ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﺳﺨﻦ ﺩﺭ...

266
١ ﺑﻪ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺟﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻧﺎﻡ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺯﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺳﺨﻦ ﺣﻜﻴﻢ

Transcript of ﻧﺎﻡ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺟﺎﻥ ﺁﻓﺮﻳﻦ ﺑﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﺳﺨﻦ ﺩﺭ...

١

نام خداوند جان آفرين به حكيم سخن در زبان آفرين

٢ قند پارسي

شكر شكن شوند همه طوطيان هند رود زين قند پارسي كه به بنگاله مي

٣

زبان و ادب فارسي ،فصلنامة فرهنگ شه ١٣٩٤ ستانتاب -بهار، ٦٧-٦٨ شمارة

يونس جعفریمحمد دکتر سيد نامة ويژه

.نيست نو دهلي مرکز تحقيقات فارسيها ضرورتا بيانگر رأي و نظر هآراء و نظرهاي مندرج در مقال .شوراي نويسندگان در ويرايش مقاالت آزاد است

.همة حقوق اين فصلنامه محفوظ است و نقل و اقتباس مطالب آن با ذكر مأخذ آزاد است

جمهوري اسالمی ايران مركز تحقيقات فارسي نو دهلي

ي كوششي است پارسي قنده و انتشارــه ــد ارا بـ ــةقصـ ــتادان و ئـ آراي اسـ

ــد ــگران هن ــران پژوهش ــر و و اي ديگدر معــريف و نقــد آثــار زبانــان پارســي

زبـان فـاخر فارسـي از نگاشته شده بهگذشته تاكنون و شرح احوال اديبـان و

ــر ــان و ديگ ــدگان فرهيختگ پديدآورنــن ــه ايـ ــار، بـ ــد آثـ ــژه در هنـ .ويـ

٤ قند پارسي

زبان و ادب فارسي ،فصلنامة فرهنگ شه ١٣٩٤ ستانتاب -بهار، ٦٧-٦٨ شمارة

٢٣٤٩-٠٩٦٩: شاپا

يونس جعفری محمد دکتر سيدنامة ويژه……………………………………………

امتياز صاحب نو ـ دهلي جمهوري اسالمي ايران مرکز تحقيقات فارسی علی فوالدی : و سردبير مدير مسئول

خان محمد صادق جونپوری: ويراستار

مشاوران علمي اين شماره سيد حسن عباسپروفسور چندر شيکهر، پروفسور ،ن قاسمیيف حسيشرپروفسور

ò كاوة اخوين: خوشنويسي عنوان

عايشه فوزيه د احمدی،يمج : طراحي جلد خان علي رضا: آرايي حروفچيني و صفحه

.پي.الفا آرت، نوئيدا، يو : چاپ و صحافيò

١١٠٠٠١نو ، تيلك مارگ، دهلي١٨شمارة : نشاني خانة فرهنگ جمهوري اسالمي ايران

٢٣٣٨٧٥٤٧: ، دورنگار ٢٣٣٨٣٢٣٢-٤: تلفن

[email protected] http://newdelhi.icro.ir

فهرست مطالب ٥

فهرست مطالب ۶ علی فوالدی ديباچه

۹ اولين سفر من به كشور ايران ۲۰ روابط هند و خليج فارس

۳۵ تاريخ ترجمه ۴۸ های هندی در شاهنامه واژه

۵۶ ميرزا صائب و غالب دهلوي ۶۰ تقويم ايراني در آثار مسعود سعد سلمان

۶۴ آرامگاه صائب تبريزي ۷۰ یيمنشآت جالالی طباطبا

۸۲ شاهزاده داراشکوه ۱۱۲ سيتا و سياوش

۱۲۰ كشمير در عهد شاهجهان ۱۳۵ تاج محل روضة ممتازالزماني معروف به

۱۴۱ قلعة سرخ ۱۴۹ هاي ادبي نامه

۱۶۴ مينا بازار ۲۵۹ محمد ولی الحق انصاري اي اهللا خامنه يةقصيده در مدح رهبر انقالب حضرت آ

۲۶۲ بلقيس فاطمه حسينی پيامی از ملک يقين ۲۶۳ بلرام شکال شکند آزاد من از لطف جهان مي طبع

۲۶۴ مهدي باقر معراج پايانش نيست

٦ قند پارسي

باچهدي

در هند و شبه قاره آشنا شدم نام دكتر يات فارسيت زبان و ادبيکه با وضع ياز زمانسطور ين نام را در الباليا ايخورد و يگوشم م به سيد محمد يونس جعفري همواره

يدهل به کشورم يزن فرهنگيعنوان را به که يدم؛ اما از زمانيديم يفرهنگ يها گزارشاز ين استاد کهنسال ادب فارسيا يذاب و دوست داشتنت جيوارد شدم، با شخص

.انس گرفتم يک آشنا شدم و با وينزد يهاهيها و کناالمثلبر ضرب يکه نشان از تسلط و يفارس به استاد ين زبانيريش

د و يافزايه مين استاد گرانمايا يت علميت شخصيدارد، بر جذاب ين فارسيريزبان شدر يليالت تکميدر دوران تحص يفارسزبان يريفراگ يش برايهايکوشبر سخت يگواه

. ران استياالتحصيالن علت فراهم نبودن زمينه اشتغال براي فارغ برخي معتقدند که در هند به

شود اما وي که بيش از نيم فارسي، اقبال دانشجويان از اين رشته کمتر و کمتر ميزبان ق گذرانده، اعتقاد دارد و در جلساتي نيز تدريس و تحقي ربرکت خود را بهقرن از عمر پ

»سواد با«التحصيل زبان فارسي اين اعتقاد را آشکارا بر زبان جاري ساخته که اگر فارغهاي دولتي و غير دولتي باشد بيکار نخواهد بود و محققان کشورهاي ديگر و سازمان

ناتواني علت براي وي يک مشتري هميشگي خواهند بود اما مشکل اين است که به .شوند سواد تربيت نمي برخي اساتيد، دانشجويان با

ت حجم ياختصاص و با رعا به ديار است اما باين استاد، سخن بسيدر وصف ا . در هند اختصاص دهم ير فارسين استاد شهيا يمعرف به را يباچه سطوريمطالب د

سخن سردبير ٧

م در ۱۹۳۰دكتر سيد محمد يونس جعفري، فرزند سيد محمد فاروق جعفري در سال تحصيالت ابتدايي و متوسطه را در اين شهر گذراند و سپس وارد . د شددهلي متول

اخذ مدرک فوق ليسانس زبان فارسي به م موفق ۱۹۵۸در سال . دانشگاه دهلي گرديدسه به ايران رفت و نزديك ي بهم براي تحصيالت عال ۱۹۶۲در سال . از آن دانشگاه شد

تحصيل و تحقيق در زبان و ادبيات فارسي پرداخت و به سال در دانشگاه تهران .اخذ مدرک دكتراي زبان و ادبيات فارسي از دانشگاه تهران نائل آمد به سرانجام

را در دانشكدة ذاكر يزبان فارس به هند، خدمات خود به پس از بازگشت يوكار به كدهدانشگاه دهلي آغاز نمود و تا زمان بازنشستگي در اين دانش به حسين وابسته

.تدريس و تحقيق اشتغال داشتهاي انگليسي، اردو و هندي نيز آشنايي با زبان يدكتر جعفري عالوه بر زبان فارس

يها ح نسخهيق و تصحينه تحقيدر زم يقات فارسيهمواره با مرکز تحق يو. كامل داردمجله يز ترجمه مقاالت برايو ن يفصلنامه قند پارس يو نگارش مقاله برا يفارس يخط

نو يران در دهليا ياسالم يجمهور يفرهنگ يزنيرا ياردو زبان راه اسالم که از سو .مانه دارديصم يشود، همکار يمنتشر م

:ر استيشرح ز ي بهاستاد جعفر يو دانشگاه يبرخي خدمات علملد ج» كالم صائب«تصحيح و گردآوري ادبيات پراكندة صائب تبريزي تحت عنوان •

؛م۱۹۸۲ف الف و ب، چاپ تونک راجستان، ياول مشتمل بر ردترجمة كتاب فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگ تأليف دكتر غالمعلي حداد عادل، •

م؛۱۹۸۵ م؛۱۹۸۵ترجمه كتاب ماشين در اسارت ماشينيسم، تأليف دكتر علي شريعتي •ران، يا.ا.ج، خانه فرهنگ داس رامايانا نسخة منظوم سرودة گروهرش کتاب يرايو •

م؛ ۲۰۰۸نو، يدهل ، تأليف محمد وارث، زير چاپ؛)تاريخ عهد شاهجهان(نامه تصحيح پادشاه • دربارة تاريخ هند، زير چاپ؛ يتصحيح مثنوي ابوطالب كليم کاشان • تصحيح ديوان صائب، جلد دوم، زير چاپ؛ •

٨ قند پارسي

ده که از جمله يچاپ رس به ات مختلفيدر نشر ين مقاالتيهمچن ياز و :ر اشاره نموديز يهامقاله به توان يم

؛۱۳۸۵ماه سال ، آذر ۹، مجلة ارمغان، شمارة )هندخود سوزي زن در (ستي • ؛۱۳۵۵، ارديبهشت ماه سال ۲پير رومي و عارف هندي، مجلة ارمغان، شماره • ؛۱۳۵۱خواجة فارسي، مجله يغما، شمارة اول، فروردين ماه سال • ؛۱۳۵۲تير ماه سال ،۴ خواجه بختيار كاكي، مجلة يغما، شمارة • ؛۱۳۵۳، دي ماه سال ۱۰سراپا، مجلة يغما، شمارة • ؛۱۳۵۴، پائيز ماه سال ۱۸شمارة ) شيراز(ادبيات حافظ، مجلة خرد و كوشش نگاهي به • ؛۱۳۴۹ماه سال ۱۲و ۱۰رباعيات عمر خيام، راهنماي كتاب، شمارة • ؛۱۳۴۷ ، تير ماه سال۷صائب، مجلة وحيد، شمارة يك تحقيق كوتاه و جالب راجع به • ؛۱۳۵۳، فروردين ماه سال۵هاي محلي، مجلة سخن، شمارة زبان فصيح و گويش • ؛۱۳۵۴، آبان ماه ۲علل تنظيم شاهنامة فردوسي، مجلة سيمرغ، شمارة • ؛۱۳۶۳بحثي دربارة رباعي مال شاه بدخشي، مجلة كيهان فرهنگي، شمارة سال •

ران و يمشترک دو کشور ا يراث ادبيممنظور نگهداشت به ،يقات فارسيمرکز تحق ين زبان فارسيمحقق يهاخود از آثار و پژوهش يتيحما يها استيس يهند و در راستا

ن ياختصاص ا به ، اقداميشمندان هنديتالش اند به منظور ارج نهادن به نيو همچن .است آثار ارزشمند استاد سيد محمد يونس جعفري نموده ه قند پارسي بهفصلنامشماره از

علي فوالدي

رايزن فرهنگي و سرپرست مرکز تحقيقات فارسي نو دهلي

کشور ايران به ن سفر مناولي ٩

كشور ايران به اولين سفر من

يهجري شمسي هواپيماي ١٣٤١ماه سال دي ١١تاريخ به درست و دقيقا يادم هست كهزمين به چنانكه هواپيما. زمين نشست به كه من در آن سوار بودم در فرودگاه مهرآباد

قدم روي زيرا نزديك بود كه. گرديد شد اشتياق من با تپش قلب بيشتر مي تر مي نزديكطرف تهران نگاه به چون از پنجرة هواپيما. ي خود بگذارميسرزمين كشور رويا

صبح زود بود و خورشيد هنوز از . نظرم آمد به كردم، در اولين نظر اين شهر طاليي ميرنگ آفتاب زيبايي شهر را بيشتر رونق و آب و ها باال نيامده بود و اين نور كم پشت كوه

.بخشيد اب ميت گويا. قلة كوه البرز پيش چشمانم بود. در هواپيما پس از تشريفات قرنطينه باز شد

دوشيزة غزليات حافظ شيرازي چنان محو خواب است كه شال سفيد گردنش از .“برو جلو”. كنم گونش را تماشا مي كنار افتاده است و من از پهلويش سينة سيم به اش سينه

ا با عصبانيت حواسم را پرت كرد، زيرا در تماشاي اين قله چنان غرق بودم كه اين صد .ام ام و راه ديگر مسافرين را تقريبا بسته يادم رفت كه روي پلكان هواپيما ايستاده

هاي گلستان شيخ سعدي شيرازي را كه تا جمله. از آنجا وارد سالن گمرك شدم, كردم و در ذهنم مرور مي محفظ شده بودرا بودم كه بيشتر آنها كنون اين قدر خواندها

: با لبخندي لطيف گفتند ،مامورين بيشتر جوان بودند. يك مرتبه روي سر آنها ريختماقبال شما بلند . ظل عالي مستدام”: در جواب گفتم. “كني خوب فارسي صحبت مي”

از اين كار فارغ شده بيرون آمدم و سوار . تندگويا آنها هندوانه زير بغلم گذاش. “بادچون . در پيدا كردن باشگاه دانشگاه تهران مشكلي پيش نيامد. بوس هواپيما شدم ميني

ايران از به ايشان قبل از آمدن( وارد باشگاه شدم، در اطاق آقاي دكتر مقبول باز بود

١٠ قند پارسي

با ديگر ). آدمي بود مثل سنگ پاي قزوين. آباد، درجة دكترا گرفته بودند دانشگاه اله .خوردند دوستانش كه همه اردو زبان و دانشجويان دانشگاه تهران بودند صبحانه مي

آقاي علي رضا . من هم يك ليوان چاي مرحمت كرده بر سر من هزار منت گذاشتند به چون ايشان دوست خوب. ما با يكديگر آشنا بوديم. نقوي هم آنجا تشريف داشتند

آقاي دكتر مرسلين همكالس من در دبيرستان انگلو عربك دهلي و هم دوره در كالج دهلي بودند و سه سال پيش از همين دانشگاه درجة دكترا گرفته و در همين كالج

پس از صرف چاي همراه آقاي علي رضا . مشغول تدريس زبان و ادب فارسي شدندخارجي و رئيس باشگاه دانشگاه نقوي پيش آقاي حسين گنيلي سرپرست دانشجويان

ايشان با كمال محبت و گرمجوشي، چنانكه عادت اكثر ايرانيان است، مالقات . رفتمعنوان به ايشان پانصد تومان. كردند كه اين اولين و آخرين صميميت از آب درآمد

.پرداختندمن هب بورس دانشجويي بدون امضا و قبض و رسيد از جيب خودها آقاي احمد شاه از دهلي، آقاي رحيم رضا از ايالت بيهار و آقاي دكتر ميان هندي

ها آقاي بشير حسين و اكرم شاه هر دو از نبي هادي از دانشگاه عليگر و ميان پاكستاني ندشناخت آقاي احمد شاه كه اين جانب را از دهلي مي. شهر الهور در باشگاه اقامت داشتند

چون پس از آن روي . چنان مرا معرفي كردند گويا گرگي ميان ميشها درآمده استعنوان تازه وارد در ايران، از به صورت هيچ كس جنب و جوشي نديدم كه از آنها

زيرا آقاي دكتر احمد شاه كه در باشگاه خالة خبر . هموطنان و همزبانان انتظار داشتمغير از . ها و مسؤلين را مسموم كرده بودند اشگاهيهاي همه ب چين بودند عليه من گوش

.را شروع كردند شان علي رضا نقوي و بشير حسين همه از آن روز كم لطفيسينما برد كه از باشگاه به همان روز مرا خدا پدر علي رضا نقوي را بيامرزد، عصر

از . ه كرده بودندفارسي دوبل به فيلم خارجي بود بچگانه ولي قشنگ. زياد دور نبودهايي مانند ويترين، بليط، تابلو، كنترل و باجه متوجه شدم زبان فرانسه و خواندن واژه

قبل از اينكه فيلم . ه استقرار دادفرهنگ آن كشور چه قدر كشور ايران را تحت تأثير احترام به ها شروع شود، روي پرده عكس رضا پهلوي را نشان دادند، همه از صندلي

مردم آمدند، . فيلم شروع شد. ترم روي پا ايستادند غير از پيرزني كه گفت من از او مسنجا ها صندليروي تمام نشده بود، بعضي از آنها رفتند و ديگران آمدند و فيلم هنوز

کشور ايران به ن سفر مناولي ١١

شود و پشت سر هم تا شب دير معلوم شد كه فيلم در وسط روز شروع مي. گرفتندآيند از جايي كه فيلم را تماشا كردن شروع مردم مي. امه داردوقت بدون توقف اد

روند پي كار شوند و مي رسند خود از جا بلند مي همان قسمت مي به كنند، چون ميام سر را دو مرتبه تماشا كنم، ولي حوصله الرنس عربستانخواستم فيلم مي. خودشان

چه . قيقه نتوانستم فيلم را دو مرتبه تماشا كنم؛ بنابراين آمدم بيرونبيش از چند د. رفت: ضمنا آقاي علي رضا گفت. ١دادند لختي و كثافت كاريي نبود كه روي پرده نشان نمي

خورند كه معموال ساندويچ دهند و شام بيرون مي در باشگاه رسم چنان است كه نهار مي. بنابراين رفتيم ظروف غذا پزي و چاي خوري بخريم. بطري آبجو استو الاقل يك

كرد و آن را دو شب با دو سه دوست رسم چنان بود كه يك نفر غذا درست مي. رسيد و همچنين ادامه داشت بعد از آن نوبت نفر دوم مي. خورديم باشگاهي باهم مي

آن به كه در آن وقت هر كس دربارة مطلبي كه نسبتخورديم پس از غذا ميوه مي .كرد كه بسيار سودمند بود عالقه داشت صحبت مي

آمد هر وقت كه برف بند مي. اين اولين مرتبه بود كه در زندگي برف را ديدمزدند گويا آواز چنان مي “پارو؛ پارو”اي پارو روي دوش خود گذاشته صداي عدهريختند و آن را از آنجا در د و پشت بام رفته تمام برف را در حياط خانه ميخوانن مي

ديدم هاي يخ بستة برف را مي چون اين توده. كردند كوچه جلوي در خانه جمع ميولي كمتر از دو ماه . كردم كه اين همه برف هيچ وقت آب نخواهد شد تصور مي

كاهش هستند و روزي به هاي برف آهسته آهسته رو نگذشت كه متوجه شدم كه توده :بيوردي افتادم كه مطلعش اين استياد تشبيب يكي از قصائد انوري ا به رسيد كه من

اوين حال كه نـو گشـت زمـين و زمـان ر اين چه جواني و جمال اسـت جهـان را بازسالن باشگاه اواخر اسفندماه بود كه در. تر گرديد تر و سوز باد كم روزها روشن

سؤال كرد هندي هستم يا پاكستاني، چون . طرف من آمد به داماد آقاي مهندس فالحطرف خانة به فهميد هندي هستم بسيار خوشحال گرديد و بدين وسيله پاي من

ايران صورت گرفته و اين يانقالب اسالم يروزيها قبل از پ بايد توجه داشت که اين سفر استاد سال .١

.خاطرات مربوط به همان دوران است

١٢ قند پارسي

رادانشگاه تهران يها در آمريكا درس خوانده بود و تمام درخت. مهندس فالح باز شدتاريخچة هر درخت را برايم تعريف . ها كنده نشانده بود ار چالهوي در زمين سنگز

در . رفتم آنجا مي به خانة آقاي فالح باز شد اكثرا سر زده طرف به چون پاي من. كرد مي »حراج«ها با گج سفيد با حروف درشت هاي مغازه راه ديدم همه جا روي پشت شيشه

ها بيشتر از مردان روي كاال چنان ريخته مردم چه زن و چه مرد، البته زن. ته بودندنوش .كنند بودند گويا مفت و مجاني آن را پخش مي

هاي ها گياهان خشك مثل ريشه آخرين چهارشنبة سال بود، ديدم كنار خياباننوجوانان از آن گياهان نزديك غروب آفتاب، جوانان و . فروختند ها مي درخت و بوتهها را تميز نو، خانه چون قبل از رسيدن سال. كردند ها آتش روشن مي خشك و بوته

نامند بعضي چيزهاي اضافي و بدرد نخور مثل كارتنها و كنند و آن را خانه تكاني مي ميريختند و ة ميز وغيره را روي آن آتش ميهاي صندلي و تخت هاي چوبي و پايه صندوق

وقتي كه هوا . “من آن زردي من از آن تو و سرخي تو از”: گفتند روي آن پريده و ميسر كرده و صورت را زير به قدري تاريك شد متوجه شدم دخترهاي جوان سال چادر

رفتند و هاي همسايگان مي در خانه به آن پوشانيده؛ قاشق و كاسة فلزي در دست گرفتهدر خانه باز شد، خانمي بيرون آمد مقداري . زدند قاشق را روي لبة كاسة فلزي مي

خانمي كه . گشا در كاسه ريخت هاي خشك ديگر مانند آجيل مشكل كشمش و ميوهه شد من خارجي هستم و براي من اين منظره جالبشايد زرتشتي بود چون متوج

توجه است، خود يك كمي جلوتر از در خانه آمد و مقداري آجيل در كف دست من گيرند كه اگر در كه آن را حوضك كرده بودم، گذاشت و گفت دخترها از اين فال مي

.همسايه باز شد همان سال در خانة شوهر روي آنها باز خواهد شدك نفر خارجي هستيد و چون شما ي. گفت من هم در دل خود فال گرفته بودم

ام چون شما تا دم در خانه. عيد بيايد است و قرار است نزديك شوهرم هم خارج رفته حرفش تمام نشده بود كه تاكسي. زودي خواهد رسيد به ايد؛ اميدوارم او هم رسيده

همچنين براي حاال من براي آن زن و . دم در رسيد، شوهرش از آن پياده شد به. همسايگانش كه احتماال زرتشتي بودند، پيك خوشبختي و فرشتة شادماني شده بودم

همسايگانش مرا دعوت كردند كه شام در خانة آنها . همه بسيار سپاسگزار گرديدند

کشور ايران به ن سفر مناولي ١٣

آن . كنند، ولي من قبول كردم دانستم آنها تعارف شاه عبدالعظيمی مي اگرچه مي. باشمدر ته ديگ كه سطحش هموار بود، روغن داغ . و درست كرده بودندشب آنها سبزي پل

كرده روي آن نان نازكي گذاشتند و روي آن برنج خيس كرده و روي آن يك نوع خالصه سبزي هفت نوع روي هر ته … سبزي و روي آن برنج و بعدا سبزي نوع ديگر

ها و غذا با ميوهآن شب . دهان ديگ را بسته روي اجاق گازي نهادند. برنج گذاشتندروي آن . روي سفره اول نان تافتان پيش هر فرد خانواده آوردند. ترتيزك همان بود

.چند لقمه پلو با نان خوردند و بعدا تنها پلو. بشقابي كه در آن سبزي پلو بود نهادنداش نهخا به منزل دعوت كرده بود، روز اول فروردين به چون آقاي فالح من را

كنار آن در قاب طاليي تمثال . سفره هفت سين روي پارچة رنگيني چيده بودند. رفتمهاي افرادي از خانواده خورد و نزديك آن عكس چشم مي به )ع(مبارك حضرت علي

نو دور تمام افراد خانواده در لباس. چيده بودند كه در آن وقت خارج از كشور بودنداز راديو اعالم كردند خورشيد داخل . نه منتظر اعالم تحويل سال بودندآن نشسته و بيتابا

ن مجيد را كه كنار سفرة هفت سين گذاشته بودند؛ قبل از آآقاي فالح قر. برج حمل شدپس از آن هر يك از افراد خانواده . اي از كالم اهللا خواند اين كه باز كند بوسيد و آيهپول . صداي تبريك و سال نو مبارك بلند شد. بوسيدند را )ع(تمثال مبارك حضرت علي

. ها، آقايان داماد و نوادگان پخش كردند نقد و هدايا را بزرگ ساالن ميان عروس خانماز اين طرف نيز جواب دادند امسال تا . نو مبارك تبريك سال. صدا درآمد به زنگ تلفن

.هزار سال شاد و خرم بمانيدبود، بنابراين كسي )ع( چون روز رحلت حضرت امام صادق دوم فروردين آن سال

ولي من از اين موقعيت استفاده كردم و . خانة خويشاوندان نرفت به براي ديد و بازديدصبح زود بيدار شده سوار . شاه عبدالعظيم به همراه آقاي سيد مرتضي موسوي رفتم

همراه خود خرما و آجيل . ايراني بودنددر آن تاكسي سه نفر ديگر . تاكسي شديمما هم پشت سر هم تعارف به خوردند بلكه نه تنها در تمام راه خود مي. داشتند

آمد كه ميوة آنها را با پر رويي بخوريم اگرچه ميل نداشتيم و خوشم هم نمي. كردند ميچون نظر زائرين بر گنبد و . ولي آنها اصرار داشتند كه با آنها در آن شريك باشيم

از تاكسي . مرتبه صداي صلوات برخاست هاي روضة شاه عبدالعظيم افتاد؛ يك مناره

١٤ قند پارسي

د كه ايراني نيستيم؛ كراية تاكسي ما را نچون آنها از لهجه و قيافة ما شناخت. پياده شديمخوانده ضهداخل عتبة عاليه شده، آستانه و ضريح را بوسيده رو. از جيب خود پرداختند

چند قدم دور نرفته بوديم؛ چون سر . با كمال عقيدت و احترام شمع هم روشن كرديمآنجا رسيديم، ديديم مجاوري كه نزديك شمعداني لگن مانند ايستاده بود آن را به زده

. ها در چادر سياه دور همان شمعدان جمع بودند زن. خاموش كرد و از جايش برداشتافتادند ولي چند پسر جوان گريه مي به مصائب شهداي كربال را شنيدهاز زبان آخوندي

.كردند اصطالح خودشان چشم چراني مي به بردند و از اين كيفيت لذت ميــار يك كرشمه دو كار به چه خوش بودكه برآيد ــدن ي ــدالعظيم و دي ــه عب ــارت ش زي

معني و مفهوم بيت فوق كه چندين مرتبه قبال خوانده بوديم؛ حاال برايم كامال .روشن شد

تا ) كاخ عصر شاهان قاجاريه(چون صبح زود بيدار شده بوديم، و از دارالعماره اي هزيم خسته و تا انداه بودآستانة شاه عبدالعظيم تقريبا دوازده كيلومتر راه طي كرد

چندين رستوران را ديديم، بيرون آنها دو نفر پيشخدمت ايستاده بودند .گرسنه هم بوديم گفته يكي بازوي من و دومين مچ آقاي موسوي را گرفته كشيدند “حاجي، حاجي”غذا بيش از . داخل رستوران و شروع كردند چيدن نان و خورش و چلوكباب به

خوش آمدي، نوش ! حاجي، حاجي”. اي بود كه ما دو نفر بتوانيم صرف كنيم اندازهما خيال كرديم شايد ما مهمان ). مال خودتان است(جان، اين رستوران مال خودتونه

ها ماموريت دارند كه زائريني كه از صاحب اين رستوران هستيم و اين پيشخدمتاين اميد كه به صرف شد و ما. عنوان ميهمان پذيرايي كنند به آيند آنها را قاره مي شبه

پيشخوان و جدا يك دنيا به صاحب رستوران پول از ما نخواهد گرفت، رسيديم تا. مهري پنجاه تومان از ما خواست با كمال خونسردي و بي. ممنون و سپاسگزار شديم

كه ما براي يك نفر در يك رستوران بود تومان كه پنج برابر پولي ٢٥يعني براي هر نفر هر : جواب داد. گفتيم كه ما اين قدر غذا صرف نكرديم. پرداختيم تهران مي خوب در

پول گرفت و چندين مرتبه اين . چه ميل كرديد، نوش جان؛ بقيه را انداختيم در آشغال .قابلي نداره: هم تكرار كرد

کشور ايران به ن سفر مناولي ١٥

طرف آرامگاه ابن بابويه كه گورستان بسيار قديم و به وقت عصر بود، رفتيم. واب برسانيمثيخي است، تا آنجا براي از ما بهتران فاتحه بخوانيم و ارواح شان را تار

يكي از . بنا شده بود در آنجا آرامگاهي براي يكي از عرفا كه تازه رحلت كرده بودمريدان يا خويشاوندان مشغول تالوت قرآن مجيد بود، مجموعة اشعار متوفي نيز كنار

هم يكي از ارادتمندان متوفي هستيم؛ با كمال احترام پذيرايي خيال كرد ما . قبر پيدا بودهوا گرگ و ميش شده بود، سر بعضي . از آنجا بيرون آمديم. نمود و شيريني تعارف كرد

كه تازه داغ يانخويشاوندان بعضي از متوف. بودند روشن كرده گذاشته ها قبرها فانوساين . هاي بيسكويت در آنجا بودند ند، با جعبههاي ايشان گذاشته بود مفارقت روي سينه

.ديگر حاجت نبود شام بخوريمکه سكويت خورديم يقدر شيريني و ب. خانة كساني رفتيم كه مريض بودند به روز سوم همراه خويشاوندان آقاي فلاح

ها تماشايي براي من همه اين چيز. ها و نوكران خانه را عيدي دادند روبوسي كردند، بچهخواند در آمريكا درس مي. اسم كتايون به اي مالقات كرديم در همين جا با دوشيزه. بودخواستم فارسي هرچه . تهران آمده بود به خاطر عيد نوروز براي مدتي كوتاه به و

آمد، پيش هر مهماني كه مي به وداد انگليسي گرايش مي به صحبت كنم او موضوع راكرد كه فارسي من بسيار ضعيف است و پيش آنها با من مرا چنين معرفي مي آنها

.من خيلي كمك كرد به ولي بطور مجموع اين خانم. كرد انگليسي صحبت ميچين بعضي چيزها از كشور . روز چهارم خانة آقاي دكتر حسين نصر رسيديم

پسرشان در آن وقت شايد بيش از سه . و با آنها اطاق پذيرايي را آراسته بود آورده بودتو گفتي ! جون بابا”: گفت ، با زبان شكسته بستة كودكانه پشت سر هم ميداشتسال ن

آقاي دكتر خيلي خجالت كشيد و گفت . “گيره، اينها چرا آمدند ها سرم درد مي از ميهمان .“از دانشجويان خارجي سرم درد نمي گيره”كه

كردند ولي از رفتارشان ميهمانان پذيرايي هم مياز . اگرچه مردم در خانه بودند .ند بروند سركارخواه اند و مي معلوم بود كه خسته

شميران از. زارها بيتوته كردند ها و چمن روز سيزدهم تمام مردم شهر تهران در باغ. دربند و سربند هرجا سبزه و آب روان بود مردم با افراد خانواده جمع شده بودند تا

در بعضي جاها چادرهاي سفيد رنگ كشيده . ها پهن سماورهاي نفتي روشن و سفره

١٦ قند پارسي

آمد؛ از آن معلوم بود كه زنها از پشت آنها صداي نغمه و ني و دنبك و آواز مي. بودندچون خسته شدند و چاي و نهار صرف شد، كنار جوي . دمشغول رقص و سرود هستن

ها اگر برگ. زدند دخترها دو تا برگ دراز گياه در دست گرفته آن را گره مي. نشستندنه . خود را پيدا خواهد كرد زدند گويا دختر امسال همسر خوردند همه كف مي گره مي

شود و يگر نيز عدد سيزده نحس شمرده ميعقيدة ايرانيان بلكه ميان ملل د به تنهابرند و اگر پالك خاطر همين روز سيزدهم ماه فروردين، مردم خارج از منزل بسر مي به

ولي براي دزدان سيزده بدر . مي نويسند ١٢+ ١باشد آن را ١٣اي داراي شماره خانه .روز مباركي است

آخرين روز ماه در دانشجوياني كه . گاه باز شدروز چهاردهم ماه فروردين دانشنظر به پژمرده ،خداحافظيو اسفند پس از پرت كردن توپهاي برف بر يكديگر

. است هر يكي معلوم بود كه خيلي روشن و گل گل شكفته آمدند؛ حاال از صورت ميتخصص در رشتة استادان ما. شد هاي دانشجويان خارجي بعد از ظهر داير مي كالس

خاصي داشتند ولي رفتارشان با ما دانشجويان چنان بود گويا آنها موجودي الهوتي هاي زن هستند و ما خزندگان پليد عالم ناسوت و يا الاقل آنها ارباب هستند و ما بچه

توجه . خوانديم نظامي عروضي مي چهار مقالةپيش استاد دكتر محمد معين . متاعيدستور به گفتم. هاي فارسي طبق دستور زبان عربي بود تجزيه و تحليل جمله به انايش

هاي دستور زبان فارسي كتاب. خاطر همين در امتحان قبول نشدم به ندارم و زبان عالقههاي عربي، فارسي و فرانسه جمع كردم كه ميان آنها يكي را پنج استاد متخصص زبانرا

بهارستان رفتم به همه را خواندم و همة آنها را در بغل گرفته. ان نوشته بودندبراي مبتديام عرض كردم دستور پنج استاد را حفظ كرده. كه در ساختمان دارالفنون دفتر استاد بود

ولي يك تقاضا دارم و آن اين است اگر سؤالي مطرح كنيد و من نتوانم جواب فوري اولين مرتبه روي . يكي مراجعه كنم بهها از اين كتاببدهم، اجازه بدهيد كه

برگي از كاغذ سفيد . آقايان شهيدي و حريرچي در آنجا بودند. شان لبخند ديدم صورتمرقوم فرمودند و در اختيار آقاي حريرچي ١٨برداشته روي آن اسم من و عدد

استاد ”كردم عرض . دانم پس از آن چه شد و آن برگ كاغذ كجا رفت نمي. گذاشتنددر حياط قدم زده گفتند كه . ام گذاشتند از جا بلند شدند، دست روي شانه “امتحان؟

کشور ايران به ن سفر مناولي ١٧

بعدا فرمودند تو ميان تمام دانشجويان خارجي . خوانديرا ها امتحان همين بود كه كتاب. بهتري و از آنها خيلي مختلف، بايد بيشتر جدي باشي و معاشرت را با دوستان كم كن

كرد و اثر خوبي بر تمام وجود و شخصيت ميكسي مرا تشويق که ن مرتبه بوداين اوليچون استاد را سر حال ديدم، صحبت نوشتن . ددامن گذاشت و تمام زندگي مرا تغيير

قاره هند معموال دانشجويان شبه. مطرح كردمرا رسالة تحقيقي براي اخذ درجة دكترا اي قه را انتخاب نموده روي آن مقالهگوي اين منط سرايان پارسي يكي از سخن

اي دربارة ناصر علي ايشان نوشتن مقاله. نوشتند كه در آن بيشتر مطالب تكراري بود مي: البته همين قدر فرمودند. نپسنديدندرا سرهندي، غني كشميري و ظهوري ترشيزي

براي نوشتن صحبت در همين جا تمام شد ولي راهنمايي. “صائب تبريزي چطور”آمريكا و من اين به سال تشريف ببرند نپذيرفتند، زيرا قرار بود براي مدت يكرا رساله

نام استاد حسين منوچهر به قرعة فال. قدر وقت نداشتم كه منتظر برگشت استاد بمانمين ولي امر واقعي ا. كردند افتاد كه ايشان بيشتر دربارة انشا و نويسندگي صحبت مي

درجة دكترا نگرفته بودند و . العابدين مؤتمن بودند است كه اصل راهنماي من آقاي زينمنزوي و . كردند در دبيرستاني مثل حسن سادات ناصري زبان فارسي تدريس مي

در تهران در پامنار در ته كوچة نوري زاده با خانوادة خواهر . نشين و مجرد بودند گوشهامر واقعي . در حين حيات خانة ايشان ميراث ملي اعالم گرديد. كردند خود زندگي مي

اين است كه ايشان اولين نفر بودند كه پيش از اميري فيروز كوهي صائب را در قرن .نب در اين مورد پيرو ايشان هستمايران معرفي كردند و اين جا حاضر در

دانشجويان ايراني را به سالمهاي ايراني پيش از ا استاد حسين خطيبي تاريخ زبانكردند و دانشجويان خارجي در كالس ايشان با دانشجويان ايراني شركت تدريس مي

صحيح سر پل و سركالس :روزي در ضمن صحبت فرمودند، گفتن و نوشتن. كردند مي. كردند يادداشت مي خواندند و دانشجويان دفتري داشتند و از آن مطالب را مي. نيست

زبان عربي ترجمه و به ه فرمودند تمام القاب پادشاهان و امرا و وزرا از پهلويبيك مرتپس از انقالب اسالمي ايران بازنشسته شده در . از آن وارد زبان فارسي شده است

مانم اشك آلود گفتند چش تومن به كردند وقتي كه ايشان كوچة گل گندم زندگي مي .گويدب تومن به در هند كسي نيست كه حاال! استاد: عرض كردم. گرديد

١٨ قند پارسي

واقعا آدم صوفي . دادند شيخ عطار نيشابوري درس مي الطير منطقاستاد گوهرين تنها در دانشگاه از . كردند صافي و عارف مشرب بودند و در خانه درويشانه زندگي مي

گاهي اوقات فرار كردن از كالس ايشان براي من . كردند ايي استفاده ميلباس اروپ .بخش بود لذت

در . كردند استاد محمد مقدم خط ميخي و پارسي باستان و زبان اوستا تدريس مياي هاي پارسي باستان و اوستا عالقه زبان به امتحان كتبي ايشان قبول شدم ولي نسبت

هاي حرف. دادند استاد دكتر صادق كيا و آقاي نجم آبادي پهلوي درس مي. ردمپيدا نكهاي فارسي كه در كردم زيرا ايشان دربارة ريشه واژه هر دو استاد را با دقت گوش مي

آقاي دكتر حسين نصر بيشتر دربارة فلسفه ملا . كردند زبان پهلوي است صحبت مييك مرتبه دربارة اديان ايراني پيش از اسالم سخنراني كردند . كردند ميصدرا صحبت

ميان تمام استادها تنها آقاي دكتر مهدي محقق كه . كه دريچة جديدي در ذهنم باز شددر يكي . كردند دادند مانند دوستان با دانشجويان خارجي رفتار مي زبان عربي درس مي

.حسين زرين كوب همراز هم بوديم ن و آقاي دكترهاي ايشان م از عشقهاي استاد ما دانشجويان خارجي افتخار داشتيم با دانشجويان ايراني در كالس

گرشاسب نامهمثنوي . الزمان فروزانفر، قبل از ظهر و هم بعد از ظهر شركت كنيم بديعكردند كردند و سؤال مي پرسي مي يش از درس از دانشجويان احوالپ. كردند تدريس مي

بنشين، من : گفتند. يكي از آنها گفت مادرم مريض بود. چرا از كالس قبل غايب بوديالاقل هر روز يكمرتبه صحبت دربارة اعليحضرت هم در ميان . كنم برايش دعا مي

ان چندين مرتبه فرمودند من پيش شما دانشجوي. زدند آمد و همة شاگردان كف مي ميتوانم ابيات فارسي را كامال نمي. زند اي هستم كه در قفس پر پر مي خارجي مانند پرنده

گفتند . دهم گفتم شما سؤالي كنيد من جواب مي. عصباني شدم. پيش شما توضيح بدهممعني اصلي اين راجاي . است مهاراجعرض كردم مخفف . را معني كن مهراجلفظ

بيرون كه . برند كار مي به حال حاضر احتراما براي مردان روحاني بزرگ است ولي دراسم من يادشان . استاد ناراحت شد. آمدم همة شاگردان گفتند خيلي پررويي كردي

.شان قبول نشد طفلك در امتحان. رفت، خيال كردند من نبي هادي هستم

کشور ايران به ن سفر مناولي ١٩

و دمنه تأليف نصراهللا منشي ي مينوي در آن روزها مشغول تصحيح كليلهبآقاي مجتمؤدبانه گفتم . گويا همان درس ما بود. كردند دربارة همان كتاب سخنراني مي. بودند

،بود كه زبان عامة مردم ١اصل كتاب كليله و دمنه از زبان پالي كه زبان بودا و پراكرتك بودا و ترويج كوشانها كه بودايي بودند براي تبليغ مسل. زبان سغدي منتقل شد به

بيشتر اينها . فرستادند فرهنگ بوداييها مبلغين را در گوشه و كنار مملكت خود مينوشتند و بدين طريق گفتند بعضي از مردم آن را مي آنچه آنها مي. سخنران خوبي بودند

ستان ولي از دو. ولي ايشان حرف مرا قبول نكردند. كتابي مثل كليله و دمنه آماده شد .آنها گفتند كه يونس جعفري اطالعات خوبي دارد به شنيدم كه

1. Prakret

٢٠ قند پارسي

روابط هند و خليج فارس

روابط شبه قاره هند با خليج فارس مطلبي بنويسم، بايد اعتراف دربارةقبل از اينكه عصر شاهجهان به نمايم كه اطالعات اينجانب در اين مورد بسيار ناقص و محدود

آنچه در ضمن مطالعة عهد اين فرمانروا. باشد مي )يكي از حكمرانان تيموري در هند( .گردد مي سيده در اينجا ارائهدست ر به

كنيم كه معموال بخش مي دو بخش شمال و جنوب قسمت بهما فعال شبه قاره را ما در نظر. اند اسم دكن ياد كرده به جنوبي را در سرتاسر تاريخ عصر تيموريان هند

كردند و مي زماني است كه پادشاهان صفوي در ايران حكمراني به اينجا محدود .داشتند مي جنوب هند روابط حسنه آنها با فرمانروايان شمال و همچنين خوشبختانه

متوفي (تا زمان نادرشاه افشار ) هجري ٣٨٧ -٤٢١(زنوي غاز زمان سلطان محمود هاي زميني و كوهستاني را طي راه ،قاره تاخت آوردند شبه به حمله آوراني كه) ش١٣١٣

صنعت به ها دريايي وجود نداشت لذا آنهاچون در مسير آن. نموده وارد اين ديار شدندمنطقة به )هجري ٩٣٧-٨٩٩( البته زماني كه ظهيرالدين بابر. كشتيراني توجه ننمودند

به خاطر ( رود سند كه در پهناوري كمتر از دريايي نيستاز شمال هند هجوم آورد و مود از جاله ، عبور ن)خوانند مي ها را دريا قاره هند رودخانه همين در سرتاسر شبه

چنانكه از همين واژه جاله واضح و روشن است كه اين مهاجمين براي . استفاده كرد) ه ٩٦٣-١٠١٤( الدين اكبر ولي وقتي كه نوة او جالل .كشتي نداشتند بهلشكر كشي نياز

در اين كشور استقرار يافت در صدد آن برآمد كه دشمنان و فرمانروايان بومي را مطيع و ٩٨٠در سال بنا بر اين وقتي كه وي. مرزهاي سلطنت خود را توسعه بدهد منقاد ساخته

مورد استفاده نام داشت، سورت بندر آن را كه ،ايالت گجرات تسلط يافتبر هجري

روابط هند و خليج فارس ٢١

يكي از امراي هجري ٩٦٨متوفي ( ١چون بيرم خان که ضمنا بايد متذكر شد. قرار دادكرد كه از راه بندر سورت عازم حجاز مورد عتاب واقع گرديد او را وادار )دربارش

ندرت از آنجا به رفت مي چه در آن زمان هر كسي كه براي زيارت عتبات عاليه. گرددشدند و در مي گشت زيرا بيشتر مسافرين و عازمين حرمين شريفين در راه فوت مي بر

ماه چنانكه در .شد مي مجازات محسوب نوع، يك اهللاآن زمان فرستادن براي حج بيت ر محمد خان والي بلخ كه روانة مكه ذخبر رسيد كه ن هجري ١٠٦١سال قعده ذي

در نواحي سيستان از دار فانيهجري ١٠٦١ه سال الثاني معظمه شده بود سلخ جمادي .عالم بقا شتافت به

وت و وسعت مملكت و راز حيث قدرت، مكنت، ث) ه ١٠٣٧- ١٠٦٨( شاهجهان -١٠٩٢( الدين اكبر بود و دخترش جهان آرا بيگم اللسلطنت جلوتر از پدر بزرگش ج

چند ،العين پدرش شاهجهانةبيگم صاحب گل سرسبد خانواده و قر به معروف) ه ١٠٢٣ها اين كشتي. كرد مي نام صاحبي داشت كه آنها را توسط نوكرانش اداره به فروند كشتي

.رسانيدند مي شريفين حرمين به الحرام را از خليج فارس عبور داده اهللازوار بيت ورزيد مي سلم ارادت خاصيآله وعليه و اهللاحضرت محمد صلي به شاهجهان نسبت

:آيد چنانكه از اقتباس زير برمي. فرستاد مي و هدايا براي روضة متبركة آنحضرت

عليه اهللاحضرت سرور كاينات صلي روضة متبركة به كيفيت ارسال قنديل مرصع سلمآله وو

باشد و اين عطية مي مدي حضرت ايزدي شامل حال سعادتمنديعاطفت سر”باشد كه پيوسته مي رباني و لطيفة آسماني در حق برگزيدة عنايت الهي نزول

آرزومند طواف قبلة صوري و معنوي اعني محراب درگاه مالذ گيتي پناه عليه و آله و اصحابه بوده از همه سو روي اميد اهللاالنبيا صلي حضرت خاتم

عنوان مربي به كودك سيزده ساله را ن همان اميري بود كه اكبر را روي تخت سلطنت آورد،اخبيرم .١

ولي وقتي كه همين . ها و مصائب هميشه ياور و مددگار بود خدمت و تربيت كرد و در زمان سختيقدرت و مكنت رسيد ناسپاسي خود را نشان داد و او را مثل مو از ماست كشيده دور به اكبر

.رزمين حجاز برساندس به يعني وادار كرد خود را انداخت،

٢٢ قند پارسي

منت مر خداي را كه اين سعادت ارجمند و . بدين واال جناب داشته باشد گزند نصيب حضرت ظل سبحاني صاحبقراني بوجه احسن گشته دولت بي

جهت تمشيت به حسب ظاهر به مزيت نمايان ممتاز جاويد دارد و هر چند به امور فرمانروايي و سرانجام نظام مصالح كارخانة علم حصول دولت زيارت

اعتبار باطن پيوسته همه وقت فيضياب سعادت حضور به ميسر نيست اماعليه وسلم اهللافايض النور بوده دل و جان را فداي نام مبارك آنحضرت صلي

وزن به از جمله در اين هنگام ديدن جواهر قطعة الماس نادري گرانمايه. دارندظر انور درآمد ن به بابت پيشكش قطب الملك) هشت صد دانه جو(صد رتي

كه از خيرگي فروغ آن نظر دقيقه شناس اهل خبرت را در قياس قيمت آن آمد، بنا بر اين از روي تخمين بهاي آن دست نمي به مقياسي درست اساس

. قرار يافت) يك لك برابر صد هزار( بها مبلغ دو لك و پنجاه روپيه گوهر بيرادت آن را نذر روضة مقتضاي صدق اعتقاد و درستي ا به خديو هفت كشور

عليه وسلم نموده اين دست آويز اهللامطهرة مكرمة حضرت خاتم النبين صلي متين را وسيلة استدعاي مطالب و استجابت مقاصد از درگاه واهب العطايا

وزن به ساختند و از جمله تحف اطراف و اكناف هفت كشور شمامة عنبرين ه در سركار خاصه شريفه بودقيمت ده هزار روپيه ك به هفت صد تولچه

حسب اتفاق قنديلي شكل افتاده امر فرمودند كه زرگران جادو اثر و بههاي بديع طالي مشبك در گرفته و بر اطراف آن نقش به ميناكاران هنرور آن را

جواهر ثمينه به هاي دلكش پرگل در غايت دقت و نزاكت طرح افكنده و بوتهلماس گرانمايه را در آن نصب كنند كه حسن عنواني آن ا به مرصع نموده

را در نظرها رصنعتش هوش از اهل نظر ربوده رواج صنعت چرخ مرصع كاصرف مبلغ سه لك و پنجاه هزار به موجب فرموده به چون. موقع سازد بي

گل محمدي به روپيه آن كارنامة رنگين صنعت آفرين صورت اتمام يافترف نفاذ پيوست كه سيد احمد سعيد كه پيش ش به موسوم گرديد، حكم معلي

حرمين شريفين برده بعد از فروختن ده بيست نفع گرفته به از اين خيراتتقديم اين خدمت سعادت دو جهاني حاصل به فقرا قسمت نموده بود باز به

روابط هند و خليج فارس ٢٣

عرب از به دستور سابق يك لك و شصت هزار روپيه متاع به نمايد و ده بيست فروخته يك لك به ين سفر پيشينآي به متصديان گجرات گرفته

سكنة آنجا و ديگر به شريف مكه و تتمه در مكة معظمه و مدينة منوره بهمحتاجان و مسكينان آن هر دو مكان سعادت نشان قسمت نمايد و از روي

منصب پانصدي ذات و انعام به كمال بنده نوازي او را از روزيانه داري برآورده .١“وپيه سر بلند ساخته بيست و سوم محرم رخصت فرمودنددوازده هزار ر

و جانشينانش) ه ٧٧١-٨٠٧(وركان گ تيمور چون ايرانيان از مظالم پيوسته اميرستوده آمدند، عليه جور و ستم آنان قد برافراشتند و چندين نهضت سياسي تحت به

ها بر الخره صفوياوجود آمدند و ب به لواي عرفان و تصوف مانند نور بخشيه، نقطويه عنوان به مذهب تشيع را در ايران) ه ٩٠٧- ٩٣٠( همه چيره شدند و شاه اسمعيل صفوي

پس از آن پاسداران اسالم در لباس تسنن و تشيع چنان . ب رسمي اعالم نمودهمذادوار تاريك تاريخ به جنگ و جدال برخاسته و خون يكديگر را ريختند كه گويا به

.پيكار برخاستند به يكديگر عليهنند كاتوليكها و پروتستانها برگشت نموده و ماتيموريان بابري بر شمال هند تسلط يافته و ،ها در ايران در زمان حاكميت صفوي

قاره در آن عهد آماجگاه ايرانيان و تورانيان و همچنين كردند و شبه مي فرمانروايييافتند بلكه شغل و كار، جاه و منصب، مي كه آنان نه تنها پناهبود ها و شيعيان شده سني

. آوردند مي دست به تيول و حقوق عمدههستند و )ع(مدعي بودند كه فرزندان مولود كعبه علي) ه ٩٠٥-١١٤٩( ها صفويدادند كه از كشور ايران اين دليل كه پيرو مسلك تسنن بودند اجازه نمي به تورانيان را

.زيارت كعبه مشرف گردند به ده وسرزمين حجاز ش عازم يعبور نموده و از راه زمينملك عراق و شهر به تورانياني كه متمول و ثروتمند بودند از ترس اينكه قبل از رسيدن

هند به از مسير خاك ايران منصرف شده ،دست ايرانيان كشته شوند به بغداد در راهشدند و در مسير راه مي فينآمدند و از بندر سورت سوار كشتي شده عازم حرمين شري مي

.ندرفت مياز طريق بندر لحسا كه يكي از بنادر مهم خليج فارس بود، براي زيارت خانة خدا

.١٦، ١٥، ص محمد صالح كنبو ،نامه شاهجهان عمل صالح الموسوم به .١

٢٤ قند پارسي

سرزمين حجاز و از به لحسا و از آنجا به از بندر سورت اهللارفتن حجاج بيت طرف آسيا از راه خليج فارس، به طرف ديگر آمدن اروپاييان با كاالي تجارتي خود

بين فرمانروايان هند و كشورهاي برقراري روابط دوستانهكار كشتيراني و باعث رونق .شاهد آن دو نامه است كه در زير قيد گرديده. شدمرتبط با خليج فارس

آيد كه براي برقرار كردن روابط زبان عربي است چنان برمي به اي كه از پيشينة نامهروم كه اشتباها قيصر روم ضان فرمانرواي اردوستي نخستين گام از طرف سلطان محمد خ

:آيد چنانكه از جملة زير محمد وارث مؤلف پادشاهنامه برمي. نوشته شده است، برداشته شد مقتضاي حكمت بالغة خويش نظام عالم به طالقالچون حكيم علي ا”ه استالف قلوب خواقين واالاقتدار و التيام بواطن سالطين گردون آثار باز بست به

سيد اي مصحوب است سلطان محمد خان قيصر روم محرك مواالت گشته نامه .١“الدين ارسال داشته بود محيي

شاهجهان مير توزك خود تربيت خان را براي استقبال و پذيرايي وي فرستاد ودربار شاهجهان بار يافت و نامة قيصر را به اين سفير ١٠٦١ماه شوال سال ١٦تاريخ به

ي مرواريد يسلطان محمد خان دو اسب عربي، يكي با زين مرصع و عبا. دتسليم نموعنوان ارمغان فرستاده بود همراه او به دوز مثل سابق كه سلطان مراد خان عمويش

عنوان پيشكش از نظر به ارسال داشت و خود سفير نيز از طرف خود پنج اسبهزار روپيه ١٥مرصع و انعام شاهجهان گذرانيد و از پادشاه خلعت، جيغة مرصع، خنجر

.شاهجهان نيز متقابال تصميم گرفت كه سفير خود را بدانجا بفرستد. نقد دريافت نمود احمد سعيد مير عدل را كه) قمري هجري ١٠٦١سال (الحجه بنا برآن غرة ذي”شرفا دريافته اهللارهنموني سعادت دو مرتبه زيارت حرمين شريفين زادهما به

عت و اضافة منصب و اسب با خل به نوان سفارت دستوري دادهع به …بودال و انعام دوازده هزار روپيه نقد سرافراز گردانيدند و از جناب خالفت زين مط

جيغة مرصع و شمشير مرصع با پردله مرصع كه قيمت آن يك لك روپيه شد… )وزير اعظم(خان اهللاي كه از منشآت سعد طريق ارمغاني با نامه به

.٤٣٢برگ ٦٥٥٦شماره OR انياتيبادشاهنامة محمد وارث، نسخة خطي كتابخانه بر .١

روابط هند و خليج فارس ٢٥

زيارت حرمين فائز گشته به قيصر فرستاده آمد و حكم شد كه به مصحوب اوالدين سفير قيصر گشته همراه سيد محيي… . از همان راه عازم ملك روم شود .١“حاجي احمد سعيد مرخص شد

گردد كه نامة مي حاال در اين جا اين سؤال مطرح. زبان فارسي است به دومين نامهنظر نگارنده چون اوضاع جغرافيايي خليج فارس به عربي نوشته شد؟ زبان به قبلي چرا

خصوصا بندر (چنين است كه قسمتي از خاك آن در شرق جزيرة عربستان واقع شده و مردم آن ) لحسا كه در زمان فرمانروايي شاهجهان داير بوده و رونق تمامي داشت

آن تسلط و بركه تركان عثماني كه رفت مي كنند لذا تصور مي زبان عربي تكلم به ناحيهولي زبان تازي نوشته شد به بنا بر اين نامه. نمايند مي غلبه داشتند با اين زبان مراسلت

و مكاتبات اداريکنند میزبان تركي صحبت به ها عثماني ها و بعدا متوجه شدند صفوي .زبان فارسي نوشته شد به دهند بدين جهت نامه مي فارسي انجام به

سيد احمد سعيد سفير که قمري زماني نوشته شد ١٠٦٤اين نامه در ماه شوال سال روم برگشت و ذوالفقار آقا ضشاهجهان از دربار سلطان محمد خان فرمانرواي ار

دربار شاهجهان به عنوان حاجب آمد و چندين مرتبه به همراه او با نامة سلطان مزبور . مند گرديد بار يافته از عطايا و هدايا بهره

صرف نظر از اينكه در زمان شاهجهان قسمتي از سواحل خليج فارس تحت تسلط هايي بين سران دو كشور رد و بدل گرديد پادشاه تيموري تركان عثماني بود و نامه

همچنين با حاكمان بندر لحسا نيز ارتباط برقرار كرده بود و منظور از اين روابطچنانكه مؤلف . و جواهر و سنگهاي گران قيمت بود دست آوردن اسبان نسل خوب به

:نويسد چنين میحجه قمري سلخ ماه ذي ١٠٤٩نامه در سال هاپادشهاي ي خان دو اسب عربي كه سالح دار پاشا از عمدهيفدا به ظريف مخاطب”

او تكلف نموده بود با پنجاه و دو اسب كه در روم و عربستان ابتياع به رومروز ديگر نه راس اسب بابت پيشكش محمد . گذرانيد ض اثرنموده از نظر في

پاشا حاكم لحسا كه با عمر چلبي مالزم خود همراه مير ظريف فرستاده بود نيز

.٤٣٢، برگ ٦٥٥٦شماره يتانيا،نسخة خطي كتابخانة بر ،پادشاهنامة محمد وارث .١

٢٦ قند پارسي

.١“او مرحمت گشت به از نظر انور گذاشت و خلعت و هزار روپيهعنايت به قمري سلخ ماه شعبان ارسالن آقا ايلچي روم هجري ١٠٥٠سال به”

١٠يك توله برابر ( ير و سپر و يراق طال و يك مهر صد تولكيشمش ،خلعتهمان وزن و هفت اسب تركي و عمر چلبي مالزم محمد به و يك روپيه) گرام

مرحمت خلعت و هزار روپيه نقد سرافرازي يافته رخصت به شاه حاكم لحسا محمد پاشا و پنج هزار روپيه به ند و ده هزار روپيهدمعاودت حاصل نمو

.٢“مر بيگ برادر او مصحوب عمر چلبي فرستادندع بهچون توجه اشرف بر فراهم آوردن اسبان عراقي و عربي از حد زياده است ”

شناسايي اسب به سورت جمعي را كه) بندر(الجرم معزالملك متصدي سوداگران نيز تأكيد به .بصره و لحسا وغيره مكانها فرستاد به موصوف بودند

. يك لك روپيه خريده آوردند به ال هفتاد و دو اسب عربينموده بود در اين ساز آن ميان سر خنگ اسبي از اسبان علي پاشا حاكم بصره كسان علي اكبر

. دوازده هزار روپيه خريده آورده بودند از نظر اشرف گذرانيدند به سوداگرموسوم بادشاه پسند به داسب مذكور كه از نسل عنتر نام اسب مشهور روم بو

ده هزار روپيه در وجه قيمت آنزخته سر طويلة اسبان خاصه گردانيده پانسا .٣“سوداگر مزيد مرحمت فرمودند به

داد و مي هاي گران قيمت عالقة فراواني نشان جواهر و سنگ به شاهجهان نسبتيافت كه كسي اسب، فيل و سنگي گران قيمت مثل لعل و الماس مي هر وقت خبر

چنانكه از وقايع تاريخ بيست و يكم شعبان سال هزار و .خريد مي كمياب دارد فوري :آيد ميقمري بر هجري پنجاه و چهار

از جمله مبلغ مذكور يك دانه مرواريد ) ميرزا ابراهيم صفدر خاني(”… ياوري طالع به وزن چهل و سه سرخ از علي پاشا حاكم لحسا كه به امرودي

٢٧٠ص ،لد دومجعمل صالح، .١

.۲۷۷همان، ص .٢

.۲۸۷همان، .٣

روابط هند و خليج فارس ٢٧

مبلغ سي هزار روپيه و به ادت استمجاورت حرمين شريفين بهره اندوز سع بهنيز چند اسب خريده بود از نظر اشرف گذرانيده پسند خاطر مشكل پسند افتاده داخل سلك مرواريد سر پيچ خاصه كه در ايام جشن بر سر خورشيد

.١“بندند گردانيدند مي افسرخالصه اينكه چون فرمانرواي تيموري هند خواستار اسبان خوب و همچنين

با بندر لحسا رابطه برقرار كرده زيرا در عهد فرمانروايي او ،هاي گران قيمت بود سنگاينكه اين بندر يكي از بنادر خليج فارس بود لذا به نظر. اين بندر بسيار پر رونق بود

. اين مقاله تحت عنوان فوق نوشته شد

سفارت رومي به دستوري يافتن حاجي احمد سعيدمن املسكني ايل حضرت االحديت املستعني جبناب : يمهصحيفة شريفه و رقيمة كر

الصمدية الذي كله االبتهال و اخلضوع و مجيعه االمتثال و اخلشوع و متامه احلمد و الثناء و مجلة الشكر و الرضا الناعت للنيب االمي االبطحي العريب خرياالنام صادق االكالم

الدين حممد لقوي العزيز اهلادي شهابا اهللامرياجلنان امني الفرقان املؤيد بتأييدات من اليه مآب الشوكة و اياب اهللايل من ـصاحبقران ثاين شاه جهان بادشاه غازي

احلشمة رفيع املكان منيع الشأن بسمواملرتبه مساء و علو املرتلة بيضاء معلي الوية السياسة لة احلنيفة مقاتل فجار حملي بسط الرياسة مشيد اركان الشريعة املنيفة مؤيد احكام امل

الزنج جماهد الكفار االفرنج عايل احلضرت سامي املرتبة ساللة اخلواقني الروم ناصر مهبط اعطاف الكبري املتعال مشسه للرفعة والعزة و (امللهوف و املظلوم مورد الطاف الكرمي

ئية عن و العظمة و الشأن سلطان حممد خان الزالت مشوس سلطنه نا) النبالة و البسالةو بعد اهداء دعوات صافيافيه مستنرية اجلبني ـالزوال و اقمار دولة ثابة علي الكمال

للفيض مكمن و احتاف حتيات طيبه / بانوار القبول صادرة عن الصفاء خاطر هوللعينني نفرية االفانني بازهار الوصول ظاهرة من زكاء باطنه للسكينة مسكن يفتح / نضرية

هم بدعوة اجابتها و يرفع الكربيون ايديهم مبسألة اصابتها يغبط املسك القدوسيون افواه

.۳۴۳ص ،لد دومجعمل صالح، .١

٢٨ قند پارسي

االذفر فوائحها و بطن يف العنرب اشهب روائحها جبينها مهجتها الالمعة نور كالصبح الصادق االفاق للفاق منوره و ذوائبها املثلثة عطراكنيسم الربيعاالقطار معطره فكل عن

ازغة و ختيط طرحتا الرحيانبة النافحة مع قوافل املصادقات غرا النور انية عني العني البعن الغرض معراة و رواحل خمالصات من الغاية مبراة تلقاء من الصواب مصاب و للمكرمة مآب يكشف للخاطر الصائب اخلطري والرأي الثاقب املنري منوذج املرآة

كندريه و اجلام اجلمشيديه ان وصول املنيقة االنيقه و النغية العقيقة لفيفة لطيفة العبارة االسحسنة االستعارة كل حرف منها طرف للوالء و سطر شطر من الصفاء مصدرها الوداد و

زبر فيها بقلم املواالت ان يوسف و ـموردها االحتاد زدا جة و نشان و مسرة و انبساط مد خان و ابنه عبدالزيز خان باملواعظ احلسنة والنصائح املسنحسنة يونس بني تدر حم

مبرام ندر ’اداء حلق االسالم اتباعا للكتاب و االثار و رعاية للقرب واجلوار و ان يسعف الخيفي انه قبل بلوغ املكتوب الغرائب ـحممد خان و متمناه و ينجح امنية و مبتغاه

فاز بآماله علي احسن الوجوه و وصل ايل امانيه با االسلوب بعد ما عافينا والذالينا طيب الوجوه و لكن من طول املسافة و نأي الطريق ما بلغت حقيقة احلال السمع الشريف تفصيل االمجال و شرح املقال ان ندر حممد خان بعد ما كف بصراخيه الكبري امام

نة ماوراءالنهر و قلي خان وايل توران و ارتقي من احلكومة بلخ و بدخشان ايل سلطاستويل علي تلك الديار آذي من وفاءة اهلمة و رواءة الفطرة بسوء صنيعة و ردي خلقه الذين من اشنع اخلصال و اقبح العفال اهل و اوحشم فاستنفرت صناديد االزبكيه و ملكوا عليهم ابنه الكبري عبدالعزيز خان و سلطوا االملانني العاطلني عن حليه االميان علي بلخ و بدخشان حرصوهم علي النهب و الغارة و قتل السكان و سر القطان فصريوا املماكة املعمورة كبواظهم اجليشة خرابا و ديبابا فاضطر ندر حممد خان الغازي عن عقل

واالجدر حباله اللجاء يف اول االمر ايل هذه العلية و به املعاش ايل الفرار و كان الالئقالسنية بالعسكر املظفرة لكي ينتصر من الفرقه الباغية و ينتقم من استمداد من السدة

الشرذمة الطاغية و يتسلط علي ما ذهب من ملكه جبنودنا القاهرة ففر من القرشي ايل مث انه ملا بلغنا ـبلدة بلخ و انطوي فيها و مل يستطع اخلروج فضال عن املمانعة و املدافعة

احلمام الطغيان و / ن جيوب العصيان و ايديهم من اكمام ان االملانني اخرجو اروؤسهم ماغمضوا اعينهم عن هول يوم التناد و سلكوا غري منهج االقتصاد و نسوا سوء احلساب و

روابط هند و خليج فارس ٢٩

سطوت رب االرباب و طغوا يف البالد فاكثروا فيها الفساد و جاروا و أغاروا و ما امهلوا املصاحف و قتلوا مجاعة غفريا مجاعة دقبقة يف ختريب املعابد و هدم املساجد و احراق

كثريا من السادات الدين مودم اجر تبليغ اال و امر و النواهي و ابالغ الناموس االهلي فضال عن سائر االنام من اهل االسالم و قد لزم علي ذمة السالطني العظيمة الشأن و

لوابأس شديد باقتضاء حنتم علي مهة اخلواقني الباهر الربهان الذين هم اولواقوة و ا نا بفضله اهللاحلمية الدينية و الغرية االسالميه و وجوب اداء زكوة املكنة القدرة اليت م

و لطفه الشامل عليهم اعانة املسلمني و صيانة املساكني و الذب عن املظلومني و الدفع عن .١امللهوفني انغطف عنان النامية

نقل نامهز شمار افزون جهان پادشاهي را كه منشور هيچ قهرماني نيايش گوناگون و ستايش ا

گرامي ذكر او . توقيع او پذيرايي نپذيرد فرمان او روايي نگيرد و يرليغ هيچ خاقاني بي بيها الوان آاليش احصاء پاك و خوان نعماتش از التاج بيان ةمعراج زبانها و سامي اسم در

مزيد به شكر قاصر به خورسند وشكري قاصر به سمك تا سماك با هزاران انعامسار نوال او در بحر اخضر سپهر اي از چشمه چشمة انور مهر قطره. نعمت عطامند

اي از دريابار افضال او راه دريافتش دشوار كرار التدرك االبصار و هو يدرك موجهر مجهول ژرف واالبصار و والي خرد از واليت ادراكش معزول و معلومش در اين كش

شگرف نظران صواب گزين در . وربين در تعريف حسن و جمال او واله و شيدانگهان دن اوهام با محيط معرفتش نا آشنا و جواري يتوصيف عز و جالل او حاير و در او سفا

افهام در قلزم حكمتش ناپيدا و ادهم تيز تاز در فضاي جبروتش موري در تالطم دريا و ر تصادم يكتا گستاخ خرام جادة طلبش بر فهم بلند پرواز در هواي الهوتش پشه د

اخلع نعليك انك ما بوادي المقدس طوي و چاشني خوار مائدة به بساط خاك مكلفاش بي قصور نظام حكمت بالغه. قرب قوسين او ادني به اولش بر بسيط افالك مشرف

يار مصابيح ثابت و س به حكيمي كه قبة خضراي سماء. فارجع البصر هل تري من فطور

.ب ٤٣٢برگ ،ايانتيكتابخانة بر ،نسخة خطي ،مة محمد وارثان پادشاه .١

٣٠ قند پارسي

اقسام فواكه و اثمار برآمود و از غايت رحمت و به مزين فرمود و سماط پهناور غبراخلعت صفوت و خالفت به رأفت پاية انسان برافراخت و با كمال پاكي آدم خاكي را

چراغ نوراني عقل معاش و معاد برافراخت و علم نيابت به كاشانة ظلماني او. برنواختعلم محسوس و معقول .وي آموخت به ر و صواب و خطارا كه وسيلة فضل خير و ش

. نظر ذي خطرش در آورد به ع ملك و ملكوتيبر بصر بصيرتش جلوه گر كرد و بداانبياء ارزاني داشت و ملك و ملت توأمان به براي ايضاح و اتمام حجت نعت بعث

احكام و اجراي جهۀ به .ملك باز گذاشت به ملت و نظام ملك به نموده قوام ملكفرمان فرمايي واليتي و به تحصيل التيام ملوك و سالطين برگزيده و هر يك را

حكمراني مملكتي اختصاص بخشيد و در خور استعداد دانايي و استحصال رسايي فزوني عظمت و جاه و فراواني مكنت و دستگاه مزيت داد و به بعضي را بر بعضي

سر نبع اخالق كامله است تاج ظل الهي برسلطان عادل را كه مجمع ملكات فاضله و منيرنگي زاز شگرفي تدبير ايتالف اين گروه واال شكوه مثمر صالح عباد گردانيد و ا. نهاد

سبحانك الاحصي ثناء عليك انت كما . تقدير اختالف اينان منتهج فساد بالد ساختروح افزا شئت علي نفسك و الوف صلوات طيبات عاليات و صفوف تحيات مباركات

.االولين واالخرين بر سابق ميدان اجتباء فارس يكران اصطغاء عنوان صحيفة تكوين اكرامقت جامعة وجود آيت المعه شهود مقتداي يطليعة صبح سعادات ذريعه نجح مرادات حق

سبل شفيع انبياء و رسل حامل لواء حمد ايزد ستايي قابل ما بن بني آدم لمن سواه ةهدا :بيت تحت لواي، اال

ــدان ــان نااميـ ــژده رسـ قائــد جميــع رو ســپيدان مـت مالك مفاتيح خزائن ارض، عقده گشاي فروماندگان روز عرض، بيدار دل حقيق

ده در باب الباب و ابصار داناي رموز اختالف اندرزآگاه محرم خلوت سراي لي مع اهللاي محمد ليل و نهار اريب اديب حكمت آما خطيب لبيب معشر انبياء احمد مجتب

مصطفي عليه السالم والسالم العالءاالعلي تا دهر دبور و صبا و بر اهل بيت نبوت و غرة اند و بر طاهرة رسالت كه كواكب ثواقب سماء هدايت و اللي متاللي درياي واليت

خصوصا خلفاءالراشدين مهدئين كه . عليهم اجمعين اهللاصحاب و احباب او رضوان

روابط هند و خليج فارس ٣١

و چار حد خيراالنام و چهار چمن بستان شريعت و چهار نهر چار ديوار دارالسالم :فردوس حقيقت اند، اما بعد

المتين نيايش ةاين نميقه است انيقه و بنيقه است عتيقه از نياز آگين جناب ذي القوپاس دار منهج ايزدي شكر گزار نعم صمدي مستمند ايزد سگزين حضرت جان آفرين

القوي اهللاتائيدات به ن احسان رباني ممنون رحماني المؤيدمرهو توانا مستمد عالم باالحشمت نصاب، عظمت به العزيز الهادي محمد صاحبقران ثاني شاهجهان پادشاه غازي

مآب، بهرام صولت، مشتري سيما، كيوان منزلت، بيضا ضيا، مزين مها در بنيه جهانباني، م شرع متين، محارب اشرار محسن بساط كامراني، رافع الوية دين مبين، ناصب اعال

حامي ،فرمانفرماي بالد روم ،عالي حضرت فلك رفعت ،مجادل فجار فرنگ ،رنگوفور لطف الكريم المنان سلطان محمد خان الزالت به ملهوف و مظلوم الخصوص

.من العقول نةشموس الهيه مصونه عن االفول و ما برهت اقمار شوكته مامورفع به گرا و اهداي ادعية مودت انتما كه حيطة فرش پس از اتحاف اثنية صداقت

تقبيل آن استقبال نمايند و نسائم اجابت آن به آن بال استعجال گشايند و جمله عرشبرمرات ضمير انور و . آفاق را معطر گرداناد و شمائم اصابت آن اكناف را معنبر سازداست مختفي و مستتر خاطر ضياء گستر كه پذيراي اشراقات قدسي و الهمات انسي

هزار و االولي سال بيست و هفتم جلوس ميمنت مانوس سنه نماند كه هژدهم جماديها عن اآلفات الي هنگامي كه در دارالخالفة شاهجهان آباد حرس هجري شصت و چهار

يوم التناد بهار عيش و طرب داشت و حدائق آماني آمال جهانباني از رشحات سحاب قطرات ابر بذل به شاداب بود و رياض مطالب و مآرب زمانيان جود و سخا سر سبز و

و عطاء تازه و سيراب واقف لوازم سفارت عارف مراسم حجابت شايستة التفات و جامع المحاسن و المكارم ذوالفقار آقا دولت تقبيل آستان فلك نشان و سعادت تلثيم

ردون اقتدار است جناب فلك مكان ما كه مالذ خواقين روزگار و معاذ سالطين گاندوخت و واسطة خلت و صفا و رابطة محبت و وال يعني گلدستة معاني رنگين

. نظر كيميا اثر در آورد به اعتبار ادا و مودي يگانگي فراهم داشت به مضامين دلنشين كهخواهش استمرار طرية ارسال رسل و رسائل از طرفين و انفاذ سفرا و از اشتمال بر

كه مبني از كمال وداد و اتحاد است مشام فيض انتسام جان و روائح اسفار جانبين

٣٢ قند پارسي

اما چون . جهتي استنشاق كرد يكتايي استشمام نمود و دماغ ربيع التيام روان فوائح يكآييني كه مراعات آن بر ذمة ارباب رشد تمييز و اصحاب دانش و تدبير الزم است و

و اقتداء پسندان خردمندان مختم مرعي هدي دانايان به اقتضاء اهتداي به محافظتشهمانا پيشكاران نظم و نسق مهمات و كارپردازان رتق و .شده يه يگانه طرز يگانگي بود

فتق معامالت آن واال دستگاه كه در اوائل عهد شباب اند از حلية رعايت مراتب و اقدار هاي يكتاي ههاي خدا و بزرگ كرد رسم گذارش حاالت با سرافراز ساخته به عاري و

بي همتا غير آشنا، لهذا معذور داشته بنا بر قاعدة مطابقت و قانون موافقت بنا بر جواب بر نسق نامة نامي گذاشته آمد و اال از ما كه قدردان و پايه شناسيم و دستورالعمل داناي و قسطاس مستقيم آگاهي و سند پادشاهان روي زمين و اورنگ آرايان با فر و تمكين

طرز ترقيم رسائل . ظهور آيد به اليق كه آنچه در نظر كامل خردان پسنديده ننمايدچه بزرگواران آن است كه در عيار دانش كه به مواالت و تنميق صحائف مصافات بزرگان

غفران پناه رضوان دستگاه عليين مكان سلطان مراد خان فرستاده بوديم جلوة ظهور به ماخانة عالي خواهد بود مالحظه نماييد كه آگهي بخش طرز يافته آن عيار بينش در كتاب

سبب بعضي حوادث روزگار به نگارش مقاالت است و اگر آن مجموعة هوشمندينمانده باشد نقلش كه احتياطا با اين خردنامه مرسل گشته نگاه رود كه هوش افزاي

.سعادتمندان ديده ور استسدة سدرة رفعت و عتبة به بود اي كه مصحوب حاجب مذكور ارسال يافته هديه

در نامة عنبر . قبول موصول گشت به عرش مرتبت ما رسيد، شرف پذيرايي يافت وسمع شريف خواهد رسيد كه به ر محمد خان رفتهذشمامه ذكري از مكتوب ن

ات را از خود بافته و صحيفه پرداختههومطمع مزخرفات لختي مو به عبدالمنان ناميتزوير و تلبيس صدق و حقيقت پوشانيده بود چنانچه فريقي از فسون و فسانه و به

اند و سر او عالنيه در كنكاش با او انباز و بعد از رفقاء خان مذكور كه محرم راز او بودهجاللة و كرامة رفته از راه اينجا اهللاحرمين مكرمين زادهما به راه بصره به فوت او

آستان قدس كه پناه عالم و ملجاء بني هنجا بسورت رسيده از آ به معاودت نمودند و ميامن خدمت اندوزي از درگاه معلي كامياب مقاصداند به آدم است شتافتند و الحال

صية امشافه سفيران عاليجاه اين معني برگزاردند قابل المرام ذوالفقار آقا را كه از ن به

روابط هند و خليج فارس ٣٣

روايان رفيع الشان حالش پيداست كه خدمت بزرگان نموده و آداب خدمتگزاري فرمانشدت هوا و وفور گرما و بارش و غمام در برش زكام تجه به فرا گرفته چهار پنج ماه

و رسيدن موسم سفري شدن جهازات در مالزمت سراسر سعادت نگاهداشتيم و خلع فاخره و جواهر متكاثره و به مشمول الطاف جليله و اعطاف جزيله ساخته و

آن صوب با صواب به اليه برنواخته دستوري انصرافصالت متواليه و انعامات متعداديم و براي ابالغ اين جريدة واال و ايصال شطري هدايا كه در سواد جداگانه رقم پذيرفته و شجاعت شعار جالدت آثار وي الئق المرحمت قائم بيگ را از معتمدان

ين صحيفة شريفه چون خبر تبليغ ا. رفاقت مومي اليه فرستاديم به درگاه آسمانجاه استو تنسوقات ظريفه در آن طرف ذي شرف كاري ندارد متوقع آنكه پس از تقديم مامور

ي و بدر رآفتاب اقبال از وسمت كسوف مب. بدرخصت مراجعت نوازش يا به بي اهمال .١جالل از وصمت خسوف معري باد

هيان و نام بهمنيان، نظام شاهيان، قطب شا به در جنوب هند چهار سلسلة عمده ١٢تا ١٠عادل شاهيان گلبرگه و بيدر، احمدنگر، گلكنده و بيجاپور بودند كه بين قرون

ها و مناطقي كه عبارتند از احمد نگر، بيجاپور و بخشاز قمري بر بعضي هجريچون بيشتر فرمانروايان شيعه مذهب بودند بنا بر اين با . كردند مي گلكنده حكمراني

چون هيچ كدام از آنها مانند . ريان بابري هند روابط داشتندها بيشتر از تيمو صفويتيموريان بابري هند قدرت و توانايي نداشتند بنا بر اين هميشه همة آنان در خطر

-١١١٨( تا اورنگ زيب عالمگير زيرا از زمان اكبر. مواجهه با حكومت مغوالن بودند) هجري ٩٣٢-١٢٧٥ند تيموريان بابري ه(تمام فرمانروايان مغول ) هجري ١٠٦٨

هر صورت ممكن به كردند كه مي خواهان گسترش قلمرو خود بودند و تالش .ان اين مملكتها را از بين ببرندفرمانرواي

ها بودند و هاي قطب شاهيان قدرتمندتر از ديگر حكومت البته ميان تمام اين سلسلهو ندكرد مي ودند پيشرفتآمدند اگر داراي استعدادي ب مي دربار آنان به ايرانياني كه

دربار قطب شاهيان به ميان تمام ايرانياني كه. آمدند مي مناصب و مراتب عالي نايل به

.ب ٤٦٨برگ ا،يانتيپادشاهنامه محمد وارث كتابخانة بر .١

٣٤ قند پارسي

لقب مير جمله به رسوخ پيدا كردند يكي محمد سعيد اردستاني بود كه در تاريخ هند تدريج به بود و) هجري ١٠٣٥- ١٠٨٣(قطب شاه اهللادار عبد وي اول سالح .معروف است

اي بود لذا تجربه چون تاجر با. مرتبة داروغگي بندر ماسولي پتم رسيد به يشرفت كردهپطرف خليج به هاي خود را توجه خود را براي توسعه بندر نامبرده گماشت و كشتي

ها روابط خوبي فرستاد و با انگليسي مي فارس و آسياي جنوب شرق براي تجارت .رتي برقرار ساختبرقراركرده با عمال آنها پيمان تجا

پس از انقالب صنعتي در اروپا که الزم است كه در اينجا اين نكته را تكرار نمايم كه در دنيا بازارهايي براي توليدات خود پيدا كنند تا اهالي آن قاره در صدد آن برآمدند

چنانكه چندين ملل اروپايي در اكتشاف . رسانندبفروش به هاي خود را در آنجا فرآوردههمه آنها متوجه اين نكته بودند . رقابت پرداختند به بازارها و گرفتن آنها با يكديگر

وضع تجاري و جغرافيايي خليج فارس شبيه گردن صراحي يا خم است و هر كس آن قاره هند را تحت تنگه را گرفت گويا تمام كشورهاي آسياي مركزي و همچنين شبه

ول پرتغاليها بودند كه در معركه وارد شدند و در در اين دو و مسابقه ا. تسلط خود داردجنوب هند به ها تا ها و فرانسوي گرفتن تنگه خليج فارس موفق شدند سپس انگليسي

تاجران اين ملل اروپايي موقعي وارد جنوب هند شدند كه فرمانروايان . رسيدنداورنگ زيب الذكر از يك طرف با يكديگر در ستيز بودند و طرف ديگر هاي فوق سلسله

عالمگير پادشاه مغول بابري هند تصميم گرفته بود كه فرمانروايان جنوب هند را از ميان هاي داخلي در ميان الخره وجود جنگاب. برداشته مملكت خود را توسعه بدهد

قاره هند بلكه تمام كشورهاي آسيا در هاي شيعه جنوب هند باعث شد شبه حكومتت است كه امروز بيشتر ملل شرق از سلطة غرب آزادي و درس. يردچنگال آنها قرار گ

.اند ولي هنوز ما تحت نفوذ آنها هستيم رهايي يافته

منابع .١٩٧٢مجلس ترقي ادب الهور ،نامه شاهجهان عمل صالح موسوم بهكنبو، محمد صالح،

.٦٥٥٦ شماره، ايانتيكتابخانة بر )نسخة خطي( هنام پادشاه ،محمد وارث،

هتاريخ ترجم ٣٥

تاريخ ترجمه

كه يكي از فرمانروايان .) ق ٩٦٣- ١٠١٤( اگرچه كار ترجمه در هند مستقال از زمان اكبرش از اين در ايران يولي پ، شود، شروع شد تيموريان بابري هند محسوب مياز قدرتمند

ان زب به تانترا از سانسكريت جهاي پن اين كار در عهد ساسانيان آغاز گرديد و داستانچون پيروان مسلك بودا که اضافه گرددبايد در اينجا اين مطلب نيز . پهلوي ترجمه شد

زبان بوميان تبليغ به خراسان بزرگ رسيدند آنها عقايد خود را به از هند مهاجرت كرده ٢زاسفتبرالم و جومعروف است تحت عنوان ١بوديستوانام به اي كه كردند و رساله مي .٣همان زبان برگردانده شد به

زبان عربي نوشت و به را للهند تحقيق مادر دورة اسالمي ابوريحان محمد البيروني .بحث کرددر آن دربارة علوم و فنون و مذاهب و اديان و آداب و رسوم مردم هند

كليله تاب نويان در عهد سلطان بهرام شاه، ابوالمعالي مصطفوي كزدر اواخر دورة غفارسي سليس به ،عربي ترجمه كرده بود به از سانسكريت عرا كه ابن مقف و دمنه

انوار را تر نوشته اسمش ان سادهزب به ترجمه كرد كه آن را بعدا حسين واعظ كاشفيش ندا اسم عيار به تر آن زمان ان سادهزب به ربگذاشت كه آن نيز در عهد اك سهيلي

.ترجمه شد درآنجا در معبدي كه. نگركوت را گرفت شهر .ق ٧٧٢سلطان فيروز تغلق در سال

زبان سانسكريت كه دربارة به نام جواالمكهي معروف است چند جلد نسخة خطي به

1. Boddhisattva. 2. Barlaam and Joasaphat.

3. History of Persian Litrature - edited by Yunus Jaffery .Published by B.P. Misra . p 29.

٣٦ قند پارسي

ل فيروز يعلم نجوم بود، پيدا كرد و يكي از آنها را اعزالدين خالد خاني تحت عنوان دالفارسي برگردانده به فارسي ترجمه كرد و كتاب ديگر را شمس سراج عفيف به شاهي در زمان سكندر لودي كتابي از زبان سانسكريت. گذاشت ترجمة برهي را اسمش

.ترجمه شد طب سكندري فارسي تحت عنوان بهفارسي ترجمه به بحراالثماراثر كلهن تحت عنوان راج ترنگنيتقريبا در همان زمان

. رشتة تحرير آورد به را تاريخ كشميرشد و حيدر ملك بن حسن ملك بر اساس همين اثر .زبان فارسي ترجمه شد به در عهد سلطان زين العابدين در كشمير مهابهارت كتاب

علم دربارةدر جنوب هند در زمان فرمانروايي سلطان محمود شاه بهمني كتابي .فارسي ترجمه شد به طب محمود شاهيعنوان پزشكي تحت

اين كشور ر بتخت سلطنت رسيد و تا پنجاه سال به .ق ١٠١٤اكبر در سال ها و ها با عثماني خبر نبود كه جنگ صفوي وي از اين مطلب بي. فرمانروايي كرد

ار نياورد، بنا براين او ب به اوزبكان غير از حقارت، كينه و دشمني، افالس و تباهي چيزيراجه، رانا و راو به ها و فرمانروايان قدرتمند هند كه ملقب طرف راجه به دست دوستي

وركانيان هند او فرمان داد گبراي افهام و تفهيم بين فرمانروايان بومي و . بودند، دراز كردچنانچه ابوالفضل در . ردانده شوندزبان فارسي برگ به كه متون برجستة زبان سانسكريت

ترجمه شد نوشته است كه اكبر اين رزم نامهكه تحت عنوان مهابهارت مقدمة كتابخواست پيروان اديان مختلف احساس و افكار مي د كهانجام داخاطر اين بهرا اقدام

