«آسيب شناسي طنز» طنز بهمثابهي هنر يا نهادي سركوبگر

10
Page 1 of 10 طنز به مثابهر يا نهاد ي هن ي سركوب گر« آسيب شناسي طنز» ومان مو ها:ی به گذشته ونتقادی/نگاه کرد ادرت/نقد يا کار نمود ق/طنز و نگاه فوکو /قدرت واهيت و عملکرد می طنز غير گفتمان ساختارهاديحمد م ابراهيم پورشاره: اي جامعه كاوي با نگاه اين واندگياي دارد طنز را به نگر قصد« ات رمزي ادبي» كند. سويه رسي كاوي و بر از دو منظر وا ي ماهيت طنز اول به« هستی شناسي» سويه و به چگونگي عمل ي دوم كرد آن« پديدار شناسي» ص داردختصا اين باور و بر اي كن /فرهنگه نقد يك جامعه است ك ساختارهاي زبا شود مگر نقد شوند اش و زبان راان خانه ی فرهنگ میاند. د ويكرد ر هر در چند ومان مونتقادی و ا است بر نظريه استوار فرويد نظام فكري كوب در ي سر. ( زيرنويس يك) ديگر اين كه آن چه پيشاست بيش رويت نظ به تا نقد. نقد كت است حر در راح يا جهانگردوان سي به عن در ساح زمانز حال به گذشته از گذشته به حال و ا مي رسد. معطوف به گذشته نگاه نقد بيشريخ يك قوم را از و تا است ساحتري تصوي هاي /شنيداری نوشتاري و اش مثله ميانه كند و به يك موضوع ي- اثر- در هم مي مي معجو آميزد و سازد به نام نقد. و كي يك نوع ژانر تر نسوب مي زمان ازه چيز شود كه له شعر، موسيقی،ستان، داعماري،ع فرهنگي، م تاريخ، وقايب مي كي با هم تر و ... را سينما كند. نقد اهد و قرائ به ذكر شو ناچار است يخ و فرهنگ كه تار برساخ آن قوم را تهما نظريه با اند ا آناد شكاف و ترسيم خط ب اي چه كه تابهل رخ داده و آن حا نظر فكر مي چه كه ايند رخ مي كند باي منطقيه تبي داده ب سو يه خود مي ي دازد و در اين راه پرستنتاج منطقيل و ا جز استد- يم استقراي نظا- به چيزي گري دي انديشد. بهه بيش نظري دنبالي تعادل نوع توازن يا مي گردد ونده و امر مستقبل ميف نقد به آي برخ انديشد ونتظار پاسخ مي در ا ماند.اهيت و عملكرد طنز: م گوي طنز و زبان طنز قرن هاز بيانوان شکلی ا به عن در زبان فارسی مورد توجه گرفته ار قران دان و سخن شعراوما عم ازستفاده کردهد و ا ياختناقر و اارزه با فشارای مبحی بوان سی به عن شکل بيان اين اند.ه اول يكز در نگا طني است زيباي وي زيباي خود نصول ظرافت نصول اينما ا توليدطي چه شراي زيبا در كجا و در ظاهر به/ ارائه مي شود به ظرافتسان در كجا . ان بيان يا رفتار مي اند يشدف مي ش ظري و رفتار شو د ؟ به نظر می آيد ظرافت قبل از اين كه رانه ای براي خلق خود نصولي باشد زيباي مكان/ زمان هاي تنگ و ياود ند است. تبار و ديرينه جز تنگي و كم نيستزي چيي زيباي ي آمدگي هایوديت يا ند زماني هاي كه مكان يا زمان نظر ميان در برا گي ن د. وان گ به عن مر عاملی نن رانسا كننده اود د با تنگي و كمجه مي سازد ون موا آمدگي زما آن تنگ كه زمان گاه مي شود مكانوان سوييز به عن ن ه ين خواه ديگر زماخواه نا تنگ وود ند مي شود. وتوپ زمانكرون( - مكان /باخت) واره سان لذا ان ماهوی وت ظرافت مي به رود و ماهيتي ميه خلق زيباي اش او را وادار ب كند وي خلق زيباي م يل ي مي شود

Transcript of «آسيب شناسي طنز» طنز بهمثابهي هنر يا نهادي سركوبگر

Page 1 of 10

گرسركوبي ي هنر يا نهادمثابهطنز به

«طنز شناسي آسيب»

ساختار غير گفتمانی طنزماهيت و عملکرد /قدرت و نگاه فوکو/طنز و نمود قدرت/نقد يا کارکرد انتقادی/نگاهی به گذشته و ها:موومان

پورابراهيم محمدهادي

اشاره:

ي از دو منظر واكاوي و بررسي كند. سويه« ادبيات رمزي»نگر قصد دارد طنز را به منايندگي اين واكاوي با نگاهي جامعه و بر اين باور اختصاص دارد« شناسيپديدار» كرد آني دوم به چگونگي عملو سويه« شناسيهستی »اول به ماهيت طنز

رويكرد داند.میی فرهنگ خانههنانرا زبان و اش نقد شوندشود مگر ساختارهاي زبايناست كه نقد يك جامعه/فرهنگ ممكن مني (زيرنويس يك) .ي سركوب در نظام فكري فرويداستوار است بر نظريه انتقادی و موومان چنددر هر

در ساحيت به عنوان سياح يا جهانگرد ر در حركت است تا نقد. نقدبه مست نظروي مشاست بيشرت چه پيشكه آنديگر ايناست و تاريخ يك قوم را از نگاه نقد بيشرت معطوف به گذشته .رسدمي و از گذشته به حال از حال به گذشتهزمان يب

سازد به نام آميزد و معجوين ميميهمدر -اثر -ي يك موضوعكند و به هبانهاش مثله ميو نوشتاري /شنيداریهاي تصويريساحتتاريخ، وقايع فرهنگي، معماري، داستان، موسيقی، شعر،له شود كه مهه چيز از مجزمان حمسوب مييك نوع ژانر تركييب و يب نقد.

