ي ذﻫﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪ

101
ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪ ي ذﻫﻦ ﮔﻠﭽﻴﻦ ﻣﻘﺎﻻت ادﺑﻲ ﻣﻨﺘﺸﺮﺷﺪه در ﻟﻮﻣﻮﻧﺪ دﻳﭙﻠﻤﺎﺗﻴﻚ

Transcript of ي ذﻫﻦ ﺗﻤﺎﺷﺎﺧﺎﻧﻪ

ي ذهن تماشاخانه

گلچين مقاالت ادبي منتشرشده

در لوموند ديپلماتيك

مطالب فهرست

5 ...................................................................................................................... مقدمه

7 ..................................................................................... كيپلماتيد لوموند خچهيتار 15 ................................................................................................. ذهن ي تماشاخانه

27 ........................................................................................................ خسوف شب 35 ........................................................................................... طنجه در كيشوت دن

45 ...................................................................................................... بندبازان شرف 53 ........................................................................................ »هوشمندان« نژادپرستي

55 ....................................................................... است؟ مانده باقي چه دمكراسي از 65 ........................................................................... رحم بي استادي بيكن، فرانسيس

71 ....................................................................................................... همزادش و او 85 .............................................................. همزادش و او داستان قدن ارتباط مشكل

89 .............................................................................................................. معما چند 95 .......................... »باتلر كاپيتان« به »هوگو ويكتور« از اي نامه تابستاني كاخ غارت

99 ..................................................................... فلسفه) عظمت و( فقر حكايت اندر 115 ........................................................................................ *تاريخ براي مانيفستي

129 ........................................................................................................ وين رسواي 141 ................................................ جهاني مالي ي سرمايه انتقام ،»3 ستارگان جنگ«

151 ........................................................................................... شيطان هاي شيطانك 161 ........................................................................ مكان معناي درباره كوتاه پيام ده

171 ......................................................................................... ادبيات و سيگار زنان، 177 ........................................................................... لنگ تيمور و چنگيزخان عصر 191 .................................. انقالب تا روي پياده از بزرگ هاي گام و كوچك هاي قدم

200 ........................................................................................ اسرائيل ناتمام ي وعده

مقدمه

مجموعه حاضر تركيبي است از داستان كوتاه، نقد ادبي، بزرگداشت و تفسير

نقطـه مشـترك ايـن متـون انتشارشـان در لومونـد . كار سـينماگران برجسـته اي كه متاسفانه در كشور ما اغلب با روزنامه لومونـد ديپلماتيك است، نشريه

فايـده ندانسـتيم كـه ايـن مجموعـه را بـا رو بـي ازايـن . شود ياشتباه گرفته مامـا در مـورد مقـاالت . اي از پيدايش و تحول اين نشريه آغاز كنيم تاريخچه

بايد توجه داشت كه ترجمه آنها به صورت داوطلبانه توسط افرادي متفـاوت در دوران . شـان امـري طبيعـي اسـت انجام گرفته و در نتيجه يكدست نبودن

هـاي زنـدگي و از جملـه در حـوزه مالي در تمام عرصـه امرالي خشن استياي هنوز حاضرند داوطلبانه در ترجمه مقاالت لوموند فرهنگي، همين كه عده

هــيچ منتــي ديپلماتيــك شــركت كننــد آنچنــان اميدواركننــده اســت كــه بــي .طلبد ها را مي پوشي از بعضي كاستي چشم

.خوانندگان قرار گيرد با اميد آنكه اين مجموعه مورد پسند

تاريخچه لوموند ديپلماتيك

������ ��� ���� � ������ ���

از يك سـو . متضاد خود به خود گرفت سانسور درقرن بيستم دو شكل كامالهاي توتاليتر سعي بر محدود كردن دسترسـي همگـان بـه اطالعـات را رژيم

دموكراتيك، سعي بر آن بـود كـه داشتند و از سوي ديگر برعكس در جوامعهاي خبـري، آنچـه ها در هياهوي با توليد انبوه اطالعات و غرق كردن گوش

كننـده، زنـدگي خصوصـي اخبـار سـرگرم . كه اساسي اسـت سانسـور شـود قـرار دادن اخبـار واقعـي جـاي سـايه ها، وضع هـوا و ترافيـك بـا در ستارهـ هاي امنيتي و سازمان مقام . هـاي ديكتـاتوري را گرفتنـد مهاي اطالعـاتي رژيدر يـك جامعـه خفقـان . كـرد تر و موثرتر عمل مي اي كه بسيار زيركانه شيوه

يابـد، در گرفته ومحكوم به سكوت، هر فرياد اعتراضي، پژواكـي عميـق مـي تـوان آزادانـه فريـاد زد ولـي هـيچكس آن را جامعه كرشده از هياهوها، مـي

آزاداي تجاوزي در ظاهر به حقـوق و بدين ترتيب بدون آنكه. نخواهد شنيدعمومي هـدايت ) كما(افراد صورت گيرد، جامعه به سوي نوعي شبه خواب

تـرين حقـوق هاي ديكتاتوري افراد از يكي از اساسي شود و همانند رژيم ميامكان فهميـدن مسـائل مهـم جوامـع و جهـان بـراي : شوند خود محروم مي

.ميان آنها انتخاب صحيح در

ي ذهن تماشاخانه/ 8

از ميان همين مكانيزم است كه هرچه بيشتر بر » تفكر واحد«ين شبح سنگافكند به خصوص آنكه ما شـاهد زيـر و رو شـدن سر جوامع مدرن سايه مي

هاي ديجيتالي، و پديداري اينترنت به همراه رسانه. اي نيز هستيم فضاي رسانهاي و بـه بـازار آمـدن هـاي محلـي و مـاهواره سرازير شدن انبـوه تلويزيـون

هـاي مجـاني كـه هـاي همـراه، دركنـار روزنامـه بزارهاي نوين ماننـد تلفـن اخبررساني را هرچه بيشتر گروگان تبليغات، اين سانسورچي پنهان و زيبنـده

رسـاني نـويني در جهـان پديـد دهند، فضاي اطـالع وضعيت حاكم، قرار مينفوذ داشته هايي كه بتوانند در جامعه ها و رسانه از اين پس روزنامه. اند آورده

شوند چرا و استقالل خود را در مقابل وضعيت حاكم حفظ نمايند، ناپديد ميبه كاال تبديل شده است و محتواي خبررساني در آن الجـرم كه اطالعات نيز

.شود قرباني بازارپسند بودن مياي مسـتقل در چنين وضعيتي است كه لوموند ديپلماتيك به مثابـه نشـريه

:كند ال ميهدف ديگري را دنبنگـاري نمايشـي بـا بررسـي وسواسـانه و جـدي و جايگزيني روزنامه -

.راستين وقايعهاي اقتصـادي، اجتمـاعي، هاي پديده بررسي عميق اخبار و يافتن ريشه -

سياسي، علمي، فرهنگي و ايدئولوژيك، امري كـه بـار ديگـر در تنـاقض بـا .نگاري سطحي مد روز قرار دارد روزنامه

يشه انتقادي در مقابل وضعيت موجود، دادن بيالني روشـن از حفظ اند -. حـل هـال بـديل عملكرد نئوليبراليسم و اثرات ويرانگر آن، انديشيدن بـه راه

چيـزي كـه روزنامـه نگـاري اي كـه يعني در يك جمله، پرداختن به همه آن .دهد وار به تمجيد و توجيه وضع موجود مشغول است، انجام نمي طوطيئي، ر نوع و منشـا تقالل فكري در مقابل همه انواع قدرت، از هحفظ اس -

.نگاري تبليغاتي و ايدئولوژيك حاكم مبارزه با روزنامهبدين ترتيب، هرچند اندك اما با شور و تعهد بسيار، لومونـد ديپلماتيـك

/ ي ذهن تماشاخانه

9

رساني دمكراتيـك در محدوده توان خود سعي بر حفظ فضاي بحث و اطالع .دارد

��� �� �� ��� ��!" #$ ��%&

گذار و مـدير لومونـد، بـه دنبـال بـه وجـود آوردن بوو مري، بنيان ـهوبرت افراد عالقمند به روابـط اي بود كه بتواند به محافل ديپلماتيك و اصوال نشريه

.الملل، بررسي عميق مسائل اقتصادي و سياسي را ارائه دهد بينمتولد . قرن بيستم بودخود او شاهد پديد آمدن و اوج گرفتن تمام فجايع

رود تا در انستيتو فرانسه در پـراگ به پراگ مي 1926 او در سال ،1902 سالها براي نظـاره كـردن حقوق تدريس كند، جايي كه يكي از بهترين رسدخانه

او به زودي بـه عنـوان نماينـده محلـي، . اروپا بود ها در روي كارآمدن افراطاين نشريه كـه . كند آغاز مي» Le Temps de Paris«اش را با نشري همكاريهـا توسط آگوست نفتسزر بنيان گذاشـته شـده بـود، از مـدت 1861 در سال

پيش استقالل خود را از دست داده و متهم بود كه از وزارت خارجه فرانسـه 1938 مـري در سـال ـبـوو . كند پول دريافت كرده و مواضع آن را تبليغ مي

هاي مـونيخ ، توافق»Le Temps de Paris«ا كه كند چر اين نشريه را ترك ميروز بعـد از فيگـارو 2 انتشـار ايـن نشـريه 1942 در سال. را تائيد كرده بود

بـه » Le Temps de Paris«شود اما پس از جنگ بـه دليـل اينكـه متوقف ميجمهوري سوم و كاپيتوالسيون مونيخ تبديل شده بود از » خانواده 200 «نماد

.گيري به عمل مي آيدانتشار آن جلوكند تا مسئوليت مري در خواست مي ـ ژنرال دوگل از بوو 1944 در سال

هـاي فرهنگـي و كننـده ارزش يك روزنامه با كيفيت جديد كه بتواند منعكس 2 بـدين ترتيـب بـود كـه لومونـد در . سياسي فرانسه باشد را به عهده بگيرد

ابتـدا بـراي پـذيرفتن ايـن مـري كـه در ـ بـوو . شود متولد مي 1944 دسامبرمسئوليت دودل بود، اين نشريه را به شـيوه خـود، يعنـي بـا اسـتقالل كامـل

ي ذهن تماشاخانه/ 10

در فاصله چند سال، لوموند به خوراك روزانه آنهايي تبـديل . كند هدايت ميهـاي واقعـي و مسـتقل شود كه به دنبال دسترسي به اطالعـات و بررسـي مي

ـ اين نشريه در آن زمـان مواضـع بـوو المللي نيز، در زمينه روابط بين. بودندضرورت مذاكره با مسـتعمرات، حفـظ اسـتقالل در : كرد مري را منعكس مي

.مقابل دو بلوكمري همواره مدافع يك نشريه بـا تعـداد صـفحات محـدود بـود و ـ بوو

اعتقاد داشت كه اگر خواننده تمام مطالب را نخواند، هيئت تحريريه به هدف هاي پنجاه و به دنبال افزايش تعداد افراد هيئت ما از سالا. خود نرسيده است

تحريريه و موفقيت چشمگير نشريه، تعداد صفحات آن الجرم افزايش يافـت برپـايي : المللـي جـاي هرچـه بيشـتري را در آن گرفـت و بررسي وقايع بين

سازمان ملل متحد، موفقيت مائوتسه تنگ در چـين، جنـگ كـره، محاكمـه و .ها در آمريكا، مرگ استالين، جنگ هندوچين و غيره گاعدام روزنبر

مـري را بـر آن داشـت كـه ـ الملل، بوو افزايش وزن و اهميت وقايع بيناش بـه حول يك هيئت تحريريه كوچك متشكل از يكي از دوستان مجـاري

نگـار در فرانسـه، لومونـد نام فرانسوا هونتي و ميشل پونه، اولين زن روزنامهالملل لومونـد نيـز بـه كـار هاي بخش بين البته قلم. بنيان گذاردديپلماتيك را

...افرادي مانند كلود ژولين و اريك رولو. گرفته شدنددرنظر گرفته شده كه به دليل تكراري بودن » الملل لوموند بين«در ابتدا نام سپس لغـت . اين نام كنار گذاشته شد» الملل بين«جانبه از واژه و استفاده همه

بخش از سياسـت اسـت كـه روابـط انتخاب شد كه به معني آن» پلماسيدي«گـردد كـه در سـابق بـه باز مي» ديپلم«الملل را درنظر دارد و ريشه آن به بين

از ريشـه (شـد نامه نماينده يك دولت در نزد دولت ديگر اطـالق مـي معرفيلماتيك سپس نام ديپ). به معني كاغذي است كه تا شده است» ديپلما«يوناني،

چشم بـه جهـان گشـود و در ابتـدا 1954 مه 2 و اين نشريه در. انتخاب شدنشريه محافل و فعـاالن : شد اين بود آن كه در هر شماره تكرار مي» زير تيتر«

/ ي ذهن تماشاخانه

11

گيري ايـن زيرتيتري كه به درستي نشانگر محتوي و جهت. حوزه ديپلماتيككلود ژولين به سردبيري با انتصاب ،1973 اما از سال. نشريه در آن زمان بود .اين وضعيت تغيير كرد

��'(��»)*��+,� #��-�. « ��»#��-�. « /�* �»)*��+,� 0� �«

آمـد و تنهـا در ابتدا، لوموند ديپلماتيـك بخشـي از لومونـد بـه حسـاب مـي سردبير آن هيچ مسـئوليتي در اداره . اش ارائه خدمات به اين نشريه بود وظيفه

شـد و د ديپلماتيك تحت نظارت مستقيم لوموند اداره ميآن نداشت و لومونــه ــاران آن روزنام ــا (نگ ــان تنه ــه در آن زم ــد 3 ك ــر بودن ــت ) نف در حقيق

كلـود ژولـين بـا ،1980 در سـال . آمدند نگاران لوموند به حساب مي روزنامهراي تمام اعضاي هيئت تحريريه لوموند، براي به دست گرفتن مسئوليت اين

اما مديريت لوموند سه ماه بعد از . شود انتخاب مي» ژاك فووه«نشريه پس از ژاك فووه درست پـيش از . زند اين انتخاب، از به اجرا گذاشتن آن سرباز مي

ماتيـك، كلـود ژولـين را بـه ترك لوموند و براي حفظ استقالل لومونـد ديپل يـن پـس بدين ترتيب، از ا. كند لوموند ديپلماتيك انتخاب مي» مسئول«عنوان

شـوند و يـك مبـارزه جـدي دو نشريه داراي دو ساختار حقوقي مستقل مـي .شـود سياسي لوموند ديپلماتيك آغاز مـي روزمره براي حفظ استقالل مالي و

اعضاي هيئت تحريريه با كمك مالي يك ميليون دالري يـك ،1994 در سالحقق هزار دالري يك م 500 ضد فاشيست آلماني بنام گونتر هولزمن و كمك

شـوند بـه همـراه انجمـن فرانسوي كه نخواسته نامش فاش شود، موفق مـي درصد سهام آن را كـه ميـزان الزم قـانوني 49 دوستداران لوموند ديپلماتيك،

.براي حفظ استقالل سياسي نشريه است، بخرندتفاوت در نگرش سياسي لوموند و لوموند ديپلماتيك پـس از سـردبيري

اين نشريه كه در آن . شود هاي دهه هفتاد آغاز مي الكلود ژولين و از همان سسـال 20 هـزار نسـخه رسـيده بـود در طـي 50 هزار بـه 5 زمان تيراژش از

ي ذهن تماشاخانه/ 12

راز چنـين . كنـد هزار نسخه پيدا مي 120 مديريت كلود ژولين، تيراژي معادلگيـري موفقيتي در اين امر نهفته بود كه لوموند ديپلماتيـك بـا حفـظ جهـت

.داد هايش را هرچه بيشتر گسترش مي ، عرصه فعاليت»جهان سومي«جنگ اول خليج فارس كه هم زمان با سردبيري ايناتسيو رامونه بـود، بـه

طلبانه آمريكا، مـوج جديـدي از دليل تجزيه و تحليل شفاف از يورش جنگانستيتو 1998 در نظر سنجي سال. خواننده را براي اين نشريه به همراه آورد

CSA نندگان لوموند ديپلماتيك، داليل باال رفتن تيراژ نشريه بصـورت از خوا : بندي شده است زير جمع

، جايگاه خاص و منحصر به فرد نشريه در ميان مجموعه در ـ دليل اصليلوموند ديپلماتيك نه تنها با اركستر . رساني است هاي اطالع حال افول سيستم

كنـد، بلكـه اند، همراهي نمي»دتفكر واح«هاي ارتباط جمعي كه مبلغ دستگاهامــري كــه رســاني مســئوالنه و دقيــق، وفــادار بــه رســالت خــود در اطــالع

شـود، بـه راهـش هاست از سوي ديگر وسائل ارتباط جمعي دنبال نمي مدت . دهد ادامه مي

هاي مهم جهان، مشخصـه ديگـر نشـريه تداوم در دنبال كردن درگيري ـهـاي وزن اخبـار و بررسـي ي مرتبـا است چرا كه ديگر وسائل ارتباط جمعـ

. دهند المللي را در مجموعه خبري خود كاهش مي بينگو ، بله قربان»نوكرصفت« كه ژورناليسم تر و به هنگامي در كادري كلي ـ

نگر بر همه جا مسلط است، روش ماهنامه مبني بر تحليل و بررسي سطحي وناسـان فرانسـوي و تـرين كارش هر موضوع با استفاده سيستماتيك از ذيصالح

. فرانسوي مورد قدرداني خوانندگان قرار گرفته استغيرسازان و عكاسان قطع كالسيك نشريه و استفاده از آثار نقاشان، مجسمه ـ

.سازد تر مي هنرمند، جايگاه ويژه لوموند ديپلماتيك را نمايانـ كم اهميت ـ آخرين راز موفقيت كه الزاما وع ترين آنها هم نيسـت، در تن: در حال حاضر ايـن نشـريات عبارتنـد از . نشريات حول ماهنامه نهفته است

/ ي ذهن تماشاخانه

13

شود، ماه يكبار منتشر مي 2 ماه يكبار و اكنون هر 3 كه قبال هر» نگاهي ديگر«نترنتـي و بـاالخره ي، پايگـاه ا سي دي هاي خارجي، لوموند ديپلماتيك به زبان

.گاهنامه وقايع روزانهو آغاز هزاره سوم، ايـن نشـريه بـه 90 هبه مرور زمان و در طول ده

هايشـان بـه نقـد رغـم تفـاوت ارگان تمام متفكريني تبديل شد كه علـي نويسي كـه رمان(اين چنين است كه كوندرا . پرداختند مي وضعيت حاكم

فيـدل در كنار ماركز اين دوسـت ) شد ها ضدكمونيست انگاشته مي مدتدر كنار پـل مـاري )يار چه گوارا(رژي دبره زند و مقاله كاسترو قلم مي

لوموند ديپلماتيك امروز .گردد دوال گرس كه گليستي معتقد بود چاپ مي .شود زبان منتشر مي 26 كشور و به 75 در

ي ذهن تماشاخانه

ميالن كوندرا

ترجمه ميترا شعباني

سـه منتشـر ي اصـلي آن بـه فران گي نسخه كه به تازه» ناداني«ميالن كوندرا با هاي خـود را بـه خواننـدگان عرضـه ترين رمان يكي از درخشان �شده است

اكنون در ، كه هم»ي پاره پرده«هايي از كتاب به همين مناسبت او پاره. كند ميدست نگارش دارد، را بطور اختصاصي در اختيار لوموند ديپلماتيك گذاشـته

نويسي خـويش و سـر مانهاي هنر ر او در اين كتاب به برخي از جنبه. است .هاي غنايي آن پرداخته است چشمه

1�23� �� (LES AGELASTES)

را احاطه كرده است، اما براي كشيش يوريك اين چيـزي او »وقار تظاهر به«توانـد او تا جايي كـه مـي . »جهل و ناداني«نيست جز ترفندي براي پوشاندن

هـاي نكتـه پرانـي «ايـن . كنـد برخـورد مـي » طنز و شـوخي «با اين پديده با ي آبدار بـرايش صـدها هر ده كلمه«شود؛ اما برايش گران تمام مي» ناسنجيده

هاي ديگري نيـز منتشـر در اسپانيا ترجمه و چاپ شده وتا كنون به زبان 2000ال اين كتاب در س .1

.ي اصلي كه به زبان فرانسه است اخيرا به چاپ رسيده است شده است اما نسخه

ي ذهن تماشاخانه/ 16

ها بله با اژالسترسد كه ديگر براي مقا تا سرانجام روزي مي» سازد دشمن ميبـا «و » افكند شمشيرخويش را به سويي مي«ماند، پس رمقي برايش باقي نمي

قهرمـان �ن عبارات است كه الرنس اشـترن با اي. سپارد جان مي» دلي شكستههـا صـحبت آري، او از اژالست. كند رمان خود تريستان شاندي را معرفي مي

را با الهام از زبـان يونـاني سـاخته اي تازه است كه رابله آن اين واژه. كند ميرابلـه از . كند كه خنديـدن بلـد نيسـتند است و او آن را به كساني اطالق مي

نوشـتن را بكلـي كنـار «يزي نمانده بـود كـه از دسـت آنهـا چ ها كه اژالستداستان يوريك اداي احترام اشترن بـه اسـتادش اسـت از . ، بيزار بود»بگذارد

.قرن وراي دوكنم، بـراي صداقتشـان هايي هستند كه من هوشياريشان را تحسين مي آدم

كـنم از را سانسـور مـي مرتب نظر خود: ارزش قائلم اما با آنها راحت نيستمرا برسانم يا اينكه وقيح بنظر بيـايم يـا بـا ترس اينكه مبادا نتوانم منظور خود

مـن از . اي ندارند آنان با طنز و شوخي ميانه. حرفي ناشايست آنها را برنجانماژالستي در اعمـاق وجودشـان رسـوخ كـرده و تقصـير : گيرم آنها خرده نمي

م، نه اينكه ازشان متنفـر باشـم، ا اما من هم گناهي نكرده. خودشان هم نيستخواهدكه بـه سرنوشـت كشـيش يوريـك دلم نمي. كنم تنها از آنها پرهيز مي

.مبتال شومابهـامي ) كه اژالستي هـم از آن دسـت اسـت (مفهوم زيبايي شناختي هر

ا آمـاج تكفيـر و ناسـزا قـرار انگيزه كساني كه رابلـه ر . پايان در خود دارد بي .تر از پايبندي به يك دگم انتزاعـي بـوده اسـت عميق ، چيزي به مراتبدادند

تضادي ماهوي بـا هـر : شد ختي ناشي ميخشم آنان از يك تضاد زيبايي شناهـر اغالبـ ها چرا كه اژالست. ي بيجا پرهيز از ننگ يك خنده. چيز غيرجدي

كنند، چرا كه در واقـع شوخي را هتك حرمت نسبت به مقدسات ارزيابي مي

1713-1768ي ايرلندي نويسنده .1

/ ي ذهن تماشاخانه

17

در حقيقت ميان كمـدي و . حرمتي به مقدسات است احي بيهر شوخي و مزتوان از خود پرسـيد كـه امـر مقدسات تضادي الينحل وجود دارد و تنها مي

آيا مرزهـاي آن تنهـا بـه معابـد . شود مقدس از كجا شروع و به كجا ختم ميهـاي بـزرگ رود و آنچـه مـا ارزش ي آن فراتر مـي شود؟ يا دامنه محدود ميدوستي و شرافت انساني را نيـز انيم، مانند باروري، عشق، وطنخو الئيك مي

مـرز زنـدگي معتقدنـد، در حد و س كامل و بيآنان كه به تقد. گيرد ميدربر شوند چرا كـه هـر آشفته ميي، آشكارا يا در نهان، به شدت بربرابر هر شوخ

ي شوخي نمايشي از كمدي است كه به خودي خود توهيني اسـت بـه جنبـه .زندگيمقدس

معاندت آنها كمدي . درك نمود توان كمدي را نميها بدون درك اژالستسـازد و ي يك چالش و يك ريسـك متجلـي مـي را در تمام ابعادش به مثابه

.كند را آشكار مي ي دراماتيك آن عصاره

���

هاي گري رسد كه گويي يكراست از لوده اي به گوش مي از دون كيشوت خندهتراشـي را بجـاي ي ريـش اي كـه كاسـه شواليه: آمده استقرون وسطي بيرون

او كـه مـدام از اربـابش توسـري بـرد و يـا خـدمتكار كار مـي به» كاله خود«رحمانه و گزنده، اما سروانتس در وراي اين كمدي قالبي و قدري بي. خورد مي

:چشاند تري را به ما مي طعم كمدي متفاوت و هوشمندانهب روستايي دن كيشوت را به منزل خود كـه مشر ي خوش زاده يك نجيبپسـر، كـه از پـدر . كنـد گذراند، دعوت مي شاعرش روزگار مي در آن با پسر

بـرد و آشـكارا از او حالي ميهمان پي مـي ، بالفاصله به شوريدههشيارتر استاشـعارش را خواهـد تـا آنگاه، دون كيشوت از مرد جوان مي. گيرد فاصله مي

كنـد و دون كيشـوت ستايشـي پـر با اشتياق قبـول مـي وي. براي او بخوانددهد؛ پسر خوشحال و سرمسـت از هوشـياري طمطراق از استعداد او سر مي

ي ذهن تماشاخانه/ 18

حـال . سـپارد را به فراموشي مي حالي او ميهمان به وجد آمده، در جا شوريدهكنـد و يـا اي كه از عاقل سـتايش مـي تر است؟ ديوانه حال چه كسي شوريدهكـه مـا وارد هاي يك ديوانه را باور كرده است؟ اينجاسـت عاقلي كه ستايش

مـا . تر است ت با ارزشتر و بينهاي شويم، كه زيركانه بعد ديگري از كمدي ميكـه خنـديم استهزاء و تحقير ديگران بلكه بـه ايـن دليـل مـي نه با تمسخر و

ي دهد، مسائل معنـا را در تماميت پر ابهام خود نشان مي واقعيتي يكباره خوداي متفـاوت از آنچـه خـود ها چهـره دهند و آدم را از دست مي ظاهري خود

.دهند پندارند از خويش ارائه مي ميعصـر » ابـداع بـزرگ «را اين همانا طنز است؛ طنزي كه اكتـاويو پـاز آن

من بـاز . داند داند و پيدايش آن را مديون سروانتس و تولد رمان مي مدرن ميطنـز در انسـان ذاتـي : پاز باز خـواهم گشـت هم بارها به اين سخن شگرف

بـدين معنـا كـه حتـي (نبوده و يكي از فتوحات فرهنگ عصر مـدرن اسـت بينـي تواند پـيش در دسترس همگان نيست و هيچ كس نيز نمي اامروزه مطلق

).تا كي با ما همراه خواهد بود» ابداع بزرگ« اينكند كه

نگاه يك وضعيت كميك و يـا اي گذرا نيست كه در سر بز طنز تنها شرارهپرتـو . مارا به خنـده بيانـدازد شود تا اي پديدار مي يك داستان مضحك لمحه

حاال سعي كنـيم . تابد ي زندگي مي انداز گسترده نور پنهان آن بر سراسر چشمي فـيلم از نظـر اي كه در باال نقل كردم را بار ديگـر مثـل يـك حلقـه صحنه

آورد و رب دن كيشوت را به قصر خود مـي مش ي خوش زاده نجيب: بگذرانيموقار و برتري خـود خواهد پسر شتابزده مي. كند پسرش را به وي معرفي مي

را به رخ ميهمان عجيب و غريـب بكشـد، امـا ايـن بـار، مـا از بـاقي قضـايا ايم كه مرد جـوان و خودشـيفته هنگـامي كـه دن بار قبل شاهد بوده: باخبريم

، شود گويد، غرق شادي و شعف مي ش سخن ميكيشوت به ستايش از اشعاركنـيم، رفتـار پسـر از همـان ابتـدا بار وقتي صحنه را از آغـاز مـرور مـي اين

. رسـد سالش، يعني از آغـاز كميـك بنظـر مـي پسندانه و مغاير با سن وخود

/ ي ذهن تماشاخانه

19

ي زيـادي از طبيعـت بشـري را پشـت سـر انسان آزموده و بالغي كه تجربـه نگـرد كـه گـويي او به زندگي چنان مي(بيند ن ميگذاشته، جهان را اين چني

و او از ) گذراند ديده است را يك بار ديگر از نظر مي هايي كه قبال حلقه فيلم .ها دست شسته است ها پيش از جدي گرفتن سرشت جدي انسان مدت

� 4#$� 5��6 ��� ���- 7�3��* �8�

ي فـردي كـه از هـايي دردنـاك دريافـت كـه سـوداها كرئون به دنبال آزمونرونـد خطـري مهلـك بـراي جامعـه محسـوب ي تسلط ما فراتـر مـي حيطه

گيـرد كـه در شوند؛ او با اين اعتقاد است كه رودر روي آنتيگون قرار مـي ميدهـد، و آنتيگون جان مي. كند برابر او از حقوق بسيار مشروع فردي دفاع مي

ديگـر «كنـد كـه ميرا در هم شكسته است، آرزو ، كه احساس گناه اوكرئوناش در رابطـه بـا تـراژدي از هگل در تفكـرات اسـتادانه . »هرگز فردايي نبيند

گيرنـد، دو عنصر رقيب روياروي يكديگر قرار مي: ثير گرفته استأآنتيگون تناشدني متكي بر حقيقتي است جزئي و نسبي اما يك از آنان به شكلي جداهر

ت جـان خـود را در راه هريك از طـرفين حاضـر اسـ . بخودي خود مشروعحقيقت خويش بدهد اما پيروزي هريك تنها به بهـاي نـابودي كامـل رقيـب

بدين گونـه هـر دو طـرف در عـين حـال درسـتكار و گناهكـار . ميسر استهـاي بـزرگ تراژيـك گناهكـاري افتخـار شخصـيت «: گويد هگل مي. هستندآشـتي توانـد بـه مـي واقع، آگـاهي عميـق از گناهكاريسـت كـه و در» .است

.بيانجامدي نبرد ميان نيك لوحانه رها ساختن منازعات بزرگ بشري از تفسير ساده

هاي عظـيم روشنگري تـراژدي، يكـي از دسـتاورد و بد و درك آنها در پرتورا آشكار ناپذير حقايق انساني تفكر انسان بوده است؛ اين امر نسبيت اجتناب

امــا . ســازد رح مــيســاخته و ضــرورت برخــورد عادالنــه بــا دشــمن را مطــمن اجرايـي : خوردار استناپذير بر اي شكست از روحيهگرايي اخالقي مطلق

ي ذهن تماشاخانه/ 20

فاصله پس از جنگ جهاني دوم به روي صـحنه آمـد، را ن را كه بالاز آنتيگونصر تراژيـك در تـراژدي، خوب بخاطر دارم؛ كارگردان آن با نابود ساختن ع

وي زني جوان و قهرمـان روياراز كرئون يك فاشيست خبيث ساخته بود كه .گيرد آزادي قرار مي

گونه برداشت سياسي از آنتيگون پس از جنگ جهاني دوم بسيار رايج اينناپذيري در اروپا به بارآورد بلكه اين قاره را هيتلر نه تنها فجايعي وصف. بود

از ايـن پـس تمـامي تـاريخ .از جوهر تراژيك آن نيز به كلـي تهـي سـاخت چون نبرد با نازيسم، به مثابه نبرد ميـان نيـك و بـد تلقـي سياسي معاصر، هم

هـا، هـا، ضـد انقـالب خوردهاي داخلي، انقـالب و ها، زد جنگ. خواهد شدو سركوب آنها از عرصه تراژدي بيرون رانده شده و ها مبارزات ملي، شورش

آيا اين را بايد يك سير . ي انتقام فرستاده خواهند شد به قلمرو دادرسان تشنهو ست به عصر ما قبـل تـراژدي بشـريت؟ قهقرايي دانست؟ آيا اين سقوطي ا

آيـا ايـن خـود تـاريخ كه واپس رفته است؟ در اين صورت چه چيزي استي درك ماست از تاريخ؟ من است كه مغلوب جانيان گشته است؟ و يا شيوه

تراژدي مارا رهـا كـرده اسـت؛ و ايـن شـايد همانـا : انديشم با خود مي اغالب .كافات اصلي ما باشدم

9�#$�� :�-��; 9$�-��;

، چند ماهي پس از كوچ قطعي از كشور كـوچكم كـه توسـط 1975در سال خواسـتم، شـايد مـي . آوردمارتش روس اشغال شده بود، از مارتينيك سر در

اما . را به عنوان يك مهاجر فراموش كنم براي مدتي هم كه شده شرايط خودآن زمـان مـن نسـبت بـه سرنوشـت كشـورهاي در : اين امري ناممكن بـود

كوچك سخت حساس بودم و همه چيز در آنجا مرا به يـاد مـوطن بـوهمي انداخت؛ به ويژه آنكه آشنايي من بـا مارتينيـك درسـت در زمـاني خودم مي

.اتفاق افتاد كه فرهنگ اين كشور عاشقانه در جستجوي هويت خويش بود

/ ي ذهن تماشاخانه

21

هيچ چيز جـز نـام امـه سـزر كـه دانستم؟ از اين جزيره چه ميها آنوقتي ي اشعارش را در هفـده سـالگي در فـرداي جنـگ در يـك نشـريه ترجمه

و، در . ي امـه سـزر بـود مارتينيك براي من جزيره. پيشرو چك خوانده بودمسـزر در آن زمـان . را اين چنـين ديـدم واقع، وقتي پايم به آنجا رسيد نيز آن

هـاي مـردم را والي شـهرداري تـوده هر روز در ح. شهردار فوردو فرانس بودديدم كه منتظر او بودند تا با او حرف بزنند، مشكالتشان را با او در ميـان مي

ترديدي نيسـت كـه مـن ديگـر هرگـز شـاهد . بگذارند و با او مشورت كنند .ي آنان نخواهم بود تماسي چنين صميمانه و تنگاتنگ ميان مردم و نماينده

ايـن پديـده را مـن در . يك فرهنگ، يـك ملـت شاعر به عنوان بنيانگذار اروپاي مركـزي خـودم شـناخته بـودم؛ كـارل هاينـك ماشـا در بـوهم، آدام

امـا . ميكيويچ در لهستان، شاندور پتوفي در مجارستان نيز از اين تيـره بودنـد ماشا شاعري نفرين شده بود، ميكيويچ يـك مهـاجر و پتـوفي يـك انقالبـي

آنـان هرگـز ايـن امكـان را . ، به قتل رسيد1849جوان كه در نبردي در سال مهر و عالقه عميق و : نيافتند تا به آنچه كه سزر به آن رسيده بود، دست يابند

، ن، سزر نه يـك رمانتيـك قـرن نـوزدهم و عالوه بر اي. آشكار هم ميهنانشانهـاي اگـر ريشـه . بودها بلكه شاعري مدرن، پيرو راه رامبو و يار سورئاليست

كشورهاي كوچك اروپاي مركزي در فرهنگ رمانتيسم است، ادبيـات ادبيات و ايـن (شناسي مدرن اسـت ي زيبايي زائيده) ي جزائر آنتيل و همه(مارتينيك

).كرد امر مرا مجذوب ميو گشـت بـه زاد دفتر باز: زر جوان آغاز گشته بودهمه چيز با شعري از س

يل سياهان؛ خـالي از هـر ي آنت بازگشت يك سياه به يك جزيره ؛)1939(بوم پوستان بلكـه از نه از سياه اسزر عمد(سازي آل گونه رمانتيسم و هر گونه ايده

خـداي مـن، ?qui somniloquies: پرسد شعر به ناگاه مي ،)گويد سياهان ميراستي اين سياهان آنتيل كه هسـتند؟ آنـان در قـرن هفـدهم ازآفريقـا تبعيـد

كدام قبيله بودند؟ زبانشان چه بود؟ گذشته بكلـي از كجا؟ از اشدند؛ اما دقيق

ي ذهن تماشاخانه/ 22

از گيوتين يـك سـفر دراز . از زير تيغ گيوتين رد شده بود. فراموش شده بودها؛ و آدمكشيها ها، قتل ها، خون ها، اشك ها، ميان اجساد، ضجه در قعر كشتي

: مانـد مگـر فراموشـي پس از چنين عبوري از دوزخ؛ هيچ چيز بر جاي نمـي .گذار بنيادين بنيانفراموشي ي روياها بدل ي بردگان را به تماشاخانه جزيره ،ي ماندگار فراموشي ضربه

نمود؛ چرا كه تنها به مدد رويا بود كه اهالي مارتينيـك توانسـتند موجوديـت ي فرامـوش ي وجـودي خـود را بيافريننـد؛ ضـربه خويش را دريابند، حافظه

در سـتايش (ساز ارتقاء داد ران هويتي شاع ناشدني، نقاالن مردمي را به ردهرا خود» ي پرشكوهسوليبو« ،1988در سال �و پاتريك شاموازاز آنان بود كه

اين . نويسان منتقل نمود و بعدها ميراث شفاهي واالي آنان را به رمان) نوشتبلكـه هـا نـه تنهـا مـارتينيكي )ام نويسـان را مـن بسـيار دوسـت داشـته رمان

پستر كه مثل من مهاجر بود؛ ژاك استفن الكسي، كه در سال رنه د: ها هائيسينسـال پـيش از آن 20ها كشته شد به همان شـيوه كـه بدست فاشيست 1961

نويس چك، نخستين عشق بزرگ ادبي مـن، توسـط والديسالو وانكورا رمانبسـيار اصـيل بـوده ها اين رمان ؛ خصلت شاعرانه)ها به قتل رسيده بود نازي

و از اهميـت زيـادي ) كرد و فانتزي در آن نقشي اساسي ايفا مي رويا، جادو(امـري (هشـان بلكـه هـاي زادگا مقياس جزيـره اند، نه فقط در برخوردار بوده

.ي هنر مدرن رمان براي مجموعه) خواهم روي آن تاكيد كنم نظير كه مي كم

���<�$��* =�> 7

فـو ئنـتس عـالم اثر كارلوس ) 1975( »زمين ما« هاي رمان يكي از شخصيتي تماشـاخانه « اي است كه آزمايشگاهي عجيـب در اختيـار دارد، يـك ديوانهكه در آن او به كمك يك دستگاه جادويي قـادر اسـت بـر روي يـك ،»ذهن

درفور دو فرانس 1953نويسنده كرئول متولد .1

/ ي ذهن تماشاخانه

23

انـد بلكـه همـه آنهـايي كـه احتمـاال پرده نه تنهـا وقـايعي كـه اتفـاق افتـاده يـك ،»ذهـن عـالم «نـار نشان دهد؛ به گفته او، در كتوانستند رخ دهند را مي

ي اشكال احتمالي وقوع يـك نيز وجود دارد كه، با افزودن همه» ذهن شاعر«را بدسـت »شناختي كامل از يك گذشته كامـل «رويداد، به تاريخ واقعي آن،

.دهد ميهـاي تـاريخي اش شخصـيت فوئنتس در زمين ما با تاثير از عـالم ديوانـه

كشد، اما ماجراهـاي را به تصوير ميها اسپانياي قرن شانزدهم، شاهان و ملكهآنان به آنچه در واقع رخ داده است شباهتي ندارد؛ آنچه كه فوئنتس بـر روي

برد، نه تاريخ اسپانيا بلكه يك وارياسيون خود مي» ي ذهن تماشاخانه«ي پرده .ي تاريخ اسپانياست خيالي بر زمينه

اثر كازيمير ) 1974(سوم ي شيريني از هانري اين موضوع مرا به ياد قطعهدر دانشگاهي در آمريكـا، يـك مهـاجر لهسـتاني تـاريخ : اندازد مي �برانديس

كند؛ او با علم به اينكه در ايـن زمينـه كسـي ادبيات كشور خودرا تدريس ميداند، محـض سـرگرمي، يـك تـاريخ ادبيـات خيـالي شـامل چيز زيادي نمي

. سـازد اند از خودش مـي شتهنويسندگان و آثاري كه هرگز وجود خارجي ندارسـد كـه ايـن تـاريخ او با شگفتي به اين نتيجه مـي ،در پايان سال تحصيلي

از جوهر اساسي تـاريخ واقعـي فاصـله نگرفتـه اسـت و او هـيچ خيالي ابداچيــزي از خــود اختــراع نكــرده اســت كــه نتوانــد در واقعيــت رخ دهــد و

.كند ت لهستان را منعكس ميهاي او با امانتي كامل بنياد ادبيا خيالبافيخويش ناظر فعاليت »ي ذهن تماشاخانه«ي ، بر روي پرده�روبرت موزيل

1914بـود كـه در سـال ،»عمل موازي«يك نهاد قدرتمند در شهر وين، بنام را بـه بيند، با اين هدف كه آن هاي سالگرد تولد امپراطور را تدارك مي جشن

2000ح بدل كند، كل محتـواي كتـاب يك جشن بزرگ قاره اروپا در راه صل

1916-2000ي لهستاني نويسنده .1 1880-1942ي اطريشي دهنويسن .2

ي ذهن تماشاخانه/ 24

ي پيرامـون ايـن نهـاد عمـده ) 1930-43( »انسان بـدون خصـايل «اي صفحهزند كه در واقع هرگز روشنفكري، سياسي، ديپلماتيك و محفلي وين دور مي

.وجود خارجي نداشته استايـن امـر » وقايع دسته جمعي تابع آمار هسـتند «ي موزيل چرا كه به گفته

ها، نام فاتحين و مغلوبين و ابتكارات گوناگون ت كه تاريخ جنگبدين معناسشوند كـه مرزهـاي آن و مبادالت منتج ميها سياسي، از يك بازي وارياسيون

موزيـل . شـوند تر تعيـين مـي از نظر رياضي توسط عناصري به مراتب عميقي تـاريخ هـاي بـالقوه اغلب در وارياسـيون » عناصر عميق«دانست كه اين مي

واقعـي كـه دهند تا در متن يـك رويـداد را با وضوح بيشتري نشان مي خود .وسته استوقوع پي به اتصادف

9- 98#�� 0�-��? �6 9�@;���� #<��

هـاي توان در تكاپوي هر يك از شـاخه مدرنيسم را مي) و ميراث(مفهوم چنانكـه شـعر . گي و جوهر خود، ديد هنري در دستيابي هرچه بيشتر به ويژه

نايي هر آنچه را كه بياني، علمي و تزئيني بوده بـه كنـاري نهـاده اسـت تـا غاز نقاشـي . شـاعرانه را نمايـان سـازد پردازي ي عميق و ناب خيال سرچشمه

هـاي ديگـر توانسـت از راه آنچه كه ميكاربرد مستند و تقليدي خويش و هرتصـويري از نكه و اما رمان؟ اين هنر نيز از اي. بيان شود، چشم پوشيده است

جامعه و يا بلندگوي يك ايدئولوژي باشد سـر بـاز زده و تاريخ، توصيفي از .»كه تنها رمان قادر به بيان آنست«در جستجوي آن چيزيست

هل شكوه و « خواندم بنام �داستان كوتاهي از كنزابورو اوه ،چند روز پيشي است، چند كه پر از افراد ژاپن شبي در يك اتوبوس،). 1958نوشته (» گاليه

شـوند و مـزاحم سرباز مسـت، متعلـق بـه يـك ارتـش خـارجي سـوار مـي

1994، جايزه نوبل ادبيات 1935ي ژاپني متولد نويسنده .1

/ ي ذهن تماشاخانه

25

را آنهـا او . دهنـد شـوند و او آزار مـي دانشجويي كه جزو مسافران است مـي . كنند كه شلوارش را پـائين بكشـد و ماتحـت خـود را نشـان دهـد وادار مي

. گيرندرا ب ي خود بيند كه مسافران ديگر سعي دارند جلوي خنده دانشجو ميكننـد سربازان اما تنها به يك قرباني اكتفا نكرده، نيمي از مسافران را وادار مي

شـوند و ايستد، سربازان پيـاده مـي اتوبوس مي. كه شلوارشان را پايين بكشندديگـران كـه تـازه بـر سـر غيـرت . كشـند قربانيان شلوارهاي خود را باال مي

از رفتـار ند كه نزد پلـيس رفتـه و كن اند، مسافران شرمسار را ترغيب مي آمدهيكي از آنان، كه معلم مدرسه است، بـه شـدت . سربازان بيگانه شكايت كنند

با او از اتوبـوس : گذارد كند و دانشجو را راحت نمي در اين امر پافشاري ميرا بدانـد تـا خواهد نام او رود، و مي اش به دنبال او مي شود، تا خانه پياده مي

خارجي را مورد تعقيـب ا به گوش همگان برساند و سربازانخبر تحقير او ربـه اين داستان شاهكاري است در ترسيم بزدلي، شرم، حيا، تجاوز . قرار دهد

...حريم ديگران، ساديسم، نفرت: اما من اين داستان را به اين دليل نقل كردم تا اين پرسش را مطـرح كـنم

هايي كه پـس از جنـگ جهـاني اين سربازان خارجي كيستند؟ البته آمريكاييبرد، نام مي» ژاپني«اگر نويسنده آشكارا از مسافران . دوم ژاپن را اشغال كردند

كنـد؟ سانسـور چرا در مورد مليـت سـربازان خـارجي سـكوت اختيـار مـي مجسم كنيد كه در تمام طـول داسـتان، مسـافران . سياسي؟ سبك نگارش؟ نه

ي بـا افسـون فريبنـده !ر گرفتـه بودنـد ژاپني در مقابل سربازان آمريكائي قراتمام داستان به يك مـتن سياسـي و بـه تخطئـه اشـغالگران ،همين يك كلمه

ي سياسـي كافيست از اين يك كلمه صرف نظر شود تا جنبه. شد محدود ميجوهر اصلي داستان كه مورد نظر نويسنده بـوده، يعنـي در سايه قرار گيرد و

.ه گرددراز وجود، در دل داستان برجستو هـا و ضـد انقـالب هـا ها، بـا انقـالب ها، جنگ چرا كه تاريخ با جنبش

جيـه مـورد اي براي نقل و روايـت و تو اش، بعنوان خميرمايه هاي ملي تحقير

ي ذهن تماشاخانه/ 26

نويسـان نيسـتند؛ امـا تـاريخ ي تاريخ خدمهنويسان نيست؛ آنان ي رمان عالقهايشـان بـه مثابـه تـاريخ بر : خشـد ب كنـد و بـه آنـان الهـام مـي مجذوبشان مي

چرخـد و امكانـات ناشـناخته و افكنيست كه پيرامون زندگي انساني مـي نوردهنـد و را نشـان نمـي هاي صلح و سكون خود ي آن، كه در زمان منتظرهغير

.سازد مانند، را روشن مي مرئي ميپنهان و نا

شب خسوف

��������� �� ��

����� :������ �����

اولـين .است كه گارسيا ماركز مشغول نوشتن خاطرات خود استچند سالي در مـاه » سـوي «ات توسـط انتشـار » زنده براي تعريف كردن«جلد آن به نام

اي از هـاي فراغـت، مجموعـه در زمـان . نوامبر در پاريس منتشر خواهد شـد » همديگر را خـواهيم ديـد در ماه اوت «كند به نام آماده مي را نيزهشت قصه

هـاي مسـتقل از هـم خوانـد و هـم توان آنهـا را بـه شـكل قصـه مي كه هم» شب خسوف«. هايي از يك كتاب به مثابه آغاز، ادامه و پايان يك رمان فصل

.سومين قصه از اين مجموعه است

اين هتل عجيب و غريب بـه سـادگي ماگدالنا باخ، رازهاي ديگر براي آناستگاه تنظيم نور و صدا بـه كـار سيگارش را كه روشن كرد، د. اين يكي نبود

اتـاق آوري كرد كه سيگار كشـيدن در ايـن افتاد، آوايي آمرانه به سه زبان يادبـه ناچـار از . تنها اتاقي كه در اين شب جشن گيرش آمده بودممنوع است؛

مسئول هتل كمك خواست؛ بعد فهميد با همـان كـارتي كـه در اتـاق را بـاز ـ كرده، مي ون را روشـن كنـد و كـولر و دسـتگاه پخـش تواند چراغ و تلويزي

توانـد بـا مـامور هتـل نشـانش داد كـه چطـور مـي . موسيقي را به راه اندازد

ي ذهن تماشاخانه/ 28

هاي الكترونيكي نصب شده روي وان گرد، تالطـم تحريـك جنسـي را دگمه .تنظيم كند» جاكوزي«در

از شدت كنجكاوي پيراهني را كه زير آفتاب گورستان خيس عـرق شـده آورد، و براي اينكه آرايش موهايش بر هم نريزد كاله حمـام بـه بود از تن در

داد، شـماره هـا سر گذاشت و خود را به دست امواج پر جنب و جوش كفاش را در خارج با خوشحالي گرفت و براي شوهرش فريادزنان از تلفن خانه

:حال حقيقي خود گفت ،»نميدوني چقدر بهت احتياج دارم«

سـيم، او را تحريك كرد كـه شـوهر از آن طـرف حالي و با چنان شور و :حس كرد و گفتخروش پرجوش هوس را در وان

».آه، يادت باشه اين يكي رو به من بدهكاري«توانـد از دوباره لباس به تن كند، فكـر كـرد مـي براي اينكه مجبور نشود

همان خلوتگاهش سفارش غذا بدهد ولي چون قيمت پذيرايي در اتاق گران هاي معمولي، شام را در كافه ترياي هتـل شد، تصميم گرفت مثل آدم تمام مياش براي مد روز زيادي بلند بود، با اينكه پيراهن سياه ابريشمي راسته. بخورد

لخـت بـودن نيمـه آمد؛ پيراهن دكولته به او حس ولي به آرايش موهايش ميـ د، گوشـواره و انگشـتراني كـه نگـين داد، در عوض گردنبنـ مي دلي زمـرد ب

.كردند تر مي بردند و برق چشمانش را درخشان اش را باال مي داشتند، روحيهسريع غـذايش . وقتي براي شام خوردن پايين آمد ساعت هشت شب بود

جيغ كركننده موسيقي اعصابش خرد شـده وها را خورد و چون از گريه بچهكه از سه ماه را » ها گانه روز سه«بود، تصميم گرفت به اتاقش برگردد و رمان

هنگام عبور . آرامش راهرو هتل سرحالش آورد. پيش شروع كرده بود بخوانداي شـد كـه والـس امپراطـور را بـا از مقابل سالن رقص، متوجه زوج حرفـه

شـان شـده بـود كـه همانجـا چنان مجذوب رقص. رقصيدند ظرافت تمام مي .ايستاد تا آن دو صحنه را براي مشتريان معمولي خالي كردند

/ ي ذهن تماشاخانه

29

:آورداش را نواخت و او را از رويا در پشتاي صداي گرم و مردانه

»برقصيم؟«وراي كرم بعـد از آنقدر به هم نزديك هم بودند كه بوي ماليم تن مرد از

اش در اين لحظه از كنار شانه نگاهش كـرد، نفـس . خورداصالح به مشامش :بريد و پريشان گفت

».ببخشيد، لباسم براي رقص مناسب نيست« :مرد بالفاصله جواب داد

».پوشيد، نه لباس شما را خانم، شما لباس را مي«هاي سرحال، زده شد و ناخودآگاه، دستي به سينه از اين حرف، آنا شگفتاش كشيد تا مطمئن شود همان طوري اسـت كـه بازوان لخت و باسن سفت

نكـه او را بعد دوباره از وراي شانه نگاهش كرد ولـي نـه بـراي اي . بايد باشد زيباتر از آن را هرگز نخواهد ديـد آشـنا ناسد، بلكه مرد را با چشماني كه بش

:كند، با ناز گفت ».زند ها نمي خيلي لطف داريد، ديگر هيچ مردي از اين حرف«

اي دعـوتش را بـراي در اين لحظه مرد كنارش ايستاد و بدون گفتن كلمهويي در حال سقوط بـه اش كه گ تنها در جزيره آناي آزاد و. رقص تكرار كرد

با تمام نيرو به دسـتي كـه بـه طـرفش دراز شـده بـود چنـگ گودالي است، آنـا از همـان اولـين . به شيوه قـديمي رقصـيدند آنها سه دور والس. انداخت

بايد يكي از پروايي او در حركات حدس زد كه مرد مي هاي رقص، از بي قدمهـاي هتـل را استخدام شده تا شـب هايي باشد كه از طرف هتل اي اين حرفهبا حفظ فاصله خود را بـه دسـت او سـپرد تـا در چـرخش افسـار . گرم كند

. گسيخته رقص هدايتش كند :مرد در حاليكه چشم در چشم او دوخته بود گفت

».رقصيد شما پريوار مي«دانسـت كـه بـراي دانست كه اين حقيقت دارد، و ايـن را هـم مـي آنا مي

ي ذهن تماشاخانه/ 30

وقتـي . كند ها را از هر زن ديگري نيز مي اب همين تعريفكشاندن به رختخونوبت به دومين والس رسيد مرد خواست آنـا را در آغـوش بگيـرد، امـا آنـا

پس در حاليكه بـدن آنـا را همچـون گلـي بـر سـر . تر شود نگذاشت نزديكي والس سوم آنا احساس در ميانه. برد، سعي كرد استادانه برقصد انگشت ميكـرد مـردي بـا شناسـد؛ تصـورش را هـم نمـي ت كه او را ميهاس كرد مدت

پوسـتي روشـن، : شگردهاي كهنه شده، ظاهري به اين زيبـايي داشـته باشـد كـه بـا فرقـي چشماني آتشين در پس ابروان پرپشت، موي سياه روغـن زده

مخصوص منـاطق و اسموكينگ ابريشمي كرم رنگصاف از وسط جدا شده خــوب نشســته بــود، همــه تصــوير مــردي بــاريكش حــاره كــه روي انــدام

همـه چيزمثـل ادا و اطـوارش . كـرد سليقه را كامـل مـي پوش و خوش خوشاش تشـنه آلـوده رسـيد كـه چشـمان تـب ساختگي بود؛ با اينهمه به نظر مـي

.اند ترحمبعد از آخرين دور والس، بدون سوالي از آنـا، او را بـه سـمت ميـزي در

آنا پيشاپيش دنباله مـاجرا : ت كه بپرسدضرورتي هم نداش. گوشه خلوتي بردنـور . دانست و از اين كه مرد سفارش شامپاني داده بود خوشحال شـد را مي

.ماليم سالن فضا را دلپذير كرده بود و هر ميزي خلوت خود را داشتآنا ماگدالنا حساب كرد كه مرد همراه نبايد بيش از سي سال داشته باشـد

خودش رقص را با ظرافت كامل . اطالع بود بي به كلي» بولرو«چون از رقص با ايـن حـال، فاصـله نگـه . اداره كرد تا حريف ضرب آهنگ آن را ياد بگيرد

. هايش حـس كنـد شامپاني را در رگاشت تا نكند مرد خون داغ شده با د مياما عليرغم ميلش، مرد او را نخست با ماليمت و سپس با همه زور بـازو در

هـايش همـان چيـزي را حـس كـرد كـه مـرد وي رانآغوش گرفـت؛ آنـا ر بـه ضـربان . اش به نمـايش بگـذارد ي قلمرو فرمانروايي خواست به نشانه مي

هايش لعنت فرستاد و موفق شد با دومـين ها و تندتر شدن نفس خون در رگمرد متوجه شد و او را به قدم زدن روي ساحل . بطري شامپاني مخالفت كند

