تأملی در غزل رؤیاهای مولانا (Reflection on Mowlana’s Dreams sonnet)

24
ﻋﺮﻓﺎﻧﻲ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت) ﻋﻠﻤﻲ ﻣﺠﻠﻪ ﭘﮋوﻫﺸﻲ ـ( ﻛﺎﺷﺎن داﻧﺸﮕﺎه اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻋﻠﻮم داﻧﺸﻜﺪه ﺗﺎﺑﺴﺘﺎن و ﺑﻬﺎر ﺳﻴﺰدﻫﻢ، ﺷﻤﺎره90 ص، 63 - 86 ﻏﺰل در ﺗﺄﻣﻠﻲ ﻣﻮﻻﻧﺎ رؤﻳﺎﻫﺎي ﭘﻮرﻧﺎﻣﺪارﻳﺎن ﺗﻘﻲ* ﭘﻮرﻋﻈﻴﻤﻲ ﺳﻌﻴﺪ* * ﭼﻜ ﺪه: ﻏﺰل ﻣﻮﻻﻧﺎ از ﻧﻈﺮ ﻣﻌﻨﺎ ﻳﻲ، ﺗﻔﺎوت ﻫﺎ ﻳﻲ ﻋﻤﺪه ﺑﺎ ﺳﻨﺖ ﻛﻼم و ﻓﺎرﺳﻲ ﺷﻌﺮ ﻫﺎي د ﮕـﺮ ﺷـﺎﻋﺮان دارد. ﺷﮕﻔﺖ و ﻣﺒﻬﻢ ﻣﻌﺎﻧﻲ داراي اﺳﺖ، ﻧﺎآﮔﺎﻫﻲ و ﻓﻨﺎ ﺗﺠﺮﺑﺔ از ﺑﺮآﻣﺪه ﻛﻪ آﻧﺠﺎ ﻣﻮﻻﻧﺎ ﺳﺨﻦ اﺳـﺖ اﻧﮕﻴﺰ. وﺻﻮل ﺑﻪ ﺗﺠﺮﺑ ﻓﻨﺎ و ﻗﺮار ﮔﺮﻓﺘﻦ در ﺑﺎﻓﺘ وﺣ ﺎﻧ در ﻟﺤﻈﺎت» ِ ﮔﺸﺎدنِ در ﺳﺨﻦ« و ورود ﺑﻪ ﺣـﺮ ﻣﻘﺪس ﻣﻌﻨﺎ، ﺳﺒﺐ ﺷﻮد در ﻛﺒﻴﺮ دﻳﻮان، ﺑﺎ ﻏﺰل ﻫﺎ ﻳﻲ ﻣﻮاﺟﻪ ﺷﻮ ﻛﻪ ﺗﺼـﻮ رؤ ﻳـ ﻳﻲ ﻋﺠ ﻴـ و ﺷﮕﻔﺖ اﻧﮕ ﺰﻧﺪ؛ ﻏﺰل ﻫﺎ ﻳﻲ ﻛﻪ ﻋﻈﻤﺖ ﻣﻌﻨﺎ در آن ﻫﺎ ﺑﻪ اﻧﺪازه ا ي اﺳﺖ ﻛﻪ ﺑﻪ دﺷﻮاري ﺗﻮان ﻣﻌﻨﺎ ﻳﻲ ﺣﺘﻤ و ﻣﺸﺨﺺ ﺑﺮا ي آن ﻫﺎ ﺗﺪارك د. ﺷﺪت ﺠﺎﻧﺎت ﻋﺎﻃﻔ و ﻏﻠﺒ ﻣﻌﺎﻧ، ﭼﻨﺎن اﺳﺖ ﻛﻪ در ﺑﺮﺧ از ا ﻏﺰل ﻫﺎ رﻣﺰي، ي ﺗﺸﺨ ﻣﺘﻜﻠﻢ ﻣﺨﺎﻃﺐ و ﺑﺴ ﺎر دﺷﻮار اﺳـﺖ؛ ﺗﺠـﺎرب ﺷـﮕﻔﺖ ﻣﻮﻻﻧﺎ در اﻗﻠ ﻋﺮﻓﺎن، ﻏﺰل ﻫﺎ ﻳﻲ ﭼﻨﺎن ﻣﺒﻬﻢ و درك ﻧﺎﺷﺪﻧ ﭘﺪ آورده ﻛﻪ ﭘـ و ﭘـﺲ از ﻣﻮﻻﻧـﺎ ﺳﺎﺑﻘﻪ و ﻧﻈ ﺮﻧﺪ. ﻟﺤﺎظ ﺑﻪ ﻣﻮﻻﻧﺎ رؤﻳﺎوارِ ﻏﺰل ﮔﺮوه دو ﻣﻴﺎن ﻧﻬﺎدن ﺗﻤﺎﻳﺰ از ﭘﺲ ﻧﻮﺷﺘﺎر، اﻳﻦ در ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺑﻴﺎن و ﻣﻌﻨﺎﻳﻲ، و ﺳﺎﺧﺘﺎري آن ﺧﺼﺎﻳﺺ ﺗﺮﻳﻦ ﻏﺰل اﻳﻦ از ﺗﻌﺪادي ﻫﺎ، ﺗﺤﻠﻴـﻞ و ﻣﺸﺨﺺ ﻫﺎ اﺳﺖ ﺷﺪه. ﺑـﻪ و ﺻـﻮﻓﻴﻪ ﺳﺨﻦ ﻣﻮارﻳﺚ ﺑﺮ ﺗﻜﻴﻪ ﺑﺎ ﻛﻪ اﺳﺖ آن ﺑﺮ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻧﮕﺎرﻧﺪة ﺑﻨﻴـﺎن وﻳـﮋه ﻫـﺎي اﻧﺪﻳﺸﺔ ﻳﺎﺑﺪ دﺳﺖ ﻣﺒﻬﻢ و رﻣﺰي ﻣﻌﺎﻧﻲ اﻳﻦ از ﺳﺎﺣﺎﺗﻲ ﺑﻪ ﻣﻮﻻﻧﺎ،. ﻛﻠ ﺪواژه ﻫﺎ: ﻣﻮﻻﻧﺎ، ﺷﻤﺲ دﻳﻮان، ﻏﺰل رؤ ﺎ، ﺧﻮاب، ﻧﻤﺎد رﻣﺰ، . * اﺳﺘﺎد ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻄﺎﻟﻌﺎت و اﻧﺴﺎﻧﻲ ﻋﻠﻮم ﭘﮋوﻫﺸﮕﺎه** ارﺷﺪ ﻛﺎرﺷﻨﺎس ﺗﻬﺮان ﻣﻌﻠﻢ ﺗﺮﺑﻴﺖ داﻧﺸﮕﺎه/ [email protected]

Transcript of تأملی در غزل رؤیاهای مولانا (Reflection on Mowlana’s Dreams sonnet)

)ـ پژوهشيمجله علمي(مطالعات عرفاني دانشكده علوم انساني دانشگاه كاشان

86- 63، ص90شماره سيزدهم، بهار و تابستان

رؤياهاي موالناتأملي در غزل *تقي پورنامداريان

**سعيد پورعظيمي

:دهيچك. دارد شـاعران گـر يد هاي شعر فارسي و كالمسنت با عمدهيي هاتفاوت ،ييمعنا نظر از موالنا غزل

. انگيز اسـت سخن موالنا آنجا كه برآمده از تجربة فنا و ناآگاهي است، داراي معاني مبهم و شگفت ميحـر به ورود و» سخن درِ گشادنِ« لحظات دري انيوحي بافت در گرفتن قرار و فنا ةتجرب به وصولـ رؤ ريتصـو كه ميشو مواجهيي هاغزل با ،ديوان كبير در شوديم سبب معنا، مقدس ـ عجيي اي و بييي معنا توانيمدشواري به كه استي ااندازه به هاآن در معنا عظمت كهيي هاغزل زند؛يانگشگفت

كه است چنان ،يبيغي معان ةغلب وي عاطف جاناتيه شدت. ديد تدارك هاآني برا مشخص وي حتم شـگفت تجـارب اسـت؛ دشوار اريبسو مخاطب متكلم صيتشخ ي رمزي،هاغزل نيا ازي برخ در

ـ كه آورده ديپدي ناشدندرك و مبهم چنانيي هاغزل عرفان، مياقل در موالنا موالنـا از پـس و شيپدر اين نوشتار، پس از تمايز نهادن ميان دو گروه غزلِ رؤياوار موالنا به لحاظ .رندينظيب و سابقهيب

ها مشخص و تحليـل ها، تعدادي از اين غزلترين خصايص آنساختاري و معنايي، و بيان برجستههـاي ويـژه بنيـان نگارندة مقاله بر آن است كه با تكيه بر مواريث سخن صـوفيه و بـه . شده است