اند اما نظريه با تهآن قوم را برساخ كه تاريخ و فرهنگ استناچار به ذكر شواهد و قرائين نقد .كندسينما و ... را با هم تركيب ميداده به تبيني منطقي كند بايد رخ ميچه كه اين نظر فكر ميحال رخ داده و آنچه كه تابهاجياد شكاف و ترسيم خط بني آن

نظريه بيشرت به . انديشدديگري منيچيز به -نظام استقرايي -جز استدالل و استنتاج منطقي پردازد و در اين راهي خود مييهسو ماند. در انتظار پاسخ مي و انديشدبرخالف نقد به آينده و امر مستقبل مي وگردد مي يا توازن نوعي تعادلدنبال

ماهيت و عملكرد طنز:

از –عموما شعرا –و سخن دانان قرار گرفتهمورد توجه در زبان فارسی به عنوان شکلی از بيان هاقرن طنز و زبان طنزگوي و زيبايي استطنز در نگاه اول يك اند. اين شکل بيانی به عنوان سالحی برای مبارزه با فشار و اختناق ياد و استفاده کرده

. انسان در كجا به ظرافت شودارائه مي /به ظاهر زيبا در كجا و در چه شرايطي توليد اما اين حمصول حمصول ظرافت خود زيباييزيبايي باشد خود حمصول براي خلق ایرانه ظرافت قبل از اين كهآيد به نظر می؟ دشو و رفتارش ظريف مي يشداندمي يا رفتار بيان

كه هاييزمان يا حمدوديت هایآمدگيي زيبايي چيزي نيست جز تنگي و كمديرينهو تبار . استحمدود ياو هاي تنگزمان/مكانآمدگي زمان مواجه مي سازد و با تنگي و كم دود كننده انسان راحم عاملیمرگ به عنوان .دنگي براميان در نظر مي يا زمان مكان

(/باختنيمكان-)كرونوتوپ زمان.شودميحمدود تنگ و ناخواه ديگر زمان خواه يهنيز به عنوان سوي مكانشود ميگاه كه زمان تنگ آن

شود ميي يلم خلق زيبايي و كنداش او را وادار به خلق زيبايي ميماهيترود و به مست ظرافت ميو ماهوی لذا انسان مهواره

Page 2 of 10

اي و يا خود به عنوان رانه افزايدبر اين حمدوديت مي يا كه ي ترساتوريتهيا هست به نام قدرت هم اما چيز ديگري اشرتاكيانسان را گراما سركوب "گفتماين-اجتماعي"ي عنصر . هناد قدرت به مثابهكندوادار ميدايت/ه انسان را به توليد ظرافت هجداگان

مرگ و قدرت از اين منظر منشی يکسان دارند. .شود به مرگمیو منشش شبيه دهدسوق ميزيبايي آفرينش ظرافت و مست به

:فوکو نگاهقدرت و

ترين ساده و الوصولسهل ،بديهي اما اين مدلول يا معنا امري استقانون ي دولت يا مرتادف دانسنت هناد قدرت با حاكمه يا سم معنايي است يمدلول و معناي قدرت، مدلول و مفهومي شناور است و اين كلمه فاقد ارگاناست. براي قدرت مدلول/مفهومتواند هر چيز مي .(فوكو)شودمني -رسانه -و آننت دالراطالعات حمرمانه، ،تفنگيكليد زندان، ماشه یجمموعه به حداقل حمدود انديشدكردن ميو سركوب سازي/يكسانمدنيت و چيزي به نام متدن يك قدرت است چرا كه به حمدود كردن .قدرت باشد

از اين منظر نيزتوپيايي يو هاي و آرمان ، اخالقيا عرفی شناسييیهاي زيبانظام .كه عنصري است حمدودكننده زمان مهينطورگر سركوبحمدوديت كه ذاتا چيزي نيست جزء ايدهكنند و حمصول نسان را به ايده حمدود مياد چرا كه نقدرت تلقي شو ند نتوامي

ی زبانیهاترين ارجاعبارز و ملموسيكي از شود.از اين منظر هر چيزی که حمدود کننده باشد در منش شبيه به مرگ می .استحنوي -هايساختار -هاعروض كه مهني رشته تنهانه .استزيبايي در پی هناد قدريت كه براي دال قدرت قافيه و علم عروض است

با حتميل ساختارشان انسان را در عمل -های بيانیيا کليشه – های سخنهای حنوی بعد از اسطوره. رشتههم هناد قدرت هستند شعر در نگاه پديدارشناسی از اين رو كنندمي حنوي مجالت يگري و انتقال مفاهيم حمدود به اشكال از پيش تعيني شدهانديشه

کند.را متزلزل می شود و ارکانشانرودر رو می استدر زبان کند با هناد قدرت که پايگاهشگاه که ساختار حنوی را درهم میآن است گر و حمدود كنندهسركوبويل خصلتشان هاي علم بيان شرط/قواننيهر چند زيبا هستند و فصيح و از پيشساختارهای حنو .حنوي صورت گرفته است هایساختار و های سخناسطورهي سلطه ذيلخلق و كشف مهواره امر. های سخنهم چنني اسطوره

كند و شاعر بدون اعرتاضمي آوايیهاي را حمدود به رعايت قوانني و دستورالعمل كالسيك شاعر ،به عنوان هناد قدرت هم عروض شوندهژمونيك ميي فرهنگ و زبان شكل هنادها با ورودشان به عرصه خواهد. اينجا كه معنا را ذيل آن ميدهد تا آنبه آن تن مي

ها مزد و مواجب براي حفظ قلمرو آنچون سربازاين يبدهيم و همشان تن ميشان مطلع باشيم به حكفرماييآن كه از هسيتو ما يببه نام ي اشرتاكييك مشخصهبه ا حداقل ي عوامل سركوب ارجاع دارد به يك امتسفر معنايي متشكل از تقدر هناد .كوشيمميخوانشی که معتقد است جا منظور از مفهوم يا مدلول قدرت مهان خوانش فوكويي از قدرت استدر اين «.عنصر حمدود كننده»

.سازندميهاي قدرت را مناسبات هستند كه هناد/ديسكورس بلکه سازدرا ميقدرت نيست كه مناسبات اين

ي مستقيم و به اين نتيجه رسيد كه رابطههابز و ماكياويل آراء برخالف تاريخو تبارشناسي -گريتاريخ - فوكو در حتليل تاريخ استفاده های قدرت ميکروفيزيک و «دانش -قدرت»تركيب قدرت از هناد ي واژهوجود ندارد و به جاي مسرراسيت بني ظامل و مظلو

دانست از اي ميهاي قدرت و توليد قدرت است و آن را برساختهتنها يكي از پايگاه «قدرت -دانش»بود كه باوربر اين و كردو به گر در كناري هنادي سركوبمثابهبه دانش" –های قدرت و "ميکروفيزيک هايا ابرامپراطوری هنادهای يکهفرهنگ و اسطوره.