/ ي ذهن تماشاخانه

31

:اش، آنا با شيطنتي دلسوزانه گفت دن ناراحتيبراي پوشان. دعوت كرد »دانيد من چند سالمه؟ مي« »باشيد كنم شما سني داشته فكر نمي« ».كنيد كه فكر ميهمان سني است پس «

تصـميم ،اش را تمام نكرده بود كه خسـته از ايـن همـه دروغ هنوز جملهاز . هيچ وقت يا حاال يا: انتخاب محتوم بگذارداش را در برابر اين گرفت تن

:جا بلند شد و گفت ».متاسفم«

:مرد از جا پريد و پرسيد

»چي شد؟« ».سازد بايد بروم، شامپاني به من نمي«

تري پشنهاد كرد؛ غافل از اينكه وقتي زني تصـميم هاي مناسب مرد برنامهبـاالخره . تواند مـانع او شـود به رفتن گرفت، هيچ قدرت انساني يا الهي نمي

:و گفتكوتاه آمد

»دهيد شما را برسانم؟ اجازه مي« ».و براي اين شب فراموش نشدني متشكرم. شوم نه، مزاحم نمي«

آنا از همان لحظه ورود به آسانسور احساس نـدامت داشـت و از دسـت خودش سخت به خشم آمده بود ولي از اينكـه بجـا و مناسـب عمـل كـرده

.داد راضي بود و اين امر او را تسلي ميهايش را از پا درآورد، خود را روي تخت انداخت تاقش شد، كفشوارد ا

در همـين موقـع زنـگ در را شـنيد و بـه هتلـي كـه . و سيگاري روشن كردگذارد لعنت فرستاد؛ امـا ايـن اش حتي به خلوت مشتريان احترام نمي قوانين

.كوبيد، مرد بود قانون نبود كه به در ميآنـا، . هاي مومي مـوزه بـود يه به آدمدر فضاي نيمه تاريك راهرو، مرد شب

دربايستي، همانطور كه دستگيره در را نگـه داشـته بـود، خيـره بدون هيچ رو

ي ذهن تماشاخانه/ 32

شد كه مرد طوري داخل . و به او راه دادنگاهش كرد؛ ولي باالخره كوتاه آمد :گفت. گويي خانه خودش است

»كنيد؟ چيزي به من تعارف نمي«دانم اين سفينه فضايي وجه نمي هيچ بهاز خودتان پذيرايي كنيد، چون من «

».كند چطور عمل ميبرعكس، مرد كه با همه چيز آشنا بود، با مهارت يك رهبر اركستر، نور را

گيالس شـامپاني كم كرد، موزيك متن را به راه انداخت و از بار كوچك، دو وارد بازي شد كه گويي ديگرخودش نيست، بلكه نقش آنـا آنا چنان . پر كرد

.كند ا بازي ميرآنـا دسـتپاچه گوشـي را . نوشيدند كـه تلفـن زنـگ زد به سالمتي هم مي

مسئول امنيت هتل دوستانه تذكر داد كه بعـد از دوازده شـب هـيچ . برداشتمهماني حق ندارد در اتاقي بماند مگر اينكه اسمش در دفتر هتل ثبـت شـده

:آنا، شرمنده حرفش را قطع كرد و گفت. باشد ».كنم مرا ببخشيد ت توضيح بدهيد، خواهش ميالزم نيس«

مـرد كـه گـويي . لبو سرخ شده بود گوشي را گذاشـت و در حاليكه مثل :اخطار را شنيده است، آن را با يك استدالل ساده توجيه كرد

».اينها مورمون متعصب هستند«. به روي ساحل دعوت كـرد براي تماشاي ماه گرفتگي ي، او رامعطل و بي

گرفتگـي ي مـاه زده راي آنا تازگي داشت؛ و چون از بچگي هيجـان اين خبر بتازه تمام شب را هم به مبارزه بين وسوسه و پرهيز گذرانده بود، ايـن بود و

:مرد گفت. ي جدي براي رد كردن اين پيشنهاد نداشت بار ديگر هيچ بهانه ».اين سرنوشت ماست. راه گريزي نداريم«

هاي آنـا نيـز ي وسواس عت شد، باقيماندههمين كه صحبت از ماوراء طبي .از بين رفت

گرفتگـي بـه لنگرگـاه پـرت و آنگاه با كاميونت مـرد بـراي تماشـاي مـاه

/ ي ذهن تماشاخانه

33

را دربر گرفته بود و هيچ اثري از مسافري اي رفتند كه نخلستاني آن دورافتادهخـورد و در هـاي شـهر بـه چشـم مـي در افق، سوسوي چراغ. شد ديده نمي

.ل بود، ماهي تنها و افسردهآسماني كه زالهايش را درآورد، كمربندش ها جا داد، جوراب مرد ماشين را در پناه نخل

آنـا كشـف كـرد كـه . كرد و صندلي ماشين را خوابانـد تـا ولـو شـود را بازاي را فشار بـدهي تـا كاميونت فقط دو صندلي جلو دارد و كافي است دكمه

امل يك بـار كوچـك، يـك دسـتگاه باقي ش. هر دو تبديل به تختخوابي شودو يك جا براي توالت بود كـه از » فوستو بايتي«پخش موسيقي با ساكسوفون

آنـا . اي قرار داشت، تشكيل شده بـود زده ي كپك بيده متحركي كه پشت پرده :همه چيز را فهميد و گفت

چون ماه بايـد قـرص كامـل باشـد، در حاليكـه . خسوفي در كار نيست« »ت،امشب ربع رخ اس

:گفتمرد همانطور مسلط

».پس كسوف در پيش است و حاال حاالها وقت داريم«دانستند جريان از چـه قـرار چيني ديگري نبود، هر دو مي نيازي به مقدمه

دانست كه از اولين دور رقص، اين تنها چيز متفاوتي است كه است؛ و آنا ميبا چه مهارت جـادويي زده بود كه مرد شگفت. تواند به او تقديم كند مرد مي

هاي او را مثل پوست پيازي اليه به اليه و در حقيقت نخ به نخ، با نوك لباس .آورد اش بيرون مي انگشت، از تن

در اولين دور، آنا از درد بيحال شده بود و احسـاس تـوهين وحشـتناكي اش نفـس . كننـد هايش را از وسط شـقه مـي داشت، مثل مرغي كه دارند لنگ

و براي اينكه كمتر از مـرد جلـوه بدنش را خيس كرد،رق سردي تنگ شد، عي بدوي خود كمك گرفت و آنگاه هر دو خـود را بـه دسـت نكند، از غريزه

.اي سپردند كه با نرمش مهار شده بود ناپذير آن نيروي وحشي لذت وصفحتي سعي هم نكـرد بفهمـد . ي آنا ماگدالنا نبود كه مرد را بشناسد مسئله

ي ذهن تماشاخانه/ 34

ها سه سال بعد از آن شب فراموش نشدني بود كـه طـرح صـورت تن. كيستآشام غمگين را در تلويزيون ديـد كـه بـه عنـوان كالهبـردار و جـاكش خونحال و قاتل احتمالي دو تن از آنها، تحـت تعقيـب پلـيس سر هاي تنها و بيوه

.كارائيب بود

دن كيشوت در طنجه

#طاهر بن جلون

ميترا شعباني :ترجمه

او . كرد، بسيار كارآزموده و درخشـان وزي روزگاري تاريخداني زندگي مير

.بن انجلي نام داشت، بن براي نزديكان و نيز مقتضيات اين داستان

كلي عقل از كف داده بود، بن ه صبح يكي از آن روزهايي كه گويي هوا به او نگاهي به دريا افكنـده و شـاهد آن بـود كـ . پياده راهي كپ اسپارتل شد

كوهستان كهنسال به يك شتر از كـار . بازد چگونه طبيعت در اثر باد رنگ مياما هوا نه به باد اعتنايي داشـت . نشست كرده بودندها خانه. مانست افتاده مي

نمـود، اگرچـه جريـان اعتنـا مـي آسمان نيز بي .و نه به خلق و خوي مردمانطنجه، بدون باد شـرق . بودآمد، ابرها را به بازي گرفته شرق مي مهيبي كه از

و ديگـر هـا را، كـه هـوا را از پشـه ها دهد و نگاه را شستشو ميها كه خيابانآورد و نظـم همـه چيـز را بـر هـم زدايد، كه سردرد مـي حشرات جنوبي مي

.ريزد، ديگر طنجه نبود ميبن با قامتي راست مقابل سواحل اسپانيا كه در ايـن روز نيمـه آفتـابي بـه

International Dublin، در دوبلـن، 2004وي در ژوئـن ). ، فـاس، مـراكش 1944(نويسـنده . #

Impac Literary Awardترين جوايز ادبي جهان را دريافت نمود وجهه، يكي از پر.

ي ذهن تماشاخانه/ 36

در منتهاي دماغه آفريقاي شـمالي، درسـت در نقطـه . بود، ايستاد وضوح پيداتـازه از خـواب هـا اسـپانيايي . روبرو، اسپانياست. تالقي مديترانه و آتالنتيك

برخاسته و همگي براي ديدن دالور خالق دن كيشوت المانچا از خانه بيرون هـا و سـفر او شـب . جناب ميگل دو سروانتس از سفر بازگشته است. اند زدهانتها را زير پـا گذاشـته بـود، هايي بي او سرزمين. به طول انجاميده بودها قرن

وارد كارزارها شده بود، كودكاني را نجات داده وبه داد زنان رسيده بود، گـم شده بود و پيدا، رواياتي از شهسواران باستان را از زير خـاك بيـرون كشـيده

بسـيار، خروارهـا هجـا و هـزاران بود، و با كلمات تغذيه شده بود، كلمـات صفحه از نويسندگان ناشناخته و گمنام، هزاران كتاب كه از تـل هيـزم جـان

را مـأمور برقـراري او درسـت ماننـد روزي كـه خـود . سالم بدر برده بودندانـدام و بلنـد بـاال و هـا كـرده بـود، همچنـان باريـك عدالت در ميان انسـان

را روز، يـك مگـس مهـاجر هنـدي او در آن . منش باقي مانده بـود سخاوتبه قـولي سـبز امـا در هـر صـورت بقولي اين مگس قرمز بود و. گزيده بود

اي كـه ديگـر كسـي وي برخاست و لبـاس شهسـواري از دهكـده . آگينزهررا وقف نامش را بخاطر نداشت، را بر تن كرد و عزم نمود تا از آن پس خود

اه صـادق، بـدون عـزم راسـخ، نگـ با اعتماد به نفس، . حمايت از ضعفا سازدشمرد و قسم ياد كرد كه با آنان بـه هايي چند را بر مايگيقراني در جيب، فرو

براي انجام اين وظيفـه شـريف، يـك عمـر !كاري بس دشوار. مبارزه بپردازداو به تخيلي پربار، به سخاوتي سرشار و به صبر ايوب نياز داشت . كافي نبود

پايان و ابدي عطـا خداوند به او يك عمر بي. ساندتا اين هدف را به انجام برو او الحق لياقت اين عنايت الهي را داشت تا شايد بتواند آنچه كـه . كرده بود

.آورند، را ترميم نمايد خدا، و گاه شيطان، بر سر انسان ميبيانـاتش انباشـته از . هاضمه شده بـود او از فرط بلعيدن كتاب دچار سوء

شنونده . زد جويي و شوريدگي موج ميد كه در آنان ماجراو رواياتي بو اشعارفـت گفتـارش را درك رشته كالم وي را از دست ندهـد و ظرا براي آنكه سر

/ ي ذهن تماشاخانه

37

هايش، شمشـيري باو با جلدهاي مقوايي كتا. شد پا گوش مينمايد بايد سرا .تظاهري از سالح. سالحي نمادين. براي خود ساخته بود

دانست كه جناب سروانتس سرانجام در اين مي او. برد بن در انتظار بسر ميبايسـت اما چرا او مـي . روزهاي پاياني تابستان بر خاك طنجه قدم خواهد نهاد

هاي بنجل، در خور جهـانگردان و افسانه ها به اين شهر از مد افتاده، با اسطورهكه همه ملـل سرگردان، بيايد؟ بدليل آنكه طنجه دوراني را به خود ديده است

بودند يا درختي، و يا يك كنسولگري بـراي جاسوسـان آن علمي افراشته درهـاي به دليل آنكه در گذشـته . يك چشم و نويسندگان الكلي باز كرده بودند

پـروري و بـازار هايي در سالن تأتري ميان ديوار تن شكوهمند طنجه، نمايشعـدها بـه بنايي مجلل كه بتأتري پرعظمت با رو. شد فروشان برگزار مي ماهي

هاي تاريخي و يا ترسناك، بـر روي شود كه در آن فيلم سالن سينما تبديل ميآمدنـد، و در گراييد، به نمايش در مـي اي كه ديگر رنگ آن به زردي مي پرده

هــاي موزيكــال هنــدي تماشــا آن عشــاق در حاليكــه از گوشــه چشــم فــيلم !Cerv Teatro antLeés ...رزيدند كردند، در تاريكي عشق مي مي

بن، به اصرار برخي از اهالي طنجه، سخت متأثر از وضعيت اين بنا، بر آن بـه ااي به جناب ميگل سروانتس نوشته و از او بخواهد تا شخصـ شد تا نامه

اين شهر آمده و وضعيت اسفبار سالن تأتر را از نزديك مشاهده كند، با ايـن له نـه أاينبار مس. اين بنا سازد اميد كه ديدار او مقامات شهر را ناچار به ترميم

زن بلكه به يـك مكـان، يـك عمـارت ترميم اجحاف وارده به يك كودك يابود، كه بسيار هنرمندانه بنا شده اما به تدريج بحال خود رها گشته، به ورطـه

.فراموشي افتاده و از آن هتك حرمت شده بودسـوار سـرگردان بن از اينكه تنها براي ديدن يك تأتر ويرانه، مـزاحم شه

گــان و آنجــا بــه محــل قضــاي حاجــت آواره ...شــود قــدري شــرم داشــتبوي تفعن تا بولوار پاستور و هتـل المنـزه، بنـاي . بدل شده بودها خانمان بي

فروش آن به يك عراقي، كه در دوران حكومـت اي ديگري كه از زمان افسانه

ي ذهن تماشاخانه/ 38

رنوشـت دچـار خودكامه صدام حسين نامي به ثروت رسيده بود، به همان سالنه كرده بودند و همـه شـب در ها چرا كه در اين تأتر موش. شرم! شده بود

و اراذل و او هـا هـا در نقـش لـوده آنجا يك كمدي حيواني، با شركت انساندر هاي ولگرد رو به مـرگ، احتمـاال با سگها موش. آمد ميباش، به اجرا در

كردنـد، و را سـير مـي ها ان سگآن. اثر بيماري هاري، به توافقي رسيده بودندب، را از وها اين مكان واالي پرورشـي، يعنـي پـرورش ميكـر در مقابل سگ

.نمودند گزند مزاحمين حفظ مياو قرار بود كه به . بود خبر جزئيات ماجرا بي از ااما جناب سروانتس ظاهر

، در سيرك گروه ستارگان آبـي ااو اخير. همراه دوستش سانچو به طنجه بيايددست و پا كـرده بـود، كـه در واقـع » حامي ضعفا«ه عنوان باصطالح شغلي ب

اي كـم و بـيش رايـج، كـه شـكل و عبارت بـود از مهـار حيوانـاتي از تيـره سر سانچو بسيار شلوغ بود، چـرا . شمايلشان چيزي ميان ميمون و انسان بود

.كردند شد و در كشور بيداد مي كه تعداد آنان روز بروز بيشتر ميبرنامـه سـفر و بـويژه مراسـم اسـتقبال از . بن فكر همه چيز را كـرده بـود

خوانـد، كـامال را ميگل دو سروانتس و گاه دن كيشوت مي ميهمانش كه گاه اوهاي سال از عمرش را به ترجمه دو جلد كتاب دن كيشوت وي سال. آماده بود

در دست 1605 او نسخه بسيار خوبي از كتاب چاپ سال. المانچا گذرانده بود. نويس و نه شاعر بلكه تاريخـدان بـود نه رمان اما مشكل بن آن بود كه. داشت

كـرد كـه موجـب نگرانـي با اين حال چنان جانانه از اين مـتن هـواداري مـي در ساعاتي كه بن براي يك ترجمه دقيق و وفادار به متن .اش شده بود خانواده

كرد، المعارف حبس مي ات و دائرهرا در اتاق كارش ميان انواع فرهنگ لغ خوددرنـگ بـه سـمت اتـاقش موزا، بي ،همسر وي. اش بلند بود صداي قهقهه اغالبكوفت تا ببينـد كـه او در چـه حـال اسـت، و آيـا شتافت، محكم به در مي مياو . خواهد يك ليوان آب و يا يك فنجـان بابونـه بـراي آرام شـدن بنوشـد مي

.را بگيرد د جلوي خنده خودكر داد اما سعي مي جوابي نمي

/ ي ذهن تماشاخانه

39

كرد تا هر خواند، گهگاه مكثي مي بن هر صفحه كتاب را بارها و بارها ميشد، و باز كـار ترجمـه از زور خنده اشكش سرازير مي. مزه كند جمله را مزهسپرد و گاه حتـي هايش مي پردازي خيال را بدست او خود. افتاد به تعويق مي

كرد و نـه اصـال اما نه احساس گرسنگي مي. كرد غذا خوردن را فراموش ميو در پاسـخ بـه . يـاد بـرده اسـت حواسش به آن بـود كـه يـك وعـده را از

مان، ترجيح هم مثل ميهمان آينده داني، من مي«: گفت هاي همسرش مي يهگال »!دهم كه از خاطرات لذيذ خود تغذيه شوم مي

ست كه بن هنگام موزا يقين داشت كه خود جزئي از اين خاطرات لذيذ اامـا، او نيـز ماننـد برخـي از . ماليد هايش را بهم مي چشيدنشان از ذوق دست

تاريخــدانان دوســت داشــت حقــايق تــاريخي را تحريــف كــرده و وقــايع و روزي همسرش را صـدا . توانستند رخ دهند خاطراتي را اختراع نمايد كه مي

دامن، به يك آينـه همسر پاك«: جمالت سروانتس را برايش خواندكرد و اين را تيـره و تـار تـرين نفسـي آن چـك ماند، روشن و بـراق، و كو كريستال مي

را پرستيد اما به او او: نمود با وي بايد همچون يادگاري عزيز رفتار. سازد ميهـاي سـرخ و ديگـر را به مثابه يك باغ زيبا سرشار از گل بايد او. دست نزد

»...ها حفظ و ستايش نمود گلامـا بـاغ . آيـد كـه يـك بـاغ باشـم من بدم نمـي «: ا خنده پاسخ دادموزا ب

آگيني كه با تمنا و خواهش تو براي تصاحبش لگد مـال شـود، ولـو بـه عطر »!يشان را از دست بدهندها ها، گلبرگ بهاي آنكه همه گل

كرد، بلكه زبان كاستيالن به عربي ترجمه مي بن نه تنها اثر سروانتس را از خواست تـا آن داد و مي ه نوشتن داستان مشابهي اختصاص ميزماني را نيز ب

چنـين . را از عربي به كاستيالن ترجمه كرده و به دوست خود پيشكش نمايدبود كه سروانتس بعدها اعتراف نمود كه عنـوان كتـابش را در واقـع از سـيد

.احمد بن انجلي الهام گرفته استهـاي پنجـره و درهـا بـه هـم كركـره . وزيـد العاده مي باد با نيرويي خارق

ي ذهن تماشاخانه/ 40

شدند، ابرها فروريختـه و بـه خود مي خوردند، مرغان نوروزي از خود بي ميگيران بـه زورق خـود آويـزان ماهي. شدند انتها پراكنده مي هاي بي ل كفشكبـه داخـل افسـران ژانـدارمري .كشـيدند شدند، نگهبانان ساحل سوت مي مي

.كنند رفتند تا سيگاري دود فانوس دريايي ميو سروانتس همچنان در انتظـار بازگشـت آرامـش . نوشت بن همچنان مي

در . او روي سكوي بندر تاريفا ايستاده بود. را آغاز كند دريا بود تا سفر خوددقيقـه اروپـا را از 30تنها «: كرد كنار تابلويي كه كوتاهي اين سفر را تبليغ مي

.»سازد آفريقا جدا ميرود تـا وي ه ديدن والي، فرماندار كل منطقه، مـي در اين بين، همسر بن ب

.پا سازدي بررا قانع سازد تا به افتخار جناب سر وانتس ضيافت جناب كي؟ ـ .ميگل سروانتس خالق دن كيشوت المانچا ـ

گذاريد؟ دن كيشوت وجـود خـارجي نـدارد، در سر من مي بهـ داريد سرمـا بـا آسـياب بـادي نـوعي اسـتعاره كـه بگـوييم . واقع رؤيايي بيش نيست

.جنگيم مياين دون كيشوت نيست كه قرار است بيايد، بلكه شهسـوار سـرگرداني ـ

.كه خالق اوستهايي پـر از خيابان. هاي كثيف ما پرسه بزند و البد قرار است در خيابان ـ

پردازند، و آقايان شوراي گرد چرا كه كسبه مالياتشان را نمي فروشندگان دورهفكر منافع خودشان هسـتند و اهميتـي بـه نظافـت شـهر و رفـاه شهر تنها به .دهند ساكنين نمي

را بر جوياي احوال سالن تأتري كه اسم او اخير، جناب سروانتس اخير ـدر طول ديدار او شـهر و مشـكالت آن بـه فراموشـي . خود دارد، شده است

ار بـر در بنـدر او سـو . او اين مشكالت را نخواهـد ديـد . سپرده خواهند شد. هاي گل سرخ برايش تدارك ديده اسـت اسبي خواهد شد كه انجمن گلبرگ

/ ي ذهن تماشاخانه

41

توانيد نقشي داشـته در آنجا شما مي. و يكراست به ورودي تأتر خواهد رفتتقاضا خواهد شد تا سـطوري از دن كيشـوت را بـه عربـي در از شما. باشيد

.چاكزنيد به و صدا مي سر بي و سپس،. حضور جناب سروانتس بخوانيد خبرم؟ چي؟ يعني در طنجه يك تأتر هست و من از آن بيـ هـا، زمـاني كـه شـمال عمارت بسيار زيبايي كه اسپانيايي. يك تأتر بود ـ

مــراكش را در اشــغال خــود داشــتند ســاخته بودنــد؛ ايــن درواقــع تنهــا اثــر انـد؛ البتـه بيمارسـتان و مدرسـه فرهنگيست كه آنان از خود بر جاي گذاشته

.جاي مقايسه نيست اهم هست، اما ابدها ون بازار قصابدارلفنخـواهم نمـي . دهم به فرانسه بخـوانم حاال چرا به عربي؟ من ترجيح ميـ

از اين عذاب اليم كه بگذريم ديگر چه كـاري از . خاص و عام شوممضحكه دست من ساخته است؟

بزرگ ميگـل دو سـروانتس، اري يك ضيافت مجلل براي نويسنده برگز ـ .در كاخ فرمانداري در كوهستان قديم

تان گرفتـه اسـت؟ مـن در دبيرسـتان، صـفحاتي از دن كه شوخي اواقعـ خواهيد كه من باور كـنم كـه آيد، شما مي دارد يادم مي. ام كيشوت را خوانده

روزها از كرده است، قرار است اين اين آقا كه سه چهار قرن پيش زندگي ميكه اينطور است چرا گارسيا لوركا، پيكاسـو، دالـي و شهر ما ديدن كند؟ حاال كشيد؟ بقيه را از قبر بيرون نمي

.شرق خواهد رسيد جناب ميگل دو سروانتس به محض توقف بادـ .شد فرما خواهند بنظرم ايشان با قالي پرنده تشريفـ هـاي هـزار و آمد، آثـار او بـه داسـتان راستش را بخواهيد ما بدمان نميـ چـرا . را منصرف كردند هواشناسي مااما كاركنان اداره . ديك استب نزيكش

كــه بــراي مــرد ظريــف و نحيفــي چــون جنــاب ســروانتس، چنــين ســفري السير كه بر روي آب لذا ما قايق سريع. خطر باشدحد پر توانست زياده از مي

د همـان قـايقي كـه نـيم داني خورد را براي سفرش انتخاب كرديم، مي ليز مي

ي ذهن تماشاخانه/ 42

.پيمايد الطارق را مي جبلگه ساعته تن .خوب چه لباسي بايد پوشيد ـ

.سفيد، كاله قرمز، نعلين زردـ دشداشه .بايد به وزير فرهنگ خبر بدهمـ .بازي بيزار است ، جناب سروانتس از تشريفات و زباناابدـ

ولـوار پاسـتور، را در ب والي سوار ماشينش شد و از راننده خواست تـا او و پياده از خيابان آنوال تا تĤتر سروانتس . پاريس پياده كندكافه درست قبل از

وقتي مقابـل ايـن بنـا كـه در . داد مي بوي ادرار راه را به او نشان. سرازير شدگذشته بسيار زيبا بوده است رسيد، دماغش را گرفت و خم شد تا ببيند چـه

و مـوش يـك الشـه گربـه، د . شـد هر آت و آشغالي آنجا پيدا مي. خبر استها كيسه پر از زباله، يك صندلي آهني كهنـه، يـك لبـاس شخصـيت مرده، ده

...تاريخي بيدزدهبايد آنجـا را در اسـرع وقـت . اين صحنه والي را دلزده و منزجر ساخت

اوراق هويت را كه منتظر بودند تا مخفيانه از بي هاي او آفريقايي. كرد تميز ميخـود وي . ود تا شبانه تأتر را تميـز كننـد الطارق رد شوند، اجير نم تنگه جبلاز درون ماشين بر عمليات نظارت داشت؛ و در ضمن آنكه كتاب انيز شخص

صـبح . داشتها خواند، گوشه چشمي نيز بر كار آفريقايي دون كيشوت را مي .همه جا تميز شده بود

ي هـا درختان شاخه. دريا آرام شده بود. سه روز بعد، باد از وزيدن ايستادآسـمان آبـي . كردنـد سازي ميهايشان را باز پرندگان النه. شمردند را مي خود

. درخشـيد كند مي اي كه آسمان را در خود منعكس مي بود؛ دريا همچون آينهوالي نيز دوربين نظامي در دست به منـزل تاريخـدان . بن و موزا آماده بودند

جنـاب ميگـل دو .همگي باهم به تراس رفتند و به افق چشـم دوختنـد . آمد .سروانتس در راه بود

اسانچو، زوراي زيبا، پدرش حاج مراد كه ظـاهر : تنها نبود او در اين سفر

/ ي ذهن تماشاخانه

43

كـه (دلخور بود، ال ال مارين ،هنوز از اينكه دخترش به مسيحيت گرويده بودباعث و باني اين بال، و دو برادر دو قلو كه بطرز ) شود امروز مريم نوشته مي

.دندو شباهت داشتند، نيز همراه او بوه اانگيزي ب حيرتفـت و آمـد در ر. ورود جناب سروانتس با شليك هفت توپ اعالم شـد

سروانتس پيـاده . حركت بود كاروان با ساز و دهل در. شهر متوقف شده بودبودند بـاال گرفتـه ها رفت و سرش را براي ديدن زناني كه روي بالكن راه مي

ـ . بود والـي، در مقابـل جمعيتـي . أتر منتظـر او بودنـد بن و موزا در ورودي ت: از كـرد و چنـين خوانـد را ب 450زده، جلد دوم دن كيشوت، صفحه شگفت

خوش آمد به شهر ما به آنكس كه به شرفم سوگند، آينه، فـانوس، سـتاره و «خوش آمد به شهسوار دالور دن كيشوت ال ! رهبر شهسواران سرگردان است

در داسـتاني جعلـي ا، خيالي و مشكوكي كه اخيـر مانچا؛ نه شهسوار دروغينآنكـه سـيد احمـد بـن : تحويلمان دادند، بلكه تنها شهسوار اصيل و مشـروع

انجلي، تاريخدان نامي، حاضر در اين مجلـس، برايمـان بـه تصـوير كشـيده »!است

نطقـي نويسنده بزرگ پس از آنكه لحظاتي را در سكوت و تحير گذراند، سايه گسترده از آن كسي خواهد بود كـه درختـي «: نمود به سياق قديم ايرادشانس يار من بود كه به درختي تنومند برخوردم، درخت . تنومند داشته باشد

آورد و رشادت، درختـي آن شهامت مي پردازي، درختي كه بار مستي و خيالي من تاريخ را به جبـر فراموشـ . كند كه روح ما را با خيال و جمال تغذيه مي

ي هستم كه ساخته و پرداخته زمـان اسـت، من تنها، كتاب قطور. اختمرها سمظهـر آزادي مـا هـا دانم كـه كتـاب مي. را نگاشته است كتابي كه زندگي آن

به ما ها كتاب. هستند، حتي اگر برخي آنان را چيزي جز كذب و دروغ ندانندايش از دهند، كه ديوارهـ اي محكم و يا قصري پرشكوه را مي امكان فتح قلعه

...ياقوت زرد است هايش از هايش از الماس و دروازه كنگره برج ،طالي نابام، اما مرگ و سرانجام، اگرچه من دار فاني را وداع گفته... نه فقط هم اينها و

ي ذهن تماشاخانه/ 44

»!خدا نگهدار دوستان من. من چيره نگشته است هرگز بردرسـت در او در دريا ناپديد شد،. و او به همان شكل كه آمده بود، رفت

. خاست تا گذارش را ارج نهد اي كه باد شرق بپا مي لحظه

شرف بندبازان

#رژي دبره

يترا شعبانيترجمه م

ي روشنفكري كنند، و سابقه با تحوالت روزگار رنگ عوض ميها سوء تفاهمدر دوراني چون . شود ما نيز، مانند ديگران، با حال و هواي زمانه دگرگون مي

ي تكنولــوژي و بــا ز كــه غــرب در اوج قــدرت خــود، مســت از بــادهامــروجويـد؛ هنگـامي كـه خودپسندي و تفرعن، از شرق اسـتعمارزده انتقـام مـي

هـاي حاضر، هر آنكس كه در كشور ما پيرامون پرچم »كاري انقالب محافظه«چينـي پندارد، سوررئاليسم به توطئـه سرخ و سياه پلكيده باشد را گناهكار مي

پنجاه سال پيش نيز، انـدك زمـاني پـس از نبـرد . متهم شده است »كامهخود« ـ چـين هـردو اتحـاد شـوروي و ـاستالينگراد، در دوراني كـه شـرق سـرخ

خواننـدگان زيـادي »شدگان حزب تيرباران«ستارگاني بالنده بودند، زماني كه اي بـه ارتكـاب توطئـه هـا داشت تا به جامعه ادبي تقديم كند، سوررئاليسـت

در ،2003سـپتامبر ، درL' Echoppe ياز سو ،»شرف بندبازان«او، ي ه، اثر تازيسنده فرانسوينو. #

ن كتاب بـه يدر ا يو. ميكن يرا منتشر م از آن ييها دهينجا بريو ما در ا ديس به چاپ خواهد رسيپارسـم در يدر بـاب سوررئال «بـه نـام يكلـر در كتـاب . ديـ گو يخدان هنر پاسـخ مـ يژان كلر منتقد و تار

، )Mille et une nuits، 2003( »سـم و جلسـات احضـار روح يتاريتوتال چهـارچوب روابطـش بـا الدن مـورد شگامان راه بـن يپي ها را بطور اعم و آندره برتون را به طور اخص، به مثابه ستيسوررئال

.اتهام قرار داده است

ي ذهن تماشاخانه/ 46

هاي مسلط جريان. و در خدمت اشرافيت رو به زوال متهم بودند »بورژوايي«گاه بسـوي غـرب و گـاه بسـوي ،بر دارددر اي را كه هنوز نيمه جاني جنازه

. شـوند بجـا مـي ر فصـول بـه نوبـت جا كنان نيز با تغييرانند؛ و گور شرق ميو فـادار هـاي خـود كشد كه به آرمـان اينست عقوبتي كه انتظار كساني را مي

). يا برعكس(ي راست سيلي خوردن روي گونه چپ و سپس گونه: مانند ميكسب محبوبيت، يا جلب : دهند آنان خود را در معرض گناهي مقدر قرار مي

.هاي آن و كاستيها ي، با تمام ناهنجارافكار عمومي دانان ما جسارت خيست، اما اگر تارين ينيب تر از روشنثمر يب يلتيچ فضيه

از يبرخـ يشـتاز يم قرن و بـا توجـه بـه پ يان هر نيدادند و در پا يه خرج مبـ دادنـد، با ياختصاص م ينگر ندهيآ يبرا يا زهيمتفكران، جا د گفـت كـه در ي

ـ كاند ، آنـدره برتـون »هيما يگان بسندينو«ان يم ـ يداي يا سـته يش شايكـم و ببـه يا نامـه « .)بد نبود ييشگويپي زهيجا يز برايدسنوس ن(توانست باشد يمند يمدعها يبعض«: در حد نوستراداموس است 1925در سال يو »انيشگويپ

ـ انـد؛ بـا ا آموختـه ييزهـا يكه از جنـگ چ ن حـال آنـان بـه مراتـب از مـن يم چـه بـه يبـرا 1939دانم كـه سـال ياز هم اكنون م ترند، چرا كه مانده عقب

فاصـله پـس از در دست است كـه بال ييها از او نوشته ».ارمغان خواهد آورده اعـالم يك در انقالب روسين، در رابطه با احتمال انحراف بوروكراتيمرگ لندر دانان سـوربن هنـوز خين تاريتر كه عالم يقبل از زمان يحت ـكند يخطر م

در ي، و1943ب در سـال ين ترتيبه هم .مسكو بودندهاي ه دادگاهيحال توج يضـد اسـتعمار هـاي بـه جنـگ »دفتر بازگشت بـه زاد و بـوم «بر يا مقدمه

د در برابـر آن اتخـاذ يكه با ي، و موضعيالوقوع پس از جنگ دوم جهان بيقرم، كـه تـوده يكشـ يرا انتظار مـ يآن روز يصبر يما با ب« .كند ياشاره م ،نمود

گـر در يد اسـت، د ير از رنـگ سـف يغ يبه رنگ كه پوستشان ييها م انسانيعظز مطرود و محبـوس در مشـاغل يآم نيهن شكل تويبه ا خارج از زادگاهشان،

/ ي ذهن تماشاخانه

47

بـه اجـرا يان جنگ كنـون يكه در پا يالملل نيبهاي نامه نيآئ اگر .پست نشوندست يدرنگ ن يپاسخ بگذارند، جا ين خواست ما را بيگذاشته خواهند شد، ا

ييم كه رهـا ين نظر دفاع كنيآن، از اهاي امديپي كه قاطعانه، با توجه به همهاز سـال يو ».تواند حاصل مبـارزات خـود آنـان بـا شـد يمتنها ها ن خلقيا

، كـه مـا اكنـون در سـال ينده و زوال ترقيآ يبودبا متانت از روند نا ،1935و موج مـد روز حفاظـت از . راند يسخن م ،ميزن يجا جار م را همه آن 2003

ر نخواهد سـاخت، چـرا كـه او خـود همـواره يرا غافلگ ز اويست نيط زيمحط سكونتشـان يت محـ يـ عـت و رعا يارتبـاط بـا طب يقـرار بـه بر هـا را انسان

هـا تيمحـدود يرش برخيسكونت شاعرانه در جهان بدون پذ(خواند يمفرا ).ستير نيپذ امكان

بـر 121ي هيانيتا ب �فيضد جنگ ري هيماز اعال ،1960تا 1925از سال تـوان يصاف و روشن نم يجز خط يزير، در مواضع او چيه جنگ الجزايعل يديـ شكست خـورده و تبع يبرتون تنها از تروتسك. تيخط دفاع از اقل: ديد

ـ اه پوسـتان بـر عل ين، سـ ياسـتال ي طرهيه سـ يعل �واكانيكو د پوسـتان، يه سـف يضع مو. انگلستان نو دفاع نكرده است نيه مهاجميك نو عليسرخپوستان مكزه يگولواها علو ها او از سلت. گران است دگان در برابر ستمياو دفاع از ستم د

ه يـ ه مذاهب بزرگ، از طلسم و دعـا عل يها، مذاهب كوچك عل نيالت ـ يونانيها شان و اسقفيه كشيسان علينومصلوب، از جادوگران و دعا يسايل عيشما

ساها يكل يه فرشتگان سنگيعل يپوست سرخ ييكايآمر يچوبهاي از عروسك وو بـدور از هرگونـه خوردگـان، شكستي جبهه: ك جبههيتنها . كرد يدفاع م

هـاي يكشـ لشگر. يف در برابـر قـو يخط ضع: ك خطيتنها . سازش دم آخر ؟سميتارين است توتاليا ايآ. هودهيب

رس ريد يروزيپ 1968ع سال يم كه وقايا دهينجا و آنجا شنيبارها وبارها، ا

1. Rif1921-1926م يه عبدالكريف در مراكش عليا در ريفرانسه و اسپان ي، جنگ استعمار. 2. Coyoacanكويمكزي در حومه يدگاه تروتسكي، تبع.

ي ذهن تماشاخانه/ 48

آشـكار ياز فراموش يتنها ناش يلين تحليچن. برتون بوده استي دار و دستهـ نظر« ـزار نبود يب يروزيپي ز به اندازهيچ چياز ه ياست كه ون نكته يا ياتي

ا يـ ن يحال ا. »نديمايپ يش را ميرسند، بسرعت راه زوال خو يم يروزيكه به پاش، كه معتقـد اسـت كـه ينيبا از دوريشود و يم ياز طبع و سرشت او ناش

مـودن يپ يب بزنند و بـرا يتوانند به اهداف درازمدت آس يمدت م منافع كوتاهـ يد زيبا ،رپايد يسر انجام ظهور و دراز يراه رفـتن را هـم بلـد بـود؟ ير آب ياز خط مش يد نشانيزشايدرشت نهاي ترياستادمĤبانه و تهاي وهيز از شيپره يفرهنگــي ، وابســتهيير مــابيــپ ،در هــر صــورت. باشــد يو يروحــ يواال

را پــس از برتــون 1945آزاد در پــورت او پــرنس، كــه در ســال ي فرانســهب يـ عج ياغين يا يرفت، در معرفين بندر پذياالت متحده، در ايدش به ايتبع

:موده استيب راه مبالغه نپيو غرآنـدره برتـون از يبـودن زنـدگ يعـار يعنـ ين نكتـه يا يلم رويمن ما«

يامـر يطلبـ ت با فرصتيت او در ضديقاطع. د كنميتأك يهرگونه سازشكارخـاص عـام و ي شـما خـود را مضـحكه »...شگان استيان ادب پينادر در م

ـ يناپـذ اصالحي دنده كيموجود خشك و نيد ساخت اگر ايخواه ش ير را، پحـق بـا «شـان يمـا كـه برا يا شان حرفهيكسوت بندبازان حزب باد و دگراند

ـ قلمـداد كن ،»روز شده اسـت ياست كه پ ين كسيآخر سـت يحـزب كمون . دي يتقلبـ هـاي جـنس ...رهيبرال و غيپ، لگان، هوادار پايفرانسه، مائو، هوادار ر

ـ ت«آورند كه نفعشان در آن باشد و يسر درم ييشه از جايهم »تـراژ يت«و »راژي يكـ يپنبه است اگر پهلوان را با پهلوان يلطف ن كميا .اورديشان به ارمغان بيبرا ي دهكــده تــوان تصــور كــرد كــه او از يا مــيــآ. برتــون را بــا كوكتــو. ميكنــ

Saint-Cirq la Popie ي ك روزنامـه يس و شـر ينـو مقالهچشم بپوشد تا سـرTemps يژورهـاي ئـت يا عضـو ه يـ و يونيزيتلوهاي برنامه يا مجريشود

؟...اردر روز گپ بزنديليبا م و يادب*****

/ ي ذهن تماشاخانه

49

ن انسـان پرغـرور كـه يز مرا مرهون و سپاسگزار ايش از هر چيآنچه كه پـ فته ين شـ يبود، و همچنـ ها و روزنهها نينش هيحاش يحام سـازد يمـ ،اران اوي

اهپوسـت يسهـاي نيرا بر سرزم آنست كه آنان تا توان داشتند، نظر بلند خودـ ا يبلنـدگو ي و بـه مثابـه ،دوختـه يجنوب يقاين آفرينش ن درمانـدگان كـه يـ د .كردند يفراموششان كرده بودند، عمل م يبكل ييارو پاهاي تختيپا ن مـا ي

را تـا مـا يهمبسـتگ يسه آنست كه مرزهـا زبان فران ين شعر جهانيبه واپسش يب ق شعر و جستار،ياز طر ،چرا كه هدف برتون. ماوراء بحار گسترش داد

يك سـاختن آنـان، در ورا يـ هـا و تـالش در نزد با انسان ييز آشناياز هر چــوديحرفــه و مل زادگــاههــاي نيســت كــه ســرزميتعجــب ن يجــا. تشــان ب

real maravilloso� :ن يل با آغوش بـاز مبلغـ يو آنت ينوبج يكايك، آمريمكز ،د كه برتـون يد به خاطر نداشته باشيشا. ان گرفتنديرا در م »يسيدان مغناطيم«

ك يد و با تحري، با دو كنفرانس، پورت او پرنس را به آتش كش1947در سال راه انداخت كـه هدر آنجا ب ييدانشجو يانقالب ،يتيهائي جوانان درس خوانده

ن يان، مبـارز ين شورشياز ا ياريبس. دين كشور انجامياتور اكتيد يبه سرنگونست شدند، البتـه نـه از ياو نهاده و كمون يپا يا كرئول، پا جاي اهپوست ويس

.نماندنـد يست باقيز كمونين ياديآن و البته مدت زي ع و سر سپردهينوع مطر ضد ر بود و مرا بيمانند برقگ يزيسم چيسوررئال«: ديبه رنه دپستر گوش ده

را اعتراضـات خـود 1956من از سال . نمود مسلح يگر يقشر سم وينياستالـ را تا حـد ز من هر چه هستم آن«: ديبه امه سزر گوش ده ».آغاز كردم يادي

».هسـتم ) در فـور دو فـرانس 1941(مالقات خود بـا آنـدره برتـون ونيمدله ماك، ژرژ ا هروه تي و ...ت نقاشيپولي، ماگلوار سنت اود و هياستفان الكس

شما در مقابـل يبرا ين اساميدانم كه ا يم... يلبناني ژرژ شهاده ،يهنن مصر .شوند يمحسوب نم يچنداني مون آرون، وزنهيهانا آرنت و ر

.نيالت يكايدر آمر ييسم جادويرئال يسبك ادب .1

ي ذهن تماشاخانه/ 50

نمـا و اسـت كـه قطـب يكسان يعين انتخاب طبيا. ستيدست خودتان ن شـناس سرهـاي چهره. كنند يم مين تنظيساعت خودرا با هاروارد، لندن و برل

intello terminal (IT)� ـ آن از رو يتعلق دارند كـه مرزهـا يبه جهان يياروين آنـان، از سـر لطـف، يترايـ رود، پو يكا فراتر نمـ ير اروپا و آمريتنگ و دلگ

ياينست جغرافيا. نديافزا يز بدان مياز مغرب را ن يا ا پارهياز مالت و يا ذرهاه يست سيو ل يت به نظم جهانمشترك قهرمانان فالن و به همان روند بازگش

ـ ( ن ماينش سيبرداران پار يگيمـا يساحل چپ و راسـت رودخانـه سـن در ببـا هـم اتفـاق نظـر انتقاداتشان به اصول سخت متقارن گروه نخست، كـامال

شـود و از آن يچك مرود و كو يآب م يمغز ين با شستشويكره زم). دارندجهـان در عصـر «آن سـه بـا يقامانـد كـه در م يمـ يبـاق يفلج مهيني مكرهين

را در ، كـه شـما بـا طنـز آن 1929ن اطلس آشوبگر سال يا ،»ها ستيسوررئالو يغنـ يان كشـورها يـ م يارزشـ هاي اريكه مع يد، اطلسيا كتاب خود آورده

بـه شـكل و يار امـروز يبسـ ،كنـد يفراموش شده را واژگـون مـ يكشورها كـه يخواهد بود اگـر كسـان مسرت يبس يجا .رسد يبجا بنظر م يا امبرانهيپ

ـ ن ياشغال كرده است، نگاه سمياه كمونيفكر و ذكرشان را كتاب سي همه ،زيهم ييما جا يدسته جمعهاي اندازند؛ و باز اگر گورياه استعمار بيبه كتاب س

ـ آ. باز كننـد »يرامونيپ«هاي بزرگ و قتل عامهاي اچهيدر يقايآفر يبرا ا در يقـانون «د كه يرا سراغ دار ياديكسان ز قانون ن حكومتيان وكال و مورخيم يديـ اورند؟ آندره برتـون تبع يحقوقدانان بزرگ ما را به خاطر ب يدييتأ »اهيس

. ن مـا يتازه بود در سرزم يين خود هوايم نشد، و اياما هرگز در برابر آن تسلو هــا يشــكن بــا ســنت يكــه و ييشــعر غنــا �»يســاز يل جهــانيبــد« رونــد

ب بـود، يـ دوسـت و اد ر، پركـار، مـردم يـ كـه دل "Intellectuel des origins" سنده در مقابلينو .1

هـا در پـرورو خودفروختـه و تن ر، تنيحق يبرد كه موجود يرا بكار م "Intello terminal"اصطالح .شهرت است يپ2. Alter Mondialisation

/ ي ذهن تماشاخانه

51

ـ آن پرداختـه اسـت، بـدون ترد ش به يها يكنجكاو هـاي فـرم يد در اعـتال يب كـه يـ و بـه همـان ترت .داشـته اسـت ي، به رده كلمات، نقش مهميتجسم

syncrétisme )ـرنگ و روست يواژه سست و ب ـ) ك مجموعهي يدرك كل ا ي يجهان وطنهاي واژه ،ادغام عناصر متضاد ناكام استي دهيف پديدر توص

ن يكه دربر دارند، در وصف ا يا زنانه الف يدپسندخو ز، باين يدوست يخارجاء ياشـ برتـون نـه تنهـا بـه ... ار نارسا هستنديجهان بس يگشاده بروي دروازهن تـا يف تا پراگ، از وياز تنر. ز عالقمند بودينها ز، بلكه به انسانيانگ شگفت

چـون اور بالفطره، بـا آنـان يار و ين يا از لندن تا فور دو فرانس، ايكو ويمكزن يـ كـرد، بـا ا يلشگر، برخورد م ياهيا سيو يخود و نه چون خارجي همتا

بـه يابنـد، حتـ يش را بيشتن خـو يشتر خويشان كند تا هرچه بياريهدف كه .انكار خود او يبها

»هوشمندان«ي نژادپرست

هيـ عل طبقـه « عنوان تحت1983 سال در باشد يم ويبورد اثر ركهيز كوتاه متن .ديرس چاپ به »هطبق

ريترجمه مرمر كب

ـ با بلكـه نـدارد، وجـود ي نژادپرسـت نـوع كي تنها كه داشت توجه ديبا از دي

افـت ي ينژادپرسـت تعـداد همـان به. گفت سخن جمع صورت به »ها ينژادپرست«ـ ا .دارنـد خـود وجود هيتوج به اجياحت كه جامعه درـ ييها گروه كه شود يم ني

انواع ليتحل و هيتجز من نظر به .استي نژادپرست كننده فيتعر رينامتغ تابع همانـ كـه ـ ييآنها اصخصو ،ينژادپرست مختلف شناختشـان و ترنـد فيـ ظر شـك يب مـورد كمتـر كـه ينژادپرست ازي اشكال. است بسزاي تياهمي دارا ،باشد يم دشوار مشخصـات ي برخي دارا خود آني عاد نيمنتقد هم ديشا و رنديگ يم قرار انتقاد

.دارم اشاره »هوشمندان« ينژادپرست به من نجايا در. هستندي نژادپرست گونه نيا اسـت مسـلط طبقه مخصوصي نژادپرستي نوع ،»هوشمندان«ي نژادپرست

زيمتمـا م،ينـام يمـ ي نژادپرسـت عادتا ازآنچه را آن شمارش يبهاي يژگيو كه حملـه ي صلا هدف عمدتا كه است بورژوا خردهي نژادپرست منظورم. سازد يم

مـثال آنهـا نيتـر دوآتشه ازي كي. باشد يمي نژادپرست كيكالس نيمنتقد اغلب .سارتراست پل ژان

ي ذهن تماشاخانه/ 54

ـ تول باز است، مسلط طبقه مختص نظرمن، موردي نژادپرست عمـدتا آن، ديـ ارث دارد،ي فرهنگـ هيسـرما راثيم بهي بستگ ي ذاتـ «ي ژگـ يوي دارا كـه ي ا هي »هوشـمندان «ي نژادپرسـت د،يگو يم برو ماكس كه آنچنان .استي عيطب »بودن

نظم ليدلي عني طبقه، »ازاتيامت ربودن مقد« آن لهيوس به كه استي مستمسك بـاالتر ذاتا را خود گران سلطه تا شود يم باعث و شده هيتوجي اجتماع مسلط

.بدانند گرانيد از زين »هوشمندان«ي نژادپرست. استيي گرا اصول ازي نوع ،يا ينژادپرست هر

قـدرتش كـه ي ا طبقه باشد، يم حاكم طبقه مختص كه است آني اجتماع وعن گـواه كـه ي ليتحصـ مـدارك مثـل دارد دسـت در كـه استي اسناد گرو در چنـگ بـه ي بـرا جوامـع، ازي اريبسـ در عمل در و استها آن »يهوشمند«

وليت ايو تيمالك سند مثلي ميقد اسنادي جاي اقتصاد مهمي مسندها آوردن .است گرفته اري اشراف

از دمكراسي چه باقي مانده است؟

نوبـل ادبيـات سـال ي جـايزه ي پرتغـالي، برنـده ي نويسنده خوزه ساراماگر،

، »غـار «، 1995، سوي، پـاريس، »خداي يك دست«، خالق آثاري چون 1998كـه در پـائيز آينـده از » بينـي اي درباب روشـن مطالعه« ؛ و200سوي، مارس

. ات سوي منتشر خواهد شدسوي انتشار ميترا شعبانيي ترجمه

،انتخابات در كشورهاي بسيار متفاوتي مانند اندونزي ،نزديك اي در آينده

سـال پـيش از 507. افغانستان، عراق و يا ايالت متحده برگزار خواهـد شـد ترين شكل اداره دولـت اين طبيعي. ميالد مسيح، دمكراسي در آتن متولد شد

بشرط آنكه سياسي ديگر كم ضررتر است،هاي ها، از همه سيستم براي انسانمردمـي هسـتند رأي كه نه ناشي از ييها بدرستي اعمال شود و توسط قدرت

.پايمال نشود ،و نه تحت نظارت شهرونداندر دموكراسـي، «: گويـد آغاز چنين مي در �»سياست«در اثر خود ارسطو،

اكثريت در حكم ي ان و به دليل آن كه ارادهفقرا، فرمانروايانند، به دليل كثرتشوي آنگاه در گذاري ديگر از كتاب، ابتدا گستره و ابعاد تعريف » .قانون است

.مراجعه نمود 1983، پاريس، Vrin تريكو،. دي توان به طور مثال به ارسطو، سياست، ترجمه مي .1

ي ذهن تماشاخانه/ 56

نجام از كند تا سرا خود را محدود و سپس آن را بسط داده و كامل ميي اوليهبرابر و عدالت در بطن يـك حكومـت، ي الزمه«: آن يك اصل بنيادين بسازد

قدرت فقرا هرگز بيش از اغنيـا نبـوده و حاكميـت نـه فقـط در آن است كه ايـن . شهروندان به تناسب تعدادشان باشـد ي دست آنان بلكه در دست همه

امر شرط ضروري تضمين قاطع و مـوثر برابـر و آزادي از جانـب حكومـت در اين جا حرف ارسطو آن است كه شهروندان ثروتمند، حتي اگر در . »است

موكراتيك در حاكميت دولتشهر شـركت جوينـد، بـديهي كمال مشروعيت دالبتـه از . ماند است كه همواره به دليل تعداد اندكشان، در اقليت باقي خواهند

در سراسر تاريخ، هرگز تعداد اغنيا از فقـرا بيشـتر . حق با اوست جهتي كامالـ معهذا همواره اين ثروتمندان بوده. نبوده است ده و اند كه بر جهان فرمان ران

امري كه واقعيات امـروز، بـيش . اند را در دست خود داشتهها يا سرنخ دولتجاي يادآوري است كه ارسطو، حكومت را . گذارد ن صحه مياز هر زمان بدا

... داند لي شكلي واال از اخالقيات نيز ميتجتـوان آموخـت كـه دموكراسـي از هر جزوه و يا كتاب حقوق اساسي مي

آن اسـاس و عمـل ي روني حكومت است كه به واسطهنوعي سازماندهي د«دهد كه به شود، و به مردم فرمانبر امكان مي قدرت سياسي به خلق واگذار مي

پـذيرش . »خود از طريـق نماينـدگان منتخـب خـويش فرمـان براننـد ي نوبهشباهت به علـوم دقيقـه نيسـت، بـا تعاريفي اينچنين، با دقت، اعتباري كه بي

نهايـت بـي ي ي فردي ما، همانند غفلت از حـاالت بيمارگونـه انتقال به زندگ . با آن مواجه است گوناگوني است كه بدن انسان دائما

تـوان بـا دقـت بسـيار اين واقعيت كه دموكراسي را مـي : به عبارت ديگرصـادق عمـل نيـز كـامال تعريف نمود، به مفهوم آن نيست كه اين دقـت در

ظريات سياسي ما را به دو تفسير جداگانه، كـه گريزي كوتاه به تاريخ ن. استتفسير نخسـت بـه . رساند شايد ناشي از تغيير و تحول دائمي جهان باشد، مي

شود كه دموكراسي در حدود قرن پنجم قبـل از مـيالد، در آتـن ما يادآور مي

/ ي ذهن تماشاخانه

57

مردان آزاد در حكومت دولتشهر بـود؛ ي پديدار شد؛ و به معناي شركت همهاس مشاركت مستقيم قرار داشت، وظايف يا بالواسطه بـوده اين سيستم براس

و انتخابـات بـه افـراد محـول كشـي و يا برطبق سيسـتمي مخلـوط از قرعـه ت خـود در مجـالس پيشنهاداي و حق ارائهرأي شدند؛ و شهروندان حق مي

.مردمي را داشتند در رم، رهرو راه يونان، سيسـتم دموكراتيـك ـدوم تفسير ـبا اين وجود

اي كـه بـر سـر راه آن وجـود داشـت، مانع عمده. نتوانست به كرسي بنشينددار بود كه دموكراسي را دشـمن حد و مرز اشرافيت زمين بي قدرت اقتصاديآنكـه بخـواهيم حكـم كلـي صـادر كنـيم، حال، بـي . دانست مستقيم خود مي

صـر اقتصـادي معا هاي توان از اين پرسش اجتناب كرد كه آيا امپراطوري نميظـواهر را حفـظ نيز، دشمنان سرسخت دموكراسي نيستند، حتي اگر عجالتـا

كرده باشند؟ پوشي از اراده سياسي؟ چشم نوعي ي دادن،أر

مـا را از امـري بـديهي مراجع قدرت سياسي همواره در تالشند تا توجه در درون مكانيسم انتخاباتي، تناقضي ميان انتخاب سياسي كه: منحرف سازند