عهدة به كتاب ضخيمي است، لذا ترجمة آن را مهابهارتچون . يكديگر را درك نمايندهيئت سه نفري كه مشتمل بر نقيب خان، عبدالقادر بدايوني و شيخ سلطان تهانيسري

عهده گرفت و آن را با به را عبدالقادر بدايوني اتهر وداترجمة كتاب . بود، گذاشت اتهربن را شانجام داد و اسم) اسالم شده بود به كه تازه مشرف( همكاري بهون خان

شروع كرد و .ق ٩٩٢اثر والميكي را عبدالقادر بدايوني در سال راماين ترجمة. شتگذاكه قبال ترجمه شده بود، رزم نامه فصل هجده. پايان رسانيد به در مدت چهار سال

كتاب بهگوت گيتاعالوه بر اين وي . فدائي خان دو فصل ديگر روي آن اضافه نمودعلم دربارةكتاب ليالوتي كه . ترجمه كرد) گيتا( عنوان مقدس هندوان را تحت همين

را كه داستان نل دمينتي. فارسي برگردانده شد به رياضي است، توسط همين فدائي خان

هتاريخ ترجم ٣٧

ترجمه كرد و شعر به نل دمنگرفته شده است، فيضي تحت عنوان مهابهارتاز كتاب .اشتگذ نل و دمنة خود را مفدائي خان اسم منظو

از زبان . ق ٩٨٢ عبدالقادر بدايوني رسالة ديگري طبق فرمودة اكبر در سال .گذاشت خرد افزا را سانسكريت ترجمه كرد و اسمش

را كه دربارة زندگي كرشن يكي از خدايان هندوها هري ومسملا شري كتاب .هري بنس گذاشت را فارسي ترجمه كرد و اسمش به باشد يم

كه متعلق ٢بهگوت پورانو ١يوگ وششت كتاب معروف موسوم بهبر اساس دو .نوشته شد شرق المعرفتعالم بقا هستند كتابي تحت عنوان دانش به

فقط راماين ملا. پيشرفت نكرد كار ترجمه زياد.) ق ١٠١٤-١٠٣٧( در زمان جهانگير پايان رسيد و اين كتاب به شده بود در عهدشترجمه كه در زمان اكبر پتی مسيح پاني

.را آماده كرد رامايندر همان زمان گردهر داس خالصة . نيز معروف است رام و سيتااسم بهوي . الدين اكبر را احيا كرد داراشكوه وليعهد شاهجهان سنت جد بزرگش جالل

را اپانيشدداد و مشايخ و عرفا كار ترجمه را نيز ادامه دربارةها عالوه بر نوشتن كتابزبان فارسي به باشد شود و مشتمل بر پنجاه فصل مي كه تفسير وداها محسوب مي

وي كتاب مقدسکه گويند میاگرچه . ترجمه كرد سليس و روان تحت عنوان سر اكبرمينان كامل اين مطلب اط دربارةفارسي برگرداند ولي اين جانب به را نيز باگوت گيتا

.ندارد و از شواهد داخلي متن كتاب معلوم نيست كه اين ترجمه از آن كيست )Avadhi( را از زبان اودي پدماوتزيب، عاقل خان رازي كتاب در زمان اورنگ

شعر به اگرچه چند نفر ديگر در آن زمان همين اثر را. ترجمه كرد شعر به فارسي بهد ولي تراجم آنها مثل ترجمة عاقل خان رازي مورد پسند مردم واقع فارسي برگرداندن

افول گراييد و به پس از مرگ اين فرمانروا، دولت تيموريان بابري در هند. نگرديداعالم استقالل ،ها و استاندران جانشينان وي چنان ضعيف و زبون گرديدند كه راجه

اوضاع و . ها بهره بردند الطوايفي اروپايي ملوكو ناتواني از زبوني و . دولت خود نمودند

1. Yogavasista.

2. Bhagavata Purana

٣٨ قند پارسي

يان اين خاندان روزينه خوار ااحوال تيموريان بابري هند چنان وخيم گرديد كه فرمانرواي زيرا هر نامه. ولي باز هم زبان فارسي اهميت خود را از دست نداد. ها شدند انگليسي

شد آن را ها و اميرنشينان فرستاده مي راجه به كه از طرف قايم مقام دولت بريتانيا ودر اينجا اين نكته . كردند زبان فارسي ترجمه مي به شدند دبيرانشان كه منشي ناميده مي

اللفظي نبود، بلكه تمام آداب و سنني و ها تحت را نيز بايد اضافه نمود كه ترجمة اين نامه .شد داشتند، در اين تراجم نيز نگهداري مي لقابي كه در آن زمان در نامه نويسي ملحوظ ميا

هاي فارسي در ترجمة كتابكالج ليام يرت ووسهم فرت ويليام وكالج ف. پايتخت استعمارگران انگليسي شهر كلكته بود .م ١٩١١سال از پيش

.هاي فارسي نقش مهمي ايفا كرد مه و نشر كتابكه در همين شهر داير بود، در كار ترج :زبان اردو و انگليسي در اين جا ترجمه شدند، عبارتند از به بعضي از متون فارسي كه

متن اين كتاب فارسي را مير امن دهلوي تحت عنوان باغ و بهار: چهار درويش) ياي مجهول به( نام قصة چار درويش به زبان اردو ترجمه كرد و اين ترجمه تاكنون به

لين و دانشجويان زبان اردو برنامة درسي محص وكتاب نامبرده نه تنها جز. معروف استمتن اردو را لويس . است بلكه ميان عامة مردم نيز بسيار مورد پسند واقع شده است

زبان به )Four Durwesh( هاي فور درويش فرديناند سميت تحت عنوان داستان .چاپ رسيد به در شهر لكنو. م ١٨٩٥انگليسي ترجمه كرد كه در سال

آن را تهماس فيليپ مانول. اردو در كلكته ترجمه شد به نيز از فارسي: گل بكاوليچنان مورد پسند انگليسي زبانان واقع شد كه هترجماين زبان انگليسي ترجمه كرد و به

.ه در شهر لكنو چاپ گرديدچهارمين مرتبانگليسي ترجمه كرد به اثر مير حسن را ماژور هنري كورت از فارسي: نظير نثر بي

.منتشر گرديد .م ١٨٨٩و چاپ دوم آن از شهر كلكته در سال چاپ به .م ١٨٨٠اي در كلكته در سال اين مثنوي نظامي گنجه: اي سكندرنامة بره

.منتشر شد ١٩٧٩روي افست در سال دومين مرتبه از رسيد و

هتاريخ ترجم ٣٩

خالصه و ترجمة اين اثر فريدالدين عطار را آقاي ماساني تحت عنوان : الطير منطقزبان انگيسي ترجمه كرد و در به) The Conference Of The Birds( ها نس پرندهاكنفر .چاپ رسيد به در شهر منگلور .م ١٩٢٤سال

چون نويسندة گم .كتاب نامبرده اصال از آن شيخ سعدي شيرازي نيست: امة سعديپندن .وي منسوب گرديد به نام در آخر كتاب مصرع زير شيخ شيراز را قيد گردانيده، لذا اين اثر ز سعدي همين يك سخن ياد دار

Sadi's( كتاب نامبرده را آقاي سيد مظاهرالحسن تحت عنوان كتاب اخالق سعدي

Moral Book( آباد منتشر از شهر اله .م ١٩١١زبان انگليسي ترجمه كرده كه در سال به .گرديد

دربارةسر صفحة كتاب از بين رفته، بنابراين چيزي چون: ترجمة اخالق جاللي . توان گفت آن نمي

محمد علي معاون را زبان اردو به كار ترجمة اين كتاب: ترجمة تاريخ وصافدر .م ١٩٣٤ماه اوت سال سومتاريخ به رئيس سابق دارالعلوم السنة مشرقية الهور

همين شهر انجام داد و شيخ ظفر محمد و پسرانش تاجران كتب علوم مشرقي از .چاپ رسانيدند به) الهور( كشميري بازار

م شاما ميترا اثر درگاه قلي خان كه آن را آقاي دكتر چندر شكر و خان: ع دهليمرق . زبان انگليسي ترجمه كردند به چنوي

نام كليله و به هاي كتاب پنچ تنتراست كه در جهان اسالم ترجمة داستان: پنچاكيانهزبان فارسي ترجمه كرد به كتاب نامبرده را مصطفي خالقدار عباسي.دمنه معروف گرديد

ند و آقاي دكتر سيد امير حسن عابدي تصحيح گرديد و كوشش فقيد دكتر تاراچ به و . چاپ رسانيد به دانشگاه اسالمي عليگر آن را

كتاب . زبان سانسكريت ترجمه كرد بهآن را آچاريه دهرميندنات :گلستان سعدي . چاپ رسيد به. م ١٩٧١ها در سال زبان توتينامبرده توسط انستي

زبان اردو به يوشريعتي را سيد غالم حسنين كرارتأليف دكتر علي : شهادتهاي اسالمي دانشجويان ايراني در هند در سال ترجمه كرد كه آن را اتحاديه انجمن

.چاپ رسانيد به .م ١٩٨٢

٤٠ قند پارسي

زبان فارسي در هند مانند زبان سانسكريت و عربي زبان كالسيك محسوب و دانشگاه دهلي و پيشتر از اين در دانشگاه ميالدي در١٩٤٦در سال . شود تدريس مي

اصطالح امروزه به ها براي اخذ نمودن درجة اختصاصي و پنجاب الهور كالسدايرگرديد و چند جلد كتاب ) فوق ليسانس( ارشد يو كارشناس) ليسانس( يكارشناس

خل دا هبر نژاد نورو حاجي بابا اصفهاني ،چهار مقالة نظامي عروضي سمرقنديمثل زبان اردو چندين مرتبه در الهور به تراجم دو كتاب اول الذكر. برنامة درسي گرديدند

آباد چاپ گرديد و همچنين ترجمة در شهر اله رهبر نژاد نوچاپ رسيدند و كتاب به .ترجمه شد نفحات عبيري غزليات نظيري نيشابوري تحت عنوان

زبان اردو ترجمه شدند، بهو تصوف تاريخ دربارة هاي فارسي كه بعضي از كتاب عبارتند از

در سال ) Tonk( كه آن را احمد علي از اهالي امير نشين تنك . ترجمه كرد .م ١٨٩٢

كه آن را تحت همين عنوان آقاي عبدالغفار در سال .ترجمه كرد. ق١٣١٢

.ترجمه كرد .م ١٨٩٤را محمد عبد اهللا در سال .ترجمه كرد. م ١٩٠٥را تحت همين عنوان آقاي حميدالدين در سال

را تحت همين عنوان آقاي محمد بشير متخلص .ترجمه كرد.ق١٣٢٢حقير درسال به

.ترجمه كرد. ق١٣٣١را آقاي محمد الواحدي در سال .ترجمه كرد. ق١٣٢٦آقاي فيض احمد در سال را

.ترجمه كرد .ق١٣٣٨اين كتاب را آقاي ضياءالدين احمد در سال الدين اوليا امظوظات حضرت نملف به كلمات قصار معروف(

.را آقاي محبوب شيخ مسلم احمد نظامي ترجمه كرد . ترجمه كرد .م ١٩٤٥را خواجه حسن نظامي در سال

هتاريخ ترجم ٤١

)Patani ( دهاب را آقاي سيتأليف شيخ عبدالو .ردترجمه ك .م ١٩٥٤ابوظفر ندوي در سال

در نافع السالكينرا آقاي محمد حسين للهي تحت عنوان .ترجمه كرد. م ١٩٦١سال

. ترجمه كرد .م ١٩٦١را ميرنذرعلي كاكوري درسال .ترجمه كرد .م ١٨٩٣را سيد عبدالقادر در سال . ترجمه كرد .م ١٩٠٤ي محمد رحيم بخش در سال را آقا

.ترجمه كرد .م ١٩٠٨را آقاي سيد محمد حسن بلگرامي در سال .تأليف گلبدن بيگم ترجمه شد مستعد خان را آقاي محمد فدا علي به تأليف محمد ساقي ملقب

.ترجمه كرد .م ١٩٦٢طالب در سال به متخلصفارسي ترجمه كرد به خانخانان به غتاي، عبدالرحيم ملقبچرا از تركي

.اردو برگرداند به و آن را آقاي رشيد احمد اخترعنوان سفير كبير به .م ١٩٥٦الي .م ١٩٥٢آقاي دكتر علي اصغر حكمت از سال

. فارسي ترجمه كردند به اثر كاليداس را تالشكن ايشان. ايران در هند تشريف داشتندناگفته نماند حضور آن مرد بزرگوار در كشور هند كار مسيحائي كرد و در كالبد بخش

اي دمانيد ايشان زبان و ادبيات فارسي كه در سرتاسر هند نيمه جان مانده بود، روح تازه. مشغول كارهاي تحقيقي كردند دانشمندان زمان خود را گردآوري نموده همة آنها را

پيمان روابط فرهنگي بين ايران و هند در زمان مأموريت ايشان بسته شد و روي آن اين . عنوان سفير كبير ايران امضا كردند به ابوالكالم آزاد وزيرفرهنگ هند و ايشان

ند، دچشمة فيض تاكنون جاري است و بسياري از محققان ايراني و هندي از آن بهره بر .)هللاءانشا( .برند و در آينده نيز خواهند برد حاال هم مي

در . ي نهضتي شروع شده استهاي خط يا براي نگهداري نسخهاخيرا در سرتاسر دنهاي قديم مطرح ها و دستنويس كشور هند در هر جايي كه صحبت تحفظ عتيقه

. كنند عنوان شخص فعال دراين نوع كارها دعوت مي به گردد، اين جانب را نيز ميدانشجويان رشتة ) ١( هاي خطي زبان فارسي پيشنهاد بنده اين است كه دربارة نسخه

٤٢ قند پارسي

مرتب نموده طبق را هاي خطي زبان و ادبيات فارسي فهرست عنوانات تمام نسخهفصلي طبق اصول كتابداري مرتب تا از روي آن، فهرست م. موضوعات طبقه بندي كنند

اي داده شود تا در پيدا وي گواهي نامه به هر دانشجويي كه در اين كار سهيم باشد. شوداگر نسخة خطي از اول تا آخر خواناست بايد از . كردن شغل راهي برايش باز گردد

ي آن را ترجمه كنند چه زبان ملي و يا مادر به تا عالقمندان. روي افست چاپ گردد اي براي پيدا كردن كار در آرشيوهاي مختلف در سرتاسر اين كشور اين هم وسيله

هاي ديگر نيز پيدا شوند، ميان آنها مقايسه شود و هر كسي كه اگر نسخه) ٢( .استه خوشبختان{.داشته باشد، در اختيارش لوح فشردة برنامة فارسي گذاشته شود رايانه

خانة فرهنگ جمهوري اسالمي ايران دهلي نو، در اين مورد براي هر نوع كمكي و دانشجوياني كه در ايران مشغول تحصيالت هستند، بايد ) ٣( .}همكاري آماده است

فارسي ترجمه كنند تا بعدا بتوانند از به اي از زبان مادري يا ملي خود اي يا كتابچه رسالهچه بعد از انقالب اسالمي ايران {.زبان دلخواه كار ترجمه را ادامه بدهند به سيفار

.}اين كشور بيشتر شده است به عالقمندي مردم در سرتاسر دنيا نسبت

نويسي سهم اين جانب در كار ترجمه و تاريخوارد شهر تهران شدم ري شمسيهج ١٣٤١ماه سال دي ١١تاريخ به بضاعت من بندة بي

هاي فارسي در و مطالعات كتاب بررسيپس از . كه پايتخت كشور رؤياي من استهاي درسي زبان و ادبيات فارسي با دانشكدة ادبيات دانشگاه تهران و شركت در كالس

دانشجويان خارجي و ايراني متوجه شدم و بدين نتيجه رسيدم كه در امور تحقيقي و چون اين زبان مادري من . ن ادبي ايرانيان جلوتر از اردو زبانان هستندتصحيح متو

ادب آن، متون است، لذا تصميم گرفتم براي غني كردن اين زبان و وسيع نمودن دامنةها و ها، مجله اين هدف را در نظر گرفته بعضي مقاله. اردو ترجمه كنم به فارسي را

زادگاه خود كه خاك پاك دهلي است، رسيده هر چه به مودم كهجمع ن را ها كتاباز اين فعاليت ادبي من ايرانيان بيخبر نماندند و كار ترجمة . كنم زودتر اين كار را شروع

عهدة اين ضعيف گذاشتند و به انگليسي و بر عكس به ها و مقاالت از فارسي نامه

هتاريخ ترجم ٤٣

براي كرد مي انگيسي و يا برعكس به اين جانب ترجمه از فارسي احيانا اگر كسي غير از .فرستادند و تاكنون اين كار ادامه دارد من مي را براي تصديق صحت متن آن ترجمه

هاي گروه. هجري شمسي در ايران انقالب آمد ١٣٧٩ماه سال نمبه ٢٢تاريخ بهبراي . كه ضد اين انقالب اسالمي بودند، تبليغات خود را ضد آن شروع كردنداي رسانهآقاي گلسرخي . كردن تبليغات آنها الزم بود قدمي در اين زمينه برداشته شود يخنث

راه اسالمنام به اي نو مجلة ماهيانه اولين رايزن فرهنگي جمهوري اسالمي ايران در دهليدر همين حين صدام حسين ديكتاتور كشور عراق با ايران جنگ شروع كرد .داير كردند

زماني كه آقاي عسكري راد رايزن . كه در اين جنگ تحميلي ايران اصال زانو نزدفرهنگي بودند كار نشريات در خانة فرهنگ جمهوري اسالمي ايران رونق گرفت و

موضوعات مختلف دربارةمقاله اقل سه چنانچه هر ماه حد. نب بيشترمشغوليت اين جاكردم و تا مدت بيست زبان اردو ترجمه مي به ادبي، تاريخي، علمي، فرهنگي و سياسي

وسيلة اين به زبان اردو به مقاله ٧٠٠سال اين كار ادامه داشت و در اين مدت بيش از پس از خاتمة جنگ تحميلي با . چاپ رسيد به ترجمه شده راه اسالم جانب براي مجلة

حاال ديگر عالقمندان اين كار را. عراق، مجلة نامبرده فصلنامه شد و جنبة ديني گرفت . باشند اند و آقاي دكتر اختر مهدي بيش از ديگران در اين كار فعال مي عهده گرفته به

ـ نويسي فارسي ريميان رايزن فرهنگي بودند، كار فرهنگزماني كه آقاي باقر ككار بنده اين بود كه مداخل . هندي در خانة فرهنگ جمهوري اسالمي ايران شروع شد

زبان هندي به زبان انگليسي ترجمه كنم تا بر اساس آن كار ترجمة لغات به فارسي راعهده داشتند من سهيم به بزواري اين كار راتا روزي كه آقاي دكتر رضا س. شروع شود

. دهند اال ديگران اين كار را ادمه ميح. و شريك در اين كار بودمتوسط بنده ي است كه تاكنون ها و مقاالت در زير فهرست مختصر ولي ناتمام كتاب

.ه استشدترجمه :چاپ گرديد عبارتند اززبان اردو به ي كهيها كتاب

.اثر غالم علي حداد عادل فرهنگ برهنگي و برهنگي فرهنگترجمة : .١ .اثر دكتر علي شريعتي ماشين در اسارت ماشينسم ترجمة : .٢

٤٤ قند پارسي

: ناشر) زبان اردو به( جامعه فصلنامه. اردو زبان به از فارسي ترجمه : .٣ .مليه اسالميه دهليجامعه : زبان اردو ترجمه شده و براي چاپ آماده است، عبارتند از به فارسي ي كه ازيها كتاب

براي محصلين سال سوم ويژة ضميمة بينش اسالميترجمة كتاب ) ( .١ . اهل سنت

مركز : هيه، تصزندگاني رسول خدا ـترجمة كتاب تاريخ اسالم .٢ناشر واحد آموزش عقيدت . بررسي و تحقيقات واحد آموزش عقيدتي سياسي

.)تهران( سياسي ستاد مركزيمركز : تهيه ،)ع(امام علي ـعصر امامت ـترجمة تاريخ اسالم :) ( .٣

ناشر واحد آموزش عقيدت . بررسي و تحقيقات واحد آموزش عقيدتي سياسي ).تهران( سياسي ستاد مركزي

استاد محمد اسالمي ندوشن كه تحت عنوان روس ما سفر اثر در كشور شوراها .٤ اه ها و مجله در روزنامه صورت ماهانه بهنامه ترجمه گرديد و قسمتي از آن

.چاپ رسيد به فارسي ترجمه و دو جلد از آن در تهران به از زبان اردو :هاي اقبال الهوري نامه .٥

.چاپ رسيد به زبان اردو ترجمه شده عبارتند از به مقاالتي كه از فارسي

فصلنامه اردو نشريه . اثر حسن تقي زاده ماني و دين اوترجمة : .١ .ميالدي١٩٨٢، سال )٢( شماره ٥٨انجمن ترقي اردو پاكستان، جلد

:بارتند ازانگليسي ترجمه شدند، ع به مقاالتي كه از فارسي

Historical Relations between India & Iran, by Dr.Ali Akbar Soboot Phoneix – A Quarterly Journal of the Islamic Republic of Iran (New Delhi ) Issue Number 6, June 2006.

The Chishti Order & It’s Dargahs, by Dr.Yunus Jaffery & Izhar Usmani, HU – A half yearly Journal of the Rumi foundation, India, Volume 1, April 2007

هتاريخ ترجم ٤٥

The Kubravid Order, by Abdullah, The HU – A half yearly Journal of the Rumi foundation, India, Volume 3, October 2008

:اند انگليسي ترجمه شده هايي که از فارسي به کتابThe Life of Hazrat Fatima Zahra (A.S) by Seyyed Jafar Shaheedi,

Translated by Dr. Yunus Jaffery, Edited by S.M.Waseem, Published by Iran Culture House, New Delhi, India, First Edition 2006

Information and the Public Sphere: Persian Newsletters from Mughal Delhi, Edited by Margrit Pernau , Translated by Dr. Yunus Jaffery, Published by Oxford, New Delhi, First Edition 2009

:انگليسي در دست ترجمه از فارسي به کتاب .۷۳۱چند، نسخة خطي کتابخانه ديوان هند، لندن، اته شماره العمارات، اثر سيل تفريح .۱

ي ترجمه و انتشار آثار داستان به نو يدر دهل يقات فارسيمرکز تحقر ياخ يها در سالر يرضا قزوه، مد يعل يکوشش آقا توجه نموده و به ياردو و هند به ياز زبان فارس

به اردو ترجمه شده که فهرست مختصر آن از فارسي مرکز مجموعا ده عنوان کتاب اين :ن استيچنان، يهمانند زهرا زوار ينرايسندگان زن ايچند داستان کوتاه از نو ترجمه: .۱

است که توسط ي سامان ياکبر يهه عليوج ،يخسرو يشمس پور، را اصالنيسمگر و يعل يالمسدانشگاه ا ين گروه فارسيشيس پي، رئيدخت صفويپروفسور آذرم

انتشارات تکا توسعه ازترجمه شده و ن دانشگاه،يا يقات فارسيس مرکز تحقيرئ .منتشر شده است .م ۱۳۸۸/۲۰۰۹در سال رانيکتاب ا

توسط يانير کيمحمد م يشب چله اثر آقا يها مجموعه داستان قصه : .۲به اردو ترجمه شده )ييطال جام( با عنوان ي قاسم فيپروفسور ذاکره شر

.م منتشر شده است ۱۳۸۸/۲۰۱۰انتشارات تکا توسعه کتاب ايران در سال ازو

يليدون عموزاده خليفر يسفر چشمه کوچک اثر آقا ه داستانمجموع : .۳دانشگاه يگروه فارس نيشيس پي، رئينيس فاطمه حسيده بلقيتوسط پروفسور س

٤٦ قند پارسي

ران در سال يانتشارات تکا توسعه کتاب ا از، به اردو ترجمه شده و يدهل .منتشر شده است. م ۱۳۸۸/۲۰۱۰

توسط يد مال محمديمجآقاي اثر ،رخمجموعه داستان راز انار س: .۴انتشارات از ينيحس يد حسن مهديو دکتر س ينيس فاطمه حسيده بلقيپروفسور س

.منتشر شده است. م ۱۳۸۸/۲۰۱۱ران در سال يتکا توسعه کتاب ا

) انيريداود امآقاي اثر (ک نفس تا بهاري يها کتاب چند داستان کوتاه از: .۵ صديقي، الحق کوشش دکتر شميم به) ابراهيم حسن بيگيآقاي ثر ا(و عکس روي درخت

اردو ترجمه به )يدانشگاه دهل ن وابسته بهيدانشکده ذاکر حس ياستاد گروه فارس( .م منتشر شده است ۱۳۹۰/۲۰۱۱ران در سال يو توسط انتشارات تکا توسعه کتاب ا

که يياکبر واال يعل آقاي م اثريچند داستان از مجموعه ما اختراع کرد : .۶ران يانتشارات تکا توسعه کتاب ا از توسط دکتر محمد قاسم به اردو ترجمه و

.منتشر شده است

رحماندوست توسط دکتر يمجتبآقاي اثر ،مجموعه داستان مفقود سوم: .۷ردو ا به نو، يه دهليه اسالميدانشگاه جامعه مل يار گروه فارسيم اصغر، استاديد کليس

.ران منتشر شده استيکوشش انتشارات تکا توسعه کتاب ا ترجمه و به

محمد رضا آقاي وار شب اثر يپشت د مجموعه داستانچند داستان از : .۸خان محمد صادق يه تجار توسط آقايب هم ستاره اثر خانم راضيسرشار و هم س

اردو ترجمه و به ،يه دهلدانشگاي ات فارسيزبان و ادب يدکتري ، دانشجويجونپور .ران منتشر شده استيکوشش انتشارات تکا توسعه کتاب ا به

، شهرام يد نجفي، عبدالمجيميجعفر ابراهآقايان چند داستان از: .۹کالج ياستاد زبان فارس ،يونس جعفريد محمد يس که توسط و احمد عربلو يعيشف

انتشارات تکا اردو ترجمه و توسط به دمحمد قاسم احم دکتر و ،ين دهليذاکرحس .منتشر شده است. م ١٣٨٩/٢٠١١ران در سال يتوسعه کتاب ا

پروفسور از اشعار شاعران معاصر، که توسط اي مجموعه: صداها يبرا يا نهييآ .۱۰استاد ،و پروفسور گوبندپرسادي دانگشاه دهل يس گروه فارسيرئ کهريچندرش

هتاريخ ترجم ٤٧

ترجمه و توسط انتشارات تکا توسعه ين هند، به زبايدانشگاه دهل يشناس زبان .منتشر شده است. م ١٣٨٩/٢٠١١ران در سال يکتاب ا

د عاکف توسط خان محمد صادق ينرم کوشک اثر سع يها کتاب خاک: .۱۱زبان اردو به ،يدانشگاه دهل يزبان و ادب فارس يدکتر ي، دانشجويجونپور

ن يا. منتشر شد ۱۳۹۳نو در سال ين در دهلرايا.ا.ج يفرهنگ يزنيترجمه و توسط رااز زبان پدر و مادر، ين برونسيد عبدالحسيشه ياز زندگ ييها ان گوشهيب کتاب به

آن يدر مقدمه ترجمه اردو پردازد و يز ميعز دين شهيهمسر، فرزندان و دوستان ا .ات دفاع مقدس پرداخته شده استيخچه ادبيبه طور مختصر به تار

٤٨ قند پارسي

در شاهنامه يهند يها واژه

يدر شاهنامة فردوس يهند يها قبل از اينکه اين موضوع را بررسي کنيم که چطور واژهزيرا . تي داشته باشيمااين اثر جاودان نيز اطالع يزمينة تاريخ دربارةبايد , راه يافتند

:نيز دارد ياي نيست بلکه جنبة تاريخ شاهنامه تنها کتابي اسطوره به يکسان روش را زمانه مـدان دروغ و فسـانه مـدان تو اين را

است که در آن زمان در هند افراد سرگرداني بودند و حاال هم از اين نظر اسطورهآنها را سياح ١نامند که ابوالفضل محمد بن حسين يم )Bhat( هستند که آنها را بات

کار . کنند يرار معاش مبدين گونه ام, سرايي است کار عمدة آنها داستان. ناميده استد نوزادگان و متوفيان در دفترچة خود تاريخ تول. دهند را نيز انجام مي يپيغام رسانعروس و داماد ايفا يها بين خانواده يمکنند و در مراسم ازدواج نقش مه ييادداشت م

تنوب بهدربار امير نشينان بهها قديم آنها در اعياد و مناسبت هاي در زمان. کنند يمعالوه بر جمع يفردوس. خواندند ينياکان آنها را با ساز و آواز م يها رفتند و داستان يم

.است سرايي اين باتها نيز استفاده کرده پراکنده از موبدان از داستان يها داستان يآور وقوع يافته يکه در شاهنامه ذکر شده است در مناطق گرمسير يمسلم است جنگ

شاه به اي گرفتار شدن شاه کاوس خبردار شد و نامه دربارةرستم که يزيرا وقت. است :هاماوران نوشت و در همان موقع ميان بست و بر جنگ لشـکر برانـد بخوانــد ٢ســپه را ز کابــل بــه زابــل

،۱۰۷۵و جلد دوم ص ۳۰۹ص ،جلد اول, يسيد يو مهد يدکتر جعفر ياحق تصحيح ،يتاريخ بيهق .١

.۱۳سطر ۳۰۹توضيح شماره

.معتدل است] زابل و کابل[ اين هر دو منطقة يناگفته نماند هوا .٢

در شاهنامه يهاي هند واژه ٤٩

و اين جنگ بين ساسانيان و کوشانيان در گرفت، زيرا هر دو طرف در لشكر از :است ييوان گرمسيركردند که ح استفاده مي يجنگ يها فيل

ـ ــيالن جنگــ شـمار يهمان خـود و برگسـتوان ب ــزار يز پ ــزون از ه ف :نويسد ينامه م در سياست يالملک طوس خواجه نظام بهمعروف يحسن بن عل يابوعل

چون ترک و يکه از چند جنس لشکر داشت يعادت سلطان محمود چنان بود” .“١…يو غور يو ديلم يو عرب و هند يخراساناز منطقة رن کچ که جزو خاک ايالت يبودند يعن )Kachhi( يکچ, يان هندارتشي

.قيد گرديده است يصورت کيج به يشود و در تاريخ بيهق يگجرات محسوب مکنشکا از قدرتمندترين فرمانروايان محسوب , ميان حکمرانان خاندان کوشان

, شرق آمو دريا, نتاجکستا, از جنوب ازبکستان يمناطق يدر قرن دوم ميالد. شد يمدر طول از آمودريا تا رود جمنا و در عرض ييعن[و شمال شبه قاره هند يشمال غرب

شهر . بود يشهر پيشاور پايگاه نظام. اش قرار داشتند تحت سلطه] از پامير تا بحيرة عرب .ددو پايتخت دولت بودن) شمال هند( )Mathora( و شهر متهرا) يدر افغانستان فعل( بگرام

مختلف، هنوز يها است که در آنجا عالوه بر مردم کاست يمتهرا منطقة حاصلخيزشغل عمدة . شوند يکنند که در ايالت پنجاب جت هم ناميده م يم يها نيز زندگ جات

اگر زمان . شوند بود و حاال هم در شبه قاره جنگ پيشه محسوب مي يآنها لشکرکشچنانچه . اند معروف بوده يلحاظ شجاعت و دليرآنها از . کردند يم يجنگ نبود کشاورز

:است نيز آنها را در همين زمره يعني پهلوانان آورده يفردوســه ــم هم ــو بپرس ــز ت ــت ک ــدو گف ــه ب ــان و رمـ ــاه و ز گردنکشـ ز شـ طوس و چو کـاوس و گـودرز را چو همــــه نامــــداران آن مــــرز را ينچو گسـتهم و چـون گيوپـا آفـر دليـــران و گـــردان ايـــران زمـــينــدار ــتم نامــ ــرام و از رســ بپرسم به مـن بـر شـمار جت ز هر ز بهــ

از حاميان و سرپرستان مسلک بودا بوده يراجه کنشکا يک يدر منابع و اساطير بودايطرف بهبيشتر متمايل يبرايش قابل احترام بود ول يمهر پرست اگرچه كيش . است

.۱۰۷ص ،يتصحيح محمد قزوين ،نامه سياست .١

٥٠ قند پارسي

را در ماوراءالنهر ] زادگاه بودا[ )Bodh Gaya( وي فرهنگ بدگيا .مسلک بودايي بوداشاعه داد که نشانة بارز آن شهر بخاراست که آن واژه در يمرکز يويژه در آسيا به

اصل وهار )Vehara( واسوديو که در زمان اردشير يول. است که معبد بودايي باشد ييک )Shaivism( زمشيوي. ماند, ة مادرش که هندو بودگذشت بر عقيد] ۲۴۱- ۲۲۴[اول

شود و ياز خدايان هندوها محسوب م يرود و شيو يک يشمار م بهزم ئياز فرق هندومارها را دور بدن خود که است ياست و آن کس دهارک ياه ياز القاب و ييکعقيدة نويسنده ضحاک به ].مار سوزاننده است ياه يلفظ يمعن[ دارد پيچد و نگه مي مي

است و چون ضحاک مارپرست ] دهارک ياه[حالت تغيير يافتة همين واژة مرکب ]يوداشت که يبود، بنابراين مارها را دور بازوانش پيچيده نگه م] پيرو مسلک ش :عنوان خدايش پاسدار و نگهبان او باشند به

به مي مشك سارا كـنم خـاك را كــنم زنــده آيــين ضــحاك را يانيان و پيروزکه بين واسوديو دوم و شاپور اول رخ داد باعث زوال کوش يجنگ

. م۲۴۲ميالدي آغاز شد و تا سال ۲۲۶ -۲۲۴هاي اين جنگ بين سال. ساسانيان گرديدادامه داشت و در نهايت واسوديو مجبور شد كه عقب نشيني كند و ساسانيان مملكت

ند كه پادگان نظامي كوشانيان بود و بر پيشروي کردند و تا پيشاور ردوي را تصاحب كاندازند در شاهنامه راه مي بهكه دشمنان عليه يكديگر تبليغاتي يهمين اساس در جنگ

:واسوديو، ديو سپيد يا سفيد ديو اطالق شده است به بيامــد بــه كــردار تابنــده شــيد جايگه سوي ديـو سـپيد وز آن

ولي خيلي . كردند دانيم صفويان از دو زبان يعني فارسي و تركي استفاده مي چنانكه ميدر اين ميان، القابي مثل . زدند زبانهاي سغدي و پراكرت حرف مي بهوشانيان پيش از آنها ك

بردند، يكي از كار مي بهرا ] كه اين سنت را از هخامنشيان گرفته بودند[شاه و شاهان شاه .عفريت تعبير كردند بهيعني فرزند خدا بود كه ايرانيان آن را ١ب آنها ديو پترالقا

يبود که سرانجام عقب نشين قدرتمند خاندان کوشانيان يرواواسوديو آخرين فرمانالزم است اين نکته نيز در اينجا مورد تأكيد قرار گيرد كه . پنجاب پناهنده شد بهکرد و

١. Potra اند هايي داراي يك ريشه ژهاپسر وو.

در شاهنامه يهاي هند واژه ٥١

شدند توسط مهاجمان آورده شدند که مانند ادبا و يکه وارد زبان در يهند يها واژهزبان سانسكريت كه زباني بهيز عالوه براين بودا ن. کردند يشعرا فصيح صحبت نم

زبان پراكرت كه زبان عامة مردم بود، صحبت بهزد بلكه فصيح و بليغ است حرف نميهاي هندي هواژبنابراين تلفظ .نمود خود را در آن زبان بيان ميي كرد و عقايد و آرا مي

:دهايي در شاهنامه وارد شدن حال ببينيم چه واژه. دارند يحالت تلفظ محل پدر: باپ

ــاه دور ــتاد آن گ ــر اس ــک از ديگ ــور ي ــج پ ــر از رن ــاپ و پ ــر از درد ب پچون زبان . است] يدمش يها بهضم اول و دال به[ )Bodh( اصل واژه بد: بت

غرب اين بهحرف تا تغيير دادند و ايرانيان متمايل بهحرف دال ندارد لذا آن را يپهلوچون . است، گرفتند تلفظ شده] بودا[ Buddhaدر آنها هاي اروپايي كه واژه را از زبان

مفهوم معشوق بهکردند بنابراين بت يپيروان بودا، مجسمة او را بسيار زيبا درست م :است رفت و امروز هم همين گونه يکار م به

برو مـاه و پـروين کننـد آفـرين چون او نيايد بـه چـين يبت آرا :اند آن را بتان گفتهجمع يو بر اساس دستور زبان فارس

ــد راز شــدند انــدر ايــوان بتــان طــراز ــاه گفتن ــا م ــتند و ب نشس ٭

ــاج زر ــتنده بـــا تـ زريـن كمـر بـه همه نامـداران بتـــان پرسـكه کار عمدة آنها آريايي نژاد هند هستند (Caste) از طبقات يبرهمنان يک: برهمن

:استي انجام دادن مراسم دينــود يدگر بـاره مهمـان دشـمن شـد ــنم ب ــد يص ــرهمن ش يورا ب

كنيم كه بودا از طبقة جنگ پيشگان بود و برهمنان مخالف سرسخت مي ييادآوربودند و پيروانش را وادار کردند که از زادگاه خود مهاجرت كرده و يافکار و عقايد و

كه معرب واژة سانسكريت [ در اينجا منظور از صنم. مناطق ديگر پناهنده شوند بهآشتي } سلك هندوئيزميعني معتقد م{پيرو مسلك بوداست كه با برهمن ] شرون است

.كرده بود :واحد زمان برابر سه ساعت :بهره

٥٢ قند پارسي

ــت و يك بهره از تيره شب برگذشـت چ ــد ز دش ــه برآم ــروس طالي خكنند برشته مينوعي از غذا مانند شامي كباب يا كتلت است كه آن را در روغن : بده

:خورند و در سفر با شير يا دوغ خيس كرده ميــكده ــه آتشـ ــم بـ ــتنده باشـ نســازم خــورش جــز ز شــير و بــده پرسـ

.كنند اين غذا را اهالي هند ودا و بدا نيز تلفظ ميآنها معموال در . ندگوي ١از هنديان غير آريايي كه آنها را چندال اي طايفه: جندل

آتش بسپارند شالي را كه بهقبل از اينكه مرده را . كنند ني زندگي ميزامحل مرده سوعالوه بر ] معادل آن تقريبا مرده شور است. [گذارند از آن اوست روي جسد مرده مي :و شغل بيشتر افراد آن تجارت است اي است كه آريايي نژاد هستند اين جندل اسم طايفه

ــر پـاك خسـرو گهـر پري چهره و كجـــا نـــام او جنـــدل راه بـها از هر دو طرف انهنا ندارد نوعي از خنجر كه مثل شمشير اروپايي: خنجر هندوان

:شود پهن مي سمت دسته بهكه آن را جمدهر خوانند و چــه گوپــال و چــه خنجــر هنــدوان چه از جوشن و تـرك و برگسـتوان

:ز راجه پايين تر استيان هندو از طايفة راجپوتان كه در مرتبه االقب فرمانرو: راي بـه مـن بـر كنـد روز روشـن سـياه جنگ آيدش راي و سـازد سـپاه به )Lotus( فر آبيدرياچة گل نيلو: )Saroj( سروج

ز گــيالن جنگــي و دشــت ســروج همه پهلوان پـارس و كـرد و بلـوچ اي است كه هندوان در معابد است و زنگوله )Shankh( اصل واژه شنكه: سنج

:كنند ش از آن استفاده ميوقت نياي به همان سنج با بـوق هنـدي دراي برآمــد خروشــيدن كــره نــاي

:گذارند هندوان نام پسرانشان را مي. كسي كه از همه جهت موفق و پيروز باشد: سنجه كه جان و دلش زان سخن رنجه بـود ز ديوان بـه پيشـش سـر سـنجه بـود

٭ــت ــنجه برف ــام س ــنيد پيغ ــو بش ــام شــ چ ــو پيغ ــر دي ــت ب ــاز گف ه ب

٭

١. Chandal ]به راي كامي.[

در شاهنامه يهاي هند واژه ٥٣

كه در جنگ گيرند مه را بـه دسـت چو سنجه سوارم دو صد ديو مسـت )Sindh( آب و علف شدند كه امروز سند اي بي آريايي نژادان وارد منطقه: سند

و )Gangotri( ي كه گنگوتريهاي درياچة دل را در محل آنها سنگ .شود ناميده ميكه آن . تند و از آن جا هفت رود جاري گرديدشود شكس ناميده مي )Jamotri( جموتري

:ناميدند و سند مخفف آن است] هفت رود[ را سپته سندهوــد ــاي هن ــر و م ــل و دنب ــه كاب ــند هم ــدرياي س ــا ب ــين ت وز رود و چ

:همان چندن است نوعي چوب معطر :صندلــود ــندل عم ــبز ص ــرده از س ــرو ب ــود ف ــوب ع ــه چ ــر بافت ــدر دگ ــه ان ك

.مثال آن در فوق گذشت. .باشد رون است كه در معبد بودا ميواژة ش: صنماي بود كه هفت دختر گويند راجه. دشاپرااسم شهري است در ايالت اتر: قنوج

دختر و دوشيزه )Kanya(كنيا . اصل واژه كنيا كنب بود. همه كوژ پشت بودند. داشتفردوسي در مدح . يعني شهر دختران كوژ پشت. باشند كنب و خنب همريشه مي. است

:سلطان محمود غزنوي گويد همي تـا جهـان اسـت آبـاد و شـاد جهــان را جهانــدار محمــود بــاد نبـردش نجويـد كسـي اي شـگفت ز قنــوج تــا مــرز خــاور گرفــت

:معرب واژة سانسكريت كپور است: كافورــر وت و زرقپر از مشك و كـافور و يـا ــه گه ــه گون ــه گون ــرازش هم ط

:است به معني الك پشت] Kachhwa[هندي كچهوا معرب واژة: كشفــف ــه رود كش ــو ب ــا ك ــان اژده برون آمـد و كـرد گيتـي چـو كـف چن

سر قبل از اين كه آريا نژادان وارد شبه قاره هند شوند نام اين وادي ستي: كشميرو چون آريا نژادان . معني درياچه است بهستي اسم يكي از همسران شيو بود و سر . بودمناسبت كشيپ كه يكي از نياكان آنها بهارد اين منطقه شدند آنها اسمش را تغيير داده و

:امش را تغيير داده كشمير گذاشتندبود نــرين ز كشمير تا پيش دريـاي چـين ــد آف ــهرياران كنن ــرو ش ب

:صورت گنجانيده است اين بهفردوسي واژة كوشان را در شعر چند جا : كشنــ ــن و گ ــكر كش ــا لش ــاناب ــدران نج كي ــگ مازنــ ــد آهنــ نكردنــ

٭

٥٤ قند پارسي

يكي لشكر كشن پيشش بـه پـاي ســراي بپرســيد كــان ســرخ پــرده ٭

ــد چو لشكر كشـن بـود بـر هيرمنـد ــردم بن ــاي ك ــان پ ــه دينارش باي كه مجسمة خداي خود را نگه معموال هندوان در طاقچهکه است يگفتن

. كشند رنگ مي دارند چراغ سفالي روشن كرده و جلوي آن پردة سرخ ميدژ را گويند و پال (Kot) كوت. مشتمل بر دو واژه است كوت و پال: كوتوال

:يعني نگهبان قلعه. نگهبان و نگهدار استــو آگــاه شــد كوتــوال حصــار بـــر آويخـــت بـــا رســـتم نامـــدار چ

:ت معادل آن مهيش استيدر زبان سانسكر: گاوميشــيش ــاك پ ــر خ ــد ب ــاري نگاري ــال نگ ــه س ــدون ب ــيش همي ــاو م گ

:رود مقدس كه براي هندوان آبش مانند زمزم متبرك است: گنگ چو كاكوي مـا بنـده نايـد بـه جنـگ كزين پس سوي مازدژ هوخت گنـگ

هاي نه است واژهمخفف امرداس است، نام پدر ضحاك بود و بدين گو: مرداس :امرداد و امرداد

ــام گرانمايــه بــود ايـه بـود برترين پ به داد و دهش كــه مــرداس ن :برند كار مي بهدر زبان پنجابي براي برادر بزرگ داش نيز . جسور و دلير: وير

ــر خورده شـير همان بچة سـير نـا ــز وي ــد تي ــي مؤب ــتايد هم سدر اينجا . يكي از القاب شيو است كه در هرات و هيرمند نيز راه يافته است: هري

:است كار برده شده بهبراي شهر هرات ــا ــرو نش ــه م ــري ب ــخ و ه ــر بور و بل ــتاد ب ــر فرس ــوه ــكرييس ي لش

٭ــامور مهتــري ــري ز هــر ســو كــه بــد ن ــت ه ــه دش ــد ب ــد و بيام بخوان

اي گرد و دومين شبيه الله كه يكي مانند صفحه. دو نوع زنگ است: هندي درايآن يكي كه گرد است كنار آن در سوراخ طناب .كنند از برنج درست مي هر دو را

كنند و در وقت نيايش آن را در دست راست دسته مانند درست مي اي گذاشته حلقهزنند و دومين كه شبيه الله است در داخل آن سنگي با دست چپ چوب مي هگرفت

مانند ] رتم[آرند از آن صدايي ترنم حركت مي بهنصب كنند و وقتي كه آن را

در شاهنامه يهاي هند واژه ٥٥

در چندين جا در اثر فردوسي .كردند از اين زنگها در جنگ نيز استفاده مي .خيزد ميبر :آنها گفته است دربارةخود

ــاي ــره ن ــا ك ــوس ب ــيدن ك همان زنـگ زريـن و هنـدي دراي خروشهاي مختلف شبه قاره هايي هستند كه ميان زبان فارسي و زبان اگرچه باز هم واژه

اند لذا از نوشتن آنها در اينجا اجتناب امدهباشند اما چون در شاهنامه ني هند مشترك ميتاريخ بهخواهم كه آنها الاقل توجه خود را در آخر از استادان تاريخ ادبيات مي. كنم مي

.منصة شهود برسد بهكوشانيان مصروف بفرمايند تا از اين اسطوره حقايقي نيز

منابع .جلد اول و جلد دوم, تصحيح دکتر جعفر ياحقي و مهدي سيدي ،تاريخ بيهقي .۱ .۱۳۴۴ ،تهرانچاپ اقبال، ، زوينيتصحيح محمد ق ،نامه سياست .۲

٥٦ قند پارسي

ميرزا صائب و غالب دهلوي

در ) ه ٦١٢-٤٠٠(و غوريان ) ه ٥٨٢ -٣٦٦(پس از استقرار و استحكام دولت غزنويان قسمت بزرگ شمال غربي شبه قارة هند، شهر الهور كانون شعر و عرفان و ادب زبان

سرودند، در اين زبان شيرين فارسي مي بهشاعران تركي زبان كه شعر . فارسي گرديدميان شاعراني . جهان گشودند بهرنگ توطن ريختند يا در همين خاك و بوم چشم شهر

نكتي بهشيرازي متخلص ابوعبداهللا روزبه بهتوان تر بودند مي كه از ديگران برجستهو ابوالفرج روني بن ) ه ٥١٥: م(، مسعود سعد سلمان )قرن پنجم هجري: م(الهوري ولي امير خسرو دهلوي . اشاره كرد) م١١١٤-١٠٩٨/ه ٥٠٨-٤٩٢حدود : م(مسعود

.از همه ربودرا در اين ميدان گوي سبقت ) ه ٧٢٥متوفي(سرودند كه در فرارود سبكي شعر مي بهكردند شاعراني كه در الهور زندگي مي

ز سرايي را آغا ولي وقتي كه امير خسرو دهلوي سخن. رايج و متداول بود) ماوراءالنهر(گرفت و در حال رشد و تكامل نمود سبك عراقي كم كم جاي سبك خراساني را مي

داشتند كه تركي اين شاعران تركي زبان پارسي گوي اين حساسيت را هميشه مي. بودها همان روش را تتبع بنابراين در طرز بيان و انتخاب لغات و تراكيب واژه. زبان هستند

در شعر امير خسرو ) سبك(ه در ماوراءالنهر متداول بود و همين اسلوب كردند ك ميو شاهزاده خانم ) ه ١١٢٣متوفي(آبادي بيدل عظيم بهدهلوي، عبدالقادر متخلص

،)ه ١١١٨-١٠٦٨(دختر اورنگ زيب ،)ه ١١١٣- ١٠٤٨(مخفي بهالنسا متخلص زيب .وركانيان هند، منعكس گرديدگيكي از فرمانروايان

با كمك شاه ) ه ٩٣٧-٩٩٨(فرزند ظهيرالدين بابر ) ه ٩٦٣- ٩٣٧( كه همايون وقتيدو مرتبه در گرفتن تخت سلطنت موفق گرديد، ) ه ٩٨٤ - ٩٣٠(طهماسب صفوي

ميرزا صائب و غالب دهلوی ٥٧

بسياري از هنرمندان ايراني و اديبان همراه وي وارد كشور هند شدند كه در ميان آنها د كه امراي دربار نخور چشم مي شاعران فارسي زبان نيز در تعداد قابل توجه به

ود كه شيوة اين ب. كردند وركانيان هند آنها را تحت حمايت خود گرفته و سرپرستي ميگ .شعر گويي تغيير يافت

دو كردن دولت خود در شمال هند امراي خود را به وركانيان هند پس استوارگدر گروه ايراني تمام امرا شيعه . شدند مي جناح تقسيم كردند كه ايراني و توراني ناميده

سرايان دراين زمان ميان سخن. و گروه توراني مشتمل بر پيروان مذهب تسنن بودندمتوفي (غالب بهميرزا اسد اهللا متخلص . حساسيت ترك و فارس بيش از پيش گرديد

بود، اول سبك بيدل كرد چون ترك نژاد كه قبال اسد نيز تخلص مي) ه ١٢٨٥آبادي را پيروي كرد ولي زود متوجه شد كه سبك اصفهاني بيشتر تنوع و عظيم

مطلع غزل غالب دهلوي كه . طرف شعر صائب گرايش پيدا كرد بهرنگارنگي دارد؛ لذا :اولين غزل ديوان وي است، مالحظه شود

:كه ترجمة آزاد بيت زير صائب تبريزي است چاره چه داند كه چسان صورت بسـت نقش بي صورت حال مـن از خامــة نقـاش بپـرس

:بيت زير صائب توجه فرماييد بهيا ــي اي كـه نيـارد در آب ديـد چو سگ گزيـده ــه مـ ــده را آيينـ ــن آدم گزيـ ــزد مـ گـ

:ب را چنين بيان نمودميرزا غالب همين مطل

ميرزا غالب نه تنها در ابيات صائب را تتبع كرد بلكه در غزليات هم از وي مايه و :صائب غزلي سرود كه مطلعش اين است. توشه گرفت

زير ساية پل، موسم بهار مخسب به درون گنبد گردون فتنه بار مخسـب :ميرزا غالب تحت همين رديف و قافيه غزلي سروده كه مطلعش اين است

ست مخسب جهان جهان گل نظاره چيدن ست مخسـب سحر دميده و گل در دميدنين رومي بلخي الد تذكر است قرنها قبل همين رديف و قافيه مورد پسند جالل الزم به

:فرمايد د و او هم در غزلي از همين رديف و قافيه استفاده كرد، چنانكه مينيز واقع شده بو

٥٨ قند پارسي

١ز عمر يكشب كم گير و زنده دار مخسب جان تو كه مـرو از ميـان كـار مخسـب بهكردند، وارد هند شدند، تحت چون شاعران ايراني كه سبك اصفهاني را پيروي مي

آنها نه تنها . هاي اين كشور نيز قرار گرفتندتأثير زبان و فرهنگ متنوع و رنگارنگ بوميهاي هندي در ابيات خود آداب و سنن مردم اين كشور را بيان كردند بلكه بعضي واژه

ميرزا غالب، غزلي سروده كه . كار بردند كه باعث پيدايي سبك هندي گرديد بهرا نيز :مطلعش اين است

هرچه فلك نخواسته است هيچ كس از فلك نخواست تـواسـزك نخـا گــادة مـت بـنجس يـف فقيه مرـظ

:در اين غزل، دو بيت كامال تحت نفوذ فرهنگ و آداب ديني هنديان سروده شده است ازـني يـاه بـم ز جـلـر، عـبـخ يـم بـلـاه ز عــج

هم محك تو زر نديد، هم زرمن محك نخواستعلت پول دوستي بهد اگرچه اين مشاهدة عمومي است كه آنهايي كه ثروتمند هستن

دهند ولي آنهايي كه اهل قلم هستند و نسبت علم و دانش عالقه نشان نمي بهنسبت . پول هستند علم و دانش عالقمند و با دانش سروكار دارند عموما تهيدست و بي به

و ) Lakshmi(لكشمي آنها معتقدند كه . اند هندوان اين اصل را جامة ديني پوشانيدهيكديگر اصال. دو خواهر هستند ولي ضد يكديگر مثل كارد و پنير (Sarsvati)سرسوتي

بر عكس آن خواهرش . لكشمي الهة ثروت است و پول فراوان دارد. را دوست ندارندبيت دوم .پول و تهي دست سرسوتي الهة دانش، هنر و علم موسيقي است ولي بي

:همين غزل مالحظه شود ران نبودـق گـت حـاعـوه را طـيـزار شـد هـرن

سجده در ناصيه مشترك نخواست ليك صنم به. پردازند عبادت خداوند متعال مي طور گروهي به بهدانيم كه پيروان اديان سامي مي

وي اعتقاد دارد، بهاي كه نسبت ولي بر عكس آنها، ميان هندوها هر كس پيش اله

الهام بيان كالم ائب تبريزي و غالب دهلوي از سر چشمه فيضشايد هر دو شاعر برجسته و توانا،ص .١

.هاي معنوي وي كرده باشند حضرت موالنا آب خورده و كسب فيض از سروده

ميرزا صائب و غالب دهلوی ٥٩

رود و مي) مانند احرام(دور بدن خود پيچيده اي سفيد رنگ بدون دوخت به پارچهجات اصال اي جداست و مردم طايفه ميان هندوها معبد هر فرقه. پردازد نيايش مي به

آيد و مراسم خانة آنها هم مي بهده است ابراهمني كه مخصوص هر خانو. معبدي ندارندبراي هندوها اين . دهد زاد و ولد و ازدواج و مرگ و غيره را انجام مي بهديني مربوط

.هم مهم نيست كه كسي توحيد پرست هست يا نهمير تقي متخلص . در آخر بايد اضافه نمود كه صائب پايه گذار شعر زبان اردوست

بود كه از كالم صائب مايه ) اردوفارسي و (اولين شاعر دو زبانه ) ه١٢٢٥متوفي (مير بهميرزا غالب و چندين شاعر ديگر همزمان وي و پيشينيانش كه براي ما . و توشه گرفت

كنون ، همه مديون سبك صائب هستند و تااند صورت كالم خود گذاشته بهسرماية ادبي .كنند ناآگاهانه آن را پيروي مي

٦٠ قند پارسي

تقويم ايراني در آثار مسعود سعد سلمان

آيد، ما آن را از ظهور مي وقتي كه سخن از زبان و ادبيات فارسي و تاريخ ايران در ميانويژه شعر به نماييم كه ادبيات فارسي مي كنيم و چنان تصور دين مبين اسالم شروع مي

صطالحاتي است مانند فارسي از ادبيات عرب سرچشمه گرفته است و مثال عمدة آن اولي واقعيت امر اين است كه ريشة اين اصناف سخن در زبان و . قصيده، غزل و رباعي

در اينجا اين . گفتند ادبيات پهلوي است كه آنها را سرود، چكامه يا چگامه و دوبيتي مي مرور زمان چه تحوالت و تغييراتي به كنيم كه پس از ظهور اسالم و بحث را مطرح نمي .وجود آمد به در اين اصناف سخن

در زمان فرمانروايي و نه تنها ريشة ادبيات فارسي در زبان و ادبيات پهلوي است رشد و توسعه يافت، بلكه خود پادشاهان ) ميالدي ٦٣٧- ٢٢٤( شاهان سلسلة ساساني

اين سلسله براي حكمرانان زمان آينده، چه ازبك، تاجيك و چه ترك و مغول الگوهايي مانند القابي است مثل فريدون فرو، جم جاه و نام همثال عمد. بودند) آل ايده(

خواستند گرشاسب، طهماسب، افراسياب و جز اينها و همة اين فرمانروايان نه تنها ميدربار خود را مثل دربار ساسانيان بيارايند، بلكه امور اداري حكومت خود را نيز بر

.همين اساس بنا نهادندپادشاه مغول بابري هند در منطقة شمالي اين شبه قاره ) ٩٦٣-١٠١٤( زماني كه اكبر

حكومت خود را تشكيل داد، در امور اداري از تقويمي استفاده كرد كه قبال در عصر و .زمان ساسانيان رواج داشت

بايد در اينجا اين نكته را نيز توضيح بدهم كه ما هر ماه را در چهار واحد قسمت ايم مانند جمعه ناميم و براي هر روز اسم خاصي گذاشته مي ايم كه هر يكي را هفته دهكر

تقويم ايراني در آثار مسعود سلمان ٦١

نام يكي از سيارات هفتگانه نام گذاري به و هندوان نيز اسم هر روز را …و شنبه چنانكه روز سه شنبه را روز هنومان. عقيدة آنها هر روز اثر خاصي دارد به اند، و كردهكنند و در آن روز گوشت معبد اين اله رفته وي را نيايش مي به و در آن روزدانند ميهمچنين روز شبنه كه نام شني اله است براي آنها نحس است و در آن روز . خورند نمي

. جنگ و جدال بكشد به خرند كه نكند كار چيزي كه از آهن ساخته شده باشد را نميولي . كنند مي عنوان نذر و صدقه خرج به اله پولي نيزبراي از بين بردن اثر نحس اين

برعكس اين عقيده، تيموريان بابري هند، بالخصوص در دورة فرمانروايي جهانگير الثاني سال هزار و چهارده هجري علت اينكه وي روز شنبه بيستم جمادي به پادشاه

لطنتش روز بر تخت سلطنت جلوس كرده بود بنا براين در سرتاسر عهد س) قمري(عنوان شنبة به عالوه بر اين در بعضي جاها روز شنبه را. گفتند مي ١شنبه را مبارك شنبه

داد آن را گم و از آنجا كه گاهي در همين روز اتفاق بدي رخ مي ٢اند مبارك ياد كرده .اند شنبه نيز گفته

سي ه در مجموعولي ساسانيان براي هر روز يك ماه نام خاصي گذاشته بودند ك .شد كه مسعود سعد سلمان آنها در شعر خود بيان نموده است مي اسم

اند كه در تقويم هندوها اسامي دوازده ماه را بر اساس دوازده برج نام گذاشتهافغانستان نيز اسامي آنها همين طور است، مانند حمل و قوس و جدي و سرطان و

نام دوازده فرشته كه هر يكي را امشاسپند به اه راولي ايرانيان اسمهاي دوازده م. غيره .گفتند نام گذاري كرده بودند مي

نوشتن تاريخ عصر آن به دانيم در زمان امپراطور اكبر، كساني كه چنانكه ميفرمانروا همت گماشتند از تقويم ايران باستان استفاده كردند و اسامي سي روز و دوازده

.نوشتند مي ماه را بر همين روال خدمت دانشمنداني كه براي اخذ مطالب تاريخي به من اين نكته را با كمال ارادت

زيرا بعضي از .دهم كنند تذكر مي مراجعه مي آيين اكبريهايي مانند اكبرنامه و كتاب به

متضمن بر احوال شاهزادگي شاهجهان پادشاه تأليف معتمد خان، نسخه خطي كتابخانه : اقبال نامه .١ .ب ٤برگ HL119Aخدا بخش،

.ب١احوال شاهزادگي شاهجهان تأليف عنايت خان، نسخة خطي كتابخانة خدابخش، برگ .٢

٦٢ قند پارسي

بايد بدانيم . اند دهاين متون دچار اشتباهات فاحشي ش دربارةمترجمين و محققين بزرگ دين الهي است كه آن هم ابداع افتراي به شود و منسوب مي آنچه كه تقويم الهي ناميده

واقع همان تقويمي است كه در زمان ساسانيان مورد استفادة ذهن اكبرشاه بود، دروقايع سال در ضمن وقتي كه ) Beverdge( بوردج خانم فقيد .گرفت مي نيان قرارااير

جلوس اكبر بر تخت سلطنت تا سال چهل و يكم سال الهي پس از تولد هفدهماين جمله را چنين اكبرنامه اثر معروف ابوالفضل مراجعه كرد به ،شاهزاده سلطان دانيال

ارديبهشت الهي سنه سي و چهارم كه سيوم رجب ماه نهصد و نود اسناددر روز : خواندروز اشتادده روز اسناد خواند در اصل آنچه محقق نامبر …و هفت بود حكم مجدد شد

.بيست و ششم تقويم ساسانيان است است كه روزيكي اينكه تقويم ايراني پس از اعالم دين الهي . در اينجا دو نكته قابل توجه است

. عنوان دين مملكت وي تا زمان شاهجهان رايج بود به توسط پادشاه مغول بابري هند زمان وي را جهان تقويم قمري را نيز مورخيني كه تاريخاش شاه البته در زمان نوه

ي بيشتر تقويم ايراني را مورد استفاده يولي جالالي طباطبا. بردند مي كار به نوشتند مي .قرار داده است

دومين نكته اين كه ايرانيان در حال حاضر تقويم شمسي خود را چنان منظم باشد و شش ماه آخر سال مشتمل بر ميروز ٣١اند كه شش ماه اول سال داراي ساخته

ناگفته نماند كه تقويم . اند اين صورت مسئلة سال كبيسه را حل نموده به .روز است ٣٠ايران باستان با اسامي كه در عصر ساسانيان رايج بود ميان زرتشتيان ايران تاكنون رايج

١٣٥٥مثال در سال . اند ق دادهالبته آنها نيز اين تقويم را با تقويم رسمي ايران تطبي. استآنها سي و يكمين روز ماه فرورين را اورمزد روز و سي و يكمين روز ماه ارديبهشت را

:گردد مي تقويم سال نامبرده در زير ارائه. اند وهمن روز نام نهاده

١٣٥٣ماه فروردين سال خورداد .٦؛ دارمذسپن .٥؛ شهريور .٤؛ ارديهشت .٣؛ وهمن .٢؛ اورمزد و فرورينماه .١

؛ تير .١٣؛ ماه .١٢؛ خور .١١؛ آبان .١٠؛ آذر. ٩؛ دي بآذر .٨؛ امرداد .٧؛ فروردينماه؛ ورهرام .٢٠؛ فروردين .١٩؛ رشن .١٨؛ سروش .١٧؛ مهر .١٦؛ دي بمهر. ١٥؛ گوش .١٤

تقويم ايراني در آثار مسعود سلمان ٦٣

؛ آسمان .٢٧؛ استاد/ اشتاد .٢٦؛ ارد .٢٥؛ دين .٢٤؛ دي بدين .٢٣؛ باد .٢٢؛ رام .٢١ اورمزد و ارديبهشت .٣١؛ انارام .٣٠؛ مانتره سپند .٢٩؛ ميادذا .٢٨

١٣٥٣ماه ارديبهشت ؛ دي آذر .٧؛ امرداد .٦؛ خورداد .٥؛ سپندارمذ .٤؛ شهريور .٣؛ ارديبهشت .٢؛ وهمن. ١؛ مهر .١٥؛ دي بمهر .١٤؛ كوش .١٣؛ تير .١٢؛ ماه .١١؛ )خير( خور .١٠؛ آبان .٩؛ آذر .٨؛ دي بدين .٢٢؛ باد .٢١؛ رام .٢٠؛ ورهرام .١٩؛ فروردين .١٨؛ رشن .١٧؛ سروش .١٦ ؛انارام .٢٩؛ مانتره سپند .٢٨؛ زاميان .٢٧؛ آسمان .٢٦؛ اشتاد .٢٥؛ ارد .٢٤؛ دين .٢٣ وهمن .٣١؛ ورمزد خوردادم .٣٠

ة مردم ياد سپردن سي روز ماه براي عام بهكنم كه ميدر آخر اين نكته را نيز اضافه آسان نبود و چون دين مبين اسالم در مملكت فارس نفوذ و رسوخ پيدا كرد و كاري

دانستند، لذا در خاطر نگهداشتن واجب ميرا نماز جمعه رفتن به مردم تازه مسلمان هر هفتهخبر نبوده مسعود سعد سلمان از اين موضوع نيز بي. تر بود هاي هفته براي آنها آسان نام

.است رشتة نظم كشيده به ها را نيز ين جهت او اين نامو بد

٦٤ قند پارسي

آرامگاه صائب تبريزي

شمسي مقالة دوست عزيز جناب آقاي دكتر سيد ١٣٨٦سال ) زمستان( ٩١در شماره نشرية مركز تحقيقات فارسي ايران و [ دانشمرتضي موسوي مدير محترم فصلنامه

سهم سخنوران اصفهاني دورة صفويه در گسترش فرهنگ و« تحت عنوان که ]پاكستاندر . چاپ رسيده است را خواندم به ١٥٥در صفحة که »دانش فارسي در شبه قاره

:است ن قيد گرديدهيضمن تذكر آرامگاه صائب تبريزي در مقالة مزبور چن :بيت زير از يك غزلش بر سنگ قبر نقش شده است”…

“ست جاي تو عالم پر است از تو وخالي در هيچ پرده نيسـت نباشـد نـواي تـو اند حاال صحبت عهد پارينه ائب تبريزي مرقوم فرمودهآرامگاه ص دربارةآنچه ايشان

گردد، میاست در اينجا ارائه در حال حاضر تغييراتي كه در آن مكان داده شده. شده .شايد مورد پسند واقع شود

هاي شعرا واضح و ي روي آرامگاه صائب قرار داشت از تذكرهيقبال چه نوع بناگنبدي شكل شبيه گنبد مسجد شيخ لطف اهللا، قي،شايد روي چهار طا. روشن نيست

گفتة محمد افضل سرخوش بهتر قرار داشت و روي آن بنا البته از آن خيلي كوچك :بود شده بيت زير نوشته سفينة خوشگوبندرا بن داس صاحب و الشعراء كلمات صاحبصاحب . اي پر از رياحين بر كنار رود واقع است گويند مرقدش در باغچه” :خني در آنجا رسيده، اين بيت بر مرقدش نوشتهس

١“هـا، صـائبا خوابيـده اسـت پاسبانند گـل هاي غنچـه نـه آهسته پا بر برگ! اي صبا

، رضا قزوه و ويراستاري آقاي علي) ق ١١٣٧ -١٠٥٠(نگاشتة محمد افضل سرخوش الشعراء كلمات .١ .١٢٠ ص ،١٣٨٩تهران . پ كتابخانة موزه و مركز اسناد مجلس شوراي اسالميچا

تصحيح ) ١١٧٠ - ١٠٨٨يا ١٠٧٨حدود (تأليف بندرا بن داس خوشگو ).دفتر دوم( سفينة خوشگو .مركز پژوهش كتابخانة مجلس شوراي اسالمي: ويراستاري علمي. دكتر سيد كليم اصغر

اه صائب تبريزیگآرام ٦٥

خاطر اين نوشته شده كه فرهيختگان ادبيات شيرين فارسي و زايران بهاين مقاله بيستم /هجري چهاردهم[اين سرايندة نامور و همچنين آيندگان بدانند كه در قرن حاضر

چه تغييراتي در اين مكان داده شده و آقاي مهندس مرتضي ] و بيست و يكم ميالدياند و فرشته نژاد كه خود ايشان اصفهاني هستند در بازسازي اين بنا چه قدر عالقه داشته

.حاال هم دارند) ٢٠٠٨ژانويه ٢٦( شمسي ١٣٨٦بهمن ماه سال ٦تاريخ بهدارد معروض مي ضمنا

اين جانب از دست مبارك جناب آقاي دكتر محمود احمدي نژاد رئيس جمهور كشورچون . عنوان صائب شناس دريافت نمودم به را اسالمي ايران جايزة اول جشن فارابي

اصفهان رفتم متوجه به روح پرفتوحش به براي زيارت آرامگاه صائب و ايصال ثوابا نقش و نگار سفيد و آبي و طال رنگ تزيين كرده اي كه ب شدم كه تمام كاشيهاي فيروزه

همان ذوق و سليقه و اسلوب روي بهجاي آنها كاشيهاي جديد بهبودند، فرو ريخته اند خط زيباي نستعليق سبك اصفهاني نوشته و نصب كرده بهآنها ابيات و عبارات زير

گاه مآرا بهبوط مطالبي كه مر. است كه روي آنها تاريخچة مختصري نيز نگاشته شده .گردد اين جانب رسيده در زير براي دوستداران صائب قيد مي به مزبور

سرايندة بلند پاية نازك انديشة ساختمان آرامگاه ميرزا محمد علي صائب تبريزيبر فراز )برحمت حق پيوسته است هجري در هفتاد سالگي ١٠٨٦كه بسال ( نغز گفتار .و خاندانش بود بنياد نهاده شد ه مدفن شاعر بزرگواري كيو در كنار بستانسرا تربت او

.است شه ١٣٤٦و پايان آن ١٣٤٢آغاز ساختمان

افكار نغز و شيواي صائباز ابياتي منتخب بايـد كشـيد بايد فشاند و بار مـي برگ مي تا دراين باغي بشكر آنكه داري برگ و بار

٭ كـه عزيـز و نگاهداشـتني اسـت بغير دل جهان و هر چه دراو هست واگذاشتني اسـت

٭ وگل است در وحشتسراي آب خالي جاي من بعد ازاين صائب سراغ از گوشة دل كـن مـرا

٭

٦٦ قند پارسي

ـ مركب ازاين رخنه جهانـديم و گذشـتيم ما لـب گـور فشـانديم و گذشـتيم ه خاكي ب در جيب صدف پاك رسـانديم و گذشـتيم چون ابر بهار آنچـه از ايـن بحـر گـرفتيم

مـــوري نرســـانديم و گذشـــتيمه آزار بـــ ية مرغــان هــوا در ســفر خــاكچــون ســا ٭

يابنـد از گفتـار مـن من همان ذوقم که مـي مرگ هيهات است سازد از فراموشان مـرا ٭

ــا توان از سينة روشن ضميران جمع كرد مي ــوان م گــر بشــويد آســمان ســنگدل دي ٭

د كرد آنكس كه يك دل شاد كـرد عالمي را شا پود عالم امكان بهـم پيوسـته اسـت و تار ٭

دهنــد دســت بهــم در گــره گشــائي هــم اي اگـر مـردم جهان شـود لـب پـر خنـده ٭

كز سوز سينه شمع مـزارم دل خـود اسـت از ديگــران چــراغ نخواهــد مــزار مــن ٭

ام تا چنين روشندل و صافي روان گرديـده ام ها گرد زمين چون آسـمان گرديـده سال ام سرا شيرين زبان گرديـده اين عبرت تا در ت چون طوطي پر و بالم ز زهـر اس سبز گرديده

ام مشتي استخوان گرديده از جهان قانع به بخشد سعادت خلـق را ساية من گرچه ميبراي آرامگاه وي آمده است با چند تفال از ديوان صائب چند بيت از غزلي كه به

:بيت ديگر حكيم سواد اصـفهان سـازم خوش آن روزي كه منزل در

اللسـان سـازم ز وصف زنده رودش خامـه را رطـب ــاغش را ــار ب ــردم چ ــر بگ ــرد س ــا بگ ــبا آس ص

هر شـاخي كـه بنشـيند دل مـن آشـيان سـازم ه بــز او ــرمه خي ــواد س ــم از س ــن دو چش ــود روش ش

رود گريــة شــادي روان ســازم ز مژگــان زنــده آن گرمي كـه مـن رو از غريبـي در وطـن دارم ه ب

ــدم ريــگ روان ســازم ــر ســنگ بگــذارم ق اگــر ب

اه صائب تبريزیگآرام ٦٧

بلنـــد افتـــاده صـــائب آنقـــدر طبـــع خـــدا دادمــان ســازم كــه شــمع طــور را خــاموش از تيــغ زب

ــكندر از آ ــر سـ ــزار ياگـ ــوح مـ ــاخت لـ ــه سـ ينـ ي ســـخن اســـتيچـــراغ تربـــت مـــن روشـــنا

ــائب ــخن را صـ ــل سـ ــود اهـ ــد بـ ــر جاويـ عمـ كز پـس مـرگ هـم ايـن زنـده دالن در سـخنند

ي نيســـتيبخـــاك در دوســـت آشـــنا مـــرا خانـــة دوســـت هروم بـــ ي دل مـــييبـــه آشـــنا

طرف خود جلب كرد اين است بهكار خوب ديگري كه انجام داده شد و توجه مرا لوح مزارش را كه قبال همكف محوطة داخلي آرامگاه بود، برداشته و روي سنگ يشمي

باشد، متر بلندتر از كف تاالر مي اندازة دو متر در طول و يك متر در عرض و نيم به كهاست، بيشتر زير اند تا حروف و نقوشي كه روي سنگ مزار حكاكي شده نصب كرده

پاها ماليده و ساييده نشوند ولي متأسفانه ديوار پايين اين سنگ در جانب ديوار غربي روي آن مقاطعه كاران با عجله بدون سليقه سيمان . آرامگاه صائب خالي از نقص نيست

اين پهلوي سنگ ! اي كاش. اند كه اين عيب را بپوشانند سعي كرده ناصافي كشيدهگذاشتند و روي تختة سنگي ديگر چند كلمه دربارة تاريچة نامبرده را جانب شرق مي

:ن بيتاين بنا و يا همي هــا، صــائبا خوابيــده اســت بانند گــلپاســ هاي غنچـه نـه آهسته پا بر برگ! اي صبا

در حال حاضر آرامگاه صائب تنها . زدند مي را مقر و پرچين كاري نموده و پيوندييك طرف آن . است صورت مجتمعي درآمده بهنيست بلكه اي محدود باغچه به

دو ي آرامگاه آن طرف خيابان ساختمانرو بهروي . خورد چشم مي بهدبيرستان دخترانه مرکز خط نستعليق با جوهر سفيد به شود كه روي كاشيهاي آبي سير ي ديده ميا طبقه

. اي هست اين ساختمان داراي كتابخانه. اند نوشته نصب نموده هاي صائب را پژوهشاي از ديوان صائب آنجا سرزده رفتم، ديدم در يك قفسه تنها دوره به موقعي كه من

٦٨ قند پارسي

در تهران توسط ١٣٨٤انگير منصور در سال مشتمل بر دو جلد بود كه آقاي جه ١تبريزي .اند چاپ رسانيده بهمؤسسة انتشارات نگاه

دربارة. آنجا هم رفتم به .است در محوطة آرامگاه صائب كتابخانة ديگري هم دايرآن شاعر نامدار اصال دربارةصائب در آنجا نه تنها چيزي نبود بلكه مسؤلين آنجا

من نگفتند ولي از خونسردي آنها فهميدم كه هباگرچه چيزي . اطالعي نداشتندخواستند بگويند كه تو يك غير فارسي زبان با اين سخن سراي فارسي زبان چه كار مي

:المثل زبان انگليسي يادم آمد داري؟ از رفتار بي اطالعي آنها ضربNearer the church farther from God ]كليسا و از خدا دورتر بهتر نزديك.[

گويند ريزه ميتوانستم بخوانم كه شان مي از چشمان. فر جوانك پيش آمدنددو نبايد بدانيد صائب هفت سال : گفتم. تواند درك كند كاري شعر صائب را هر كس نمي

سرودند، شاگردي وي را مي فارسي بهچند نفر هندي كه در آن زمان شعر . در هند بودهي شعرگويي شروع كردند و بدين وسيله سبك و بهبا كمال عالقمندي قبول كردند و

زبان اردو راه يافت كه زبان مادري به اسلوب صائب اصطالح آن زمان بهسبك و يا دانند كه زادگاه من و چون بيشتر شعراي اردو، زبان اهالي دهلي را مستند مي. است بنده

دين در حال حاضر چن. شعر صائب عالقه پيدا كردم هنياكان من است، بدين سبب بدر ايران »ديوان صائب«و »كليات صائب«صائب تحت عنوان هاي هجلد از سرود

ها پيدا همة آنها انتخاب بزرگي هستند كه در آنها شما ريزه كاري. است چاپ رسيده بهدست آوردن دواويني هست كه صائب بهكار اصلي من . من با آنها كاري ندارم. كنيد ميهند گذاشت و يا براي امراي عصر خود مانند جعفر خان ايران در بهوقت برگشتن به

شاهجهان كه يكي از جانشينان تيموريان بابري هند بود، ] وزير دارايي[كه ديوان كل من از روي آنها ابيات اين سخنور شما را از ديدگاه تحول و فكري و تكامل . فرستاد

اپسين كه اين جنبه ادامه لساني از زماني كه وي سخن سرايي را آغاز نمود و تا دم وشان قانع و قايل شدند و از چشمان از اين صحبت من. كنم داشت را، جمع آوري مي

يادي از . ميرزا صائب تبريزي، علامه شبلي نعماني: گرديده استروي حلد اين نسخه چنين قيد .١

.صائب، دكتر پرويز ناتل خانلري

اه صائب تبريزیگآرام ٦٩

.شان فرو نشست فهميدم كه باد بروتآرزو و پيشنهاد من اين است كه در ساختمان مركز پژوهشي صائب بخش صائب

راني نيز كه همزمان صائب بلكه در مورد شاع دربارةشناسي داير گردد و در آن نه تنها در سروده هايش متذكر شده يا نه ـ كار تحقيق و را وي بودند ـ ولو صائب اسامي آنها

يكي از مورخين (Chandr Bhan Brahman) چندر بهان برهمن .پژوهش شروع گردداسم هفتاد شاعر زبان تقريبا ١»چهار چمن«نام بهدربار شاهجهان شاه در اثر خود

، حاذق كردند و برخي از آنها مثل مير الهي برد كه در هند زندگي مي يم فارسي را نام .دربار شاهجهان وابستگي داشتند هاصفهاني، صيدي و ديگران ب

شهر بهكنم سري آيم، سعي مي ايران مي بهها من هر وقت براي شركت در كنفرانسمرتبه چيزي نو زيارت مرقد صائب مشرف بشوم زيرا هر بهتاريخي اصفهان نيز بزنم و

اگر حافظيه در شيراز . گردد كنم كه باعث خوشحالي مي و جديدي در آن مشاهده ميو سعي و كوشش شهرداري آن شهر بازيارتگاه رندان بوده است، اميدوارم در اصفهان

فعاليت و عالقمندي آقاي مهندس سيد مرتضي فرشته نژاد تكية صائب زيارتگاه عرفا و .شعرا گرددنهايت سپاسگزار آقاي مهندس سيد مرتضي فرشته نژاد هستم كه زحمت ر بيدر آخرده هاي مختلف و همچنين نقشة كف را فراهم ك هاي تكية صائب از زاويه كشيده عكس

.براي اين جانب ارسال نمودند

چاپ مركز تحقيقات فارسي رايزني ] سيد محمد يونس جعفري[با مقدمه و تصيح اين جانب .١

.۱۷۷ص ، ۱۳۸۵سال ،نو دهلي ،فرهنگي جمهوري اسالمي ايران

٧٠ قند پارسي

یيمنشآت جالالی طباطبا

يکی از .) ق ١٠٣٧-١٠٦٨(زمان حکومت شاهجهان , ميانة هند در سرتاسر تاريخ عصر, و پس از هنر معماریا. شود محسوب مي ييفرمانروايان تيموريان بابری هند؛ عهد طال

بنابراين بعد از جلوس بر تخت . داد ن نشان ميانويسی عالقة فراو نسبت به تاريخياری از مورخين ايران و هند را برای نوشتن تاريخ عصر خود گماشت که سلطنت بس

هريک از آنها تاريخ ده سالة زمان فرمانروايي او را بنويسند و از سالی شروع کنند که الثانی جمادی ٧/ماه بهمن ٢٥چون وی در تاريخ . وی بر تخت سلطنت جلوس نمود

مورخين از همان سال نوشتن خت سلطنت جلوس کرد بنابراينتبر . ق ١٠٣٧سال ای زواره يياز جملة آن مورخين يکی جالالی طباطبا. تاريخ آن عصر را آغاز نمودند

دربارة آن اشاره نموده ه استچنانکه در يکی از کتب منشآت خود که در زير آمد. بودنويسی را از براين کار تاريخبنا, دربار شاهجهان رسيده بود بهچون وی ديرتر ،است

روز شنبه بيست و هشتم شعبان سال هزار چهل و يک شروع کرد و بدون ارائه علتی ماه سال هزار چهل و چهار قطع نمود و در ام اسفند تاريخ سی يک باره اين کار را در به

همين بهنويسی غالب است و شايد جنبة انشا پردازی بر تاريخ, اين تاريخ سه سالهاگرچه در جايي او در اين . ت که او اين کار را ادامه بدهدعلت بود که شاهجهان نگذاش

.تمام قطع شدرد متذکر نشده که چرا اين کار ناموآثار منظوم شعرای برکه باشد ها مي ها و ديباچه ميان آثار ديگر وی مجموعة نامه

ایه ها و نوشته نامه«آقای دکتر قاسم صافی گلپايگانی آنها را تحت عنوان . معاصر نوشتو تصحيح نموده و گردآوري »ی اردستانی ا زواره ييالدين طباطبا محمد جالل

های جديدی مندان سبک هندی منت بزرگی گذاشته و برای پژوهشگران آتيه راه عالقه رب

یيمنشآت جالالي طباطبا ٧١

مناسبـت آغاز سال تحصيلی بهاين اثر پر ارزش را دانشگاه تهران . است باز کردهرا متاسفأنه ولی. ه استچاپ رسانيد ت عالی ايران به دانشگاهها و مؤسسا ١٣٤٥-١٣٤٤

:اند دستشان نرسيده که دربارة آن در مقدمه چنين متذکر شده بهها تمام نسخههای خطی موجود های جالال دراين پژوهش بر مبنای نسخه ها و نوشته نامه”

ها از های ايران و هند و بريتانيا که مع االسف تهيه برخی از نوشته درکتابخانه .١“…هند با مشکالت و کيفيت نامطلوب همراه بوده است

/ ١٦ت شماره العلما لکهنو تحة بخانه ندواکت که دريي خاطر همين نسخة خط بهو نيز ظاهرا اين انشا{. ست ايشان نرسيد د به, شود ادب فارسی نگهداری مي١٤٤٨٦٣

آنها را در تعداد هفت بيان نموده و راناقص است؛ اگرچه اوصاف حميدة ممدوح خود شود و يک مرتبه از وصف از آن ميان سه وصف اول در اين متن ديده نمي, شمرد

دربارة اين نسخه } .ه استشود که در زير قيد گرديد چهارمين بدون مقدمه شروع مي :ه استچنين آمد ١١٤روی صفحه

جمعه در عهد روز هانشای جالالی طباطبا ب مجموعة که واملنةالحمد هللا ”پادشاه دهلی پسر بهادر ) م١٧٥٤-١٧٤٨/ق١١٦٧-١١٦١( معدلت محمد شاه

.“شاه فرزند اکبر شاه بخط خام عاصی پر معاصی شيخ مظفر تمام شد : گردد نسخة نامبرده چنين آغاز مي

يا فتاح و تمم بالخير بسم اهللا ارحمن الرحيمرب يسر

كدام زبان نام آفرين خواني برم بهين را يگانه ايزد سخن آفرين و برآرندة چرخ برچه رو راه سپاس راني سپرم كه خامة شكسته نگار من هيچكاره كه خود روستايي بهو

ام روشناس سواد اعظم شهرت گردانيد و نگاشته نام مهتري من گمنام را كه زوارهروي استفاضه ام آشنا بيگانة شهرستان اقبال و قبول و پاي بسته پس گوشة خمول

)٢ص ( فياض و حال رو سفيدي بياض اصحاب سواد و مجموعة اهل استعداد مبداء :ابيات. ساخت

.۵ص ،۱۳ الی ۱۱ سطر، مقدمه ،بخش اول .١

٧٢ قند پارسي

ــه كجــا گــنج ثنــايش كجــا ــا نام ــايش كج ــيف عط ــه و توص خام مسـطركند چـه روي رو بـه وان به مـا را سـخني سـر كنـد چه اين به

ار رسول مختار و آل ستوده و برگزيدة حضرت آفريدگار و مردم ديدة اولي االبصكردار او را خاصه خداوند ذوالفقار كه فقرة برجستة انشاء روزگار و واسطه العقد مرسلة

ابروي و معني و ميانجي كدام نعت گذار و مناقب نگار گردم كه بههفت و چهار است و وحي نظام بركت اقتباس سخن اعجاز اساس و يمن انعكاس صور معاني كالم به

مشرقستان خورشيد ) کذا( عشرت پاكيزه فطرتش هر طرف از دفين مجموعه منستاقمد است، صلوات الرحمن عليه و عنبه سيماء اليقين و الهما نجوم ييدهر و مطالع نجوم تاو امان )٣ ص( الزمان الوثيقه صاحب ةو عرو ةاحلقيقاهللا علي ةحجسماء الدين السيما

:تابيا. اهل االيمانــرتش خاتمـــة فاتحـــة عتـــرتش ــل فط ــر عل ــزا خي جــمان نور زمين قطب مـدار زمـان ــة آس ــه نقط ــز ن مرك

و بعد چون ابناي زمان كه مانند اخوان كنعاني درست مهري خلف الصدق اماء دست نشاء سر داية سياه پستان ما مهر باشد از پست بهآسماني و در سر و خوبي