در . خواهي برآمده از مهني جاستييي زيبايي و زيباايده .ندنكميتوليد زيبايي انسان را وادار به، جهاني حمدود كننده ذات راههمحتت نظارت را رفتار و گفتارمان تاد نشو اكتسايب در ما هنادينه مي به صورت -هاحمدوديت -طنزآفرين هايتكانه چنني شرايطي

Page 3 of 10

د. اين نكند و رفتارمان را مصادره و حمدود به ارائه زيبايي مينشو بر ما مسلط مي قدرت هایهنادد. نكنبدل ه طنز باين واداري در قالب خود را آيد و در ظاهر هنجار به نظر میاست اما كه ذاتا ناهنجار غيارادي تبديل به رفتاري مي شود یفرايند واداري در

به زبانعنصر كنش گر و به عنوان هناد قدرت ي يك سويه و خطي بنيدر يك رابطه كند.مي ارايههنجار طنز و امر به ظاهر از طرف هناد -شدش زيبايي است. فرايند خلق زيبايي در نظارت بعديفراشود كه مي توليد كنشنوعی از عنصر كنش پذير عنوانبارزترين -رفتار يا گفتاردر مقام -طنز .گذاري كرده استرود كه خواست قدرت آن را هدفبه مست و سويي مي -قدرت

ي اگونه نيست و گاه به عنوان -ناچاركنش -مهواره غي اردايطنز .فرايند نظاريت است اينمنود براي ترين /عيينمصداق و بيويني مبارزه با قدرت به خود از بيان را به سودا احتیستا گيدشود و در خدمت بيان قرار ميويژه به دستگاه زبان افزوده مي

در .و آگاهانه دارد ارادي اتفاقي است دروين و در ابتداي امر صوريت طنزطنز ماهيتا بيوين است اما توليد كنش. دهداختصاص يا به اين كنش توليدي كارگاه به مثابه چگونه اما ذهن. شدش منجر به تاييد و تشويق مي شودبرون گيد وشكل مي يخودآگاه

اند ناچار به طرب ساختهضهاي ترس او را مفرد در موقعييت حمدود و در شرايطي كه هنادهاي قدرت يا اتوريته ؟دهدپاسخ ميوادراي از ترس و از ديگر سو نداش را بيان كتلقي از يك سو اي رفتار كند كهبه گونه بايد وا شودميطنز زيبايی و در هنايت توليد

شها به تاييد و تشويقيند اينآو بر فظ كند حرا اشهاي تاكنوينو ديگر اندوخته جان و مال بتواندقدرت هنادهاي حاكمان و -هابز از قدرت ماکياولی و خوانش -باال دست قدرت يا حاكمعينيت .(نز در مواجه با عينيت قدرتطكرد عمل).ياجنامدب

باشد در مواجه با كارگري كه حضورش در كارگاه با تاخي مواجه شده يا منتقدي در مواجه با يك -سركارگر -فورمنتواند يك ميمهني عينيت در گويي و بيان صريح و مستقيم منجر به هتديد، حذف و هنايتا مرگش مي شود.كه ناچار است نقد كند اما رك اثر

معيار اقدام به سركوب برخي از كه با ارائه و حتميل الگوي انسان باشد «دانش -قدرت» علم روانشناسيتواند نگاه فوکو میذهن در و شوند و برآمده از هناد قدرت هستندها مهگي قدرت حمسوب ميد. اينكنهاي رفتاري يا گفتاري در جامعه ميگونه

اي به گونه خودآگاه و ارادي عمليدر كه در اختيار دارد را هاي صريح و روشينگزاره يا گزاره بايستوضعيتی میچنني با همواجهنظريه سرکوب و )اندفراهم كرده -قدرت هايهناد -را شرايط بيوين شهايگوي نيازي باشد كه تكانهپاسخ كهدهد تغيي ظري كه در صورت رك ن" – بيان تلقيعالوه بر اي رفتار كند كهبايد به گونه يک چنني جايیدر . ذهن (/فرويدي ذهنشدگيسوژه

ممكنو اين بر انگيزد همرا خماطبانش تشويق و تاييد ی انگيزه بتواند -"به خصومت مي شود منجرصراحت داشنت بودن و در و صريح ي اصليگزارهسخن/كه شودخلق ایبايد به گونه ي بيايناين گونه ي احنراف.شود مگر صحبت كردن با درجهمني

ميان است يزاويهی احنراف ی احنراف. زاويهسخن گفنت با زاويهشود مگر مني كنگيد و اين مماي از شك و اهبام قرار هالهطنز و کنايه و امثال " که اين جا طنز و کنايه مد نظر است.هاي احنرايفهگزار سخن/گزاره يا سخن/"و "اصلي یسخن/گزاره"

تاويل اقليم و جغرافياي مهان ي اجياد شدهزاويه و ي احنرايف مهان طنز استگزارهسخن/شوند.توليد میای ها با اجياد چنني زاويهاين (دو زير نويس ).شودطنز و يا کنايه میها آن کالم با حضورهاي متكثري است كه و برداشت

با حضور هناد ي صريح گزارهسخن/. دهدرخ ميي اصلي يا بيان صريح گزارهسخن/ پنهان کردندر اليه بردن و با اين اتفاق ای از اهبام در هالهبايد گرو حتت نظارت هنادهای سرکوب توسط ذهن و در فرايندي ارادي/آگاهانه ويابد يمن بيانجمال قدرت

اجياد با بعد گامدر و "-صريح و روشنی گزارهسخن/ -ي اصليگزارهسخن/"سانسور بعد از ذهنديگر بيينیدر ت .گيدقرار و يا کنايه و ... طنز -ي مبدلنشانه/گزاره" و ندکمي به جانشيين اقدام "ي مبدلگزاره يا نشانهسخن/"ساخت ی احنراف وزاويه

Page 4 of 10

ی گزارهسخن/". رسددهد و فرآيند سرکوب به پايان میو اينگونه به کنش طنز پاسخ می كندمياصلي ي را جانشني گزاره "–و شودمیسركوب توليد پس از و حتت نظارت هنادهای قدرت و ارادی گرسنجش یعمل در ی وفرآيندني چندر "اصلی

رسد که به سازد آنقدر سريع به پايان میفرآيند سرکوب در ذهنی که طنز می .گيدو يا کنايه جای آن را می "طنزی "سخن/گزاره آيد. نظر عملی ناخودآگاه می

ياو ضمنی ارجاعگر بدل به سركوب یعمل در تاسشته دا ارجاع و دالليت خودبراي كه "–صريح - اصلي يگزارهسخن/"" اصلي ی/گزارهسخن" داللت وارجاع و اينگونه جا طنز مد نظر است که اين "ي مبدلنشانهيا گزارهسخن/"شود براي مي دالليت

قرار و در مغاک زبان اي از اهبامسانسور و سركوب در هاله ی ازفرايندجمموعه و پشت سر گذاشنت ی احنرافبا اجياد زاويهي رهگزاسخن/"در متکلم كه ردپايي از را "ي اصليگزارهسخن/"كوشد تا مي -خماطب – گرتاويلو رمزگشا ذهن و گيدمي

يابی و چندگونه و شک اهبام ای ازدر هاله البته و الب برداشتقدر آن را شناسايي كند و گذاشته استيا طنز به جا "مبدل. عمل رمزگشايي از کند رمزگشايیآن را با استناد به نشانه شناسی ) قراردادهای زبانی( و يا در غياب مولف/متکلم بازيابد