.موالنا، به ساحاتي از اين معاني رمزي و مبهم دست يابد انديشة

: هادواژهيكل .، رمزنماد خواب، ا،يرؤغزل، ديوان شمس موالنا،

پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگياستاد *

[email protected]/ دانشگاه تربيت معلم تهرانكارشناس ارشد **

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

64 90بهار و تابستان

مقدمه رؤياي صوفيانه

ـ و يگاهيجا از انيصوف نزد ايرؤ و خواب و خـواب در بدانچـه و اسـت برخـوردار ژهي كسـب ةچـ يدر ،انيصـوف ي برا خواب. دارند اريبس باور ،ندينمايم شانيبد ايرؤ و واقعه

در . اسـت ي واقعـ اتيـ ح انعكاس و احوال ةنييآ وي روحان مكاشفات و مقدس معرفتهـاي الهـي اي پيامهاي روحاني و تعاليم معنوي و پارهنگرش متصوفه بسياري از كشف

بينـي، كـه بـه طريـق اكتسـاب حاصـل چون ارشاد و راهنمايي، تحذير، بشارت و پيش: به سخن شمس تبريـز . شودروزن خواب بر قلب و ضمير صوفي وارد مي شود، ازنمي

در كـه باشـد زهايچ رايز ،باشدي داريب ةواقع نيع بلكه نباشد، خواب خدا بندگان منام« چـون و دارد طاقـت تا نديب خواب در او، ضعف وي نازك از نكنند، عرضه او بري داريب

ـ ا دري ريقشـ ابوالقاسم) 1/175 ،شمسمقاالت (».ديبنما حجابيب شود كامل مـورد ني ،هيريقشترجمة رسالة (».ستيني داريب اندر كه هاستيمعن خواب در اندگفته«: سدينويم

در آنچه« و دارد اختصاص خواب به هيريقش ةرسال ترجمة چهارم و پنجاه باب) 704صـ حكا و ،دانسـته كرامتي نوع را خوابي ريقش .»ندينما قوم نيبد خواب اقـوال و تاي

خـواب كـه بـدان و«: اسـت كرده نقل تصوف سرآمدان و نينخست انيپارسا ازي اريبس كهي احوال و ديدرآ دل به كه بودي خاطر خواب قتيحق و كرامات انواع از استي نوع

بنـدد صـورت حـس، جمله نشود مستغرق خواب اندر چون و وهم؛ اندر بندد صورتـ د قـت يحق به خواب آنيي گو كهي داريب وقت به راي آدم ) 697ص همـان، (.اسـت دهي

و گـردد ينم حادث كس هري برا لحصا خواب كه معناست بدان خواب دانستن كرامتكشف حقايق امور غيبي گاه در حالـت . است سلوك ارباب و دگانيبرگزاوليا و خاص

اي رؤيـايي هوشياري و بيداري كامل و يا گاه در حالتي بـين خـواب بيـداري در زمينـه كننـد، و از مطـاوي سـخن ايشـان تعبير مي» واقعه«شود كه صوفيان از آن به حاصل ميهـاي آيد كه واقعه، همواره رويدادي فرخنده و مبـارك اسـت؛ البتـه در مـتن چنان برمي

كـه خـورد، چنـان هاي ديگري نيز بـه چشـم مـي بنديآموزشي نظام تصوف، گاه تقسيمشف معاني غيبي در حالت آگاهي را نه واقعـه كـه ، كمصباح الهدايهدر عزالدين كاشاني

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 65

اتفـاق ي حـالت آن، در استغراق و ذكري اثنا در گاهگاه را خلوت اهل«: نامدمي» مكاشفه« كشـف شانيا بري بيغ امور قيحقا ازي بعض و شوند بيغا محسوسات از آن در كه افتد حال در كه بود گاه و. خوانند واقعه را آن متصوفه و نوم؛ حالت در را نائم كهچنان ،شود

) 171ص(».نديگو مكاشفه را آن و دهد، دستي معن نيا شوند بيغا آنكهيب حضور صالحي ايرؤ و صادقي ايرؤ گروه دو در مجموع در كه شده ذكر ايرؤ و خوابي براي متعدد اقسام ،هيصوف متون در روح شينمـا از كـه صـادق و اسـت حـق شينمـا از كه صالحي ايرؤ«. رنديگيمي جا

اسـت نينماد وي ضمني معاني حاو صالحي ايرؤ) 1/180 شرح مثنوي شريف،(».است دلي وح ةمقول از و نبوتي اجزا از را صالحهي ايرؤ« .است ليتأو و ريتعب ازمنديني عني

از كـه استي روزن ،حال هر به ايرؤ كه مكاشفات بر آن اشتمال هيتوج در و اند،شمرده شـواغل بـه ي داريـ ب حـال در نفـس چون و شوديم گشاده نفس بر حسي ماورا عالم احسـاس شـتر يب تناسـب حـس ي مـاورا عـالم با تجانس احراز از ،دارد انصرافي حس )1/562 سرّ ني،(».شوديم ممكن و سريم شتريب آن انوار و حس ةمكاشف و ،كنديم

نقـل نيچنـ امبريپ همسر شهيعا ازي وسفي ةكلم دري نور حكمت فص دري عربابن هر حضرت آن و بود صادقهي ايرؤ ،شد ظاهر رسول بري وح از كهي زيچ اول«: كنديم

قيطر ازي وح كهي مدت... آمديم دايپ صبح ةديسپ چون انيع عالم در ،ديديم كه خواب شـه يعا و شـد نـازل او بر فرشته آنگاه و ديكش طول ماه شش شديم نازل امبريپ بر ايرؤدر انديشـة او، كـه داسـت يپي عربابن سخن از) 451ص فصوص الحكم،(».دانستينمي علم صادقهي ايرؤ«: آمده المخلوقات بيعجا در .است يوح نازلة مرتب صادقهي ايرؤـ رؤ كـه اسـت نيچن) 475ص(»يوح از استي نوع هك رايز است فيلط و صـادق ي اي

كـه كنديم نقل امبريپ ازي ثيحدي راز نيالدنجم. ابدييم ژهيوي تياهم انيصوف نزد صالحـ رؤ: وحـي االنبيـاء نـوم «: شـده تيروا زين )ع(يعل امام از ».اسـت ي وحـ امبرانيـ پي اي ةذرو بـه سـلوك مراتـب در كه استي كسان خاص كهيي ايرؤ) 291ص مرصاد العباد،(

».است مشتاقان و صادقان و عاشقاني هاخواب ا،يرؤ نيا« موالنا ريتعب به. اندرفته كمال

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

66 90بهار و تابستان

هـر « و گـردد يمي بيغي هااميپ محل ،باشد پاك و گوننهييآ كهي قلب) 93ص فيه مافيه،( ) 2/529 مروج الذهب،(».شودينم دروغ اوي ايرؤ ،باشد مصفّا نفسش كه

يكي آنكه هر چه بيند، «: الدين رازي بر سه گونه استخواب صالح طبق سخن نجمدوم آنكه، بعضي بـه تأويـل . حاجت نيفتد؛ همچنان به عينه ظاهر شود به تأويل و تعبير

مرصـاد العبـاد، (».سيم، محتاج به تأويل باشد به تمام. محتاج و بعضي همچنان بازخواندپردازد و بر آن است كـه الدين در اينجا به تأويل برخي رمزها در رؤيا مينجم )291ص

ا در نظر بگيـرد كـه البتـه كوششـي نافرجـام هايي حتمي براي برخي از اين رمزهمعادلگريز است و تحت معيار و قواعد اش پيچيده و كليتاست، زيرا رؤيا بنا بر منش ماهوي

هاي معنايي، به تحليل و تأويـل فرضتوان با پيشمقصود آنكه نمي. آيدمشخصي درنميوك ناب روحي هاي رؤياوار و مولود سلهرگونه رؤيايي پرداخت و از اين رهگذر، متن

اگرچه گروهي از رمزها با معنايي مشابه و يكسان در اعصار مختلـف در . را تحليل كرداند، بسياري از عارفان برجسته كه صاحب خالقيت و تجربياتي ناب آثار عرفا به كار رفتهاند كه يا اند، رمزهايي ويژه و خاص خويش در آثارشان به كار بردهدر دايرة سلوك بوده

ـ ا. شـود گر متون به كار نرفته و يا با آن طيف معنايي در آثار ديگران ديده نمـي در دي نيو در وارنـد همعجز وي بيغ شهودي هالحظه حاصلو هايي كامالً شخصي، تجربهاهايرؤ

نيبـاتر يز از. شـوند هـايي رمزآلـود ارائـه مـي گريـز و صـورت عباراتي پيچيده و منطقكـه نـوعي شـطح كرد اشارهي بسطام ديزيبا معراج به توانيم انيصوفي ايرؤي هانمونه

،ييروشـنا دفتر: ك.ر(دارد مطابقت ونگي يآرا در تشرف و سفري الگوكهن با است، وها و رؤياهاي غريب برخي عرفا، سرشـار از اشـارات و و به مانند واقعه) 337ـ325ص

.استشود و نيازمند تأويل رمزهايي است كه به سهولت فهميده نمي نينماد انيب و ايرؤـ طر از جز ديشا هاآن بر وقوف كه استي كالن وي بيغي معاني حاو ،انهيصوفي ايرؤ قي

بـه خـواب، در نـازك ي معـان نيا ،تبريزي شمس ريتعب به و ،نباشد سريم ايرؤ و خوابـ پر بنوا. شونديم آشكار خداي ول بر كمال بـا كـه ي ارسـاله ضـمن ) Benoit Perier( هي