مت در رستة جوهريان عدن و چهار بازار بحرين سخن پايگي فطرت و سست مايگي هاند و از گلگشت گلذار جاويد بهار اسرار جيب و جزع يمن بل سنگريزة معدن برگزيده

خضراء بهخار انباشته و از تفرج چارچمن گلشن زار چشم قرار و دست بهكنار اختيار اند، الجرم از ترجمان رموز حال و قال و پرده يني دامن ورچيدهدامن دراز كرده از گلچ

با وجود صد چادر مستوراند و شوخ ديدگان نرگس باده )٤ ص( دار اسرار خالل وپرست كه از سرگراني شراب ريحاني در رقص گاه سرو و سمن و جلوه خانة نو

مدام در خمكدة كدو پاي عصاي چمان بودند؛ درينوال بهعروسان ناز پرور و چمن بان درازي و سخن چيني بر زبان سوسن شكسته زتأثير منع گلوگيرش حرف . مخمورند

دستي و و دستبرد سياستش دست سركشي و بد مستي چنار كه در ساية حمايت تهياگر سهي سرو از غايت .نمود بر چوب بسته مستي برخورد و بزرگ بوستان تطاول مي

نياز پاشي فاخته سر بهكه گل باال بلندي او ثمرة آزادگي است سالست باطن و سادگي

یيمنشآت جالالي طباطبا ٧٣

زنجير تعزير از )٥ ص( دراز و از بيم سطوت شحنه غيرتش در سلسلة جعد سنبل پاي .طوق بندگي ابد و غل مدلل سرمد گذارد بهحبس مؤبد سپارد مانند قمري گردن

ــرد بـه ضــيا عفــتش چــو بــو نبــرد ــو بب ــو مگ ــه گ ــو برغنچ گ خــاک مــالی خــورد کــه نتوانــد ون غبارش بـه خـاک بنشـاند چ

ــه ــد ب ــيم راه کن ــتان ز ب کــرم بــر روی گــل نگــاه کنــد گلس در دهد تن بـه اخـتالط نسـيم ورگلی سـاده دل ز طبـع سـليم غوطه در خـون گـل زنـد بلبـل خـار بنـدد کمـر بـه کينـة گـل پا گـذارد بـه جلـوه خانـة سـرو وگر از سهو خون گرفتـه تـذرو تنــگ ســازد بــرو جهــان فــراخ گــر ببينــد از کمــين گــه شــاخ خنجـــر بيـــد خـــون او ريـــزد مشک بيـدار بـه جلـوه برخيـزد ــروزد رو ــه برفـ ــوزد ار اللـ تروخشـک همــين بــر بــالين او سـ

احسان کف) ٦ ص( که به برکت وجود آن انامل: کمال سخاوت و جود :چهارمتواند کرد و به يمن آثار دست احسان ابر کمينه دربانش کفايت مؤنت عيال الی البشر

ستايش خوان ساالر مايدة عطا از نان ريزه خوان هميشه بار عهدة امتالء معده از بر داية آفرينش به نام احسانش ناف داية دانش بريده و فايده . ذمت همت تواند گرفت

جود بر طاق اقبال کام انعامش شيرينی جود خود برداشته گوشة ابروی عطايش کارنامةزادگان و داده . بلند نهاده و سر تازيانة احسانش در ديوان عدل بنيان داد و دهش داد

بيان داده در عهد ولی نعمت انعام شاملش گل سوری که از غايت بی برگی و کم زری کرد اکنون سرخ رويی مي) کذا( طپانچة نسيم سحری در خلوتکدة شاخ منسبق بهکه طبق بر طبق گوهر از پس افکنده دفينة غنچة پيشکش هيچ روزی نيست )٧ ص(

. قدوم قوای ناميه نکند و سپر سپر از بر آيين کيانی بر مبارزان بوستانی پخش ننمايديمن دست کفچه بهها دوخته و اميد ريزه چينی خوان گوهرآمود جودش کان کيسه به

نی نی از . اندوخته های مرجان مشت مشت گهر پيچه بهاز ابر دست عطا پرستش عمان نوال کف احسانش بحرستانش کاه کوه کوه زر و عمان دريا دريا گوهر ذخيره نهاده و

کده ساحت تمنا توده توده گام بر يکديگر از فواضل انعام بيان فيض رسانش در فسحتخرج نيم اشارة گوشة بهفتاده بی تکلف دخل دريا و کان خراج هفت اقليم جهان

٧٤ قند پارسي

و محاسب وهم باوجود همدستی دبير چرخ اثير از )٨ ص( فا ننمايدابروی عطايش و .آيد عهدة استيفاء نيمروزه راتبه دريوزه درگاهش برنمی

ــواس همتت را چه سان کننـد قيـاس ــان ح ــرازوی امتح ــه ت بــت ــا ز آبرويــ ــروی عطــ ــت آبــ ــرم ز پهلوي ــو گ ــرب پهل چ همه تن ابـر چشـم بـر دسـتت چون کند قسمت گهـر دسـتت

جــــوی از آرزو از تســــت ١ور تست ما و جست و جو از از رهنــر ــو راه هن ــر درگــه ت ــر هســت ب ــاه هن ــوه گ ــو جل ــتان ت آس فيض پرورد آب و خـاک عـراق هنر آن فرع اصـل پـاک عـراق ــا نهــد در راه ــاه از دبســتان چــو پ ــن درگ ــر اي ــه غي ــرد ره ب نب

نام کارنامة )٩ ص( که از شرم انتشار صيت صولتش: نهايت درجة سعادت: پنجمخانة دخمة عدم نهفته و از خجلت آوازة سطوتش سام برم و اسم دالوری رستم در نهان

شهرت داستان زبردستی دستان عجم و زيردستان عرب در زاوية خمول با نسيج عياکيب نسيان در يک پيراهن خفته عقابان چارپر خدنگ سير آهنگش مانند کرگسان

های کمانش که هم چشمان واقع طاير بالد کرگسان گوشه گرسنه چشم عالم باال درنسرين آسمانند مانند گوشة چشم فتنه خيز زنان کشاکش بال را سرگرم گوشش صال

جای چهار آيينه از کواکب صد هزار بهکهن گرگ سپهر از سهم تير باران کماندارانش داران صولت يکه سوارانتاز آفتاب تير ناز که از بيم نيزه آيينه بر خويش بسته و يکه

طريق رجع القهقری از اوج حمل بهاميد استعارة جوشن ماهی بهسپر افکنده )١٠ ص(ندارد که از جلباب , رعد که از بيم صدمة بينش زهره آب کرده بهبرج حوت جسته به

ای که از خوف تندی خويش در آتش سحاب طبل جز در زير گليم زند و صاعقهاز سهم بيلک قهرش مزاج . د که به قدر جستن برقی دم برداردنشسته کجا يارا دار

شيری که از غايت دليری بر همه شيرک بود اکنون بر رمة بی شبان با کمال خيرگی گنجشک به نيروی بازوی عدلش از چنگال باشه حاشه اسبان کند و . چيرگ نيارد نمود

کبک از نقش و . برگسترد کبوتر به پشت گرمی حراستش از بال شاهين در آشيانه نهالين

.ست اقيد گرديده دردر اصل نسخه .١

یيمنشآت جالالي طباطبا ٧٥

رنگ پلنگ بهطرح آشيانه برگيرد رنگ از غايت نخوت ١استفسار) ١١ ص( نگار سينهعهد باز خواستش نشان پلنگ خرد در بهنی نی . آسمان بر زبر خويش برنتازد ديد

شيران بيشة چنگ نتوان کوهة زمين خدنگ نتوان داد و اثر شر در نيستان ترکش ):ابيات(

ــرين هژبـر شـير نـرين رهين طـوقش ــير غ ــرين ش ــش س داغ داغ گردنش وقف طوق طاعت اوسـت پشت خم چرخ در اطاعت اوسـت ــانش ــوان و داغ فرمــ گـــوش مـــريخ نعـــل يکـــرانش روی کيــــدم نزنــــد تيغــــی از خالفــــش دم ــالف ع ــت در غ ــد هس ور زنــرش ــی تيـ ــبت نـ ــير از نسـ رســته ز آســيب مــور شمشــيرش شـ در غضب غنچـه سـان گـل رو را زه کنـــد چـــون کمـــان ابـــرو را هــای زره بــرهم اوفتــد چــو حلقــه خصمش از سهم آن کمان بـه زه کــف او حــزب بحــر لشــکر ديــن ابر سان بر زنـد بـه بحـر از کـين

جيب وقارش وقار کوه و بهزهی عرش تمکين که : حلم متين و وقار بردبار: ششمروحی حلم متينش اگر در لباس سبکقطب مثالی که گرانباری !و حبذا. قر کاهی ندارد

اضافت به. پا تمکين بر سر چرخ هفتمين فشارد تارک کيوان را در پی قارون سپاردشتاب منطقة آسمان نهمين گرايد و در نظر بهثبات قدم حلمش در يک مرکز زمين

اگر . نمايد اغماض عين مدارش رحيض همگنان ثمين بل غث دشمنان نير سمين میهای شگاف چون های دو چشم همه تن چشمه چشمه سازد و نقطة قاف را از رخنه

مانند سرکشی کاف سايه بر سر کاه برگی افکند ) ١٣ ص( اش اگر سنگينی کاف سکنهطفيل بهروحی خفت سبک. کاه را رسد که طعنة سبکی بر کوه ثقل گران جانان زند

تر نمايد و در پلة ميزان شان گران جان طفيلگرانبار نقل حرف برداشتنش از ثقل در انجمنی که از وقارش . تر آيد روح تحملش عنف عربده رقيب از لطف حبيب سبک

ها از غايت گرانباری بار گوش. سبکروحی حيران نکند بهاگر از کمال لطف , سخن رود ):نظم( سنگينی پذيرد

ه عجـب ها کر شود گران چـ گوش حرف حلمـت چـو بگـذرد بـر لـب

.ه استقيد گرديد »استفار«: دراصل نسخه .١

٧٦ قند پارسي

سـد امکــان ز کـوه تمکــين اســت مــتمکن چــو حلــم ســنگين اســتــو شــکوه ــم را پشــت گرمــی ت داده از پهلوی تـو پشـت بـه کـوه حل پشــت بــر کــوه قــاف اقبالــت کـــاف ملـــک از تمکـــن حالـــت

مندی پيدا و که نيروی آن آرزوی مبارکش معنی صورت بخت: قران ايزد: ١هفتمو از اين رو از جالالت مصحف جالل جمال و آيات بخردی هويداست ةعنوان سور

صحايف کمالش قال مرادات ارباب قال و کل جمال اصحاب جمال علی احسن االحوال دلخواه آمد و بدين وجه آفتاب در عين شرف از روی کسب نيک اختری تا ماه

ريبی را رويش نه بيند از تتق نقاب افکنده ماه ماه چشم نگشايد و از اين راه غ بهو جز کسب سعادت از بهسجدة محراب ابروی خاطر فريبش اطمينان پذيرد و نظر بهکه سر

از . اگر در وطن از کربت کثرت نياسايد غريب ننمايد. رخسار خورشيد آثارش خو گيردبينش که غرة ناصية قرة ايزدی و فرة باصرة )١٥ص ( کشاده روي صفحة جبين

فرخندگی گشايد و از فرخندگی نام مبارکش ٢ل فالهوشمندی و بخردی است طاير اقباکه تفسير آيت فتح و حرز رايت نصرت است اختر ظفر و فيروزی شگون نيک اختری و بهروزی گيرد و در آب الصفاء گوشة ابروی عطايش که آبيار کشت آرزوها و سحاب

های گوناگون بر وجه احسن رخ نمايد و فيض بار سرچشمة ابروهاست نقش خواهشدر آيينة اقبال نما يعنی دست جود افشان نور بارش که سررشتة خطوط کمال ارباب

خطوط آن وابسته است نقش يک يک از مردات اصحاب ارادت مختلفه چون عکس بهاز کتابة محراب طاق ابروی )١٦ ص( در عينک خيال بعينه صد جا صورت بندد

نقش اقبال بلند , است دلجويش که سرنوشت نصيبه و رسد ارباب فرهنگ ور خرد درست نشسته و آيات لوحة پيشانيش که تباشير طلوع صبح سعادت ارباب استعداد

:نسبت تخته بر سر تخت کيان شکستهــود رق عـادت جـود کف لطف تـو خـ ــعادت جـ ــر سـ ــع اختـ مطلـ

ــرو فيض آب جود ازين جـو يافـت ابر ــرو آبـ ــت ٣آبـ ــن رو يافـ ازيـ

.۱۴ صفحه .١

.قيد گرديده است »قال« در اصل نسخه .٢

.قيد گرديده است »د ايزدزاي« :اصل نسخه رد .٣

یيمنشآت جالالي طباطبا ٧٧

اســت آب بــر روهــا در فــيض ات از گشــــاده ابروهــــا جبهــــهــو مــه بــه کلــف ــرف ايمــن از پرتــو ت ــت ش ــو بي ــرو ت ــر را اب مهــت رواج ــو ياف ــالع از ت ــة ط فــــارغ از کتخــــداي هلــــاج خام

افسون اين فنم که در )١٧ ص( رهين منت نيرنگ پرداز سخن و اعجاز طرازیق از تنگنای اين مقام که عبارت شايان ار آرزوی بی نوايان ناياب نزد مضمون الي

شعبده بازی بهاست کلک جادو کار سحر نگارم تر خون مطره دهان مجره تنگ شبسخن سازی با تنک حوصلگی کاغذ تنگ ظرفی دوات هفت بحر اخضر را در کنار و بر قطره بی آب و هفت قطره فرخنده اختر بل نه آسمان پهناور را مانند پرتو آفتاب در

اوری زبان بيان پروری آبی بر روی کار سخنوری آغوش ذرة بی تاب گنجايي داد و به يکارآگاهان اين نگارستان معانی و بيان نمود و در پرداخت نقش و نگار بهآورده رخ کار

تصوير معنی سادة پرکار رونق بازار سخن و بهکارگاه )١٨ ص( ديبای نيمکار اينمدد مبدای فيض باری چون به. رواج کاالی اين فن رتبة واالي و پاية روايي افزود

جناب الهی و برکت عنايت واال حضرت خالفت پناهی سياق کالم بدين مقام رسيد در خاتمة فاتحه اين , الجرم بر طبق ختامها مشک خامة مشکين عمامه عنبرين شمامه

دعای سخن که در حقيقت سخن دعای آن بهخجسته نامة هميون آغاز فرخنده فرجام نمايد و در اين باب پيش ازاين در مخزن اسرار می حضرت است اختتام انجام کالم

:يعنی سر درج جواهر گفتاری گشايد به تـو نازنـده بـود بـان سـخن به ادای تـو زنـده جـان سـخن ــتينت ــت نخسـ ــی نعمـ بسته مغز اندر اسـتخوان سـخن از ولـ بر نمکدان کـرد خـوان سـخن کرده مدحت حق سـخن ثابـت مسـيحا مزاجـدان سـخن چون کــور ذوقــان بــه يمــن تربيــت ــو ــدحت ت ــاض م ــواد بي ــخن ای س ــتان سـ ــتان بوسـ سنبلســـخن من کجا مـدحتت کجـا گرچـه ــان س ــروز قهرم ــنم ام مــخن ليک خواهم کزين شرف باشـم ــدان س ــر خان ــد فخ ــا اب تــنم ــدحتت فک ــيم م ــم م حلقه در گوش خسروان سـخن از خ

تو تا حشر زنده جـان سـخن به کنم گر کنـی حمايـت مـن می :بدين صورت آغاز گردد ١٩صفحه ی دومين رویان انشآپس از

٧٨ قند پارسي

سابقه لطف جل و بارقة عنايت ازلی نيک اختری را بجادت هچون حضرت بيچون ب …سعادت

خورد و چنين آغاز چشم مي به ٢١٩روی صفحه …ها ها و نوشته که در کتاب نامه :گردد مي

نخستين گفتار در سبب انشا اين کتاب مستطاب

آغاز گرديده که يکی از يا فتاح با) العلماةنسخة کتبخانة ندو( چون کتاب نامبردهاين باعربی و زبان اردو معموال , فارسی بهها اوصاف خداوند متعال است و کتاب

عالوه بر . شوند؛ بدين جهت اين انشأ را مقدمه کتاب نامبرده بايد شمرد عنوان شروع می اين چون در زير آن

و تتم باخلري بسم اهللا ارحمن الرحيم ررب يس .جالال است ماند که اين مقدمة منشآت ميرزا شکی نمی, نيز آمده

بامداد اول …شاهجهان”: اند مرقوم فرموده ٣٣آقای دکتر قاسم صافی در صفحة ميالدی در قلعة سرخ اکبرآباد بر تخت سلطنت ١٦٢٨اسفند ماه جاللی برابر فورية

.“موروثی نشستشاهجهان پادشاه در . قلعة سرخ در دهلی است, در اين مورد سخن بنده اين است

محمد صالح , دربارة اين قلعه. بنای اين قلعه را نهاد ١دارالملک دهلی متصل نورگده : ..نويسد چنين می ٢کنبو

بعد از پنج ساعت از شب … االمر قضا نفاذ خديو دادگر عمارت گ حسب…”بهشت سال دوازدهم از جلوس حجه مطابق نهم اردی جمعه بيست و پنجم ذی

در زمان محمود استاد ) ق( اقدس مطابق يک هزار و چهل و هشت هجریاحمد سرآمد معماران نادره کار بسرکاری غيرت خان صوبه دار آنجا و صاحب

هيچ وجه نظير آن در بهاهتمام آن کار مطابق طرحی بديع و نقشی تازه که

1. Noor Gadh.

.۲۱-۲۰ص , جلد سوم ،نامه عمل صالح الموسوم به شاهجهان .٢

یيمنشآت جالالي طباطبا ٧٩

بيلداران بحفر بنياد . رنگ ريخته, نظارگيان درنيامده بودشش جهت دنيا بنظر آن پرداختند و پس از پنج ساعت و دوازده دقيقه نجومی از شب جمعه نهم محرم سال هزار و چهل و نه هجری مطابق سوم اردی بهشت اساس عمارات

.١“نهادند …نوآيين در آن سرزمين فيض آگيناسم قلعة سرخ معروف بهبنا براين , هکار رفت بهچون در اين قلعه سنگ سرخ

:گويدگرديد؛ چنانکه محمد صالح کنبو تمام باره و بروج گردون عروج آن رفيع العماد از اوج تا حضيض و از ”

.٢“…کنگرها تا خاکريز از سنگ سرخ تراشيده اساس يافته و شاهجهان پس از ورود در آن جشن اين قلعه در مدت ده سال اتمام يافت

:نويسد دربارة آن کنبو چنين می. انی گرفتشايچون ساعت مسعود برای نزول همايون بآن مرکز محيط دولت و اقبال و ”

العين صاحبقران معظم روز شنبه ةجلوس فرخندة آن نايب مناب نيراعظم و قراالول سال بيست و يکم جلوس واال مطابق هزار و پنجاه بيست و چهارم ربيعبود الجرم کوکبة اقبال شاهجهان بشان و شوکت آسمانی و هشت قرار يافته

آباد که ابداالباد از ميامن ورود مسعود قلعة شاهجهان… قرين دولت جاودانیاز پرتو فيض نزول موکب اقبال بادشاه هفت کشورآباد خواهد بود معاينه مانند

.٣“…صفوتکدة باطن روشن دالن صفای مهر انور پذيرفتوقتي که شاه جهان بر تخت سلطنت جلوس که نيز تصريح نمودبايد اين نکته را

:آيد چنانکه از نوشتة عبدالحميد الهوری برمی. بود اگرهکرد اسم آن شهر

و توصيف عمارات آسمانی ارتفاع آن آباد تعريف وسعت و آبادی اکبر”حکم پادشاه جم جاه حضرت عرش آشيانی اناراهللا برهانه بجای پيشين قلعة ه ب

مشرق روية شهر بخشت و گل ) فعلی جمنارود ( ه بر ساحل دريای جوناگر

.٢١ص ,جلد سوم ،نامه عمل صالح الموسوم به شاهجهان .١

.٢٤همان، ص .٢

٤٦همان، ص .٣

٨٠ قند پارسي

بنا يافته بود و بمرور ازمنه قواعد آن رو بانهدام نهاده بمعماران کارپرداز و مهندسان جادو طراز در نهصد و هفتاد و دو هاللی عالی حصاری که تا

و بنيان و عل) اکبر پادشاه( رستخيز از سمو ارکان همت حضرت عرش آشيانی, دولت بانی باز گويد بساعتی که در فرخندگی کار و پايندگی حصار مختار بود

در نهصد و هشتاد آن بنای آسمان سارا که دورش سه هزار ذراع . بنياد نهادند .١بانجام رسانيدند… پادشاهی است

و بتازگی از جلوس سعادت مانوس حضرت صاحب قران ثانی بکرامت تازه و . ه رسيده محط رجال امانی و آمال و محط افاضل رجال گرديدانداز شرافت بی

شیء رچون وجود ه. تا حصول اين دولت واال بهمان نام قديم موسوم بودمقنن قوانين جهان گشايی , بوقت خاص و شخص مخصوص منوط است

حضرت عرش آشيانی که پنجاه و يک سال و دو ماه قمری و ده روز باستقالل رانی متمکن بوده اکثر اشيا را باسامی جديده موسوم و جمعيت بر تخت کام

اين شهر را با آنکه نام قديمش از حسن لفظ و معنی عاری بوده . گردانيدنداکبرآباد موسوم نساختند و اين نام نامی همچنان در پردة غيب مختفی و به

روز جلوس عالم آرا اين ) شاهجهان(حضرت صاحبقران ثانی . محتجب بوداکنون بهمين نام گرامی بر … نام نهادند اکبرآباد م رفعت و جالل رامستقر اعال

.٢“…السنة خاص و عام مذکور است :مطلعش اين است. مناسبت فتح اگره سرود بهای مسعود سعد سلمان قصيده

ای بسـپار هر واليت از آن فتح نامـه به هــا بــردار ايــا نســيم ســحر فــتح نامــه :ين بيان نموده استاين شهر را چندر بيت زير اسم

ــدا شــد از ميانــة گــرد ٣های چـون کهسـار بسان کوه برو باره حصــار اگــره پي .آگره معلوم استاز بيت فوق قدمت شهر

:خورد چشم می بهعنوان زير ٣٤٥مطلب ديگر قابل عرض اينکه در صفحه

.۱۵۶ - ۱۵۴ص ،جلد اول، ف عبدالحميد الهوریليأت ،امهن بادشاه .١

.١٥٦همان، ص .٢

.۲۶۱ص ،ح رشيد ياسمیتصحي هب} ٥١٥-٤٣٨{ انديوان مسعود سعد سلم .٣

یيمنشآت جالالي طباطبا ٨١

در وقايع طغيان سورجمل پسر راجه ياسؤ :نويسد انکه کنبو دربارة او چنين میچن. بايد عرض کنم اين واژه باسو است

چون درين وال گوش زد سرافرازان خدمت پاية سرير واال و خاطر نشان ”ولد راجه ) سورج مل( ايستادگان انجمن حضور اعلی گرديد که سورجمل

باسو از بيخردی کار عصيان يک رو کرده بسبب زياده سری يک باره سر از ١“…خط فرمان بری کشيده

های بعدی اين مطالب نيز اميدوارم در چاپ. اشتباه چاپی بايد دانست که اين را .طلبم ن مورد جسارتی شد پوزش میاگر دراي. تصحيح و اضافه گردد

منابع ،کلکته ،کالج پريس ،يتی بنگالهاباهتمام اشياتک سوس ،امهن بادشاه، عبدالحميد الهوری

.ميالدی ۱۸۶۷ .مؤسسة چاپ و انتشارات پرويز ،ياسمیح رشيد ان، تصحيديوان مسعود سعد سلمچاپ مجلس , جلد سوم ،نامه عمل صالح الموسوم به شاهجهانکنبوه، محمد صالح،

.م ۱۹۷۲سال , ترقی ادب الهور

.۵۷ص ،جلد اول, عمل صالح .١

٨٢ قند پارسي

شاهزاده داراشکوه

مسلمين و هندوان در عصر حاضر سنبل وحدت بين شاهزادة بدبخت كه داراشكوه شناخته شده است

يكي از فرمانروايان تيموريان بابري ) ق ١٠٦٨ تا ١٠٣٧( از ميان چهارده فرزند شاهجهان ز محلممتا بهتنها چهار دختر و چهار پسر كه همه از بطن ارجمند بانو ملقب ، هند

تا ١٠٢٣( از آنها جهان آرا بيگم. سن بلوغ رسيدند به ،متولد شدند) ق ١٠٤٠ تا ١٠٠٠( داراشكوه: و تمام پسران كه عبارتند از) ق ١٠٨٠ تا ١٠٢٦( آرا بيگم و روشن) ق ١٠٩٢

تا ١٠٢٨( زيب ، اورنگ) ق ١٠٧١ تا ١٠٢٥( ، سلطان شاه شجاع) ١٠٥٩ تا ١٠٢٤(در صحنة سياست هند تابيدند و هر ) ق ١٠٧٣تا ١٠٣٣( شو سلطان مراد بخ) ق ١١١٨

گراييده همه ) خوش باوري( تصوف و تشيع و تسنن و تيقن بهترتيب بهيك از آنان .جان يكديگر افتادند به

تاريخ سلخ ماه صفر نصف شب دوشنبه سال هزار و بيست و بهوالدت داراشكوه ساگرتال واقع است، اتفاق نام بهاي جمير در كاخي كه كنار درياچهدر شهر ا. چهار ق

قارة هند و افغانان بلكه تركان ماوراءالنهري نيز چنان كه نه تنها براي مسلمانان شبه. افتادن آنجا را ناديده ياگر مجاور. متبرك و محترم است كه مشهد مقدس براي ايرانيان

الدين كز عرفان و معنويت است و مرقد مبارك حضرت خواجه معينبگيريم اين شهر مرگويند قبل از . چشتي زيارتگاه هزاران هزار معتقدين ايشان و عرفا و اهل تصوف است

وي براي فرزند ذکور . د شده بودندوالدت داراشكوه، سه دختر در خانة شاهجهان متولمعتقد بود كه از فيض بركت آن كرد و در اين آستان با كمال خضوع و خشوع دعا

چون اولين فرزند ذکور وي . عرصة وجود گذاشت بهعارف خدا رسيده، داراشكوه پا

شاهزاده داراشکوه ٨٣

بود، او را وليعهد خود اعالم نموده تمام مراعاتي كه جهانگير براي فرزندش شاهجهان كه وقتي . چنانچه در سال شصت و پنجم ق. داشت به داراشكوه منتقل گرديد در نظر به تاريخ هشتم ماه ( گرفتند، داراشكوه را ششمين شاهجهان را ميو د شصت جشن تول

آن محمد وارث دربارة. لقب شاه بلند اقبال سرافراز نمود به) .ق١٠٦٥الثاني سال ربيع :نويسد در شاهجهان نامه چنين مي

فتم موافق بيست و ه) شصت و ششم( الثاني سال روز دوشنبه هشتم ربيع”سر بلند … ادة بلند اقبال رازنخست مهين اختر سماء خالفت پادشاه …بهمن

واال خطاب شاه بلند اقبال سرافراز ساختند و از فرط عاطفت و هگردانيده ببر كرسي طال كه بجهت آن بخت بيدار در فزوني رافت و شمول عنايت خاص

فت گذاشته متصل اورنگ خال) ٢٧٢برگ ( كارخانة پادشاهي مهيا ساختند .١…“بودند، حكم نشستن فرمودند

و داراشكوه براي اظهار تشكر آن لقب، شاهجهان را به تاريخ بيست و ششم ماه .)١٤سطر / ب٢٧٣س برگ ( .در منزل خود پذيرايي نمود. ق ١٠٦٦الثاني سال ربيع

آرا اولين دختر شاهجهان و داراشكوه پسر ارشدش بود بيشتر از ديگر چون جهانعقيدة اين جانب شاهجهان در اين مورد دچار به. رزندان مورد توجه پدر قرار گرفتندف

٢شود پدر محسوب مي زيرا طبق آداب و سنن شرقيان پسر ارشد جانشين. اشتباهي نشدمسائل بههايي را که مربوط رسد، پدر خود بسياري از مسؤوليت و چون به سن بلوغ مي

. نمايد دهد و در اين كارها با وي مشورت مي تحويل مي او بهباشد می خانوادگيسن بلوغ بسياري از كارهاي خانواده را بههمچنين دختر ارشد خانواده پس از رسيدن

گيرد و اين اقدام يك نوع تربيت است كه پيش از ازدواج بسياري از عهدة خود مي بهچنانچه جهان آرا پس از رحلت مادرش ارجمند بانو به . نمايد سب تجربيات را ك

مشورت و همكاري ستي خانم خواهر طالب آملي ملك الشعراي دربار جهانگير،

برگ ،٣٠٦، شماره )جنوب هند( حيدرآباد ،موزة سپهساالر ،نسخة خطي ،نامة محمد وارث پادشاه .١ .٢٧٢ب و ٢٧١

ناگفته نماند در انگلستان قانوني است كه طبق آن امالك پدر پس از رحلت وي ميان فرزندانش .٢ .باشد شود و صاحبش تنها پسر ارشد مي نمي تقسيم

٨٤ قند پارسي

ولي متأسفانه اين آداب و سنن اهالي شرق باعث حسد و حقد ديگر . پرداخت مي .قتل رسانيدند بهمديگر را جان يكديگر افتادند و ه بهشاهزادگان شد و بدين علت

درست است كه تيموريان بابري هند اصال ماوراءالنهري بودند و همايون پادشاهدولتي را كه از دست داده ) ٩٤٨ تا ٩٣٠( با كمك شاه طهماسب صفوي) ٩٦٣-٩٣٧(

فرهنگ بهگرايش آنان ) ١٠٦٨ الي ١٠٣٧( بود باز پس گرفت ولي تا زمان شاهجهانكه روز . ق١٠٦٤االولي سال ماه جمادي ١٩تاريخ بهچنانكه . ي بيشتر شده بودهند

كردند؛ د داراشكوه جشن وزن برگزار ميلمناسبت روز تو بهشرف آفتاب بود و ذوالفقار آقا سفير روم عالوه برخلعت و ديگر هدايا ارگجه و پان و پاندان نيز اعطا به

يكي از اين علل اين بود كه اكبر. )فرهنگ هند هستند بهمة اينها مربوط كه ه( ١نمودند ٣پور صبية رضية راجه مونه ولد راي مالديو مرزبان جوده ٢نواب جودابايي”…

عقد ازدواج شاهزاده سليم بهكه صاحب وسعت واليت و كثرت لشكر بود، .٤…“نورالدين جهانگير پادشاه در آوردند بهالمخاطب

. كرد ان در كاخ خود زندگي مييو نواب جودا بايي طبق آداب و سنن هندهجري قمري فوت ١٠٢٧وي در سال . شاهجهان مادر خود را بسيار دوست داشت

تفريح چنانكه سيل چند در كتاب . كاخش رفت بهجهانگير براي تسليت وي . كرد :نويسد مي عماراتال

انواع بهمنزل شاهجهان تشريف آورده بهوقوع اين امر بهادشاه جهانگير پ”…عنايت و مهرباني دلجويي نمودند و بعد از فراغ وظايف تعزيت كه الزمة آن

بعطاء خلعت فاخره و ارگجه …فقار آقا سفير قيصر لذوا: نويسد امه مين محمد وارث صاحب پادشاه .١

عنوان بهنوعي از برگ سبز كه هنديان ( با ظروف طال و پان) بنگالهايالت و از بنوعي ار مادة خوش(و ) دارند نگه ميبا ادويه معطر اي كه در آن برگ پان را جعبه( پاندان با) تفاده كنندآجيل از آن اس

.)هند ،موزه ساالر جنگ حيدرآباد ،٢٤٤برگ ،٣٠٦نسخة خطي شماره ( .خوانچة طال نوازش يافت

2. Jodha Bayi.

3. Jodh Pur. ،كلكسيون اته ،كتابخانة ديوان هند نسخة خطي. ب ٩٥شماره برگ . چند سيل ،عماراتالتفريح .٤

.I.O.2450 =731شماره

شاهزاده داراشکوه ٨٥

دولتسراي سعادت بردند و همان لحظه بهايام است آنحضرت را همراه گرفته .١“آنحضرت پوشانيدند بهت مبارك دس بهخاصه ) خلعت( سروپاي

دختري ) وليعهد شاهجهان( تنها اين بلكه سلطان سليمان شكوه فرزند داراشكوه نهرا كه از خانوادة راجپوتان بود، در رشتة ازدواج كشيد كه باعث آميزش دو فرهنگ

:نويسد مراسم اين زناشويي محمد وارث چنين مي دربارة. گرديدثمرة جبهةسنگه است چون نبيرة راجه گج سنگه را كه خواهرزادة راجه جي”

شجرة دولت سلطان سليمان شكوه خطبه نموده و پيش ازين بيك ماه او را بذات مقدس كلمة طيبه تلقين ) شاهجهان( حرم سراي سلطنت طلبيده هب

.٢“فرموده بودنددانست كه جانشينان تيمور بر ظهيرالدين سبب نبود، زيرا او مي اين اقدام اكبر بي

هند حمله ببرد و بهبابر چنان زمين زادگاهش را تنگ كرده بودند كه او مجبور شد بناي دولت خود را در اين سرزمين بگذارد و او متوجه اين نكته هم بود كه برگشت

ها و اوزبكان و اي ميان صفوي چه جنگ فرقه. وراءالنهر امكان پذير نيست ما بهاو ها چنان شديد شده بود كه نه تنها افراد عادي بلكه امرا و اشخاص قدرتمند عثماني

ستوه آمدند كه مجبور شدند از زادگاه خود بههم چنان از آن وضع و كيفيت شور كساني كه از آسياي ميانه مهاجرت كردند و در ك. كشور هند مهاجرت نمايند به

.هند پناهنده شدنداسالم شده بود بهشاهجهان يك طرف از اينكه در آغوش مادر هندي كه مشرف

مؤسس معبد ( عارف كامل زمان خود ميان مير بهپرورش يافت و از طرف ديگر نسبت و مرد خدا آگاه ملا شده بدخشي ارادت ميورزيد و همين ) سيكها در شهر امرتسر

اين عناصر . آن هر دو عارف باهللا داشتند بهت جهان آرا بيگم و داراشكوه عقيدت و ارادباعث شدند كه فرهنگ هندي با عرفان اسالمي آميزش و اختالط پيدا كردند و بذري را

.که اكبر در سرزمين هند كاشته بود در عهد شاهجهان درخت پهناور گرديد

.٩٧شماره برگ . چند اثر سيل ،عماراتالتفريح .١

.، هندر جنگنسخة موزة ساال ،٢٤٤برگ ،نامه پادشاه .٢

٨٦ قند پارسي

وركانيان هند، گهاي خاندان خانم هزادهميان تمام فرمانروايان و شاهزادگان و شاداراشكوه در اين ميان از همة افراد خاندان خويش گوی سبقت را ربود و چون عالقة

كفر و الحاد بهداد بنا بر اين متهم فلسفة هندوها نشان مي بهديگران بهبيشتري نسبت .ندانش گرديدگرديد و همين اتهام موجب تباهي براي او و فرز

البول بر شاهجهان هجري قمري مرض حبس ١٠٦٧الجحه سال تاريخ هفتم ذي بهچون از آن . توانست اعمال روزانة خود را انجام دهد چنان غلبه يافت كه حتي نمي

دهلي ( آباد ق، از دارالخالفه شاهجهان ١٠٦٨تاريخ بيستم محرم سال بهمرض شفا يافت گرديد و به ) گرة فعليآشهر ( سيلة قايق دولتي عازم مستقرالخالفه اكبرآبادو به) فعلي

يعهد عنوان ول بهتاريخ نوزدهم صفر وارد قلعة اكبرآباد شد و داراشكوه امور دولت را .در دارالخالفه در دست گرفت

شاهجهان مملكت خود را چهار قسمت كرده بود و هر قسمت را به يكي از پسران چون خبر بيماري توان فرسای پدر به پسرانش رسيد، شاه شجاع از . سپرده بودخود

تاخت روي بهو مراد بخش از گجرات ) جنوب هند( از دكن زيب اورنگبنگاله، . با نيرنگ و حيله گري آنان را از راه منحرف كرد زيب اورنگ. آباد آوردند شاهجهان به

دست محمد سلطان به .ق ١٠٦٨الثاني سال خ نوزدهم ربيعتاري بهمحمد شاه شجاع آباد شكست خورده درنواحي شهر اله (Kura)نام كورا بهاي در ناحيه زيب اورنگپسر ق او را با تمام ١٠٧١سال بهراجة آن محل . طرف منطقة كوهستاني اراكات فرار كرد به

اش در قايق نشانده فرمان داد تا آنان را در وسط دريا ببرند و در آنجا غرق افراد خانوادهاي كه براي اتهام شركت در توطئه بهبرادر خرد خود، مراد بخش را زيب اورنگ. كنند

١٤تاريخ بهبرانداختن او، شاهجهان و جهان آرا بيگم چيده بودند، دستگير كرد و او را (Gavaliar)زندان قلعة گواليار بهبا زنجير طال مقيد ساخته ١٠٦٨سال ماه رمضان

) وزير مملكت( تقصير كشتن علي نقي ديوان سركار جرم بي بهفرستاد و بعدا در آنجا فرمان داد كه وي را همان جا كشته ١٠٧٠الثاني سال تاريخ بيست و يكم ربيع بهخود

.ننددر همانجا دفنش كحساب پدر پير خود بهپس از منحرف كردن اين دو برادر از راه خود، زيب اورنگ

١٠٦٨رمضان سال ١٧تاريخ بههفتاد سال بود، رسيد و بهكه در آن وقت سنش نزديك

شاهزاده داراشکوه ٨٧

وي را در قلعة اكبرآباد زنداني كرد و در همانجا خبر كشته شدن پسر ديگرش اعني وي در همان حالت بيماري و داغديدگي ديگر فرزندان و . او دادند بهداراشكوه را

قلعة اكبرآباد كه برايش كمتر از زندان در ١٠٦٨ماه رجب سال ٢٦تاريخ بهپسرانشان .روحش را از قيد تن آزاد گردانيدنبود،

ية دادرچون وارد ناح. ايران پناه ببرد بهداراشكوه خواست كه مثل جدش همايون دستگير ) ملاك( دست ملك جيون زميندار بهشد ) بخشي از استان سند، پاكستان فعلي(

اين خبر را دريافت زيب اورنگ. ق ١٠٦٩به تاريخ بيست و يكم ماه شوال سال . گرديدتاريخ نهم ماه شوال سال بهنمود كه ملك جيون، داراشكوه را با فرزندش سپر شكوه

تاريخ شانزدهم بهاو . است آباد شده ستگير كرده همراه او عازم شاهجهاند ١٠٦٩حكم داد زيب اورنگالحجه آباد رسيد و در بيستم ذي شاهجهان به ١٠٦٩الحجه سال ذي

تا داراشكوه را با پسرش سپهر شكوه روي فيل ماده نشانده در سرتاسر شهر پس از آن او . مردم باور كنند كه داراشكوه دستگير شده استتا . آباد بگردانند شاهجهان

آباد در دهلي قديم فعلي زنداني كرد و اوايل خضرآباد خارج از شهر شاهجهان بهرا اورا در همان جا كشتند و سرش را از تن جدا . ق١٠٦٩حجه ذي ٢٢شب پنجشنبه

آوردند تا كاملا مطمئن زيب گاورنكردند و از خون پاك نموده در تشت گذاشته پيش همان لباسي كه بر تن داشت در با جسدش را . گردد كه داراشكوه كشته شده است

-٩٦٣( الدين محمد اكبر آرامگاه همايون پهلوي قبور دانيال و مراد پسران جالل .دفن كردند) .ق ١٠١٤

١برادر بـه کـين بـرادر شـده برادر در اين جا بر آذر شـده فرستادند و همچنين سليمان شكوه را زندان قلعة گوالير بهشكوه را پسرش، سپهر

آن ناحيه پناه برده بود، گرفتند و او را ) ملاك( نگر پيش زميندار كه در شهرستان سرياو وقتي كه خبر قتل پدرش را دريافت نمود اين بيت . هم در همان قلعه زنداني كردند

:خود را بر زبان راند ام او پسر گم كرده بود و من پدر گم كـرده نيست عتر از يعقوب جر دارا كمحال من در ه

.موالنا فصيحی .١

٨٨ قند پارسي

در هند معموال ميان مسلمانان رسم چنان است كه وقتي پير مردان براي زيارت روند هاي زهاد و عرفا و همچنين ديدن مقامات تاريخي يا مذهبي مي قبور و آرامگاه

برند و تاريخچة مختصر هر آرامگاه، تكيه، ند زادگان راهم ميهمراه خود فرزندان و فرزآنها را براي جوانان و خرد بههاي منسوب ها و كرامت عتبه، درگاه و آستانه با اسطوره

تقريبا چهل سال پيش چنان اتفاق . كنند هاي آينده منتقل مي نسل بهساالن بيان نموده ين جانب با مرحوم منظور حسين موسوي رئيس اسبق بخش فارسي دانشگاه افتاد كه ا

طرف بهاو در آنجا . دهلي و آخرين رئيس كالج دهلي براي ديدن آرامگاه همايون رفتمسنگ لوحي كه روي مرمر كنده شده است اشاره نموده فرمود كه از كتيبه چنان بر

اند كه قبر داراشكوه در همة مورخين نوشته اگرچه. آيد كه اين قبر شهيدي باشد مياند از اين اشارة استاد ولي چون دقيقا تعيين محل آن را نكرده. آرامگاه همايون است

فقيد بزرگوار بعدا بر من روشن شد كه اين قبر داراشكوه است زيرا پهلوي قبر اين اگرچه . اند انيال دانستهشاهزادة بدبخت دو قبر ديگر است كه آنها را قبور مراد و د

شود ولي در هيچ جا سه قبر درآنجا قبرهاي افراد خانوادة مغول بابري هند نيز ديده ميفاعتربوا يا بدين جهت اين قبر، داراشكوه شناخته شده است، . پهلوي هم ديگر نيستند

.اويل االبصار

قبر داراشكوهاشكوب وسيعي از سنگ سرخ درست اگرچه اصل قبر در زير زمين است و روي آن

طيل شكل درست تاي صورت قبر از آجر پخته و گج و ساروج مس شده و در حجرهبدان جا برسد ) .ق ٥٥٦ تا ٥٤٤( الدين جهانسوز اند تا روزي اگر دشمني مثل عالء كرده

ي آن رو. آن را اصل قبر پنداشته تنها آن را خراب كند و به دخمه و يا مدفن دست نيابدسمت جنوب بهدرآن جا . كف عمارت آرامگاه همايون است اي است كه هم مهتابي

دو طرف آن در طول، اين دو آية قرآني بهغربي صورت ديگر اين قبر از مرمر است كه مواتا ا يل اهللاوال تحسبن الذين قتلوا في سب: حروف برجسته نقر شده است بهبه خط نسخ

و قسمتي ١٦٩آل عمران، آيه ( فرحني بما آتاهم اهللا من فضله .حياء عند ربهم يرزقونابل

شاهزاده داراشکوه ٨٩

ونكم ولنبل .حياء ولكن ال تشعروناموات بل ا ل في سبيل اهللاوال تقولوا لمن يقت )١٧٠از آية .)١٥٥و قسمتي از آية ١٥٤بقره، آيه ( بشيء

آثار داراشكوهچاپ رسيده است و مشتمل بهتا آنجا كه نويسندة خبر دارد سه مرتبه :االوليا سفينة

هاي كبرويه، قادريه، نقشبنديه، سهرورديه و است بر شرح حال عرفاي سلسله دربارةود را بيشتر به سلسلة قادريه گماشته و توجه خ دراين اثر داراشكوه،. چشتيه

فرزندان و خلفاي عبدالقادر گيالني و مسلك وي مفصل صحبت كرده است، زيرا . كرد خاطر همين در شعر قادري تخلص مي بهوي خود پيرو همين مسلك بود و

عالوه بر شرح حال مختصر صوفيان هر چهار سلسلة ديگر در آخر كتاب وي .نيز متذكر شده است )ص(اكرم حضرت محمد دربارة ازواج مطهرات پيغمبر

مشتمل است بر شرح حال عرفاي معاصر كه منسلك به سلسلة قادريه :االوليا سكينةهمچنين در اين كتاب تجربات معنويي كه وي در صحبت ملا شاه بدخشي . بودند

تحت نفوذ افكار و عقايد بود، بيان نموده است و و پير وي ميان مير كسب كردهاين دو عارف بزرگ سلسلة قادريه كه در قرن يازدهم هجري قمري زندگي

اگرچه وي مدعي نبوت و . كردند، اين مسلك را با ميل و رغبت تام اختيار كرد مينمايد، هر قدمي كه در راه عرفان برداشته براي آن رسالت نبود ولي چنين اظهار مي

در اين اثر عالوه بر كيفيات . قه از طرف الهام غيبي هدايت شده بوددر رؤياي صادروحاني و مقامات معنويي كه تحت هدايت و راهنمايي اين دو مرد كامل طي

هايي كه در زمان خود و همچنين هلنمود، وي شرح حال مختصر عارفان و سلس. كر نشده، آورده استذ ولياالسفينة ا آنها در دربارةبعدا كسب شهرت ننمودند و

جنيديه، زيديه، واحديه، نوريه، طيفوريه، ادهميه، : بعضي از آنها عبارتند از . مصباحيه، سهيليه و ديگر غير از آنها

كيفيات روحاني و معنويي كه غير از دربارةرسالة مختصري است : رسالة حق نمااين مشتمل . برند كار مي بهمسلمين در زندگي روزمرة به وسيلة عبادات و نيايش

.است بر حبس دم، چله كشي، مراقبه نشيني و تمرين يوگا وغيره

٩٠ قند پارسي

براي اين مكالمه هفت مجلس در استان :مكالمه داراشكوه با بابا لعل داس بيراگيبراي مجلس . مجلس اول معلوم نيست كجا برپا شد دربارة. تشكيل گرديد الهور

سراي نورمحل در بخشي معروف بهولتي معروف دوم مريد و مراد در باغ كاخ د مجلس سوم در باغ روضة دهن بايي. اچهره در نواحي استان الهور نشستند به

(Dhan Bai) مجلس چهارم در دولتخانة . متصل شاه گنج الهور تشكيل يافتي وي يدارالسلطنت الهور در كاخي معروف به بهون كه آن را فقيد آصف خان دا

مجلس پنجم در شكارگاه كانوان كه متصل تكالپور واقع . بنا كرده بود، انعقاد يافتپا شد و مجلس هفتم در مجلس ششم نيز در باغ دهن بايي بر. قد گرديدعبود من

سؤال و جوابي كه بين اين دو . دولتخانة دارالسلطنت الهور انعقاد و انجام يافت :بارتند ازعارف رد و بدل شد بعضي از اينها ع

جواب سؤال اول و آخرت فقير در چيست: گفتم چيستسربلندي فقير در : گفتم دانشندي فقير در چيست: گفتم توانايي فقير در چيست: گفتم روشنايي فقير در چيست: گفتم رنگيني فقير در چيست: گفتم

روشنايي فقير چيست: گفتم بر سر فقير چيست: گفتم پيش هر كس چيست: گفتم پس هر كس چيست: تمگف

هر دو دست فقير چيست و كجا: گفتم

يستپاي فقير چ: گفتم كه فكر فقير چيست: گفتم انديشة خاطر فقير چيست: گفتم

فنا شدن در دنيا براي زندگي آخرت: گفتا تسليم نمودن سر خود: گفتا نداشتن دوست كسي را غير از خدا: گفتا .الغري: گفتا .خود شناسي: گفتا .دانستن بزرگواري خدا: گفتا .كه مستغرق مراقبة حق دلش: گفتا .ة خداساي: گفتا .رزق: گفتا . مرگ: گفتادين استوار و به دنيا دستگاه در: گفتا .كوتاه .به دامان بندي: گفتا .خدمت پير: گفتا ).بودن(صبور پيشه : گفتا

شاهزاده داراشکوه ٩١

اشتباه فقير چيست: گفتم چشم فقير چيست: گفتم مركب فقير چيست: گفتم واجب وجود فقير چيست: گفتم كاهلي فقير چيست: گفتم چاالكي فقير چيست: گفتم فقير چيست ١استحكام و آرامش: گفتم توشة فقير در گوشه چيست: گفتم مهمان فقير كيست: گفتم نوش فقير چيست: گفتم

كه خانة فقير كجاست: گفتم بارگاه وتكية پناه فقير چيست: تمگف

وتكيةپناه ومسند فقير چيست بارگاه: گفتم چيستچراغ خانة فقير : گفتم خواب چيست) براي(لش بستر و با: تمگف

چيستخوراك فقير در گرسنگي : گفتم چيستلقمه در حلق : گفتم چيستوجود فقير : گفتم .فقير را مدام چه الزم است: گفتم چيستمعاش فقير : گفتم ).دارد( مدد در معاش چه تقصير: گفتم چيستآسودگي : گفتم چيسترمز فقير : گفتم چيستعبادت فقير : گفتم

.قبول افتد يا نه. كنم عبادت كه مي:گفتا .خمار آلوده: گفتا .ارادة محبت خاص: گفتا .روز و شب بيداري: گفتا .نخوردنزياده : گفتا .احتياط قواعد آب و طعام به: گفتا .گوشه نشيني: گفتا .ل بر خداي رزاقتوك: گفتا ).او( جسم و جان: گفتا .زبان خاموش) با(حقيقت بنوش : گفتا .خطرة كليد شهوت) در: (گفتا . شب ارادت: گفتا .در گردونة سما: گفتا .آفتاب و ماهتاب: گفتا ).زمين( اراضي: گفتا .گوشت خود) خوردن: (فتاگ

.طعمة صبر: گفتا ).بودن(دايم در سجود: گفتا .نياز شكر پروردگار كارساز بي: گفتا )جستجو و(قدري قوت بدون تالش : گفتا .آورد) خجالت(خراشيدگي : گفتا .آزادگي: گفتا .بيهوده گفتن: گفتا ).ورد(ذكر و عبادت: گفتا

.آرام قيد گرديده است: اصل در .١

٩٢ قند پارسي

چيستير حرص فق: گفتم فقير را چه واجب است: گفتم فقير چيست) امرار معاش( گذران: گفتم چيستآيين فقير : گفتم چيستمال فقير : گفتم چيستهوس فقير : گفتم

چيستهوشياري فقير : گفتم .كدام نعمت خوب است: گفتم چيستكفر و الحاد : گفتم چيستعتاب فقر : گفتم فقير چيست) استعداد( صالحيت: گفتم چيستفايده بي: گفتم چيست) ميل( عالقه: گفتم .ناقه خوب نيست) كردن( مهار: گفتم

.خوب است) موسيقي( كدام ساز: گفتم ستخوب ا) چيزها( بازي با كدام: گفتم

چيستكيف : گفتمميان كيفيات كدام خوب است كه : گفتم

.آور باشد مستي و كيف ).مشروب الكلي( شراب: گفتم گ؟بن: گفتم كوكنار؟: گفتم افيون و ترياق؟ : گفتم

). داشتن(دايم آرزوي رياضت : گفتا .المواجب: گفتا ).گردآوري(الطمع و الجمع: گفتا .و عقيدت) عجز(مسكيني: گفتا ).سكوت(خاموشي: گفتا دنيا كار از آغوش و در حق دايم: گفتا .هوش بي .مانياستواري دين و ا: گفتا .كردار نيك خوش است: گفتا .اين هر دو لقب به حق پوش دادند: گفتا .)آشتي با ديگران(صلح : گفتا .مرشد) نسبت به(اعتقاد داشتن: گفتا .بر گذشته) خوردن(افسوس: گفتا .مثل مهار ناقه: گفتااست مگر الزم را حيوان و وحوش: گفتا

.غير از انسان .حال آورد) وجد و(كه : گفتابازي كردن با طمع و دروغ و غصه : گفتا

.اند و حرص و آز جايز دانسته .خانه هم نواله بودن در با هر كس: گفتا . آنكه اثر نگذارد: گفتا

.خانه خراب: گفتا .نقص ناموس و ننگ: گفتا .ناهموار: گفتابراي بيداران درگاه حق و عاشقان : گفتا

شاهزاده داراشکوه ٩٣

).مند ار دل بهره(دل بهره : گفتم بوزه؟: گفتم معجون؟: گفتم

هم مطلوب است؟ فقير نشئه به: مگفت

؟)چطور( تنباكو: گفتم (Yoga)حبس دم در طريق يوگا : گفتم

.اند جايز دانسته ي چيستدل كش: گفتم

چيستفقير ) ثروت( دولت: گفتم چيست) سخا(خيرات : گفتم هستي فقير چيست: گفتم فقير چيست) حرارت(آتش: گفتم كماالت فقير چيست: گفتم خوبي حال فقير چيست: گفتم خيال فقير چيست: گفتم بر فقير چيست) دشوار(محال: گفتم

چيستوصال فقير : گفتم يستدين فقير چ: گفتم آيين فقير چيست: گفتم

.و خلوتيان را شاق .بهره بي: گفتا .خلل اندوره: گفتابنگ و افيون باشد دنيا داران اگر بي: گفتا

.وع بر فقيررا دلپذير ولي ممنمرغوب براي مراقبة حق و نشئة : گفتا

دوام راحت انگيز و مدام دالويز است .بيز و عطرآميز با چشم خونريز دماغ) ولي(

.كند دماغ را پر دود مي: گفتا ).كه رها شود(بگيرند ولي نگذارند: گفتا

شود هر طرف مايل مي دل اگرچه به: گفتا

آن اد از جميع اطراف ولي سالكان پاك نه .برند جانب حق مي را كشيده، آرام آرام

.وجود) تحرا(فرحت : گفتا .شوارع حقيقت هدايت و رهنمايي به: گفتا .پرستي حق: گفتا .سستي در شهوت و غضب: گفتا .نفي كردن خود، خودي و خودپرستي: گفتا .خواهش غير )طرف كردن بر(رفع : گفتا .از قيل و قالفارغ : گفتا بر(ظلم و وبال راضي بودن به: گفتا ).كسي .خود فراموشي: گفتا که به نيم راحت غير و بر خود مستقل: گفتا آزادي است بل مطلق رواداری: گفتا

٩٤ قند پارسي

يستجامة فقير چ: گفتم ر برهنه بهتر يا در لباس يا ملنگفقي: گفتم

كه هوشياري فقير چيست: گفتم عبادت بچه صورت بندد: فتمگ

تر از رياضت چه چيز محكم: گفتم كردار چيست: گفتم آزار فقير چيست: گفتم رنج فقير چيست: گفتم چيست راحت فقير: گفتم سالمت فقير در چيست: گفتم علوم فقير چيست: گفتم از چه قبول گردد: گفتم شود هجوم غم از چه كم مي: گفتم

.ستاري و نگفتن عيب كسي: گفتاسترپوشي بر هوشمند الزم، مجذوب : گفتاسالك را آشنايي با حق . آن معذور از

لي كالوه و جبه بر وي موقوف مطلوب و .نيست .ريادلد ي ودلير: گفتا .ياضتبا ر: گفتا .گفتار كم و كردار بيش: گفتا .دنبال كردن رفتار مرشد: گفتا .بازي دنيا و دنيادار: گفتا .اظهار كراهت با نزع: گفتا .راه سالمت: گفتا .دوستداري مالمت: گفتا دعا و ثنا: گفتا .ثنا راز د: گفتااز طلب حاجت و پيراستن آن با : تاگف

.جود و سخا

مجلس دوم در باغ عمارات پادشاهي سراي نورمحل تشكيل گرديد خوش طبعي فقير چيست: گفتم مطلوب فقير چطور انجام پذيرد: تمگف

طالب كي مطلوب گردد: گفتم گفتم آزار فقير چيست

اكابر چطور با آنها رفتار كنند: گفتم يستغصة فقير چ: گفتم دوست فقير كيست: گفتم

.روي هر سؤال دربارة تصوف: گفتا .طلبي انجام پذير گردد از بي: گفتا .از طلب حق: گفتا .اهل و عيال: گفتا .از دل فارغ البال: گفتا .جنون: گفتاكسي كه در امور دنيا غرض را در : گفتا

شاهزاده داراشکوه ٩٥

چيستطريقت فقير : گفتم دست بيايد بهحقيقت از كجا : گفتم

معرفت چيست: فتمگ دشمن فقير كيست: گفتمزايل گردد چون نفس از نفسانيت: گفتم

آن را چه بايد خواند پسر فقير كيست: گفتم پدرفقير كيست: گفتم برادر فقير كيست: گفتم كيست مهر فقير با: گفتم

.ميان نيارد و غصه نخورد .رفتار با حقيقت: گفتا از راه طريقت خاص: گفتا .مل كردن طبق فرمودة مرشدع: گفتا .نفس: گفتا .حكم فنا في اهللا: گفتا

.مريد رشيد: گفتا .راهنماي كامل: گفتا .عامل: گفتا .از كسي چيزي قبول نكردن: گفتا

مجلس سوم در باغ روضة دهن بايي برپا گرديد محبت فقير چيست: گفتم سالمت ايمان در چيست: گفتم خلق فقير چيست: گفتم

ارشاد فقير چه اثر دارد :گفتم دستگاه فقير چيست: گفتم آرزوي فقير چيست: گفتم تكيه گاه فقير چيست موجودات، در: گفتم دستور فقير چيست: گفتم قال فقير چيست: گفتم زندگي فقير در چيست: گفتم

.سالمت بهعاقبت به خير و ايمان : فتاگ .)عافيت( در امن و امان: گفتا را و ناديده اشتن مردم شهردوست د: گفتا

.گرفتن بدخلقي آنها .ري عالمآباداني و معمو: گفتا .خدا آگاهي محض: گفتا .بر خود فرض دانستن پند گفتن: گفتا .المفلس في امان اهللا: گفتا .يكي باشد) عمل( قول و فعل: گفتا .قول بزرگان: گفتا .ذكر و شكر گزاري حق تعالي: گفتا

٩٦ قند پارسي

كاخ دولت صورت گرفت مجلس چهارم كه در فراست فقير چيست: گفتم

ستعبادت فقير چي: گفتم رعايت فقير چيست: گفتم

زحمت فقير چيست: گفتم هدايت فقير چيست: گفتم كفايت فقير چيست: گفتم

درازي عمر فقير در چيست: گفتم شجاعت فقير چيست: گفتم ناآزمودگي فقير چيست: گفتم مردانگي فقير چيست: گفتم

مردمي فقير چيست: گفتم

پاك بودن فقير چيست: گفتم حفظ مراتب فقير چيست: گفتم فرزانگي فقير چيست: گفتم ديوانگي فقير چيست: گفتم مداراي فقير چيست: گفتم ضرر محض در فقير چيست: گفتم

خير فقير در چيست: گفتم عشرت فقير چيست: گفتم

در هر مورد، مقصود خود را از : گفتا .دست ندهد

.مؤثر كردن صحبت خود: گفتاهر خدمتي كه براي هر كسي كه : گفتا .بدهد آن را فراموش نكند انجام . در مجلس خود غير را راه دادن: اگفت .ايراد گرفتن بر اشتباه: گفتااگر . ذكر و ورد را فراموش نكند: گفتا

. فراموش كرد، دو مرتبه شروع كند .آگهي در دم زدن: گفتا .ثابت قدمي در بندگي حق: گفتا .غافل بودن از عزم: گفتادست هر كسي را كه بگيرد، وي را : گفتا

. دستگيري كندصدق نيت داشتن با عامة مردم : فتاگ

. خصوصا با فقرا .با مرشد عقيدت خالص داشتن: گفتا .كثرت در عبادت و رياضت: گفتا .ديوانگي: گفتا .آزاري بي: گفتا .چشم پوشي از زشت و خوب: گفتاباطن بهآشنايي بلند ولي ظاهر به: گفتا

.از چشم افكندن .) ز اغياردوري ا( .در غربت: گفتا . فارغ بودن از خرابي و حسرت: گفتا

شاهزاده داراشکوه ٩٧

زحمت فقير چيست: گفتم ستخواب فقير چي: گفتم سؤال چرا ممنوع شده: گفتم چيست حالل: گفتم نفع چيست: گفتم طور كلي چيست بهسودمندي : گفتم بهبود طرفين در چيست: گفتم

.اگر مراقبه رحمت نباشد: گفتا .دانستن عالم خواب را سراب: گفتا .ايراد در سؤال پنهان است: گفتا .هر چه حق است: گفتا .رفع كدورت و غبار: گفتا .حصول خصوصيتي: گفتا .خير انديشي فريقين: گفتا

اهن منعقد گرديدمجلس پنجم كه در شكارگاه كانوو ير چيستپادشاهي فق: گفتم

ريو و رنگ چيست نج فقير بير: گفتم ميزان فقير چه: گفتم راحت فقير چيست: گفتم فقير چيست) ثروت( دولتمندي: گفتم خودآگاهي چطور حاصل گردد: گفتم

چيستطفوليت فقير : گفتم

جواني فقير چيست: گفتم پيري چه: گفتم فقير كيستمحبوب : گفتم قير كيستعاشق ف: گفتم چيستعشق فقير : گفتم فقير چيست و رضاي وي در فداي: گفتم

چيست

پروايي و خودآگاهي جهان پناهي بي: گفتا .است .آرزوي حصول گنج: گفتا .دايم تمييز دربارة عاقبت عزيزان: گفتا .داشتن احتياجن: گفتا .جمعيت خاطر و راحت از دلگراني: گفتااز تباهي نفس با جهان گردي و : گفتا

. داشتن خيال سياحت در پيش خود داشتن قفلي بدون كليد و گفتن مادر،: گفتا

.همسر پدر را به گفتة وي .نوايي و ناداني بي: گفتا .دايم دلپذير است: گفتا .مرگ: گفتا .مريد رشيد: گفتا .درنگ در محبت فدا كردن جان بي: تاگف

.رضاي قادر مطلق: گفتا

٩٨ قند پارسي

قضاي فقير چه: گفتم چيستشهوت فقير : گفتم چيستديانت فقير : گفتم چيستراستي : گفتم .دروغ چه: گفتم خيانت فقير چه : گفتم چيستامانت : گفتم .اگر بگويد: گفتم چيستكي با نيكان ني: گفتم بدي با نيكان چه : گفتم .نيكي با بدان چطور: گفتم چيستمعاش فقير : گفتم چيستشوق فقير : گفتم چيستفنا در طريق فقير : گفتم .سوار بهتر يا پياده: گفتم

چيستعالج : گفتم خالصه ابواب شجاعت چه باشد: گفتم دايي براي گدايان جايز است يا نهگ: گفتم

.تالش و جستجو هم دخل دارد: مگفت

.هر آنچه كه بر نگردد: گفتا .زهد و پارسايي محبوب: گفتا .جان و دل در دست امانت: گفتا .كمي و كاستي رفتار بي: گفتا .فروغ است هر چه بي: گفتا .پسنديدگي اهانت: گفتا .يدگفت و شن آنچه پيش خود نتوان : گفتا .بگويد براي ديگران بجويد براي خود: گفتا .دلداري: گفتا .آزادي در عاقبت: گفتا .معذور داري است: گفتا .جستجو و وسواس برسد هرچه بي: گفتا .با هر كس ادب را پاس داشتن: گفتا .داشتن سالح و اسلحه در دست: گفتاارادت محكم در سوار بودن فقير : گفتا

در امور نفس مضر پيادگي. ضرري ندارد) براي مركب ( است، چه هوا و هوس .براي نفس قفس است

.بندگي: گفتا .قناعت: گفتاهر موجودي كه قوت اليموت دارد : گفتا

استقاللي هم روا بي. براي او روا نيستزيرا كرم در سنگ رزق خوار . نيست

.است و رازق پروردگاررسد هرچه در ذهن مي. اجرست: گفتانمايد و يا هر چه ان طور فكر ميهم

شاهزاده داراشکوه ٩٩

.واجب بر فقير چه: گفتم

چيستنتيجة صفاي صورت و معني : گفتم چيستكدخدايي فقير : گفتم چيستكريم الطريقين در فقيري : گفتم چيستپاك نهادي فقير : گفتم

چيستتكيه داري ) طريق( سلوك: گفتم

چيستبراي مريد ساختن شرط : گفتم .يابد پير از مريدان شهرت مي: مگفت

چه بنده پروري كار . پردة غيب گشايد . كار خالصة اوست. بنده نيست

هر كسي كه حق را اثبات كند و : گفتااين . خود را نفي وي را فقير خوانند

موضوع در فوق چندين مرتبه مطرح هر كسي كه از آنها خبر ندارد و . گرديد

ي بر او محال و آنها را به عمل نيارد فقير .دشوار .بقاي حيات جاوداني: گفتا .ادبي پوشي از گستاخي و بي چشم: گفتا . فارغ بودن از دنيا و آخرت: گفتااهل و عيال ترك بگفته را ياد نكند : گفتا

شود آنها يادآور دربارةو اگر كسي .طرف آن توجه ننمايد به

. اول تكيه داري خوب نيست: گفتااگر ضعيف باشد تكيه . تربه سياحي

مريد از عهدة پذيرايي برنمي . داري كنداين كار براي كدخدايي مناسب . آيد

اگر مريد رسم پذيرايي مهمانان . استبياندازد هجوم گردد كه خالف آداب

اگر مهماني وارد شود، . تكيه داري استوي را جداگانه پذيرايي كند ولي خود

.در ميان نباشد .مريد نكند. خوره نشودتا سال: گفتامشكل در نام آوري است و اين : گفتا

تا پيروي : المثل معروف است ضرب

١٠٠ قند پارسي

وقتي كه پير به كمال رسيد، بايد وي : گفتم

.اجازه بدهد كسي بر دست او بيعت كند

.كمال پير چيست و جمال مريد چه: گفتم

.شود پيري نكند راهبر نمياول . اين منحصر به ميل مريد است: گفتا

اگر او . بايد او در اين مورد تحقيق كندپير نبايد اين آرزو . مايل باشد بيعت كند

.درا داشته باشد كه وي مريد او شوكمال پير در اين است كه وي : گفتا

طرف خود جلب كند و بهتوجه مريد را جمال مريد در اين است كه در تصور

هميشه وي اثري باشد و در آن وي . مستغرق بماند

مجلس ششم كه در باغ دهن بايي بر پا گرديد استفقير را دوستي با كي خوب : گفتمخوب گوشت خوردن براي فقير: گفتم است كم خوردن خوب است يا زياد: گفتم

اند زن حالل بزرگان دين گفته: گفتم

باعث جمعيت خاطر است چيستفرض : گفتم اگر پرداخت نگردد: گفتم گرفتن ربح براي مسلمين حرام است :گفتم گيرند پس چرا مي: گفتم پيدا كرداز كجا اين رواج : گفنم

.با خدا و دوستان خدا: گفتاكه غرق در ذكر خدا باشد كسي: گفتا

.براي او بد استكم خوار زياد خور زياد كم خور: گفتا .خواركامال بر زن موقوف نيست، بعضي : گفتا

. از آنها لعين هم هستند .پرداخت قرض: گفتا .قبت قرض استقرض تا عا: گفتا .براي هندوان بدتر از حرام: گفتا .خبري علت بي بهرواج يافته است، : گفتاهندوها معتقدند اثر هر گناهي : گفتاخيرات، مبرات، عبادت و رياضت وسيلة به

صاحبش بهزايل شود ولي تا قرض

شاهزاده داراشکوه ١٠١

م يك بدترميان كارها كدا: گفتم دنيا چيست و ثروت چه: گفتم

دل دنيا از چه چيز ساخته شده : گفتم است

دايم زنده كيست: گفتم زنده كيست و مردة زنده كدام: فتمگ

اما مردن حق چطور: گفتم

ه كي بايد گفت و از ك بهحرف : گفتم شنيد بحث اگرطالب كودن باشد و در: گفتم

د چه بايد كردگردد و قانع هم نشوچيره اگر حرفش معقول باشد: گفتم

پرداخت نگردد درآخرت نجات نيست و چون ربح گرفتن حرام محض است و

اين نكته اصرار بهخاطر همين بهاند كه هر چه زودتر پرداخت ورزيدهولي در حال حاضر به علت جهل . گردد

.گيرند مي و ناداني شعار خود ساخته .لهو و لعب: گفتاجاي خود، و ثروت باعت بهدنيا : گفتا

.تنگدستي و افالسش از نور است و كساني كه دوجو: گفتارا دوست دارند براي آنها گلزار، زيرا آن

ولي . رساند آنها را از نور خود فيض ميبراي ما كه داناي راز حقيقت هستيم

از اين نه رستگاري است . باعث خواري . نه از دوست خبرداري

ارادة حق: گفتاوقتي كه . زنده كسي كه رهايي يابد: گفتا

اند و زنده دالن مرده باشند آنها مرده .اند زماني كه مرده دالن زنده هستند، مرده

آزردن كسي را و آزار ديدن از : گفتا .كسي كه بر حق نيست

شنيدن از مرشد و بزرگان و گفتن : گفتا .آنها بهمطالب سخن

.سكوت: گفتا

ابع معقول بايد شد و راه كج نبايد ت: گفتا

١٠٢ قند پارسي

اما در اين مورد احتياط نفس . گرفتزم است، نبايد حرف بلند شود و الب خود لمط بهتندي گرايد و مدعي به

اولي آنكه ميان عامة مردم. نرسدبحث مطرح نگردد، زيرا اين ) ازدحام(

طرف غالب شود . دو حالت دارد وضعاگر غالب آيد به مغلوب شاق . يا مغلوب

بگذرد و راضي كردنش مشكل شود و وم است كه اگر ساكت شد، پس معل

ها دارد و در ازدحام گروه. مغلوب گرديدزيرا هر كس . جايي نرسند بهآن سخن كند حق با اوست و منجر خيال مي

در اين حالت آدم بايد . نزاع گردد بهلطف سخن با كسي است . صبور باشد

در اين . كه حرف بشنود و صبور باشدايد صورت تنها گوينده و شنونده ب

شرطي كه ميان آنها تأليف بهباشند، حيف و ميل باشد كه عين قلوب بي

تواند مطلب خود مريد مي. وصل استپير بگذارد و بايد را در ازدحام پيش

چهار گوش بر پند پير داشته باشد تا .شش گوش با جنب و جوش گردد

و ة الهور وقوع يافتتم كه تا سه روز ادامه داشت و در دولتخانفمجلس ه صورت سؤال و جواب مطرح گرديد بهصحبت

ميان درخت و تخم درخت: جواب آنكه. خلق از خالق است: آنكه سؤال عزيز

شاهزاده داراشکوه ١٠٣

ميان خلق با خدا و خدا با چه : گويند . ندنماي ها مي فرق توان گذاشت كه بعضي

ميان روح و جان و : سؤال عزيز آنكهقالب باهم چه ربط است كه وجود

.نيست يش از سايهاز آنها ب بعضي

پس . ثمره ذات اوست: سؤال عزيز آنكه . رنج و راحت بر وي چرا

.ت است كه الزم و ملزوم يكديگرندامساومثل درخت و سايه درخت، دريا و موج . دريا كه موج نفس جداگانه ظهور دارد

با اين مراتب خلقت و خلق از قدرت .ستقادرا

اين روح از صفات ذات : جواب آنكهصفتي از صفات جان كه با اين . اوست

وابسته كه مانند درياست و اگر جداگانه نمايد مقدارش معلوم و قالب مانند

.رسد اي كه آب درآن نمي كوزه. اين سه حالت دارد: جواب عزيز آنكه

اي از شراب بريزند، اگر در كوزة آب قطرهاگر در . ه حكم شراب داردتمام كوز

دريا صد هزار كوزة شراب بريزند باز هم اي كه پر از آب اگر در كوزه. آب استگيرد اي بيشتر بريزند آنرا نمي است قطره

اي بگيرند اگر از آن قطره. زيرا جا نداردولي دريا . گردد مقداري از آن كم مي

كه آب در وقتي. كمي و بيشي نداردآيد اين ظرف آب را نابود پردة ظرف مي

همچنين است ميل طبع، غير از . كنداگرچه بيش . حرص و هوا و غم و غصه

اي نيست اگر داخل آب شود از قطرهدر غير . عين سعادت است و پيوند گردد

است در جايي اي اين صورت قطرهو بنده بنا بر اين خدا خداست . افتاده

١٠٤ قند پارسي

پس اين منحصر بر : سؤال عزيز آنكه .ارادة خاص است

ارادة حق باريك و عالم از : سؤال عزيزخليفه زاده را . خواهش غير باريك

ه سد در را. پيغمبر زادگي منظور نيستبا هوش باش كه عالم پر جوش و . است

.خروش است خوش براهي بردم كانجا

چرا گشت نا محرم دمـقپوست بودم و از گفتار : يار عزيز گفتولي همة حرف شما نسبت . تو مغز شدم

حال من بهقال است كه بستگي به

.ه كه هر قدر پراكنده بهتربندعاقل مختار است، متصدي : جواب آنكهعبور و عفو هر دو صفات . اراده نشود

سجده در عبوديت استحكام پيدا . اوستدر صاحب بودن دخل ندارد كه . كند مي

ارادة تقدير خالصة شعار اوست و شعار پس از انجام وظايف بندگي . تو توكل

از اين اصل هم توكل بايد كرد وكرم كريم از ! عزيز من. منصرف نشود

. رحم رحيم دو نعمت جداگانه هستندمنعم حقيقي در آني منعم كند و در

فالح و بهبود در . دهد بارگاه خود پناه ميقوة ارادة .عبادت است، نه در خودپرستي

. خداوندي بيرون از احصا و شمار استنمايند يغالمان با سكوت تكيه بر وي م .و عاقالن تظاهر با جنب و جوش

دم و عقل و : جواب مرشد كامل آنكهآبي كه از . هوش از تواند نه از موجودي

چنانكه . آيد، درنمي آيد چشم بر ميچون . گيرد چراغ از دم فروغ مي

.افروخته گشت دم نامحرم شود

خود از اين كار : مرشد كاملجواب .آيد دست شما بر مي

شاهزاده داراشکوه ١٠٥

اگر لطف گرامي قدر شما التفات . ندارد .حال آيد بهكند شايد اي بكن كه ايفا با من وعده: عزيز گفت

.شود و مبني بر نيت خالص باشددانم كاري از دست آدم مي: عزيز گفت

آيد و پژمرده دل و پراكنده خاطر بر نميزيرا حال او . بندد ارادة او صورتي نمي

در اين . ميرد دارد كه نمي هحالت قطرصورت از چنين آدمي چه توقع عبادت

.ياضت توان داشتو ربعضي از كارهاست : سؤال عزيزي آنكه

كه مردم باوجود اينكه توجه خاصي بر ميل و آنها برگمارند ولي باز هم طبق

. آيند آن نايل نمي بهخواهش

چيزي را كه فروغ : جواب مرشد كامل .نيست در دنيا وجود ندارد

ظاهر و باطن چنين : مرشد كامل فرمودند .آدمي پيش روزگار است

خواهش دنيا : جواب مرشد كامل آنكه. شيطاني است كه اعتماد برآن نبايد كرد

خواهش صفاتي مافي الضمير آنكه پس اقدام براي از تصديق صادق بودن آنها

اگر مشكلي پيش بيايد، از . بنمايد كسبمقصد عازم گردد و مثال بهآن فراغ يافته

آن كسي است كه او را در بيگاري مقصد او را بهبگيرند و پس از رسيدن

و او هر وقت نجات . از آنجا برگردانند. مكان خود خواهد برگشت بهبيابد،

همين طور رفتار مسافرين دنيا را نيز بايد . شب در مهمان سرايي فرود آيند. كنند

همان طرف بهچون صبح بيدار شوند بگردند كه از آنجا سفر خود را اختيار

بدان خواهش حق ! اي عزيز. كرده بودند .رساند حق مي به

١٠٦ قند پارسي

مرحوم غفران پناه : سؤال عزيز آنكهالدين محمد اكبر رضوان جاه جالل

داشتند ي صحبت مييا فقراپادشاه اگر بكه قبال كسي با آنها مالقات نكرده بود و

كردند پيش آنها اين سؤال را مطرح ميعنوان فقير شناخته بهكه آنها چطور

زيرا من با كساني مالقات . اند شدهام كه ظاهرا آدمهاي خوبي بودند كرده

اگرچه آقايي . ولي بوي فقيري نداشتندهر نوعي صحبتي با نوكران خود كه

. پذيرند مي آن را دارد، آنها اثر

با فقير كاملي : جواب مرشد كامل آنكهمالقات كرده باشند ولي ميان صحبت

د اين نكته را ملحوظ خاطر شايفقير مايل بهداشتند مبادا دل ايشان مي

از اين نوع وسواس و خطرات . گردداگر برعكس آن رفتار . وغا چه حاصل

گذاشتند كردند و او را بر حال او مي ميصحبت بهامكان بود كه دل فقير مايل

ميلي از انواع آداب و رسوم فقرا بي. شودرخت براي دانند يك روز زيرا مي. است

جهان آخرت بر بندند و از خدا آمرزش دنيا بهخاطر همين دل را به .بخواهند

. بندند كه چيزي از آن همراه نبرند نمياين موقع خوبي است كه ! اي عزيز

بگويم من شما را از براي خدا طرف بهسلطنت حق رو . خواهم مي

د كرده است، يار غير از برادر دلبنخالفت از دوست چه خواهد و ميلش

اينجا بهچون سخن تا . به چه چيز باشدرسيد، مرشد كامل تبسم فرمودند و

پس . اشك در چشمان ايشان جمع شداز آن فرمودند يار خالفت دايم

زيرا هيچ كسي همراه خود از . خواهم ميباب من از. اين دنيا چيزي نبرده است

اهللا توقع دارم كه قرب وي را داشته باشم اي و خواهان اين عالم كه بيش از سايه

شاهزاده داراشکوه ١٠٧

حضرت رسالت پناه چون . نيست، نيستمصاحب دين و ايمان بودند، ساية مگس

زيرا . نشست بر بدن مبارك ايشان نميايشان خود ساية خدا بودند و سايه سايه

.نداردخاطر اين قيد گرديد كه داراشكوه از ديدگاه عرفان اسالمي بهدر اينجا تمام مكالمه

جواب ) فلسفة زندگي عالم بقا( كرد و بابا الل گرو طبق عقايد ودانت سؤاالت مطرح ميدارند و همين يدنياي اخروي چه عقايد و افكار دربارةداد تا مردم بدانند هندوها مي

در اينجا اين نكته را نيز بايد اضافه نمود. منعكس گرديده است افكار در آثار ديگر دارادر حاليكه در ايران و . حالت ركود ماند بهزبان فارسي در هند در چهار قرن گذشته که

بلكه تحت تأثير ديگر تمام مناطق فارسي زبانان طبق اصل تكامل نه تنها پيشرفت كرد؛كان را در نظر گرفته در زبان اختالف زمان و م. ادبيات زبانهاي اروپايي نيز قرار گرفت

اي طوري دستكاري شده است كه مردم عصر و زمان ما مفهوم عرفاني را درك مكالمه .بنمايند ولي اصل مطلب اين گفتگو دست نخورده است

در اين اثر . كتابي است مشتمل بر اقدار مشترك بين اسالم و هندوايزم: مجمع البحرينبلكه تصوف . اند ي از يكديگر جدا شناخته نشدهدين ناب اسالم و تصوف اسالمزندگي دنيوي و اخروي كه سرچشمة آنها دربارةاسالمي و افكار و عقايد هندوها

اند و سعي شده است كه فرهنگ آريايي است، مورد بررسي و تطبيق قرار گرفتهمسلك و عارف که آنچه بين دو فرهنگ مشترك است آن را بروز داده افرادي را

مشرب هستند نزديك يكديگر بياورند تا باهم نشسته تبادل نظر كرده محيطي ايجاد .كنند كه مردم بتوانند در آن با آشتي و عافيت و جذبة اخوت و دوستي زندگي كنند

اگرچه ترجمة فارسي بهگود گيتا را اين جانب تصحيح نموده و مقدمه و : بهگود گيتاموقوفات محمود افشار در تهران به چاپ رسانيده ،پانويس روي آن اضافه نمود

آيد كه داراشكوه اين صحيفة را از سانسكريت ولي از شواهد داخلی برنميدست اين جانب رسيده بدون مقدمه و بهاي كه فارسي برگردانده، زيرا نسخه به

١٠٨ قند پارسي

س هندوان را به البته چنان مشهور است كه داراشكوه اين كتاب مقد. خاتمه است . فارسي ترجمه كرد

(The Vedas) گويند وداها. ترجمة فارسي پنجاه فصل كتاب اوپانيشاد است: اكبر سراي است كه شير آن گاو و بهگود گيتا كره (The Upanishad)اپانيشاد . هستند وگا

داها ولي امر واقعي اين است كه اپانشيادها تفسير و. از آن شير گرفته شده استدربارة اين اثر داراشكوه آقاي دكتر كريم نجفي مقالة مفصلي مرقوم . هستنداند نشان ي كه از اين كتاب كشيدهتوحيد و يكتا پرست بهاند و مطالبي مربوط فرموده

.هاي خدايان، يكتا پرست بودند دهد آريا نژادان پيش از ساختن مجسمه ميوقتي كه حاميان . رسالة مختصري است كه زياد كسب شهرت نكرده: ينالعارف حسنات

متوجه شدند كه داراشكوه نسبت به متون ديني هندوان زيب اورنگو طرفداران كفر و الحاد متهم بهدهد، آنها از روي حسد و عناد وي را عالقه فراواني نشان مي

اي تحت عنوان حسنات العارفين داراشكوه براي ازالة اين تهمت رساله. ساختند، اقوال زرين ائمة اطهار و كلمات )ص(تأليف نمود و در آن احاديث احمد مختار

الخير و ديگران با ابيات قصار عرفا مانند ابراهيم ادهم، معروف كرخي، ابوسعيد ابي. باشند و اشعار و رباعياتي از آنها گرد آورد كه مربوط به توحيد و يكتا پرستي مي

قيد تحرير آورده به. ق١٠٦٢االولياست كه در سال سفينةاين رساله در واقع ضميمة .چاپ رسيد بهي، دهلي يدر مطبع مجتبا. ق١٣٠٩و در سال شدمتن اين رساله به . مقامات سير و سلوك دربارةرسالة مختصري است : الحقيقت طريقت

.سب رباعيات نيز به كار رفته استنوشته شده كه در جاهاي منانثر و شعر گرفتند بلكه شاهزادگان تيموريان بابري نه تنها تير اندازي و شمشير زني ياد مي: مرقع

مكتب بهرسيدند آنها وقتي كه به سن چهار سال و چهار ماه و چهار روز ميآنها در آنجا با حفظ كردن . گرديد ميرفتند كه براي آن مراسم خاصي برگزار مي

داراشكوه مثل نياكانش خط فارسي . كردند آيات قراني تمرين خط فارسي نيز مينوشت و در اين هنر شاگرد آقا بسيار زيبا مي را مانند نسخ، نستعليق و شكسته

. داد رشيدا بود كه ديگر شاهزادگان و شاهزاده خانمها را نيز درس خوشنويسي مي هاي خطاطي وي است و بيشتر به خط شكسته نوشته شده شتمل بر نمونهمرقع م

شاهزاده داراشکوه ١٠٩

آن را آقاي . شود اصل كتاب در كتابخانة برتيش در لندن نگاهداري مي. استدر . چاپ رسانيدند بهميالدي مانند كتاب اصلي در دهلي ١٩٩٣اكهليش متل در سال

.اين كار اين جانب نيز سهيم و شريك وي بوده استاين ديوان را اولين . رباعي ١٤٨غزل و ٢١٦ديوان داراشكوه مشتمل است بر : ديوان

١٩٦٩ادارة تحقيقات پاكستان، دانشگاه پنجاب الهور در ماه سپتامبر سال مرتبه ١٣٦٤چاپ رسانيد و همين نسخه در سال بهميالدي با مقدمة آقاي احمد نبي خان

چاپ بهحسين در تهران از روي آفست هجري شمسي با مقدمة آقاي محمد زبان بهباشند كه تمام غزليات و همچنين رباعيات محتوي افكار عارفانه مي. رسيد

شود كه در آنها شيرينی و لطافت و فصاحت و بالغتي ديده نمي. اند ساده بيان شدهبايد اين انتظار را داشته هاي شعراي ايراني هم زمان وي پيداست و ن در سروده

درست است كه در آن زمان بسياري از سخن سرايان فارسي و دري، تركي، . باشيمزبان دري صحبت بهدر دربار شاهجهان بودند ولي همة آنها اوزبكي و تاجيكي

كردند و در گفتار و رفتار تمام تعارفات و آداب رسمي درباري را ملحوظ ميزباني شسته و رفته آشنا شدند كه در بابدين سبب گوشهاي داراشكوه . شتنددا مي

رفت كه در آنجا با همة مردم چه كشوري مي بهاگر وي . ابياتش منعكس استحمال و بقال، چه منشي و دبير، چه كاسب و تاجر، چه استاد و شاگرد مدارس

كرد و ريزه كنند اختالط پيدا مي ديني و عمومي فارسي، دري يا تاجيكي صحبت ميگرفت اين تمام عوامل و عناصر در شعر وي مردم را ياد مي كاريهاي زبان عامة

او زبان فارسي را از كتابها ياد گرفت و استادانش زباني فصيح و بليغ . گرديد منعكس ميعنوان بههايش را هدر اينجا چند بيت از سرود. به وي ياد دادند كه در ابياتش هويداست

:گويد در وصف خداوند متعال مي. گذاريم نمونه در اختيارخوانندگان محترم مي گنج مخفي است اين نمـود مـا همــه موجــود در وجــود مــا شد ز ني ظاهر ايـن سـرود مـا گرچــه در پــرده داشــتيم آواز ــود ــر خ ــيچ غي ــديم ه ــا ندي ــا م ــود در شـــهود مـ غيـــر ننمـ

هســت بــاقي هميشــه بــود مــا م فـاني شـود نـه مـا فـاني وه از پي خـويش شـد سـجود مـا جانـب مـا سر ما خم كه شد به

١١٠ قند پارسي

ــتيم ــه بنشس ــتن را گرفت اي خوشا ايـن چنـين قعـود مـا خويشــا فرق در قـادري و قـادر نيسـت ــود م ــد قي ــالق ش ــين اط ع

:گويد در وصف شيخ عبدالقادر مؤسس سلسلة قادريه مي غوث جن و انس شـاه عارفـان ت ميـران خداونـد جهـان حضر آنكه او را عـرش باشـد آسـتان ر استدالدين شيخ عبدالقا محي

شير ديـن شـهباز اوج المكـان سيدالســــادات فخــــر اوليــــا از تواضع كرده خم سر سـروران قابــل قــول قــدم معشــوق ربــدي ــاهراه احمـ ــاي شـ ــدگان رهنمـ ــة درمانـ ــتگير جملـ دسـ

فخر كردي آن زمين بر آسـمان نهادي بـر زمـين ا پا ميهر كج باشد سـگ ايـن آسـتان قادري كي توانم گفت من خود را مريد

:اينك چند رباعي از وي پيچيــــده درون كــــوزه و صــــدا بيـرون و درون كــوزه پــر بــود هــوا ــوزه بشكســت و گشــت آواز آواز بشكست حباب و گشت عـين دريـا ك

∗ ــا ايه از ذات خـدا هرچند كه نيست س ــر نم ــايه شــه غي ــود س ــيكن نب ل

ترسم كه ازين دويي ندانـد حـق را رنجم چـو بگوينـد مـرا سـايه حـق ∗

ــاب ــرف ذات وه ــود ص ــت وج انـد بـرآب نفوس همچـو نقـش و ارواح درياس ست حبـاب ست موج گاهيا گه قطره گه خـود انـدر زند ست كه جوش مي بحري

∗ ــا مغــز ندانــد كــه بــود عــين پوســت اوسـت جهان نگويد همه درين كه آنكس ي

پس مرگ بـراي دفـع غفلـت نكوسـت او وحـدت ذات چون مرد يقين شود بـر )Negam Bodh( نگم بود بهكتابخانة داراشكوه در شهر دهلي در نواحي محلي معروف

كه ) كه ساختمانش حاال هم پا برجاست( ود جمنا كنار خياباني واقع بودر بهيده نرسبرند از آن خيابان رد هندوها تاكنون وقتي جسد مرده را به محل مرده سوزني مي

نام خدا حق ( “ . ”: دهند شوند و با آواز بلند شعار مي مي گفتيم كه داراشكوه در شهر روحانيت. )ر آن رستگاري استحق بگوييد، د. است

شاهزاده داراشکوه ١١١

د شده باشد و هر روز از بام تا كسي كه در شهر روحانيت متول. به دنيا آمد) اجمير(بشنود، معلوم است كه چه قدر تحت تأثير فلسفة فنا و بقا قرار گرفته …رام نام ١شامن جانب اين عناصر نيز بر ذهن عارفي مثل عقيدة اي به. عرفان گرايش پيدا كند به

.داراشكوه اثر گذاشته است

اين پس از طلوع آفتاب تا پيش از غروب سوزانند، تنها در روز در شب نميرا ها هندوها مرده .١

.دهند ميمراسم را انجام

١١٢ قند پارسي

سيتا و سياوش ايرانيان باستان و آريا نژادان هندبين نقش آتش

ای از طبق اساطير هندی و ايرانی منطقة سردسيری کوه قاف است؛ عده, زادگاه ايرانيان ادقيق. مناطق گرمسيری از زاد بوم خود مهاجرت کردند يآنها در تالش و جستجو

ي وقتی يه مسلم است اين جداولی آنچ, معلوم نيست که اين مهاجرت کی شروع شدکه زمان آن را از سه هزار الی هزار سال [وقوع يافت که خط ميخی در ايران رايج بود

ای منطقه بهو اين خط را مهاجرين همراه خود ] اند پيش از ميالد مسيح تخمين زدهت آنها اسم اين منطقه را آريه ور و(شود آوردند که امروز شبه قارة هند ناميده می

(Arya Vart) برگرفته از ] يکی از اياالت شمال هند فعلی[يا آريانه گذاشتند که هريانهاسمش ،با گذر زمان و تحوالتی که دراين خط اتفاق افتاد, است] آريانه[اين کلمه

خط ميخی شباهت بهديوناگری تغيير يافت و خط ديوناگری با وجود تکامل هنوز به .زيادی دارد

. ی اختالف شديدی الاقل بين دو گروه بودياست که باعث اين جدا اين هم مسلمبرای هنديان ايرانی نژاد , زيرا هرچه برای ايرانيان خوب و مبارک بود و اآلن هم هست

عنوان مثال عطسه زدن برای ايرانيان مبارک و فال به. شود زشت و نحس محسوب میين ديدن گربه برای ايرانيان و همچناست نيکی است ولی برای هنديان زشت و نحس

خوب است ولی برای هندوان چنان نحس و زشت است که اگر اين حيوان راه آنها را .کنند ديگر از آنجا عبور نمی, قطع کند

باشند مات بعضی آداب و سنن بين دو ملت مشترک میولی باوجود اين توه .اصل موضوع بپردازيم بهنکه قبل از اي. طور مثال داستان سيتا و سياوش را بگيريم به

و سياوشسيتا ١١٣

مختصرا در اينجا بيان , شود که يکی از خدايان هندوها محسوب می داستان رام راها راماين کتاب مقدس هندوان است در اين صحيفه متبرک در مورد اسطوره. کنيم می

:چنين آمده است. )Ayodhya( نام آيوديا در زمان باستان در کشور هند شهری بود عظيم پر شکوه به

نام بهاين راجه دارای سه همسر بود؛ . بود )Dashratha( فرمانروای آنجا راجا دشرتولی هيچ يک از آنها . )Sometra( و سمترا )Kaikayee( کيکيي, )Kaoshalya( کشليا

زيرا وی . کشيد خاطر همين وی هميشه رنج و آزار روحی می به. شد باردار نمی .نداشت جانشينی

موبد [پانديت )Vasheshtha( وی تحت هدايت و راهنمايي وششتروزی که از دعای . اين درد خود را پيش وی مطرح کرد, مشغول نيايش آفتاب بود] خانوادگی

اسمش را رام . کشليا اولين زن بود که پسری زاييد. اين موبد هر سه زن باردار شدنداز . انتخاب کردند )Bharat( بارتا راز بطن کيکيي پسری که متولد شد نام او . گذاشتند

اسم يکی از آنها لکشمن. پا به عرصة شهود نهادند دو قلو بچهدو هم ،بطن سمترا)Lakshman( و نام ديگری شتروگن )Shatrughan( بود.