ي معنايي و برقراري زجنيه با كهرا دارد و صريح" ي اصليگزاره سخن/"شده تقالي بازمنود "طنز یو يا مجله گزارهسخن/" .ماندبعضا ناموفق مي وپردازد مي آنجداسازي واقعي از غي واقعي به جستجوي

يا داللتو ارجاع و شوددر مرزي ميان واقعي و غي واقعي معلق ميدر هبرتين حالت و سرکوب شده ي اصليگزارهسخن/بدل بصورت ناخودآگاه -در سي تارخیی -سرکوبی که ابتدا خودآگاه و سپس .مانداش كماكان دور از دسرتس ميسانسور شده

سم زيبايي است كه طنز در مقام سخن، منود گفتاري آن حمسوب ياين مهان ارگان کند.توليد خنده میبه نظام زيبايی شناسی شده و ئولوژي كه به ناچار هرگونه جريان توتاليرت و آلوده به ايدهسندروم رايج در جوامع . دكنشود و رفته رفته به رفتار فرد سرايت ميمي

)زيرنويس سه(. كند.ارتدكسي را با طنز مهراه مي

:طنز و نمود قدرت

از خود کندمیسركوب ذهن خود را در فرآيندی آگاهانه واکنش آيا كسي كه .است هناد قدرتوجود حضور طنز منود كسي كه به مرور و در كنار آيا ؟تواند اجنام دهدكاري به جز سركوب مي آيا يک چنني ذهنی؟ سازديمنگر هنادي سركوب

ي نسخهشود آيا خواه و احنراف طلب ميكند و بدلمي بدل به طنز و مهه چيز را سركوب و تشويق ي از جنس تاييدر ليزو اكاته با قدرت همواج برایداند ابزاري ميآن را و مشاردامتياز ميايت كه طنز را بيآيا اد تواند حتمل كند.ديگران را مي و صريح اصلي

آيا دو هناد طنز و قدرت با ورزد؟یخود خواسته به تكثي دستگاه سركوب مبادرت من ،"قدرت هایهناد -"ريزديگر يا و حاكمه فارسي كه در حال آيا زبان ؟سانسور پايان دهنداتفاق سركوب و توانند به مي و سانسور اشرتاكي به نام سركوب یداشنت وجه

آيا ادبيات توده كه سرشار از كنايه، رمز و تلويح است نشان از .گر نيستخود هنادي سركوباست و طنزآلود حمور شعر حاضر. زباين كه سرشار از صنايع شعري و معنايي است بستهخود قتلگونه كمر به شده و فروخورده نيست كه اين گر/اي سركوبجامعه

ها را باز شناسد و رمز يحو ترين تلخواهد كه سختو گاه از او مي سازدمواجه مي طنزو كودكانش را از مهان ابتدا با رمز، كنايه و ديگرانش همخودش هم ي احنراف، هاي رمز دار بگشايد و ياد بگيد چگونه از صراحت فاصله بگيد و با متسك به زاويهاز كنايه

Page 5 of 10

ي كيكگارد بنيان گذار فلسفهزند. طنز در كاركردي هم ارض با هناد قدرت به فربه شدن قدرت دامن مي را سركوب كند.گارد شرط ورود به كي تعمق وجودي قبل از رسيدن به اميان است. كي گويد طنز آخرين مرحلهي طنز مياگزيستانسياليسم در باره

اش برساخته از داند. علي شريعيت كه دستگاه فكريرا طنز مي -هاتفكرات انتزاعي يا اسكوالستيكو هاكلي –ي دين مرحلهآن چه چاريل چاپلني از طنز به عنوان پادزهري براي ترس و نفرت ياد كرده. .داندطنز را هنر واقعي مي هاست در تاييد كگاردكلي

گيي از سركوب و سرخوردگيعالوه بر پيش هاي اديبو دوري از آرايه كنايه، گويي، طنز كه مربهن است پرهيز از اصطالحدر باب فوايد و ،ينيچه در مقاله .مصون نگه دارد شدن تواند به واقعي نشان دادن انسان كمك كند و او را از مصادره به نفعمي

اين امر زندگي را از پنج خ اشباع گرددياگر عصري بيش از حد از تار به اعتقاد من... »گويدمي ارغنون/مرادفرهادپور، مضار تاريخآورد... و حاصل رساند: افراط در اين زمينه، تقابلي ميان جهان درون و بيون به وجود مياندازد و به آن زيان ميجنبه به خطر مي

بيش از هر عصر ديگري از عدالت زند كه گويي عصر مذكور آن نيز تضعيف شخصيت است، به اين گمان باطل دامن ميكند يعين اين باور در اذهان القاء مي را كه در هر حال مضر و خمرب است بشريت برخوردار است... باور به پختگي و كهنسايل

دارد تا درقبال خود موضع خطرناك طنزي مذكور را واميي هنايي بشريت هستيم و دست آخر آنكه عصر يا دورهكه گويي ما مثرهتر كليب مسلكي درغلتد. ويل اختاذ اين مواضع ي بعد نيز به موضع خطرناكرا اختيار كند و در مرحله -گويييا وارونه-و كنايه

در «كندانديشانه كه نيوي حيايت را فلج و در هنايت نابود مياي در بر ندارد مگر رشد روزافزون نوعي خودپرسيت عملي مآلنتيجهآيند چنني يارستند گفت و پيپايگان از ُجنب و سسيت، هرگز، به روشين سخن مني اما فرودستان و دون»... استغروب بتان آورده

« آنان برمشردهاي ذايتبايست از ويژگيجويي روي آورند و دورويي و چنداليگي را مياي آن بود كه به نينگ و فريب و چارهقضيه بلکهشود يمنمنجر به عقب نشيين هناد قدرت نزتوليد طذايت اين قشر اجتماعي برمشرده. هايديگر ويژگيو كينه را از حقدنيچه به -فرهنگ جامعه -يند اعمال قدرت و هدايت زبانآ! هناد قدرت با نظارت بر فر کندرا فراهم می آنو آسوده شدن فربه اتموجب

به طور كند با اجياد ضريب اطميناين طنز به آن محله مي كند و هر كجااستفاده مي خطرزنگمست طنز از بيان طنز به عنوان ي طنز موجب فروپاشي قدرت مني شود و تنها اگر جمال بروز پيدا كند از توسعه .دارددست از اعمال زور و قدرت بر ميموقت

گام به قدرت شود وخنثي مي کرد های قبلی عادتو فشار آسيبين هم به مرور كه جامعه به كند كه اموقت قدرت جلوگيي ميي افتد و تنها به خاطر حفظ مولفهيد تا آن جا كه اگر يك قدم ديگر بردارد حيات فرد و جامعه به خطر ميآگام پيش مي