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 67

علـل ازي كـ ي ،است كرده منتشر 1598 سال در "ينياخترب و خواب ةدربار گفتار" عنوان بـودن ي ملكـوت عالمـت «: سـد ينويمـ و داندمي خدا جانب از الهام را خواب ةچهارگان كننديم روشن راي مسائل هاخواب نيا كه يمعن نيا به هاست،آن مضمون نوع هاخواب

اسـرار و ندهيآ امكانات ليقب از ست؛ين ممكني اله تيعنا و فضل بدون هابدان علم كهي نـدها يآفر نينمـاد انيـ ب اهـا يرؤ) 37ـ36ص شناسي و دين،روان(».مانيا رموز و قلب

كشـف كائنـات و اياش انيم ياتازه روابط انسان ،ييهوا و حال نيچن در«. نداناخودآگاهـ رؤ نيبنـابرا ،شـود يمـ ليتبد روابط نيا بافت و هيما و نهيزم به ايرؤ و د،كنيم ابـزار اي

نفـس، كه استيرؤ در. رسدينم هاآن بهي آگاه حالت در احساس كه استيي هاكشفو آسـمان و يآدم و نيزم با خدا، و عتيطب با ابد؛ييم باز را خود ةرفت دست از وحدت

ةدوبـار تماس امكان كه استيي هاشكل ازي كي ايرؤ رايز ،كنديم برقرار رابطه تيالوهــا را مــا ».ســازديمــ فــراهم آن خــالقي روهــاين بــاي عنــي ،يهســت جهــاني رازهــا ب

ي ناآگاه در و است ناخودآگاه زبان ايرؤ كه آنجا از) 84ص درآمدي بر شعر عربي،پيش(؛ و زبان نمـادين است نينماد زبان سرشت و منش كه ابدييم مبهمي انيب ،رديگيم شكل

براي صوفي است، تا با توسل بدان، انـدكي از راز ترين شكل بيانِ سلوك روحي مناسب نمـاد در نگفـتن و گفـتن ي نـوع .هاي اعظم آن را پوشيده نگـاه دارد را برمال كند و پاره

امـا ،نـد يگويمـ صوفيان سخن رد؛يگيم هيما آن از انهيصوف زبان ساختژرف كه هست در را خودي باطن قيعم ادراكات و تجارب و كننديم نهان آن پس در را بزرگي معناهاتر با كه پيش كنديم پرتاب ناشناخته يجهان به را خواننده ،نماد. سازنديم فشردهي اكلمه

ظـرف ،نماد. داستيپ آن از بيغ جهان كه استي روزن حكم در وآن بيگانه بوده است ،سـت يني كوششـ و دهيشـ ياند، چنين است كه از پـيش استي روحان ةتجرب و مكاشفه

قيحقـا ةچيدر خود و كشديم سر ناخودآگاه ازي ناگهان و است جوشش محصول بلكهي قدس معرفت و رمز ارتباط ةدربار ،ماالرمه استفان. شوديمي نهان معرفت كسب منبع و

زياسـرارآم وي رمـز است ريناگز بماند، مقدس و پاك بخواهد كهي قدس زيچ هر«: گفتهشـعر (».نداآگاه آن از دگانيبرگز فقط كه برنديم پناهي رموز و اسرار به هامذهب. گردد

و ،اسـت دشـوار اريبس آن مبهم سرشت به بنا نماد درك) 73ص فرانسه در سدة بيستم،

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

68 90بهار و تابستان

گنـگ، ي زيـ چ شـامل نمـاد «. طلبديم را مؤلفي فكر ةمنظوم و شهياند مياقال بري آگاهـ در كنكـاش بـه مبـادرت مـا ذهن كهي هنگام و ،ماست از پنهان اي ناشناخته نمـاد كي

نيا) 16ص هايش،انسان و سمبول(».ابدييم دست خردي فراسويي هاانگاره به كند،يمـ ا پوشش ،نماد« :نوشتهيي جا دري بِل كه بـه ) 77ص سمبوليسـم، (»اسـت ي افالطـون ةدي رچـا يم. دارد نهفتـه خـود در راي كل قتيحق وي قيحق جهان ،نمادي عني معناست نيهمي مذهب انسان به بلكه سازد،يم گشوده را جهان تنها نه نماد«: ديگويم مورد نيا در ادهيال از رونيب به را خود راه انسان كه نمادهاست با چون ،دهديمي اري معقول بهي ابيدست در

ـ نمادهـا . ديگشـا يم كل و معقول به را خودراه و ،ابدييم شيخو ةژيو تيموقع ةتجرب ليتبـد جهـان ي عـ يطبي مـاورا درك بـه ،يروح عمل به را آن و كننديم داريب راي فردـ رؤ مـتن ) 155مقدس و نامقـدس، ص (».كننديم حاصـل كـه آنجـا از نينمـاد و اوارهي

ـ رؤي هامتن ابهام. گردديم پهلو چند و مبهم و زيگرمنطق ،است شهود وي ناآگاه ،اواريـ و دشـوار اريبس گاه هاآن درك كهيي نمادها هاست،آن نينماد انيب و ساختار حاصل ايـ ترد ليدل به نه و خود ساختار ليدل به اثر«: بارت روالن ريتعب به. است ناممكن كامالً دي

نه نماد. است نينماد اثر ،رو نيا از ؛كنديم دايپ معنا نيچند ،واحد آن در خوانندگانش، )60ص نقد و حقيقت،(».معناهاستي چندگانگ بلكه پنداره، كي

اواريرؤ غزل

هاي بـاطني و ادراكـات عرفايي است كه از رؤياها و كشف ةدر زمر ،الدينجاللموالنا ، 1گويدمي» وحيِ دل« ،و براي روپوش عامه» وحي«روحاني خويش و آنچه خود بدان

هـاي و اين معني به ويژه در غزل ،به اسلوب و سبكي منحصر به فرد سخن گفته استـ رؤ تيروا صورت به مكاشفات وي بيغ شهود گزارشاو به صورت نمـود يافتـه اواري

تجربـه وي معنـ بـه تـن سهولت به و است اوارهيرؤ ،موالناي هاغزل ازي اريبس. است ناگهـان كه استي روحاني رخداد و ،گذرديم شتابان كه استي خوابيي گو ؛دهدينمصوفيان در متون مدرسي و آموزشـي ،كه گذشتچنان. شوديمي مخف سپس و داريپد

اما بايـد پـذيرفت كـه در ،اندهاي رؤيا بسيار سخن گفتهنظام تصوف از مراتب و گونه

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 69

هـا و او در اين اقليم نيز نوآوري ،ي ديگر استارؤياهاي موالنا كار از گونهغزلتحليل . و ابداعات فراوان داشته است

و زيـ رازآميي هـا غـزل ؛دارنـد گونـه داسـتان ي ساختار موالناي هاغزلاز دست نيا. كننـد يم تيروا وجه نيتربيغر به را شاعر شگفتي روح تجارب كه ابهام از سرشار

زيرا ،كندينم هاآن درك بهي كمك زين هاآني داستان ساختار كه ندامبهم چنان هاغزل نياـ در نقـش مهمـي ي،داسـتان بيان و تيروا منتقدان، سخن به ي رخـدادها كـردن ي تجرب

توان يك داستان رمزي دانسـت كـه اگرچـه بـه ظـاهر رؤيا را مي«. كندايفا مي نامعقولكند، در حقيقت، حاوي معني و مفهوم و پيامي است كه بـراي دسـت معني جلوه ميبي

هاي رمـزي در ادب رمز و داستان(».يافتن به آن بايد به تأويل يا تعبير رمزي آن پرداخت خود نجايا در حال آنكه كند،يم گزارش راي رخداد اي حادثه داستان،) 240فارسي، ص

ـ رؤ انگريب كه كنديم نقل موالنا ازي سخن مقاالت در شمس. است حادثه ،شعر هـاي تي خـوش ي صاف آبي ايدر و ها،باغ و نميبيم درختان كه گفتيم موالنا«: اوست بيعج اسفل در را آن خيب كه درختان و لطف، از نگنجد گفت در ايدر آن صفت كه ،يافزاجان چيهـ شانيا و خوش،ي هاسبزه و هاهيسا و گذشته،ي المنته ةسدر در آن شاخ و مينگوـ غا بـه موالناي ايرؤ) 2/112(».يسرور وي سر عشق در نند،يبينم مـبهم و دهيـ چيپ تي

نكتـه امـا ،نـدارد ي سـازگار ي جمع مشتركي هاتجربه افق وي تجرب عادات با و ،استگويد كه اين مناظر را در خواب و رؤيا ديده يـا اينجاست كه در اين گزارش، موالنا نمي

هاي غيبـي را نـه در حالـت توان گفت كه موالنا اين صورتبه هر حال، مي. در بيداريخواب يا واقعه، بلكه در بيداري كامل ديده باشد كه بـه رأي صـوفيان، خـاص عارفـان

از خواب ديدن عـارف كامـل در عـين بيـداري، يـا واقعـة ثنويمموالنا در . كامل است :خواب سخن گفته استبي

