخدوشی‌از‌واقعیت‌ ‌را ‌رساند‌یماغلب‌او ‌تالش‌. در

‌و‌ ‌نویسنده ‌رابطه ‌نهایتا ‌واقعیت، ‌کردن ‌پیش ‌و ‌پس برای

‌ ‌در ‌اصطالح ‌به ‌عاجواقعیت ‌‌66۹برج ‌دست .‌رود‌یماز

‌مسئله‌نگار‌روزنامه ‌این ‌بروز ‌مقابل ‌در ‌خوبی ی‌حفاظ‌خیلی

‌سعی‌ ‌همواره ‌علت‌است‌که ‌همین ‌به روزنامه‌‌ام‌کردهاست.

نگاری‌را‌ادامه‌دهم‌چون‌من‌را‌در‌تماس‌با‌دنیای‌واقعی‌نگه‌

‌‌،دارد‌یم ‌سیاست‌و ‌ویژه ‌نگار‌روزنامهبه ی‌ا‌ییتنهای‌سیاسی.

از‌جنس‌‌کرد‌یمرا‌تهدید‌‌د‌سال‌تنهایی‌منصکه‌بعد‌از‌رمان‌

تنهایی‌نویسنده‌نبود،‌بلکه‌تنهایی‌شهرت‌بود،‌که‌بیشتر‌شبیه‌

‌برابر‌آن‌از‌من‌دفاع‌کردند؛‌ ‌دوستانم‌در تنهایی‌قدرت‌است.

‌دوستانم‌همیشه‌حضور‌داشتند.

گر: چگونه؟ مصاحبه‌مارکز: ‌‌من‌گارسیا ‌‌داشتن‌نگهدر ‌موفق .‌ام‌بودهدوستانم

‌ا ‌دوستان‌منظورم ‌‌ام‌یمیقدین‌است‌که‌با ‌یا قطع‌رابطه‌قهر

‌کنم‌ینم ‌زندگی‌‌ها‌آن؛ ‌به ‌را ‌من ‌که ‌هستند ‌کسانی همان

‌ ‌گردانند‌یبرمواقعی ‌‌ها‌آن؛ ‌و ‌مشهور‌اند‌متواضعساده ‌و ؛

نیستند.

ی کی ؟رندیگ یمچطور شکل ها داستانگر: مصاحبه

حضور گاوها پاییز پدرساالراز تصاویر مکرر در رمان

خ است. آیا این جزء تصاویر اصلی داستان بود؟در کا

115

ivory tower: این اصطالح در اشاره به جهان یا محیطی به

های دغدغهمنفک از های جویی پیکه اندیشمندان در آن مشغول رود میکار

.شوند میعملی زندگی روزمره

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 038

‌ ‌که ‌من‌یک‌کتاب‌عکس‌دارم ‌مارکز: به‌‌خواهم‌یمگارسیا

‌ ‌به ‌دهم. ‌نشان ‌ها‌مناسبتشما ‌مختلف ‌در‌‌ام‌گفتهی که

همیشه‌یک‌تصویر‌وجود‌داشته‌است.‌‌میها‌کتابپیدایش‌همه‌

داشتم‌مرد‌کهنسالی‌در‌‌پاییز‌پدرساالراولین‌تصویری‌که‌از‌

را‌‌ها‌پردهیار‌مجلل‌بود‌که‌گاوها‌وارد‌آن‌شده‌و‌یک‌کاخ‌بس

‌ندیده‌بودم‌‌.بلعند‌یم ‌این‌تصویر‌تا‌زمانی‌که‌آن‌عکس‌را اما

‌ ‌و ‌رفتم ‌یک‌کتابفروشی ‌به ‌رم ‌در ‌نیافت. ی‌ها‌کتابعینیت

‌ ‌به ‌که ‌را ‌این‌‌دارم‌عالقه‌ها‌آنی‌آور‌جمععکاسی ‌کردم. نگاه

‌ ‌دیدم، ‌را ‌تصوی‌العاده‌فوقعکس ‌آن ‌که ‌دیدم ‌چطور‌بود. ر

یی‌گرا‌ذهناتفاق‌بیوفتد.‌از‌آنجایی‌که‌من‌خیلی‌آدم‌‌تواند‌یم

نیستم،‌باید‌مقدمات‌کارهایم‌را‌در‌امور‌روزمره‌زندگی‌و‌نه‌در‌

پیدا‌کنم.‌شاهکارهای‌بزرگ

ی شما با پیچیدگی ها رمانگر: آیا تاکنون مصاحبه

ی مواجه شده است؟ا منتظرهغیر ی‌اولم،‌ها‌داستان.‌در‌افتاد‌یمگارسیا‌مارکز:‌اوایل‌این‌اتفاق‌

در‌مورد‌فضای‌کار‌یک‌ایده‌کلی‌در‌ذهن‌داشتم،‌و‌به‌خودم‌

تا‌جزئیات‌بر‌حسب‌تصادف‌پیش‌بروند.‌‌دادم‌یماین‌فرصت‌را‌

بهترین‌درسی‌که‌آن‌زمان‌گرفتم‌این‌بود‌که‌این‌تکنیک‌فقط‌

.‌موثر‌بود‌چون‌سیلی‌از‌الهام‌در‌من‌جریان‌داشت‌ام‌یجواندر‌

بعدها‌که‌گیرم،‌ننوشتن‌را‌یاد‌گفتند‌که‌اگر‌تکنیک‌به‌من‌اما‌

دیگر‌اثری‌از‌الهام‌نخواهد‌بود‌با‌مشکل‌مواجه‌خواهم‌شد؛‌و‌

به‌موقع‌.‌اگر‌کند‌یمآنجاست‌که‌تکنیک‌این‌کمبود‌را‌جبران‌

‌ ‌اکنون ‌بودم، ‌نگرفته ‌یاد ‌‌نمیتکنیک‌را ‌ساختار یک‌توانستم

فنی‌است‌‌مالبنویسم.‌ساختار‌یک‌مسئله‌کا‌از‌قبلداستان‌را‌

‌ ‌نگیرید ‌یاد ‌زود ‌را ‌آن ‌اگر ‌وقتو ‌‌هیچ ‌یاد ‌را نخواهید‌آن

.گرفت

گر: پس انضباط برای شما خیلی اهمیت مصاحبه

دارد.‌نظم‌ ‌یک ‌داشتن ‌بدون ‌من، ‌نظر ‌به ‌البته. ‌مارکز: گارسیا

‌باشد‌‌توان‌ینم‌العاده‌فوق ‌داشته ‌ارزش‌خواندن ‌که ‌را کتابی

‌نوشت.