سن هفت سالگی رسيدند مراسم زنار بندی آنها انجام داده شد که ميان بهچون آنها رسد ت چنانچه وقتی که پسر نزديک به سن پانزده سالگی میزرتشتيان نيز مرسوم اس . گردد اين مراسم برگزار می

مکتب رفتند تا از استاد روحانی خود بهمدتی بعد از مراسم زناربندی آنها ای بود که خارج از مکتب استاد روحانی در باغچه. های نظری و عملی ياد بگيرند درس

پس از خواندن . های مقدس دينی خواندند کتابدر آنجا آنها . شهر قرار داشتسياست و , مکارم اخالق, های دينی و ياد گرفتن امور اداری و مملکت داری کتاب

چون در علوم نظری و . گيری و نبردآزمايي پرداختند تمرين تيراندازی و کشتی بهفلسفه .کاخ دولتی برگشتند به, عملی تبحر و دسترس کاملی پيدا کردند

بردند که روزی وشومتر موبد دربار و ا زندگی در شرايط مطمئن بسر میدرآنج

١١٤ قند پارسي

ها کثافت) مراسم نيايش( ١خانوادة دولتی شکايت کرد که عفريتها در آتش مقدس هونزنند و خواست که برای سرکوبی آنها رام و برادرش لکشمن انداخته مراسم را بهم می

ان در امور جنگی ناآزموده بودند ولی با کمک اگرچه اين دو برادر جو. همراه او بيايند .خانه برگشتند بهها را از بين بردند و پيروز اسلحة روحانی هر دو برادر عفريت

ميان هندوان از زمان قديم رسم چنان است که پدر برای دخترش خواستگاری پيدا )Mithlapuri( فرمانروای ايالت ميتالپوری )Janak( راجه جنک, طبق اين سنت. کند

بايد برای خود , سن بلوغ رسيده است بهچون دخترش شاهزاده خانم سيتا , اعالم کردها و راجه زادگان بيايند و هنر خود را در تيراندازی شوهری انتخاب کند؛ بنابراين راجه

خدا را با اين شرط درميان گذاشت که هر )Shiva( وی کمان سخت شيو. بروز بدهنددخترش حلقة گل را در گردنش انداخته اعالم نامزدی , چله بستکسی که روی آن

ها ميان تمام راجه. در مراسم سويمور هر دو برادر رام و لکشمن نيز شرکت کردند. ٢کندولی چون نوبت . و راجه زادگان کسی نتوانست کمان سخت شيو خدا را از هم باز کند

. بلکه آن را شکسته دو پاره کرد ,او نه تنها کمان را از جايش برداشت, رام رسيدچون موبد وشومتر نيز همراهشان . بنابراين سيتا دختر حلقة گل را در گردن رام انداخت

ايالت بهوی به راجه دشرت پيغام فرستاد که در انجام مراسم زناشويي پسرش , بود .ميتالپوری بيايد

ديگر کام دل کردند و هر دو در وصال يک رام و سيتا با شادمانی زندگی میدر همين اثنا روزی راجه دسرت خود را برای رفتن به . بردند گرفتند و لذت می می

کرد و خواست تاج را روی سر بگذارد که ناگهان نظرش روی سرش دربار آماده میوی آه سردی کشيد و با خود گفت حاال من . افتاد که درآن چند تار موی سفيد پيدا بود

از امور دولت کناره بگيرم و جانشين خود ام و بايد آهسته آهسته به آستانة پيری رسيدهوی در اين مورد با وششت موبد خانوادة دولتی مشورت . را انتخاب کرده اعالم بنمايم

اين واژه تا کنون .کنند ت میظرفی است مانند گلدان مربع مخروطی شکل که از گل درس: هون کند .١

.رايج است بانانز صورت هاون ميان فارسی و غير فارسی به .نامند می ]SwayamwaraI[ برای انتخاب شوهر اصطالح خاصی است که آن را سويمور .٢

و سياوشسيتا ١١٥

.ت برای منصب وليعهدی مناسب استکرد و بدين نتيجه رسيد که رام ازهمه جهخواست پسرش بارت و میولی کيکيي مادر ناتنی از اين تصميم راضی نبود زيرا ا

اين او از که بنابراين در اطاق کاخ خود خوابيد تا نشان بدهد. نشيندببر تخت دولت .يستضي ناتصميم ر

اطاقش رفت؛ وی يادآوری بهوی يچون راجه دسرت برای دانستن علت نارضايتخطر کرد که شما وقتی که در ميدان کارزار در خطر افتاده بوديد و من شما را از آن

حاال وقت آن رسيده . شما تعهد کرده بوديد که دو آرزوی مرا برآوريد, نجات دادمال کرد که آرزوهای خود را راجه دسرت از وی سؤ. ا ايفا کنيداست که قول خود ر

من بر تخت دولت بنشيند و دومی اينکه رام برای يکی اين که پسر: گفت. اظهار نمايد .ه حالت آوارگی به سر بردها ب مدت چهارده سال در جنگل

ای نداشت زيرا ها بسيار ناراحت شد ولی چاره راجه دسرت اگرچه ازاين خواستهبنابراين بدون ميل و رغبت قبول کرد و . خواست از آن برگردد قول داده بود و نمی

وی با کمال ميل و رغبت دست برداشتن از , چون اين موضوع را پيش رام مطرح کرددر اين وضع همسرش سيتا و برادرش لکشمن . رگی را قبول کرداتخت دولت و آو

. بنابرآن هر دو برای رفتن با رام آماده شدند. خواستند وی را تنها بگذارند نمیروزی سيتا در . ای درست کردند تا در آنجا زندگی کنند اين سه نفر در جنگل کلبه

و سيتا را به زور همراه خود به استفاده کرد ءوآن کلبه تنها بود راون از اين فرصت سسيتا خود را پيش او تسليم وی هر چه خواست. برد, زادگاه خود که در ايالت لنکا بوداين دزدی باخبر شدند برای دربارةچون رام و لکشمن . نمايد ولی وی اصال تن در نداددست بهدر آن راون کشته شد و سيتا را دومرتبه آنها . نجات سيتا بر لنکا حمله بردند

. کردند که رام کار خوبی نکرد اگرچه سيتا را رام باز يافت ولی مردم نجوا می. آوردندلوم نيست مع, بود زيرا راون وی را به زور همراه خود برد و سيتا چندين ماه در لنکا

عصمت سيتا در دل خود شک و دربارةرام هم , از حرف زدن مردم. عفيف است يا نه

١١٦ قند پارسي

:کند ن بيان میچني ١پتی اين کيفيت ذهنی رام را ملا مسيح پانی. وسواس پيدا کردــاد ــيم افت ــد و ب ــاکش در امي ز شرم خلـق غيـرت يافـت امـداد کشــرام ز رويــش ديــده که از چشم چنين کـس دور بهتـر ــور بهت بــی ن که بد کردی چرا دل زيـن دالرام پريــزادان همـــه گفتنــد بـــا رام که در پاکيست سـيتا عـين مـريم خدا شـاهد زمـين و آسـمان هـم

عفت و دربارةبنابراين برای بستن دهان مردم و همچنين داشتن اطمينان کامل :خود گفتمايش کند و با زپاکيزگی او تصميم گرفت سيتا را از طريق آتش آ

رود در وی سه بار آن دلبر سـنگ مگر کـاتش بيفـروزم دو فرسـنگ که آتـش مـي فـروزم امتحـان را پس آنگه گفت عاشـق دلسـتان را ــياوش ــين س ــه آي ــش رو ب برون کن از دلـت کـين سـياوش در آت

ز آتــش آبــروی خــود بيفــزای ز شعله کن جـای ابه اطمينان دل به زر آتش عيـار و آتشـين اسـت ستبه صدق پاکيت شاهد همين ا

:بنابراين رام. سيتا با کمال ميل و رغبت اين پيشنهاد شوهرش را قبول کردــر را ــد آن گه ــه بحــر آتــش افکن نهان کرده بـه بـرگ آن گلشـکر را ب درون بيرون شد و بيرون درون شـد به آتش در شده دانی که چون شـد ــانش نکـــرده چــو يــاقوتی کــه گيرنــد امتحــانش ــوزان زيـ آتـــش سـ

چمـــن شـــد شـــعله گلـــزار ارم را دوزخ گشت جا چون آن صـنم را بهسيتا برای اثبات پاکيزگی و عفت خويش از آتش شعله ور سه مرتبه گذشت وآتش

:د و معلوم شد که وی عفيف و پاکدامن استنوی را اصال ضرری نرسا خـويش به آتـش شسـت داغ تهمـت ساخت روشن عصمت خويش گيتی به

سرگذشت سياوش است که آن را ابوالقاسم فردوسی در شاهنامه , مشابه اين داستاناين فرمانروا همسری داشت . شاه ايران بود, سياوش پسر کاوس: چنين بيان کرده است

خواست با وی همخواب نام سودابه که عاشق زار و دلباختة سياوش گرديد و می بهو خيانت کاری با پدرش پيش هوای نفسانی سودابه شود ولی سياوش برای اين گناه

، محمد يونس جعفری و دکتر سيدتوضيح و تعليقات دکتر سيد عبدالحميد ضيائی , تصيح ،راماينا .١

.و بعد ۲۴۳فحات شمارة ص

و سياوشسيتا ١١٧

از , آرزوی هوسناکش خود را ناکام ديد ه شدنبرآورداز چون او . خود را تسليم نکردمن تجاوز و خواست بر علت نامادری می بهترس رسوايي به سياوش تهمت زد که

. داشترا ی ولی سياوش قبول نکرد که او اين نوع قصد و نيت. هتک ناموس من بکندگويد و راست ورزيد که اگر سياوش دروغ نمی رار ميصبنابراين سودابه بر اين نکته ا

زيرا , گفتار است ثابت کند که مرتکب گناهی نشده است و بايد از آتش روشن بگذرددانست که اگرچه کاوس می. باشد که آتش محک کردار گناهکاران و بی گناهان می

نتکار نيست ولی بر پافشاری و اصرار فوق العادة زياد پسرش بی گناه است و خياسودابه به پسرش گفت که از آتش سوزان بگذرد تا گناهکاری و بی گناهی او عيان

:سياوش با کمال خوشدلی اين آزمايش را پذيرفت. گرددــوه ــزم دو ک ــر دشــت هي ــد ب ــروه نهادن ــم گ ــده ه ــاره ش ــانی نظ جهــوار ــه جنگــی س ــود چندانک ــذر ب ــان گ ــذار مي ــردی گ ــه تنگــی بک ش بــه شــاه ــر ماي ــد نفــط ســياه پــس آنگــه فرمــود پ ــر چــوب ريزن کــه ب بدان چهـر خنـدانش گريـان شـدند سراســر همــه دشــت بريــان شــدندــياوش بيامــد بــه پــيش پــدر ــه ســر س يکــی خــود زريــن نهــاده ب

ــد هــای ســپيد هشــيوار بــا جامــه ــر امي ــی پ ــده دل ــر ز خن ــی پ لبــر خ ــافور بـ ــده کـ ــتنپراکنـ چنان چون بـود سـاز و رسـم کفـن ويشـ

نه بر کوه آتـش همـی رفـت شـاه مينـو همـی جسـت راه بـه توگفتی پيـاده شــد از اسـب و بــردش نمــاز بدانگه کـه شـد پـيش کـاوس بـاز ــود ــرم ب ــر ش ــاوس پ ــاه ک ســخن گفتــنش بــا پســر نــرم بــود رخ شــدار ــدوه م ــت ان ــدو گف ــياوش ب ــود گــردش روزگــار س کــزين ســان ب

ــايي مراســت پــر زشـرم وتبــاهی مراســت سـری ــاهم ره ــي گن ــر ب اگــزدان نيکــی دهــش ــروی ي ــه ني ــپش ب ــابم ط ــش ني ــوه آت ــن ک ازي همــی گفــت بــا داور بــی نيــاز ســياوش چــو آمــد بــه آتــش فــراز ــوه آتــش گــذر ــرا ده ازيــن ک رهـــا کـــن تـــنم را ز بنـــد پـــدر م

ــود چــون ــه بســيار زاری نم ــان زينگون ــت برس ــر انگيخ ــيه را ب دودســه اســب ســياه شــگفتی ــد ک داشــت خــود را از آتــش نگــاه نمــی درن ب

ــت ــان بتاخ ــيه رابدانس ــياوش س گفتی که اسبش به آتش بساخت تو س

١١٨ قند پارسي

ــر ــيد زه ــی برکش ــه هم ــو زبان کسی خود و اسب و سـياوش نديـد ســون ــدگان پرزخ ــت بادي ــی دش کــه تــا او کــی آيــد ز آتــش بــرون يکــرد ــد آزاد مـ ــرون آمـ ــش بـ ١رخ همچـو ورد بـه ان پر ز خنده لب ز آتـ

شرح حال حضرت يوسف نبی نيز شباهت دارد البته با اين فرق که بهاين داستان ميان يوسف نبی و زليخا آتش در ميان نبود بلکه رؤيايي باعث شد که وی از قيد والی

. مصر نجات يافتای بود بسيار داستانی ديگر است و آن چنين است که راجه, ميان اساطير دينی هند

مرا . او مانند فراعنة مصر مدعی بود که من خدا هستم. ٢نام هرنه کشيپ بهستم پيشه .يايش و پرستش کنيدن

. گفت تو خدا نيستی کرد و می ولی پسرش پرهالد اين حرف او را اصال قبول نمی کن بود مم پرهالد را پدرش هر اذيتی که. خدا غير از تو است که قدرت فراوانی دارد

نه تنها وی منکر وحدانيت خدا . رسانيد ولی وی از عقيدة يکتا پرستی خود برنگشتچون . عقيدة وی ايمان آوردند بهنشد بلکه مردمی را دور خود گردآورد که آنها هم

او . ور افکنده از بين ببرد راجه اقتدار خود را در خطر ديد خواست وی را در آتش شعلهکرد و او هم پدرش را خدا دانسته او را نيايش و پرستش می. نامخواهری داشت هوال

بنابراين واهمه او برای کشتن برادرش اين طور . معتقد بود آتش بر او اثری نخواهد کردوی درآن . طرح ريخت که وی را در دامان خود نشاند و امر کرد آتش را روشن کنند

گويا آتش نبود بلکه گلزاری بود در آن چنان سالم بيرون آمد زآتش سوخت و پرهالد ا . آن او نشسته بود

اين داستان هم با سرگذشت ابراهيم نبی بسيار مطابقت دارد و اگر تنها نقش آتش در نظر گرفته شود باز هم ميان داستان سياوش و زندگی مرتاض خدا شناس پرهالد

.مماثلت زياد توان پيدا کرد

.۴۳۳ -۴۳۴ص ،محمد رمضانی: تصحيح و مقابله ،شاهنامة فردوسی .١

٢. Heranya Kashyapo جه اين نکته است اين هر دو لغت ريشه در آريانه و کشپه دارندو . جالب تو .همين است] بحر خزر[ Caspianريشة

و سياوشسيتا ١١٩

ينفک شعر است آنچه در فوق بيان شده ال وصرف نظر از اغراق که خاصه و جزالبته با غلو مبنی بر حقيقت است و اين نکته را نيز بايد در اينجا اضافه کرد که در عصر

اندازة دو متر در طول و عرض يک متر بهحاضر هم مردم باغچه مانند بستری تقريبا .کنند می کنند و روی آن زغال روشن گذاشته برهنه پا از روی آن عبور درست می

منابع .ش ۱۳۷۵ ،انتشار پديده ،تصحيح محمد رمضانی ،شاهنامة فردوسی

خانة فرهنگ ،مرکز تحقيقات فارسی، رامايانا، محمد يونس و جعفري،عبدالحميد ،ضيائی .۲۰۰۹ ،نو دهلی، جمهوری اسالمی ايران

١٢٠ قند پارسي

كشمير در عهد شاهجهان )هجري قمري ۱۰۶۸ -۱۰۳۷(

٧٧٧در سال كه كشمير به )هجري قمري ٧٨٦ -٧١٤( ورود مير سيد علي همدانياتفاق افتاد، در تاريخ فرهنگي، هنري، صنعتي و تجارتي ) ميالدي١٣٧٤ ( هجري قمري

ر اين منطقه اين وادي حايز اهميت خاصي گرديد؛ زيرا پس از آن فرهنگ ايراني چنان دمير سيد پيش از وارد شدن. شد ١نفوذ پيدا كرد و راه يافت كه سزاوار لقب ايران صغير

پرستيدند و هاي خدايان را مي اين سرزمين بيشتر اهالي اين منطقه مجسمه همداني در ست عقيدتمندان آنها د به شغل بعضي از آنها ساختن پيكرهاي خدايان و فروختن آنها

مريدانش كه همه اهل حرفه بودند و در از چون مير سيد علي با شش صد نفر. بودخصص داشتند، تعليمات دين مبين اسالم را در ميان پيكر پرستان تصنايع مختلفه

خدايان و همچنين پيكر تراشان آنها ارائه داد؛ بيشتر آنها از صدق دل اين دين را قبول پيكرتراشان صنعت ايراني مانند شال و به آنها. اين دين آسماني شدند به كرده مشرفتا وسيلة امرار ندكاري ياد داد كاري، گلدوزي و منبت دوزي، سوزن بافي، كاله نمد و قالي

٢سازي و پيكرتراشي گردد مهمعاش و بدل مجس. ، ايران و افغانستان فعليچون تيموريان بابري هند از مناطق كوهستاني ماوراءالنهر

علت موافق بودن وضع جوي و هنرهاي به كشور هند وارد شدند، آنها كشمير را بهنجا رواج يافته بود، بيش ر آايرانيي كه قبل از ورود شان، توسط مير سيد علي همداني د

.نداز مناطق ديگر اين شبه قاره عالقمند شد

يز اذكائي، دانشگاه دكتر پرو: مروج اسالم در ايران صغير، احوال و آثار مير سيد علي همداني، مؤلف .١ .داشت مؤلف، ياد١٣٧٠سال ،همدان ،بوعلي سينا

.١٠٦، ص همان .٢

در عهد شاهجهان کشمير ١٢١

استقرار حكومت از پنجاه سالة فرمانروايي، پسالدين محمد اكبر در دوران جاللخود در قسمت شمالي شبه قاره توجه خود را تسخير نمودن وادي كشمير گذاشت و

پس از آن هر فرمانرواي اين خانواده تا . هجري قمري بر آن استيال يافت ٩٩٨در سال ما تمام اگر . كشمير زد به عالمگير هر وقت فرصتي يافت سري به اورنگ زيب ملقب

توان زبان فارسي نوشته شده بياوريم چند جلد كتاب ضخيم مي به كشمير دربارةمنابعي را كه شعر و به كنيم كه در دورة شاهجهان ولي ما در اينجا تنها از منابعي استفاده مي. تهيه كرد

.هاي خطي محفوظ مانده است رشتة تحرير كشيده شد ولي هنوز در نسخه به نثردر ) ق ١٠٤٢ .م( در اينجا اين نكته نيز قابل توجه است كه خواجه ابوالحسن تربتي

-١٠٦٨( و همچنين در عهد فرمانروايي شاهجهان) ق ١٠٣٧ -١٠١٤( زمان جهانگير )ق١٠٧٣.م( احسن به پسرش ظفر خان متخلص استاندار اين منطقه بود و) ق ١٠٣٧ق فرمان بوي ط ،كرد عهده گرفته اداره مي به نيابت وي كار نظم و نسق آن منطقه را به

نامه ي در شاهجهانيالدين طباطبا شاهجهان چندين كار اصالحي انجام داد، چنانكه جالل :نويسد آنها چنين مي دربارة

آزاد حساب يب مطالبات دوام شاقه ليفاتكبند از را مساكين و ضعفا ”… را) شاهجهان( نشان قضا فرمان سواد خيرانديش طبع استصواب به و ساخت

يبنا كه گردانيد نصب جامع مسجد درگاه در نموده نقش سنگ از يلوح بر و قواعد اساس و باد پايدارچون پاية بنيان عدل و احسان آنحضرت يبقا

برين چرخ دوران دوام تا قرين سعادت صاحبقران يثان آيين معدلت قوانين .١“بماند قراربر و استوار داد و دين بنياد مانند

.است ي كشمير را وصف كردهيكليم همداني چندين جا در مثنوي پادشاهنامه زيباهمراهش بود، چنانكه وي اولين مرتبه وقتي كه جهانگير براي سير آن سرزمين رفت،

:٢يدسرا صعوبت و آسايش سفر چنين مي دربارة

نامه، نشريه مركز تحقيقات فارسي، رايزني فرهنگي سفارت جمهوري اسالمي ايران، شاهجهان .١

.م ٢٠٠٩/ش ١٣٨٨نو، دهلي

.تا آخرين سطر ٦٠ب الي ٥٨نگاه كنيد نسخة گلستان شماره برگ .٢

١٢٢ قند پارسي

ــر ــه دادگـ ــرما شـ ــا و سـ ــه گرمـ ــردي بـ ــه بــه الهــور و كشــمير ب ســر بــاب ــار از نق ــون به ــدي چ ــرون آم بـــه كشـــمير رفتـــي شـــه كاميـــاب بــبزه چــه كشــمير معشــوق اهــل نظـــر ــر و س ــا س ــش ت ــر گل ــا كم اش ت

ــاتم ســت بـرش چـار خشـتي كـه در عـالم ــس م ــردگي مجل ــه افس ــت ب ســدنام ازو ــر بـ ــته در دهـ ــوان گشـ به خـون غوطـه خـور غوطـة شـام ازو تـ آب ســــوزد ســـــمرقند را بــــه رو اگـــر يـــك گلـــش را فشـــارد صـــباــه ز كشمير تـا زيـب ايـن مرحلـه اسـت ــه آيين ــه اســت ب روي جهــان آبل ســوادي كــه در اصــل جــوي بهشــت بـــود عرصـــة آن ســـواد بهشـــت ــم ــارد قلــ ــر نگــ ــادابيش گــ ــم ز شــ شــود ســبز چــون ســاق نــرگس قل

زبان بـرگ گـل گشـت از رنـگ و بـو گهــم داد رو بــه وصــفش ســخن هــرــا نــا بــه عصــا بــا زمــين تــا شــد ازو گــــل دمانيــــده نشــــو و نمــ

ــان ــت چنـ ــرط رطوبـ ــوايش ز فـ ــمان هـ ــفته از ريس ــود س ــوهر ش ــه گ كــا ــا ســنگ آشــنا بــه بــه ره گــر شــود پ ــابي ز پـ اثـــر بـــيش در ســـنگ يـ

ــت ــوايش رطوب ــه ه ــوثر فروخــت ب ــوخت ك ــر بس ــزم ت ــه هي ــش هم ــه آت بــين ــن زمـ ــن ايـ ــا در تـ ــين رگ نهرهـ ــين جب ــو چ ــل همچ ــم متص ١به

گل از گل دمد چـون حبـاب از شـراب فـيض انـدران خـاك و آب جوش زبســام بـه فصــل بهــاران ز هـر پشــت و بــام ــوده ج ــه پيم ــل و الل ــر گ ــر اخت بــل ــگ گ ــا تن ــرده ج ــا ك ــر آب و گي ز يك كف زمين رسته صد رنـگ گـل ب

ــل ــوار گـ ــر ز ســـرهاي ديـ ــاي تـ ــر هـ ــا كم ــده ت ــور آم ــوي ح ــو گيس چــده ــرون آمـ ــاهراهش بـ ــل از شـ هــر جــاده خــون آمــده ز انگشــت گـ

گل از سـنگ چـون آتـش آمـد بـرون اش دلكـش آمـد بـرون چو گـل سـبزه ــود ــان ب ــنگ پنه ــه در س ــراري ك ــل ش ــم گ ــه تخ ــود هم ــوان ب ــاي ال هــا ــيب پ ــود آب از آس ــارش ش ــو خ ــا چ ــا كجـ ــود تـ ــت بـ ــش را نزاكـ گلـ بـــه جيـــب ســـبد آب غربـــال شـــد گلش همچـو مـل بسـكه سـيال شـد

ــرر تــش اثــر رطوبــت چنــان بــرده ز آ ــد ش ــگ آم ــره همرن ــا قط ــه ب كــد آتـــش دوزخ از ــاس كننـ ــي ايـــن قيـ ــق ب ــش ز ح ــد خلق ــراس از آنن ه

).گلستان(ها گشته با هم قرين شتچو انگ .١

در عهد شاهجهان کشمير ١٢٣

ــوج دار ــان مـ ــت چنـ ــار از رطوبـ ــكار چنـ ــود آش ــوجش ش ــه از پوســت م كــت كف برگش از بس كـه رفعـت گرفـت ــت گرف ــيد بيع ــويي ز خورش ــو گ تــاه ــزد نگ ــده خي ــه از دي ــان ك ــاهبـــه كشـــمير ز آيينـــه رويـــد گ بدانس يـــر ــان داده ابـــ ــراد دل ميكشـــ بــه بــام و در و كوچــه افتــاده ابــر مـــــرور ــر سـ ــه پـ ــداول در آن عرصـ ــور جـ ــر روي ح ــف ب ــون زل ــده چ پراكن

ــه ــوج ب ــوج ف ــان ف ــر مرغابي ــر نه بگســترده بــر آب پرهــا چــو مــوج هــه ــر بيض ــش مگ ــاب در آب ــر حب ــابي اي ه ــرآورده مرغــ ــاب بــ اي از حجــ

ــين ــر زمـ ــر آن سـ ــه رگ ابـ ــتينب هميشـ ســــان قلــــم گريــــه در آســ ســنگ بــه هــا را توبــه ةزده شيشــ هواهــــاي فرســــودة نــــيم رنــــگــوايش عجــب نقــش ز آبـــش دمـــد گـــل بســـان حبـــاب ــر آب ه ــا زد ب هــدر ــش از آب آرد بـــ ــول آتـــ كرامــــات خضــــر بهــــارش نگــــر كـــــان اگــــر نــــام گلهــــاي آن بوســــتان ــم آورد در ميــــ ــر قلــــ دبيــــ ايش خوشـبو چـو ريحـان شـود هـ رقم كتــــابي بســــان گلســــتان شــــودــن ــن چم ــمع در اي ــا ش ــو و نم ــن ز نش ــدر لگـ ــه انـ ــد رگ و ريشـ دوانـــا ــر عص ــي ب ــازي گل ــد س ــو پيون ــا چ ــو و نمــ ــداد نشــ ــرد ز امــ بگيــ

ــي ــرم لشكركش ــه گ ــان نامي ــت چن سـت كه در زير پـا سـبزه در سركشـي ســر ــاه تي ــبزه در م ــرش س ــوم و ب ــر ز ب ــقان اوج گيــ ــو دود دل عاشــ چــ

ــور بــت مــدان هــيچ دور ز جــوش رطو ــد از تن ــنبل دم ــون دود س ــه چ ك دار نبينـــــي بجـــــز در لـــــب روزه ز خشـــكي اثـــر گـــر شـــود آشـــكارــبز ــاج سـ ــردد در آمـ ــر گـ ــي تيـ ــبز نـ ــاج س ــانة ع ــود ش ــان ش ــو مژگ چــار ــاند بهـ ــل رسـ ــار گلـــش از پـــي گـ ــك را در كن ــل اش ــق گ ــو عاش چ

سـاخت زان خـاك پـاك كه مينا توان خـاك بـه اش رنگ بخشـد چنان سبزهــزار ــه زان مرغ ــد خيم ــكر كن ــو لش شود جاي مـيخش همـه چشـمه سـار چــرورد ــان پ ــمع ج ــس ش ــادش ز ب گريبـــان فـــانوس بـــر خـــود درد ز ب

ــار هـــوايش بســـان نفـــس بـــي ــده دار غبـ ــان شــب زن ــفا ج شــبش از صــن ــن چم ــل اي ــا بلب ــت ب ــيم اس ــاد وطــن كل ــه ي چــو زنــگ از دلــش رفت

ــ يــاب نيســتبــه كشــمير جــز خــاك نا ســبزه و آب نيســـت ززميــنش بجـــي ــاك را مـ ــا خـ ــراي بنـ ــد بـ برنـد به آن كشورش چـون نمـك مـي خرنـ

١٢٤ قند پارسي

ــة ســـــاعتش ار بــود حــاجتش خــاك بــه يممتــ ــد از شيشـــ بيارنـــــار ــق بـ ــر دل خلـ ــود بـ ــا بـ ــار در آنجـ ــاطر غبـ ــردد ز خـ ــه گـ ــر رفتـ اگـ

گـــل از بنـــد موســـم بـــرون آمـــده گــل گــرم خــون آمــده بــه جــز آبــشــ ــه رخــزان گ ــي رود ايــن بوســتان مــي ب ــران مـ ــل زعفـ ــير گـ ــه سـ رود بـ

ــن ــن چم ــرف در اي ــل زا ب ــد گ بـــه شـــادابي يوســـف از پيـــرهن برآيــار ــحاب از بحـ ــرد سـ ــر وام گيـ بـــراي فـــرح بخـــش خواهـــد نثـــار گهـــان ــداد زمــــ ــان او امتــــ ــاودان خيابــــ ــرت جـ ــون عشـ ــر چـ درو نهـ معــــــين نگرديــــــده مقــــــدار او مســـاحت خجـــل گشـــته در كـــار اوــاعر ار آرزو ــالمت كنـــــد شـــ ــو ســـ ــد گفتگـ ــان كنـ ــر غلطـ از آن نهـ

ــ اگــر راســت دادي از شـــاه نهـــرش نشـــان نمـــي دي كهكشــانتــر زيــن ب ــه ســيرش رود چــو شــه كامگــار بــه عرضــش كنــد چنــد كشــتي گــذار بــان ــدارد نش ــان ن ــرش ز پاي ــو نه ــان تنـــك مـــي چ ــود طاقـــت بادبـ شـــخن ــويم س ــو گ ــش چ ــردي آب ــي ز س ــس را ببين ــه نف ــب ب ــن ل ــاي م ه بــــه ســــاحل رود از پــــي آفتــــاب شــود چــون ز ســرديش مــاهي كبــابــت ــم داده دسـ ــان بهـ ــار خيابـ ــال نشســت چنـ ــزان را مج ــد خ ــه نده ك يكــي گشــته ماننــد دســت و خضــاب كــــف بــــرگش و پنجــــة آفتــــاب به ايـن خرمـي بـاغ كـم ديـده اسـت بــرين نــه چمــن ديــده گرديــده اســت

ــار ســـو بـو ده رنـگ و گـل طـرح بـه هوايش نســـيم تـــرش در بـــدن چـــود ــر شـ ــرا زينـــت سـ دمـــاغش ز بـــاالي او تـــر شـــود گلـــش هركـــته پـــي ســــير ايـــن بــــاغ آراســــته ــيش برخاسـ ــرگس از پـ ــر نـ ســـان ــايد ده ــل گش ــا گ ــازه ت ــه خمي ــي ب ــام م ــه ج ــد الل ــانا ده ش در زم

ــي ــد م ــتي ز ح ــه مس ــان الل ــرد چن بـــرد كـــزو باغبـــان نيـــز بـــد مـــي بــون ــد مجن ــر بي ــه س ــا ب ــنخ ــن ك چم ــر م ــر فك ــويي س ــت گ ــه زانوس ب

ــين ــزان بب ــرگ ري ــر ب ــراوت ز ه ابــر بـــاران ببـــين دريــن بـــاغ بـــي ط نمايــــد بســــان صــــدف آســــمان محيط اسـت حوضـش كـه از قعـر آن

ــواره ــته فـ ــان جسـ ــد آنچنـ اش كـــه شـــويد فلـــك روي ســـياره اش بلنـــي ــمير بـ ــف كشـ ــت ره وصـ خموشي گزيـدن ازيـن پـس بجاسـت انتهاسـ

در عهد شاهجهان کشمير ١٢٥

در اين سفر كليم . كشمير عازم گشت به ق از الهور ١٠٤٣در سال شاهجهان :گردد اين سفر مفصل نگاشته كه در زير قيد مي دربارةوي . همراهش بود

نظير سير كشمير جنت به رفتن شاهجهانــر ــارك اثـ ــوس مبـ ــد از جلـ ــو بعـ ــر چـ ــر و بـ ــاهي بحـ ــت شهنشـ ــه تخـ بـــرز و بـــوم ده بــــود از قــــدومســــعادت نبخشــــي بـــه پنجـــاب آن دلگشـــا مـــا بـــه الهـــور رايـــات كشـــور گشـــا ــد ظـــــل همـــ ــترده بودنـــ نگســـــتنير ــاطر مســ ــي خــ ــيدي گهــ بـــه گلـــزار كشـــمير جنـــت نظيـــر كشــــور بهـــم دســـتيار آمدنـــد ايـــن امـــور ــيد نـ ــال خورشـ ــات اقبـ ــه رايـ كـ

ــو ــد پرتـ ــاب كردنـ ــه پنجـ ــان بـ ــعادت فشـ ــه سـ ــان بـ ــازد مكـ ــور سـ الهـــاب ازيــــن عــــزم شاهنشــــه روزگــــار ــه پنجـ ــار بـ ــود اختيـ ــت نمـ نهضـــاحبقران ــاد صــــ ــد از اكبرآبــــ بـــه ســـال هـــزار و چـــل و ســـه روان شــــــتباه ــك اشـــ ــاه فلـــ ــر بارگـــ شــد از گــات ســامي ســوي اوج مــاه ســـــه روز ــث سـ ــد مكـ ــرزمين بعـ روان گشــــت اعــــالم گيتــــي فــــروز از آن ســـيم ــته شـ ــيش فرشـ ــدل كـ ــه عـ ــم شـ ــل و حشـ ــوج خيـ ــا فـ ــردار بـ دو ســـ بــــه پــــاس زراعــــت مقــــرر نمــــود ــرود كـ ــد فـ ــس نيايـ ــتها كـ ه در كشـ

ــدن ــه يفتــ ــپاه بــ ــرور ســ ــاه مــ بـــه كشـــت رعيـــت عبـــور ســـپاه گــــد گــر كســي را ــه وار كشــتي گــذار بــه فت ــدن خوشـ ــد از بـ ــرش بدرونـ سـ

ــاد ــت نهـ ــپاه قيامـ ــرض سـ ــو عـ گـــه كـــوچ باشـــد ز فرســـخ زيـــاد چـــپاه بــــه حكــــم ضــــرورت ز تنگــــي راه ــال ســ ــتي ار پايمــ ــود كشــ شــ

ــي ــي امــ ــرت گروهــ ــاب خبــ ــن نز اربــ ــر ايــ ــي جبــ ــامزد از پــ ــود نــ بــ زيــــان رعايــــاي مســــكين حســــاب نماينــــد از روي صــــدق و صــــواب ــركار شاهنشــــــه دادگــــــر نقصــــان بيابنــــد زر بــــه موافــــق ز ســــــاه ــور ش ــات منص ــه راي ــا ك ــر ج ــه ه ــاه ب بـــه قطـــع منـــازل در آيـــد چـــو مـــود اگـــر كشـــته پامـــال لشـــكر شـــود ــرر شـ ــش مقـ ــم دلكـ ــين رسـ همـ

ــين ينز شاهنشـــــهان عـــــدالت گـــــز ــت اينچنـ ــس نرفـ ــدل را كـ ره عـــان ســــــراپردة شــــــاه صــــــاحبقران ــعادت فش ــره س ــر مته ــد ب ــو ش چــار ــاحب روزگــ ــان صــ ــديو زمــ ــكار خــ ــر شـ ــرض ميـ ــت از عـ ــر يافـ خبـ

١٢٦ قند پارسي

ــوي آب ــل آن س ــي جنگ ــد يك ــه باش ــاب ك ــده رخ آفتــ ــاكش نديــ ــه خــ كــــاد ــاد درخـــت آنچنـــان تنـــگ درهـــم فتـ ــارد گش ــود ني ــف خ ــرگش ك ــه ب ك

ــل ــا كـ ــي جـ ــس تنگـ ــامز بـ ــدام آن مقـ ــده مـ ــه مانـ ــان جـــرس غنچـ بســـاخي ــه ز ش ــر ب ــو طي ــيند چ ــاخي نش ــير ش ــاي سـ ــود پـ ــرش وا شـ ــاي پـ بجـ

ــر گرفتــــه در آن بيشــــه از بــــيم شــــير ــه گيـ ــود گوشـ ــر ده شـ ــي هـ مواشـــانور ــر جـ ــطرنج هـ ــب شـ ــده اسـ صــــحرا نرفتــــه بــــدر بــــه ز خانــــه شـــوري ــتي كشـ ــت هسـ ــير آفـ ــه شـ ــكري چـ ــم زن لشـ ــر هـ ــره بـ ز يـــك نعـ

چــه غــاري كــه دنــدان بــود از درش د غـــار كـــوه ســـرش دهـــانش بـــو ــكار زنـــد پنجـــه بــــر ســـينة كوهســــار ــود آشـ ــتش شـ ــاخن ز پشـ ــه نـ كـــاب بـــه آهنـــگ نخجيـــر شـــيران ز آب ــك رق ــرد مال ــذر ك ــتي گ ــه كش بــار شـــير ــازوي مردانگـــي چـ ــه بـ ــتگير بـ بيفكنـــد و شـــد يـــك بچـــه دســـر ايمنـــي بازگشـــت ــوم و بـ ــ بـــه آن بـ ــاز گشـ ــودگي خلـــق دمسـ تبـــه آســـتر بــــه اقبــــال رايــــت فــــتح و ظفــــر ــون بيشـ ــت چـ ــرزمين رفـ از آن سـ

خبــــر اهــــل نخجيــــر دادنــــد بــــاز هــــا شــــه ســــرفراز بــــه صــــياد دلــه ــه در بيشـ ــر كـ ــير دگـ ــد شـ بــــر اهــــل ســــفر بســــته راه گــــذر اي چنـ

ــا دو شـــير قــــوي هيكـــل ســــهمناك ــد آنجـ ــه بيفكنـ ــالك بـ ــاك و هـ خـــر ك درينجـــا شـــب فـــيض بخـــش بـــرات ــود بــ ــيض بگشــ ــاتدر فــ ائنــــان بــــه حكــــم شهنشــــاه روشــــن روان ــان جهــ ــته از چراغــ ــد آراســ شــ

ــان ــه چراغ ــده تــاب ب ــو افكن ــا چ ــاهي در آب دري ــس مـ ــد فلـ ــدود شـ زرانـــي زدود چراغـــان كشـــتي غـــم از دل ربـــود ــر چراغـ ــم هـ ــدا زنـــگ غـ جـــالل فـــــروغ ســـــفينه گرفتـــــه كمـــــال ــرم هـ ــو جـ ــده همچـ ــور شـ منـ ر داده نشـــــانز نـــــور علـــــي نـــــو هــــــــالل ســـــــــفينه در آب روان

ــان ــن چراغ ــرد زي ــه خ ــاد ب ــرت فت ــي حي ــه ب ــون دســت داد ك ــد چ ــبق تمهي ســيد ســـا ــال خورشـ ــات اقبـ ــو رايـ بـــه دهلــــي بگســــترد ظــــل همــــا چـــتگاه ســـوي مرقـــد شـــاه غفـــران پنـــاه ــوي دســ ــي قــ ــل الهــ ز فضــــيان ــت آشــ ــديو بهشــ ــايون خــ ــاحبقران همــ ــاه صـــ ــد شهنشـــ روان شـــــرم ــت كـ ــه دسـ ــدام آن روضـ ــه خـ ت چـــون ابـــر نيســـان درمفـــرو ريخـــ بـــال را ــاران افضــ ــت بــ ــان ريخــ كـــه ســـيل آمـــد و بـــرد آمــــال را چنــ

در عهد شاهجهان کشمير ١٢٧

ــان ــة زرفشـ ــا پنجـ ــيد بـ ــو خورشـ از آن روضـــه شـــد بحـــر احســـان روان چـــام بـــه طـــرف مــــزار ســـپهر احتــــرام ــالم نظـ ــيخ عـ ــالن شـ ــر واصـ ســـود ــه ب ــم هرك ــن روضــه ه ــاور دري در لطــــف نابســــته بــــر وي گشــــود مج

ــناس ردون اســـاسدرگـــاه گـــ بـــه ز دهلـــي ــردم روشــــ ــد رو مــــ نهادنــــــالح ــل صــ ــم و زاهــ ــاب علــ ــالح ز اربــ ــل فــ ــينان اهــ ــه نشــ ز گوشــــزين مشــــايخ كــــه شــــمعند در راه ديــــن ــق گـ ــان حـ ــان گمرهـ ز ارشادشـــدا ــان هريــــك جــ ــدف وار دامــ ــدعا صــ ــوهر مـــ ــد از گـــ لبالـــــب شـــــت تمنــــا ز بحــــر كــــرم كــــام يافــــت ــام ياف ــس انع ــر ك ــع ه ــزون از طم ف

ــيد د ــا لپـــس از صـ ــه هـ ــا بـ ــاه عــــالم محــــيط ســــخا دام عطـ شهنشــــاه شهنشـــاه بـــود پـــالم توجـــه نمــــود بـــه ز دهلـــي ــه نخجيـــر گـ كـ

ــار روز در آن صـــيدگه شـــاه گيتـــي فــــروز ــد چ ــرم ش ــي گ ــيد افكن ــه ص بــار چنان خـوش نشـين گشـت نقـش شـكار ــه كامگــ ــه يــــك روز شاهنشــ كــ

مســـــمي ز خاقـــــان صـــــاحبقران »خـاص بـان «به زخم تفنگـي كـه شـد بـــه هـــر يـــك نيفكنـــد يكبـــار بـــيش چهــل آهــو افكنــد از دســت خــويش ــامران ــن كــ ــيد افكــ ــاه صــ ــان شهنشــ ــوهر فش ــت گ ــين گش ــب اينچن ز ل

ــار ذوق شــكار بــه ام پــي كــه تــا بــرده ــيچ بـ ــد هـ ــكاري نشـ بدينســـان شـــويش ــت خ ــو از دس ــانزده آه ــين ش ــيش هم ــد پــ ــروز در عهــ ــديم يكــ فكنــــان بگف چــو جنــت مكــان گشــت آگــاه از آن ــيدگاه جهــ ــه در صــ ــا كــ تــــاد ــو زيـ ــژده آهـ ــك روز از هـ ــه يـ ــا را بـ ــاد مـــ ــه نيفتـــ ــراد بـــ دام مـــــه بدين نــــدارد يــــاد كســــي در روزگـــــار ــدون قمرغــ ــبــ ــكارســ ان شــــار ــل بهــ ــاه و فصــ ــدوم شهنشــ بــه ســرهند گشــتند بــا هــم دوچــار قــــيد ــالي رسـ ــم عـ ــانبران حكـ ــه فرمـ كــه اينجــا مهيــا شــود جشــن عيــد بـ

ــا ــوروز سـ ــن نـ ــان جشـ ــودچنـ ــتان شـــود مان شـ كـــه ســـرهند رشـــك گلســـار ــاهي ز نقـــش و نگـ ــزم شـ ــود بـ ــار شـ ــرد به ــخه گي ــز آن نس ــوعي ك ــه ن بــت ــق دادن مملكـــ ــم و نســـ چـــو پرداخـــت جـــان و تـــن مملكـــت ز نظـــ

ــه ــه توجــــ ــمير آورد رو بــــ ــو بــه كــه بخشــد كشــــ آن گلســتان رنــگ و بــه ــار بـــ ــان ديـــ ــاه از واليـــ ــوبه درگـــ ــان صـ ــد خوانندشـ ــه در هنـ دار كـ

ــود ــرافراز بـ ــو سـ ــر آنكـ ــدمت هـ ــود ز خـ ــت نم ــويش رخص ــوبة خ ــوي ص س

١٢٨ قند پارسي

ــفر مــــنجم كــــه دارد ز اختــــر خبــــر ــراي سـ ــاعت بـ ــد سـ ــو بگزيـ چـــا ز خـــرداد مـــه غـــزه كـــرد اختيـــار ــه ب ــار آك ــت ي ــعد اس ــاي س ن نظرهــر ــات داراي دهـــ ــان روز رايـــ ــهر همـــ ــعادت بـــرون شـــد ز شـ قـــرين سـ

ــد در رقـــــاب ســـــراپردة شـــــاه مالـــــك ــر آمـ ــردون بـ ــه گـ آن روي آب بـــرزمين ــرداد از آن ســ ــيوم روز خــ ــرين ســ ــرت قـ ــالم نصـ ــت اعـ روان گشـــاب ــل حبـ ــر پـ ــتند بـ ــتي ببسـ ــكر ز آب ز كشـ ــاي لشـ ــت دريـ ــه بگذشـ كـ

ــالي ــات ع ــو راي ــه( چ ــيد ) ب ــر رس توقــــف عنــــان ســــپه را كشــــيد بهنبــام شــــود راه همــــوار اينجــــا تمــــام ــت گـ ــيب اسـ ــراز و نشـ ــر برفـ دگـ صــــعوبت شــــود بعــــد ازيــــن راه دار ازينجــــا فتــــد راه بــــر كوهســـــار ــتر راه نيســــت ــتر را ازيــــن پيشــ كــه در راه جــز كـــوه جانكــاه نيســـت شــــكوه ره چـــون دم تيـــغ بـــر تيـــغ كـــوه ــردون ش ــوه گ ــه ك ــت هم ــه رفع بــان ــن مكـ ــا ايـ ــمير تـ ــازل ز كشـ ــدار بـــرج اســـت تـــا آســـمان منـ بـــه مقـ

ــا ــه ازينجـ ــديل بـ ــت عـ ــمير جنـ ــل كشـ ــب و فيــ ــار را آدم و اســ ــرد بــ بــــ ــر ره ــل هن ــت اه ــون دس ــگ چ ــدگر ي تن نرفتــــه دو كــــس پهلــــوي يكــ

ــار ــدان چــو در ســبحه ت ــار رهــي تنــگ مي ــوردان قطــ ــه درو رهنــ ــو دانــ چــــار راه ــمير را چــ ــهر كشــ ــود شــ ــد بــ ــك افت ــر ي ــه از ه ــه ك ــار راه ب كهس

ــاده ر صـــعوبت همـــه پـــر خطـــرپـــهمـــه ــط جـ ــوه خـ ــا كـ ــر هـ ــا را كمـ هـــط جــاده ــده از خ ــو تــار ) اي( ش ــ همچ ــليماني خـــــ ــار وارســـــ اره زنـــــ

ــراخ ــردد فــ ــو گــ ــان دره رخ چــ ــدم ميــ ــنگالخ قــ ــايد از ســ ــا بفرســ هــــر ــه راه دگـ ــود زآن سـ ــد بـ ــه مقصـ ــك بـ ــال نزديـــ ــر پنجـــ ــر ره پيـــ تـــ

ــاه از بهــار زينهــار ســت بــي ولــي ســرد ســيري ــردد دو م ــي نگ ــا ط ــه ت كــرف دور ميســـــر نگـــــردد از آن ره عبـــــور ــانع بــــ نگــــــردد ز ره مــــ

ــتة ســاز تــار رهــــا در ره كوهســــا بــــود جــــاده ــو بــر دس ــه تنگــي چ بــر چـــو پـــرده دريـــن شـــارع پـــر خطـــر ــد راه دگــ ــدم ســ ــر قــ ــود هــ بــــان ــردم بيـ ــو كـ ــش چـ ــديهاي راهـ ــتان بـ ــم داســ ــوبيش هــ ــارم ز خــ نگــ

ــم ــا ه ــر ب ــب و هن ــن راه عي ــت دري سـت كه در خانـه هـم سـور و هـم مـاتم ســورد ــار ره رهنـ ــن چـ ــر يـــك ازيـ ــرد ز هـ ــمير كـ ــزار كشـ ــگ گلـ ــو آهنـ چـ

ــا ــا ز آغـــــ ــا انتهـــــ ــذارد ز آن راه تـــــ ــه گـ ــه پـــا بـ روي گـــل و اللـ

در عهد شاهجهان کشمير ١٢٩

ــارآچــــو از روان آبشـــــار از يمـــــين و يســـــار ــمان فــــيض پروردگــ ســــدي صــــنوبر گرفتــــه ســــراپاي كــــوه ــه در بلنـ ــه همـ ــوه بـ ــاالي كـ بـــار ــر كوهسـ ــر سـ ــده بـ ــف آرا شـ فـــوق حصـــار بـــه برابـــر چـــو كنگـــر صـ

ــي ــان ب ــان چن ــره افش ــوا قط ــحاب ه ش پـر آب فـرق بـه كه شد طاس نـرگس س معطــــر شــــود پيــــرهن در بــــدن دريـــن ره ز بـــوي خـــوش ياســـمن

ــر ــل س ــر گ ــه در زي ــين رفت ــه زم ــر ب كـــه از ابـــره پنهـــان شـــود آســـتر ســتان ــن بوسـ ــد دريـ ــل برآيـ ــل از گـ كـــه از گـــل دمـــد زعفـــران بدانســـان گـــار ــب نوبهــ ــين كاتــ ــه روي زمــ نوشـــــت آيـــــة صـــــنع پروردگـــــار بــــم ــرگس قل ــاق ن ــد س ــين صــفحه ش ــرين زم ــم بـ ــه رقـ ــد بنفشـ ــفحه آمـ صـــين ســـفير طيـــور اســـت مضـــمونش ايـــن ــر زم ــا ب ــش پ ــا كف ــذار ب ــه مگ ك دميــــــده ز سرچشــــــمة اعتــــــدال بـــه هـــر كوهســـارش هـــزاران نهـــال

ــم ــاز از ه ــبزه ممت ــه س ــه هم ــگ ب ز الفــت در آغــوش هــم رفتــه تنــگ رنــتان بـــود ســـنبل تـــر دريـــن بوســـتان ــبزان هندوســـ ــوادي ز ســـ ســـ

ــا ــر تـ ــت ز سـ ــامي نزاكـ ــ تمـ ــا هبـ ــا پـ ــردم ربــ ــيه دل ز مــ ــاق ســ ز ســــود نزاكـــت در اقلـــيم حســـن آنچـــه بـــود ــراهم نمـ ــدرت فـ ــت قـ ــه دسـ همـــرگش چــو شـــد خامـــة صــنع ســـنبل نگـــار ــه رفــت در شــاخ و ب ــه هم ــار ب كــود هـــر آن گـــل كـــه در گلســـتان وجـــود ــين نمـ ــام تعيـ ــر آن نـ ــا بهـ فضـــر ــوم و ب ــن ب ــحراي اي ــرش ص ــود ف رســـد مـــوج شـــادابيش تـــا كمـــر ب

نشـــد از نزاكـــت بـــر آن نـــام بـــار ارماينهاســـت اقســـام گـــل بيشـــجـــز ــام آب و رنــگ چــو گــل به هـر دشـت بـر سـبزه جـا كـرده تنـگ هــاي انجــم تم

ــاب ز آســـــيب افشـــــردن رشـــــته آب گــرش دســته بنــدي شــود چــون حب بــه رنــگ آتــش خــرمن هــر مــالل همــه بــرگ مطبــوع و مــوزون نهــال ــر ــرگ منيـــ ــرگ بـــ ــه بـــ هــاي تــر جــايگير بــود عكــس گــل در آيينـــ

ــر ســـر بـــه ازيـــن روي گلـــبن ز پـــا تـــا ــته اي در نظــ نمايــــد چــــو گلدســــروش ــر خـ ــري روان پـ ــر دره نهـ همـــه مايـــة راحـــت چشـــم و گـــوش ز هـ

ــي ــد مــ ــده ماننــ لطيـــف و ســـبك چـــون نســـيم بهـــار در خمــــار گوارنــــان ــفايش چنــ ــه از صــ ــل آينــ ــون شــود عكــس زنگــي در آن خجــ ــه گلگ ك

ــد زمــين بــه هرجــا كــه افشــانيش بــر ــه نماي ــين ب ــد دف ــه باش ــاك آنچ خ

١٣٠ قند پارسي

ــان ــرديش آنچنــ ــا ســ ــت بــ ــردن ثباتيســ ــوانش ب ــه بت ــه ك ــان ب ــد ارمغ هنــارد ســت ســرد بــه هنگــام گرمــا چنــان ــنه ن ــز آن تش ــه ك ــورد ب ــت آبخ دس

كـــه زلـــف از دو ســـو بـــر رخ دليـــران بــه اطـــراف هــر نهـــر ســنبل چنـــان ــان ــت مك ــاه جن ــون ش ــيش چ ــن پ ــت ازي ــمير گشــ ــزار كشــ ــه گلــ ي روانبــ

ــپه را ــه ســ ــار بــ ــار در كوهســ ــار يكبــ ــويش آن كامگـ ــا خـ ــرد بـ همـــي بـــي ــب مـ ــكر تعـ ــن راه لشـ ــيد ازيـ پريــد تــن از كــوه چــون مــرغ جــان مــي كشـ

ــت چــه ره كــوه را بـــر كمــر كــرده جـــا ــوه را منـــ ــود دره كـــ ــا بـــ هـــــته ــوه گشـ ــه ســـر كـ ــرين بـ ــافلين اختـــر قـ ــفل الســــ ــي اســــ دره معنــــ

شــــود قعــــر دره يكــــي را مقــــام مدو پهلــو چــو بــرهم خــورد ز ازدحــا ــزا ــت فـــ ــن راه وحشـــ ــك ز دوري ايـــ ــوها ي ــود عض ــدا ش ــن ج ــك از ت يــان ازيــــــن روي ثــــــاني صــــــاحبقران ــكالت جهــــ ــايندة مشــــ گشــــــپه را بــــه منبــــر ســــعادت چــــو داد از ورد ــه سـ ــود بـ ــمت نمـ ــب قسـ ترتيـ

زبـــــــان قلـــــــم آورد در ميـــــــان جهـــان فرمـــان شـــاه بـــه مطـــابقــام زگ ظــــامهــــاي ع شهنشــــاه و شــــهزاده ــر مقـ ــوچ را بـ ــون كـ ــد چـ يدنـ

كــــه باشــــد شهنشــــاه را در ركــــاب كســـي را كـــه دولـــت نمـــود انتخـــاباگرچه قدسي مشهدي هم مشغول نوشتن پادشاهنامه بود ولي عمرش وفا نكرد اين

كشمير عشق و عالقه به كار ناتمام ماند ولي او هم مثل شاعران ديگر ايراني نسبت :آيد ميكالم وي برفراوان ميداشت چنانكه از

ــني ــب گلش ــوان نس ــمير رض ــه كش ســـت ز خرمنـــيكـــه جنـــت گلـــش را ١چــخن نخســـت انتخـــابي كـــنم زيـــن چمـــن ــويم سـ ــش گـ ــرح بخـ ــاغ فـ ز بـــان ــيش از بي ــاغ ب ــن ب ــف اي ــود وص ز وصــفش معجــز اســت قايــل زبــان ٢ب

ــس ــرح بخــش ب ــاغ ف ــف ب ــين وص ــي هم ــه وصــفش نم ــس ك ــد از دســت ك آيــم ننســــيمش ز صــــنعت بهــــار آفــــري ــار آفـــرين قلـ ــاي نخلـــش نگـ هـ

ــاخته ــد رو ســ ــش خلــ ــرگ گلــ ــاخته بـــه رطوبـــت ز بــ خـــاكش وضـــو ســـل ــش منفعـــ ــراوت ز روي گلـــ بلنــــدي ز بــــاالي ســــروش خجــــل طـــ

.ب ١٣١ظفرنامة شاهجهان، حاجي محمد جان قدسي مشهدي، برگ .١

.ح١١٢برگ ٩ -٣٠٨كليات قدسي مشهدي، كتابخانه خدا بخش، شماره .٢

در عهد شاهجهان کشمير ١٣١

ــل ــار ز گـ ــر كنـ ــوانش ز هـ ــاي الـ ــار هـ ــين بهـ ــده رنگـ ــرا چيـ ــاطي فـ بســـاغ ــازه ب ــن ت ــين دري ــير رنگ ــس س ــاغ ز ب ــرده دمـ ــگ كـ ــش رنـ ــوي گلـ ز بـ

ــل و ــوش گ ــحنش ز ج ــه ص ــمن ب مـــرغ چمـــن هشـــده غنچـــه در بيضـــ ياســاغ ــازه بـ ــن تـ ــكفتن دريـ ــر شـ رســـانيده در غنچگــــي گــــل دمــــاغ ز بهـ تــــر از طــــرة ســـــنبلش پريشــــان ارم را دل از آرزوي گلـــــــــــــــــشــل ــوش گ ــاهد ج ــود ش ــس ب ــين ب ــل هم ــوش گ ــزان گ ــام خ ــنيده ن ــه نش كــد ــين دمي ــاغ رنگ ــن ب ــل دري ــان گ ــايه چن ــه از س ــي ك ــد اش م ــگ چي ــوان رن ت

ــل ــه گ ــه زار چ ــن الل ــا دري ــاي رعن ــار ه ــرده بهـ ــت كـ ــس پشـ ــزان را پـ خـــيان چنــان شــد ز گــل بــار گلــبن گــران ــرغ آشـ ــاخ مـ ــد از شـ ــه افكنـ كـــار ــراوت نگــ ــتان طــ ــن بوســ ــار دريــ ــتن به ــته بس ــل بس ــاي گ ــوان ج تــاب ــر ي ــان عط ــد چن ــل ش ــوي گ كه چـون گـل دهـد بـرگ گلـبن گـالب ز پهل

ــاز اش را نيـــــاز زمـــــرد بـــــرد ســـــبزه ــاقوت سـ كـــف خـــاكش از اللـــه يـــره ــت درو بهـ ــيض جنـ ــد دل از فـ ــد منـ ــروش بلنــ ــاي ســ ــر از تماشــ نظــ

ــه ــاغ چنـــان غنچـ ــر دمـ ــوا تـ ــي اش از هـ ــش م ــوي گل ــه ب ــاغ ك ــر دم ــورد ب خــاي ــو و نم ــرش اســت نش ــاغ ف ــن ب رطوبـــت رطوبـــت بـــرد زيـــن هـــواي دريــدم ــل ق ــه در گ ــد ريش ــاكش نه ــه خ ــيده ب ــه از شــبنمش نــم رس نــم بــه كــت چنـــارش بســـي ســـرو را دل شكســـت ــاالي دسـ ــيار بـ ــت بسـ ــود دسـ بـــه ــاج زر يافتـ ــش تـ ــر نرگسـ ــه سـ ز چشـــم كـــه يـــارب نظـــر يافتـــه بـ

ــل ــاد بلبـ ــه ز فريـ ــطراب بـ ــد اضـ ــواب ١صـ ــر ســو ز خ ــر جســته ه بهشــتي دگــر ــي خبـ ــان بـ ــون چنـ ــد مجنـ ــه خلخــال پــا كــرده از مــوي ســر درو بيـ ك

ــروش ــانيده سـ ــه رسـ ــاج بـ ــوق تـ ــد عيـ ــرد دهــ ــبزهزمــ ــراج ســ اش را خــــتان ــن بوسـ ــم دريـ ــرش دايـ ــود فـ ــزان بـ ــام خـ ــنيده نـ ــه نشـ ــاري كـ بهـــحاب ز بـــس ابـــر پاشـــيده بـــر خـــاكش آب ــز سـ ــوا جـ ــدارد هـ ــاري نـ غبـــار نســـــيمش بـــــرون آرد از شاخســـــار ــو به ــم ن ــل از روي ه ــرگ گ ــو ب چــه شـــقايق نظـــر بـــر چمـــن دوختـــه ــازي آموختــ ــر بــ ــرگس نظــ ز نــ

ــرگس ــرده ن ــر ك ــه مگ ــويش ن ب ــاهس ــاله گ ــقايق كـ ــر شـ ــده از سـ ــه افكنـ كـ

.١٣٢اته برگ .١

١٣٢ قند پارسي

ــبا ــمن عطـــر تـــري صـ ــد كنـــد بـــر سـ ــت فروشـ ــه رطوبـ ــوا بـ ــبنم هـ شـــوز دارد ــدح سـ ــراب قـ ــه شـ ــام بـ ــدام جـ ــيش مـ ــه عـ ــز اللـ ــه داده بجـ كـ

ــراب ــام شـ ــاقي ز جـ ــار سـ ــو رخسـ ــاب چـ چمــــن در گرفــــت از گــــل آفتــــاز تن بغــل كــرده بــر غنچــه بــاز فشــك نماليـــده چشـــم از شـــكر خـــواب نـ

ــر ســ ــد گ ــذار كن ــتان گ ــن گلس ارم عنــــــدليبي كنــــــد اختيـــــــار وي ايــبزه ــط سـ ــن خـ ــاض چمـ ــر بيـ ــارون اش بـ ــوزوني نــــ ــاي مــــ در انشــــ

ــوزون بـــاغ ــبزان مـ ــيش سـ ــود پـ ــرو داغ بـ ــارون ســــ ــوزوني نــــ ز مــــــت ــر بهشــ ــتان سراســ ــالي كـــه رضـــوان نكشـــت دريــــن بوســ نيـــابي نهـــكار دريــــن بــــاغ از ســــاية شاخســــار ــت شـ ــر رحمـ ــان ابـ ــد باغبـ كنـ

ــم ــان قلـ ــتان را زبـ ــن بوسـ ــاي ايـ ــده ١هـ ــز نگرديـ ــه هرگـ ــزان بـ ــرف خـ حـــل ــد گ ــبنم زن ــه ز ش ــالب ب ــش گ كــه شــايد جهــد چشــم نــرگس ز خــواب روي

ــام رســـت ــوبي از آن ميـــوه كـ ــت ٢ز طـ ــد جس ــاغ پيون ــن ب ــل اي ــا نخ ــه ب كــالب چه حيرت كـه بـرگ گلـش ز آب و تـاب ــر گـ ــه را پـ ــة غنچـ ــد شيشـ كنـــاد ــو يــ ــروش آرد چــ ــر ز آزادگــــي ســ ــد قـــد زيـــاد ز پـ واز قمـــري كشـ

ــالب كـه خوشـبوي آب شد از عكس گـل بـس ــمة آب حــــوض گــ بــــود چشــــر ــحنش زمــرد براب ــه ص ــه ب ــاك خــاك ب ــق پ ــاختن عش ــوان ب ــش ت ــه آب ب

ــري مــي ــد چكــد رنــگ گــل ز بــس كــر ت ــن ش ــاك چم ــه ز خ ــل ب ــاد آب گ بــر آب ــنگ در زيـ ــش سـ ــس گلـ ــالب ز عكـ ــردد از گـ ــين گـ ــل آتشـ ــو لعـ چـ

ــاه ــرت دهـــن نهـــرش ســـخن در آيـــد چـــو از شـ ــر آب حسـ ــر پـ ــد خضـ كنـــار ــا كنــ ــانش آورده دريــ ــه دامــ ر شـــاهوار كـــه دامـــن كنـــد پـــر د بــــان به وصـفش كسـي چـون شـود تـر زبـان ــاتش دهــ ــر ز آب حيــ ــود پــ شــ

ــر بخــت كــس گــر ــه بــود اخت ــاند آب ٣خــواب ب ــر رويــــش افشــ ــواره بــ ز فــــن ــد و فـ ــدبير كردنـ ــه تـ ــدانم چـ ــرهن نـ ــد پيــ ــانوس را آب شــ ــه فــ كــ بــود لــوح ســيمين كــه شــد زرنگــار فـــــروزان چـــــراغ از پـــــي آبشـــــار

.حاشيه ١٣٢برگ ،اته .١

.١١٣خدا بخش، برگ .٢

.ب١٣٢اته، برگ .٣

در عهد شاهجهان کشمير ١٣٣

ــطح آب ــود سـ ــان بـ ــس چراغـ ــاب ز عكـ ــد از آفتـ ــر باشـ ــه پـ ــپهري كـ ســـه ــش انگيختـــ ــان ز آب آتـــ زر و ســــــيم بــــــاهم در آميختــــــه چراغـــ

ــا حبـــاب بـــه ز عكـــس چراغـــان ــراب دريـ ــور اســت و گلگــون ش ــام بل چــو جــن ــر كـ ــه نظـ ــريم بـ ــن حـ ــوارة ايـ ــون فـ ــد مجنـ ــر بيـ ــيم اگـ ــدي ز سـ نديـ

ــيمبر ــوق زر ١ز فـــواره ســـروش چـــو شـــد سـ ــزا طــ ــريش را ســ ــود قمــ بــــواره ــت فــ ــود بخــ ــد بــ در افشــــاندن ســــيم دســــتش بلنــــد اش ارجمنــ

ــت از آن بلند ــواره را دســـ ــد ســـــت فـــ ــه بخشـ ــه كـ ــيم روان بـ ــياره سـ ســـك را در آرد اش چـــون بلنـــد شـــود دســـت ســـياره ــه فلـ ــد بـ ــيمين كمنـ سـ

ــه ني ــدانم چـ ــاخت نـ ــواره سـ ــگ فـ ــداخت رنـ ــاعد گ ــين س ــتين س ــه در آس كــريم ــتش كـ ــيم دسـ ــاندن سـ ــيم در افشـ ــان ز سـ ــرج افشـ در آن صـــفحة خـــرد ــت گـ ــردون فروشسـ ــار گـ ــته ز رخسـ ــودش سرش ــه ب ــه ك ــورد ب ــن الج ت

ــن اش ســــيمتن بــــود ســــرو فــــواره ــن چم ــل اي ــد گ ــه باش ــا چ ــين ت ببــب لـــب خـــويش از اللـــه رنگـــين چنـــان ــه ل ــبزا ك ــاي س ــدي زبــان ه ن هن

ــان ــه خرامـ ــاه بـ ــو پادشـ ــراف جـ ــبحگاه اطـ ــة صـ ــيد در كوچـ ــو خورشـ چـــواب ــد صـ ــتن نباشـ ــاغ رفـ ــن بـ ــي ازيـ ــرا م ــرگس چ ــه رود چشــم ن ــواب ب خــايي ــين دلربـ ــر چنـ ــود گـ ــتان بـ كنـــد قدســـيان را گلســـتان ســـتايي گلسـ

د و نمودن ه منزل طي ميددر عصر جهانگير و شاهجهان مسافت كشمير را در دوازچنانكه .ناميدند زبان كشميري لري يا لدي مي به هر منزل داراي سرايي بود كه آن را

:نويسد چنين مي طباطباييالدين جالل هباراين در منزل دوازده به است كروه هفت و چهل كه راه آن تمام در الجرم”…

در كه لري مكاني جنت حضرت عهد به جا يازده. شود مي پيموده پادشاهي خاص شكل و وضع به كه عمارتي از است عبارتي زبان كشمير زبان و غسلخانه مشتمل بر خود معهوده ةهندس و طرح به هند مهندسان و سازند مي اين بر نهاده بنا خدمات ةخدم و پرستاران جاي آرام يعني پوره خواص محل

،تيه چنگر) ٣( ،نوشهره) ٢( ،هتي وگيج) ١( :اند رسانيده اتمام به موجب ،قلي محمد لري) ٨( ،پوشانه) ٧( ،كله بيرم) ٦( ،هنهت) ٥( ،راجور )٤(

.ب١١٣خدابخش، برگ .١

١٣٤ قند پارسي

مدت اين در که بنابرآن و پور خان) ١١( شاجه مرگ،) ١٠( ،پور هيره )٩( سيرارادة مبادي در حضرت بندگان بود يافته راه آنها اساس به اندراس متمادي .١ “فرمودند عظام امراي از يكي اهتمام ةدعه به لريهر مرمت و كشمير

ولي اين . كشمير رفت بهشاهجهان براي سير و سياحت . ق ١٠٦١در سال آخرين بار علت شدت باران چنان پريشان خاطر و دلتنگ گرديد كه تصميم گرفت كه ديگر به مرتبه

:نويسد د چنين ميچنانكه محمد وارث صاحب پادشاهنامه در اين مور. اين طرف نيايد سبب افزوني باران و طغيان آب رياض و حدايق اطراف به چون اواخر بهار”…

رونق گرديد و صفا و بي دل و وسط آن و ديگر بساتين حوالي شهر بي) درياچة(باغ پايان جهروكه به آب دل طغيان نمود، چندانكه) ١٠٦١( بيست و دوم رجب

جوشش آب چشمه سار گشت و اكثر به در آمد و زمين باغ مزبور نيز ٢درسنمقارن اين حال بادي وزيد و درخت بسيار كه بيشتر آن . اشجار خشك گرديد

باغ فيض بخش و فرح بخش و از . سفيدار و برخي چنار بود از خيابان درآمدچنانچه مكرر بر . ماندي نيهاي كشمير را صفا باغات ديگر از بيخ بركند و سيرگاه

خطة كشمير متوجه نخواهد به زبان حقيقت بيان رفت كه بعد ازاين موكب معليالهور لسلطنة آباد و دارا جهاند بساتين و حدايق دارالخالفه شاهچه باوجو. گشت

كه زينت بخش روي زمين و رشك افزاي فردوس برين است نورديدن اين راه هرگاه در ايام . تماشاي متنزهات اين سرزمين است و يردور و دشوار براي س

رونق شود، قطع منازل و طي صفا و بي نزول موكب جهان پيما باغ و سيرگاه بي .٣“…فايده است مراحل عبث و بي

يد و هر چهار دپس از آن اوضاع سياسي سلطنت وي چنان آشفته و دگرگون گرجان يكديگر افتادند كه ديگر برايش جز اين به طوريپسرش براي گرفتن تخت دولت

اي نماند كه دست و پايش را شكسته در قلعة اكبر مثل زندانيان بماند و تا دم چاره .واپسين در آنجا در همان حال بسر برد

.٢٥٠ص ،يينامه طباطبا هجهانشا .١

.كردند نشست و مردم وي را از آنجا زيارت مي اي كه در آن پادشاه مي دريچه .٢

.١٥٢ گبر ،٣٠٦شماره ،)جنوب هند(يدرآباد حنسخة خطي كتابخانة موزة ساالر جنگ .٣

تاج محل به روضة ممتازالزماني معروف ١٣٥

تاج محل به روضة ممتازالزماني معروف شود كه در حال حاضر يكي از عجايب جهان محسوب مي

چنين قيد ٢»فرهنگ معين« و همچنين در ١»نامة دهخدا لغت«اين بناي تاريخي در دربارة :گرديده است

هنگام وضع به شاهجهان بيادگار زن خويش ملكة نور جهان يا نور محل كه” .…“دحمل درگذشت، بنا كر

الدين تهراني پس از كشته شدن امر واقعي اين است كه مهرالنسا دختر غياثدر حبالة نكاح نورالدين جهانگير . م ۱۶۱۰/ق ۱۰۱۹سال به ٣شوهرش شير افكن خان

وي همسر دومين . يافت نور جهانو بعدا نور محلآمد كه از وي اول لقب ٤شاهبود كه پس از جلوس بر تخت سلطنت ٥خرم جهانگير شاه و مادر ناتني شاهزاده سلطان

.اختيار نمود.] م۱۶۵۱./ق۱۰۶۸م ـ ۱۶۲۸./ق۱۰۳۷[ لقب شاهجهان .عنوان همسر گرفت اشارة پدرش سه زن را به سلطان خرم در دوران شاهزادگي به

ميان آنها اولين همين ممتازالزماني بود كه نام اصليش ارجمند بانو و دختر ميرزا ] نخست وزير[فرزند دستور اعظم ] برادر نورجهان[آصف خان ب بهابوالحسن ملق

اعتمادالدوله بود و لذا مهرالنسا همسر جهانگير، عمة ارجمند ميرزا غياث بيگ ملقب بهمراسم نامزدي وي روز پنجشنبه شانزدهم فروردين ماه مطابق با هفتم ماه . بانو است

.شمسي ۱۳۳۵چاپ آذرماه سال ،چپ بهستون سوم از دست راست ۹۹صفحه ۱۶جلد .١

.چپ بهستوم دوم از راست ۳۶۹صفحه ] اعالم[جلد پنجم .٢

.م ۱۶۰۷/ق ۱۰۱۵سال .٣

.م١٦٢٧/ق١٠٣٧-م١٦٠٥/ق ١٠١٤ .٤

.م۱۵۹۳/ق ۱۰۰۰سال به متولد .٥

١٣٦ قند پارسي

كه سنش چهارده سال و چهار ماه و حجه سال هزار و پانزده هجري قمري وقتي ذيبيست روز قمري بود با سلطان خرم كه در آن وقت سنش شانزده سال بود، انجام يافت و بعد از پنج سال و يك ماه و پنج روز وقتي كه سن شاهزاده خرم بيست سال و يك

و سن ] بيست سال يازده ماه و بيست و يك روز قمري[ماه و هشت روز شمسي نوزده سال و هفت ماه و بيست و [ نو نوزده سال و بيست و يك روز شمسيارجمند با

.بود مراسم زناشويي طبق شريعت غرا دين مبين اسالم انعقاد يافت] پنج روز قمرييكي از آنها صبية . شاهزاده خرم غير از ممتازالزماني دو همسر ديگر هم داشت

در ماه رجب مطابق هفدهم ماه مراسم زناشويي با وي . فر حسين صفوي بودمظ دختراز وي دختري . وقتي كه شاهزادة نامبرده بيست ساله بود انجام يافت ۱۰۱۹آبان سال

نام پر هنر بانو متولد شد كه در سن و سال از همه فرزنداني كه از بطن ارجمند بانو به .كرد تر بود و تا دم واپسين شاهجهان خدمتگزاري پدرش مي دنيا آمدند بزرگ به

هجري ۱۰۲۶دومين همسرش دختر شاهنواز خان بود كه در ماه رمضان سال ن اولين اش هما قمري مراسم ازدواج با وي برپا گرديد ولي با وجود اين همه سوگلي

.همسرش بودتخت علت اينكه پدرش آصف خان در رساندن شاهزاده خرم به اين هم شايد به

الفت و به مورد محبت دخترش نسبت در اين العاده مهمي ايفا كرد و سلطنت نقش فوقخواهرش نور جهان در آصف خان برتري گرفت و يا اينكه از بطن همين عالقمندي به

.د شد كه برايش بسيار آرزومند بودهمسر وليعهدش شاهزاده داراشكوه متولهر خانمي ولو همسر وركانيان بابري هند از پيشينيان رسم چنان بود كه بهگميان

ها ها و شاهزاده خانم سراي خالفت يا پرستار شاهزاده پادشاه، بيگم و بانوي حرمطبق اين اصل ارجمند بانو پس از ازدواج با .١بخشيدند هاي خاص اختصاص مي خطاب

.يافت ٢سلطان خرم لقب ممتازالزماني و ممتاز محل

.۹ص ، ميالدي۱۹۷۶جلد اول، مجلس ترقي ادب الهور سال ،نامه شاهجهان م بهعمل صالح الموسو .١

.رود كار مي بهمعني كاخ بهدر هند واژه محل .٢

تاج محل به روضة ممتازالزماني معروف ١٣٧

پسر و سه دختر از بطن ممتازالزماني چهارده فرزند متولد شدندكه ميان آنها چهارشنبه تا نيمه شب چهارشنبه هفدهم زنده ماندند و وقت آخرين وضع حمل از روز سه

القعده سنه هزار و چهل هجري قمري مطابق بيست و ششم خرداد زحمت درد ذيرحلتش كشيد و پس از تولد دخترش چنان حالش تغيير يافت كه منجر به زايمان مي

:نويسد مي عمل صالح چنينآن سانحه صاحب دربارة. گرديدشنبه تا نيمة شب چهارشنبه نزديك شدن وقت وضع حمل از روز سه… ”

مجرد تولد صبيه بر آن بانوي خجسته سرشت تغير يافته عسر والدت كشيده بهميان آمده مرتبة كمال استيال يافت و رفته رفته آثار رحلت به ضعف به

آرا جهان[جهانيان پناه بيگم صاحب وساطت بادشاهزادة جهان و الحال به فيمجرد استماع اين خبر آنحضرت به. حضرت نمود در خواه تشريف اعلي] بيگم

بالين همدم و كمال اضطراب و بيتابي به اختيار از جا درآمده به ماللت اثر بيهمراز ديرينة خود رسيده از ديدار آخرين و مالقات واپسين ذخيرة مدت

ملكة واال نژاد با دلي درد آگين و خاطر حسرت گزين دوري اندوخته و آن جا آورده تا دم آخر در خواه مهرباني و بهگريان گريان مراسم وصيت و وداع

هر [ها و مراعات جانب والدين خود نمود و سه گهري عنايت در حق شاهزادهگوش بهاز شب مذكور مانده دعوت داعي ارجعي ] دقيقه ۲۴گهري برابر

.١“رحمت حق پيوست به رضا نيوشيدهتسليم و :بدل خان تاريخ رحلتش را چنين يافت بي

٢]قمري ۱۰۴۰[جاي ممتاز محل جنت باد آيد كه بايد اين نكته را اضافه نمود كه از قول صاحب عمل صالح بر نمي اينجادر

دانست وي قبال شوهرش گفته باشد، زيرا مي بهاي چيزي وي دربارة گرفتن همسر تازهچنانكه از نوشتة . همچنين براي ساختن بنايي روي قبرش دستوري نداد. دو هوو داشت

وي از شوهرش درخواست كه : ...آيد كه اصل عبارت اين است نامة دهخدا برمي لغت

.۳۷۲ ص ،جلد اول ،نامه شاهجهان عمل صالح الموسوم به .١

.۳۷۵همان، ص .٢

١٣٨ قند پارسي

اين ١…اي بسازد كه بدان نام وي جاويد بماند پس از وي زني نگيرد و براي او مقبرهه راهنماي گردشگران آرامگاه تاج محل ناميده است ك همه ساخته و پرداختة كساني

.كنند نوع سخنان مزخرف گمراه مي شوند و جهانگردان خارجي را با اين ميمرگ ممتاز محل در جنوب هند نزديك شهر برهانپور در جايي روي داد كه

زبان مردم به] Jamod[ صورت جامود بهناميده شد و پس از مرور زمان » جاي موت«به .ايج گرديدآن محل ر

پس از گذشت شش ماه از اين سانحه شاهجهان، شاه شجاع دومين پسرش را براي وركانيان بابري هند بود، گاكبرآباد كه در آن زمان پايتخت دولت بهانتقال جنازة وي

اسم جمنا بهكه در حال حاضر ] Jon[ مامور ساخت و در آن شهر كنار رود جونراجه مان سنگ بود و بهخاك سپردند كه متعلق بهمعروف است در صحن كاخي موقتا

سنگ گذاشته شد و در همان اش راجه جي در عوض آن كاخي بهتر در اختيار نبيرهاسم بهمحل بناي آرامگاه ممتازالزماني و ممتاز محل را نهادند كه پس از مرور زمان

محمد صالح كنبو صاحب اش و خاص گرديد كه دربارهزبان زد عام » تاج محل« :نويسد مي نامه چنين شاهجهانآنگاه در آن سرزمين فيض آيين آسمان اساس روضة عالي بنيان كه ”…