هـا هم ز گردون برگشـايد بـاب هـا هم به بيـداري ببينـد خـواب )3/1834مثنوي، (

خـو خواب، صـوفي راسـت واقعة بي ديد در خواب او شبي و خواب كـو؟ )6/1908همان، (

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

70 90بهار و تابستان

نيز، خواب را براي عارفي كه جانش از عشـق حـق، زفـت و مثنويدر دفتر چهارم جانِ آميختـه بـه تعلقـات، از آن داند كه انسانِ گرانفربه است، كاشف حقايق معنوي مي

:استبهره بيــتان پيل بايد تا چـو خسـبد او سـتان ــة هندوس ــد خط ــواب بين خ ست اغترابخر ز هندستان نكرده ا خر نبيند هيچ هندستان بـه خـواب تا به خواب او هند داند رفت تفت جانِ همچون پيل بايد نيك زفـت

)3070ـ 4/3068همان، ( هاي شـگفت اسـت، ها يا رؤيتكه بيان خواب مبهمي هاگزارهگونه نيابه هر حال،

ـ رؤي هاغزل به گاه هم عطاري هاغزل در گرچه«. است فراوان موالناي هاغزل در اوارهي مـبهم اريبسـ كـه دانستي ااوارهيرؤي هاغزل مبدع ديبا را موالنا ،ميخوريم بر مبهم و

بيغر آنقدري گاه هاغزل نيا ازي بعضي اوارگيرؤ. رديپذيم متعددي هاليتأو و ،است ،»مولوي و غزل«(».ستيني تصوركردن آن حدوث واقع، عالم در كه شوديم ريچشمگ و

)198صموالنا در غزلي كه بـه سـير روح در جهـان خـواب اختصـاص دارد، از خـواب بـه

كنـد و فرشتة خواب، ارواح را در پيش مي: گويدكند و ميتعبير مي» گشايندة راه غيب«هاي شـگفت برد، و شهرها و باغبان، ارواح را به المكان و مرغزار روحاني ميگلهچون

بينـد و روح در اين سفرِ خواب، هزار صورت و شخص عجب مي. نمايدرا بديشان مي 2.كنـد گردد و نه يـاد دنيـا و ايـن و آن مـي شود كه نه ملول ميچنان با المكان يكي مي

هـاي دهد كه بسياري از عجايـب و شـگفتي ا نشان ميهاي رؤياوار موالننگاهي به غزل .سخن موالنا بيان همين گردش روح در جهان غيب و المكان است

رؤياهاي موالنا :دادي جا گروه دو در توانيم را موالنا هايايرؤغزل

غزلي انيمي هاپاره در گاه و دارد اواريرؤي آغاز كه هاغزل دسته آن نخست. 1 .شود دشوار آن درك كه ستين دهيچيپ چنان اي و رديگيمي ميتعل وجه

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 71

و بيعج اريبس رخدادي شرح ان،يپا تا آغاز از كه ستهاغزل هدست آن دومة دست. 2ـ ا در موالنـا ؛اسـت دشـوار اريبس زين آن ليتأو و درك و ،است مبهم هـا غـزل گونـه ني

.همتاستيب

:برد نام را ديوان كبير 17 غزل توانيم نخستي هاغزل گروه از الصـالآبـازكـهراجـانآسـمانازنـدا آمد مرحبـا سـهالً و اهـالً ! خوشيناديا:گفتجان .خوانديمي همانيم به را جان و دهديم سر الصال بانگ آسمان، ازيي ندا

فداجانتصددودمهرنداياًاطاعو سمعاًـ هـل بـر پـرم بر تا زنبانگگريدباركي يات مـاجـانازقراريبردمامهماننادرهي ا

»جا و جان از برون«: گفتاام؟يخوانيمكجاآخر همانيم و شده دعوت آسمان به خود كهي راو جانِ دهد،يم رخي وارونگ كي نجايا جـان از قرار كه كنديم خطاب» مهماننادره« را» يملكوت صوت« خود است،ي بيغي ندا صاحب سخن غزل،ي انيپا تيب شش. خوانديم المكان به را جان زيني بيغي ندا و ،برده

:كنديم دعوت شيخو به را آنان و ،ديگويم انيزنداني بيغر و غفلت از كه نداست گـرانبنـدكنمرونيبانيزنداننيا يپا ازـ برآ جـان تـا نردبـانبنهمچرخبر عـال بـر دي ي ماسـت شهرزآخر،يافزاستجانجان تو وفا؟ شرط بود يك نيا ،نهييميبيغربردل

شدهفراموشتخانهشده،نوشتيآوارگ دغا از كردت سحر صديكابلريپگندهآن مرحلـهآنيسوانيپوقافله،برقافله نيا

را؟ تو جوشدينم دل چون سرت؟گردتيبرنمچون پـسوشيپازنشنوديمجرسوشتربان بانگ

ما گوشنشسته آنجا نفس،هموقيرفبسيا

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

72 90بهار و تابستان

ماهوشيبوخوشومستما،گوشنشسته يخلق گـدا ياآ شـاه يسو كهماگوشدرزناننعره

:را نيز بايد در گروه نخست جاي داد ديوان كبير 19 غزل يمصـطف روانهمچون آسمان بر روانشديم راكـارهـررونـقآنرااريدميد امروز

ـ روايي گـو كهدارد تيب 5 غزلاين ـ ازي مـوجز تي و اسـت ي روحـان ةواقعـ كي به معراج شب در امبريپ روان همچون ،معشوقدر اين غزل، . است مكالمه بر ساختارش

سـوراخ ،آسـمان سـقف و ،شـود يمـ شرمسار او داريد از ديخورش و ،روديم هاآسمان :گردديم سوراخ

دلهمچـوكمشبگردونخجل،شيروازديخورش ايضـ درآتـش ز افـزون گل،وآباوتابشاز در آسـمان ديخورشـ كـه استتبريزي شمس از سخن كه داستيپ غزل كلمات از) ص(روان پيـامبر اكـرم موالنا در غزلي ديگر، شمس تبريز را به . ستيني زيچ او جنب

:مانند كرده است اي فتنة روم و حبش حيران شدم كاين بوي خـوش

پيــراهن يوســف بــود يــا خــود روان مصــطفي )12غزل / 1كليات شمس، (

عـروج نردبان: شنوديم پاسخ و پرسديم را آسمانعروج به راه ،معشوق از نيابيرؤاي كهـن در ميـراث اين انديشه، سابقه .يبره تاي ريبماز نفس ديباي عني توست رس ،تو

را در خـواب ديـدم و ةالعـزّ رب«: از بايزيد بسطامي نقل است كه گفـت . تصوف دارددفتـر (»].خويش را بهل و بيـا . [اترك نفسك و تعال: گفتم راه به تو چگونه است؟ گفت

)142روشنايي، صـ ز درآور را سر نردبان، توسر«:گفتا آسـمانبـربررومتانردبانبنما كه گفتم پـا ري »ايـ ب نيهـ نههوا بر پاي بشكن را هواتوچون ينهاخترسربرپاينهسربرخودي پا چوني هـا هواتعلقـات جسـماني و « ،سر از مقصود كه دشويم مشخص ابيات نيا از .آرمان صوفي و در حكم جهاد اكبر است ،، كه ستيزه با آناست» ينفسان

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 73

ـ پدرهصـدهوابروآسمان بر ـ آدي راتـودي دعـا همچون صبحدم هريشوپرّانآسمانبر

يبافت در غزل اگرچه و ،او با وگوگفت و معشوق تيرؤ از كوتاه است يفيتوص ،غزل ،واقع در غزلي باق ،است همراه غرابت با غزل نخست تيب و شوديم تيروا گونخواب .ابهام چشمگيري ندارد و است نفسي هوا وانهادن دري عرفان مهم ةآموز حامل

:شرح رؤيتي معنوي به زبان رمز است ،نيز 32 غزلـ هـلشـاهراهبـرراشـاهآنسحر دميد يات بـوالعال ويبـوالعل زو خبريبغفلتخوابدر

برداشتميساغرمنداشتمسردركهيم زان »الصـال شاهي ا«: كه گفتمداشتميماوشيپدر عاشقانخون«:كهگفتم»فالن؟يانيااستيچ«: گفتا »وال و عشـق آتـش بر جانچويصافودهيجوش

يادهيجوشـ جانگيددريادهينوشتوچو«: گفتا »خـدا اسـرار بـاغ ي ا كـنم نوشـشدلوجاناز مـندسـتازقـدحبستدمنسرمست دلبر آن فـزا جانرا جان بود كان جان،همچودشيكشاندر فرجدرهمطربدرهمدرج،صدگذشته جان از »شـما ازدور بد چشمي ا«كهآسماناشارتكرديم

. اسـت گذشـته معشـوق وي راو انيـ م كه استي رخداد شرح و ايرؤ تيروا ،غزل بـه شانياي برا آسمان و كند،يم او شكشيپ را بردگاندل خونِ معشوق، تيرؤ با عاشق .خوانديم زخمچشم ورد ،رمز و اشارت :با آغازِ ديوان 53 غزلنيز