ی مصنوعی ها حرکمگر: نظرتان در مورد مصاحب

چیست؟ی‌همینگوی‌که‌به‌شدت‌من‌ها‌نوشتهگارسیا‌مارکز:‌یکی‌از‌

‌مثل‌ ‌او ‌برای ‌نویسندگی ‌که ‌بود ‌این ‌داد ‌قرار ‌تحت‌تأثیر را

بوکس‌است.‌او‌مراقب‌سالمت‌خود‌بود.‌فاکنر‌هم‌به‌بدمستی‌

‌ ‌تمام ‌در ‌حتی‌‌گفت‌یم‌شیها‌مصاحبهشهرت‌داشت، نوشتن

بوده‌است.‌همینگوی‌هم‌‌یک‌خط‌در‌حالت‌مستی‌غیر‌ممکن

‌من‌ ‌از ‌ناوارد ‌خوانندگان ‌است. ‌کرده ‌اشاره ‌موضوع ‌این به

که‌آیا‌برای‌نوشتن‌برخی‌از‌کارهایم‌از‌مواد‌مخدر‌‌پرسند‌یم

‌ ‌این‌نشان‌‌کردهاستفاده ‌خیر. ‌یا ‌‌دهد‌یمبودم ‌هیچ‌ها‌آنکه

‌اینکه‌‌.دانند‌ینم‌مخدر‌مواد‌یا‌ادبیات‌مورد‌در‌چیز برای

نوشتن‌ذهنی‌‌از‌وبی‌شوید‌باید‌در‌هر‌لحظهبتوانید‌نویسنده‌خ

شفاف‌داشته‌باشد‌و‌در‌سالمت‌کامل‌به‌سر‌ببرید.‌من‌مخالف‌

‌است‌صد‌در‌صد‌مفهوم‌رمانتیک‌نویسندگی‌هستم‌که‌مدعی

‌چه‌و‌نوعی‌فداکاری‌است،‌نوشتن ‌یا‌و‌اقتصادی‌شرایط‌هر

.‌نوشته‌او‌بهتر‌خواهد‌بود‌روحی‌نویسنده‌بدتر‌باشد،‌وضعیت

‌شرایط‌در‌باید‌به‌عنوان‌یک‌نویسنده،‌شما‌،کنم‌یم‌فکر‌من

‌خوب‌فیزیکی‌و‌عاطفی ‌باشید‌خیلی ‌ادبی. ‌من‌برای‌خلق

حرف‌من‌را‌‌این‌گمشده‌نسل‌و‌کامل‌است،‌سالمت‌مستلزم

‌آنکنند‌یمخوب‌درک‌ .‌‌ عشق‌‌به‌زندگی‌که‌بودند‌کسانیها

‌.دندیورز‌یم

گفته است که نویسندگی 442بلز ساندرارگر: مصاحبه

بهتر است و نویسندگان در مورد ها شغللب از اغ

. نظر شما چیست؟کنند یمی کارشان اغراق ها یسخت

‌ ‌فکر ‌مارکز: ‌اما‌‌کنم‌یمگارسیا ‌است. ‌دشوار ‌خیلی نوشتن

‌ ‌صدق ‌هم ‌دیگری ‌شغل ‌هر ‌مورد ‌در ‌امتیاز‌کند‌یماین .

‌ ‌انجام ‌را ‌کاری ‌است‌که ‌این ‌مطابق‌‌دیده‌یمنویسندگی که

که‌بیش‌از‌اندازه‌از‌‌کنم‌یمکر‌میل‌و‌رضایت‌شماست.‌من‌ف

اشتباهات‌را‌تحمل‌‌توانم‌ینمخودم‌و‌دیگران‌توقع‌دارم‌چون‌

‌ ‌فکر ‌‌کنم‌یمکنم؛ ‌در ‌کار ‌هر ‌یک‌‌نیتر‌یعالانجام ‌آن شکل

‌ ‌باشد. ‌اغلب‌جنون‌قدرت‌امتیاز ‌نویسندگان درست‌است‌که

،‌نندیب‌یمدارند‌و‌خودشان‌را‌در‌مرکز‌جهان‌و‌وجدان‌جامعه‌

‌تح ‌من ‌آنچه ‌اما ‌احسن‌‌کنم‌یمسین ‌نحو ‌به کاری‌است‌که

‌ ‌خوشحال ‌خیلی ‌همیشه ‌باشد. ‌شده وقتی‌‌شوم‌یمانجام

‌خلبان‌‌خلبان‌نمیب‌یم ‌من ‌بودن ‌نویسنده ‌از ‌بهتر خیلی

‌هستند.

گر: در حال حاضر بهترین زمان کاری شما مصاحبه

چه موقع است؟ آیا برنامه کاری مشخصی دارید؟‌نیتر‌بزرگ‌شدم‌یا‌فهحر‌گارسیا‌مارکز:‌وقتی‌یک‌نویسنده

‌ ‌برنامه ‌‌ام‌یکارمشکلم ‌کاری.‌نگار‌روزنامهبود. ‌شب ‌یعنی ی

وقتی‌نوشتن‌را‌به‌طور‌تمام‌وقت‌شروع‌کردم،‌چهل‌سالم‌بود،‌

برنامه‌کاری‌من‌از‌ساعت‌نه‌صبح‌تا‌دو‌بعد‌از‌ظهر‌بود‌وقتی‌

‌زیاد‌گشتند‌یبرمکه‌پسرهایم‌از‌مدرسه‌ .‌از‌آنجایی‌که‌به‌کار

عذاب‌وجدان‌‌کردم‌یمکار‌‌ها‌صبحز‌اینکه‌فقط‌عادت‌داشتم،‌ا

‌اما‌ ‌بنویسم، ‌هم ‌عصرها ‌کردم ‌سعی ‌خاطر ‌همین ‌به داشتم؛

‌ ‌انجام ‌عصرها ‌که ‌کاری ‌تمام ‌شدم ‌باید‌‌دادم‌یممتوجه را

116

Blaise Cendrars

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 039

تکرار‌کنم.‌پس‌تصمیم‌گرفتم‌از‌ساعت‌نه‌صبح‌تا‌دو‌‌ها‌صبح

‌عصرها‌ ‌نکنم. ‌کار ‌آن‌دیگر ‌از ‌بعد ‌بنویسم‌و ‌ظهر ‌از نیم‌بعد

یا‌هر‌کاری‌که‌ممکن‌است‌پیش‌بیاید‌‌ها‌مصاحبهو‌‌ها‌اتمالق

‌ ‌انجام ‌دهم‌یمرا ‌در‌. ‌فقط ‌که ‌است ‌این ‌دیگرم مشکل

‌‌توانم‌یمیی‌ها‌طیمح ‌برایم ‌که ‌بنویسم ‌در‌آشنا ‌قبال ‌یا باشد

‌باشم. ‌کرده ‌کار ‌‌آنجا ‌یا ‌هتل ‌در ‌ماشینا‌اجارهاتاق ‌با ‌یا ‌ی

‌‌تحریر‌قرضی‌نمی ت‌چون‌این‌مشکل‌آفرین‌استوانم‌بنویسم.

است‌که‌‌دلیل‌همین‌به‌توانم‌کار‌کنم.‌روم‌نمی‌وقتی‌سفر‌می

‌شرایطی ‌شما‌همیشه ‌‌که ‌تحمیل ‌خود خیلی‌‌دیکن‌یمبه

است.‌امیدوارید‌به‌شما‌الهام‌شود.‌این‌واژه‌ای‌است‌‌دشوارتر

‌‌ها‌کیرمانتکه‌ ‌آن‌استفاده ‌از ‌درحالیکه‌رفقای‌کنند‌یمزیاد ،

دت‌مشکل‌دارند.‌در‌پذیرش‌این‌کلمه‌به‌ش‌من‌مارکسیست

‌از‌خاصی‌حالت‌یک‌معتقدم‌اما‌هر‌چه‌نامش‌را‌بگذارید،‌من

‌که‌ذهن ‌دارد ‌تمام‌‌دیتوان‌یم‌شما‌آن‌در‌وجود ‌سهولت به

در‌این‌حالت،‌.‌رود‌یمخود‌به‌خود‌پیش‌‌چیز‌همه‌و‌بنویسید

‌خودتان‌‌نکهیا-ها‌بهانه‌همه ‌خانه ‌در ‌فقط ‌شما ‌مثال برای

‌به‌نظر‌رود‌یمکلی‌از‌بین‌به‌‌-دست‌به‌قلم‌شوید‌دیتوان‌یم .