آيـا ايـن واقعيـت . گيري مدني وجود دارد ي آن است و نوعي كنارهتجلرأي خـود در صـندوق، آن رأي همزمان با انداختن كننده، دقيقا نيست كه انتخاب

شـهروندان در ي بخشي از قدرت سياسي كـه بـه عنـوان عضـوي از جامعـه اختيار دارد، را بدون هيچگونه دستاوردي، جز وعده و عيدهايي كه در طـول

كند؟ ده است، به ديگري منتقل ميزات انتخاباتي به گوشش خورمبارشايد چندان جايز نباشـد، معهـذا » روكيل ش«نقش من در اينجا به عنوان

قبل از ادعاي اجباري و جهان شمول بودن دموكراسي، كه اكنون به وسـواس دموكراسـي و كـاركرد آن را در فكري زمان بـدل شـده اسـت، بايـد عميقـا

اين كاريكاتور دموكراسي كه مـا، . ويش مورد بررسي قرار دهيمكشورهاي خخواهيم به سراسر جهان گسترش دهيم، به مثابه مبلغين يك مذهب جديد مي

ي ذهن تماشاخانه/ 58

هـم اگـر آن را هـا نه دموكراسي يونان بلكه سيستمي اسـت كـه حتـي رمـي ايـن . كردنـد هايشـان درنـگ نمـي شـناختند، در اسـتقرار آن در سـرزمين مي

هزاران شاخص اقتصـادي و مـالي، رنـگ و روي ي به واسطه دموكراسي كهدار رم را نيـز توانست نظـر اشـرافيت زمـين ترديد مي خود را باخته است، بي

شـايد ... دموكراسـي مبـدل سـازد ي تغيير داده و آنان را به هواداران دوآتشـه ، برخي از خوانندگان � ...خاص و عام استي گرايشات عقيدتي من كه شهره

مـن از ايـن نظـر كـه . نسبت به اعتقادات دموكراتيك مـن مظنـون سـازد را سال پس از سقراط، افالطون و ارسـطو، جهـاني بـه راسـتي 2500سرانجام،

ي ايـن رويـاي يونـاني يـك جامعـه . كـنم مي دفاع دموكراتيك تحقق پذيرد،هـاي موزون كه در آن تمايزي ميان اربابان و بردگان نباشد، آنچنان كـه جـان

.پروانند ريا كه هنوز هم به كمال معتقدند، آن را درسر مي ده و بيساهمگاني است رأي غربي اما حقهاي در دموكراسي: برخي خواهند گفت

شهروندان غني و يـا رأي و نه در انحصار ثروتمندان و يا نژادهاي خاص، وشهروند فقير و رأي آيد كه مي روشن پوست در صندوق همانقدر به حساب

با دل بستن به چنين ظواهري است كه ما بـه اوج دموكراسـي . تيره پوستيا . رسيم مي

ولو به بهاي دلسرد ساختن اين هـواداران پرشـور، بايـد بگـويم كـه ايـن بازد و ما سـرانجام مي برابر واقعيات عريان جهان رنگ انداز فريبنده در چشم

كه در لـواي زيبـاترين خواه ناخواه، باز در دام قدرتي خودكامه خواهيم افتاد . زيورهاي دموكراسي پنهان است

سياسـي اسـت، ي در عين آن كـه بيـان يـك اراده رأي بدين ترتيب، حقآن كننـده از همان ارداه نيز هست، چراكه انتخابپوشي چشم عملي مبتني بر

دادن، الاقـل بـراي بخشـي از رأي عمـل . كنـد مي را به يك كانديدا تفويض

.خوزه سارا مارگو عضو حزب كمونيست پرتغال است .1

/ ي ذهن تماشاخانه

59

موقت از يك عمل سياسي فـردي اسـت كـه تـا پوشي شمچ مردم، شكلي ازهـاي شود، يعني تـا زمـاني كـه مكانيسـم مي انتخابات آينده به نوعي بايگاني

كـار گردند تا بار ديگر به همـان شـيوه آغاز برميي واگذاري قدرت به نقطه .سر گيرند خويش را ازبـه رغـم اتواند نخستين گام از روندي باشد كه غالبـ مي پوشي، اين چشم

دهد تا اهـدافي را مي كنندگان، به اقليت منتخب اجازه اميدهاي واهي انتخابدموكراتيك نبـوده و حتـي گـاه تخطـي كامـل از قـانون دنبال كنند كه مطلقا

، هرگز كسي عالمانـه و عامدانـه افـراد فاسـد را بـه نماينـدگي قاعدتا. باشنددهـد كـه مـي بـه مـا نشـان تلـخ ي كند، حتي اگر تجربه نمي مجلس انتخاب

المللي، توسـط جانيـاني از ايـن مسندهاي باالي قدرت، در سطح ملي و بينميكروسـكوپي آراء ي حتي مطالعـه . اند دست و يا نمايندگان آنان اشغال شده

هـاي و گـروه هـا تواند عالئـم افشـاگر روابـط ميـان دولـت نمي مردم هرگزز جنگ پيش رفتـه و جهـان مـا را آنان تا مري اقتصادي كه اعمال بزهكارانه

.راند، را آشكار سازد مي به سوي فاجعه مستقيمادهد كه دموكراسي بدون دموكراسي اقتصادي و فرهنگـي مي تجربه نشاندموكراسي اقتصادي اكنون ديگر از دور خارج شده و ي نظريه. مفهومي ندارد

اقتصاد پيروزمنـد و كهنه جا گرفته و جاي خود را به هاي در زباله دان فرمولدموكراسي فرهنگي نيز جـاي خـود ي بازار داده است و نظريه وقيح مبتني بر

تر ديگري داده است و آن تـرويج انبـوه و صـنعتي بازهم وقيحي را به نظريهآيد كه مي است كه تنها به اين كار "pot melting" و با به اصطالحها فرهنگ .ايرين را پنهان سازدس برها يكي از اين فرهنگي سيطره

تصور ما آن است كه در حال پيشرفت هستيم، حال آن كه در واقـع سـير اسـاس اگر ما همچنان در شناسـايي دموكراسـي بـر . كنيم مي قهقرايي را طي

آنكـه بـه بـي نهادهايي كه به نام حزب، پارلمان، دولت دارند پافشاري كنـيم، اند بپردازيم، بحـث از قدرت رسانده كاربرد اين نهادها از آرائي كه آنان را به

ي ذهن تماشاخانه/ 60

را دموكراسـي اگـر خـود . معنا خواهد بود بي دموكراسي بيش از پيش پوچ و .به نقد نكشد، محكوم به فناست

مخالف احزاب هستم، من خـود از اين گفتار نتيجه نگيريد كه من اساسايا آن را دليلـي بـر نفـرت مـن از مجلـس . كنم مي در بطن يك حزب مبارزه

. نهم اگر بيش از حرف به عمل بپردازند مي مايندگان ندانيد، من به آنان ارجنام كـه طبـق آن يا باز تصور نكنيد كه من دستورالعملي جادويي اختراع كـرده

من تنها از قبول اين امـر سـر . توانند بدون دولت، به سعادت برسند مي مردمـ ميباز ي وني تنهـا شـيوه زنم كه الگوهاي دموكراتيـك نـاقص و نـاموزون كن

. حكومت و تنها شكل ممكن فرمانبري از حكومت استتـوانم تعريفـي نمي توصيف اينچنيني من از آنان تنها بدين دليل است كه

را هـا خلقي يك دموكراسي حقيقي كه مانند آفتاب همه. ديگر از آنان بدهما در در نور خود غرق سازد بايـد كـار خـود را از ابتـدا و از هرآنچـه كـه مـ

اي ايم، جامعه دسترس خود داريم آغاز كند، يعني كشوري كه در آن زاده شدهاگـر ايـن شـرط . ايم كنيم، خياباني كه در آن منزل گزيده مي كه در آن زندگي

استدالالت پيشين، يعني ي همه ـشود نمي كه رعايت ـاساسي رعايت نشود آب ي تصـفيه . شـد بنياد تئوريك و كاركرد تجربـي سيسـتم، آلـوده خواهـد

اي است اگر آب از سرچشمه كند، كار بيهوده مي اي كه از شهر عبور رودخانه .لوده باشدآ

تشـكيالت انسـاني بـوده ي از آغاز بشريت، قدرت، مبحث اساسي همـه مبرم ما عبارتست از شناسايي كسي كه قـدرت را در اختيـار ي است و مساله

اي ت آورده است، از آن چـه اسـتفاده دارد و اين كه آن را از چه راهي به دساگـر . پرورانـد مـي برد و چه اهـدافي درسـر مي هايي به كار كند، چه شيوه مي

حكومت مردم، به دست مردم و براي مردم بود، ديگر جـاي دموكراسي واقعاادعاي اين كه در جهان امـروز همـه . اما ما كجا و اين ايدآل كجا. بحثي نبود

. آيـد يشرفت است، تنها از يك ذهن گستاخ و وقيح برميچيز رو به بهبود و پ

/ ي ذهن تماشاخانه

61

ضررتر است سياسي كمهاي شود كه دموكراسي از ساير سيستم مي گفته غالبا آميـز الگـويي كـه تنهـا بـه و كسي را هم بـاكي نيسـت كـه پـذيرش تسـليم

تواند به سدي در تكـاپوي سيسـتمي كـه مي بودن قانع است،» ضررترين كم« .ست بدل گرددا» بهتر« واقعا

موقــت دارد و بــه ثبــات ي ، همــواره جنبــهقــدرت دموكراتيــك، طبيعتــاو به منـافع طبقـاتي وابسـته اسـت و ماننـد ها انتخابات، به تحول ايدئولوژي

امـا، . رسـاند مي سياسي جامعه را به ضبطي شاخصي، تغيير و تحوالت ارادهاديكالي هستيم كـه بـه سياسي به ظاهر رهاي شاهد دگرگوني امروزه ما دائما

گونه تحول اجتماعي، اقتصادي و يا فرهنگـي انجامند اما هيچ مي تغيير دولت . بنيادي كه در خور نتايج انتخابات باشد، به دنبال ندارند

و يا بـاز » سوسيال دموكرات« ، يا»سوسياليست« در واقع صحبت ازدولتادن، چيزي جز يـك عمـل د» قدرت« و به آنان نام» ليبرال« و يا» كار محافظه«

گذاري چيزي كه در واقع امـر در يعني تظاهر به نام. زيباسازي ارزانبها نيستچراكـه قـدرت، قـدرت واقعـي، در . دهند قرار ندارد مي جايي كه به ما نشان

قدرتي كه مرزهاي آن را. و آن همانا قدرت اقتصادي است: جاي ديگريستا به محـض آن كـه بخـواهيم بـه آن توان به طور ضمني مشاهده نمود، ام مي

گيرد و اگر بـه خـود جرئـت دهـيم بـا تـدوين مي نزديك شويم از ما فاصلهسازيم، به ضد حملـه دسـت خواهـد المنفعه تسلط آن را محدود قوانيني عام

.زدخـود، آن نيسـت هاي هدف مردم از انتخابات دولت: تر عبارت روشن به

سـازد تـا مي را ملزمها ، اما بازار، دولت»دهديه دهن« كه آنان مردم را به بازارسازي ليبرالي، بـازار ابـزار در عصر جهاني. »هديه دهند« مردم خود را به وي

تمام و كمال تنها قدرت، به معناي واقعي كلمه، يعني قدرت اقتصادي و مالي دموكراتيك نيست، چراكه از جانب مـردم انتخـاب و اين قدرت مطلقا. است

.شود و به ويژه هدف آن سعادت مردم نيست نمي مردم اداره نشده، توسط

ي ذهن تماشاخانه/ 62

����� ����

اسـتراتژهاي سياسـي از . من تنها به حقـايقي بـديهي اسـت ي در اينجا اشارهگذارند تا كسـي بـه مي گوناگون، محتاطانه اين مسائل را مسكوتهاي جناح

ـ رويج خود جرئت ندهد كه اين واقعيت را افشاء نمايد كـه مـا كـاري جـز ت . شويم مي كنيم و در اين روند شريك جرم محسوب نمي اكاذيب

سيستمي كه امروز نام دموكراتيـك برخـود نهـاده اسـت، رفتـه رفتـه بـه تـوان نمـي .حكومت اغنيا بدل شده و ديگر شباهتي به حكومت مردم نـدارد

دادن اسـت و نـه رأي فقيـر بـراي هـاي فراخوان توده: بديهيات را انكار كردحتي به فرض آن كه دولتي متشكل از فقرا برسـر كـار . حكومت كردنبراي

گويـد، مـي از آن سـخن » سياسـت « بيايد، دولتي كه بدانگونه كه ارسـطو در اكثريت مردم باشد، در هر حال ابزارهاي تغيير سـازماندهي جهـان ي نماينده

جهاني كه همواره آنـان را تحـت سـلطه و . اغنيا را در اختيار نخواهد داشت .كند مي مهابا سركوبشان بي نظارت خود نگاه داشته و

اين به اصطالح دموكراسي غربي اكنون چنان سـير قهقرايـي را در پـيش آمدهاي آشكار اين روند نفي گرفته است كه ديگر قادر به توقف نيست و پي

ديگر نيازي نيسـت كـه كسـي مسـوليت نـابودي . اساسي سيستم خواهد بود . اين سيستم خود پيوسته در حال انتحار است. ه گيرددموكراسي را به عهد

دانـيم كـه مـي تـوان آن را اصـالح نمـود؟ مـي حال چه بايـد كـرد؟ آيـا از آن داده اسـت، �»يوزپلنگ« ي اصالحات، بنا به تعريف درستي كه نويسنده

آيا بايـد . چيزي نيست جز تغيير حداقل الزم تا در واقع هيچ چيز تغيير نكندكافي دموكراتيـك ي ما به اندازهي و ساخت؟ چه دوراني از گذشتهآن را از ن

1. Gattqardo ll )اهـل ي نويسـنده ) 1892-1957(رمان جوزپـه تومـازي دي المپـدوزا ) يوزپلنگ

1959آن در سـال ي فرانسـه ي به چاپ رسيد و ترجمـه 1958سيسيل كه پس از مرگ وي در سال بايـد «: شـود مـي مشهور به او نسـبت داده ي اين جمله. توسط انتشارات سوي در پاريس منتشر شد ».همه چيز را تغيير داد تا هيچ چيز تغيير نكند

/ ي ذهن تماشاخانه

63

در حـال بوده است تا بتوان با استفاده بر آن با مواد و مصالح نو به آن چه كه هـاي ؟ دوران يونـان باسـتان؟ دوران جمهـوري زوال است جاني تازه بخشيدعصـر ؟ر ليبراليسـم انگلـيس در قـرن هفـدهم سوداگر قرون وسـطي؟ عصـ

ثمـر خواهنـد بـي بيهوده وها نيز مانند پرسشها گري در فرانسه؟ پاسخروشن ... بود

پس چه بايد كرد؟ بايد از ارزيابي دموكراسي بـه عنـوان ارزشـي مسـلم، در جهان امروز كه همه چيز به مباحثه گذاشـته . ابدي و ازلي دست برداشت

االزار سـ . شود، تنها يك تـابو بـاقي مانـده اسـت و آن دموكراسـي اسـت مي ديكتاتوري كه بيش از چهل سال بـر پرتغـال حكومـت كـرد ) 1889ـ1970(

توان زير سوال بـرد، نمي توان زير سوال برد، ميهن را نمي خدار را«: گفت مي امـروز مـا خـدا و مـيهن را زيـر سـوال .»توان زير سوال برد نمي خانواده را

كه اين نهـاد، خـودش پردازيم به دليل آن است نمي بريم و اگر به خانواده مي . بريم نمي اما ما هنوز دموكراسي را زير سوال. خود را زير سوال برده است

مباحثـات خـود زيـر ي بايد دموكراسـي را در همـه : حرف من اين استآن نيــابيم، نــه تنهــا ي اي بــراي زايــش دوبــاره اگــر راه چــاره. ســوال ببــريم

وزي شاهد رعايـت حقـوق اميدي براي آن كه ري دموكراسي بلكه هر روزنهتـرين و ايـن همانـا عظـيم . بشر در جهان باشيم را نيز از دست خـواهيم داد

خيانتي خواهد بود كه طنين آن تا ابد در تاريخ ي ما و نشانهي شكست زمانه . بشريت به گوش خواهد رسيد

رحم بي فرانسيس بيكن، استادي

نوشته جان برگر

ترجمه محمد زاهدي

براي ديدن نمايشـگاه تابلوهـاي فرانسـيس بـيكن برويـد و فايولي ه موزهب. بخوانيد �»در برابر رنج ديگران« كتاب سوزان سانتاك را به نام سپس آخرين

پارسـا و «(مسمائي كـه بـرايش انتخـاب شـده بي رغم نام اين نمايشگاه، عليامـا كتـاب، . گيرد مي را دربر ، اگرچه با ايجاز اما آثار يك عمر طوالني)»كافر

هائي عكس تاثير نافذ در مورد جنگ، قطع اعضاي بدن و عميقا تفكري است. پژواكي از يكديگرنـد داراي اي از روحم كتاب و نمايشگاه در گوشه .رداز نب

. دانم چگونه نمي بدرستي ولي هنوز. را دارد �فراگونار يك ، رندي)تصويري(بيكن، به مثابه نقاشي فيگوراتيو

تصـويرگران ،هر دو نقـاش نمود، مي براي بيكن جالب اي حتما ين مقايسهچن را بـه تصـوير هـا هسـتند اگرچـه يكـي لـذت تمام عيار احساسات فيزيكـي

بـيكن بـه درسـتي دو نسـل از هـاي رندي. ها كشيد و ديگري درد و رنج مياگر من مدت پنجاه سـال منتقـد . هنرمندان را وسوسه كرد و به چالش طلبيد

2003چاپ فرانسه، كريستيان بورژوا، .1ي هيجـدهم فرانسـه تـرين هنرمنـدان سـده ترين و ناشـناخته فراگونار، يكي از مردمي ن ئونورهژا .2)1732-1806(

ي ذهن تماشاخانه/ 66

كـردم كـه او بـراي مي ام، به اين خاطر است كه چنين ارزيابي ار بيكن بودهآثو . دار كـردن خـودش و ديگـران جريحه دار كردن نقاشي كرده است، جريحه

كردم كه اين خواست او به مرور زمـان تـاثيرش را از دسـت مي چنين تصوربان گرنل پيش در برابر تابلوهايش در خياي ولي هنگامي كه هفته. خواهد داد

رفتم چيزي دستگيرم شد كه تا آن زمان برايم پوشـيده مانـده مي پس و پيشبرانگيـز بـود طي اين همه سـال بـرايم پرسـش بود و براي نقاشي كه آثارش

. انگيختگهان در من احساس قدرشناسي را برنا، ديدگاه بـيكن 1992تا زمان مرگ نقاش در سال 1930هاي از پايان سال

از نقاشـي كـردن بـدن انسـان يـا اوهرگـز . رحـم بـود بـي يايياز دن نگرشي گـاهي بـه نظـر . هايي از آن در حالت تشويش، نياز يا مرگ باز نايستاد بخش

انـد ولـي اغلـب اوقـات، از رسد كه اين درد و رنج ازبيرون تحميل شـده ميمـادي انسـان بختي وجود و از رنج و تيره از امعاء و احشاء خود بدن ،درون

. گيرند مي هسرچشمكرد و در اي از نام خود، آگاهانه با آن بازي مي جهت ساختن افسانه بيكنفيلسـوف فرانسـيس بـيكن، كـرد كـه مـي او ادعـا . نيـز موفـق بـود اين امـر

شانزدهم، از اجداد وي است و گوشت انسان را ي گراي انگليسي سده تجربه نقاشي) م .نام نقاشتداعي از ـبيكن (اي از گوشت خوك دودي تكه همانند

از دنيـاي هـر نقـاش تر رحم بي اما به اين دليل نيست كه دنياي بيكن. كرد ميقتـل، اعـدام و هنر نقاشي در اروپا مملو از تصاوير .ديگري پيش از او است

) بيسـتم ي آري، سده(بيستم ي در آثار گويا، نخستين نقاش سده. شهيد است گـرش بـيكن از آن لحـاظ متفـاوت از ن. رسد مي درماندگي هنرمند به گوش

هيچ يـك از پرسـناژهايي كـه . نگرش گوياست كه او نه شاهد دارد و نه غم و ايـن . گـذرد مـي نقاشي كرده است متوجه نيست كه بر ديگـري چـه بيكن

. تر از هرگونه قطع عضوي است رحم بي الحضور اعتنايي دائم بيافزود كـه در اش فضايي راخر چه در باال گفته شد، بايد فرياد گوش به آن

/ ي ذهن تماشاخانه

67

خراش همانند سرمايي اسـت اين فرياد گوش. گيرند مي آن پرسناژهايش قرار. دهنـد همـواره در آن وجـود دارد مـي قرار مستقل از آن چه در يخچال ،كه

ربـط زيـادي بـه �برخالف تئـاتر آرتـو ،گذارد بيكن به نمايش مي كهي تئاتردر اطـراف پرسـناژهايش نيسـت كـه زيرا هيچ فضايي. ندارد مسائل روزمره

اعالم شده، رسماهاي هريك از مصيبت. را در خود جاي دهدها حركات آن . شود مي همانند يك آسيب جنبي ظاهر

گروهـي از هـاي توسـط ملـودرام زنـدگي بـيكن، طـول اين نگـرش در كه در بطـن گروهي. است با درد بسيار تغذيه شده قلندرهاي سيار روستايي،

. اعتنـا بودنـد بي گذشت مي افراد نسبت به آن چه در جاهاي ديگري هآن، هم كـرد، و رحمي كـه بـيكن بيـان مـي بي رغم اين، دنياي و علي... با وجود اين

البته اين امر ممكـن اسـت .زدايي كند، پيامبرگونه گرديد كوشيد آن را جن مي. باشـد يك تمدن كه غم شخصي يك هنرمند در طي نيم سده، بازتاب بحران

.اما چگونه؟ چه رازي در آن نهفته استاش شـايد امـروزه بيشـتر رحمـي بـي رحم نبوده است؟ بي آيا دنيا همواره

اي كه نه رعايـت خـود سـياره را رحمي بي .گريزناپذير، فراگير و مداوم باشد ايـن . كننـد مـي و نه رعايت كساني را كه در همـه جـاي آن زنـدگي كند مي كه به همان سردي(منطق در پي سود بودن و از تنها رحمي انتزاعي است بي

هايشان اعتقادي ديگر و سنتهاي نظامي كند و كليه مي پيروي) يخچال استرودررو ،اعتقادهائي كه در آنها .كند مي تهديد به قديمي بودن و كهنه شدن را

رحمي زنـدگي بـه يـاري وقـار و متانـت و انـدكي نـور اميـد بي گرديدن با . كان پذير استهنوزام

وي بـه . كنـد بـازگرديم مـي اش آشـكار به بيكن و به آن چه كـه نقاشـي هاي موضوعي نقاشهاي اي از زبان تصويري و رجعت گونه صورت وسواس

)1948-1896(ي فرانسه نويس، بازيگر و كارگردان نابغه آنتوان ارتو، شاعر، نمايشنامه .1

ي ذهن تماشاخانه/ 68

ايـن . پيشينيان مانند والسكس، ميكل آنژ، انگر يا وان گوگ الهام گرفته است . كند مي تر ويرانگري نگرش اش را كلي ،»تدوام«

بـدن برهنـه انسـان در دوران نـوزايش ايده آليـزه كـردن رش وي،در نگكالسيك قهرمان بودن يا اعتقـاد ي ، وعده رستگاري كليسا، انديشه)رنسانس(

نوزدهم كه وان گوگ پرشورانه بـه آن گرويـده ي رايج به دموكراسي در سده ننمايـا رحمـي، بـي دربرابر ناتوان نمايش، بر زمينه بود، به صورت تكه تكه،

آورد و از آنهـا هماننـد گوشـت لـه مي را گرد همها بيكن اين تكه. شوند ميدرك نكـرده و اين آن چيزي بود كه مـن پـيش از ايـن . كند شده استفاده مي

. و در آن نمايشگاه بود كه برايم كشف و روشن شد. بودمامـروزه متعهـد : كنـد مي را تائيد اي كشف و شهودي كه احساس غريزي

هـاي شدن به واژگان سـنتي، همـاني كـه قدرتمنـدان و رسـانه شدن، مسلحهـا واژه. افزايد مي برند، فقط به تيرگي و ويراني جاري مي شان به كار گروهي

ها اي از گذشته وجود دارد كه امروزه بايد از رواج آن و تصاويري ربوده شدهدن، آزادي، تروريسـم، امنيـت، دموكراتيـك، جزمـي بـو . جلوگيري كرد اكيدا

رحمي حـاكم بي هايي هستند كه جهت بهتر پوشاندن يهودستيزي و غيره واژه .اند تكه تكه شده

بلكـه بـه معنـاي انتخـاب . به معناي حفظ سكوت نيسـت امري كه الزاماعصر تاريخ ما، عصر ديـوار . نوايي كنيم خواهيم با آن هم مي صدايي است كه

هائي براي ساختن ديوارهائي حهنگامي كه ديوار برلين فرو ريخت، طر. استبتـوني، ديوارهـايي از نـوع . ديگر در همه جا از كشوها بيـرون كشـيده شـد

جـا ايـن نـوع در همـه . اي ساالري، نگهباني، ايمني، نژادپرستي، منطقـه ديوانآناني را كه نااميدانه فقير هستند از آنهايي كـه بـا وجـود همـه چيـز ديوارها،

ي محافـل، از مزرعـه ي ايـن ديوارهـا از همـه . كند يجدا م دارا هستند، نسبتا

/ ي ذهن تماشاخانه

69

تـرين و در غنـي �كننـد مـي بهداشـتي عبـور هاي كشاورزي گرفته تا مراقبتاي اسـت كـه پيشـترها بـه آن ديـوار جبهـه . شهرهاي جهان نيز وجود دارند

. گفتند مي طبقاتيي مبارزه ،�رويـاي جنـگ بـدون كشـته قابـل تصـور، هـاي سالحي از سويي كليه

شـمار، و از بـي ي عاشـقانه هاي گروهي، فراواني بهداشت، بهشتهاي رسانهبـومي، پـذيرش مـرگ و هـاي ها، بيماري ها، كمبودها، انتقام ديگر سو، سنگ

يـك يا شايد هم ،نگراني دائمي زنده ماندن در كنار هم براي يك شب ديگر ....ديگري هفته

ديـوار قـرار سـوي ايـن گيري در دنياي كنوني بدين ترتيب در، دو سمتگرفتـه در هر شرايطي كه قرار. در هر يك از ما نيز ديواري وجود دارد. دارد

مان اسـت، آن سويي از ديوار را كه خوشـايند توانيم مي باشيم، در درون خودهر دو آنها، . مساله بر سر وجود يك ديوار بين خوبي و بدي نيست. برگزينيم

بـين گـزينش، . ، هم در سـوي ديگـر آن هم در اين سوي ديوار وجود دارند .احترام به خود و آشفتگي درون است

هرگـز هـا آن. تـرس وجـود دارد مـورد در ئيان يك همنوادر نزد توانگرديگـر برنـد بكـار مـي عـام كه در مال هايي كنند و واژه نمي ديوار را فراموش

كـه يـادي را به تصوير كشيده است، فر كنندهبيكن اين فرياد كر. ندارند معني .خراش باشد گوش حد ضجه نهائي شكنجه تواند تا مي

شمار، ناهماهنگ و گاهي در حال ناپديد شـدن بي هاي از ديگر سو، زبانحتي . كنند پذير مي وجود دارند كه واژگانشان جهت دادن به زندگي را امكان

. گيري تراژيك باشد و به ويژه اگر، اين سمت ل بودند گ هايم خاك و كه واژه هنگام

. بودمها دوست خوشه

)مترجم(."ندساز كم پل مي كشند و ها زياد ديوار مي انسان": گفت شايد حق با نيوتن باشد كه مي .1 )مترجم(هاي آمريكايي روياي ژنرال .2

ي ذهن تماشاخانه/ 70

هايم خشم بودند هنگام كه واژه .دوست آهن بودم

هايم شورش بودند كه واژه هنگام . بودم دوست زمين لرزه هايم عسل شدند و هنگام كه واژه

�.لبانم را پوشانيدندها مگسبيكن اين شكل جديد فرياد گوش خـراش را بـدون واهمـه بـه تصـوير

در اين امر آيا او به كساني كه در آن سوي ديوار قـرار دارنـد و . كشيده استمـانع ديگـري اسـت تنها ديوار برايشان اين كساني كه؟ است تر نبوده نزديك

شان را براي حتي اگر اين امر ايجاب كند كه زندگي .عبور كرد كه بايد از آن .. .تواند اين چنين باشد مي ،آري آيندگان به خطر اندازند؟

1986، "شن و ديگر اشعار"ي ها، در مجموعه واژه"محمود درويش، .1

او و همزادش

ازتبار بـوئر ،در شهر كاپ آفريقاي جنوبي 1940متولد ،كوئتزه جان ماكسول

در لندن به پس اززندگي. است) هلندي ـسفيد پوستان استعمارگر فرانسوي (اياالت متحده رفت و در آنجا به جرم شركت در تظاهرات عليه جنگ ويتنام

ي بازگشت و نخستين رمـانش او سپس مجددا به آفريقاي جنوب. دستگير شد 2003در اكتبـر سـال . به چاپ رساند 1977را در سال » در قلب كشور« بنام

هنگام دريافت جايزه نوبل، داستان كوتاه زير را را بجـاي سـخنراني مرسـوم .خواند

مترجم آزيتا نيكنام

همـه از حضـورش مسـرور بـودم و .اما بازگرديم به همنشين جديد من«

،بـه او بيـاموزم فرز شدن الزم است ماهر و ،براي مفيد بودآنچهتالشم براين و مرا بفهمـد و بـه نظـر مـن او مسـتعدترين به ويژه اينكه با من حرف بزند

)نوشته دانيل د فو ،روبنسون كروزوئه( ».شاگرد ممكن بود بوسـتون شـهر كوچـك و زيبـايي اسـت در سـاحل : نويسد اوي ديگرمي

ناخدايان، براي . توان ديد مي ندترين ناقوس بريتانياراكه از آنجا بل »لينكشاير«و بوستون را، از .كنند مي هايشان، از آن، هم چون نشانه استفاده هدايت كشتي

گان منحوسي ؛ پرندگرفت كه پر از قوش يا بوتيمار استمردابي دربر ،هر سو

ي ذهن تماشاخانه/ 72

كـه از دو ؛ چنان پر سـر و صـدا فجيعي استهاي كه فريادشان شبيه به نعره .رسند مي فرسخي نيز، مثل پژواك تيري، به گوش

هاي پرندگان ديگري، مثل مرغابي ماواي انواعها اين مرداب: نويسد مي اونشـينان، بـراي يعنـي مـرداب »فنـز « هستند كه مردانها وحشي و آب كوپيل

مرغـان « يا »مرغان دام گستر« دهند كه مي هايي را پرورش مرغابي ،شانشكار .شوند مي يدهنام» فراخوان

هـايي در همـه جـاي ؛ و با اينكه چنين مـرداب منطقه باتالقي است »فنز«زيـرا ايـن كلمـه انگليسـي ،گوينـد نمـي »فنـز « اروپا وجود دارد اما بـه آنهـا

.پذير نيست هجرتمخصـوص هـاي را در بركـه »لينكشـاير « آمـوز پرندگان دست :نويسد ميدهنـد تـا مـي دست به آنهـا غـذا با هند؛د مي پرورش »فراخوان« هاي مرغابي

. فرستند مي هلند و آلمان، ،را به خارج شان كنند؛ بعد با تغيير فصل، آنها اهليهلنـدي و آلمـاني دارنـد، و بـا هاي باري كه مرغابي با مشاهده زندگي نكبت

هايي كه از برف پوشيده بندد و زمين مي يخها هايي كه زمستان ديدن رودخانهند تا با زباني كه برايشان قابل فهم است به مرغـان ديگـر كوش مي ،شده است

متفـاوت وضـع كـامال ،انـد بفهمانند كه در انگلستان، يعني از جايي كه آمـده توان مي شناسند كه در آن مي هايي را آب ،انگليسيهاي ؛ و آنها، مرغابياست

و رود مـي هيچ مانعي تـا دور دسـت بـاال بي جريان آب ؛به وفور تغذيه كرداند؛ سرباز و يا سرپوشيدههاي پرندگان در آنجا صاحب درياچه، چشمه، بركه

شـود كـه مـي فـروان گنـدم يافـت هـاي هايي كه در آن دانـه همينطور زميناند، نه يخبنداني و نه برفـي؛ اگـر هـم باشـد بر جاي گذاشته چين نان خوشه

.چندان قابل توجه نيستبـه ،اي اخوان، با ترسيم چنـين منظـره مرغان دام گستر يا فر: نويسد مي او

آورنـد و مي بيشماري را جلب و به دور خود گردهاي پرنده ،ها زبان مرغابيربايند و از طريـق درياهـا، از آلمـان و هلنـد بـه سـمت مي اين چنين آنها را

/ ي ذهن تماشاخانه

73

»لينكشـاير « هـاي »فنـز « هايشـان در و بـه بركـه كننـد مي كشور خود هدايتزننـد تـا بـه زبـان خـود بگوينـد مـي فريـاد ،ر و صدابرند؛ بعد مدام با س مي

توانند مي زدند؛ جايي كه ديگر مي اش حرف بارههايي كه در بركه اينجاست آن . صحيح و سالم زندگي كنند

و در حاليكــه ســرگرم ســر و ســامان دادن بــه همنوعــان خــود هســتند، يـزران، روي مرغابي كه بـا خ هاي و يا النهها خود را در پناهگاه ،صاحبانشان

،نكه خود را نشان دهنـد آكنند و بدون مي پنهان ،اند ساخته شده »فنز« مردابمرغان دام گستر يا مرغـان كنند؛ مي گندم را روي آب باتالق پرتابهاي دانه

طـي دو . كشـند مـي ها، مهمانان خارجي را به دنبال خود فراخوان در پي دانهوفور نعمـت ،كنند تا به چشم خود مي هايشان را دعوت مدام مهمان سه روز،

هـايي كـه را از البالي جويبارها را در انگلستان رويت كنند، و بدين نحو آن كننـد كـه مـي هايي هـدايت شود به سمت محل مي تر و تنگ هرلحظه باريك

.اند برايشان تور گستردهكنـد بـه مـي كنان پـارس شان را كه شناآموز سگ دست بعد صاحبان تور،

مهمان كه از اين موجـود هاي مرغابي. را دنبال كندها رستند تا پرندهف مي آنجاهايي كـه كنند پرواز كنند ولي با تور مي سعي ،اند ترسناك سخت وحشت زده

شوند؛ مجبورند شـنا كننـد مي متوقف ،شان كشيده شدهباالي سرروي آب و تر و ، تنگشود مي اي كه بسته شوند؛ اما تور مثل كيسه مي وگرنه زير تور خفه

شكارهاي خود را، اند؛ صاحبان تور ايستاده ،و در انتهاي خط شود مي تر تنگدهند و بـه مي دام گستر را نوازشهاي گيرند و مرغابي مي يكي يكي، تحويل

برنـد، پرهايشـان را مـي هـا را در جـا سـر گويند ولي مهمـان مي آنها تبريك .فروشند مي تاييصد و يا هزارهاي كنند و در دسته مي

بـا را با نثري دقيق و جاندار و »لينكشاير« نگاري همه اين وقايع» ديگري«نويسد كه هر روز قبل از از اينكه سر كارش كه سياه كـردن صـفحه مي قلمي

.تراشد مي ديگري است، برود، با چاقوي كوچكش

ي ذهن تماشاخانه/ 74

دستگاه اعدامي برپا بـود كـه بـا فرمـانروايي »هاليفكس« در: نويسد مي اوسر محكوم بـه : كرد مي اين دستگاه چنين عمل. از دور خارج شد »اول ژاك«

گيره تيغه ،جالد دادند؛ بعد مي جاي ،مرگ را روي الوار يا لبه قاب چوبه داركه به ارتفـاع سـر ،از ميان دو چارچوب عمودي كرد، تيغه مي سنگين را آزادقوي قصابي از تـن افتاد و سر محكوم را به تميزي چا مي پايين در كليسا بود،

با اين وجود، در هاليفكس، رسم براين بود كـه اگـر در فاصـله . كرد مي جداآمـد، مـي اي كه تيغه پـايين لحظه شد و مي زماني كه گيره كوچك فلزي آزاد

شد سريع روي پاي خود بايستد، تپه را به سـرعت مي محكوم به مرگ موفقنا از رودخانه عبـور كنـد، در بدون آنكه جالد دستگيرش كند، با ش بپيمايد و

هايي كـه ايـن ماشـين در برد؛ اما در همه سال مي اين صورت جان سالم بدر .هيچگاه چنين اتفاقي رخ نداد ،بر پا بود »هاليفاكس«

كنار مصـب ،»بريستول« در اتا قش در) اين بار خودش، نه ديگري( اما او رسـد و حـاال مـي نظر پير به .خواند مي را رودخانه نشسته است و اين سطور

هـاي پيش از آنكه چتري از پر، يا بـرگ .شود گفت كه ديگر پيرمرد است مياي خود بسازد، پوسـت صـورتش در اثـر آفتـاب حـاره نخل براي محافظت

تر است؛ ولي سـوخته و چروكيـده بـاقي امروز، روشن ،سياه شده بود تقريبااشته كه ديگـر خيـال خورشيد، روي دماغش زخمي را به جا گذ. مانده است

.خوب شدن نداردامـا اي از اتاقش نگـاه داشـته اسـت؛ همچنان در گوشه ،او ،چتر آفتابي را

هميشـه روي . از جزيره بازگشته بود، ديگر وجـود نـدارد طوطي كه همرا اوروبـن كروزوئـه « :كـرد مـي تكـرار نشست و با صدايي سـوخته مي اش شانه

.»جات خواهد داد؟چه كسي روبن بيچاره را ن ،بيچاره روزي طـوطي، كـه دائـم تكـرار توانست ناله و زاري شـبانه نمي زنش كه

ولـي »كـنم مـي اش را كلـه «: گفـت مي را تحمل كند ،»روبن بيچاره« :كرد مي .جراتش را نداشت

/ ي ذهن تماشاخانه

75

چتر و صندوق پر از گنج تـرك كـرد و طوطي و وقتي كه او جزيره را بابـا زن ه در هانتيگـدون خريـده بـود، هايي كـ به انگلستان بازگشت، در زمين

او ديگر مرد ثروتمندي بود، و وقتـي آخر. پيرش در آرامشي نسبي به سر بردتر د، به چاپ رساند، ثروتمنـد كتابي را كه در آن ماجراهايش را شرح داده بو

»جمعـه « هايي كه با نـوكرش اما ساليان سپري شده در جزيره و سال هم شد؛انگيز شدند تا زندگي مالك امروز را غم مي موجب بود، دنيا را زير پا گذاشته

زيرا طوطي هيچگـاه حاضـر . ، بيچاره جمعه»غار غار« :دهد مي ناله سر( .كنداز زندگي ،و در حقيقت). زد مي نشد اسمش را صدا كند، فقط نام او را صدا

.برد مي يش پناهها مايوس بود؛ اغلب به طويله و كنار اسب زناشوئي دلسرد وديدنـد، آهسـته مـي كردند؛ فقط تا او را نمي شكر خدا آنها هيچ وقت وراجي

.گرفتند مي شناسند، بعد آرام مي كشيدند تا نشان دهند كه او را مي اي شيههفقط »جمعه« آمد كه در آنجا، پيش از آمدن مي اي براي كسي كه از جزيره

كنـار در بسـتر و . آمـد مي در سكوت زيسته بود، حاال دنيا به نظر پر ازحرفكـرد رگبـار مـي در حالي كـه تنهـا آرزويـش خـواب بـود، احسـاس ،زنشناپـذيري، بـر آسايي از سنگريزه و شن، در خش خش و ترق ترق پايـان سيل

.آيد مي سرش فرودبـه سـوگ او ،براي همين، وقتي زن سالمندش چشم از جهان فرو بست

مرسوم نتظر ماند تازمانزن را به خاك سپرد و م .نشست، ولي اشكي نريختدلير، در ساحل بريستول اجـاره »گابير« سپري شود؛ بعد، اتاقي در مهمانخانه

را بــه پســرش واگــذار كــرد؛ از »هانتيگــدون« اداره امــوال خــود در كــرد وطوطي مرحوم كـه ،فقط چتر آفتابي ،اي كه او را به شهرت رسانده بود جزيره

در آنجـا، ،از آن زمان. شئي ضروري آوردبه ميله تابش بسته شده بود و چند در كنـد و مـي گـردش ها سكلهدر كناره و روي ا ،روزها .كند مي تنها، زندگي

دوزد زيـرا مي نگاهش را به سمت غرب دريا ،زند مي كه پكي به پيپش حاليچـون خواسته غذايش را به اتاقش بيĤورنـد، .بينند مي چشمانش هنوز خوب

ي ذهن تماشاخانه/ 76

و هـيچ لـذتي از حضـور در جمـع ،دت كـرده بـود در جزيره به تنهـايي عـا .برد نمي

امـا بـا .ميل بـه خوانـدن را از دسـت داده اسـت ،خواند نمي ديگر كتاب تـا حـدي، به نوشتن عـادت كـرده اسـت، و ايـن امـر، نگارش ماجراهايش،

،آورد مـي كاغـذهايش را بيـرون ،ها، زيـر نـور شـمع شب .كند مي سرگرمشنويسد، همان مي اي يكي دو صفحه »ديگري« ر بارهتراشد و د مي هايش را قلم

و ماشين مرگ »لينكشاير« دام گسترهاي شرح وقايع مرغابي ،كسي كه برايشتوانست مي فرستد؛ ماشيني كه محكوم به مرگ در صورتي مي را »هاليفاكس«

شـد بـا مـي كه پيش از رها شدن تيغه مهيب، موفق ،از آن جان سالم بدر بردهـايي راجـع بـه پا بايستد و از تپه سرازير شود و يا گزارش روي ،يك پرش

رود، از آنجـا بـرايش شـرحي مـي بـه هـر كجـا كـه .ديگرهاي بسياري چيز . كه سخت گرفتار است ست،ا» ديگري« ترين مشغله آن اين فوري .فرستد مي

روبـن « حين گردش روي خاكريز سد، او، روبن، كه طـوطي، در گذشـته برپـا بـود »هاليفكس« كه به ماشيني كه در كرد، در حالي مي خطابش» بيچاره

دهـد؛ تنهـا يـك ثانيـه، مي كند و گوش فرا مي تكه سنگي پرتاب انديشد، ميرحمت ايزدي . كشد تا سنگريزه به سطح آب برسد مي كمتراز يك ثانيه طول

تر از كند؛ اما، آيا تيغه بزرگ فوالد آبديده كه به مراتب سنگين مي سريع عمل تر نيست؟ يك سنگريزه است و با موم هم چرب شده سريع

اين كيست كه اين چنـين سـرزمين ؟ شود از آن خالصي يافت مي چگونهگذارد تا ازتماشـاي صـحنه مرگـي بـه مي اي به نقطه ديگر زير پا را، از نقطه

ناپـذير، و خسـتگي ) كاري تا گـردن زدن از كتك(ديدن نمايش ديگري برود فرستد؟هايش را ب گزارش

به قول خودش تاجر است؛ اينكه تاجر باشد يـا مـثال دالل دانـه يـا دالل سفال، و در محلي ساكن باشد كه خاك كننده سازنده و پخش پوست حيوان؛

كند؛ كسب و اينكه براي تجارتش بايد سفر »وايپينگ« مثل ،رس فراوان دارد

/ ي ذهن تماشاخانه

77

بدارد؛ زياد هـم زني هم داشته باشد كه او را دوست و كارش پر رونق باشد؛و پرچانگي نكند و بـرايش فرزنـدي بـه دنيـا بيـاورد؛ بـه خصـوص دختـر

بعـد ناگهـان ايـن خوشـبختي بـه پايـان . خوشبختي معقولي هم داشته باشدپزند؛ مي را در آن ها هايي كه سفال كوره ،كند مي الك در زمستان باد ،رسد مي

حـاال مـردش ورشكسـته، : بـرد مـي دانه يا دبـاغ خانـه را سـيل ي ها يا مغازه انـد؛ مجبـور مثل كالغ بر سرش ريخته ،اند طلبكارها مثل مگس هجوم آورده

شود خانه و زن و فرزند را رها كند و پا به فرار بگذارد و با نامي عوضـي ميپنـاه »بگـار اليـن « و تغيير چهره و با لباس مبدل به زاغه درب و داغـاني در

.ببردكهنـه هاي رخت ،بدبختي ،فرار ،ورشكستگي ،يعني سيالب ،ها و همه اين

بيچاره، بـه » روبن« ،اي باشد كه او اي از غرق شدن و جزيره تنهايي استعاره ومدت بيست و شش سال، بريده از دنيا، در آنجا ماند و نزديـك بـود ديوانـه

)اي ديوانه نشده؟ تواند بگويد كه او تا اندازه مي در واقع چه كسي(شود »وينشايل« اي و انباري در مغازه ،اي دارد خانه: مرد سراج باشد يا مثال اين

دارد، پـر چانـه هـم مـي اش؛ و زني كـه او را دوسـت و خالي هم روي چانه خصـوص دختـر؛ و او را خوشـبخت بـه ،آورد مـي اي نيست و بـرايش بچـه

اسـت و 1665سـال ،آورد مي كند؛ تا اينكه، روزي طاعون به شهر هجوم ميطـاعون در شـهر .بزرگ هنوز شهر لندن را تخريب نكرده اسـت سوزي آتش بـاال كند؛ هر روز از محلي بـه محـل ديگـر، شـمار كشـته شـدگان مي بيدادآن زيرا طـاعون بـين شـرايط و موقعيـت ايـن و ،فقير وچه غني رود، چه مي

زن و .تواند او را نجـات دهـد نمي ؛ همه ثروت سراج نيزشناسد نمي تفاوتيفرستد و قصد دارد خـودش هـم فـرار كنـد؛ امـا مي ا به دهاتدخترهايش ر

كنـد و مي صفحه كتاب مقدس را برحسب اتفاق باز .كند نمي باالخره اقدامي : خواند مي

،شـود مي نه از وحشت شب بترس، نه از تيري كه در روز روشن پرتاب«

ي ذهن تماشاخانه/ 78

ظهـر باليي كه در وسط زند؛ و نه از مي و نه از طاعوني كه در تاريكي پرسههـا ؛ زيرا كه اگر هزاران بال در يك سـمت تـو وده كند هراس كن مي تخريب

.»اي وارد نخواهد آمد هزار در سوي ديگرت اتفاق بيفتد، به تو لطمهكند، در لنـدن مي اي از مصونيت خود تلقي او اين اتفاق را همچون نشانه

بـه ابـان، در خي :نويسـد مـي .پـردازد مـي ماند و به نوشتن گزارش مي زدهبالبا دست به سمت آسـمان ؛ زني از آن ميانتصادف، مقابل جمعي قرار گرفتم

اي بـا لبـاس سـفيد، شمشـير نگاه كنيـد، فرشـته : زد مي كرد و فرياد مي اشارهدر جمع، هر كس با سرتكان دادن به بغل دستي .باال برده است اش را نوراني

اي با يك رست است؛ فرشتهد ،گويد مي راست: گويد مي كند و مي آن را تاييدبيند و نه شمشيري، تنها شكل غريب تكـه مي اي سراج نه فرشته ،اما. شمشير

كه نـور خورشـيد بـه آن كند كه يك طرفش يعني جايي مي ابري را مشاهدهايـن يـك : گويـد مي زن در خيابان .آن است تر از طرف ديگر روشن ،خورده

ايـن .بينـد نمـي يچ اشاره و تمثيليكند؛ اما ه مي مرد خوب نگاه. تمثيل است .چنين در گزارشش آمده است

كه در گذشته سراج بود، و حـاال شـغلش را از »ديگري« ،او ،روزي ديگرزند، زني مي قدم »واپينك« در حاليكه روي ساحل رودخانه دست داده است،زنـد، مي بيند؛ زن مردي را كه در قايق كوچكي پارو مي اش را جلوي در خانه

بيند كه تا كناره مي و او، مرد را »روبرت، روبرت«: زند مي فرياد. كند مي داصاي در كنـار دارد و بـر روي صـخره مـي زنـد و از قـايقش سـاكي بر مي پارو

بينـد كـه تـا مي زن را ،كمي بعد .شود مي پارو زنان دور گذارد و مي رودخانه دارد و مـي ك را بـر سا ،آيد و با حالتي حاكي از دردي عميق مي ساحل پايين

.برد ميربـرت .كند مي شود و با اوسر صحبت را باز مي نزديك» ربرت« او به آن

محتـوي يـك هفتـه ،زن، همسـر اوسـت و سـاك كند كه مي برايش تعريفكنـد نمـي باشد، اما جرات مي هايش آذوقه، گوشت، آرد و كره براي او و بچه

/ ي ذهن تماشاخانه

79

هايش مبتال بـه طـاعون و بچه كه بيشتر از اين به زنش نزديك شود؛ زيرا زنيعنـي مـردي كـه ،و همـه اينهـا .هستند و او از اين بابت دل شكسته اسـت

ـ مي روبرت ناميده ه و شود و زنش كـه بـا صـدا كـردن از وراي آب رودخانبه طور قطع از لحاظ ،اي كه روي ساحل گذاشته شده، با اوارتباط دارد كيسه

سون، نيز اين تصويري از تنهايي اسـت؛ روبن ،ادبي قابل فهم است اما براي اوبرد، مي ترين لحظات نوميدي به سر هنگامي كه، تنها، روي جزيره، و در سياه

اش بشتابند كرد تا به كمك مي واز وراي امواج عزيزانش را در انگلستان صدا؛ كـرد مـي اش شـنا ديگر كه تا محل بقاياي كشتي گمشـده هاي و يا در لحظه

.خوردن بيابدشايد، چيزي براي توانسـت درد نمـي مردي كه ديگـر : گزارش ديگري از اين دوره بدبختي

را تحمـل كنـد؛ در ،كـه نشـانه طـاعون اسـت ،غده زيـر رانهـا و زيـر بغـل عريان، مثل يـك كـرم، بـه خيابـان لخت و “ويت شايل”واقع در “ هاروالن”

جسـت و بيند كه حركـات و مي او را سراج، ،جايي كه ديگري همان .دود مي خيزهاي عجيب و غريبي دارد؛ در همان حال، زن و فرزنـدانش بـه دنبـال او

و حركات، ها اين پرش. زنند تا برگردد مي صدا دوند و او را با داد و فرياد مينا معقول و عجيب و غريب خود اوست؛ وقتي بعد هاي تصوير جست و خيز

طـرف زيـر پـا از فاجعه غرق شدن و پـس از آنكـه سـاحل شـني را از هـر اي، جـز يـك جفـت نشانه كوچكترين ،گذاشت تا نشاني از همراهانش بيابد

كفش تا به تا، نديد؛ آنگاه در يافت كه در يك جزيره خالي وحشي گير افتاده اما ( .حتما در آنجا از بين خواهد رفت ،خالصي ندارد است و هيچ اميدي به

اندن سرگذشتش اسـت، بـه اي كه او در حال خو پرسد اين بيچاره مي از خودخواند وچه كسي را از وراي آبها و مي عالوه درد و اندوهش چه را در پنهان

زند؟ مي صدا سوزاند، مي ها و از درون آتشي كه اعماق اش را سال. اش را بـه دو گينـه خريـد ملواني، طـوطي از ،سال گذشته ،روبنسون ،اوبه شكوه و جالل جفـت گرچهگفت كه پرنده را از برزيل آورده و ا مي ملوان

ي ذهن تماشاخانه/ 80

اش، تاج قرمـزش و حرافـي سبز وهاي ؛ اما در مجموع با پرمعشوقش نيست ،درست اسـت كـه در اتـاق مسـافرخانه .نمونه درخشاني بود ،به گفته ملوان

روي ) اش بـراي جلـوگيري از فراراحتمـالي (پرنده، با زنجير كوچكي بر پاها ژاكـوي بيچـاره، « كـرد مـي تكرار؛ مدام زد مي نشست و حرف مي ميله تابش

تا جايي كه او ناچار شد سر طوطي را با كالهي بپوشاند؛ اما »ژاكوي بيچارهشايد او ديگـر ،را به او ياد دهد »روبن بيچاره« نتوانست يك كلمه بيشتر مثال .براي ياد گرفتن خيلي پير بود

ز وراي و اهـا كه نگاهش از پنجره باريك بـه روي دكـل »ژاكوي بيچاره«اين كدام : گويد مي رود، با خود مي به روي تالطم خاكستري آتالنتيكها دكل

ام، كـه اينهمـه سـرد و كدام جزيره است كه من اسيرش شـده ؟ جزيره استكجا ،اي كه به تو احتياج داشتم دهنده من، در لحظه اي نجات انگيز است؟ غم

؟بودي) »ديگـري « شـي از باز هـم گزار (مردي مست در ساعات دير وقت شب

؛ گاري حامـل دراز كشيده است» كريپل گيت« اي در زير طاق ورودي دروازهبـه هـا همسـايه ) هنوز در دوران طاعون هستيم(كند مي جسدها از آنجا عبور

. گذارنـد مـي ميـان جسـدها در گـاري او را در ،اين خيال كه مرد مرده استرسـد و گـاريچي كـه مي »مونتيل« سرانجام، به گورهاي دسته جمعي ،گاري

كنـد تـا در چالـه مـي صورتش را از شدت بوي تعفـن پوشـانده، او را بلنـد كجا هسـتم؟ :پرسد مي گيج و گنگ ،كند مي شود و تقال مي مرد بيدار. بيندازد

مـرد .شـويد مـي هدبه خـاك سـپر ها تو و ديگر مرده: دهد مي گارچي جوابتصـوير ديگـري اسـت از او در اين هم .؟ام با اين حساب من مرده: گويد مي

.اش جزيرهاند و بر سر آنها چيزي نخواهـد بعضي ازاهالي لندن به اين خيال كه سالم

دود و مـي هايشـان اما طاعون پنهاني در رگ. دهند مي آمد به اموراتشان ادامه »ديگـري « طور كـه در گـزارش كند، آن مي شان سرايت وقتي عفونت به قلب

/ ي ذهن تماشاخانه

81

و اين استعاره خـود . ميرند مي افتند و مي ها، درجا زده مثل صاعقه ،آمده استمـا بايـد خـود را . بايد خود را آماده كرد مي .همه زندگي است زندگي است،

ربنسون آن را ديـد، وقتـي كـه ناگهـان ،»ديگري« مثل. براي مرگ آماده كنيممواجه شد، نقشـي بـود كـه از يـك ها روي جزيره با رد پاي انساني در شن

ديگر هاي يزچانسان؛ اما نشانه بسياري ي اثر يك پا، پا: كرد مي حكايتنشانه ترين نقطـه حتي اگر تا دور: تو تنها نيستي، و اينكه: گفت مي عالمت :نيز بود