متانت رفعت و علو قدر و عظمت شأن آبروي عالم خاك است سراسر از بهتيب الواح سنگ مرمر طرح انداخته بر دورش باغي دلنشين فردوس نشان تر

دادند و بر يك جانبش مسجدي رفيع بنياد و جانب ديگر قرينة آن مهمانخانة اش چندين ها و ايوانهاي دلگشا و پيش دروازه عالي فضا و اطرافش حجره

فسحت ساحت و بهنوآيين و سراهاي فرح افزا كه ] ميدان Chok[ چوكدت بيست ندرت هيئت بر روي زمين مثل و قرين ندارد، بنياد پذيرفته در م

است هشتمين و كالهش اي سال تمام آن عمارت كه بنيادش زمين را طبقهروپيه ] ر صد هزاربيك لك برا[ صرف پنجاه لك بهآسمان را طارم دهمين

.چپ به ستون سوم از دست راست ۹۹صفحه ،نامه لغت .١

تاج محل به روضة ممتازالزماني معروف ١٣٩

نهايت بلندي قدر و منزلت و ارجمندي زيب و زينت آبروي بهاتمام رسيده به .١“كهن طارم چرخ كبود گرديد

قعده سال هزار و پنجاه و دوم هجري موافق سوم ة ذيروز پنجشنبه غر«شاهجهان خيريت و مباركي بهجشن شمسي آغاز سال پنجاه و دوم ٢بهمن ماه مراسم انجمن وزن

ة منورة آن ضحضرت ممتازالزماني در رو ٤هفدهم عرس«تاريخ به و ٣»شروع شدهو صلحا حضور فضال بهفرخنده محفلي درينوال صورت اتمام يافته قدسيه صفات كهدولت نيز آن انجمن را از نور حضور متبرك بهبندگان حضرت خود . آرايش پذير شد

دعا و فاتحه مادة ترويح روح آن عصمت نقاب در رياض جمان آماده ساختند و به .٥نمودند

قمري دچار مرض حبس بول ۱۰۶۷الحجه سال تاريخ هفتم ذي بهشاهجهان نهم و افاقه يافت، جشن تولد آغاز سال شصت اي چون در مرض تا اندازه. گرديد

برگزار ۱۰۶۸االول مطابق دهم بهمن ماه سال روز دوشنبه بيست و چهارم ربيع بهعلت واقع شدن هرج و مرج در امور دولتي و افتادن هر چهار بهگرديد ولي پس از آن

زيب ورنگاگرفتن تخت سلطنت و چيرگي يافتن شاهزاده جان يكديگر براي بهپسرش بر همه و زنداني كردن پدرش در قلعة اكبرآباد، شاهجهان تا دم مرگ در حالت اسيري

سر برد و شب دوشنبه بيست و ششم ماه رجب سال هزار هفتاد و شش قمري بهجان آفرين سپرد و در همان روضه پهلوي قبر بهسن هفتاد و شش سالگي جان به

.۳۷۶ص ،جلد اول ،نامه شاهجهان عمل صالح الموسوم به .١

مناسبت روز تولد پسر طبق سال بهاين كشور وركانيان بابري هند در پيروي سنت فرمانروايانگ .٢ گرفتند و براي كسي كه جشن گرفته مي شد وي را در يك قمري جشن مي شمسي و همچنين سال

كردند و ت گذاشته برابر وي وزن ميو فلزات ديگر و حبوبا هكفة ترازو نشانده در ديگري طال و نقركردند و برابر بهاي فلزات پول نقد در نوايان پخش مي غير از فلزات تمام اجناس ديگر را ميان بي

.شد اختيارشان گذاشته مي

.۳۱۵ص ،۲ ج ،عمل صالح .٣

ال نمايد عقيدتمندانش هر س در هند رسم چنان است روزي كه يكي از روحانيان مسلمان رحلت مي .٤ .مناسبت روز رحلتش مراسمي برپا مي كنند به

.۳۱۵ص ،۲ ج ،عمل صالح .٥

١٤٠ قند پارسي

.ون گرديدهمسرش مدفخاك دگر برده در آنجا كاشته شود اگر بهاي كه از خاكي هستههر بذري، تخمي و

. اش از حالت اصليش مختلف و جداگانه است ريشه گرفت و رشد كرد ميوه و ثمرهطبق اين اصل معماران چابكدست و طراحان دقيق نظر از آرامگاه الجايتو واقع در

منطقة بهسيري آن منطقه اش را از خاك سرد سلطانيه مايه و توشه و الهام گرفته نقشهانتقال دادند و شرايط جوي را در نظر ] گرة فعليآشهر [گرم مرطوب شهر اكبرآباد

گرفته در طرح آن تغييري نمودند و در نتيجه دختر از مادرش زيباتر درآمد يعني تاج .مراتب زيباتر از گنبد سلطانيه گرديد بهمحل

ها و عاطفت و عالقمندي برخي عالقگي و كم لطفي انگليسي صرف نظر از بيزبان بهها ها كتاب آن مقاالت و رساله دربارة تاكنوناست كه ديگر از آنها موضوعي

منصة بهكتابي كه تاكنوناست، در ميان آنها هاي اروپايي نوشته شده فارسي و زبانه كخشهود رسيده اثر پص هنر دانشمند محقق اطريشي و متخص ١رارزش خانم عب

زبان انگليسي نوشته كه از همه به ٢محلتاج مي است و اين كتاب تحت عنوان اسال . باشد مي هاي رنگي جهت كتابي كامل، مفصل و داراي عكس

پس از استقالل هند اين بناي تاريخي توجه جهانگردان خارجي را بيش از پيش رجي براي ترين منابع ارز خا طرف خود جلب نموده و در حال حاضر يكي از غني به

.شود دولت هند محسوب مي

1. Ebba Koch.

2. The Complete TAJ MAHAL.

قلعة سرخ ١٤١

قلعة سرخ آباد شاهجهان شهر

قارة هند را سه قسمت كرده از عهد غزنويان تا انقراض دولت تيموريان بابري هند، شبهعنوان فرمانرواي هند در بهشاهزاده خرم . ناميدند بودند و آنها را سند و هند و دكن مي

الدين هجري در شهر اگره بر تخت سلطنت جلوس كرد و لقب شهاب ۱۰۳۷سال مناسبت لقب پدر بهبعد اين شهر بهجهان اختيار نمود و اعالم نمود كه از اين شاه

.ناميده شود» اكبرآباد«الدين اكبر، بزرگش جاللدوران فرمانروايي پدرش جهانگير شاه و بهاگرچه عهد حكومت شاهجهان، نسبت

ار بنديلهپدر بزرگش اكبر شاه آرام بود ولي باز هم خطر حمالت نظام شاه بهمني و جج(Jhajhar Bondela) كه با آنها در سرتاسر دوران شاهزادگي بر سر بوددر دكن باقي

چندان دور نيست و چون تا آن ] راجستان فعلي[شهر اگرا از مرز راجپوتانه . پيكار بودسانگا مطيع و منقاد تيموريان بابري هند هاي بزرگ راجپوت مانند رانا راجهزمان تمام د لذا از ديدگاه استراتژي صالح نبود كه پايتخت دولت هند اين قدر نزديك نشده بودن

.وجود داشتاي باشد كه از آنجا خطر حمله از طرف دشمن منطقهشدند تا طرف هند سرازير مي بهآوراني كه قلعة قندهار را گرفته عالوه براين حمله

يافتند، آرام اين شهر تسلط نميشهر الهور در راه آنها چيزي مانع نبود و تا بر بهرسيدن .گرفتند، بنا بر اين هم مصلحت نبود كه پايتخت دولت، اين شهر باشد نمي

:اند دربار شاهجهان بودند نوشته بهولي مورخيني كه وابسته كند و نشيب و چون اكبرآباد بر ساحل رود جمنا واقع است و شكست و آب”

ري آن گشته و همچنين دارالسلطنت فراز بسيار دارد بنا بر اين باعث ناهموا

١٤٢ قند پارسي

هاي دلپسند نداشت عالوه بر علت آنكه يك مرتبه بنا نشده و طرح بهالهور هاي قلع هر دو جا كه دولتسراي سعادت و ساير كارخانجات ظاهر دروازه”اين

بيوتات سركار خاصه در داخل آن سمت وقوع دارد بسيار كم فضا و تنگ نهايت در كار است اساس نيافته و بدين كه بي ساحت است؛ چنانچه جلوخانه

سبب از كثرت آمد و شد مردم افواج پادشاهي و تابينان امراي عظام در اوقات ضعفا بهها مالزمت و هجوم فيل و اسب بسيار خصوص در عيدها و جشن

سواي اين از تنگ ميداني كوي و برزن و بازار و . رسيد آزار و اضرار بسيار ميشمار زحمت ص و عام عموم آينده و رونده بنا بر هجوم خاليق بيشوارع خا

.١“يابند و تشويش بسيار مي :لذا فرمان صادر شد كه مهندسان چابكدست بين اين دو شهر قطعة زميني دلنشين كه

متصف و مراتب كميت و كيفيت محسنات آن از خوبي اعتدال آب و هوا به”حسب هيئت نمونة بهه قلعة واال بنياد كه توصيف خرد افزون باشد، بهم رسانيد

وضع غريب بههاي وسيع سبع شداد باشد مشتمل بر عمارات بديع و نشيمنچون معماران هندسه پرداز و بنايان سحر طراز در ظاهر دارالملك . اساس نهند

براي اين … مشرف بر درياي جون(Noor Gadh/Garh) دهلي متصل نورگده .٢“عرض مقدس رسانيدند بهكار بهم رسانيده

ارديبهشت كلنگ زدند و اساس ۳/ قمري ۱۰۴۹شب جمعه نهم ماه محرم سال بههرچند براي ساختن قلعه، كنار رود جمنا . گويند آب آباداني است. قلعة سرخ نهاده شد

دست آوردن آب گوارا شب و روز استفاده از بهمحلي انتخاب نموده بودند ولي براي اگرچه هنوز در كشور پهناور هند در . [از رود جمنا امكان پذير نبودچرخ آب كشي

براي حل كردن اين مشكل ] برند كار مي بعضي جاها اين دستگاه را از زمان قديم بهنهري كه …: تاريخچة اين نهر چنين است. نام سفيدون كشيدند بهنهري از جايي

خضرآباد تا سفيدون كه ) حيهنا( در ايام سلطنت از پرگنه] )تغلق(سلطان فيروز شاه

.۱۸ص ،ميالدي ۱۹۷۲ ،الهور ،چاپ مجلس ترقي ادب ،نامه عمل صالح الموسوم به شاهجهان .١

.١٩، ص همان .٢

قلعة سرخ ١٤٣

مرور ايام از جريان باز پس از رحلت او به. آورده ١گاه مقرري او بود سي كروهشكاردار دهلي نهر مذكور را الدين خان صوبه ماند و در عهد حضرت عرش آشياني؛ شهاب

تعمير و ترميم آن بهچون روزگار او سپري شد، ديگر . مرمت نموده جاري ساخته بودآباد بلند و پست آن را هموار و الحكم اشرف از منبع تا شاهجهان حسب. نپرداخت

است در ممر قديم و از كنارهاي آن را متين و استوار ساخته تا سفيدون كه سي كروهاسم نهر بهشت اين نهر كه به .٢پاي عمارت رسانيدند آنجا نهري تازه حفر نموده به

نشيمنها را سيراب نموده داخل بازار چاندني چوك معروف بود تمام كاخها و باغها و شد و تمام كاخهاي امرا شود، داخل مي كه تاكنون بزرگترين مركز تجاري محسوب مي

حالت شكسته و كه در هر دو طرف اين بازار بود و آثار بعضي از آنها هنوز پا بر جا بهرود جمنا ز آنجا بهرسيد و ا حوض مسجد فتحپوري مي بهاست؛ گذشته تا ريخته مانده .گرديد ملحق مي

است مشتمل است بر چهار فراگرفتهآن را اين قلعه كه از سه جانب آب رود جمنا چون ] مثمني كه مساوي االضالع نباشد[دروازه و دو دريچه و نقشة كف مثمن بغدادي

رخ قلعة س بهتمام ديوار قلعه از كنگره تا خاكريز از سنگ سرخ بنا شده، بنا بر اين ها عبارتند از باغ حيات و فيض بخش و حيات در داخل قلعه بناها و باغ. معروف است

بخش و شاه محل كه از آيينه كار تزيين يافته، برج طال و امتياز محل و خوابگاه داشت و ديگر خانمهاي آرا بيگم كه شاهجهان از تمام فرزندانش بيشتر دوست مي جهان

.ب يافته بوددر يك رديف ترتي» حريم حرمت«اسم حمام معروف است در هند تاكنون بهآنچه در ايران و سر تا سر خاور ميانه

قارة هند گرمسيري هستند و در اين منطقه بيشتر مناطق شبه. شود غسلخانه ناميده ميهندوها معموال صبح . نام حمام يا غسلخانه ساخته شود بهاي جداگانه زم است خانهال

البته در مساجد . كنند كنار رودخانه رفته آب تني و آفتاب را نيايش ميزود بيدار شده هاي آرايشگران اطاقي مخصوص كنند و يا در مغازه نزد در ورودي حمام درست مي

.گيري زمين تقريبا برابر دو ميل اندازه .١

.۲۲و ۲۱ص ،الحعمل ص .٢

١٤٤ قند پارسي

زنهاي مسلمان در . كنند بدن است كه مسلمانان از آنها استفاده مي يبراي شست و شوناگفته نماند بعد از ورود اروپاييها . كنند مي ها كشيده بدن خود را از نجاست پاك خانه پرده

.كنند چه در هند و چه در ايران مردم در خانه حمام و همچنين مستراح درست ميآنها در خانه از كفش، . عالوه بر اين براي هندوها خانه مانند معبدشان مقدس است

را از بين چون در حمام چرك بدن . كنند مخصوصا كفش چرمي اصال استفاده نميمردم . كنند، لذا هر دو جا كثيف است برند و در مستراح خود را از نجاست پاك مي مي

هاي انبوه كه خارج از شهر جنگل ها به تقريبا تا پنجاه سال پيش در شهرها و شهرستان .رفتند يا در مستراح عمومي ميند و رفت بود مي

در پيروي سنتش جانشينانش هر ها را ظهيرالدين بابر در هند تاسيس نمود و حمامدر قلعة سرخ نزديك تاالري كه در . ساختند شهري كه بنا نمودند در آنجا حمام نيز مي

اسم ديوان خاص معروف است حمامي هم وجود دارد كه اسمش بهحال حاضر هاي اصفهان و حمام باغ و سبك معماري شبيه حمام ييغسلخانه است كه در زيبا

.باشد ر كرمان واقع است، ميشاهزاده كه د، گلدسته، كاخ، كوشك، شكي نيست كه تيموريان بابري هند در ساختن گنبد، مناره

طاق و پيش طاق و چهار طاقي از بناهاي اصفهان عهد صفوي و مناطق گرمسيري آن ولي شرايط جوي و مصالح ساختماني . كشور و خراسان بزرگ مايه و توشه گرفتند

يكي از آنها ساختن خمهاي هالل مانند . بناهاي خود تغييراتي نيز دادند در باعث شد که .زيينها بنا كردن گل جعفري برجسته براي ت ها است و در دو طرف طاق در داخل طاق

اين نكته شد كه متوجه ميان تيموريان بابري هند، اكبر شاه اولين فرمانروا بود كه دوستانه و صميمانه با امير نشينان اين كشور براي حكمراني در اين كشور بايد روابط

ها با دختران با روابط زناشويي شاهزاده. اسم راجه معروف بودند، داشته باشد بهكه هندوها . ها بعضي آداب و سنن هندوها در خانواده دولتي اين پادشاهان وارد شد راجه

بنا بر اين . ستدر آن زمان معقتد بودند كه ديدن صورت پادشاه صبح زود مبارك اشد، طوري ناميده مي] دريچة زيارت[اي كه جهركه درشن پادشاهان در دريچه

ساخت و مردم پس از آب نشستند كه اولين شعاع آفتاب صورت آنها را نوراني مي مي

قلعة سرخ ١٤٥

در بناي قلعة . نمودند تني در رود جمنا و نيايش آفتاب صورت پادشاه را پرستش مي .ها با تزيين خاصي بنا شد دريچه سرخ در چندين جا اين نوع

تنيش اختالفات بود، بين وي و نور جهان مادر نا وقتي كه شاهجهان شاهزادهگشت و شديدي روي داد و شاهجهان در حالت سرگرداني در مناطق شرقي هند مي

ديد كه از كاه و ني درست بنگاله رسيد در آنحا آلونكهاي مردم بنگاله را بهچون حاال هم همين طور درست [ساختند شكل كوهانة شتر مي بهكردند و پشت بامش ميچون وي . اين آلونكها مورد پسند وي واقع شد. سقف آن را بنگله ناميدند ]كنند مي خود آباد پايتخت جديد تخت سلطنت جلوس كرد در الهور و اكبرآباد و شاهجهان به

.بنا کردشكل همان بهها را خانهآباد پايتخت دولت اعالم شده بود ولي اكبرآباد كه حاال اگرچه شاهجهان

امرا، اعيان . شد، اهميت و رونق خود را ز دست نداده بود مستقرالخالفه ناميده ميآباد و اكبرآباد مسافرت وسيلة قايق بين شاهجهان بهها و خود پادشاه دولت، شاهزاده

از ميان . تخت جديد كردند ساختن كاخهاي خود در پاي به نمودند، شروع ميي كه خارج از قلعة سرخ بنا شد كه بعضي از آنها در اينجا قابل ذكر هستند يها ساختمان .اش از كاخ داراشكوه و كتابخانه عبارتند

اين كتابخانه كنار رود جمنا بود كه ساختمانش تاكنون موجود و در مسير بزرگترين . واقع است )Nigam Bodh Ghat( نگم بدگات بهسوزاني هندوان معروف محل مرده

اش بود كه آن را برادرش اورنگ زيب پس از كشتن كاخ دارا شكوه نيز نزديك كتابحانهروي خرابة كاخ دارا شكوه در زمان . غارت رفت وي خراب كرد و همچنين كتابخانه به

.معروف است ١اسم رزيدنسي نا شد كه بهها تاالري با همان مصالح ساختماني ب انگليسي

باغ جهان آرا بيگموي نه تنها در بازار . داشت اين دختر را شاه جهان از تمام فرزندانش بيشتر دوست مي

ولي ما در . چاندني چوك بلكه در سرتاسر قلمرو شاهجهان باغهايش را بنا نهاده بود

١. Residency محل اقامت نمايندة دولتي در كشور تحت الحمايه.

١٤٦ قند پارسي

اين باغ تا زمان . كنيم د، بسنده ميذكر باغي كه در بازار نامبرده ساخته بو بهاين جا خزانة بهشد، فرمانروايي شاه عالم دوم رونق تمام داشت و عايدي كه از آن حاصل مي

ها تسلط پس از انقراض دولت تيموريان هند وقتي كه انگليسي. گرديد دولتي داخل ميز آنها در چهار برج كه هر يكي ا. د، آنها در آن باغ بناي شهرداري دهلي نهادندنيافت

اسم باغ ديوار معروف است هنوز پا برجا بهاين باغ بود و همچنين ديوارش كه گوشةدر كوچه باغ كه معموال آن را كچه باغ گويند بناي كتابخانة هاردينگ است كه . هستند

تر از آن كنار رود جمنا گذرگاه پايين. است حاال اسمش كتابخانة دين ديال گذاشته شدهحاال در آنجا ساختمان ايستگاه راه . نمودند وسيلة قايقها عبور و مرور مي بهدم بود كه مر

.شود آهن ديده مي

مسجد جامعتنها محل عبادت خدا براي نه ه ک در يك شهر اسالمي مسجد جامع، قلب شهر است

را ها هايش قافله دهد و مناره مسلمين است بلكه اطرافش بازار بزرگ را تشكيل ميشد يكي از آنها بيرون قلعه سرخ دو كوهچه ديده مي. كند نزل راه نمايي ميجانب م به

اي كه در مقابل اگرچه اين كوهچه از تپه. شد ناميده مي )Bhojla Pahari( پهاري بوجلهشد، بلندتراست ولي چون ديده مي ]حاال اسمش دروازة دهلي است[ دروازة اكبرآبادي

لذا قرار داشت بنا كردة فيروز شاه تغلق است، كه] كالي مسجد[نزديك مسجد كالن بنا بر اين همين تپه كه از كوهچة پهاري . براي ساختن مسجدي ديگر مناسب نبود

ها اگرچه تمام كتيبه. تر است براي ساختن مسجد جديدي منتخب گرديد بوجله كوچك است ولي چون زبان فارسي به] سنگ موسي[در دو طرف پيش طاق با سنگ سياه

ها كه در رسد كه تمام اين كتيبه النظر چنان مي خط نسخ پرچين كاري شده، در بادي بهاي كه در آخرين سطر كتيبه. است زبان تازي نوشته شده بههستند ] تابلو[تعداد ده لوح

هجري ۱۰۶۰در دست چپ پيشطاق نصب شده است تاريخ بناي اين مسجد سال .خورد چشم مي بهقمري

هر دو مسجدي براي ثواب در . برآبادي دو پرستار شاهجهان بودندفتحپوري و اكروي بهمسجد فتحپوري در انتهاي بازار چاندني چوك رو . جهان آخرت بنا نمودند

قلعة سرخ ١٤٧

اگرچه هر دو پرستار خاص شاهجهان شاه بودند . دروازة الهوري قلعة سرخ واقع استللي مانند مسجد جامع بنا اين حد نداشتند كه مسجد مج به ] بودجه[ولي وسايل مالي

مسجد فتحپوري هم مثل مسجد جامع سه گنبد داشت ولي سقف اين مسجد . دننمايچنان محكم نبود كه متحمل بار سنگين گنبدها بشود، بنا بر اين متولي وقت صالح در اين امر دانست كه دو گنبد را كه هر دو طرف گنبد وسطي بودند، بردارد و در داخل

.اين آروارها تاكنون پا بر جا هستند. روارها ساخت تا سقفها پايين نيفتندتاالر مسجد آاسم دروازة دهلي مسجد اكبرآبادي در مقابل دروازة اكبرآبادي قلعه كه حاال به

محدث دهلوي در اينجا عليه اين اتهام كه ولي اهللا بهانگليسها . معروف است بنا گرديدمسجد را خراب كرده روي آن . نموده از بيخ كندندچيد آن را مسمار مي هآنها توطئ

درست كردند و براي نصب مجسمة اين (Edward Park) نام پارك ادوارد بهپاركي هساختن پاية بلند و وسيع از مصالح و ياسب سوار در حالتفرمانرواي انگليسي

اسب دچون هند استقالل يافت و مجسمة ادوار. ساختماني مسجد مزبور استفاده كردنداي را كه روي آن مجسمه را نصب نموده بودند از بين سوار را از آنجا برداشتند و پايه

آن را از آنجا برداشته . بردند، مصالح ساختماني مسجد خراب شده دو مرتبه پيدا شد را اي درست كرده اسمش نزديك ساختمان فعلي كالج دهلي ذاكر حسين ريخته تپه

سنگ بزرگي كه از مسجد مزبور كنده كنار نهرو هيل . ذاشتندگ (Nehru Hill) هيل نهروبرند حاال اين تپه را هم از بين مي. شود ريختند تاكنون در محوطة كالج نامبرده ديده مي

.سازند اي مي و در آنجا ساختمان چند طبقهحاال مانند ساير شهرهاي جهان، جمعيت شهر دهلي نيز از ده ميليون نفر تجاوز

براي وسايل نقليه نياز شديد مترو بود، لذا در بيشتر جاها خط راه آهن كشيده كرده و ها نيز درست كردند و حاال چون نوبت خط راه آهن كشيدن و ساختن ايستگاه ايستگاه

براي مسافرين نزديك مسجد جامع رسيد، نوبت حفاري بنياد مسجد اكبرآبادي رسيد كه ة سياسي داده بر آنند كه مسجد اكبرآبادي مسلمانان اين شهر اين موضوع را جنب

اش چه ببينيم نتيجه .دادگستري كشيده شد در حال حاضر اين موضوع به. بازسازي شود .خواهد شد

١٤٨ قند پارسي

در زمان شاهجهان از كابل تا تلنگانه و از گجرات تا اوديسه تمام مناطق تحت امراي دولت و . سلطة اين فرمانروا بودند، لذا دستگاه دولتي نيز توسعه پيدا كرد

فرزندان [واال تبار و استانداران و شهزادگان يها و وكالي شاهزاده ها ن راجهنمايندگاها بيرون قلعة سرخ خانه ]فرزندان شهزادگان[و سالطين زادگان ] پادشاه از كنيزها

قدرت رسيدند بهها چون دولت تيموريان بابري هند انقراض يافت و انگليسي. ساختنداي فرو گذاشت نكردند و تمام خراب كردن هيئت اصلي اين شهر دقيقهآنها در

هايي كه بيرون قلعة سرخ و همچنين خارج از شهر پناه بودند همه را از بين برده و انهخ .زمين را هموار كرده ميدان وسيعي براي رژه ايجاد كردند

تانة مقدس زيارت آس بهكساني كه استطاعت ندارند براي زيارت بيت اهللا بروند واقع است مشرف (Ajmer) الدين چشتي كه در شهر اجمير حضرت خواجه معين

زوار از سرتاسر كشور پهناور هند سوار اتوبوس شده در شهر دهلي جمع . شوند ميالدين اوليا و همچنين حضرت زيارت عتبات متبركة حضرت نظام بهشوند تا از اينجا مي

هاي آنها پاركينگ اتوبوس بهاجمير روند، نياز بهه الدين بختيار كاكي مشرف شد قطبها خراب كرده در آنجا ميدان براي رژه درست كرده هايي كه انگليسي لذا خانه. بود

بودند، آنها را صاف كرده و بزرگراهي را كه نزديك قلعة نامبرده واقع است وسيع كردند .نجا پيدا شدهاي سنگي شكسته در آ و خاك را از آنجا برداشتند، ستون

ولي چه فايده بيشتر . آباد را باز سازي نمايند حاال قرار است كه شهر شاهجهان اند علت ازدحام جمعيت از بين رفته بههاي اعيان و اشراف كه در سرتاسر شهر بودند كاخ

آباد، اين بود تاريخچة شاهجهان. اند اي درست كرده چند طبقه يها در آنجا آپارتمانگذارم ها نوشته مي آنچه ديدم و از ديگران شنيدم روي اين برگ .و نياكان من زادگاه من

.شايد براي آيندگان مورد استفاده گردد

یهاي ادب نامه ١٤٩

يادب يها نامه

خ ينه تاريکه در زماست ينظران ادب فارس و صاحب از استاداني ونس جعفريدکتر محققان و پژوهشگران . بس ارجمند دارد يمقام يشناس در هند و صائب يات فارسيادبو خواهان حل رنديگ يتماس م با استاد ليميو ا ق نامهيا از طرياز سراسر دن ياريبس

.شود مي ر چند نامه به طور نمونه درجيدر ز .ندخود هست يمشکالت ادب

ست؟يچ يدر هند نشان انيچراغ خواستن از گدا :سوال که غير داغ چراغ دگر نخواسـته اسـت ســتمديهتآن ســائل همــتکبــاب

)صائب( د که افزار کار خود را يا دهيابان کارگر را نديران، سر شام کنار خيا شما در ايآ :جواب

دا يام، کار پ شرمنده يعني. کند يه، صورتش را در دستمال پنهان منزد خود گذاشت .ستميگدا ن ينکردم ول

نوا؛ البته از طبقة يمردم ب. نبود يخطر و چراغ برق يت بيدر زمان صائب، کبردر [ يکه نزد در ورود يا را پر از روغن کنجد کرده در طاقچه يبرهمنان چراغ سفال

در ينيريمقدار ش يو يها هيهمسا. گذاشتند يم] ختندسا يوار ميبغل چهار چوب در درا ها دستچراغ خود را روشن کرده . آمدند ينهاده با چراغ خاموش م يبشقاب برنج

را در ينيرياز ش يقسمت. کردند يش ميايکه در طاقچه بود، ن يش نور چراغيبسته پ ما. نجا نهاده بودبود که چراغ را روشن کرده در آ يگذاشتند که آن سهم کس يطاقچه مچراغ از cheragh se cheragh jalta aaya he :ميدار يالمثل زبان اردو ضرب تاکنون بهبود به يک نوع کمکين يا. رديگ يـ آدم از آدم الهام م. گردد يمگر روشن يچراغ د

١٥٠ قند پارسي

يکردند که برا ينوا تقاضا م ين برهمنان بياز ا. ق آبرومندانهيطر به] برهمنان[ان ينوا يب .، خانة ما هم روشن بمانديدعا کنند چنانکه کوچه را از چراغ خود روشن کرد هانآ

باشد مصرعة دوم قابل يم يخراسان يدر خصالير که از آن ملا حيت زيدر به استتوج:

١ست کزين خانه به خانه برنـد اين چراغي آتش عشق پس از مرگ نگـردد خـاموش . زده طبقه منقسم هستنديضافه کنم که برهمنان در سز اين نکته را نينجا ايد در ايبا

ازدواج، قبول يروز مبارک برا نيينومتولد، تع يگرفته تا نام گذار ياز مرده سوزانهر . شوند يتوسط برهمنان انجام داده م ينيگر تمام امور ديرات و ديکردن نذور و خرا که مخصوص يگر، برهمنياز کاست د يا فرديبرهمن باشد و ينفر هندو ولو و

ينيد که مراسم دينما يتقاضا م يخواند و از و يخانة خود م است، به يخانوادة و يبرا .مرسوم در خانوادة او را انجام بدهد

٭ ير از صائب همان خلخال است؟ت زين در بيا کمند عنبريآ :سوال

يشـ ک يمـ اين کمند عنبرين را کـه در پـا کشـد روز گردن مي آفتاب از حسرتش هرسر زنان يمعموال موها ]چ و خمياه و خوشبو و پر پيس يموها: [نيکمند عنبر :جوابمن گفت به يا بنگالهدختر . ن طور استيالت بنگاله هم هميدر ا. [ار بلند استيبس

دختران جنوب يها يقرباناز يکي]. رسد يمسر مادر بزرگم تا به پاشنه يکه موهاسر خود ين است که موهايوه و زنان مرتاض ايب ياه زناز ين بعضيهند و همچن

را گرد دهيتراش ين موهايمجاوران معابد ا. کنند يان خود ميده نذر خدايرا تراشکه در آنجا بازار يکنار است معروف به يبازار يدر شهر دهل. فروشند يآورده م

ش سر يآرا يرارا ب ها آنکوتاه دارند يکه موها يزنان. فروشند ين نوع موها را ميا .خرند يخود م

يز عاديک چيتا زانو يسر تا نصف ران و حت يدن موهايدر جنوب هند، رسن قدر يمعشوق من ا يد که موهايگو ين مورد غلو را به کار برده ميصائب در ا. است

.ستون سوم ۳۸۹، ۱۳۸۵ سال ،چاپ دانشگاه اصفهان: سفينة صائب .١

یهاي ادب نامه ١٥١

.رسد يبلند است که به پاشنه مار من ي يهامو: ن استيزبان اردو سروده که مفهومش چن به يتيب يغالب دهلو

.ر کرديخود گ ياست که در آن و ين داميرسد و ا يپا م چنان بلند است که تا بهزم يکيرو مسلک سيکه پ ين کسانيباشند و همچن يکه مرتاض م ين مردانيعالوه بر ا

]Sikhism [ ،يموها ها آنکه يوقت. تراشند يبدن خود را اصال نم يموها ها آنهستند را خشک کرده ها آنند، يشو يکه بدن خود را م يوقت .رسد يپا م بهکنند تا يسر را باز م .گذرند يسر مثل عمامه و دستار م يچانده رويدو مرتبه پ

٭ات چند يست؟ در ابا ابان در هند مرسوم بودهينه در رهگذر و خييختن آيا آويآ :سوال

:بار آمده است گـردد شان نظـري مـي عمر من صرف پري همچــو آيينــه کــه در شــارع عــام آويزنــد

د امام مناسبت تول د که بهينيب ينم ا در شب چهاردهم ماه شعبان شمايآ :جواب .کنند يم ينه بندييخود را آ يها مغازه داران مغازه )عج(يمهددادند يرا قلع کرده آن را جال م يصفحة مس يل دورة شاهان خاندان صفويتا اوا

شه را جال کرده يش يها در همان آوان صفحه. ندآورد يرا قلع در آن زمان از حلب ميزبه . ه بودز نو و جالب توجيآن چ. آوردند يم] ران و شبه قاره هنديا[شرق ک بهياز بلژ

روز تولد شاه و شاهزادگان و سالگرد گرفتن تخت [ ها جشنمناسبت ن بهيخاطر همو ها چراغها، ينيريا شخود را ب يها اد مغازه داران مغازهيگر اعيد نوروز و ديدولت، ع

کنند و از يم يهندوان چراغان ،ها جشن ياآلن هم در شبها. کردند ين مييها تز نهييآ ]. نامند يم يواليآن جشن را د[ ند ينما يز استفاده مين ها نهييآ

٭ :سوال

زننـد سقف قفس گـل مـي به طفالن چرا سقف زدن موسـم بهـار رسم است گل به وستان بوده است؟ن رسم در هنديا ايآبه يابت پدرش خواجه ابوالحسن تربتين د ظفر خان احسن بهيشما که خبر دار :جواب

ر رسم چنان يدر کشم. صائب هم همراه او بود. آنجا رفت ر بهيعنوان استاندار کشم

١٥٢ قند پارسي

ها را خراب ن فصل خانهينکه باران ايخاطر ا دن فصل بهار، بهيبود که قبل از رسکردند که آن را گل جوغاسو يرا مخلوط م يکاه تخم گل ياج نکند، در گل به

ا اللة يرنگ گل جوغاسو . ک نوع از الله استين يها معتقدند که ا يبعض. نامند يمپشت يرو ها آن يها ها و برگ چهيها و پ در فصل بهار بوته. جوغاسو سرخ است

پشت بام به کار يمعن نجا سقف بهيناگفته نماند که صائب در ا. شوند يبام پهن م يبرگها يآب باران رو. شود يگل شسته نم يد اليآ يکه باران م يوقت. برده است

له آب باران اندرون ين وسيبد. گردد ير ميزد و از آنجا سرازير يگل چوغاسو مزها ين چيباشد، به من گفت که ا ياض ميکه اسمش ترنم ر يخانم. چکد ينمخانه

، مردم از آمده است يمانيو س يفلز يچون ورقها حاال. ش بوديتا پنجاه سال پ .کنند ياستفاده م ها آن

٭ عود در دامن کردن مرسوم بوده است؟ يا در زنان هند بويآ :سوال

که عود زيردامن کردن ازگريبان سر برون آرد ندارد حاصلي سوز محبت را نهـان کـردن ستادند يا يدر برابر دود عود م ها جشنو يبه مهمان اشراف قبل از رفتن يها زن :جوابمعموال . گران نرسديمشام د عرق بدن به يتا بو] يبالخصوص در زمان قاعدگ[

در آن . دادند ين کار را انجام ميزده تا شانزده سال بود اين سيب سنشانکه يدختران .کردند يدا ميکه به سن چهارده برسند شوهر پ يزمان دختران

٭ گر؟يز ديا چيوانه به چوب است يدوم دور کردن دا مفهوم مصرع يآ :سوال

غير چوب گل عالج مردم ديوانـه چيسـت خصم را از خانه رنگين سـخن کـردم ادب ينازک که مثل ن يها لهياست که ممرسوم ان مسلمانان شبه قاره هند چنان يم :جوابرا در ها گل. رنديگ يا چهار وجب مياندازة سه شکر پر باشد، بهيک و مانند نيبار .چنديپ يها م لهيف گل را دور آن ميا رديآن قطار . کنند يدرست م يگذاشته قطار ينخ

. گردند يمشاوندان عروس و داماد در خانة عروس جمع يروز چهارم ازدواج، خوگر را با آن چوب گل يکدينند و ينش يگر ميکدي يرو عروس و داماد رو به

یهاي ادب نامه ١٥٣

خشک و تر يها وهيمو ها گلگر يکدي يور. رديگ يعجب شور و غوغا م .زنند يم .شوند ياطاق همه لکه دار م يوارهايو د ها لباس. زنند يم

يهر زخم: ن استيمفهومش ا. ادم آمديکه به زبان اردو سروده شده، يتيضمنا ب .کند يار وحشت ميوانة تو از فصل بهار بسيد. گردد يدل در فصل گل تازه م يکه رو

وانه ين است که ديمنظورش ا. ه و توشه گرفته باشدياسم مان مريد از ايصائب شا. حت کرديد نرم نرم و آرام آرام پند و نصيکردن با يد کوبگمشت زدن و ل يجا هرا ب

ن نکته را ينجا ايدر ا. د مانند شاخ گل نرم باشديد، آن چوب هم باياگر چوب هم بزن .د کرديهنگ خراسان بزرگ جستجو بان مراسم را در فريشة تمام ايد اضافه نمود که ريهم با

٭ است؟ ياست؟ واژة هند يبه چه معن يم جواريوان کلير از ديت زيدر ب :سوال

دل از دسـت داده ةکه دهقـان ديـد ه زان سـان کـج نهـاده جواري طـر ها و حبوبات غله از. از ارزن است ينوع. نديگو يآن را جوار هم م: يجوار: جواب

يغذا. پزند يکنند و نان م يو گندم و نخود مخلوط کرده آرد م با جو. شود يمحسوب مد يشا. ديرو يگر نميد ييقاره هند در جا د خارج از شبهيجوار، شا. ان استينوا يبشاخة آن . طرف خود جلب کرد را به يدانما هي يم کاشانيه کلن توجيخاطر هم به

.تر نازکاز آن يه شاخة ذرت وليسنبله دارد شب .است يواژة هند يا جواريجوار ! يبل

٭ مفهوم اين بيت چيست؟ :سوال

گرچــه کلــيم دســتي در هــيچ فــن نــدارد از پارة چوب يک کلک سرکرد چـاره پـاره ٣٦٣غزل شماره

:دين طور بخوانيم را ايت کليب: جواب گرچــه کلــيم دســتي در هــيچ فــن نــدارد از پاره چوب يک کلک سـرکرد چـار پـاره

کنند، سر آن را قط زده و در يدرست م) کلک(، قلم يکه خطاطان از ن يمعموال وقتکه يلمق. گردد يا دو پاره مين صورت قلم شق يدر ا. دهند يم يوسط و نوک قلم شکاف

١٥٤ قند پارسي

ن يبرطرف کردن ا يبرا. گردد يس و نرم ميخ) مرکب(درست کنند از آب جوهر ياز ن .تراشند يب از چوب سفت قلم ميع

ن يدر ا. چهار شق بود يکرد که دارا يدرست م) کلک( يود که قلمن بيم ايهنر کل .داشت يم يبود که و يتنها هنر يهنر ين بيا. نوشت يو نم کرد ينمصورت کلک کار

٭. ران هستميدر ا ييدر دانشگاه علامه طباطبا يات فارسيادب يدکتر يدانشجو ن جانبيا

ر يام: وان چار شاعريهند در د يهنگو فر يميط اقلير شرايتأث«ان نامه من يموضوع پااست چند مقالة ارزنده از » يو غالب دهلو يم کاشانيکل, يزيصائب تبر, يخسرو دهلو

وان چار شاعر يدر مطالعة د .دا نکردميگر را پين باره خواندم و چند مقالة ديشما در ااعران ها شدم که در ش واژه يه کثرت کاربرد تازة بعضخصوص صائب متوج مذکور به

يرفته از جامعة هند است، وليپذ ريتأثن موارد ياد اياحتمال ز به. ده بودميگر نديد يموارد» ش معشوقيآرا«مثال در بخش . دا نکردميپ يچ منبعين رابطه هيمتأسفانه در ا

؛ در …حنا, سرمه , خال و انواع آن, چشم دنباله دار , وستهيپ يابرو ,جمژگان ک: چوندن يد, شود يم و فراق يدن چشم باعث دورين که بوسيمانند ا ياردبخش اعتقادات مو

افسون د و نباتيرابطة ب, از پرش چشم يريجلوگ ينهادن کاه برا, فال با سوزاندن شانه, دهيآتش د يمو, گدا ,تبخال ,آبله, افسون, يچون پر ييها کثرت واژه, خواندن بر شکر

با جامعة هند در دوران صائب يارتباط …ناخن کردن و به ين, صلح کل, کمند وحدتت شراب گور در يفي؟ دربارة کبوده استرقص در هند ينوع يا رقص روانيندارد؟ آ

. آمده استمثال تنها از صائب ها فرهنگدر » ياضيحکم ب« يبرا. افتمين يزيمنبع چ چيهکنم با يم؟ گمان است نبودهزبانان هند يا اصطالح پارسيتازه بودن آن آ ه بهبا توج

د و در موارد يخواهم رس يرزشمند زبادانکات به يان نامة جناب عاليپا مراجعه بهبر من يد منت بزرگيبنده برسان به يا اطالعاتيد ييبفرما يمعرف يگر اگر منبع و مأخذيد

.ديا نهادهمن يباعث خوشحال. ديروز باشيپ يشه در زندگيزد توانا خواستارم همياز ا :جواب

از . ديسينو يم يات فارسيدر ادب يعناصر هند مربوط به يقيکه رسالة تحق استن يالعابد نيان استاد زيران آقايرا که در ا يم نهضتينما يخداوند متعال مسئلت م

یهاي ادب نامه ١٥٥

ستم يب/يچهاردهم هجر[ در قرون گذشته يروز کوهيف يريمؤتمن و استاد امشگام بودند و ين مورد پيا ن مؤتمن دريالعابد نيشروع نمودند و استاد ز] يالديم

اند، ادامه گذاشته يدر کتاب خود شعر فارس يفصل مستقل يتحت عنوان سبک هند يچه، کسان. ديا عهدة خود گرفته به يکار بزرگ. ميگو يک ميشما تبر من به. ديبده

ن يرا که ا ياتيکردند، اب يم يرا نسخه بردار يزيات صائب تبريکه در گذشته ابحذف يدند، از کالم ويفهم يدست دربارة هند سروده بود، نمزبر يسرا سخنشما سرزده استکه از نوک قلم گذشتگان ين نوع اشتباهاتيدوارم ايام. نمودند

.ديينما يجبران و تالفرخسرو و يت اميچند ب ه شما را بهجمزه تو يخشک و ب يها ن حرفيحاال پس از ا

:گردانم يبر م يغالب دهلو چون کنم دل به چنـين روز ز دلـدار جـدا از يـار جـدا شـوم يمـ و مـن بـارد يمـ ابر

کنـان ابـر جـدا، يـار جـدا مـن جـدا گريـه ابر و بـاران و مـن و يـار سـتاده بـه وداع همان بهار هند ن که فصل بارانيا يکي. ت فوق دو نکته جالب توجه استيدر دو ب

دربارة فصل ين سنجان هنداند، سخ در وصف بهار سروده يرانيهرچه شاعران ا. است .اند گفته, نديگو مي (Barsat) باران که آن را برسات

شه و يجا ظالم، ستمگر، جفاپ همه معشوق را يفارس ين که در شعر سنتينکتة دوم اران يکه از ا يانيو در آثار سخن سرا يدر شعر زبان هند يول. اند وفا نشان داده يب

.ثارگر نشان داده شده استياند، معشوق باوفا و ا اند و در هند اقامت گرفته آمدهفه که ين صحير ايتفس. شود يا نژاد محسوب ميکتاب مقدس هندوان آر (ved) ديو

شود که مشتمل يده مينام(Upanishad) شادي، اوپانشده استت نوشته يبزبان سانسکردر . باشد يمش يايه و نين کتاب مشتمل بر ادعيشتر مطالب ايب. ه استن رساليچند بر :ه استن نوشته شديل چنين رساياز ا يکي

چنانکه . ه استده شدين و فضا با جمع حواس در رشتة ذات کشيبهشت و زم) االرواح روح(ک رشته را آتما يده شود همان يک رشته کشيد در يمروار يها دانه :ن سروده استيچن يتيدر ب يزين مطلب را صائب تبريو هم… ديبدان

ــن ــا و م ــن م ــود اي ــانگي ب ــة بيگ يکديگر چو شود آشنا يکي اسـت صد دل به نتيج

١٥٦ قند پارسي

يرانيان ايکه سخن سرا ين است وقتيشود ا يت فوق برداشت ميکه از ب يمطلببا تبادل نظر با دانشمندان ين تنوع و گوناگونين سرزمينمودند در ا يهند مهاجرت م به

رشتة طبق ذوق خود به کردند و آن را يدا ميپ يديخود موضوعات جد يبرا يهند .دنديکش ينظم م

دا کرد وحدت و يخود پ ين خاک برايدر ا يزيکه صائب تبر يگريمطلب د :ديگو مي چنانکه. ان بوديان اديم يگانگي

از اختالف راه چه غم رهنمـا يکـي اسـت خواهي به کعبه رو کن و خواهي به سـومنات يلکشم. دو خواهرند Sarsvathi يو سرسوت Lakshmi يد هندوها لکشميطبق عقا

از علم و دانش يلکشم. يقيعلم و دانش و موس يزن خدا يالهة ثروت است و سرسوتن صورت در يا به ين مطلب را غالب دهلويا .مفلس و نادار يبهره است و سرسوت يب

:خته استير يتيقالب بــي ــم ب ــاه ز عل ــي ج ــاه ب ــم ز ج ــر، عل ــاز خب ني

زر من محک نخواست هم محک تو زر نديد، هماست و شرک يگانه دسته جمعيمطلق و يش خداياين اسالم عبادت و نين مبيدر د

خداوند متعال دوست ندارد که بندة او يعني. شود ين گناه محسوب ميدر اسالم بزرگتردر مسلک هندوها عبادت و يول. ک بسازديشر يش با ويايرا در عبادت و ن يکسدر آنجا هر کس به . دارد يمعبد خصوص يا فهيهر طا. ستين يمالزا يش دسته جمعياين

رود و آن را نذر مجسمة يمعبد م در طشت گذاشته به يريگرمس يا وهيم يصورت فردن سنت، يکه از ا يمطلب. گردد يش و عبادت شده، برميايخود کرده مشغول ن يخدا

الهة . دوست نداردن است که اگر خداوند متعال شرک را يان کرده ايب يغالب دهلو :ديگو مي چنانکه. نديايش او بياين يبرا يخواهد که معتقدان دسته جمع يز نميهندوها ن

ــود ــران نب ــق گ ــت ح ــيوه را طاع ــزار ش ــد ه رن ناصيه مشـترک نخواسـت سجده دره ليک صنم ب

به چاپ ينام قندپارس به يا نو فصل نامه يران دهليا ياسالم يخانة فرهنگ جمهوردر ين محمدينصرت اهللا د يمقاله جناب آقا] ۱۳۸۴زمستان [ ۳۲در شمارة .رساند يم

یهاي ادب نامه ١٥٧

ه چاپ رساند را به »وان صائبيانه در ديزبان و فرهنگ عام«تحت عنوان ۱۱۱صفحه :دييت را مالحظه فرماين بيا است

کوزه بشکن سر به جوي آب حيـوانش گـذار با تن خاکي ميسر نيست سيرابي ز وصـل :اند ت چنان اظهار نظر نمودهين بيه اشان درباريا يا آن بود که درون کوزة کهنه ياز مراسم مخصوص چهارشنبه سور: يکوزه شکن”

ک يده اک از افراد خانويختند هر ير مي ينمک و زغال و سکة ده شاه يمقدار کوچه کوزه را از پشت بام به يچرخاند و نفر آخر مي بار کوزه را دور سر

.“ما بره تو کوزه و کوزه بره تو کوچه يفت درد و بالگ يانداخت و م ميجسد او را . رديم يک نفر هندو ميکه يوقت: ن استين مورد اين جانب در اينظر ا

قبل از سپردن جسد . باشد يم يا که معموال کنار رودخانه برند، يم يمحل مرده سوزان بهشکنند که يرا م يخم گل جانب سر مرده خوابانند و به مي ييسکو يآتش آن را رو به

حاال آب .جدا شدند ين باد و آتش از ويوقت نفس واپس ا بهيگو - باشد يپر از آب من يگردانند و ا يآتش گذاشته خاکستر م يکه آن را رو, خته شد و تنها خاک ماندهير

زده آن خم را شکسته خاکستر را در يجمع کنند و روز س يخاک را روز سوم در خم گل .زندير يم يا رودخانه خداوند[ يقيو معشوق حق عاشقن ين است که بين جانب منظور صائب ايدة ايعق به

آزاد شد، ين رفت روح از قفس عنصريکه آن از ب يبدن مانع است وقت] بزرگ و توانا .ستيمانع ن يزيخداوند متعال چ اوصال ب يگر برايد

خوب . ديا ر نامة خود مطرح کردهکشانم که د يم ييها واژه حاال من توجه شما را به .ه استکار رفت ها به ن واژهيد که در آنها ايفرمود يز مرقوم مين ياتيبود اگر شما اب ييآرا صورت و تن ييبايار حسن و زيمع يمعموال در هر دور و زمان: مژگان کج

در حاال. ندديپسند مي ه صورت گرد رايه تا عصر قاجاريدر زمان صفو. ه استر کردييتغدر جنوب هند معموال مردم سبز پوست . مورد پسند است دهيزمان ما صورت کش

تاب و يا با و مژگان آنها معموال تا اندازهيدرشت و ز دختران عموما يها چشم. هستنداه ير سيخم ياز کاجل که نوع تربايو ز تر نشان دادن درشت يبرا. ه استخم خورد

١٥٨ قند پارسي

تاب و خم خورده و شتر يبله چشمان آنها ين وسيدکنند و ب يباشد استفاده م يرنگ م .نديآ ينظر م تر به درشتدر . ه استديچاپ رس در تهران به يسيبا ترجمة انگل يرازيوان حافظ شيرا دياخ

را در حالت نماز خواندن نشان داده ياست که در آن دختر ياتورينيم يک نقاشيآن .شود يده ميد) خمدار( د در آن مژگانش کجينيچشمانش را بب ,ه استشد

است و يا ان دو ابرو فاصلهيد معموال مينيرا که بب يهر صورت: وستهيپ يابرون هم در يا .ار کميست و اگر هست بسيان آن دو فاصله نيشود که م مي دهيندرت د به

ن جا الزم است که کلمة کاجل يدر ا. شد يصورت محسوب م ييبايار زيش معيزمان پنبود، مردم يو نفت يکه چراغ برق يم وقتيدر قد. ح داده شوديتوض) بر وزن مادر(

که [ گذاشتند يم يا هيپا يچراغ را رو. کردند يروشن م يها را با شمع و چراغ گل خانهتيآن در بابرنامه دو Divat کردند که ينصب م يآن چتر يو باال] خوانده شده است

شد که آن را با يسطح چتر جمع م ياغ رودود چر. باشد ياصطالح امروزه آباژور م بهل سرمه گذاشته يم يکردند آن را رو يدرست م يريخته خميروغن کنجد با هم آم

هم ينيب يد و رويگرد يز مژگان خمدار ميکردند که از آن ن يعنوان سرمه استفاده م به .ندياينظر ب وسته بهيدند که ابروان پيالم مي برواان دو يم

ق و نرم مثل ياست رق يا کاجل چنانکه در فوق اشاره شد ماده: چشم دنباله دارکه در چشم يا سرمه را وقتيست سال کاجل يدختران جوان البته کمتر از ب. مرهم

.نديگو يآرند و آن را چشم دنباله دار م يقه ميآن را از گوشة چشم طرف شق, کشند يمز يار ريبدن که معموال بس پوست يرو يعياست طب يا د نقطهيدان يچنانکه م: خال

ن يعالوه بر ا. شود يده ميسبز د يآن سه تار مو يباشد و اگر درشت تر باشد رو يم :شود يح داده مير توضيکه دربارة آنها در ز. ز هستيگر نيچند خال د

باشد که دختران ياست درشت از سفوف شنگرف که معرب آن شنجرف م يخال. ۱چشم ييگو. رنداگذ يباشد م يکه در برابر سبابه م يان دو ابرو از سرانگشت سوميم

يکنند رو يش مياين که هندوها چه مرد و چه زن يرا وقتياست، ز يا دروني يباطنن دو ابرو معطوف ينند و چشمان را بسته توجه خود را بينش يچهارزانو م ييايبورور از آن پخش آنها در حالت مراقبه هستند ن يند که وقتيگو يها م يبعض. دارند يم

یهاي ادب نامه ١٥٩

شان را يش اياياست که ن يا ن نشانهيا خال قرمز رنگ کامال روشن است. گردد يمگذارد و آن از يم يشانيپ يکه مرد بر رو يگريخال د. ه استرفتيخداوند متعال پذ

ز از آن يد شما نيشا. ه استاز سرم يکاجل نوع. ه استده گذاشته شدييصندل ساچشم ل گذاشته بهيم ياست که آن را رو ياه رنگيس] پودر[ن سفوف يد، ايکن ياستفاده م

کشند و آن را چشم دنباله دار يز ميرون از گوشة چشم نياوقات آن را ب يبعض. دمالن يم .ز اشاره شديدربارة آن در فوق ن. نديگو

يريند و از آن خميسا ياست که آنها را خشک کرده م يا درختچه يها برگ: حناانه ين مردان ميسر و همچن يرزنان موهايپ يبعض. مالند مي ت و پادس يدرست کرده رو

سر يکنند و از آن رنگ، موها يعنوان خضاب استفاده م ش بهيسر و ر يمو يسال برا .گردد يرنگ م يا ش قهوهيو ر

حاال هم ,خ و متصوفة اسالم مرسوم بوديان مشايم يبوس ا چشمي: دن چشميبوسرا مورد يباشد و رفتار و يمدش مطمئن يز رفتار مرکه مرشد کامل ا يوقت. هست .زند يچشمانش بوسه م يدهد رو يش قرار ميستا

ا وداع کردن ين نشانة بدرقه کردن و يدن باشد، اين اصطالح، چشم پوشياگر امسافرت ن است که رفتن تو بهيباشد و منظور ا ياست که عازم سفر م يشاونديخو

ها لذا اشک. ستير نيدن آن تحمل پذير است که دچنان شاق و بار گران بر خاطچشم از جهان فرو بستن و رحلت يمعنا چشم بستن به. [بندند يها م زند و چشمير يم

].رود يکار م ز بهيا نين دنيکردن از اهر . ه مثل زمان حاضر تلفن همراه نبوديدرعصر صفو: دن فال با سوزاندن شانهيد يا افتند شانهي ينم يخبر يپس از مدت طوالن يو از و ديگرد يعازم سفر م يکس يوقت

خانه ن قدر ناراحت بگردد که اگر بهيا يگذاشتند تا و يآتش م يبود رو يرا که چوبن بود که اگر يده ايعق. برنگردد، الاقل توسط چاپار خبر سالمت بودن خود را بفرستد

آن اثر يگر آتش روو ا ه استز فوت کرديگر مسافر نيآتش شانه را بسوزاند د .ديا مژده خواهد رسيا خبر خوب و يگذاشت گو ينم

١٦٠ قند پارسي

کاه در هوا پخش ياگر چشم چپ مرد و چشم راست زن بپرد مقدار: پرش چشمند و يادن خبر ناخوشياگر چشم چپ مرد بپرد نشانة رس. کنند تا بال دور بگردد يم

.تدن مژده اسين هم عالمت رسيبرعکس آن اگر چشم چپ زن بپرد اکه از يالبته شکر. شکر استيد نبات همان نيمنظور از ب: شکر افسون خواندن بر

د يفرض کن .تر است نيريدتر و شيشود، سف يزران باشد گرفته ميرة خياز ش يد که نوعيب يطرف و گردد و معشوق به يم يا شانزده ساله عاشق دختريچهارده يپسر جوان يوقت

يو. خبره و زرنگ است يرود که آدم يم يش آخوندين جوانک پيشود، ا يه نممتوج مثال غذا پختن، ظرف شستن و ,دهدبانجام يماتش خديکند برا يآن پسر را وادار م

خانة د بهيگو يخواند و م ين دعا ميريش يها برنجک يا روينبات و يرو يره و ويغن عاشق يا. گرددل يطرف تو ما را بخورد حتما به ينيرياگر دختر آن ش. دختر برسان

کند يم يکند و سع يمحل خود پخش م يها ان بچهيرا م ينيريطفلک شب جمعه آن شکه دختر را هم بخوراند که دوستش دارد و اگر ماه محرم باشد در روز عاشورا شربت

.ن تشنه لب، بخوردياد حسي برد که به يخانه او م بها جادو کردن بر يدعا خواندن و [افسون] يا زن افسانه[ يچون پر ييها واژه يبرا

دايلب پس از تب پ يکه رو يا آبله[و تبخال ] بدن از سوزش يرو يجوش[ه ، آبل]يکسگر مثل فرهنگ آنند يد يا فرهنگين و يفرهنگ مع به] نوا يشخص ب[و گدا ] گردد مي

.ديراج مراجعه کند چطور با ينيد و ببيآتش بگذار يسر را رو يمو ياز تارها يکي: دهيآتش د يمو

زبان که به يوان غالب دهلوين غزل ديدر مقطع اول. گردد يچ و تاب خوردن فشرده ميپ :ن استيمفهوم آن مقطع چن. است رفتهکار به بين ترکيباشد، ا ياردو م

ياند ول محکم بستهرا م يبرم و دست و پا يسر مه ب يريغالب اگرچه در حالت اساند هر حلقة آن ساقم م گذاشتهيپا يکه رو يريزنجو . افتم يباز هم از جنب و جوش نم

است که از اثر آتش ييست بلکه موير نين حلقة زنجيا ييگو ه استرا چنان سفت گرفت :ه استديچ و تاب خورده فشرده گرديپ

بس که هون غالب اسيري مين بهي آتش زيـر پـا مــوي آتــش ديــده هــي حلقــه مــري زنجيــر کــا

یهاي ادب نامه ١٦١

ا ين است که از کثرت دنيمنظور ا. باشد يها م يو صوفاصطالح عرفا : کمند وحدت .فتديب يد و در دام عشق ويايواحد ب يطرف خدا روگردان شده به

مغول هند وضع ياست که در هند در زمان اکبر پادشاه بابر ياصطالح: صلح کلج يغ و ترويمشغول تبل ينان ويو جانش يران شاه طهماسب صفويکه در ا يوقت. ديگردطرف هند رند، بهين مسلک را بپذيخواستند ا يکه نم يانيرانياز ا يبودند، بعضع يتش

ن ياکبرشاه از ا. ن طرف آمدنديا ده بهيگران آوازة ثروت هند را شنيمهاجرت کردند و دعه يو چه ش ياد خود همه را چه سنيت نو بنحکومت استفاده کرده و در ادارة يموقع

نند و يان با هم نشيحيتمام فرق چه هندو و چه مسخواست مردم يم يو .استخدام کردن ياصول ا. کنند يزندگ يدا کنند تا همه مردم بتوانند با امن و آشتيپ ياخوت دوست

.ده شدينام» صلح کل«ده يعق . دادن است يت کردن و مجازات سختيرا سخت اذ يکس: به ناخن کردن ين

الت يشتر در ايراجپوتان که ب ان فرقةيم: ن کهيا يکي. دو حالت دارد: يرقص روانبخواهد ازدواج کند، داماد مثل ترکمانان ياگر کس. کنند يم يزندگ يراجستان فعل

مثل چوب يچوب در دست يکيهر شاوندانشيخو از .گردد يخراسان سوار اسب مد و دور يآ يم يکوبيحالت رقص و پا جلو داماد به از آنها يکيهر .الک و دو لک دارد

از آن يکيباشند، هر يکه در دست آنها م يين حالت چوبهايدر هم. خدچر يخود مدهند که ين کار را انجام ميزند و چنان تند ا يگر ميرقاص د يها چوب ها به رقاص

.دهند ين رقص را تا خانة عروس ادامه ميگردد و ا يدا ميپ يقيتم و موسيحالت راز مقامات مقدسة يکيارت يز از مرتاضان عازم يا هر وقت دسته: ن کهين ايدوم

در يدو تختة چوب. نديآ يحالت وجد م رسند، به يم ييآباد که به يگردند، وقت ميخود باشد و آنها را مثل دف يم يقرص برنج يک وجب که داراياندازه دست دارند به

.دشو يده مينام» حال«ت در تصوف يفين وضع و کيا. کنند يم يکوب ينوازند و رقص و پا يمبر وزن يکام يبضم اول و را[ه گريد بلکه شبيگور را مثل کور نخوان: شراب گور

گذاشته، يرند آن را در تغار بزرگ آهنيگ يشکر را ميکه عصارة ن يوقت.ديتلفظ کن ]کره شکر ين حالت اوليند و اينش يکه رنگش زرد باشد در ته م ينيريمادة ش. جوشانند يم

١٦٢ قند پارسي

ا يد از آن سرکه و يآ ين ميريسطح آن ماده ش يکه رو يآبشها و يباشد و آال يزرد م .کنند يدرست م] مثل شراب انگور يمشروب[شراب

اول دورة شاهجهان در ير و روزهايصائب در اواخر سلطنت جهانگ: اضيحکم بتخت پادشاه يک پايکه نزد يکسکه برد و در آن زمان رسم چنان بود يهند بسرم

بندگان حضرت « ةجمل آن را به يگفت و يم يزيچ يو هداشت پادشاه ب يت ميمامورشروع نموده فرمان آن » نديفرما ير مير عرش نظية سريستادگان پايا ايند و يفرما يم

ران يفرمان را دب يمحتوا يعني. نمود يصادر م يفات اداريپادشاه را با تمام تشرآن ينوشته و باال ا شکستهيق و ينستعل يبايخط ز خطاطان به .کردند يم يانشاپرداز

خود يکردند ول يرا زده صادر م] دندينام مي که آن را اوزک[نوشته مهر زرنگار پادشاه کاغذ يع با دست خود رويو سر يفور يها نامه. فات را نداشتين نوع تشريپادشاه ا

ما يعني[شد کذلک ين آغاز مينامه چن. نوشت يم] شد ياض خوانده ميکه ب[د يسفن يا. نوشت ير آن آنچه که پادشاه با دست خود مير آن مهر پادشاه بود و زيز] مييفرما يم

.گفتند يم ياضين نوع نامه را حکم بيا. ديگرد يه ارسال ميمکتوب عل نامه با عجله بهن محمود گاوان يکه خواجه عمادالد ييها است مشتمل بر نامه ياالنشاء کتاب اضير

کتاب نامبرده . ه استدوستان نوشت به] يرقم يهجر ۸۱۳-۸۸۶[صدر جهان معروف به ،درآباديدر شهر ح يقمر يهجر ۱۳۸۴سال نموده به يراستاريو يزدانيرا دکتر غالم

که پنجمها در نامة شمارة ن مجموعة نامهيده در ايچاپ رسان به] جنوب هند[دکن :است نيخورد که آن ا يچشم م به ۴۱در صفحه يتينوشته ب يگ روميسلطان مراد ب به

تـر تخاکي که نعلين تو سوده، از ديده دارم دوســت ــه آري دوس ــود را از ماي ــردم س ــد م ــر دارن ت

. :ن استيج است و آن ايار رايبس يالمثل ان مردم ضربيدر هند مآنها يند که برايگو يم ،دهند يعوض ربا قرض م خوار هستند و پول را بهباکه ر يکسان

االنشا و در اضين مثل را مؤلف کتاب ريزتر است و ايه عزياصل سرما ح ازاپول رب .ه استکار برد ت فوق بهيب

يصدر يمهد يکه آن را آقا يم کاشانيات طالب کليشما از کل يقيتحق يدر کارهاشان يدر آنجا ا. ديجلد دوم را نگاه کن ۱۰۹۰ صفحه. دياند استفاده کن ح نمودهيتصح

یهاي ادب نامه ١٦٣

باشد و ياز آنها کدهل م يکي. اند دا نکردهيچ جا پيدو واژه را در هاند که اعتراف نموده .ين پتانيدوم

يکام يات به kathal صورت کتهل ن واژه بهيا. يو دمش يبدال کام kadhal کدهلند در شکل مثل يگو يم jak fruit جاک فروت يسيزبان انگل شود به يز تلفظ مين يدمش

ده يز دير يها آن مثل جوش دانه يناهموار که رو باشد و يش سبز مستپو. خربوزه است .خورند يها م وهيده شد با ميکنند و اگر رس ياستفاده م يعنوان سبز اگر کال باشد به. شود يم

.فة پشتونياز طا يزن يعني، يو دمش يکام يتا به (pthani) ياصل تلفظ آن پتهان: يپتان. ستيفاحشه ن يآزاد است ول يا ده تا اندازهيرس يچهل سالگ ن زن بهيد ايفرض کن

سر در اند و که در آستان عهد شباب قدم گذاشته يرود با پسران جوان يکه راه م يوقت .ديگو يز ميزند و متلک ن يآنها تنه م به يکند و گاه يو خنده م يکوچه شوخ

:ده استيد گردين قيچن ۹۵۱صفحه ين است و رويت ايبــاني ــا جهــل پت جمـع نتـوان زنـدگاني چو گردد غــرور حســن ب

دو برابر(ن را مثل چهل يا. ه استاشتبا ينادان يمعنا به» جهل«ت فوق خواندن يدر ب .باشد يشخند ميآن تمسخر و ر يکه معنا. ديبخوان» فحش«د و بر وزن يسيبنو) ستيب

يو کوشش دکتر محمد محسن حائر يسع که در تهران به يوان غالب دهلويدوصف از آنها را به يشاعر نامبرده بعض. باشد مي ديد قصافاق ه استديچاپ رس به

اگر شما . باشد يم يسيلاش در مدح ارباب انگ هيظفر سروده و بق بهادرشاه متخلص به .خواهد بود يار ارزشمنديد کار بسيرين کار را به عهده بگيا

وانيا دي] ستيز يدر هند م يش از زمان مغول بابرين شاعر پيا[ يوان بدرچاچيدد و يانجام بده يد کار بزرگيتوان يم. دييح بنمايرا تصح يکاش ييحيو يم تهرانيسل

.ديهدب ياز آن ترت يفرهنگ

١٦٤ مينا بازار

مينا بازار

رفت و در آنجا رسوخ پيدا كرد؛ همراه خود فرهنگي که اي هر منطقه به دين مبين اسالمميان آنها . كرد چوب شريعة خود نافذ ميچارامور و نواهي را در و هم برد كه مسائل

يكي مسئلة حجاب بود كه تاكنون موضع بحث و گفتگو ميان دانشمندان است و جنبة .داردفقهي

زنان كشور ايران پيش از اسالم مثل زنان تازه مسلمان اين منطقه از محجر و اگرچه كردند ولي باز هم در مراسم شادي و خرمي و ماتم و مقنعه و نقاب استفاده نمي

و آمدند جاي جداگانه گردهم نمي كردند و اگر در دو اي را رعايت مي سوگواري فاصلهد ننشست يحده ميها جدا و مردها عل اقل زنشدند ال زير يك سقف در يك تاالر جمع مي

گرفتند و اين سنت تاكنون ميان و مانند مردان و زنان اروپايي پهلوي يكديگر جا نمي .آريانژادان كشور هند ادامه دارد

وقتي كه . در اجتماع ايراني جنبة وضيع و شريف حساسيت خاصي داشته استل و آريايي و غيرآريايي از راه خراسان وارد ايرانيان صرف نظر از ترك و تاتار و مغو

ها در ارتباط باشند و كساني كه بومي با هاي آنها خواستند زن ة هند شدند نميقار شبهيافتند و در آنجا دولت خود را اي سلطه مي منطقه برتحت لواي فرماندار قدرتمندي

از امارت و وزارت اي كه عبارت گرفتن مناصب عمده به دادند و همراهانش تشكيل ميها در تماس بومي با بيگم بودند به خواستند زنان ايشان كه ملقب آمدند؛ نمي بود نايل مي

براي را كردند و تمام وسايل زندگي هاي مجلل بنا مي كاخ زنان خود آنها براي. باشندتنها اين . كردند ه زنان بومي را براي خدمتگزاري استخدام ميالبت. آوردند ميآنها فراهم

ند كه بيشتر مربوط بوددآور ها مي ها بودند كه اخبار بيرون كاخ را براي اين بيگم زنكردند و هر روز روابط عشق و عاشقي جواناني كه در اطراف كاخ زندگي مي به

مينا بازار ١٦٥

اي براي نتيجه به گرفت و بدون رسيدن ها اين نوع مسائل مورد بحث قرار مي ساعت .گرديد مي روز ديگر موكولاجتماع انساني و هر صورت اول زن است و عضو مهم به اي كه باشد، زن هر طبقه

داري مشغول وي هر قدر در امور خانه. عموما در امور معاشرت بيش از مردها اجتماعيزني ديگر دارد تا بتواند بهديگر مسائل زندگي گرفتار باشد باز هم زن است و نياز در و

اصطالح امروزه به كرد كه حل »بازار مينا«ين مسئله را تا حدي پيش او درد دل كند و اكلوبي بود كه در آنجا زنان و دختران و همسران اشراف و نجبا و امرا و وزرا و حتي

نه تنها محل »بازار مينا« .شدند سن بلوغ رسيده بودند؛ جمع مي به هايي كه تازه شاهزاده د نياز آنها بود؛ بلكه در اين محوطه مسائلها و جاي خريد اشياي مور اجتماع زن

دختران با مادران. شد اشراف و فرزندان آنها حل ميزناشويي دختران و پسران جوان آمدند كه همسري هم كفو براي دختر خود پيدا كنند آنجا مي بهيد و آرزو اين ام به خود

.ناي واقع گردد چه بهتر از اي و اگر دخترشان مورد پسند شاهزادهاي را كه تحت سلطة خود قرار دادند و دولت ة هند هر منطقهقار مسلمانان در شبه

خود را در آنجا استحكام بخشيدند، مينا بازاري را نيز داير كردند تا در آنجا زنان اشراف شهر اگره كه »بازار مينا«عنوان مثال دربارة به ما در اينجا. طرف كنندبرنيازهاي خود را

يتخت پادشاهان مغول بابري هند بود و در دورة فرمانروايي شاهجهانپا ١دومين :شويم ر مياكبر؛ اكبرآباد ناميده شد، متذك الدين مناسبت اسم پدر بزرگش جالل به

ــاد ــواد اكبرآبـــ ــالي اهللا ســـ گـردد از آن صـد كشـور آبـاد كه مي تعـــــارت ــايش عم ــه ج ــراپاي و هم ســوادش ســرمة چشــم بصــارت س

ــع و شــ ــي بي ــي پ ــيض چين ــاني و چينــــي ر او ف فرنگــــي و خراســ

چون در آن محل بابر پيروزي يافته بود اسم آن را . اولين پايتخت مغوالن بابري هند؛ سيكري بود .١

علت كمبود آب در آن منطقه و همچنين لي بهداد و فتحپور سيكري گذاشته پايتخت خود قرارالدين اكبر صالح اش جالل شدند؛ نوه نزديك بودن مرزهاي فرمانروايان بومي كه راجپوت ناميده مي

چون . اگره نزديك سكندره انتقال بدهد محلي موسوم به آنجا به در اين امر ديده كه پايتخت را ازمناسبت اسم پدر بزرگش سم آن محل را تغيير داده بهاش شاهجهان بر تخت سلطنت نشست، ا نوه

.نام آن را اكبرآباد گذاشت

١٦٦ مينا بازار

ــازند ســحرگاهان دكانهـــا بـــاز ســـازند ــرآواز سـ ــكر پـ ــان از شـ زبـــينا جملـــه بـــود بـــازار مينـــا از آن ــور ســ ــة طــ ــي خانــ تجلــ

ــزل ــه من ــاراتش هم ــه عم ــزل ب ــورش از صـــفا من ارتگر دلغـــقصـ هـاي پادشـاهي اسـت نشيمن خانـه يسـت يدكانهايش كه هريك در صفا

ــدار آن فرخنـــده بـــازار الم درشـــه عـــ ــور را خريـ ــت كشـ ــاع هفـ متـ دو لعلــش ديــن و دل را مشــتري نگـــارين چهـــره طفـــل جـــوهريــاز ــند ن ــر مس ــان ب ــته در دك دكــان حســن ديگــر بــر رخــش بــاز نشس

ــه ــري ب ــب پ ــته هرجان ــان نشس ــه رنــگ گــل شكســته روي جمــال جملــاز سراســـر بيگمـــات آنجـــا خريـــدار ــانش روز ب ــن ش ــود از حس ارشــت ــدر او پس ــو ق ــيش عل ــك پ خـم گشـت و بشكسـت ز حيرت جمله جا فلــانة او ــوة كاشـــ ــب جلـــ مهــــر تابــــان چــــراغ خانــــة او كواكـــ

ــه ــه ب ــن عمام ــة زري ــة مشــكين شــمامه وصــفش خام ــد نام ١چــه گوي قيد گرديده؛ آمده مينا بازارتقريبا همين مطلب روي حاشية اين كتاب كه عنوانش

گردد مياست كه اين موضوع تكراري اين نكته هجحاضر متو ويراستار نسخة. تاساي كه شارحين روي حاشية اين كتاب ات ارزندهتوضيحولي ناسپاسي است كه

ولي معلوم نيست كدام يك از شارحين اين كار ارزشمند .اند، ناديده گرفته شود نوشتهخورد و آنها چشم مي به انطور نماي به نويسان چهار اسم را انجام داده؛ چه ميان حاشيه

. و عبداالحد »موجد« به صكالكا پرشاد متخل ،اقفضل علي، عبدالرز: عبارتند از است چاپ رسيده به ه ١٢٦٨در سال )فعلي دهلي( آباد اي كه در شاهجهان نسخه

)در آن ؛)مه مندرج استچگونگي اين نسخه و همچنين نسخ ديگر در آخر اين مقدپرشاد در خورد و اسامي عبداالحد و كالكا ميچشم به اقعبدالرزاسامي فضل علي و تسميه اين ةولي اين نكته روشن نيست كه دربارة وج. شود ميديده نسخة چاپ كانپور

رساله كدام يك از اين شارحين زحمت كشيد و عنوان رساله را روي سر ورق ر جايي كه ذكر چاپخانه و گذاشت چه روي حواشي و در پايان اين رساله د »بازار مينا«

.٣٧؛ شمارة برگ ٢٤٥٠ =٧٣١سيل چند؛ نسخة خطي ديوان هند، اته : گرد آورنده: العمارات تفريح .١

مينا بازار ١٦٧

گرديده كه تركيب ذومعني است، قيد »بازار زنانه« است اسم اين رساله ١سال چاپ شدهجنبة خوبي ندارد و مفهوم آن مذموم و »بازار زنانه«و علتش شايد اين بود كه عنوان

ساله را باشد، لذا صالح در اين امر ديدند كه عنوان اين ر ميفروشي بازار برده به نزديكيش از پزيرا اسم وي . ظاهرا اين مطلب را فضل علي نوشته باشد. تغيير بدهند

را نامانوس يها كسي كه توضيح و شرح واژهاق در پانويس آمده است و هرعبدالرزاست در آخر هر توضيح اسم را نيز قيد گردانيده است و اين ويراستار نيز حق نوشته

ن را آورده ولي چون آنها شرح براي محصلين و طالب شا دين آنها را پرداخته اساميبسيار مفصل و تكراري است؛ لذا در بعضي جاها آنها را که مدارس ديني نوشته بودند

زبان فارسي امروزه كه در كشور جمهوري اسالمي بهفشرده و بدون تغيير محتوي؛ د و اين زبان شيرين رازبان هستن ايران رايج است، نگاشته است تا كساني كه غير فارسي

گيرند، بتوانند كامال از اين متن كه يكي از عنوان زبان خارجي در ايران ياد مي بهحاال آنچه روي . شود؛ بهره ببرند ارزش نثر سبك هندي محسوب مي با هاي نمونه

:ن آمده است؛ مالحظه فرماييدآتسمية ه حاشية اين رساله دربارة وج ةمحالر ف عليهاست، چنانكه مصن »بازار زنانه«النصاب كاملاما بعد نام اين كتاب و تعريف دكاكين ايشان در اين كتاب توصيف بازار زنان خودش بيان كرده يعني

الن شاهي روزي در مكان است و اين بازار عبارت است از آنكه زنان متوسدست به ها گسترده متاع هر جنس را بر آن چيده خاص سلطاني بهم آمده بساط

دري و پرده حجابي بي و از ندفروخت سالطين و شاهزادگان و خواتين ايشان مياين بدعت در اواخر سلطنت . دادند مي ي و بناي فواحش استيحيا كه اصل بي هندوستان حادث شده بود، آنچه در افواه عوام نامش مشتهر تيموريه در

اش تسميه ةنساخته اما وجاين نام اشعاري به است اگرچه مصنف »بازار مينا« بهاالضافت گفته شود يعني نمايد كه مقلوب الحروف بهتر چنان مي نزد راقم

مينا عبارت است از آبگينة . اي بازار صدر. ، همچنانكه صدر بازار»مينا بازار«غيره كه بساطيان بر دكاكين خودها و دهاي جواهر و ياقوت و زمر الوان و پاره

.٤٤م، ص ١٩٠٧و نسخة كانپور سال ١٢٦٨، چاپ دهلي سال ١صفحة مينا بازارحاشية رسالة : نگاه كنيد .١

١٦٨ مينا بازار

كه در بازار مذكور دكان هميشه بهار و عمده هزار اجناس چينند و از آنجا ميآبدار دكان جوهري و متاع جواهرات كه گرانبهاتر از آن متاعي و دلرباتر از آن

. گذاشتند »مينا بازار«اعتبار اشرف اجزا به لهذا نام اين بازار را. باشد جنسي نميفش ذكر اين دكان را ذا مصناست و له اگرچه مشتمل بر دكاكين ديگر نيز بوده

سبب به نمايند متاعي خاص مي به مقدم آورده، بسا است كه بازارها را منسوب اگرچه در آن بازارها اجناس ديگر نيز. سبب كثرت آن چيز در آنها به عمدگي يا

فروش آمده باشد كمااليخفي و گويند در بدو حال دكاكين اين بازار همه بهرفته رفته دكانهاي ديگر افزوده شدند و در اين من بعد . دكاكين جواهر بودند

گردد و آنچه نشين صحبت مي ريو و رنگ كرسي بي ةتسمي ةصورت شايد وج است »بازار منا«اند كه در اصل بعضي مشاهير و بعضي شارحين اين كتاب نوشته

ه و در آن بازار نيز تحايف و آن نام بازاري است در مكة معظم و )ميم كسر به(ي همين نام مسم به همان مناسبت اينجا هم به م اقسام اجناس عجيبه باشند،اقسا

نمايد، چه از راه االبصار مي كردند، دور از كار و تكلفي بعيد از افكار اوليدر يكي موجود است نه در ديگر و چه از راه »يا«اللفظين كه تخالف صوري بين

است كه اي قريهحقيقت نام به »منا«المعنين، زيرا كه فقدان مناسبت معنوي بينفاصلة سه كروه از آنكه در طريق حركت عرفات واقع شده است و حجاج به

تراشند پس جنس مي ها كنند و سر را هنگام مراجعت از عرفات آنجا قربانيغيره در موسم حج باشد و بيع و عمده در آنجا ضحايا و حيوانات از گوسفند و

همان قربانيها و ديگر مايحتاج خورد و نوش است به خصوصمشرا در آن مقام ذا صاحب قاموس كرده گردد و له و من بعد مسلخ و موصع انداختن موي دور

اينجا هم از روي ريختن . معني از رواست به »منا«آورد كه اش مي تسميه ةدر وجعاقلي بازار بر آيند و فقدان مناسبت در آن مقام و اين زنانه قربانيها برمي خون

نمايد و از ي ميلپس از اين زنانه بازار را تشبيها منا قرار دادن خل. مخفي نيستاين جهت كه آن مقام موضع بيع و شرا مواشي و مسلخ ليكن مقامي است

اعتبار عظمت و شرف منا به ذا اين بازار زنانه راله. ك و مشعر حرممتبرنمايد اما بزرگان مذكور خوب مي هپس از اين توجيه اگرچه توجي. اند داده قرار

مينا بازار ١٦٩

آن مقام معظم نهايت نازيبا از مضمون سري با مخفي نماند كه تشبيه امر فاحشنمايد چه مناسب اين بازار شوخي و دلربايي و اسباب آن است نيز بسيار دور مي

اهللا تعالي عنها در آري از عبداهللا بن عباس رضي. نه بزرگي و عظمتاز حضرت آدم الم الس ل است كه حضرت جبرئيل عليهمنقو هتسمي ةوجايشان فرمود تمناي جنت . كن هنگام مطار در اين مقام فرمودند تمناالسالم عليهپس اگر از اين سبب كه آرزوهاي . ناميدند »منا«از اين جهت آن مقام را . دارم

تواند ليكن ناميدن مي »منا بازار«برآيد اين بازار مي تماشائيان و نظارگيان در اينجا .ن المعبودمالحق عنه المهي ةحقيقاين موجود و با تغاير لفظي

شرح حال ارادت خان واضحاهللا آيد كه پدر بزرگ ميرزا مبارك چنان برمي ١ادب فارسي ةاز محتويات كتاب دانشنام

)ه ١٠١٤- ١٠٣٧( باقر از ساوه در عهد جهانگير محمد، مير »خان ارادت« مخاطب بهجعفر بيگ الدين ميرزا قوام با مغول پادشاه بابري هند مهاجرت كرده وارد هند گرديد و

حكم وي به كرد و آشنايي پيدا) ه ١٠٢١ :متوفي(» آصف خان« قزويني مخاطب بهپس از . مور گرديدأم) دو شهر معروف استان پنجاب( فوجدار سيالكوت و گجرات

يافت و جهانگير راه دربار به ط پدر همسرشستو به دختر وي ازدواج كرد و با مدتي در سال پانزدهم فرمانروايي. گرفت »خان ارادت«موريت مير ساماني و خطاب أاز آنجا معهده به منصب ميربخشيگري را گرفتن حكومت كشمير نايل آمد و بعدا به آن پادشاه

زارت رسيد و پاية و به )ه ١٠٣٧-١٠٦٨( ش شاهجهاندر زمان حكمراني فرزند. گرفتآن سمت عازم گرديد و به عهده گرفت به پس از مدتي اداره امور اياالت دكن را

ت در ادوار مختلف مسئولي. از طرف آن پادشاه دريافت نمود »اعظم خان«خطاب وي محول گرديد و در زماني كه به آباد داري گجرات، بنگاله، كشمير و اله بهصو

پس از رحلتش .كرد ق فوت ه ١٠٥٧-٥٩شت در سال عهده دا به حكومت جونپور را

جلد چهارم، بخش سوم ) هند، پاكستان، بنگالدش(قاره ادب فارسي در شبه دانشنامة ادب فارسي، .١

.٢٦٤١-٤٣، صفحات ١٣٨٠اول، تابستان ي؛ جلدـ غ

١٧٠ مينا بازار

مير به صدي پانصد سوار امتياز يافته هق در عصر شاهجهاني منصب نپسرش مير اسحخطاب به توزكي روي عزت برافروخت در سال بيست و پنجم فرمانروايي شاهجهان

علتي از هب سرافراز گشت ولي در اواخر روزهاي فرمانروايي اين پادشاه »خاني ارادت« .منصبش معزول گرديد

ق دومين مرتبه چنان ه ١٠٦٨ضمنا بايد در اينجا اضافه نمود كه شاهجهان در سال شجاع، (البول گرفتار شده روي بستر افتاد كه هر سه شاهزاده مرض حبس به

عهد بود اين چنان پنداشتند كه وي فوت كرده و داراشكوه كه ولي) زيب و مراد اورنگهاي نامبرده اعالم فرمانروايي لذا هريكي از شاهزاده. دارد از هركس پنهان نگه ميخبر را

زيب همه در اين داروگير اورنگ. آباد تاخت شاهجهان ةطرف دارالخالف به خود نمودهدر اين دگرگوني از امرا هر . سلطنت جلوس كرد مخالفين خود را كنار گذاشته بر تخت

ق و پيروز گرديد وليد در هدف و مقصود خود موفزيب بو كسي كه طرفدار اورنگ .حضيض رسيد به هركسي كه حتي شك بردند كه وي در جرگة مخالفين او بود به

يب بود، لذا ز ق بود كه وي از اول حامي و طرفدار اورنگاين خوشبختي مير اسحام مراد ك به سلطنت را تصاحب نمود نه تنها وي بلكه فرزندانش نيز وقتي كه وي تخت

-١١١٨( عالمگير به بزيب ملق ق در عهد حكمفرمايي اورنگرسيدند و مير اسحهزار و منصب دو به ه اين پادشاه قرارگرفت و از اصل و اضافهمورد توج) ه ١٠٦٨

را (Awadh)ه داري استان اود بهصو پانصدي هزار و پانصد سوار رسيده الحجه روز نگذشته بود كه در ماه ذيگرفت ولي هنوز بيش از دو ماه و چند عهده به

.اين جهان فاني را پدرود گفت هجري ١٠٦٨سال ه ١١٠٠وي نيز مثل پدر خود از سال . ق بوداهللا پسر دوم مير اسح ميرزا مبارك

اسم دكن به هاي ارتشي و اداري را در منطقة جنوب هند كه مجموعا موريتأبعد م به. فعلي شد (Pune) وجدار چاكنه در نواحي پونهفاول . عهده گرفت به معروف است

بعدا . يافت »خان ارادت«آباد و خطاب منصب فوجداري اورنگ هجري ١١٠٨سال درو سپس (Adhoni) ادوني (Garh) داري و فوجداري و اميني كل امتيازگره قلعه يبعد از آن، مدت. دست او سپرده شد به آباد گلبرگه داري احسن داري و فوج قلعه

مينا بازار ١٧١

در زماني . ١“دار و فوجدار مندو گرديد اعزام شد و سپس قلعه (RAJ Garh) راجگره بهاعظم پسر محمدموريت داشت و از مالزمان شاهزاده بيدار بخت فرزند أكه در مندو م

ب شاهزادة يافت كه گويي كه يك جان و دو شد چنان تقر زيب محسوب مي اورنگ .داد مشورت وي كاري را انجام نميقالب بودند و شاهزادة مذكور بدون

هرچه وي كشته بود پسرانش همان . رحلت كرد هجري ١١١٨زيب در سال اورنگ محمددرانش را از راه خود برطرف كرد پسرانش اتزوير و زرنگي بر به وي. درو كردند

اگرچه وي تمام . پيش گرفتند به مشي را بخش نيز همان خط م و كاممعظ محمداعظم، ت را سه قسمت كرده وصيت گذاشته بود كه هريكي روي آن فرمانروايي كند ولي مملكد ولي دو نبد زير يك گليم بخوانتوان دليل اين قول شيخ سعدي كه ده درويش مي به آنها

م هردو معظ محمد. جان يكديگر افتادند به توانند در يك مملكت بمانند؛ پادشاه نميچون . سلطنت جلوس كرد اختيار نموده بر تخت »عالم شاه«در را كنار گذاشته لقب ابر

ب اهللا ملق اعظم و پسرش بيدار بخت در اين جنگ كشته شدند، بنابراين مبارك محمد “آخر مهتري كاه كشي” سرپرست و مربي ماند و طبق اين قول بي »خان ارادت« بهوجود با لم پيوست كهعا خانان منعم خان وزير شاه خان به در اينجا. شهر اگره رسيد به

ب يافت و در همانجا بر دست مير منش درويش مشرب بود تقر دولتمردي نيز صوفيشيخ مزبور يكي از عرفاي . كرد سنجر كه دخترش را در حبالة نكاح داشت بيعت

دربار و با نيز) ه ١١١٠-١١٢٤( اگرچه وي پس از مرگ شاه عالم. قشبنديه بودنسلسلة هاي خانوادة تيموريان بابري هند داشت ولي چون ميان شاهزاده امراي دربار وابستگي

پشت سرهم بر سر تخت سلطنت كشت و كشتار شروع شد لذا بيشتر وقت وي در .٢كرد فوت هجري ١١٢٨حالت بيم و هراس گذشت و در سال

زيب از زمان اورنگ »واضح« ص بهو متخل »خان ارادت« اهللا مخاطب به ميرزا مباركتمام وقايع جنگي را كه ) ه ١١٢٤-١١٣١( سير اش فرخ ت سلطنت رسيدن نوهتخ به تازيب رويداد شاهد و در آنها شريك تخت سلطنت رسيدن ميان جانشينان اورنگ سر بر

.، ستون دوم٢٦٤١، صفحة دانشنامة ادب فارسي .١

2. An Oriental Biographical Dictionary by Thomas William Beale, London 1894, p.180.

١٧٢ مينا بازار

تخت به زيب تا اورنگ خود را از زمان رحلت حال خواست شرح مي اگرچه. بودمعروف است كه يكي »ارادت خانيتاريخ «اسم به سير بنويسد كه خسلطنت رسيدن فر

يددصر تيموريان بابري هند گري تاريخ عاز منابع مهم. براي »بازار مينا«كه ميان آنها »بازار مينا«و »رقعه پنج«آثار نثري واضح عبارتند از

روي صفحة عنوان اين »رقعه پنج«دربارة . است برنامة درسي بوده ومدت درازي جز :است ساله آمدهر

همتاي سه ارواح و چار اركان يمن توفيق خالق يكتاي دو جهان آفرينندة بي هب”خان واضح كتاب منفعت انتساب تصنيف جال بخش مرآت معاني الئح ارادت

ي الحكم مهر ذيل مطبع كثيرالمنافع المسم حسب رقعه پنجزيبا مرقعه اعني مهدي علي خان بهادر دمحمالدوله مرزا المطابع در اهتمام كپتان مقبول سلطان هب

افزاي قبول كه بنور اگيني فقرات و رنگيني عبارات در شش جهت امكان غيرتتالش فراوان و ههفت پيكر اختران و رشك فرماي هشت چمن جنان است ب

“.االخري رونق پذير حسن طبع گرديد ماه ربيع هكوشش نمايان ب :است چنين قيد گرديده) ٤٨ ةشمار(روي آخرين صفحه

خان واضح مع شرح ارادت ةفمصن »رقعه پنج«هللا كه كتاب الطبع الحمدةمتخا”مشكالتش كه براي حل »رابط« هص باق يميني و مولوي عبداالحد متخلعبدالرز

شرح . طبع پوشيد ةامين حلي محمدهاست در مطبع اميني خواجه زيب حاشيه .“اتمام رسيد به هجري ١٢٧١در سال »رقعه پنج«اين

ا مل به شود كه آن را ارادت خان واضح محسوب مي دومين اثر مهم »بازار ينام«است شناسي موضوعي ات فارسي سبكدر ادبي. اند ظهوري نيز منسوب كرده الديننور

توانند تشخيص بدهند كه زبان مادري آنها فارسي باشد و شايد كه تنها كساني زود ميو سراينده و نويسنده دچار اشتباهي بشوند كه در يك آنها نيز ميان سروده و آثار نثري د

چون زبان فارسي براي اهالي هند زبان مادري نبود بلكه زبان اكتسابي. زمان بودندكاملي نداشتند اين رزبان و ادب زبان فارسي تبحر ب ها كه رود لذا بعضي مي شمار به

كردند، چنانكه ميرزا غالب مي ديگري منسوب به كردند و اثر يكي را نوع ناشيگري مي .است ح نمودهواضزبان اردو نوشت اين نكته را كامال به دهلوي در يك نامه كه

مينا بازار ١٧٣

سرتاسر برها تقريبا م در زماني كه انگليسي ١٩٠٧/ه ١٣٢٤در سال »بازار مينا« پورزدهمين مرتبه در كاننكرده بودند شا ها نيز داير يافته بودند و چاپخانه تسلطه قار شبه از اين معلوم است كه در آن زمان كتاب پرفروشي بود و براي حل. چاپ رسيد به

اب مدارس ديني دانشمندان زمان خود شرح و حاشيه نوشتند و تاكنون مشكالت طلگرفتن شود كه هدف آنها فرا ني محسوب ميبرنامة درسي براي كسا وزبان فارسي جز

وسيلة به باشد و آنها زبان فارسي را) ين اسالممب دين(عنوان زبان ديني به زبان عربي »بوستان«و »گلستان«يا »نظامي گنجوي خمسة«گيرند و كسي كه اين شروح ياد مي

زبان اردو است و شروح و حواشي ياد به وسيلة تراجم كه بيشتر بهرا شيخ سعدياب بوريانشين و اي كاش اينها بدانند كه اين طل. نظر آنها كورسواد است به نگرفته باشد

اصطالح امروزه روي اين زيربنا اگر به اند كه ريزي شالودة ژرفي كرده استادان آنها پياگر آنها . توان استوار نمود اي مي آسمان خراشي بنا نگردد الاقل ساختمان چند طبقه

شوند كه ميه ات فارسي در كشور ايران بزنند متوجهاي زبان و ادبي هدانشكد به سريآنها چندين راه در زمينة شعر و براي است كه اند دريچه ه آنها تاكنون ياد گرفتهآنچ

خوشبختانه بعضي از مسؤلين روشنفكر مدارس ديني . كند ادب و تحقيق و تنقيد باز مياسم درس نظامي معروف است به اند كه حاال برنامة درسيي كه ه اين نكته شدهمتوج

اند كه تغييراتي در آن عمل آورده به آورد و اقدامي برنمي ديگر نياز امروزة ما را كامال .برنامه داده شود

يافتند تسلطاسالم غلبه و ها بر عالم خبر نيستيم وقتي كه مغول ما از اين نكته بيدست آورده بودند در قيد تحرير بيايد و چون بهكه را يهاي خواستند پيروزي آنها مي

اهللا فضل الدينجويني، رشيد محمد از دانشمندان ايراني مانندخط و سوادي نداشتند لذا چون . عهده بگيرند بهرا رو ديگران مثل آنها خواستار شدند كه اين كا احلضرةو وصاف

ايرانيان از زمان ساسانيان اهل خط و سواد بودند و تمام كارهاي اداري را نوشته انجام خواستند مسلمانان را مورد اتهام و تند ولي نميعهده گرف به ند اگرچه اين كار راددا مي

اصطالح امروزه به(مصداق نه سيخ بسوزد نه كباب آنها اسلوبي به اهانت قرار بدهند واختيار نمودند كه مملو از استعارات و كنايات صنايع لفظي و معنوي و عبارت ) سبكيشنيدند يح و بليغ را ميي بود و وقتي كه آنها اين نوع زبان فصع و مقفع و مرصمسج

١٧٤ مينا بازار

فهمانيدند كه هرچه آنها مي آنها به نشينان گشت و حاشيه غنودگي بر آنها طاري مي بعد اين نوع سبك، فن به از اين. اوصاف آنها قلمبند شده است به مربوط ةاند هم نوشته

ند ه به هري و تيموريان بابريالنءط تركان ماورايد و توسدنويسي گر تاريخ و اسلوبهاي شخصي ولو ميان پدر و پسر راه و رواج پيدا كرد و گرديد و حتي در نامه وارد

پروراندند كه مي گشتند اين آرزو را نيز در دل علم و دانش مي كساني كه دنبالكاري پيدا كنند تا شايد روزي اگر بخت ياوري و داراالنشا شغل در طوري كه باشد هر

نويسان، مچلكه نگاران، روزنامچه ند كه در جرگة وقايعكرد اين سعادت را داشته باشپردازان محسوب نگاران و شقه ، عرايض٢ران، منشيان، محر١گويان قانون, چيان، ميرزايانوسيلة لطف و عنايت اميري واالمراتب، خانخاني عاليجاه و يا شاهزادة به شوند تا شايد

آنها محول گردد و قرب به نويسي تاريخ كارفي بگردند و پادشاه معر دربار به واالتباريرفتند اين نوع مكتب مي به اين بود سبب اصلي براي كساني كه. نعمت حاصل شود ولي

گرفتند و آنها نيز از كتابهايي داران ياد مي عنوان فرمول از مكتب به سبك نويسندگي رانمودند و تدريس ميآنها به غيرهما و »ابوالفضل عاترق«و »سه نثر ظهوري«مثل

ها نمودند و اين نكته شاگرداني كه واقعا باهوش صاحب استعداد بودند قشنگ از برمي .زدند را در جان و دل گره مي

ص متخل محمدمير باكرد و در اين هنر ص ميتخل »واضح«دت خان در شعر اارعلي خان نالدي سرايي وي سراج دربارة سخن. نمود مشورت مي »راسخ سرهندي« به

:چنين آورده است ٣»فايسالن مجمع«در تذكرة »آرزو« بهص متخلمدعا مثل كه با ران است، منظور كلي او بود وطرز خيال و طريقة متأخ… ”

وجود اكتساب فضايل و فواضل با. طرز صائب است، بسيار ناخوشي داشت

در هر بلوك مأموري بود كه از اوضاع جوي آن محل اطالع داشت و طبق آن زمين قابل : گو قانون .١

.گذاشت كرايه مي كشاورزي را در اختيار كشاورزان براي مدت معيني به .نوشت كسي كه در دادگاه گزارش جريانات را مي: محرر .٢

كوشش دكتر محمد سرفراز ظفر دين علي خان آرزو، بهال النفايس، تأليف سراج تذكرة مجمع .٣آباد، پاكستان مركز تحقيقات فارسي ايران و پاكستان اسالم ،النساء علي خان همكاري زيب با

.١٧٦٥م، جلد سوم، ص ٢٠٠٦/ ق ه ١٤٢٧/ش ه ١٣٨٥

مينا بازار ١٧٥

كس چوف هيخيلي پيش خود برپا بود و در مقابل كماالت خصوصا شعر و تصات كليات دارد ضخيم، مشتمل بر غزلها و قصايد و رباعي. گذاشت را وجود نمي

چند مثنوي شروع كرده بود . بگويد »خمسه« اراده داشت كه جواب. اتو مثنوي است »زليخا يوسف« كه در بحر »راز آيينه«ليكن مثنوي . اما ميسرش نيامد

طور خيال كه دور از فهم به اما همان قدرت گفته به اتمام رسانيده خيلي بهموسوي كه معز) ميرزا( قصيدة مرزا در جواب) اي(قصيده. سليم است

موسوم »المعارج فلك « بهزور گفته و به نام است و خيلي »المناقبش شمس« :نموده مطلع آن قصيده اين است

ــ كسي گردد از عزيمت من سست نيم تار ــر مه ــالند اگ ــك گس ــي فل ــه بخت ارنبهي و نيز كتابي دارد مسم » بات كلماتطي« ات خودش استكه شرح رباعي .