‌ذهن‌لحظه‌آن‌رسد‌یم ‌آن‌حالت که‌‌افتد‌یماتفاق‌‌زمانی‌و

‌ ‌و ‌درست ‌موضوع ‌باشید ‌توانسته ‌صحیح‌ها‌روششما ی

‌هم‌ ‌خیلی ‌شما ‌برای ‌این ‌و ‌باشید. ‌یافته ‌را ‌آن ‌به پرداختن

‌این‌نیست‌که‌مجبور‌ ‌چون‌هیچ‌چیز‌بدتر‌از خوشایند‌است.

انجام‌دهید.‌باشید‌کاری‌را‌که‌دوست‌ندارید

‌ ‌‌نیتر‌سختیکی‌از ‌پیش‌نوشتن‌پاراگراف‌اول‌استکارها .

‌ ‌که ‌وقت‌‌ها‌ماهآمده ‌پاراگراف‌اول و‌‌،ام‌گذاشتهبرای‌نوشتن

‌نوشتم‌ ‌استوقتی‌آن‌را ‌سهولت‌انجام‌شده ‌به ‌کار ‌در‌بقیه .

‌ ‌اول ‌پاراگراف ‌می‌تانکتاب‌یها‌مسئلهبیشتر ‌حل کنید.‌‌را

لبته،‌آدم‌همیشه‌سعی‌ا‌شود.‌می‌معلومموضوع،‌سبک‌و‌لحن‌

‌‌کند‌یم ‌حداقل‌شیها‌یکار‌کمبرای ‌کند. ‌پیدا ‌ای ‌در‌بهانه

آن‌چیزی‌است‌که‌‌از‌یا‌نمونهبه‌نوعی‌‌اول‌پاراگراف‌من،‌مورد

‌خاطر‌است‌که‌همین‌به.‌اتفاق‌بیفتد‌کتاب‌بقیه‌قرار‌است‌در

‌داستان ‌مجموعه ‌یک ‌‌کوتاه‌نوشتن ‌مراتب ‌‌سختبه ‌ازتر

‌است‌یک‌نوشتن ‌رمان ‌داستانب‌هر. ‌یک ‌که کوتاه‌‌ار

باید‌همه‌چیز‌را‌از‌اول‌شروع‌کنید.‌،دیسینو‌یم

گر: آیا تاکنون رویاها به عنوان یک منبع مصاحبه

؟اند داشتهبرایتان اهمیت بخش الهام‌اوایل‌خیلی‌به‌ ‌مارکز: ‌بعد‌کردم‌یمتوجه‌‌ها‌آنگارسیا ‌اما .

منبع‌الهام‌است‌و‌‌نیتر‌بزرگمتوجه‌شدم‌که‌زندگی‌خودش‌

‌تنها ‌رویاها ‌جریان‌‌کوچکی‌بسیار‌بخش‌اینکه ‌یک از

که‌زندگی‌نام‌دارد.‌چیزی‌که‌در‌مورد‌نوشتن‌من‌‌اند‌پرسرعت

‌مختلف‌ ‌مفاهیم ‌من‌خیلی‌به ‌درست‌است‌اینست‌که بسیار

‌به‌‌عالقمندم.‌ها‌آنرویاها‌و‌تفسیر‌ ‌را به‌طور‌کلی‌من‌رویاها

‌ ‌زندگی ‌از ‌بخشی ‌خیدانم‌یمعنوان ‌واقعیت ‌معتقدم ‌اما لی‌،

باشند.‌تیاهم‌یباست.‌ممکن‌است‌رویاهای‌من‌خیلی‌‌تر‌یغن

بین الهام و شهود تمایز دیتوان یمگر: آیا مصاحبه

قائل شوید؟

‌مارکز: ‌موضوع‌درست‌را‌‌گارسیا الهام‌زمانی‌است‌که‌شما

‌دوست‌دارید؛‌و‌همین‌باعث‌دیکن‌یمپیدا‌ ،‌موضوعی‌که‌واقعا

‌‌شود‌یم ‌خیلی ‌شهو‌تر‌سادهنوشتن برای‌‌هم‌آن‌که‌د،شود.

‌است،سینو‌داستان ‌اساسی ‌بدون‌‌کند‌یم‌کمک‌ی ‌را واقعیت

‌کشف‌ ‌یادگیری، ‌شکل‌دیگری‌از ‌هر ‌یا ‌دانش‌علمی، ‌به نیاز

از‌هر‌راه‌‌تر‌سادهخیلی‌‌را‌به‌کمک‌شهود‌گرانش‌کنید.‌قوانین

است‌‌برای‌کسب‌تجربه‌راه‌یک‌این‌درک‌کرد.‌توان‌یمدیگر‌

‌یک‌ا‌به‌زحمت‌بیندازید.‌برایباشد‌خودتان‌ر‌اینکه‌نیاز‌بدون

‌است‌ضروری‌شهود‌نویس،‌رمان ‌برخالف‌‌واقع‌در. شهود

‌که‌معنا‌این‌به‌-که‌به‌شدت‌از‌آن‌متنفرم‌یی‌است،گرا‌ذهن

‌آن‌دنیای ‌نظریه‌واقعی‌در ‌یک‌نوع .‌شود‌یم‌ثابت‌تبدیل‌به

‌وجود‌ ‌یا ‌دارد ‌چیزی‌وجود ‌یا ‌این‌است‌که ‌در مزیت‌شهود

ید‌تا‌برای‌هر‌چیز‌دنبال‌یک‌وصله‌ندارد.‌الزم‌نیست‌تالش‌کن

ناجور‌باشید.

پردازان نظریه گر: منظورتان این است که مصاحبه

ندارید؟ دوست را

‌دقیقا‌گارسیا‌مارکز: ‌‌دلیل‌به‌این‌عمدتا. ‌توانم‌ینمکه‌واقعا

به‌همین‌خاطر‌است‌که‌باید‌بیشتر‌چیزها‌.‌کنم‌درک‌راها‌‌آن

‌با‌قصه‌و‌حکایت‌توضیح‌دهم، خودم‌ظرفیت‌مسائل‌چون‌‌را

‌ندارم ‌را ‌انتزاعی .‌ ‌باعث ‌از‌شود‌یمهمین ‌خیلی ‌منتقدان‌تا

‌که ‌‌بگویند ‌از‌‌.ی‌نیستما‌لکردهیتحصآدم ‌کافی ‌اندازه ‌به من

.کنم‌ینمنقل‌قول‌و‌ارجاعات‌استفاده‌

کارهای شما که منتقدان دیکن ینمگر: فکر مصاحبه

؟کنند یمی بند طبقهی ا قهیسلرا خیلی

‌مارکز ‌چیزی‌‌نمونه‌من‌برای‌منتقدان‌:گارسیا ‌آن ‌بارز ی

‌ ‌که ‌دارد.گرا‌ذهنهستند ‌نام ‌نظریه‌‌همه،‌از‌اول‌یی یک

‌باید‌دهند‌یم ‌چگونه ‌یک‌نویسنده ‌اینکه ‌مورد ‌باشد‌در بعد‌.