.در هر كجا كه خود را پنهان كني، زير نظري ،درياها بروياي گرفتـار وحشـت شـدند و در سال طـاعون عـده : نويسد مي »يگري د«زن و فرزند و همه چيز را ترك كرده، از لندن گريختند و به دورتـرين ،خانه

وقتي كه طاعون پايان گرفت، فرارشـان از همـه . توانستند رفتند مي نقاطي كه فرامـوش : نويسـد مـي »ديگـري «.غيرتي محكوم شـد بي سو به عنوان ترس و

مثـل ايـن . توان مقابل طاعون ايسـتادگي كـرد مي كنيم كه با كدام شهامت ميدارد تا كار دشمن را تمام كند مياش را بر شهامت يك سرباز ساده كه اسلحه

اش پريـده مثل اين است كه خود مرگ را كه بـر اسـب رنـگ در واقع: نيست .سواراست هدف قرار دهيم

نسبت به ديگري بيشتر دوستش اش داشت، هماني كه طوطي كه در جزيرهگفـت، حتـي نمـي اي داده بود كلمه داشت، بيش از آنچه صاحبش به او ياد مي

كـه خـود »ديگـري « آن اما چطور ممكن است .گذاشت مي وقتي از خود مايهدوست داشته شده نيسـت، بـه ايـن خـوبي و نوعي طوطي است و چندان هم

بـايي دارد و در ايـن هـيچ قلم زي »ديگري«حتي بهتر از استادش بنويسد؟ آخراش پريـده گ را كه بـر اسـب رنـگ مثل اين است كه خود مر«... :شكي نيستكـه در دفـاتر »ديگـري « بـراي او، معلومـات ... .»هدف قرار دهـيم سوار است

ــيم ــي و تنظ ــود از حسابرس ــارت ب ــود عب ــده ب ــت آم ــه دس ــي ب حسابرس »اش پريده خود مرگ سوار بر اسب رنگ«: پردازي و نه جملهها حساب صورت

تنها وقتي اين كلمات بـه فكـرش .اند اينها كلماتي هستند كه به فكر او نرسيده

ي ذهن تماشاخانه/ 82

.گذارد مي ، همزادش، وا»ديگري« رسند كه او خود را، در بست، به مي چـه و از پرنـدگان دام گسـتر، ها او، روبنسون، در مورد دام براي مرغابي

هايش را براي او نفرستاده بود، نگاري وقايع» ديگري« دانست؟ تا زماني كه مي .هيچ چيز »هاليفـاكس « دسـتگاه اعـدام ،»لينكشـاير « در »فنـز « دام گسـتر، هـاي مرغ

جزيـره را از يك نقطه به نقطه ديگـر »ديگري« بزرگي است كه گزارش سفراش بـا قـايق تصوير سفر خـود اوسـت كـه در جزيـره برد؛ مي بريتانياي كبير

انجام داد، سفري كه به او نشـان داد كـه در ،كوچكي كه خودش ساخته بودكـه پـذيراي تاريك و با شيبي تنـد ،ري هم وجود داردبخش ديگ ،آن جزيره

يمتي كه بود از رفتن بـه آنجـا خـودداري به هرق ،بعد از اين. كس نيست هيچ ،ره برسـد يـ كه اگر در آينده پاي مهاجران كاشف به خـاك جز ؛ در حاليكرد

ايـن هـم، بـاز، . شايد آن را كشف كنند و بخواهنـد در آنجـا مسـتقر شـوند .بخش تاريك روح و روشناييتصويري است از

قصه جزيره او را تصاحب كردنـد ،وقتي اولين گروه دزدان قلم و مقلدينآنهـا بـه ،هايشان از زندگي يك غريق به خورد مـردم دادنـد و به عنوان قصه

يعني حيـاتش، ،نظرش قبيله آدم خوراني آمدند كه در صدد بودند تا گوشتاز ها وقتي در مقابل آدمخور: الم كردبدون كوچكترين ناراحتي اع .را بخورند

دفـاع از خـود ،بر اين باور بودم كه دربرابر حركات آنها كردم مي خودم دفاعكنم، اما هيچگاه به فكرم نرسيد كه اين آدم خورها همانا تصوير اسـتعاري مي .تري هستند كه جويدن ذات خود حقيقت است درندگي شيطاني از

اي از رفاقت بيند براي مقلدين، جوانه مي ،دكن مي ولي حاال خوب كه فكركنـد كـه در جهـان فقـط تعـداد مـي اش رشد كرده است؛ چون فكر در قلب

ها استفاده ازآن را براي جوان اندكي قصه وجود دارد و اگر قرار باشد تقليد و .بايد براي هميشه سكوت اختيار كنيم مي ،ممنوع كرد

كنـد كـه چطـور مـي تعريف ،زيرهاين چنين در داستان ماجراهايش در ج

/ ي ذهن تماشاخانه

83

كند كه توي تختخواب، شيطان مي پرد و خيال مي زده از خواب شبي وحشتدارد و مـي چاقويي بر ،شود مي با يك جست بلند هوار شده است، روي تنش

چرخاند در همان حال، طوطي بيچاره كه كنار او مي در هوا به راست و چپچيـزي كـه روي ذشت تا فهميـد آن ها گ مدت .زند مي خوابيده از ترس جيغ

اي شده نه شيطان؛ بلكه خودش دچار حمله بدنش افتاده بود، نه سگ بوده وپاهـايش را تكـان توانسـته نمـي كه فلجي موقت به دنبال داشته است و چون

.افتاده است بدهد خيال كرده كه موجودي روي تنشر درد و رنجي، به نظر، درسي كه بايد از اين اتفاق گرفت اين است كه ه

اگـر .و در حقيقـت، خـود شـيطان اسـت .از جمله فلجي، كار شيطان اسـت توان نتيجه گرفت كه شيطان يا سگي كـه مي گرفتار بالي يك بيماري شديم،

؛ يـا بـرعكس مالقـاتي كـه بـه صـورت نماد شيطان است به سراغمان آمـده ت كـرد صـور مـي طور كه در قصه طاعون كه سـراج تعريـف مريضي، همان

بـاره ايـن موضـوعات اين نتيجه رسيد كه با كسـي كـه در به توان مي بگيرد؛ .توان به عنوان دزد يا متقلب برخورد كرد نمي نويسد مي

اش را بـه روي تصميم گرفت ماجراي جزيره چندين سال پيش وقتي كه آيند، قلم روي كاغـذ پـيش نمي كاغذ بياورد متوجه شد كه كلمات به ذهنش

اما او، روز به روز و قدم بـه قـدم، . اند تانش خشك و چموشرود، انگش نميحرفه نوشتن را آموخت؛ و وقتي به ماجراهايش با جمعه، در قطب شمال يخ

.كند مي بدون فكر كردن، صفحه پشت صفحه پر رسد، به آساني و مي زده، متاسفانه، اين راحتي را كه در گذشته براي نوشتن به دست آورده بود، ديگـر

اي كـه بـه روي پنجـره از وقتي كه در دفتر كـوچكش روبـه . ست داده استاز دكند كه انگشـتانش دوبـاره مي شود مستقر شد، حس مي سمت بندر بريستول باز

آيـا . اي تبديل شده است اند و قلم به شئي بيگانه خواب رفته طور سنگين و همانو هـا مرغـابي هـايي كـه از قصه نوشتن آسان است؟ ،همزادش ،آن ديگري براي

كند بـه شـكل زيبـايي نوشـته مي دستگاه مرگ و لندن در دوره طاعون حكايت

ي ذهن تماشاخانه/ 84

شايد مـرد . كرد مي خود او نيز صدقهاي اند و اين در گذشته در مورد قصه شدهرود و خالي نيز بر چانه دارد مي ش راه هاي سريع نشيني را كه با قدم كوتاه قد دل

اش، در يـي ن لحظـه، تنهـا در اتـاق اجـاره شايد او، در همـي .شناسد نمي درستزنـد و مـي اي از اين سرزمين پهناور، نشسته و با شك قلمش را در جـوهر نقطه

.انديشد مي كند، مردد است و يا باز مي زند، شك مي دوبارهبرده و ارباب؟ برادر يـا دو رابطه او و همزادش را چگونه بايد تصور كرد؟

قيـب و دو دشـمن؟ او چـه نـامي بـه ايـن رفيـق قلو يا دو رفيق رزم؛ يا دو ر. كند خواهـد داد مي ها، را نيز با او سر شب ها، حتي گاهي نيمه شب ناشناس كه

كسي كه فقط در روز غايب است؛ همان وقتـي كـه روبـن سـاحل را زيـر پـا جديد را بازرسي كند و ديگري كشور را چهـار نعـل هاي گذارد تا محموله ميآيا اين مرد، در طول سفرهايش، روزي . هايش را انجام دهد تازد تا بازرسي مي

خواهـد او را از نزديـك ببينـد، بـا او مي به بريستول خواهد آمد؟ چقدر دلشاو گوش بدهد تـا بازديـدش دست بدهد، با هم روي ساحل گشتي بزنند و به

را از بخش شمالي تاريك جزيره و يا ماجراهايي كه در حرفه نويسندگي بر او . ترسد كه اين مالقات هرگز در اين دنيا رخ ندهد مي اما. ته است را نقل كندرف

: خواهد نوشت اش، شباهتي تعيين كرد بايد بين اين جفت، او و ديگري مي اگراند، يكي به آنها مثل دو كشتي هستند كه در دو سوي مخالف بادبان برافراشته«

كنند، مي كه بادبان كشي سمت غرب ديگري به جهت شرق؛ يا بهتر دو ملوانندآنهـا هاي رود و ديگري به شرق، كشتي مي يكي روي كشتي كه به طرف غرب

توانند يكـديگر مي گذرند كه مي شوند و چنان از نزديك هم مي از كنار هم رداما دريا چنان متالطم و هوا طوفاني است كه آنها با چشماني كه . را صدا بزنند

انـد از سوختهها ند و با دستاني كه از سايش طنابخور مي از ذرات آب تازيانهگذرند؛ بدون آنكه يكديگر را به جا بياورند و آنقدر گرفتاراند كـه مي برابر هم

.توانند به هم عالمتي بدهند نمي حتي

مشكل ارتباط

نقد داستان او و همزادش

لور اليزابت لوران نوشته

مترجم آزيتا نيكنام

جـايزه نوبـل را در مراسـم »جان ماكسول كـوئتزه « وقتيكه در هفت دسامبر،او و « بـه نـام رسمي دريافت كرد، به جاي ايراد سخنراني، قصـه رمزآميـزي

شـاهد ،گذشته اسـت بي نام و بي در اين قصه، مردي كه. را خواند »همزادش. هسـتند ) دراماتيـك (آوري است كه اغلب نـاگوار ماجراها و اتفاقات شگفت

كيست؟ چرا بـه ،دود مي يك گوشه انگلستان به گوشه ديگر كه ازاين مردي فرستد؟ و اين ديگري كه تنهـا بـا طـوطي مي متعارف گزارشغيري »او« يك

هايي هسـتند كـه خواننـده كند، چه كسي است؟ اينها سئوال مي خود زندگيپرسد؛ متني كه هم از حيث سبك قديمي است؛ هم اينكـه بـا مي متن از خود

.هدفش، آشكارا، بر انگيختن كنجكاوي خواننده است ،ي هوشمندانهساختار

�� ��� �� ���� �� ��� ��� ��� ���� ��� �� ���

كنـد و ايـن تـا حـدي نيـز مـي به نوشتن عادت با نگارش ماجراهايش،» او«آورد، مـي زيـر نـور شـمع كاغـذهايش را بيـرون هـا شب. كند مي سرگرمش

نويسـد مـي »ديگـري « بـاره اي در يكـي دو صـفحه تراشـد و مي هايش را قلم

ي ذهن تماشاخانه/ 86

سـيل، : و همـه اينهـا ...تاجري كه به علـت سـيل مهيبـي ورشكسـته اسـت «تصـوير غـرق شـدن و هـا اينكه همـه ايـن . ..فقر، تنهايي فرار، ورشكستگي،

تنهـا و بـه مـدت ) در حقيقت روبنسون(اي است كه او، روبن بيچاره جزيره ».و تا مرز جنون پيش رفت بيست و شش سال در جزيره ماند

اي، ميـان اي است كـه در درشـكه خواره مي تر، صحبت از چند خط پائين پرسـد مـي زده شـود وحشـت مي انداخته شده است؛ از خواب بيدار جسدها

بـه خـاك ديگـر هـاي و مـرده تو« :دهد مي چي جواب درشكه» كجا هستم؟«و ايـن هـم » ام؟ هبا اين حسـاب مـن مـرد «: گويد مي مست »شويد مي سپرده

.باشد مي اش تصوير ديگري از او در جزيرهآور است اما پر از در ابتدا، خنده ،تصور كرده »كوئتزه« اي كه با اينكه قصه

انسـان، اسـتعاره سرنوشـت هـاي همـه مـاجراجويي .معاني تراژيـك اسـت هـا بـه نـوعي روبـن همه آدم .اي گم شده است روبنسون است كه در جزيره

گرسنگي، تنهايي و نزديك شدن مـرگ رنـج ،ستند كه از غرق شدنبيچاره هباشند و دير يا زود، روزي مي همه دچار مشكل ارتباط بر قرار كردن. برند مي

آنكـه كسـي صدايشـان را بي فرياد بزنند و اي مجبور خواهند شد مثل ديوانه .بشنود، حركات عجيب و غريبي از خود نشان دهند

و از آتشـي كـه در هـا و سـال هـا از وراي آب) اين بيچـاره بـد شـانس ( زند؟ مي چه را صدا ،سوزد مي اعماقش

بـه نـام استعاره نوشتن است كه شـبيه كتـابي از نويسـنده »ديگري او و«و ) يا راقم(باشد كه به ويژه به راز مقوله الهام و رابطه بين نويسنده مي »فوئه«

تغير است؛ زيرا گاهي راوي شـبيه اي پيچيده و م كند كه رابطه مي راوي اشارهچيزي كـه . بسيار متفاوت باشد ،تواند در همان حال مي شود ولي مي نويسنده

پـاي »كـوئتزه « كند اين است كه قصه مي پيچيده »او و ديگري« موضوع رادر؛ بـدون »روبنسـون كروزوئـه « بعني قصـه ،كشد مي داستان ديگري را به ميان

تـو در تـو هاي و به اين نحو از ترفند قصه» دانيل د فو« فراموش كردن قصه

/ ي ذهن تماشاخانه

87

.كند مي استفاده ،نهايت اقيانوس گـم شـده اسـت اي است كه در بي جزيره ،اگر هر آدمي

اي بطري در بسته .شايد بهترين وسيله ارتباط برقرار كردن باشد ،نوشتن قصه يا با نـافهمي مواجـه خواهـد شـد و يـا ،كه به دريا انداخته شده است است

بنـا ،؛ زيرا رمـان كند و حتي هم دردي به وجود آورد تواند توجه را جلب مينگـري از هر نـوع سـاده ،شخصي است و هم غير مستقيم به طبيعتش كه هم

.رايج، عاري استهاي افراطي و يا دروغين ارتباط

معماند چ

نوشته ادواردو گالئانو

برگردان آزيتا نيكنام

آورد؟ مي را به خندهها چه چيز جمجمه

نام كيست؟ بي هاي نويسنده لطيفهكنـد، مـي سازد و بعدآن را در همه جا پخـش مي كه لطيفه اين پير مردي

در كدام زير زميني، خودش را قايم كرده است ؟ كيست؟ اش راه داد؟ را به كشتيها چرا حضرت نوح پشه

داشت؟ مي را دوستها آيا فرانسواي مقدس هم پشههايي هستند كـه بـاقي زه مجسمهاز بين رفته به انداهاي آيا تعداد مجسمه

اند؟ ماندهچرا ما روز بـه روز كـر و ،اگر فنون ارتباطات توسعه فراواني يافته است

شويم؟ مي تر اللهـاي متخصصـين توانـد حـرف نمي حتي خداي بزرگ نيز ،كس چرا هيچ

ارتباطات را بفهمد؟هـاي ميـل بـه عشـقبازي را بـراي سـال ،آموزش جنسـي هاي چرا كتاب

برد؟ مي دي از بينمتما فروشند؟ مي در دوران جنگ، چه كساني اسلحه

ي ذهن تماشاخانه/ 90

�!" #�$�%�

1 .وقت صبحانه است ،غروب، از منظر جغد، خفاش، كولي و دزد

. نفرين خداست و براي دهقان خبر خوشي است ،باران براي سياح .سياح است ،مسخره استها آنچه از ديدگاه محلي

تف كلمب با شـنل مخمـل قرمـز و سرخپوستان كارائيب، كريس به چشم .نديده بودند اي بود با ابعادي كه آنها هرگز نظيرش را كاله پردارش طوطي

2 .زمستان است ،از منظر جنوب، تابستان مناطق شمالي

.بزرگي است كرم خاكي، مجلس ديد و بازديد بشقاب اسپاگتي، برايبه شكل يـك ديگران. دانند مي چيزي را كه هندوها به عنوان گاو مقدس

.بينند مي همبرگر بزرگبـه نـام سـو اي گالين، مايمونيـد و پاراسـلز، بيمـاري ،از نگاه هبپوكرات

.شناختند نمي اما آنها مرضي به نام گرسنگي را ،هاضمه وجود داشته است3

.شب است ،براي شرق جهان، روز در غرب .پوشند مي سفيد در مراسم عزاها هندي

رنگ زمين بارور و رنگ حيات بود؛ و سفيد، ،سياه در اروپاي عهد عتيق، .رنگ استخوان و رنگ مرگ بود

حوا سـياه پوسـت و آدم و ،»شوكو« به نظر ريش سفيدان منطقه كلمبياييوقتـي هابيـل بـرادرش قابيـل رابـا . اند پسرانشان هابيل و قابيل نيز سياه بوده

ر خشم خـدا، از قاتل، در براب ضربه چوبي كشت، خشم خدا به جوش آمد وتر شد به حدي كه تـا آخـر عمـر ترس و احساس گناه، رنگش پريد و پريده

.همه ما سفيدها، فرزندان هابيل هستيم. سفيد ماند

/ ي ذهن تماشاخانه

91

4 انـد، زن بودنـد، در ايـن مقدس را نوشـته »انجيل« اگر قد سيني كه كتاب

؟كردند مي اولين شب عصر مسيحيت را چگونه تعريف ،صورتاي در طويله .د گفت كه حضرت جوزف اوقاتش تلخ بودخواهنها قديسه

درخشيد، فقـط جـوزف مي اي از كاه، كه نوزاد، مسيح كوچك، كه در گهواره ،هـا چوپـان ،كوچـك هـاي مريم باكره، فرشته: خنديدند مي همه. خشنود نبود

اي كـه آنهـا را تـا هايي كه از شرق آمده بودنـد و سـتاره ها، گاو و خر، مغ بزجز يكي، آنهم جوزف ،خنديدند مي همه و همه ،حم هدايت كرده بودالل بيت

.»خواستم مي من دختر«: كرد مي كه غمگين، زمزمه

�&$ ��%'( )*

.رسد مي رود و هزاره ديگري از راه مي اي هزاره ،كنيم تا از ما اطاعت كنـد مي هايي كه ما برايش وضع به محدوديت ،زمان هـا دارند و از آن مي را گراميها ا اين محدوديتاما همه دني. دهد نمي اهميتي

.ترسند ميهـايي كـه در بـاره سرنوشـت مناسبي است بـراي سـخنران اين موقعيت

دهند و همچنين براي نمايندگان خشم خـدا، مي آتشين سرهاي نطق ،بشريتتا آخر زمان و فرو پاشيدگي عمومي را اعالم كنند؛ در حـالي كـه، زمـان، بـا

.دهد مي از وراي راز و ابديت ادامه پيمايي خود را راهزبان بسته هر اندازه هـم كـه ايـن تـاريخ : كند نمي كس مقاومت هيچ ،صريح بگوييم

اختياري باشد، هر كس بـاالخره احتيـاج دارد تـا از خـود بپرسـد كـه آينـده داند؟ تنها يقين مـان ايـن اسـت كـه مـا مي اما چه كسي .چگونه خواهد بود

.گذشته وحتي بدتر، هزاره گذشته هستيمهاي قرن آدم دسـت كـم ،توانيم دوران آينـده را تصـور كنـيم نمي با اين وجود اگر ما

.خواهيم باشد، تجسم نمائيم مي كه آن را آنگونه كه توانيم وحق داريم مي

ي ذهن تماشاخانه/ 92

سـياهه بلنـدي از حقـوق بشـر را ،سـازمان ملـل 1976و 1948در سال ري، فقط حق دارد ببيند، بشنود و ساكت اكثريت جامعه بش ،تصويب كرد؛ اما

.بماند؛ يعني حقـوق ديم تا حقوقي كه هرگز اعالم نشدهكر مي حاال اگر ما سعي

گفتـيم مـي اي هذيان اگر چند لحظه خواب ديدن را به اجرا در بياوريم؟ و يا شد؟ مي چه

�+�,�

در دنيـايي كـه ،سياهي ببريم اين براي تجسم دنياي ديگر، نگاهمان را ورايشـود، مـي ترس و هيجانات عاشـقانه ناشـي هوا از هر سمي؛ جز آنچه از آن

.عاري است .شوند مي زير گرفتهها هستند كه توسط سگ ها در خيابان، اين اتوموبيل

،كننـد نمـي ريزي برند، كامپيوترها برايشان برنامه نمي ها ها را اتوموبيل آدم .كند نمي زيون آنها را نگاهشوند، تلوي نمي ي ها خريدار توسط فروشگاه

ديگر تلويزيون مهمترين عضو خانواده نخواهـد بـود و همچـون ماشـين .يا اتو با آن رفتار خواهد شد رختشويي و

كار كردن زندگي كنند، براي زنـدگي كـردن، ها به جاي اينكه براي انسان .كنند مي كار

امل كساني ش وارد قوانين جزايي خواهد شد و مثابه يك جرم هحماقت، بخـود و نـه بـراي كنند مي و يا برنده شدن زندگي كه براي تصاحب شود مي

اي كه آنكه متوجه باشد؛ يا بچه بي خواند مي اي كه آواز مثل آن پرنده زندگي؛ .كند مي كند بدون آنكه بداند بازي مي بازي

كننـد؛ بلكـه نمـي انـد زنـداني هايي را كه به خدمت سربازي نرفتـه جوان .كنند مي بان انجام آن را دستگيرداوطل

سـطح زنـدگي را ديگـر ميـزان مصـرف، و كميـت ،كارشناسان اقتصادي

/ ي ذهن تماشاخانه

93

.نامند نمي چيزها را كيفيت زندگيدريايي عاشق زنده زنـده هاي كنند كه خرچنگ نمي سر آشپزها ديگر فكر

.جوشانده شدن هستند .مدن هستندآنند كه كشورها شيفته به اشغال درك نمي مورخين ديگر فكروعيد شكم خود و گويند كه فقرا از اينكه با وعده نمي سياستمداران ديگر

.را سير كنند خوشبخت هستندشكوه و جالل ديگر خصوصيت وااليي نيست و هيچ كس فـردي را كـه

.جدي نخواهد گرفت ،خودش راد ست بيندازد قادر نيستو مـرگ يـا قدرت جادويي خـود را از دسـت خواهنـد داد ،مرگ و پول

سازد؟ نمي ثروت ديگراز آدم تبهكار انسان شريفو اگر كسي به عقيده و نه به منفعت، كاري انجام دهد، به عنـوان قهرمـان

.شود نمي و يا احمق تلقيسـازي جنگد؛ و صنعت اسـلحه مي بلكه عليه فقر ،دنيا ديگر، نه عليه فقرا

ذايي كاالي تجارتي مواد غ .راه ديگري جز اعالم ورشكستگي نخواهد داشتنخواهند بود و ارتباطات موضوع معامله نخواهد بود زيـرا غـذا و صـنعت و

.ارتباطات از حقوق انساني هستند .زيرا هيچ كس از سو هاضمه نخواهد مرد ،از گرسنگي كسي نخواهد مرد

خياباني ديگر مثل آشغال و زباله برخورد نخواهد شد، زيرا ديگـر هاي با بچه .ي وجود نخواهد داشتبچه خيابان

زيرا بچه پولـداري وجـود ،پول برخورد نخواهد شد با بچه پولدارها مثل .. .نخواهد داشت

.تعليم و تربيت امتياز خصوصي براي آنهايي نيست كه امكان مالي دارند .توانند آن را بخرند نمي پليس بدبختي و نفرين آنهايي نيست كه

محكوم به جـدا اي كه ه هم چسبيدهخواهران دوقلوي ب ،عدالت و آزادي .پيوندند مي زيستن هستند، دوباره شانه به شانه به هم

ي ذهن تماشاخانه/ 94

يك زن سياه پوست رييس جمهور برزيل خواهـد شـد و يـك زن سـياه ديگر رهبر اياالت متحده؛ يك سرخپوست در گواتماال حكومت خواهد كرد

يكي ديگر در پرو؛ ومثـالي از سـالمت روان خواهنـد »هماه م« زنان ديوانه ميدان در آرژانتين،

.نخواستند فراموش كنند ،بود زيرا در دوران فراموشي اجباريموسي را تصحيح خواهد كرد هاي اشتباهات فرمان ،مادر مقدس ما كليسا

.شود بر پا جسم و ششمين فرمان دستور خواهد داد تا جشن: كنـد مـي كليسا فرمان ديگري را كه خدا آن را فراموش كرده بود صـادر

.طبيعت را كه تو جزيي از آن هستي، دوست خواهي داشت .باره درختكاري خواهند شدكوير جهان و كوير روح انسان دو

وار خواهند شد و گمگشتگان دوباره پيدا خواهند شـد زيـرا اميد اميدهاناشوند و از شدت جستجو كردن مي آنها هستند كه از شدت اميد داشتن نااميد

.ندشو مي وگور گمشـويم كـه در جسـتجوي عـدالت و مي ما هموطن و معاصر همه آنهايي

خواهان زيبايي هستند، در هر كجا كه به دنيا آمده باشند يا در هـر كجـا كـه و يا زماني كمترين اهميتي آنكه به مرزهاي جغرافيايي بي زندگي كرده باشند؛

.بدهيماما در اين ،بود است كه خاص خدايان خواهدي امتياز كسالت بار ،كمال

مزخرف هرشب آنطور زندگي خواهد شد كه گـويي آخـرين دنياي ديوانه و .شب است و هر روز انگار كه اولين روز است

1غارت كاخ تابستاني

2»كاپيتان باتلر«به » ويكتور هوگو«اي از نامه

كاوه دهقان: ترجمه

اين در حالي اسـت ايد و شما جوياي نظرم در مورد لشكركشي به چين شدهاز سـوي . كه از ديدگاه شما اين لشكركشـي امـري شـرافتمندانه و زيباسـت

ايد؛ بـراي احساسـم در ايـن زمينـه نيـز ديگر با لطفي كه نسبت به من داشتهكشي به چين كه تحـت بيـرق بر اساس گفته شما، لشكر. ايد ارزش قايل شده

جام شده است، افتخاري است كه دوگانه ملكه ويكتوريا و امپراتور ناپولئون انگردد و مايل هستيد بدانيد كه مـن تـا چـه مي ميان انگلستان و فرانسه تقسيم

.فرانسوي هستم ـ حد قادر به تاييد اين پيروزي انگليسي :خواستيد نظرم را بدانيد و آن را در ادامه متن خواهيد يافت مي

در چـين را اشـغال » بيجينـگ «طور مشترك شهر ه، سربازان فرانسوي و انگليسي ب1860در سال . 1

واقـع در » جيهـول «اش در تابسـتاني نشيني به سوي اقامتگاه كردند و امپراطور چين را وادار به عقبها سربازان اروپايي، كاخ تابستاني باشكوهي را كـه در اين درگيري. شمال ديوار بزرگ چين نمودند

.مترجم -قرار داشت سوزاندند» بيجينگ«در خارج از شهر عنـوان نگاشته شده است و در كتابي با» هاوت ويل هاوس«در 1861نوامبر سال 25اين نامه در . 2توسـط » Victor Hugo et le sac du Palais d’été «يـا » ويكتور هوگو و غارت كـاخ تابسـتاني «

ــارات ــد» You Feng«و » Les Indes Savantes«انتش ــر گردي ــاب . منتش ــن كت ــندگان اي نويس»Nora Wang« ،»Ye Xin « و»Wang Lou «اند بوده.

ي ذهن تماشاخانه/ 96

گرفته بود؛ اين شگفتي جهان قرارهاي اي از دنيا يكي از شگفتي در گوشه كه هنر اروپـايي را هنر داراي دو پايه است؛ انديشه. كاخ تابستاني نام داشت

ن كاخ تابستاني از نمايد، در اين ميا مي سازد و رويا كه هنر شرقي را ايجاد ميمعبـدي بـر بلنـداي (» پـارتنون «گونه بود، در حالي كه معبـد جنس هنر رويا

. در يونان بر اساس هنر انديشمندانه بنا شده بـود .)م؛ »آتن«در » آكروپوليس«توانست منجر به زايش تصورات و روياهاي مردماني تقريبـا مي هرآن چه كه

كاخ تابسـتاني . جمع شده بود.) م در كاخ تابستاني؛( جا فرابشري گردد در آنتنها يك اثر هنري كمياب و منحصـر بفـرد نبـود بلكـه » پارتنون«مانند معبد

.مانند از رويا بود، البته اگر بتوانيم رويا را داراي تجسمي بدانيم بي جسميتعمارتي را فرض كنيد كه قابل توصيف نيست، گويا بنايي است از جنس

از ،رويايي از مرمـر بسـازيد، از لعـل . ماه؛ آنگاه كاخ تابستاني را خواهيد ديدتفاده كنيد، آن را بـا از چيني، براي نجاري اش از چوب درخت سدر اس ،برنز

جواهرات تزئين نمائيد، با ابريشم بپوشانيد، از آن به عنوان پرستشـگاه، حـرم سرا و يا قلعه استفاده كنيـد، خـدايگان را در آن بگماريـد، هيوالهـا را در آن

زراندود و آرايشش كنيد، آن را توسـط بگماريد، به آن لعاب و زينت بدهيد،ان هزار و يك رويا و هـزار و يـك شـب باشـند، معماراني بنا كنيد كه شاعر

و هـا لـك و آب نماهاي بسـيار بـه آن بيفزاييـد بـه همـراه قوهـا، لـك ها باغاي انگيز از روياهاي انساني كـه چهـره ها؛ در يك كالم غاري حيرت طاووس

براي ساختن آن دو نسـل . چون يك معبد يا يك كاخ دارد؛ اين بنا چنين بودچنين ساختماني كه عظمتي چون يك شهر داشت در . دندشب و روز كار كر

زيرا آن چه زمـان بوجـود . ساخته شد ولي براي كه؟ براي مردمها طول قرن كاخ تابستاني راها هنرمندان، شاعران و فيلسوف. آورد به انسان تعلق دارد ميدر » پـارتنون «شـود مـي گفتـه . گويـد مـي هم از آن سخن» ولتر«شناسند؛ مي

در » نتـر دام «در رم، كليسـاي » كوليسـيوم «، اهرام در مصر، آمفي تيـاتر يونانولـي رويـايش را ديـديم، نمـي اگـر آن را . پاريس و كاخ تابستاني در شـرق

/ ي ذهن تماشاخانه

97

العاده و ناشناس بـود كـه معلـوم نيسـت در اين نوعي شاهكار خارق. داشتيمر برابـر اي از تمـدن آسـيايي د بـه ماننـد سـايه كدامين شامگاه و سحرگاهي

.چشمانمان قرار گرفت

��� #�� �%�+�� ��&-� %� ��!��.

روزي دو راهزن وارد كاخ شدند، يكي همه چيـز را چپـاول كـرد و ديگـري تواند غير شرافتمندانه مي آشكار است كه پيروزي. همه چيز را به آتش كشيد

انگسـتان و (در تخريبـي در مقيـاس كـاخ تابسـتاني هـر دو فـاتح . نيز باشددر همـه جـا بـا عنـوان » الگـين «نـام . سهمي مساوي هم دارنـد .) فرانسه؛ م

بريتانيـا در سـفير » الگـين «لـرد (آميختـه اسـت » پارتنون«كننده معبد تخريبدر اوايـل » پـارتنون «اي در تخريب معبد حكومت عثماني بود كه نقش عمده

ه بـوديم را اينـك بـه كرد» پارتنون«مشابه آن چه با .).م قرن نوزدهم داشت؛اي كه هـيچ چيـز گونه هايم؛ ب تر و شديدتر با كاخ تابستاني كرده صورت كامل

مـا نيـز بـر روي هـم هاي كليساهاي اگر تمامي گنجينه. برجاي نمانده استدر آن .مانند و با شكوه شرقي برابر نخواهند شـد بي جمع گردند با اين موزه

داشت بلكه انبوهي از زيورآالت نيـز در آن جا تنها يك شاهكار هنري قرار نيكــي از دو فــاتح . فرصــتي طاليــيشــاهكاري بــزرگ؛ . انباشــته شــده بــود

ــب ــب نظــر جي ــر آن چــه جل ــايش را از ه ــي ه ــرد م ــر ك ــرد پ ديگــري . كهـم و خنـدان بـه را دست در دستها هايش را انباشت و ما آن گاوصندوق

.اهزناين چنين است حكايت اين دو ر. اروپا آورديمعقـب افتـاده هـا آييم و در ديدمان چيني مي متمدن به شمارها ما اروپايي

در . چكـار كـرده اسـت هـا كنيد كه تمدن با عقب افتـاده مي هستند؛ مشاهدهپيشگاه تـاريخ، يكـي از دو راهـزن فرانسـه نـام خواهـد داشـت و ديگـري

ز شـما كـنم و ا مـي ولي من به اين موضـوع اعتـراض . انگلستان خواهد بودگناه جنايات كساني كه راهبـري را . دهيد مي ممنونم كه اين فرصت را به من

ي ذهن تماشاخانه/ 98

ممكـن . شـود نمـي اند نوشته به عهده دارند به حساب آنان كه تحت امر بوده .زماني نقش راهزن داشته باشند ولي مردم هرگزها است حكومت

ت و بـا امپراطوري فرانسه نيمي از اين پيـروزي را ازآن خـود كـرده اسـ بدسـت آمـده از كـاخ هـاي لوحي مالكانه به شكوه خرت و پرت نوعي ساده

سازي شده، كنم روزي برسد كه فرانسه، آزاد و پاك مي آرزو. بالد مي تابستانيتـا آن زمـان، . اين اموال سرقت شده را به چين شكسـت خـورده بازگردانـد

بـر ايـن حكايت يك دزدي و دو دزد همچنـان پابرجاسـت و مـن شـاهدي .رويداد هستم

.توانم براي تصرف چين ابراز كنم مي اين چنين است، آقا، تحسيني كه

فلسفه) و عظمت( اندر حكايت فقر

شل اونفرهينوشته م

ترجمه آزيتا نيكنام

اساسـي شـناخته هـاي بعد از آنچه كه ازاين پس بـه نـام فروپاشـي گفتمـان رغـم و علـي ) يسـم و ساختارشناسـي مسيحيت، فرويديسـم، ماركس (شود مي

شده آن، فلسفه هيچگاه در موقعيتي به اين خوبي و در عين حال مرگ اعالمخوب از اين بابت كه مدام، از آن .در وضعيتي به اين بدي قرار نداشته است

اخالقـي سياسـي ودر نتيجـه، وجـودي هـاي طلب معنا و جواب به پرسـش چگونه بدون اتكـا ،شود مي ين بازار پيرويدر دنيايي كه تنها از قوان: شود مي

و بد از ايـن جهـت ؟ توان فكر، زندگي و عمل كرد مي بخش، به اصول تعالي طلـب، وقـيح و مبتـذل، شده تا كاسب كاران وافراد فرصت كه امكاني فراهم

.سر هم كنند و در مقابل تقاضاي عمومي عرضه نمايند تقلبيهاي كاال

�/�� �0*1� : �&/0� 12�

خردمند فرزانـه (رحمي است دنياي بي ،ها ر عالم فلسفه كه مثل ساير بخشدآراسته اما ، و به ظاهر)كند نمي هيچگاه خنجر وشيشه زهرش را از خود جدا

فيلسـوف مشـروعيت باشد، چه چيز به مي در حقيقت بسيار خشن و وحشيمدارك عالي؟ دكترا؟ تدريس فلسـفه ؟بـه ؟ بخشد؟ تحصيالت دانشگاهي مي

ي ذهن تماشاخانه/ 100

مـثال . شـد مـي زيرا در اين صورت، تعداد چنين افرادي زياد ،يقين هيچكدامو ديپلمـه از دانشـگاه » ميشل سـر « ادوارد لوكلر، كه شاگرد دوستش ـ ميشل

.به سختي شايسته چنين عنواني است ،سوربن استكـرد مـي در دوران باستان، ماجرا ساده بود؛ فيلسوف، فكـرش را زنـدگي

نوع غذا خوردن، شكل مو كـه يـا از از .لي برذاتش بودوجودش، نشانه و دلياز عصـا، بشـقاب غـذا، پيـراهن كنفـي ،ته تراشيده و يا پريشان و آشفته بود

شد حدس زد كه فيثـاغورث اسـت يـا عزلـت مي سفيد و يا رداي كهنه پاره اي عمـل فيلسوف به نظريه گزين، يا فقط آدمي است وقيح؛ زيرا در آن دوره،

رساند، به آرامشي بـا خـود، بـا ديگـري، و بـا مي او را به معرفتكرد كه مي .جهان

حتـي . متمـادي تغييـر داد هاي مسيحيت رسمي، اين تعريف را براي قرنبراي اين .كنيم مي امروز هم ما به نوعي تحت نظام و روندي مسيحي زندگي

فيلسوف كسي است كه هوش و دانايي، هنر بيان و محصول كار خـود ،نظام ،ها را در خدمت قدرت مسلط بگذارد وبا جفت و جور كردن مفاهيم و بينش

.اي براي او فراهم كند تا به اعمالش مشروعيت سياسي ببخشد زراد خانه ها، فلسفه رشته اي بود كه با منطق قدرت بـه محرمـات نزديـك طي قرن

تيـب يـا تر شان،تعداد ،ها تالش بر اين بود تا در مورد جنسيت فرشته. شد مي ،جنـگ مقـدس و عادالنـه هـاي در بهشت و مزيـت جايگاهشان بندي و رده

و يـا نويسي شود؛ ارسطويي رساله شناسي ترانس سوبستانسيل هستيهاي پايهجذاب ديگري پرداخته شـود كـه بـه مجموعـه اسـناد فلسـفه هاي به پرسش

روز كـه هـاي شوند و هميشه تعـدادي از فيلسـوف مي اسكوالستيك مربوط .كند مي غامض و پيچيده هستند را جذبهاي ار عرفان و سخنوريهواد

يكي در خط وجـود اسـت و ديگـري در : امروز هم دو سنت وجود دارد .خط قدرت

حقير كند و وراي زندگي مي فردي خود تالش دسته اول براي رستگاري

/ ي ذهن تماشاخانه

101

روزي شـبانه گيـرد؛ اينهـا فيلسـوف مـي زندگي متعالي را هـدف ،ها اكثر آدمبـراي ،دسته دوم .كنند تا حرف و عملشان هماهنگ باشد مي و تالشهستند هـايش گيـري خود بـه نتيجـه ديگران و دنيا و لزوما انديشد، براي مي ديگري

.براي درس دادن به دنيا، مهارت فراواني دارد ،كند، برعكس نمي عملو از دو از ساعت نه صبح تـا دوازده » اپيكور« مشكل بتوان تصور كرد كه

سن كجا؟ به(به تعطيالت برود ها اپيكوري باشد، تابستان ا شش بعد از ظهرتچـرا؟ بـراي رسـيدگي بـه (و يا دنبال بازنشسـته شـدن باشـد ) پل دو وانسبه چه منظـور؟ (هايش باشد و نگران تعطيالت آخر هفته) بورس سهامش در

ايدگر، بر عكس، در مورد ه...) براي اينكه دوستانش را به مراكش دعوت كندو يـا در “جنگـل سـياه ”جاي تعجب نيست كه در كلبـه كوچـك خـود، در

نيهيليسـم ،سوزي، راجع به فراموشـي هسـتي آدمهاي دانشگاه، در سايه كورهقلمفرسايي كند؛ بعد، با كارت حزب نازي ،تجديد حيات متافيزيك ،اروپايي

لـو 1».پ. آ. د. اس. ان« را به) ادوارد بومگارتن(در جيب، بتواند همكارانش .اين دو شيوه زندگي سخت با هم متناقض هستند. بدهد

هـاي اي، هنوز به توانايي اند؟ دسته امروز كجا قرار گرفتههاي اما فيلسوف. با عصـر خـود، معتقدنـد شكوهمند باغ باور دارند و دسته ديگر، به مرافقت

نيـز »ديمفيـ هاي احمق« و ،مسيحي بودندهاي فيلسوفاني حقوق بگير دولتدر خدمت ايدئولوژي ماركسيست لنينيستي؛ و در اين رهگذر فيسـوفاني نيـز

،دوم افالطون با دنيس، ولتربا فـدريك : مثال. با قدرت مسلط همدست شدندژان تـوس دو ،ژان گيتون با ژنرال پتن، الكساندر كـوژو بـا آنتونيـو سـاالزار

...ان و غيرهسانتي با ژوزف استالين، ژاك آتالي با فرانسوا ميترايـن تـاريخ .اسـت 1977سال ضربه بخشي از فقر فلسفه امروز به علت

بـه شـيوه ديگـري »جديـد هـاي فيلسـوف « دهد تا نسبت به پديده مي اجازه

.تشكيل شد 1920ر سال حزب ناسيونال سوسياليست كارگران آلماني كه د. 1

ي ذهن تماشاخانه/ 102

كـه اغلـب ي اي، يعني برخـورد برخورد كنيم و آن را به عنوان مد روز رسانهوانيم و از خالصه كردن هايشان را از نو بخ بايد متن .در مورد آنها شده، نبينيم

اين دوره فلسفي به ماجراي فيلسوف يقه باز و يا ظهور جوانـك زيبـا رو در و يا )م .تلويزيون فرانسه» روشنفكري« برنامه( »آپاستروف« برنامه تلويزيوني

كه خود را به عنوان خبرنگار متعـالي »موريس كالول« آدمي مثلهاي نمايشكـرد، مـي معرفـي ) ز تعالي چندان خبـري نبـود كه البته خبرنگار بود، ولي ا(

.دست بر داريمگويد؟ همان موقع، ژيـل دولـوز در مي چه »فيلسوفان جديد« اين جريان

گفـت و مـي تحليلش از اين جريان به عنوان ماشين جنگ و نه انديشه سخنهـاي بچـه بانـد رفقـا و دانست كه توسـط مي اي آن را نوعي همنوايي رسانه

ايـن . شد مي تلويزيوني اجراهاي براي مناظره ل قلم پاريسيمحافل اه تخس . در تلويزيون اند؟ فقط ادا بازي چه اثري آفريدهها فيلسوف

وانگهـي آيـا بـراي .كرد كه اين طبل تو خالي است مي ژيل دولوز اشتباه مند بود؛ زيـرا توان از او گله نمي خواندن آنها وقتي صرف كرد؟ از اين بابت،

معـروف شـدند، اعـالم بسـيار اثري كه اما سه چهار .ديگري داشتهاي كار؛ به اين بهانه كه چون آنها بـه نـام مـاركس چپ راديكال جنگي بود به جناح

. رسـند مـي آورند و در نهايت به گوالك مي كنند، پس از لنين سر در مي عملعمل جديدي تجليل به هاي از بت ،و براي جلوگيري از استالينيزم در فرانسه

و كمـي بعـد »ريمونـد آرون « احيـاي ،»الكسـي دو تكويـل « ظهـور : آوردند .اش و دار و داسته »مارسل گوشر«

كـه بسـيار مـورد سـتايش و 1سولژنيتسـين »الجزاير گوالك مجمع« كتابكـرد كـه چـپ فرانسـه مـي ثابـت ،تجليل اين فيلسوفان جديد قرار گرفـت

.خطرناك است

.1973 ،مجمع الجزاير گوالك، الكساندر سولژنيتسين، پاريس. 1

/ ي ذهن تماشاخانه

103

هاي انسان« ر كلود لوي استروس در كتابژان ماري بنواست، استاد دستيابراي معرفي نويسنده، پشت جلد ايـن ؛نوشت1978را در سال 1»جديد اوليه

او از همان دم و نفسـي »رفيق همراه فيلسوفان جديد« كتاب نوشته شده بود،متـاثر بـود و در كه شاتوبريان را برانگيخت تا عليه ناپلئون شمشـير بكشـد؛

رهبر حـزب كمونيسـت (مقابل ژرژ مارشه »وال دو مارن« اي انتخابات منطقه »جديدهاي فيلسوف« با اين وجود. شركت كرد ولي انتخاب نشد) م .فرانسه

يكسـان انگاشـتن آنهـا بـا نفرت آنها ازيك نيروي چپ واقعي،: پيروز شدنددر نتيجـه نازيسـم و بـه دنبـال آن دو دوره تروريسم، استالينيسـم و ،گوالك

سـرعت است جمهوري فرانسـوا ميتـران، بـه جريـان فروپاشـي رقت بار ريدمكراسـي در « از اين پس، در حـزب سوسياليسـت، قرائـت كتـاب . بخشيدگيرد و لوران فابيوس بر جايگاه مي را »ژان ژورس« هاي جاي كتاب 2»امريكا

كه اين مسند تـا چـه انـدازه بـراي او زند و متوجه نيست مي لئون بلوم تكيه .بزرگ است

��34�� 5" 6�1�� �� �!7�

سـرخوردگي سياسـي، عـدم : پس از سي سال، نتيجه بر همـه روشـن اسـت احزاب سياسي كه به نوبت يـه قـدرت هاي شركت در انتخابات، بند و بست

شهري، افزايش جرم و بزهكاري، بيكـاري تصـاعدي، هاي رسيدند، خشونتان بـه تغييـر مكـان دار ثباتي شرايط اقتصادي افراد، تهديـد سـرمايه بي تشديد

ست، تقليـل امكانـات اجتمـاعي، هايي كه دستمزد ارزان ابه كشورها كارخانهستيزي، فقر اجتماعي، جنسي، ذهني، روشنفكري، يهود پرستي، خارجي ونژاد

تلويزيـوني و نـزد تعـداد كثيـري از هـاي عاطفي و پيروزي ابتذال در كانـال فرهنگ و آموزش و پرورشبهداشت، هاي انتشارات، متالشي كردن سياست

.1978 ،پاريس ،ژان ماري بنواست، انتشارات هاتيه. 1 .الكسي دو توكويل، فالماريون ،دمكراسي در آمريكا. 2

ي ذهن تماشاخانه/ 104

راه يافتن ژان ماري لوپن به دور دوم انتخابات رياست جمهـوري و.. .و غيرهخـود هاي طلب فلسفه نيز با سوار شدن بر موج ليبراليسم، فرصت 2002سال

نبـرد جديـد « هـايي كـه دانيـل اكورسـي در كتـاب خـود را پيدا كرد، همـان ه با كمي مطالعه ناقص و با سو نيت نامد ك مي رياكارهاي فيلسوف ،1»خدايان

مـورد انـد، يعني مفهومي را كه خود اختـراع كـرده »68جريان فكري « بسيار اي كـه بـا فروپاشـي دهند تا بتوانند فضاي خالي بـازار رسـانه مي حمله قرار

هـر يـك از مبـارزان سـابق ايـن . بوجود آمده را اشغال كنند »جديدفلسفه «اومانيسـم كـانتي و .كنـد مـي براي خود فعاليـت جريان فكري مرحوم، حاال،

وزيـر ( آقاي لوك فري ،»فضيلت اخالقي« به اخالق نويسنده كتاب بازگشتيعنـي مهمتـرين متملـق ايـن ) آموزش و پرورش كابينه دست راستي رافاران

اي منتهي شد كه در آنجـا بيشـتر، نـوعي از خانه تئوري، به سرپرستي وزارت ...بود تا ضرورت مطلقنيچه ايسم فكاهي مسلط

، كتاب دعاي جديد اصـول اخالقـي دوره پسـت 2»ها دانايي مدرن« سپسخواننـده ( »اديت پياف« يك ترانه ،مدرن بيرون آمد كه در آن نوشته شده بود

ارزد، سرياليسـم در موسـيقي، يعنـي مـي به همه آثار پيـر بـولز )م .فرانسويبـرداري كـاله سـاخته شـده، اي كه بر اساس يك رديف دوازده صدايي قطعه

؛ و تاكيد شده كـه توان با سوت زد نمي است؛ زيرا، آواز كليسايي را در حمامدارد و احتياج به يك خانه تكاني بينشي اخالق مسيحيت در شكل است كه،

معـروف حـزب دسـت ؛ همچنين نوشـته شـده بـود كـه شـعار نه در محتوي؛ و در هـم وحشـتناك نيسـت خيلي »مقدمندها فرانسوي« افراطيهاي راستي

كند كه منتظر بمانيم وهيچ عملي انجـام مي ضرورت حكم »بيواتيك« رابطه باگشتي از اپيكـور و سـر سـوزني از كانـت و با بند ان ،اين نظرات البته .ندهيم .هم از اسپينوزا مخلوط شده است اي چكه

.2004دانيل آكورسي، گاليمار . 1 .، ربرت الفونپاريس 1999لوك فري و آندره كنت سپونويل » ها دانايي مدرن«. 2

/ ي ذهن تماشاخانه

105

ه نخسـت داد؛ و وقتي كرأي »ارنراف« فهميم كه چرا بايد به آقاي مي حاال ،»لـوك فـري « اش را نسـبت بـه رفاقت و سليقه و توجه در مطبوعات، وزير

وچنـد نويسـنده » آلـن فينكلكـروت « ،»هانري لوي« ،»آندره كنت اسپونويل« .كند، دچار اشتباه نشده است مي ديگر از همين قماش اعتراف

حتـي از اين حرف متعجب يـا ناراحـت شـدند و بعضي از آنها به ظاهرشناسـد و ديگـري نمي آنها هم اعالم كرد كه نخست وزير را شخصايكي از

شـود نخسـت وزيـر مي اما. ..گفت كه فقط يكبار او را مالقات كرده است وكننـد دوسـت داشـته مـي رانند و كتاب چاپ مي افكار اين افراد را كه سخن

نـد م باشد و نبايد آنها از اينكه آثارشان خوانده شده، ولـو بـراي يكبـار، گلـه اي كه بيني منطقه اين افراد با جهانهاي براي خنده بگوييم كه انديشه... باشند

.نخست وزير فرانسه از آنجا انتخاب شده است، ناسازگاري چنداني نداردهـاي اي هـم در مـورد كـاال چنـد كلمـه ،براي خاتمه بخش فقـر فلسـفه

ي جوابگـويي بـه از پيش تعيين شده، بـرا هاي اي كه با قطع و اندازه احمقانه :شود، بگوييم مي تقاضاها و مطالبات فلسفي در بازار و براي بازار توليد

مهـم، در هـاي اي از پرسش كوچك، خالصه متن، چكيدههاي رساله مثالهايي براي پرداختن به فلسفه بدون مصرف قرص كوچك، مجموعههاي قطع

كـه چگونــه بـاليني و يـا دعــوت از خواننـدگان هــاي ضدافسـردگي، جـزوه توانند در عرض بيست و چهار ساعت و يا با استفاده از تلفن همراه خود، مي

ديگري كه كتابخانـه فلسـفه بـه زبـان هاي به فيلسوفي تبديل شوند؛ و كتاب .دهد مي ساده را تشكيل

شود بيش از اين سقوط كرد؟ مي آيا

8�� �0*1�

.ت فلسفه هم سخني بگوييماز عظم ،نوميد ازاين دنيا نرويم حاال براي اينكهكننـد، مي با آنچه كه فلسفه را از بنياد نفي كه فيلسوفاني اين درست است

ي ذهن تماشاخانه/ 106

طلبي كـه عجلـه جاههاي وقيح، جوانهاي آدم ها، طلب همقدم هستند؛ فرصتاي اسـتفاده كننـد و يـا بـه نـامي دارند تا براي مشهور شدن، از دنياي رسانه

مله نمود و سپس در بازار شغل ديگـري پيـدا تبديل شوند كه بتوان با آن معايك روزنامـه شـد، يـا مسـئول »نظرات« مثال خبرنگار قراردادي صفحه: كرد

پخـش هـا اي فرهنگي كه نيمه شـب بخش فرهنگي يك مجله، و يا در برنامهادبـي، و يا رئيس انتشارات، مشاور ،شود، مشاوري بود براي تزيين صحنه مي

هايي يا بقيه عنوان ها، و انتشاراتي خواندن متن در مسئول عضو هئيت داوران،شود پول مفت دريافت كرد، عناويني كه به راحتي يـاران قـدرت مي كه با آن

.دهد، فقط كافي است به آن بنگريم مي واقعيت خود شهادت. دهد مي را لوهايي هم وجود دارند كه شايسته اين نام اند، آنهايي كـه بـا ولي فيلسوف

داتشـان بـه خيـل بـد نامـان پشـت تعه انديشه، اثر و نوشته، رفتار و ،زندگي . اند كرده

اخيرا پيـر بورديـو و گاه بودند، ميشل فوكو تكيه در گذشته، ژيل دولوز ونگرنـد؛ مـثال مـي اي انتقادي امروز گروهي از متفكرين كه به مدرنيته با شيوه

،فلسـفه، رفاقـت يـابي بـه نـوازي، حـق دسـت باره مهمـان ژاك دريدا كه درــاديو« انديشــد؛ مــي تلويزيــون و تروريســم ــاره مســئله اخــالق، »آلــن ب درب

شناسي، همچنين كوسوو، يازده سپتامبر و مقابله شيراك و لـوپن تامـل زيباييكه در حول مفهوم جهان وطني، پيشنهادهاي متنوعي از “رنه شرر” كند؛ و مي

رس، كـه قـدرت مطبوعـات و و يا ژاك بوو دهد، مي منظر سوسياليستي ارائهنوام « .دهد مي مضرات خبرنگاران را در خلق افكار عمومي مورد بررسي قرار

كند تا نشان دهد كه آمريكاي ديگري، وراي امپراطوري، مي تالش »چامسكيغنـايي و ) گرائـي شـرايط ( »سيتواسيونيسـمي « بـر »رائول وانيژم« .وجود دارد

پديده جهاني شدن را در همه ابعاد » توني نگري« كند، مي بخش تاكيد مسرتآنـدره « ،سياه سورئاليسم وفادار مانده است به پرتو »آني لوپرن« ،كند مي ثبت

كار، بازدهي وجـودي و سـرمايه معنـوي را مـورد تجزيـه و تحليـل ،»گورز

/ ي ذهن تماشاخانه

107

شناسـي چـپ مترقـي و معرفـت »فرانسـوا داگونيـه « دهـد و مـي بنيادي قرارفقر نمـادين و اثـرات واقعـي »برنارد استگلر« .گذارد مي را به بحث راديكال

.كند مي تحليل امروزش رااي توان از اين باروري انديشه معاصـر خشـنود نبـود، انديشـه مي چگونه

زنده و انتقادي كه تبلورحيات فلسفه است و در برابر جرياني كه دنباله رو و ، امكـان دليل ديگر رضايت. كند مي همدست نوسانات جهاني است، مقاومت