مذهب است شود كه صاحب آنجا دريافت مي رد و ديبسيار دقيق و مملو از فواقدر اين. كمال بودن او شكي نيست هرحال در اهل به .دهد كس نمي به و باجي

ما اهل «ت و دعوايش اين بود هست كه در تركيبات فارسيه تصرفات نمايان داشگوئيم براي ديگران سند است نه قول ديگران زبانيم و قادر سخن هر چه ما مي

اشعارش فهميده ) ي از(رسيده كه بسيار) اي(رتبه به و در بلند خيالي »براي ما :چنانچه درين باب خود گفته. شود نمي

هم چشمي ما كرا مجال اسـت فهميدن شعر مـا كمـال اسـت پادشاهان ) در عصر صفويه(ومي نيست كه در اينجا اين موضوع را مطرح كنم كه لز

كردند و اين هم م ميزبان فارسي تكل به مغول بابري هند مثل تركان عثماني در دربارطرف كشور پهناور هند به الزم نيست كه بگويم كساني كه از سرتاسر ايران بزرگ

اي، بهبودند، آنها در زادگاه خود جاه و مرتبند و باري ن مهاجرت كردند آدمهاي بياوزبك و سالطين خاقانجنگ سياسي ميان . سمتي بزرگ و قدر و منزلتي واال داشتند و منافرت گرفت و منجر) سني و شيعه( اي عثماني و پادشاهان صفوي كه جنبة فرقه

خود بحران سياسي گرديد، باعث شد كه ارباب مناصب عالي مراتب از زادگاه بهمتزلزل تيموريان بابري را استحكام و و مهاجرت نمايند و در اينجا دولت نوتأسيس

ظيمي نقش عدر آداب معاشرت در دربار سالطين تعارف شاه عبدال. پايداري بخشند

١٧٦ مينا بازار

چينان وقتي كه باهم خودماني هم اهالي دربار و بادنجان دور قاب. كرد ي ايفا ميمهمنهر سلسبيل شسته و از زلف و كاكل حوريان هايي در واژه ،كردند صحبت مي

كردند زبان بردند و دربارياني كه اهالي هند بودند خيال مي كار مي به برين رفته بهشتخمسة نظامي «، »شاهنامة فردوسي«زيرا هرچه در متوني مانند .اصلي آنها همان است

قطعات«، »هيليس انوار«، »بوستان سعدي«و »گلستان«، »حافظ ديوان«، »گنجويآنها با خواندند گفتگوي فصيح و بليغ آنها كامال مي »ابوالفضل عاترق«و »يمين ابن

ايرانيان اين نكته را . كرد و بر همان زبان و بيان آنها اساس انتقاد ادبي نهادند تطبيق ميكردند كه زبان فارسي اهالي هند زبان مادري نيست بلكه اكتسابي است و رعايت نمي

ارادت و نيازمندي از طرف اهالي . اند اند كه بدانجا رسيده آنها چه قدر دود چراغ خوردهي و ياعتنا ايراني و بي يگرفتن زبان و ادب فارسي از شعرا، فصحا و بلغا هند براي ياد

اي، اميري، وزيري، خاني، راجه دربار به خصوصا آنهايي كه وابسته( لطفي آنها كمريشة به بودند از اين ترس كه نكند روزي اين شاگرد محترم تيشه اميرنشيني يا شاهي

نوكران با ها و شاهزاده خانمها بعد تمام شاهزاده به چه از زمان شاهجهان آنها بزند،هنديها را دلسرد كرد و حوصله چنان از سرشان ) كردند ي صحبت ميزبان محل به هندي

طور كردند و حاال وضع اين گرايش پيدا طرف زبان اردو به رفت كه ادبا و شعراي هند .شده كه تنها جنبة ديني است كه آن را در حالت ركود در مدارس ديني نگهداشته است

هاي هندي و روايتي يا داستاني و يا سنتي كه در پس خود واژه: مسائل سبك هنديكل ايجاد اي از نثر مش باشد، براي درك مفهوم و مطلب شعر و يا قطعه ها مي اين واژه

معني اين . را بگيريد (OGAL) واژه اگال »بازار مينا«عنوان مثال در رسالة به .كنند ميگردد ة هند پيدا ميقار هاي شبه زبان اردو و هندي و ديگر زبان لغت هاي كلمه در كتاب

معني اين كلمه . برند، اين موضوع جداگانه است كار مي به ولي اين واژه را كجاولي اگر كسي از كارد و يا ميخ نوك . اندازند ت كه آن را از دهان دور مياس اي جويده

در . كردند داشت فوري روي زخم جويدة پان را گذاشته زخم بندي مي تيز زخمي برميمثل بعضي ( پان استفاده نكند هند باشد اگر كسي از برگ ةقار اي كه ولو از شبه منطقهاين به طبيعي است كه معالجة زخم) سردسيريهاي پنجاب و همچنين مناطق تماز قس

.كشورهاي آسياي ميانه بهتا چه برسد . وضع انجام نخواهد گرفت

مينا بازار ١٧٧

اين ميوة درختي است گرمسيري شبيه گردو كه : ديگر سپاري دو نيم است مثالچنانكه در ايران پيرزنان از بازار كلة قند . مثل آن سفت و داراي همين رنگ است

ها در وقت طور در هند زن كنند، همان مي تيشه خرد خرد با ا در خانهآرند و آن ر مينامند مي) بر وزن سروپا( مقراض هندي كه آن را سروتا با گيرند و بيكاري سپاري را مي

در اين رساله بعضي . ماند مي كنند كه شبيه سيبي عمودا از وسط بريده بريده دو تيكه مي ه معموال اردوزبانانقار خورد كه تنها در شبه مي چشم به المثلها و اصطالحاتي ضرب

زبان فارسي اين به معادل آن. ميوه از ميوه رنگ پذيرد: آنها عبارتند از. برند كار مي بهيا »شوند خر و اسب را يكجا بندند اگر هم بو نشوند هم خو مي«: المثل است ضرب

.»شوند مي بواسب و خر را كه پهلوي هم بندند اگر هم خو نشوند هم «انتهاي رنج و بال گرفتار شدن و معادل به يعني »استخوان رسيدن به كارد« اصطالح

.است »جان رسيدن به كار« آنرك و پوست كنده گفتن يا حرف زدن؛ اصطالح عاميانه است و : پوست كنده گفتن

هند اين هنر ورزند ولي در مي ات فصيح و بليغ اجتنابكاربردن در ادبي به ايرانيان برايزبانان فارسي با خواست نشان بدهد كه وي مي شد زيرا نويسنده مي محسوب

.دارد و از اصطالحات محلي و عاميانه نيز بيخبر نيست تماسيعني بساط خود را برچيدن يا ماست را : دكان را تخته كردن يا در تخته بستن

كاربردن اين اصطالح در به از كردن هم اصطالح عاميانه است كه فصحا و بلغا كيسهدانستند تا بگويند كه از زبان مي ورزند ولي هنديها آن را هنر مي ادبي اجتناب آثار

دل به دل«در يك بيت اصطالح »واضح« به صارادت خان متخل. عاميانه بيگانه نيستد :كار برده به را چنين »راه دارد

ــا را دل بلي دل زين سخن آگـاه باشـد ــه ه ــا را دل ب ــده ه باشيا الاقل از . فارسي برگردانده شد به عالوه بر اين بعضي اصطالحات زبان هندي نيز

عنوان به اي وضع گرديده، اصطالح تازه )اسم و فعل(هاي هندي و فارسي هتركيب واژهر وقت مشكلي مانند جنگ پيش . كه در آن بيره واژة هندي است »اشتندبر بيره«مثال داشت كردند و هركسي كه آن را برمي كل دلمة برگ مو تعارف ميش به آمد برگ پان مي

آماده و اعالم آن كرده كردن آن مهمخود را براي انجام دادن و يا سر معلوم بود كه وي

١٧٨ مينا بازار

»بند گردن«يا »آويز گردن«زبان فارسي به است كه معادل آن »هار«همچنين واژة . استها و مرواريدها و ديگر گلاز يح كه اي است مانند تسب است و حلقه »گلوبند«و

ها و اصطالحاتي كه در متن آمده اين نوع واژه. كنند هاي گران قيمت درست مي سنگ .توضيح داده شده استدر پانويس و فرهنگ اصطالت

:ين و پانويسان اين رسالههاي چاپي و خطي اين رساله و شارح نسخهباشند كه مي يخط ةي و يك نسخدر حال حاضر پيش اين ويراستار سه نسخه چاپ

:عبارتند ازدر ه ١٢٦٨م سال المعظ تاريخ بست و هفتم ماه شعبان به :نسخة چاپي دهلي .١

اندرون چهته ) دهلي فعلي(آباد شاهجهان ةدارالخالفدر ي واقعه محمدمطبع در اين نسخه . چاپ رسيد به پير خان محمداهتمام حافظ به مومگران

اق هايي كه فضل علي و عبدالرز گيري نشده؛ تشريح واژه غلط به خاصي ةتوج .١خورد چشم مي به كر بيشتررالذكر از موخالذ اند، توضيحات اول نموده

دربارة شارحين اين رساله در فوق اشارت مختصري شده :كانپورچاپي ةنسخ .٢متن اگرچه. نظر انجام داده شده تدق با گيري در اين نسخه كار غلط. ٢است

. مقايسه شده نسخة كانپور نيز ابآباد است ولي اساس نسخة شاهجهان حاضر بر از بين رفته و تاريخي كه) نصف بااليي( فانه آخرين صفحة متن اين رسالهسأمتبارة ولي در. كامال در دست نيستشده روده شاعري ستوسط زبان اردو به :است ضالع چنين آمدهاال پايان رسيدن اين رساله در سه گوشة مساوي بهي مسم با كه نسخة الجواب انتخاب ناياب روزگار اسم ةاملنهللا الحمد و …

امصار و كه در لطافت لفظي و لطافت معنوي و ديگر خوبي شهيرة »بازار مينا«الخصوص بنابر درس و ع صغار و كبار است علييديار است مقبول و مطبوع طباعمول و مختار درين ايام فرخنده فرجام در مطبع تدريس معلمان و متعلمان م

در نسخة . يين صفحهپا ٨حاشية شمارة ٧صفحة ،چاپ دهلي» بازار مينا«نگاه كنيد : براي عبدالرزاق .١

.خورد چشم نمي دهلي اسم كالكا پرشاد به

نگاه » موجد« چاپ دهلي و براي كالكا پرشاد متخلص به ٤، صفحة »بازار مينا«نگاه كنيد حاشية .٢ .٧، چاپ مطبع قيومي كانپور، صفحه حاشية صفحة »بازار مينا«: كنيد

مينا بازار ١٧٩

مبارك محمدقلم به ومعبدالقي محمدقيومي واقع كانپور بار اول باهتمام عاجز قالب طبع در بركشيد و از م ١٨٩٧ ةموصوف بماه دسمبر سن ١كريم صاحبآيد و هجري برمي ١٣١٥زبان اردو سروده شده سال چاپ به مصراعي كه :است مصراع چنين

" " " " )ه ١٣١٥(

٣. ن ةنيز در كانپور در چاپخاننسخه مين سووچاپ رسيده است و خاتمة به شورلكاين فرق كه پس از فرخنده فرجام چنين با ومي استآن مانند خاتمة مطبع قي

لي سرپرستي عاليجناب مع به منشي نولكشور واقع كانپور در مطبع: قيد گرديده شانزدهم بماه جنوري دام اقباله مالك مطبع بار القاب منشي پراگ نراين صاحب

المثال تاريخ طبع از نتيجة فكر سخنور عديم .قالب طبع در بركشيد م ١٩٠٧ ةسنخ كامل منشي بهگوان ديال صاحب عاقلمور… هست واهللا خوب اين خـوش نثـر در صــــفات زنانــــه بــــازاري”

٢“زيبـا نفـيس دلكـش نثـر : گفت عاقـــلبهـــر تـــاريخ هجـــريش )ه ١٣٢٤(

سال (و دهلي ) م ١٩٠٧سال ( هاي چاپي كانپور اگرچه نسخه: ينسخة خط .٤ولي اين نسخه پس از اين هم “ گفتم دعا”: پايان يافته اين جمله به )ه ١٢٦٨

:ادامه دارد و چنين آمده) كذا( نظر افتاده عمرهاز چشم كرده افكنده نگاه آشنا از ) دوم سطر /ب ١٨ ورق(

صحرا داده وحشي نگاه چشمه خون از چشم گشاده حسرت جانكاه هدرين ادا سر ببكاه بربست يا دوخته انفعال جانفشاني روشن سواد نسخه سحرسازي چين پيشاني

) د(سيالب داده اشك چشم قلزم امو)به( خرمن زده نگاه حسرت آلودخانه هآتش بجرات دلربائي نگاه گوشه /خراب) عصمتي؟( اي عصيهالك طرز نظر فريب گونه حي

.كار رفته است ب بهمعني جناب آقا يا حضرت مستطا در اينجا به: صاحب .١ .کذا .٢

١٨٠ مينا بازار

چشمي و خنده زير لبي نگاه آشناي بيگانه از هوس آب از سرگذشته گريه شورانگيز دو جهان دامن ههيچ رو نگه نگذاشته و نظر ب هها ب محشر جوش كه جانب دهي و بام

و سياهي صد خون جگر بدست افتاده يگانه دوست از كف نگذاشته خامه از مژگان هبگري صورت مدعاء در نظر جلوه هسازد و ب مي از مردمك ديده و حرير از پردة چشم

نشينان منظر لطف پنهاني نظر يافته و فيض كيميا منظور آن نگاه مهرباني و خوشنوراالنوار همچشم نگاه چشم اغيار وحشي نگاه رم آهو فريب لطافت بدن پردة چشم

فريب از منظر چشم سر برآورده بيگانه را كرده نظدوش نگاه ج زيب لطافت بر جامهيگانه غرور آشنا نظر باز شاهد استغنا نقاب چهره بسته از نگاه دوربينان نگاه از كونين

مقبول خاطر از هردو عالم وارستگان ازلي نظر برفته كه خاك راهش) ١٩ ورق(برگرفته نظر ه غلمان گفتن محلالجواهر نگا از مژگان حور بهتر است و غبار درش را كحل

ي و نگاه آموز چشم آشناي سوگند كه از آن بار يكه نگاه يپردازد بديده افروز روشنا مينور نگاه بينش دستگاه دست حرمان نصب با از آن رخسار صفا آگين مهر ديدار كه

) اي(گرديده چشم رويي يكسر مژگاه نور و صفا و روشني در منظر چشم نديده لحظهال آن نور نگاه چون نور ديده بچشم جاني حاضر نبست و ديده دل نبست كه خي

اخالص منزل و در خلوتكده خيال بر روي دل آرايش نظر بسكه در خيال وصال آن تونگر گنج حسن محو تماشا دست نگاه گرسنه چشم نيز خيال يك جهان ديده گذاشت

.)كذا( مالحظه الفاظكه هيچ بازار پيش او روز بازاري نيست »بازار مينا« ةتمت تمام شد اين كتاب نسخ) ؟( تاريخ بست و دوم شهر ذيقعد مطابق بيتي همن تصنيف شيخ موالنا ظهوري ب

وقت سپهر از اصل الله صاحب الله شيام سلمه هستمين بدي ماه كاتك روز دوشنبه ب) بر وزن قول( خط بدخط احقر آمال الله مراري لعل ساكن كول هدو نقل برداشته ب

توپخانه حسني به مقام گواليار در لشكر مهاراجه عاليجاه بهادر هب) Gadh( لع عليگدهض :كالن در دفتر فارسي نوشته شد تحرير يافت

ــر ســفيد ــد ســيه ب ــد نوشــته بمان نويســنده را نيســت فــردا امي*

مــن نمــانم ايــن بمانــد يادگــار من نوشتم صرف كردم روزگـار

مينا بازار ١٨١

:يا شعر گر خطايي رفته باشد در كتـاب ن عتـاب قاريا بر من نكن چندي

هجري ١٢٦٥ ةالحرام سن تاريخ بست و يكم ماه محرم به )ب١٩ ورق(فقط ) ژانويه( ماه جنوري ٩تاريخ هصورت تحرير يافت و ب) ظهر( وقت دوپهر هب) قمري(

:عيسوي سمت ١٨٠٩ ةسن رمبگوش هركه بگفتم كـرم بگفـت كـ كرم گلي است كه در باغ هند كـم رويـد

)راقم اثم محمد محب اهللا( برداري شده ولي چون شكسته و نستعليق نسخه يخط زيبا به اگرچه اين نسخه

حواشي نيز نيامده لذا ٤ ةاز كتاب كنده شده و پس از برگ شمار ٢ ةورق شماربراين زياد مورد استفاده و د معتبر و قابل اعتنا نيست و بناعقيدة اين ويراستار زيا به

نگرفت ه قرارتوج. ةبرداري رسال پايان رساندن كار نسخه بهاط پس از رسد خط نظر مي به چنان

سبك و روش ارادت خان به ، خود فضل فروشي كرده و سعي نموده كه»بازار مينا« اسم بنويسد و چون كورسواد بود در نوشتن) مرصع مسجع( واضح نثر غلنبه سلنبه

»سه نثر ظهوري« ا ظهوري طرشيزي صاحب كتابمل به ودهنويسندة اين رساله اشتباه نمسبك از منسوب كرده ولي اين نكته را بايد استنباط نمود كه خود ارادت خان واضح

.كرد ظهوري پيروي املچشم بهعالوه بر كالكا پرشاد و عبداالحد، اسم فضل علي بيشتر از اين دو شارح

ظ صحيح تلف با ها است توضيح واژه آنچه جالب توجه در اين حواشي. خورد ميشارحين دچار اشتباهات هم »ميوه«و »بيوه«هاي ظ واژهه دربارة تلفالبت. آنهاست

داند؛ چه آنها از تمام منابعي كه در آن موقع ويراستار اين شارحين را مقصر نمي. اند شدهقين عالوه بر اين محق .اند در دست داشتند استفاده كرده و آنها را سند قرار داده نوشته

دانستند و هرچه مي شدند معتبر مي را كه از سرزمين ايران وارد هند ييآنها تلفظ ،هنديسرتاسر ايران چون. ها حرف آخر و مستند بود شنيدند براي اين هندي مي از زبان آنها

عالوه بر تمام خاك ايران، افغانستان فعلي و خراسان بزرگ را ( بزرگ عهد صفوياي است كه در آنجا همة مردم يكنواخت كردند كه ايران دهكده ده بودند، خيال ميندي

١٨٢ مينا بازار

. داشت شعر عالقه مي به كردند و هركس اگر شاعر نبود الاقل نسبت مي ظ و تكلمتلفشدند داشتند، حتما دچار اشتباهات نمي العاتي ميهاي بومي نيز اط اگر آنها دربارة لهجه »ميوه« و »بيوه«آنها قايل فرق بين دو واژه كه عبارتند از .بينيم مي نهاكه ما امروز در آثار آ

. زبانهاي پارسي باستان، پهلوي و سغدي در دست نداشتند به نبودند زيرا منابعي مربوطظ فصيح آن تلف .در پارسي باستان وجود دارد »ميوه«دانيم كه ريشة واژة امروز ما مي

miva و عاميانهmeva چنين ريشة بيوهاست و هم (Beva) در ژند Veva باشد مي. »نبات آب« است و امروز آن را در ايران Lemon dropكه ترجمة : حب نبات

قيد تحرير آمد كه فرهنگ به دهد كه اين رساله در زماني مي گويند اين مطلب را نشان. كرده بود يداهند بلكه در سرتاسر آسياي ميانه نفوذ پ ةقار اروپايي نه تنها در شبه

اين مطلب بيشتر واضح است و در قرن دوازدهم هجري در عهد ) توتون( واژه تنباكو ازكرده قاجاريه اين موضوع جنبة سياسي گرفته بود و علماي شيعه عليه آن فتاوي صادر

در اينجا لزومي است كه . داده بودند شرعا ممنوع قراررا بودند كه طبق آن استفاده از آن اول (هند بود كه اول تحت نفوذ اروپاييان ةقار ته نيز صراحت گردد كه اين شبهاين نكگرفت و تقريبا بعد از يك قرن در زمان قرار) ها ها و بعدا انگليس ها و فرانسوي پرتقالي

قدرت رسيدن رضا شاه پهلوي به شاه قاجار و اوائل روزگار الدينفرمانروايي ناصردو آسيا رسيده افراد هر به اصطالحاتي كه از اروپا. ها رفت انسوياجبارا تحت نفوذ فر

ترين مثال آنها عمده. ملت آنها را جداگانه ترجمه كردند يا تفريس و تعريب نمودندمثال ديگري از اين قبيل آلة مكبرالصوت و . است »نبات آب«و »نبات حب« همينفانه مترجمين هردو ملت سألي متاست و Loud speakerدو ترجمة است كه هر بلندگو

صورت به مثالي ديگر است كه در ايران Tobacco. ديگر خبر نداشتنداز كار ترجمة يكگفتند و بعدا در بعضي جاها آن را »تنباكو«پذيرفته شد و در هند اول آن را »توتون« .تلفظ كردند »تماكهو«و »تماكو«يا »تمباكو«

ةخاطر نشان دادن نسخ به اريب آمده كه پس از خط اي در هرجا واژه: يادآوري .بدل است

زبان فارسي عصر و زمان خود به حاشية اين رساله را چندين دانشمند هندياين ويراستار . اند كه خود آنها در زمان خود فصحا و بلغا شناخته شده بودند نوشته

مينا بازار ١٨٣

حاشيه نوشته بودند، در آنچه آنها روي . خواست كه زحمات آنها را ناديده بگيرد نمياين رساله در پاورقي جا داده شده و چون زبان فارسي بعد از انقالب اسالمي ايران

زباني كه آنها توضيح داده بودند تغييري داده شده و به المللي گرفته است لذا جنبة بينخواستند قدما هر وقت مي. ج است نوشته شده استطبق زباني كه امروز در ايران مرو

١٢بنويسند منظور اين بود كه در اينجا مطلب تمام است و عدد »حد« كه در آخر جملهآوردند كه امروز مي) باشد مي ٤ برابر »د«و ٨برابر »ح« كه از روي حروف ابجد(

١٢جا عدد نويس هرچنانكه در پا. گذارند نفوذ فرانسه تنها نقطه مي زبانان تحت فارسيكه اين مطلب را اول شارحين نوشته بودند ولي همان نوشته شده منظور اين است

گذاشته شده و در جايي كه اين عدد ١٢فارسي امروز نوشته عدد به مطلب را دو مرتبه .ين رساله اضافه نموده استنيامده منظور اين است ويراستار ا

دانم سپاسگزار آقاي دكتر كريم نجفي برزگر رايزن فرهنگي در اخير الزم مي. فرمايش ايشان ويرايش يافته است به ي اسالمي در هند، باشم چه اين رسالهجمهور

.١پوشي نمايند شان بخورد چشم چشم به اميدوارم خوانندگان محترم از سهو و اشتباهي كه

ارارتمند يونس جعفري

).٢٠٠٨ماه دسامبر سال ٢٤( ١٣٨٧ماه سال دي ٤پايان کار .١

١٨٤ مينا بازار

مينابازار

روپوش حياپرور و خلوتيان عفت كوش پاك نظر را مژده باد كه وقت گرمي ١عصمتياندلنشين ٤ماليك نظر فريب ٣است و بسط بساط انبساط يعني زنانه بازاري ٢ازار نشاطب

تمام زيب ترتيب يافته كه از كمال دلبستگي خبر صيت حسن صفا پروري ديگري از او رغم چشم ظاهربين ديدة بصيرت بگشايند و پنهان از نظر گل عزم هبيرون نشتافته تا ب

. ادب در آيند به راخار بر سر اعتبار زده در اوسير اين نوآيين چمن رشك گلزار فگذرند در حسن و خوبي او كه سبحان اهللا بازاري كه مسبحان مالء اعلي چون در او مي

اش مانند پرتو مهتاب صحن صفا آگين كدورت رفته. گيرند چشمش مرساد پوشيده ميالقمر پاك نظري كه ه طلعتان شبيه شقاش از گذار دو روية ما پيراية نور نظر و هر كوچه

بازار سراپا نگار ديده نگاهش )٢ دهلي( چشم دل تقدس منزل يك نظر در خوبي اينسرشت چندان سرماية سير چشمي آب و رنگ برگرفته كه هنگام عرض بهشت نزهت

چشمش مستغيانه از خانة بهار كاشانه ديده يك مژه بيرون نخراميده، اين خبر رنگين دامن و از استماع اين نويد بهجت قرين به ة گوش عالمي گلستان گلستان گلپرد

نظير عصمت سرگرم سير چمن و گلگشت گلشن در اين بازار بي ٥جهاني از راه گوش ٧ادبي است و مثلش در عالم مثال چشم خيال ديدن كمال بي به فرش ٦بنياد تقدس

.صاحب عصمت، ياي نسبت و الف و نون براي جمع :عصمتيان .١

.خطی است و در بساط انبساط تجنيس زايددر نشاط و بساط تجنيس .٢

.نسبت استبراي زنانهدر ها زنان باشد و منسوب به يعني بازاري كه .٣

.يعني نظر فريب ماليك. تركيب مقلوب .٤

زنانه بازار كسي را راه نيست، مگر جهاني از استماع اين كه در اين وقت به اين معني اشاره است به .٥ .كند شنيدن سير چمن مي وسيلة گوش رسانيده، يعني به نويد را به

.ر بيايند قدم خود را روي بگذارنداباز هيعني تقدس خود را در آنجا فرش كرده تا كساني كه ب .٦

عالمي است وراي ذهن و خارج كه ظرف وجود بعضي اشياي متصوره باشد مثل كوه :عالم مثال .٧پس . ياقوت زيرا كه حصولش در ذهن نباشد ورنه شكافته گردد و نه در خارج چنانكه ظاهر است

.آن تصريح كرده اق بهاالشر انكه شيخنچ. وجودش مثالي است يعني در عالم مثال

مينا بازار ١٨٥

وصف اين مكان مقدس از قدسي . است ١ديدة تصور مشاهده كردن نهايت بوالعجبي بهاز باب حرف ناشنيده گفتن و از عالم ورق ناديده خواندن و در صحيفة مدح ٢نفسان

. مضمون بردن و سراغ معني يافتن انديشة پاك سرشتان ورق گرداندن به تقدسش پي تنزل آورده باشم و اگر به دهم روي از ترقي ٣بهشت نزهت سرشتش نسبت به اگرحور . مجاز تقابل كرده باشم به كنم حقيقت را ٤ارخانة بهار كاشانة چينش مشابهتنگ به

عذاب دوزخ گرفتار است و گوش بر آواز و چشم در راه انتظار به بهشتي در جدائيشحور دور از قصور در ٥صالي به صباي مشكبار اگرچه .قاصد خوشخبر بشارت رسان

فرمايد و پايه شناسي ادب رخصت نمي ٦اين گلزار جاويد بهار غيرت روضة رضواندهد اما چه توان كرد كه حسرت حرمان نصيبي آن مايوس مهجور از ناز و اجازت نمي

هو داغ دوزخ تاب بر سينة مهر گنجين )٣صفحه ( سوزد نعم دور دل تودو منزل را مي

معني معروف و كنيت شخصي معني استاد بازيگر و در مداراالفاضل به در مويدالفضال به :بوالعجب .١ .افزايند مي يادر آخر آن . بازيگر

اند براي ايشان بيان اوصافش دشوار است، زيرا اين مكان مقدس راه نيافته يعني قدسي نفساني كه به .٢ .را ناديده نتوان خواند ورقي توان گفت و همچنين دن نميحرفي بدون شني

خالصة . عبارت است از اشتراك بين دو چيز در امري كه وحدت در آن ملحوظ نباشد مناسبت .٣آن مناسبت آن را بيان كنم از بهشت نزهت سرشت بازار را نسبت دهم و به معني فقره آنكه اگر به

عمده باشد و در اينجا پستي گرايم چه منسوب اليه بايد ندي رو بهديدگاه تازگي يا لطافت از بل .موضوع برعكس واقع شده

در اسد با زيد مثل تشبيه. اشتراك دو چيز در امري كه وحدت در آن ملحوظ باشد: مشابهت .٤در حقيقت در اصطالح استعمال لفظ در معني خودش و مجاز استعمال لفظ در معني غير . شجاعتاعتبار نقش و نگار خانة چين تشبيه كنم اگر اين بازار را به: معني فقره چنين باشد پس. خودش

معني تمايل و تشابه تقابل به(مجاز كه مراد از آن نگارخانة چين است حقيقت را كه بازار است بهتشابه كرده باشم حقيقت را كه اصل است با مجاز كه فرع حقيقت است تشابه كنم كه كمال ) است .اني استناد

كنند، چنانكه از بيان فقيران و براي فروختن چيزي مي فريادي باشد كه بجهت طعام دادن به: صال .٥بنا بر اين . مگر در اينجا منظور از فرياد زدن و صدا برآوردن است. شود صاحب برهان معلوم مي

معني ه قصور جمع قصر بهو در ذكر قصور با لفظ حور مراعت است ك. مبني بر تجريد خواهد شد .كار رفته معني تقصير به شود در اينجا به كار برده مي باشد با لفظ حور به كاخ و كوشك مي

و يعني باغي كه خازن . باشد در اينجا معني دوم منظور مي. بالكسر، خوشنودي و نام خازن بهشت: رضوان .٦ .١٢ ادني مالبست خواهد بود به پس اضافت. داروغة آن رضوان باشد و مراد از آن بهشت است

١٨٦ مينا بازار

من ادب نكشيده در راه آزرم دا به نهد آفتاب تا از ابر پرده بر روي نبست و تا پاي ميجرم گشاده رويي و كوچه به شفقت خون در جگر افتاد/ نشتافت، هر چند از شغفش

تا ماه آيينه آسا چشم از مردم ديدة حيرت . كوچه نيافت ١اش يك ذره كوچه به گرديهر چند از غم كاست خود را سرف اندوز مالزمت ٢گناه خيره چشمي به نپرداخت

فرخ افتخار از چرخ / قبول عنايت الهي فرق. شانش نتوانست ساختخورشيد رخي سراپردة عصمت مقيمانش بجز دست دعا هم يدامن كبريا به اطلس باالتر كشيده و

تر و گل عارض لباس اجابت نرسيده و هر دكانش از صفوتكدة صبح كدورت رفتهاز فيض تحرير مدح نقش ٣هتر زاغ خام نشاط از گل آفتاب شكفته به ساكنانش هر سحر

يمن تقرير وصف زركارش مرغ زرين به ٤و نگارش طاوس نگارين تمثال و نوري نامهدريافت دولت حضور از ته دل در هر ٦بهشت از نظر دور با وجود عدم. ٥پر و بال

اش بساط مودت انداخته و با هر دكانش شطرنج محبت غايبانه باخته، هر دكاندار كوچهعار خودفروشي در دكان برنگي ساط غريب با تزيين و فرش نظر فريب رنگين بيب

بل كارگاه چرخ بوقلمون رنگارنگ از رنگ ٧ژنگرچيده كه در برابرش نگارخانة اآميزي خجالت بساط دكانداري خودآرايي و خويشتن ستايي فروچيده نزديك نادره

.برابر يك ذره. مقدار يك ذره به .١

.ي چشميحيا شرمي است و همچنين بي ي و بييحيا منظور از آن بي .٢

.رسد اعتبار سياهي جوهر كه از مداد بهم مي به .٣

د ولي غير از باش اي است قرمز رنگ درخشان؛ تمام نوكش مثل منقار طوطي سرخ مي نوري پرنده .٤ .جنس طوطي است

وجود اين در هر كوچة آن فرش محبت خود را است ولي با اگرچه بهشت اين بازار را نديده .٥گرفته قماش و رخت و فرشبه مفهوم بساطاگر . دهد گسترده و الفت و عالقة خود را نشان ميضور در اين بازار در هر كوچة وجود عدم ح بهشت با: شود در اين صورت معني چنين خواهد بود

فروشد تا كساني كه در آنجا بت را مي؛ يعني در اين بازار جنس مح اختهآن از جنس محبت فرش اند .باشند آن را بخرند مي

.در عدم و وجود صنعت تضاد است .٦

طرف ارژنگ اضافت نگارخانه به. در فرهنگ جهانگيري و بهار عجم نام ماني نقاش است: ارژنگ .٧يعني . اي باشد آماده كردة ماني نقاش معني پرده بيانيه است و اين در صورتي است كه ارژنگ به

.اي كه پردة ماني است نگارخانه

مينا بازار ١٨٧

در جهان خيال از تجويز خرد )٤حه صف( سنجان اعجوبه گزين سراپا شعور سهيمشقدم بر ٣هزار منت به تكلف بهار به دور جاگزينانش كه ٢انديش بسيار از بسيار ١محال

اگر . خار انديشة سفر و فكر غربت هر چه بايد دارند٤گذارند بجز خار چشم نرگس نميخيال ٦اده دلريشجگر افت به وفا كردي كان از هوس خون ٥صد يك بها به اش زر كيسه

دل آوردي و اگر اندكي در خود شايستگي و قابليت ديدي دريا به سوداي اين بازارسوداي متاع . سر دويدي به عزم خريداريش به لب آورده شور بخت به از سودا ٧كف

هر چه دل خواسته كه جز نظير همه دارد و از معدن به اين بازار آراسته ٨روي دستلي كيسه و محيط تنك سرمايه تنگدل بيايد پاك گوهري پاك باز سير خا ٩تهيدست

زير بار گران به و پا ١١دريا افشانده ١٠چشم كه دست همت بر ذخيرة كان و پس افكندة دكانش دست ادب ١٣بايد كه بر تقدير سر بيع فروآوردن ١٢سلسلة تعلق دنيوي نمانده

گويد سهيم و صاحب اين رساله مي. تصور محال نزد عقل محال نيست؛ البته وجود محال ممتنع است .١

.تواند تصور كند و خوبي عقل محال انديش تجويزي داشته باشد، يعني ميشريك اين بازار در حسن

.١٢ كثرت مبالغه در بعد .٢

شرطي كه آنها قدم روي منت از طرف نرگس، يعني نرگس حاضر است هزار مرتبه احسان بكشد به .٣ .كنند چشمش بگذارند ولي آنها اين كار را نمي

.١٢خارش؛ كنايه از خلجان .٤

.١٢ رسيد اگر صدمين قسمت مي. قسمتي از صد، يك در صد .٥

.اعتبار كندن؛ يعني دلش از دشنه ريش و پاره پاره است به .٦

معني خريد و يعني از جنون شوق كف بر لب آورده و در اينجا صنعت ايهام است در واژة سودا به .٧ .ودش كف بر سطح آب دريا ديده مي بازار دارد و فروخت كه نسبت به

متاع روي دست كنايه از كاالي ارزان قيمت و كم بهايي است كه پيش از جنس نفيس و گران قيمت .٨ .دهند مشتريان نشان مي به

.كند اش براي خريد كاال كفايت نمي خاطر اين است كه سرمايه به .٩

.١٢ آيند دست مي منظور از جواهري است كه آنها از دريا به.١٠

.١٢ طرف آن كنايه گذشتن از دنيا بدون توجه به: افشاندن دست.١١

.١٢ آرزويي در دل نداشته باشد و همه آنها را ترك گفته باشد كسي كه هوس و.١٢

.١٢كاال شراضي شدن براي فرو كنايه است به.١٣

١٨٨ مينا بازار

از ٢تصديق در عالم تنك تصور به اين وسعت آباد ١خريداري گشايد شريك نيرنگ بهساخته و پرداخته بشر ني گويا ٣گر نيست و بدين تقدس اساسي فراخي جلوه

صورت آدم متمثل گشته به و ماليك ٤اند لباس بشري آماده ساخته به فرشتگانشخيال شكفتگي اين شكفته گلزار به تعميرش پرداخته غنچه طبعان در لباس نهاني به

در اين رنگين گلشن سراپا نگار در ٥امان گلگل شكفتن و نسيم غمازهميشه بهار سو )٥صفحه ( غنچه گرديدن راز نهفتن در اين عصمت آباد تتق گزينان سراپردة شرم و

فتواي مفتي حيا در شهر صورت به اند نشينان سرادق آزرم تا رسم احتجاب گزيده پردهاگر باد صبا گستاخانه از گل . اند كشيده ٧بر دار ٦گناه خيره چشمي به سياست آيينه را

شمشيرشان خون آن به درآويزد خوي ادب فرما نگاه دست ٨دامن گلچينانش به پنجههاي اند و در دكان پاك بينان تقدس نژاد دست صنعت گشاده. ناسزا بر خاك مذلت ريزد

ل معني پيرايان دو رويه بعينه قرينة دو چشم ترتيب داده در تعريف طولش طول مقادير است كه ،توصيف عرض او عرض دستگاه نكته سرايان عذر تقصيرخواه به كوتاه و

.١٢ فتح جادو و طلسم و سحر و افسون گري؛ نيرنج معرب و نيرنجات جمع آن هب: نيرنگ .١

در اين بازار كه از وسعت معمور و آباد است چندين عجائب و نوادر : معني جمله. الفاضلمدارااعتبار كثرت صفت تنگي تصور به .است كه مثل آن در عالم تنگ تصور فراخي آن پيدا نيست

يعني در اين بازار عجائب و نوادر چنان فراوان . وسعت بازار است وگرنه گشادگي آن معلوم است. نيامده است نيرنگدر بعضي نسخ واژة . توان آنها را گنجانيد در قوة تخيل و تصور هم نمياست كه

اين بازار چنان وسيع و فراخ است كه فراخي مثل آن : در اين صورت معني جمله چنين خواهد بود .عبداالحد. ١٢در عالم تصور پيدا نيست

.١٢در تصديق و تصور صنعت تقابل است .٢

.مصدري و همچنين براي تعظيم آمده است ياحرف اساسيواژه در .٣

.١٢ اند نمايي كرده يعني در لباس بشريت جلوه .٤

اه گاگرچه كار نسيم غمازي و راز افشاني است ولي در اين گلشن بوي خوش و معطر آن را در داخلش ن .٥ .١٢گردد جاي شكفتن غنچه مي گاهداشتن راز بهخاطر پنهان ن برد و گل به دارد و بيرون از آن نمي مي

گناه ساكنان عالم باال اين است كه آنها اين . شرمي است حيائي و بي معني بي چشمي به خيره .٦ .١٢كنند صفوتكده را نگاه مي

را سياستدار تشبيه كرده و باشد از اين جهت قاب را به چون آيينة مدور در داخل قاب گرد مي .٧ .اند گفتهشهر صورت رعايت آيينة به

.كنند كار رفته كه در اين بازار زندگي مي گلچينان در اينجا براي كساني به .٨

مينا بازار ١٨٩

اميد بار در اين بازار آبرو گرو كرده و نقد صفا در گره و از غم گره به ١العين صدف قرةكرده در آرزوي دستگيري زودا زود غواص نشسته عمري است ٣و چشم سفيد ٢گشته

، بر تمناي قبول جوهريانش انتظار رخنه ٤را دل از الم خون گرديدهكه جگر گوشة كان و پا ٦آب گوهر دست از آاليش شسته به سد راه خود كشيده، پاك گوهري كه ٥گردامن ثنايش زده به دست انديشه ٨گريبان تنزيه كشيده به و سر ٧دامن تقدس پيچيده به

و پايش مرنجاد و قدسي نژادي پاي ادب سركرده دستش مريزاد به طريق ذكر خيرشزبان صدق بيان به ١٠آيين تقدس پرداخته به كوثر وضو ساخته و ٩هفت آب به كه

.باد ١١كام به دعايش گفته، زبانش

.در اينجا منظور گوهر است: العين صدف قرة .١

.باشد بنا بر تدوير گوهر، آبش نيز گرد. اين معين است كه گوهر مدور باشد در اينجا ايهام به. آوردهجمع .٢

حاصل معني اين جمله اينكه گوهر در اين غم كه از اين بازار دور است، گره گشته، بسته خاطر شده و .٣دست اش كور شده و آرزو دارد كه خود را به انتظار ديدار اين بازار ديده چشم سفيد كرده يعني به

ن اين بازار را ندارد ولي باز هم باوجود اينكه ديده گوهر سفيد شده است و استعداد ديد. غواص برساند .١٢بازار برساند دست آورده از دريا به اين آرزو نشسته كه غواص به از فرط اشتياق به

.كنايه از هالك شدن است: خون گرديدن .٤

كشند تا چيزي در راه آنها را مي) كند كسي كه مرواريد را سوراخ مي(يعني جواهر انتظار رخنه گر .٥خاطر اين از كان بيرون به يعني سنگهاي گران قيمت خود را. بازار مانع نگردد دن بهبراي رسي

دست جواهر فروش برسانند و مورد بازار بيايند و خود را به اند كه آنها سوراخ گرديده به كشيده .پسند خوبروبان بگردند

ه است كه از نوع آبي دست از آلودگي اين نكت آب گوهر از آلودگي اشاره به در شستن دست به .٦خالف آبي ديگر كه به. شسته كه در آن ديگر احتمال و امكان نجاست نيست و آن آب گوهر است

گردد و چون در اينجا اهتمام طهارت است پس از آب هم آنچنان بود كه خلط نجاست نجس مي به .هارت بوددر آن امكان و احتمال نجاست نبود و اين كمال پاكيزگي و ط

دامن كنايه است از گوشه گرفتن، چنانكه در مويدالفضال آمده است و يا پا به: دامن پيچيدن پا به .٧ .تقدس پيچيدن عبارت از اختيار كردن پاكي پاكيزگي است

.فكر پاك كردن خود از آاليش افتادن به .٨

.١٢ از هفت آب مراد كثرت است .٩

.١٢ يده باشددامن تقدس پيچ كسي كه پا به.١٠

معني به كاممعني مقصد بود معني اين است كه زبانش متلذذ باشد و اگر به كاماگر :كام باد زبان به.١١ .١٢ باشد، منظور اين است زبانش در اختيار باد گنج

١٩٠ مينا بازار

وصف دكان جوهريعزيزي و )٦صفحه ( العينقرةالتاج سربلندي ودرةوصف دكان جوهري كجكاله كه معدن معدن به ن صدف و ماالمالالعيقرةدريا، به جگر گوشة ارجمندي است، مملوكوه كوه لعل آبدار درخشان و پر از كشتي كشتي به جگر گوشة كان است و مشحون

پنجه صدف دهان دكان ١گوهر شاداب غلطان تا آن ياقوت لب گوهر دندان مرجاناز مشتريان بر سبيل ايجاز و طريق اختصار ٢اقسام لعل آبدار آراسته حاصل بدخشان

اي است الال گويم گوهر دندانش را لولو بنده چه مي ٣گوهر خواسته؛ ني ني رونمايي هرديدة خيال ديده، به صدف تا دهانش. نام و لعل لبش را ياقوت ياقوت نام غالم

پنجة نگارينش مرجان را كجا هم پنجة . ٥آب مرواريد گرديده ٤چشمش از حسرت لبريزكي نظر . ست و پا زدن تاب هم پيچگي او نداردهزار د به شمارد كه خود مي

صرف ٦صرفة تصرف به گشايد كه كوه كوه زر دستوري استغنا بر حاصل بدخشان مي بيپرداخته ٧گوهر افشاني به چون ياقوت گوهر در كنار لب لعلش. نمايد دكانش وفا نمي

اسم فاعل؛ كسي كه لب مثل ياقوت، دندان مانند گوهر و : ياقوت لب، گوهر دندان، صدف مرجان .١

.١٢ نجة مرجان بود، داشته باشدپنجه چنانكه پ

جواهري حاصل بدخشان را كه لعل و جواهر باشد مختصر و موجز : حاصل معني فقره آنكه .٢ميل و كند و اگر كسي كه اليق و سزاوار آن نباشد پيش او رونماييش محقر است نه به رونمايي مي

ايد آن را بخرد نه گوهري دستش بي رغبت و آن خريدار كسي است كه هر نوع گوهري كه به .١٢ مخصوص

ي مدارج جواهر دكان جواهري و تنزل حاصل بدخشان و اين انكار از اول و مقصود از آن اظهار ترق .٣ .صنعت رجوع است

.چشم ظاهربين را آرزو و حسرت ديدار آن است .٤

در . امراض چشمكنايه است از روشني و درخشش مرواريد و نام مرضي هم است از : آب مرواريد .٥سبب چشم تصور ديده به اينجا منظور اين است صدف از روزي كه دهان جواهرفروش را به

حاال در داخل آن گوهري نيست . حسرت ديدار چشم ظاهر بينش پر از آب مرواريد گرديده است .او كور و نابينا شده است) مرض چشم( سبب بيماري آب مرواريد بلكه به

.مناسب و بر سر محل خرج: تصرف صرفه .٦

. الخ ياقوت گوهر در كنار لب. راندن، فصيح و بليغ صحبت كردن سخن: گوهرافشاني پرداختن به .٧ولي در اينجا معني دوم . رد كه منظور از گوهر دندان يا سخن استايعني ياقوتي كه گوهر در بغل د

E نمايد قت گوهرفشاني ميمناسب است يعني ياقوت لب جوهري كه مرواريد در كنار دارد هر و

مينا بازار ١٩١

هر چند . تر ساخته دالن ارزان ياز بهاي گوهر اشك ب ١نرخ گوهر جان را كه بها ندارداز آفتاب صنعت رنگ آميزي را بر طاق بلند نهاده است ليكن ٢رو يافتن به قوس قزح

در برابر سلك . ٣در برابر رنگيني پيش طاق تلون دكان رنگينش از طاق دل آسمان افتادها روز پيش ياقوت زردش ياقوت زرد آفتاب ر. گوهرينش عقد پروين در شمار نيست

و آفتاب از انفعال ٦هر سحر گوهر برچيده ٥فلك از شرم بساط گوهرش. ٤ني بازارآيين دكانش )٧صفحه ( ياقوت زردش شكسته رنگ گرديده تا نظر اعجوبه نگر بر

جواهر به باوجود سنگدلي سيل اشك ياقوت رنگ گشاده تا دكانش ٧افتاده كوه سيالنو ١٠سته كمر كوه بدخشان از كوه كوه بار غم شكستهب ٩بوقلمون نقش رنگيني ٨رنگارنگ

ي باز كرده پس ازيحسن و حسن تجمل چون در دكان رعنا ١١گاه عرض تجمل

F نهايت عزيز ريزد كه گوهر جان كه بي بها و گران قيمت مي آيد آن قدر جواهر بي حرف درمي و بهريزد پيش آن همچنين آللي اشكي كه عاشق زار زار مي. دهد است ارزش خود را از دست مي

.گردد قيمت مي ارزش و بي بي

.داراي ارزش فراوان است. است، گران قيمت استبها بي: بها ندارد .١

.مورد توجه قرار گرفتن: رو يافتن .٢

.آبرو شدن، عزت و احترام را از دست دادن در نظر آسمان بي: از طاق دل آسمان افتادن .٣

.بازارش رونق ندارد .٤

.است در اينجا منظور آسمان پر از ستاره: بساط گوهر .٥

).ماست را كيسه كردن(بساط خود را جمع كردن،: نبساط گوهر برچيد .٦

در آن كوهي است كه ياقوت . گويند )جزيرة طاليي( است معمور كه آن را سرانديپ اي نام جزيره .٧ .نامه شگرف .١٢ همچنين زمرد و ديگر فلزات نيز دارد. آيد از آن برمي

.نيز آمده گوناگونالف براي اتصال چنانكه در .٨

در اين صورت اضافت . مصدري معروف است، يعني نقش از رنگيني بسته شده رنگيني ياي در .٩يعني بزرگ نقش نگين، .زمجهول باشد براي تعظيم، ياي وحدت ني ياي خواهد بود و احتماال بيانيه

.١٢ در اين تقدير اضافت توصيفي است

هر چه در دكان جواهري هست از آن در كان اين مفهوم شكسته كه بار غم كمر كوه درخشان را به.١٠ .بدخشان نيست

در نمودن گوهر آبدار عرض حسن تجمل و در ) ١. (وقت ظاهر نمودن كاال به: گاه عرض تجمل.١١: خالصة معني آنكه) ٢. (عبداالحد ١٢ي گوهر دندان عرض تجمل حسن ثابت گشتينمودن صفا

پس . ته در دكان زيبايي باز كرده اول گوهر آبدار نمودهر گاه فروشنده خود را با آرايش تمام آراس E گوهر يعني پس از نمودن. از آن از روي ناز صفاي گوهر دندان از خندة دندان نما ظاهر ساخت

١٩٢ مينا بازار

صفاي گوهر دندان آشكار ساخته با خريداران ١خندة دندان نما به نمودن گوهر آبدارزر ٢تشيوة ناز آغاز كرده آنقدر از زر سرمايه دار است كه در دكان زر داريش درس

در ميان بر سيمين و ساعد سيم اندام او هر يك از سيم . مغربي آفتاب در كدام شمارخواست ساده سرمايه دار تونگري است هنگام باز پس دادن و باز گردانيدن نقد دل بي

گوهر تا در حلقة سفته گوشانش در آمده ماه دو هفته مانند ٣گرفته جنگ زرگري

F پروايي آغاز كرده كه طريق استغنا و بي باشند شيوة ناز به خنده آمده با خريداران كه عشاق مي به

در اينجا منظور اين است كه خريداران را سوداي خريداري است . ن همين استشيوة دكاندران رنگيخندة دندان نما را متعلق و مربوط . دهد پروايي نشان مي و جواهري در كار فروش استغنا و بي

جاي خريداران، شيوة ناز آغاز كرده ديده در بعضي نسخ به. اشتباه محض است نمودن نمودن بهكه در وقت عرض تجمل حسن كه عبارت از نمودن : عني چنين خواهد شددر اين صورت م. شد

ظور از آن ظاهرنمودن صفاي گوهر دندان است، خريدار نگوهر آبدار است و حسن تجمل كه م .١٢ خواهد با كمال عجز و فروتني آن را بخرد طريقة عجز براي خريد آن گوهر شروع كرده زيرا مي

.سم استمنظور تب: خندة دندان نما .١

زبان تازي به. اسم اشرفي معروف است سين زده؛ سكة طال كه به با اول و ثاني مضموم به: درست .٢ .آن را طارحه گويند

يعني در ميان بر و ساعد . ظاهر جنگ و در باطن صلح باشد جنگ ساختگي كه به :جنگ زرگري .٣. شود رفته ميگاند جنگ ساختگي طلب گرفته ايشان وقت پس دادن و باز گردانيدن نقد دل كه بي

ويراستار .االحددعب .١٢ظاهر رد و بدل دارند گرفتن آن راضي هستند ولي به يعني در باطن بهشهر بزرگي جواهر فروشي مغازة مجللي داشت كه در آن چندين نفر مشغول ساختن زيور در :گويد

كرد كه هر روز از بينوا و تهيدست زندگي مي ت شويي بياش رخ در نزديكي مغازه. آالت بودندرسيد كه چندهزار تومان از آنجا بيار و چندين هزار گوشش مي مغارة جواهري اين نوع صداها به

دست آن اين قدر طال از اينجا بخر و آن قدر الماس و ياقوت و زمرد به. فالني بپرداز تومان بهخواست كه مي دلش. برد پولي خود رنج مي خورد و از بي غبطه مي رخت شو از اين حرفها. بفروش

اي نديد روزي با چون چاره. همين اندازه پول داشته باشد تا بتواند مثل جواهر فروش حرف بزند به زد ولي او مشت و لگد كمتر مي. او كتك و مشت زدن شروع كرد به ناگهان. همسرش سازش كرد

وقتي كه همسايگان ناگهان صداي گريه . كشيد آورد و عربده مي همسرش بيشتر و بلندتر فرياد برميوقتي مردم . زند غ مييو زاري و شور غوغا را شنيدند تعجب كردند كه چه اتفاقي افتاد كه چنان ج

من خيلي الابالي به پروا و اين زن بي! ا الناسهيا: رخت شور گفت. اش جمع شدند در اطراف خانهگردن . كجا گذاشته است من برايش النگويي كه از طالي ناب ساخته بودند،. ضرر رسانده است

دو جفت گوشواره برايش . آن را هم گم كرد بندي برايش آوردم كه داراي چندين دانة الماس بود E .اد و پس نگرفتيكي خويشاوندانش د خريدم، هر يك از آنها دو دانه ياقوت داشت، آنها را به

مينا بازار ١٩٣

چراغش در خانة برآمده عكس آب و تاب گوهر شب خورشيد در هواي ديدارش گردتر از فروغ و در جنب فروغناكي و نور پاشي آفتاب عالمتاب بي ١چشم چراغ افروز

ي ياز گوهر تر صفا پرورش دريا دريا موج طراوت در جوش و صفا. چراغ روزفروغش عهاز غيرت شعش. ماند عرياني پرده پوش گوهرش را كه در صد پرده نهان نمي

و از شرم تابناكش خورشيد ٢صبح نوراني جبين از پنجة آفتاب در گريبان دريدنتماشاي گوهر ٤نگاه مهر بگاه. ٣نقاب سحاب كشيدن به ماه منير سرگرم رخ ضمير روشن

آبدار غلطان و در جوش آب رخشان در چار موجة طوفان ضيا لطمه خور دست آب و رنگ با ياقوت نور بار . معني بي )٨صفحه دهلي( حيراني و گل وقت ادعايپشيماني گوهر سيرابش از ٦رخ زردي سرخ قفاي سيلي ٥خورشيد نثارش در مهرگان

چهره نور و صفا نقاب حجاب گشا و گاه چشم گشادن بر آن مردم ديده بعينه چون بل غيرت ٧مردم آبي در آب گوهر آشنا خانه چشم از پرتو آب و تابش گنج خانة نور

E واقعيت اين بود كه . نمود كه او مرتكب اين نوع اشتباهات شده است كرد و اعتراف مي زن گريه مي

ها خود را خوشحال فقط از اين نوع حرف. اي گوشواره هگردن بندي و ن هآنها نه النگويي داشتند و ن .كردند مي

.كند روشن مييعني آب و تاب گوهر شبچراغش خانة چشم را .١

.درد كمك پنجة خورشيد مي سبب رشك صبح گريبان خود را به يعني به .٢

.پوشاند گردد روي خود را مي كسي كه شرمنده و خجل مي .٣

.تجنيس خطي است بگاهو نگاهدر .٤

بودن آفتاب و آن) اكتبر -سپتامبر( بكسر سين و كاف فارسي؛ ماه هفتم هر سال شمسي :مهرگان .٥در ”: الخ در مهرگان رخ زردي قوله. فضل علي .١٢ است در برج ميزان كه ابتداي فصل خزان است

يعني گل وقتي كه دعوي باطل آب و رنگ پيش ياقوت “وقت شرمندگي سرخ قفاي سيلي پشيمانيسيلي خجالت او از) موسم خزان كه منظور از آن زمان رخ زردي است( كرد، در مهرگان انوار او

رنگ گل سرخ از آن است كه : خالصه اينكه. شود يعني قفاي او سرخ مي. پشيماني سرخ قفا گردد .١٢ سيلي پشيماني خورده و دعوي آب و رنگ او در مقابل ياقوت احمر جواهري رنگي بر رو دارد

ست را تيغ انگشت دست راست كنند و با زور د. ي معروفيامكسور و هر دو الم و سينبا : لييس .٦چه و چپات را سيلي زنند و عامه مردم اشتباها تپان ادبان مي ردن مجرمان و گناهكاران و بيگوار بر

.نمايند تصور مي

نام پردة چشمي است النور مجمعلي مناسب بود، زيرا كه يگفت خ مي النور مجمعاگر : ايراد و انتقاد .٧ .١٢ باشد كه در آن نور مي

١٩٤ مينا بازار

هنگام اقتباس روشني از ١مادرزادديدة نابيناي . ي و رشك افزاي تجلي كدة طورفرمازن و از مژگان پنجه در پنجة خورشيد افكن تا رخسار نور ياقوتش هنگامة ماه برهم

آب و تاب . آفتاب پريده ٢چراغش ديده از فرط حيراني چراغ از چشم پاش لعل شبز شرم ياقوت رنگينش ياقوت لبان در عرق انفعال نوخطان برده و ا ٤آب ٣اش زمرد كهنه

گوهر چشم دريا دل به اگر جوهري خزد گوهر تر صفا پرورش را. غوطه خوردهو حقيقت را ٦باشد و بحري را سراب انگاشته ٥دالن تشبيه كند نقشي بر آب نگاشته بي

درآورده جوهري نظر به گوهر غلطان و ياقوت رخشانش ، تا آب و تاب٧مجاز پنداشتهعقل بساط گوهرفروشي سخن برچيده دكان گوهر لفظ آبدار و ياقوت معني رنگين از

تشبيه چرخ مينايي با فيروزة به ، جوهري گوهر سخن تا٨خجالت تخته بند كردهآسا قالب چرخ در آمده از وفور نشاط حباب به حبابيش پرداخته چرخ از كمال انبساط

از موج رشتة عقد ٩فيروزه جبابيش حباب بحر اخضر و نظر تهي ساخته چشم از عكس اش فيروزه بختان صد جان خريدار و فيروزه به زمردش سبزتر زمردش را زمرد طالعان

ريخته و حسرت خون بها )٩صفحه ( هزار آرزو خواستگار رشك رنگ ياقوتش به

است از وقتي كه روشني كه از ياقوت او گرفته مادرزادالخ يعني ديدة نابينا : مادرزاد يديدة نابينا .١

باشد كند برهم زده و نكته در اينجا اين است كه نوعي از ياقوت مي هنگامة ماه كه نور را پخش ميكند و سبب با آفتاب مقايسه مي خود به دارد و او نابينا از مژگانرا كه خاصيت بينا كردن نابينايان

رساند كه بدان در اينجا مژگان چنان بهم مي. باشد را مژگان نمي مادرزادمقرر است كه چشم كور .١٢ باشد مقابله و زور آزمايي كردن مي: پنجه در پنجه افكندن. مژگان هم پنجة خورشيد ميتواند شد

.فضل علي

.١٢بهارعجم . ١٢كنايه از تيرگي و كور شدن است و هم كنايه از حيران ماندن : چراغ از چشم پريدن .٢

در اين صورت . گويند زمرد كهنه گران قيمت است بعضي از مردم مي. زمرد كهنه قيمت كم دارد .٣ .صنعت تضاد است نوو كهنه در. باشد مبالغه كم

.١٢ آبروي معشوقان نو خط .٤

.كنايه از كار بيهوده انجام دادن :نقش بر آب نگاشتن .٥

.١٢ منظور از جهالت و حماقت باشد: بحر را سراب انگاشتن .٦

.ش ١٢ ضاللت در افتادن خطا كردن و به: حقيقت را مجاز پنداشتن .٧

اند علت خجالت و شرمندگي در دكان خود را بسته به ياقوت معني رنگينو گوهر لفظ آبدار .٨

.١٢ گرديد لطف بيشتر مي رشتهمناسبت گفت به ميتار نظر اگر: انتقاد ايراد و .٩

مينا بازار ١٩٥

ين او تابش برق گوهر اشك شبنم آميخته، در برابر لعل آتش به ١آبش چشم گلاست ليكن اي در پهلوي گوهر آبدارش چشمة خورشيد قطره. است اما مرده اي شرارهدر راه وصف لعل پيكانيش ميدان تخيل تنگ و ٣در فكر مدح ياقوت ميدانيش. ٢افسرده

و ياقوت گرگانيش ٤در طريق صعب گذار ستايش لعل پيكانيش. پاي پيك انديشه لنگگرگ پيكان زخم در پاي پيكان تيز گام اوهام و در سپارش اين راه دشوار گذار كعب

دامن به از تير باران طعنه شخ كمانان طعنه زن پا ٥قاصدان تند رو انظار اولي االبصارانفعال نارسايي و سستي اقدام تا خيال تحرير مدح . ٦پيچيده و سر در گريبان كشيده

فيض هر ريشه كلك عدن سلك با سلك گوهرين ٧عقد گوهرش در سر است از فيضاندر جگر نهاده و از غم ياقوتش ٨غيرت زمردش زمرد خطان را صد ريزه الماس. برابر

در غم . ياقوت لبان را يك بدخشان لعل اشك خونين از جزع چشم بر خاك افتاده

اين علت پر است كه او را اين حسرت است كه داراي آبي نيست كه چشم گل از اشك شبنم به .١ .باشد روي ياقوت جواهري مي

رشيد در برابر معنيش اين است خو. منجمد، فشرده و بر بسته چنانكه در جهانگير است: افسرده .٢سرد و بهرا افسرده بعضي از شارحين معني. است كه آبي ندارد اي فشرده گوهر آبدارش قطرة

.اند، اين صحيح نيست پژمرده تعبير كرده

.١٢ قيمت هاي گران الح جواهريان طول و عرض سنگ اصط به .١٢نوعي از ياقوت : ياقوت ميداني .٣

يعني راه ستايش لعل پيكاني و . باشد عل است كه در شكل و هيئت شبيه پيكان ميپيكاني نوعي از ل .٤كه قاصدان براي (ياقوت گرگاني كه آن هم نوعي از ياقوت است؛ چنان دشوار است كه كعب گرگ

پيكان زخم در پاي قاصدان تصور و گمان ايجاد كرده و چون زخم ) بستند تند رفتن روي پا ميو بدين علت كه پاي آنها را مجروح گرديده لذا آنها پاي قاصدان اوهام پيدا شده پيكان در

.١٢ توانند در اين راه دشوار گامي بردارند نمي

نظرهاي اولي االبصار را قاصد تيز رفتار قرار داده و طعنه را تير باران و طعنه زنان را سخت كمان .٥ .فضل علي. ١٢گفته

.منفعل و خجالت زده شدن: يدنسر در كمان كش .٦

در اين . معني ريخته شدن آب از بسياري، كمافي القاموس هر دو مصدراند؛ به: فيضان و فيض .٧صورت اضافت فيضان طرف فيض درست نباشد؛ زيرا كه در مضاف و مضاف اليه تغاير شرط است؛

اليه اعطا و سخاوت؛ مگر آنكه گفته شود كه مراد از فيضان مضاف ريزش است و از فيض مضاف .١٢كلك را سخاوت بخشيدن – ١٢پس در مضاف و مضاف اليه تغاير پديد آمد

در اصل وضع بوده است ليكن در . سنگ گران قيمت معروف؛ ماس بدون الف و الم: الماس .٨ .استعمال الف و الم جزو كلمه شده مثل النجم و الثريا

١٩٦ مينا بازار

جگر خواري و در سلسلة سوداي گوهرش محيط به ياقوت جگريش معدن جگر خونرونما و گوهر ١در آيينة گوهرش از فرط صفا صورت جان. زنجير گرفتاري به پا

تا گوهر آبدار شاهوارش شاهوار از نگين بر . دلخواهش را در رشتة جان كشيدن سزاپشت دست ادب دندان پروين به جرن خندة دندان نماي بيجا به تخت زرين نشسته

فشانده قطب شمالي )١٠صفحه( ه و فروغچون لعل قطبيش صد فلك شعشع. شكستهحركت و حيران مانده از صيقل كاري و جنوبي بسان چشم صرعي از مشاهدة نور بي

منت نگاه چهرة راز نهان جال آيينه گوهرش چنان زدوده گرديده كه ديدة عمي فطري بي .در او ديده

وصف دكان بزازجنس خوش قماش حسن هايي آراسته باطلس سرخ رنگين اد به ناز دكان بزاز سراپا

پيراسته با جنس خوش حسن كاروان ساالر دلربايان است و سر قافلة رنگين ادايان خوبي او در ٤است و مثل جنس پشت و رو يكسان ٣نامش مسلم به ملك حسن ٢دارايي

ي رنگ رواج يش از انفعال بييتا در كشور روز بازار زيبا ٥دكان زيبايي از كم بسيار كمپشت ناز رو به ارادة سفر بار بسته اگر به خورشيد شكسته هر شام چون خجالت زدگان

از آن است كه پشت و روي كار جنس خوش قماش خوبيش ٦از مواجهه تابد چه باك

.نمايد ه گوهرش روي خود ميپيكر جان اگرچه غير محسوس است؛ هر آيين .١

.پادشاهي و حكمراني و نوعي از پارچة ابريشمي: دارايي .٢

.١٢اي كه آن را سلم خوانند صنعت تحليل؛ نام پارچه به: مسلم .٣

.١٢ يعني بسيار خوب: كسانيپشت و رو .٤

.١٢ النظيري مثلي و عديم كنايه از بي: از كم بسيار كم .٥

جنگ زرگري معموال رسم بزازان و ديگر اهل حرفه چنين است كه در اثناي داد و ستد معامله را به .٦اگر بزاز از روي ناز كه : بنا بر اين معني هر دو جمله آنكه. تابند كشند و ظاهرا رو از مشتري مي مي

ر فروشنده از طرف مشتري رو تفسيرش استغنا است؛ زيرا كه در هنگام سودا و معاملة داد و ستد اگشعله و كتان پرتو مهتاب بگرداند باك ندارد و علتش اينكه رو و پشت كار جنس خوبيش مثل حرير

يعني مهم نيست كه رو تافت و پشت نمود، چه رو و پشت جنس خوبي بزاز . يكسان و برابراست .فضل علي. ١٢ در حسن و خوبي برابراست

مينا بازار ١٩٧

٢اگر خيال دو روئيش. شعله و كتان پرتو مهتاب يكسان است؛ عيب نيست ١چون حريرگويم طرز ني ني چه مي. را دو رويي هنر است در سر است كه متاع دكان دلفريب او

بر به صحبت آيينه با بيدالن جامة گلدوز داغ بي ٤كي. اوست ٣دلداري و دلدهي خاصةش شنيده پردة گوشش از فرط رنگيني ا ييادا بهار فطرتي كه وصف رنگين. دو رواست

خشن ٦ويش پرنيان چون خارادر برابر نازكي خ. نگارين معني گرديده ٥همرنگ پرنددرشت بر حور حرير سينة گلبدن طعنه زن رنگ ٧پشت سرايت پرنيان اندامش خار به

دكان دلستاني اوست و چهرة نقاب بسته و نگاه در ٨متاع روي دست )١١ صفحه(حنا اش كه رونق بازار شكسته؛ او در دكان حسن رخ ساده ٩پس پرده نشسته متاع پنهاني

نيز نوعي از پارچه است كه از ) بالفتح و التشديد و تخفيف(يشمي و كتان نوعي از پارچة ابر: حرير .١

بنا بر اين اهالي عربستان . كند بافند كه بسيار تشف و رطوبات مي) بذر كتان( پوست درخت السي كردند ها را از اين نوع پارچه درست مي همه زير جامه

رنگي ديگر قماش متاع دو رو متاعي كه هر دو رو به. دكسي كه ظاهر و باطنش يكسان نباش :رو دو .٢حاصل معني فقره آنكه دو رويي بزاز . تر است پارچة يكرو در بها گران تازه داشته باشد و نسبت به

با خريدار ظاهرا اعراض است ولي در باطن تمايل دارد و اين رفتارش عيب نيست بلكه باعث رونق نيز نوعي از پارچه است دو رويهصنعت ايهام است چه دو روييب در تركي. كار و هنر اوست

.شرح عبدالرزاق). پارچة راه راه(

.كار رفته است در اين واژه صنعت ايهام به. نوعي از پارچه: خاصه .٣

يدن وقت د گردد و به يعني بدون ديدن آيينه با بيدالن كه جامة بوته دار داغ در بردارند برطرف نمي .٤جانب عاشقان است و اين عيب طرف آيينه است ولي در باطن توجه وي به آيينه رويش ظاهرا به

و طرف آيينه بالذات نيست اين معني كه رويش به نيست و از واژة صحبت آيينه اشارت است بهسن و حخاطر آرايش طرف آن ندارد بلكه اين حالت طبيعي است و محض به ميل خود رو به به

.آورد طرف آن رو مي ي بهزيباي

بافتة ابريشمي و ساده را : در برهان است. كرد اي كه ماني نقاش روي آن نقاشي مي اسم پرده: پرند .٥ .١٢ اند يز گفتهنگويند و پرنيان منقش را

.١٢باشد وجدار ميصنعت ايهام است كه نوعي از پارچة ابريشمي كه مانند صوف مربع م خارادر واژة .٦

يعني خاراي پشت درشت را نرمي بدن بزاز طوري نرم . چه استرمخفف خارا، نوعي از پا: خار .٧ .فضل علي. ١٢زند سازد كه بر حور حرير سينه گلبدن طعنه مي مي

.١٢ دهد مشتري نشان مي ارزان قيمتي كه فروشنده اول به پارچة :متاع روي دست .٨

.١٢ دارد قيمت اصلي كاال كه فروشنده از مشتري پنهان نگاه مي: متاع پنهاني .٩

١٩٨ مينا بازار

كساد بر رو نشسته؛ آوازة زيبايي جنس ٢لعل نوخطان متاعي است گرد ١ن بافشيرياز عيب بري چون خور دور از ٤رسيده و پري ٣چرخ اطلس به حسن خوش قماش

در دكانش فرش گرديده؛ فلك در حوالي دكانش از كمال ادب در لباس ٥قصوراز نهايت ساده دلي ٧مهر از بيرون دروازه در تهية اسباب بساط نياز گستردن و ٦پنهاني

در عالم خيال محال با خيال وصال چون وصال خيالش سرگرم سوداي تمناي نبودي در نظر چمن پيراي خرد در خور پا ٨اگر اطلس سرخ الله داغدار. برخوردن

انداز دكان بزاز آن گلرخسار نمودي وصف رخش بر صفحة حرير ثبت نمودن از چون قلم نرگس برداشته توصيف ١٠منشي گلشني ٩گز پيمودن به ساده دلي مهتاباوست و چشم ١٢گلبرگ نگاشته جنس حسن يوسفي در بار ١١حرير پرنيان اندامش بر

نقد خرد دست بر كيسة شكيب ١٣داران خورشيد حيران گرمي بازار او چون سرمايه

.١٢ صاف معروف بود)سين مهمله(اسم سري نوعي از پارچه كه به: شيرين باف .١

.١٢ غبار گويند خطآن را هنوعي از خط ك: گرد .٢

.١٢ عرش برين: چرخ اطلس .٣

تجنيس بري و پريميان . كردند عنوان زير قالي استفاده مي بها كه بهنوعي از پارچة كتاني كم :پري .٤ .خطي است

.١٢بدون نقص و عيب :دور از قصور .٥

.١٢ پوشيده از نظر كه مقتضاي ادب است :پنهاني .٦

ن خيال بزاز در تخيل وصال يافته و آرزو دارد كه همي آفتاب تخيل مالقات با بزاز در سر دارد و به .٧طور مالقات صوري حسي با او بنمايد و اين تخيل يعني سوداي تمناي برخوردن در سر دارد، اما

اعتبار تصور بعضي امور محال صفت عالم خيال به. شود زيرا كه از محاالت است حاصل نمي .شرح فضل علي با تغيير مختصري ١٢مستحيل الوقوع است

سزاوار پا انداز دكان آن گلرخسار علت اين نقص و عيب به غدار است؛چون اطلس سرخ الله زار دا .٨ .١٢ نيست

.عهده گرفتن ده بهيفا كنايه از امر محال و بي. باد پيمودن: گز پيمودن همهتاب ب .٩

.١٢ گلشني شاعري متخلص به اشاره اي است به.١٠

.١٢ ايهام براي كاغذ حريري و نوعي از پارچة معروف.١١

.١٢ در دست اوست، در اختيار اوست: اوست در بار.١٢

دهند بر تختة دكان بزاز كه از فيض خردمندان وقتي از فزوني عشق و عالقه صبوري را از دست مي.١٣. است اصطالح قمار بازان گل و بازند خوانند يعني مي مي گلزلفش عود قماري است نقد خرد را

E و زياده“ اين هم گل و همه گل و يك گل و دو گل”: گويند بندند مي ف داو مييوقتي كه با حر

مينا بازار ١٩٩

٣انندخو است گل مي ٢بر تختة او كه از مشكباري زلف عود قماري ١افشانند برمييش در سر است و يادا سوداگران بندر حسن را خيال سوداي خوش) گلميخانند(

جان به متاع كس مياب وفا و جنس )١٢ صفحه( سوادئيان ديار عشق را از نايافتارزان وصالش پركاله پركاله جگر متاع گران ارزش ناز او كه نرخش فراوان است از

يش روز يالدست خورشيد را در رسته بازار زيبامتاع با. نقد جان بسيار ارزان به بسياريهر چين زلفش را صد قافله . بازاري نيست و مانند متاع از چشم افتاده اعتباري ني

وصالش را با آنكه كسي نيافته . هزار جان ارزان به است و متاع ٤مشك چين در بارت و در پرتو آفتاب يكسان اس ٥پشت و روي كار جنس دكانش بهرمان. عالمي خريدار

دكان نازش متاع خودفروشي قافله در قافله و كاروان در كاروان در بار از جنس بسيار در دكان سوداي . زال كالوه خورشيد در دست ٦حسن يوسيفيش زليخاي فلك. خريدار

E زبان ا داو بندان كثير كه بهاصطالح قمار بازان عبارت از تعبية داو قليلي ب به گل خواندن{ .از اين

سبب كم مقام تختة نرد بازان به چنانكه معمول است كه كم مايه داران به. گويند لگوهندي آن را گويند از طرف ما هم يك آنها مي تختة دكان يا ديوار آن محل شرمنده و خجالت زده به مايگي به