هشداري دارد. طنز برميدست از اعمال فشار كامال منايشي صورتهبو در ظاهركه تاس -مجعيت -گذار و اصلي خودشبنيان ج حنوی از سخندر يک استنتا دهد.خود ادامه مي و پيشروي حركتبه كند و دوبارهصرب زماين اندكت براي هناد قدرت كه اس

پايه شود و مردمانی دونرود فرهنگ دچار سستی و فرودستی میگی میچنداليآن گاه که زبان به مست توان نتيجه گرفت نيچه می اهل نينگ و فريب و چاره جوی هستند. . مردمانی کهکندتوليد می

نقد يا کارکرد انتقادی طنز

اش در گام كرد انتقادياز عمل؟ نقد قبل رسداين عمل چگونه به فعليت می كند ورا نقد ميچه چيزي "مندنقد نظريه " را به رمسيت بشناسد و مشروعيت آن را -منقادش – مندساخنت نقد بايد موضوعو حداقل براي فعليت خبشيدن و كنش خنستبا نقد را و تن دهدو به آن وارد شود - موضوعی منقادساحت -اشزبان و ساحت گفتمايناقليم گام بعد بايد به و بپذيرد

Page 6 of 10

زبانش در گام بعد همشناسد و رمسيت ميبه را کند و آنارزشگذاری میابتدا منقاد را به فعليت برساند. از مهان زبان گيي واميا موضوعبازتوليد جزاي دربر خنواهد داشت اش نتيجهموضوع و وارد شدن به ساحت گفتماينی زبانساحت شود. پذيرفنت مي

گيد وام مي -يا منقاد نقد قابليت توليد موضوع بسرتي با - از زبان موضوعشناسد هم از ديگر سو چون هم به رمسيت مي. منقاد منقادكالبد درماند كه مي دوباره نیجانقد كند. را تضمني مي منقاد و حيات جمدد موضوعخبشد به مي دوباره یجانناخواسته چه برآمده از جان اثر كه البته هر دويكي هستند آسيب مورد حبث را مانند چيزي دمنشود. نقد با هر شيوه چه نظريهدميده مي

زبانی منقاد و با هایکند که در ساحتی به دور از ساحتنقد آن گاه مفهوم پيدا میاست. كرده هنادينههنادينه شده در ذات خود راندن طنز صرفا به طرد و از خود در صورتی که هايی را از منقاد وام گرفته است اقدام به روشنگری کندموضوعی که تنها مولفه

ر نظر گرفنت از اين منظر شايد درا به چالش بكشد. منقادجا بگذارد و به موضوعاز خود بر نقريآن كه كند يببسنده مي منقادي برد منطقي فراينداست و با پيش -روشنگرانه – عملكرد نقد از نوع گفتماين. باشدانتقادي براي طنز تومهي بيش ن درويكر

سويه چيزي يكطنز دهد. مني گفتمانكه طنز ذاتا غيگفتماين است و تن به يابد حال آنبه خواست خود دست مي گفتماينصحرا ي كوه يا مششيكشيده در ميانادست بربلندكه شيپور به كشدرا مي كسيي انباشته از حقد و كني انتظار در روياگويد و مي

به دنبال -ي يكهسلطه و يا استبدادحكوميت سلطنيت -هناد قدرتزد. خواهد آمد و كوس عدالت خواهد پناهان خواهي يببه خوناز آن هاي بياينگونهاش يك ويژگي است كه طنز در معناي غي ژانري چنيين واكنشي است و طنز را به مهني خاطر شيوع مي دهد.

هر بر را سويه و گذرا و با اين شيوه راه يك و كندسياه مي اموقتاي سفيد يا سفيدي را گيند و فضاي سياهي را براي حلظهوام ميخورد و خندد اما درباطن خشم ميخماطب در ظاهر مي و دهدتن مني /روشنگرانهگفتماين هایديسكورس بندد و بهوگفيت ميگپ

هاي ورسديسك -جاست. نقد در ساحت گفتماينتقابل طنز و نقد در مهني .و کينه حقده نام ب كندرا انباشت ميچيزي را پيش تمانیهاي گفكه رانه است يیهاعدم توافقنقد بندد.در صورتی که طنز راه را بر گفتمان می رسدبه فعليت مي -گفتمان

طنز .كندخود به مست صفر ميل پيدا ميخودبه آنگاه که تفاهم حاصل شودکند و میگويی" -و-کنش " گفتتوليد و بردميحال و براي مهيشه به حال كنش موجود را حبراين و در مهان تفاوت كه گيد با اينها شكل ميتوافق و تقابلچون نقد در عدمهم

پايه جا شدن طنز و نقد توهم اگر نباشد رويايي يبانديشد. يككند در صوريت كه نقد به پايداري و تفاهم گفتماين ميخود رها ميتن به مدلول يا ارجاع چيزي به نام نقد قدرت وجود ندارد. دال قدرت در نگاه فوکود. يرسواهد است كه به واقعيت خن و اساس

كه قدرت از جنس منفعت نقد قدرت به دومعنا ممكن نيست، اول اين» دهد از مهني رو قابل بازشناسايي نيست.مني يكه و واحدكند نه خود قدرت را. عمل بررسي ميهاي قدرت را كه نقد قدرت، فقط تئوريكند دوم ايناست و هرگز هويت معرفيت پيدا مني

هاي است، نقد قدرت نيست بلكه مواجهه كارشناسانه با دستورالعمل -شناخيتآسيب -مواجه شدن با قدرت، كه عملي پاتولوژيكهاي اعمال قدرت، ي روشهايي كه دربارهاجرايي قدرت است. اما عمل نقد قدرت به معين نقد تئوري قدرت است. تئوري

كمي اعمال-ي قدرت، شدت تاثي قدرت، حوزه نفوذ قدرتهاي اعمال قدرت، نتايج قدرت، پيامدهاي خواسته و ناخواستهزمينهشود. بنابراين توهم ها نقد قدرت اجنام ميو ... امثاهلم هستند كه از طريق آن -كيفي قدرتاعمال -ي نفوذ قدرت، دامنه -قدرت

ي آن و حلظه به حلظهبهسنجي آنيايي حاصل نشدين است. منطق قدرت بر مصلحتو روياي مجع شدن قدرت و معرفت، رو كاري و جويي حقيقت براي رهايي از جهل قرار دارد. قدرت بر پنهانبر پي -نقد-حفظ منافع متكي است اما منطق معرفت

چنني به «. دوز.ي حمسن خيمهكو/ترمجهپژوهي استوار است./منطق نقد قدرت/فو پژوهي ويل معرفت بر آشكارسازي و تبينيپنهان