‌ ‌دهند،‌سندهینو‌کنند‌یمسعی ‌قرار ‌خود ‌قالب ‌در ‌اگر‌و‌را

‌قالب‌‌کنند‌یمهمچنان‌تالش‌‌ممکن‌نشد، ‌با ‌را ‌او ‌زور ‌به تا

به‌این‌دلیل‌دارم‌به‌شما‌پاسخ‌‌فقط‌من‌اسب‌کنند.خود‌متن

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 034

‌نه‌‌دهم‌یم ‌من‌واقعا ی‌دارم‌ا‌عالقهچون‌از‌من‌سوال‌کردید.

و‌نه‌در‌تمام‌‌کنند‌یمبدانم‌منتقدان‌در‌مورد‌من‌چه‌فکری‌

‌ ‌‌ها‌سالاین ‌ام‌خواندهنقدی ‌‌آن. ‌خودشانها ‌وظیفه‌برای

‌نویسنده‌یگر‌واسطه ‌‌و‌میان ‌قائل ‌را ‌من‌اند.‌شدهخواننده

تا‌بتوانم‌‌دقیقی‌باشم،‌صریح‌و‌نویسندهام‌‌کرده‌سعی‌همیشه

ارتباط‌برقرار‌‌ام‌خوانندهبدون‌نیاز‌به‌هیچ‌منتقدی‌مستقیما‌با‌

‌کنم.

چیست؟ ها مترجمگر: نظرتان در مورد مصاحبه

به‌‌کنم‌یمرا‌به‌شدت‌تحسین‌‌مترجمان‌من‌گارسیا‌مارکز:

‌‌از‌که‌ییها‌آنغیر‌از‌ ‌آنکنند‌یمپانویس‌استفاده .‌‌ همیشه‌ها

‌به‌مخاطب‌توضیح‌دهند‌که‌ممکن‌‌کنند‌یمسعی‌ چیزی‌را

‌پانویس‌ ‌متنی ‌برای ‌وقتی ‌باشد؛ ‌نبوده ‌نویسنده است‌منظور

‌ ‌ترجمه‌شود‌یمآورده ‌بیاید. ‌آن‌کنار ‌است‌با ‌مجبور ‌خواننده

‌هم‌اش‌الزحمه‌حق‌و‌پاداشی‌ندارد،‌است،‌دشواری‌بسیار‌کار

‌ترجمه ‌است. ‌درهموار‌خوب‌خیلی‌کمی ‌یک‌خلق‌دوباره ‌ه

‌است‌زبانی ‌دیگر ‌به‌‌دلیل‌همین‌به. ‌اردات‌خاصی است‌که

‌زبان‌یک‌و‌بیست‌به‌من‌یها‌.‌کتابدارم.‌661گریگوری‌راباسا

برای‌‌هرگز‌که‌است‌مترجمی‌تنها راباسا واند‌‌شده‌دنیا‌ترجمه

‌است ‌نکرده ‌استفاده ‌پانویس ‌از ‌متن ‌شدن ‌شفاف ‌فکر‌من.

‌کارهای‌من‌ب‌کنم‌یم ‌به‌زبان‌کامل‌طور‌هبه‌لطف‌او ‌مجددا

‌بخش‌شدهانگلیسی‌خلق‌ هست‌که‌ترجمه‌‌کتاب‌از‌ییها‌اند.

‌آن‌خیلی‌سخت‌ ‌واژه ‌به ‌شود‌یمواژه ‌خواندن‌. ‌از چیزی‌که

‌این‌است‌که‌مترجم‌کتاب‌شود‌یم‌حس‌ها‌کتابترجمه‌این‌

‌‌را‌آن‌سپس‌و‌خوانده‌را ‌یاد ‌به ‌آنچه ‌مبنای ‌آورده‌یمبر

را‌‌ها‌مترجم‌است‌که‌من‌دلیل‌همین‌به.‌بازنویسی‌کرده‌است

‌آنکنم‌یم‌تحسین .‌‌ ‌ها ‌بخواهند‌‌اند‌یشهودبیشتر ‌اینکه تا

‌نه‌گرا‌ذهن ‌‌تنها‌باشند. ‌به ‌ناشران ‌که پرداخت‌‌ها‌آنمبلغی

بلکه‌نتیجه‌کارشان‌هم‌به‌عنوان‌‌خیلی‌ناچیز‌است،‌کنند‌یم

‌خلق ‌‌ادبی‌یک ‌کتابشود‌ینمدیده ‌که‌ها‌. ‌دارد ‌وجود یی

اما‌این‌کار‌به‌‌را‌به‌اسپانیایی‌ترجمه‌کنم،‌ها‌آندوست‌داشتم‌

‌ ‌نوشتن ‌داردها‌کتاباندازه ‌زحمت ‌خودم ‌قبالش‌‌ی ‌در و

دریافت‌نخواهم‌کرد.‌ام‌یزندگدستمزد‌کافی‌هم‌برای‌گذران‌

گر: دوست داشتید چه کاری را ترجمه مصاحبه

؟دیکرد یم

‌مارکز: ‌مالرو‌همه‌گارسیا ‌آندره ‌دوست.660آثار ‌داشتم‌.

‌‌668اگزوپری‌سنت‌و‌669کنراد ‌ترجمه ‌هم ‌کردم‌یمرا گاهی‌.

117

Gregory Rabassa 118

André Malraux

آن‌را‌‌خواهد‌یمدلم‌‌کنم‌یم‌احساس‌خوانم‌یمکتابی‌را‌‌وقتی

‌کنم ‌ترجمه ‌دهم‌یم‌ترجیح‌بزرگ،‌شاهکارهای‌استثنای‌به.

‌اینکه‌بخواهم‌راترجمه‌متوسط‌یک‌کتاب‌ ‌زبان‌به‌بخوانم‌تا

‌کنم ‌برقرار ‌ارتباط ‌آن ‌با ‌اصلی ‌به‌‌هرگز. ‌یک‌کتاب خواندن

زبانی‌که‌با‌عمق‌‌تنها‌گر‌برایم‌راحت‌نبوده‌است،‌چونزبان‌دی

‌توانم‌یم‌این‌همه،‌با.‌است‌اسپانیایی‌کنم‌یماحساساتم‌درک‌

‌ایتالیایی ‌انگلیسی‌و‌فرانسوی‌صحبت‌کنم،‌و‌به بلد‌‌اینقدر

خودم‌را‌‌Timeهستم‌که‌بیست‌سال‌است‌هر‌هفته‌با‌مجله‌

.کنم‌یممسموم‌

را خانه خود کحاضر مکزی حال در آیا: گر مصاحبه

دیگر جوامع از خودتان را عضوی آیا ؟دیدان یم

؟دیدان یم نویسندگانتر بزرگ‌به‌گارسیا ‌و‌‌من‌کلی،‌طور‌مارکز: ‌نویسندگان دوست

‌‌شوم‌ینمهنرمندان‌ ‌که ‌این‌خاطر ‌به ‌یا‌‌ها‌آنصرفا نویسنده

مختلف‌دارم‌‌یها‌حرفه‌با‌بسیاری‌دوستان‌من.‌هنرمند‌هستند

‌هنرمندان‌هم‌هستند‌و‌نویسندگان‌ها‌آن‌میان‌که‌در ‌عموما.