شاها توشيپ نخورميميمگفتم بالهـازپـرقـدحآوردتوعشق و افتـه ي تكامل صورت 1814 غزل رسديم نظر به و است 1814 غزل هيشب اريبس كه :باشد فوق غزل باتريز

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

74 90بهار و تابستان

»مـن دلي برا«: گفت ،»نخورميميم«:گفتم مندليبالزپرقدحآورد تو عشق رفتـه حـاالت وي روحـان ريس نيا در. است ييگووگفتي ساختار با اواريرؤي غزلكه ـ نمايمـ رخي پنهان ن،يام ليجبرئ معشوق، و عاشق انيم ـ عاشـق و دي از و روديمـ شيپ

:ديگويم سخن اشيعشق بار و كار و شكوهــ داد ــرفتشيم ــتانآنمع كجاهـا بـه تـا مرا برد شدممست شكرســ از ــروحيطرف ــدنيام ــانآم اهـا يك وكـار نيبب كه دميدوشيپ پنه

دعاهـا وگفت ثنا و كرد خداشكر كـننهـانيروخداسرّيا گفتمي كس چه نكهيا صيتشخ گاه كه موالناست ةخودانيب و اواريرؤي هاغزل صيخصا از

گردش و التفات گاه ،شمس اتيغزل در. است دشوار اريبس ،ديگويم سخني كس چه باـ ا. نـد يآفريم ابهام كه است متكلمي ناگهان رييتغقرينة كالم و بي ي ناگهـان ي رهـا ييتغ ني

از اسـت، رممكنيـ غ انسـان بـه آن اسنادگاه كهي سخنان و بيغري گفتارها اي و متكلمكـه از يـك اوسـت غـزل در ابهام عوامل نيبارزتر از و موالنا غزل منحصري هايژگيو

3.رديگيم سرچشمه موالنا كالم يانيوح بافت ازانداز، چشم

ـ سـه ي هـا نسبت ازي ادبي نقادي اصل انيبن از بحث در ،كورير پل سـخن مـتن ة گان حـرف كـه كـس آن. 1 :كنـد يم خالصه موارد نيا فهم گرو در را اثر درك و د،يگويم: ك.ر.(شـود يمـ ادي آن از كهي جهان. 3. دهديم پاسخ و شنوديم كه كس آن. 2. زنديم

)22زندگي در دنياي متن، ص. دارنـد قـرار ي آلـود مه و مبهمي فضا در سه، هر نيا موالنا،ي هاغزل ازي اريبس در

يكسـ چـه آنكـه گريد و ،ديگويم سخني كس چه كه است نيهم ،ابهام عوامل ازي كي شـكل شـگفت گـوي وگفـت بيترت نيا به و دهديم پاسخ و است سخن نيا مخاطب

ريـ غي جهان ،شوديم ادي آن از هاغزل گونهنيا در كهي جهان نكهيا تينها در و رد؛يگيم كـامالً گـاه و شـود ينمـ سـر يمي سـادگ به آن درك ،جهينت در و است كرانهيب وي تجرب

كه چنان مرا نميببي ك/ منم كه نشانيب و رنگيب چه اَه« همچوني سخن. است رممكنيغ چيهـ / گواسـت ماهم چوي رو مايكنعان وسفي« اي )1759غزل / 4كليات شمس، (»منم صيتشـخ در را خواننـده )462غزل / 1همان، (»نخواست گواهان و خط آفتاب از كس

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 75

ي نـ يزم انسـان سـخن توانـد ينم نيچننيا يكالم. افكنديم ديترد به سخنان نيا ةنديگو و سـردرگم نخسـت برخـورد در را خواننـده كـه استي ناگهان چنان آغازها نيا. باشد

است، شعر آغاز از حذفي نوع متضمن كه راي ناگهاني آغازها واقع در. كنديم مبهوتـ رؤي هـا غـزل در ابهام بخش شدت عوامل از توانيم ، 4دانسـت نيالـد جـالل ياوارهي

و اسـت گـر يدي ابهام موجب خود ،غزلي امكالمه ساختكه در غزل فوق همين چنان :ديگويم سخني كس چه باي كس چه دانست توانينم سهولت به

»صـفاها شيپ شود پرده آن كهستيچ پنهـانعاشـقنشـودآنخود«: گفتمي روحـان فتوحـات وي باطني گشادها همه ز،يانگشگفت و باطني يهاعروج نيا . است

:ديگويم ،است ييايرؤي سفر كهپارادوكسيكال ي غزل در موالنا مــاي بــ گشــاد مــا دلآنجــا مــايبــ فتــاديســفررا مــا ــررخ شـديهمـ نهـانمـازكهمه آن ــا رخب ــاد م ــ نه ــاي ب م

ــا ميبدادجاندوستغمدرچون ــمرام ــا غ ــزاد م ــ ب ــايب ...م )128 غزل/ 1كليات شمس، (

تواند متضمن معناي زوالِ آگاهي و ناهشياري گوينده در رؤيت كه مي» بي ما«رديف . غيب و معشوق باشد، تناقض را در سراسر غزل بسط داده است

وي همسـان ،بـرده طور كوه در )ع(يموس داستان از نيالدجالل كهيي هابهره ازي كي از موالنـا مقصـود هاغزلي برخ در كهچنان،است شمس و خودي ماجرا باي سازيمواز موالنا ،يسازيمواز نيا در و است؛ مخاطب ذهن دري تداع جاديا ،يموس تيحكا ذكر. ناسـت يس مقـدس نيسـرزم آتش و حق حضرت مقام در شمس و )ع(يموسي جا در

از كـه ي آتشـ تئـ يه به )ع(يموس به خداوندي ناگهاني ندا و خدا باي موسي گووگفت شـمس بـا شيخـو عشـقي ي مـاجرا ادآوري موالناي برا همه و همه آمد، رونيب درخت :است آمده مطلع نيا با وانيد 123 غزل دري معن نيا. است

ــ چــراغ و چشــمآن رالقـاخـوشخـوبشـهدميد ــانهيس را ه :نينمادي انيب ويي ايرؤي بافت در 131 غزل درهمچنين و

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

76 90بهار و تابستان

حبـذا ي لحبذا رفتم طور كوهيسو لقاوشوقآتشزماندريموس چو من انيسـاق و گشـته تابـان شـمس، نور فرّ از كه گذاشته ينيسرزم در قدم واريموس او :جوشند در او عشقي نوا از نيزم و آسمان و اندستادهيا شمس شيپ رومهتاب لقاخوش و فيلط بس ،ييفزاجان،ييدلربا يپرورجان،يخسرويپادشاهآنجا دميد

ايضـ و فرّ از گشته يجاودان بهشتچون اونورفروغازصحراودشتوطور كوه ما سلطان آنشيپ تابان ماه چونشانيرو كفبههانيزرجامرابرميس انيساق ايتوت غبارشاز را محرمان هايچشم هـا تابجمالشازرازعفرانهاييرو سـما شد ميداچرخ در او وصل يهواوز بودجوشدرنيزمآنجااوعشق ينوا از بقـا فـرق بـر بنهـاد فنا را همتيپا نظركيشاهانشاهآنديبنگرچون فنا در

اهـو در را ايپـرده عالم دو در گذارديك اونـورخودزند،همبرهاپردهآنجا مطربـته اوعشـق الـكم از اضدادجمع فضلديخورشباالطافيةساگشته جمع روا گش اهب شد و شانجمله اليخ آنجا گشتمحو ربـوداندرصباباداويروازنقاب چون

مرا آمد ديپد آنجا هست محوِ و محوهست بودگشتهصديكشان ييهستمحو، اندر كيل صـفا از و وفـا از شيهوا اندرهاذره صـفتجـانجهانآنيورااز دميبد تا

جفـا و جوراز دمببرييم زنّار انـزمهر الجرمتازمانآنشيروزگشتمخجل بس »را توبه ينيبب تاشتيپ است راه بس«:گفت »مكنردراهاتوبهكردمتوبهمهيا«: گفتم فنـا النيمغ اندر گمشده حجاجچون امافتـادهدورمـاهوزاو،گفتآمد صادق صـدرالعال ماشاه از بود يرمز يكينيا منيآنزيتبرشهروليسهچونمه آن نورـ زري هـا جام بر، ميس انيساق طور، كوه: رمز از سرشار استي غزل بـاد مطـرب، ن،ي از بـود ي رمزي كي نيا«: است كرده اشاره غزلي زيرمزآم بهي انيپا تيب در و زنار؛ صبا، .»صدرالعال ما شاه

:نيز از اين جهت قابل توجه است 143 غزلـتارهتـويسوكردمغاميپمن دوش را پارهمه آن تومن از رسان خدمتگفتمش رااسـاره ي هاسنگ مر كند زر تابشبهكاو برديخورشبدانسجدهنياگفتمكردم، سجده را خ

را خونخوارهدلبر ده خبر من ازگفتمش بنمودمشهازخمكردمبازخود ةنيس

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 77

ي درازا بهي خيتار توانديم كه دوش شب اقياشت از معشوق حضور در عاشقيي گو معشوق از تا خواهديم 5ستاره ريسف از غزل ةادام در و د،يگويم سخن ،باشد داشته ازل