بايـد از بـديلي مـي .از طريق تلويزيـون اسـت ها اشاعه بخشي از اين انديشهسـوال خالصـه و سـطحي، سـياه و كند تا به مي بيرون بياييم كه ما را مجبور

همچنـين .كلـي و مطلـق جـواب دهـيم طرفدار يا عليـه تلويزيـون؛ سفيديهـا در رسـانه هـايي كـه بايستي از اين فكر دست برداريم كه بين فيلسوف مي

شكاف عميقـي ورزند، مي آنهايي كه از رفتن به آنجا امتناع شوند و مي حاضراز افراط در هـر دو مـورد بايد اخالقي تبيين كرد تا مي از اين رو. وجود دارد

:اجتناب ورزيديكي جواب منفي محض دادن اسـت كـه تحـت عنـوان اصـول اخالقـي

ت كـه بـه تلويزيـون دعـوت كه اغلب موضع آنهـايي اسـ (گيرد مي صورتانـد، ازايـن شوند و چون هرگز به صحنه برنامه تلويزيـوني پـا نگذاشـته نمي

پذيرش بدون قيـد و قبول و ،دومي). كنند مي براي خود كسب افتخار جهت .پاليي گفتن هر پرت و آن است؛ آنهم براي شرط

ــه طــور مشــخص، برخــورد كــرد ــابراين، بايــد نوميناليســت، يعنــي ب بنو آگاه بـود كـه ) گرايي است گونه افالطونيناليسم، سالح مبارزه عليه هرنوم(

مشخصي وجود دارند كـه هاي تلويزيون به طور عام معني ندارد، بلكه برنامهتـوان، گفتمـان متفـاوتي در برابـر عقايـد نمي توان و يا مي با شركت در آنها،

ط ايـن رسـانه، توس ،همگاني ارائه كرد كه بيست و سه ساعت در شبانه روزتبليغـاتي هـاي هايي كـه از طريـق آگهـي شود؛ رسانه مي توليد حفظ و اشاعه

.شوند مي تامين مالي

ي ذهن تماشاخانه/ 108

بزهكـار هاي مهم اين است كه ژاك دريدا راجع به يازده سپتامبر و دولتهـاي حقـوق زوج ،اي سخن بگويد و يـا فرانسـوا داگونيـه . س.در كانال ال

امكان وارد (» ترانسژنز« روش پزشكي مزيت همجنس براي پذيرش فرزند ورا ) درمـاني هـاي كردن يك ژن خارجي در بدن موجـود زنـده بـراي هـدف

را وقتي »پيتر اسلوترچك« توانيم در كانال دو صداي مي كند و يا اينكه مطرحرا » توني نگري« بشنويم، يا دهد، مي معاصر كه تعريفش را از پست مدرنيسم

كند ببينيم؛ همـانطور كـه در گذشـته مي شركت »ريختا« دركانال اي در برنامه برنامـه را در» پيـر بورديـو « ديديم و يا» برنارد پيوو« را در برنامه» يانكلويچ«رنـه ،ژان فرانسوا ليوتار در كانال سه تلويزيون كه پـل ريكـور » قرن حركت«

هـاي همـه اينهـا، صـدا ...ژيرار و كلود لوي استروس را نيز دعوت كرده بود .روري هستند كه بايد شنيده شوندض

����1� � ��1� 6�(���%9%�0,

توان به مدت دو سـاعت بـه تـدريس نمي: تلويزيون، دانشگاه سوربن نيستشـود مـي خوانـد، كـه نـه مـي هـايش استادي گـوش داد كـه از روي نوشـته

نبايد از تلويزيـون انتظـار .با او سوال و جواب كرد اش كرد، نه اينكه متوقفكـولژ « اين رسانه، پيـرو ،ي را داشت كه او هرگز ادعايش را نكرده استچيز

يا مدرسه عـالي علـوم اجتمـاعي سياسـي نيسـت؛ بلكـه دانشگاه »دو فرانسالبته روشن است كـه .فضاي عمومي مافوق مدرني براي مبادله و بحث است

نبايـد بـه جويبـار حقيـر آن ،اگر تلويزيون براي فيلسوف، آمفي تئاتر نيستبه هـر پسـتي فلسفه به خيابان، به اين معني نيست كه بايد بردن. تبديل شودآيـد، بايـد بدانـد مي هر كس، در رابطه با دعوتي كه از او به عمل. تن در داد

و يـا »زننـد مـي اش حـرف همه در باره« هايي مثل خواهد در برنامه مي كه آياايي كه بازيگران عالم ليبـرال ه برنامه(؟ شركت كند يا نه »ها زنده باد يكشنبه«

).دهند مي كنند وبراي شركت در آن با هم مسابقه مي در آن احساس راحتي

/ ي ذهن تماشاخانه

109

شركت يك فيلسوف منتقد در تلويزيون، به ويژه، ارزشمند ،و ديگر اينكهمتفـاوتي پـيش روي هاي آورد كه نظرگاه مي است؛ زيرا اين امكان را بوجود

اسـت كـه بعـد از خـاموش كـردن صـفحه مهم، چيزي : بينندگان قرار گيردخريدن كتـاب، خوانـدن آن و انديشـيدن دربـاره آن ،افتد مي تلويزيون اتفاق

.استدر فرانسه ريشه كلمه مديا از لغـت (وسيله است ،تلويزيون هدف نيست

براي يك متفكر منتقد، حضور در آن، گناه كبيره نيست؛ حتـي ) آيد مي وسيله تواند عملي مبارزاتي باشد؛ نـوعي مقاومـت مي گناه كوچك هم نيست، بلكه

سـياه از مقاومـت هاي همانطور كه در سال) يعني تصويري(است »پيكسلي« .شد مي كاغذي صحبتزنـده و فعـال هـاي تفكري انتقادي وجود دارد و فيلسـوف : خالصه كنيم

، گروهي استفاده كنند تا صداي خـود را هاي توانند از رسانه مي آنها. فراواننداگر شنونده .به عنوان بديل، در دنياي ليبرالي امروز، به گوش همگان برسانند

مورد نظر نتوانست از اين امكان در جهت تحقق كار فكـري شخصـي، بهـره بگيرد، مسئله ديگر تلويزيون نيسـت كـه آن را بـه عنـوان مقصـر و مسـئول

ايش قلمداد كنيم؛ بلكه تنبلي روشـنفكري تماشـاگري اسـت كـه فلسـفه بـر .موضوع جالبي نيست

ميـل و ،سـالمت كامـل فلسـفه تشـخيص موجب ديگر خشنود شـدن و روي مد، هايي كه دنباله موفقيت كتاب. شود مي كه امروزه به آن توجهي است

،نـامم مـي »به زبان ساده براي كودكانهاي كتاب« زمان و چيزي كه من آن راونان و روم قديم بـرويم كـه ناسازگار يهاي را كنار بگذاريم و سراغ فيلسوف

اي از تـازه هاي تجديد چاپ در ترجمه: مثال. اند هاي متعددي رسيده به چاپدر بـاره و يـا زندگي خـوش؛ درباره پيري و »سنك« ها؛ يا منتخباتي از كتاب

رنـج و مـرگ ،وظـايف ،دوسـتي ،»مارك اورل« نگراني خويشتن و دانايي دلهمـه .. .»ارسطو« شناسي و زيبايي »وتاركپل« وجدان آسوده ،»سيسرون« نوشته

ي ذهن تماشاخانه/ 110

شناسـي فلسـفه هسـتي اينها دال برميل به دانستن وپيونـد دوبـاره بـا مسـائل .باشد مي

شـده، بايـد كـار عرضـه مي حاال كه فلسفه مورد توجه قرار گرفته است،فلسفي كه اخيرا در فرانسه رواج هاي از كافه. شايسته اين اقبال عمومي باشد

تلويزيـوني تقليـد هـاي بگذريم؛ زيرا، درآنجا، بيشتراز برنامه ،ستپيدا كرده او . كنندگان اين جلسات، بندرت، از دانشي فلسفي برخوردارنـد اداره. شود مي

باره موضوعاتي عام، نامشخص و يا مطالبي كـه بـه شـكل كنندگان در شركت سازي بديههشوند، اظهار نظر و مي درسي سال آخردبيرستان ارائههاي پرسش

و در ،خالي از محتوي ،منطق بي ،كنند؛ آنهم بدون روش مشخص مي شخصي .غيبت كمترين استدالل و به ويژه عاري ازهر محتواي انتقادي

عمـومي هـاي براي تزيين سـخنراني ،فلسفي، معموالهاي تشكيالت كافه اي است براي كند و فلسفه، بيشتر، بهانه مي خود، از نام چند فيلسوف استفاده

.اجتماعي تا تمرين فلسفي جمعي و مردميهاي هماييگردكنـد و آن مـي از دانشگاه نيز بگذريم؛ زيرا نظام اجتماعي را تجديد توليد

خود، تبيين شده هاي كند كه براي خود و با اندازه مي نگاري را تدريس تاريخفلسفه سـن (مسيحيت، اسكوالستيك، توميسم ،آليسم است؛ افالطونيسم، ايده

شناسي، و موضـوعات ديگـري را ، دكارتيسم، معنويت، هگليسم، پديده)توما .جهان كنوني نپردازدهاي كند تا به چگونگي عملكرد مي مطرح وقتي برگسـون، در .به فلسفه را بازيابيم ديگر پرداختنهاي بايد شكل مي

. بردنـد مـي ها به آنجـا هجـوم كرد، خانم مي فلسفه تدريس» كولژ دو فرانس«مربـوط بـه خـروج هـاي نشسـتند؛ راهـرو مـي ها ضار، روي حاشيه پنجرهح

گذاشتند تا حدي مي بر سر ميز استاد، گل ،مندان بود اضطراري مملو از عالقه 1945و يا سارتر وقتـي در سـال .نيستم كه او يكبار گفته بود، من كه رقاصه

نش بـه هـم سالن، توسط طرفـدارا كند، مي باره اگزيستانسياليسم سخنرانيدرشـوند، مـي شكسـته هـاي گردد، صـندلي مي گيشه ورودي تخريب: ريزد، مي

/ ي ذهن تماشاخانه

111

گيـرد، چنـد مـي كاري در و كتك آيد مي ازدحام و شلوغي و هل دادن بوجودشـود، پلـيس مـي يك نفر بيهـوش ،كند مي سكته شوند و زني مي تن زخمي

گـروه متخصص، اي بود كه جماعت غير اين دو لحظه... كند مي امداد دخالت گروه، براي شنيدن مباحث مربوط به آزادي و اراده، يا رابطه وجـود و بـاطن

آموزش نديـده، بـدون دخالـت مندان عالقه ،در هر دو مورد. به جلسه آمدند .روند مي معمول، به طرف فلسفههاي نهاد

محافل بسته، بود در حال و هواي اين خواست، يعني انديشيدن خارج ازبـه وجـود آمـد كـه از » دانشگاه مردمي شـهر كـان « طرح ،2002 سال كه دردانشگاهي يعني انتقال يك مضمون، در آموزشهاي ترين جنبه جالب طرفي،

دسترس عموم قرار دادن نتايج كار محققان، جدي بودن اطالعـات و تحـول نيـز، آزادي فلسـفي هـاي آن در زمان، را حفظ كرده و از سوي ديگر، از كافه

آنكه كسب ديپلمي مطرح باشـد، بي بدون هيچ كنترل و السرفت و آمد به كفرمـولي اسـت بـدون ،صد در صد مجـاني هسـتند ها را گرفته است؛ كالس

درسـي بـا محتـوايي انتقـادي و متفـاوت ،اجبار و مجازات براي ساعت اولسـاعت اول، مـورد بررسـي هـاي در ساعت دوم پيشنهاد شود، و مي پيشنهاد

.گيرد مي جمعي قرارمـثال : شـوند مـي بـديلي پيشـنهاد هـاي مضمون »كان« در دانشگاه مردمي

شـود، ژرار پولـوان، مـي يسفمينيستي توسط سورين اوفرت تدرهاي انديشهتفكر سياسي را از منظـر يـك انديشـه انتقـادي و در حـال و هـواي مكتـب

فرانسـوا (موضوعاتي مثل روانكـاوي همچنين، .دهد مي فرانكفورت آموزشهنر معاصـر جاز و) لوگوف ژان پير(شناسي معرفت) گايار ارنو(نما سي) ژرژ

.گيرد مي مورد بررسي قرار »گرا هستي« با منطق.. .و فلسفه براي خردساالن باالي هفـت سـال، توسـط ژيـل ژانيـو، تـدريس

بـا ابعـادي از اي شود؛ با اين مالحظه كه فلسفه تنها به يك تمرين مدرسه ميشـود، نمـي خالصـه ،اي انشا وشرح وتفسير متون پايه پيش تعيين شده، يعني

ي ذهن تماشاخانه/ 112

طبيعي خردسـاالن كـه در هاي تقويت پرسش تواند درجهت حفظ و مي بلكه كاركردن با آنها سـت كـه ها واقع فلسفي هستند، عمل كند و تنها بعد از سال

كـه (اقدام به آموزش دروس عملي معمـول وسـنتي توان، به طور منطقي مي. نمـود )شـود مـي س فلسفه براي بسياري به ايـن خالصـه اغلب اوقات تدري

ملـي دربـاره تئـاتر »آنتـوان ويتـز « گذاران دانشگاه، اين شعار براي گروه پايه .»گرايي براي عموم نخبه«: مردمي، ضرورت مطلق است

نگاري سـنتي، نـوعي ضـد تاريخهاي من به نوبه خود، با حمله به كاركردبـاال افشـا كـردم، يعنـي من عليه سنتي كـه در :كنم مي نويسي پيشنهاد تاريخ

،كـنم هـر سـال مي مسيحي و آلماني، سعي ،ايدآليسم افالطوني استبداد تفكراز سـيرنائيك و اپيكوريسـت ،ماترياليسـت ،اتميسـت ،قرائت ضد افالطـوني

ساختار شكني حكايـت مسـيحي و : الجزاير ماقبل مسيحيت ارائه بدهم مجمعآگنوسـتيكي، هـاي مقاومـت : عليه مسـيحيت هاي ومتبازبيني همه جانبه مقارا بـه ترتيـب هـا سپس، قبل از اينكه سال .بشردوستانه اپيكوري احيا شده و

كه در آن از تفكـرات دهم مي قرن بزرگ ديگري را پيشنهاد ،زماني دنبال كنمهدف چيست؟ نشـان دادن اينكـه . شود مي خواه و باروك اعاده حيثيت آزادي

) طرفدار لـذت (ي متفاوت،انتقادي، عملي، راديكال، هدونيست جرياني فلسف .مانده است گرا وجود داشته كه توسط نهاد مسلط پنهان مفيد و هستي

��!;� �%��1� � <���

پايـه ) آنارشيسـتي ( طلبي بدون حد و مـرز دانشگاه مردمي كه بر اصل آزادي »شـنفكر جمعـي رو« ،»بورديـو « گذارش ژرژ دهرم، بنا شده، خود را به زبـان

ند؛ به عبارت ديگر، اين دانشگاه، قبل از هـر چيـز، از گروهـي تشـكيل دا ميخود هستند؛ اما وسواس هريك از آنهـا، هاي شده كه هر كدام داراي ويژگي

به بحث گذاشتن نظرات، تحقيقات و مطالعات خـود بـا ديگـر افـراد گـروه و پيوسـتگي هدف آنها، وحدت ايـدئولوژيك نيسـت؛ بلكـه، انسـجام .است

/ ي ذهن تماشاخانه

113

اي هستي گرا و شادي بخش و سياسي از فلسفه و چـپ متعهـد تجربه: استاي بـراي اهـداف شخصـي هيكه معتقد است نبايد دانش و فكـر را بـه سـرما

ديگران رادر آن سهيم نمود و آن را در ميان افرادي كه بايد ،تبديل كرد؛ بلكه ي اين نامگذاري از اينجامعني مردم. دسترسي به آن ندارند، رواج داد معموال

.آيد ميام؛ مورد انتقـاد قـرار گرفتـه »مردمي« من بارها به علت استفاده از عبارت

؛ به ليبرالسيم فروخته شـده اسـت ،كنيم مي اي كه ما در آن زندگي زيرا، زمانهكند واگر از دمكراسي مي گرايي تبديل اي كه هر اقدام مردمي را به عامه زمانه

.دهد مي سر »مردم فريبي« به ميان آيد، فريادمستقيم صحبت فقـر « اش بيشتر مسئله ،حضور داردها فيلسوف مجلسي كه در همه رسانه

...كوسوو، رواندا، افغانستان، الجزاير، يـازده سـپتامير : است» شيك و تر تميز ،شهر، كارگرانهاي پس تكليف فقر كثيف چيست؟ يعني مردم، مسئله حومه

شـاغالني كـه ،گيرنـد مي ها، آنهايي كه حقوق حداقل انمانخ بي زحتمكشان،ثبات شغلي ندارند و خالصه در يك كلمه، فقير و حاال چرا بايد از آن حرف

تـوجهي بـه ايـن اقشـار، دور دوم انتخابـات بـي زد؟ چون غفلت و اهمال و .دانيم مي رياست جمهوري را بوجود آورد، آنگونه كه

شـود و جلـوگيري نكـردن از آن مـي اييدهسياست كثيف ز ،از فقر كثيفحتي به شكل خفيف، و به خصوص به شكل خفيف، در حكم كمك بـه آن

.استفاشيسم نظامي با كاله و چكمه از بين رفتـه اسـت؛ قـدرت در همـه جـا

كوچـك و خـرد، جـاي هـاي وفاشيسم) درسي از ميشل فوكو. (حضور دارد .)آموزشي از ژيل دولوز( را گرفته است اشكال گسترد ه توتاليتاريسم

از طريـق : كوچـك مبـارزه كـرد؟ پاسـخ هـاي توان با فاشيسم مي چگونه مصـمم، ،خردمند، قـوي هاي كوچك، با به وجود آوردن فرديتهاي مقاومت

.اند؛ كه شرط خوب بودن با ديگران اسـت صلح با اراده و آرام كه با خود در

ي ذهن تماشاخانه/ 114

: طريـق زنـدگي متعـالي گذار از زندگي حقير به حياتي درسـت و خـوب از .گرا و سياسي طرحي هستي

ــه ــي، ك ــر فيلســوفان دانشــگاه مردم روشــنفكر جمعــي هســتند، در براب )بسته، محصـور، توتـاليتر، نـژادي، سلسـله مراتبـي (جمهوري افالطوني ضد

طلـب، بـاز، آزاد، تسـاوي ( دهنـد مـي پيشنهاد وراي ديوارها» باغي اپيكوري« ).دوستانه و جهان وطني

يك فضاي معماري مشخصي واقع نشده است، بلكه مدام انشگاه دراين د ايـن ميكروجامعـه . درخشـد مـي در حركت است واز جايگاه وجودي خـود

: مويرگي تاثيراتي بگـذارد هاي تواند از طريق شبكه مي متحرك) جوامع خرد(تغييـر « هميـاري دولـوزي از بعداز از بين رفـتن فكرانقالبـي برانـداز و بعـد

آمـوزش ( اسـت »مولكوليهاي انقالب« ماند مي چيزي كه باقي ،»فرد انقالبي ).گواتاري

.آور است اين وظيفه بسيار هيجان

*

*براي تاريخ مانيفستي

نوشته اريك هابس باوم

ترجمه منوچهر مرزبانيان را پشـت سـر گذاشـته اي دوگانه تحول ماركسكتب ز ما ملهمنگاري تاريخ

يكي از دو نيمه مبحـث در واقع مسيري موازي ديگري،است كه هركدام در ايـن بـه اعتقـاد . كار خود سـاختند زمينه را فويرباخلودويك نظري معروف

حـال آنكـه ،انـد فيلسوفان تاكنون تنها به تعبير جهان پرداختـه « حكيم آلمانيو از آن بسـياري روشـنفكران بعـد بـه 1880از دهـه .»آن است تغييرمسئله

اجتمـاعي هاي با جنبش در همدلي تاگرويدند ماركسيزمبه ي انجمله مورخبـه مـاركس هـاي آمـوزه راهبـرد بـه آن اي از و كارگري كه بخش گسـترده

همبسـتگي . تغييـر دهنـد جهـان را ،بدل شده بـود ماي نيروهاي سياسي تودهداعي دگرگون كـردن مورخان اي بطور طبيعي تودههاي روشنفكران با جنبش

مردم مطالعه سرگذشتبه ويژه ،خاص پژوهشيهاي رشتهسوي هب جهان را خـوش گرايـان چپ به طبعهرچند اين گرايش . كشانيدعادي و زحمتكشان

بـه [ ماركسيسـتي رويكـرد بـا خاصـي ، اما در آغاز هيچگونه بستگي آمد ميگروهـي از 1890هـاي دهـه از سال وقتي، در جهتي مخالف. داشتن] تاريخ

ترتيـب بنـدها، عنـوان، :»نگـاري ماركسيسـتي در زمـان مـا تاريخ« ترجمه از متن اصلي با عنوان. *

)م. (شده است از متن فرانسه گرفتهها به متن اصلي و نيز يادداشتها افزوده

ي ذهن تماشاخانه/ 116

از عقايـد اغلـب روي برتافتنـد جتماعي ا انقالبدعوي ز ا روشنفكرانهمين .شتندنيز دست بردا ماركس

و تعهـد [ش اي بـه قالـب ايـن انگيـز جان تـازه 1917 ر سالانقالب اكتبديرتر و شايد 1950تا پيش از دهه ماركسيزمكه از ياد نبريم .دميد] اجتماعي

اروپاي وكراتسوسيال دم عمدههاي حزب مرامهرگز بطور رسمي از از آندر اتحاد جمـاهير شـوروي ، هم انقالب اكتبر به دنبال .غربي رخت برنبست

هـاي حكومـت بـه تبـع آن بـه در كشورهاي ديگري كـه هم و سوسياليستنگـاري تـاريخ آن را كه ميتـوان اي ظهور كرد پديده روي آوردند، كمونيستي

نگيـزه مبـارزه نيـز ا زمفاشـي روزگار روياروئي بـا . ناميد ماركسيستيجبري بـاين سـو 1950دهـه هاي از سال. تر كرد شناسان راسخ نزد تاريخجويانه را اگـر نـه در كشـورهاي حهـان سـوم، در ،اين گـرايش عقيـدتي گرچه شور

گسـترش تحصـيالت دانشـگاهي در اما، ه استكشورهاي پيشرفته فروكاستشجويان و دان بزرگي از ركبرخاسته از بستر آن، لشهاي و نا آرامي 1960دهه

بـه . طرحـي نـو دراندازنـد جهـان را خواستند مي راه انداخت كهه باستاداني اما بسـياري دادند مي تشكيلتندروان را اين جنبشگرچه بخش عمده روهر

تـوان دانسـت يـا خـود اصـال نمـي ماركسيسـت از آنان را يـا بـه روشـني .نبودند ماركسيست

ماركسـيزم منسوب به هاي گرايشجوشش دوباره اوج 1970شايد دهه اي عليـه واكنش گسـترده ، به دالئل سياسي ، بازاندكي پيش ازآنكهباشد يعني

البتـه هـا ايـن تـاختن عمده پيامد. هنوز هم ادامه دارد كه ،مرام آغاز شود اينموفقيـت هـر شـيوه خاصـي از خلل انـداختن در انگـاري بـوده اسـت كـه

بيني كرد و به آن پيش تحليل تاريخي توان با مي راگيري جوامع بشري سامانعلـم .رواج داردهـا ميان ليبرالهم هنوز چنين اعتقادي، گواينكه مدد رسانيد

/ ي ذهن تماشاخانه

117

ه گسستسخت 1تحليل عقلي غايتي كه دارند طريقاز ها تاريخ از تبيين پديده . بود

خواسـتار هـاي با توجه به چشم انداز نـامطمئني كـه پـيش روي جنـبش اجتماعي گسـترده اسـت، گمـان هاي انقالب طرفدار و سوسيال دموكراسي

ماركسـيزم گرويـدن بـه بـه شـوقي سياسـي بـاز هـاي رود كـه انگيـزه نمياگـر اقبـال . نيز پرهيز كرد برخورد افراطي غرب محوراما بايد از .برانگيزانند

داوري باشد، بايد بگويم كـه نوعي ام مالك به آثاري كه پيرامون تاريخ نوشتهدر 1990در كـره جنـوبي و از دهـه آنهاتقاضا براي 1980دهه ي ها لز ساا

هـائي در دسـت اسـت كـه ايـن تقاضـا در تركيه افزايش يافته و امروز نشانه .رو به گسترش است اينكعرب زبان نيز هم كشورهاي

�=�7�>� <1"

آمده است؟ چه ماركسيستيدر انديشه »تعبير جهان« در اين ميان بر سر بعديعنـي جنبـه [ بـه مـوازات ديگـري متفاوت است هرچنداينجا اندكي داستان تـوان مـي جنبشي است كه باالگرفتنماجرا بر سر . پيش رفته است ]تغيير آن

در آن عنصـر ماركسـيزم كه ،ناميد تاريخ علم در 2رانكهي عليه واكنشآن را آن چنـان كـه بايـد و شـايد قـدر هرچنـد ،رفـت مي عقيدتي مهمي به شمار

.توان باز شناخت مي را اي اين جنبش گرايش دوگانه بطندر . ته نشدشناخداد كـه اي را مورد انتقاد قـرار مـي ئيگرا اثباتنظريه اين جنبشاز طرفي

خـود معـرف عيني واقعيت چنانكه بـوده، بـديهي و خـود مطابق آن ساختارن چنـا وقـايع به تشريح شناسي علمي روش تنها كافي بود با بكاربستن. است

.ها استوار گشته است تله ئولوژي، آئين فكري كه برپندار توجه به غايت پديده. 1پدرمكتب غالب در تـاريخ 1914، كه پيش از سال )1795-1886(واكنش عليه لئوپولد فون رانكه . 2

تـا 1494 از هـاي رومـي و ژرمنـي از آثار او مشخصا تاريخ خلـق . شد نگاري دانشگاهي شناخته مي .دتمام ماند را بايد نام بركه نا )1881-1888( منتشر شد و نيز تاريخ جهان،1824كه در سال 1535

ي ذهن تماشاخانه/ 118

به صورتي كه در واقـع اي پديدهچگونگي هر « از اند پرداخت و كه روي داده ،براي همه مورخـان ...پرده برداشت) Wie es eigentlich gewesen( »هست

جاينيز جاي گرفته بود و همچنان ] ينعي[بروني هاي رخدادهتاريخ در كنار بـا .ع پيوسته استگيرد، يعني پرداختن به واقعيت آنچه در گذشته به وقو مي

مسائلغازد از Ĥبي امور واقعبجاي آنكه در نگرش خود از نگاري تاريخ اينهمهچـه در ـونه ايـن مسـائل ـو چگـ باره اينكه چراجستجو در كند و مي شروع

هـاي محـيط اجتمـاعي و جـو فرهنگـي و سـنت در ــ الگوها مفاهيم و چه در .گيرد مي در بر يزنرا بندد مي صورتتاريخي تـاريخ را بـه علـوم اجتمـاعي كوشـيد مي جرياني بود كهسوي ديگر در

سـازد كـه مبـدل رو به بخشي از نظام فكري فراگيري نزديكتر سازد و از اينانسـاني را در مسـير گذشـته وامعتغيير و تبديل ج و راز توانائي گشودن رمز

»شـي پرس« بايـد 1الرنس سـتون گفتـه الجرم كار تاريخ به . خود داشته باشداز »چـرخش اجتمـاعي « اين ابتكار .»شود مي با چرائي عظيم شروع« باشد كه

ديگـري بر نخاست بلكه از بطـن علـوم اجتمـاعي نگاراندرون حلقه تاريخ شـدند و سـاختاري مـي پديدار كسوت نظمي علميبيرون آمد كه برخي در

.ساختند مي را استوار ،يعني نظمي تاريخي ،تكاملقائل به ، بـه انـد دانستهشناسي معرفت را پدر جامعه ماركسكه اي مرتبهبه همان

يعنـي [ ايـن جنـبش گـرايش نخسـتين نضج گـرفتن درنيز ماركسيزميقين ه، گرچه بسهمي داشت ]گراي تبيين واقعيت برخورد انتقادي با انديشه اثبات

جنبـه ، آشـناترين فزون بر اينا. اند تاخته بر آنط به غلجزمي گرائي عين ظنيـابي يعنـي اهميـت عوامـل اقتصـادي و اجتمـاعي در علـت ماركسعقايد آن بهـره عقلـي نبود، هرچند از فـن تحليـل ماركسيزممختص تنهاها، پديده

گذارتاريخ اجتماعي هاي برجسته و تأثير يكي ازبزرگترين شخصيت) 1920-1999(الرنس ستون . 1

منتشر شـد و 1927، كه در سال 1529-1642نويسنده آثار مهم از جمله علل انقالب انگليس . است .به چاپ رسيد 1977كه در سال 1500-1800آغوشي و زناشوئي در انگلستان نيز خانواده، هم

/ ي ذهن تماشاخانه

119

جريـان از دريچـه ايـن عوامـل بخشـي از وقـايع به نگرش. بودزيادي برده آشـكار شـد و بعـد بـه 1890هاي دهـه نگاري بود كه از سال عمومي تاريخ

از بخت خوش بـه وبه اوج خود رسيد 1960و 1950هاي ام در دههسرانج .پديد آورندرشته تحولي در اين هم نسل من فرصتي داد تا نگاران تاريخ

از قلمـرو ] در تحليـل واقعيـت [اجتمـاعي ـ اقتصـادي توجه بـه عوامـل در بنيـاد نهـادن دموكراسـي ـ سوسيالگاه پيروان . رود مي فراتر ماركيسزم

نظيـر فصـل ( افتادند مي اجتماعي پيش ـ و نهادهاي تاريخ اقتصاديها نشريهاما در انگليس و فرانسه و اياالت متحده چنين نبود و حتـي ). 1893 ـ **نامه

ماركسيزماز نظام عقيـدتي نيرومند تاريخي ي با جنبهاقتصادمكتب در آلمان و كشـورهاي تنها در جهان سوم سده نونزدهم يعنـي روسـيه . دور بود بسيار

در جهان سوم قـرن بيسـتم اسـت كـه تـاريخ بر همين منوالبالكان و منطقه به سـوي انقـالب رو پيش از هر چيز »علوم اجتماعي« اقتصادي، مانند ديگر

بهر صـورت . دارد ماركسهاي آموزه و ناگزير كشش نيرومندي به اجتماعيجامعـه »نيـاد ب« آنقـدرها در ماركسيسـت مورخـان نافع تاريخي بسياري از مقـرار نبود كـه در مناسـبات ميـان پايـه و روبنـا ]آن زيربناي اقتصادييعني [

شناخت يستماركسمقام مقايسه مورخاني را كه بتوان بطور قطع در . داشت .اند اندك شمار بودههمواره هر مقطع زمانيدر

تاريخ به پايمردي مورخان و عالمان علـوم علم بر ماركس عمدهتاثير اما يافتنـد ديگري دستهاي پاسخبه كه، صرفنظر از اينكه پديدار شدجتماعي ا

نگاري برخاسـته از مكتـب تاريخ. كردند وي را از آن خودهاي يا نه، پرسشـ نيز به سهم خود راه درازي را بسيار جلـوتر از روزگـار ماركس ا كـارل كهـر چنين پيشرفتي را بـيش از . پيموده است 1گيورگي پلخانوفو ئوتسكي

شناسـي ويـژه مـردم بـه (ديگـر دانـش هـاي رشته يابي از بهرهچيز بايد رهين

)م. (ارشريفتل ييرتف: عنوان نشريه .** .زدهميال دموكراسي روس در آغاز قرن نوبه ترتيب رهبران سوسيال دموكرسي آلمان و سوس. 1

ي ذهن تماشاخانه/ 120

هـم از دانسـت كـه 1مـاكس وبـر و وام دار انديشه ورزاني چون ) اجتماعي .را تكميل كردند اوهاي انديشه هم و پذيرفتند تأثير ماركس

ناديـده انگاشـتن هرگـز بـه قصـد نگـاري كنـوني تـاريخ برشمول تأكيد ماركسـيزم آن چـون عناصـر سـازنده يـا در درون كليت ي كه در هائ تفاوت

تاريخي را نـو هاي برداشت اند ستهخوا مي همه كساني كه. نيستوجود دارد هـاي انـد و خـود را درگيـر همـان نبرد بـوده ها كنند نيز نگران همين پرسش

: ديگـري باشـد هـاي شان مكتباي اند، گيرم سرچشمه الهام روشنفكرانه يافتهچـه (مكتب آماري در فرانسـه 2دوركهايميشناسي فياي انساني، جامعهجغرا

» علوم اجتمـاعي تـاريخي « در وبرشناسي ، يا جامعه)و چه الروسها سالنامه)Historishe Sozialwissenschaft( ماركســـيزمدر آلمـــان فـــدرال و يـــا

علـم تـاريخ را در خواهي درتجددشناسان حزب كمونيست كه درفش تاريخ .بنياد نهادندآن را انيا بر دوش كشيدند و يا دست كم نشريه اصليبريت

و شـاگردان انگليسـي 3مايكل پوستامحتي زماني كه مانند اين متفكران،ــا عقيــدتي ماركسيســت و متضــادوي هريــك نمــود مواضــع سياســي و ي

هـم داسـتان كـاران نگـاري محافظـه بـاز عليـه تـاريخ بودنـد ناپذيري سازشكـه در سـال را گذشته و حـال مجله ،ترقي خواهان هم پيماناين . شدند مي

اي بـراي دريچه يافت، مورخان نفوذ درخوري در جمعتاسيس شد و 1952 ان جـوان كـه بنيادگـذار در آن بود نشريه اين موفقيت . بيان عقايد خود يافتند

رو از ايـن .زدنـد مـي طلبي عقيدتي سر بـاز از انحصار تاآن عمد ماركسيست

.شناس آلماني جامعه) 1864-1920(ماكس وبر . 1را بنيـاد ) 1895(شناسـانه ، كه قواعـد روش جامعـه )1858-1917(برگرفته از نام اميل دوركهايم . 2

گيـري چـون از نويسنده آثار چشـم . شود شناسي مدرن شناخته مي گذاران جامعه ي از بنياننهاد و يك ).1897(، خودكشي )1893(تقسيم كار اجتماعي گفتن

همـراه . تاريخ اقتصادي را در دانشگاه كمبريج در اختيار دارد كرسي 1937 از سال مايكل پوستام. 3 .ي تاريخ اقتصادي شدالملل بخش انجمن بين با فرنارد برودل الهام

/ ي ذهن تماشاخانه

121

ابـائي عقيدتي ديگـري سـر برداشـته بودنـد هاي ن جواني كه از افقخواهانواختالفات عقيدتي و كه دريافته بودند خوبيبپيوندند، زيرا به آنانبه نداشتند

اين جبهه ترقي . نخواهد گذاشت شانميان سياسي مانعي بر سر راه همكاري 1970دهـه در الرنـس سـتون خواه از پايان جنگ جهاني دوم تـا روزگـار

دامنه داري را هاي انبوه دگرگوني« و به گفته وي داشتگيري چشم پيشرفتادامـه 1985سـال اين روال تا بحـران .داد مي نويد »در ماهيت بحث تاريخي

كيفي كشـيد، تـاريخ كـالن بـه هاي شيافت كه گذار مطالعات كمي به پژوهتقليل يافـت ا ه تاريخ خرد راه برد، تجزيه و تحليل ساختاري به روايت كردن

از آن . سـپرد مضامين فرهنگـي جاي خود را به مباحث اجتماعي سرانجامو بـر همين وضـعيت .اند زمان هم پيمانان تجدد خواه به موقعيت دفاعي افتاده

و اجتمـاعي نيـز اقتصـادي اين جريان ماننـد تـاريخ ماركسيستيعناصر غير .است تعميم يافتهتاريخ، به ويژه با تأثير گرفتن از علم جريان اصلي 1970دهه هاي تا سال

بـود، كـه مـن گشـته ، چنان دگرگونماركسيستي »ستركهاي پرسش« شيوهمحال است بتوان گفت كه يك اثر را يـك غالبادر اين روزگار « نوشتمخود يا ديگري نوشته است مگر آنكه نويسنده مرام عقيدتي خود ماركسيستنفر

در پـي كـه ديگـر كسـي هستمه چشم براه زماني صبران بي من.. .را تبليغ كند .»خيـر اند يا ماركسيستآيا صاحبان آثار فكري كه دانستن اين مطلب نباشد

. بسيار دوريـم )اتوپي( ناكجاآبادياز چنين كه را نيز گفتم همان زمان ايناما نگاري به تواند براي تاريخ مي ماركسيزمبر آنچه پافشارينياز به از آن هنگام

دير زمـاني شايد محسوس است، آنقدر كه پيشرمغان بياورد بسيار بيش از ا از زيرا هم بايـد . نيافتاده بود حاجت چنان ضرورتي بهبه اين اندازه كه باشد

ادراكبراي كمك بـه آن را كساني كه ظرفيت و اهليت هجوم در برابر تاريخي كه در علـوم پـيش كه تحوالت رو از اينو هم دفاع كردكنند مي جهان انكار

.آمده دستور كار تاريخ نگاري را زير و رو كرده است

ي ذهن تماشاخانه/ 122

ميان كه شناسانه سلسله موانعي است از لحاظ روش منفيترين پديده مهمبراي مشاهده اهليت انساندهد و مي آنچه در تاريخ رخ داده يا هم اينك رخ

انكار كشـيدن بـر قلم ناشي ازاين موانع :است ديواري بر افراشته هاآن فهمو كه و پرداخته ذهن ناظري است است كه هستي بروني يافته واقعيتي گونههر

ـ در نيست، يـا كند مي متغيري را دنبالمتفاوت و هاي هدف ي حجـت آوردنراه تـوان زبـاني هرگـز نمـي هاي محدوديت فراسويدر اثبات اينكه به است

ن جهـان و سـير در مفاهيمي كه گفتگـو پيرامـو نفي همان درست يعني ،برد .دنساز مي گذشته را ميسر

كـه استاين پرسش پس راندن بينش ملهم از اين پديده به خودي خود بر پايـه يـا بـه مورخان و ترتيبات منظمي در گذشته بوده است كه آيا الگوها

البته هستند كساني كـه . پيش بكشند ي داري رامعنمباحث آنها بتوانند كمك ي برخوردارنـد در همـين كمتـر ظـام و انسـجام و كليـت كـه از انت يبا دالئلآورند كه مسير تحول گدشته بسيار ممكـن مي چنين است كه برهان: انكارند

پـر زيـرا سـت، ا پـذيري بركنـار و محتمل و تصادفي است، يعنـي از تعمـيم گـي اينهـا هم .رخ داده باشـد كـه هرچيزي رخ دهد يـا شـايد كه ممكنست

هـاي از كوشش. توان به كار بست مي علميعليه هر است كه اهينيبر تلويحارفتـه كهنه و ازيادهاي اي كه بازگشتي به بينش ناچيز و بيهوده و پيش پا افتاده

پايـه گيـران بلنـد ر تاريخ را در عزم تصـميم يگذرم كه تعيين مس مي نيز استـ »ها ارزش« يا قدرت مطلق عقايد يا ند وندا مي سياسي يا نظامي چشـم ه را ب

خـود در نفستاريخي را به جستاري هر چند مهم اما فضيلتد و يا نكش يم .دنكاه مي شته فروذگ همدلي با ناكافي

كنـوني بـه نگاري خطر عمده سياسي، كه تهديدي براي تاريخ نزديكتريننهفتـه ]تعميم بخشـيدن و يا كليت[ »جهانشمولي« گريز ازدر رود، شمار مي

رفنظر از آنچه شواهد موجـود گـواهي دهنـد، ص« به اينكه يعني ايماناست، اين طبيعتا .»حقيقت من به همان اندازه حقيقتي كه نزد شما است اعتبار دارد

/ ي ذهن تماشاخانه

123

گروهي يا هويـت هاي بستگيهمگوناگون براي صور» جهانشمولي« گريز ازمسـئله اساسـي چنـين تـاريخي البتـه در . كششـي دارد هاآن تعلق به ناشي از

اعضـاي كه در آن است كه آنچه رخ داده تا چه ميزان به نيست، بلها دادهخرتـاريخ تبيـين سـنخ ايـن مشغلهبه طور كلي .گروهي مشخص مربوط است

چيـزي آن هاسـت؛ نـه در آنها بر خـودي »داللت« عقالئي وقايع نيست بلكهيـك گـروه هـاي »خـودي « اسـت كـه يآن ادراكاست كه رخ داده، بلكه در

حال اين تمايز خواه مـذهبي، ،ندنك مي ساسحا »گانهبي« اجتماعي در تمايز از . قومي، ملي، جنسي، شيوه زندگي يا و جوه ديگري باشد

نسبيت در تاريخ هويت گروهـي خلـق سويه ب اي جذبهاين وجه تمايز، بايـد عصـر زريـن را بـه دالئـل گونـاگون سـي سـال گذشـته . كرده اسـت

شناخت كه بـا فراواني تاريخي اي ه سازي و افسانهها گوئي و ياوهها زني دروغ برخـي در واقـع . اند آمدهو آرزوها به قالب و رنگ آنها در احساساتاز گذر

، اياالت 1حكومت هندوهاتحت وستانهند .روند مي به شمارخطري عمومي ، دهنـد مـي گويائي به دسـت هاي نمونهبرلوسكوني متحده، و ايتالياي دوران

بـه و چـه آميختـه خـالص ز راه رسـيده، چـه تازه اهاي گري ملي زبسياري ا .دنجاي خود دار، كه بنيادگرائي مذهبي

لـي پرطمطـراق و هـاي زبان بازي ي از اين دستهمه گرچه نگرش اين بادور افتـاده دنـج و هـاي گوشـه پيرامـون ناپـذيري را سست و توخالي پايـان

ـ جـنس ، همها فمينيستگرايان، اي چون ملي ويژههاي سرگذشت گروه ازان، ب در عـين حـال ، امـا دهد مي پر و بالدرون گروهي هاي سياهان و ديگر نمود

فرهنگي نيز برانگيخته هاي در پژوهش را گيري تحوالت تاريخي تازه و چشمهـاي يادهـا در پـژوهش رونـق «آن را 2جـي وينتـر است، براي نمونه آنچه

.در هندوستان زمامدار بود 2004تا ماه مه 1999از ) پي. جي. بي(حزب بهاراتيا جانتا . 1هـاي قـرن بيسـتم و ، يكي از بزرگترين متخصصان تاريخ جنـگ )نيويورك(استاد دانشگاه كلمبيا . 2

.تر از همه جايهاي خاطره مهم

ي ذهن تماشاخانه/ 124

پير نـورا ش كه به كوش ،1خاطرههاي جاي يا و ناميده است »تاريخي معاصر .هستند اي برجستههاي نمونه ،هماهنگ گرديده است

��?> 6��������%�1$�1

كساني كه تـاريخ كجروي اينك وقت آن است كه بار ديگرهمه در برابر اين نـه تنهـا بشري باور دارنـد جستجوي عقلي در بستر تغيير و تبديل انرا چون، برنـد مـي سياسي به بيراهه كه بطور منظم تاريخ را براي مقاصد يكسانعليه

نيـز كـه ي»از تجدد عبور«اصحاب گرايان و نسبي عليه آن اما فراگيرتر از آنالبته احتمال دارد كـه .بهم سازند كنند مي را انكارتاريخ علم بيني برون امكان

يانجامـد مورخان بميان سياسي دور از انتظاري به شكافدو بينش روياروئي خـود را چپگـرا گرايـان و فرارونـدگان از تجـدد سـبي ايـن ن برخـي از زيراو 1950هـاي كـه در دهـه اي شـيوه به همـان ماركسيستيبرداشت . دانند مي

توانـد مـي ، اينك نيـز )ماركسيزميك سده تاريخ برگرفته از (بكار آمد 1960در حقيقـت شـايد امـروز . عنصر الزمي در بازسازي جبهه خردگرايان باشـد

بـه راهروزگـار بيشـتر از آن ساخته اسـت ماركسيستي از رويكردكه كاريهـا »نامـه سـال «، چرا كه هم پيمانان ديگر آن عصر چون اصحاب بردمقصود ـ سـاختاري شناسي اجتمـاعي مردم« و نيز كساني كه از فرنان برودلپس از

را اينـك ميـدان داشـتند مورخانثير زيادي بر أگرفتند و ت مي الهام »كاربرديـ . انـد خالي كرده ه سـمت تـاريخ نويسـي علمـي بـه خصـوص بـا هجـوم ب

.بر آشفته است) مدرنپسا( »از تجدد عبور« گرايي به روايت نحله عينيتامكـان اشـراف تـاريخي را »تجـدد ازعبور «كه پيروان يحال در معذالكاز ضرورت تـاريخ تكـاملي بشـر را طبيعي علومهاي اند، پيشرفت انكار كرده

توجـه هرچند مورخان اند، ه جايگاه شايسته خود فراخواندهببار ديگر دو راه

.جايهاي خاطره، گاليمار، سه جلد. 1

/ ي ذهن تماشاخانه

125

:اند چنداني به آن نكردهاز پيـدايش را تحول ي ازتر ترتيب زماني دقيق »ان.د.آ«آزمايش ،نخست

ايـن نـوع ه گشتنخصوص پراكند و به) اومو سپين(اوليه انسانگونه زيستي ت مربوط تحوال سايرو از مبدا آغازين افريقائي خود به دست داده ،در جهان

آگـاهي از سـير . بندي كرده است منابع مكتوب را زمان يشپيش از پيدابه آن شناسـي انگيز عمر تاريخ بشري را به ضوابط زمين هم كوتاهي شگفت حيات،

شناسـي يسـت ز فروكاهنـده حـل راه هـم شناسي به اثبات رسـانده و و ديرينحيـات هـاي دگرگـوني . اسـت اختهرا از اعتبار اند 1يان داروين اجتماعي نو

در طـول ده سال گذشـته، و مشخصـا 10000فردي و اجتماعي بشر در طي تكامـل داروينـي است كه توجيه آن از سـاختكار پردامنه، چنان پيشيننسل

خصـائل گيري انتقال از شتابها اين دگرگوني. به تنهائي ساخته نيستها ژن. دنـ ده مي خبر ژننه از راه تكامل اكتسابي از طريق ساختكارهاي فرهنگي و

را به ياري تاريخ بشـر بـاز دارويناز 2المارك تاوان جديد،شايد اين بينش شناسـانه زيسـت هـاي اسـتعاره پديـده را رختـي از حتـي ايـن .ستانده باشد. گشـايد نمـي يمشـكل گره از نشاندن »ژن« را به جاي 3»ياد زره« پوشاندن و

.ندارند سانييككرد كارارثيه فرهنگي و زيستي بـراي را اي بپا كـرده اسـت روش ويـژه »ان.د.آ«كوتاه سخن، انقالبي كه

ايـن انقـالب در عين حال. كند مي ايجاب تكامل نوع بشرتاريخ پژوهش در تـاريخ جهـان نيـز فـراهم تبيـين بـراي اي را خردگرايانـه علمي چهارچوب

دان انگليسي كـه نظريـه تكـاملي موجـودات ، طبيعي)1809-1882(رفته از نام چارلز داروين برگ. 1

.زنده بر پايه گزينش طبيعي را بوجود آورد، عالم علوم طبيعي فرانسوي كه نخستين بار از فرضيه تداوم )1744 -1829(ژان باتيست المارك . 2

.خطي نوع بريدهاي بنيـادين يادهـا هـاي داروينيسـم نـو، واحـد كي از سردستهمم ها به تعبير ريچارد داوكين، ي. 3

بردارهاي بازماندگي خصوصيات ارثي افرادند اينهـا نيزبـه گمـان ها هستند، كه به همان شكل كه ژن .اند بردار انتقال و بازماندگي فرهنگي

ي ذهن تماشاخانه/ 126

در آن كـوچكي ناحيه كه به جاي محيطي مشخص يا انتظامي، يعني آورد ميهـاي هايش به منزله واحد پژوهش محيط، كره خاكي را در تماميت پيچيدگي

با راانسان اوليه نوعتكامل زيستي ،زباني ديگر تاريخه ب. گزيند ميتاريخي بر .كند مي دنبالي ابزار ديگر

تـاريخ علم اكيد و زودياب وجوه تمايزتكامل، نوين شناسي دوم، زيستمـنظم و يـافتن »يتـاريخ جنبـه « اينك نيز به سببهم يعي را كه از علوم طب

گذشـته كـم رنـگ شـده اسـت را از ميـان بـر هـاي مرتب اين علوم در دهه »ان.د.آ« انقالب انپيشگام ، يكي ازسفورتزاـ لوئيجي لوچا كاوالي .دارد مي

لـذت « ازاي خـاص محصـور نيسـت رشته هايش تنها در تنگناي كه پژوهشاز هم دورافتاده علوم، كه برخـي هاي همه شباهت ميان رشته نآن فكري يافت

آنها بطور سنتي در دو قطب مخالف فرهنگ يعنـي علـوم مطلـق و علـوم زاناسي نـوين ش ، زيستملخص كالم .آورد مي قرار دارند سخن به ميان »انساني شـمار بر سر اينكه آيا تاريخ علم به و بيهوده لغوبند بحث و مجادله ما را از

. رهاند مي رود يا نه مي بـه بنيـادين رويكـرد بازگشتي است بـه ناگزير نوين شناسي سوم، زيست

پــيش از تــاريخ مباحــث مورخــان نيــز تكامــل بشــر كــه باســتان شناســان وكـنش و واكـنش هـاي اند، برداشتي كه به پژوهش در شناخت شـيوه برگزيده

محـيط زيسـت بـر مهارگرده فزاينتأثير به ميان نوع بشر و محيط وي، و نيز .مـاركس هـاي به همان پرسشو حوالت رجعت يعني اساسا. پردازد مي بشر

عمـده هاي بر نوآوري رازنده آن باشديا هر نام ديگري كه ب» توليدهاي شيوه« در امـا همچنـين ـتماعي جا بندي در فنون توليدي، در ارتباطات و در سامان

اين . كانون پويش تكاملي انسان نهاده است بنياد گرفته كه در ـامي ظقدرت نبخوبي از آن آگاه بود، به خـودي خـود پـيش ماركسها، همچنانكه نوآوري

نيروهـاي مـادي و فرهنگـي و . آينـد نمـي نيامدند و به خودي خود نيز پيش ازفعاليت مردان و زنـان نتيجه الجرم ابداع. دناپذيرن مناسبات توليدي جدائي

/ ي ذهن تماشاخانه

127

برآينـد تصـميم و ساخته دست آنان نيست، است كه الياوضاع و احودرون سـازند، مي را »سرگذشت خود« گيري و عمل عمل كساني است كه با تصميم

تجريـدي كـه ذاتـي نه حتـي در و ،اما نه در خالء، نه بيرون از زندگي مادي .ي استعقلتأمالت

��/( �� �� �, �-!��� �$�� �� 6�

ايد ما را به آن مقصد اصلي كساني كه گذشـته انداز جديد بر تاريخ ب پس چشم: نباشد ميسرهرگز به تمامي چنين چيزيكنند بازگرداند، هرچند مي بررسيرا

يعني تـاريخ بـه منزلـه ،»تاريخ همه چيز« نه و »و فراگيرنده تاريخ كامل« يعني. وار بـه هـم اتصـال دارد آدمي اندامهاي اي نامرئي كه در آن همه فعاليت شبكه

فرنانـد بـراودل چنانكه ـتنها نيستند در برگزيدن چنين هدفي ها اركسيستمبـا . انـد بوده آناما پيگيرترين دنباله روان ـ است آنانه ـحلقاز اي بيرون نمونه

به سخن خود پايان دهـيم كـه ماركسپيروان يكي از 1پير ويالرنقل قولي از هـاي ميـان بخـش هيچگونـه تقسـيم جـامع و مـانعي « ماركسخود همچون

تجزيـه و تحليـل البتـه قسـمت عمـده هـر « .پـذيرفت نمي را »گوناكون تاريخ يتخصصـ رويكـردي شناسي بدون دهد و حرفه تاريخ مي را تشكيل پژوهشي

توانـد بطـور كامـل بـراي همـه نمـي اما علم اقتصاد به تنهائي. شود نمي ميسريـه سياسـي بـراي نظر به همانگونه كهدهد، باقتصادي حساب پس هاي پديده

روحـاني هـاي نظريـه روحـاني بـراي همـه پديـده و سياسـي هاي همه پديدهكنش متقابـل همـه ازدر هر لحظه محسوسي مسئله . توانند جوابگو باشند نمي

گذشـته هـاي سـاخت : ره ول و لـين هانـت . انتشـار ج . [»دارد مي سر براينها ]77- 78، صفحات 1995نيويورك ،فرانسوي

در كـه گونـاگوني هـاي دشـواري تـرين حيـاتي از ميـان مهمترين مطلب

اع و احـوال برداشت ماركسيستي و مسائلي كه اوض: ويژه نگاه كنيد به تاريخي در حال ساختن هب. 1 .1982سوي ـ كند، گاليمار ايجاب مي

ي ذهن تماشاخانه/ 128

) امو سـپين (به تكامل تاريخي انسان اوليه است مطرح كنوني هايانداز چشمجبهه از نيروهائي است كه برخورد و كشاكش ميان دو سخن از . دردگ مي باز

عامـل تبـديل و قـرار دارنـد كـه كسـاني در يكسو . اند برابر هم صف كشيدهدر و انـد اي بـوده ر از روزگار نوسنگي تا انسـان دوران هسـته تكامل نوع بش

تغييرناپـذير در درون آفريني و ثبـات بـاز آنان كـه در پاسـداري از ديگر سو اي در بخش عمـده واند اجتماعي سنگر گرفتههاي جوامع انساني و يا محيط

دسـته اول را بـه نحـو هـاي كـنش اند كردارهـا و توانسته بشر تاريخ مسير ازـ در عـالم نظـر، اسـت كـه موضوعيترين اين مركزي. كنندموثري خنثي ه ب

ــطه ــر واس ــوالت اخي ــتتح ــرح اس ــروز . مط ــهام ــا موازن ــ نيروه ــو ه ب نح دركـه شـايد آنچنـان به سود يك طرف بهم خورده اسـت، سازي سرنوشت

و بطور قطع از قدرت نهادهـاي اجتمـاعي و نگنجدآدمي براي فهم آن توانكـه ماركسيسـت مورخانشايد . است نيز بيرون ر كردن آنسياسي براي مها

را درك بشـر قـرن بيسـتم جمعـي هـاي برنامه اراديغيرخواسته و عواقب نادر فهـم دست كم ما را شان عملي ياتتجرب با تكيه بر بتوانند بار اين نكردند .كننداي بوجود آمد ياري چگونه چنين پديدهاينكه

رسواي وين

را كه اولين زن اتريشي و دومين زني است كه جـايزه نوبـل ،ژلي نك الفريد

كـارل « از تبار نويسندگان جدلي مثـل ) 2004د سامبر 8 در( كند مي دريافتروي اوبا افشاي رابطه قدرت و تبعيض، .است »توماس برنارد« و يا »كروس

گشتكند، ان مي اش را پنهان هاي كشورش كه با وجداني آسوده، گذشته زخمگروهــي و دســت هــاي گــذارد؛ و اغلــب مــورد حملــه و خشــم رســانه مــي