‌التین‌امریکای‌تمام‌کشورهای‌بومی‌من‌که‌کنم‌یم‌احساس

‌اسپانیا‌کنند‌یمفکر‌‌التین‌اهالی‌امریکای.‌دیگر‌جای‌نه‌هستم

‌اما‌،شود‌یمرفتار‌‌خوبی‌به‌با‌ما‌آن‌در‌که‌است‌کشوری‌تنها

‌‌من ‌تعلق‌دارم‌کنم‌ینم‌احساسشخصا ‌که‌به‌آنجا ‌برای‌من.

‌خط‌ ‌و ‌امریکای‌ها‌یکشمرزها ‌معناست‌یب‌التین‌در هرچند‌.

‌ ‌از ‌دیگر‌ها‌تفاوتمن ‌کشور ‌به ‌نسبت ‌یک‌کشور ‌در ‌که یی

‌اما ‌یکی‌‌ها‌آنهمه‌‌در‌قلبم‌و‌ذهنم‌در‌وجود‌دارد‌آگاهم، را

‌دانم‌یم ‌‌آن‌در‌جایی‌است‌که‌منطقه‌کارائیب. ‌احساسواقعا

‌هلندی‌و‌نسوی،فرقی‌ندارد‌که‌کارائیب‌فرا‌خانه‌بودن‌را‌دارم،

‌قرار‌‌انگلیسی‌یا ‌تحت‌تأثیر ‌من‌را ‌این‌مسئله ‌همیشه باشد.

که‌هنگام‌سوار‌شدن‌به‌هواپیما‌در‌باراکیال‌خانم‌سیاه‌‌داد‌یم

‌‌آبی‌لباس‌پوستی‌با ‌مهر ‌را در‌‌وقتی‌که‌و‌،زد‌یمپاسپورتم

‌پیاده‌‌جامائیکا ‌هواپیما ‌پوستی‌شدم‌یماز ‌باز‌هم‌خانم‌سیاه ،

‌مهر‌پاسپورت‌آبی‌لباس‌با ‌انگلیسی‌به‌زبان‌اما‌،زد‌یمم‌را به‌.

من‌در‌‌اما.‌زیادی‌ایجاد‌کند‌تفاوت‌تواند‌ینماعتقاد‌من،‌زبان‌

‌دارم‌و‌همین‌‌دیگری‌جای‌هر از‌جهان‌حس‌یک‌خارجی‌را

‌ ‌من ‌از ‌احساس‌امنیت‌را ‌اینردیگ‌یمموضوع ‌احساس‌یک‌.

.ام‌کردهاین‌را‌تجربه‌‌سفر‌در‌همیشه‌اما‌است،‌شخصی

119

Conrad 120

Saint-Exupéry

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

زندگی در اروپا برای دیکن یم آیا فکر :گر مصاحبه

اهمیت دارد؟ التین امریکای نویسندگان‌شاید‌گارسیا ‌به‌مارکز: ‌بتوانند ‌انداز‌چشم‌یک‌برای‌اینکه

کوتاهی‌که‌‌یها‌داستان‌کتاب.‌خارج‌دست‌پیدا‌کنند‌از‌واقعی

مردم‌امریکای‌‌مورد‌آن‌دسته‌از‌آن‌هستم‌در‌نوشتن‌فکر‌در

سال‌است‌که‌‌بیست.‌اروپا‌بروند‌به‌دالتین‌است‌که‌قصد‌دارن

‌این‌موضوع‌فکر‌ ‌کنم‌یمبه ی‌کوتاه‌داستاهاکلی‌این‌‌نتیجه.

‌مردم ‌که ‌است ‌سفر‌‌به‌ندرت‌به‌التین‌امریکای‌این اروپا

‌قطعا‌و‌،ها‌یکیمکز‌خصوص‌به‌،کنند‌یم ‌بروند ‌هم آنجا‌‌اگر

‌مانند‌ینم ‌درها‌یکیمکز‌همه. ‌حاال ‌تا ‌که ‌را ‌مالقات‌اروپا‌ی

.کنند‌یمدارند‌چهارشنبه‌بعد‌اروپا‌را‌ترک‌‌ام‌کرده

: به نظر شما انقالب کوبا چه تأثیراتی بر گر مصاحبه

ادبیات امریکای التین داشت؟

‌تا‌گارسیا ‌که‌مارکز: ‌است‌بوده‌منفی‌امروز ‌از‌بسیاری.

‌‌نویسندگانی‌که ‌هستند‌‌کنند‌یمفکر ‌متعهد ‌سیاسی ‌نظر از

‌نوشتن‌‌کنند‌یماحساس‌ ‌به یی‌هستند‌درباره‌اه‌داستانملزم

‌ ‌آنچه ‌‌خواهند‌یمنه ‌فکر ‌آنچه ‌درباره باید‌‌کنند‌یمبلکه

‌نتیجه محاسبه‌شده‌است‌‌این‌موضوع‌نوعی‌ادبیات‌بخواهند.

‌ندارد‌شهود‌یا‌و‌تجربه‌برای‌چیزی‌هیچ‌که ‌اش‌یاصل‌دلیل.

‌التین‌امریکای‌در‌کوبا‌فرهنگی‌نفوذ‌برابر‌در‌که‌است‌این

‌است‌خیلی ‌شده ‌جنگ ‌کو‌در. ‌هنوز‌با،خود ‌روند ‌به‌این

‌شکلا‌نقطه ‌ظهور ‌پذیرای ‌که ‌است ‌نرسیده ‌از‌جدیدی‌ی

‌باشد‌هنر‌یا‌ادبیات ‌دارد.‌نیاز‌زمان‌به‌که‌است‌چیزی‌این.

‌بوده‌‌التین‌امریکای‌در‌کوبا‌فرهنگی‌اصلی‌اهمیت ‌این در

التین‌را‌‌است‌که‌بتواند‌مانند‌پلی‌شرایط‌گذار‌ادبیات‌امریکای

‌به‌عبارت‌دیگر،‌آن‌بوده‌فراهم‌کند.‌در‌ها‌سالاز‌وضعیتی‌که‌

‌انقالب‌ناشی‌از‌متحده‌ایاالت‌در‌التین‌امریکای‌ادبیات‌رونق

‌است‌کوبا ‌نسل‌التین‌امریکای‌نویسندگان‌همه. ‌بیست‌آن

آمریکایی‌عالقه‌‌و‌اروپایی‌ناشران‌اما‌،نوشتند‌یمبود‌که‌‌سال

‌ ‌کار ‌به ‌‌ها‌آنچندانی ‌دادند‌ینمنشان ‌کوبا‌انقالب‌وقتی.

.‌عالقمند‌شدند‌التین‌امریکای‌و‌همه‌به‌کوبا‌ناگهان‌گرفت،سر

در‌ادبیات‌امریکای‌التین‌‌که‌فهمیدند.‌مد‌شد‌التین‌امریکای

ی‌ها‌زبانارزش‌ترجمه‌شدن‌به‌دیگر‌‌یی‌وجود‌دارد‌کهها‌رمان

‌ ‌مسئله ‌دارند. ‌را ‌دنیا ‌استعمار‌که‌است‌این‌زیانگ‌غمدیگر

‌توجه‌‌که‌تاس‌بد‌آنقدر‌التین‌امریکای‌در‌فرهنگی ‌از قبل

‌غیر‌ها‌یخارج ‌التین ‌امریکای ‌ادبیات ‌بتوانید‌‌به ‌بود ممکن

ی‌ادبیات‌ها‌رمانمردم‌امریکای‌التین‌را‌متقاعد‌کنید‌که‌شما‌

‌شما‌خیلی‌خوبی‌دارید.