Page 7 of 10

و چه در خوانش مسترتچيزي پنهاين و چه در خوانش فوکويی به عنوان توانند با قدرتكدام منيرسد كه نه طنز نه نقد هيچنظر مير د -در خوانش فوكويي -چهره شوند. قدرتبهچهره عيان و رويت پذيربيونی/يکه/ ماکياولی و هابزی به عنوان چيزی

گويي ي ناشناخته و غي قابل پيشاست و هر تارخیي اين قابليت را دارد كه با اولني رانههاي فرهنگي جوامع پنهان شدهزيرساخت .زندبر هم گر را حساب ي بشرهاي از پيش تعيني شدهريزی ها و برنامهبيينو پيش فعليت برسدبه

:ساختار غيرگفتماني طنز به گذشته ونگاهي

ي گزارهسخن/ي احنراف بني فكاهه و مطايبه و از ديگر سو با اجياد زاويه هزل، شود با هجو،طنز از يك سو مرتبط مي . براي سازدمرتبط ميبيان ي نظريهاز اين جهت خودش را به معاين و و رودي طنز از ژانر خنده فراتر ميگزارهسخن/ اصلي و

ي آغازيين به نام مدح. مدح با نياز دارمي و نقطه «افرتاقي -ارتباطي»به نظامي «ژانر خنده»شده تعريف چهار يا پنج عنصر يادي تقابلي است براي مدح. هجو يعين پردازد و هجو نقطهبه ستايش فرد مي« حقيقي يا غي حقيقي»تكيه بر حماسن و نقاط قوت

ي تنبيه در فرهنگ واژه و غايت آن حتقي و تنبيه است.« يا غي حقيقيحقيقي »ها ها و نقصبه متسخر گرفنت فرد با تكيه بر عيب. در فرهنگ ما معين جمازات را هم مي دهد چون آگاه منودن عموما با اعمال لغت هم به معين بيداركردن آمده هم به معين جمازات

شناسي است حيت اگر در كار جامعهبا توجه به امر سركوب و حتقي شخصيت كه امروزه در دستور خشونت مهراه بوده است.جا كه به رفتار فرد در نظام به كار رفته باشد بايد مورد بررسي قرار گيد چرا كه يك چنني رفتاري به خصوص آن ني آگاه كردامعنهجو يك نوع غرض ورزي شخصي حمسوب .شودكند به نوعي موجب حقارت و سرخوردگي فرد مينواده و اجتماع سرايت ميخاها بكار رفته با اين تفاوت كه ها و نقصيابد چرا كه به معناي به متسخر گرفنت عيبطنز در تعامل با هجو معنا مي و شودمي

. طنزشوداش حتقي و تنبيه. هجو با فراتر رفنت از فرد و هدف قرار دادن مجع به طنز بدل ميش اصالح است و شيوهاغايتي فرد به به رابطه را ي فرد به فرد در هجوو رابطه است مجعاش غرض با اين تفاوت كهبراي هجو استاي صورت تكامل يافته

ويل در شيوه با طنز يكسان اما هزل شكل ديگري است از طنز كه هم هدفش را از دست داده هم غايتش را . و دهدمجع تغيي ميتفريح در كه هزل مهان شوخي ركيك است و غايتشاي است از طنز و افراط چرا آميزه هزل مهان افراط در طنز است .است

كند. رود و سطحي ناحمدود و عمومي پيدا مي. فكاهه مهان هزل است كه از سطح خصوصي فراتر ميسطحي حمدود و خصوصياي است براي هزل. كاشف سبزواري در اي است براي هجو، فكاهه نيز شكل تكامل يافتهمهانطور كه طنز صورت تكامل يافته

رمزگويي، توليد «ناميم.مطايبه، هزيل است معتدل كه ما امروزه آن را فكاهه مي»بدايع االفكار يف صنايع االشعار معتقد است عناصر اشرتاكي ميان پنج عنصر ،و تنبيه داشنت نفرت، كينه و كينه ورزي عيب كردن، استفاده از طعنه، خنده از روي استهزاء،

كنند كه به قول فرويد با متايالت خمالف برخورد كنند. متايالت خمالف مهان در صوريت معنا پيدا ميشوند و مهگي خنده حمسوب ميگيد تا آن جا كه زبان مورد هجوم قرار مي با بيون رانده شده و در زبان و ديالوگ و ساختار گفتماين يدمشين است كه از دايره

و مهانطور كه از نام «خنده سالحي است بغايت نيومند.»گويد و سالتيكف شجدرين مي كندپيدا ميدي ابزاري ر خنده كاركدر زبان فارسي چيزي به نام هجو يا .دارند تعلق پيداست مهگي به زبان عرب -ژانر خنده -عناصر ياد شده ساختمان واژه های

ها مثل يونان چيزي اشاره شده. در ديگر زبان /فرحشادياي فارسي صرفا به هها و دست نوشتهطنز يا هزل وجود ندارد و در كتيبهكميك ساختاربه خود ترين شكل و در كاملشود كه سرگرمي را مد نظر دارد و كسي استهزاء يا متسخر منيوجود دارد ساتيبه نام

Page 8 of 10

. طنز هوراسي و است «بنينكته»و دقيق متمايل به سخن و مست بيان . غايت ساتي اجياد سرگرمي و شادي است دشو مينزديك -وناندر ي-ساتيو -باستاندر -فرحغايت كند نه ديگران را.از اين گروه هستند كه هنايتا سخنگو خودش را متسخر مي جوونال

خنده و شادي نگاهي به دور از نگاه ابزاري است. اولني بهارسي پنگاه و رويكرد زبان .اجياد شادي است. شادي براي شادي -مشركني را-هجوشان كن»اَهُجُهم و روُح االمبني َمَعـك گويد:طنزپرداز زبان عرب حسان ثابت است و پيامرب خطاب به او مي

زباين شرط به كارگيي عناصر «فرضي يا اصلي»دمشن وجود« . 201كه جربئيل با توست/ثغاليب،خاص اخلاص ص پنداري و دمشن شود.. تا دمشين نباشد طنزي وجود خنواهد داشت و كسي هجو منيشودحمسوب مي« هجو،طنز،هزل،فكاهه»عرباهلي دمشن ». يكي از دعاهاي رايج در فرهنگ فارسي اين است كه است پيش فرض توليد طنزب أنگاري مزمن و هيسرتي مادمشن

دمشن در نوع فرضي حتما دمشين است بيوين و حقيقي با رسد.ما به گوش مي و زبان فرهنگ. طنني اين دعا هنوز در «شاد نشويدمشن » سازد. فكاهه مي نهگويد طنز مينه كس براي خودش شود چرا كه هيچاين تفاوت كه بدون هيچ هتامجي دمشن فرض مي