تبعيـد « گيرد كه اين موجب شده كه گاهي با مي محافظه كار قرارهاي راستيــه درون ــه در »ب ــا جــايي ك ــد؛ ت ــن درده ــزوا ت ــه ان ــال ب اجــراي 2000س .هايش را دراتريش ممنوع كند نمايشنامه

حزب دسـت راسـتي ،در اتريش هنگام مبارزات انتخاباتي 1995در سال تبليغاتي كه در آن نوشته شده بودهاي با چاپ پوستر »ژورگه هايدر« افراطي

او را مثـل لقمـه »نـگ و هنـر، كـداميك را دوسـت داريـد؟ ژلي نك يا فره«گـونتر ”مثـل »ژلـي نـك « .كنـد مـي تبليغاتي به سمت افكار عمومي پرتـاب

آزار به طور منظم تحـت فشـار و ،1999آلماني و برنده جايزه نوبل “گراساو براي دريافـت جـايزه ارزشـمند . گريزد مي قرار دارد، و از نور پروژكتورها

نوبل به استكهلم نخواهد رفت؛ زيرا بـيم آن را دارد كـه ايـن جـايزه بـه نـام .اتريش تمام شود

»هنـر مـنحط « انقالبي و نويسـنده »پورنوگراف« او كه به زعم مخالفانش

ي ذهن تماشاخانه/ 130

طغيان عليـه پـدر و . ز سر طغيان روي به نوشتن روي آورده استباشد، ا ميداني برجسته بسـازند و همچنـين عليـه خواستند از او موسيقي مي مادري كه

.اي كه بـراي بـدوش كشـيدن بسـيار سـنگين بـود ارثيه اش؛ سرزمين مادريبورژوا وپـدري يهـودي كـه بـه ويـن از مادري كاتوليك و »الفريد ژلي نك«

در شهر 1946يافتگان كشتار يهوديان بود، در سال نزديك و از نجاتانقالبي روزي از همـان چهـار سـالگي بـه مركـز شـبانه . اتريش، به دنيا آمد» استري«

رفـت و مذهبي سپرده شد و در هفت سالگي به كنسـرواتوار موسـيقي ويـن ر فشرده و سنگيني را متحمل گرديد؛ بعد از اخذ ديپلم، دچاهاي دوره تمرين

در بيمارستان 68پدرش كه مبتال به جنون بود، در سال . افسردگي عصبي شد .در اين زمان او بيست و دو ساله است .در گذشت رواني

در هر . به كلمه را براي او به ارث گذاشت عشق شايد اين پدرش بود كهپـاپ آرت حال، دو سال پس از مرگ پـدر، اولـين رمـان خـود را در شـيوه

طغيان عليـه و شايد هم به علت »ن، ما پرندگان دام گستريمعشق م«: نوشت 97مبتال به پارانويا بود؛ كه به رغم اين طغيان، او را تا مـرگش در مادري كه

رابطه جهنمـي مـادر و دختـري را »نوازنده پيانو« در رمان. سالگي مداوا كرد .كنـد مـي همزمان با رابطه خـود و ديگـر آزاري دختـر و معشـوقش ترسـيم

و ايـن . رود مي با اين كتاب از مرزهاي اتريش فراتر »الفريد ژلي نك« شهرتاولين رمان اوست كـه بـه همـت خـانم ژاكلـين شـامبون بـه زبـان فرانسـه

.انتشاريافته استشـود رابطـه سـلطه مـي تكرار» ژلي نك«هاي اي كه مدام در نوشته مسئله

حيا بي زباني وقيح و وجنسي، اقتصادي و يا نژادي است كه با سردي گزنده كه در واقـع »لذت« رمان .كند مي و با امتناع از مراجعه به روانشناسي، تشريح

او در ايـن . نوعي رمان شبه پورنوگرافيك است، در آلمان بسيار پرفروش بودعليـه مردانههاي اي اختراع كرد؛ با بازگرداندن گفتمان كتاب زبان ركيك زنانه

،زن قربـاني هـاي ردانـه را بـدون توسـل بـه كليشـه نظام سـلطه م خود آنها،

/ ي ذهن تماشاخانه

131

بررسـي و آشـكار ،يا مـرد جـالد، خشـن و بـدجنس و و خوب طلب صلحساالر و مسـتبد، شـكل شان تحت تاثير جامعه مرد زنان نيز كه تربيت. كند مي

فرزنـدان « بـا كتـاب . كننـد مـي كـار جلـوه مردان، احمق و طمـع گرفته، مثلاش را اي ه اثر قطور ششصد و شصت صـفحه است ك 1995 در سال» مردگان

هـاي گل رز كوه« سراي در مهمان. سازد مي درباره گذشته مدفون شده اتريشگردند تـا طلـب بازميها به ميان زنده كه بسيار تماشايي است، مردگان» آلپ

.خود را باز ستانندهـاي اميدواريم كه اعطاي جايزه نوبل موجب شود تا بـاالخره كـارگردان

او را به صحنه بياورند شايد اين روحيه انقالبي پيرواني هاي اتر نمايش نامهتئ . پيدا كند

2004 برنده جايزه نوبل ادبي سال ،»ژلي نك« اي از نوشته منتشر نشده

, @��( � �70�

همه آدم به اعتقاد به خدا بايـد بـه خشـم آمـد؟ و يـا از آيا در برابر نياز اينخـون توان از مي تعليم وتربيت انسانيريخت؟ با كدام مقابل اين خطر بايد گ

شهدا جلوگيري كرد؟ چرا شهدا بر اين باورند كه وجودشـان ارزشـمندترين توانند به خداونـد هديـه كننـد؟اين وعـده پـاداش ابـدي مي است كه چيزي

كننـد؟ مـي دهد؟ در برابر چه چيز خود را محافظت مي چيست كه تساليشانو پاداش براي چيست وقتي كه قرار اسـت بالفاصـله وارد به جزا اين عالقه

آنكـه نيـازي بـه بي بهشت شوند، جايي كه سفره از پيش برايشان چيده شده در حقيقت از بازگشت به زمـين . داشته باشندها شركت در خلق اين شگفتي

البته به آنها گفته شده به شرطي كه فراموش كنند كه قـبال در ايـن . ترسند مي خـورد؟ بنـابراين تـرجيح مـي پس اين بازگشت بـه چـه درد . وده اندجهان ب

.دهند كه در بهشت باكره گان كه همان حوريان بهشتي هستند منزل كنند ميولي چه كسي بـه ايـن كلمـات نيـاز . كند و نه خون مي از من كلمه فوران

ي ذهن تماشاخانه/ 132

نيـاز كه دارند تا كالم امروز باشند، ولي چه كسي به آنها اي با همه سعي دارد؟ بتوان ام تا كلمات بهتر بيان شوند و دارد؟من تمام دقت و تالشم را به كار برده

.و همه به اين قصد كه فراموش شـوند؛ حتـي از طـرف خـودم . نقل شان كرد »بايد فراموش كـنم « كه خود را جاودانه ببينم تا متقاعد شوم كه آنچه توانم نميطـور كـه لسـينگ در كتـاب انشده نخواهد ماند؛ همـ »هميشه فراموش« براي

آينـد ولـي در مـي اين سپاه كلمات كه به ديدار من 1.گويد مي نامه انسان شجره گذرنـد، بـه چـه دردي مـي رويـم دوند و بدون اخطاري از مي جهت مخالف

كلماتم را بايد به كدام سو بدمم وقتي ديگراني هستند كه تنها مرگ خورند؟ ميغريزه حقيقت است و نه خالي درونشان؛ ولـي طلبند و نيروي محركشان مي را

يا چيزي از اين دست درحفظ آبرودر حقيقت اين غيبت غريزه با نوعي افراط .است كه تنها هدفش خالصي از شر زندگي است

بـرايم پـيش آمـده كـه البته بگويم. به عنوان مثال، حتي هدفي ندارم ،منا بـراي ي اشتن تاثير خاصيگذ هنگام نوشتن به هدفي فكر كنم؛ آنهم نه براي

ام و اثرش بـه قـدري در زندگيم به اندازه كافي تربيت شده(تربيت نوع بشر اي ندارم تا با آن براي ديگران دردسر درسـت كـنم؛ منفي بوده كه هيچ عالقه

نشيند و نـه آدم را مي مثل لباسي كه از روي اندازه دوخته شده ولي نه به تنها غرق در چـه هسـتند و م نيست كه امروز آدمكند؛ مه مي هم چندان بزرگ

رسـيدگي توجـه و ،اند؛ نه شان فرو كرده در كله زوري چيزي به چه ضرب وكردم، امـا انسـان مي گيري بايستي از پيش اندازه مي نتيجه است؛ بي العاده فوق

. قواره است بي به طرز وحشتناكي معموال قـواره بي من كه چندان هم ندازهها براي ا اين حقيقت دارد كه، اغلب، آدم

ها آدم. گيرد مي من به خوبي در جلد كتابي جا اند؛ اندازه نيست، ساخته نشدهبـزرگ تطبيـق دهنـد؛ در هاي خواهند خود را با اندازه مي فزونيابه طرز روز

.نويسنده كتاب ناتان خردمند 1729-1781گولتولد افرايم لسينگ. 1

/ ي ذهن تماشاخانه

133

خود رابـه ايـن (خورند؛ مي از تنشان وول نتيجه با عصبيت در لباس گشادترآنكـه بتواننـد بـه حـد و حدودشـان بي )خورد؟ مي ردحد باد كردن به چه د

انـد؛ بـراي اينها همچنين فرامـوش كـرده .دست يابند، يا حتي پيدايشان كنندهـايي را بايست حد و انـدازه آدم مي حد آدم بد را نكشند، بي رويه و بي اينكه

كند؛ مهم نمي برايشان فرقي. خواهند بكشند درست بگيرند مي يا كشند مي كهن است كه هر چه بيشتر كشته شوند؛ براي هدفشـان گوشـت و اسـتخوان اي

كنند با اين باور كه كشتارشان افتخاري اسـت مي هاي ديگر را تكه و پاره آدم؛ تـن در برابـر تـن؛ جسم براي جسم. پردازند مي كه با حيات خود قيمتش را

كلمـات رسد كه اين آخرين مي كتاب است و به نظر ،عينك: عليه اين مسئله .باشد مي هاينر مولرحـاال ديگـر . نويسم مي ام اين بود كه چرا و براي چه كسي ها مسئله مدت

نتيجه بـود و تعهـد ادعـا شـده را هـم در بـر بي نوشتن. كند نمي برايم فرقي رغم آنچه چون علي حاال ديگر برايم اهميتي ندارد؛. نداشت، مگر براي خودم

زنـم، ولـي مـي هـايم را من حرف. خورد ينم گويند نوشتن به هيچ دردي ميو اين .دهند از سر اتفاق است مي به من گوش كساني ام كه اگر ديگر فهميده

ام اين نيست كه براي چـه كسـي و هم برايم اهميتي ندارد؛ چون ديگر مسئلهبايـد . نويسم، برعكس معتقدم كه حـرف نبايـد تـاثيري داشـته باشـد مي چرا

گذاري صرف نظر كـرد، بـه و از هرگونه قدرت تاثير يده بخشيآگاهانه از فاهيچ كس نبايد در برابر ديگري زانو بزنـد و بـه طريـق . كلي صرف نظر كرد

؛ در نهايـت، زنـم نمـي مقابل احدي زانو همينطور؛ من هم .اولي در برابر منكشم؛ و كنـارم شـاگردان كـم و بـيش مي روي تختم و در كمال آرامش دراز

؛ كننـد نمـي خوانند و كـار ديگـري مي كتاب كه آنها هم دحضور دارنزرنگي در هر صـورت، ايـن . شوند مي هاي ابتدايي بدين نحو، شاگردان ابدي كالس

.بايست پشت سر بگذارند مي موقعيتي است كهبريم و اين حضور در رختخواب كار مي نه، با اينكه در رختخواب به سر

ي ذهن تماشاخانه/ 134

اصـوال از تـن امتنـاع . نـداريم فعـال بـراي تـن فرصـت كند؛ اما مي را آساندر اينجا آدمي بـه دار . گير است ؛ هر چند كه براي نگاه كردن چشمورزيم مي

زنـيم كـه مي حدس هايم من و همكالس. آويخته شده و خونش جاري استولـي آيـا 1انگيزي از آن ساخته شده حتي اخيرا فيلم هيجان. بايد جالب باشد

رود، تنـي كـه در همـه مـي از كتـاب فراتـر ايم كه ديگر متوجه اين تني شده .تن شهيد مصلوب صورش برايمان جذاب است؛ تن خدا و

مهـم نيسـت كـدام ،كالم خـدا . زنيم نمي ما در مقابل هيچ مكتبي زانو. نهقدر آشناست كه باز فراموش شده است؛ چون زمان اين كالم به سـر خدا، آن

ايـن كـالم . ام شـده اسـت فرصت خود را داشته و حاال ديگر تم .آمده استاز آخرين بار كه آن را ديـديم يـا شـنيدم، ايـن . حتي كمترين اثري نگذاشت

.توانست پيروز شود نمي تصوير وتن بود كه برنده شد؛ كلمهقرآنـي كـه در ،كنـد مي اين امر براي كالم نوشته شده در قرآن نيز صدق

تخيـل را در كـوره . كنـد مي اش عقل سليم را متزلزل مجادله ولتر، هر صفحهتوان بـاور كـرد و مي آورد كه هر چيزي را ميدر سوزان جسم چنان به غليان

بعد از آنكه به ،لسينگ .تا حاال غيرممكن بوده، عملي ساختهر كاري را كه تـا ببينـد كـه كنـد مي وارونهكند، همه اين موارد را مي دقت قرآن را بررسي

تـرين مـذهب بـه اسـالم عاقـل مرت دهد؛ و يـك مي سوي ديگرش نيز جوابترين امـر را عقالنيخواهد غير مي مثابه مكتبي است كه هشود و مسيحيت ب مي

؛ مـن از روي به چه چيز باور داريم بباوراند؛ براي محق بودن مهم نيست كهيكي از اين .خورند نمي و به دردم ام نيست مسئله ،گذارم مي زير پاهمه اينها

رد تا بباوراند و ديگران هـم بـاورش كننـد، مـذهب مذاهب به معجزه نياز داي ندارد، بـراي باورانـدن امـري غيرعقالنـي نيـاز نـدارد بـه ديگر به آن نياز

دهد، مي عقالني متوسل شود، اين مذهب عقايد مندرج در كتابي را اشاعهغير

.كند اثر ميل گيبسون اشاره مي» مصايب مسيح«نويسنده در اينجا به فيلم . 1

/ ي ذهن تماشاخانه

135

ولي، متاسفانه، بعضي به عينك و كتاب و روشنايي .و اين برايش كافي است .دانند نمي كنند؛ چون آن را كافي نمي هبيشتر بسند

مقدار من كه بي و چند كتاب نه هيچ كتاب ديگري قران و ،تورات، انجيلكننـد؛ نمـي موج بركه باغ من را هـم عرضـه خوشبختانه حتي رسوبات روي

و كـاري شود مي عارض صرفادهد، نمي شود هشدار مي وقتي طوفان نزديكهـاي مقـدماتي را بخواننـد؛ اني كـه كتـاب كودكـ هسـتند كجا .توان كرد نمي

خوشـبختانه (هـاي بشـري را بخواننـد، كجايند فرزنـدان بشـريت تـا كتـاب آنهـا فهمنـد و بـه مـي كنند آنها را مي فكر كه )هاي من جز آنها نيستند كتاب

هـاي ابتـدايي اسـت؛ كتاب كالس ،كتاب طوليت است تورات .احتياح دارندبا بچه بايد فاصله نگه داشت چنانكه ال؛ وليمفيدي است براي اطفي وسيله

متحـول بيني كند كه چگونه بايد تواند پيش مي اما چه كسي .دگوي مي لسينگكـه حـالي شود براي رسيدن به خانه اسـت؛ در مي اگر بزرگ؟ شودو بزرگ

كند همچنان خود اوست و جز ابديت چيزي براي از مي تنها چيزي را كه گمدورتر از جاييكه سنگ بـه آنجـا تواند نمي هيچكس قريبات. دست دادن ندارد

بـزرگ اي از جهـان اي كـه امـروز در گوشـه را ببينـد و از بچـه پرتاب شدهكند، ديگراني كـه مي فهمد؛ هنوز بزرگ نشده سنگ پرتاب نمي شود بيشتر مي

انديشند؛ به فراتر مي پوشانند؛ همانقدر به دورتر مي بدنشان را با مواد منفجرهتواند پرواز كند؛ به كل مي انديشند كه گوشت تن خود و ديگران مي از جاييانـد براي وصـل بـه ابـديت آمـاده اي در هر لحظه. كنند مي اش فكر در كليت

.درگير اين دنياي زميني شوندآيد؛ شما هم هـيچ مي خيلي خوشم) جناس(آوا من از بازي با كلمات هم

گويم كه با من راه ديگري نداريد؛ چـون ايـن توانيد بكنيد؛ سريع ب نمي كاريدر اصـل . شود كه به سرعت كارآمديتان را از دسـت بدهيـد مي بازي موجب

بـه هرحـال نوشـتن بهتـر از عمـل . خواهم مي اين همان چيزي است كه مناحمقانه و كلمـات عـاري از هاي گويي توانيد مرا از لطيفه نمي كردن است؛ و

ي ذهن تماشاخانه/ 136

وقتـي .شـايد بـا زور بتوانيـد چـرا، حتي به زور؛رويا منصرف كنيد؛ وهم وولو اينكه چيـزي بـه . زنم مي خواهد مي طور كه دلم خواهم حرفي بزنم آن مي

خواهد، مي دست نياورم و صدايم ديگر هيچ انعكاسي نداشته باشد؛ ولي دلم .دست كم اين امتياز را براي خودم نگه دارم

سن بخصوصي نوشته شده است؛ هر كتاب ابتدايي براي : گويد مي لسينگ توانـد دريافـت كنـد در كتـاب گنجانـده مـي حداكثر آنچه كـودك در نتيجه

در ضـمن، درگذشـته از چـاپ سـنگي كـه امـروز بـه ويـژه بـراي . شود مي براي نزديكـي بـه خـدا، بچـه . شد مي رود استفاده مي هاي نفيس به كار كتاب

ه هيچ كـس كليـدي بـرايش شد ك مي بايستي به طور فشرده پر از رازهايي ميبرد؟ محـدود، مي اي به كار براي هوش بچه لسينگ چه كلمه ،راستي .نداشت

ايـن تعليمـات بچـه را رازنـاك و . و خرده بين؛ چه خوب گفته است ،گنگشود تا او به هر چه كه سهل و قابل فهم اسـت مي كند و موجب مي خرافاتي

كنـد؛ مي ايش را با نوشته تربيته خاخام يهودي بچه .با ديده تحقير نگاه كندمشخصـات كنـد، مي بشري را با هرچه كه بتوانند جذب كنند، پرهاي او بچه

شود كـه بـه نوشـته مي اند عين همان چيزي مردمي كه اين چنين تربيت يافتهآوري نوشـته شـگفت اين يك نوشته است؛ آيد؛ ولي مي آيد و از نوشته ميدر

دنبالش كرد يا نكرد، دنبال نوشته من نياييد، همـان توان مي ندارد؛ و كه دنباله .بايستيد و به من زياد نزديك نشويد عقب

چيزي را بشكند؛ امـا نـه ،آوردتواند مواخذه كند، به هيجان در مي نوشتنتواند معقول باشد؛ و با اين حال بيشترين مي .نه كشته شود تواند بكشد و مي

كـه بـيش از هميشـه منطقـي و حماقت را موجب شود، درست همان وقتـي توانـد كـودكي را مـي همه چيز ممكن است؛ يك مكتب نظري. معقول است

در حقيقـت اتفـاقي هوشمند كند؛ زيرا او به معجزه عقيده دارد و به اين نحوتواند كـودك ديگـري را مي ولي متاسفانه مكتب ديگري. دهد نمي برايش رخ

توانـد مـي بـدين نحـو همـه چيـز احمق كند؛ چون به معجزه عقيده ندارد و

/ ي ذهن تماشاخانه

137

وطـن . تواند با بقيه انجام دهد مي برايش اتفاق بيفتد؛ هر كاري را كه بخواهد هـا پـيش تواند بكشـد و جنـگ نيـز مسـلما از سـال مي تواند بكشد؛ علم ميتوانسته بكشد؛ حتي حضرت مسيح كشته شده است تا ديگران بتوانند بـه مي

.نامش باز هم بكشندآگاهي و حقيقـت .كشد نمي بودن كسي را نوشته قط به صرفاما نوشته فضروري هستند؛ زيرا كسي كه ديگر كنم كه كلمات براي ما مي چرا، من فكر

بهتري الزم آموزگار تواند بالفاصله مرتكب قتل شود؛ پس مي زند، نمي حرفـ است تا بتوان سرانجام كتاب دردنخـور را از چنـگ بچـه همقدماتي كهنه و ب

زد، پرده معبد به پاره كردن او هم دست خود مسيح آمد و حتي. كشيد بيرون اي از دريده شد، مسيح نيز بـه معنـي واقعـي كلمـه پـاره كـرد، و دوره تـازه

يستي برايش كشـته شـد، با مي اخالقي كه مقدمتا بي اخالقي آغاز شد؛ ولي بيتكـه شود، تنها قطعـه پـاي نمي ممكن است، حتي كفشي عايدخالف آن غير

بنـابراين . بيرون زده، و روي زمين مثل مرده دراز كشـيده اي كه از كفش شدههزار .خواهد كه جاي او بودم نمي خواهيد بدانيد من دلم مي مسيح آمد و اگر

كه نه انعكاسي داشته باشد و نه شنيده شود بار ترجيح دارد كه صدائي باشيمدوران كـودكي ر كـرد امـا كودك، حقايقي را آشكا. شويم يك مسيح تا اينكه

اي از او سـويه دهد، مي نشان )در مسيح( سپري شده است حاال خدا خود را وقتـي كـه ؛ و از خون اسـت : ببينند كه تن انسان از چيست كنند تا مي را پاره

.خون است و آب ،ميرد ميهايش را آنقدر حرف زد و مي كه بچه بودم، خدا اغلب با من حرف وقتي

نيچـه . ام ترسـيدم نكنـد نشـان شـده مـي كه تا مـدت مديـدي كردم مي باورشود كه فالسفه اعتقـادات خـود رابـه جـاي مي چه چيزي سبب« :پرسيد مي

،»گيرند؟ آيا هوش عملي و برتري آنهاست؟ مي حقيقتام، با اينكه اما درباره اين وقاحتي كه خود من هم در گذشته داشته .دانم نمي

بـا زن جـور در در هـر صـورت، فلسـفه .ارمنظركـوچكي د ،فيلسوف نبـودم

ي ذهن تماشاخانه/ 138

،ها هـر چـه بيشـتر فكـر كنـيم وجود دارند، ما زن هاي فكري جريان آيد، نميو چون زن، كه جز تنش چيزي ديگري . دهيم مي مان را از دست بيشتر جذابيت

پذير است، در نتيجه از همان ابتدا، در آلبـوم شـعرش ويژه زوال تن به نيست ويـك هـا زيـرا زن .فكري كمتر شـود هاي چسباند تا جريان مي قطعه شعري را

ها از هرنوع قدرتي، به عمد چشـم پوشـيدند در گذشته، زن. جنبه عملي دارند اما امروز، آنها هم براي هدفشان، و براي اينكـه هرچـه بيشـتر ديگـران كشـته

طـور كـه حـس من همـان ،چه وحشتناك است. كنند مي خود را منفجر شوند،آيـد؛ بـا ايـن مـي خيلـي خوشـم »وحشتناك« و از كلمه زنم مي حرف ،كنم مي

.و نـه در واقعيـت ترسناك ببيـنم هاي در قصه كه آن را دهم مي وجود، ترجيح .شود مي بلكه به تاريخ تبديل ،قصه ترسناك نيست ،واقعيت ،بدبختانه

ديگـران هسـتند كـه آن را بـه وجـود بگويم كه اين لرز درمورد ترس وتوانسـتند، سـرودند؛ هرچنـد كـه مي كه و نه شاعران؛ آنها تا جايي آورند، مي

خواسـتم چيـزي مي من .كافي است ولي براي من، همين .برايشان كافي نبودكـنم مـي فكر .براي تعداد بيشتري بازگو كنم ،بينم مي را كه به عنوان حقيقت

؛ اما در من وجود داشتههاي كه تمايل به عدالت بيشتر، در همان نخستين گام ييآيد رد پا مي كنم، يعني اتريش، چيزي كه به حساب مي كشوري كه زندگي

پوشـاند و بـدين نحـو مـي كه برف دوبـاره آن را ( ماند مي است كه در برف ايـن نـوع ). كنـد مـي جلب اسكي بازان را تسهيل كرده و همه چيـز را پـاك

ت؛ مضـحك كردني بر كاغـذ بـوده اسـ »ثبت« هميشه، مهمتر از هر »نوشتن«زيـرا چيـزي كـه بـه »بيـرون دادن « گـوييم مي در زبان آلماني به ثبت .است

بيـرون بـه طـرد و آيد، اغلب، مي »بيرون« اصطالح از نويسنده به روي كاغذ . در نتيجه بهتر است سكوت كنيم شود، مي اش منجر نويسنده راندن

اال ديگـر حـ .انـد اين را بـه مـن توصـيه كـرده ،كه بارها، البته با مهربانيبـافم و مـي نه، حاال، حـرف سـرهم .خواهم تالش كنم تا تاثيري بگذارم نمي

اگر اين شهيد مصلوب با .توانم معجزه كنم نمي گذارم، من نمي هيچ اثري هم

/ ي ذهن تماشاخانه

139

»بيـرون دادن روي كاغـذ « چگونـه مـن بـا ايـن ،همه جسمش موفـق نشـد بيـرون « به عنواناين چيزي را كه من آيا ،توانم به آن دست يابم مي مضحكم

بـراي آيـا صـرفا ؟ در واقع عشق به كاغذ نيست ،كنم مي عرضه» دادن ناگزيرو اينكـه كـار ديگـري هـم بلـد اين نبوده كه دوست داشتم كاري انجام دهم

آيا كارم را زيادي بزرگ جلوه نداده ام تا بتـوانم آن را بـا خودسـتايي نبودم؟حـدي بـاال بـه آيا كارم را؟ بقبوالنمبه عنوان وظيفه تعليم و تربيت نوع بشر

بايستد، چون جاذبه زمين آن را دوباره ام كه ديگر نتواند به تنهايي سر پا نبردهكند، ولو اينكـه از زمينـه واقعيـت برنخاسـته باشـد؛ مي پرتاب به سر جايش

زيـادي چيـز شناسم، چون مـن اصـال نمي واقعيتي كه، بدبختانه، من شخصاآيـا نيچـه . تا با كسي آشـنا شـوم روم مي رت از خانه بيرونو به ند دانم نمي

با كـار نخواهد پرسيد كه مگر به خود دروغ گفتن و خود را متقاعد كردن كهتوان روضه دروغ گفتن مي كنيم امتيازي است؟ مگر مي هدف بزرگي را دنبال

خواني اعتقادات ديگر متمايز كرد؟ از روضه به خود را هـيچ كـس ديگـري را؛ كنم و نه مي خودم را توليد تصورش را بكنيد؛ من

خواهم چيزي توليد كنم كه بتواند فراتـر نمي .ام حتي خودم را هم توليد نكردهتوانيد تصور نمي كنم كه مي با اين حال، كارگاه كوچكي را اداره. برود از خودم

نه چيزي به دست دهد و مي نه چيزي ارائه كارگاهم. كنيد چقدر كوچك است كنـد؛ ولـي كـار مـي حرمتـي بي كند؛ شايد، فقط نمي آورد؟ چيزي را منفجر مي خـداي خـودم و يـا هرچيـز ديگـري را با فكرهـايي . است خطر بي كند و ميمهم نيست چه فكري؛ چون در هر صورت اين منم كـه .مثال طبيعت سازم، مي

سـازم مـي براي خودم فكر خواهيد بدانيد با چه چيزي مي واگر .سازم مي آن را .هايم را بخوانيد، همين چاره ديگري نداريد مگر اينكه كتاب

.اي از سخنراني الفريد ژلينك در آكادمي لسينك است اين متن فشرده 2004مه 3

جهاني ماليي سرمايه انتقام ،»3 ستارگان جنگ«

ژيژك اسالووي نوشته

ترجمه لقمان تدين نژاد

همچون تالشي ،)geA New(» نيوايج« مد ،دائيسمدر رقابت با مسيحيت و بوهـاي داري مالي و اضطراب ناشـي از پيشـرفت براي پذيرفتن پيروزي سرمايه

،كارگردان سـينما ،حتي جورج لوكاس. رونقي نسبي يافته است ،تكنولوژيك »هـا انتقـام سـيت « ،گواه اين امر آخرين فيلم او .ماند نمي تاثير بي از اين موج

در فرانسه در و باشد مي »جنگ ستارگان« ومين بخش از مجموعهكه س ،است .رود مي مه بر روي پرده سينما 18روز نقطـه بـه داسـتان آن در كـه ،1»سـتارگان جنگ« سري از فيلم سومين در »بـد « »وادر كدار« بـه »خـوب « »آناكين كن« ي استحاله و رسيده خود عطف خـارجي سياسـي و فـردي هاي نهقري و تشابهات از واقع در ،شود مي تصوير

بوديسم به آن فردي وجه »توضيح« در لوكاس جورج .است شده گرفته الهام خـود تعلقـات از تواند نمي كه دليل اين به او« :گويد مي و كند مي رجوع عام

شـود، جدا خود مادر از تواند مي نه او. شود مي مبدل “وادر كدار” به بگذرد

.تائي است فيلم در دو مجموعه سه 6اين اسطوره سينمائي شامل . 1

ي ذهن تماشاخانه/ 142

را انسـان نيـز مسئله همين و. ديگر چيز هيچ از نه و خود دختر دوست از نه چـرا . نمايـد مي هدايتها و اين حرص او را به راه تاريكي سازد مي حريص

دليـل همـين بـه . 1»هايش را از دست بدهـد دارائي كه ددار واهمه هميشه كه آن اعضاي كه مردانه، تماماي جامعه يك هيئت در 2»جدايي فرقه« كه است

اپـراي »جـام انجمن« مدرن نوع( شوند مي قدغن عاطفيهاي دپيونداشتن از .گردد مي تصوير ،)واگنر پارسيفال

تبـديل ي پروسـه «: اسـت فـيلم سياسـي ي قرينـه تـر صـريح نيـز اين ازدر توازي با چگونگي كه سوالي ؟ه استبود چگونه امپراطوري به جمهوري

گرايـد مي بدي به خوب انسان يك چگونه .است وادر كدار به آناكينتبديل نيست چنين اين ؟شود تبديل مي ديكتاتوري يك به دموكراسي يك چگونه و

امپراطـوري خود اين برعكس است، كرده تسخير را جمهوري امپراطوري كه كـه اسـت ترتيـب بـدين و 3».شـود مـي محسـوب نيـز جمهـوري كه است

پرنسـس روز يك« :شود مي زاده جمهوري ذاتيهاي فساد بطن از امپراطوري تـوان نمـي ديگـر را ايـن : گوينـد مي و شوند مي بلند خواب از او ياران و ليا

.»هستيم آن بدهاي آدم هم ما و است امپراطوري يك اين. خواند جمهوري باستان رم درباره معروف عبارت اين نهفته معناي منكر توان مي سختي به

يـك هـب كشوري ـ لتم يك از گذار: شد معاصر دوران با آن ناگزير تشابه وميكائيـل و گريآنتونيو ن كتابي زمينه پيش در دقيقا و. گير عالم امپراطوري

از گـذار و »سـتارگان جنـگ « مسـائل بايـد كـه اسـت 4»امپراطوري« هارت،

.٢٠٠٢ avril ٢٢ ,Dark Victory ”, Time Magazine “ك . ر. 1است » قدرت«طه مشركشان اعتقاد و احترام به فرقه جداي در جنگ ستارگان كساني هستند كه نق. 2

هـا ، سـيت دشـمنان جـداي . دادن محط خـويش اسـت كه نماينده نوعي توانائي در فهميدن و تغيير .باشند مي .٢٠٠٢ avril ٢٢ ,Dark Victory ”, Time Magazine “ك . ر. 3 .٢٠٠٠ ,Exil éditeur, Paris ك . ر. 4

/ ي ذهن تماشاخانه

143

. داد قرار بررسي مورد رادر آن امپراطوري به جمهوري متنـاقض هم و است متعدد هم »ستارگان جنگ« ي نهفته سياسي مضامين

در آزاد جهـان : شـود مـي احساس معاصر دوران »يي افسانه« قدرت آن در و تعـابير از رنگـي بـا هـا ملـت ـ كشـور روي پـس شيطاني؛ امپراطوري مقابل

نظيـر ( زادگـان نجيـب يي عارضه تناقضات ؛1لوپني ـ بوكانانيي گرايانه راست مهـوري ج از دفـاع جريـان در) جـداي خـواص ي فرقـه اعضاي و شاهزاده

بـه كليـدي يـي اشـاره نهايت در و شيطاني؛ امپراطوري مقابل در دموكراتيك .»هستيم بديهاي آدم ما« مكانيسمي زاييده واقع در و ندارد خارجي وجود ساكن به ابتدا بد امپراطوري يك خـارجي زشـت امپراطـوري يك و دشمن عليه» خوبهاي آدم« ما ي مبارزه عليـه جنـگ « جريان در خود متحده اياالت كه اينست سئوال اينجا در. است . يافت خواهد استحاله صورت چه به» ترور

مفـاهيم بـا داسـتاني تدوين خصوص، هب سياسيي قصه اين ديگر زبان به و متنـاقض مفـاهيم كـه خـالي ظرفـي بـه بيشـتر و نبـوده سياسـي مشخص

كـه تنيسـ صـحيح بنـابراين . مانـد مـي ،دهـد مي جا خود در را ناپذير تجمع چرا» چيست؟ سياسيي افسانه اين واقعي مفهوم ترتيب اين به پس«: بپرسيم

در را مفـاهيم مجموعـه يك باشد كه مي ظرفي دقيقا آن» وجودي معناي« كه . است داده جا خود

بـه مشخصـي ي اشـاره پيشـتر اين از پنهان، خطر: 1 ستارگان جنگ فيلمــافتن چگــونگي همــه از اول: اســت كــرده وانفســا ايــن در خــود جهــت ي او جنـين كـه كند مي ادعا او مادر .است جوان آناكين» مسيحايي« خصوصيت

و اســت بــوده القــدس روحي واســطه بــا و ملكــوتي بــارداري يــك حاصــل بـن فـيلم راني ارابهي صحنه ،آيد مي بيرون آن از سرفراز آناكين كه يي مسابقه

كانديـد رياسـت 2000او در سـال . اسـت مبلغ كاتوليك محافظـه كـار افراطـي پتريك بوشمن،. 1

.جمهوري در امريكا بود

ي ذهن تماشاخانه/ 144

.ردآو مي به خاطر »مسيح داستان« اصطالح هب در هور بنـا 1»نيوايج« كفر فضاي در ستارگان جنگ ايدئولوژيك جهان كه آنجا از

از انعكاسـي نيـز آن اصليشخصيت منفي اگر است طبيعي ينابنابر شود، مي افتضـاح يـك منتهـاي ،كافرانـه نظر نقطه از مسيح، داستان. باشد بوده مسيح ـ ييهـود سـنت خـاص ،شـده تصـوير فـيلم در كه شيطانيدر اينجا . است

مقابـل ي نقطـه ) سـاز دوپـاره ـ انـداز فاصـله ( ديـابولوس باشـد؛ مـي مسيحي اوج خـود نيـز مسـيح و شـود مـي تصوير) ساز تك ـ متحدساز( سيمبولوس

بلكـه صـلح، نه« خود با كه جايي تا شود مي محسوب ساز دوپاره يك اعالي آنكـه «: زنـد مي برهم را حاضر موزون يگانگي و آورده ارمغان به را »شمشير

و زن را، خويش مادر و را، خويش پدر دارد نمي دشمن و آيد مي من سوي هب ـ را خـود جان حتي بلي ـ را خويش خواهران و برادران را، خويش فرزندان

»افكنـي تفرقـه « همـان خـود ترتيـب بدين مسيحو 2».نيست من حواريون از . گردد مي تلقي القدس روح مظهر مومنان سمبوليكي جامعه براي كه است

������ �2&� � �A�/� )�=

نظـر مد را كافرانه تعقل مقابل در مسيحيت ناهمگون وسيعا مواضع بايد فرد در كـه آنچـه بـر كافرانه، منطق با آشكار كنتراست در مسيحيت: باشد داشته

و خـط و انفصال اصل يعني( شود مي محسوبها زشتي سرچشمه اعتقاد اين ،)زند مي برهم را كلي تعادل كه واحدي عنصر بر ورزيدن اصرار و كشي خط

.ورزد مي تاكيد متضـاد وجـوه انطبـاق و وحـدت غيرالهـي، بينش در نظري بنيادي اصل

و بدنبال پاسخگوئي بـه سـواالتي در كاليفرنيا بوجود آمد 1980هاي نوعي شبه فلسفه كه در سال. 1

، انـد، نمـادگرائي ، كساني كه از كرات ديگـر آمـده ان بود بواسطه نقش فرشتگاني و جهباره زندگدر عرفان شرقي

26 آيه ،14 ي سوره لوقا، انجيل. 2

/ ي ذهن تماشاخانه

145

ي كليـه آن در كـه گـردد مـي تلقـي ازلـي يـي پهنـه ،هسـتي و استها پديده ميـان تضـاد تـا و باطن و ظاهر تا گرفته بدي و خوبي از» صوري«هاي تضاد انطبـاق و همزمـاني هـم بـا همـه و همه، »مايا« توهم به آمدن ارگرفت و عقل . يابند مي

و ـ وداييــب ولـشم جهان لـاص يعني تـشفق كه است معني بدين اين خشـونت بـا آميختـه مهـر و تعصـب با تقابل در ـ اعتبار همين به 1تائوئيسم و تفـاوتي بـي موضـع نهايـت در بـودايي يـك موضع. گيرد مي قرار مسيحي ،جويـد مـي را طلبـي تفـاوت كـه يـي درونـي اشتياقات فرونشاندن و القيدي

ها تفاوت كه است خشني ميل مسيحي، موضع از عشق كه حالي در. باشد مي پديـده يـك آن واسـطه به كند كه مي ايجاد شكافي و داده اشاعه جهان در را

اينجا در. يابد مي امتياز و ارتقا) ها پديده ساير شدن قرباني بهاي به( مشخص تمـدوسـ نزنـد مرا اگر« كه، بالكاني مثلـال ضرب آن داقـمص به تنها نه عشق كـه اسـت عشـقي عـالوه هب بلكه زننده، هم و است بار خشونت هم ،»ندارد

كرده خالي خود خارجي و پيراموني وجوه و مفاد از را خود هدف و مقصود در زشتي نگرو مونته مردمي عامه فرهنگ در. نشاند مي اشياء تراز درآن را و

اوسـت هم و لرزند مي او حضور در مردان: شود مي ظاهر زيبا زن يك هيئت و جانبـداري از رنگـي چيـزي بر هر و زند مي برهم مجازا را جهان تعادل كه

.زند مي گيري موضع كتـاب عليـه بر جنجاليي اعالميه يك واتيكان خود 2005 مارس ماه در

هـاي انتقـاد ضـمن آن در و كـرد صـادر بـراون داني نوشته» داوينچي رمز« نظيـر ( خوانـد غلـط هـاي آمـوزش وها دروغ از يي مجموعه را كتاب شديد، ايـن ازدواج حاصـل است و بوده مزودج مجدليه مريم با مسيح عيسي اينكه

. در چين ظـاهر شـد قبل از ميالد مسيح 6، تائوئيسم در قرن مذهبياي فلسفي و مجموعه انديشه. 1

اش بيشتر به فرد و مسـائل معنـوي تائوئيسم .، يكي ار دو مذهب بزرگ جهان استهمراه با بوديسم .پردازد مي

ي ذهن تماشاخانه/ 146

آنـاتومي همـان »آخر شامي گمشده جام« از اصلي منظور و بوده فرزند چند ميـان در كتـاب ايـن شـديد اقبـال از حـال عـين در و !)اسـت مريمي زنانه

آشـكار بالهـت . كـرد تاسـف اظهـار ،گردنـد مي معنويت بدنبال كه جواناني ظنـين آدم كـه جـايي تـا ( امـر ايـن در دخالـت و موضع گرفتن در واتيكان

تيراژ بردن باال براي ـ پنهانيهاي تباني ناشر و واتيكان ميان نكند كه شود مي ميـل يـك آشـكار نيمـه عالئـم و) باشـد بوده گرفته صورت ـ كتاب فروش

ــ هـالـضهاي ابـكت از تيسفهر داشتن وها تهـگذش به تـبازگش به انيـپنه: كنـيم انكـار را اعالميـه آن كلـي محتـواي درستي كه شود نمي مانع ممنوعه،

موازنـه موضـوع و كنـد مـي بازنويسي عمال را مسيحيت داوينچي رمز كتاب .نمايد مي وارد آن در را نوين عصر در مرد و زن ميان

)هـا سيت انتقام به برگرديم باز( »نيوايج«نمادهاي همين روي پافشاري و نـازل كيفيـت بـه حـال همان در بلكه فيلم ايدئولوژيك سردرگمي به تنها نه

ايــن روي اصــرار: اســت گشــته منجــر آن بيــاني نحــوه و ســرايي داســتان يعني ـ وادر كدار به آناكين استحاله اصلي دليل كه شود مي سبب موضوعات

فـيلم . نشود مشاهده تراژدي اين عظيم ابعاد و شده گم ـ داستان عطف نقطه بـه او مهارناشدني ميل و آناكين بيني خودبزرگ و تكبر به پرداختن عوضه ب

عشـق آنان به كه كساني خاطر هب رفتن آخر به تا و نيكوكاري و طلبي مداخله صورت هب را او سياهي،ي ورطه به غلطيدن در نتيجه در و، )آميداال( ورزد مي

قـدرت ي وسوسه به شدن تسليمي واسطه هبـ تدريجا كه مذبذبي جنگجوي زبـان به. كند مي تصوير ،گرايد مي زشتي به ـ افتادن تبهكار امپراطور دام هب و

و جمهـوري بـين هـاي قرينـه كه است نداشتهآن را توان واقعا لوكاس ديگر تــز همــان يعنــي( ديگــر ســوي ازك دار و آنــاكين و ســويي از امپراطــوري

نظـري تعلقـات زنـداني ،آنـاكين : درآورد تصـوير بـه را) خودش پيشنهادي . شود تبديل به هيوال مي ،براي بدي خود افراطي آسـيا و اروپـا بينـابين غريـب تبادالت امروز رساند؟ مي كجا به را ما اين

/ ي ذهن تماشاخانه

147

تكنولـوژي كههرچند : آيد مي شمار هب ما مدرن پست جهان تناقض بزرگترين اولي برنـده جهـان در» اقتصـادي زيربنـاي « نظـر از كاپيتاليسـم، و اروپايي

ـ يهـودي هاي ميراث» ايدئولوژيك روبناي«ي زمينه در اما ،شود مي محسوب افكـار ي حملـه و تهديـد مـورد نيـز اروپـا ي حيطـه همان در حتي مسيحي

. است گشته واقع آسيايي »ايجنيو« تا گرفته »غربي بودائيسم« از خود متنوع اشكال در آسيايي فكري مكاتب

مسـلط ايـدئولوژي مقـام در را خـود تائوئيسـتي، مختلـف فكريهاي شيوه طـرفين فكري هويت كه جاست همين در و. اند كرده تثبيت جهاني كاپيتاليسم

هرچنـد : گـردد مـي مشـخص جهـان امـروز تمدن در آنان موقعيت و متقابل از حاصـله هـاي فشـار عليـه مسكني بعنوان را خود مقام» اروپايي بودائيسم«

حفـظ و فشـارها آن بـا فاصـله ايجادي وسيله و داده نشان سرمايه ديناميسم واقـع در ديگـر سـوي از امـا ،اسـت گشته 1»هايت گالسن« و دروني آرامش

.كند مي عمل آن ژيكايدئولو متمم و مكمل بهترين عنوان هب نـاتواني بـه كـه » آينـده ي ضـربه « معروف موضوع به است الزم اينجا در تكنولوژيكهاي پيشرفت كننده خيره سرعت پذيرش و هضم در انسان رواني

سـرعت سـاده زبـان ه ب .شود اشاره ،پردازد مي آن همراه اجتماعي تغييرات و تراعـات خا بـه گـرفتن خـو بـه قادر فرد كه است آن از بيشتر جهان حركت

معضـل همـين و باشـد بوده ،گردند مي قديمي ،جديدي كه هنوز ثبت نشده را او» شـعوري جغرافيـاي « يعني انسان خصوصيت ترين اصلي ،بيشترهرچه است خروجي راه واقع در بودائيسم و تائوئيسم به بازگشت. كند مي تضعيف

ـ كه معضل اين در مقابل در جسـتن پنـاه انـه نوميد از تـر مناسـب مراتـب ه ب ريـتم بـا رودررويي و نزاع به جاي فرد بدين ترتيب: است قديميهاي سنت هـر ،بـرعكس اجتماعي، تحوالت و تكنولوژيكهاي پيشرفتي يابنده شتاب

1. Gelassenheit

ي ذهن تماشاخانه/ 148

و مـدرن هاي نمود اين كه عنوان تحت را حاضر اوضاع كنترل راه در تالشي رهـا را خـود « بايد فرد. دكن نفي مي ،برد را زير عالمت سوال مي منطق سلطه

خـود تفاوتي بي و درونيي فاصله حال همان در و رفته جريان همراه ،»كرده اجتمـاعي تـر يابنـده شـتاب هرچههاي پروسه وار ديوانه تحركات به نسبت را

كـه اسـت استوار ذهنيت اين بر گيري فاصله و دوري اين مبناي. نمايد حفظ و ذهنـي گيـري اوج نهايتـا چنيني اين يكتكنولوژ و اجتماعي انقالبات گويا

مـا هسـتي اصليي جوهره با ارتباطي واقع در كه اوهامي و ظواهر غيرواقعي ديگـر بـار كـه افتـد مـي صرافت به اينجا در فرد. شوند مي محسوب ،ندارند در را عقايـد مكمل نقش و »ها توده افيون دين« ماركسيستي معروفي كليشه

ترديـد بـي »غربـي بودائيسـم « عبـادات : كنـد احيا انسان زمينيهاي بختي تيره و يكسـو از داري سـرمايه ديناميسـم در فعـال شركت تضاد حل راه موثرترين ماكس اگرترديد بي .است ديگر سوي از روح ظاهري سالمت حفظ همزمان

نـام بـا را خود» پروتستاني اخالق« اثر مكمل و دوم جلد بود زنده امروز وبر . كرد مي تاليف» جهاني داري سرمايه روح و ئيستيتائو اخالق«

جنـگ همـراه اثـر تـرين مناسـب » شنيهاي قصر« كه است دليل همين هب اثـر »جهـاني ي سـرمايه و بودائيسـم « فـيلم . شـود مـي محسـوب 3 ستارگان آرنـو هـاي تفسـير آن در كـه ) 2005( اوي الكساندري ساخته است مستندي

دزونگـزار هـاي گفتـه بـا شـناس جامعـه 2نساس ساسكيا و اقتصاددان 1بوتــه خينتســه ــتاد 3رينپوش ــودايي اس ــي ب ــق تبت ــده تلفي ــرين از يكــي و ش بهت فيلم اين در. شود مي محسوب حاضر عصر ايدئولوژيك معضلهاي شاخص اجتمــاعي و اقتصـادي تـاثيرات نيـز و قـدرت عظـيم ابعـاد بـوت و ساسـن 83 حـدود بـه كـه سرمايههاي بازار: گذارند مي بحث به را جهانيي سرمايه

1. Arnoud Boot

2. Saskia Sassen

3. Dzongzar Khyentse Rinpoche

/ ي ذهن تماشاخانه

149

طلبانـه منفعـت كامال سيستم يك اساس بر شوند مي زده تخمين دالر تريليون اسـتوار شايعات بر اكثرا كه( آن در كنندگان شركت وار گله رفتار كه استوارند

بـه يا كرده نابود يا را كمپاني يك ساعت چند فقط عرض در تواند مي )است مـورد در و كنـد مي برخورد آنان با رينپوشه سهخينت. ببخشد كاذب ارزش آن

آن بـر و كند مي ادا را هايي گفته ،روشنگري و اوهام و بشري ذهنيات طبيعت چـه آن بـه تعلق از را خود« اخالقيـ فلسفي عبارت كه شود مي قرار اساس آميــز جنــون رقــص بــر ،»كــن رهــا نــدارد خــارجي وجــود و اســت ذهنــي اقتباس با ساسن. بيافكند يي تازه پرتو دالري ياردميل چندينهاي طلبي منفعت

جريـاني هسـت هرچـه و نيست ميان در خويشتني كه، بوديستي اصل آن از اين« دهد، مي نظر صورت اين به جهانيي سرمايه مورد در ذهنيات، از است

چيـزي اساسـا ايـن . اسـت موجود دالر تريليون 83 جايي يك در كه نيست و شـود مـي ظاهر لحظه يك. دائميهاي جابجايي از مجموعه يك جز نيست

.»شود مي محو ديگري لحظه يك فلسـفه هاي قرينه و تشابهات از ما برداشت چگونگي مسئله البته اينجا درهـاي برداشـت بـه فـيلم .بود خواهد سرمايه مجازي جهان ساختار و بودايي

حـرارت و شـور ساسـا آن بـر و دارد تمايل بودايي ديد زاويه از اومانيستي در و بـورس هاي بازار در كه را بشر عينيهاي رنج و جهانيي سرمايه ثروت

ـ و خيالي را شود مي زده رقم دربستههاي اتاق غيرقابـل و واقعيـت از دوره بي تجربـه و مال ارزش كه را فرضيه اين فرد اگر ديگر سوي از. داند مي لمس

هـم يي كننده تعيين نقش اميال كه اين و است، ذهني پديده يك واقعيت از او ممكـن آيا ،بپذيرد را كنند مي بازي ليبرال ـنئو اقتصاد هم و روزانه زندگي در

كـه نيست اين آيا كند؟ استخراج را آن عكسي نتيجه درست فرد كه نيست خـارج جهان كه گرا، ملموس ـ رئاليست خام ذهنيت اين بر عموما ما زندگيي نـامنتظره ديناميسم و باشد مي استوار نامتغير، ياجزا از است تركيبي در آن

ساخته رو هروب واقعيت دروغين طبيعت با را ما ناگهان» مجازي داري سرمايه«

ي ذهن تماشاخانه/ 150

ثـروت يـك كـه بهتـر ايـن از واقعيت غيرمادي خصلت بر دليلي چه است؟ و ذوب شـايعه يك اثر در و دوساعت يكي تنها عرض در تواند مي يي افسانه عـدم همان بودايي بينش اصل نخستين كه زماني در و نتيجه در دد؟گر نابود

وجـود از اين امـر گله به ضرورتي چه ديگر است،» ملموس واقعيت« وجودـ واقعيـت از« سـرمايه آتـي هاي ريزي برنامه وها طلبي منفعت كه ،دارد دور هب

مجـازي كاپيتاليسم خصوص در بودايي بينش از كه مهمي درس تنها ؟»استها سايه با تنها ماجرا اين در ما كه بفهمد بايد فرد كه است اين شود مي گرفته

را خـود نبايـد نتيجه در و مجازي؛ و غيرماديهاي پديده با داريم، كار و سر بـا بايـد بـرعكس و نمـاييم داري سـرمايه هـاي بازي درگير عيار تمام طور هب

در مجـازي داري رمايهسـ . كنـيم شـركت بازي اين در دروني افتراق يي گونهـ تواند مي نتيجه ـ صـعود ي پلـه اولـين مثابـه هب : گـردد تلقـي آزادي سـوي ه ب

وهـا رنـج اصـلي دليـل كه سازد مي رو هروب حقيقت اين با را ماداري سرمايه و مـا اميـال بلكـه ) نـدارد خـارجي وجود كه( لمس قابل واقعيت نه ما قيود

فـرد كـه كاري تنها. است آن به ما افراطي تعلق و اموال آوردن بدست هوس را خود اميال كه است اين بكند بايد) مادي واقعيت غلطي نظريه رد از پس(

. گيرد پيشه را دروني آرامش و انزوا برخورد و كرده سركوبـ است قادر امروز بودائيسمي چنين كه نيست تعجبيجاي هيچ عنـوان هب

قـادر را مـا ايـن : كنـد ملع مجازي داري سرمايه ايدئولوژيك مكمل بهترين در ايم كرده حفظ را خود اميد و درونيي فاصله حاليكه همان در كه سازد مي اسـت يـي وسوسه چنين با مقابلهي از زاويه. باشيم داشته نيز فعال شركت آن .بماند باقي وفادار خود مسيحي ميراث به همچنان بايد فرد كه

هاي شيطان شيطانك

*دو گالئانوبه قلم ادوار1

ترجمه سعيد سامان

نويسـنده چنـد .است در جنگ خيـر عليـه شـر اين تشريك مساعي ناچيزي

هـاي گونـاگون دهد تـا مـا را در شناسـائي چهـره ارائه مي» 2شمه تصويري«هاي ديرپـاي، كـه در اينجا، تنها به شيطانك .، ياري رساند»3شهريار ظلمات«

.اشاره خواهد شد الند،هاست در جهان فع ها شايد هزاره سده

����� ���� ��

مگر هم او نبود، .دانسته كه محمد يك تروريست بوده دانته در زمان خود ميهاي جهنم جاي داد، محكوم به آنكه تا ابد از سر تـا پـاي كه وي را در دايره

او را ديدم كـه از ميـان بـه دو «: گويد شاعر مي » الهي كمدي«در ذوب شود؟زمان كه قبايل مسلمانان وحشـي آن. »...ده بود، از ريش تا انتهاي شكمنيم ش

هاي متعـددي دريافتنـد كـه اينـان از مسيحيت را به عذاب آورده بودند، پاپانـد كـه هـر چـه بـر آنـان هائي از شياطين گوشت و استخوان نيستند، ارتش

* Eduardo Galeano

2. Identikits

3. Prince des Ténèbres

ي ذهن تماشاخانه/ 152

ه ببـارد، بـر شمارشـان افـزود 1ضربات شمشير و ژوبين، يـا گلولـه شـمخال ها بـه مراتـب بيشـتر از آنچـه شـكم دشـمنان را در عهد ما، موشك. شود مي

بـود، بـر نهايت امر، اگر هيچ دشمني نمـي ولي، .كنند بدرند، دشمن خلق مي .كننـد ها از ترس تغذيه مي دهد، و جنگ ترس فرمان مي آمد؟ سر خدا چه مي

.زتر اسـت از وعده الهي هنـوز كارسـا تجربه ثابت كرده كه هراس از دوزخ،بـه در قرون وسطي، هر آنگاه كـه تـاج و تخـت، !قدم دشمنان ما مبارك بادآمد، پادشـاهان مسـيحي خطـر توده، به لرزه درمي دليل ورشكستگي يا خشم