شده شناخته نویسندگان کمتر ایآ :گر مصاحبه

دیگری در امریکای التین هستند که شما تحسینشان

کنید؟

در‌حال‌حاضر‌چنین‌نویسندگانی‌‌دارم‌کمارکز:‌ش‌گارسیا

‌یکی ‌باشند. ‌داشته ‌جانبی‌بهترین‌از‌وجود ‌رونق‌اثرات

‌در ‌است‌التین‌آمریکای‌نویسندگی ‌همیشه‌ناشران‌که‌این

‌مطمئن‌شوند‌اند‌مراقب ‌قلم‌‌666کورتازار‌که‌تا ‌از ‌را جدیدی

بیشتر‌‌جوان‌نویسندگان‌از‌بسیاری‌نینداخته‌باشند.‌متاسفانه

‌در‌فرانسوی‌استاد‌ستند‌تا‌کار‌خودشان.‌یکه‌شهرت‌به‌فکر

‌هست‌دانشگاه ‌التین‌امریکای‌ادبیات‌مورد‌در‌که‌تولوز

‌و‌او‌به‌جوان‌نویسندگان‌از‌بسیاری‌؛سدینو‌یم ‌نوشتند ‌نامه

چون‌من‌دیگر‌به‌این‌کارها‌‌گفتند‌که‌زیاد‌درباره‌من‌ننویسد

‌دارند. ‌نیاز ‌دیگران ‌اما ‌ندارم، ‌‌اما‌احتیاجی ‌که ‌ها‌آنچیزی

‌ ‌وقتی‌است‌این‌کنند‌یمفراموش ‌‌آن‌سن‌من‌که ‌بودمها

‌من‌ ‌نوشتند‌ینممنتقدان‌چیزی‌درباره ‌از ‌بیشتر ‌بلکه میگل‌،

‌آستوریاس ‌نکتهگفتند‌یم‌666آنخل ‌آن‌ا‌. ‌به ‌دارم ‌قصد ‌که ی

‌کنم‌این‌است‌که ‌روی‌‌نویسندگان‌این‌اشاره به‌جای‌اینکه

با‌این‌و‌‌سندینو‌یمنوشتنشان‌کار‌کنند،‌دارند‌برای‌منتقدان‌

نوشتن‌خیلی‌مهم‌تر‌از‌این‌‌.دهند‌یم‌کار‌فقط‌وقتشان‌را‌هدر

‌شود. ‌نوشته ‌شما ‌درباره ‌در‌کنم‌یم‌فکر‌که‌چیزی‌است‌که

‌بود‌این‌اهمیت‌داشت‌بسیار‌من‌ادبی‌ای‌حرفه‌زندگی‌مورد

‌،‌حتی‌یک‌سنت‌هم‌حق‌امتیاز‌نگرفتم،ام‌یسالگ‌چهل‌تا‌که

با‌اینکه‌پنج‌کتاب‌از‌من‌منتشر‌شده‌بود.

زودهنگام موفقیت و شهرت : به نظر شماگر مصاحبه

است؟ بد نویسنده یک یا حرفه زندگی در

‌در‌گارسیا ‌است‌بد‌سنی‌هر‌مارکز: ‌داشتم‌. دوست

‌ازها‌کتاب ‌از ‌بعد ‌من ‌‌ی ‌شناخته ‌حداقلشد‌یممرگم ‌در‌،

‌کاالی‌‌داری،‌سرمایه‌کشورهای ‌یک ‌به ‌را ‌شما ‌که جایی

.کنند‌یمفروشی‌تبدیل‌

این روزها ،شخصتانعالیق از گذشته: گر مصاحبه

؟دیخوان یمچه چیزی

121

Cortázar برجسته آرژانتینی خالق رئالیسم سندهینو

جادویی

122 Miguel Angel Asturias شاعر و نویسنده :

گواتماالئی

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

‌مارکز‌گارسیا ‌غریب: ‌و ‌عجیب ‌چیزهای ‌پیش. ‌روز ‌چند

‌‌662علی‌محمد‌خاطرات ‌خواندم‌یمرا ‌رام‌‌دراکوالی. به

‌اگر‌‌است،‌یا‌العاده‌فوق‌اثر‌661استوکر کتابی‌است‌که‌احتماال

‌ ‌را ‌آن ‌هرگز ‌پیش‌بود ‌نظرم‌خواندم‌ینمچندسال ‌به ‌چون ،

‌واقع‌من‌فقط‌آمد‌یمف‌وقت‌اتال ‌در ‌ها‌کتاب. ‌خوانم‌یمیی‌را

‌ ‌توصیه ‌من ‌به ‌اعتمادم ‌مورد ‌افراد ‌کتاب‌کنند‌یمکه ‌دیگر .

‌ ‌را‌خوانم‌ینمتخیلی ‌مستندات ‌و ‌افراد ‌سرگذشت ‌بیشتر .

ی‌مورد‌ها‌.‌کتابباشند‌آن‌مستندها‌جعلی‌اگر‌حتی‌،خوانم‌یم

این‌‌ها‌کتابی‌نخوا‌دوبارهفایده‌.‌خوانم‌یمرا‌چندین‌بار‌‌ام‌عالقه

‌کنید‌باز‌ی‌که‌دلتان‌خواست‌راا‌صفحه‌هر‌دیتوان‌یم‌که‌است

‌مفهوم.‌یی‌را‌که‌واقعا‌دوست‌دارید‌باردیگر‌بخوانیدها‌قسمت‌و

‌برای‌من‌از‌دست‌رفته‌است.‌"ادبیات"ی‌صرف‌‌مطالعه‌مقدس

‌‌من ‌چیز ‌خوانم‌یمهمه ‌نگه‌‌کنم‌یم‌سعی. ‌روز ‌به ‌را خودم

‌تقریبا ‌را‌مهم‌مجالت‌همه‌دارم. ‌خوانم‌یم‌هفته‌هر‌دنیا از‌.

‌ ‌خواندن ‌به ‌تایپها‌نیماشزمانی‌که ،‌ام‌کردهعادت‌‌66۹ی‌تله

.‌اما‌بعد‌از‌خواندن‌همه‌کنم‌یمهمیشه‌آخرین‌اخبار‌را‌دنبال‌

همسرم‌هم‌‌دنیا،‌سراسر‌از‌اخبار‌مهم‌و‌جدی‌یها‌روزنامهاین‌

‌که‌‌همیشه ‌رساند‌یمبه‌من‌‌ام‌دهینشناخباری‌را ‌او‌‌وقتی. از

خواهد‌گفت‌که‌از‌‌،داند‌یمکه‌فالن‌اخبار‌را‌از‌کجا‌‌پرسم‌یم

‌ازا‌مجله ‌یکی ‌در ‌است‌خوانده‌زیبایی‌یها‌سالن‌ی ‌این‌. به

‌مجالت‌و‌زنان‌مجالت‌انواع‌و‌مد‌ترتیب‌است‌که‌من‌مجالت

‌‌شایعات ‌‌خوانم‌یمرا ‌خواندن ‌از ‌چیزها ‌خیلی یاد‌‌ها‌آنو

.کنم‌یماین‌کار‌خیلی‌مشغولم‌.‌رمیگ‌یم

برای که شهرت دیکن یم فکر شما : چراگر بهمصاح

است؟ نویسنده ویرانگر یک

‌در‌گارسیا ‌دلیل‌به‌اول‌درجه‌مارکز: ‌زندگی‌این ‌به ‌که

‌با‌دوستانتان‌دیتوان‌یمزمانی‌را‌که‌‌.برد‌یمهجوم‌‌اش‌یخصوص

‌.‌شهرت‌شما‌راردیگ‌یمبگذرانید‌یا‌صرف‌کارتان‌کنید‌از‌شما‌

‌کند‌یم‌منزوی‌واقعی‌جهان‌از ‌که‌مشهور‌نویسنده‌کی.