اساسا هيچ كشور يا قومي پيشرفت است معتقدشود و سياست عنصر موثر و عامل موفقيت حمسوب مي ،در فرهنگ سياسيتفكر حمدود و حمصور به زبان يا . اين نوع« تراشي كند يا كسي را در مقام دمشن فرض كند نكند مگر براي خودش دمشمني

يا تسليم طرف و حذف به از مناسبات خود «ديپلماسي»با حذف ساختارهاي گفتماين كهشود انديش ميهاي حذففرهنگمساملت زيست شناسد نه انديشند. رويكرد چنني قومي رويكردي است كه نه تغيي را ميمي شودجا خماصم تلقي ميمقابل كه اين

چرا كه پروراندرا در ذهن می و غي موافق فلخما و نابودی فو حذ انديشجزم است و «لراضد پلو » و آميز راشود و در از دايره ديالوگ بيون رانده ميی يک طرفه در يک رابطه خماطب/دمشن/حريف در ساختار زباين طنز يا هجو و يا هزل

هاي بارز ي اجتماعي يا فرهنگي يكي از نشانهفرد يا گروهي از دايره بيون راندن شوند. تنبيه مي ،استهزاء و هنايتامتسخر ،زبانو رفنت به مست نگاه -ديالوجيسم يا دو منطقي -رسد كه با حاكميت ديالوگيسماينطور به نظر مي جنگجوست.جوامع بسته و

ي وجود دمشن است ويل نبود هجو يا د طنز يا هجو به منزلهو وج .خنواهد مانددمكراتيك جايي براي عناصر زباين ياد شده باقي ي وجود و داشته از مجله در ايران باستان و ايران قبل از اسالم و اين به منزله دجنگ مهيشه وجو ي نبود دمشن نيست.طنز به منزله

ي جنگ را فراتر از حيطه های عرب زبانفرهنگچه مسلم است اين است كه ويل آن است جويييا روحيه ستيزه حضور دمشنخنده و شادي را در و اندبراي جنگ استفاده كردهبه عنوان ابزاري و از آن ته و زبان را هم به آن آلودهميدان نربد در نظر گرف

جنگ در يك اتفاق زباين به زبان .ستاي ديگر ابزار و ادوات جنگي قرار دادهكرده و آن را در زمرهفرايندي ابزارگرا به سالح بدلجنگ به زبان سرايت كرده زبان رايج و تقريبا به امری فرهنگی بدل شده. عرب فرهنگدر است كه جنگو اين گونه كردهسرايت

ارسطو در بوطيقا بر اين اعتقاد است كه ابتدا هجو بوده سپس اوزان ايامبيك و هروييك از و تا زبان هست جنگ هم خواهد بود. اي از شود و هروييك موجب پيدايش محاسه. سپس شاخهآيند. ايامبيك موجب پيدايش كمدي ميتكامل هجو بوجود مي

و چون تراژدي و كمدي پديد آمد شاعران هر يك بر وفق طبع و مذاق خويش يكي از هپيدايش تراژدي شدسرايي موجب محاسهي آغازيين بوده و زبان يونان به جاي رفنت به مست آيد كه هجو نقطهاين دو شيوه را پيش گرفتند. از بوطيقاي ارسطو چنني بر مي

دهد و صورت تكامل را تكامل مي ئولوژي هجوهلوژي عرب مهان هجو و ايدئو هطنز به مست كمدي و تراژدي رفته اما زبان و ايدتوضيح اين كه كند.خود را به طنز آغشته و آلوده مي زباناين از با استقبال و زبان فارسي كندابداع ميطنز را به نامتري يافته

هر كجا كه به خنده هاي شخصي و به طور كلي هرمنوتيك هاي فردي، احساسمتاثر از تداعي -زبان مقصد -مامرتمجان احتماال

Page 9 of 10

معناي . خماطب هرگاه به چيزي جزء اندترمجه كرده (طنز)مهه را به ديف در زبان فارسي پيدا نكردهاند چون مرتايا تلخ خندي برخوردهخرسند شده ناخودآگاه خوردبرمي -يا منت آمده استو عبارت و يا صورت منطقي مجله سطح خنست زبان و چه درآن -صريح

هاي طور كلي ضمينهها ، تلوحيات، تلميحات و باليهمعنا/شود. كشف العمل بر وي ظاهر ميترين عكسو خنده به عنوان ابتداييهم موضوع كه بيشرت به خاطر منت مهراه با شادي خواهند بود چرا كه كشفي توسط خماطب صورت گرفته و خماطب نه از درك و ف

. کنداحساس شادی می -های زبانی فرهنگیی نشانهرمز گشايی بواسطه – شدن دانششظاهر شدن معلومات اندوخته و عيينو هاي سفيدخواينورود به عرصهخنداند. و مي آوردو اشراف بر پيامون است كه خماطب را به وجد مي شادييك نوع حس

و ديگر ادبيان ، زنند كه منتقدان، مفسرانچنني وضعييت را براي خماطب و منت رقم مي نيز هاي پنهان منتيايب به ظرافتدستخالصه و مهه را به حساب ها را در اصطالحي به نام طنزاين كسان زبان فارسي چه خماطب چه نويسنده چه شاعر مهگي

به استثناي – عموما جا پيش رفته كهتا بداندر زبان فارسي اين فروكاست .داندادهتقليل يا هترمج/هاي طنز معريفطنزپنهان يا رگهفكاهه، بديهه، كنايه، بذله، طعنه، -مهه چيز -مند مثل كالس درسكارشناسان آكادميك و خربگان زبان و البته در تفكري مكان

.دانندرا طنز مي -هجو و هزل

:نامهكتاب

.ع.طبعي/دوشوخطنزربايمقدمه -رحيميچيست/سارتر/مصطفيادبيات -سلوكسييبيركگور/خرمشاهي/آن/كييااين -رهربي.ويد/هر ف.ز/مقالهپنج -كاسبزيزاهللهجو/عاندازتارخیيچشم -پورآرين.نيما/ي ازصباتا -سخنوري/فروغيآيني -الروسفارسيعريبفرهنگ -حليباصغرلطائف -بوطيقا/فن شعر/ارسطو/دكرتزرين كوب -قالب/م.فرجيان و م.جنف زادهناتاطنزسرايان از مشروطه -ادبيات/لوناچارسكي/ع.نورياندرباره

-بيتاهلكليين/نشرفرهنگاالسالمۀكايف/ثقاصول -فرويد و فرويديسم/ دانشنامه آزاد -هنر/د.ع.شريفي-لغت نامه دهخدا -الطوائف/ا.گلچني معاين -وبيان/دكرتسيوس مشيسامعاين -يطاهر هاوكس/فرزانهاستعاره/ترنس –رادارسطو/م.عاطفازپسباستانيوناناديبنقد-مشيسااديب/سيوسانواع