موالنـا آنكـه بـه توجـه با. برهاندي بيغر از را او و ،بنوشاند ريش را او دل طفلِ بخواهد ،6»يمعـان معلق بحر« مانند كنديم هيتشب عيماي زيچ به راي روحان وي بيغي معان اغلب،

:باشدي روحان ميتعال وي معان طلبديم معشوق از كهي ريش رسديم نظر بهـ حاجت از حرف به شديريپن اسـتيمعننوررانيشرِيشكن خمش وزي

)1183 غزل/ 3كليات شمس، ( در كـه يزخمـ و ،شـده ماننـد » خدا مردان ريش رِيش« به» يمعن نور« زين ،تيب نيا در

نيـز كـه سـخن از مثنـوي در جايي از . شوديم مداواي معن نور با تنها ،است عاشق ةنيس :گويدپيوند خواب و عالم ملكوت است، مي

جهم در مسرحِ جان، زين مناخمي رهـم زيـن چـارميخِ چارشـاخ ميــام ماضــي ــاي خــود شــيرِ آن اي چشم از داية خـواب اي صـمد مي ه

)223ـ222/ 6مثنوي، ( . كرد ليتأو موالنا سخنان و هاغزل گريد كمك با ديبا را هاغزل گونهنيا

:152 غزلـفا صرفاز پري جامي كي باآمدمست قباكيزانيخوافتانماجانانآن دوش ص

ـ رؤ شاعر ييگو است، گذشته عاشق بر كه استي اليخ گزارش ،زين غزل نيا رايي اي كوخـو ين معشـوق كـه اسـت يشـگفت مجلس از سخن. كنديم تيروا و آورديم ادي به

از كـه ي شـراب و اسـت عاشقان يِساق است، ترمست همه از كه خود و است، آن محور دهيشـور عاشقان ،يروحان مجلس نيا در. آورديم رقص به را خاك ،چكديم او دست وانهيد زين عقل عشاق، جمع در ؟يكشانيم كجاها تا را ما پنهاني دايپي ا پرسنديم مدام

كـه شـدگان دل و عاشـقان و افتنديم سجده به او خاك در چاالكي هاجان و ،گردديم بـا جانـان، نيا شيپ در ارانيهوش اما ،دراننديم هابانيگر ،گشته كهربا چون هاشانيرو زيـ ن جانان رخِ زدگانِشراب و اند،زده صف او شيپ ثنا و دعايب و اندستادهيا ترس و ميب

و كننـد يمـ ي بدمست هندو و ترك. ندارند ثنا زبان ،اندافتادهي هست از و اندشده فنا چون

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

78 90بهار و تابستان

و گرفتـه هـم دسـت گـاه و اندافتاده هم در ،ندادوزخ سزاوار كهي خون خصم دو چون ترك به ظاهر در و كنديم پري قدح محتشم معشوق. افتنديم معشوق كنِزنده رخ شيپ .خوانديم قدح به را هندوي نهان اما دهد،يم

ـا است، كفرنيا كه داغ، نهاده هندورخبر راتودادملقبمانياهكسربهيتاج را ترك هي نهـان جانـان، چرا و ستيچ هندو و ترك از مقصود كه شوديم روشن تيب نيا با

خرابـات در رخـت مقـامران و شـده ي پـاك ةصومع مِيمق انيصوف. دارد هم هندو باي دل چـون يـي رو و سـر در سـكر و كـف در جام با حور،ي هاجان ةفتن ناگهان، و اندنهاده در تـرس و كشـند يم سبو و بندنديم زنّار او حضور با انيصوف و ديآيم ديپد ديخورش راي نـا و چنـگ و شـكنند يمـ را هـا خـم واروانهيد خرابات، مانيمق و افتديم صومعه

و جان و امن و خوف و ضرّ و نفع و شرّ و شور« رو ديخورش ةفتن حضور با. اندازنديم كه مؤذن بانگ با ايرؤ حال، نيا در و رونديم فنا يسو به ،افتند البيس در كهچنان ،»تن

ـ آيبرم نيچن غزل يانيپا تيب از. رديگيم انيپا ،خوانديم نماز به را عاشقان جماعت دي .يمعنو اشارات از سرشار و رازآلودي خواب است، بودهي خواب همه نيا كه

زمـان ي دهايـ ق وي ماضـ ي هـا فعـل از غالبـاً ،وارهخواب ويي ايرؤي هاغزل نيا در شـعر يفضـا شـدن تـر ياليـ خ و ابهـام موجب ،خود امر نيا و شوديم استفاده گذشته

ـ يماضـ « عنـوان هـا آن بـه توانيم كه اندنهيريد چنان گاه افعال نيا. گردديم ،داد» يازلـ ز ،باشـد ازل روز از يريـ تعب توانديم» دوش« غزل، نيهم در كهچنان ـ رؤ« راي اساسـاً اي غزل نياي نهاني معنا) 48ـ47ص زندگي در دنياي متن،(».است شياندنهيريد و گرپنهان

در را گـذرها ي تمـام كـه ي راهـ ؛هاستراه ةهمي فراسو عشق راه كه باشد آن توانديم :تيب. است كرده حل خود

تنوجانوامنوخوفوضرّونفعوشرّ و شور الي سـو كشـانديمـ بـرده البيسـ راجمله

يالبيسـ چـون و اسـت اضـداد جـام ،عشـق . اسـت فشرده خود در را غزل سراسر نيچن .دارد خود در را انيز و سود و تن و جان و امن و خوف و مانيا و كفر جوشان،

مـان يا ترك دست به را قدح اگرچه دارد؛ هم )كفر(هندو با دل، ينهان معشوق، كه است

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 79

ز،يـ ن البيسـ . بنـدد يمـ زنّـار خـو تيعاف نينشسجاده يصوف عشق، حضور با. دهديم بـه را او اريـ اخت سـتاندن با و كشديم خود در را عاشق محابايب كه است عشق البيس 7.»اندافتاده تند ليس در عاشقان«: اندازديم فنا مياقل

:است توجه قابلي بند انيپا و آغاز لحاظ از زين 184 غزلــد وفـايجـولـببـهدميرسـ من ــادمي ــنم آنج ــزاروحي ص ف

شـروع ازي ناشـ غـزل غرابـت . دارد دهيبر ان،يپا مانند بهي شروع اواريرؤ غزل نياـ پا مقطع از درست غزل و ستين سفر و راه ازي سخن چيه و است آني ناگهان سـفر اني . شوديم آغاز

ــپه ــهاوس ــتيخورشهم پـا و سـر يب همه ديخورشهمچو دپرس چون همه كهي سپاه. دارد پرستندهي سپاه ،است ديخورش خود، كه فزاروح صنم : اندگشته تعلقيب شانيمقتدا و معبود

:مــرا قــولي نكنــ بــاورتــوگــر ديـــمجقـــرآنتيـــآازبشـــنوــد« ــدتقَ ــرَأوج ــمًةام كُهــُات تَمل ــنتي ــلِ م ــ كُ ــا وءيشَ لَه

را همـه هيسا چو شيدادسجده خودرخينمودديخورشكهچونـ بپرهدهـدچو من ــا هـوابـهدمي ــت ــه دميرس ــهر در ب ــبا ش س كجاست؟ سبا شهر و نداانيك پا و سري ب پرستانديخورشـ ا با است، خواب كي موجز تيروا ،زين 220 غزل و دوم تيـ ب در كـه تفـاوت ني

:شوديم اشاره آن بودن خواب به سومـ عنابامدادكه مـرادادبوسـهسهسعادت بامداد ز مـرا بـاد خجسـته تي مـرا گشـاد ي در سـعادت بامدادكه دوشيديدخوابچهتادال آر ادي به

مـرا نهـاد فلـك بـر و فلكبرببرد برداشتمرامهكهدميبدخواب به مگر امـر فتـاد نيچن دم نيكا انيگوترانه راهـشدرخـرابرادلدميد فتاده

آشـفته و خـراب ،مـاه راه در دل بـرد؟ يم فلك دوش بر راي راو كه است ماه كدام نيا :شده

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

80 90بهار و تابستان

مـرا ادي بهيهم ديآ اندكاندككه اسـتبودهكارهاشيپدلموعشق انيم مـرا زاد عشـق كه قتيحقه ببدانيهم مـنززادعشـقكـهظاهربه نمود اگر مـرا مـراد يجملگـ ييتو كهتوذاتبه ذاتـتجانچوننهانصفاتت، ديپد ايا

مـرا داد كه،نيا كه عتيطبي هاپردهز نميـ بينمـ وبوسـهماتوزرسديهم مـرا داد ،داد كـه آنجـا برآورمفغان افـتمفنـادركـهرحمتةفيوظ مبرـنامرسدمراخوداگربوسه يجا به مـرا اوستاداست كرده حادثهكهخوشم دش. اسـت پنهـان ،جـان چـو ذاتـش و ،آشـكار صفاتش كه است معشوق از يرمز ،ماه مـدام معشوق التفات. است عاشق كامِ و مراد ،جمله و نماستستين كه هست معشوقِـ ا عـت، يطب يهاپرده اما ،است عاشق حال شامل ـ ناد را التفـات ني جلـوه نـابود وي دني