‌برابر‌ادامه‌دهد‌باید‌همواره‌از‌خودش‌در‌به‌نوشتن‌خواهد‌یم

چون‌به‌‌بگویم‌این‌حرف‌را‌خواهد‌ینمدلم‌.‌دفاع‌کند‌شهرت

‌میها‌کتابدوست‌داشتم‌‌واقعا‌اما‌صادقانه‌نباشد،‌رسد‌یمنظر‌

به‌این‌ترتیب‌الزم‌نبود‌وارد‌کسب‌‌،شد‌یم‌بعد‌از‌مرگم‌منتشر

‌در‌و‌کار‌شهرت‌و ‌تنها‌من،‌مورد‌نویسنده‌نامدار‌بودن‌شوم.

‌‌است‌این‌شهرت‌مزیت ‌آن‌استفاده‌ام‌توانستهکه ‌سیاسی‌از

123

Muhammad Ali محمد علی کلی است منظور

124 Bram Stoker’s Dracula

125 Teletype

‌کنم ‌است‌صورت،‌این‌غیر‌در. ‌ناخوشایند ‌خیلی ‌اتفاق .‌این

مشهور‌هستند‌‌ساعته‌چهار‌و‌بیست‌شما‌که‌است‌این‌مشکل

‌یا‌و‌،"تا‌فردا‌مشهور‌نخواهم‌بود‌خوب،"‌بگویید‌دیتوان‌ینمو‌

از‌این‌لحظه‌به‌‌خواهم‌ینم":‌بگویید‌و‌دهید‌فشار‌را‌دکمه‌کی

"بعد‌معروف‌باشم.

سال صد العاده فوق موفقیت شما : آیاگر مصاحبه

؟دیکرد یم بینی را پیش تنهایی

دوستانم‌از‌این‌کتاب‌بیشتر‌از‌‌که‌دانستم‌یممارکز:‌‌گارسیا

‌ها‌کتاب ‌آمد.‌ام‌یقبلی ‌خواهد ‌ناشر‌وقتی‌اما‌خوششان

از‌آن‌چاپ‌‌نسخه‌هزار‌هشت‌خواهد‌یمکه‌‌گفت‌ام‌ییایناسپا

‌حیرت ‌‌زده‌کند ‌چون ‌بیش‌دیگرم‌یها‌کتابشدم، ‌از‌هرگز

‌از‌صد‌هفت ‌بود. ‌نشده ‌فروخته با‌‌چرا‌که‌پرسیدم‌او‌نسخه

کتاب‌‌از‌خوب‌بودن‌که‌گفت‌او‌اما‌،کند‌ینمتیراژ‌کمتر‌شروع‌

‌ ‌اینکه ‌و ‌است ‌بین‌نسخه‌هزار‌هشت‌هر‌داند‌یممطمئن

‌رسد‌یم‌فروش‌به‌دسامبر‌و‌مه‌یها‌ماه ها‌‌آن‌همه‌واقع‌در.

‌.شد‌فروخته‌آیرس‌بوینس‌در‌هفته‌یک‌ظرف

صد سال تنهاییچرا دیکن یم: فکر گر مصاحبه

اینطور سر و صدا کرد؟‌هیچ‌نظری‌ندارم،‌گارسیا ‌منتقد‌خوبی‌‌مارکز: چون‌اساسا

‌نیستم ‌آثارم ‌برای ‌این‌که‌توضیحاتی‌نیتر‌عیشا‌از‌یکی. ‌در

‌ ‌کتاب‌که‌است‌این‌ام‌دهیشنمورد ‌زندگی‌مورد‌در‌این

که‌از‌دل‌این‌مردم‌‌است‌یرمان‌التین،‌امریکای‌مردم‌خصوصی

برخاسته‌است.‌این‌تفسیر‌باعث‌شگفتی‌من‌شد،‌زیرا‌در‌اولین‌

‌ ‌آن ‌عنوان ‌بود ‌برای‌نگارش‌کتاب‌قرار ‌باشد.‌662خانهاقدامم

درباره‌‌و‌خانه‌شکل‌بگیرد،‌داخل‌کل‌داستان‌در‌خواستم‌یم

‌فقط‌خارج‌چیزی‌هر ‌هم ‌آن ‌بر‌از ‌تأثیرش ‌حد خانه‌‌در

‌پرداخته‌شود ‌عنوان‌. ‌از ‌کردم،‌خانهبعدها ‌وقتی‌‌صرفنظر اما

‌ماکوندا ‌به‌شهر ‌آن‌رسد‌یم‌661قصه ‌از ‌دورتر ‌دیگر ‌.رود‌ینم،

‌تواند‌یم‌خواننده‌هر‌که‌است‌این‌ام‌دهیشندیگری‌که‌‌توضیح

‌از ‌ها‌تیشخص‌یکی ‌کتاب ‌که ‌را ‌کتاب انتخاب‌‌خواهد‌یمی

‌کند ‌خود ‌آن ‌از ‌و ‌کرده ‌تبدیل‌‌دوست‌ندارم. ‌فیلم کتاب‌به

‌که‌ندیب‌یم‌ی‌راا‌چهره‌فیلم‌ی‌نندهیبچون‌در‌آن‌صورت‌‌شود،

نکرده‌باشد.‌تصور‌است‌ممکن

126

The House 127

Macondo

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 033

صد سال : آیا کسی برای ساختن فیلم گر مصاحبه

ی نشان داده است؟ا عالقه تنهایی

‌بله،‌گارسیا ی‌دلسرد‌کردن‌پیشنهاد‌کارگزار‌من‌برا‌مارکز:

‌یک‌ها‌دهنده ‌وقتی‌‌دالر‌میلیون‌رقم ‌اما ‌داد، ‌پیشنهاد را

پیشنهادها‌به‌این‌مبلغ‌نزدیک‌شد،‌او‌این‌رقم‌را‌به‌حدود‌سه‌

‌افزایش‌داد. ‌شدن‌لمیف‌به‌یا‌عالقه‌هیچ‌من‌اما‌میلیون‌دالر

‌بگیرم،‌‌تا‌و‌این‌کتاب‌ندارم، زمانیکه‌بتوانم‌جلوی‌این‌کار‌را

‌این‌مضمون‌ساخته‌شوداجازه‌نخو ‌اهم‌داد‌فیلمی‌با ‌ترجیح.

کتاب‌حفظ‌شود.‌و‌خواننده‌میان‌خصوصی‌رابطه‌دهم‌یم

هر کتابی بتواند به یک دیکن یم : فکرگر مصاحبه

فیلم موفق تبدیل شود؟

‌‌گارسیا ‌یک‌رمان‌خوب‌هرگز ‌از ‌نظرم ‌به ‌توان‌ینممارکز:

ر‌ذهنم‌بسیاری‌را‌د‌خوب‌یها‌لمیف‌اما‌یک‌فیلم‌خوب‌ساخت،

.اند‌شدهی‌خیلی‌بد‌ساخته‌ها‌رماندارم‌که‌بر‌اساس‌

فکر خودتان به فیلمسازی حال به تا : آیاگر مصاحبه

؟دیا کرده

‌زمانی‌گارسیا ‌شوم‌خواستم‌یم‌مارکز: ‌فیلمساز رم‌‌در‌من.