-بتان/نيچه/مسعودانصاريغروب -داريوش آشوري-يركگاردو لرز/كيترس -پورايران/شهريار وقفي ي اديبنقدي بر نظريه -بيان/دكرت كزازيومعاين-حممديهابرماس/ال.جي.هاو/مجاليورگن -.آشوريها/نيچه/داريوشبتغروب

-دوزن خيمهسحممقاله/ت نقدقدرت/ميشل فوكو/منطق – عنايت مسيعيه/گردآورندآثاروآراءنقدآگاه/دربررسيحقيقي/انتقادي/شاهرخوانديشههرمنوتيك اراده به دانسنت/ميشل فوكو/نيكو سرخوش،افشني جهانديده –زندان/ميشل فوكو/نيكوسرخوش، افشني جهانديده مراقبت و تنبيه، تولد

[email protected]از/شي وسه نود خزان :ت/پايانفهبمن هشتادوه :شروع

دريدا/ و -مند و به زعم برخي ديگرنظام -سوسور/و ساختارگراها -اي است درهم تنيده كه به زعم برخيزبان شبكه يك: زيرنويسگون و ي وثيقاست. رابطهمند چه فاقد نظام مأمن و مسكن فرهنگاست. زبان هرچه باشد چه نظامفاقد هرگونه نظامي -هاساختارشكن

ها را مرتاديف براي هم دانست.توان آنست كه ميقدر عيان اانكارناشدين اين دو آن

بندي و ارزشگذاري با در طنز نيز طبقه .به استرايف يا فرعي مرتادف مشبهي احني اصلي، مرتادف مشبه و گزارهدر اين جا گزاره :دوزيرنويس گيد با اين تفاوت كه تشبيه از صناعات اديب صورت مي هاي احنرايفگزارهسخن/گزاره و تعدد يا تكثر سخن/ي توجه به فراخ يا تنگ بودن زاويه

-ي طنزاما طنز و خانواده -جماز مرسل -شود به فن بيان و معاينها و مربوط مياي است اشرتاكي بني متام زباناست و گونه هاي متنوعي از آنهاي خمتلف به گونهنگشوند و در زبان/ فرهدر انواع فرعي و روبنايي زبان دسته بندي مي -هزل،هجو،مطايبه،پارادوي و...

نسبت « مشبه به»شود با توجه به ختيلي يا تومهي بودن ي مشاهبت حمسوب مياي از جماز با عالقهكنند. در استعاره نيز كه گونهاستفاده مي ياد ودانند با اين تفاوت كه در تر ميا خميل، هنري و اديبتر باشد آن ر غريبو كنند. زاويه هر چه فراخ، ختيليياز مهني زاويه استفاده م« مشبه»به

Page 10 of 10

كه در شناسايي و -مالئمات استعاره -ي صارفهشبه يا مالئمات تشبيه وجود دارد و در استعاره چيزي به نام قرينهصنعت تشبيه چيزي به نام وجهضمي اي براي وايف به مقصود شدن دريافت يا رسيدن به مايفآيند ويل در طنز مهچون كنايه هيچ نشانهفهم تشبيه يا استعاره به كمك خماطب مي

ي چهار عضوي كنايه قرار دارد. ي طنز يا ترادف طنزدر زبان فارسي مهان تعريض باشد كه در خانوادهمتكلم وجود ندارد از مهني رو شايد گونه

ها را به دو دسته تقسيم كند. واين توانست اختالالت آندر مطالعات خود بر روي گروهي از بيمارن ر -زبان شناس-ياكوپسن :سهزيرنويس ها پريشي نام هناد. فرويد هم از اختالالت زباين در تشريح بيماريها را زبانو بيماري آن -استعاره -و اختالل جماورت -تشبيه -اختالل مشباهت

استعاري -خوردبه چشم مي بيشرت . اين نوع بيماري در شاعرانداندگيد و طنز را در كنار استعاري شدن زبان نوعي اختالل رواين ميكمك ميهاي وء تفاهم و برداشتبينند و مني يابند از مهني رو مهواره دچار سطوري كه هيچ چيز را در شكل و معناي حقيقي خود مني -شدن ذهن و زبان

هاي اجتماعي مهني است چرا كه مهواره خاطرشان مكدر از گروه -عزلت گزينی –شاعران گيي و جدا شدنكي از داليل گوشهشوند. يمي لخمو سخنشان در سطح خنست زبانی شکل گريزندها هستند كه تكيه بركاركرد ارجاعي زبان دارند و از اختالالت زبان ميشود. در مقابل نويسندهميكنند بر ديالوگ و بسط كالم تا برطرف شدن اهبامات استوار ميبه مهني خاطر نسبت به شاعران بيشرت اجتماعي هستند و روابطشان را گيدمی

زند. كوشد با بسط كالم به اهبامات پايان دهد و شاعر با قبض كالم به اين اهبام دامن ميهر چند كه ذات زبان دچار اهبام است اما نويسنده مي هاي اصلي شعرهايشان است.از بنيانها آرايهسرايند و عت جماز شعر ميبه خصوص شاعران زبان فارسي كه بر صن

ها امور واحدي اند در حايل كه اينمراد از گزاره مهان واحد بيان يا مجله است. در اين جا مجله و گزاره مرتادف در نظر گرفته شده: آزاد يرنويسز اي ارائه ها تعريف جداگانههستند و براي هر كدام از اينمنا قائل به تفكيك بني مجله، گزاره و گزاره -ي وينحلقه -ي حتليلينيستند. در فلسفه

« مرد روي صنديل هلستاين نشسته است»ازاء بيوين و ملموس دارند مثال كنند يعين مابهها داللت بر امر انضمامي در جهان واقع مياند. گزارهكردهحمبت به ديگران از كرامات انساين »ها نه. مجله مثال كنند اما مجلهها دراماتيك هستند يعين تصويري را با خود محل مييك گزاره است. گزاره

ازاء بيوين را مني توان براي آن قائل شد. است و هيچ مابه كند و ارجاع آن يك امر انتزاعياين مجله هيچ تصويري به ذهن متبادر مني« است.فاقد معنا و لذا فاقد مفهوم هستند و چون مفهوم ندارند ارزش صدق و كذب ها چون تصوير ندارند ي حتليلي بر اين باور است كه مجلهفلسفه

هاي جديد گاه كه خبواهيم تعريفشان كنيم مدام به ترمتوان در مورد صدق و كذبشان صحبت كرد. در يك كالم مهمل هستند و آنندارند و منيها نه. مثال دستم زير سنگ است دچار چند هپلويي است. يك مجله يل گزارهتوانند چند هپلو باشند و ها ميافتيم. مجلهرسيم و به تسلسل ميمي .ي فرگهكه عكس اين موضوع صادق نيست. رجوع شود به فلسفهباشد در صوريت -امت-تواند حامل گزارهمي