آفريدند، جنگ صـليبي نـويني بـه راه كردند، وحشت مي اسالم را گوشزد مير، به بركت حضور در همين اواخ .شد انداختند، و نتيجه دلخواه حاصل مي مي

لولوي بـزرگ جهـان، كـه قبـل از انتخابـات در الدن، به موقع آقاي اسامه بنهاي كوچك را خام خام خواهد بلعيد، آقاي تلويزيون اعالم كرد كه همه بچه

. جورج والكر بوش، بار ديگر به رياست جمهوري كره ارض برگزيده شـدند هائي را كه جهت شيطانك شناس معروف، شيطان 2يوهان وير ،1564در سال

شـمارش كـرده تباهي ارواح مسيحيان، شبانه روز بر روي زمين فعال بودند،هفت ميليون و چهارصد و نه هزار و يكصد و بيست و هفت سر از آنان . بود

از زمان اين سرشماري تـا . اندركار بودند در هفتاد منطقه پخش شده و دستامـروز، شـمار .هـاي جهـنم گذشـته هاي جوشان فراوان از زير پل حال، آب

كـاري شـود؟ هنـر پنهـان فرستادگان امپراتوري ظلمات به چند سر بـالغ مـي هايشان، خـود براي پنهان كردن شاخ اين دغلكاران،. شمارش را مشكل كرده

شـان هاي خفاشي و بمب زير بغل دم اژدهايي، بال اند؛ زينت داده را به عمامه .داشتهرا عباهائي بلند مخفي نگه

1. Arquebuse; . پر قديمي سر تفنگ )مترجم(

2. Johann Wier

/ ي ذهن تماشاخانه

153

���������� ��

اينك دو هزار سال است كه يهوديان قـاتالن .ربطي نزده هيتلر هيچ حرف بيگوئيـد؟ شـما چـه مـي چگونه؟. و مقصر تمامي دردهايند ، نابخشودني مسيح

طور دوازده حواريـون و چهـار گوئيد كه مسيح هم يهودي بوده؟ و همين مي حقــايق مســلم روا نيســت،بــر ترديــدي هــيچ .محــال اســت راوي انجيــل؟

مسائل چنـان اسـت كـه گفتـه . شان است شان همانا اثبات صحت موجوديتهـا، شـيطان فعـال در كنيسـا : ايـم گوئيم، چرا كه بر آن عالم و چنين مي شده،

داشتن آب فطير و پنهان نگاه حرمتي به نان است، و يهوديان از ديرباز، جز بيهاي ، بحران هاي اقتصادي ول ورشكستگيها مسئ آن . اي ندارند مشغله مقدس،

زرد، طـاعون سـياه و انـواع اند؛ آنان بودند كه تب هاي نظامي مالي و شكستانگلستان آنـان را تـا ،1290در سال . هاي مسري را به ارمغان آوردند بيماري

،1ولـي ايـن امـر چاوسـر، مـارالو و حتـي شكسـپير . آخرين نفر اخراج كرداي را به چشم نديده بودنـد، از تقـديس تصـوير ودينويسندگاني كه هيچ يه

مضحك رايج، و بازآفريني و تجسـم شخصـيت يهـودي بـر اسـاس الگـوي شـدگان، اين نفرين .باز نداشت خوار طماع، خونخوار و نزول شيطاني طفيلي

ها، از اخراجي به اخراج ديگر، و سرانجام از متهم به خادمي شيطان، طي قرنفرانسـه، اتـريش، اسـپانيا، پرتغـال، و بسـياري از .رسـيدند عام كشتار به قتل

با پيروي از نمونه انگليس، آنـان را اخـراج شهرهاي سوئيس، آلمان و ايتاليا،از اسـپانيا ايـن بهانـه پادشاهان كاتوليك، ايزابل و فرديناند، آنان را به .كردند

پيش در آن كشور قرن 13يهوديان، كه از . آاليند بيرون راندند كه خون را ميامـروز برخـي .هايشان را به همراه بردند كردند، با خود كليد خانه زندگي مي

حكايـات «ر معروف انگليسـي اسـت كـه مجموعـه اشـعارش بـه نـام ، شاع(Chaucer)چاوسر . 1

شكسـپير و مـارالو . رود هاي اساسي در ادبيات زبان انگليسـي بـه شـمار مـي يكي از پايه» كانتربري(Marlowe) مترجم. (عصر بودند نويس شهير انگلستانند كه از نظر تاريخي هم نيز دو نمايشنامه(

ي ذهن تماشاخانه/ 154

قصابي . آنان هيچگاه بازنگشتند. اند نوادگانشان هنوز اين كليدها را نگاه داشتهايـن تاريخچـه ايـذاء و عظيمي كه به وسيله هيتلر سازماندهي شد نقطه اوج

و هـم . رفتـه از ورزشي اروپائي به شمار ميشكار يهودي از دير ب .تحقير بودتـاوانش را پـس اينك، فلسطينيان، كـه هيچگـاه بـه ايـن ورزش نپرداختنـد،

.دهند مي

�� �� �����

نيـز شـهرت دارد، » پتك جـادوگران «، كه به 1»ماله ئوس ماله فيكاروم«كتاب لنـد دار و گيسو ب رحمانه روح پليد از جسم هر شيطان پستان بيرون راندن بي

عقايد آلماني، دو مفتش 3و ژاكوب اسپرنگر 2هنريش كرامر .كرده را توصيه ميهاي براي باطل كردن توطئه اين كتاب را به درخواست پاپ اينوسانت هشتم،

اين كتاب نخستين . آورده بودندر عليه مسيحيت، به رشته تحرير درشيطاني ب، به عنوان ركن اساسي منتشر شد، و تا اواخر قرن هجدهم 1486در سال بار،

هاي تفتيش عقايد در كشورهاي مختلف مورد قضاء و خداشناسي، در دادگاهكردند كه جـادوگران، نويسندگان در اين كتاب تأكيد مي .استفاده قرار گرفت

گونه جـادو برخاسـته از هر«: اند تجلي زن در حالت طبيعي زنان حرم ابليس،ـ لذت نفساني است، كه نزد زن سيري ايـن «افزاينـد آنـان مـي ».ذير اسـت ناپ

با آنان مخـرب اسـت، بـا آور و معاشرت موجودات كه تماس با آنان چندش كننـده مـار و دم براي نابود كردن مردان، آنان را با دم افسـون ،»ظاهر فريبنده

احتيـاط اين دو نويسنده بـه افـراد بـي . كنند عقربي خود جذب و مسحور ميقلـب . سراسر وجودش دام اسـت . تر از مرگ است لخزن ت«: دادند هشدار مي

شناسـي، كـه هـزاران اين رساله جرم ».اند او تله و بازوانش زنجيرهائي واقعي

1. Malleus Maleficarum

2. Heinrich Kramer

3. Jakob Sprenger

/ ي ذهن تماشاخانه

155

شـكنجه تمـامي زنـاني را كـه هاي آتش تفتيش عقايد سـپرد، زن را به شعلهكردنـد، اگـر ايـن زنـان اقـرار مـي . كرد مظنون به جادوگري بودند توصيه مي

چرا كه كردند هم به همچنين، اگر اقرار نمي. اي آتش بودنده مستوجب شعله توانـد اش، مـي 1»هـاي سابات«فقط يك جادوگر، با پشتيباني شيطان، معشوق

طبـق فرمـان پـاپ .چنين زجري را تـاب آورد آنكه زبان به اقرار بگشايد، بي. زنان حق بيـان ندارنـد «: هونوريوس سوم، مقام روحانيت مختص مردان بود

پس » .بانشان هنوز داغ حوا ـ كه مردان را به گمراهي كشاند ـ نقش بسته بر لاز گذشت هشت قرن، كليساي كاتوليك هنوز بر ممنوعيت دستيابي دختـران

مسـلمانان بنيـادگرا، كـه بـه همـين .فشـارد حوا به مقام روحانيت پـاي مـي اضطراب دچاراند، آلـت تناسـلي زنـان را مثلـه كـرده، صورتشـان را پنهـان

آسـوده و رهـا از چنگـال ايـن ،2»انديش راست«اما مردان يهودي و .كنند ميخـداي مـن، سـپاس، كـه مـرا زن «: روز خود را بـا زمزمـه سرنوشت شوم،

. كنند ، آغاز مي»نيافريدي

�� ����� ��� �� ��

در اسـپانيا نيـز، .گرايان در آتش بود جنس جاي هم ،1446در كشور پرتغال، از شعله آتش سرنوشت محتوم .سوزاندند ان را زنده زنده در آتش مي، آن1497از

در عـوض، در . هاي آتـش جهـنم بودنـد اين گروه شيطاني بود، كه زاده شعلهگرايان را طعمـه سـگان جنس دادند كه هم آمريكا، فاتحان اسپانيولي ترجيح مي

مجـازات ، كه شمار كثيـري از آنـان را بـه چنـين »3واسكو نونز د بالبوآ« .كنند .گرائي مسـري اسـت جنس بر اين باور بود كه هم اي محكوم كرده بود، ظالمانه

1 .sabbat مجلس شبانه مردان و زنان جادوگر كه بنا بر اعتقاد عاميانه قرون وسطي شـب شـنبه بـه

)مترجم. (شد رياست شيطان برگزار مي2. Orthodoxe

3. Vasco Nunez de Balboa

ي ذهن تماشاخانه/ 156

» 1ويـدئو مونتـه «اعظـم همين نكته را از زبـان اسـقف پس از گذشت پنج قرن،هـا زمان كه اولين فاتحان اسپانيائي در افق پديدار شدند، فقط آزتك آن .شنيدم

گرائـي جنس زات مرگ را براي همهاي الهي خود، مجا و اينكاها، در امپراتوريگرفتنـد، و حتـي در نديده ميآن را ديگر ساكنان قاره آمريكا،. كردند اعمال مي

، كـه شـد گرائي نه تنها هيچگاه ممنوع يا سـركوب نمـي جنس برخي نقاط، هماين گستاخي باعث بـرانگيختن خشـم الهـي . كردند برايش جشن هم بر پا مي

اي سپانيائي، آبله، سرخك و گريپ، آفـات ناشـناخته به باور مهاجمين ا. شد ميآمد، از آسـمان نـازل كرد، از اروپا نمي كه سرخپوستان را چون حشره نابود مي

پرده خـود را بي بندوباري سرخپوستان را، كه سان، آفريدگار بي بدين .شده بود نـه در آمريكـا و نـه در .كرد مجازات مي كردند، مي» ضد طبيعت«تسليم آداب

گرايـاني كـه محكـوم بـه جـنس شمار فراوان هم نه در هيچ جاي ديگر، اروپا،و دانيم هاي دور چيزي مي نه از گذشته. به ثبت نرسيده شكنجه يا مرگ شدند،

شـان شكسـتن افراد تباه شده، كه جرم«در آلمان نازي، اين .نه از دوره معاصر. شدند معه ظاهر ميبايست با يك مثلث صورتي در جا مي ،»حرمت طبيعت بود

هـزار؟ ده هـزار، پنجـاه مرگ فرسـتاده شـدند؟ چه تعدادي از آنان به اردوگاهبه زحمت نـامي از هيچكس آنان را شمارش نكرد؛ .هيچگاه از آن آگاه نشديم

18در .عام شده نيز اطـالع بيشـتري نـداريم از تعداد كوليان قتل. آنان برده شداسـتثنائي را «هاي سوئيس بر آن شدند كـه انكدولت آلمان و ب ،2001سپتامبر

گرايان شـده جنس شامل حال هم “هاي مرگ اردوگاه”كه در ميان ديگر قربانيان . بيش از نيم قرن به طول انجاميده بود» اشتباه«تصحيح اين » .بود، برطرف كنند

رده ها جان به در ب گراياني كه از آشويتز يا ديگر اردوگاه جنس هم از اين تاريخ،اين حق را يافتند كه ادعاي خسارت بودند ـ اگر كسي از آنان باقي مانده بود ـ

.كنند

1. Montevideo

/ ي ذهن تماشاخانه

157

�� ������� �����

فاتحان اسپانيائي كشف كردند، شيطان كه از اروپا اخـراج شـده بـود، در قـاره در جزاير و سواحل درياي كارائيب، كه دهان آتشين شيطان . آمريكا پناه گرفته

زد، موجوداتي وحشي، عريان، همانگونه كه شيطان بوسه ميشب و روز بر آن اين موجودات به ستايش خورشيد، . كردند آنان را به دنيا آورده بود، زندگي مي

ها و ديگر شياطيني كه خود را به هيئت خدايان درآورده ها، رودخانه زمين، كوه، بـه آن خوابگي را كه هر لحظه، بـدون هـيچ مـانعي بودند مشغول بوده، و هم

آنان از ده فرمان، هفت آئين مـذهبي .نام نهاده بودند» بازي«كردند، مي مبادرتآنـان نـه مفهـوم واژه گنـاه را . خبـر بودنـد بـي مسيحيت و هفت گناه كبيـره،

دانسـتند و از حـق آنان خواندن نمي شناختند و نه از جهنم هراسي داشتند؛ ميچـرا گوئي اين همه كافي نبـود، ؛مالكيت يا هر حق ديگري هيچ نشنيده بودند

تسـخير قـاره آمريكـا . آن هم خام خام .يكديگر را نيز داشتند كه رسم خوردنهـا شيطان تـا بـدانجا در ايـن سـرزمين .سخت و طوالني بود» گيري جن«يك

كردنـد بـا تقـدس در هنگام كه تظاهر مـي ريشه دوانده بود كه سرخپوستان آنكـرد، اند، در واقع ماري را كه زير پايش له مي آمده مقابل مريم باكره به زانو در

هـيچ روي پسـر خـدا را بوسـيدند، بـه و زماني كه صليب را مي پرستيدند؛ ميفاتحـان اسـپانيائي . داشـتند بلكه ديدار باران و زمين را گرامـي مـي ديدند، نمي

شـماري كـه هاي بـي نقره و ثروت مأموريت خود را جهت باز پس دادن طال،باز پس گرفتن اين غنيمـت . ان از خدا غصب كرده بود، به انجام رساندندشيط

.رسيد مي گاه، كمك كوچكي از آسمان خوشبختانه، گاه و بي. اي نبود كار سادهها به سوي معـادن نقـره براي سد كردن گذار اسپانيائي زماني كه ارباب دوزخ،

هـا بـه اي از آسمان فرشته در يك دره كمين كرده بود، 1»سروريكو د پوتوسي« . اش نواخت زمين آمد و يك كشيده فراموش نشدني به گونه

1. Cerro Rico de Potosi

ي ذهن تماشاخانه/ 158

���� ����� �� ����

پوسـت دشـمن روشـنائي و معصـوميت همچون گناه، همچون ظلمات، سياه: گويـد ماركوپولو در سفرنامه معروفش با اشاره به ساكنان زنگبـار مـي .است

پيوسـته . ي هماننـد ميمـون داشـتند ا هائي پهن و بيني دهاني بسيار فراخ، لب«اي كـه ظهورشـان در منطقـه ديگـري از عريان و كامال سياه بودند، به گونـه

سـه قـرن، در پـس از گذشـت ».توانسـت تـداعي شـياطين باشـد جهان ميابليس با بدني به رنـگ سـياه، سـوار بـر ارابـه هاي اسپانيا، ها يا جشن كمدي

، كـه همـواره بـا ابلـيس 1»دس عيسـي ترز مقـ « .شود آتش به صحنه وارد مييـك روز، ابلـيس .مبارزه كرده بود، هيچگاه نتوانست از دستش خالص شود

بـار ديگـر، تـرز .بـود » انگيـزي سياهك نفـرت كاكا«در كنارش ايستاد، و چه مقدس، زماني كه ابليس روي كتاب دعاي او نشسته بود، به چشـم ديـد كـه

ه بيـرون جهيـد؛ و تمـامي دعاهـاي شعله عظيم سرخ رنگي از بدن سياهش بطـي : يك يادآوري مجمل از تبادالت ميان آفريقا و اروپـا .. .كتاب را سوزاند

به بهاي » كار«. خريد فروخت و تفنگ مي ، آفريقا برده مي18و 17، 16قرون داري كردنـد، و بـرده نظمي جهنمي نظم برقرار مي ها در بي تفنگ. »خشونت«

قبل از آنكه آهـن گداختـه صـورت يـا . اري بودنخستين گام به سوي رستگ. كردند سياهان شتك مفصلي از آب مقدس دريافت مي اشان را داغ زند، سينه

. داد دميـد و شـيطان را فـراري مـي اشان روح مـي غسل تعميد، در كالبد تهيآفريقا طال، الماس، مس، مرمر، كـائوچو و قهـوه ،20و 19سپس، طي قرون

بـه بهـاي » كـاال «. كـرد مقدس مسيحيت دريافت مي كتابداد و در مقابل ميتوانسـته سـفر شـد كـه مطالعـه كتـاب مقـدس مـي چنين تصور مـي .»كالم«

ولي اروپا فراموش كرده بـود بـه . آفريقائيان از جهنم به بهشت را تسهيل كند .آنان خواندن را بياموزد

1. Sainte Thérèse de Jésus

/ ي ذهن تماشاخانه

159

�� ��!�� �����

براي دزديدن مشـاغل مـا از راه دهد كه مهاجر نشان مي 1»سنج دستگاه جرم«آنكـه از . آورد زنگ خطـر را بـه صـدا درمـي » دستگاه خطرسنج«رسد، و مي

بـه پوست باشـد، رسد، اگر فقير، جوان و رنگين ها سرزده از راه مي دوردستدر .دليل فقر، تمايل به هرج و مرج، و پوست رنگـين، در دم محكـوم اسـت

پوست هم باشد، مقـدمش گرامـي رنگين هر حال، اگر نه فقير، نه جوان و نه. كار كنـد در ازاي نصف دستمزد رايج، دو برابر نيست، چرا كه حاضر است،

و ترين است؛ ترس از دست دادن شغل ترسناك ،ها در شرايط حاكميت ترسهنگام گرفتن انگشت اتهام به سوي مسببين بيكاري، كـاهش دسـتمزد، نبـود

در گذشـته، اروپـا .مهاجر بهترين مترسـك امنيت و ديگر دردهاي اجتماعي، و دهقانان گرسنه و رو بـه مـرگ خـود را بـر پهنـه لشكر سربازان، زندانيان،

به عنوان هاي استعماري، در تاريخ، جوئي اين بازيگران ماجرا. پراكند گيتي ميآنان تجلي تمدن براي نجات .اند پويندگان راه تجارت خداوند به ثبت رسيده

آنـان كـه . گيـرد اينك، سفر در مسـير عكـس صـورت مـي .نداز توحش بودآيند، يا سعي دارند كه از جنوب به طرف شمال بيايند، نه دشنه به دنـدان مي

و هـدفي جـز آينـد، مـي از كشورهائي غارت شده .دارند، نه تفنگي بر دوشهاي استعماري اين بازيگران مصيبت .پا افتاده ندارند يافتن شغل يا كاري پيش

.تهاجم توحش به تمدن .اند آوران شيطان يامپ

�� ��"# �����

در كمـين خوابيـد، كننـد، وقتـي مـي خوريد، اينـان مزمـزه مـي وقتي غذا ميشـايد يـك در هر يـك از آنـان يـك مجـرم، . تانند فقرا در تعقيب: اند نشسته

هـاي گـروه كـوچكي را تعداد بيشماري جنايتكـار دارائـي . نهفته تروريست،

1. Culpomètre

ي ذهن تماشاخانه/ 160

توانند شكم خود را سير جهان ميان آنان كه نمي: دانند همه مي .كنند هديد ميتتقسـيم توانند چشم بر هـم گذارنـد، نمي] از ترس اموالشان[كنند و آنان كه

هزاران سال است كه جزاير شأن و منزلت، اسير چنگ آزار اسـت و از . شدهبه ناچـار، ظيم،از غرش امواج ع .شود سوي درياهاي خروشان فقر تهديد مي

اي اسـت كـه هاي وسيعي زندان شهرهاي كنوني،. در هراس دائم بايد زيستنـام اند، آنجا كه قـالع جنگـي خانـه اسيران چنگال ترس در آن سنگر گرفته

يك لحظه غافل نشويد، حالت دفاعي . حكومت نظامي .ها؛ لباس دارند و زرهر، دير يا زود بايد متحمـل طبق آما: خود را حفظ كنيد، به كسي اعتماد نكنيد

.توانيـد از آن اجتنـاب كنيـد نمي ربائي، تجاوز و يا جنايت شويد، تهاجم، آدملبريـز از عامالن مصـيبت آتـي شـما، پنهـان در سـياهي، هاي بدنام، در محله

ها، هاي افتاده، ولگردان، پابرهنه اينان با دندان. برند حسد، كينه خود را فرو ميبينوايـان بـدون آينـده و هـا، تـادان، ولـد مجـرمين يـا تفالـه الخمرها، مع دائمدزدان، بـا تقليـد كنـد، ولـي ايـن آفتابـه شان نمي هيچكس تحسين .فردايند بي

آموزنـد، آنچـه از فروتنانه از ارباباني كه به جهانيان رمز موفقيت خود را مـي آنـان ولـي، كند، هيچكس اينان را درك نمي. دهند شان برآيد، انجام مي دست

آالينـد، هـوا و آب را نيز با الهام از قهرمانان دوران جديـد كـه زمـين را مـي كننـد و دهند، مشـاغل را نـابود مـي كنند، دستمزدها را كاهش مي مسموم مي

.كشند، داعيه آن دارند كه شهروند نمونه شوند كشورها را به زنجير مي

ده پيام كوتاه درباره معناي مكان

،جان برگر نويسنده و نقاش انگليسي :نوشته

2002انتشارات الوويه پاريس Kingمولف كتاب

ترجمه محمد زاهدي

سياسي، اجتماعي و فرهنگي در دنيائي كه توسط هاي در حالي كه كليه نشانه

توان سمت گيـري مي جهاني سازي دگرگون شده به هم ريخته است چگونهو برنده 1926ه و نقاش انگليسي متولد جان برگر، نويسند؟ خود را باز يافت

، به آناني كـه سـرگردانند ده پيـام كوتـاه پيشـنهاد 1977در سال زجايزه بوك .كند تا در بازيافتن هويت سياسي خود آنان را ياري رساند مي

)1(

آيا هنوز ماركسيسـت هسـتيد؟ پيشـترها، گسـتردگي : شود مي كسي جوياكنـد، مـي داري تحميـل ائي كـه سـرمايه ويراني ناشي از سودجوئي، آن گونه

.انـد تقريبا همگان بر اين موضـوع واقـف .هرگز ابعاد كنوني را نداشته استگـوئي و كـه ايـن ويرانـي را پـيش ـبنابراين چگونه ممكن است ماركس را

شايد به اين خاطر اسـت كـه مـردم، ؟ از نظر دور داشت ـتحليل كرده است هـا بـدون نقشـه، آن .اند ياسي خود را گم كردهسهاي بسياري از مردم، نشانه

.روند مي دانند به كدام سو نمي

ي ذهن تماشاخانه/ 162

)2 (

هـائي را ماننـد عالئـم راهنمـائي و راننـدگي، عالئـم هر روز مردم اعالنكننـد كـه بـر روي مـي ها، مشاهده آهن و فرودگاه راههاي موجود در ايستگاه

ت ولي مقصدي است نام مكاني ذكر شده است كه محل سكونتشان نيسها آنروند، برخي ديگـر بـراي مي برخي براي لذتشان به مسافرت .اند كه برگزيده

هنگامي كـه .اميديخاطر داشتن احساسي از خالء يا ناكارشان و بسياري به يابند آن جا مكاني نيست كـه بـر روي مي به مكان مورد نظرشان رسيدند، در

جغرافيائي، زمـان و پـول رايـج البته عرض و طول .نوشته شده بودها اعالنهائي هستند كه ذكر شده بودند اما آن گرانش ويژه مقصدي كه برگزيده همان

.بودند وجود ندارداي كه آنان اما فاصله .خواستند بروند قرار دارند مي در كنار مكاني كه آنان

اين فاصله شايد بـه پهنـاي .كند غيرقابل محاسبه است مي جدا را از آن مكانآن مكان آن چه را كـه از .يك كوچه باشد يا شايد هم به گستردگي يك دنيا

اش را تجربـه حيطـه آن محـل، .ساخت از دست داده است مي آن يك مقصد .است گم كرده

خواستند مي زنند و به مكاني كه مي شخصي دست چند نفري به مسافرتي تصـورش را رسند و اگر عذابشان بيش از آن چـه بـوده اسـت كـه مي بروند

كرانـي بـاز بـي كردند در عوض محل مورد نظرشـان را بـا تسـلي خـاطر ميپذيرنـد و مـي راهـا آنـان اعـالن . رسند نمي بسياري هرگز به مقصد. يابند مي

كننـد، نمـي اما مثل اين است كـه مسـافرتي . گيرند مي را پيها آنهاي نوشته .زنند مي گوئي همواره در جا

)3(

ه در اين صفحه قرار دارد در مركز سـانگات بـراي جزئيات كهاي عكسپناهندگان و مهاجران نزديك بندر كاله و تونل زير درياي مانش توسط آنابل

/ ي ذهن تماشاخانه

163

اين مركز اخيـرا در پـي دسـتور دولـت فرانسـه و .گوئررو گرفته شده استدر آن جا صدها نفر پناه گرفته بودند كه بسياري از آنـان .انگلستان بسته شد

هـا مردي كـه بـر روي عكـس .بودند بتوانند به انگلستان وارد شونداميدوار آيد و آنابل گوئررو مايل نيست نـامش فـاش مي شود از كشور زئير مي ظاهر .شود

كننـد مي آنان عزيمت .گويند مي انسان كشورشان را تركها هر ماه ميليونو بـراي زيرا در كشورشان به جز آن چه كه دارند، چيز ديگري وجود نـدارد

ا كـافي بـود .كند نمي تغذيه كودكانشان كفايت ايـن فقـر زائيـده .پيشترها امـ .داري نوين است سرمايه

در پايان يك سفر طوالني و وحشـتناك، پـس از آشـنائي بـا دنـائتي كـه همتـا و بـي ديگران قادر به اعمال آن هستند، پس از باور كـردن بـه شـهامت

ماننـد و مي براي بيگانگان در انتظار سرسختشان، مهاجران در مركزي موقتمانـد خودشـان مـي تمام آن چيزي كه از قاره خاستگاهشـان برايشـان بـاقي

هايشان، بدنشان و آن چـه بـر دستانشان، چشمانشان، پاهايشان، شانه: هستنداندازنـد، چـون مـي هايشـان خود دارند يا آن چه كه شب هنگام روي چهـره

.سقفي ندارند

كند تا بفهميم كه انگشتان يـك مـرد مي گوئررو به ما كمك تصاوير آنابل .مانـد مـي تواند كل آن چيزي باشد كه از يك تكه زمين شـخم زده بـاقي مي

كف دستانش آن چه از بستر يك رودخانه و اين كه چشمانش گويـاي گـرد تصويري از .تواند به آن ملحق شود نمي اي است كه او ديگر هم آئي خانواده

.مهاجريك قاره

)4(

ايـن .شوم Bرم تا سوار خط مي يك ايستگاه مترو پائينهاي دارم از پله« دارم سـوار قطـار ؟ هـوا چطـور اسـت ؟ راسـتي ؟ تو كجائي .جا شلوغ است

ي ذهن تماشاخانه/ 164

مكالمه تلفني كه هر سـاعت در ها در ميليون. »زنم مي بعدا بهت زنگ .شم مي همـراه صـورت اي هـ هايشـان در دنيـا از طريـق تلفـن تمام شهرها و حومـه

اي، اشخاصـي كـه تلفـن شخصي باشد يا حرفهها گيرد، خواه اين مكالمه مي كنند معموال مكالمه خود را با گفتن محلـي كـه در آن قـرار دارنـد آغـاز ميتو گوئي .ذكر كنند به طور دقيق در كجا هستند مردم نياز دارند فورا .كنند مي

فهمانـد كـه شـايد در مـي بـه آنـان حـا ميناني را در پي دارند كه تلويعدم اطهـاي غرق شده در انتزاع پيرامونشان، بايـد عالئـم و نشـانه .هيچستان باشند

.گذراي خود را بسازند و با ديگران تقسيم كنند

گي دوبور بيش از سي سال پيش پيامبر گونه تصريح كرده بود كه انباشت توليد شود نه تنها تمام موانـع اي انبوه كاالئي كه براي بازاري انتزاعي به گونه

چنـين خـود مختـاري و شكند بلكـه هـم مي جغرافيائي و حقوقي را در همعنصر كليدي آشفتگي جهان شمول كنـوني .برد مي كيفيت مكان را نيز از بين

اين نه تنهـا بـه محلـي .است آنها 2يا جايگزيني 1توليد جابجائي مراكز هماناشود كه كـار ارزانتـر مي وليد به مكاني منتقلشود كه بر اساس آن ت مي اطالق

است و قوانين و مقررات مربوط بـه آن حـداقل هسـتند بلكـه همچنـين بـه شود كه قـدرت جديـد مي مربوط 3سرزميني بي هاي وار شركت روياي ديوانه

تمـام مـوازين وهـا و آن هـم سسـت كـردن پايـه : زند مي حاكم به آن دامناند؛ براي اين كه تمام دنيا به يك بـازار بت بودهكنون ثاهائي است كه تا مكان

.گسترده سيال تبديل شودكنـد يـا مـي كننده عمدتا كسي است كه خود را گم شده احساس مصرف

گويند اگر مصرف نكند خـود را گـم شـده احسـاس مي كسي است كه به اوكـه شـوند مي ها، به اعالن هائي تبديل و عالئم فرآوردهها مارك .خواهد كرد

1. délocalisation

2. rélocalisation

3. offshore

/ ي ذهن تماشاخانه

165

.هيچستان هستندهاي پركننده مكانهائي غـارت شـده دهنده آزادي يا دمكراسي، واژه ديگري نشانهاي اعالن

بـه كـار ها از اعصار تاريخي دور نيز جهت مشوش كردن روح و روان انسانشـان عليـه تجـاوزگران دفـاع كردنـد، كساني كه از ميهن ،در گذشته .رود مي

يازيدند كه عبارت از برگرداندن جهت مي اي دست مبارزههاي عموما به شيوهدر عالمتي را كه به سـمت شـهر سـارا گـزا بـود .دهنده بود نشانهاي اعالن

امروزه اما، اين مدافعين . گرداندند جهت مخالف به سمت شهر بورگس برميكننـد بلكـه تجـاوزگران مـي را بـر عكـس ها نيستند كه جهت عالئم و نشانه

براي منحرف كـردن اهـالي محلـي، مشـوش كـردن اذهـان بيگانه هستند كه رانـد، دربـاره طبيعـت مـي درباره اين كـه چـه كسـي بـر چـه كسـي حكـم

تـوان مي خوشبختي، گستردگي درد و رنج يا درباره اين كه ابديت را در كجاكاذب بـه ايـن هاي كليه اين جهت .كنند مي را برعكسها يافت، جهت اعالن

ا متقاعد كننـد كـه خريـدار بـودن راه نجـات نهـائي خورد كه مردم ر مي دردبا اين همه، اين محـل قـرار گـرفتن صـندوق پرداخـت و جـائي كـه .است

نـه كند مي كنند است كه مفهوم مشتري را مشخص مي مشتريان پول پرداخت .ميرند مي كنند يا مي در آن زندگيها مكاني كه انسان

)5(

تبـديل اند به مناطق صـنعتي بوده اي كه پيشترها كشاورزي مناطق گستردهاين مناطق در قاره آفريقـا، در چگونگي اين فرآيند بر حسب اين كه .اند شده

ا تفكيـك و .امريكاي مركزي يا در جنوب شرقي آسيا باشد متفاوت است امـــر ــاي ديگ ــواره از ج ــه هم ــه اولي ــتهاي تجزي ــي و اش ــافع خصوص و از من

گيرد و در عمـل از طريـق غصـب مي ناپذير انباشت سرمايه سرچشمه سيريهـاي طبيعي مانند ماهي در درياچـه ويكتوريـا، چـوب در جنگـل هاي ثروت

آمازوني، نفت در هرجا كه باشد، اورانيـوم در گـابن و غيـره بـدون در نظـر

ي ذهن تماشاخانه/ 166

هـا، فرودگـاه .شـود مي گرفتن كساني كه زمين يا آب به آنان تعلق دارد پيادهبـا مافيـاي به همان ترتيب كه همكاري سريعي نظامي و شبه نظامهاي پايگاه

آيـد و مـي برداري و دفاع از آنچه كه غصب شده است الزم محلي براي بهره .كشي را در پي دارد اي، قحطي و نسل قبيلههاي اغلب جنگ

هر نوع مفهوم سكونت در يك مكان را از ها انسان ،در اين مناطق صنعتي به يتيمان تبـديل ) ه واقعا يتيم نباشندحتي هنگامي ك(كودكان : دهند مي دست

به محض اين كه به اين .شوند، زنان به بردگان و مردان به ياغيان سركش ميمرحله رسيدند، بايد چندين نسل بگذرد تا بتوان احساس كانون خانوادگي را

هيچسـتان در فضـا و در ،با گذشت هر سال از انباشت .بار ديگر تجديد كرد . شود مي ازا كشاندهزمان بيشتربه در

)6(

و مقاومـت سياسـي اغلـب در يـك فاصـله زمـاني (در اين فاصله زماني ترين چيزي را كه بايد درك كرد و به ياد آورد، اين است مهم) شود مي زائيده

هـاي برند و مفسرانشـان را در رسـانه مي كه آناني كه از آشفتگي كنوني بهره و از مسير منحـرف كـردن مـردم » ارضد اخب«اند، از پخش گروهي جاي داده

غصـب هـاي هرگز نبايد در برابر اظهاريه آنان يا در برابر واژه. ايستند نمي بازرا ها بايد آن .دارند به دنبال استدالل بودها اي كه عادت به استفاده از آن شده

كسـي را بـه جـائي ها آن. دربست دور انداخت و به حال خود رهايشان كرد .رسانند نمي

بـزرگ و لشگريانشـان هـاي تكنولوژي اطالعـات كـه از سـوي شـركت تر مسلط شوند، به عنـوان وسـيله گسترده شده است تا بر هيچستانشان سريع

كوشند به آن برسـند مـورد اسـتفاده قـرار مي ها ئي كه آن»جا همه«ارتباط در .گيرد مي

بـه خـوبي اي از اهالي كارائيب موضوع بـاال را ادوارد گليسانت، نويسنده

/ ي ذهن تماشاخانه

167

روش مقاومت در برابر جهاني شدن اين نيسـت كـه وجـود «: كند مي خالصه آن را ناديده بگيريم بلكه درك اين مطلب است كه جهـاني شـدن مجموعـه

اين انديشه عادت كنيم ما بايد به پذير، امكانهاي كاملي است از كليه ويژگيت، جهـاني شـدن در اين مجموعه كم اسها كه تا هنگامي كه يكي از ويژگي

1.»بايد باشد نخواهد بود مي براي ما آن چه كهكنيم، شعر مي گذاري را نامها كنيم، مكان مي هايمان را بنا ما خودمان نشانه

فاصله زماني، ما شعر و شاعري را بـاز اين آري در .يابيم مي و شاعري را باز .يابيم مي

ا در خـود نگـه بسان آجرهاي پس از نيمروز كه گرمـاي صـورتي روز ر دارند مي

شكفد مي بسان گل سرخ كه با يك آه سبزفام شود مي و در باد شكوفا

نااميدان باد خود را بههاي غان شكننده كه داستانهاي بسان درخت كند مي در انبارها زمزمه

دارند مي پرچين كه در خود نگههاي بسان برگ كرد گم كرده است مي روشنائي اي كه روز فكر

ن النه سرآستين تو كه مانند قلب يك چكاوكبسا تپد مي در هواي چرخان

يابند مي كننده زمين كه چشمانشان را در آسمان باز بسان صداهاي وصف گشايند مي و يكي پس از ديگري بر روي يكديگر در سياهي ژرف

را در آغوش خود بگيرها همه اين 2گارث ايونس

http://www.globenet.org/peniphگويند هاي كمربندي با شما سخن مي رگراهبز. 1 شاعر و منتقد سينمائي انگليسي. 2

ي ذهن تماشاخانه/ 168

)7(

كنـد زيـرا ايـن مي جيب و غريب ايجاداي از زمان ع هيچستانشان آگاهياي، كه پيوسته است بدون هـيچ وقفـه .زمان رقمي .آگاهي بدون پيشينه است

تفـاوت بـي .شب و روز، تابستان و زمستان، از هنگام زايش تا هنگـام مـرگ زمـان .باشـد مي با اين همه، در حالي كه پيوسته است كامال منفرد .بسان پول

در اين زمان، گذشته و آينـده گرانشـي .نده جداستحالي كه از گذشته و آيزمـان ديگـر، رديفـي از سـتون .حال است كه داراي وزن است فقط .ندارند

و صفرها تشكيل ها نيست بلكه فقط يك ستون و تنها ستوني است كه از يك .زمان عمودي كه هيچ چيز را به گرد خود ندارد مگر نبودن را .شده است

يكنسن را بخوانيد و سپس برويد و فـيلم داگ ويـل چند برگ از اميلي ددر اشعار اميلي ديكنسن حضور ابدي و ازلـي در .اثر الرس ون ترير را ببينيد

در فـيلم بـر عكـس، بـه مـا بـا .خـورد مي آن به چشمهاي هر يك از مقطعهنگامي كـه هرگونـه اثـر ابـدي و ازلـي از شود مي رحمي تمام نشان داده بي

و كل زبـان كـه ها تمام واژه .گذرد مي ا پاك شده باشد، چهزندگي روزمره م .شوند مي به آن تعلق دارند از معنايشان خاليها واژه

تعيين توان جايگاه خود را نمي در يك زمان حال منفرد، در زماني رقمي، .كرد

)8(

بـه نظـر .خود را در انـدازه ديگـري از زمـان بازيـابيم هاي ما بايد نشانه .ابدي و ازلي، اكنون اسـت ) ترين فيلسوف نزد كارل ماركس گرامي( اسپينوزا

ابدي و ازلي چيزي نيست كه در انتظـار مـا باشـد بلكـه مـائيم كـه آن را در همـه چيـز هـا كنيم كه در طـول آن مي ناپذيري مالقات لحظات كوتاه و زمان

.جا نيست هاي در آن ناب شود و هيچ مبادله مي يابد، مرتب مي سامان

/ ي ذهن تماشاخانه

169

كه فعليت سوزاني دارد، از 1ا سونيت، در كتابش به نام اميد در تاريكيربككند كه طي مي اي ياد برد كه از لحظه مي جياكاندي بللي، شاعر ساندينيست نام

دو « .ديكتاتوري سـوموزا را در نيكاراگوئـه واژگـون كردنـد ها آن ساندينيستفسـون جـادوئي چنـد روزي كه در طول آن، به نظرمان آمد كه ما قرباني يك ا

در خود محل آفرينش دنيا برده صد ساله شده بوديم كه ما را به ابتداي خلقت، را له كردند ها اين كه اياالت متحده امريكا و مزدورانش بعدا ساندينيست .»بود

.كاهد نمي از ارزش آن لحظه كه در گذشته، حال و آينده وجود دارد،

)9(

نويسـم، مـي كه در كنار آن ايـن سـطور را اي يك كيلومتر دورتر از جادهنژادشـان .چرنـد مـي و دو كره خـر در يـك مزرعـه چهار االغ، دو ماده االغ

كننـد مـي هايشان را تيز هنگامي كه دو ماده االغ گوش .ويژه كوتاه قد است به هايشـان كـه چنـد هفتـه از عمرشـان كـره .رسـد مـي قدشان تا زير چانه من

با اين فرق كه سرهايشـان .بزرگ شكاري هستنداي ه گذرد به اندازه سگ مي .هايشان است به اندازه كپل

رد .نشـينم مـي روم و در مزرعه با تكيه بر درخت سيبي مي باالها از نرده بسـيار پـائيني هـاي از زيـر شـاخه هـا برخـي از آن .شـود مي ديدهها پاي آن

مـرا هـا آن .شوم خم اي گذشتن از همان محل بايد كامالگذرند كه من بر ميدر دو مكان از اين مزرعـه اصـال علفـي وجـود نـدارد و فقـط .كنند مي نگاه

چنـد ها روي يكي از اين دو مكان است كه آن .شود مي خاكي سرخ فام ديدهو ها نخست ماده االغ .غلتانند مي روند و خود را روي پشتشان مي بار در روز

خطـوط سـياه رنـگ درد و هـا كره خرها بـه همـين زودي .سپس كره خرها .رنجشان را بر خود دارند

2004نيويورك . نيشن بوكز "اميد در تاريكي"ربكا سونيت؛ . 1

ي ذهن تماشاخانه/ 170

بوئي كه از بوي .دهند مي بوي االغ و سبوس .شوند مي به من نزديكها آنروي سرم را بـا آرواره ها ماده االغ .باشد مي تر است متفاوت كه پنهانيها اسبكـه در اطـراف هـا مگـس .پـوزه شـان سـفيد اسـت .كنند مي شان لمس پائين

.هستندها پر از پرسش آنهاي تر از نگاه كنند بسيار آشفته مي ن وزوزچشمانشا

شـوند و مـي ناپديدها برند، مگس مي هنگامي كه به كنار بيشه در سايه پناهدر سـايه، .توانند به مدت نيم ساعت تقريبا بدون حركت باقي بمانند مي ها االغ

شـير هـا ي از كـره االغ هنگامي كـه يكـ .شود مي در نيمروز، حركت زمان كند، )شير االغ شيري است كه بيش از همه بـه شـير زنـان شـبيه اسـت ( نوشد مي

.مادرش به سمت عقب خوابيده و به سوي دمش نشانه رفته اسـت هاي گوشام به سمت پاهايشان، اند و توجه هر چهار االغ در روشنائي دور من قرار گرفته

نازك بودنشان، ظريف بودنشان، بار به سمت .شانزده پايشان، جلب شده است) آينـد مي آميز به نظر جنونها مقايسه، پاهاي اسب در( .تمركزشان، اطمينانشان

پاهائي كـه فقـط بـا قضـاوت كـردن دربـاره زانوهايشـان، پـس زانوهايشـان، هايشان، براي حمل هايشان و سم ساق پايشان، مفصلهاي هايشان، استخوان ران

هائي گذر كنند كه توانند از كوه مي اند كه ي درست شدهبارهاي غيرقابل تصورهـائي با سرهاي پائين و گوش .شوند مي دورها آن .هيچ اسبي نخواهد توانست

را با چشم بـاز ها آن .كه مترصد شنيدن همه چيز است مشغول چريدن هستند در مبادالتمـان، در ايـن همراهـي نيمـروزي كـه بـه يكـديگر .كنم مي مشاهده

.داني بناممتوانم آن را قدر مي اي قرار دارد كه فقط هيم شالودهد مي

2005چهار االغ در يك مزرعه در ماه ژوئن

)10(

.آري، افزون بر چيزهاي ديگر، من هنوز هم ماركسيست هستم

* * *

زنان، سيگار و ادبيات

نوشته دوبراواكا ائورزيك

ترجمه شروين احمدي

كـه از روي رمـاني از » چهـل و يكمـين « قديمي شوروي به نام در يك فيلماي وجود دارد كه مـرا بوريس ال ورينف به همين نام ساخته شده بود، صحنه

فـيلم داسـتان يـك سـرباز زن جـوان و . هميشه به خود مشغول كرده اسـت قيافه از ارتش سـفيدها را دسـتگير شجاع ارتش سرخ است كه افسري خوش

در يك كلبه قـديمي در ميـان صـحرا قـرار دارنـد و در انتظـار ها آن. كند ميسرباز ارتش سرخ كـه دگماتيسـم . بازگشت گروهان نظامي زن جوان هستند

در . شـود مـي جذابش قلب مهربانش راه ندارد، عاشق دشمن ايدئولوژيك بهدسـتي، شود، او با گشاده مي اي، وقتي كه كاغذ سيگار افسر سفيد تمام صحنه

اي كه در آن شعرهاي خـود اش، يعني دفتر رنگ و رو رفته با ارزش تنها چيز . كند مي كند، به افسر سفيد هديه مي را يادداشت

پيچـد و در مقابـل مـي افسرسفيد سيگارش را با شـعرهاي دختـر جـوان

كنـد و بـه هـوا مـي را بـه دود تبـديل هـا زده تماشاچيان، آن چشمان حيرت . آنها را فرستد، آن هم تا آخرين خط مي

ي ذهن تماشاخانه/ 172

شود وضعيتي برعكس را تصور نمود؟ نه، چرا كه اين صـحنه هـر مي آيالوحانه و متاثركننده باشد، چيزي بيش از صـحنه يـك فـيلم چند هم كه ساده

زنان، موقعيت آنها در ارتباط بـا هاي نمادين از تاريخ نوشته اي است؛ استعاره . خالقيت همسرانشان هايشان و هم چنين وضعيت مردان در مقابل خالقيت

ادبي زنـان را بـه خاكسـتر تبـديل هاي در تمام طول تاريخ، مردان قريحهكـم نبودنـد . اند اند و زنان خود را به خاطر چند كلمه زيبا قرباني نموده كرده

ها ترين لحظات زندگي تنها به همت زن نويسندگان مرد بزرگي كه در سختكـه » نادژدا ماندلسـتام « ريم به عنوان مثالبه خاطر آو. توانستند برپاي بايستند

سـپرد و توانسـت بـدين ترتيـب مي را به خاطر» اوسيپ« شعرهاي شوهرشاشعار فراواني از او را نجات دهد، آن هم در شرايطي كـه انگشـت قدرتمنـد

. آورد مي فشار 1»حذف« استالين بر روي دكمهمعشوقه، : يز هستندتمام همسراني را به ياد آوريم كه در عين حال همه چ

دهنده مـالي، مشـاور ادبـي، تايپسـيت، رفيق، ستايشگر، مترجم، همراه، يارياي توانـا در مـورد كننـده كننده مطالب، ويراستاري مخلـص، مـذاكره تصحيح

دهنـده، قريحـه، مشـاور، همكـاري قراردادها و نماينده تجاري هنرمند، الهامنده را برايش آماده و هم دفتـر پرشور و لطيف كه در عين حال هم پيپ نويس

ارزش،داري با كند، آشپزي با ذوق، مسئول آرشيو يا كتاب مي كارش را مرتباي مستقر در معابد بزرگ ها، الهه نويس امين دست اي پرشور، محافظ خواننده

نويسندگان كه هـم بـه صـحافي آثـار بـزرگ ادبـي هاي ادبي، خدمتكار موزهفعـال گـذار روبد، پايه مي شعر راهاي تابمشغول است و هم گرد و خاك كبله، تمـام . شاعران زنده و مرده هستندهاي بنيادهايي كه به دنبال پخش كتاب

. اين زنان را به خاطر آوريمشود گفت كـه زنـان در طـول تـاريخ مي گيري از زبان انفورماتيك با وام

1. delete

/ ي ذهن تماشاخانه

173

آنـان » حـذف « نباناند در حالي كه مردان به د كرده 1»ذخيره« ادبي راهاي متن . اند بوده

ديكتاتور، صاحب قدرت، مسـئول سانسـور، ديوانـه، (چه تعداد از مردان »نوشـته « نفرتـي عميـق نسـبت بـه ) افروز، فرمانده سپاه، امپراتور، رهبر آتششـعر پيچيـده هـاي اي را در ميـان ورق اين كه گاه زني، ماهي تازه! اند داشته

ه توسط امپراتور چين، چينگ هوان تي، بـه هايي ك است در مقابل تمام كتابجـا يـك زن بـراي جمـع آتش كشيده شد چه ارزشي دارد؟ اگر اينجـا و آن

شعر استفاده كرده اسـت در مقابـل هاي اش از برگ پزي كردن وسائل شيرينيآيد؟ اگر موارد مي چه به حساب. ب.گ.نويس نابود شده توسط كا دستها تن

راي روشن كردن اجاق از صفحات يك كتـاب نادري بوده است كه يك زن بسوزانده ودود شده توسـط هاي استفاده كرده، اين مسئله در مقابل تمام كتاب

چه بهايي دارد؟ و اگر يكي از آنها براي پاك كردن شيشه از صفحات ها نازييك رمان استفاده كرده، اين كار در مقابل خاكستر كتابخانه سـارايوو كـه بـه

اي را هاي كارازيك و مالديك به آتش كشيده، چـه داوري هاي دست موشك انگيزد؟ مي بر

خير، ايـن مسـئله ؟ توان وضعيتي مشابه را بر عكس در نظر گرفت مي آيادر تمام طول تاريخ، زنان، اين خوانندگان متون، اين . گنجد نمي در تصور هم

وند،شـ مـي هـا كوچكي كه به آساني صيد قالب ماهيگيري نوشـته هاي طعمهايـن چنـين اسـت كـه در ادبيـات نوپـا . انـد همواره در كنار مردم قرار داشته

كرواسي قرن نوزدهم، نويسندگان مـرد، ايـن قلـم بـه دسـتان توانـا، تـالش كردند كه زنان را متقاعـد سـازند كـه از خوانـدن مطالـب آلمـاني دسـت مي

تازه كـار، ها، اين نويسندگان آنهاي بكشند، چرا كه هيچ كس ديگري نوشتهشنود كه دختران، نـه تنهـا از مي هنگامي كه يك ميهن پرست« .خواند نمي را

1. save

ي ذهن تماشاخانه/ 174

تـوجهي بـي بـه زبـان ملـي ،بلكه حتي از ميان مردم عادي ،مرفههاي خانوادهايـن زنـان ،و خواننـدگان زن كرواسـي » شـود مـي قلـبش فشـرده ،كننـد مي

گي و با خميـازه بـه حوصل بي سخاوتمند، با ترحم نسبت به اين مردان، اما باتـوان گفـت كـه ادبيـات ايـن مي به اين ترتيب،. ..خواندن آثارشان پرداختند

. كشور كوچك به يمن اين زنان كتاب خوان پاگرفته استاي از فرشـتگان اسـتعاره . انـد خـانگي ادبيـات بـوده » روح« زنان همـواره

را همچـون هـا توان سايه آن مي دست، در پس پا گرفتن يك بنگاه نشر، چيرهدر مقـام تمـام زحمـات زنـان، . ار حقيقي آن موسسه مشـاهده نمـود ذگ بنيان

برنـد، آن هـم مي دستي تنها نامي از آنها در ديپاچه كتاب نويسندگان با گشادههـا اين چنين است كه نام زنان اغلب در مقدمه كتاب. جمعي به صورت دسته

مسئولين ادبـي، : شود مي تشكرگيرد كه از آنها مي در پايان ليست افرادي قرار در پايين اين هرم گاه نام يـك . مشاورين ادبي، ويراستارها، دوستان و نهادها

. خورد مي به چشم 1»ورا«يا » جين« ،»ماري« ،كتـاب كه تاريخ زنـان، و تكرار كنيم مان و برگرديم بر سر مسئله آغازي

تنهـا . توان عجين مي و غيرقابل تفكيك و حتي با هم يگانه است آتش و دودآتـش دوران تفتـيش عقايـد هـاي بودند كـه در ميـان شـعله ها زنان و كتاب

مردان از لحاظ آماري جاي كم اهميتي در ميان . سوزانده شدند )انكيزيسيون(منـابع (هـا و كتاب) زنان باسواد(جادوگران . اند اين خاكسترهاي تاريخ داشته

الزم آمده، دستاورد شيطان معرفي هرگاه در طول تاريخ انسان ) دانش و لذت

1 .Stacy Schiff بـا توجـه بـه . مي نويسـد ) خانم والديمير نابوكوف(» ورا«نويسنده زندگي نامه

تايپ كردن، رانندگي، آلماني حـرف زدن، پيـدا (ليست كارهايي كه او هرگز انجام آنها را فرانگرفت كردن اشيا گم شده، بستن يك چتر، پاسخ به تلفن، بريدن صفحات كتاب، صرف كمي وقـت بـراي

.اش را صرف چه چيز كرده بود زندگي» ورا«ت كه تصور كنيم كه ، ساده اس)انگياه

/ ي ذهن تماشاخانه

175

اي شاعره آمريكـايي، سـيلويا پـالت اين حلقه با خودكشي استعاره. 1اند شدهشود كه سرخود را در كوره اجاق آشـپزي، ايـن نمـاد يـادآور دوزخ مي بسته

. فرو بردبـازهم . براي پايان دادن به اين تاريخ تلخ، ماجرايي شادتر را تعريف كنيم

.ييك داستان روساين جـوان : دليل، براي پسرش به شدت نگران بود بي مادري اهل مسكو،

با اين همـه، مـادر . العاده بود و عاشق ادبيات پوشكيني و غيره شاگردي فوقامـري كـه بـه چشـم او، . كنـد مـي شك داشت كه او از مواد مخدر اسـتفاده

سرش راپهاي از اين رو مادر هر روز جيب. آمد مي بدترين كارها به حساباي تكـه : باالخره يك روز آن چيزي را كه به دنبالش بود، پيدا كـرد . كاويد مي

بـه . اي رنگ تيره كه در ميان كاغذ آلومينيوم پيچيـده شـده بـود معجون قهوهگيرد كه اثر مواد مخـدر را بـر روي مي جاي از بين بردن آن، اين زن تصميم

اي در اين زمينه او موفق ربهگونه تج با وجود نداشتن هيچ. خود آزمايش كندظهور ناگهـاني پسـر . شود، درست و غلط، يك سيگاري براي خود بپيچد مي

: رفت، بيرون آورد مي بخشي كه در آن فرو در آستانه در، ماد را از نشئه آرام ؟ مهرچه كوچك من كجاست: پسر فرياد زد - . كشيدمش: مادر با سبك بالي به او پاسخ داد -

كـرد، حشـيش مي اي رنگ، آن چنان كه مادر تصور معجون قهوهدر واقع

هاكفورد به نام وكالي شيطان، نمايش مدرن شيطان بسـيار قابـل توجـه ردر فيلم آمريكايي تايلو. 1

آنها : شناسند و همراهان مونثش خود را از روي دو نشانه مهم مي) آل پاچينو(در واقع شيطان . استكشد مگر آن كه تحت تاثير نيروهاي شيطاني قـرار يكا هيچ كس سيگار نميدر آمر(كشند سيگار مي

هـاي باسـواد هـم تحـت تـاثير آدم(كننـد و زبان خارجي را خيلي خوب صـحبت مـي ) گرفته باشد ).نيروهاي شيطاني قرار دارند

ي ذهن تماشاخانه/ 176

بـود كـه بـه چشـم پسـر مقـدس اي از خاك مزار پوشـكين نبود، بلكه قطعهاين زن در واقع خاك پوشكين را دود كرده بود و بدين ترتيب انتقام . آمد مي

را گرفتـه بـود، » چهـل و يكمـين « سرباز زن گشاده دست ارتش سرخ فـيلم قيافه، شعرهايش را بـه خاكسـتر تبـديل كـرده خوش» سفيد« سرهماني كه اف

اين زن ناشناس شايد، بدون آن كه بخواهد، صـفحه انقالبـي جديـدي از .بودهرچـه كـه » شايد« شوم كه مي مجددا متذكر. تاريخ ادبيات را ورق زده باشد