آنه يا يا دو )حال حاضر در هند مورد استفاده نيست اين سكه در. آنه بود ١٦يك روپيه داراي (آنه اين هم معلوم است وقتي كه دكانداران، دكان خود را . گذارند داو مي آنه با هم جمع كرده به هارچ

گذارند كه حالت چسبيدگي طوري مي هاي در را كنار ديواري روي يكديگر به كنند تخته باز ميين وقتي كه يك نفر قمار باز در قمار بازي باخته نهمچ. اي نيست ي برابر مويي ميان آنها فاصلهحتمحمد علي رضوي اين توضيح -ايستد گردد؛ از خجالت روي تختة دكان يا ديوار تكيه زده مي مي

}تائب است متخلص به

.١٢ از مضطرب شدنكنايه : دست بر كيسة مشك افشاندن .١

كذا في . كه عود قماري و طاوس وغيره از آنجاست. بالكسر معروف و نام شهري است در هند: قمار .٢ رت گل خواندن كه از اصطالحات قمار است با عود قماري خيلي مناسبودر اين ص.المداراالفاضل

آن منسوب عود به است و آنچه در منتخب و شرح عبدالرزاق يميني بالفتح نام شهري است كه .اي است مخفف كنياكماري است و آن دماغهو قماري معرب كماري: گويد ويراستار مي. است

.عبدالرزاق. ١٢اند يعني اهل خرد نقد صبر و شكيب باخته بر تختة نرد او مثل گل ميخ بر جا مانده .٣

.١٢ در انبار اوست؛ جهانگيري: در بار است .٤

هاي سفيد و سرخ و زرد با اول مفتوح؛ نوعي از پارچة ابريشمي، بسيار نازك و داراي رنگ :بهرمان .٥ .جهانگيري. ١٢ هاي ديگر نقوش سياه و رنگ

در . هاي آفتاب در دست گرفته براي خريد يوسف رفته بود كه كالفة شعاع پيرزني: زليخاي فلك .٦خريده بود ليكن در بازار حسن يوسفي بزاز را اگرچه زليخا )ع(اينجا منظور اين است كه يوسف

.١٢ اي در دست گرفته براي خريد كردن يوسف رفته بود زليخاي فلك مانند پيرزني است كه كالفه

٢٠٠ مينا بازار

پرند چيني . متاع قيمتي وصالش هزار مشتري چون مشتري چرخ از روي مهر پا بست. ل و در برابر لوله پيچش لوله پيچ غنچه از نظر افتادهاو روكش پرند رنگين تو بر تو گ

چون گل در . خوش قماشي شهره آفاق به خوبي طاق است و به اش چشم بلبل هر طاقهخيره نگاه با ٢چشم پرندش برآورده نرگس شوخ ١چمن پرند چيني خود را بهم چشمي

اگر ماه داراي زرد مهتاب .اللة خونين جگر داغ رشك اطلسش چشمك زني سركردهكه او خواهد )١٣صفحه( كرده ٣همسري دارائيش خواند بر آورد خورشيد چه ته به

ي نيست و در جنب اطلس يرا صفا ٥تافتة بوته دار صبح ٤در پيش تافتة بوته دارش. كرداز ٧داغدار فلك چون متاع كس مخر ٦در دكانش اطلس انجم. سرخش شفق را بهايي ني

فلك چهارم با ١٠چشم و چشم نظر آفتاب كه دارايي ٩و از چشم افكندة نظر ٨نظر افتادهگرداند و از دست مي به تمام روز دارايي زرد پرتو شعاع پيش دكانش دست. اوست

عنوان بافند و به نوعي از پارچه كه در چين مي: پرند. قصد و ارادة همسري و برابري: بهم چشمي .١

.١٢ كنند مالفه از آن استفاده مي

يعني نرگس از راه شوخي و تعرض با اللة خونين جگر كه از رشك اطلس او :رگس شوخ چشمن .٢اي است بر خفت عقل گل و توقير پرند گل داغ است چشمك زني به گل شروع كرده و اين اشاره

با آنكه گل وقتي كه دعوي همسري پرند او نمود نرگس . از روي استهزا و شروع كردن استخفاف اي گل را هم ببين كه مقابل آن گويد كه تو چنانكه از رشك اطلس خونين جگر شده له ميال به

.١٢ است آبرو شده پرندش او نيز رسوا و بي

منظور از آن : نويسد صاحب سراج االصطالحات مي. كنايه از حاصل كردن و نايل شدن: ته كردن .٣بزرگ؛ چنانكه گويند پادشاه چه ته كرد كه ب نفي نسبت بهسب نفي نسبت چيزي باشد از خرد به

در اينجا نيز چنين است كه خورشيد اگرچه از ماه بزرگتر است، ولي او چه . وزير خواهد كرد .شرح عبدالرزاق يميني با تغيير مختصري .١٢ تر خواهد شد حاصل كرده كه پيش ماه كوچك

.١٢ نوعي از پارچة ابريشمي: تافتة بوته دار .٤

.١٢ كنايه از آفتاب: تافتة بوته دار صبح .٥

اليه واقع شده صفت مابين مضاف و مضاف …يعني اطلس فلك كه از انجم داغدار …اطلس انجم .٦ .شرح فضل علي. ١٢و آن در زبان فارسي معمول است و منظور اين است كه اطلس فلك داغ انجم دارد

.١٢ ارزش و كاالي بيجنس : متاع كس مخر .٧

.١٢ ارزش و اعتبار را از دست داده: از نظر افتاده .٨

.١٢ اعتبار كرده وقار و بي بي: از چشم افكنده .٩

.اثاثه مايه، جنس، كاال،سر) ٢( فرمانروايي) ١: (دارايي.١٠

مينا بازار ٢٠١

نساج قضا در . ستانند هيچ و مفت نمي به قدريش چون جنس بسيار ياب كس مخر بيتر نيافته و خريدار قدر در بازار سش خوش قماشنج كارگاه زيبايي جنسي از جنس

لباس شرمندة اوست و ١ارغوان شبنم. ي دكاني از دكان خوبيش گرم بازارتر نيافتهيرعنامتاع فراوان بهاي خود ٢با آنكه نرخ. پيش افكندة او به گل رنگين جامه فرق انفعال

٣سة پر از زر از عهدة صد يكير و معدن با كافزايد؛ دريا با دامن ماالمال گوه نميهر كه نظر بر متاع گران ارزش بيش بهايش گشاده صد كيسه نقد دل . آيد بهايش بر نمي

كه بر ٥خريداران نقد جان در آستين ٤با كاروان كاروان خجالت تهيدستي بيعانه داده. هزار جان خواستگار به را آستان دكانش گوش بر آواز و چشم در راه انتظاراند جنسش

جز جنس دل كه از دكانش ٦برند دست مي به هر جنس باالدست او را دست غم) ١٤صفحه ( ٨گل اگر پرند چيني خود را اليق دكانش ديدي از غبار. ٧دارند برنمي

بر و از روي بلبل خجلت نكشيدي؛ پيوسته چشم آفتاب ٩بار ديگر غنچه نگرديديرنگ چرخ اطلس در دوكانش پا به ١٠درش چون حلقة در باز است و اطلس چرخ

انداز؛ در دكانش كاروان كاروان و قافله قافله از هر رخت افتاده و بسته از هر قسم آنپاكبازي كه پوشيده در عالم خيال ؛١٢هم نگشاده ١١سبب نرسيدن نوبت بعد عمري به

.نوعي از پارچه: شبنم .١ .١٢ گويد برد؛ بلكه قيمت مناسب مي فروشنده بهاي كاالي خود را باال نمي .٢

.١٢ يك در صد، از صدي يك قسمت: صديك .٣

در اختيارش) پيش پرداخت(عنوان بيعانه هر كه كاالي گران قيمت بزاز را ديد، صد كيسة دل به .٤ .١٢گذاشت ولي باز هم شرمنده و خجالت زده گرديد كه بيش از اين چيزي در دست ندارم كه بپردازم

.١٢ پرداخت در دست آماده داشتن قيمت براي: نقد جان در آستين داشتن .٥

.١٢ قايل ارزش كاال شده آن را با احترام خاصي همراه خود بردن: دست بردن دست به .٦

.١٢ سير شدن، خسته شدن: دل از جايي برداشتن .٧

.١٢ بار و گراني رنج و اندوه: غبار غم .٨

.١٢خشك و پژمرده شدن گل : غنچه گرديدن گل .٩

كنند و وقتي وب نازك كه روي آن اطلس و شال و زربفت را پس از شستن پهن ميدو چ: اطلس چرخ.١٠در اينجا منظور اين است كه شكي . گذارند اي پيچيده براي فروش مي گردند روي تخته كه خشك مي

.شرح فضل علي. ١٢عنوان پا انداز افتاده باشد نيست كه چوبهاي چرخ بر در دكان بزاز به

.پس از مدت زياد و زمان دراز: بعد عمري.١١

.در بسته و گشاده صنعت تضاد است.١٢

٢٠٢ مينا بازار

جوشيده برعكس ياران لباسي باقي عمر از دكانش لباس ماليمت يكدم به خيالش .و يك چشم زدن نظر از ديدارش نه پوشيده ١رخت بيرون نكشيده

وصف دكان گلفروشخزان حنا شكسته ٢رنگ به تا نگار گلفروش دكان گلفروشي چيده بهار از جوش غم

ت كه خون صد هزار وجهي نيكوس به يياش در گلشن رعنا رنگ گرديده؛ گل چهرهاش از مغز زهد خشك يبوست چين و شادابي گل چهره. اوست ٣گردن به بهار

٤استعارة به شكفتگيش بر طرف ساز چين پيشاني؛ بخل گرفته طبع و ناشكفته جبيناش نازكي خويش خار خشن بر گل نازك بدن طعنه زن و تباشير طراوت گلخنده

اش ذرة پشت گرمي آفتاب چهره به ؛٥شكفته رويي گلشنپژمردگي خزان روكش گالب افشاني گل عارض بهار آفرين طراوت تاب را صد فلك خورشيد در بغل و بي بي

چندان ٦اش در غنچگي قرينش دماغ بهار از خشك مختل؛ گل از رشك رنگين چهرهرنگي بر خود به غيرت )١٥صفحه (بيني رسيده و از ناف پيچ به خون خورده كه

.رفتن، براي مسافرت آماده شدن بيرون: رخت بيرون كشيدن .١

است و شكستگي رنگ حنا همين طور رنگ پريده باشد بهار هم رنگي كه حنا شكسته رنگ مي به .٢فك اضافت گفته شود معني آن طرف حنا باشد و اگر به اگر خزان مضاف. باعث زردي آن است

علت اين حنا صورت خزان گراييده است و به چنين خواهد شد كه بهار از وفور غم بيرنگي بهرنگ خزان صفت بهار باشد و در اين تقرير از جوش غم به. شكسته و پريده رنگ گرديده است

.مبتداست گرديده؛ چه خبر بهار كه ياي تحتاني موصوف و شكسته رنگ صفت او حنا به

.١٢ خود گرفته است يعني رنگ صد هزار بهار به .٣

در اينجا نويسنده چنين . چيزي بدون ذكر حروف تشبيه هاستعاره در اصطالح تشبيه دادن چيزي ب .٤ سبب اكتساب نزاكت تازگي خوي گلفروش تشبيه كنند به كه خار درشت را اگر به فرض كرده .شرح فضل علي. ١٢ بدن طعن گرفته خواهد شد برگل نازك

.١٢ باشد براي نسبت آمده و منظور از آن باغ مي گلشن در واژة شن .٥

كاف فارسي مبدل شده ها به در اين ياي مصدري است و حرف. در حالت غنچه بودن: غنچگي .٦نچه بودن آن اين قدر خون يعني گل از رشك چهرة رنگينش در وقت غ.چنانكه در بنده و بندگي

اش رسيده و اين اصطالح اهالي هند است و در اينجا بسيار مناسب است؛ بيني خورده است كه تا به .١٢ باشد مي) دماغ( زيرا غنچه در حالت اوليه شبيه بيني

مينا بازار ٢٠٣

گرديده؛ گل اگر بر سر بازار حسن يوسفيش ١پيچيده كه از غم بار بار ديگر غنچهزندان كدة به شود و پاي نازكش ٣دسته ٢مندان ي فروشد در محكمة انصافيرعنا

اش از طراوت و سلسلة حزن يعقوبي و اندوه زليخايي بسته چهره به ناشكفتگي تگي بهار سامان و نگاه چشم خيال از خيال گلزار جاويد بهار رخسارش گلشكف

مصر دكان رسيده به او است و از كنعان گلستان ٤دامان يوسف گل غالم زر خريدة بهنيست كه ٦در رسته بازار حسنش روز بازاري نيست و هيچ گلرخي ٥او گل كنعان چمن

٨نياز نهفته ماه طلعتان ٧ش دكان زمين آسمانشاز راه عشقش در پاي او خاري نه؛ در پي انجم نگار ثريا نثارش خورشيد رخان را ١٠و حق هار ٩صد رنگ در انداز گل كردن بهل كرده يدست آورده كه حما به پايه ارجمندي ١١گردن چه مايه بخت بلندي و چه به

چه حالت غن به علت غيرت بر خود پيچيده ولي بار ديگر به. نچه بود؛ پس از آن گل گرديدغاول .١

.١٢ طور فرض و تجوير اين مضموني است به. گراييد

كه فارسي است با لفظ مندهاي دستور و فن قواعد ربان فارسي آمده است كه تركيب واژة در كتاب .٢ .١٢ خارج از تردد نيست مند انصافدر اين صورت تركيب . عقلمندعربي درست نيست مانند

ناز نايه از تمسخر، يعني گل اگر در بازار حسن گلفروش بهادب و هم ك معني گستاخ و بي به: دسته .٣ .١٢ ادب يا مسخره محسوب خواهد شد فروشي گرايد؛ در دادگاه انصاف پسندان گستاخ و بي

زري كه در داخل گل است اهدا كردة گلفروش است كه : اين معني اشاره اي است به: غالم زرخريد .٤ .عوض آن خريدكرده است گل را به

باشد؛ از فك اضافت؛ گلي كه چمنش كنعان است كه اين منظور از يوسف پيغمبر مي به: گل كنعان .٥ .١٢دست زليخا افتاده مصر رسيده و در آنجا به كنعان به

خود گلفروش دارد، هيچ گلرخي نيست كه خار در پاي اي كه نسبت به علت عشق و عالقه به .٦ .نداشته باشد و بيقرار نبود

.١٢ زميني كه در رفعت مانند آسمان است: زمين آسمان .٧

اين مفهوم كه كار ماه طلعتان ناز است؛ مگر در اي است به در واژة نهفته اشاره. نياز نهفته الخ :قوله .٨دارند تا علت شرم و حيا پنهان نگه مي آرند و عشق خود را اگرچه به پيش دكان گلفروش نياز مي

صد عهده گرفته اند ولي باز هم اين عشق آنها به كه معشوقان كار عاشقان را به كسي متوجه نشودگردد زيرا آنها اين قدر تاب و مقاومت ندارند كه عشق خود را پنهان نگه داشته رنگ آشكار مي

.١٢ باشند

.١٢كنايه از ظاهر شدن : گل كردن .٩

.و يا جواهر مانند تسبيحها حلقة گل. آويز معني گردن واژة هندي است به: هار.١٠

.كار رفته است در اينجا براي اظهار تعجب به: چه.١١

٢٠٤ مينا بازار

فا پرورش از آفتاب در ص ١دكانش چنان شسته و رفته با آب و تاب است كه گل ميخبر كشيدة به ، ندانم خيالش تنگ٢تن ياسمين نازك اندامش فرق تا قدم كبود است. است

چهرة گل رعناي حيا پرورش از انفعال سرخ و زرد . كشيدة كدام حسرت آلود استرويش در خواب تند ديده گل به نصيب چشم حرمان آگاه نيستم كدام شوخ. گرديده

٤از آيينه رويان از آيينه رونما طلب. آرد فرونمي ٣نهياسمينش كه سر بهم چشمي آييخزان سرد مهر )١٦صفحه ( چشم رونما دارد پيوسته در گلزار جاويد بهار دكانش

برچيده دكان و هنگام گلبازي گلرخان گرم خون باهم از وفور گل افشاني راهش دكانش آماده شده و چه اند تا از اقسام گل پرداخته ٥ها روكش راه كهكشان چه گلشن

نياز از كار فرومانده تا قفل گشايش ناپديدار از در استغناي ٦كليدهاي شوخ دندانصد انداز ناز بر دكان گلفروشي به گلفروشيش گشاده؛ چون خرامان و دامن كشان

قفل از ٨نچةمفتاح نسيم عنبر شميم غ به هزاران نياز به رنگ پيشكاران به ٧آيد گلشن ميهزار منت بهار بر فرش گلبرگ به خيره كه قدم بهار توأم ٩گلرخان. گشايد دكانش مي

.١٢ميخي كه سرش پهن مانند گل سوسن باشد : ميخ گل .١

تنگ در آغوش خود ازك استن گلفروش را كه مثل ياسمين شايد عاشق حرمان نصيبي تصور بدن .٢ .١٢ تگرديده اس) آبي سير( سبب اين بدنش كبود كشيده و به

.١٢داند شمارد و آن را بهتر از خود نمي آيينه را در برابر خود هيچ مي: آرد… همچشمي .٣

خواهد عروس را اولين رسد، داماد مي معموال رسم چنان است وقتي كه مراسم عقد ازدواج پايان مي .٤اي در اختيار هديهعنوان رونمايي دهند و داماد به مرتبه ببيند، صورت عروس را در آيينه نشان مي

.١٢ گذارد عروس مي

هاي انواع ها از گل يعني بسياري از گلشن. براي اظهار كثرت است چهدر اينجا : الخ… ها چه گلشن .٥ .١٢ مختلف خالي گرديده است

. معني محنت بسيار كشيدن است به نياز از كار فرو ماندن صاحب مصطلحات آورده كه دندان .٦يافت بسيار محنت كشيد تا قفل سبب استغنايي كه دارد قفل دكان او كه گشايش نمي هگلفروش ب .شرح فضل علي .١٢ باز گرديد

اين اميد كه در دكانش براي خود جا پيدا كند؛ با كمال فروتني قفل دكان را كه شبيه غنچه گلشن به .٧ .١٢ كند است از كليد نسيم باز مي

.١٢ فل را غنچه قرار داده استسبب بستگي ق به .٨

عنوان احسان بر چيره و دستار با ناز روي سر كج گذاشته و گل احسان گلفروش را به زيبا رويان؛ .٩ .١٢ دارند آن را روي سر شكسته و كج نگه مي

مينا بازار ٢٠٥

ي كج نهاده و كاله ناز بر يفرق رعنا به گذارند، گل منت چون منت گلشن بر چيره نميو از خارش مهر چرخ گل خاردار است ي بيها گلدر مجمع . سر زيبايي شكسته دارند

گوي گل عطر آگينش تا دست دست برد گشوده گوي . نظر افتادة اعتبار چشم اعتباري رنگارنگش لبريز و ها گلتا از خيال . مشكين ربوده ١مزيت و فوقيت از دستنبوي

٤ترتيب هار پروين به هر گاه. ٣چشم روكش بوستان خيال ٢مال است منظر آيينه كارماالچمن . عاعي سوزن زرين براي پيشكش مهيا ساختهنگار پرداخته خورشيد از خط ش

عارضش را هزاران گلستان گل در كنار است و در فصل بهار آب و رنگ خوبيش از ي ها گلوقت نظر از . مژگان تماشاگر ٥برگي حسن در دل گل هزاران خار خار بي

رنگ مو قلم نقاش حسن صورت به الوانش چندان سرماية آب و رنگ برداشته كهچون طراوت )١٧صفحه (يك چشم زدن نگاشته به ت حسن بر حرير پردة چشمصور

گاه به صد دانه در كف زاهد خشك ٦خاطر آورده سبحة به ي شادابشها گلو شكفتگي او را گل كرده هر گلش از گل صبح تازه تر و از خورشيد بلند آوازه تر گشاده

در درون و بيرون ٧اش مستعاد ب از گل چهرهاش مستفاد و شكفته رويي گل آفتا جبيني

ن را كردند و شاهان آ اي كه از ادوية خوشبو درست مي فارسي؛ گلوله با تاي موقوف و واو: دستنبو .١دستنبو، دستنبويه، دست : مؤيد. ١٢زبان عربي شمامه است معادل آن به. داشتند در دست نگه مي

معني كردند، به فتح واو فارسي آنچه از جنس ميوه و اشياي معطر مركبي درست مي انبويه؛ به .مداراالفاضل .١٢ آويز هم آمده دست

.شرح عبدالرزاق يميني. ١٢ ها نصب كرده باشند آيينهبنايي كه در آن : منظر آيينه كار .٢

.١٢ چراغ عكس و فانوس شعبده: بوستان خيال .٣

ها هفت عقيدة بعضي شش ستاره و به. فتحين هر دو بفتح باي فارسي و كلمة دوم به: پروين و پرون .٤ .١٢ مداراالفاضل و البرهان كذا في .١٢ زبان عربي آن ثرياست به. باشند ستاره كه يكجا واقع مي

.مداراالفاضل. ١٢ خلجان قلب. باطن متعلق به: خار خار .٥

اي كه چوب خشكي در دست زاهد حاصل اين جمله اينكه سبحة صد دانه… سبحة صد دانه الخ .٦ .١٢ آيد صورت گل درمي يش شكفته بهها گلطراوت و تازگي يمن تصور است؛ به

معني بازگشتن و ، باز گردانيده شده و در آورده شده؛ مجردش عود بهاستفعال ار باب :ادعمست .٧اين معني كه گردانيدن و رد كردن است؛ چنانكه در منتخب است و در واژة مستعاد اشارت است به

چهرة او دو برابر شده زيرا آفتاب روي خود را از گل) گل آفتاب گردان( شكفته رويي گل خورشيدطرف گلفروش كرده، همچنين از جملة اول اين اي كسب و استفادة شكفتگي روي خود را بهبر

Eروي رو به گيرد مي شكفتگي از آفتاب گل آفتاب هم كه اين صورت در. آيد برمي موضوع

٢٠٦ مينا بازار

پاي راه به خروار گل بر روي هم افتاده و گلچيني كه ٢خرمن و خروار ١دكانش خرمنرنگين به ديدة تصور يك نظر به بهار طبعي كه ٣فرش گل نهاده دكانش سركرده قدم بر

گرديده؛ بادي كه از سر يش ديده پردة چشمش چون پردة چشم گل رنگين ها گل .گشايد رنگ نسيم بهاري غنچة دل غنچه دالن مي به آيد دكانش مي

وصف دكان حلواييبر شكر لبان چربيده دكان گشاده نگاه نظارگيان ٤چرب زباني به شيرين ادا حلواييتا

لعل شكر بارش كه هر كه وصف حلوايي ٦افتاده؛ نام خدا ٥روغن به پاك بين را نان ٨سمند تيز تك انديشه معني پيرا. كاغذ شريني گرديده ٧افزاي شنيده پردة گوش او غيرت

مرارت حنظل ١٠تأثير بيان شيرين كاريش به ٩در راه دشوار گذار توصيفش شكر پا ٨پيراگويان شيريني جان شرح شكر باريش تلخي خوي تلخ به شيرين از عذوبت شكر و

. ين كاريش چاشني حالوت و حالوت چاشني ربايدشيرين سجده بر اگر از شير

E ن تكرار الزم معني همي هبنا بر اين شكفتگي گل خورشيد دو برابر شد و از واژة مستفاد ب. اوستاليخفي علي . صحيح نيست اد، مستسعاد يافته شد كهعجاي مست در بعضي نسخ به: آوريياد. است

.١٢ من له فهم سليم

هاي غلة كه بعد از درو كردن يكجا جمع كنند و هنوز از كاه دانه جدا با اول مكسور، خوشه: خرمن .١ .١٢نشده

.مدار. ١٢گويند ستور را هم ميشتر و بار . بفتح، دو لنگه بار پارچه و قماش: خروار .٢

گلفروش عشق و عالقه دارند؛ در راه دكانش خود را مثل فرش علت اينكه نسبت به ها به گل .٣ .١٢ اند انداخته

طرف خود جلب كند و كنايه از حرفهاي شيرين دلهاي ديگران را به كسي كه به: چرب زبان .٤ .١٢ چاپلوس و فريب كار

خاطر خواه منتفع . اي نصيب كسي شدن؛ استفادة شاياني كردن كار پر فايده: نان در روغن داشتن .٥ .به مقصد رسيدن. ١٢ شدن و نقش خوب نشستن سراج

.١٢ گويند خاطر دور داشتن از چشم زخم مي به. خدا قسم به: نام خدا .٦

.١٢ خورد يعني شيريني از رشك غبطه مي .٧

.١٢ نوعي شيريني است شبيه چانة خمير و در اين واژه ايهام است: پيرا .٨

.مصطالحات الشعرا ١٢كسي كه پايش در شيره گير كرده باشد: شكر پا .٩

قناد را .آرند كار مي واژه شيرين در صفت خوبي به. احسن وجوه انجام دادن كار را به: شيرين كاري.١٠ .گويند نيز شيرين كار

مينا بازار ٢٠٧

زهد سركه جبينان ترش رو در چشم رندان شيرين نمايد در دور دهانش تنگش ١عبوسميان آمده با شكر شكر رنگ به آب خارا شكر كار بر تنگ شكر تنگ و طوطيان شكر

)١٨ صفحه( شكرخند گشاده در صحن دكان مصر مصر به هر گاه دهان نوش آگينتنگ شكر بر روي هم افتاده لعل نوشين جان پرورش چون شكر بار گفتار گرديده از

استعارة عذوبت به و ٢لطف گفت و گوي شيرين او جان در قالب شيرين مقالي دميده كامان مهجور كاسه سرشار لذت شربت نوشگوار ذوق هم بزم حضور يش تلخيادا شيرين

حيوان و كرخنده زندگي بخش زهر كشنده هم خاصيت آبحالوت ش ٣سرايت به خاصيت لطف گفتار شكر بارش تلخي درد توأم شيريني درمان چون لعل نوشخندش به ٤هاي لبريز شهد و شكر در هر كوچه زخم سينه تبسم زير لبي پرداخته طرح قناد خانه به

كام نرسيده تلخكامان به قند لبش ها از هوس آب گرديده و از شربت ريشان انداخته دليش يادا فكر شيرين به شان ذكر شكر گفتاريش عذب البيان و بزم عيش منغض به

گاه سخن مصر مصر شكر افشانده نيشكر را از عدم فراخ ٥شكرستان؛ چون دهان تنگش ٧ارش پردة زنبوريحيرت در دهان مانده در خيال لعل شيرين ك ٦عيشي صد انگشت

.كذا في المنتخب .١٢ گربه و شير درنده: بالفتح. م ترشرو و ترشرو شدنضبال: بوسع .١

كار رفته يعني جسم بدون جان مرده و از كار افتاده است و منظور معني الزم به در اينجا به: دميدن .٢نويسندة اين است كه قالب شيرين بياني را گفتگوي قناد جاني بخشيده است وگرنه بدون آن

.١٢ وح بودر بي

سبب تأثير حالوت شكرخند قنادي؛ زهر خاصيت خود را از دست داده منظور اين است كه به .٣ .١٢ حيوان پيدا كرده است كيفيت آب

.١٢ گردد از خوردن شيريني زخم بيشتر شكافته مي .٤

.١٢ در تنگ و فراخ صنعت تضاد است: فراخ عيشي… دهان تنگش .٥

.١٢ شود كه پس از هر بندش ديده مي كرهايي نيش گره .٦

پيش صورت نوشته كه پردة زنبوري پردة سوراخ دار كه زنان اللغات سراجصاحب :نبوريزپردة .٧دارند و صاحب مصطلحات آورده كه زنبوري مشبك را گويند و اين مأخوذ است از شان روي برقع

در قاطع برهان آمده كه پردة . نبوري گويندپردة مشبك و چغ را ز خاطر همين و به) كندو( عسلمعني پردة چشم و توري بعضي شروح و حواشي اين كتاب به زنبوري كنايه از آسمان است و در

اي و پردة زنبور بدون ياي نسبت نام پرده نظر در آمده نعمت خانه كه مانع آمدن مگسان باشد به .١٢است از موسيقي

٢٠٨ مينا بازار

نبور خانه شهد سرشار و در انديشه دهان تنگ شكر بارش مور تنگدل تنگ زچون چشم را براي ذخيره فراخ عيشي هزار تنگ شكر در كنار با چرب و نرمي لطف گفتار

در برابر دو است و يك تنگ سخن نبات تر در دل بردن اهل نظر از شيرين دهنان چرب برابر نكته وري كه طريق توصيف ٣حرف نادر ٢ست و قند مكررا ١لبش كه باهم برابر

هايش در آب شكر چكيده و لب )١٩ صفحه(شيرين كاريش سپرده شهد از زبانش غوطه خورده تر زباني كه آيين مدحش گزيده موجة جوي انگبين حالوت گرديده؛ هر

مزه ٤مصرمزد يك /دگز گاه براي دفع بيداد خريداران غلو كرده و هجوم آورده لب ميچون طائران اولي اجنحه بر گرد دكانش. مزد حالوت شيريني جان شيرين از آن مي

رنگ طوطيان شكر خارا در حواليش به مگسان در پرواز و حوران سبز پوش بهشتراج مدحش در آمده دهان از چاشني حالوت و لذت به بساط افكن سجدة نياز چون

ريش گلوي فكر شكر با به شيرين و ٦يرين كاريش تلخي جان كندنياد ش به ٥پر برآمدهانديشه شهدآگين تا آن شيرين كار دكان شيريني برآورده بر روي خريداري سركه جبين

حدي تند به عذوبت آزمايش به ترش نكرده چاشني حلواي كام جان نگشته و ابروچون . آن مانند دندان رشوتيان از شيريني كندشكم بندة گرسنه چشم از ٧است كه دندان

حلواي شيرين تر از شهدش گشاده از پاي بندي گرفتاري راه به چشم نظر ٨مردمك

.١٢و شيريني يكسان است در حالوت : باهم برابر .١

.١٢ شكر تري كه آن را دو مرتبه صاف كنند: قند مكرر .٢

معني به. آنچه اليق و شايان كسي نباشد، خواه آدمي و خواه چيزي ديگر نادر اللغات در سراج: نادر .٣هايش حرف نادر برابر كه كثرت وصف نبات مقابل لب: معني اين جمله چنين است. نيز آمده وغل

.نبات نيست يا اينكه حرف لغو است؛ يعني سخن اليق است

.١٢بسيار، فراوان : يك مصر .٤

.١٢پر شده، لبريز شده : پر بر آمده .٥

ياد شيرين كاريش بيافتد؛ تلخي آن حالت در حالت نزاع و جان كني اگر به …تلخي جان كندن .٦ .١٢دي روشن است همچنين مطلب از جملة بع. شيريني گرايد يمن حالوت آن به به

دندان رشوه گيران تشبيه محض در كند بودن است، نه كم بودن شيريني در هدندان شكم بنده را ب .٧تواند بخورد و مثل رشوه يعني حلوايش آن قدر شيرين است كه آدم بسيار گرسنه هم نمي. حلوا

.١٢ گردد گيران دندانش از شيريني كند مي

در عسل گير ين است كه نظر هرگاه روي آن افتد، در آن مثل پاي مگسحلواي او اين قدر شير .٨ .١٢ تواند بيرون بيايد د و از از آن نميکن مي

مينا بازار ٢٠٩

حلواي ١چرب و نرمي. شهد چسبيده دست بهم نداده به در آمدنش چون مگس پا بهگويان را مرهم در برابر مذاق شيرين شيرين كاران آستانش ناسور دهان شكوة تلخ به

اش شكر پاره. برهم ٣و لعل ساده رويان ٢اش هنگامة رونق حلواي بيدود رونق هنگامه اش ذائقة شكر لبان را شيرين كاران را چاشني آماي كام و دهن و حالوت پيره

انگيز است كه بر او هوس )٢٠صفحه ( حلوا سوهانش از بس ٤امتحان شكر شكن بهگشاده شكرخنده به حلواي زعفرانيش كه لب نشاط ٦تيز ٥خواران دندان كند طمع باده

كامي و تنگ عيشي را بر فراغ عيشي جاودان برات داده؛ شيرين زندانيان زندان كدة تلخاز انديشة وصفش زعفراني؛ دماغ ٧بين سخنان را گاه بيان معني چهرة خرد خرده

٩تلخ حرفان عيش. بلند است كه دلپسند شكر لبان نوش خند استاز آن رو ٨گلقندشنيل تمنا و گرسنه چشمان در حلقة مدحش . وصف حلقچي او شيرين كام به زهر

ني قلم چون راه مدح خواني حلوايش سپرده در صحن ميدان . كامياب ذوق استغنا

اند بر ناسور دهان شكوة تلخگويان كار اش كه كارگران دوكان او ساخته چرب و نرمي حلواي با مزه .١

كمال واژة مرهم اشارتست به. شان زايل گردد حالوتش تلخ گويي از طبع ركند و از اث مرهم ميشود هيچ دوا معالجه نميبا گويا ناسور دهان كه . چسپاند شيريني حلوا كه لب و دهان را با هم مي

در حاليكه شيريني براي زخم ناسور بسيار . كند حلوايش با چرب و نرمي روي آن كار مرهم مي .ختصري در آنميير غبا تشرح فضل علي . ١٢ مضر است

پزند؛ كنايه از لب معشوق كه خط حلواي لطيف و بيغش كه روي آتش انگشت مي: حلواي بيدود .٢ .١٢ در اينجا منظور معني دومين است. دست آيد نداشته باشد و از بوسه و هر چيزي كه مفت به

.١٢ اشدب لب معشوقي كه خط روي صورت نداشته: لعل ساده رو .٣

مصداق شكر چشيدن شيريني براي آزمايش و چاشني شكر لبان كنايه از بوسه است كه به: شكر شكن .٤ .١٢در اينجا منظور اين است شيريني حلواي قنادي بيشتر از بوسة شيرين لبان است . شكني است

س است زيرا آنها روي شيريني ندارند ولي در اينجا موضوع كامال برعك خواران معموال ميل به باده .٥ .١٢ اند تيز كرده شيريني دندان حرص و آز

كار در اين جمله به تيزرعايت اين واژة رود؛ لذا به كار مي چون سوهان براي تيز كردن دندان به .٦ .عبدالرزاق. ١٢ رفته است

علت اينكه در وصف سد ولي بهماهيت هر چيز بر آدم صاحب عقل و دانايي؛ كسي كه به: بين خرده .٧ .١٢ علت همين زعفراني يعني زرد رنگ است كند به حلواي زعفراني عقل او كار نمي

.١٢ است؛ بدين مناسبت اين دو كلمه باهم آمده است) مغز(چون گلقند مقوي دماغ .٨

.١٢ برند لذت مي) تلخ كالمي(هاي تلخ كساني كه از حرف :تلخ حرفان عيش .٩

٢١٠ مينا بازار

وبت شهد خاموشي اگرچه شيرين سخنان را در عذ. شيرين گويي قصب السبق بردهسخن نيست و ليكن در برابر شيريني اين حلواي شيرين تر از شيرة جانش جاي دم

اش و شكر لبان يكباره دل از دست داده ني جان شيرين مگس ران شكر پاره. زدن نهشيريني جان شيرين پرورش يافته از نيش به اش شكر پاره نوشين او كه ذوق قند دوباره

كه از فرط عذوبت ١ت طلبان را چون زنبور خانه هزار جا شكافته خاموشيهوس دل لذدندان به چاشني حالوت حلوايش لب ٢لب چسبيده از حسرت به عذوبت او لب

را غزاالن شيرين كار پابند و آهو چشمان شكر بار مدام ٣تأسف گزيده؛ كعب غزالشكمند گيرايي محبت پابند به دالنپيوند مقراضش از شكر لبان نوشخند بي ٤گيرايي الفتش

دامنش نرسيده دامن حالوت را به را باعث قطع پيوند مغزي او كه دست هوس آسان )٢١صفحه ( .زيب از اندازه زياد بخشيده

وصف دكان عطارمهر و ماه از چشم فلك واال ٥تا عطار مشكين زلف دكان عطاري گشاده مثلث

سير ملك و ملك و زمين و فلك سر كشيده از به اش شمامهنظرافتاده، تا نفحات افالك مانند كاللة مشكين و طرة عطرآگين او معطر گرديده؛ ٦مركز خاك تا مثلثات

.١٢ بندد ميها را باهم لب چسبيدن و هم از كمال شيريني شي كه لب در خاموشي لب به .١

.١٢ خورد كه شيريني حلواي او را ندارد يعني غبطه مي .٢

.١٢ شكل لوز و هم نوعي از حلوا يني بهرنوعي از شي: كعب غزال .٣

نماند عبدالرزاق در شرح خود ناگفته. كعب غزال بسيار مناسب است ارجاع ضمير شين به …الفتش .٤الفيش آورده و گفته الفي نوعي از شيريني است كه اين نوع تصرف رعايت آهو و دام را برهم

.١٢ زند مي

سازند و همچنين چيزي كه از نوعي از ادوية معطر كه عود و عنبر و مشك را باهم آميخته مي: مثلث .٥كه هر ( قمر/ شمس و ماه/ مثلث مهر. ه داراي سه گوشه استكنند ك چوب صندل ساييده درست مي

.شرح فضل علي. ١٢شوند از ديدگاه تثليث سعد محسوب مي) اند دو داراي سه حرف

مناسبت برجي نام اند و هر يكي را به االفالك را دوازده بخش كرده اهل تنجيم فلك: مثلثات .٦هر برج زيرا . هر بخشي را مثلث گويند. اند عناصر تقسيم كرده را بهاند و هر دوازده برج گذاشته

جوزا و . داراي سه عنصر است كه آنها عبارتند از حمل و اسد و قوس كه هر سه مثلثة ناري اندميزان و دلو مثلثه بادي؛ سرطان و عقرب و حوت مثلثة آبي و ثور و سنبله و جدي مثلثة خاكي

.شرح فضل علي. ١٢ شوند محسوب مي

مينا بازار ٢١١

آهو است كه از كه در گوشة چشمش جا گزيده نافة بي - بد دور - خال از چشماي زلف مشكريز و طرة ناف غزال ختن جدا گرديده در مشام مشكين نفسي كه هو

١عنبر بيزش پيچيده حقة دماغش از حقة عطر مشكبارتر و طبلة مشامش از طبلة مشكعنبر نثارتر گرديده باد از آن هر صبح دكان عطاري گشاده كه زلفش هر سحر كاروان

ختن نافه و هزار قافلة مشك پنهان ٣اش صد در هر چين طره ٢كاروان عطر بر باد دادهكه زلف آن بس. ٤اش بهاي مشك كه سياهي است كم بها، بسيار ارزان در هر حلقهو

گير دل در مشكباري است تختة دكانش غيرت فرما و بين حسن و خانه ٥منصوبهرشك افزاي عود قماري؛ دنبالة دو آهوي چشمش چون طرة آشفتة صد مشك قافله و

آبله، خال ٦در دل نافه جانشين از گرمي بازار حلقة زلف مشكين او هر دانة مشكجاي مشكدانه و در هر به نافة حلقة زلفش را. اي است خوبي افسانه به سياهش كه

ه لهزار سلس به ٨او رسانيده به هلسلس ٧صد خون جگر به حلقة زلفش كه مشك چينهزاران كاروان به را گر )٢٢صفحه ( اش موي طره ٩تار دل پابند و گرفتار و يك

در هر حلقة زلفش . ١٠مشك دست بهم دهد، ختن و تاتار از دل و جان خريدار

كسر ميم و ضم سروري به الفرس جامعبكسر ميم و كاف فارسي، در برهان مصرحست و در : مشك .١از اينجا . سند شعر مال طغرا در قافية خشك آمده. در بهار عجم هم همين طور است. آن هر دو آمده

زي نيز در فارسي ضم ميم و كاف تا كسر ميم و كاف فارسي است و به شود كه مشك به معلوم مي .١٢مستعمل

.كار رفته است مفهوم پخش كردن در هوا به اگرچه معني آن تلف كردن است ولي در اينجا به : بر باد دادن .٢

در اينجا منظور از صد و هزار كثرت و فراواني است و معدودات … صد ختن نافه و هزار قافله .٣ .١٢ توان شمرد ايشان هم مي

.١٢ اش، مشك عطار ارزش و بهايي ندارد سبب خوشبوي طره به .٤

صنعت قمار و عود قماريدر . دو اصطالح بازي نرد است خانه گير و منصوبه: گير خانه… منصوبه .٥ .١٢كار رفته تناسب لفظي به

كدانه در آن از رشك گرمي بازار حلقة زلف مشكينش؛ دل نافه چنان سوخته كه مش: جانشين آبله .٦ .١٢ صورت آبله گراييده به

.١٢ امر واقعي اين است كه مشك خون بستة آهو در نافش است: خون جگر .٧

.١٢ يك نوع تناسبي هستزلف و سلسله دا نكرده؛ دريبا او نسبتي پ: او نرسانيده به .٨

.١٢ االعداد آمده است اقصنعت سي هزار و يكهاي در واژه: هزاران كاروان …يك تار موي .٩

.١٢زرو خواهش خريد آن در دل داشتن با كمال آ: از دل و جان خريدار.١٠

٢١٢ مينا بازار

خون آلود و زخم سينه ريشان از طرة ٢ونين جگرخچون نافه ١بسته جگرهاي خونكويش را پيراهن پيراهن رايحة نسيم سر. ٣مشكين مشكبارش هر نفس مشك سود

. جنب و كنار و قافله قافله نفحة صحراي ختن در بسته بار چمن در. ٤پيراهن گل كنعانآيد مانند نسيم عنبر شميم دشت ختن غنچة كه از سر كوچة آن گل رخسار مي ٥بادي

از آن زلف عنبر بار مشكين ختن براي ذخيرة ترطيب . ٦گشايد ه خاطران ميچدل غن؛ اما چه ٧را خيال سوداست دماغ و تعطر مشام نفحة چين در طلب حلقة زلفش چين

عطاري كه ٩!نام ايزد به .٨حاصل كه هر چين او را حاصل چين بسيار كم از شانه بهاستچون بوي بهي از آن . تا دكان عطريات فروچيده فلك گرد مثلثاث خويش گرديده

نشنيده از ناف پيچ غيرت بر خود پيچيده از نفحات مشك پرور عطر گسترش چون اگر در طريق تعريف . سحر صدف چرخ غاليه ريز و مثلثات فلك لخلخه آميزنفحات

سبكتاز انديشه از دشواري اين راه صعب گذار ١٠عنبرش گامي پايه پويه گشايد اشهب

باشند؛ چه صورت خون بسته شده، جگرهاي عشاق مي ي كه به يجگرها: …جگرهاي خون بسته .١

.١٢ در اينجا اضافت تشبيهي قابل توجه است. جگر خود خون بسته است

غم و غصه و اندوه است؛ خون جگر عني جگرش خون است و منظور ازي: …نافة خونين جگر .٢ .١٢ معلوم است غم و غصه خوردنچنانكه در برهان از اصطالح

.١٢ گردد از سودن مشك زخم باز مي .٣

.١٢است )ع(منظور يوسف نبي :گل كنعان .٤

.١٢آيد خوشبويي كه از بدن عطار و دكانش مي: باد .٥

كوچة دكان عطار طور بادي كه از سر بخشد، همان ي خوش دشت ختن شكفتگي ميچنانكه بو .٦ .١٢ سازد هاي افسرده و پژمرده را شكفته مي آيد؛ دل مي

رعايت لفظي در ) يعني سياهي مؤنث اسود(و سوداء ) خريد و فروش( هاي سودا در اينجا در واژه .٧ .ته شده است كه خالي از لطف نيستنظر گرف

زلف او داراي اين قدر ارزش است كه حاصل تمام كشور چين برابر قيمت )حلقة(هر چين .٨ .١٢ شود بلكه خيلي كمتر از آن است اش نمي شانه

عطار دكان عطر فروشي خود آراسته است، فلك قربان از روزي كهکه در اينجا منظور اين است .٩داند كه پيش دكان چون مي. مورد پسند دكان عطار گردد اين اميد كه منظور و مثلثات خود است بهدر اول جمله نويسنده . خورد خاطر همين از غيرت پيچ و تاب مي شي ندارد؛ بهزعطاري كاالي او ار

.١٢ است خاطر اين ياد كرده است كه بگويد كه وي در ادعاي خود اشتباه نكرده سوگند به

.١٢آيد دست مي دريايي كه از آن عنبر به اسب يا گاو : اشهب.١٠

مينا بازار ٢١٣

و در هواي انديشه ١در خيال قرص عنبرش مردمك در چشم قرص معنبر. سر آيد بهاز گالب افشانيش بخت خفته . رعطرش مغز در دماغ چون پنبه سر شيشة گالب معط

سرشار )٢٣صفحه ( ريز سعي هزار بهار عرق ٣بيدار و يك قطره عرق بهارش را ٢نشاطسنبل است بهار در هوايش از گلگل شكفته ٤با خرمن خرمن گل خريدار تا بهار عنبرش

بهار عنبرش عطربارتر از بهار خلق پاكيزه خويان و هر غنچة رنگين . دماغ آشفتهبرد گشوده گوي اش تا دست دست شمامه. رويان تر از گل چهرة شكفته اش شكفته بلهط

در طالع ديده از آن نيك روزي ٥مزيت و فوقيت از گوي گل ربوده؛ مثلث او نظر تثليثمشكين زلفش روزي گرديده مثلث او عطريات ٦دولت مصافحه و معانقه گل پيراهنان

دماغ گل عارضان نازك مشام ٧رشته و براي تسخير سه گانه كشور مثلثرا باهم س

.١٢ صورت قرص عنبر گراييد به) مردمك( از تصور عنبرعطر فروش، مردم چشم .١

پاشند و گالب يق رفته باشد معموال براي بيدار كردنش روي صورتش آب ميمخواب ع كسي كه به .٢ .١٢ بخشد كند يعني نشاط مي عطر آبي است كه بخت خفته نشاط را بيدار مي

آورده، يعني براي يك قطره عرق برايمعني كه نشانة مفعول بيواسطه است؛ به را در اينجا حرف .٣صفت بعد صفت براي بهار است و هر دو سعي سرشار. بهارش هزار فصل بهار عرق ريزي كرده

همچنين است سعي . ي كننده استعرق ريز كنايه از بسيار سع صفت مساوي يكديگرند، زيرادر اين صورت . معني لغوي باشد يعني عرق ريزندة بسيار هبسرشار و يمكن كه عرق ريزنده

.١٢ اضافت تشبيهي خواهد بود

.نوعي از گل: بهار عنبر .٤

در مثال يكي اگر . اگر دو ستاره نظم پنجم و نهم دارند دوستي تام باشد و اين را تثليث گويند: تثليث .٥پنجم و آنكه در اسد است نظر او حمل باشد و دومي در اسد، پس آنكه در حمل است نظر او به

. انه است و از اسد تا حمل نه خانه و يازدهم نظر دارندخنهم؛ زيرا چه از حمل تا اسد پنج بهر چنانكه يكي در حمل و دومي در جوزا و اين دليل نيم دوستي است و اين را تسديس گويند و اگ

دهم و چهارم نظر است دليل هم دشمني است، چنانكه يكي در حمل باشد و دومي در سرطان و بهر دارد دشمني تمام دارد و اين را مقابله گويند و اگر هر دو ظاين را تربيع خوانند و اگر اول و هفتم ن

.كذا في مداراالفاضل. ١٢ستاره در يك برج باشند آن را قران نامند

.خوشرو، خوشگل. زيبا رو: گل پيرهن .٦

:سه تجويف دماغ است، چنانكه در نظم در آمده: كشور مثلث .٧ــر ــاغ بش ــف دارد دم ــه تجوي س

ربـ كز احساس باطن دهنـدش خ

ــدان ــف اول بـــــ ز تجويـــــ

بـــود حاســـه مشـــترك را مقـــر

مــوخر ازو شــد محــل خيــال

ــر ــور اث ــرو از تص ــد ب ــا ب ــه ت ك

E

٢١٤ مينا بازار

غاليه سايي برآورده صدف چرخ از شرم هوس غاليه به تا صدفش دست ٢نوشته ١مثلثخريداري نافه از آن طرة طرار بار صد ٣نفحات سحر از سر بدر كرده؛ اگر ختن بر بوي

٤قبول اين معني فرو نيارد شانه گرداني به كاروان مشك گشايد زلف عنبر بار او سراش رنگين طبله ٦عرق از چهرة بهار در چكيدن و با گل ٥از انفعال عرق بهارش. نمايد

گرديدن از معني اول بها مشك بها تجاهل خون شسته در خجالت چهره به گل چهرهغالم زر ٨ها ورزيده عنبر مضايقه ندرگرفتن زر و فروختن مشك با خريدارا ٧گزيده

رسم به خريدة اوست و از كنار دريا رخت كشيده او چون دريا كشتي كشتي عنبرگرديده از ٩خواستن ريش گاو به دكانش پيش كشيده از عذر تهيدستي به پيشكش

معطر دماغان )٢٤ صفحه( مشامان غاليه آماست و دماغ ١٠شمامة عطر پرورش مشام تازه

F دوبــپـس انــدر نخسـتين اوســط

تخيــل ز حيــوان و فكــر از بشــر

اخير وسط جاي فكر است و فهم

نباشــد ز تجويــف آخــر بــدر

.١٢ كه براي تسخير و محبت مؤثر است) حرز( نوعي از تعويذ: مثلث .١

.١٢ معني پيچيدن به) نوشتن(فتح اول معني كتابت و به به) نوشتن(كسر اول و ثاني به: نوشتن .٢

.مداراالفاضل. معني بهره و نصيب و اميد است نيز به چيزي، چنانكه گويند بويي از او مانده اثر: بوي .٣

اعراض كردن، بهانه آوردن، از عالم شانه گري و شانه پيچيدن و شانه دزديدن : شانه گرداني نمودن .٤ .شرح عبدالرزاق. ١٢

هاي هاي گل معروف كه از شكوفه: عرق بهار .گل نترنج و نام گلي كه آن را گاو چشم خوانند: بهار .٥ .١٢كشند خوشبو مثل شكوفة نارنج و از امثال آن مي

اش مقابل گرديد رنگ روي خود را باخت واز اين خجالت چهرة خود را چون گل با گلچهره .٦ .١٢ خون شست به

خبر دارد ليكن به ) دشت اول(بها اين معني كه از موضوع اول الخ اشارتي است به: تجاهل گزيده .٧اين نكته توجه نكرده در گرفتن قيمت و فروختن كاالي خود تقاضاي مشتريان به علت استغنا به

.١٢فروشد دست او نمي دهد و باوجود التماس مشتري كاالي خود را به عالقگي نشان مي بي

بر حبشي كه فرمانرواي اميرنشيننملك ع اشارتي است به اسم غالم؛) هجري قمري١٠٣٥متوفي: (عنبر .٨ .احمدنگر يكي از اياالت جنوب هند بود و با فرمانروايان مغول بابري هند جنگ و جدال داشت

ني مطلق مع به . دهد طمع خام، خام طبع، كسي كه كار ابلهانه انجام مي) ياي معروف به ( ريش گاو .٩مناسبت عنبراست كه نزد بعضي از مردم عنبر مدفوع رعايت گاو به. نيز آمده كذا في السراج تمنا

.شرح عبدالرزاق. ١٢ را گاو عنبر نيز گويند گاو دريايي است كه آن) سرگين(

ث تازه و خوشبو است و باع تازه مشامان الخ كساني كه دماغ تازه دارند مشام آنها مملو از شمامه.١٠ .١٢ دماغي آنها از شمامة اوست

مينا بازار ٢١٥

پيچيده كه جگرش در ناف آهو از فرط پيرا نافه از رشك عطرش چنان بر خود لخلخه دكان عطاري گشاده از باد غرور هر سحر ١غم خون گرديده تا زلف مشكبار عنبر سارش .صد كاروان مشك و هزار قافله عطر بر باد داده

فروش وصف دكان ميوهشتريان مهر ورز مانند ثمر بيد و م ٣نو بر نياز كردن باب است و استغناي ٢بر دكان دلبر

جان شيرين است و خريداران را چون شاخ پر ٤اش چون ميوة ميوه. بار سرو نايابو بر ٧است خورشيد بار ٦وقف زمين نخل قامتش نهالي. بر آستانش فرق فروتني ٥ميوه

رويش نو بر انديشة بر نخلبند آن گلشن نشاط را بي. است ماه خريدار اي رويش ميوهگلشن به سيب زنخدانش ٨خيال تمنا كردن امر محال و چمن پيرايان باغ انبساط را بي

گلشن سبز بختي كسي برخوردار گرديده كه در گلشن به .٩اميد برخوردن محض خيال

و جايي را گويند عموما و محل انبوه و چيزي را خوانند خصوصا؛ ) فرهنگ جهانگيري( محل: سار .١

نوشته اثري از آن در سارا آنكه فضل علي مخفف. معني شبه و مانند و به. مانند نمكسار و كهسار .١٢ شود كتاب لغات يافت نمي

ميوة نو . را در نظر داشته باشيم، خالي از لطف نيست) ميوه( بر) دل برنده( دلبر تركيباگر در : دلبر .٢از دكان ميوه فروش ميوة : معني جمله اينكه. كردن اول مرتبه خوردن آن است بر رسيده را نو

.١٢نورسيده را خوردن اليق و سزاوار است

.١٢ دهند پروايي نشان نمي نا و بيغمايند و استن ها براي ميل كردن ميوه استدعا مي مشتري: …ناغاست .٣

آرزو در شرح سكندر نامه نوشته و الدين علي خان متخلص به نانكه سراجچفتح اول است، به: ميوه .٤ .شرح فضل علي١٢ بيوه همچنين است واژه

ميوة نو در اينجا خواستار. نهد شاخ پر ميوه سر بر زمين: مصرع شيخ سعدي عليه الرحمه است .٥ .شرح فضل علي .١٢ رسيده رخ از همه بر تابيده روي نياز بر دكان ميوه فروش آورده است

در مدار االفاضل در ذيل . معني درخت موزون نو رسته اول مكسور است به در جهانگيري به: نهال .٦رونده ؛ در معني آينده و به ناهله فتحين كه آن جمع است به نهلكسر جمع نهال به: عربي نوشته

فتح و كسر برند و صاحب مؤيد به كار مي عرف فارسي زبانان درخت نشاندن و سيراب كردن به .١٢ معني درخت است چه نهال بار ندارد در اينجا به . نون در خت نو نشانده را گفته

.١٢ صورت گرد و روشن: خورشيد بار .٧

.زنخدان اوست و بدون آن وجود و ثبوت واقعي ندارد منحصر بر تصور سيب خوردن از باغ اميد بر .٨

.١٢ ال استيو خ رقت وجودش نيست، اين فقط مبني بر تصويامر واقعي اين است كه در حق .٩

٢١٦ مينا بازار

كام مدعا رسيده؛ به عالم مثال از تصور شفتالوي لبش ذوق ياب ميوة وصال او گشته وپايه نشناسي ١انديشيدم و از لحظه شاخچه بندي از شكست رنگ بر چهره ادب نمي اگرو كسي بر او زبان طعن ٢آيد برمي به گفتم كه قدش سروي است كه ترسيدم مي نمي ٣در بار است و عالمي از بن دندانش به او را جنس حسن روز به گشايد بري نمي بي

هر كوچه كوچه داده چون وقت گزك خوش به ميخوش را كه طعم ٤خريدار كمركشرويش گشاده از فرط صفا تخم به آمده هر مست مي محبت با جهان جهان نياز چشم

زنخ دلبران نمودار و از كثرت لطافت عكس مردم )٢٥ صفحه( از سيب او چون خالتا ٦ريبان بركندههر كه نظر بر سيب او افكنده دل از سيب زنخ دلف. ٥چشم در او آشكار

گشاده عقد پروين تمسك غالمي ٧دعوي صاحبي به خوشة انگورش زبان صدق بيانخط خورشيد و گواهي صبح صادق داده؛ چون بادامش شيرين اداي دلربايي و به

او را بس آبروست طراوت را از او ٩آبي. آشنا نيست ٨زهر چشم به دلفريبي است هرگزمذاق شيرين لبان زير بار منت شيرين ثمر اوست و لب . در جوست ١٠دريا دريا آب

.١٢كنايه از تهمت و افترا پردازي در حق كسي؛ زينت و آرايش هم : شاخچه بندي .١

و ايهام است به بار آمدن درخت و در بغل آمدن و گفتن اين بغل آمدن در كنار آمدن، به: برآمدن به .٢ .١٢ادبي است آيد انديشة تهمت و بي كه در برمي

.١٢با كمال ميل و رغبت : از بن دندان .٣

.است ترش اي ميوه )به فتح اول و سوم: (كمرك .٤

.١٢ان طور در مردم چشم نمايان است گردد؛ هم چنانكه در آيينه هر چيز منعكس مي: …مردم چشم .٥

.١٢آن ميل و رغبت نداشتن به: دل بركندن از چيزي .٦

. معني يار و خداوند و وزير و نام شخصي از اهل علم و دانش آمده در مداراالفاضل به: صاحب .٧انگور در اينجا اين است كه صاحبي نوعي از نكته. كند يعني انگورش ادعاي صادقة صاحبي مي

.١٢هم است

يكي از اهل زبان اين . معني لغوي آن قهر چشم و نگاه غضب آلود و خشمناك است: زهر چشم .٨كسي نگاه هرگز به. جمله را چنين معني كرده كه بادامش ناز شيرين دلربايي و دلفريبي دارد

زهر چشمويسان اين متن ناگفته نماند بعضي از حاشيه ن. كند غضبناك كه منافي دلربايي است، نمي .١٢ اند؛ در كتابهاي فن لغت معني در اين مفهوم پيدا نيست را عين الكمال معني كرده

.١٢ نوعي از انگور هم داراي اين اسم است. ها آن را سفرجل خوانند اي است عرب ميوه: آبي .٩

.نان در روغن داشتن. پيروز بودن موفق و: آب در جو بودن.١٠

مينا بازار ٢١٧

اش بهار در برابر شكفته رويي. رطب حالوت بار نوش پرور او ١شيرين دهنان خستةفرق زمين ٢شكسته رنگ تر از خزان و از سيب رنگين ذقنش با سيب شكسته رنگ ماه

سيب ٤رد هر شب از پرتو عكس رنگينيپذي از ميوه رنگ مي ٣از آنجا كه ميوه. تا آسماناي سرخ و زرد در چهره طرازي گونه به سيب او كه. گيرد زنخش سيب قمر رنگ مي

و حقه باز و ٥انارش مهره چين. است گويا گل گلشن حسن پردازي و عشقباري استنخ زن و هنگامة فلك حقه باز مهره چين برهم ساز؛ سيبش بر زنخ ماه طلعتان ز

عرض تجمل حسن پرداخته به ٦چون ترنجش. نارنجش پنجه در پنجة خورشيد افكنانبه را شيرة جان شيرين در مشت . ٧يوسف در مصر خوبيش دست از ترنج باز نشناخته

ها اش ريشة محبت در دل ريشه انبه بي. حالوت قوي پشت ٨پشت گرمي كتهلش به و اش همشيرة حيات رسانيده؛ شيره چاشني آب به چاشني جويان را دوانيده و مذاق

اش مثل هستة حالوت و شيريني معروف است ولي در برابر شيريني لب شيرين دهنان به اگرچه .١

.١٢ است خرما دور انداختني

فرق بين هر دو فوق العاده زياداست و ايهام در اين كه سيب ذقن روي زمين است و سيب ماه بر .٢ .١٢ آسمان

معروف، كذا في المؤيد شيون كسر بر وزن است به دراين حيرت: صاحب مداراالفاضل گويد :ميوه .٣زني كه شوهرش مرده باشد و بر عكس آن :فتح و در تفسير لفظ بيوه نوشته در سكندري است به

روزي ميانة بالغت شعار حاجي ابراهيم سهرندي و مال جهاني ملتاني . كسر صحيح است نيز اما بهحاجي گفت كه در قافيه . كسر است فتح خواند و مال گفت كه به حاجي اين لفظ را به. مذاكره شد

از مردم فصحاي . چنانچكه مذكور خواهد شد. كسر است گفت هم به ميوه واقع شده است مال .١٢ واليت همچنين مسموع است و همان محقق

زنخش رنگ گرفته اين معني كه ماه از پرتو رنگيني سيب اشارتي است به: پرتو عكس رنگيني .٤ .١٢ است، بنابراين مرتبة پرتوش بلندتر از رنگيني سيب است

شكل اند و حقه باز از اين نظر كه پوست انار كه به منزلة مهره ها به از ديدگاه اينكه دانه: مهره چين .٥ .١٢ فتهاعتبار مهر و ماه و كواكب گ حقه است و فلك را حقه باز و مهره چين به

جاي بريدن ترنج كه در دست داشتند، را ديدند به )ع(چنانكه زنان مصر وقتي كه جمال يوسف .٦ .هاي خود را بريدند و دست خود را از ترنج باز نشناختند انگشت

.١٢ انتهاي شيفتگي و حالت محو بودن در كنايه است : دست از ترنج باز نشناختن .٧

كنند و استفاده مي) مثل غوره(عنوان سبزي وقتي كه كال باشد به. هم سبزيهم ميوه است و : كتهل .٨ .كنند هاي ديگر ميل مي وقتي كه رسيد و شيرين گرديد مانند ميوه

٢١٨ مينا بازار

شمائلش در .اش چون حب نبات حالوت آگين جان شيرين است و دانه )٢٦صفحه (اش اش شيرين تر از ريشه باغ فكر برگ و ريشة هر كس كه خليده ريشة نهال انديشه

ي حالوت بار است شهد دلچسب وصال مذاق چاشن به گرديده؛ درجايي كه عذوبت ٢شفتالوي پيونديش نوش پيوند. ١كام بيدالن ناگوار به شيرين ادايان چون زهر فراق

جان به تش پابند شفتالوي كاردي و آرديش را هر كهدام محب به است و جام شيرينو ٤استخوانش رسيده به و كارد ٣مشتاق گرديده استخوانش در زير بار غم آرد گشته

يك ايماي نظر به سر برده به عمرها مانند بادام دو مغز در يك پوست ٥دوستان موافقچشمك زني رقابت در صدد پوست يكديگر افتادن و از هم به غلط انداز چشم بادامش

يك دهن ديدار يكديگر خوشحال گرديده و به ها جدا گرديدن و ياران يكروي كه سالاش باهم در پي دهن پسته ٧يك شكرخندة وسوسه فرماي به ٦ر روي هم خنديدهخنده ب

سود و از اش زخم سينه ريشان نمك از شور پسته. كار يكرو كردن روي در هم كشيدنآييني آرزو فرما و هوس انگيز به شفتالوي او. ها شكر آمود حالوت شكرقندش كام جان

اگر فرهاد نظر از غير . لبريز ٨ن شكر لبان از آب حسرت لبالباست كه در آرزويش دهادكانش گذشتي چشم از شيرين برداشته شهد ريز شهد شيرين كاريش به شيرين پوشيده

كام عاشقان گوارا نيست، همان طور شهد دلچسب وصال شيرين ادايان آنجا چنانكه زهر فراق به .١

.١٢ داراي حالوت است به در ذائقهدر حاليكه ان. است ناگوار

.با عسل پيوند شده: نوش پيوند .٢

.تحت فشار غم و اندوه خورد و ريز شدن: استخوان در زير بار غم آرد گشتن .٣

.انتهاي زحمات و مصائب دچار شدن به: استخوان رسيدن كارد به .٤

جان غلط انداز چشمان باداميش به يك اشارت نظر دوستداران ميوه فروش كه باهم دوست بودند به .٥ .يكديگر افتادند

.خنديدند با يكديگر از روي كمال خوشحالي و خوشدلي مي .٦

كرد؛ ريانش با لبخند نگاه مياز مشت طرف هر يكي چون ميوه فروش به: شكرخند وسوسه فرماي الخ .٧يكديگر افتاده در صدد آن جان اين رفتارش ميان دوستان يكدل باعث وسواس گرديد و آنها به

.شدند كه هر يكي ديگري را از راه بردارد

ف تا كنار مملو و پر و پياله پر از شراب مجاز لبريز راز ته ظ: لب لب و تا لب به لبالب و لب به .٨ .بهار عجم .١٢ است

مينا بازار ٢١٩

سلخ است و جدا از انبة شيرين كار كام جان ١اش غرة ماه عيش هالل كيله بي. گشتيتر از شام غريبان و ظلمت نجش روز عيش تيرهتلخ؛ بغير از خورشيد نار )٢٧صفحه (

مقابلة گوي طالي دست افشار به ترنج ٢اندودتر از صبح حسرت نصيبان؛ در فروختنو تحصيل هزار گنج باد آورد تالفي صد ٥كشيده، سود صد گنج شايگان ٤غبني ٣پرويز

هاد مشرب را در دور يك آن نكرده بل برابر هزار يك زيانش نگرديده؛ شيرين گويان فرزبان شكر بارشان ٦عذوبت انبة شيرين كارش قصة شيرين از دل فراموش و از فوارة

دام به در سر حالوت آشنايي كه هواي كتهلش كه چندين ماهي. آب نيشكر در جوش

ه معادل فارسي ك قمر بعد از آن تا سيزدهم. است ماه نوفارسي آن . تا تاريخ سوم هالل است از غرة .١

غرة اول . است ماه دو هفتهو نيز ماه تمام است كه فارسي بدرچهاردهم آن ماه است و ماه شبدر اينجا منظور از . شود مي تاريخ هر ماه و سلخ آخر تاريخ هر ماه است كه پس از آن هالل نمايان

بدون هالل : معني اين جمله اينكه. پايان رسيدن آن است غره، ابتداي ماه عيش و مقصود از سلخ به .١٢ او آغاز ماه عيش اختتام يافتن آن است و دوام عيش بدون موزش نيست) موز(كيله

دست افشار طوري ضرر كشيدي كه فروختن ترنج در برابر گوي طالي به :معني اين جمله اينكه .٢هزار قسمت كرده و در برابر يكي از اين هزار؛ گنج شايگان در عوض آن در اختيار اگر آن را .١٢ شد، باز هم تالفي آن ضرر امكان پذير نبود گذاشته مي

اين خاصة عامة مردم است كه براي مشغول بودن در دست چيزي دارند؛ مانند : ترنج دست افشار .٣همچنين . چنانكه امروز رسم ايرانيان اين است هر كس در دست تسبيحي دارد. لقة كليد و مثل آنح

اين بود كه براي ) ميالدي ٥٩١ -٣٦٦( فرمانرواي خانوادة ساساني) خسرو دوم( عادت خسرو پرويزدان و بعد ثروتمن داشت از آن زمان به در دست مي) قيراط ٢٤(مشغول داشتن خود گوي طالي ناب

داشتند كه از خوشبوها مانند مشك و عنبر و صندل ساييده شبيه چانه؛ توانا مردان در دست چيزي مي .اصطالح امروزه دارويي تميز كننده بود كردند تا دستها معطر مانند و به نرم مثل خمير درست مي

.١٢ در اينجا معني اول منظور استفتحين نقص عقل؛ ضرر پول و مال و به) بفتح اول: (غبن .٤

يكي از آنها داراي . گويند قارون خزانة خود را در هفت فروند كشتي بار كرده بود: گنج شايگان .٥اتفاقا دريا طغياني شد و . وزه و زمرد بودرهاي گران قيمت مانند الماس و ياقوت و في جواهر و سنگ

يا بودند چون متوجه شدند كه آن مملو از جواهر است مردم كه كنار در. ساحل ايران رسيد كشتي بهبدين نتيجه رسيدند كه چون اين ثروت در خور پادشاهان است؛ لذا آن را نزد خسرو دوم پادشاه خود

.معروف گرديد گنج شايگانو گنج باد آور از اين جهت آن خزانه به اسم. برده در اختيار وي گذاشتنداد آورد و باد آورده و باد آور نام گنجي است كه قيصر روم بر صاحب مصطلحات آورده كه گنج ب

.١٢ عنوان پيشكش نزد خسرو پرويز فرستاد ها بار كرده بود و به كشتي

.١٢ بسيار جوشنده؛ چه فور معني جوشيدن است. الغه است، بر وزن عالمهصيغة مب: فواره .٦

٢٢٠ مينا بازار

پيچيده از كمال ذوق در راه انتظار چون دام ماهي سراپا چشم گرديده؛ انارش كه يك دهان خنده حرف سبك به آبدار در دل نهفته گاه افشاي گوهر راز بدخشان لعل

آسيب او گل رعنا را تا سيب بي ١مايگي سيالن و گران سرمايگي خود پوست كنده گفته .رنگي بر آمده به از رنگي ٢نظر در آمده از فرط خجالت و وفور انفعال به

وصف دكان تنباكو فروش ٤يا ودود ورد اسم به سر سركشي از سر بايد نهاد و ٣وفروشهنگام ورود بر دكان تنباك

اي است از مرجان و از خال مهر حقه ورد زبان نياز بايد گشاد تا از لعل رنگين او كهبرگان او كه خرمن صبر بي ٦و خوي آتشين ٥گوش آيد به عنبرين برآن صداي مرحبا

يار دمساز يعني به ندوخته بر سر التفات آمده سوخته و دود از آن برآورده و نظر بر آن نوايان بر سر راست بودن اگر با بي. حقة تنباكو همراز و همدم و نديم و محرم فرمايد

گذاشت ي كج نمييي و فرق زيبايداشت كاله ناز بر سر رعنا راه مهرباني سري مي بهقند آميخته سرگرم به دمساز و مانند تنباكوبا ناله ٧جانها از لبش چون ني )٢٨ صفحه(

سوز و گداز؛ تا ني با لعل شكر بارش دمسازي گزيده از خاصيت شيرين كاريش

.حرف زدن) رك(صريح : پوست كنده گفتن .١

.١٢ گردد حالتي است كه در آن رنگ صورت سرخ و زرد مي. مندگي، خجالتشر: انفعال .٢

آمده و از آنجا در عهد ) جنوب هند(دكن از فرنگ به) توتون( گفته كه تنباكو مآثر رحيميصاحب .٣آورده كه در هندوستان داراشكوهيصاحب . رواج يافت) پادشاه مغول بابري هند( الدين اكبر جالل

- ٩٦٣( ين اكبردال در اواخر عهد سلطنت جالل) قمري(هارده هجري چسال نهصد و نزديك بهتنباكو در زبان . از فرنگ آمده اكنون همه جا مورد پسند قرار گرفته است) ١٦٠٥ -١٥٥٦/ ١٠١٤

.اللغات سينفا .١٢ فارسي با لفظ كشيدن و قليان كردن مستعمل است

.١٢اللغات سينفا. براي قليان كردن مستعمل است :يا ودود .٤

وقت رسيدن دم در دكان تنباكو فروش گردن كشي از سر گذاشته ورد اسم به: معني اين جمله اينكه .٥نمايد و با عاجزي و انكسار با او رفتار كند تا از ديدن عجز و فروتني وي سرحال گردد و يا ودود .١٢ گوش شنونده برسد از دهانش بهمرحبا صداي

كند شايد از راه عجز و طرف سوختن عاشقان توجه نمي ركش و آتشين تنباكو فروش بهاگرچه خوي س .٦ناگفته نماند كه صاحب اين رساله با كلماتي . آنها تعارف كند فروتني آنها بر سر التفات آمده، قليان به

.١٢كار برده كه خالي از لطف نيست مانند تنباكو، دم، برگ، دود و سوخته صنعت تناسب لفظي به

يعني ني قليان: ني .٧

مينا بازار ٢٢١

اش روكش ليلي سر كج نهاده به ناز ٢گرديده و حقة گلكار كاله ١افزاي نيشكر رشكاش اش مجنون ژوليده مو سر در هوا؛ حقه سر افتاده به رعنا و دود پريشان روزگار سودا

از . از دل نور بار روشن نظران با صفاتر و نيش از عمر دراز با عيش گزاران خوشنماترنكشيده كه در پيش حقه سيمين ٣آن روي دست التفات بر سر حقة سيمگون چرخ

ورد تا مشابهت با خ سمن تزيين او سفيد نگرديده؛ خورشيد پيوسته از غم جگر ميمو قلم به پيچيد تا او درست سازد و فلك هميشه از الم بر خويش مي ٤بند زرين/ چلم

رنگ حقة بوته دار طال كارش طرازد، حقة سيمين او به خطوط شعاعي آفتاب خود رانش از آن پيوسته چون تاجداران خيال كرسي نشي. بر فرق زرين افسر است ٥را از چلم

بر او چشم سودا دوزد و نظر خريداري گشايد كه هزار ٦چگونه فغفور .سر استدر هر نسيمي كه از سر دكانش . نمايد يك بهاي حقة چيني او را حاصل چين وفا نمي

دست آيد بهار به ٨هزار شاخ سنبل به است و دود تنباكوي او را اگر ٧آيد عنبري مي ١٠را كه تندي او چون تندي خوي ريحان خطان ٩تگي تمام مشتري ريحانششكف به

.١٢ خورد آن غبطه مي بهخاطر همين سبقت برده و به) شكر ني( يعني ني قليان بر نيشكر .١

.١٢ ر قليان استپدر اينجا منظور :كاله .٢

كنايه از : حقة سيمگون چرخ .وصل كنند آن هني قليان را ب گذارند و ظرفي كه در آن آب مي: حقه .٣ .١٢ كامل، بدر ماه

.١٢ قليان را باهم پيوندند رشتة ابريشمي زرتار باف كه با آن دو ني: بند زرين .٤

.١٢ گذارند مي) تنباكو(سر قليان كه در آن زغال روشن و خمير توتون: چلم .٥

حالت تحريف پغ و پغاست يعني پسر پغ پورظاهرا اين كلمه .١٢ لقب فرمانرواي چين: فغفور .٦ .كار رفته است عنوان خدا براي بودا به شده واژة هندي بگ است كه به

.١٢) تنباكو( ، نوعي از خمير توتون با ياي نسبت: عنبري .٧

: صاحب آدات گويد. كذا في التاج. بالضم، خوشة كشت و نام برج ششم و نوعي از خوشبو: سنبل .٨زبان به. خورش آهوان مشكين استزلف نسبت كنند و گويند گياهي است خوشبوسياه كه به

.مداراالفاضل. ١٢ كذا في االبراهيمي .گويند هندي آن را بال چر

.١٢ خوشبو) تنباكو(نوعي از خمير توتون : ريحان .٩

اسم گلي كه آن را سپرغم و نيز -. ١٢ زيبا روياني كه مانند ريحان خط داشته باشند: ريحان خطان.١٠معني رزق دوالديد؛ نام خطي از خطوط هفت گانه زبان خوانند و به اسم مياين ها را به همة گل

.مداراالفاضل. ١٢فارسي و نوعي از مشروب الكلي

٢٢٢ مينا بازار

. ١خوشنماست از گلشن شكفته رويي و گشاده جبيني هزاران دستة ريحان رونماستخط ريحان بر صفحة ورق به مشك و عنبر سرشته وصفش به كه سياهي را ٢سخنوري

و انديشه )٢٩صفحه( هبادة ريحاني رسانيد ٣گل نوشته قلم وقت تحرير مدحش نشأةپشت گرمي به گاه تعريفش از زمين سخن صد دسته ريحان دمانيده و دودش چون

تنباكوي . كلك نسخ خط خطا بر خط ريحان خطان كشيده به آتش گرم بازار گرديده مذاق شيرين شيرين ادايان آشناست و تلخي او چون تلخي خوي شكر لبان به تلخنشاط ٤تر از جان است و در محفل تلخي او در بزم طرب شيرين. گواراكام جان بهها گران با هر قهوه از سبكي بر دل. حضور تنباكوي تلخ موفور السرورش مذكور بي

٦و گرم اختالطي مجلس سرور آرا و بغير از تشريف قدوم ٥شيرين كار از گرمجوشيدمانيده و اخگر ٩ها سنبلستان ٨ر كوچة نيدودش د. بيجاست ٧مسرت لزومش حرف جا

.١٢ ننديب گذارند كه صورتش را اولين مرتبه مي اي كه در اختيار نوعروس موقعي مي هديه: رونما .١

ضم اول و فتح ثاني و به. زبان عربي كالم گويند معروف است و به) به ضم اول و دوم: (سخن .٢ .١٢ فتحين هم آمده است م ثاني و بهفتح اول و ض به

معني نو پيدا شدن ولي فارسي زبانان براي كيفيت خاصي و اين واژه عربي است به) نشأه( نشا .٣شين و هاي ساكن پس از آن باشد و رسم خط آن با همزة متحرك بعد . برند كار مي حالت مستي بهدر آخر اشتباه است زيرا كه حذف همزه اگرچه طبق قاعدة بسل هايا بدون همزهنوشتن بدون

اند لذا درست است ليكن چون در زبان فارسي مستعمل است و فارسي زبانان آن را حذف نكردهاين ورد زيرا هاي مذكور جزهمچنين حذف هاي آخر دليلي ندا. ترك كردن همزه صحيح نيست

.الدين شمس ١٢ كلمه است

در محفلي كه قليان . كنند آرند و قهوه تعارف مي رسم است كه در محافل عيش و سرور قليان مي .٤درحاليكه . بخورد نباشد، در آنجا ذكر قهوه تلخ و ناگوار خاطر است و كسي ميل ندارد كه آن را

١٢ خوش مزه استقهوة غليظ بسيار گوارا و

سوزد و در جام سر قليان از آتش مي) توتون خمير( چون تنباكو: گرمجوشي و گرم اختالطي .٥ .١٢ بخشد گردد؛ اين كيفيت محفل دوستان را بيشتر جنب و جوش مي خوشبويي از آن پخش مي

در . يرا جمع آن اقدام استمعني آمدن، دانستن آن جمع قدم اشتباه است، ز مصدر است به :قدوم .٦ .١٢ اينجا منظور از تشريف قدم، وارد شدن تنباكو فروش است يا آمدن قليان ميان حضار محفل

.حرف درست و مناسب، حرف حسابي: حرف جا .٧

.١٢ ني قليان، نيچة قليان: ني .٨

گردد داراي پيچ و قليان بلند ميوقتي كه دود از . مقدار زياد باشد بهمحلي كه در آنجا سنبل : سنبلستان .٩ .١٢سنبلستان تعبير كرده است بهساله رخاطر همين صاحب اين شكل سنبل گرايد و به تاب است كه به

مينا بازار ٢٢٣

هايش از گلروي آتشين ها رسانيده؛ گلزار اخگر پاره پاره بر سر چلمش گلستانزلف . تر برشته جگر آشفته ١تر و سنبل دودش از بخت پريشان بيدالن رخساران شكفته

كه جز جگر سوختگان گرفتار ٢چيدهاش مصرعي است بلند پي دود سلسله در سلسلهسركشي و شوخي برآورده زلف آتشين رويان به كسي معني آن نفهميده؛ دودش هر گاه

از ته ٤ي گشاده ريحانيش را ريحانيهر گاه در بازار رعنا ٣از رشكش جا در آتش كردهوهشته دل خط بندگي داده؛ وقتي كه دودش زلف مشكفام عنبر بار بر چهره سر كشي فر

اش اين همه فرياد و نالة ني. نوشته ٥سنبل و مشك صد بار از روي نياز عبده و فداهاي است آيد جگر سوخته است كه دود از سر او برمي ٦آتشي. نمايد خالي از سوزي نمي

جان درگرفته؛ به آتشاست اي افروخته )٣٠صفحه( سر رفته و چهره از تاب غم به دوداست بر قامت او اي ؛ جامه٧اند شيوة سوختگي از آن باز كه آتش محبت برافروخته

سوزد و پردازد كه خود را مي رعايت هواداران هوا خواه خود مي به چنين. ٨اند دوخته

تعبير كرده و جملة ) بيدالن( احوال عشاق بهصاحب اين رساله دود را : بيدالن الخ… سنبل دودش .١

جامي كه بيت عبدالرحمن متخلص به ارتي است بهبعدي لوازم زيبا رويان را دانسته و اين اش .١٢ فن عاشقي كار آزموده گهي عاشق گهي معشوق بوده ـ به: ديفرما مي

در اينجا دود را مصرع . فهم نرسد مصرعي كه مضمونش عالي باشد و زود به: مصرع بلند و پيچيده .٢گردد و پيچ و تاب خورد و معني آن غير از خاطر اين گفته كه آن در هوا بلند مي بلند و پيچيده به

.١٢كند عاشق كسي ديگر درك نمي

دهند ولي در اينجا رسم است كه زيبا رويان زلف خود را از آتش تاب مي: جا در آتش كردن .٣دهند بلكه زلف صاحب اين رساله معتقد است كه زيبا رويان موهاي سر خود را كنار آتش تاب نمي

.١٢ سوزد شين رويان از رشك دود قليان در آتش نشسته ميآت

رود و شمار مي اينجا منظور از خط ريحان است كه يكي از خطوط هفتگانه محسوب به در: ريحان .٤ .١٢ كار رفته عنوان ايهام به به ريحاندر اينجا

.١٢ة دعائيه است مثل سلمه تعالي هر دو جمل. بانش رومرمن غالم او هستم و ق: عبده و فداه .٥

.١٢آيد آه و نالة ني آتشي است كه دود از سر آن آتش برمي .٦

زيرا اگر مصراع نباشد عبارت خالي از تعقيد . فضل علي شارح نوشته كه اين را مصرعه است .٧است كه اي هاند شيوة سوختگي جام از آن باز كه آتش افروخته: چه تقدير چنين باشد ،نخواهد بود

.١٢ ضرورت شعري اين چنين امور مجوز است اند و در صورت مصراع به بر قامت او دوخته

شرح . ١٢ كسي داشتن و سزاوار آن دانستن وي را امري مخصوص به: تنخجامه بر قامت كسي دو .٨ .عبدالرزاق

٢٢٤ مينا بازار

چون آن دل سوخته براي دل . ١سازد دل گرمي تمام گرم مي به شان را انجمن عيش :شعر. ٢پاشد ها مي سوزد از اين رو تخم محبت در گلزمين دل سوختگان خود را مي

هـا راه باشـد دل ها را به كه دل بلي دل زين سخن آگـاه باشـد است، از اين جهت مرهم كافوري ٣ريشبعد سوختن نيز در فكر ناسوريان دل

نشاط در بزم ٦نفع بيش از بيش است تا با برگ ٥را در عالج ناسورشان ٤خاكستردر كشاكش افتاده هر ها دلپايان فراوان و جوشش بي ٧پرستان رو نهاده از كشش عيش

رشكش زلف سنبل چون سنبل زلف بر ٨گاه هنگامه آراي زينت گرديده از ناف پيچها اخگر پاره. سرماية گرمي مجلس نشاط است و پيراية آرايش بزم انبساط ٩خود پيچيده

غبار كلفت ياران جگر سوخته از تاب غم برافروخته باهم بر سر چلم جا گرم كرده بي

يعني تنباكو در قليان . ت، كما في برهانكنايه از عاشق شدن اس: دل گرم كردن يا دل گرم ساختن .١

كشند و آتش زيرا قليان در مجلس مي. سازد انجمن دوستداران عيش و نشاط را با كمال ميل گرم مي .١٢ هوادار و هواه خواه گفته همين مناسبت قليان كشان را گذارند و به روي سر آن مي

ولي شارح نسخة مينا بازار . در قافية نثر درست است سوزد و اشدپضل علي شارح نوشته است ف .٢د و کن اين طور سجع عبارت از پاية حسن تنزل مي چاپ دهلي معتقد است بر تقدير تسليم به

حق اين است كه. اين راضي شود برد چگونه به نويسندة اين رساله كه گوي فصاحت و بالغت ميبلي دل يك جمله است و بيت پاشد مي تا آن دلسوخته: نيست بلكه قوله سوزد ميسجع پاشد مي

جامه هست كه بر قامت او واب آن است، چنانكه در فوق مصراع جالخ … زين سخن آگاه باشد .١٢ پاشد است در جواب سجع جمله آورده؛ بنا بر اين سجع آن مي اند دوخته

باشد كه دچار مرض ناسور هستند و اين ناسور صدد معالجة كساني مي يعني پس از سوختن نيز در .٣ .١٢نباكو براي زخم ناسور نافع است ت) خاكستر(تنباكو است زيرا گل عالقمندي نسبت به

.١٢ كنند خاكستر گل تنباكو كه آن را در مرهم زخم ناسور مخلوط مي: مرهم كافوري خاكستر .٤

.منتخب. ١٢معرب آن است ناصور .يابد هبود نميبزخمي است كه هيچ وقت :ناسور .٥

كار رفته و همچنين براي برگ در اين واژه دراينجا ايهام است براي دستگاه قليان كشي هم به: برگ .٦ .١٢ توتون

د، جوش معروف است، هم حلقه را گوين١٢معني جوشيدن حاصل بالمصدر كشيدن هم به: كشش .٧سبب كشش آب كه به: معني آنكه. باشد جهانگيريمانند حلقة زره و جوشن و امثال آن؛ چنانكه در

طرف خود قليان كشي به. اند رسد و حلقة او حلقة پيچوان بين اين دو دلها در كشاكش افتاده بهم مي .١٢ خير براي ضمير شخص سوم استحرف شين در ا. طرف خود كند و جوشش آب به جلب مي

.١٢ هايي كه دور پيچوان باشد هقپيچ و حل اشارتي است به :ناف پيچ .٨

.١٢ خورند يعني زلف و سنبل هر دو از رشك پيچ و تاب مي .٩

مينا بازار ٢٢٥

تكلفانه با قانون عيش سازي پرداخته گاهي بي به گرم الفت چون در دايره مجلس سرورو وقتي از بس ساختگي با عود در ساخته در معركه سحر سازي حقه ني دمساز گرديده