ي توجه كهي عاشق ؛است بزرگي هجران از پس عاشق، حال تيروا غزليي گو. دهديم .است كرده دهيكارد را او عشقة حادث اكنون و ،نداشته معشوقي پنهاني هاالتفات به

هـاي و در گروه دوم غـزل است غزل نيا هيشب اريبس كه هست ريكب وانيد دري غزل :گيردي موالنا قرار ميرؤياوارهشـد نگـران ما در و آمد فرودچرخاز شدانيعماهيكيسحرگاهچرخ بر

شد دوانچرخ بر و مه آن مرابربود ديصـ گـهبهيمرغديبرباكه باز چون بارمزآلود و چنان هاغزل نيا. است زتريانگشگفت و مبهم اريبس ،فوق غزل به نسبت كه

شـدن ربـوده ريتصـو . اسـت دشوار دركشان كه ناسازگارند ما ةشياند وي تجرب عاداتربـوده و يـا . است بيغر اريبس ماه در شدن محو سپس و آسمان بر عروج و ماه توسط بـا ي پـرداز اليـ خ در موالنـا ي اصـل ي رهايتصو از ،معشوق اي عشق توسط شدن خورده :است عشقعقاب چون خورد مرا و كرد لقمه وواگشت شـدمعقباندرمنوعشقگذشت من بر

)309 غزل/ 1كليات شمس، ( ي رمز كه ،مفهوم نيهم زين ،است بسته دل بدان اريبس موالنا كه آهو و ريش ليتمث در

از كـه موالناسـت يي نهـا طلـب . شـود يم دهيد ،استي شيخويب و معشوق دري فنا از كـه ندينشـ اوي جـا در برتـر وجود آن اي و شود؛ ليمستحي وجود در و ديدرآ شيخو

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 81

،آهو صورتدر اي بودن پنجهيقوي ريش ،آهو صورت در: است تناقضي اگونه متضمن شدن پر و شدني تهي نوع معناست، نيهم به قاًيدق موالناي خواهمرگ. داشتن ريش جان

معشـوق شـكارِ . يشويم پر معشوق از زانيم همان به ،يشوي ته خود از قدر هري عني .آورديم شكوه و صالبت و است يزندگ كه وستا از شدن پر و شدنـ بندراخـودكـردمنظرچو خود در ـان چو لطف از تنم مه آندركهرايز دمي شـد جشــد انيــبجملــه ازلي تجلــســرّتــا دميندماهجزكردمسفرچو جان در

رايز ند،يبينم را خود اما ،كنديم نظر خود در ،رفته فرا چرخ بر ماه توسط كه عاشق نيا بارز صيخصا ازي كي. ندارد شيخو ازي وجود گريد و است شده حل معشوق در

ـ يهـا غـزل تمام در. هاستآن متناقض و زيآماغراق انيب ،هاغزل دست انيـ ب ،شـده ادي دري فناي برا موالنا طلب و تمنّاها، از آن توانيم كه شوديم دهيد متناقض و زيآماغراق

را كـه در تمـام آثـار او بـه موالنا سخن نياديبن ةگزار واقع در. كرد افتيدر را معشوق ،ماه تئيه در معشوق نكهيا. دانست معشوق در شدن حل توانيم صراحت و رمز آمده،

كـه رديگيم فرا را او چنان و گسلديم ينيزم تعلقات از را او و برديم فلك به را عاشق ،معشـوق لطـف از تـنش و ،نديبينم انيم در را خود گريد و ،شوديم حل او در عاشقي معنـا بـه همه و همه كند،يم سفر معشوق در و گردديم تعلقيب و آزاد جان نهمچو

:است معشوق در محضي فناشـد نهان بحر در همه وجودميكشت فروشدماهآندرجملهفلكچرخ نهشد چنان و گشت نيچن درافكندآوازهو برآمـدبـازخـردوموجبزد بحر آنشـد فالن زي جسم و آمد فالنزينقش كفآنازپارههربهوكرديكف بحر آنشـد روان بحـر آن در و ديگدازدرحال افـتينشانبحركزانجسمكف پاره هر

:دارد تيب نيا معادليي معنا ،حق بحرِ درعارف فاني وجودي كشت شدن پنهانشد روپوش او هست در اشيهست شــدهــوشيبييآهــويريشــ شيپــ

)3676/ 3مثنوي، ( ـ رنگ، صد معشوق. كه با آنچه شمس در تأويل رمز دريا گفته، مطابقت دارد ـ نهايب تي

ـ در و ؛دريا هم و است ماه هم دارد، جلوه ةشـ ياند دراز تصـويرها و رمزهـاي كـالن اي

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

82 90بهار و تابستان

همـه آب و ايدر«: است كردهيي رمزگشا ايدر از، مقاالت ازيي جا در شمس. موالناست بر بود غالب حالت آن ايدر ،يباش تو نندهيب چون. بزرگ ارِي و باشد بزرگ مرد ر،يتعب در ) 133ـ132/ 2(».شود غالب خدا را تو غالب، هوا نديب ايدري گريد تو،

رؤيـا، بستر در را عاشق ،رومهتاب معشوق كه است نشيآفر و ازل تيروا ،غزل نيامنظر، پيوند به آفـاق رؤياي صوفيانه از اين . ابديدر را ازلي تجل اسرار تا بردمي چرخ به

.غيبي و بازگشت به تجربة ازلي است :است تأمل قابل غزلي انيپا تيبـ تبرالحـقشمسيمخدومدولتي ب شـد توانبحري ن و دنيد توانماهين زيـ است؟ معشوق رخِ ماه شود؟يم دهيد شمس مدد به كه است ماه كدام نيا خـود اي .كرد تيرؤ را ماه نيا ديبا شدندريا ي برا است؟ عشق

كليـات (گفت كز دريـا برانگيـزان غبـار / داد جاروبي به دستم آن نگار«غزل مشهورِ هـاي مـبهم و رؤياهـاي مولـوي و از غـزل ، از گـروه دوم غـزل )1095غزل / 3شمس، هـاي سـخن كه به سبب عدم توجه بـه نمادهـا و نشـانه 8است ديوان كبيربرانگيز بحث

هـاي بيـان و انديشـة مولـوي از سـوي ديگـر، گـاه محـل سو، و بنيـان يك صوفيانه ازهاي متعدد و متضاد ارائه شده از اين غزل كه زادة تأويل 9.هاي نادرست شده استتأويل

واره و مولـود حالتي شبيه به خواب يا ناآگاهي است، بيانگر اين امر است كه متن خواب 10»مجهـول «مبهم و به تعبير روزبهان بقلـي سلوك روحي كه سرشتي رمزي، متناقض و

هـاي متعـدد و حتـي مغـاير نهد كه محـل فهـم اي را بنيان مينظام داللي گسترده دارد،تـوان بـا تكيـه بـر تـوانِ هرمنـوتيكي و گردد؛ البته اين امر بدين معني نيست كه ميمي

11.كرد صورت رؤياواره و سوررئال كردن سخن مولوي، هر تعبيري از آن ارائه

گونه غزل را تنهـا همتاست و ايندر تاريخ شعر فارسي بي هاغزل گونهنياموالنا در :مطلع با 643 غزل از توانيم ،نمونهي برا توان ديد؛مي ريكب وانيد در

ـ د مـرا ار،يعدلبرآن كـردكشـانعشقمراخراباتي كو در كـرد نشـان دي :مطلع با 651 غزل اي و برد نام

برآمـد سـقنقور چرده هيس گيروز برآمـدگـورازكلـكبرآمد مهتاب

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 83

ـ هـا بيسـ ر،ياخ غزل در كهچنان زند،يانگشگفت و بيغر اريبسيي هاغزل كه كي ي !نديآيم رونيب آن از انيحور و شونديم شكافته درخت يريگجهينت

كه راي خواب ،رو نيا از ؛است مقدس معرفت كسب ةچيدر ،انيصوفي برا ايرؤ و خواباوليـا و بينصـ كـه انددانسته كرامتي نوع ،باشد مكاشفات وي روحان فتوحاتي حاو

شـكل ي ناآگـاه در، سـت وا ناخودآگـاه زبـان كه ي صوفيايرؤ. شد خواهدبرگزيدگان شـود، و در صورتي متناقض و سرشار از رمز و نمـاد بـه مخاطـب منتقـل مـي رديگيم

انـداز، متنـي كـه در اين چشم. است نينماد زبان سرشت كه ابدييم مبهمي انيب نيبنابراكوشـد توصـيفي از يا حالتي شبيه خواب است و مي »واقعه«حاصل رؤيت غيب و بيان

ناپذير ارائه كند، داراي معاني شگفت و عظيمي خواهد بود كه با تأويل امر مقدس و بيان اسـت دست نيا از موالناة اواريرؤي هاغزل ازي اريبس. توان به فهمي از آن نائل شدمي كه نداميعظ چنانآني معان هاغزل نيا در. دهدينممصداق وي معن به تن سهولت، به كهي زبـان در را شـاعر ي شـهود تجارب كهيي هاغزل شد؛ فائق متن بر توانينم سادگي به