‌که‌است‌یا‌رسانه‌سینما‌کردم‌یم‌احساس.‌کارگردانی‌خواندم

‌همه‌محدودیتی‌هیچ ‌آن ‌در ‌و ‌است‌مکنم‌چیز‌ندارد ‌به.

‌به‌نه‌در‌حوزه‌فیلم‌کار‌کنم،‌خواستم‌یم‌چون‌آمدم‌مکزیک

‌نویسنده‌عنوان ‌مقام ‌در ‌بلکه ‌فیلمنامه‌کارگردان، ‌یک‌اما.

‌هنر‌وجود‌دارد،‌اینکه‌سینما‌یک‌سینما‌در‌بزرگ‌محدودیت

‌است، ‌کامل‌یک‌صنعت‌صنعتی بتوانید‌‌است‌دشوار‌خیلی.

‌سینما‌بیان‌کنید.‌هنوز‌بگویید‌در‌دیخواه‌یمآنچه‌را‌که‌واقعا‌

برایم‌بیشتر‌یک‌کار‌‌حاضر‌حال‌در‌اما‌،کنم‌یم‌به‌آن‌فکر‌هم

‌ ‌دلم ‌همکاری‌‌خواهد‌یملوکس‌است‌چون‌بیشتر ‌دوستانم با

کنم‌تا‌اینکه‌بخواهم‌شرحال‌خودم‌را‌انجام‌دهم.‌به‌این‌علت‌

‌ ‌فاصله ‌بیشتر ‌و ‌بیشتر ‌سینما ‌من‌از ‌رابطهام‌گرفتهاست‌که .‌

‌از‌‌توانند‌یمنه‌‌شوهری‌است‌که‌و‌زن‌سینما‌مثل‌با‌من جدا

‌داشتن‌بین‌چند‌که‌هر‌با‌هم‌زندگی‌کنند.‌توانند‌یمهم‌و‌نه‌

‌من‌یک‌و‌فیلمسازی‌شرکت‌یک ‌انتخاب‌را‌مجله‌مجله،

.کنم‌یم

: کتابی را که این روزها در مورد کوباگر مصاحبه

؟دیکن یم توصیف چطور دیسینو یم

یک‌مقاله‌طوالنی‌در‌‌مثل‌کتاب‌این‌واقع،‌مارکز:‌در‌گارسیا

‌در ‌‌است،‌کوبا‌یها‌خانه‌در‌زندگی‌مورد‌روزنامه ‌ها‌آناینکه

‌در‌چیزی‌که.‌با‌همه‌کمبودها‌زندگی‌کنند‌اند‌توانسته‌چگونه

گذشته‌به‌شدت‌‌سال‌دو‌در‌کوبا‌به‌سفرهای‌فراوان‌من‌طول

‌یک‌کوبا‌اقتصادی‌در‌مرا‌به‌فکر‌فروبرد‌این‌بود‌که‌با‌محاصره

‌یک‌"ضرورت‌فرهنگ"‌نوع ‌است، ‌آمده ‌وجود ‌موقعیت‌به

باید‌با‌نبود‌بعضی‌چیزها‌کنار‌بیایند.‌‌مردم‌آن‌در‌که‌اجتماعی

‌است‌چگونه ‌جالب‌است‌این ‌برایم ‌واقعا ‌محاصره‌چیزی‌که

‌کوبا ‌در .‌است‌کرده‌کمک‌مردم‌ذهنیت‌تغییر‌به‌اقتصادی

‌جوامع‌بیشتر‌ضدمصرفی‌و جامعه‌بین‌یک‌جهان‌همواره‌در

نزاع‌و‌درگیری‌است.‌فکر‌کردم‌به‌جای‌اینکه‌این‌‌گرا‌مصرف

بهتر‌‌نگاری‌باشد،‌روزنامه‌یک‌کار‌ساده‌و‌نسبتا‌کوتاه‌ها‌نوشته

‌باشد‌پیچیده‌و‌طوالنی‌کتاب‌یک‌است ‌مهم‌واقعا‌این‌اما.

‌ها‌کتاب‌همه‌چون‌نیست، ‌شکل ‌اینطور ‌من به‌‌.اند‌گرفتهی

‌این ‌بیان‌حقایق‌عالوه، ‌د‌کرد‌کهثابت‌خواه‌تاریخی‌کتاب‌با

‌تنهایی‌سال‌صدی‌ها‌داستانبه‌اندازه‌‌کارائیب‌در‌واقعی‌دنیای

است.‌العاده‌خارق‌است

نویسنده آرزو یا یک عنوان به : آیاگر مصاحبه

افسوسی دارید؟

‌کنم‌گارسیا ‌فکر ‌درباره‌‌است‌همانی‌من‌پاسخ‌مارکز: که

‌جایزه‌به‌آیا‌یک‌بار‌از‌من‌پرسیدند‌که‌شهرت‌به‌شما‌دادم.

تمام‌عیار‌‌فاجعه‌یک‌من‌نوبل‌برای‌القه‌دارم،‌به‌نظرمنوبل‌ع

‌است ‌قطعا ‌که. ‌دارم ‌نوبل‌مستحق‌دوست ‌اما‌شوم،‌جایزه

‌جایزه ‌این ‌بود‌وحشتناک‌گرفتن ‌خواهد ‌فقط‌. ‌جایزه این

‌‌که‌چیزی‌.‌تنهاکند‌یم‌تر‌دهیچیپمشکالت‌شهرت‌را‌ ‌درواقعا

است.‌نداشتن‌دختر‌خورم‌یم‌زندگی‌به‌آن‌تاسف

دست اقدام در یها پروژهاکنون : آیاگر مصاحبه

دارید که در مورد آن صحبت کنید؟

‌‌گارسیا ‌که ‌دارم ‌یقین ‌اکنون ‌نیتر‌مهم‌خواهم‌یممارکز:

.‌چه‌کتابی‌و‌چه‌زمانی‌دانم‌ینم‌اما‌را‌بنویسم،‌ام‌یزندگ‌کتاب

‌ ‌پیدا ‌حسی ‌چنین ‌وقتی‌‌-کنم‌یموقتی ‌چند ‌که ‌حاال مثل

‌ ‌‌-ام‌کردهاست‌پیدا ‌موعدش‌‌،مانم‌یمخیلی‌آرام ‌اگر طوریکه

■ رسید‌بتوانم‌شکارش‌کنم.

Author photograph by Nancy Crampton. http://www.theparisreview.org/interviews

/3196/the-art-of-fiction-no-69-gabriel-garcia-marquez

)زمستان‌‌‌29شماره‌نویسندگی‌هنر‌مارکز،‌گارسیا‌گابریل

6906)

0934 ماه ‌اسفند |چوکماهناهم ادبیات داستانی |شصت وهفتم شماره 032

هنرمندان، دوستان و همراهان عزیز

ها و همچنین منتظرآثار، مطالب، مقاالت، یادداشت هستیم. نظرات، انتقادات و پیشنهادات شما

تریبون همه هنرمندان است.« چوک»