ريزد در انجمن طرب با قند ي مييادا چون طرح شيرين. بزم نشاط ني نواز به بازست وبا )٣١صفحه ( فشارد طرب مي ١تهيا برگ به آميزد و هر گاه ظريفانه چنگ شيرين مي

پايگي قهوه به بهم ٣از همرنگي. گذارد مي بازان نشاط پا سرور در دايرة گنجفه ٢براتبتان طناز نيرنگ . گويد كه همرنگ ضرر ندارد مي ٤نواي گلو سوز به و آرد سر فرو مي

طراز شعبده پردازند كه از غنچة ٥ساز كه بر سر تنباكو كشي در كاراند ساحران افسونراه هواي ساقي كوثر به سر در هوايان اين بزم دلكش كه. آرند برمي ٦گل شاخ سنبل

.گويند مي ٧كشند از كشش دل اخالص منزل دم اسد هر نفس كه دم مي به پويند مي

وصف دكان تنبوليجهاني خيال جان سپاري و انديشة برگ عاجز كاري در سر دارد از ٨بر دكان تنبولي

.١٢ گويند در اين واژه ايهام است، چه ورق بازي گنجفه را هم برگ مي. ساز و برگ: برگ .١

اي برات نوشته(. ١٢در اين واژه ايهام است . هاي گنجفه بخشي و نيز يكي از بازي قسمتي يا: برات .٢ ).ديگري واگذارند موجب آن دريافت يا پرداخت پولي را به كه به

معني . كشند خورند، قليان هم مي معموال وقتي كه قهوه مي. باشند قهوه و تنباكو هر دو همرنگ مي .٣گويد كه صحبت همرنگ ضرر ندارد و اين هم اصطالح گنجفه ليان با آواز بلند ميجمله اين كه ق

.١٢ بازي است؛ چه در اين بازي ورق همرنگ ضرر ندارد

.١٢ نوايي از نواهاي موسيقي: نواي گلو سوز .٤

كار در اينجا معني دومين به. معني اين واژه سحر و عزيمت آمده است فرهنگ بهار عجمدر : افسون .٥ .١٢ …رفته، يعني ساحران عزيمت طراز

آرند و آن دود قليان است كه از گل تنباكو شاخ سنبل بر مي: آرند از غنچة گل شاخ سنبل بر مي .٦ .يد آ صورت شاخ سنبل درمي به

جاي زندگي كردن رعايت نيستان كه است و به دم اسدخيزد گويا ي كه از نيچة قليان برمييصدا .٧كشند، از آمدن و رفتن هر وقتي كه با تنباكو دم مي. معني صوري آن اين است) شير درنده( اسد

نيز ذكري و وردي است كه صوفيان آن را مثل دم اسدعالوه بر اين . زنند نفس، نعرة اسداللهي مي .١٢ زنند شير نيستان مي

در سرتاسر هند در جايي كه هوا مرطوب است مردم از . بز شبيه قلبتانبول برگي است س يا تنبول .٨ روي آن مقداري خمير درخت خار مغيالن و. كنند عنوان آجيل استفاده مي آن چه زن و چه مرد به

E جوند، ميهاي خورد كردة فوفل را گذاشته مالند و روي آن دانه كمي آهك غليظ مانند ماست مي يك

٢٢٦ مينا بازار

گيرد و در شمارش برگ شماري سرو برگ آن ندارد و حسابي از آن برنمي شغلدر گردن و گل عارضان بر بوي يك ٢سبز بختان را رشتة الفتش چون بيره. ١آرد نمي

از گونة تنبول شفق ٣صد رنگ در نياز طرح كردن تا هالل لبش به اش غنچه بوياي بيرهخون خورده؛ تا گوهر دندانش از گونة پان همرنگ گون گشته هالل از شفق غوطه در

ي ها لبرنگين كردن به از شكنجة غم بيرون نبرده تا ٤مرجان شده مرجان جانتا دكان دلداري و ناز . هيچ لبي جز لب هالل بيرنگ نگذاشته ٥ماهرويان بيره برداشته

گيني زبان از فيض مدح رن ٦فروشي گشاده حاضران بزم نشاط را پان رخصت نداده

F ة اصلي خمير آهك است در تنبول كه آن را پان هم مي. ن قرمزگرددلب و دهااز آن كهگويند مادها روي آن باديان برشته و نارگيل مثل شكر ساييده و بعضي. كند كه كمي كلسيم بدن را جبران مي

تنبول در هند مثل چاي يا قهوه و آجيل. تا دهان معطر گردد. گذارند ادوية ديگر خوشبو نيز مي .كنند مهمانان تعارف مي است كه ايرانيان در كشور خود به

اند و شده) تنبول(كساني كه معتاد جويدن پان . آرد شمارش نمي… جهاني خيال جان سپاري .١كنند كه برگي از خواهش مي) برگ پان فروش( علت فقيري پولي هم در دست ندارند، از تنبولي بهكند ها و شمارش آنها مي ن در اختيارشان بگذارد، ولي پان فروش خود را مشغول برگرداندن برگآ

.كند التماس آنها اعتنا نمي دهد كه به و چنان نشان مي

برگ پان كنند و روي كه مانند آن عطارها از كاغذ درست مي معني پيچه به كلمة هندي است :بيره .٢هاي گل و ديگر ادوية خوشبو مثل هيل و برگ خمير پوست درخت خار مغيالن و يك كمي آهك

آيد و شكل غنچه در مي آرند كه به اي درمي شكل سه گوشه به محمدي و يا گلقند گذاشته چنانانكه در ايران وقتي كه زنها از برگ مو دلمه چن. بندند تا آن برگ باز نشود دور آن نخ نازكي مي

ها بندند وگاهي وقتها بر روي دلمه ها مي پيچند آنها گاهي اوقات روي آن با ميخكي همة گوشه مي .باز نشوند ها گذارند تا دلمه يك شئي سنگين مي

علت رشك يعني تا هالل لبش از پان رنگين است، هالل به. مقصود لب پايين است: هالل لب .٣ .١٢پشت شفق در خون نشسته است، گويا هالل هالك لب زيريني است كه پان خورده است

و مرجاندر . سبب غيرت بيرنگي در شكنجة غم افتاده است يعني جان مرجان به :… مرجان جان .٤ .١٢ نعت تجنيس زايد استص جان

.عهده گرفتن كاري را با عزم جزم براي انجام دادن آن به. ترجمة اصطالح زبان هندي است: بيره برداشتن .٥

رسم اهالي هند چنان است وقتي كه مهمان از صاحب . اجازه دادن براي خداحافظي :پان رخصت دادن .٦اگر مهمان مزاحم است و . كند احب خانه به وي برگ پان تعارف ميگيرد؛ ص خانه اجازه براي رفتن مي

آرند، يعني اين را بخور خواهد با او صحبت داشته باشد، زود برگ پان مي صاحب خانه نميها اين مشتري ت بهدر اينجا منظور اين است كه تنبولي نسب. راو دست از سرم برد) تو مرگ به/بتمرگ(

.١٢كند كه بخورند و راه خود را پيش گيرند آنها پان تعارف نمي قدر عالقة فراوان دارد كه به

مينا بازار ٢٢٧

يمن وصف بيرة عطر بارش چون غنچة به رنگ گلبرگ رنگين و دهان به پانششكار و طرفه زمردي ١برگ پانش عجب طوطي است سينه باز. گل عطر آگين

اش در بزم گوهرش در كنار بيره ٢است از آب ياقوت سرشار و سونشاش كه در يده؛ چونهگرد ٣پرستي كه رسيده از فيض سبزبختي سرخرو عشرت

حواصل زياده است، باز سفيدي است كه در دام طوطي )٣٢ صفحه( سفيدي ازباهم انجمني ٥رنگ بخت سبز و سفيد به اش برگ پان و چونه ٤سبز رنگ افتاده

كوه كوه به اند و طرح الفت افكنده و بساط موافقت انداخته، يك برگش ساختهگوهر در ٧اش با دريا دريا بس ارزاني ارزاني و يكدانه گوهر وزن چونه از ٦زمرد

كه رنگش ) خمير پوست خار مغيالن(در اينجا منظور از . اي است كوچك دو رنگ پرنده: سينه باز .١

پرندة ( سينة باز كه سفيد است يا تنها فوفل كه به) خمير دندانآهك شبيه (باشد و چونه اي مي قهوهشباهت دارد و در اينجا منظور اين است كه برگ پان كه رنگش سبز است عجب كامال) شكاري

.١٢ طوطي است كه سينة باز را شكار كرده است

.١٢است ) چونه(نظور از ذرات آهك در اينجا م. ريز و باريك فلزات تراشة: سون .٢

در اينجا منظور اين است هر كسي كه ). در اصطالح اهالي تهران امروزه( سپيد رو: سرخ رو/سرخرو .٣) شانسي خوش/ بختي خوش(گردد؛ از يمن سبزبختي باشد چون در آن بزم وارد مي عيش دوست مي

) پيروزي و آبرومندي(ا سرخرويي گردد و در آنج داشت سرشار مي همان فيضي كه انتظار مي به .١٢ يابد مي

كند ولي در هاي ديگر شكار مي دانند باز پرندة شكاريي است كه طوطي را هم مانند پرنده همه مي .٤در برگ سبز رنگ كه ) آهك خمير شده :چونه(اينجا اين موضوع برعكس شده و باز سفيد رنگ

.١٢افتاده است طوطي دارد، اهت بهشب

است كه مفهوم هر ) سعادت بخت(معني سفيد بختي بخت سبز و سفيد در :بخت سبز و سفيد الخ .٥دو يكي است اگرچه در سبزي و سفيدي از ديدگاه رنگ تعدد و اختالف وجود دارد ولي با وجود

د يبين بخت سبز و سف. اند هشكل يگانگي گراييد اند كه به چنان باهم سازش كرده) دويي( اين تعدد .١٢ لف و نشر مرتب است

و فتح دوم و ) اول( ضم يكم به موئددر :زمرد ١٢مقابل زمرد در مقدار فراوان :…كوه كوه زمرد به .٦فتح دوم و ضم سوم و در است به سكندري فتح يكم و ضم دوم است و در ضم سوم و مسموع به

ماخوذ از . در برابر كوه كوه زمرد بسيار ارزان است) تنبول( برگ پاناينجا منظور اين است كه يك .١٢ شرح عبدالرزاق و فضل علي

بسيار كم ارزش است ولي در قدر و اش اگرچه ظاهرا چونه - برابر يا مقابل دريا در : …با دريا دريا .٧مجاني ارزش و قيمت، مفت و بيشتر ارزش دارد و باوجود اين از جواهر درياها اش هر ذره قيمت

.١٢دست افتاده است به

٢٢٨ مينا بازار

اش سفيد پيش چونه ٢سنگ زده به گوهر از غم سر. گراني رايگاني ١سبكي لباسرنگ بالش نرسيده برگ پانش در به سنگ آمده و به از اندوه و پاي زمرد ٣نگرديده

اش در صدق دعوي رو سفيدي از صبح تر و چونه مينا رنگ فائق سرسبزي از فلكاز مقراض . ها مرهم دل ٤هر كه سينه ريش غم است بر زخم او از اوگالش. تر صادقها از تيزي خونش و جان ٦كند چون سپاري دو نيم التفاتيش كه قطع پيوند مي بي ٥هندي

آرام بيدالن . است چون اوراق اشجار صرصر در لرزة بيم كوهتيزتر ٧كه از تيغ دو دمهگشته و مقدار كاه برگي غم و الم در ٨برگ از آتش بلند تغافل او صدف كردار چونه بي

نگذشته؛ از هر كه در غمش در جان سپاري تن ٩هيچ رنگ به نشاط آباد خاطر شادشبيدلي را كه چون بيره . خواهد رونما مي هب ١٠كاهد صد هزاران هميان نقد دل پان بها مي

.ياي مصدري است رايگانيو ارزاني، گرانيدر . ياي فاعلي است سبكيدر .١

.١٢ بسيار سعي و كوشش نمودن: سنگ زدن سر به .٢

.١٢ رو گرديدن، آبرومند شدنسپيد : سفيد گرديدن .٣

. اندازند معني پوكي كه پس از جويدن چيز خوردني از دهان مي واژة هندي است به: اگال/ اوگال .٤داشت جويدة پان را روي چنان مرسوم بود كه اگر كسي زخمي از چاقو و يا چيزي نوك تيز برمي

كنند اين صورت معالجه مي نور بهدر بعضي مناطق عقب افتاده ه. گذاشتند تا خون بند آيد زخم مي .و اين يك نوع كمك اوليه است

داراي لبه . دهد انبر انجام مي دستگاهي است كه كار گاز) بر وزن سروپا(سروتا = مقراض هندي .٥زبان التين Rاين دستگاه در شكل مثل حرف. اندازة تيغ ريش تراش مثل تيغ كاغذ بري ولي به

قسمت زيرين هم كه داراي دسته . است اي قسمتي كه نيم دايره است داراي لبة تيغ و دسته. ندما ميدارند و سپاري را زير آن گذاشته فشار قسمت بااليي را با دست برمي. است تكة فلزي است

.ابزاري مثل فندق شكن. دهند تا سپاري در دو قطع بريده شود مي

. تر از گردو ولي سفت مانند آن سپاري ميوة درختي است كوچك: پاري دو نيم است الخچون س .٦دهند دو قسمت گذارند و از باال فشار مي مي) سروتا(وقتي كه آن را زير لبة تيغ مقراض هندي

ت ماند و در داخل آن گوشتي نرم اس گردد كه مانند سيبي عمودا از وسط بريده يا مثل قلب مي مي .سفيد رنگ شبيه مغز گردو

.١٢ تيغي كه هر دو طرف دم تيز قابل برش داشته باشد: تيغ دو دمه .٧

يعني راحت . باشد “مانند نيست”؛ معني آن ) براي نفي است نهدر اينجا . (چون نا= چو، نه = چونه .٨ .اگرچه صدف در شكل شبيه گوش است ولي قوة شنوايي ندارد. از بين رفته… بيدالن

.١٢ هيچ وجه به: هيچ رنگ به .٩

.١٢ بهاي پان: پان بها.١٠

مينا بازار ٢٢٩

صفحه (كند و آرزوي رساند، ساز و برگ عنايت گونه نمي مي ١پان سالم تو بر توشرنگ او چندان انتظار ٣از ناز زنگار. گرداند رنگ پان مي به گرد دكان ٢نازش )٣٣از دهن روان گرديده ٤چشمة چشم در راهش چون پيك اش كشيده كه خون از بيره

خط سبز برگ به اند و سرنوشت سبز بختان اش سرشته از چونه ٥سرشت بخت سفيدخوشنماتر و برگ ٧در صيدگاه عشرت از سينه باز ٦خردة فوفلش/پانش نوشته جرة

ي شكرخاتر، تلخيش چون ي سبز خطان از طوطها لبپانش هنگام صحبت رنگين با بيرة پانش . قه دل شيرين در تندي نوشين لبان كام جان حالوت آگينيتلخي باده در ذا

اش از بيرة او كه رشته. است و عشرتيان را پيراية مجلس سرور ٨از بزم ماتميان نفور ٩يحان سبزبرگ پانش ر. دست آيد بسيار ارزان به هزار جان به رشتة جان است اگر

. نيرنگ است از چونه بر پيشانيش صندل ١٠رنگ است صد دسته گلشن در بغل و دنتر. اش پيچيده مصراعي است رنگين مضمون و بيره ١١اش سفيد بختي است موزون چونه

.١٢ پشت سر هم، يكي بعد از ديگري) ٢(ته بر ته، ته روي ته، اليه روي اليه ) ١( :تو بر تو .١

گذارد و تنبولي عنوان تملق پشت سر هم سالم كرده احترام مي كسي كه معتاد برگ پان است وي به .٢شود و پشت سر هم دهد كه از آن عاشق بيدل بيشتر واله و شيفته مي مي نشان عشوه و ناز طوري

براي . رود نا گفته نماند پان برگي است گرمسيري زود پوسيده از بين مي .١٢ گردد دور دكانش ميدهد كه خيلي كند تا باد بخورد و بدين طريق نشان مي مي جا حفظ نگهداشتن آن تنبولي آن را جا به

.١٢ كند طرف عاشق زار اعتنا نمي و به گرفتار است

بايد در اينجا اين نكته را صراحت نمود وقتي كه روي برگ پان خمير آهك و همچنين خمير : زنگار .٣ .آيد وجود مي ردند كه رنگ زنگاري بهگ مالند هر دو باهم چنان مخلوط مي خار مغيالن مي

.١٢ريزند ان روي زمين و يا در آشغالدان ميپآب دهان كه پس از جويدن ) به كسر اول و دوم: (پيك .٤

.١٢سفيد رنگ است، بدين مناسبت بخت را سفيد سرشت آورده ) خمير آهك(چون چونه : بخت سفيد .٥

.١٢ اندازة نخود و يا ماش كردة فوفل به هاي ريز دانه: خردة فوفل .٦

.١٢ هاي ريز شبيه رنگ فوفل دارد اي است كه داراي خال پرنده: سينه باز .٧

.١٢ كنند عنوان آجيل در ماه محرم و ديگر ايام سوگواري تعارف نمي برگ پان به .٨

و ديگري نيرنگ و رنگ در اين جمله دو سجع است؛ يكي: نيرنگي است… ريحان سبز رنگ .٩ .١٢صندل و بغل

.١٢ بازي اسم طبيبي و جوگيي در هند و نيز اسم ساحري و شعبده :دنتر.١٠

ه هم بيش گردد، رمقدار مناسب ؛ زيرا اگر خمير آهك در برگ پان يك ذ كرده، به توزين: موزون.١١ .شود زبان بريده مي

٢٣٠ مينا بازار

٢خط ريحان به نوشتن سزاست و مدح سر سبزيش ١خط ياقوت به وصف رنگيني اورنگ برگ پان به روي پانش يك نظر ديده پردة چشمش به كسي .نگاشتن خوشنما

گشايد بغير از مصرعة پيچيده بر تعريفش مي به زبان آوري كه لب. خضرا رنگ گرديدهاست زود گشاد بر سرگنج نشاط بسته؛ هر كه اين ٣بيرة پانش طلسمي. آيد زبانش نمي

ختن ختن ٥اش از رشك كتهه )٣٤صفحه ( ٤برگي وارسته بي طلسم را گشاده از بند غمدر دل خال مشكين ٦خون در جگر دانة مشك افتاده و غيرتش كاروان كاروان آتش

از حسرت او تمام دل ٨پانش سبزي است ته گلگون كه سبزان ته گلگون. نهاده ٧كاكالنمعني رنگين مصرعة به مضمون خط سبز پانش جز سبز بختان ديگري نفهميده و. خون

اش عيش گزينان را حريف لب بيره. كسي نرسيده ٩طالعان هاش غير از فيروز پيچيدة بيرهآب زمرد به است اي پانش سبزه. ١٠پرستان و دندان است و برگ برگش گزك باده

افته؛ سبزي است كه در كشور پرورش يافته و از زبردستي دست حسن سبزان هند برت

غالم ( ياقوت مستعصمي ه محمد عارف نام خطاط معروف بهخطي ك اشارتي است به: خط ياقوت .١

.١٢خط ياقوت از خطوط هفتگانة فارسي جداست . نوشت مي) خليفة عباسي مستعصم باهللا

.١٢ از خطوط هفتگانة زبان فارسي يكي: خط ريحان .٢

در سكندري است . ، حكمت و حكمت ساختن در چيزي و تعبيه انگيختن)كسرتين به: (طلسم .٣ .مداراالفاضل. ١٢حكمت مزور

رستن : ماضي(معني خالص شده زائد است چه رسته بر ورن دسته به وا در اين واژه: وارسته .٤ .١٢معني روييدن آمده به) بالضم ماضي رستن بر وزن خفتن(است و رسته ) معني خالص شدن به

خوشبويي كه در كتهة . باشد اي مي مغيالن كه رنگش قهوهخمير خار )به تاي دمشي مشدد(تهه ك .٥ .١٢بسيار غصه و غم خوردن : خون در جگر دانة مشك افتادن. تنبولي است در مشك نيست

خاطر همين به. داشتند رسم چنان بود كه آتش هميشه در قافله روشن نگاه مي: كاروان كاروان آتش .٦ .١٢ آوردهوان آتش كاروان كارنويسندة اين رساله

.مداراالفاضل. ١٢گويند بندند؛ آن را جعد و هم كاكل مي چند تار دستة مويي كه بر فرق سر مي: كاكل .٧

چيزي كه در زير خود رنگ گل سرخ داشته باشد و در اينجا منظور از سرخيي است كه : ته گلگون .٨ .١٢ پس از خوردن پان نمايان شود

.١٢باشد بها است كه داراي رنگ سبز مي فيروزه نوعي از سنگ گران. ش بخت، پيروزمندخو: فيروزه طالع .٩

جوند؛ پرستان حالت امتال داشته باشند پس از استفراغ پان مي كه باده وقتي: پرستان گزك باده.١٠ .١٢ كرده رتعبي) مزه(گزك بهخاطر همين پرگ پان را به

مينا بازار ٢٣١

چون. كار او ١ي سبزان هند صحبت رنگين داشتنها لبهند روز بازار اوست و با رنگارنگ عيش در بزم دلبران بساط گسترست گوهر دندان ياقوت لبان از رنگش به

:همرنگ لعل و گوهر، بيتــب دلبـــران نه پان مشك و بان سـخن پـروران ــهيل عقيـــق لـ سـ

فروش كان سبزيوصف ددر خريداري و در آرزوي يك يك برگ سبزش ٢سبزي فروش بخت سبز بر سر دكان

صد دهان خنده به ي غمكشانها لبدر دكان نشاط آگين او ٤از آن ٣بهار سبز بازاريا اش ر سبزه. بندد بر زخم سينه ريشان غمگين مي ٥اش مرهم زنگاري خندد كه سبزه مي

٧سازد و همرنگ مينايش افعي غم را كور مي ٦هم سلك زمرد گفتن رواست كه چشمطرازد و در مدحش قبضة تيغ زبان از پيچ تاب خواندن سزاست كه بزم نشاط را مي

در زمرد )٣٥صفحه ( و گوهر سخن از پرتو عكسش ١است جوهر انديشه در مينا كاري

او پشت سرهم خواهند تا دير وقت بنشيند پان به كنند و مي يوقتي كه در هند مهمان را پذيرايي م .١

.١٢ كنند تعارف مي

آن را ندارد بخت سبزكه در دكان سبزي فروش است؛ خود ) خوش بختي(يي زبخت سب: بخت سبز .٢ .١٢ دخواهد كه آن را از دكان سبزي فروش بخرد تا تكميل سبزي خود كن خاطر همين مي و به

.١٢ معشوق كوچه گرد قدر و منزلتي ندارد: بهار سبز بازاري .٣

).بدين سبب و يا بدين علت بايد باشد( .١٢ محذوف است سببدر اينجا لفظ : از آن .٤

ولي از . گردد كند و از آن درد زياد مي گويند مرهم زنگاري زخم را جريحه دار مي: مرهم زنگاري .٥هر دو صورت اطالق معني در اينجا به. را متحقق است كه موجب اندمال زخم شودموارد كالم شع

زنند و يا عاشق صد دهان خنده مي اند كه به هاي غمگين او مرهم زنگاري يافته شود، يعني لب ميلب زخم كه دهان خنده عبارت است از باز شدن. داند درد عشق را ماية راحت و شادماني خود مي

.١٢ داند صورت دهان خنده دار گرايد و يا اينكه عاشق سبزة او را باعث اندمال زخم خود مي به .خالصة شرح عبدالرزاق

. گردد و دافع مضرت زهر افعي است گويند اگر زمرد را پيش چشم افعي بگذارند؛ كور مي: چشم افعي .٦ .١٢ گردد اش غم از دل زايل مي سازد و از ديدين سبزه غم را كور مي اش چشم افعي يعني سبزه

اي سبز رنگ بزم نشاط را چنانكه جام شراب شيشه. جام سبز رنگ براي مشروبات الكلي: مينا .٧ .فضل علي .١٢ سازد اش بزم عيش و نشاط را رنگين مي آرايد همانطور سبزه مي

.كاري؛ مرصع كاري لعاب: مينا كاري .١

٢٣٢ مينا بازار

ان بر ورق گلستان نوشتن اليق است كه در سرسبزي از خط ريح به وصفش. شعاريربايد و قفل زنگار زنگاري است كه زنگ از دل آزرده مي. ريحان خط گلرخان فائق

بهشت رونمايي سبزه ٢اگر رضوان تهيدست. گشايد قلب غمگين مي ١بسته چپ افتادهخاطر ٣كند و هيچ در ل بد نميآن بيش از پيش است از آن د به آورده كه آرزويش

هزار بهار ستانند به اش اگر يك برگ سبزه. است ٤كه برگ سبزي تحفة درويشنيارد كوه كوه به كمال زيان فروشنده و نهايت سود خريداران است و اگر يك برگ شاخش

اش را سبزه. ارزان/ بر بايع سخت سخت دشوار و بر مشتريان بسيار آسان زمرد بگيرندهر برگي از سرسبزيش بدان رنگ . جان هوادار به سبزبختان خريدار و فيروزه طالعان

توده پهلوي هم افتاده ٥سبزه توده. است كه از پرتو عكسش مرغابي با طوطي همرنگ نهنظر ٢خيال ١بيدلي كه در عالم. گشاده ٧بال ٦كه هزار قفس طوطي بر دكان شيرين كار

طرف بيرون خورد و پشتش به چفتة در مي قفل معكوس؛ قفلي كه در كليدش به: قفل چپ افتاده .١

در پهلوي چپ و نيز معني قلب، :قلب به قفل چپ افتادهاضافت . آساني باز نشود باشد، تا به .شرح عبدالرزاق .١٢ سبت تمام داردمعكوس و برگرديده است و اين منا

اين است به اي اشاره تهي دستدر كلمة ١٢شايع است تافتح كسرتين فصيح است و به به: تهيدست .٢عنوان رونمايي سبزه آورده ولي باز هم خود را دست نكته كه رضوان با وجود اينكه بهشت را به

.١٢ داند خالي مي

.١٢ هيچ آزردگي و ماللي در خاطر ندارد: چ در خاطر نياردهي .٣

// ست تحفة درويش برگ سبزي: اين ضرب المثل است به اي اشاره: برگ سبزي تحفة درويش است .٤ .نوا همين دارد چكند بيضم معروف و در اين فتح و قيل به درويش به: صاحب مؤيد گويد. معني درويز و گدا به: درويش

.مداراالفاضل. ١٢ دريوش لغتي است كه در دريوز و درويش مقلوب از او. حيرت است

١٢ تل و پشتة گرد و خاك و خرمن و غله و هر چيزي كه روي هم بريزند) سوده: بر وزن(توده .٥ .برهان

.١٢ا شيرين كار گفته شيرين عالقه دارد، بدين جهت سبزي فروش ر چون طوطي نسبت به: شيرين كار .٦

انان بازوي مردم و بفارسي ز. در عربي عظمت، عيش، فراخ، تن، كار، حال و ماهي بزرگ است: بال .٧ .١٢ در اينجا معني اخير منظور است. كذا في مداراالفاضل. شهپر مرغ را گويند

واسطة آن چيزي لشئي؛ چيزي كه بها معني مايعلم به از اوزان غير مشهورة اسم آله است، به: عالم .١ .١٢ دانند عالم را كه واجب تعالي است مي صانع: عالم. شناسند ديگر را مي

.١٢ شود صورتي كه در عالم روياء يا در حالت بيداري متصور مي: خيال .٢

مينا بازار ٢٣٣

تعريف به طوطي مقالي كه. ١انداخته گلشن دل از هواي نوخطان پرداختهاش بر سبزهاش كمر رنگ بال طوطي سبز گرديده تا سبزه به سرسبزيش پيچيده زبان او در دهان

قلم گاه وصفش از خم دوات بادة . دلفريبي چست بسته رونق بازار سبزخطان شكستهمستي اگر از پا گردد رواست و از فرط سيه ٣ستاگر سيه م ٢دماغ رسانيده به ريحاني

رنگ به اگر قلم) ٣٦صفحه( هنگام تحرير مدحش. ٤درآيد و از دست رود بجاستاگر زبان در دهان مانند پسته سبز ٦شايد و وقت تقرير تعريفش مي ٥نرگس سبز گردد

غيرت او و كوه ٧ر افكندهفلك فيروزه فام صد فلك خون در جگ. نمايد شود دور نميتسويد تعريف سبز به زبان آوري كه. كمر شكسته هزار كوه بار حسرت او ٨زمرد

بر كاغذ كشيده آب زمرد در سياهي انداخته تا ١٠ييپرداخته مهرة چرخ مينا ٩رنگيششم چ به تا سبزة او را. اش نقش سرسبزي بسته سبزان بهار اول از الم شكسته سبزه

چون ١عندليب نوايان. چيدهاند سبزان هند دكان خودفروشي بر غيرت بين ديده

خوشرويان اي كه نسبت به زة او را ديده، عالقهخالي كرده؛ عاشقي كه در عالم خيال سب: پرداخته .١

.١٢ داشته آن را ترك بگفته

.مغز كشانيدن مغز اثر گذاشتن؛ حالت مستي تا به تا به: دماغ رسانيدن به .٢

نظر الكلي خورده باشد كه عالم در چشمش سياه به كسي كه اين قدر زياد مشروب: سياه مست/سيه .٣ .١٢ بيايد

شارح . ١٢ حسب مجاز شايع است به از دست رفتن قلم و از پا در آمدندر حالت سياه مستي .٤ .عبدالرزاق

.١٢زرد باشد ) شهال(در اينجا منظور شاخ نرگس است، زيرا خود نرگس : رنگ نرگس سبز گردد به .٥

ست، ولي در اصطالح بيان كردن چيزي را با معني زيركي و زرنگي نمودن ا به در لغت: تعريف .٦ .١٢ اوصاف جميلة آن

.١٢اعتبار شفق غصه خوردن؛ غم و اندوه داشتن به: خون در جگر افكندن .٧

.١٢ زمرد، رنگ سبز زمرد سبزي: كوه زمرد .٨

.١٢ رنگ سبز سبزه: سبز رنگي .٩

ماليدند تا قلم ار داده كه پيش از نوشتن روي كاغذ مياي قر در اينجا فلك را مهره: مهرة چرخ مينائي.١٠ .فضل علي. ١٢ روان بنويسد

پردازند آنها بدون فكر شعر مي شاعران هر وقت به: خالصة جمله اينكه. شاعر، سخنور: عندليب نوا .١د بسازند؛ يعني از توانن اش با وجود هزاران سعي و كوشش سخن را سرسبز نمي فيض تعريف سبزه

.١٢ اش سخن آنها سبز شاداب است فيض سبزه

٢٣٤ مينا بازار

نتوانند ١هزار تالش به گلگشت گلشن انديشه پردازند غير از فيض ثنا سنجي سبزه به در سر است و ٢حوران سبز پوش بهشت را هواي سودايش. كه سخن را سبز سازند

سحر ٤نسيم. خريداري رسان ٣ر راه پيك نويدكمال انتظار گوش بر آواز و چشم د بهحباب چشمش رشك افزاي بحر اخضرگرديده ٥اش ديده پاك بيني كه يك نظر بر سبزه

زبان در وصفش سخن گستر است و از فيض يمن ثنا و يمن توصيفش ماهي بحر .چون قلم برداشته وصفش بر روي صفحة الجوردي نگاشته ٦اخضر سخنور

خاتمه يمن به كارساز و طالع شگرف كار خويشم كه ٨دستياري بخت/دوستداري منت ٧رهين

پردازي اين شهر لطافت بهر متاع كاسد سخنم را چون جنس باال ٩مدح طرازي و ثنا پايان دست داد و در بستة بهروزي و نيك اختري دست روز بازار فراوان و رونق بي

جي او كاروان كاروان رخت گران از فيض ثنا سن. بر رخم بگشاد ١الباب كليد فتح به

.بهارعجم. ١٢ خيال و انديشه: تالش .١

.١٢خريد، خريداري : سودا .٢

.١٢خبر خوش، مژده ) ضم اول و كسر مجهول دوم به: (نويد .٣

اند و آنها منتظر اين پيك هستند رس حوران مي نسيم سحر پيكي است كه نويد خريداري به …نسيم .٤ .١٢آنها برساند و آنها خود را براي خريد آماده سازند داري بهيتا خبر خر

.١٢گويند سوارآبزبان فارسي به: ديده .٥

يعني داراي جانوركند، يعني صاحب سخن مانند اين واژه در افادة معني كار فاعليت مي: سخنور .٦ .١٢) دوح(جان

.١٢معني مقتول معني مرهون مانند قتيل به به: رهين .٧

است اين لفظ تاج اللغات در. معني طالع؛ چنانكه بداختر، بدبخت گويند به) خاي منقوطه به: (بخت .٨نيكي و بدي و قيل بخت و : است عجمي است و قيل بخت عبارت از تقدير الهي كه در سرشت بنده رفته

را نيك و بد گويند بخت معني بهره است و به نصيباند زيرا ها فرق گذاشته يب يكي است و بعضينص .مداراالفاضل. ١٢نصيب نتيجة بخت است كه آنچه بخت باشد نصيب شود : خالف نصيب؛ بدانكه به

.١٢اشد يا غير اختياري ب يتعريف كردن چيزي را بر صفتي كه اختيار: ثنا .٩

معني كنايه از در باز كردن و گشاد كارها و آغاز فصل باران و شروع شدن باران و به: الباب فتح .١هاي ايشان مقابل باشد همچو اند كه با هم خانه بارندگي هم هست و نظر دو كوكب را نيز گفته

.شرح عبدالرزاق. ١٢وس است عطارد كه خانة آن جوزا ست ناظر باشد با مشتري كه خانة او ق

مينا بازار ٢٣٥

٤گر ساخت و غمخانه جلوه ٣ارزاني به اندازه در نظرم بي ٢معني پركار ١قيمت لفظ سادهتو بر تو بر ٥رواجي بسته و رخوت گرد كساد الم كاشانه دلم را از اجناس در تختة بي

كدة عصمت به هپشت گرمي بخت بلند و طالع ارجمند را به دنرخ نشسته پرداختنيروي قوي پنجگي سعادت دست ادبار برتافتم توصيف ٦اقبال به يافتم و تعريفش

هايش كه هر يك لطافت بنياد و نزهت سرشت است و غيرت فرماي و حيرت دكانكلك عدن سلك نگاشتم و گلشن گلشن گل انتفاع چيدم و به ٧افزاي هشت بهشت

دلفريب سخن پرداختم و آوازة ٨هر هفت شاهد به دامن دامن گوهر تمتع برداشتم و ١از دريوزة در فيض الهي پنج گنج. و شش جهت انداختم ٩هفت كشور به زيبايش

٣را معمور كرده كهن دكان ٢آبياري فضل نامتناهي پنجاب دانش به فراهم آورده و

.١٢ خالي از اغالق و اشكال: ساده .١

.١٢ مقابل ساده: پركار .٢ .١٢ كثرت و فراواني زيرا براي ارزاني فراواني الزم است به: ارزاني .٣

الفاظ و معني كه رواج و قدر و منزلتي ندارند، خانة دل را بخت كار ساز ازآن : بسته… غمخانه .٤ .١٢ خالي ساخت

معني قماش و جمع رخت به رخوت گرد كساد الخ؛ صفت رخوت است و: عبدالرزاق شارح گويد .٥قياس فرامين جمع فرمان نظر نيامده، مگر آنكه به اسباب است و اين چنين جمع لفظ فارسي به

.١٢واهللا اعلم . مجعول باشد) بساتين جمع بستان(

صاحب اقبال . معني بخت و طالع و عظمت و به ادبارا آوردن؛ ضد پيش و روي فر) كسر به: (اقبال .٦ .مداراالفاضل .١٢ هر كاري كه دست بزند در آن موفق گردد كسي كه به

.١٢ كسرتين فصيح است به: بهشت .٧

ي، زنان و آن جنا، وسمه، سرخ هفت آرايش و مشاطگي نمودن و نيز زينت دادن به: هفت شاهد .٨اند و بعضي خال سفيداب، سرمه و زردك باشد كه زر ورق است و بعضي هفتمين را غاليه گفته

.شرح عبدالرزاق .١٢ كنج لب يا در جاي ديگر روي رخساره گذارند مصنوعي را كه از سرمه به

يي پادشاهان در عهد فرمانروا: يادآوري .١٢ كذا في المؤيد. شبه قارة هند. هفت قاره: هفت كشور .٩گفتند و سرتاسر قاره را كه تحت سلطة آنها بود هفت مغول بابري هند، هر استاني را كشور مي

.خواندند قسمت كرده خود را فرمانرواي هفت كشور مي

.١٢ شوند محسوب مي) خزانه(حواس خمسه كه از لطف خداوند متعال پنج گنج : پنج گنج .١

.شرح فضل علي ١٢آنهاست گفته كه دانش متعلق به پنجاباعتبار حواس خمسه هب: پنجاب .٢

فكر سخن سرايي، نظم پردازي و اين نكته است كه چون از مدت درازي به اشارتي به: كهن دكان .٣) ا بازارمين( نثر نويسي نپرداخته بود بنا بر اين كار نويسندگي راكد مانده بود، ولي از تأليف اين متن

.١٢ دو مرتبه تازه گرديد

٢٣٦ مينا بازار

سخنم ٣سه برگه اندازه زيب بي ٢فتح الباب تازه يافت و چار بازار اركانم ١ام انديشهاطراف به سرسبزي و تازگي گرفته و گلشن سبز بختم بلند آوازگي صيت هنرمنديم

و ٧در خلوت دل و ديده باهم نشستم ٦عمري. ٥عالم را فراگرفت ٤گيتي رفت و سه بعدو وفق ٨حسب دلخواه به اتفاق يكديگر از خامة شگرف كار اعجوبه نگار انديشه به

نهال گل افشان قلم . اين عشرة كامله بر صحيفة قدر و جالل بستم ٩نقوش اوصافمدعا عشره بسان سوسن ده زبان )٣٨صفحه (چون مدحش را آرايش داده عقول ١٠گلزار رقم

احسنت و تحسين و آفرين گشاده دماغ زكام فرسوده نشاطم عنبرآگين و معطر به طم سرسبز و بارآور شخص هنرمنديمو نهال پژمرده و خشك گشته انبسا ١گرديد

٣لباس تفاخر از گريبان چرخ اطلس به قبول سرمدي رسيده و فرق اعتبار ٢تشريف به

.١٢ سرايي و نثرپردازي فكر سخن: ديشهان .١

.١٢ معني ستون اركان جمع ركن به. عناصر اربعه، چهار آخشيج: چار اركان .٢

داراي سه حرف سخندر اينجا سخن پردازي را سه برگه قرار داده چه واژة . نوعي از گل: سه برگه .٣ .شرح فضل علي .١٢است

.١٢ طول و عرض و عمق: سه بعد .٤

باال و پيش و فراتر باالتر و گنج خانه و فرا گويا مقصود از فراخ است؛ چنانكه گويند ) به فتح: (فرا .٥معني ور و بر نزديك و گويند اين كلمه به. معني تمام، فرا پوش فرا كن يعني فراخ كن و نيز به

كار آيد، چنانكه گويند فراخانه يعني گنج خانه و فرا آب ده دور، درهم برهم، پيشتر و گنج خانه به .مداراالفاضل. ١٢ يعني ميان آب انداز و فراهم آر يعني با بستن و گشادن فراهم كن

.١٢ مدت دراز و طوالني: عمري .٦

عتبار اينكه هر ا دل و ديده به. يعني من بودم و دل و ديده غير از اين كسي را در آنجا جا راه نبود .٧آيد براي آن نويسند، زيرا هر فكري كه در دل مي ر سد آن را با كمك ديده مي مطلبي كه در دل مي

.١٢ الزم است كه نويسنده آن را ببيند تا پيش او آن فكر صورت بندد او آن نوشته شود

.١٢طبق ميل و خواهش دل : حسب دلخواه .٨

وصف مينا بازار . ه دكان و يك زنانه بازار كه در آن دكانها آراسته بودندوصف ن… اين عشر كامله .٩ .١٢ را نويسنده اين رساله در ديباچه بيان كرده

.١٢ اعتبار رنگين تحرير و محتوي اين رساله به …نهال گل افشان قلم گلزار رقم.١٠

نويسنده . رسد آن نمي از ديدگاه پزشكي دماغي كه دچار زكام و سرما خوردگي باشد، خوشبو به .١ .١٢ دماغ نشاط من كه قبال زكام داشت حاال ندارد و اكنون معطر شده است: گويد

.١٢ خلعت با بزرگي قبول گرديد: تشريف قبول سرمدي رسيد به .٢

.١٢ سر افتخار از چرخ اطلس نيز گذشته: اطلس كشيده… سر افتخار .٣

مينا بازار ٢٣٧

كشيده از سبز بختي و فيروز طالعي سرخ روي جاويد گرديدم و رخت بخت از كنج گون روز افزون و سعادت گونا ١از آنجا كه از دولت. دكان روشناسي كشيدم به خمول

مدد بخت خجسته اثر و طالع فرخنده فر براي به خيال ستايش وااليش در سر داشتمدريا دريا جواهر محامد بلند و براي طلسم مضمون بر گنج هنر بستن بيره برداشتم

را كه از دير باز گريبان ٢الماس تفكر سفتم و گرانجاني به مناقب ارجمندش سبكروحانه .٣گير روزگارم بود دعا گفتم

.واضح به من تصنيف ارادت خان متخلص مينا بازارتمام شد كتاب

سوي كسي و نيز دولت چيزي است كه ار، نيكي و ظفر و اقبال بهگردش روزگ) بالفتح: (دولت .١

: اند ان گفتهياز لغت دانا بالضم نوبت و غنيمت و غلبه در جنگ و بعضي. گردد دست مي دست بهر نظر ها بر عكس آن اظها دولت بالضم غلبه در مال آخرت و بالفتح در جنگ و در كار دنيا و بعضي

.منتخب .١٢ اند كرده

.١٢ گرانجاني صنعت تضاد است… در سبكروحانه .٢

.١٢ دم، خير باد و خداحافظي گفتممرخص كر: دعا گفتم .٣

٢٣٨ مينا بازار

است در رسالة مينا بازار آمدهکه هايي واژهفرهنگ

آ شربت: آب شكر ١٢ درخشش و تاباني گوهر و مرواريد: آب گوهر روشني، روشنايي، نور: آب و تاب

مانند: آسا حاصل مصدر از آلودن :آاليش ١٢ آرايش :آيين

ا در مويد . صحيح نيست جيمدر اسكندري است حركت بر . عزيز و بزرگ :ارجمند

معني به همتا و غالب و گرامي يعني عزيز و بزرگ و در حل لغات است بي: است نيز در مدار االفاضل ١٢ گران و بيش قيمت

١٢معني قيمت و ارج به حاصل مصدر ارزيدن :ارزش .نگيري و بهار عجم اين اسم ماني نقاش استدر فرهنگ جها :ارژنگ

١٢ارزش شدن، از اعتبار افتادن بي :از دل افتادن .اعتبار شدن كنايه از بي: از نظر افتادن

.پروايي بي :ناغاست ١٢ ابيات :اشعار (Satin).نام نوعي از پارچة ابريشمي :اطلس نادر و عجيب): م همزه و سكون عينبالض( اعجوبه

جمع قدم: اماقد ١٢ تشويش و تردد كه تلخ استفكر و نظر، : انديشه شرمندگي، پشيماني :انفعال .عسل، شهد: انگبين

مينا بازار ٢٣٩

.دشت اول: اول بها برعكس: برغميعني : اي

مختصر :ايجاز

ب شايسته، اليق، رايج، در خور: باب ١٢ شهپر: بال

١٢ بيش بها؛ گران قيمت :باالدست .باليقين :بتصديق

.بنا كردن، كار بنايي انجام دادن :ر پرداختنبتعمي ١٢ حالت رقص و پاي كوبي آمدن به :بچرخ درآمدن

كه كان ياقوت و جواهر ديگر دارد نام دريايي است :بحر اخضر فراوان، بسيار :بدخشان ١٢ بساط را چيدن، كاال را آراستن: برآوردن

١٢ مقابل :برابر سفته: برات

وري كهط به طرزي؛ به :برنگي رونق كردن بهم زدن، كار را خراب كردن، كار بي: برهم ساختن

چينند و بساط اي كه آن را پهن كرده روي آن كاال را براي فروخت مي پارچه :بساط .شطرنج و همچنين بساط قمار، فرش، گستردني

.ماست را كيسه كردن.بساط را برداشتن، كاالي خور ا جمع كردن :بساط برچيدن .گذارد فروشي كه كاالي خود را كنار خيابان براي فروخت مي خرده: اطيبس

لنگه, عدل :بسته .روي سر افتادن اسب. سكندري خوردن :سر آمدن به /بسرآمدن

.گشادگي :بسط ١٢ دست آوردن به با كمال ميل و آرزو خريدن و :بصد جان خريدن

٢٤٠ مينا بازار

. شهري كه كنار دريا باشد :بندر ف عقلبودن خال: جبعبوال

معني جامة رومي كه داري چندين به در اصل ابوالقلمون واژة تازي است: بوقلموناز نوشتة صاحب قاموس پيداست كه اين معني براي كارگاه مناسب .رنگ باشد

١٢ متلون. آيد است چنانكه از اثر نويسندة اين رساله برمي .قيمت: بها فصل ربيع: بهار

لنوعي از گ: بهار عنبر ١٢ ونبافتة ابريشمي مل :بهرمان

١٢ مخفف بهره: بهر عيب بي: آهو بي سروساماني بي :برگي بياي شباهت دارد كه از برگ مو دلمه به اي كه در شكل واژة هندي است براي پيچه :بيره

عهده گرفتن به كاري را براي انجام دادن: بيره برداشتن .پيچند مي ظيميعتعارف، بدون تعارف شاه عبدالبدون : فانهتكل بي

گويند كه دلش را كسي برده كه وي را او دوست دارد مي بيدلعاشق را از آن : بيدل ١٢ باشد خوانند زيرا او از وصل معشوقش نوميد مي نوميد را نيز مي :بيدل بدون رياكاري بدون تصنع، :ساختگي بي

كار رفته است به معني ظلم هم به ظالم؛: بيداد بدون اجازه :دستور بي

١٢ عاشق؛ بيدالن جمع آن :بيدل

پ فضال آمده استلچنانكه در مويدا كنايه است از منزوي و گوشه گيرشدن؛: پا بدامن پيچيدن

مودن رفتار پاكيزگيعبارت است از اختيار ن :پا بدامن تقدس پيچيدن مقيد: پابند

مينا بازار ٢٤١

ورزد ه باشد و عشق بدون لوث ميسي است كه در محبت خلوص نيت داشتك: پاكباز كسي كه نظر خوبي داشته باشد. يندكسي كه از نظر بد نب :پاك بين

اصيل و نجيب. كسي كه در اصل وجود خود كثافت و آلودگي نداشته باشد :پاك گوهر خوش طينت. نيك خو: پاكيزه خو

ا شناختنقدر و منزلت كسي ر: پايه شناختن مشغول شدن: پرداختن آراسته؛ مشغول شده :پرداخته

١٢ پاره پاره :پركاله پركاله ١٢ مالفة منقش :پرند چيني

١٢ و مردهمعني كهنه و فرسوده به پژمركب است از : پژمرده كمك، مددگاري :پشت گرمي

مسابقه: پنجه در پنجه سراغ :پي

بسيار، فراوان: پيراهن پيراهن با باي فارسي، زينت) از مصدر پيراستن( :يهپيرا

گذارد روي ميز پيش قاضي ميها را پيشخدمت، كارمند دادگستري كه پرونده :پيشكار نذر، هديه :پيشكش

تصاحب مصطلحات آورده كه .خندة زير لب طوري كه سفيدي دندان هويدا گردد: تبسم

سخن زير لب و : آهسته باشد؛ چنانكه گوينداي كه لب كنايه از سخن و خنده رزي .شرح عبدالرزاق يميني ١٢ تبسم زير لب

. كنند وقت رونمايي نصب مي به اي كه جلو تخت خواب عروس پرده بضمتين؛: تتق . معني مطلق پرده نيز آمده به جلوه، روشني و

١٢ آفرين: تحسين .وق سليقة خودنگه داشتن چيزها بر جاي آنها با ذ :ترتيب دادن

٢٤٢ مينا بازار

١٢ بزرگي و بزرگواري: تشريف ١٢ بيان: تقرير

١٢ آرزوي خويش نرسيده باشد به كسي كه: تلخ كام ١٢ رنگين: تلون تصوير :تمثال توتون: تنباكو. ايست سفالين يا بلورين بيضي شكل كه لوله و نايژه آن بر سرش قرار دارد كوزه: تنگ

است ؛ كوزه متصل شود تنگ است و سر لوله فراخ و گشاده به كه اش آنجا لوله ).فرهنگ معين(بلبله و صراحيه

.بخيل :تنگدلمعني پولدار و سخي و در جهانگيري بدون به بضم تاي فوقاني و الف بعد واو؛ :توانگر

١٢ نظر درآمد به الفنويسد كه منظور از آن حات ميصاحب سراج االصطال. كنايه از حاصل كردن: ته كردن

بزرگ؛ چنانكه گويند پادشاه به سبب نفي نسبت به نفي نسبت چيزي باشد از خرددر اينجا هم چنين است كه خورشيد با وجود اين كه از . چه كرد كه وزير خواهد كرد

ر ت سبب اين كه از خورشيد كوچك به كه ماه تر است چه كاري انجام داده بزرگ ماه .شرح عبدالرزاق يميني با تغيير اندكي ١٢ است چه كاري از دست او برآيد

١٢ تند رفتار: تيز تك

ج .تا دير وقت در جايي نشستن: جا گرم كردن .جان نثاري: جان سپاري

جيم تازي مفتوح و راي معجمه ساكن؛ قسمي از جواهر است براي تشبيه به :جزعاي است سياه و سفيد كه چشم را بدان تشبيه مهره جزع يمانيگويند . چشم به ١٢ گويند سليماني هم مي آن را دانة .كنند مي

.در كمال غم و اندوه بودن، غصه خوردن :جگر خوردن

مينا بازار ٢٤٣

١٢ عاشق: جگر سوخته فرزند :جگر گوشه

چ ١٢ لذت: چاشني

ان فروماندن از تيرگي و كور شدن است و هم كنايه از حير كنايه: چراغ از چشم پريدن ١٢ است ١٢ غالب آمدن، چسبيدن: چربيدن . فلك، آسمان :چرخ

).مداراالفاضل(عرش : چرخ اطلس ١٢ مرسادجملة معترضة دعائيه، اي چشم بد : چشمش مرساد

.گذارند ها مي قليان كه در آن تنباكو و آتش پاره سر: چلم . چهره آرايي، صورت آرايي: چهره طرازي

.رو گرديدن به مقابل شدن، رو: ديدنچهره گر .آراسته :چيده برداشتن، از بين بردن؛. ترتيب دادن. آراستن: چيدن

ح لعل :حاصل بدخشان

آب نبات : حب نبات ١٢ جمال و زيبايي صورت: حسن تجمل

.سهم، قسمت، بخش: حصه .درج، جعبة كوچك، قليان: حقه

.گر معركه گير، بازي .مشعبد: حقه باز .حقة گلكار: حقة بوته دار .قلياني كه داراي نقوش گل و بوته باشد. قليان منقش :حقة گلكار

.شيريني: حالوت . زالبيه/زليبا/ زليبيا/ زلوبيا: حلقچي

٢٤٤ مينا بازار

.نوعي از شيريني: انيرحلواي زعف .غم خورك: حواصل

و سياهي حور بالضم جمع حورا بالفتح، زني كه سپيدي چشم او سخت سپيد: حوربرند و هر گاه كار مي به معني مفرد به فارسي زبانان. غايت سياه بود به چشم او: چنانكه شيخ شيراز فرموده. كنند در آخر آن اضافه مي الف و نون آرند جمع مي

.حوران بهشتي را دوزخ بود اعراف

خ .سنگ سخت :خارا

نظر نيامده؛ بلكه بدون به تازي جيم بعدالف هاي لغت با در كتاب. شرمندگي :خجالتظاهرا تصرف فارسي زبانان . فارسي اين معمول است ليكن در كتب. يافته شدالف . است ١٢ مبارك: خجسته

.با ناز راه رفتن: خرامان آمدنباريك بين، آدم صاحب عقل و دانش كه پي هر چيز را از كليات و جزئيات : خرده بين .برد مي

١٢ رنگ سبز :خضرا رنگ . تشريف و سر بزرگي: خلعت

مايه تهي دست؛ بي :خالي كيسه .ندمطلبكار، آرزو :خواستگار

پندار؛ خود ستايي :فروشي خود ١٢ حميت غيرت، بي حيا؛ بي بي :خيره چشم

د .اثاثه. كاال. متاع) ٢(فرمانروايي) ١( :دارايي

.آمدن با ناز راه رفتن، خرامان خرامان: دامن كشان آمدن

مينا بازار ٢٤٥

١٢ مقابل :در برابر ١٢ در برابر، مقابل :در پهلو اليق و سزاوار :درخور

١٢ بسيار، فراوان :دريا دريا ١٢ گدايي: دريوزه

.اعتنا، مستغني گذشتن نياز و بي بي :دست افشاندن .غلبه، استيال: دستبرد/دست برد

.فراهم شدن، مهيا گرديدن، حاصل شدن: دست بهم دادن .مداراالفاضل ١٢اجازه، رخصت، رضا)بضم و فتح نيز( :دستوري

تشديد كاف تازي؛ جمعش دكاكين آيد، ليكن فارسي زبانان به واژة عربي است،: دكان .اشتباه است) دوكان( دال بعد از حرف واو برند و نوشتن حرف كار مي به تخفيف هم به

.عاشق، دل باخته :دلسوخته دو جانبه. هدو طرف :دو رويه

ذ اندوخته :ذخيره .زنخ، چانه: ذقن

ر .خوشبو: رايحه .كاال: رخت

.خوشنودي و نام خازن بهشت: رضوان .خرماي تر :رطب

.پاسداري :رعايت ١٢ ي، اداي معشوقانهيادا خوش :ييرعنا

٢٤٦ مينا بازار

آنكه از وصال محبوب مانع : مصطلح شعراپاسبان، نگاهدارنده چيزي و در :رقيب . الفاضلمدارا ١٢ باشد

زرد شدن، زرد رو شدن: رنگ شكستن .رونق بازار، رواج بازار، گرمي بازار :روز بازاري/ روز بازار

.نصيب گرديدن: روزي گرديدن .كسي كه در فكر و نظر اشتباه نكند، روشن ضمير: روشن نظر

. خجل و شرمنده، شرمنده كننده: روكش .ادنناراحتي نشان د. بيزار گشتن: روي درهم كشيدن .گرم بازاري را از بين بردن، كساد بازاري آوردن :رونق بازار شكستن

.بيخ گرفتن: ريشه دوانيدن

ز ١٢ شاعر، سخنور، فصيح زبان :زبان آور

١٢ در اختيار بودن زبان :زبان بكام بودن ١٢ غل و غشطالي خالص و ناب، بدون : زر مغربيو گرد عمعني موي چند كه بر صد به فارسي زبانان بالضم. اي از شب پاره: زلفه زلف،

برای برند و اين مجاز است كار مي به رويد و مخصوص خوبرويان است گوش مي .سياهي شب

.جواني كه دور صورتش موهاي نرم داشته باشد :زمرد خط .طعنه زن: زنخ زن

ژ .ه، شوريده، آشفته و درهمدرهم رفت: ژوليده

س آراسته: ساخته و پرداخته

مينا بازار ٢٤٧

ساده لوحي :ساده دلي ١٢ ساز و سامان: ساز و برگ .كلمة تعجب، معني آن پاكيست خداي را: سبحان اهللا . نيك بخت، خوش بخت :سبز بخت

١٢ تره بار فروش: فروش سبزي ١٢ ارزشي كوچكي، بي :سبكي طريق :سبيل

١٢ ، طي نمودن، سپردنسپاردن حاصل مصدر از :سپارشرا هم :فوفل )٢(چيزي را در اختيار كسي گذاشتن : سپاردن: از مصدر) ١( :سپاري

برند و دو مي چون از وسط. باشد شكل و اندازه شبيه حشفه مي به سپاري گويند كه .ماند نيمه كنند مثل قلب مي

.طي كردن سفر: سپردن ١٢ ، حرف زدنسخن گفتن :سخن چيدن

١٢ شاعر، خوش بيان، فصيح زبان :سخنور .حاصل مصدر از ستودن: ستايش

سخن گو، خوش بيان، سخن سرا :سخن گستر .حرفي نيست، شكي نيست :سخن نيست

مانع: سد .كنند اي كه جلو در ورودي نصب مي پرده :سراپرده

.لبند و بار، شنگول و منگو پروا، بي بي :سر در هوا معرب سراپرده :سرادق

.از جا بلند شدن، سر باال كشيدن :سربرآوردن .در صدد بودن، در فكر كسي بودن: سرداشتن .محبت عاطفت، كم لطف، بي بي: سرد مهرهم لبالب. معني ريختن است به شار معني لبريز است، زيرا به بر وزن خروار؛: سرشار ١٢ گويند مي

٢٤٨ مينا بازار

آميخته: سرشته .قبول كردن آماده و راضي شدن،: سر فرو آوردن

حلقه بگوش، غالم :سفته گوش .رونق يافتن، سپيد رو گرديدن،بر رخ آب و تاب داشتن: سفيد گرديدن

.كشند اي كه در آن جواهر را مي سيم و تاري و سلسله :سلك ١٢ سوزد حال كسي نمي به كسي كه دلش. كسي كه بر حال كسي گريه نكند :سنگدل منتخب ١٢ بر رعيت بالكسر، پيش داشتن و حكم راندن: سياست

.سخي؛ مستغني: سير چشم .آسودگي، استغنا :سير چشمي

١٢بالفتح طپانچه :سيل .ست شري لنكااسم اين كشور در حال حاضر :سيالن

نقرة خالص و ناب :سيم ساده ١٢ عاشق، دلباخته: سينه ريش

ش .ض كردناعرا: شانه گردانيدن

هم مخفف شاخ؛ در اينجا معني اول منظور . شخ هر چيز محكم را خوانند: شخ كمان .است، سخت كمان و محكم كمان

١٢ مغرب، مشرق، شمال، جنوب، باال و پايين :شش جهت ١٢ لباس دروني، زير لباسي) بالكسر: (شعار

. خندة شيرين. تبسم: شكرخنداست فتح خوانند و در سكندري آمده به يانبالكسر؛ بازي معروف و پارس: شطرنج

ولي . مدار ١٢ فتح صحيح نيست به همان شطرنج است و) به تاي قرشت(شترنج زبان پراكرت كه زبان عامة مردم كشور به نظر ويراستار اين است كه تلفظ اين واژه

ترنگچزبان سسنكرت به است ولي تلفظ فصيح شترنگ باشد هند مي)chatorang (كنند بنا بر اين اهالي ايران اين واژه را درست تلفظ مي. است.

مينا بازار ٢٤٩

گري، ساحري، جادوگري بازي: شعبده ١٢ بر وزن ترجمه؛ روشني :هعشعش

)فرهنگ معين( رنجش اندكي كه ميان دو دوست پديد آيد: شكر آب ١٢ گوارا؛ شيرين كالم ؛ خوش بيان: شكربار ١٢ شيره گير كرده باشدكسي كه پايش در : شكرپا

كنند نوعي از لوز كه مانند زلوبيا در شيره درست مي: شكر پاره .جود شكر خاينده، كسي كه شكر مي: شكرخا

بهارعجم ١٢ باشد نوعي از رنگ سرخ كه آن از خجالت هم مي :شكر رنگ نوعي از سيب زميني شيرين: شكر قند

١٢رنگ باخته، زرد رو شده :شكسته رنگ دستنبو: شمامه خوشبو: شميم استشمام كردن: شنيدن نمكين :شور

١٢ شوخ، شيرين كار، خوش ادا :شيرين ادا سرا، شاعر خوش بيان سخن: شيرين سخن .خوش ادا، دختري كه حركات شيرين داشته باشد: شيرين كار

ص راه :صددثرا در روشنايي اك. مرضي است دماغي كه صاحب آن را مشاهدة نور مضر است :صرع

١٢ ماند حركت مي چشم بي ١٢ خالص مطلق، ناب :صرف مداراالفاضل ١٢ بخل :صرفه

٢٥٠ مينا بازار

ط ١٢ محراب :طاق ١٢ يگانه، يكتا: طاق . مالئكه، فرشتگان: ران اولي اجنحهيطا

١٢ گذارند شكل دنبك و يا گلدان كه عطاران مشك و غيره در آن مي به ظرفي: طبله ١٢ يلبالفتح س :طپانچه .مداراالفاضل١٢آنكه آستين و يا گريبان را بشكافد. كيسه بر)به فتح: (طرار

١٢ تازگي؛ لفظ عربي است :طراوت .بنا نهادن، پي ريزي كردن: طرح كردن

١٢ برند كار مي به در محل استعجاب. عجيب: طرفهمعني به فارسي زبانان بالضم و تشديد، موي پيشاني مرداف ناصيه و اطرار جمع و :طره

برند ولي در بعضي از ابيات طره غير از زلف هم مستفاد كار مي به زلف و كاكل نيز ١٢ شود مي

١٢ شيرين بيان، خوش سخن: طوطي مقال

ع ١٢ آيد دست مي به فراواني به كه از آنجا جواهر. نام شهري است :عدن

.شيريني، حالوت: عذوبتنيز آمده و هر چه غير از طال و نقره باشد، آنچه را بفتح، رخت و متاع و بفتح :عرض

در متن اين رساله هر يك از اين معاني . برآن از ديدگاه حسب و شرف فخر كنند .كند تطبيق مي

وسعت، پهنايي :عرض ).منتخب( .بكسر و تشديد، پرهيزكار و پارسا شدن :عفت .گردن آويز. حمايل) بالكسر( :عقد

پرتو :عكس سرا شاعر، سخنور، سخن :عندليب نوا

مينا بازار ٢٥١

معني اين هر دو . ها دارد نوعي از آالت موسيقي و نوعي از چوب خوشبو كه گره: عودكار به يكي اينكه. دهد قليان در مجلس سرور دو كار انجام مي: جمله اينكهنوازد و از تنباكويي كه قليان ني مي پردازد و دومين اينكه از نيچة مزاميري مي

١٢ سوزد باشد و روي سرقليان گذاشته شده مي عود مي به مخلوط

غدر . لفظ عربي است، مركب و قيل روغني است خوشبو و سياه بدان خضاب كنند: غاليه

.مدار ١٢ غايت لطيف به حل لغات است عطري سياه .از حد گذشتن: غلو .محزون، پژمرده خاطر: دله چغن

افسردگان :غنچه طبعان

ف ١٢شأن و شوكت :فر

.خوبان به نام شهري است منسوب :فرخار ١٢ مبارك: رخندهف

.فراواني، زيادتي: فرط .سر :فرق

.برچيده؛ برداشته: فروچيده .برچيدن؛ برداشتن: فروچيدن ١٢ انديشه، خيال: فكر

.زمندسبز بخت، خوش بخت، پيرو :فيروزه بخت

ق .بسيار، فراوان، در مقدار و تعداد زياد: قافله قافله

٢٥٢ مينا بازار

بالضم؛ كوكبي ساكن نزد فرقدان كه ١٢ اي مدار فلك بر اوست نقطه :قطب شماليداراي دو كوكب است؛ جنوبي و شمالي كه در . كنند سمت قبله برآن تعيين مي

.بعضي بالد شمالي مرئي است و جنوبي غير مرئي ١٢گردن، پشت گردنپس : قفا

پذيرفتن، ضد رد: قبولي كردند در راه ن اسب دواني ميميان عربها اين رسم بوده وقتي كه : قصب السبق

.شد رفت برنده محسوب مي هر كه از آن ني جلوتر مي. گذاشتند مي ١٢ رخت خانه. بالضم؛ كااليي از هر نوع و جنس و از هر جايي :قماش

.قند مكرر: دوبارهقند در شرح مخزن . ونشكل مل به كماني. رنگين كمان) بضم اول و فتح دوم(: قوس قزح

سبب ظهور آن اين است كه آفتاب از پردة ابر . است و آن جز در هواي ابري نباشدتابد و در هوا از عكس آن قوس قزح پديد آيد و اگر آفتاب در بر زمين نمناك مي

شود و اگر آفتاب در مشرق باشد قوس قزح از شرق مي ور آن درمغرب بود ظه .گويند قوس قزح نام ديوي است. گردد جانب مغرب ظاهر مي

ك . پاي بند، مقيد: كار بند .دستگاه و محل كار بافنده :كارگاه

.بسيار، فراوان، زياد در تعداد و مقدار :كاروان كاروان ١٢ نوعي از شيريني: كام جان

١٢ ناقص، ارزان :اسدك بزرگي: ييكبريا خانه :كده

.فضل علي ١٢ پيچند كه دخترها دور سر خود مي) فرفري(زلف و موي مجعد: كالله ١٢ حلقة تارهاي نخي مانند تسبيح؛ كالفه :كالوه

.شرح عبدالرزاق ١٢ عشوه فروختن، با ناز و تكبر راه رفتن: كاله كج گذاشتن

مينا بازار ٢٥٣

١٢ يقدريگمنامي و ب: كنج خمول .راه دادن: كوچه دادن .راه يافتن :كوچه يافتن

صورت به بر وزن مهوشان، مخفف كاهكشان و آن سفيدي است كه در شبها: كهكشانهـاي ريـز در تعـداد فـراوان جمـع گردد كـه در آن سـتاره راه در آسمان نمايان مي

١٢ عربها آن را مجرا گويند. گردند مي .موز: كيله

گ ١٢وقت :گاه

١٢ كهولت، بسيار پيري و سستي :گرانجاني .جمع آوردن: گرد كردن

١٢ حريص: گرسنه چشم .پر عاطفت، پر محبت، با جنب و جوش: گرم خون

.رونق بازار: گرمي بازار .رونق مجلس: گرمي مجلس

) شيريني(مزه؛ تصغير گز: گزك مثل گستاخ :گستاخانه

..حجابي بي :گشاده رويي .كنايه از خورشيد: گل آفتاب

.گل آفتاب گردان: گل خورشيد .گلي سرخ و زرد: گل رعنارويند آن نوع قطعة زمين بسيار خوب مي ها گلزميني كه در آن : گل زمين/ گلزمين

١٢ شود محسوب مي .كند تكرار لفظ بر كثرت آن داللت مي :گلستان گلستان

بسيار: گلگل

٢٥٤ مينا بازار

بدار گوهر آ :گوهر تر ١٢ دنيا روزگار، زمانه/ دني :گيتي

ل ١٢ تينها معني بي به از باب تفاعل لصيغة اسم فاع:المتناهي

.غضبناك شدن: لب گزيدن .از لخلخه پيراسته، خوشبو كننده: لخلخه پيراباشد كه از گويند گاوي در جزاير درياي اعظم مي. نوعي از گوهر است: چراع لعل شب

١٢ كنند آيد و در شب از آن براي روشني استفاده مي دست مي به هرآن جوا .عبدالرزاق

.نوعي از لعل :لعل قطبي مرواريد بزرگ :لولو/ لؤلؤ

. تابهگردد و لولة آف نوعي از پارچة نازك كه مانند لوله گرد و لوله مي :لوله پيچ

م شود كلمة واحدي است، از فرهنگ جهانگيري و مدار االفاضل دريافت مي :ماالمال .، نه آنكه الف اتصال در ميان دو كلمه آورده باشند؛ مثل گوناگونپرمعني به كاالبراي فروش :متاع ١٢ كاالي كم ازرش؛ جنس پيش پا افتاده؛ چيز زبون :متاعي از چشم افتاده/ متاع . نتخبم

.صورت گرفتن: متمثل گشتن .وابستگان :متوسالن .مانند: مثلآميزش عود و عنبر و مشك سازند و نوعي از به از عطريات كه نوعي نام: مثلث

شكل به دارند و هم چيزي شكل گوي درست كرده در دست نگاه مي به خوشبو كه و مثلث مهر و ماهاي است قرص از صندل و غيره تركيب دهند كه سه گوشه

مينا بازار ٢٥٥

تبار اينكه در اسمش سه عا به يا تثليث مهر و ماه كه سعيد باشد به اعتبار نظر به . شرح فضل علي ١٢ حرف است

١٢ كه براي تسخير و محبت مؤثر است) حرز( نوعي از تغويذ: مثلث .شرح فضل علي. اند حكما دماغ را سه گوشه نوشته: مثلث دماغ

١٢ خلل پذير: مختل .ذائقه، ذوق: مذاقمعني به نيز! كار رفته، يعني جاي تو فراخ باد به جاي فراخ؛ در اينجا براي دعا: مرحبا

وقت پيش آمدن حالت خوشحالي، شادي به :صاحب بهار عجم گويد. خوش آمد ١٢ گويند و خرمي مي

است كه در آن مزيوت هاصل صورت اين واژ. معني فضيلت به بر وزن غنيمت، :مزيت اين جهت اين واژه به بدل كرده در آن ادغام كردند و يا را با حرف واوحرف

١٢ گراييد مزيتصورت به ١٢ معني مكيدن آمده است به )اول مفتوح و ثاني مكسور به: (مزيدن ١٢ باز گردانيده شده: مستعاد ١٢ فايده يافته شده: مستفاد .دماغ :مشام

.برجيس: شتري چرخم مشك ريزي :مشكباري .يكديگر هنگام مالقات به دست دادن. دستگيري: مصافحه .تنگي، سخت گيري: مضايقه . بغل گيري، دست درگردن يكديگر انداختن، همديگر را در آغوش گرفتن: معانقه .گريميمون بازي و تماشا: معركه ١٢ لبريز پر، مملو، :معمور . رينييشنوعي از : مغزي

.فروتني، عجز و انكسار :ماليمت ١٢ عالم علوي :ملك

٢٥٦ مينا بازار

١٢ عالم سفلي :ملك ١٢درخشش و تاباني ماه .نور ماه؛ روشني ماه) تركيب مقلوب(: مهتابتعريف كردن چيزي را بر وصف آن كه اين عمل بدون اختيار است؛ چنانكه : مدح

. ف گوهر بنا بر درخشاني و صفاي آنيتعر مراد از فرشتگان :مسبحان

اين به يعني ثابت با سلم كرده و بيع و سلم عبارت است از خريدن كااليي و اين :مسلم .صورت است كه هنگام عقد بيع موجود نباشد و نام پارچة ابريشمي

١٢ كان زر و جواهر، اصل و مركز هر چيز) دال و كسر ميمبفتح ( :معدن .سخن سرا، سخنور، شاعر: معني پيرا مالقات : مالزمت روشني مهتاب و مهتاب نيز، معني تاب مه كه روشني ماه است آمده،: مهتاب ١٢ فصل پاييز ايام خزان، :مهرگان

ن ١٢ پست، نااليق، كمينه :ناسزا

١٢ قولنج :ناف پيچ . خوني است كه در ناف آهو نوع خاصي گره گردد: نافه

تازگي :نزهت .جواله، بافنده :نساج

١٢ خوشبوها :نفحات خوشبو: نفحه .برند كار مي به خرما و درخت خرما، ولي فارسي زبانان براي درخت :نخل .صورتگر :نقاشاي را گويند اول نقطه باشد و دوم نشانه. دو معني دارد. با اول مضموم، ثباتي زده :نكته

معني به مداراالفاضلدر . زدن سر انگشت يا سر چوب بر زمين پديد آيد به كه

مينا بازار ٢٥٧

پوشيده و پيچيده و پوشيدن زمين از سر انگشت يا با سر چوب آمده است و امري .اند ادراك آن نكته يعني زمين كندن واقع شود نيز نكته گفته به كه سخن سرا، سخنور، شاعر : سرا نكته

. نيبراي نسبت است، مثل رنگينون و يا. نقش و نگار به منقش؛ منسوب :نگارين .تصوير منقش

. نو آرايش: نوآيين .ميوة نو رسيده: نوبر

اي است قزمز رنگ براق كه تمام نوكش چون منقار طوطي سرخ است ولي پرنده : نوري .غير از جنس طوطي است

١٢ شيرين: نوش آگين ١٢ شيرين :نوشين

.خواهش، احتياج: نياز .ب و نيرنجات جمع آننيرنج معر. بالفتح جادو، سحر طلسم: نيرنگ

و .مصرف انجام دادن كار بيهوده انجام دادن؛ كاري بي: ورق گرداندن

.خطرة شيطاني: وسوسه ه

١٢ شبه قاره هند: هفت كشور ١٢ مقابل :هم پنجه

١٢ مقايسه، تقابل: هم پيچگي ١٢ كيسه، صره: هميان كنند؛ اظهار هنرمايي خود ميگيران سرايان و معركه محلي كه در آنجا داستان: هنگامه

.رونق، گرم بازاري .خواهش، ميل، آرزو، هوس: هوا

.دوستدار، خيرانديش: هواخواه

٢٥٨ مينا بازار

ي .باطن دشمن باشد به ظاهرا دوست و .كار، دغل دوست دوست فريب :لباسييار

.كرد شمال هند فرمانروايي مي اسم يكي سالطين ترك كه بر :ياقوت .جرم اقوت بيي :ياقوت جگري

ها خشكي روده :يبوست .كلمة تفسير :يعني

.ضد دورو، منافق .آنكه ظاهر و باطنش يكي باشد: يكروي ١٢ بركت: يمن

نظم ٢٥٩

اي اهللا خامنه يةقصيده در مدح رهبر انقالب حضرت آ ٭يالحق انصار يروانشاد پروفسور محمد ول

ـ قيمـت بـازار گـل يوقعـت ز رو يهست ب

ـ چـون گـوهر شـهوار گـل يپربها باشـد ولــزار طــبعم صــورت اشــعار گــل يــرو د از گل

تازه هست کم از خار گل يها ن گليش ايپ

ر آن اشعار گلگلشن من هست قرطاس و ب

نـد، هسـت انبـار گـل ينان را بگو آيچ خوشه کنــد اقـرار گــل يشــتن را مـ يخو يتـا کسـ

ـ ـ يش رويآب آب از شرم گـردد پ ار گـل ي

شـود ين مـ يگوشه گوشه در گلستان عطرآگ

هسـت در صــحن چمـن طبلــة عطـار گــل فقط در صحن گلشن سر برون آرد ز شـاخ ين

ـ نما مي ـ و د ن بـر در يرنگـ يرو دي ر گـل اوي بلبـــل وقـــت آغـــاز ســـحر ياز نواســـنج

ــ ــبن م ــراز شــاخ گل ــشــود ب يبرف ــلي دار گ

سر فروکرده به بـزم يند نو عروسيچون نش

با سر خم هست بر هـر شـاخة خمـدار گـل گاه طـور يش از چمن باشد تجليک قدم پي

نـار گـل يمن گلستان است و در ويا يوادـ ز رونگارم رنـگ ا يد چون رويد ـ ش پري دي

سرشـار گـل ينخـوت بسـ يم از ميبود دا

اي مخصوص نيسـت کهت و رنگش براي طبقهن

ــد دل هــر کــافر دينــدار گــلو شــاد گردان غير نکهت از متاع زنـدگي چيـزي نداشـت

ــار گــل ــد ايث ــراي ديگــران آن را کن هــم ب

رويــي هســت او را باعــث محبوبيــت خنــده

گفتـار گـل مبحث ههست در هر بزم و خان رگ هم نتوان ربودمخنده را از روي شادش

د اين زمان هم صاحب کـردار گـل يهست شا

ناشناس رنگ و بو داند چه قـدر و قيمـتش

خـرد از آب و تـاب درهـم و دينـار گـل مي ديــد پديــار آيــ يا بــر رويــرنـگ تــازه از ح

ده سر چون بوسـد از منقـار گـل يبلبل شور

ـ ن و دلفريش حسـ يابيز يهست مثل رو بي

گفتــار گــل ينيريشــ ياز کجــا آرد ولــ

.دانشگاه لکهنو، لکهنو ،يفارسزبان و ادبيات هشستنبازاستاد ٭

٢٦٠ قند پارسي

هست با او صد زبان اما همه گنگ و خمـوش

ش بلبل چون دهد اظهار گـل يحال دل را پ خبر از حال او بر اشـک شـبنم خنـده زد يب

ن لغزش کنـد تـا عمـر اسـتغفار گـل يبهر ا

اش شــد نگــاه گــرم بهــر يباعــث پژمردگــ

ها رخسـار گـل در برگ ياشتکاش پنهان د ن و از وضع جهان آگـاه بـاش بيحال زارش

ده شـد فـراز دار گـل يک خنـده کشـ يبهر

آن يان نباشد قدر رنگ و بـو يرو ش گليپ

در خـنخ و فرخـار گـل يبرند از بهر کـ يم داستان بلبـل و گـل تـازه شـد از حـال مـا

ـ يستم گر هسـت رو يم ز بلبل نک ار گـل ي من ناموس باشد خـواهش مـال و منـال دش

ــر زر آ ــبه ــل ي ــازار گ ــب ب ــن جان د ز گلش

بر شباب چنـد روزه ايـن قـدر نـازان مشـو

د چـون شـوند ازهـار گـل يايوقت پژمردن ب ر بهـار پن يدامنم گشت است چون دامان گلچ

دة خونبـار گــل يــصـورت اشــکم چکـد از د

شـد مـدح گـر يبراز هم چون کـات يبلبل ش

ح شـاه اکبـر کـرده اسـت انبـار گـل يددر م ن هند گشـته شـوره زار يگرچه اکنون سرزم

ـ از بـاغ اسـتعداد خـود هـم آر گـل يتـو ول

ختنـد يکالمت، غم مخور، چـون ر رگرنشد قد

ــز ــاي ــل ير پ ــجار گ ــو اش ــعر ت ــران ش دلب ش شـعر تـو يدم ز سنگ حسن، پيچون بسنج

ار گـل يـ سـت بـر مع يافتم من در لطافت ني

سـت ين اشکال زمان اين کس تو ممدوح گر ستين

کـار گـل شتن اکنون تـرا در يهست بهر خو حت بهـر زر مـد کرد ياکبر که عرف يا تو نه

ـ که بهرش آ يشاه يا تو نه د از بـازار گـل ي

گـران يز گل از د يتو، مجو برگ ياست شاعر

نـت دسـتار گـل يز ين ز بـاغ خـود بـرا يچـ ين هست، خسرو ملک سخيکاله جک يول

ار گـل يد ترا بسـ ي، باهک، دو، سي يست کافين

بر جمال شعر خـوش آهنـگ تـو بهـر نثـار

گــو صــبا آرد ز راغ و گلســتان خــروار گــل هـا کـه روآرنـد از شـاخ دلـم ش آن گـل يپ

ل و خـوار گـل يـ شتن گشـته ذل يدر نگاه خو

ــر ــازگ يبرت ــول يت ــرده قب ــن ک ــعر م ش

وهر پنـدار گـل داده است از دسـت آخـر گـ ست و من هستم گل صد برگ، چون يلکهنو باغ

ــار گــل يبــود ن شــاپور گلشــن، ونــدران عط

ــود در ــالم خ ــو را داده ياز ک ــگ ن يام رن

ــدر بهــاران چــون کنــد آرا ش گلــزار گــلي شعر شکل در ،يک هب تا يتعل نيا بس، »يول« بس

ار گـل يـ ش کـن در خـدمت آن زبـدة اخ يپ

ن از گلشـن احـرار گـل يتر آنکه باشد خوش ١ز دســت جــور او را دســت داد يآنکــه آزاد

.او را دست داد يآنکه چون او داد دست، آزاد .١

نظم ٢٦١

آنکه باشد پيشواي اهـل علـم و اهـل ديـن

آنکه از گلزار عرفان کـرده اسـت انبـار گـل فخر نزهت گاه ايران، زيـب ديـن مصـطفي

از خيابـــان حســـين و حيـــدر کـــرار گـــل

ــانيت ــر انســ ــالب و رهبــ پاســــدار انقــ

ــتان ــل از گلسـ ــرار گـ ــيد ابـ ــول و سـ بتـــو ــد ت ــدگان ج ــن و از بن ــوبي م ــتم اي هس

ين به شکل من يکي از گلشن انصار گـل چ دانم که هستي شعر فهم و خوش مذاق بسکه مي

فرستم من به پيشت صورت اشـعار گـل مي گرچه التعداد گل داري، يکـي از مـن پـذير

پيش خدمت هست بهر زينـت دسـتار گـل

کـنم ايـران را سارت، شعر هديـه مـي بين ج ــق گلــزار گــل مــي فرســتم مــن بــراي رون

٢٦٢ قند پارسي

پيامي از ملک يقين

٭سيده بلقيس فاطمه حسيني نيآيد پيامي از ملک يق نمي بينم خواب در حالت بيداري مي جويم نقش قدم در آيينة ناز مي

هاي حسن و عشق در جلوه در مقام احديت

هاي کثرت در آفريده اطلس فلکيزير چتر

هاست که جواهر بفت ستاره و زربفت تارهاي خورشيدي

مهتابيو آرام بخش و خنک

.ي، دهلي، دانشگاه دهلفارسيبخش استاد بازنشسته و رئيس اسبق ٭

نظم ٢٦٣

شکند آزاد من از لطف جهان مي طبع

٭بلرام شکال شــکند آزاد مــن از لطــف جهــان مــي طبــع

شـکند ي نازک از اين سنگ گران مي شيشه

آشــکارا، ثمــن مهــر و محبــت، از غيــر

شـکند يـک نهـان مـي پـذيرم دل مـن ل مي فکنـد بوي نان در دل من تخـم جنـان مـي

شــکند ي جــان مــي خانــه وار، صــنم غزنـوي

ي مـي گلـو تـا نرسـد جرعـه به مـن تشـنه

شـکند ساقي چرخ، خـم خـويش از آن مـي پيـر مــن آن نبــود کـز مــدد حــرص و هــوا

شکند پرست است به غيب و به عيان مي بت که چشـمش نرسـد قدر لطيف است يارم آن

شـکند گـران مـي گه شيشـه شيشه در دست

ــا ــاو ز جفـ ــود وفـ ــان بـ ــروي دو جهـ آبـ

ــي ــن آب روان م ــک اي ــياي فل ــکند آس ش مان بـرده و گـرميم بـه رؤيـاي حيـات سيل

شکند خوش آن روز که اين خواب گران مي اي

.نشگاه دهلي، دهليدانشيار بخش سانسکريت، دا ٭

٢٦٤ قند پارسي

پايانش نيست

٭مهدي باقرخان نيسـت عشق، فهميدکه جان چيسـت، دل و جـانش

سرخوش آن کس که در اين ره سر و سـامانش نيسـت سـت کـه درکـش سـخت اسـت عشق تو راز بزرگي

ــي ــن درد و بالي ــانش نيســت درد م ــه درم ــت ک ســي ــه کس ــکونم ک ــان و س ــهر خموش ــن در آن ش م

ترســــي از خــــار مغــــيالن بيابــــانش نيســــت ــت ــه آزادي اوســـ ــاه دل او کعبـــ ــل گـــ قتـــ

نش نيســـتمـــي رود ســـوي خـــدا بـــيم ز ميـــدا ــفا مـــي باشـــد آن کـــه قربـــان ره صـــدق و صـ

ــانش نيســت ــه قرب ــر ک ــن ده ــي نيســت در اي آدمــي ــگ اذان ــت بان ــدمان دعوت ــي خوان ــه م ــت ک س

ــازي ــو نم ــربالي ت ــت ک ــانش نيس ــه پاي ــت ک ســغ و ســـنان مانـــد و ســـواران رفتنـــد نيـــزه و تيـ

ــت ــهيدانش نيس ــم ش ــز زخ ــت، بج ــيچ، در دش ه

.نو دانشگاه جامعه مليه اسالميه، دهلي ،استاد ميهمان بخش فارسي ٭

i

The Quarterly Journal

of

Persian Culture, Language and Literature No. 67-68, March - August 2015

Special Issue on Dr. Syed Mohd. Yunus Jafari

It is not necessary that the Chief Editor agrees with the views expressed in this Journal.

The editor of Qand-e-Parsi is entitled to edit all the articles. All rights of this quarterly Journal are reserved.

Extracts can be used as quotation by giving reference of the Journal.

Centre of Persian Research Islamic Republic of Iran

New Delhi

Q A N D E

P A R S I

The publication of Qand-e-Parsi is an attempt

to introduce the valuable works of Indian

scholars and writers in Persian and also of

some noted Iranian scholars from the Medieval

to the Modern period. This journal will also

undertake to publish the biographies of the

scholars who have produced their valuable

works in Persian, particularly those from India.

ii // Qand-e Parsi

The Quarterly Journal of

Persian Culture, Language and Literature

No. 67-68, March - August 2015

ISSN: 2349-0969

Special Issue on Dr. Syed Mohd. Yunus Jafari ……………………………………………………

Published by Centre of Persian Research

Islamic Republic of Iran, New Delhi

Chief Editor: Ali Fouladi Editor: Khan Mohd Sadiq Jaunpuri

Advisory Board Prof. Sharif Husain Qasemi, Prof.Chander Shekhar, Prof. Syed Hasan Abbas

ò Title calligraphy: Kaveh Akhavein

Designing of the cover page: Majid Ahmadi & Aisha Fozia Composing and page setting: Ali Raza Khan

Printed at: Alpha Art, Noida, U.P.

ò 18, Tilak Marg, Office of the Cultural Counsellor

Islamic Republic of Iran, New Delhi-110 001

Tel.: 23383232-4, Fax: 23387547

[email protected] http://fa.newdelhi.icro.ir

Q A N DE

P ARSI