كـه اسـت ي مبهمـ اريبس و اوارهيرؤي هاغزل مبدع موالنا .كننديم تيروا مبهم وي رمز : دادي جا گروه دو در ها راآن توانيم، و رديپذيم متعددي هاليتأو

وجه غزلي انيمي هاپاره در گاه و دارد گونخوابي آغاز كه هاغزلاز دسته آن نخست دوم، ةدسـت . گرددگاه ناممكن دشوار آن درك كه ستين دهيچيپ اندچن اي و رد،يگيمي ميتعل و اسـت مبهم و بيعج اريبسي احادثه شرح غزل، انِيپا تا آغاز از كه ستهاغزل ه ازدست آن

. همتاستيب هاغزل گونهنيا در موالنا و است دشوار اريبس زين آن ليتأو و دركـ رؤي هاغزل در كهي جهان ريتصو و ،شـود يمـ ارائـه بيـ غ جهـان از موالنـا ةاواريگريز مصداق و بيعج، يافتنيندست چنان كل، معشوقِ با داريد از اوي شهودي هاتجربه

سـر يم كامـل طـور بـه هرگز هاآن درك اند كهيجمع مشتركي هاتجربه افق از فراترو تـوان بـه ، و با توسل به بنيادهاي انديشـگي او و مواريـث تصـوف، تنهـا مـي گرددينم

.ساحاتي از آن معاني دست يافت

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

84 90بهار و تابستان

:هاشتنوپي1 .

ــه در ــوش عامــ ــي روپــ ــاناز پــ ــوفيان بيــ ــد آن را صـ ــي دل گوينـ وحـ )1853/ 4مثنوي، (

2 . ـ آغروبدرديخورشچوشام نماز ديبگشـا بيـ غ راه ،حس رهنياببندد دي ديــپا راگلـه كــهي بـان گلــهةويشـ بـه خوابةفرشتراارواحكنددرشيپ به ديبنما كهروضاتشان چه و شهرهاچه ي روحـان مرغـزاريسـوبهالمكان به

ديفروسـا او از را جهـان نقشخوابچو روحنديببعجبشخصوصورت هزارـ و كنـد نياادينه بـودآنجاميمقخودجانييگو هماره ـ افزا ماللـشي ن دي

)943غزل / 2كليات شمس، ( ، و نيز 248ـ 162، ص»هاي مولويابهام در غزلاسباب و صور «، فصلِ در ساية آفتاب: ك.ر. 3

.»وگو و غزل عرفانيمنطق گفت«مقالة .»غزل ووي مول«مقالة : ك.ر. 4

)199ص ات،يشطح شرح.(»بشنو عشق ديبر از عشقي وح«. 56.

ــراز حجابنـدگـووگفتكهخاموش ــق بحـــ ــان معلـــ يمعـــ )2729 غزل/ 6 كليات شمس،(

7 . انـد بر قضـاي عشـق دل بنهـاده انـددر سـيل تنـد افتـادهعاشقان

)910/ 6مثنوي، ( .248ـ222، صدر ساية آفتاب: ك.براي تأويل اين غزل ر. 8

اين غـزل به تأويل ،»مولوي، سوررئاليسم، رمبو و فرويد« ةدكتر رضا براهني در مقال ،نخستين بار. 9شناسـي سخن مولوي را بـا توجـه بـه آراي روان هاي سوررئاليستي پرداخت و بر آن بود تا ويژگي

آن،اسـت كـه براهنـي در تأويـل عجيبچنان مبهم و ،معنا در اين غزل. زيگموند فرويد بيان كندبه . با انتقاداتي جدي مواجه شدمناقشات بسياري برانگيخت و نوشت كه يمطالب عجيب و نادرست

تأويـل جنسـيِ بـه نقـد ، زليات شمستصويرگري در غطور خاص، دكتر حسين فاطمي در كتاب . ارائه كرد آنتأويل ديگري از ،پرداخت و خوداز اين غزل براهني

تأملي در

رؤياهاي موالناغزل 85

.312ص، شرح شطحيات: ك.ر. 10

.99ـ83، ص»معني و مصداق و غزلي از مولوي«مقالة : ك.ر. 11

منابع

.1384 تهران ،يجام ه،يسلطان محمود ةترجم ،ونگي گوستاو كارل ؛شيهاسمبول و انسانـ

.1376 تهران ،روز فكر ،يسينبرگ كاظم ةترجم ،سيادون ؛يعرب شعر بري درآمدشيپـ احمـد بـن حسـن يابـوعل ،يريهـوازن قشـ بـن ميعبدالكر ابوالقاسم ؛هيريقش ةرسالترجمة ـ

.1361 تهران ،يفرهنگ وي علم فروزانفر، الزمانعيبد استدراكات و حيتصح ،يعثمان .1380 تهران ،سخن ان،يپورنامدار يتق ؛آفتاب ةيسا در ـمحمدرضا شـفيعي ةترجمسهلگي، بن علي محمد به كوششبايزيد بسطامي، ؛دفتر روشنايي ـ

.1384 تهران ،كدكني، سخن .1383؛ تقي پورنامداريان، علمي و فرهنگي، تهران هاي رمزي در ادب فارسيرمز و داستانـ .1388 تهران ،يفرهنگ وي علم ،يروحان فؤاد ةترجم ،ونگي گوستاو كارل ؛نيد وي شناسروان ـ

.1386 تهران ،مركز ،ياحمد بابك ةترجم كور،يپل ر ؛متني ايدن دري زندگ ـ .1364 تهران ،يعلم كوب،نين زريعبدالحس ؛ين سرّ ـ .1375 تهران ،مركز ،يسحابي مهد ةترجم ك،يچارلز چدو ؛سميسمبول ـ .1360 تهران ،يطهور كربن،ي هانر ةمقدم و حيتصحروزبهان بقلي شيرازي، ؛اتيشطح شرح ـ

.1366 تهران ،زوار الزمان فروزانفر،عيبد ؛فيشري مثنو شرح ـ .1385 تهران ،ديناه ،ياثيغ يمحمدتق ؛ستميب ةسد در فرانسه شعر ـ اهتمـام بـه ،ياحمـد طوسـ بـن محمود بن احمد ،الموجودات غرائب و المخلوقات بيعجا ـ

.1387 تهران ،يفرهنگ وي علم ستوده، منوچهر

ي محمـدعل ليـ تحل و حيتوضـ مـتن، برگـردان درآمد، ،يعربن ابنيالدييمح ؛الحكم فصوصـ .1386 تهران، كارنامه موحد، صمد و موحد

كتـاب ،يسـبحان قيـ توف دكتر حيتوض و حيتصح ،محمد مولوي بلخين يالدجالل ؛هيف ما هيف ـ .1388 تهرانه، پارس

الزمـان عيبـد ي حواشـ و حاتيتصـح با ،محمد مولوي بلخين يالدجالل ؛يزيتبر شمس اتيكل ـ .1363 تهران ،ريكب ريام فروزانفر،

مطالعات عرفاني همشمـاره سيزد

86 90بهار و تابستان

رينولد نيكلسون، به اهتمام نصـراهللا پورجـوادي، ،محمد مولوي بلخين يالدجالل؛ مثنوي معنويـ .1377اميركبير، تهران

، تهـران علمـي و فرهنگـي تصحيح محمـدامين ريـاحي، ،ين رازيالدنجم خيش؛ مرصاد العباد ـ1365.

و علمـي پاينـده، ابوالقاسـم ةترجم حسين مسعودي، بن علي ؛الجوهر معادن و الذهب مروج ـ .1367 تهران ،فرهنگي

،همـا ،ييهمـا نيالـد جالل حيتصح ،يمحمود كاشان نيعزالد ؛هيالكفا مفتاح و ةيالهدا مصباح ـ .1372 تهران

، نامة اسـتاد اسـماعيل سـعادت جشن؛ تقي پورنامداريان، »معني و مصداق و غزلي از مولوي« ـ .1387زير نظر حسن حبيبي، فرهنگستان زبان و ادب فارسي، تهران،

.1369 تهران ،يخوارزم موحد،ي محمدعل قيتعل و حيتصح ،يزيمحمد تبر نيالدشمس ؛مقاالت ـ .1375 تهران ،سروش ،ييزنگو نصراهللا ةترجم اده،يرچا اليم ؛نامقدس و مقدسـ بهـار و ، 3، شـمارة مطالعـات عرفـاني تقـي پورنامـداريان، ؛»گو و غزل عرفانيومنطق گفت« ـ

.1385تابستان

ادبيـات و علـوم انسـاني ة دانشـكد مجلة، رضا براهني؛ »مولوي، سوررئاليسم، رمبو و فرويد« ـ .1344 ،74 ةشمار ،دانشگاه تبريز

و بهـار ،2 و 1 ةشـمار ،پـنجم و سـت يب سـال ،نامهرانيا تقي پورنامداريان، ؛»غزل ووي مول« ـ .1388 تابستان

.1387 تهران ،مركز ان،يقيدق دختنيريش ةترجم روالن بارت، ؛قتيحق و نقدـ