.باشد به هر حال بايد از اين زن تشكر نمود

*لنگ خان و تيمورعصر چنگيز

نوشته كريستيان دوبري

نادري ترجمه علي

15تـا 13هـاي بـين سـده . بيسـتم اختـراع نشـده اسـت ي بربريت در سـده .تا اروپا پراكندند از آسيا خان و سپس تيمور لنگ وحشت و مرگ راچنگيز

تـاريخ بـوده ي ترين سده اي رايج بر آن است كه قرن بيستم خونين عقيدههـا بدون احتساب ده( شده انساني طي دو جنگ جهانيتلفات انباشته . است

جنگي و جنايت عليه بشريت كه بـا نسـل هاي ، جنايت)مورد پيشين و پسينكشـتار جمعـي، از هـاي كشي يهوديان اروپا به اوج رسيد، استفاده از سـالح

گرفتنـد، مـي جمله سالح اتمي، عليه ساكنان غيرنظامي كه داو منازعات قـرار ي اند تا قرن مـا را، دسـت كـم در زمينـه ت به دست هم دادههمه و همه دس

» 1هـا عصـر غايـت «و ددمنشي دژخيمـان، بـه ها ها، تعداد قرباني ابعاد خرابي .تبديل كنند

پ شده اسـت و از جملـه مقـاالت مـاه چا Manière de voir اين مقاله در شماره اخير نشريه . *

.باشد اوت نميلومونـد ديپلماتيـك -هـا، نشـر كمـپلكس عصر غايت Eric J. Hobsbawmهابس بام . اريك ژ. 1

.1999پاريس

ي ذهن تماشاخانه/ 178

هاي مگر آن كه بخواهيم به دوره. اما در اين ادعا جاي ترديد بسيار هست. ستناد كنـيم ا» جنگ پاك«ي معين يا به افسانههاي موقت آرامش در سرزمين

دوم كـه ي هـزاره ي مان را به مجموع ساكنان كره زمين و همه اگر مشاهدات . مبدل خواهند شدترديد به مان هاي تازه پايان يافته گسترش دهيم، يقين

؛ در روي صـلح بـه خـود نديـده سـال زمين حتا يـك ،هزار سالاين در هـاي ت، جنـگ تاخت و تازها و فتوحا: هزاران منازعهوقوع ي عوض صحنه

گرايانـه، اسـتعماري و امپرياليسـتي، اي و قومي، فئودالي، دودماني، ملـي قبيلهآزادي هاي مذهبي، طغيان، نبرد چريكي، جنگهاي داخلي و جنگهاي جنگ

اكثريـت .بـوده اسـت ...هـا ها، ايلغارها و چپـاول و انقالبها بخش، شورشدر دوران كوتـاه زنـدگي ،اند هميليارد انساني كه در اين هزاره زيست 40عظيم

. 1اند بودهرا شاهد دست كم يك جنگ ،خود 90 بـيش از جمعيتـي . سرنوشت مشترك بشريت فقر، جهل و تسليم بود

هـا، فئـودال شامل( توسط اقليتي زالو صفت و طمع كار كه 2در صد روستايي از پا درزير بار بيگاري و ماليات بود واستثمار تحت )داران، رباخواران زمين

ينـابين دو مناقشـه مرگبـار و بشـد، مي اش نصيبتنها قوت اليموت ،آمد ميهم به عنوان طعمه و هم ،راها آنهاي ست همواره هزينهيبا مي كننده كهنابود

. برد مي به دوش بكشد، در ناامني دائم به سر ،به عنوان غنائم جنگيوار شدن بـر گـرده مـردم كه سرا از ظالمان پايان بي اي پيوسته يوغ دسته

ن، يطامپراتورهـا، شـاهان، سـال : كشـيد مـي بر دوش شان بود عامل شكوفاييجمهـور، شـاهزادگان و ايسوساالران، كوديلوها، ر ها، سپه پادشاهان، شگون

جاه و جالل، قـدرت ي همه تشنه... و خلفاها ها، وزيران و اميران، پاپ بارونيا ،به آمال خود ازيپليد براي دست ي و ثروت، آماده ارتكاب هر گونه عمل

.1951نشر پايو، پاريس . شناسي مباني جنگ ها، ، جنگ Gaston Bouthoulگاستون بوتول . 1ييان تـا پايـان و پيش از آن كه رشد جمعيـت و مهـاجرت روسـتا 19ي ي سده دست كم تا ميانه. 2

.در صد كاهش دهد 50هزاره آن را تا

/ ي ذهن تماشاخانه

179

ناپـذير، در جنـگ فـروكش هاي اند، آكنده از كينه حفظ آن چه به چنگ آورده . به نام خدا، تمدن، پرچم يا حزب ،دائم با يك ديگر

ديروز هم مانند امروز، صلح و شكوفايي نسبي تنهـا يـك امتيـاز موقـت اخير در اروپاي غربي و آن چه در نيم قرن. شد مي براي يك اقليت محسوب

شود نبايد مـا را دچـار مي مشاهده) دهم جمعيت جهان يك(آمريكاي شمالي كرد مي بيش از يك صد جنگ بيداد ،در همين مدت و در همه جا. توهم كند

كــه غربيــان از آنهــا مصــون مانــده امــا عمومــا خودشــان محــرك و عوامــل كـم «چه آنهايي كه 1شان بارترينچه در مورد مرگ. دان هبود آنهاي گيزانندهنبرا

اش قتل عام شـده براي كسي كه نيمي از خانواده ،اما. شوند مي معرفي» دامنهدر اردوگــاه ،پــس از يــك هجــرت مشــقت بــار و طــوالني ،ديگــر يو نيمــ

كـه بـه تلـي از ش اميد بازگشت به كشورو براي او برد مي پناهندگان به سرتواند مي اييكم دامنه چه معني منازعه ،استباقي نمانده خاكستر تبديل شده

؟داشته باشد 2 چيـزي معـادل ميليـون كشـته، 200جنگ و 200حدود با ،سده بيستم

ي همه. قيل از خود قرار داردهاي در نرم ميانگين سده ،2درصد جمعيت قرن تعقيـب و آزارهـاي قـرن گذشـته هـاي مشخصاتي را كـه بـه عنـوان نشـانه

همگـاني هاي كشـتار : يم در سرتاسر اين هزاره نيز بازيـابيم توان مي ايم پذيرفتهمرگ، سر هاي بار، اردوگاههالكت هاي پيمايي جايي جمعيت و راه ه، جابمردم

هــاي زنــدانيان، تجــاوز، شــكنجه و اعــدامدســت جمعــي بــه نيســت كــردن ، شـود مـي مقاومتبراي گونه تالش هر ايجاد جو ارعابي كه مانعمحاكمه، بي

طور غارت، به آتـش كشـيدن و و همين ؛گانجان به در بردردگي اسارت و بجنگـي و هـاي جنايـت ؛ها و وسايل توليدكشتزارنابودي شهرها و روستاها،

، 1975تـا 1945ميليون در هندوچين و ويتنـام از 3,5، 1953تا 1950ميليون كشته در كره، از 3. 1 .1962تا 1954ميليون در الجزاير از 2 .اند ميليارد نفر در قرن بيستم زندگي كرده 10حدود . 2

ي ذهن تماشاخانه/ 180

منتهـي رهيـده از مـرگ به مهاجرت خفت بار مردم كه جنايت عليه بشريتقربانيان دهند؛ مي آماج راهزنان و عوامل جنگ داخلي قرار شوند و آنها را ميو حتـا همـه گيـر هـاي بيمـاري ي اشـاعه در اثـر وحشتناك كـه هاي طيقحبـه نـام ،همـه ،هـا اين ؛ وشوند مي نابودبه سرعت ، كشتارهابراندازتر از نبنيا

راس آنهـا در و ؛طلب و نژادگـرا هسـتند رشان منجيتهايي كه بيش ايدئولوژيدر برابـر امروزهكه ،اش كش عهد عتيق از كتاب مقدس، با خداي نسلقرائتي

.1المللي، قابل تعقيب است دادگاه كيفري بيني عصـرها و همـه ي در همـه وقفـه، بـي و همـواره ،و كشـتارها ها جنگتـرين فصـل و ايـن نزديـك ؛اند را به خاك و خون كشيده جهان ،ها سرزمين

بـه هـا بـدترين پليـدي ارتكـاب بشري است كه براي مشترك يك تاريخ ضدانهـدام جمعـي و هـاي سالحهاي آوري صنعتي، فن جنگ اخير وانتظار قرن

روز، 90هزار نفر در 900به عالوه، كشتار .تتوليد مرگ ننشسهاي كارخانههمانـا نفـر، روزي ده هـزار طـور متوسـط بـه يعني، 1994از آوريل تا ژوئن

گذشـته بـود، بـه مـا ي كشي هزاره آخرين نسل كه روانداهاي كشتار توتسيهيچ دست كمي از اتـاق گـاز ،»اثربخشي«ربرد قمه، در ميزان كاكه آموزد مي

.نداردبيسـت، دسـت ي سـده بالياي متقدم بر آزارهاي پايان بي مصيبت ذكر در

و سـبعيت فجـايع دگي ابعاد، گسترشان طوالنيعمر ، به خاطر جريانكم دو .انـد انـد، شـايان توجـه ويـژه كه طي چندين قرن صورت دادهدور از وهمي

هـاي چنگيزيان و سپس تيموريان، بين سـده خوفناك هاي ويرانگري نخستاز اقيـانوس آرام ،]اروپـا و آسـيا هـاي قاره[در سرتاسر اروسيا كه ، 15 تا 13

ميانـه كـه اكثريـت جمعيـت بشـر و خاور و هنـد ،در چـين ،گرفته تا دانوبايـن . ، صـورت گرفـت در آنهـا سـكونت داشـتند هـا تـرين تمـدن رفته پيش

«Deutéronome»از جمله نگاه كنيد به . 1

/ ي ذهن تماشاخانه

181

اند، امـا در يـاد مـردم خـاور ناديده انگاشته شده تقريبا ،در غربها، جنايتن چينـي، دانـا نگـاران و تـاريخ اند و تاريخ زمين آثاري نازدودني باقي گذاشته

مورد دوم كـه .دارندها ، حكايتدر اين باره.. .1هندي، پارس، عرب و اسالوحـات جهـاني بـا فتو ،20و 16هـاي به همان اندازه مخرب بـود، بـين سـده

.اروپايي همراه بودهاي قدرت عشـاير ،زور ، بـه نزديك به سي سال طول كشيد تا چنگيز خان توانسـت

آهنـين ي زيـر پنجـه ،متعدد مغول را كه كمر به نابودي يكديگر بسته بودنـد كافي بـود تـا ايلغارهـاي ،1227تا 1205اما بيست سال، از . خود متحد كند

ار، آسـيا را بـه خـاك و خـون بكشـند و از هـزار سـو 150وحشيانه حـدود و .قربـاني بـر جـاي گذارنـد هـا اقيانوس آرام گرفته تا درياي سياه، ميليـون

اروپاي غربي را از ،در آخرين لحظه ،خان بزرگ بود كه درگذشت ،سرانجامكشي مردم تنگوت، از پادشـاهي سـي جم با نسلاهت. نابودي نجات دادخظر

جنگي سخت در گرفت كـه صـدها . ين آغاز شدهيا واقع در شمال غرب چطور كامل منهدم و ها شهر آباد به هزار كشته در پي داشت و در جريان آن ده

قتل عـام عظـيم . باير تبديل شدندهاي نابود و براي هميشه به دشتها استانخان . تا آخرين نفرشان نابود شدند«: هزار تنگوت حاصل اين جنگ بود 600

.».محو كردروزگار ي صحنهاين ملت را از در هـا مغـول . چين رسـيد يسپس نوبت به امپراتوري كين در شمال شرق

هـزار نفـري را درهـم 500بـزرگ، يـك ارتـش ، در شمال ديوار1211بهار كـرد، انبـوه مـي به طوري كه ده سال بعد، هنوز هم تـا چشـم كـار ،شكستند. شـد مـي مشـاهده ،نـد هايي كه در اثر تابش آفتاب سـفيد شـده بود استخوان

تمام ساكنان پايتخت را قبل از جمله به اين سرزمين سرازير شدند وها مغول زده كـه در برابرشـان به تعقيب سـيلي از مهـاجران وحشـت آنها. عام كردند

هـا، پـايو، پـاريس، ، امپراتـوري اسـتپ René Groussetرنـه گروسـه : منابعي در باره اين دوره. 1

.1993، تاريخ امپراتوري مغول، فايار، پاريس Jean-Paul Roux؛ و ژان پل رو 2003تجديد چاپ

ي ذهن تماشاخانه/ 182

عامل قحطـي و ردند، ك ويرانها را كشتزارروستاها و . گريختند، پرداختند ميهر چـه بـر غارت، تجاوز و كشتار، سوزي، با آتشو بودند شهرهاگرسنگي

.كردند مي نابود سر راه شان قرار داشت. كردنـد ، آنها شهر بزرگ پكن را ابتدا محاصره و سپس تسـخير 1215در

فاتحان نيافتند، خود را از باالي باروهـايي چنگبراي آن كه به ،هزار زن 60. ن افكندنـد بـه پـايي ،كيلومتر در اطراف شهر كشيده شده بود 43كه به طول

آدمخـواري بـه و شدت گرسـنگي دچـار ضـعف شـده كه ازها هزار تن دهبـه ويـژه و همـه گيـر هاي بيماريشيوع . متوسل شده بودند، قتل عام شدند

وادار كرد شهر را، لي افزود و مهاجمان رابها هزار كشته بر ارقام ق تيفوس، دهبا باري آنها رفتند، ؛پس از غارت كردن و سوزاندن هر چه كه بود، ترك كنند

جوان، طـال، جـواهرات، ابريشـم هاي عظيم از غنايم، شامل زنان اسير و پسركردنـد، بـدون مـي به در برده بودند براي بقا تالشسالم آنهايي كه جان .. .و

هـايي كـه طـي و جنـازه هـا پناهگاه، بدون غذا و بدون آب، در ميـان خرابـه .دندش مي متوالي تجزيه و فاسدهاي ماه

هـا سرايت كـرد و ميليـون ها خيلي زود گرسنگي و قحطي به ساير استان هـا ساخت تا به هجرت مردمـي كـه از برابـر مغـول ها جادهي چيني را روانه

هـرج و مـرج كـه در آن فسـاد و ي بـود پـر از شرايط .بپيوندند ،گريختند مي» مگـان قيام سـرخ جا «دهقاني مانند هاي راهزني، نبردهاي چريكي و شورش

همـه . يافت مي نظيري سركوب شد، رواج بي كه طبق معمول با وحشي گريكشـاورزي پـس نشسـتند، شـهرها و هـاي زمين ،جا و به مدت چندين دهه

به قهقرا رفتند و نا امني و زورگويي عريان و خشن بر شده روستاهاي ويران ود و مقـدر اين سناريو به خوبي جا افتاده ب. مناسبات اجتماعي چيرگي يافتند

.بود كه در تمام آسيا و در سرتاسر جهان، تا به امروز، همچنان تكرار شودايرانـي ـ سومين هجوم كه از همـه بـدتر بـود امپراتـوري پهنـاور تـرك

. را آماج خـود سـاخت النهر و افغانستانءايران، ماوراي خوارزم، در برگيرنده

/ ي ذهن تماشاخانه

183

سـمرقند، بخـارا، : منـدش مهد تمدني بيش از هزار ساله با شـهرهاي شـكوه ...نيشابور، باميان، هرات، غزني ،گرگنج، بلخ، مرو، نـابودي جهـان موجـود هـاي قلمرويكي از پيش رفته ترين براي انهدام و تبديل شان بـه تلـي از خاكسـتر، شهرهاي پر رونق، غارت مزارع و قنواتــه بردگــي كشــاندن و آواره ســاختن وري تجــارت و پيشــهورشكســتگي ، ب

ها، تنهـا دو توسط مغول انسانها ميليون قتل عام ، وبه طور كامل، ها جمعيت .كرد يتاف، ك1222تا 1220، از سال

مغلوب، سربازاني را كـه در هاي از لشگرها و پادگان: اسيري در كار نبود درطـور، همـين زدنـد؛ مـي نشده بودند، يك به يـك گـردن ميدان رزم كشته

ـ كه شهرهاي تحت محاصره هـر ه بودنـد، مقاومـت نشـان داد دازه بيش از اندر انتظار ها، در خوكداني، مانند خوك« ،چندين ماهرا آنها . اي را موجود زنده

در ميـان دريـايي از ،ها هزار نفري دههاي د و در گروهكردن مي حبس ،»مسلخ ،هـا شـد، از كلـه مـي آنها خوراك الشـخورها ي جنازه. ندكرد مي خون اعدام

و اين ،تند، يك طرف مردان و در طرف ديگر زنان و كودكانساخ مي ها منارهدر امپراتـوري عثمـاني و در همچنـان، ،راه و رسمي بود كه تا چند قرن بعد

ماند بر تن، نه تن نه سر«در نيشابور و در هرات . بالكان ادامه يافتي منطقه .دندانرسل تقطرز فجيعي به به را، » ها و گربهها حتا سگ«را، ، همه »بر سري

كـه داشـت ديگري جريـان ي در همان هنگام، در غرب، يورش وحشيانهاش ويراني آذربايجان بود و سوزاندن، غارت و كشتار هر چه بـر سـر حاصل

ي قزوين را از روي نقشه و شهرهاي قم، زنجانمهاجمان . گرفت مي راه قراررجستان را به و بعد، گ نددي، همه مردم همدان را سر برساختندمحو جغرافيا

از بعـد و سـتند مسيحي را در هم شك يانلشكر ند؛دكر دچارسرنوشت همان تار و مار ،1222مه 31در ،ائتالفي از شاهزادگان روسي را در نبرد كالكا ،آن

زيـر ند، شـاهزادگان را دخوردگان زنداني جملگي اعـدام شـ شكست .كردند. ران مغول لگدكوب شوندسم ستوهاي ند تا با ضربهدچوبي خوابانهاي تخته

ي ذهن تماشاخانه/ 184

ا هدعـ اين، روز عزاي تاريخ روس بود و آغاز انقياد آنها نسـبت بـه آن چـه ب .اين وضعيت بيش از دو سده به درازا كشيد. ناميده شد »زريني قبيله«

بـا همـان ،امپراتـوري ميـان خـود ، پـس از تقسـيم چنگيزخانجانشينان سـده بـه مـدت يـك و نـيم و توانستند نددادجهان گشايي ادامه به ها روشبه رونق كارشان .ندياممغلوب حفظ نهاي رحمانه خود را بر ملت بي ي سلطه

هـاي و خـراج بـاج كـه زيـر فشـار شد مي تمام دهقانيهاي قيمت رنج تودهمحلي كه به چاپلوسي هاي فئودالهمچنان زير چكمه شدند، يا مي سنگين له

.ندماند مي باقي ،شتافتند مي ناپذير جديدشان اربابان شكست پابوسيو بـه ،1241تا 1237در اروپاي مركزي همه چيز در عرض چهار سال، از

شاهان و شـاهزادگان بلغـاري، مجـاري، روس، لهسـتاني، . ويرانه تبديل شد. شان، همگي قتـل عـام شـدند كننده خيرههاي آلماني، سرداران نخبه و ارتش

ريـازان را تصـرف تاختنـد، مـي كه از سمت شمال بر كشور روسـيه ها مغول. نيمي از جمعيت آن را سر بريدند و نيم ديگر را زنده زنده سوزاندند. كردند

: سرنوشـت دچـار شـدند همان شهرها يك به يك سقوط كردند و به ي همه ...بيل گورود، مسكو، والديمير، سوسدال، رستوف، يارسالو

كـرد، مي اعتنايي بي هپيشين هميشهاي كشي اروپاي غربي كه در قبال نسلبا احساس تهديد فوري و در برابر امواج پناهندگان كه مروج وحشت بودنـد

صحبت» اند آمده بيرون ديو صفت كه از انتهاي زمينهاي نژادي از آدم«و از از اقـوام [هزار صـليبي و سـرداران تتونيـك 40كردند، براي سد راه آنها مي

برابـر بـود آنهـا را در كـه تعدادشـان دو ها مغول. را مسلح كرد] .م ـ آلمانيهـانري دو ،فرمانـده جنگـي آنهـا ي نزديكي ليگنيتس تار و مار كردنـد، كلـه

گـوني گـوش 500بـه نمـايش گذاشـتند و ،نيزه قرار داده را بر سر ،سيلزي .خان فرستادند )ختاياو(قداي بريده براي او

چيز غـارت و ويـران منطقه به بيابان تبديل شد، همه ،عرض سه هفته درهمين سرنوشت . دندكرقتل عام را » از پير و جوان و نوزاد«شد، كل جمعيت

/ ي ذهن تماشاخانه

185

و تمام مجارستان بود و Bela IV هزار جنگجوي بالي چهارم 100در انتظار بـه هـا مغـول . درسـي تهالكـ بـه ،در عرض چنـد مـاه ،نيمي از جمعيت آن

و بـراي تـدارك آخـرين وين و ونيز رسيدههاي راين و دروازههاي نزديكيمـرگ اوختـاي، و در پـي آن . نده بودآورد يورش خود نيروهاي شان را گرد

.اي ديگر رقم زد را به گونه تقديرجانشينان، ميان دعواهايدر آسيا، مغوالن آناتولي را كه به قلمروي پادشاهي قدرت مند سلجوقيان

قبال به دست آنها فـتح خوارزم كه پايگاه تعلق داشت تماما ويران كردند و از ويرانگـري بـه سـوي هـاي كشـي ن شده بود، به مدت ربع قرن، لشگرو ويرا

طـور كشمير و پنجاب تدارك ديدند، اما نتوانستند سلطان نشين دهلـي را بـه .ندساز تسليمدائم

ديگـران بغداد باقي مانده بود كه آن نيز به سرنوشت خالفت عباسيان درنزديك به يـك ، باو شهر منهدم شدند ،1258در خليفه،لشگريان . دچار شد

به مدت ،بعد هم ؛به محاصره درآمد و مورد حمله قرار گرفت ،ميليون سكنه ،اميرالمومنين ،ند و خليفهكردقتل عام شهر را مردم . كامال غارت شد ،روز 8

شادي دنياي مسيحيت كـه نـاظر معـدوميت ي ، در ميان هلهلهپيغمبري نواده، نوبـت بـه سـوريه 1260-1259سپس، در .به قتل رسيدبا زجر بود،اسالم

از الـپ تـا غـزه، و از اين كشـور . كردند مي در آن حكومتايوبيان رسيد كه جمله دمشق و مسجد اعظم آن، غارت و ويران شد، آن هـم بـا همكـاري و

مسـتقر در خوش خـدمتي قـواي مسـيحي ارمنسـتان و مشـاركت صـليبيون بود مصر ،جان سالم به در بردها از دست مغولجايي كه ها تن. درياهاي كرانه

، شد مي قرار داشت و آخرين سنگر اسالم محسوبها كه در قلمروي مملوك .تسليم شده بودوادار به سن لويي قبل،ده سال همان جايي كه

آنها در آسياي جنوب شرقي، در امپراتوري برمه، در پادشـاهي خمـر، در شـان كننده ويرانهاي رغم لشكركشي ق كمتري يافتند و عليچامپا و آنام توفي

هزار نفري كره را كه از بسيج 300ارتش آنها. باقي بماننددر محل نتوانستند

ي ذهن تماشاخانه/ 186

تشـكيل شـده بـود در هـم ،سـاله 60تـا 16از ايـن سـرزمين، مردم ي همهتـرين كشتار و اعمال فجيـع طول كشيد تا موفق شوند، با شكستند و ده سال

.دنخوابانرا بنبردهاي چريكي و مقاومت ملي ،ها تجنايكه قحطي و طـاعون بـا ، در شمال چين1234كين در ي با سقوط سلسله

بـه سـمت جنـوب هـا تلفات يك ميليوني به ويرانه تبديل كرده بـود، مغـول زمين و مهـد ي ترين نقطه جمعيتشدند و به امپراتوري سونگ كه پر سرازير

سـال طـول هـا ده. آمد يـورش بردنـد مي ن به شمارگرايي و فرهنگ چي مليخيـل شـهرهاي بـزرگ را از پـا در ،مرسوم خـود هاي با روش ،كشيد تا آنها

يـوان را كـه ي سلسـله ،آهنين تمام چين را متحـد سـاخته يبا مشت و آورند .دنتاسيس كن) 1367-1279(نزديك به يك سده قدرت را در دست داشت

كـه چـين ملـت . قبـول مـردم واقـع نشـد هرگـز مـورد اين سلسـله اما ليـل قميليـون ت 60ميليـون بـه 100سال جنـگ، از 75اش، در طول جمعيت

هـا تا آن كه سر انجام، پس از سال. برد مي يافته بود، در شورش دائمي به سرخلـع لبـاس به سركردگي راهبـي ،ها يكي از همين قيام ،نبرد خونين چريكي

خـود ين مردا. فراري دادآنها را ،يوانگ ژانگ به نام ژوبود چوپاني شده كه . نهـاد مينگ را كه سه سده حكومت كـرد بنيـان ي را امپراتور ناميد و سلسله

هـاي دوره ترينترين و خونبـار يكي از ظالمانهاش سلطنتسي سال نخست .آيد مي تاريخ چين به شمار

كشـتن در حالي كه چنگيزخانيان در مناقشات مداوم، دسيسـه، خيانـت و مــدعيان ســلطنت درگيــر و دچــار اضــمحالل بودنــد، قبايــل چادرنشــين و

تيمور لنـگ، ايـن سـواركار . نورديدند سواركاران ترك تيمور لنگ آسيا را درگذاشت كه بالي آسماني ديگري برايش ترسيم مي در مسيري قدم ،آخر زماند را آغاز كار خو 1347شمال كريمه در هاي از استپ. طاعون كبير: كرده بود

سـوريه، ، كرد و به درياي سياه رسيد، بعد هم تمام درياي مديترانـه، بيـزانس ي يقاي شمالي، اروپاي غربي، اسـپانيا، ايتاليـا، فرانسـه در بحبوحـه رمصر، آف

/ ي ذهن تماشاخانه

187

ديـده بالطي دو سال، بين يك سوم تا نيمي از جمعيت ... اش جنگ صد سالهكـاري ين بزرگ استاد دغلسال، تيمور لنگ، ا 35در مدت . شدسر به نيست

آنها از خود شاندر آثاري ،دانست مي و خيانت كه خود را از اعقاب مغوالناو تـوحش . از آنهـا پيشـي گرفـت ،در كشتار و خرابي ،و حتا جا گذاشتبر

هـر چنـد بيشـترين ،ن را با تعصب مذهبي رزمندگان طريقت اسـالمي مغوالدر ،دادنـد مـي تشكيل) البد ناخالص(مسلمان ها تعداد قربانيان اش را ميليون

به نوبت ايـران، قفقـاز و روسـيه، هنـد، سـوريه، امپراتـوري . آميخته بودهم تواند در برابـر مـا عـرض انـدام مي اي چون تو آيا شاهزاده«(ازت ژعثماني ب

مـردم را كشـتار كردنـد، شـهرها را : يكي پس از ديگري ويران شدند) »كند؟. ي بـه بيابـان مبـدل شـدند سـان آبرهاي شبكهها، سوزاندند، روستاها، زراعت

تنهـا . گشوده شده در كار نبودهاي برداري از سرزمين اشغال و بهرهي دغدغهمـردم ان ودر پي نبـرد تـا دم مـرگ ميـان چادرنشـين بود، نابود كردنهدف در هـا و كره اسبها اي از گوساله گله« اما. سواره نظام و پياده هاميان ساكن،

»شان ساخته بود؟ چه كاري از دستها ر ببرها و دسته گرگبراب اسـتفاده هـا مغـول هـاي تيموريان عليه مردم غير نظـامي از همـان روش

مگر به هر دوي آنها اين رسالت الهي واگذار نشده بـود كـه از راه . كردند مي جنگ، صلح جهاني را تحت اقتدار انحصاري خود برقرار كنند؟

ماننـد چهارپايـان بـه آنهـا را دند و انكش مي دنبال خود هزار اسير بهها دهشـدند مـي فروختنـد يـا در مـواقعي كـه دسـت و پـا گيـر مـي برده فروشان

هزار اسير را كنـار 100، در يك نوبت ،نگلتيمور (كردند مي شان نيست سربهيا از آنها در ابعاد كالن بـه عنـوان سـپر انسـاني و ؛)دهلي كشتهاي دروازه

سـالح بـه پيشـواز قـواي دشـمن بي آنها را. كردند مي باني استفادهگوشت قروادار بـه آنهـا را يـا ؛حمله دشمن گرفتـه شـود ي فرستادند تا ضربه اوليه مي

،امـواج پيـاپي در ،كردند و آنها مي هجوم به باروهاي شهرهاي محاصره شدههـزار هـا دههـاي در صف. ندنيكديگر عبور كي از روي جنازهمجبور بودند

ي ذهن تماشاخانه/ 188

گران، زنان و پسران كـم سـن و سـال را كـه جزئـي از غنـايم نفري، صنعتپوشـيده از جنـازه، هـاي پايان، در جاده بي مرگبار وهاي پيمايي در راه ،بودند

قابـل وحشـتي غير ،جـا در همـه ،و بـه ايـن ترتيـب . كردند مي رهسپار تبعيدددصـفتي، ي كـه بـا هـزاران شـايعه در بـاره وحشـتي . پراكندند مي فيتوص

كـه خـود ،ناپذيري، عاري بودن از هرگونه احساس انساني مهاجمان شكستمقاومت ي شد و هر گونه اراده مي تشديد ،زدند مي به آنها دامنهم متجاوزان

يـك روز «كند كه مي دان چنين نقل ثير تاريخاالابن . كرد مي را از مردم سلبرا جـا سـاكنان آن ي همه ،شود و يك به يك مي سواري مغول وارد دهي تك

يروزي ديگـر، مغـول . آن كه كسي به مقاومت بيانديشـد بي رساند، مي به قتلخوابانـد و از مـي اش شـده بـود بـه روي زمـين سالح فردي را كه تسليم بي

به جستجوي شمشير شتافته، در بازگشـت او را بـه قتـل . كند مي حركت منع ».1رساند مي

، انو جوان انمردان و زنان، پير«يم و از كشتار آيا باز هم بايد نوحه سر دههـا هفتـه از سـخن بگـوييم يـا » سـاله و نـوزادان شـيرخواره سـاالن صد كهن

ئمغنـا از ، شـده ميگساري و عياشي در شهرهاي غارت شده و بعد سـوزانده در هـرات، » طال، نقره، يـاقوت، مرواريـد، پسـران و جوانـان خـوش سـيما «

راز، اصفهان، بغداد، مسكو، والديمير، موجائيسـك، سبزوار، زرنج، قندهار، شيآستاراخان، سرايي، الهور، مولتان، دهلي، الپ قومس، بعلبك، دمشق، بروس،

؟...اسميرنهـا تل ساختن شان ترين رايجكه تيموريان بسنده كنيم؟ هاي يا به تخصص

صفهان، هزار در ا 70در بغداد، سر هزار 90(بود آدم هاي هايي از كله و منارهجـا كـه آن ؛)شـان بندي در ردهباالترين ارقام به عنوان .. .هزار در دهلي، 100

هزاران هندويي كه زنده سر بريدند، مسيحياني كه پيش از : شان بود كفار آماج

.به نقل از ژان پل رو در منبع فوق. 1

/ ي ذهن تماشاخانه

189

4000(كردنـد مـي سربريدن، دست و پايشان را قطع كردند يا زنده بـه گـور .سوزاندند مي ه زندهشان زند يا در كليساهاي ،)ارمني در آناتولي

اين فجـايع را تنهـا ي خودمان را متقاعد سازيم كه همهخواهد مي مان دلتوانسـتند مـي مانده و متعلق بـه عصـري سـپري شـده بربر و عقبهاي ملت

اما نبايد فراموش كرد كه در دوران تاخت و تاز چنگيزخانيان، . مرتكب شوندـ بـاك صـليبي بـي مسـيحي خـالص و هـاي شواليه ي ديگـر رفتـار ا گونـه هب

به عنوان مثـال، ريچـارد شـيردل مهربـان، ايـن قهرمـان راسـتين . كردند نميهـاي اي از كلـه كـه آويـزه ايـن اكراه نداشت از ،مردميي كارتوني در افسانه

5000بر كشـتار ،اي درنگ لحظه بي او، خود .زدويبيادشمنان بر گردن اسبش خالف تعهداتش فرمان داد رت كرد و بردر اغرا نظا] مسلمان[زنداني سارازن

.نديدآنها را سر بردر ،هايمان را ببنديم و نبينيم كه كمـي بعـد مسـيحت اروپـا و نبايد چشم

،و پيامدهايي به همان انـدازه دهشـتناك ها با روش ،ين راه راهم ،كليت خود هـاي بـا درگيـر شـدن در جنـگ ،20تـا 16ي تعقيب خواهد كرد و از سده

،گرايانـه ملـي هـاي نـزاع تـاج و تخـت يـا بـر سـر ه مذهبي، دعوارحمان بيبردگي، انقياد و استثمار ،به كشتار، تبعيد ،كره زمين را ويران كردهي مجموعه

رسـالت و . وسـيه خواهـد پرداخـت در آمريكـا، آفريقـا، آسـيا و اقيان ها خلق . بار انسان سفيد پوست، به نام خدا و تمدن كوله

بزرگهاي كوچك و گامهاي قدم

روي تا انقالب از پياده

فرانك ميشلي نوشته

ترجمه مرمر كبير

دهد تا رد مي روي مد شده است، مسافرت با پاي پياده امكان اين روزها پيادهما را بـه ها در جايي كه آسفالت. اند بازيابيم زدودهها پاي انساني را كه ماشين

هـا، ايـن كوچـه بـاغ در دمـي پيـاده روي خوانـد، آ مـي سرعت فراي مسابقه . دهد مي هاي همبستگي را ترجيح شريان

انسـان در راهپيمـايي اعتراضـي : سياسي نيز داردي جنبهها گاه راهپيماييكند و سعي در تحميـل آهنـگ قـدم مي هاي ديگران هماهنگ خود را با قدم

شـود، در مي قدم زدن به آن جا كه دل رهنمون. زدن خود به ديگري را ندارد . خويش است واقع كمك به بازشناسي

دهـد، لـوار گـوران، محقـق مي ارجاع ها روي ما را به مهد مهاجرت پيادهگام برداشتن قبل از ايجاد رابطه بين حركات و گفتار «: گويد مي شناسي انسان

نشاط انگيز، يادآور اين امر است كه ما ي روي عالوه بر جنبه پياده. »پديد آمد ... پا داريم، پاهايي كه تمدن را به ما هديه كردنددو

بـه روي اگر همراه با نشاط و لذت نباشد يا باعث مـالل شـود و يـا پيادهدر واقع خستگي و احسـاس درد ناشـي از آن هـم . گردد مي سرعت متوقف

ي ذهن تماشاخانه/ 192

مسرت بخش است، هرچند بسـياري، ايـن جنبـه را بـزرگ كـرده و مظلـوم ! دهند مي ته نشاننمايانه خود را هالك و خس

نيـافتني و همـاهنگي غيـرممكن بـا مطلب اصلي جستجوي لـذت دسـت روي در عـين حـال پيـاده . دهـد مي به راهپيمايان انگيزهها طبيعت است، اين

ساده و پيچيده است و شاهد اين امـر اسـت كـه زنـدگي جريـان دارد، ايـن كـه كـودك شود، هنگامي مي ماجراجويي انساني از حدود يك سالگي شروع

باشـد، مـي طي مسير نيز راه رفتن،. خورد مي طرف و آن طرف تلوتلو به اينهيماليا، هر ي ها در خانه تا فتح غله اي براي جلب توجه از نخستين گام بهانه

. دهد مي هاي بزرگي است كه زندگي به ما اجازه آنها را دو گامومت كه عاري از رفتن به سوي فرد ديگر نيز هست، نوعي مقا روي، پياده

. مالقات با ديگري، كه بايد با تالش دروني به آن دست يافت. دلتنگي نيست رود حتـي مـي روي نوعي درمان رواني و جسمي اسـت، فـردي كـه راه پيادهاجتماعي را داشته باشد چرا كـه باعـث هاي تواند ادعاي طلبكاري از بيمه مي

... شود مي نآهاي جويي در هزينه صرفهراهپيمـايي هـاي ي از نويسندگان در آثارشان ما را به پوشيدن كفشبسيار

آرتـور رامبـو، هـاي كنند، از روياهاي ژان ژاك روسو گرفته تا قدم مي دعوتراه رفــتن، ... ســپس استونســون، تــورو، الكــارير، بوميــه، النــزمن و ديگــران

آموزد مي هاي مقاومت را دهد و اولين گام مي تمرين آزادي هم همچنين به مالـذا بـه جنـبش و روي فراخوان به اتحاد در چنـدگانگي اسـت، چرا كه پياده

هنگامي كه كل جامعه در حركت باشد و نه يك فـرد . حركت نيز ارجاع داردتوانـد طـي كـردن مسـيري مـي راه رفتن. آيد مي تنها، جنبش اجتماعي پديد

ده اسـت، نشسـته رود، به پا ايسـتا مي مردي كه راه. سياسي را نيز تداعي كندمجسمه سازسويسي، آلبرتـو ژيـاكومتي، كـه شـهرتش را . توان راه رفت نمي

معتقد است كه انسـاني كـه سـرپا باشد، مي مديون پرسناژهاي نازك اندامشاي رود، داراي حساسـيت و شايسـتگي ويـژه مـي است، مثل هنگامي كـه راه

/ ي ذهن تماشاخانه

193

التي برپـا عـد بـي معترض بالقوه است، كسي اسـت كـه عليـه رهنورد،. استحاضـر . رود مـي كند، گام به گـام بـه جلـو مي خواسته يا براي چيزي مبارزه

.نيست دهانش را ببندد و بر خاك نشيندسپارد، مي كوچك را به خاطرهاي بزرگ و قدمهاي تاريخ رد و نشان گام

سياسي يا حتي مـذهبي همـه در ايـن جنـبش بـزرگ سـهمي هاي راهپيمايي . دارند

��� �� ��� ���� ��

انقـالب «: گفـت مي كروپوتكين، آنارشيست روس. هاست انقالب يكي از راهتنهـا . شود، توقف به معني عقب گرد استاجتماعي راهي است كه بايد طي

توان متوقف شد كه تمام مسير طي شده باشـد و هـدف حاصـل مي هنگاميز ايـن گفتـار بيش از يك قـرن ا 1»يعني رهايي انسان و آزادي او ،گشته باشد

توان با خود گفت، يا راه خيلي طوالني بوده يا مسير اشتباه مي گذشته است و !انتخاب شده است

ناپذير است، كسـي كـه راه صبر لبريز شود، حركت اجتنابي وقتي كاسهرود لزوما سرپاست و پشت خم نكرده است، هنوز له نشده، مطيع نيست، مي

. رود مي غيانش به جلورهنورد با تمام قدرت ناشي از طراهپيمايي اعتراضي يعني سد معبر، برپا كردن باريكاد، مسدود كـردن راه

وقتـي كـاميون داران، آنهـا عبور و مرور، مثال هنگـام اعتصـاب و تظـاهرات بدون جـاده، توزيـع . *د قلب اقتصاد بازار از كار افتاداصلي را بستنهاي جاده

شهروندان قادر به مصرف بـيش از حـد شود و مي كاال و حركت افراد مختلرد، كـل نظـام كـااليي بـا تمـام خـو مي پايه و ستون سيستم ضربه. باشند نمي

.شود مي هايش تهديد به فروپاشي توهم

او را شـاهد آورده اسـت، انتشـارات تاالنويـه، پـاريس، در تاريخ آنارشيسم، ژان پرپوزيـه گفتـار . 1 .278ي ، صفحه2002

ي ذهن تماشاخانه/ 194

اما آيا تشابهي بين پياده روي و بازار، رهنـورد و كـاال هـم وجـود دارد؟ اسـبكاران هـم گرد ديگر نادرند و البته ديده شده است كه ك فروشندگان دوره

. دست به تظاهرات يا ضد تظاهرات بزنندروز . روز اول مـاه مـه : هاسـت راهپيمـايي ي يك روز تاريخي مادر همـه

و دهـد كـه پـيش رونـد مي اي راهپيمايي اجتماعي كه به مردم اجازه اسطورهزماني كـه راه رفـتن، بانـگ اعتـراض را بـه گـوش . كارفرماها را عقب رانند

زده بـه سـرخي شـود، مـردم هيجـان مـي همه چيـز آمـاده .رساند مي همگانشـود و سـرودهاي مـي رود، شعارها سـرگرفته مي ها هوا گرايند، باندرول مي

در شـيكاگو 1890نخستين بار اول ماه مـه در سـال .اندازد مي انقالبي طنينبـه برگزار شد، اعتصابي ساده بـه اعتراضـي همـراه بـا تظـاهرات انجاميـد و

. و سازماندهي شده تبديل گشتحركتي جمعي برنـد و مـي هر زمان كه روزگار تيره و تار شود، مردم به راهپيمـايي پنـاه

راه رفـتن بـراي اعتـراض و بـرهم . حركتشان خاري در چشم حاكمان است ! حركت سركش در مقابل نظم ايستا: زدن نظم حاكم

گـاه هرچند راهپيمايي تداعي تظـاهرات، مبـارزه و اعتـراض اسـت، امـا باشد كه باعث تحكيم بنياد حاكميـت اسـت مثـل مي نظامي نيزي يادآور رژه

هانيبال در روم، ژول سزار در گول، سربازهاي ناپلئون و بعد هيتلـر در ي رژهم نيســت، اغلــب آنهــا در فضــاي نظــامي كــي رژههــاي نمونــه.. .روســيه و

سـوليني در رم انـد مثـل مو طلبي انجام گرفته يا پيروزي گري، تحكم و اشغال، به سمت قدرت مطلق و در جهت تعالي حاكميـت 1934-35يا مائو 1923 . فردي

با حركتي استادانه بـه لحـاظ )1934-1935بين (مائو در عرض يك سال . قـدرت را در دسـت گرفـت سياسي اما به قيمت تلفات انساني بسـيار بـاال،

ژوشـمن در جنـوب كيلومتر را از 12000تا 8000صدهزار نفر مسافتي بين ،تا وشين در شمال چين پياده پيمودند و عليه دشمنان مسـلح تـر و مجهزتـر

/ ي ذهن تماشاخانه

195

كـار ي آنها بر نيروي دشمن فائق آمـد و نتيجـه ي پشتكار و انگيزه. جنگيدندو همچنـين توسـط هـا البته تاريخ مسافت طي شده توسط انسـان . عظيم بود

. است ضبط كردهها كشور چين را بيشتر از دردها و رنجيـا 1930گاندي در » نمك« جويانه مشهور به روي صلح در اين ميان پياده

هر دو . را نيز نبايد از ياد برد 1963آميز مارتين لوتركينگ در راهپيمايي صلح 6مارس تا 12گاندي از » نمك« راهپيمايي. تظاهر عالي عدم خشونت بودند

همه چيـز بـا مشـتي . شدكيلومتر انجام 400در مسيري معادل 1930آوريل نمك در دست گانـدي شـروع شـد كـه بـه انحصـار اسـتعماري آن توسـط انگلستان اعتراض داشت، اما راهپيمايي اقتصـادي خيلـي زود رنـگ سياسـي

. گرفت و به حركت تاريخ معاصر هند شتاب بخشيدراهپيمايي مارتين لوتركينگ از آالباما با تقاضاي لغـو تبعـيض نـژادي در

شروع شد، و در ديگر اياالت جنوبي آمريكا بـه تظـاهر عليـه هـر ا ه اتوبوسبـه 1963اوت 28تبديل شـد و روز ) به ويژه در مدارس(نوع بروز آپارتايد

ي تجمع وسيعي در واشنگتن انجاميد كه مارتين لوتركينگ در آن جمع جملهجالـب اسـت . را ادا كرد) I have a dream(» من رويايي دارم« معروف خود

بدانيم او با وسواس به راهپيمايان تذكراتي در جهت رعايت عـدم خشـونت هـا مواظب جاده و پياده رو و مرز بـين آن « داده بود و حتي توصيه كرده بود

همه آهسته، در سكوت و صـلح ها راهپيمايي. 1»باشند و از كنار حركت كننددي با كندي پس جويانه با اميد به پيش برد حقوق انجام شد، البته تبعيض نژا

.آرام هم مانع قتل مارتين لوتركينگ نشدي رفت اما شيوهدر فرانسه نيز از راهپيمايي جوانان عرب مهـاجر تـا زنـان عليـه هرگونـه

. مطلوب همراه نيستي تبعيض، حركتي به جلو است كه هميشه هم با نتيجهخـش، ب به غير از راه رفتن مورچه وار، توقف اجباري و يا حركت رهـايي

.85، ص 1997انتشارات اوترومان، پاريس، مه » راه زندگي«آندره رو در . 1

ي ذهن تماشاخانه/ 196

اي به بزرگ راه سادهي وقتي جاده. شمار ديگري وجود دارد بي هاي حتما راهشود جاي نگراني است چرا كه كمتر قابـل كنتـرل اسـت و مي و بلوار تبديل

گشـايند امـا مـي پهن هرچند افق ديـد را هاي جاده. كند مي آزادي را محدودتصـوير . ننـد ك مـي را نيـز تسـهيل ها ضد شورش و تانكهاي حركت ماشين

در ميدان تيانامن پكن مسير تـانكي را تغييـر داد در 1989 مردي كه در ژوئناما چند نفر براي تغيير مسير يك تانـك اسـير يـا . خاطرمان حك شده است

كشته شدند؟ يادآور مهاجرت و پناهندگي اسـت، مـثال نزديـك ها جايي هم راهپيمايي

تـرس بنـدگي از شـمال شـرقي و اسالفشان كـه از ها هزار سال است كولي . در مهاجرتند ،هندوستان فرار كردند

برخـي از . گيرنـد مـي ا جباري، اما اشكال مختلفي به خودهاي راهپيماييسـابق و فرزنـدان آفريقـايي و سـياه هـاي ترنـد، مثـل بـرده آنها از بقيه سياه

ز انساني كه ديروز بـا غـل و زنجيـر برپـا و امـرو هاي امروزيشان، اين ستون .شوند مي تحت نظارت سوداگران به جلو رانده

نيـز بيـانگر دلخراش فرديناند استوفسـكي و سـالومير راويـچ هاي يادنامه 1.اند اجباري ديگري در سيبري و آسياي مركزيهاي سختي راهپيمايي

ها در سيبري، هنگامي كه بلشويك 1920فرديناند اسنوفسكي فجايع سال دار ي او توانسته بود با فرار از چوبه. را افشا كرد تازه به قدرت رسيده بودند،

.از طريق جنگل و پياده به هندوستان و مغولستان بگريزددر دوران جنگ دوم جهاني از قطب پاي پياده بـه هيمـاال سالومير راويچمـاه شـش هـزار 15از يك گوالك گريخت و طـي 1941رفت، او در سال

پشـتكارش اعجـاب . گوبي نيز گذر كردو از صحراي مخوف طي كيلومتر رامن هرگز به ته چـاه يـاس درنيفتـادم بـه « .انگيزد و شيفتگي خواننده را برمي

و سالومير راويچ 1921-1920، »هحيوان، انسان و خدا در مغولستان ناشناخت«تاب اوسانفسكي، ك. 1 .2000و 1995، انتشارات فبوس 1941-42، »با هيمااليا راهپيمايي اجباري از چند قدمي قطب«

/ ي ذهن تماشاخانه

197

هميشه و در همه حـال بخشـي . كند، نرسيدم مي اي كه تسليم را ايجاب نقطه . »قبول مرگ است شد كه پذيرش ناتواني و شكست، مي از وجودم يادآور

كتي كه رهنورد را در مسـير اميـد بـه مقاومت در قلب حركت است، حرتوان از راهپيمايي نهايي نيز سخن راند، پيمـودن بـه مي باالخره. راند مي جلو

طـور كـه در همـان . ، راهي كه به دنيايي بهتر بيانجامـد »معبد خورشيد« سوي، در سـي و 1961از فرانتز فانون، كـه در سـال » محكومين زمين« اثري به نام

اي را زنـده او سعي كـرد اميـدهاي تـازه . خوانيم مي د،شش سالگي جان سپر، شـب و روز، بـه همـراه ديگـر خـواهيم هميشـه در راه باشـيم مـي ما«: كند

! رفقـا . ، براي اروپا، براي خودمان، بـراي بشـريت ...ها انساني ها، همه انسانو، انساني نو بايد متولـد اي بدميم، افكاري ن بايد سعي كرد در خود روح تازه

آخرين كلمات كتاب در واقع آخرين كلمات نويسنده نيز بود، ايـن . 1»...ودشپزشك متعهد و استثنايي سعي كرد تا آخرين لحظـات بـر تـرس از ديگـري

. غلبه كندمگر نه اين است كه براي اينكه . ناپذير است رهنورديدن از زندگي جداييرفـتن يعنـي رد رود؟ راه مـي گـوييم راه مـي بگوييم چيزي هنوز زنده است،

راه ! عـدم پـذيرش مـرگ : توقف، نفي خاموشي و خاموش ماندن، جان كالم . كند مي رفتن نماد زندگي است و مرگ را نفي

سـرگردانند نيـز هـا مـا و در گورسـتان هاي ارواحي كه در خوابي همه .بحث باز است!.... زندههاي مرده روند، اصطالحا مي هايي هستند كه راه مرده

فتن بدون شك نوعي پرسه زدن فعال است، سرشار از تجربه، هنـوز راه ردر ايـن تابسـتان پـر از مسـافر . هايي هست كـه بايـد كشـف كـرد كوره راه

.انسانيي چهره روي سفري است با جهانگرد، راهپيمايي و پياده

.165-166، فرانسوا ماسپرو، ص 2002زنبورها، انتشارات سوي، . 1

ناتمام اسرائيلي وعده

دانيل بارن بوم: نوشته

ترجمه شروين احمدي

، تحت رهبري دانيل بارن 2004انان جوان فلسطيني در اوايل ماه مه د موسيقي

1.كنسـرتي را در رام اهللا اجـرا كردنـد ،آرژانتيني ـاركستر اسرائيل رهبر ،بومچند روز بعد، دانيل بارن بوم، هنگام دريافـت جـايزه صـلح بنيـاد ولـف در

ست كـه بـراي پارلمان اسرائيل اعالم كرد كه اين حركت نمايانگر اميدهايي ا .يابي به صلح وجود داد دست

، چهار سال بعد از اعالميه استقالل اسرائيل، وقتي كـه مـن 1952در سال ام از آرژانتـين بـه اسـرائيل اي بيش نبودم، همراه با خـانواده ساله 10پسربچه

داشت كه با اعتقاد مي اي ما را بر آن اين اعالمه هم چون مرجع انديشه. آمدمهاي معمـولي بـه شـهروندان اسـرائيلي خاطر از يهودي آن با فراغبه نظرات

كشـور را (...) دولت اسرائيل « :اين اعالميه بيانگر يك تعهد بود. تبديل شويمدر جهت منفعت همه ساكنان آن به جلو خواهد برد، اين دولـت بـر اسـاس

هاي اساسي پيامبر آن، يعنـي آزادي، عـدالت و صـلح بنيـان گـذارده آموزش

1. "A Maestro who fights against loud nois and silence", Haaretz, 10 mai 2004.

ي ذهن تماشاخانه/ 200

واهد شد؛ او ضامن برابري كامل حقوق اجتماعي بـراي تمـام شـهروندان، خمستقل از اعتقادات مذهبي آنها، نژاد و جنسيتشان خواهد بـود؛ آزادي كامـل

.»ها، آموزش و فرهنگ توسط اين دولت تضمين خواهد شد اعتقادات، سنتباشـند، مي كنندگان اعالميه استقالل نيزنيانگذاران دولت اسرائيل كه امضاب

ها متعهد شدند كه در جهت صلح و همسايگي همراه با احترام به تمام دولت .هاي گرداگرد اسرائيل حركت كنند و خلق

رغم تمـام پرسم كه آيا ما علي مي امروز من همراه با تاسفي عميق از خودتوانيم چشم بر دره عميق و غيرقابل تحملـي ببنيـديم كـه مي هايمان، موفقيت

م شده در بيانيه استقالل را، از واقعيت آنچه انجام گرفتـه، جـدا تعهدات اعالهـاي يـك اين امر كه ما سـرزمين . كند؟ دره عميق مابين آرمان و واقعيت مي

ايـم، آيـا بـا اعالميـه خلق ديگر را اشغال كرده و او را تحـت سـلطه گرفتـه ذاشـتن استقالل همخواني دارد؟ آيا دست يافتن به استقالل خود با زير پـا گ

حقوق اساسي ديگري، اساسا عملي است؟ آيـا خلـق يهـود كـه تـار و پـود تواند به خود اجازه دهـد كـه در مي تاريخش از زجر و آزار ممتد تنيده شده،

آيـا تفـاوت باشـد؟ بـي مقابل حقوق پايمال شده و زجر يك خلـق همسـايه و بـر دولت اسرائيل حق دارد كه به جاي يافتن يك راه حل عملي و انسـاني

پايه عدالت اجتماعي به دنبال يك سوداي غيرممكن ايدئولوژيك براي پايـان دادن به تخاصم باشد؟

رغم تمام مشكالت ذهني و عيني، من بر آنـم كـه آينـده اسـرائيل و عليفرهيخته، بستگي به توان ما در تحقق بخشيدن ي ها جاي آن در خانواده ملت

اعالميـه اسـتقالل آن را مشـخص ن، در گـذاران آ به تعهداتي دارد كـه بنيـان . اند كرده

ارزيابي من همواره آن بوده است كه نه از لحاظ استراتژيك و نه از لحاظ و اگـر ،حل نظامي براي درگيري عرب و يهود وجود نـدارد اخالقي، يك راه

پس مـا منتظـر چـه : پرسم مي حل غيرنظامي تنها امكان است، من از خود راه

/ ي ذهن تماشاخانه

201

ام، همين دليل بود كه من به همراه دوست از دسـت رفتـه هستيم؟ درست بهكشـورهاي دانان جوان يهودي و عـرب ادوارد سعيد، كارگاهي براي موسيقي

.1ميانه درست كرديمخاورتوانـد بـر روي اصـولش نمـي از آنجا كه از سوئي موسيقي به مثابه هنـر،

بايد به مي هاست، موسيقي سازش كند، و از سوي ديگر سياست، هنر سازشرها شده و به هاي شرايط وجوديش ياري سياست بشتابد تا او از محدوديت

.نمايد؛ دست يابد مي آنچه ناممكنــال و روياســت ــر خي ــر تعريــف هن ــا ب ــد . موســيقي بن ــري كــه از بن هن

هستي بشر را لمسهاي ترين گوشه هاي كالمي آزاد است و عميق محدوديت روسـت كـه موسـيقي و از اين. كند مي گذرهنري كه از تمام مرزها . نمايد ميرا به سوي قلمروئي ها و فلسطينيها تواند احساسات و روياهاي اسرائيلي مي

ام بـدين سـبب مـن تصـميم گرفتـه . جديد و غيرقابل تصور هـدايت نمايـد .هاي آموزشي موسيقي در اسرائيل و رام اهللا هديه كنم ام را به برنامه جايزه

1. Edward W. Said, David Barenboim, Parralle les & Paradox, ke Serpent a

Plumes, Paris, 2003.